زیبایی ها را ببینیم - صفحه 2
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-22.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-09-12 13:15:272020-08-22 01:48:58زیبایی ها را ببینیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام زهرا جانم.
امیدوارم دلت در بهترین حال باشه وقتی این پیامو دریافت میکنی. چون من در بهترین حال دارم برات مینویسم.
یک حس خوب از آرامشی که خدا به قلبم داد.
احساس مشرک بودن داشتم نسبت به درآمد فکر میکردم فقط اون پولی که خودم به دست آوردم ثروت واقعی محسوب میشود و چون خانهدار هستم پس وابسته به پول همسرم هستم مشرک هستم، اما خدا امروز بهم گفت وقتی هدیه میگیری از دوستت از همسایت از فامیلت میگویی اینها روزیهایی از طرف خداست! برای من است !
پس چرا پولهایی که همسرت به تو میدهد از طرف من حساب نمیکنی اینها همه روزی من است برای تو! هدیه من است به تو! البته که من درآمد مختصری برای خودم دارم ولی چون درآمد اصلی مال همسرم است همیشه از این بابت حس ناخوشایندی داشتم، ولی امروز شکوفه قلبم با این الهام خدا باز شد و عطرش روحم را تازه کرد.
از آنجایی که خدا همیشه را آسان میکند برای آسانیها و راههای مختلفی دارد برای رساندن پیامش به ما،من امروز دست خدا شدم برای رساندن پیامی به همسرم.
مدتها میخواست مطلبی را به یکی از دوستان بگوید، جور نمیشد که حضوری او را ببیند امروز به او پیشنهاد دادم پشت تلفن با او صحبت کن زیرا همسرم احساس میکرد حضوری بسیار محترمانهتر است، به او گفتم نظر کسی برایت مهم نباشد، از کسی جز خدا نترس و حرفت را بزن، که اتفاقاً این کار را انجام داد و نتیجهاش خوب شد.
امروز کامنتی خواندم از آقای جمال در پاسخی به سوالِ چگونه باورهای توحیدیم را تقویت کنم، در عقل کل.
جواب خیلی سنگینتر از فهم من بود فقط بخشی را که جالب بود برایم و خاطرم ماند میگویم، تاریکی روشن یا روشنایی تاریک ، بیماری سالم ، ذهن ساکت ، همه به یک اندازه غیر قابل تصور هستند اما ذهن ساکت ، خداست.
خیلی وقت بود کامنت ننوشته بودم این حس رهایی از ستارهها و امتیازات رو دوست دارم آخه من از کودکی همیشه در رقابت و مقایسه بزرگ شدم و حالا دارم رها بودن را تمرین میکنم. من همینجور که هستم کافیم خودم ستاره ام.
خورشید قلبت درخشان زهرا جانم. نور الهی قلبت ساطع بشه و همه جهان اطرافت رو روشن کند. تابنده و پایدار باشی641
سلام به روی قشنگ سمانه جان وقتی حافظ را نگاه میکند.سلام به حافظ خوشگلم وقتی شیر می خورد . من عاشق شیر خوردن بچه هام . دقت کردی وقتی بچه ها را در حالیکه خوابیده نگاه میکنی انگار یک فرشته آسمانی روی زمین راداری تماشا می کنی
نشانه ات یک یاد آوری هم برای بود، داشتن آرامش و آرام بودن نشانه توکل است نشانه بزرگ شدن روح و تسلط روی ذهن است . دو،سه تا اصل دیگر هم برای یاد آوری خودم تکرار می کنم 1. سپاسگزاری از چیز های ساده بهخاطر وجودشون نه به خاطر گرو کشی 2. چطور به همه چیز عشق بدم؟ با زندگی در لحظه حال 3. دیدن رفاه ،نعمت ها ، راحتی و لذت های الانم و بیانشون فکر کردن بهشون ابرازشون. واما بنعمت ربک فحدث.4.من شغل و درآمد و پول و مشتری را برای چی می خواهم ؟ برای رسیدن به خواسته هام ! پس چرا دارم لقمه را می پیچونم ! راه اسان مسیر درسته ، باید خواسته هام را تجسم کنم ، نه راه رسیدن بهشون را ! ای ذهن کلک ! بازم داشتی با منطق می چیدی که بله! باید اول این باشد بعد اون و اونجوری و… تا الی بینهایت بدوم. نه آقا جان!من از مسیر لذت میبرم به تجسم آرزوها و ماندن در احساس خوب باید ادامه بدهم همین وبس.
خدایا شکرت که هستی من رو هم آوردی.
ااااای واااای خدا من عاشقش شدم خُب.
دختر دل مارا بردی که ، الهی خدا حافظِ حافظ جانِ عزیز دلبندِ همه ما باشد.
چقدر خوبه لحظه هایی که انتظار ها به پایان میرسد ! دیگه اقا من عاشق شدم رفت . سمانه جانم از جانب من ، می خواستم بگم ببوسش دیدم نه کمه از جانب من بخورش!
اون موقع که باور های داغونی داشتم عکس بچه هام را پروفایل نمی کردم مبادا چشم بخورن ولی الان در حال بهبودم و هر بار به هر شکلی وارد میشود مچش را میگیرم و دستش را رو می کنم .
من امروز عطش زیادی داشتم برای نوشتن و از قبل هم می خواستم برای خودت بنویسم ، ایمیلت اومد ، کامنت را باز کردم نوشته ها زودتر از عکس لود میشوند بعد خوندن و لذت بردن یکهو دیدم ،،، خدایا چی میبینم!!! یک فرشته از بهشت !!! فالله خیر حافظاً و هو الرحم الراحمین. تحت حفاظت و حمایت ابدی الله باشید .
حالا ببینم چیزی یادم مونده برات بنویسم ، دیگه هوش از سرم پریده :)!(:
می خوستم از اتفاقات خوب و یکی دوتا درسی که از کامنت هایاد گرفته بودم بنویسم. آخه ذهن است دیگر، دیشب بد جوری تازوند. اما خداروشکر این جمله استاد کمک کرد : که فرقی نمی کند با چند تا دلیل موجه و محکمه پسند تو حال بد هستید وقتی حالت بد است دستت رو آتیش است می سوزد ، کمک کرد آرام شدم و امروز کامنت سعیده جان که نوشته بودن از قول دوره 12 قدم ” نگرانی به هیچ کسی کمک نکرده” اجازه نفس راحت کشیدن بهم داد. دوباره نعمت هام را یاد آور شدم و مصمم که از اتفاقات خوب بنویسم دیدم خداااااا اتفاق خوب الردی افتاده ! چشم ما به جمال حافظ( نور خدا )روشن شد.
با اینکه چیز خواستی یادم نمیاد هر چی در توان دارم بکار می گیرم ان شاءالله خدا کمک کند .
روز اخر مدرسه معلم اصلی جراحی سرپایی داشت و از من همراه یک والنتیر دیگه خواستن کلاس را دو ساعت اداره کنیم ، طرف های عصر اون یکی والنتیر پیام داد که به شدت سرما خورده ولی اگر لازم می دونم حتما می آید برای کمک، ولی چون باردار هست من بهش گفتم بمون خونه و استراحت کن ، از اون طرف خیلی میترسیدم تنها کلاس را اداره کنم چون کالچر و رول متفاوت است فقط به خدا گفتم خودت اداره کن می دونی که من نمی تونم صبح به امید خدا رفتم دیدم ، دیدم برق کلاس روشنه درش باز تعجب کردم بعد دیدم یکی از مادر ها که خودش معلم زبان فرانسه است البته نه تو این مدرسه اومده کمک، منو می گی گفتم خدایا کار هیچی جز تو نمی تونه باشد . اصلا کی بهش گفته بیاد! هیچکی ! نه مدیر نه معلم نه والنتیر قبلی! فقط خدا ، خلاصه به من گفت کاری نداریم!! شما بشین !!امروز فقط فان داریم . برای بچه ها ویدیو گذاشت از یوتیوب لابلاش درس هم می داد منم راحت نشستم و فقط زبان انگلیسی از یوتیوب اموزشی بچه ها اموزش دیدم یعنی انقدر خوشحال بودم که موقع برگشت به خونه نمی تونستم خنده ام را جمع کنم .فقط تشکر کردم از خدا البته که حق شکرش را هیچ جوری نمی توانم به جا بیاورم
یک معجزه دیگه که شاخ هام زد بیرون الان یادم اومد. صبح اومدم گیره روسری ام را بزنم دیدم یک گیره سبز رنگم نیست، تعجب کردم ، پیش خودم گفتم یکجا تو خانه است بعدا پیداش می کنم الان وقت نیست رفتم بیرون اشغال ها را بندازم تو سطل من معمولا سر به هوا را میروم دوست دارم آسمان و درخت ها را ببینم تو خیابون!! اما این دفعه داشتم جلوی پام را نگاه می کردم دیدم گیره سبزم جلوی درب ورود به محوطه سطل آشغال افتاده!! جایی که محل گذر است و مرتب هم جارو میشه !! اصلا چه جوری! با کدوم منطق ؟اگر گیره روسری ات بیفتد روسری شل میشود متوجه میشوی ! اصلا کی افتاده ؟ تا چند وقت اونجا بوده ! وقتی این اتفاق برام افتاد یاد پیدا شدن دستبند سعیده جان افتادم که تو راه مشهد گم شد ته کمد اتاق آقا جان پیدا شد!
فقط فهمیدم خدا بیشار از آنچه که فکرش را بکنم حواسش بهمون هست ، این منم که حواس پرتی می کنم.
هر روزت پر نور تر و نزدیکتر به الله باشی . یک بوس انگشتی روی متن کامنت فرستادم برات در پناه الله غنی وهاب رزاق قلبت پر نور و سرور .
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال665
سلام رویا جان بانوی سپاسگزار.
بسیار لذت بردم از دلنوشته ی زیبات، وقتی گفتی ماه بهت زل زده بود خودم را با ماه تصور کردم خیلی حس خوبی تو من ایجاد شد یک جوری که انگار من و ماه تنهاییم و داره به من لبخند می زند . راستش یک حالت دلشوره غریبی تو وجودم بود به خدا گفتم میام سر کامنت ها خودت آرومم کن نمی دونم علت این حالت عجیب چیه ولی تو حاکم همه چیز هستی و تسلط روی سلول سلول من و نفس نفس من به دست تو است. و با جمله In God we trust که نوشته بودی قلبم محکم شد . سپاسگزارم از
که این بار اینجا نوشتی و سپاسگزارم از سمانه جان که با پاسخ به شما توجه من را به کامنت ارزشمند شما جلب کرد و سپاسگزارم از خدا که همیشه همراه و بهترین رفیق و مونسمون است خدایا شکرت
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال. 666
سلام رویا جانم
الان تازه از خوندن داستان آشنایی تون با سایت اومدم فقط می تونم بگم Wow شما واقعاً برای من یکی یک الگوی خوب هستید همون جا که گفتید اگر ما موفق باشیم میتونیم الگو برای نزدیکان و فرزند و دیگر کسان نزدیکمون باشیم.
اول اینکه باور غلط سن را در من شکستید که در هر سنی باشم می تونم شروع کنم و برای موفقیتم تلاش کنم اخر من تو محیطی بزرگ سدم که از سن 40 به بعد دیگر باید تارک دنیا بشوی و بری سر سجاده و توبه تا ببینی حضرت ازراییل کی سراغت می اید، هر کاری بخواهم شروع کنم اولش این جمله که دیگه از ما گذشته این کارها مال جوون هاست، ته مه های ذهنم می رقصد.
باور بعدی که تو من تغییر دادید سلامتی تون بود بدون هیچ وابستگی به دوا درمونی فقط با مدیتیشن ، کنترل ذهن سپاسگزاری و فایل های استاد مِن جمله آرامش در پرتو آگاهی به این مهم دست یافتید.
مورد بعدی که توجهم را جلب کرد دلسوزی مادرانه تون بود برای پسرتون که نتیجه بر عکسی داشت من هم برای مادرم مدت ها این مشکل را داشتم و با عذاب وجدان و احساس گناه که مادرم را تنها گذاشتم و مهاجرت کردم خودم را اذیت می کردم با اینکه مطمئنم اگر بودم هم تغییری تو روحیه و تفکر و نگاهش به دنیا نمی تونستم بدهم ، مثل همون جایی که شما گفتید از یک جایی به بعد تصمیم گرفتید چراغ خاموش حرکت کنید ، من هم تصمیم گرفتم به واقعیت های زندگی مادرم و جنبه های خوش زندگی اش نگاه کنم و این باور را با مثال شما تو خودم تقویت کنم که ما کوچکترین تاثیری روی زندگی نزدیکانمون نمی توانیم بگذاریم.
و مقایسه زندگی تون از نگاه اطرافیان ، خیلی جالبه حتی اگر خود ما جلوی مقایسه را بگیریم آدم های هستن که دوست دارن ما را مقایسه کنن ، این اگاهی در من بوجود اومد که از بچگی مقایسه شدم با اینکه خودم ذاتأ خیلی رها و غیر وابسته بودم اصلا نمیدیدم بقیه را فقط از بودن باهاشون لذت می بردم ولی اینجور رفتار ها باعث شد یواش یواش من هم مقایسه گر خودم با بقیه باشم و البته که با کمک خدا و هدایت به سمت استاد و دوستانی چون شما خیلی بهتر شدم.و به شما تبریک می گویم که اینقدر رشد کردی که حتی مقایسه اون ها را هم اصلاح می کنید و تبدیل به یک نقطه قوت برای خودتون.
اگر بخواهم درس هایی که از داستان هدایت شما گرفتم را بنویسم باید مثنوی هفتاد من پر کنم اما اینم بگم چقدر خوب شد عکس گذاشتید چون اون چهره شاداب با رنگ قرمز فیوریت من بهمراه کلاه، منو و هر بیننده ی دیگری را که توجهش به زیبایی ها باشد را سر ذوق می آورد .
امروز قصد داشتم براتون یک کامنت مختصر بگذارم و بگم اون دلشوره غریبی که در کامنت قبلی ام نوشته بودم بر اثر خوردن 3کاپ قهوه بوجود اومده بود و بیشتر جنبه جسمی داشت ولی من خبر نداشتم و از خدا پرسیدم و مثل همیشه وقتی آرامشم را حفظش کردم جواب داده شد.
رویا جانم همینجور شاد قوی مصمم سالم و ثروتمند جلو برو .
تو آسمان سایت توحیدی درخشان هستی و باشی .
یا محول الحول ولاحوال حول حالنا الی احسن الحال 669
In God we trust نور قلبت باشد عزیزم
سلام سمانه جانم
مستقل شدنتو تبریک میگم.
از چالش بیخوابیها و مواجه شدن با شرایط جدید عجلهها و شتابها نوشته بودی اینکه ذهن منطقی دوست داره همه چی طبق اون چیزی که پیش بینی کرده و توی ذهن چیده شده پیش برود. من همین چند هفته خیلی دچار عجله و شتاب شدم.
اینکه هیچ وقت نتونستم با اهرام رنج و لذت هم حتی نتونستم چالش صبح زود بیدار شدنو برای خودم عادی بکنم هنوز هم نتونستم من هنوز احتیاج دارم به خواب طولانی کافی هنم خیلی اذیتم میکنه که دیر شد از همه چی عقب افتادی نتونستی بلند نشدی هوای لطیف اول صبح طلوع خورشید رو از دست دادی پیادهروی نکردی ورزش نکردی ،همه این حرفا رو ذهن میزنه بهم، اما امروز به این نتیجه رسیدم من آدم متفاوتیام دلیل نداره همه ما مثل هم باشیم همونجور که شکلمون فرق میکنه استعدادهامون فرق میکنه علایقمون فرق میکنه ،نیازهای جسمی ما هم با هم فرق میکنه،پس بهتره بپذیرم که من منحصر به فردم مثل بقیه نیستم خودمو هرجوری هستم بپذیرم.
دوران شیردهی من آدم پرشیری نبودم بابت این قضیه خیلی اذیت شدم خیلی بیخوابی کشیدم چون دوست نداشتم شیر خشک بدم مقاومت داشتم اما مجبور شدم آخرش پذیرفتم همونجور که یکی موهای پرپشت داره یکی موهاش کم پشته یکی هم پرشیره یکی هم کم شیر همونجور که کی بزاق دهانش زیاد ترشح میشه یکی کم یکی شیرش زیاد میشه یکی کم. اصل پذیرفتن خودمونه و دوست داشتن خودمون همونجور که هستیم البته که من هنوز با این مسئله نتونستم خوب کنار بیام.
مسئله بعدیم عجله و شتابه ی روز برنامهریزی میکنم که به این کارها برسم اما انقدر دچار شتاب میشم که هیچ لذتی از کارهام نمیبرم به عنوان مثال دیروز باید میرفتم پارک و از شنیدن فایلها عقب افتاده بودم همزمان در پارک فایل هم میشنیدم اما احساس کردم هیچ لذتی نمیبرم نه از پارک نه از فایل،فایل رو خاموش کردم روی نیمکت نشستم و فقط از صدای پرندهها و بادی که بهم میخورد لذت بردم از طبیعتی که توش بودم و بهم آرامش میداد اونجا درک کردم وقتی که استاد در سریال زندگی در بهشت میگه تماشای این مرغ و خروسها برای من مدیتیشن محسوب میشه یعنی چی. به خودم گفتم تو لحظه حال زندگی کن با اینکه دارم دو روزه به خودم اینو میگم اما هنوز نتونستم خودم رو کنترل کنم حتی امروز موقع دوش گرفتن نتونستم از لذت حمام، تمیزی ،آب گرم استفاده کنم چرا چون همش عجله داشتم توی ذهنم یه عالمه کار بود چیده شده ردیف که همش منتظر من بودن که انجامشون بدم. اومدم اینجا نشستم برای تو بنویسم که به خودم هم یادآوری کنم تو لحظه حال زندگی کردن لذت بردن از لحظه یعنی عشق به زندگی یعنی موفقیت یعنی فرکانس درست.
بنویسم که یادم بمونه.
خیلی خوبه که از مشاور کمک میگیری راهنماییاشو اجرا میکنی مشورت بزرگترین پشتوانه آدمیه. استفاده از تجربیاتی که بقیه بلدن و دیگه لازم نیست تو تجربه بکنی مثل یه غذای آماده است که تو فقط نوش جان میکنی. یه مدتیه دچار گیجی و سردرگمی شدم هدفم را گم کردم خیلی با خدا صحبت کردم ون نمیتونستم پشن و اون استعداد ذاتی یا مورد علاقه خودم رو پیدا بکنم بعد خدا دو تا چیز رو بهم یادآوری کرد یکی صحبتهای سعیده جان راجع به شغل مورد علاقه که هیچ ایدهای نداشتند و فقط می دونستند که شغل پرستاری رو نمیخوان و ویژگیهای شغل مورد علاقهشون رو هم نوشتن، و دیگری کارتون soul که خود زندگی کردن رو هدف میدونه لذت بردن آرامش داشتن از اینکه ببینی یه برگی از اون بالا میفته پایین و تو لذت میبری، تو همون کارتون آقای جو وقتی اولین اجرای کاری رو که سالها انتظارش رو میکشید انجام میده و بعدش میگه فردا چی؟ جواب میشنوه فردا هم همینطور و بهش میگن ماهی کوچولو دنبال اقیانوس میگشته یه لاک پشت پیر پر تجربه بهش میگه تو الان تو اقیانوسی و ماهی کوچولو جواب میده اینجا فقط آبه!!
داستان زندگی همینطوره ، همه ما تو اقیانوسیم ولی فقط آب رو میبینیم.
دیروز به درکی رسیدم یه جمله که دوست دارم اینجا هم تکرارش کنم وقتی خدا ما رو آفرید یه نقطه خالی روی زمین بود که فقط با وجود من پر میشد ،وقتی خدا با اون عظمت و دانایی مطلقش تشخیص داده وجود من انقدر ضروری و ارزشمند بوده که این نقطه فقط با وجود من پر میشده و من رو فرستاده به این جهان پس من لازم نیست هیچ کاری بکنم همین که من اومدم به این جهان این نقطه خالی پر شده من انقدر ارزشمندم.
چرا دست و پای بیخودی میزنم سمانه جانم اینا رو برای خودم مینویسم چرا من انقدر دست و پا میزنم چرا انقدر عجله و شتاب دارم خودمم نمیدونم چرا هر کاری میکنم احساس میکنم کافی نیست چرا، اینکه دنبال بهبود باشم خیلی خوبه اما اینکه احساس سرخوردگی بکنم اینکه کم بیارم یا احساس کنم به جایی نرسیدم زندگیم بیفایده بوده خیلی بده اینکه احساس بیعرضگی کنم احساس کنم از پس کارم خوب بر نیومدم خیلی بده اینکه خودمو سرزنش کنم بابت اشتباهاتم که اشتباه نبودن فقط تجربه بودن اصلاً خوب نیست.
اینها فقط درد دلهای خواهرانه بود برای تو خواهر خوبم برای تو که در مسیری، با تمام سختیها تو مسیری ،یادمون باشه روزای بهتر توی راهه. یادم نیست توی کدوم فایل بود اما مطمئنم کامنت سعید جان بود که حدود یک سال و نیم پیش نوشته بود ، ویلای عموشون توی باغ دعوت شده بودند و از دیدن ماه روی بالکن لذت میبردند غرق صحبت با خدا بودند و نوشته بود که مطمئن است این فرکانسی که الان میفرسته چه اتفاقات زیبایی رو در آینده براش رقم میزنه و ما الان نتیجه این فرکانسشو داریم میبینیم . منظورم نتایج بزرگ است وگرنه نتایج کوچیک و نشانهها که همیشه هستن ولی خیلی به چشم ما نمیاد.
همین که یکم حالم بهتر از قبل کنم ،اگه درجه منفی بودن حالم نُه است را بتونم بکنم هشت این خودش یه موفقیت بزرگه. اینکه حالمو یکم بهتر از قبل بکنم همین . توقع WOW و کار خفن از خودم نداشته باشم ، یعنی در صلح بودن با خودم.
امیدوارم بتونم به این حرفایی که زدم عمل کنم شاید با نوشتن برای شما به ذهنم بگم روش درست چیه و اجراییش کنم.
حافظِ جانها حافظِ حافظ جانت باشه از جانب من اون صورت نرم لپهای لطیفش رو ببوس.
یه اقیانوس آرام ،لذت برات آرزو دارم.
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال 687
ادامه کامنتم بین دو نماز :) احتمالا حرف های خداست واسه سمانه اش نه حرفهای من
حافظ بین تمام مامان های تو دنیا تو را انتخاب کرده پرنده بهشتی.
پس تو بهترین و تنها مامانی بودی و هستی و خواهی بود که اون دوست داشته تو تجربه زندگی مادی زمینی کنارش باشه.
هر جور هستی همون براش کافی و دوست داشتنیه .
سمانه جانم ، دوستِ نزدیک قلبم .
خداروشکر که سبک و آروم شدی .
خداروشکر همونجور که هستی خودت را دوست داری.
چرا ما می دویم دنبالِ موفقیت؟
در حالیکه اگه اروم بریم موفقیت دقیقا تو دستهامونه؟
من جواب این سوال خوب را از جانب خودم بگم : از بس عجله دارم همش می گم دیر شد! پس کی میرسم ؟ سنم گذشت؟پیر شدم ،باور کمبود دارم ، کمبود وقت و زمان علاوه بر کمبود های دیگر .
تازه دارم در گفتارم شکایت از کمبود وقت را اصلاح میکنم.
قبلاً خیلی هم با افتخار میگفتم نمیرسم به کارهام . الان یواش یواش به خدا می گم این کارها را امروز دارم کمکم کن انجامش بدم.
اگرم اون روز نرسم ،میدونم خدا فردا بهم فرصتش را میدهد و همه چی را یک جوری ردیف می کند که انجام بشود. یک مثال داغ برات بنویسم پریروز نوشتم با پسرم بازی کنم اما نشد، شب جلوش نوشتم در دست اقدام .دیروز پسرم اوضاع را بهم ریخت و یک تنش کوچکی تو خانه بوجود آورد و نت ما قطع شد. بعدش که همه چی آروم شد آب ها از آسیاب افتاد. با ملایمت خودش اومد پیشم گفت مامان باهام بازی می کنی ؟
بعد که اینو گفت یکهو به خودم اومدم ، خدایاااا تو همه چی را پیچوندی که من بشینم با این بچه بازی کنم خواسته دیروزم تیک خورد.
خنده ام گرفته بود از اینکه خدا چه راه هایی بلد است. بلا ،(: یک شوخی هم با خدا بکنیم:)
Your kiss touches my heart.
سلام سمانه جانم
یک تعبیر قشنگ دیدم تو کامنت اقای علی ملکی
*”این یک راز آشکاره
هرچی میبینی و میشنوی و هرکاری میکنی سعی کن باور توحیدیتو تقویت کنی”*
درست مثل کاری که تو کردی.
لیست اماده کردی از کارهات و هر چند تا که تیک بخورن خوشحال میشوی ، همینکه روی نیمکت نشستی ، همینکه وقتی تو لحظه زندگی کنی می تونی به همه چیز عشق بدهی چون اون لحظه پرزنت خداست برای ما و ما وصلیم.
من خودم خیلی تو همه چیز شتاب و عجله دارم همه چیز باید طبق برنامه چیده شده منطقم جلو برود مثلا به خاطر اختلاف ساعتی معمولا تو محدوده زمانی خاصی می توانیم تماس تصویری بگیریم واگر به هر دلیلی این برنامه تغییر کند اولش من مقاومت دارم .
می خواهم بگم یعنی حتی تو این چیزهای ساده پیش پا افتاده ، خودم هم می دونم که چقدر به ترتیب انجام دادن و سر وقت انجام دادن کارهام برام اولویت داره و اصلا تو این قضیه منعطف نیستم ،خوب خیلی عصبی و اذیت می شوم و حتی اطافیانم را ناراحت می کنم .اما خوبیش این است که الان فهمیدم و دارم خودم را اروم می کنم ، خدا منو با این روحیه آفریده پس این لازم تر بوده برام اما مثل بحث تمییزی می مونه که اگر از حدی بیشتر بشود ، میشود وسواس پس حالا که میدونم همه در ها به دست خدا باز میشود به خودش می گویم و این یک راز اشکار است فقط من چقدر تو خانه اسرار سرک می کشم !
به قول خودت اگر اشتباه نکنم کلام خواهر زاده تون بود بعد امتحانش ، “مهم نتیجه نیست مهم تلاشی که من کردم ”
خدا هم طبق همون میزان منو میسنجد ، لا یکلف الله نفسا الا وسعها
عزیزم با همه این تغییرات ، هورمونی ، خونی ، مسیولیت جدید، موقعیت جدید وقتی می بینم متعهدانه هر روز کامنت می گذاری ، متعهدانه هر روز توجهت رو روی زیبایی ها می گذاری ، هر روز یک قدم در جهت یادگیری مامان بهتر شدن بر می داری هر روز یک اقدام عملی برای بهبود کارهات و کنترل ذهنت انجام میدهی .اصلا اینها به کنار همین که حواست هست تو مسیر بمونی خودش بزرگترین دست اورد است، من واقعا بهت تبریک می گویم عزیزم .
بالا پایین شدن برای همه هست اینو بیشتر به خودم می گویم که خیلی لازم دارم تو این بالا پایین شدن ها تنها پناهم فقط الله هست و بس .
امروز طبق توصیه اعظم جان با صدای بلند با خدا حرف زدم فقط دو جمله بود ولی برای شروع خوب بود اگر هر لحظه وصل باشم چقدر ارامتر هستم .
بوس به روی ماهتون به قلب پاکتون به صفای وجودتون به روح خدایی تون که تا خود خدا اوج می گیرد
بوس از راه دور به دوست نزدیک قلبم
سلام سمانه جان
اول که بگم دلم ضعف رفت وقتی عکس جدیدت را دیدم با گل پسر قند عسل-حافظ-
سفت بغلش کن و ببوسش.
یادم میاد فردای زایمان توی بیمارستان تونستم بشینم و برای اولین بار نشسته دخترمو بغل کنم،اصلاً قابل توصیف نیست انگار تونسته بودم خودمو بغل کنم ،خودم به صورتِ یه وجود ،خارج از خودم.
هر بار بغلش میکنی و میبوسیش بدون تیکهای از بهشت رو بغل کردی و میبویی.
چند روز بود دلم هواتو کرده بود یک تجربه لذت بخش امروز داشتم که دوست داشتم اینو برای تو به اشتراک بگذارم.
از اونجایی که تو میدونی من چقدر به بیداری صبح زود علاقه دارم و چقدر اهرم رنج و لذت نوشتن برای انجامش الان قشنگ درک میکنی میخوام چی بگم.
اوایل هفتهای که گذشت به خدا گفتم میدونم هرچی ازت درخواست کنم بهم جواب میدی ازت درخواست کرده بودم بدون اینکه ساعت کوک کنم برای نماز صبح بیدارم کنی اجابت شد ازت درخواست کرده بودم خوابم کم و کافی بشه اجابت شد.ولی من هنوز نمیتونم از رختخواب ِبکَنَم،هنوز لذت توی رختخواب غلت زدن و 5 دقیقه 5 دقیقه دیگه پا میشم برام بیشتره.
خودت یه کاری بکن که من درست و به موقع پاشم دیر پا نشم. البته روزهای کاری مجبورم که صبح به موقع پاشم ولی روزهای تعطیل معمولاً این اتفاق میافتد. دیشب فکر کنم یک و نیم خوابیدم صبح یه بار ساعت 6 بیدارم کرد دوباره خوابیدم یه بار ساعت 7:30 بیدارم کرد دوباره خوابیدم دوباره ساعت 9بیدارم کرد بازم میخواستم بخوابم که ساعت خونمون شروع کرد زنگ زدن ساعتی که هیچ وقت کوک نمیشه حتی به بچهها تاکید کردم که مواظب باشند این دکمه الارم خاموش باشه. وقتی بیدار شدم با لبخندی از سر رضایت و شکرگزاری که میدونم این کارو برای من انجام دادی ! تو توان همه کاری رو داری! حتی حتی وقتی من نمیتونم از رختخواب دل بکنم تو بیدارم میکنی تو بلندم میکنی! رفتم قرآن رو باز کردم میدونی چه آیهای اومد، سوره بقره آیاتی که راجع به ماجرای گاو است که قرار شد قوم بنی اسرائیل ذبح بکند و می فرمایدفذبحوها و ما کادوا یفعلون پس ذبحش کردند ولی نزدیک بود انجامش ندهند. خیلی واضح و شیرین و دلچسب بهم فهموند هر کاری رو ازش بخوایم برامون انجام میده به شرط ایمان به شرط توکل به شرط اعتماد.
یادم نیست چند ماه پیش راجع به چه مسئلهای توی مدرسه ناراحت بودم الان اصلاً موضوعش رو یادم نمیاد ولی یادمه وقتی از کنار یه درخت کوتاه رد شدم یه پرنده به اندازه گنجشک ولی زرد را دیدم که به اندازه دو سه ثانیه جلوی چشم من بالا و پایین پرید و همون صحنه انقدر زیبا بود که هرچی فشار ذهنی بود یادم رفت الان قشنگ یادمه انگار پرنده مامور خدا شده اومده بود بگه اگه نمیتونی ذهنتو کنترل کنی ، توجهت رو از روی ناخواسته بردار حواستو پرت کن .
حواس خدا بهمون هست.
یادمه تو یکی از کامنتات خوندم از اینکه اضافه وزن گرفتی ناراحتی . میدونم چیز خوشایندی نیست اما تجربه من بعد از اون یک ماه درگیری سلامتی بعد اون همه آزمایشات بیوپسی ها، دلهره ها … دوست داشتن شکمم با تمام چربی ها و چین و چروک ها و قلمبگی هاش بود . من قبلش هم خیلی به خودم میگفتم آره من همینجور که هستم بدنمو دوست دارم همینجور که هستم شکم تپلمو دوست دارم، اما وقتی به بحران خوردم تازه درک واقعی پیدا کردم از اینکه سلامت باشه !فقط سلامت باشه !هرجور میخواد باشد . تازه فهمیدم چه ارزشی داره همین شکم ، ولی سالمش .
خدا را شکر که توفیق یک گپ دوستانه رو با تو دوست خوبم داشتم، خدا را شکر که اجازه نوشتن و یادآوری محبتهای خدا رو به خودم داشتم.
خدا را شکر هر لحظه همراهمونه رفیقمونه یارمونه
به دستان پرقدرت لله یکتا میسپار مت.
بوس به روی ماه جفتتون709