آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1 - صفحه 33 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/12/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-07 20:50:572024-12-10 22:32:30آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان
سلام بر استاد عزیزم و مریم بانوی نازنین و همه دوستانم در این سایت الهی
موضوع این فایل منو به گذشته خودم برد. من نوجوان بودم که مادرم به زانو درد شدید مبتلا شد، زانودردی که مرتب بدتر و بدتر می شد. از 22،3 سالگی من درگیر پیدا کردن دکتر و درمان برای مادرم شدم. چند تا دکتر طب سنتی، دکتر جراح، توصیه گرفتن از این و اون و جالبه که مادرم این درمانها رو برای زمان کوتاهی پیگیری می کرد و بعد می گفت اینها فایده ای نداره و رها می کرد. حتی بعضی وقتا که توصیه ای بهش می کردم باهام پرخاش و تندی می کرد و من ناراحت می شدم . چند سال پیش توی دوران پندمیک دچار اون بیماری شد و بعد از اومدن به خونه قادر به هیچ کاری نبود. من شماره فیزیوتراپ از یکی از فامیل گرفتم و زنگ زدم و در ذهنم می گفتم هیچ کس به فکر مامان نیست و من باید اقدامی بکنم. خدا منو ببخشه که اینقدر به خودم قدرت داده بودم. جالبه فیزیوتراپ اومد و یه سری توصیه ها کرد و لابلای صحبتهایش گفت که خیلی ماساژ به کمر و پاهاتون ندید که ممکنه بیشتر صدمه ببینید و جالبه که مادر من فقط به این توصیه عمل کرد و من که مثلا داشتم روی خودم کار می کردم کور بودم و نمی فهمیدم که مادر من از اعماق وجودش باور داره که هیچ درمانی فایده ای برای او نداره و این باور باعث شده که هیچ درمانی را ادامه نده و اصلا هیچ درمانی هم فایده نداشته باشه.
من همین طور درگیر پیدا کردن درمان و دکتر بودم. حتی از روشهای متافیزیکی براش حرف می زدم و تنها چیزی که نصیبم می شد تمسخر بود و باز اون احساس دلسوزی و وظیفه اینقدر شدید بود که به این روند ادامه می دادم. بعد از شرکت در دوره 12 قدم این تلاشها کمتر شد ولی هنوز وجود داشت تا در دوره احساس لیاقت استاد در مورد این مساله حسابی توضیح دادن. یک ماه پیش یه فیلم از یه دکتر طب سنتی توی یوتیوب دیدم و دوباره اون حس دلسوزی و وظیفه اومد سراغم رفتم اینستاگرام نصب کردم و رفتم پیج اون دکتر ولی بعد به خودم تشر زدم که دوباره چکار داری می کنی؟ توجهتو داری میبری روی مریضی هنوز فکر می کنی می تونی به مادرت کمک کنی فکر می کنی کی هستی؟ خدا، که بتونی به مادرت سلامتی بدی، اگه مادرت در مدار درست باشه خدا به بی نهایت طریق اونو به سمت سلامتی هدایت می کنه، تو کاره ای نیستی. و همون وقت از پیجش بیرون اومدم. هنوز هم گاهی ذهنم میاد سرزنشم می کنه که مادرت داره اینقدر درد می کشه و تو عین خیالت نیست. ولی مرتب به خودم می گم خدا به همون اندازه که به من نزدیکه به مادرم هم نزدیکه و می تونه بهش کمک کنه، من کاری از دستم بر نمیاد. تلاشهامو به خودم یادآوری می کنم و می گم ببین هیچکدوم فایده نداشت و اینجوری خودمو آروم می کنم.
بعد از آشنایی با مباحث مثبت اندیشی تنها کسانی که تلاش کردم تغییر بدم پدر و مادرم بودن. چون هردو به شدت افسرده بودن و بیمار. چون کلا آدم کم حرفی ام کاری به کار کس دیگه ای به اون صورت نداشتم ولی مرتب با پدر و مادرم حرف می زدم. می گفتم شکرگزاری کنید، حرص نخورید. به مادرم که با تلفن با بقیه فقط در مورد بیماری حرف می زد می گفتم این کارو نکن، می گفتم در مورد بیماری با کسی حرف نزن، به این آدمها زنگ نزن. می گفتم کینه و نفرتو کنار بگذارید ولی نتیجه اش چی بود؟ مادرم من و همسرمو مورد انتقاد قرار می داد که شماها غیر عادی هستید که با کسی رفت و آمد نمی کنید مسخره ام می کرد و من ناراحت و رنجیده می شدم . بهش می گفتم کینه و نفرت باعث بیماریهای خطرناک میشه و اون در مورد فلان آدم مریض حرف می زد که بهم ثابت کنه که من دارم چرت و پرت می گم. خدا رو شکر در این مورد زودتر از خواب غفلت بیدار شدم و کمتر این حرفا رو زدم و به همسرم هم گفتم که کاری به کار پدر و مادرم نداشته باش، فایده ای نداره.
اما این دلسوزی یه بعد دیگه هم داشت. وقتی ازدواج کردم خب من فرزند آخر خانواده بودم، خونه خودم دور از خونه پدر و مادرم بود، از صبح تا 3 بعدازظهر سرکار بودم و همسرم هم شبها خونه نبود و از طرفی هم می گفت که نمی خوام با آدمهای منفی رفت و آمد کنم. من هر روز به مادرم زنگ می زدم و اون می گفت که کاش اینجا بودی کاش نزدیکم بودی چرا نمیای؟ و من سرشار از احساس گناه می شدم که اینکه پدر و مادرم شاد نیستن تقصیر منه، اگه من الان پیششون بودم چقدر خوشحالتر بودن. بعد از بچه دار شدنم، این حس گناه شدیدتر شد چون مادرم می گفت کاش بچت اینجا بود و من می دیدمش. بعد از اینکه به یه شهر دیگه که نزدیک بود مهاجرت کردم برای رهایی از این احساس گناه با بچه کوچک و اسباب و وسایل با اتوبوس می رفتم خونه والدینم تا شادشون کنم. فکر می کردم می تونم با حضور خودم و بچم اونا رو از غم نجات بدم. این ذهنیت غلط باعث شده بود که حتی منطق من از کار بیفته و نبینم که بودن من هیچ تاثیری بر روحیه اونها نداره. خونه هم که بودم درگیر احساس گناه. خوشبختانه دوره عزت نفس به دادم رسید استاد اونجا خیلی خوب در مورد رهایی از احساس گناه توضیح میدن. چقدر نوشتم که من نمیتونم کسی رو شاد کنم برای خودم مثال زدم که ببین فلان وقت نتونستی شادشون کنی، ببین برادرت با چه ذوقی می برتشون مسافرت و اونها اونجا هم غمگینن. واقعا نفهمیدم کی اون احساس گناه از بین رفت .
اون زمان من عالم بی عمل بودم. خودم غرق در افکار منفی بودم و تمرکزمو گذاشته بودم روی شاد کردن والدینم، روی سالم کردن اونها و طبیعتا خودم هیچ نتیجه ای نمی گرفتم.
خدا رو شکر که از پارسال و با دوره 12 قدم بیشتر دارم روی خودم کار می کنم و به لطف خدا خیلی بهتر شدم خیلی آرامشم بیشتر شده، شخصیتم تغییر کرده.
هرچند هنوز وقتی ناراحتی های مادرمو می بینم ناراحت می شم ولی تلاش می کنم خودمو از اون وضعیت خارج کنم. دیگه کاری ندارم که چرا پشت تلفن اینقدر حرف های منفی می زنه فقط سعی می کنم نشنوم. وقتی اطرافیانمو می بینم که از بیماری رنج میبرن ازشون دوری می کنم بجای اینکه مثل قبل برگردم توصیه کنم. وقتی مادرم از برخورد اطرافیان گله می کنه و حتی اشک می ریزه توی ذهنم به خودم می گم اون با افکار خودش این اتفاقاتو خلق کرده چون کلا تمرکزش روی عیبهای اون آدمه. جدیدا تلاش می کنم که حتی در ذهنم هم از اون آدم انتقاد نکنم. و به وضوح دارم نتیجه این تغییر دیدگاهمو می بینم. تقریبا همه فامیلمون از مدار من خارج شدن، خیلی کم می بینمشون جلوی کنجکاویهامو می گیرم و احوالشونو اصلا نمی پرسم؛ جلوی دلسوزیهامو می گیرم.
دیروز اتفاقا با خودم فکر می کردم که از بچگی به ما گفتن که حسادت خیلی بده و روح آدمو می خوره. کاش اینم بهمون می گفتن که دلسوزی هم مثل حسادت نابودگره. دارم دور و بر خودم می بینم که آدمهایی که دلسوزی کمتری دارن و کمتر احساس عذاب وجدان می گیرن چقدر راحت ترن.
دلسوزی جهله. خدا به حضرت نوح گفت دلت واسه پسرت نسوزه جاهل نباش.
همسر من از وقتی با من ازدواج کرد در مورد مباحث مثبت اندیشی صحبت می کرد خدا رو شکر الان خیلی کم در مورد اینها با کسی حرف میزنه. از خونواده من فقط یکی از خواهرام و دخترش اومدن و عضو سایت شدن . همیشه هم من و هم همسرم به خودمون می گیم که اونها در مدار تغییر بودن و اگه ما هم نبودیم به طریقی هدایت می شدن. الان به این جمله صد در صد باور دارم.
خدا کمکم کنه که بتونم توحیدی عمل کنم و از جاهلین نباشم.
ازتون سپاسگزارم استاد عزیزم به قول خودتون اینقدر آروم دارم عوض می شم که گاهی متوجه تغییراتم نیستم و حتی ناسپاس می شم ولی این فایلها به یادم میاره که کجا بودم. تا مدتی پیش چقدر غرق در گذشته می شدم، غرق در خشم و نفرت و احساس قربانی بودن. دیروز که با یه تضادی روبرو شدم و ترس از آینده به سراغم اومد. به خدا گفتم تو میگی مومنان نه غمی دارن و نه ترسی. چطور ایمانمو تقویت کنم؟ انگار اون لحظه به درکی رسیدم. به این درک که من خیلی وقته که به گذشته فکر نمی کنم، خیلی وقته که محزون نمی شم ولی خب همچنان خوف توی وجودم هست. همون وقت به خودم گفتم خدایی که بدون اینکه بفهمی حزن رو از تو برداشته خوف هم برمیداره فقط به مسیرت ادامه بده.
بنام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم
استاد سلام گرم من رو به مریم جان عزیزم برسونید
چه فایل باحالی بود چقدر متواضعانه صحبت کردید چقدر به خودم افتخار کردم که شاگرد شما هستم خیلی خوب و صمیمی صحبت کردید عاشقتونم استاد
استاد این فایل برای من پر از خاطره بود
متأسفانه من این فایل رو زندگی کردم
دقیقا سر منشا این موضوع چیزی جز جهل و مخصوصا شرک برای من نبوده و نیست
استاد من زمانی با شما آشنا شدم که دقیقا در اوج آمادگی بودم اوج آگاهی که یک نفر میتونه داشته باشه
و سریعا با اون انرژی سر کار رفتم و موفق شدم تا الان…
بشدت روی خودم کار میکردم و روی دور تند الهامات و تغییر بودم
تا اینکه با یک شخص وارد رابطه شدم
مطمئنا اون شخص هم مدار من بود که با من همراستا شد..
ایشون هر آنچه نکته خوب و مثبت بود رو داشت خیلی مهربون و خوش اخلاق، حتی از پدر و مادر بمن بیشتر محبت و احترام میگذاشتن و واقعا عین یک بچه من رو تر و خشک کردن
دکتر بردن آرایشگاه بردن همه نوع خدمتی بمن کردن
اصلا تمام خاطرات خوب زندگیم با ایشون بود
منتها ااا اصل داستان این بود ایشون از لحاظ مالی قوی نبودن و حاضر به تغییر هم نبودن و من در اوج تغییرات زندگیم چون ایشون رو دوست داشتم و میخواستم همسرم باشن گفتم خب ایشون باید تغییر کنند و متاسفانه به حرفای استاد در این زمینه اصلا توجهی نکردم و گفتم استاد جون همه ی حرفات رو تخم چشام ولی اینو لطفا بیخیال شو (: من باید ایشون رو تغییر بدم حتی بارها تو فایل ها میشنیدم کهما از تغییر دیگران ناتوان هستیم اما من گوش ندادم!!!!!
میگفتم استاد من به دیگران کار ندارم اما این آدم فرق داره باید تغییر کنه و بشه همسر من!
و اینم بگم واقعا تا الان کسی نمیدونه من چی گوش میدم و همه بشدت کنجکاو هستند
استاد ریشه ی این دوست داشتن تغییر اون فرد در خود شخص من، فقط و فقط شرک بود
چون من میگفتم این آدم باید تو زندگی من بمونه و من باید تغییرش بدم و بیارمش تو سایت و از لحاظ مالی بیاد بالا تا بتونیم ازدواج کنیم
استاد بقول شما من در خرج انرژی برای این شخص خسیس نبودم و متاسفانه متاسفانه در اوج جهل من ایشون نه تنها عباسمنشی نشدن بلکه فقط انرژی منو از بین بردن وقتی که میتونستم روی خودم بذارم رو خرج ایشون کردم و انرژیم کم شد
یعنی استاد من اگر ایشون رو رها کرده بودم الان جایگاه فرکانسی بسیار بالاتری داشتم
استاد من حتی برای ایشون دفتر و خودکار خریدم که فایل ها رو بنویسه اما ننوشت که ننوشت حتی گوش نمیداد چون آماده نبود…
و داستان مدار و آماده نبودن و در مدار نبودن افراد برای من به عینه اتفاق افتاد
انگار داشتم آب در هاون میکوبیدم
حتی احساس میکردم دارم از جونم مایه میذارم برای تغییر ایشون ولی زهی خیال باطل
زبون من مو در آورد و ایشون انگار دیوار بودن و نمیشنیدن!!!!
برای کسانی که عین من در حال زور زدن برای تغییر دیگران هستند مینویسم
دیگران رو رها کنید و تمرکز 100 درصد روی خودتون بگذارید مطمئنا آدمای هم مدار کنار هم میمونن.
بقول شما روی هیچ کس حساب نکنید که شما رو خوشبخت کنه روی خودتون هم حساب نکنید روی خدای خودتون فقط حساب کنید
استاد عزیزم فقط خدا رو شکر میکنم که اگر رشد دلخواهم رو نداشتم حداقل از مسیر خارج نشدم و هر روز تقریبا شما رو دنبال کردم
الحمدلله درآمدم و حالم و زندگیم خوبه
نشتی انرژیم رو به امید خدای قشنگم از زندگیم بیرون کردم تا راه برای آدمای توحیدی و شهودی باز بشه
خدایا ممنون که در این روزگار منو سر درس استاد عباسمنش مودب و متواضع نشوندی
استاد درسته شما کردیت رو بما میدید اما من کردیت رو بخودتون میدم عاشقانه دوستون دارم
روی ماه مریم عزیز این خانم قدرتمند رو میبوسم که با عزت نفس بالا به استاد ما پیشنهاد فایل جدید میدن.
عاشقتونم. ماچ به صورت ماهتون
بنام خدا
من از اون ادمایی بودم و
هنوزم میتونم بگم اگر حواسم نباشه
از دست ادمهایی هستم که
برا هر چیزی ، هر مشکلی، هر ناخواسته ای
مثال داره
تجربه داره
راه حل داره
دقیقا دیروز عصر قبل ار اومدن زبان اموزم
مادرش ب من زنگ زد و از من خواست تا با پسرش صحبت کنم در مورد خوبی های یادگیری زبان انگلیسی
و بهش انگیزه بدم و …
جالبه پسرش اومد و دیدم اصلا این بچه امروز کیف یادش رفته ( میزان علاقه اش رونشون میده)
با اینکه توی یادگیری تواناست
من حرف استاد رواون لحظه یادم نبود
با اینکه چند ساعت قبل این فایل روبرای بار دوم یا سوم گوش داده بودم
تودلم گفتم خدایا خودت ب زبانم جاری کن انچه که باید ب این پسر بگم
و واقعا اصلا چیزی ب ذهنم نمی اومد که جهت انگیزه بهش بگم
یکی دوتا جمله گفتم و دیدم پسره برای حل اون مشکل ی راهکار خیلییی ساده داره ک اصلا نیازی ب زیان دونستن نیس
برای همین گفتم ادامه ندم
و فقط اومدم باهاش ی تمرینی رو انجام دادم
که بفهمه توی یادگیری زبان تواناس
و بعد یادم اومد که بابااا تو تازه این فایل گوش دادی
این بچه باید خودش بخواد
من چ انگیزه ای میتونم بدم
اصلا انگیزه بدم
موقتی هست
من که نمیتونم دایم این بچه رو شارژ کنم
چیزی که من میتونم تدریس
و اینکه با پرسش ومحک زدن زبان اموز
اون متوجه تواناییش کنم
ک بازم من تو ذهن اون بچه نیستم
ممکنه قبول کنه توانایی داره
ممکنه هم نکنه
یا مادرم دیروز زنگ زد
برنامه دارن با پدرم برای یلدا بیان اینجا
سپرده ب من ک بلیط هواپیما رو چک کنم
گفتم مادر پرواز عسلویه کلا تکمیل
بوشهر هم. رنج قیمت 2700
مادرم: ای خدا لعنتشون کنه
چقدر گرونه و ..
گفتم مامان فکر کن شما 1500 کیلومتر رو توی کمتر از ی ساعت و نیم. طی میکنی
راحت
ن پا درد
ن خستگی
الان قیمت همه جیز بالا رفته
بلیط پرواز هم مستثنی نیس
و البته ارزشمنده
مادرم: اره درسته
ولی ادم تو این مملکت این همه کار میکنه
و با ی خرید ی لحطه همه اش میره
من: مادر خداروشکر کن شغل داری
درامد داری
مشتری میاد دوباره پول خرج شده. رو میسازی
مادر: اون کار گر بدبخت چیکار کنه
که ده میلیون فقط کرایه خونه باید بده و …
دیدم ادامه دادن بحث با مادرم بی فایده اس
کلا نگاه مادرم ی جور دیگه اس
و برای همین هم مرتب ادمهای داغون و ناله کن رو میبینه یا درموردشون میشنوه
حرف استاد عزیز
من در تغییر دیگران
حتی مادرم که بسیار عزیزه برام
ناتوانم
و همسر با محبتم
خودش گفت ، من خودم برای بابا، مامان بلیط میگیرم
فقط بگو برای چروزی
و خودممیرم فرودگاه بوشهر دنبالشون
یعنی تو اگه دستت خالی باشه
ولی خدا از اون ور هوات روداره
و یکی میشه دست خدا
تا مثلا این سفر برات جور بشه وکم هزینه تر
بنام خدا
قسمت دوم
یا مثلا:
من خواهرم و همسرشون
هر دو فایلهای استاد روگوش میدن
چقدر عمل میکنن دقیق نمیدونم
خلاصه که ب خواهرم گفتم من دوره احساس لیاقت رو دارم
و ایشون با ذوق درخواست کرد ک براش بفرستم
من توی اون گوشیم که واتس دارم چند تا از فایلها رو داشتم
و کلی نت مصرف شد و زمان تا بالاخره تونستم چندتا از فایلها رو براش بفرستم
بعد از ی ماه و خرده
دیدم دوباره پیام داد که میشه مجدد فایلها رو بفرستی
دانلود نمیشن
گفتم : مگه اون روز که فرستادم دان نکردی؟
گفت نه
و خوب واتس هم وقتی ی مدت میکذره و تو فایل یا عکس و فیلم رو دان نکنی
دیگه دانلود نمیکنه و نیاز ب ارسال مجدد هست
اون لحظه بود که ب حرف استاد رسیدم
که برای چی بیخودی وقت میذاری
حتی برای خواهرت
که حتی وقت نذاشت فایلایی ک فرستادی رو دان کنه همون موقع
واقعا اون روز فیلتر شکن اذیت میکرد و ب سختی فرستادم
منم فقط یدونه رو فرستادم و گفتم واتس اذیت میکنه
نمیتونم دوساعت بشینم و چک کنم تا فرستاده بشه
فعلا همین رو گوش بده
همون حرف استاد که تو خودت الکی جلوننداز
نخواه زندگی دیکران رو تغییر بدی
خیرخواهی الکی رو بذار کنار اگر قراره زندگیش تغییر کنه با اون همه فایل استاد که داره تغییر میکنه
اکر خواهرم واقعا پیگیر باشه
این فایل بدستش میرسه
ایشون اعتقادی ب پرداخت بهای فایلهای دوره نداره
و دوره های استاد رو از طریق غ مجاز بدست اورده و گوش میده
و میتونه دوره لیاقت رو هم گیر بیاره
نیاز نبود من پشت تلفن دو ساعت وقت بذارم و تعریف کنم و …
من اگه راست میگم خودم تعهد 100 درصد بدم و فایلها رو دقیق اجرا کنم
خدا هم خودش بقیه رو ( خواهرم) هدایت میکنه
البته اکر خودش دنبالش باشه
خدا کمک کنه من این درس استاد اویزه گوشم کنم
و زیپ دهنم رو ببندم
زمانیکه دلم میخواد برم بالا منبر و راهکار بدم
و خودم رو مفید ودلسوز نشون بدم
و از این طریق نیاز ب احساس ارزشمندیم رو ارضا کنم
سلام بر عزیزانم
سلام بر استاد عزیزم
استاد جان خیلی از شما ممنونم برای این فایلهای فوق العاده
وقتی داشتم به موضوع این فایل در زندگی خودم فکر میکردم متوجه شدم که من در گذشته به خاطر ناآگاهی هایی که داشتم آرزوی چیزهایی رو داشتم که اصلا برام خوب نبوده یکیش همین تاثیرگذاری روی افراد بود. وقتی دبیرستان بودم یه همکلاسی داشتم که هرکی با دوست پسرش به مشکل میخورد میرفت پیش اون و اون بهش مشاوره میداد و اونارو آروم میکرد و من خیلی خیلی دوست داشتم جای اون باشم و اون موقع هم روانشناسی یه کار باکلاس بود و من دوست داشتم مثل اون روانشناس باشم و چقدر احساس بی عرضه گی داشتم که چرا من نمیتونم یه کم روی بقیه تاثیر بذارم و اینو یه کمبود در خودم میدیدم وای همین الان یاد یه چیزی افتادم استاد جان من در گذشته خیلی خیلی جاهل بودم یادمه به خاطر این ضعف شخصیتیم حدود 10 سال پیش میرفتم توو شبکه های اجتماعی که برای دوست یابی بود واسه اینکه اونجا به پسرای افسرده مشاوره و آرامش بدم و نتیجه این کار این بود که تمام اون پسرا سرکارم میذاشتن و در نهایت بهم پیشنهادای غیراخلاقی میدادن ،و حس و حالم بدتر میشد، آخه یکی نبود به من بگه تو چی کار به مردم داری مگه تو روانشناسی؟ مگه تو مشاوری؟ اصلا توو اون دوران من خودم از لحاظی روحی در بدترین حالت ممکن بود ، الان که دارم فکر میکنم میبینم که من خیلی خیلی اوضاعم داغون بوده
ولی خدارو از این بابت شکر میکنم که من هبچ وقت اون جمله خطرناکو از کسی نشنیدم چون در واقع حرفام روی کسی تاثیر نمیذاشت یعنی کسی حرفای منو جدی نمیگرفت به خاطر همین من توی این موضوع خیلی زودتر از مسائل دیگه تونستم خودمو جمع و جور کنم در حال حاضر هم فقط گاهی وقتا به مادرم و برادرم یه توصیه هایی میکنم اونم از سر دوست داشتن و خیرخواهیه
استاد جان من قبلا فکر نمیکردم که این مسئله خیلی میتونه مهم باشه اما وقتی گفتین باعث میشه خودمون از مسیر درست منحرف شیم دیگه عزممو جزم میکنم که زیپ دهنمو بکشم و نخوام به دیگران راه درستو نشون بدم
امیدوارم که از این به بعد اینو فراموش نکنم و سرم توو کار خودم باشه
استاد جان خیلی ازتون ممنونم شما فوق العاده هستین و همچنین از خانم شایسته دوست داشتنی ممنونم برای پیشنهادشون درباره موضوع این فایل
به نام خدایی که مهربونه ویژه است تنهاست و عاشقمونه.
خدا جونم شکرت که منو با این مسیر آشنا کردی شکرت که منو تو مسیر خوشبختی قرار دادی شکرت که منو تو مسیر شکرگزاری قرار دادی شکرت که منو با خودت آشنا کردی شکرت که هر روز راه و چاه داری بهم نشون میدی دستم رو گرفتی و هدایتم میکنی شکرت که هر روز آگاهترم میکنی و هر روز یادآوری میکنی از این آگاهیها استفاده کنم و توی زندگی روزمره ببینمشون که کجاها بهتر میتونم عمل کنم. شکرت که حواس منو از بقیه گرفتی که حواسم فقط به تو جمع باشه شکرت شکرت شکرت.
این نگاه خیرخواهانه کمک کردن به دیگران در خفا احساس لیاقت پایین رو نشون میدهد . از تعریف و تمجیدی که بابت اون نگاه خیرخواهانه از انسان میشه و احساس خوب تاثیرگذاری که در انسان به وجود میاد نه تنها نباید خوشحال شد بلکه باید ترسید. چون
یک ، نشون میده احساس لیاقت ما بستگی به نظر مثبت بقیه نسبت به ما داره و،
دو باعث میشه حواس ما از زندگی خودمون و تمرکز روی خودمون پرت بشه و درگیر زندگی و حواشی زندگی دیگران بشه.
سه اینکه در جنبه توحیدیش هم ما مشرک می شویم ، واضحتر بگم خدا هم تنها زمانی به بندههاش کمک میکنه که ازش درخواست کند وقتی بنده درخواست نکنه پاسخی هم دریافت نمیکنه. اما گاهی ما جلوتر از خدا عمل میکنیم. یعنی حتی وقتی بندهای درخواستی از ما نکرده ما پیش پیش میخوایم اونو راهنمایی کنیم اونو هدایت کنیم اونو به راه خوشبختی بکشونیم غافل از اینکه انسانها تنها زمانی تغییر میکنند که خودشون بخواهند و آماده تغییر باشند.
غافل از اینکه انرژی گذاشتن برای بقیه مترادف با خارج شدن از مسیر و در مسائل مشکلات اونها فرو رفتن در واقع اونها تغییر نمیکنند فقط مشکلات ما بیشتر و بیشتر میشه.
اون تمرکز و انرژی که میتونیم برای تغییر خودمون بگذاریم رو خرج دیگران نکنیم تمرکز روی عملکرد خودمون بگذاریم.
قانون چی میگه به هر چیزی توجه کنی از اصل و اساس اون بیشتر و بیشتر وارد زندگیمون میشه چه مشکلات خودمون چه مشکلات دیگران فرقی نمیکنه!
وقتی به مواردی فکر میکنم که دوست دارم دیگران را نصیحت کنم یاد کتاب نیمه تاریک وجود میافتم که میگفت وقتی ضعفی در عملکردن به بعضی کارها داریم اون ضعف رو توی وجود خودمون نمیبینیم ولی انعکاسش رو توی رفتار و اعمال بقیه خوب میبینیم و به همین خاطر اون رو به بقیه گوشزد میکنیم نه به خودمون! نمونه اش همین گوش دادن فایلها و نت برداری کردن است که به هم مسیرهام دائم گوشزد میکردم غافل نشید از سایت غافل نشید از فایل گوش دادن غافل نشید از نت برداری کردن در صورتی که خودم غافل شده بودم(:
باوری که کمک میکنه دلسوزی بیجا نکنیم اینه که همه انسانها به یک اندازه به نعمتهای خدا دسترسی دارند و ما هرگز توانایی تغییر زندگی هیچکس رو نداریم اما 100٪ توانایی تغییر زندگی خودمون رو داریم.
در مورد خرج کردن انرژیمون خسیس باشیم،که در غیر این صورت دو حالت پیش میاد 1 خودمون از مسیر دور و دورتر میشیم 2 آدمهای بدبخت و بیچاره بیشتری رو وارد زندگیمون میکنیم.
اگر من روی خودم خوب کار کنم در مسیر درست بمونم از قوانین درست استفاده کنم آدمهای درست در مسیر زندگیم قرار میگیرند بدون هیچ تبلیغی شو آفی …و قانون کبوتر با کبوتر باز با باز انجام میشه کافیه من سمت خودمو درست کنم.
ما نمیتونیم زندگی هیچ احدی رو تغییر بدهیم حتی بچمون را ، فقط و فقط مسئول زندگی خودمون هستیم و ما فقط و فقط حرفهایی را میشنویم که آمادگی شنیدنش رو داشته باشیم پس فقط و فقط زمانی تغییر میکنیم که آماده باشیم و خدا هزاران راه داره برای رسوندن خیر و نشان دادن راه درست و خوشبختی به ما ((و بقیه بنده هاش هم مثل ما (:))
امروز دیدم یه دختر مدرسهای قمقمه دوستش رو که جا گذاشته بود دوان دوان براش آورد از سر دلسوزی و محبت بدون اینکه اون درخواست کرده باشه، واکنش دوستش برام خیلی جالب بود نه تنها تشکر نکرد! بلکه با اون دختر دعوا کرد! که چرا وسیله منو برداشتی بدون اجازه! و دختر سرشو انداخت پایین و با حالت ناراحتی و ناامیدی برگشت و دقیقاً اون لحظه یاد این فایل افتادم که چقدر ما از سر دلسوزی و کسب حس خوب و شنیدن به به و چه چه بقیه کارهایی را انجام دادیم که نه تنها تشکر نکردند بلکه طلبکار هم شدند!
خدایا هزاران بار شکرت که توی مسیر رشد قرارم دادی ظرفمو برای رشد بیشتر بزرگتر کن که من سخت به هر خیری از سمت تو بهم برسه فقیره
سلام نفیسه جانم.
اول خوشحال شدم که اسمت رو تو ایمیلم دیدم که یعنی کامنت نوشتی.
بعد کامنتتو خوندم و خیلی لذت بردم.
چند قسمت تو کامنتت منو به وجد آورد:
جنبه توحیدیش هم ما مشرک می شویم ، واضحتر بگم خدا هم تنها زمانی به بندههاش کمک میکنه که ازش درخواست کند وقتی بنده درخواست نکنه پاسخی هم دریافت نمیکنه. اما گاهی ما جلوتر از خدا عمل میکنیم. یعنی حتی وقتی بندهای درخواستی از ما نکرده ما پیش پیش میخوایم اونو راهنمایی کنیم اونو هدایت کنیم اونو به راه خوشبختی بکشونیم غافل از اینکه انسانها تنها زمانی تغییر میکنند که خودشون بخواهند و آماده تغییر باشند.
چقدر ما از سر دلسوزی و کسب حس خوب و شنیدن به به و چه چه بقیه کارهایی را انجام دادیم که نه تنها تشکر نکردند بلکه طلبکار هم شدند!
خدایا شکرت که این کامنتو خوندم.
برام سوال بود چقدر برای تعریف و تمجید بعدش، یا اینکه حس ارزشمند بودن و باحال بودن و باهوش به نظر رسیدن یه کاری رو انجام میدم.
اصلا چقدر بعدش توقعِ تحسین دارم وقتی یه کار کمک کننده انجام میدم؟
چقدر بی توقع کمک میکنم یا چقدر بر حسب دلسوزی؟
اینا فکرهاییه که دقیقا باید موقع انجام یه کمک اول از خودم بپرسم بعد اقدام کنم.
چقدر از مثال دختر بچه ای که قمقمه ی هم کلاسیشو اورده بود خوشم اومد.
که درس بگیرم تا کسی ازم درخواستی نکرده، ورود نکنم تو هیچ موضوعی.
اگه اطلاعات ازم خواستن، بدم.
جلو جلو مرحله ی بعدی رو واسه فرد هماهنگ نکنم.
با جلو جلو کمک کردن بدون درخواستِ فرد، جلوی رشدش رو نگیرم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام سمانه جانم سلام به روی خندان و صورت بهشتیت.
هر وقت که تو مدارش هستم که کامنت هات را بخونم عکس حافظ را کنارت می بینم کلی براش ذوق می کنم . وهمچنین جمله فالله خیر حافظا و هم الرحم الراحمین. خیلی وقت ها که یادت می افتم از ته دل ارزو می کنم سعیده های سایت را از نزدیک ببینی و همچنین فاطمه جان و اقا رسول را و با هم کلی خوش بگذرونید و مدار مدار بالا و بالاتر بروید.
میدونم هر کس مسیر منحصر به فرد ویژه خودش را داره برای رشد ، منم متوجه شدم باید بیشتر روی خودم تمرکز کنم و جنس تمرکز من نباید لزوما شکل بقیه باشد و چقدر خوب اشاره کردی قبل انجام کاری از خودمون سوال های خوب بپرسیم . خودت هم میدونی
چند وقتی میشه کامنتی را دنبال نمیکنم البته که هنوز جا دارم خودم را پیدا کنم .
برات بهترین ها را آرزو می کنم دوست نزدیک به قلبم که خیلی درس های خوب ازت یاد گرفتم
حافظ را سفت ببوس در پناه الرحم الراحمین سلامت و شاد باشی
باز هم خدارو شاکرم که من رو هدایت کرد به فایل بهشتی دیگه
سلام به شما استاد عزیز با این آگاهی های نابی که به مادادید ، سلام به خانم شایسته عزیز که به هدایت عالیتون گوش کردید و به استاد پیشنهاد دادید و سلام به تمام دوستانی که این کامنت رو میخونن
تمام حرف این فایل و آگاهی های این فایل این بود که آقا جان ما هیچ توانایی و قدرتی نداریم که زندگی دیگران رو تغییر بدیم
ما فقط توانایی تغییر زندگی خودمون رو داریم
همه خدایی دارند و خداوند هم هرکس رو با توجه به فرکانس هایی که فرستاده هدایت میکنه و خواهد کرد
همونطور که در قرآن فرموده
وقتی این فایل آپلود شد خواهرم دیدتش و من حسی بهم نگفته بود که فعلا آماده شنیدش هستم یا نه ؟ ، خلاصه نمیدونم فککنم به خواهرم گفتم که کامنتی گذاشتی براش؟ اگه اره برام بخونش و اون شروع کرد به خوندن و گفتن تجاربش
من در همین حین که میشنیدم یه بیس کلی از موضوع فایل دستگیرم شد
و من امروز که شروع کردن به دیدن این فایل تا وسطای فایل با خودم میگفتم که من میخوام که از تجربههام تو سایت بگم ولی چیزی یادم نمیاد!،
و از خدا درخواست میکردم که هدایتم کنه و مثل همیشه خداوند باز هم معجزه کرد
تجربه اولی که میخوام بگم برای موقعی هستش که من و خواهرم تازه شروع کرده بود که با سایت ( با فایل های رایگان/ هدیه) روی خودمون کار کنیم( بهار امسال)
و ما یک چیزی یاد گرفتیم اون هم اینکه آقاجان زیپ دهنتو ببند، تو روی هیچ کس روی هیچکس تاثیری نداره
و جالب اینجا بود به قول استاد با خودمون میگفتیم که خب حالا که من اینو یاد گرفتم برم به فُلانی بگم آقاجان تو هیچکارهای تو هیچ تاثیری رو زندگی هیچکس نداری
و اولین کسی هم که نظرمو جلب کرد مادرمان بود
اون اولا یادمه به آبجیاش میگفت: آبجی تو دیابت داری بیا رژیم عباسمنش رو بگیر و اینا
خلاصه اینقدر بهش میگفت ،هر بار که میدیدش، که آخر سر آبجیش آب پاکی رو ریخت گفت نه این تو آمریکا زندگی میکنه!
و در همین حین ما هم هی هزار بار میگفتیم بابا ول کن تو هیچ تاثیری نداره
بابا نکن ،فِلان میشه
یا به دادشش میگفت
بعد دوباره ما خودمونو به هر دری میزدیم که نکن که باز هم دایی و زنداییم آب پاکی رو ریختن تو دستش و گفتن نه این کلاه برداهرا، دزده
چه بدونم از این چیزا
و من هعی بدتر شوک میشدم، ناراحت میشدم
بعد دوباره میگفتم مامان تمومش کن ، دوستداری بازم ازین جور چیزا بشنوی
بعد در آخر جوابش این بود که نه خواهر برادرامن چجوری بهشون نگم؟
دلم میخواد اونام پیشرفت کنن
و این در صورتی بود که من و خواهرم هی خودخوری میکردیم، عصبانی میشدیم اما همون آش و همون کاسه
و همچنان ادامه داره
یادمه از یه دورهای تا همین الان وقتی سر سفره میشستیم سر نهار یا شام ( معمولا بیشتر اوقات باهم صحبت میکنیم) داداشم شروع میکرد هرازگاهی که اره فِلان و بهمان
و به نکات منفی کارش/حرفهاش -اتفاقات توجه میکرد و از همون جنس وارد زندگیش میشد و میشه !
بعد هی من داداشم و نصیحت میکردم، میگفتم برادر من توجه نکن به اینجور چیزا بدتر وارد زندگیت میشه بعد برای همون شب آروم میشد و فردا، روز از نو روزی از نو
و جالب اینجاست که از یک جای به بعد هرچقدر هم من خودم رو به آب و آتیش میزدم دیگه گوش شنوایی هم نبود
(خداروشکر آبجیم این قضیه رو خیلی بهتر از من کنترل کرد و میکنه که بعد از قضیه مامان به کسی کاری نداره )
و فقط فقط انرژی من گرفته بود و درگیر میشدم
یادمه یبار انقدر درگیر مشکل داداشم شده بودم که زندگیم رو از من گرفته بود و حتی فککنم بخاطرش گریه هم کردم و موقع امتحانات نهایی من بود( اگه اشتباه نکنم) و تپش قلب میگرفتم براش
و دقیقا همون شب هدایتم رو تو سایت زدم و یادم نیست که چه فایلی بود فقط یادمه چیزی که دستگیرم شد و آرومم کرد این بود که همه “ خدا” دارن و هرکسی مسئول زندگی خودشه و تو هیچ کارهای
تو فقط و فقط مسئول زندگی خودت هستی
و امروز هم خداوند لطف کرد و هدایتم کرد که کاملا آویزه گوشم کنم که تو صرف کردن انرژیم خسیس باشم
و بفهمم تنها راه کمک کردن به جهان و دیگران فقط و فقط پیشرفت خودم خواهد بود، موفقیت خودم خواهد بود
باز هم سپاس گزار خداوند مهربانم
واقعا نمیدونم چجوری شکرگزار باشم
چجوری شکرگزاری کنم که دلم آروم بشه و بگه بسته شکوفه خیلی عمیق شکرگزاری کردی
اما چه کنم که جهان و نعمت های خداوند فراوان و بیکران عه و دلم لحظهای آروم نمیشه که دیگه شکرگزاری نکنم
الانم قلبم اصلا یجوریه
کلا وقتی شکرگزاری میکنم و ازش تشکر میکنم تو قلبم احساس پر بودن رو نمیکنم
همچنان حس میکنم باید ادامه بدم
باید شکرگزاری باشم
خدایا خداوندا کمک کن که هر لحظه حست کنم
ببینمت
لمست کنم
صدات رو بشنوم
و هرلحظه شکرگزارن باشم
خدایا شکرت
عاشقتممممم
و سپاس گزارم از شما استاد عزیز
سلام استاد
من زمانی که خودم آماده دریافت قانون شدم
فکر کردم که میتونم بقیه رو هم مثل خودم به این مسیر هدایت کنم درصورتی ک فهمیدم هدایت کردن فقط از طرف خداونده من بخوام تجربه خودم رو بگم همیشه سعی داشتم پدرم مادرم خونوادم یا داییام ولا غیر رو بتونم آگاه کنم درصورتی که وقتی شروع میکردم و از قانون صحبت کردن میدیدم که اصلا کسی گوش که نمیده هیچ تازه منو مسخره میکردن و بمن برچسب دیوونه رو زدن که فلانی فک کنم دیوونه شده
من علاوه بر این قانون حتی تویه کلاس هایه na هم ک میرفتم همیشه میگفتن سعی نکن کسی رو بخوای بزور تغییر بدی سعی کن دوربینت رو خودت باشه تو اگه خودت رو تغییر بدی جهاد اکبر کردیه خلاصه من روزهایه اول دوست داشتم همه رو بگم بیان بیان تو این راه یا مینشستم 2 ساعت الی 3 ساعت به نصیحت کردنو و ارشاد کردن دیدم ک هیچ فایده ای نداره و فقط انرژیم رو هدر میدادم خدایا من تسلیمم در مقابل افکارم تو خود راه نشانم بده تو منو هدایت کن ک فقط بتونم رو خودم کار کنم زوره الکی بالایه کسی نزنم و از خداوند تشکر میکنم که داره هر روز آگاه ترم میکنه و اینو فهمیدم و میپذیرم ک انرژیم رو فقط و فقط واسه تمرین کردن رو خودم بزارم و هرکسی ازم درخواست کرد اونموقعه میتونم بهش پیشنهاد بدم
ممنونم که استاد یجایی رو فراهم کردی واسه ما بتونیم رویه خودمون کار کنیم و هروز موفق تر سالمتر شادتر موفق تر و پیروز تر و ثروتمند تر شویم
به نام خدا
سلام به استاد عزیز .و مریم جون
استاد عزیز بله درست گفتید که نام خدا در این سایت بیشتر از هر مسجدی برده شده .تمامی کامنت ها محتواشون سپاس گزاری بوده و با نام و یاد خدا شروع شده و در آخر هم کلی به امید کارهای بزرگتر و پیشرفت به خدا توکل بیشتری کردند .
تجربه ی من از شنیدن صحبت های شما این بوده که در شروع وقتی با شما آشنا شدم .هر شب موقع شام و بعد از شام با شور و هیجان برای همسرم خلاصه ی حرف های شما رو تعریف میکردم .حتی گاهی که تا نیمه شب بیدار بودم و تو آشپزخونه میشستم و فایل گوش میکردم و نکته برداری میکردم اگر همسرم برای آب خوردن میومد به طریقی میکشیدمش به حرف زدن و از هیجانی که از اون فایل شما به من وارد شده بود براش میگفتم و احساس میکردم که ایشونم باید متحول بشه .واقعا خنده داره……
من بعد از فایل شما قادر به تغییر دیگران نخواهید بود دوزاریم افتاد که سمیرا دست از این کارت بردار و تمرکزت رو بزار روی خودت . تو دلم وقتی به مسئله ای برمیخوردیم که نتیجه ی تغییرات من بود همش میگفتم بزار به همسرم بگم نگاه کن ببین این نتیجه ی عمل کردن به اون صحبت هاست ها بیا تو هم گوش بده .ولی بعدش میدونستم مقاومت ها بیشتر میشه و اون مقاومت بازتاب میشه تو کل اون روزم .
پس دهنم و بستم . اما گاهی که قدرتمند نیستم در یکسری کارها و نتیجه اون چیزی نیست که باید باشه از طرف همسرم مسخره میشم و این میشه نتیجه ی اشتباه خودم .
در مورد دخترم هم من بنا به حس مادری .ساعت ها باهاش حرف میزنم اما در نتیجه میبینم اون جاهایی که تاکید بیشتری داشتم دقیقا همون مطلب در آینده تکرار شده و در واقع از بدم بدتر شده .
واقعا در مورد دخترم نمیتونم براش خطرات و راه ها رو توضیح ندم .چون احساس میکنم که اگر من نگم و یه پیش زمینه ای در ذهنش نباشه با صحبت های دیگران وارد مسیر اشتباه میشه .
ولی در مورد همسرم میتونم کاملا اینکار رو کنار بزارم .چون بهم ثابت شده که من در تغییر اون ناتوانم .و فرزندم هم تا زمانیکه که خودش نخواد من نمیتونم به زور مجبور به کاریش کنم .اما در مسیر بلوغش یه سری چیزها رو بدونه خوبه .
نمیدونم فکرم درسته یا نه .اما بازم از خدا هدایت میخوام.
برداشت کلی من از صحبت های شما اینه
من باید کلی وقت بزارم که بتونم خودمو یه ذره تغییر بدم .بتونم هر روز یه کمی بهتر بشم. هر روز یه کمی بیشتر به قانون عمل کنم .هر روز یه کمی بیشتر از دیروز روی خودم و هدفم متمرکز باشم. پس چطور وقت دارم برای تغییر دیگران .
خداروشکر من از زمان ازدواجم تا به حال هیچ دوستی که باهاش بشینم درد و دل کنم و درد و دل اونو گوش بدم نداشتم .فقط اون موقع که تو در و دیوار بودم همسایه ها اونم جلوی در یه کمی از اوضاعشون میگفتن اونجوری نبود که بیایم بشینیم و چای بخوریم و درد دل کنیم .
همون موقع ها.همون دوران زیاد اشتباه کردم و نشتی های زیادی داشتم ولی نسبت به چند سال پیشه خودم خیلی بهتر شدم. در حدی که یادم نمیاد آخرین بار با دوستی درد و دل کرده باشم و یا مشکلاتم رو باز گو کرده باشم .همش سعی میکنم دهنم رو ببندم ولی گاهی ناخواسته جایی مجبور شدم در حد چند کلمه بگم ولی اونم زود جمش کردم ولی خب تاثیرش رو بعدش دیدم .هم وقتی عمل کردم به قانون و هم وقتی گفتم خب اشکال نداره حالا اگه این چند کلمه رو بگم .هر دو خیلی زود منعکس شدن و بازتابش برای من قابل لمس بوده .
در حال حاضر دوستان و استادان دانشگاه برای من بهترین دوستان هستند .وارد جزئیات زندگی و کارشون نشدم و اونها هم به من خیلی احترام میزارن .من سمیرایی که قبلا تو در و دیوار و بالای پشت بوم بود اینقدر که احساس بی ارزشی داشتم الان یک جلسه در کلاس نباشم اساتید سراغم رو میگیرند و جویای احوالم هستند و چند مورد هم داشتم که وقتی از محل کار دیر میرسیدم سر کلاس استاد جلوی مابقی بچه ها که تعداشون کم هم نبوده بلند شده و منم به منزله ی تشکر از احترام ایشون رفتم جلو و بهشون دست دادم و احوال پرسی و تشکر کردم از احترام ایشون .
و این نتیجه ی خودارزشی منه .این کجا و اون یه لنگه پا وسط در با چادر رنگی وایسادن و گوش دادن به حرفا و خیانت ها و کارهای شوهران و فامیل و دوست و آشنای همسایه کجا .
و این نتیجه ی کار کردنه .نتیجه ی نشتی نداشتن
نتیجه ی برداشتن تمرکز از روی دیگران و گذاشتن روی بستن دهن خودت .
واقعا کلامتون دلنشینه استاد عزیزم .
اونجا که در فایلها میگید ببببند.
چه خوبه یه جمله در مورد درد و دلهای دوستان همیشه یادمون باشه.
دوست هرچقدرم عزیز از خودمن که بهتر و عزیز تر نیست .من در فرصتی که برای زندگی دارم باید فرصت هایی برای لذت بردنه خودم فراهم کنم نه زمانم و بسوزونم برای دردو دل دوستم . اون ها مدتی در زندگی من هستند و ممکنه هر زمان از من دور بشن
خوشحالم که دوستی ندارم برای رفت و آمد خانوادگی
برای شب نشینی و نشت انرژی .
خوشحالم دوستانم سرشون به کارخودشونه و منو گوش شنوای دردهاشون نمیدونن .
خوشحالم گوش هام اخبار و خبرهای مشکلات اونها رو نمیشنوه .
فاصله ی فرکانسی م موجب فاصله ی مسافتی هم شده از عزیزانی که حتی از بستگان درجه ی یک هستند .و این فاصله در دیدو بازدید موجب شده که کمتر درگیر هم باشیم .و ارتباطات تلفنی هم فقط به سمت گفتن از سلامتی و خبرهای خوب باشه .و دیگه وقت برای گفتنه مشکلات نیست .و به عینه دیدم که مادر همسرم مریض بودنه دیگران رو به گوش همسرم میرسونه اما به من چیزی نمیگه و با من فقط احوال پرسی میکنه .
من هزاران بار بابت این مسیر الهی سپاس گزارم
غیبت نکردن .دروغ نگفتن باز نکردنه مشکلاتت برای دیگران اینها همه زمان میده به من برای تمرکز کردن روی خودم .
قطعا صحبت های شما تاثیر گذار بوده استاد و گرنه سی سال به یک شیوه رشد کردن قطعا نیازمنده کلامی دلنشین و شیوا داره که در کلام و صدای شماست .
من اون روزی که از تضادهام سردرگم و کلافه بودم رو هیچ وقت فراموش نمیکنم مثل سکانس یک فیلم با کیفیت HD هر بار که یادش میفتم در ذهن من پلی میشه .
من پسرم که شیر خوار بود و به دخترم سپردم و بهش گفتم با داداشت بازی کن و رفتم رو تخت دخترم شروع کردم به گریه کردن و تو دلم خیلی بلند به خدا گفتم خدایا خسته شدم دیگه هیچ کاری نمیکنم هدایتم کن .
چند دقیقه بعد از گریه رفتم تو تلگرام و صدای دلنشین شما و فایل توحیدی تون رو شنیدم. همون جا دلم لرزید و اشکها دوباره اومد. اون فایل انگار تمام روح منو یکجا تحت تاثیر قرار دادو تبدیل کرد به اشک. و بعد از اون فایل انگار من مثل سبزه ای بودم که بارون روش باریده بود با اینکه چند دقیقه قبلش ناامید و گریون بودم .بعدش جنس گریه هام شیرین بود و من از اشک هام لذت میبرم. و برام اون گریه شادی آفرین بود .خدا خودش شاهده و پدید آورنده ی اون اتفاق و اون حس در من بود .من دنبال صاحب صدا گشتم و وقتی پیداش کردم عاشقش شدم .
واقعا دوستون دارم استاد عزیزم.
هزاران هزار بار برای حضورم در این سایت الهی سپاس گزارم.
الحمد الله رب العالمین
به نام یگانه مدبر هستی
بعد از چند وقت دوری از قوانین و کار نکردن روی خودم ، البته با گوش دادن به این فایل متوجه شدم که کار میکردم ولی در جهت خلاف جهت ، و بصورت کاملا ناآگاهانه و به ظاهر خیرخواهانه ، چه به صورت مستقیم و چه غیر مستقیم.
فایل رو که گوش دادم ، متوجه علت درونی و اصلی افتادن توی سیکل مخرب ناخواسته ها شدم ، همین الانم که مینویسم هِی یادآوری میشه بهم که این ناخواسته بخاطر این بوده ، این برا اون موضوعی بوده که داشتی توی ذهنت و با خودت با فلانی حرف میزدی که روش تاثیر بزاری…
این بخاطر اون بود که به ظاهر خیر خواهانه مشورت دادی که اگر این روند پیش بره برای اون فرد ، منجر میشه به اتفاقات ناخواسته.
این ناخواسته و سیکل هفته ای که دو ماهه درگیرشی ، ناشی میشه از اینکه هِی اومدی با شرک خودت و در نظر نگرفتن این موضوعی که خودت به دیگران مدااااااام گوشزد میکردی که ” من ، تو ، و هیچکسی توانااااایی در تغییر دیگران نداریم و هرکسی 100٪ مسئول زندگی خودشه ” رو برای خودت بکار نبردی و شده بودی ذره بین توی اطرافت ، توی مسائلی که اتفاق میفتاد تا نکات منفیشو دربیاری و بری تو غالب یه مشاوری که خودش هیچ غلطی نکرده.
اینا رو نمیگم که خودمو سرزنش کنم ، نه ، به هیییییچ عنوان ،
من خودمو به شدت دوست دارم ، بیشتر از هر کس دیگه ای توی جهان ، بقیه رو هم دوست دارم چون تیکه ای خداوند هستن و با ارزش.
دارم با نوشتن به خودم قانون رو گوشزد میکنم ، دارم با خودم مرور میکنم ناخواسته هایی که توی موارد مختلف اتفاق افتاده برام ، و من به دنبال عاملی بودم که درک کنم چرا این اتفاق افتاد.
بعضی وقتا هرموقع سیکل ناخواسته اتفاق میفتاد ، اولش کلافه میشدم و میرفتم توی احساس بد ولی برمیگشتم و خودم رو تسلیم خدا میدونستم و با خودم میگفتم حتما یچیزی توش هست و تو بعدا میفهمی.
حتما این اتفاق داره هی میفته تا تو خواسته هاتو واضح تر و مشخص تر درک کنی.
این اتفاق داره میفته تا آلارمی باشه برای تو تا به خودت بیای و هرجوری که شده ، دست ببری توی بوته خار ، لبه تیز صخره رو بگیری ، که فقط پرت نشی پایین توی دره و بمیری.
اینا بود ، سیکل ناخواسته اتفاق میفتاد تا من خواسته هامو واضح تر کنم ، تا من بدونم چی رو میخوام ، تا من شکرگزارتر باشم ،
اما این فایل (و البته قبلش سلسله فایل های الگو های تکرار شونده) منو متوجه این مسئله کرد.
هر اتفاقی که توی زندگی تجربه میکنیم “بما کسبت ایدیهم” “بما کانو یعملون”
جهان کاری نداره من توی واقعیت دارم قانون رو برای دیگری (خواه همسر ، برادر ،خواهر ، فرزند ، والدین ، غریبه و …) میگم و نکات و موارد منفی زندگیش رو درمیارم و براش توضیح میدم ، یا توی “خیالات” خودم ، برای چنتا دوست ، خانواده ، یه جمع دانشجویی و هر جمع دیگه ای ، رفتم روی منبر و دست بردم توی وجودشون و با ظاهری که من از اونها میدونستم و اونها رو نادان و خودم رو علامه فرض میکردم ، داشتم موارد منفی شخصیت اونها رو بررسی میکردم و با تلاش ذهنی یا در واقعیت با خانواده ، مصمم بودم که روشون اثر بزارم.
جهان کاری نداره من با یادآوری اطلاعاتی که از دیگران بهم رسیده قبلا و عواقب انجام کاری که قبلا اتفاق افتاده ، و من الان اونو دارم منعکس میکنم به جهان با فکر کردن و صحبت کردن در موردش و تمرکز روی جنبه منفیش.
هر آگاهی و اطلاعات یا تجربه ای از دیگران یا خودمون که از قبل توی ذهنمون پردازش شده و داریمش ، الزاما کارگشا و بدرد بخور نیست ، نباید به خودمون هِی بگیم که خدارو شکر من اینو میدونم که اگر این اتفاق منفی بیفته و اینطور عمل کنم ، به این وضعیت دچار نمیشم و حالا ذهن بیاد و اطلاعاتی که از دیگران بوده و سالها توی ذهنمون خاک خورده رو بیاد تمیز کنه و بره توی دلش و منم با حالت حق به جانب و از روی این مسئله که خب این اتفاق مشابه توی زندگی دیگری افتاده و اگر فلانی هم همینطور عمل کنه گریبانگیرش میشه ،
یا اینکه دلسوزی و توجه به بیماری و اتفاقات ناخواسته و منفی دیگران ، رو برای همسر خودم تکرار کنم و بهش گوشزد کنم که بهشون توجه نکن ، دچارش میشی…
و با این کار و بدون در نظر نگرفتن قانون و اجرای شرک مخفی ، ناخواسته ها رو به زندگی خودم دعوت میکردم و میگفتم خدایا ، چرا من درگیرشم ، من که توجه نمیکردم ، دلسوزی نمیکردم ، اصلا خودمو درگیر نمیکردم ، چرا الان وقت و انرژیم چند ماهه افتاده توی سیکل نادلخواه ، بازم میخواستم این ورود به مدار ناخواسته رو به عوامل بیرونی مرتبط کنم ،
آره ، من با توجه روی نکات منفی ، اجرای شرک مخفی ، عدم رعایت قانون ، دلسوزی ناشیانه و احساس اینکه من میدونم و اون باید اینکارو کنه تا دچار بلا نشه ، و از این قبیل ذهنیت های مخرب ، ناخواسته هامو ، چه توی روابط ، چه توی دریافت ثروت و نعمت ، چه توی سلامتی ، چه توی ادامه مسیر درک قوانین و مطالعه قرآن ، و قرار گرفتن توی سیکل مخربی که چند ماه پیش نبود ، ولی الان دو سه ماهی میشد که از جایی که فکرش رو نمیکردم و درک نمیکردم که چطوری و از چه طریقی وارد زندگی من میشد ، سر و کلشون پیدا شده بود ، ولی به لطف الله یکتا ، و بقول قرآن ” پروردگار من ، منو خلق کرده و پیوسته منو هدایت میکنه ” هدایت شدم به سلسله فایل های الگو های تکرار شونده و این فایل فوووووق العاده عالی از استاد عزیزم ، دستی از نامحدود دستان رب العالمین در جهان.
خداروشکر میکنم ، که دلیل این اتفاقات رو فهمیدم ، البته دلیل اصلی و ریشه مخفیش رو ،
خدارو سپاسگزارم که از طریق بنده خودش ، این آگاهی و درک و اطلاعات رو توی جهان منتشر میکنه.
واقعا چقدر باید کتاب خوند ، چقدر و چند ساعت و روز و ماه ، باید نشست و تمرکز کرد که فهمید این آگاهی های ناب رو.
خدارو شکر ، سپاسگزارم ، سپاسگزارم ، سپاسگزارم.
در پناه یگانه فرمانروای کیهان ، شاد و سلامت و ثروتمند و سعادمند و در مسیر وجهه الله باشید ، و همواره مومن و متوکل به ذات رب العالمین.