زیبایی ها را ببینیم - صفحه 111

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1902 روز

    سلام.

    امروزم سرشار بود از خوبی، قشنگی، حس خوب، نعمت، روزی، حال خوب، شادی، عشق، خبر خوب، نشانه.

    خدایا ازت مچکرم برای همه ی نعمت هات.

    ازت ممنونم که تشکر میکنم از دیگران.

    ازت ممنونم که به سمانه توجه میکنم.

    ازت ممنونم که آسانم میکنی بر آسانی ها.

    ازت ممنونم که همه چیز رو بهم یاد دادی و میدی هر لحظه.

    ازت ممنونم که حافظ و پشتیبانِ خودم و عزیزانم هستی.

    الهی شکرت که اقاجون و خاله ی حافظ اومدن خونه مون.

    حافظ شاداب شد، من شاداب شدم.

    مرسی برای خوراکی هایی که وارد خونه مون شد.

    مرسی برای قورمه سبزی خوشمزه ای که نهار و شام خوردیم.

    مرسی که حافظ غذاشو خوب خورد.

    مرسی برای قند عسلم.

    مرسی که به کارهام رسیدم در عینِ ارامش.

    مرسی که چیزی که برام قبلا سخت بود، رو اسان کردی برام.

    مرسی برای تبریک های روز معلمی که دریافت و ارسال کردم.

    مرسی برای پیام همکار سابقم که سورپرایز و خوشحالم کرد.

    مرسی برای اینکه تماس تلفنی با اتلیه و سفارش دو شاسی برای مامانم رو برام آسان کردی.

    مرسی که پاوربانکمو شارژ میکنم و ازش استفاده میکنم.

    مرسی برای نعمت اب، برق، گاز، تلفن، موبایل.

    مرسی برای اینترنت.

    مرسی برای هوای فوق العاده ی اردیبهشتی.

    مرسی برای لحظه ای که امشب دیدم و بسیار زیبا بود:

    حافظ تو بغل اقاجون خوابش برد.

    مرسی برای عکسها و فیلمهایی که روزانه از حافظ جونم ثبت میکنم.

    مرسی برای اینکه صدای اواز پرندگان رو میشنوم و غرق در لذت میشم.

    مرسی برای صبحانه ی عالی که با حافظ نوش جان کردیم: نیمرو با کره.

    مرسی برای دیدن کبوتر پشت پنجره آشپزخونه، چون برای من نشانه است.

    مرسی که خواسته هامو اجابت کردی:

    دیروز دلم میخواست خواهرم بیاد خونه مون، از قلبم گذشت، ولی به خودش نگفتم.

    خودش امروز زنگ زد گفت داره میاد.

    امروز دلم میخواست اقاجون بیاد، بهش زنگ و پیامک زدم، شب اومد و کلی خوش گذشت در کنارش بهمون.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    مسلم حرمانی گفته:
    مدت عضویت: 1491 روز

    سلام خدمت استاد و تمام دوستان هم مسیر در این فضای روحانی

    خدارو شکر تو سال جدید دوباره قانون سلامتی و شروع کردم و اینبار هیچ عجله ای ندارم و به خودم سخت نمی‌گیرم غذاهای سالم و مقوی میخورم و شیرینی و برنج و حذف کردم

    سطح انرژی بالایی دارم و باشگاه ثبت نام کردم و با یه دوست عالی هرروز باهم باشگاه میریم

    عضلات بدنم هم خیلی بهتر شده

    به والیبال علاقه مند شدم و خیلی ازش لذت می برم چند تا کلیپ آموزشی دانلود کردم و حس و حالم عالیه

    روابطم با همسرم بهتر شده

    چند تا وسیله عالی برا خونه خریدم به راحتی

    و تو کارم هم به رهایی رسیدم و چرخ زندگیم روون تر داره می چرخه و نگرانی هام نسبت به آینده خیلی کمتر شده

    خدارو شکر افراد زیادی باهام تماس میگیرن و نشانه های فراوانی مشتری به سمتم میاد

    خدارو بابت تمام این نعمت ها شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1902 روز

    سلام.

    عکاسی اقا حافظ دیروز انجام شد.

    عکس ها خیلی قشنگ شدن.

    یه آلبوم قشنگ با طرح جلد فیل هم برداشتم.

    امروز عکس های قبلی رو گذاشتم داخلش.

    خیلی قشنگ هستن.

    الهی شکر.

    امروز یکی از همکارای قدیمم بهم تبریک گفت روز دختر رو.

    خیلی خوشحال شدم.

    خودمم به کلی از دوستهامو بچه هاشون تبریک گفتم.

    کلی حس خوب ارسال و دریافت کردم.

    الهی شکر.

    دیشب رفتیم خونه برادر همسرم.

    خیلی خوش گذشت.

    عمو و زن عمو با حافظ شادی میکردن.

    منم با مانی و سودا شادی کردم.

    مانی برای معلم زبانش هدیه روز معلم تهیه کرده بود، منم براش یه اریگامی قلب درست کردم و روشو قلب های رنگی کشیدم.

    مانی هم روش برای معلمش تبریک معلم نوشت.

    الهی شکرت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1902 روز

    سلام.

    یه کامنت بلند بالا نوشتم از قشنگی های دوشنبه جانم

    8 اردیبهشتِ زیبا،

    و در ادامه اش از چالش های داخلش،

    ولی ارسالش کردم.

    انتخاب میکنم طور دیگه ای بنویسم:

    من شاهدِ رشد خودم در زمینه هایی هستم:

    اینکه تو برخی لحظات سختم میگم: خیره

    اینکه صبر میکنم و با شتاب واکنش نمیدم.

    اینکه سکوت کردن رو دارم بهتر تمرین میکنم و انجام میدم.

    من ادعا ندارم خطایی ندارم.

    یا اینکه بعد از فهمیدنِ اصول، به بهترین شکل دارم انجامشون میدم…

    اما میدونم،

    دارم تمرین میکنم برای بهبود.

    الحمدالله برای ذره ذره بهبودها و تغییراتم…

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1902 روز

    سلام.

    وقت گرفتم برای عکاسی از آقا حافظ برای یک سالگیش.

    همون اتلیه ای که 6 ماهگی بردیمش و یه عالمه عکس های قشنگ گرفتیم ازش.

    سمانه جانم

    ازت ممنونم که توجه نشون میدی به عکس و فیلم های یادگاری از کودکیِ حافظ جان.

    تو عکس های 6 ماهگی هنوز خودش نمینشست مستقل.

    میگرفتیمش.

    الان الحمدالله هم میشینه، هم می ایسته.

    این تغییرات تو رشد و تکامل بچه رو خیلی دوست دارم.

    هر کار جدیدی یاد میگیره متوجه میشم داره روز به روز بزرگتر میشه.

    الحمدالله.

    خدایا ازت ممنونم که یه پسر قند عسل و زیبا و سالم به ما هدیه دادی.

    دیروز قاطیِ بازی یهو یه بار گفت بابا.

    شاید اگاهانه نبود به معنیِ کلمه ی پدر.

    ولی همینکه با صدای حافظ گفته شد خیلی ذوق کردم.

    مثل وقتی میگه دَدَ دَدَ دَدَ

    ما ما ما

    گیو

    وای عاشقِ این گیو گفتنشم با اون لحن بچگانه.

    الحمدالله.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1902 روز

    سلام.

    لحظاتی رو تجربه کردم که اولش خودم نبودم، یعنی راحت نبودم تو ارتباطاتم.

    بعد رفتم تو لایه ی درونیِ خودم،

    و بعد با خودم راحت شدم.

    همونی که بودم، رو زندگی کردم.

    به سمانه افتخار میکنم برای رسیدن به صلح با خودش.

    اینکه ساده صحبت میکنه.

    ساده رفتار میکنه.

    گرم و خالصانه رفتار میکنه.

    الحمدالله.

    بعد از دوره هم جهت با جریان خداوند، دلم میخواد که شفاف تر تشکر کنم از خدا،

    برای همه چیز…

    هر چیز بزرگ و کوچکی.

    نمیتونم بگم اینطوری هستم الان…

    اینکه قدردان همه ی نعمت های حساب و غیر حساب زندگیم هستم.

    نه.

    اگاهانه قدردان برخی نعمت هام که درکشون میکنم، هستم.

    و قدردان برخی دیگه از نعمت هام نیستم.

    چون فکر میکنم طبیعیه دیگه، بدیهیه، تشکر اصلا از ذهنم رد نمیشه.

    اما

    قدردان یه چیزهای کوچولویی هستم که خودمم خیلی کیف میکنم:

    @ مثلِ توجهِ خانم فروشنده تو مغازه بستنی فروشی، به حافظ جانم.

    @ مثلِ اینکه راحت رفتم برای حافظ خرید کردم.

    @ مثل اینکه برای دلِ خودم خریدهایی انجام دادم.

    @ مثل اینکه لطفی که اومد سمتم رو راحت پذیرفتم و خوشحالم شدم.

    @ مثل اینکه از سر دلسوزی یا احساس گناه و عذاب وجدان، کار خیر نکردم.

    اگاهانه انتخاب کردم که رفتارم رنگ دلسوزی به خودش نگیره.

    @ مثل اینکه خودمو دوست دارم، خودمو اذیت نمیکنم. (منظورم اون لحظاتیه که در حق خودم عطوفت دارم.)

    @ مثل اینکه لحظاتی رو تجربه میکنم که ساده و اسان و قاطعانه نظرمو میگم.

    @ مثل اینکه به نیازهام توجه میکنم.

    به صدای درونم گوش میدم.

    و …

    بی شک خیلی خوشبختی و حس های خوب تو طول 24 ساعتِ شبانه روز، تجربه میکنم.

    نمیدونم من چند درصد سپاس گزارم به صورت حقیقی.

    اما اینو درک میکنم که دارم تلاش میکنم تا خودمو تربیت کنم و بهبود بدم.

    و دقیقا لحظاتی که قلبم نشاط داره، متوجه میشم که سپاس گزاری هام تاثیر خودشونو گذاشتن.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1902 روز

    سلام.

    امشب سومین تولدِ یک سالگی حافظ رو در کنار مادرشوهر و خواهرشوهر عزیزم گرفتیم.

    عصر با هم رفتیم پارک.

    اسم پارک هم مثل قند عسلم، حافظ بود.

    دو سال پیش زمانی که پیاده روی منظم داشتم بارها و بارها میرفتم این پارک.

    خیلی بزرگ و باصفاست.

    همون پارکی که یه دفعه نشستم رو چمنا و کم کم تونستم یه هاپو رو نوازش کنم.

    یادمه چقدر هاپوی ارومی بود و کنار من روی چمن نشست و بعد خوابید.

    همون هاپویی که فرستاده شده بود تا با ارامش ترس منو از دست زدن به هاپو، برطرف کنه.

    یادش به خیر.

    حس فوق العاده ای داشتم اون لحظات.

    موقع پیاده روی تو پارک، حافظ تو بغل مادرشوهر و خواهر شوهرم بود کامل، و من نهایت لذت رو بردم از دیدن طبیعت زیبای پارک و پرنده ها و …‌

    خدایا شکرت که رفتن به پارک حافظ رو روزیِ امروزم کردی.

    خیلی خاطرات و لحظات شیرین تجربه کردم تو این پارک.

    هر گوشه رو که نگاه میکردم، لذت میبردم.

    انگار یه دوست عزیزی رو بعد از مدتها میدیدم.

    الحمدالله.

    حافظ جانم برای تولدش دوچرخه، لباس های قشنگ، پول نقد، اسباب بازی هدیه گرفت.

    الهی شکر برای همه شون.

    و مهمتر، محبتی که دریافت میکنه همیشه.

    الحمدالله.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1902 روز

    سلام.

    دیروز با حس عالی، وقتِ عالی، آرامش نشستم پای نوشتن از زیبایی های روزم تو دفترم.

    هر چی یادم اومد رو نوشتم با جزییات.

    لذت بخش بود.

    الحمدالله.

    امشب مادرشوهر و خواهر شوهر نازنینم میان خون مون.

    اخ جون شب می مونن.

    الحمدالله.

    الانم محیا جانم، خواهرزاده جونم زنگ زد گفت میاد خونه مون.

    خیلی ذوق کردم.

    الحمدالله.

    حافظ جون رو حمام کردم.

    تو وانش با اسباب بازی هاش بازی کرد.

    خدا حافظت باشه مامانی.

    تا حمامش کنم لباس هاشو ریختم تو ماشین.

    خیلی خوشم اومد از این همزمانی.

    بعدش با ارامش لباس هاشو پهن کردم.

    خودشم اومد به عنوان ناطر کیفی پیشم :)

    دیروز، چند تا کامنت خوندم که فوق العاده بودن.

    از سعیده جان رضاییِ قشنگم

    از اقای محسن توحیدی.

    از پاکیزه جان بارکزی.

    اولین بار کامنت مریم جون شایسته برای فایل 9 دوره هم جهت با جریان خداوند که حقیقتا سورپرایز شدم.

    از نجمه جان رضایی.

    از نفیسه جانم.

    از ناعمه جان احمدی.

    از طیبه جان مزرعه لی.

    از اقای مایکل رضایی مربوط به 9 سال پیش.

    و …

    دنبال کردن کامنتها خیلی جذابه.

    امروز باد میاد و هوا خنکه، الحمدالله.

    با حافظ جون صبحانه نیمرو و کره خوردیم، الهی شکر.

    خدایا شکرت که غذاشو کامل میخوره با عشق.

    هر وقت هم که میلی نشون نمیده اصرار نمیکنم، میرم بعدا دوباره تست میکنم.

    اینطوری هم خودم ارامشم حفظ میشه هم حافظ.

    دیروز موقع ماکارانی خوردن اول زیاد پایه نبود (ماکارانی دوست داره)، بعد مشغول بازی با کاهوهای من شد و ماکارانیشو کامل دادم نوش جان کرد.

    کشف کردم هر کاری میخوام اسان شه برام، باید از طریق بازی و سرگرمی باشه.

    کلا به زبان بازی و تفریح همه چی اسانتر میشه با بچه :)

    خودم اون وسط فیض میبرم یه بازی هم خودم میکنم :)

    دیروز یکی از همکارای سابقم تو مدرسه، بهم پیام داد.

    خیلی خوشحال شدم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  9. -
    مسلم حرمانی گفته:
    مدت عضویت: 1491 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    سلام به استاد عزیزم و دوستان سایت

    امروز پس از سه هفته بودن در بندرعباس برگشتم روستا این قدر این فضا واین فصل از سال و حیاط و زیبایی های خونه روستا رو دوست دارم که حد نداره با وجود رانندگی چندین ساعته مسیر ، شب و تو حیاط می خوابم زیر آسمون پر از ستاره و یه هوای ملس و عالی ، تو یه حیاط بزرگ و دلباز پر از درخت و سر سبزی های تازه بهاری درخت انجیر ، انگور ، انار سبزی های تازه حیاط و بوی بهشتی گل های نسترن که تو هوا پخش شده و بی نهایت لذت بخشه ، صدای جیر حیرک ها و …واقعا روحم هر چند وقت یک بار به این فضا نیاز داره ، صدای سگ های دور دست و سر زدن به این سایت تو این هوا واقعا عالیه ، امروز چند بار کنترل ذهنم و از دست دادم و توجهم به شدت به نکات منفی دوستم و شرایط زندگیم رفت که تا حدی با یادآوری آموزه ها تو نستم جلوش و بگیرم و شب چند تا از کامنت های دوستان و خواندم و آروم شدم

    خدایا شکرت بابت این همه نعمت و زیبایی در زندگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1902 روز

    سلام‌.

    یه فرصت و فضا و ارامش میخواستم برای نوشتن از زیبایی ها و نکات مثبت و سپاس گزاری تو دفترم، که همون موقع فراهم شد.

    الحمدالله.

    تو سکوت و ارامشِ شب.

    حافظ جون لالاست.

    دارم فایل مراقبه (قسمت9 دوره همجهت با جریان خداوند) رو گوش میدم.

    چقدر نکته داره.

    چقدر باورهای فراوانی و بهبود داره.

    کامنتهای بچه ها رو که خوندم پی بردم اکثرا سیمشون وصل شده.

    من نیاز دارم همچنان گوش بدم.

    ذهنم جای کار داره حالا.

    خدایا شکرت که هم مدارم کردی با دوره تا بتونم این آگاهی های ناب رو بشنوم و حسشون کنم.

    الحمدالله.

    امروز کامنت خوندم و نوشتم.

    کلی تبریک تولد حافظ رو دریافت کردم.

    صبح رفتیم واکسن یک سالگیشو زدیم به سلامتی.

    یه خبر خوب شنیدم تو مرکز بهداشت.

    خانم موسوی نازنینم که همیشه پیشش میریم برای انجامِ کارهای حافظ جون، نبود.

    گفتن روزهای اخر بارداریشه و نمیاد.

    خیلی خوشحال شدم براش.

    ارزوی سلامتی و شادی دارم برای خودش و فرزندش.

    ارزوی زایمانی آسان و خاطره انگیز دارم براش.

    در پناه خدا باشن جفتشون.

    امروز مرغ پختم برای خودمون.

    حافظ جون سوپ گوشت هم داشت.

    الحمدالله که غذاشو نوش جان کرد.

    الحمدالله که سیب و پرتقال و هندوانه خورد.

    الحمدالله که نیمرو با کره دوست داره و نوش جان میکنه.

    من هر لحظه یه چیزی دارم یاد میگیرم با حافظ.

    عاشقِ خنده های از تهِ دلش هستم.

    ممنونم از دوستان نازنینم در سایت که همیشه نسبت به من و حافظ و همسرم لطف و محبت دارن.

    امروز و دیروز پیامها و وُیس هایی دریافت کردم که ذوق زده ام کرد.

    پیامکِ هدی جان، ویسِ ندا جان، پیام حامد، پیام محمد آقا، ویسِ ملیحه جان، پیام های خانوادگی تو گروه، پیامِ مهسا، پیامِ بهاره جان و …

    الحمدالله.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: