گام به گام برای به ثمر رساندن خواسته های نیمه تمام | بخش اول - صفحه 5
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/04/abasmanesh-1.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-04-09 08:40:492025-04-30 07:28:51گام به گام برای به ثمر رساندن خواسته های نیمه تمام | بخش اولشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به همه عزیزان این سایت الهی
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته نازنین که با دقت نظر این مطالب رو مینویسن…
امروز مثل دیروز که به محض بیدار شدن مقاله خوندم توی سایت… سایت رو باز کردم (با اینکه دستم میخواست بره روی پیامرسانهای گوشی) مکث کردم و گفتم منصور الان خبریه؟ اصلا باشه بیا فکر کن هنوز خوابی چک نکنی چی میشه؟
اولی چیزی که باهاش مواجه میشی بعد از بیداری و شکرگزاری از زنده بودن و نفسی که هست و منظره ای که جلوی چشمته و نوری که چشمت میبینه بذار مطالب سایت باشه…
هدایت شدم سمت دانلودها… تمام دانلود ها و برخوردم به این مقاله ها… اولین بار بود که متوجه شدم کل فایلهای روی سایت در اینجاست :)
خیلی حس خوبی بود.
خلاصه که شروع کردم به خوندن این مقاله و مومنتوم مثبت صبح رو به نوعی داشتم ادامه میدادم… پا شدم رفتم سرویس و برگشتم و دیگه گفتم خواب بسه … مسواک و دست و صورت و انجام یه سری کار و بعد گفتم خب بذار برم بقیه مقاله رو بخونم… دراز کشیدم و دقیقا در تراس باز بود و یه چیزی توجهم رو جلب کرد… نگاه کردم … باورتون نمیشه… دیدم دو تا خانم تو بهار خواب یکی از خونه های روبرویی دارن اینور اونور میرن…
یکی شون حس کردم اومد اینور نرده (رو به خیابون) و گفتم لابد نردبون داره به تراس طبقه پایین دیدم نداره … شاخه های درختم نمیذاشت درست ببینم که دارن چیکار میکنن.. از یه جا دیدم دستا از نرده رها شد و طرف اومد پایین و نرده رفت لای پاهاششش و خدا خیلی رحم کرد که نیافتاد از دو طبقه تو پیاده رو… :))) یه لحظه کپ کردم که آخه یعنی چی … این چه کاریه … بعد گفتم خدایا من واسه چی باید این تصویرو میدیدم … اگه یکم دیرتر می اومدم اصلا مواجه نمیشدم باهاش… خیلی اون لحظه کنترل ذهن برام سخت بود و البته حواسم بود که این مومنتوم رو نذارم رشد کنه… یاد تکنیک آنتراکت و تایم اوت افتادم
و اومدم اینور گفتم خدایا چیکار کنم… موزیک گذاشتم شروع کردم باهاش رقصیدن و با تمام سعی م شروع کردم به مسخره بازی در آوردن و دیووونه بازی که تصویر توی ذهنمو نبینم… یاد کتاب اسکاول شین افتادم که یه جاش نوشته بود: «یهو شافاط سنجهایش را به هم میکوبید تا صدای افکارش را نشنود»… دقیقا همونجوری داشتم میپریدم بالا پایین و میرقصیدم و میخوندم… اولش نه ولی کم کم انگار که این ماشینی که تو سرازیری از دنده در اومده بود رو بالاخره نگه داشتم و کم کم یه سری کارای خونه رو کردم با همون موزیک و دیگه نذاشتم موزیک قطع شه… همه شم موزیکای شاد و اینا… یه قر دارم بود توش….
بعد یه چیزی
یه بازی ای رو سر تمرین هفته پیش که دعوت شده بودم یاد گرفتم. تصمیم داشتم اون تمرین رو تو خونه انجام بدم تا هفته بعد یادش گرفته باشم و نمایش بدم…. جاگلینگ… بازی کردن با سه تا توپ طوری که توپا نیافته… اسمش فکر میکنم همینه… معمولا کسایی که تو سیرک کار میکنن اینو بلدن… خب جاگلینگ که نداشتم… فکر میکنین چیکار کردم؟ :)))) جورابامو برداشتم گرد کردم تو هم و سه تا توپ درست کردم… دیدم سبکه… الان فکر میکنید چیکار کردم؟ :)))) تو یه لنگه از جوراب سه قاشق گندم ریختم… و اون یکی لنگه رو تو در تو گرد کردم و سنگین تر شد و بیشتر شبیه توپ واقعی جاگلینگ شد… خلاصه با موزیک و موزیکال و ریتمیک شروع کردم به تمرین کردن… من اصلا بلد نبودم… دیدم با موزیک چقدر ذهنم بیشتر همراهی میکنه… یعنی با ریتم… با ریتم موزیک که توپا رو اندختتم دیدم یه ست کامل سه تایی زدم و یادم افتاد من دوره دانشگاه امتحان تربیت بدنی که باید روپایی میزدیم رو هم موزیکال اجرا کردم… با دهنم ریتم میزدم که بتونم روپایی بزنم… دوستام منفجر شده بودن از خنده….
دیدین حواستون پرت شد از داستان اولی… و الان که گفتم حواستون پرت شد حواستون افتاد بهش…. واقعا منم همینجوری شدم….
داستان همون فیل صورتیه… هی بگو به فیل فکر نکن … به فیل فکر نکن… هی بیشتر می بینش… ولی به جاش وقتی به خرگوش فکر میکنی… اون اتومات خودش میره کنار…
دیدم ذهنم هی داره میگه: حاجی اگه می افتاد سرش فلان میشد چی؟ اگه میخورد زمین چی؟ بدترین سناریوها خلاصه… بعد میگم آخه پفیوز چه دردی الان دوا میکنی از من با گفتن اینا… که یه وقت نکنه من همچین حماقتی کنم و بیافتم؟ ممنونم ازت عزیزم … تا این اندازه ش به نفعمه که ایمنی رو توی کارها رعایت کنم… و اگه حتا کلید هم جا گذاشته بودم… تصمیم سلامت تر بگیرم و به راه حل امن تر فکر کنم و هدایت بخوام که خدا راه حل ساده رو بگه….
یه کاری هم کردم که نمیدونم درسته یا نه… چون همیشه ذهنم توی لوپ مینداخت منو… مکث کردم و گفتم بذار فرار نکنم… گفتم چیه… گفت اگه میافتاد چی میشد؟؟؟ وای وای… گفتم چی میشد…. بدترین اتفاق ممکن رو تداعی کرد برام… گفتم اوکی ناراحت کننده ست و امیدوار بودم میتونستم کمکی کنم ولی خب از دست من کمکی بر نمیاد براش عزیزم… میمرد می رفت دیگه؟ اونم لابد عمرش قرار بوده اینجوری تموم شه… رفت به آغوش پروردگار… هر کی یه جور میره دیگه…
این کمک کرد کمتر بهش فکر کنم و بپذیرم اتفاقی که اتفاده رو…
و دیگه اینکه با یه موزیک قر دار ادامه دادم به تمرین جاگلینگ و باورتون شاید نشه تونستم تا هفده تا رو برم و جیغ میزدم از خوشحالی تو خونه که یسسسسسسس… چون من اصلام فکر نمیکردم بتونم انجامش بدم… همه ش حس احمق بودن میکردم … یکم تلاش میکردم و میذاشتم کنار… و تو یه جلسه تمرین انجامش دادم… و قطعا با تکرار و تکرار میتونم مسلط تر بشم و حرکات دستم و محل انداختن توپ ها رو دقیق تر کنم که بیش از پیش کنترلش دستم باشه و هر وقت که خودم خواستم قطعش کنم نه اینکه مثلا توپ از دستم بیافته… که اون قدمهای بعدیه…
خلاصه که اینجوری امروز مومنتوم مثبت رو ادامه دادم و فایل شماره هفت رو هم شنیدم و کلی لذت بردم همینجور که تمرین میکردم و کارای خونه رو انجام میدادم و نت برداشتم که کامنت هم بنویسم و جالبه از ماجرا که گذشتیم مثل یه خواب شد…
انگار که خواب دیده باشم… بار عاطفیش رفت… اون داغی اول رو نداشت چون انگار که قابلمه شو از رو آتیش برداشته باشم…
اون اتفاق افتاده بود و منم کاری براش نمیتونستم بکنم… شاید چه بسه اگه شاخه های درخت نبود من ممکن بود داد و بیداد کنم که نکنید و اینا و حواسشونو پرت کنم و خدای نکرده اتفاق بدتری بیافته و اونجوری باید حسابی کار میکردم روی احساس گناه که مومنتوم نگیره…. ولی در هر صورت چالش خیلی جالبی بود و به چشم دیدم اگاهانه که چطور میشه شیفت کردم روی مومنتوم مثبت و بسیار شدنیه این اتفاق….
خیلی خوشحالم که اینجا نوشتم تجربه م رو..و خداروشکر میکنم که دارم تکاملی فعالیتم رو متمرکز تر توی سایت ادامه میدم و کامنت میذارم و کامنت میخونم و حسم رو بهتر و بهتر میکنم….
خدایا شکرت برای همه چیز
شکرت برای این قوانین ثابت
شکرت برای اگاهی ها
شکرت برای این شکر گفتن ها
و شکر برای احساس زیبای سپاسگزاری
دوستتون دارم
در پناه یگانه الله هستیم همگی
بناممم خداییی مهربان
خدارا صدها هزار مرتبه شکرررر گذار استممم بابتاین آگاهی ها
مستمر بودن در ارسال فرکانس خواسته
یعنی چه؟ یعنی اینکه حاکم تر و شفاف تر خواسته های مان باشد و محکم تر باشیم بالای خواسته های خود . یعنی چی یعنی اینکه زمانی که من یک خواسته را متولد میکنم بعدش احساس کمبود مرا رنج ندهد . با اینکه میدانممم فراوانییییی بیییی نهاایت است اما باید همیشش تکراررررو تکرراررکنم .
استادد چند روز است فکرم درگیر یک مسله کاری کوچک است . میدانمم استارت کار من زده است خداوند مرا مهمان خود میکند با دستایی لطیفش اماا یک حس برای من پیش آمده که برای خودم میگویم “همتا ! تو کمی صبر کو چی کار در دنیا است که تورا دورکند از خواسته هایت .
حتی خواب داشتن همان آرزو هایم را میبینم . و خود را حس میکنمم در جایی که حالا آرزویش را دارمم .
همه ما راه دور و دراز را داریممم خداوند با دستان نی انتهایش کمکماکند .
میدانمم مسیر طولانی است و امکان طی نکردن طی مراحل مرا به زمین میزند اما یک حس است در درونم که میگویند ببین فلان فرد آنجاست اماتو لایق چندین برابر آن فرد استی
خدایااا اینحس را میخایم امتحان کنم میخایممممم وارد چالش ها و ورودی های جدید شومم اینحسرا جاویدان داشته باش !
خداراااشکررر بابت همه چی !
به نام خدای نور
اگاهی هایی که ازاین مقاله دریافت کردم رو میخوام شروع کنم به نوشتن برای درک بهتر و نمیدونم چقدر درست و کامل هست فقط میدونم بعد از خوندن مقاله این اگاهی ها درذهنم مرور شد.
*مستمر بودن در ارسال فرکانس خواسته.
یعنی وقتی من خواستم تجربه فراوانی نعمت و ثروت نباید بعدش به کمبود ها فکرکنم وبدترین سناریو رو توی ذهنم مرور کنم متاسفانه این کار همیشگی ذهنه منه ولی برای تجربه متفاوت باید متفاوت عمل کنم.
وقتی فراوانی میخوام یه فراوانی جهان توجه کنم به مغازه ها و همکاران پرمشتریم توجه کنم نشینم فکر کنم مشتری بعدیم ازکجا میاد بجاش با خودم مرور کنم خداوند وعده فزونی داده خداونر وعده داده انقدر به من مشتری و نعمت میده که نتونم بشمارم خداوند وعده داده ازجایی که فکرش رو نمیکنم رزق من و میده خب وقتی اینا وعده های خدان و خداوندم که هرگز زیرقولش نمیزنه حالاوقت اینه که من باور کنم این وعده هارو.
نشینم دو دو تا چهار تا کنم و برنامه ریزی کنم این پول و چطور خرج کنم هزینه فلان وسیله رو چطور خرج کنم و … نه بجاش میگم خدایا اینا خواسته های منه و این وسیله هارو میخوام خودت برام بخرشون و دیگه رها کنم نخوام با تقلا زور بزنم خودم دهن خودمو سرویس کنم با قرض و فلان خواسته هامو زندگی کنم.
بجاش قشنگ ترین سناریو هارو توی ذهنم بسازم و فرکانس مثبت ارسال کنم کار اسونی نیست میدونم ولی شدنیه با تمرین و تکرار هرلحظه بهترمیشم.
وقتی ارسال فرکانس مثبت رو خوب انجام بدم درنتیجه میرسم یه اون مرحله ای که طبیعت زندگی منه که جریانی ازنعمت و ثروت و مشتری به راحتی تاکید میکنم به راحتی وارد زندگیم میشن و یسری واریزی هایی دریافت میکنم که برای هیچکدومشون هیچ ایده ای نخواهم داشت و خداوند اون وعده از بینهایت طریق به من رزق میده رو عملی میکنه و نعمت های خود به خود و به راحتی وارد زندگیم میشن.
به ارسال فرکانس منفی اجازه شکل گیری نباید بدم یعنی درجا خفش کنم اینطور میرم رو دور تجربه زندگی راحت مثبت چون فرکانس ارسالیم مثبت بوده و به راحتی خداوند کارهارو انجام میده برام.
من باید با خداوند تقسیم کارکنم به عنوان نیرویی که من رو خلق کرده و ازاین قدرت خلق کنندگی به من بخشیده و دراین مسیر خلق شرایط دلخواه هدایتم میکنه و من کارهای سمت خودم رو انجام میدم و میذارم کارهایی که به عهده خداوند هستن رو خودش انجام بده نه من و من فقط سمت خودم رو انجام میدم.
وقتی خودت رو با قانون هماهنگ کنی خداوند کارهارو برات انجام میده و مشتری هارو به کسب و کارت میاره و مشتری های ثروتمندی که ارزش کارت رو میدونن و بدون پرسیدن قیمت فقط کارت میکشن و با لبخند رضایت و ذوق کامل محل کارت رو ترک میکنن.
خدایا شکرت خودت هدایتم کن در مسیر عشق و علاقم پیشرفت کنم.
به نام الله یکتا
سلام ب استاد عزیز و مریم بانو عزیز
سلام ب همه دوستان هم فرکانس
1404/1/23
ساعت 01:55
چند روزیه ک فکرم درگیر این ک چطور بتونم شروع کنم ب فروش محصولی ک تازه استارتشو زدم
دنبال تبلیغ دادن ب آپ روبیکا بودم ک با 200 هزار تا بازدید فقط 70 نفر جذب کانالم شدن
وقتی موضوع با برادرم در جریان گذاشتم بهم گفتم ک تو منتظر بودی ک اون مبغلی ک بابت تبلیغات دادی برات کارو حل کنه و هیچ تمرکزی خودت ب کارت نداشتی و با خودت گفتی اون مبلغ ک هزینه کردم کارو میکنه
امروز خیلی فکرم درگیر شد بابت صحبت برادرم و این شرایط الآنم
ساعت یک اومدم تو سایت و دیدم بنر جدید گذاشتن استاد
با خودت گفتم بزار اول نشانه امروزم و ببینم بعد میام مقاله رو میخونم
وقتی نشانه ام تموم شد و چیزی ک میخواستم و ازش دریافت کردم ،
اومدم تو مقاله گام به گام برای به ثمر رساندن خواسته های نیمه تمام | بخش اول ، وقتی رسیدم ب تجربه آقا امیر عزیز دیدم دقیقااااااا مشک و نقطه ضعف منم همین موضوع و هر بار خاستم دوباره اقدام کنم ترسیدم ک مثل قبل باز عمل نمیکنم و ول میکنم و دوباره با تضاد هایی ک برام پیش اومده جهان مجبورم کرده شروع کنم و بعد از ی مدت خیلی کوتاه باز هم سرد شدم از ادامه مسیر
خداوند منو هدایت کرد ب این مقاله و خواندن این کامنت تا بفهمم ک منم میتونم با داشتن همچین شرایطی شروع ب اقدام مجدد کنم ولی ن مثل هر بار ک باز بعد ی تایمی بیخیال بشم ، بلکه این بار ادامه بدم و با آموزش های دوره هم جهت با جریان خداوند و درک ممنتوم بتونم این نقطه ضعف و از بین ببرم و پاشنه آشیل این مشکل و از ریشه حل کنم
بعد از درخواست هایی ک از خداوند برای هدایتم ب مسیر درست و راحت داشتم خداوند این کامنت و این دوره رو سر راه من قرار داد تا شروعی دوباره اما بی توقف و داشته باشم
از خداوند برای تک تک دوستان هم فرکانسی و دوستانی ک با این مسئله مواجه هستن هدایت میخام و ازش میخام مسیر و برای همه ما روان کنه و هدایتمون کنه ب راحت ترین شیوع حل مسائلمون
با قلبی پر امید اولین کامنت خودمو تو این سال های ک با استاد عباس منش اشناییت دارم ثبت میکنم
ب امید روزی ک برگردم رد پامو ببینم و از تغییراتی ک ایجاد کردم اما ذوق خودمو ببینم ️
به نام خدای مهربان
سلام به همه عزیزانم تو این سایت الهی
خدا رو سپاسگزارم که بار دیگر به من فرصت داد تا بیام و بنویسم
امروز جمعه بود و با خانواده به باغچه برادرم رفته بودم
قبلاً من از سفر حتی خیلی کوتاه برای چند ساعت در روز چقدر استرس میگرفتم از وقتی فهمیدم اینا همه بازی ذهنه سعی کردم مهارش کنم و خدارو شکر امروز خیلی عالی گذشت به نظرم امروز همه چی تغییر کرده بود مادرم مهربان تر شده بود، بچه ها، دختر من با دختر و پسر برادرم، شادتر بودند
من دیگه از دست حرف های همسرم ناراحت نشدم
بیشتر که فکر میکنم انگار من تغییر کردم تا اطرافیان و محیط
انگار روحم آماده مهاجرته انگار خیلی تغییرات رو قبول کردم و خیلی ناملموس و به قول خانم نجفی، سوسکی، بله خیلی سوسکی تغییر افکار رخ داده
دیگه باور کردم که هرچه که بیشتر فایل ببینم بشنوم و کامنت بخونم کم کم رخنه میکنه تو وجودم این سبک از تفکر
درسته زمانبره حداقل برای من که خیلی زمانبره
یعنی تو این تقریبا سه سال اون گاری زهوار دررفته کم کم داره روغنکاری میشه تااااا بیافته رو دور و دور بگیره و بره تا مقصد
البته که مقصد مهم نیست مهم مسیره تو مسیر باید زیبایی ها رو دید و لذت برد
من به خودم فرصت میدم سخت نمیگیرم یعنی یه مرز باریکی هست بین دو موضوع ، الان میگم
از یه طرف ذهنم مقایسه میکنه که ببین دوستان چقدر قشنگ و سریع نتیجه میگیرن
ذهن منطقی میگه عزیزم تو موقعیت و شرایطت رو ببین که کجا هستی و از منفی چند شروع کردی حالا تازه داری صفر رو رد میکنی فرصت بده به خودت عجله نکن
میگه حالا اصلا و ابدا عجله نکن وقت که زیاده فرصت هم همیشگیه قانون فراوانی رو یادت باشه پس هیچ عجله ای در کار نیست باید صبرررر داشته باشی تا زماااااان طی بشه
و بخاطر این حرف اخیر حرکت خاصی نمیتونم بزنم
میگم هنوز وقتش نشده
و موندم بین این کنش و واکنش
کش و قوس
تضاد
یا هرچی
الان اینجا بحث الهامات مطرح میشه ولی ذهن شلوغ الهام دریافت نمیکنه
ذهن هم از گفتگوهای تی وی پره
فعلا که فقط تصمیم به مهاجرت گرفتیم ولی به کجا رو دیگه واقعا نمیدونم
از خدای خودم از خالق زیبا آفرین هدایت و راهنمایی میخام به سمت یک شهر زیبا با آبو هوای عالی مردمان مهربان خیابان های قشنگ و خلوت خونه شیک و بزرگ با کابینت های درجه یک، اتاقهای زیاد و حیاط دلباز با باغچه و درخت میوه
خدایا شکرت من دیگه اون آدم سابق نیستم
هر سال این موقع ها کلی استرس که حالا خونه رو چکار کنیم امسال چقدر آرومم خدارو شکر
واقعا سپاسگزارم از وجود ارزشمند استاد عزیزم
از وجود خانم شایسته عزیز
غرق نور الهی باشید
دوستتون دارم.
سلام دوست عزیز و
هم فامیلی
عزیزم تحسینت میکنم برای تغییر
برای احساس خوب
برای در مسیر ماندنت
برای حال خوب
به نظر من اول مهاجرت رو از خودت شروع کن.
از ذهنت
از افکارت
به قول خودت مقصد مهم نیست
مهم مسیره
اونم به وقتش خدا بهت میگه
من هم سالها قبل این کارو کردم
و
واقعاً از خدا برای هدایت و حمایت های هر لحظه اش سپاس گزارم.
ای کاش اون سالها استاد عزیزم رو میشناختیم تا با آموزش های ایشون
راه را برای خودم هموار تر کنم.
ولی باز هم از خدا سپاس گزارم.
برات آرزوی موفقیت و بهروزی و شادکامی دارم.
بنام الله یکتا و دانا و توانا و عالم ومحیط به تمام جهان هستی
الهی جان جانانم شکرت هزاران بار ، میلیونها و ملیاردها مرتبه به درگاهت سپاس
عشق الهی ام ، سپاس که آنچه دارم از آن توست
معبودم تنها و تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم
یکی از بزرگترین شکرگزاری های هرروزم بودن و عضویت در این فضای توحیدی و معنوی است و سیراب شدن از این آگاهی های رشد و بهبود فردی و شخصیتی است …
سپاس بیکران از استاد عشق و توحید و مریم بانوی نازنین ، برای تدوین و تهیه این مقاله که خلاصه ای از دوره هم جهت شدن با جریان خداوند است .
همیشه سخاوتمندانه واسمون فایلهای ارزشمند میزارن ..
من دوره هم جهت شدن با جریان خداوند را ندارم ولی از فایلهای معرفی دوره و نتایج دوستان و این مقاله هایی که واسمون گذاشتید ، واقعا استفاده کردم و در مسیر رسیدن به خواسته هام اون جریان مومنتوم مثبت و دارم میبینم .
حس اعتماد و اطمینان و باورهای توحیدی و داشتن آرامش و نبودن نگرانی و ترس و احساس توکل و امیدواری به پروردگار …این روزها تو زندگی ام موج میزنه .
عید امسال معجزه وار، در سفری که واسم پیش اومد یهویی کلی به من خوش گذشت و از لحاظ کاری هم تونستم اون کلاسی که میخواستم شرکت کنم .
امسال رو من هم مثل خیلی از دوستان ، سال راحتی و آسونی و هم جهت شدن با جریان خداوند نامگذاری کردم واسه خودم و امیدوارم تا پایان سال به زیبایی و نرمی خواسته هام محقق بشه ، من دارم کارهای عملی سمت خودم و انجام میدم و روی خودم و باورهام کار میکنم، بقیه با خداست و رب العالمین قراره انجام بده.
با نام و یاد خداوند وهاب
سلام به استاد عزیزم سلام به مریم خانوم دوست داشتنی که عاشقانه دارن رسالتشونو به درستی انجام میدن
میخوام چیزی بنویسم که نمیدونم شاید اینجا جاش باشه شاید هم نباشه
اما گفت و گوی درونیم بود که خداوند داشت بهم میگفت و دیدم چقدر این موضوع اصله
استاد جان من با توجه به شناخت خودم و الهامی که از طرف خداوند دریافت کردم
با توجه به شناخت ارزش های درونیم ،و خودم و چیزی که قلب من همیشه بهش توجه داشته و همیشه از بچگی میخواستمش هم تو وجود خودم هم تو وجود دیگران هم تو همه ی کارهام و الان فکر میکنم آمادش باشم
عزت نفس اعتماد به نفس ارزش قائل بودن برای آدم ها ارزش قائل بودن برای خودم شجاع بودن دلیر بودن نترس بودن چیزی که سااااالها میخواستمش و براش تلاش کردم و بارها و بارها رفتم تو دل ترسهام،
من رسالتم رو پیدا کردم
و به امید خداوند مسیرمو شروع کردم،
من همیشه آدم ها خیلی برام ارزشمند بودن
خیلی رفتار ها برام مهم بودن
همیشه به دنبال رفتار هایی بودم که اعتماد به نفس توش میدیدم خود باوری توش میدیدم
و همیشه یه ارتباطی بین خداوند و این موضوع حس میکردم،
من تنها راه ارتباط با این انرژی رو نماز و قرآن میدونستم
با اینکه ترس داشتم از مسخره شدن توی خانوادم اما شروع کردم چون میخواستم تغییر کنم میخواستم حالم تو تنهاییام با خودم خوب باشه
من نمیتونستم هیچ احساس گناهی هیچ ترسی هیچ رفتار ناشایستی هیچ غمو ناراحتی هیچ خشمی رو بپذیرم
خب از بچگی خیلی به ما احساس گناه دادن به خاطر خیلی از کارهایی که به صورت طبیعی وجودمون میخواسته تجربش کنه
خیلی به ما گفتن اگر این کارو کنی اگر اون کارو نکنی انسان پاکی هستی انسانی هستی که مورد توجه خداوند قرار میگیری
خیلی به ما نشون دادن و شنیدیم و که آدم های ثروتمند انسان های بدی هستن و از خداوند جدا هستن خلاف کارن دزدن مغرورن و …
و از اونجا که من تو زندگیم یه انتخاب داشتم همیشه
خداوند
و با این که خیلی ها مخالف بودن یا مسخرم میکردن
ولی من یک انتخاب داشتم
خداوند
شروع کردم هر کاری که حداقل تا اون موقع میدونستم منو به اون نزدیک تر میکنه رو انجام دادم
نماز قرآن روزه ترک گناه ترک نگاه به نا محرم ترک حرف های زشت و رکیک ترک تهمت ترک غیبت
مهربان بودن امید داشتن غصه نخوردن ناراحت نبودن
هر چیزی که به خاطر ورودی هام باور کرده بودم که منو به خداوند نزدیک میکنه رو انجام دادم
وقتی رزمی رو شروع کردم به خاطر خواسته های درونیم و علاقم
از روز اول نمیتونستم بپذیرم که ترسو هستم
از روز اول که من وارد باشگاه رزمی شدم رفتم وسط و مبارزه کردم
و این رفتارم هم به خاطر تقویت ایمانم بود
به لطف خدای مهربان
درسته نمیشناختمش درست
اما در همون حدی که درکش میکردم و به خیال خودم کارهایی که منو لایق توجه خداوند میکنه انجام داده بودم میدیدم که اتفاقات زندگی من رفتار آدم ها با من شرایط مالی من همیشه خیلی بهتر از اطرافیانم بوده،
شرایط مالی هم نه اینکه ثروت مند باشم، با اینکه شرایط خیلی عالی نداشتیم اما به لطف خدا و ایمانی که همیشه تو وجودم بود حداقل ترسها و نگرانی ها و غصه هایی که بقیه میخوردن رو نداشتم و هرچه جلوتر اومدم نتایج من زمین تا آسمون با کل فامیل متفاوت بود
من با قهرمانیم توی بوکس ثابت کردم که اون حرفهایی که بقیه میزدن که نمیشه سخته، ثابت کردم که من خدایی دارم که حواسش به من هست،من با موفقیتم توی درسهام توی دانشگاه ثابت کردم که خدای من حواسش به من هست که مادرم همیشه پسر عمه ی درسخون مارو تو سر ما میزد ،ثابت کردم که من ارزشمندم، وقتی ماشین خارجی خریدم که تو کل فامیل ما تا اون روز نداشتن حتی پسر عمه ی درسخونم و به خودم و به همه ثابت کردم که من خدایی دارم که حواسش به من هست ،
از بچگی احساس ارزشمندی میکردم تا حد قابل قبولی بخاطر خدایی که تو وجودم حس میکردم برای همین هم همیشه رفتارها و دوستها و اتفاقات خوب رو تجربه کردم
من مسیرمو انتخاب کردم و اگر الان هم دارم مینویسم به خاطر اونه و هروز داره بیشتر ماموریت زندگی منو شفاف میکنه،
،
من هر روز بیشتر دارم میفهمم که ما روزانه میلیارد ها بار
چه خودمون با خودمون چه ما با دیگران چه دیگران با ما به خصوص افراد نزدیک توی خانواده پدر مادر دوست همسر هر روز و هر لحظه داریم عزت نفس هم دیگرو تخریب میکنیم هر لحظه داریم همدیگرو قضاوت میکنیم از همه طرف
ما
از همه طرف مورد حمله ی اگر های دیگران قرار گرفتیم
اگر این کارو کنی آدم خوبی هستی
اگر این کارو کنی بدی
اگر این کارو بکنی پیش خدا محبوبی
اگر اون کارو نکنی خداوند نگاهتم نمیکنه
اگر این کارو کنی موفق میشی
اگر نکنی نمیشی
اگر درس بخونی پولدار میشی
اگر نخونی نمیشی
اگر این تبلیغو بکنی مشتری ها میان سمتت
اگر نکنی کسی تو رو نمیبنه
اگر اینطور تو اینستاگرام رفتار کنی موفق میشی
اگر نکنی نمیشی
اگر اگر اگر …
از طرف پدر مادر هر روز داره به ما احساس گناه و احساس بی لیاقتی تزریق میشه
هر روز پدر داره مادرو تخریب میکنه مادر داره پدرو تخریب میکنه
خواهر داره برادرو تخریب میکنه برادر خواهرو
هیچ کس انگار مارو همینطوری که هستیم دوست نداره قبول نداره هییییچکس انگار نمیتونه کس دیگه ای رو همینطوری که هست بپذیره و دوست داشته باشه اگر… اون طوری که اون دوست داره یا اون فکر میکنه رفتار کنه
رفتار
رفتار
رفتار
من فهمیدم مهم ترین ارزش درونی من رفتار درسته
برای همین هرجا رفتار مخالف روحم دیدم اذیت شدم
که اینم به خاطر احساس ارزشمندی درونیم بوده
هر جا خودم با کسی رفتار اشتباه انجام میدادم اذیت شدم
هرجا رفتار مخالف روحم دیدم از مادرم با پدرم از پدرم با مادرم از خواهر از برادر از دوست
هرجا حتی رفتار مخالف روحمو دیدم آزرده شدم
نه فقط با خودم،
خودم از بچگی انگار به خاطر همین موارد به خاطر اون ارزش درونم با خودم خوب رفتار کردم، نمیگم عالی بودم ولی خدارو شکر ، عشق خداوند همیشه تو وجودم و زندگیم بوده،و به دیگران هم بخشیدم
،
حالا نمیخوام تقصیرو گردن کسی بندازم،
و نمیتونیم جلوی این اپیدمی رو بگیریم
،
اما هر روز دارم بیشتر به این میرسم که چقدرررررررر همه ی ما شرطی بزرگ شدیم و چقدرررررررر احساس بی لیاقتی در عمق وجودمون رخنه کرده در مورد همه چی ،
و از همه مهم تر
خودمون هم خیلییییییی خوب داریم این کارو با خودمون میکنیم خیلی خوب ،
هر نعمتی رو که تو زندگیمون میخوام درخواست کنیم خودمون هم برای خودمون شرط میگذاریم،به خاطر هزاران هزار بار ورودی های غلط ،و رفتار اشتباه آدم ها با ما
،
داشتم با خودم فکر میکردم خدایا من خدارو شکر تو خیلی از جنبه های زندگیم بهتر شدم چرا هنوز ثروتو به صورت ملموس حسش نمیکنم ؟ ندارمش؟
چرا وقتیم ازت میخوام درخواست کنم حس میکنم حتما باید یه کاری انجام بدم بلکه تو به من یه ذره پول بدی؟ چرا من وهابیت تو رو نمیتونم باور کنم؟!
چرا هر کاری میخوایم بکنیم هزااااااار تا ترمز تو ذهنمون هست که حتما باید اون کارو انجام بدم بلکه لایق بشم اون کارو شروع کنم؟
چرا اینقدر ذهن ما گره خورده به عوامل بیرونی ؟
چرا احساس ارزشمندی ما گره خورده به این همه عوامل بیرونی؟؟؟؟
آره
به خاطر همین رفتار های که هر روز داریم با خودمون با دیگران ،و برعکس دیگران با ما ، و بقیه ی آدمها با هم دیگه انجام میدن
،
مهم ترین عاملی که اجازه ی ورود خیلی از نعمت هارو به زندگی ما نمیده فقط و فقط احساس بی لیاقتیه،
،
و تو وقتی خودتو دور میکنی از آدما ، از کتابا، از فیلم ها، از صحبت های درونی ذهنی قبلی خودت،
و آروم آروم وصل میکنی خودتو به گوهره ی وجودت به روح پاک درونت
وقتی میای و توجه میکنی به خداوند و فکر میکنی و فکر میکنی و فکر میکنی و سوال میپرسی
که من چی هستم؟ کی هستم؟ خدای من کیه؟ کی منو خلق کرده؟ کی این جهان رو آفریده؟ طبیعت چطور داره کار میکنه؟ جهان از چی داره تغذیه میشه؟ ثروت چطور خلق میشه؟
وقتی شروع میکنی به سوال پرسیدن برای پیدا کردن حقیقت
اون وقت تموم جواب ها به قلبت الهام میشه به بی نهایت طریق هدایت میشی به جواب
همونطور که ما الان اینجا هستیم
و میبینی که چقدر تو ارزشمند بودی و تو گم کرده بودی این الماس رو
میبینی که چقدرررررررر تو دور شده بودی از اصل خودت از خدای خودت از هدف زندگیت
،
و اینجا لحظهی آگاه شدن هست،
لحظه ای که تو آگاه میشی از قانون این بازی
از قانونی که توی جهان وضع شده
وقتی سوال میپرسی
او هدایت میکنه و جواب تموم سوالاتتو بهت میده،
آیا تا به حال فقط به همین بخشندگی خداوند فکر کردیم که در مورد هرچی که سوال داشتیم به ما گفته؟!
هر چی که در اطرافمون میبینم که به وجود اومده
از بخشندگی ایده های اون بوده از فراوانی ایده های اون بوده
هر دانش یا مهارتی کسب کردیم یا میبینم به خاطر درخواستی بوده که از جهان کردیم و داریمش
،
و من وقتی همین چند دقیقه پیش داشتم به این فکر میکردم که خدای من چرا هنوز من ثروتو لمس نکردم؟
گفت خب عزیزم معلومه ،تو دقیقا مثل همهی این رفتار های که داری از دیگران میبینی
تو خودت شرط گذاشتی برای ورود نعمت ها به زندگیت
میگی بزار تا این کارو بکنم تا بالاخره پول بیاد
بزار تا اون ایده رو شروع کنم
بزار تا این موضوع رو درست کنم تا بلکه لایق بشم برای ثروت،
بزار اون شغلو شروع کنم، بزار برم فلان شهر، بزار برم تو اینستا، بزار برم تو فلان جای شهر ،بزار فلان دکور بزنم بزار بزار بزار …
خب وقتی تو اییین همه دلیل تو ذهنت هنوز داری چه انتظاری داری نعمت بیاد تو زندگیت
من که نعمتمو از روز اول بهتون تموم کردم!
منم گفتم آره خدای من منو ببخش
منو ببخش که هزار تا دلیل هنوز تو ذهنم هست برای همه چی و بعد هم میگم چرا پس نمیشه؟!
،
استاد جانم شما مربی و استادی بودید که به خاطر درخواست من از خداوند بهترین نسخه ی موجود رو به سمت من هدایت کرد تا من به جواب تموم سوالاتم برسم ، و اون از طریق شما منو با خودش آشنا کرد،
شما احتمالا بهترین و صادق ترین فردی بودین که خداوند میتونست سر راه من قرار بده چون اون همیشه برای من بهترین هارو خواسته و همیشه ازش ممنونم
میخوام استاد باز هم از شما تشکر کنم که منو رشد دادید ، نمیه ی تاریک وجود منو به من شناسوندین
و وقتی اون قسمت روشن شد ، خدای درونم رو پیداش کردم،
کسی که از هر چیزی در دنیا به من نزدیک تره ،حتی رگ گردن
من همیشه شمارو مثال رزق بی حساب از طرف خداوند میدونم ،به خودم میگم کی تو رو با یک نفر که اون کله ی کره ی زمینه آشنا کرد و به تو جواب سوالاتتو داد؟! همون میتونه از جایی که فکرشو نمیکنی بهت ثروت بده
،
و من میدونم هر چیزی میخوام و ندارم یه خاطر کم کاریه خودمه،
و به خودم میگم همونطور که تموم چیزایی که خواستم و بابتش مقاومت نداشتم وارد زندگیم شده
بقیه ی چیزهایی هم که میخوام مقاومتمو کم میکنم تا بیاد تو زندگیم
و از همه مهمتر
من احساس ارزشمندیمو گره نمییییییییزنم به ثروت
من احساس ارزشمندیمو گره نمیزنم به تعاریف موفقیت از دید دیگران
من همینطوری ارزشمندم من همینطوری لاااایقم
من همینطوری که هستم لایق دریافت عشق و احترام هستم با همین چیزی که هستم با همین شرایطم
اینو اینقدر میگم تا این ذهنو پاک کنم از اگر هایی که دیگران کردن توش
همه چیز توی وجود خودم هست،
،
از امروز تموم تلاشمو میکنم که خودمو ارزشمند بدونم بی غیدو شرط و کمک میکنم دیگران هم احساس ارزشمندیشونو پیدا کنن،من عاشق این هستم
من سعی میکنم بالاترین حد از ارزش و احترام رو برای خودم برای کانون توجهم برای وقتم برای فرصتی که خداوند به من داده برای زندگیم قائل باشم و هررررررر کاری هرچیزی که وجودم میخواد تجربش کنه بهش اجازه بدم خودشو ابراض کنه
و
همینطور تموم تلاشم این هست که آگاهانه از این موضوع آگاه باشم که تقریبا 100 درصد آدمها این رفتار تو وجودشون هست که هم با خودشون هم با دیگران رفتار اشتباه رفتار تخریبگر انجام بدن
و من باید سعی کنم آگاهانه پذیراشون باشم اعراض کنم و در قبالش حداقل خودم اون آدمی نباشم که عزت نفس دیگران رو تخریب میکنه
اون کسی بشم که به دیگران ارزش میده اعتماد به نفس میده خود باوری میده
.
من خودم رو هم بخشیدم به خاطر هر بار که باعث تخریب عزت نفس یک نفر شدم،
خیلی سخته که بتونی با آدمی که برای خودش ارزش قائل نیست و رفتاری با تو میکنه که تو مجبور بشی رفتار ناشایست رو با اون شخص بکنی ،
اون به خاطر بی ارزشی درونی اون فرد،
اما هرچقدر بتونیم از این موضوع اعراض کنیم ،و ببخشیم ،و رها کنیم
طبق قانون خداوند مارو در فضایی با آدمهایی قرار میده که ما نبینیم همچین مواردی رو،
من سعی میکنم فقط به خاطر موهبت و لطفی که خداوند به من داشته پیام رسان این موضوع باشم،
کاری که ازش لذت میبرم،
،
همین امروز از طرف پدرم، البته نه از وجود پدرم، از طرف ذهن پدرم مورد قضاوت قرار گرفتم ، ولی من آروم و ساکت بودم، کنترل ذهن انجام دادم، و نتیجه چی شد؟! اصلا موضوعی که اون فکر میکرد در مورد من و با قاطعیت هم اعلام کرد نبود،
اما اصلاااااا نه خواستم اعلام کنم و نه خواستم ثابت کنم و نه خواستم تخریب کنم،
فقط گفتم خدارو شکر،
و از خداوند خواستم کمک هممون کنه که هم دیگه رو قضاوت نکنیم، خودمونو قضاوت نکنیم،
هر روز باید سعی کنیم روی این احساس ارزشمندیمون در تمامی موارد کار کنیم،
فقط و فقط به خاطر اینکه پا به این دنیا گذاشتیم،
،
و بیایم واقعا برای خودمون ارزش قائل باشیم،
ببندیم گوش و چشمون رو روی چیز هایی که عزت نفس مارو تخریب میکنه، بگیریم جلوی این نجوای های خودتخریبی رو، حذف کنیم آدمها مطالب فیلم ها برنامه های که مارو دور میکنه از خودمون از اصل وجودمون،
که این یکی از بزرگترین ترمز هاییه که در انجام کار ها و ورود نعمت ها روی ما تاثیر مخرب میگذاره و مارو به احساس بد میرسونه،
,
عااااااشق خودمون بشیم بی غیدو شرط، و عااااااشق دیگران باشیم بی غیدو و شرط،
شاید سخت باشه واقعا،
اما از خداوند کمک بخواهیم که اون هررررچی بخوایم بهمون میده
خدارو شکر ،
استاد جانم خیلی از شما ممنونم که عاشقانه رسالتتونو خیلی خوب انجام دادین،
شما وصل شدید به منبع
برای همین اینقدر تاثیر گذار هستین
برای همین همچین شاگردی پرورش دادید، و من باید همیشه قدر دان و سپاسگذار شما باشم ،شما هدیه ی خداوند به من بودید، و من همیشه سعی میکنم سپاسگذار باشم،
و سعی میکنم استفاده کنم از این همه لطف و موهبتی که خداوند به من داده در جهت رشد جهان
الهی شکر
بنام الله یکتا
سلام به استاد عزیزم و مریم جان نازنین و همه دانشجویان عزیز
واقعا سپاسگزار مریم جان نازنین هستم بخاطر این اگاهیهایی که در اختیار همه قرار میدن
خداوند همیشه معجزاتش رو به بده هاش نشون میده و همیشه سهم خودشو به خوبی انجام میده فقط ما باید به درستی یاد بگیریم که چطور به نحو احسن سهم خودمونو انجام بدیم خوندن این مقاله زیبا و تجربیات دانشجویان عزیز چقدر انگیزه منوبیشتر کرده تا با جان و دل این دوره رو بگذرونم زمانیکه دوره هم جهت با جریان خداوند رو تهیه کردم از صمیم قلبم از خداوند خواستم که به درستی مطالب رو یاد بگیرم و این آگاهیها به جون و دلم بشینه و درکش کن امیدوارم برای همه ما همین طور باشه منکه اصلا از روزیکه فکر تهیه این دوره به قلبم نشست همین طور اتفاقات قشنگ برام رقم میخوره حالا اگه خوب یاد بگیرم و اجرا کنم فقط خدا میدونه چیا قراره پیش بیاد خدایا هزاران بار شکرت
سپاسگزارم از استاد نازنینم و مریم جان عزیز انشالله برکاتش برگرده به زندگی خودتون
سلام به استاد عزیز و دوستان هم فرکنسم داشتم به باور فراوانی فکر میکردم چند بار جلسه 7 گوش کردم امروز هدایت شدم به این مقاله با خودم گفتم همین مقاله خودش به تنهایی باور فراوانی را میتونه زیاد کنه و تقویت کنه اینکه با استفاده از کامنتهای دوستان چقدر کامنت جدید و پربار خلق شده من خودم تو نوشتن کامنت بسیار ضعیف هستم اما با خوندن این مقاله احساس میکنم باید این تمرین باور فراوانی را تحسین کنم واقعا دوره هم جهت با جریان خداوند بسیار بسیار عالی وقت به ازنظر روان بودن مطالب وپربار بودن واقعا تمام کلمات ارزشمندهستن سپاسگزارم منم دارم گوش میکنم می نویسم لذت میبرم دستاوردهایی هم داشتم که بعدا میگم متشکرم از تمام اعضای سایت واز خداوند هدایت گر
بنام تنها خالق هستی…
بنام خالقی که همجوره در حال هدایت و حمایت ماست برای رفتن به مدارهای بالا….
……………………….
در وصف خداوند………
وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند
از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند
از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی
تکرار من در من مگر از من چه می ماند
غیر از خیالی خسته از تکرار تنهایی
غیر از غباری در لباس تن چه می ماند
از روزهای دیر بی فردا چه می آید؟
از لحظه های رفته ی روشن چه می ماند؟
وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند
از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند
از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی
تکرار من در من مگر از من چه می ماند
از من اگر کوهم، اگر خورشید، اگر دریا
بی تو میان قاب پیراهن چی می ماند
بی تو چه فرقی می کند دنیای تنها را
غیر از غبار و آدم و آهن چه می ماند
وقتی تو با من نیستی از من که می پرسد
از شعر و شاعر جز شب و شیون چه می ماند
وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند
از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند
از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی
تکرار من در من مگر از من چه می ماند…
……………..
سلامی درود به شایسته شایسته ام…از تمام وجودم بابت این مقاله پر برکت،” این بهشت زیبای الهی…. سپاسگزارم…
امروز صبح با قلبی ارامبخش و با درک خودشناسی بیشتر از این مسیر سه ساله ام…
مرا به تعمق وا داشت…
روزهای که برای هدفی که چند سال دست و پا زدم…جز احساس بد و ناکامیها و تحقیرها و چک و لگدها……چیزی نمی ماند و نبود…
ولی من پذیرفته بودم.با سختی و تلاش بی وقفه باید ادامه بدم…
ولی احساس بد امانم را بریده بود…
تا نوری از درونم در میام تضادها خودشو پیدا کرد.و دستمو گرفت…
و قدم به قدم مرا همراهی کرد….
این سه سال….زندگی من با تمام معنا متفاوت شد…
اون چک و لگدها و قربانیها اون تحقیرها و سختیها و دست و پا زدنها….به حال و احساس خوب و نعمت و فراوانی و دوستداشتنها تبدیل شد…
و تمام ساعتها و ثانیها و دقیقه ها…خداوند با من همراهی کرد تا تونستم پکیچ احساس بد،”رو با نور خودش از بیین ببررم..
هر چقدر تعمق میکنم..میبینم من خیلی ناتوان بودم !!!!!
خیلی ضعیف بودم برای این پکیچ خوشبختی در تمامی جنبه ها….
واقعا نمیدونم چجور اینهمه لطف الهی رو چجور سپاسگزارش باشم..
چیزیکه تمام عمر 30 خورده ایی از سالم…جزو نتوانستنها بود…
الان تو زندگیم هر چیزی رو،”””””که خاستم …بهش دستیافتم…با احساس خوب و ارامش!!!
دیگه ..مگه از این منبع چیز دیگه ایی دارییم…!؟؟؟
خیر….
پس چقدر ما بعضی وقتا یادمون میره…و ناگفته نمونه…یاد رفتن به این دلیل برای شخص خودم ..از بیین رفتن احساس خوب نبوده…
بخاطر درک خودم..درک خودشناسیم از زندگی قبل …بوده..
هر چقدر بیشتر زندگیمو با قبل مقایسه میکنم و بیشتر خودمو و خدای خودمو میشناسم بیشتر به ارامش میرسم….
که مسیرم درسته…و این درستی بیشتر برام بولد میشه…که درسته…
و این مسیر خوشحالی و احساس:خوب اتفاق خوب….اینقدر خداوند برامون ساده وارد زندگیمون کرده …
ولی ای دل قافل…ذهن..کارش فقط احساس ترس و ناامیدی و بدبختی…
دقیقا مثل خلتی تو گلو میمونه….میدونی باید بریزیش بیرون.. و کاری انجام میدی تا بدنت اینکار رو به طرز شگفت انگیزی انجام بده…
و یا بخاطرش همه کار هم بصورت فیزیکی هم بصورت مالی..انجام….میدی…
تا به احساس خوب برسی…..
ولی… ما با درک خودشناسی و خداشناسی میتونیم هر لحظه به این پکیچ خوشبختی برسیم..
مومنتمی مثبتم از زبان ساده استاد عزیز….بازم داره این نوید رو بهمون میده…..
تنها راه رسیدن ما به خاستهامون درک خودشناسی و خداشناسی..و رسیدن به احساس خوب هست..
تنها ورژن خوشبختی….و سعادتمندی دنیا و اخرت….ختم میشه به یه جمله ساده….
احساس خوب….اتفاق خوب…
ولی اینقدر ما تحت باورهای گذشتگانمان قرار گرفته اییم…که درک این موضوع یه وقتاایی برام سخت ترین کار میشه…
بنظر من !!! تو این مدت…بحث احساس خوب و ماندن در احساس خوب نیست…بحث ادامه و تکرار و درک این احساس خوب هست..که این با مدارهای بالا رفتن بیشتر درکش میکنی…
و باید بزاری با درک خودشناسی بیشتر ..بیشتر این احساس خوب و مومنتمی مثبت رو درک کنی…
همه ما انسانها تو شرایط:خوب تو شرایط:همه جنبه های خوب زندگی ،”خوشحال میشیم…
ولی وقتی یکم تضادی برمیخوریم…اونجاها مشخص میشه ایا احساس خوب رو نگهداشتی یا نه!..
ما دارییم روی این نقطعه ایی که اکثرا ازش قافل هستند کار میکنیم….
و واقعا “درکش،” هر چقدر بیشتر میگذره…بیشتر میدونم نمیدونم…
و میدونم احساس خوب در جابجای زندگیم نیاز به تفکری اگاهانه و عاقلانه داره….
و فقط:با تکرار و و استمرار میشه…هر بار بهتر و بهتر شد…
انشالله این دوره هم حهت شدن با خداوند همیشه و هر لحظه در زندگیم غالب بشه..و بتونیم شرایط:رو بنفع خودمون تموم کنیم…
این دید اگاهانه….همجوره زندگی تو هر شرایطی بنفع ما خواهد بود…
الان هر تضادی..پیامد خداوند برای بهتر شدنم تو اون نقطعه هست..و من با هر موقع تضاد تو زندگیم یه پله،” بسمت خودشناسی و خداشناسی بیشتر هماهنگ شدم…
و مهم ترین قسمت که بتونی با دیدی اگاهانه از این نقطعه برداشت خوب کنی و بهم نریزی !!!همینه….
پیامد خداوند!!!!!!برای رشد و گسترش برخورد با تضاد….و ادامه دادن در این مسیر …ولی بازم با حفظ مومنتمی مثبت…و شرایط:رو بنفع خودمون رقم زدن…
اینجا هست که انسانهای شاخص و انسانهای غیر شاخص مشخص میشه…
و این روندیه که بقول استاد از اول همین بوده و تا اخر همینه…و برای حفظ مومنتمی مثبت باید ادامه داد…ولی با تفکری اگاهانه…
از نتایجم بگم….به لطف الهیی و دوره استاد …باعث شد….
خاسته 8 ساله ام که از طرف شخصی تقلا کردم و هر بار چک و لگد خوردم..بصورت شفاف و واضح وارد زندگیم شده…و خداوند بهم گفت..باید ادامه بدی و نقطعه جوششو بالا ببری تا بصورت فیزیکی وارد زندگیت بشه…
و من بدون واسطه ایی با این شخص..براحتی خداوند بهم الهام کرد و من این مسیر بیشتر برام بولد شد…
…و نتایج دیگه..بیزنسم…بازم از طریق تضاد و چالش…الان نمونه کارم به 5 نوع بیشترم داره میشه….به ورژنهای بالاتری رسید…
و کلی اتفاقات خوب…
و نتایج دیگم رابطه ام با خداوند و درک شخصیتی خودم که بسیار زیاده….من به یه ادمی خیلی قوی…در همه جنبه های زندگی ام رسیدم…
و نتایج دیگه ام..از طرف اشخاصی که همیشه باهاشون درگیر بودم..هدیه های میلیون تومانی رسید…
و کلی نتایج دیگه که امروز بصورت واقعیت تو زندگیم لمس میشه…ولی چون برام راحت در حلقوم شده…و لمسش میکنم…یکم برام عادی شده..ولی با یاداوری دارم بخودم تکرار میکنم..که یادت بمونه….
دلیل اینهمه اتفاقات خوب چیه ها!!!!!
فقط با احساس خوب و ماندن در احساس خوب…و درک خودت و جهانته…
پس این مسیر رو بیشتر ادامه بده تا بیشتر درکش کنی..و بیشتر تو مسیرهای عالی تر قرارر بگیری…..
و این جاده همه چیز مهیاست بیا تا برییم….
و خاسته هامون منتظر ماست بیا تا برویم…
و خداوند همه چیز رو برام مهیا کرده دیگه نباید نگرانی داشته باشم…
و توکل و ایمان همینه….داستن احساس خوب…خداوند در قران میگه…
چه کسی وفادارتر به وعده خویش!؟؟؟
خداوند…..
هر چقدر سوال میکنم..میرسه بخداوند…
پس نرگس!!!!!نمیخاد تقلا و سختی برای رسیدن به خاسته هات داشته باشی!!!!
فقط ینفر به وعده اش عمل میکنه..
همینجور توی این سه سال کنارت بود…..
بقیشم باهاته…
فقط اجابتش کن بهش ایمان داشته باش…
که هیچکسی بجز خودش نمیتونه….
و بجز که نمیتونه…از عهداش برخاسته نیست…
پس تو مسیر جاده و اسب و همه چیز مهیا بمان و سوار نور شو و این مسیر لایتناهی رو ادامه بده…
خدایا تنها تو را می پرستم و فقط از تو یاری می جوییم…
خدایا ما را براه راست راه کسانیکه که نعمت بخشیده ایی هدایت کن!!!!!
انشالله بتونیم این مومنتمی مثبت رو همیشه و هر لحظه در زندگیم بجا بیاورییم!!!تا خوشبختی و سعادتمندی رو بنفع خودمون رقم بزنیم….