زیبایی ها را ببینیم - صفحه 61 (به ترتیب امتیاز)

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    elahe گفته:
    مدت عضویت: 1731 روز

    به نام خدای زیبایی ها

    سلام استاد محبوب من

    سلام خانواده عزیز من

    امروز تجربه زیبایی داشتم که اومدم تو سایت سرچ کردم «دیدن زیبایی ها» و این فایل اومد و از دیدنش لذت بردم و خواستم تجربه ای که آگاهانه ساختمش و تبدیل شد به یه عادت ناخودآگاه رو اینجا به اشتراک بذارم

    استاد من همیشه به دنبال دیدن زیبایی هام خصوصا تو طبیعت تو شهر و خونه و پارک جلوی خونمون

    تو آسمون وسط ابرا دنبال زیبایی هام

    و دقیقا ذوقمرگ ترین آدمم وقتی که یه زیبایی رو میبینم، تحسینش میکنم لذت میبرم و وجودم پر میشه از حس خوب و شکرگذاری و عادت دارم همیشه عکس میگیرم هرچی که باشه یعنی گالریه من پره از گل و درخت و چوب و آب و ابر و ماه و خورشید و…

    امروز روز پرکاری رو داشتم و وقتی برگشتم خونه نزدیکای غروب بود که خلاف میلم تصمیم گرفتم بخوابم

    چندین بار وسط چرت زدنم گوشیم زنگ خورد و خوابمو بهم ریخت و وقتی یکی از اون تماس ها منو بیدار کرد روبروم که پنجره بود یه صحنه بهشتی دیدم ابرها ی زیبا که یه شکل خاصی داشتن و من هروقت میبینم میگم باز خدا رو بوم آسمون نقاشی کشیده

    خلاصه که ابرها رنگ غروب رو گرفته بودن و رنگهای صورتی و گلبهی و قرمز و نارنجی و…همه رنگی رو داشتن

    مثل برق گرفته ها دیدم که تو عالم خوابم گوشی رو از پنجره بردم بیرون و دارم عکس میگیرم و مسخ اون فضا شدم

    و بلافاصله اومدم به خوابم ادامه دادم

    وقتی بیدار شدم و هشیار شدم فکر کردم همش خواب بوده تا اینکه گالریمو چک کردم و دیدم که بله واقعی بوده

    اون لحظه بود که گفتم خدای مننن این منم؟ که انقد زیبا بین شدم؟ اگه این نعمت نیست ثروت نیست پس چیه؟

    استاد حتی بعضی وقتا که خوابم و یه خواب میبینم که یه صحنه ناجالبی توش اتفاق افتاده تو همون لحظه دارم وسط خواب نگاهمو کنترل میکنم و سعی میکنم که توجهمو بدم به زیبایی ها

    و این برام یه نعمت بسیار بزرگه

    خدایا شکرت

    استاد سپاسگذارم برای تصاویر زیبایی که برای ما به اشتراک می‌گذارید

    در پناه الله یکتا شاد، سلامت، ثروتمند و عزتمند باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2036 روز

    به نام اللهِ یکتا، به نامِ روزی دهنده ی همه ی مخلوقات.

    سلام به همگی.

    نوشتن از زیبایی های زندگیم و تمرکز و توجه بهشون حقیقتا شیرینه برام، خیلی خیلی شیرین…

    حالا این وسط نجواها گاهی شیطنت هم بکنن، فدای سرم، من کار خودمو میکنم و ادامه میدم به یاریِ اللهِ یکتا.

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-

    قشنگی های پنجشنبه، 5 زیبایِ بهمن 1402:

    1- دیشب سر یه مسیله مادی کنترل ذهنم خراب شد، اصلا یادم رفت کنترل ذهن کنم، شب موقع گفتگو با همسرم پاسخی که ذهنِ منطقی مو با سند و مدرک آروم کنه، از طریقِ خداوند، با کلامِ خودم، بهم رسید…

    اون لحظه انگار کشفِ بزرگی کرده باشم، خیلی بهم چسبید.

    خدا با یه مثالِ بزرگ تو زندگیم بهم گفت من X رو بهت دادم، تو اونوقت شک کردی سر اینکه Y واست فراهم شه؟

    مگه برای x تو کاری کرده بودی؟

    تلاشِ خاصی کرده بودی؟

    تو که رهاش کرده بودی و سپرده بودیش به من…

    و من آسانش کردم برات.

    سمانه جون هیچ فرقی نداره، y هم برای من آسانه، برای تو آسانش میکنم.

    هُوَ عَلَیَّ هَیِّن – این بر من (خدا) آسان است.

    صبح که بیدار شدم اروم بودم…

    2- صبح این قاب هنریِ باور، افتاده بود دقیقا کنار بالشم، یعنی از دیوار جدا شده بود …

    خداوند روزی رسانِ همه ی مخلوقاته

    یهو گفتم خدایا تو چه میکنی با سمانه؟

    برای ساعتی مضطرب شدم دیشب، بعد خودت هدایتم کردی و آرومم کردی، بعد الان هم که مستقیم بهم پیام میدی…

    3- به سمانه جانم گفتم اشکال نداره عشقم…

    پیش میاد…

    گاهی کنترل ذهن از دستت در میره نگران نباش.

    تو خوب شدی.

    تمرین های خوبی داری.

    این یه مسیره.

    بهترم میشی.

    صبح هدایت شدم پاسخ خودمو بخونم که برای یه دوستی تو عقل کل نوشتمش:

    اگه جایی بهت فشار اومد ناراحت نشو، همه مون همین طور هستیم، تا بیایم راه و روش درست رو یاد بگیریم هم زمان میخواد، هم صبر، هم پشتکار، هم عمل کردن، هم مهربانی با خود و عدمِ سرزنش خود…

    قرار نیست ما یهویی تو همه زمینه ها با هم و همزمان خوب بشیم.

    قراره اول با خود و درونمون آشتی کنیم، حس مون خوب باشه، بعد کم کم خودِ راه بهت میگه باید روی چی کار کنی، چطوری کار کنی.

    و معجزه کرد…

    دقیقا حس کردم اینو در ظاهر برای فاطمه جان نوشته بودم، اما پاسخِ خودم بوده به حسِ دیشبم.

    4- نوتیفیکیشنِ ساعتِ 8 صبح ایمیلم، که میگه من پاسخی از دوستام داشتم طی 24 ساعت گذشته.

    5- صبح ساعت 07:07 دقیقه صبح سایت رو باز کردم، دایره آبی رو دیدم، پیامی رسید بهم از علی جان، پسرِ نازنینِ 10 ساله ی شیما جانِ محسنیِ عزیزم…

    شاد شدم.

    قبلش گفتم خدایا با این پیام باهام صحبت کن.

    پیام علی جانم بهم انرژی و خوشحالی داد، خدا حافظش باشه.

    6- خوابِ خوبِ دیشبم تا صبح.

    7- صبحانه ی خوشمزه ای که برای سمانه جونم آماده کردم تا نوشِ جان کنه.

    8- رستورانِ زیبا و دل انگیزِ دیشب، غذاهای خوشمزه، کارمندان خوش اخلاق و خوشرو، من و نی نی توی دلم و بابایی، هوای عالی و سرد و مطبوعِ بارانی.

    9- ماهِ زیبای دیشب.

    10- ممنونم از ماشین ظرفشوییِ نازنینمون که دستش درد نکنه صبح، ظرفها رو شست، و سمانه جونِ عزیزم که ظرفها رو گذاشت تو ماشین.

    11- سلامتی و حالِ خوبم.

    12- محبتِ همسایه ی عزیزمون دیروز: برام یه ظرف حلوایِ شیر بسیار خوشمزه آورد، مزه ی بهشت میده.

    13- محبت یه همسایه عزیز دیگه مون دیشب، برام آش درست کرده بوده آورده نبودم، گفت دوباره برات درست می کنم.

    محبت های خدا از طریقِ دستانِ بی نظیرش، بسیار زیاده و دوست داشتنی.

    14- سلامتیِ نی نی جون و تکون هاش که مامانی شو شاداب تر میکنه.

    15- ظرف های شیرِ فراوان، تویِ یخچالمون، خدا اصلا اجازه نمیده تموم شه، دایم شارژ میشه.

    فراوانی برای من مصداق های فراوانی داره تو زندگیم، یکی اش همین شیرهای داخل یخچالمونه.

    16- متوجه شدم و یادآوری شد برام صبح که: مقایسه نکن خودتو با کسی سمانه جون، هر چیزی تکاملِ خودشو می خواد، آماده بودن میخواد، طی کردنِ تجربه ها و تمرین های زیاد میخواد، عجله نکن.

    17- قدم زدن تو محیط زیبای خارج از رستوران دیشب، در اون هوای به شدت جذاب، شدیدا حس میکنم برف تو راهه…

    18- صبح از پنجره دیدم دو تا درخت روبه روی پنجره آشپزخونه مون هَرَس شدن، همونی که توت سفید فراوان داد امسال، همونایی که گنجشکها و کبوترها میشستن روی شاخه هاش هر روز و میدیدم و سلام علیک داشتیم با هم …

    یه لحظه شوکه شدم دیدم هرس شدن و کچل…

    گفتم اِ روی اینا هر روز پرنده میشست میدیدم…

    بلافاصله گفتم خیره، اشکالی نداره، اینطوری بهتره، قدرتمندتر میشن برای بهار و سال جدید ان شاالله.

    کیف کردم از تغییر نگاهم در لحظه…

    شیفتِ ذهنی ام از لحظه ای ناراحت شدن به کنترلِ ذهن و خیر گفتنِ ماجرا.

    افرین سمانه جانم.

    بلافاصله چی شد؟

    نشانه آمد:

    یه کبوتر نشست روی کله ی درختِ هرس شده و گفتم به به، پس حتما که دیگه خیره.

    19- چایِ تازه دم کردم صبح برای بابایی.

    20- امروز و فردا بابایی (همسرم) تعطیله و پیشمون هست، آخ جون.

    21- صبح ها سلام میدم به خودم، خدا، بابایی، نی نی، طبیعتِ خدا و … با خوش اخلاقی و طراوت.

    22- سمانه جانِ مهربان و خوش قلبم

    ازت ممونم برای پیامک هایِ با عشقت دیروز و امروز صبح برای تبریک روز پدر به عزیزانت.

    روحِ باباییِ نازنینِ خودم هم شادِ شادِ شاد.

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-

    آقایون و باباهای عزیز، روزتون مبارک.

    ان شاالله خدا به همه تون سلامتی بده و حافظِ خودتون و خانواده هاتون باشه همیشه.

    خدایا شکرت که تویِ زندگیم هستی، هر لحظه کمکم میکنی و بلندم میکنی از روی زمین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2036 روز

    به نامِ اللهِ هادی و مهربان

    سلام.

    ادامه ی قشنگی های شنبه جان، 5 اسفند 1402

    الهی به امید تو.

    14- آیا برای قشنگی های یک روز، یک لحظه و … انتهایی وجود داره؟

    نه.

    همزمان دارم مینویسم، پشت زمینه داره صدای آواز پرنده ها که عاشقشم میاد، هوا مطبوعه، حال و حسم عالیه، سلامتم، پر نشاطم، ارامش و امنیت دارم، غوطه ور شدم تو نعمتها و روزی های خدا، محبت خدا رو دارم از طریق دستهاش مستقیم دریافت میکنم و …

    اندازه ای وجود نداره برای قشنگی های زندگیِ آدم تو لحظه، چه برسه به روز، هفته، ماه، سال و …

    خدایا شکرت.

    15- خواهرم بهم پیامک داد.

    بسیار مهربونه و با فکر و بخشنده.

    خداوند از طریق دست هاش منو غرق در حس های خوب میکنه.

    اعتبار همه ی این قشنگی ها، حس های خوب، مهربونی ها و … از خداست.

    16- با خواهرزاده ام محیا، پیامکی عشق به هم دادیم.

    17- خداوند 6 تا دفتر خوشگل هدیه داد بهم امروز، دفترهای جذاب مطابق با سلیقه ام خریدم، برای سپاس گزاری و قشنگی ها…

    عاشقشونم، عکس یه دونه شونم به عشقِ نی نی یه پسربچه ی قشنگ با لباس و شلوارک ورزشیِ فوتباله، با توپِ فوتبال.

    18- با خانم مغازه لوازم التحریر فروشی که نزدیک خونه مون هست ماه ها پیش دوست شدم.

    خیلی انرژیش خوبه.

    از دفترها و نوشتن سپاس گزاری و … صحبت کردیم، بهش پیشنهاد دادم یه دفتر خوشگل برداره روزی یه دونه از قشنگی های زندگی و روزش رو بنویسه.

    کلی با هم گپ زدیم، مغازه شو یه دونه جایجا کرده تو پاساژ، کلی براش ارزوی خیر کردم و مبارک باشه گفتم.

    من عاشق لوازم تحریرهاشم، دفترهاش و …

    خیلی قشنگ و باکیفیت هستن محصولاتش.

    19- مامان جونم فردا شام دعوتمون کرد.

    20- کامنت زیبا دریافت کردم در دایره آبی.

    سورپرایز شدم.

    خدایا شکرت برای همه ی قشنگی های زندگیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2036 روز

    به نامِ اللهِ هدایتگر

    سلام.

    ادامه ی قشنگی های یک‌شنبه 6 اسفند جان 1402

    21- بارشِ برفِ زیبا به صورت ادامه دار…

    از بامداد شروع شده و ادامه داره، خیلی لذت بخش و شادی آوره.

    این نعمت برای همه هست، کسانیکه تو فرکانسش هستن لذتش رو میبرن.

    22- دو درخواست از خداوند داشتم اجابت شد.

    23- صبح برای صبحانه رفتیم حلیم فروشی، تو مسیر برف زیبا رو دیدم و کلی کیف کردم، در امنیت و سلامتی رفتیم و برگشتیم، نون تازه هم خریدیم برای خونه.

    کلی الهی شکر گفتم.

    24- روی خدا حساب کردم، خواسته ام تیک خورد امروز.

    25- فایلِ جذابِ پدیده همزمانی و هدایت الهی.

    اینکه هدایت خدا رو در همه ی امورم وارد کنم، ذهنم رو خاموش کنم.

    هدایتم کن، که هر چی پیش بیاد خیر باشه برای من.

    هدایت الهی، کلیدِ حالِ خوب من…

    از خدا میخوام قلبم رو هر لحظه گشاده تر کنه برای درکِ هدایت های الهی.

    26- یه کبوتر پشت لبه پنجره آشپزخونه نشست، دیدمش.

    دو تا هم پشت پنجره ی اتاق خواب، اون بالا نشستن، دیدم. ذوق کردم حسابی.

    27- شب خونه مامان، دورهمی خانوادگی، عالی بود، غذای خوشمزه، کلی خنده و شادی. الهی شکرت.

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1196 روز

      سلام سمانه جان زیبا بین .

      الان خواستم بخوابم اما دلم گفت قبل خواب اینو برات تعریف کنم بعد بخوابم.

      امروز یه گوشه‌ای تو فضای باز ایستاده بودم داشتم توی سایت کامنت می‌خوندم دو تا پسر داشتن با هم بیسبال تمرین می‌کردند منم سرم پایین بود و کار خودمو می‌کردم، بی‌هوا توپشون به پای من خورد من سرمو بالا آوردم آن‌ها عذرخواهی کردن منم گفتم اشکالی نداره ولی به همین اندازه که سرمو بالا آوردم یه پروانه بزرگ از جلوی چشمام رد شد توی آسمون به مدت طولانی جلوی دید من پرواز کرد و رفت آخه دیروز توی تمرین ستاره قطبی نوشته بودم دلم می‌خواد پرواز پروانه رو ببینم دیروز تیک نخورد اما امروز با اون ضربه توپ که سر م را بالا آورد باعث شد من پرواز پروانه رو ببینم جالبیش اینِ که اولش متوجه این همزمانی زیبا نشدم،بعدش که پروانه رفت یادم افتاد که من درخواست دیدن پروانه کرده بودم و بعد از اینکه بابت این ذوق کردم که خواستم تیک خورد تازه متوجه شدم چقدر ما از این هم زمانی‌ های ریز که به چشممون ممکنه نیاد تو زندگیمون رخ داده.

      بوس به روی بهشتی ات و بوس انگشتی برای گل پسر

      در سایه قدرت رب العالمین موحد محفوظ و سلامت باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 2036 روز

        به نام خالقِ زیبایی ها

        سلام به نفیسه جانم.

        چقدر قشنگ.

        یه همزمانیِ دیگه…

        من امروز صبح ساعت 10:04 برات پاسخ نوشتم، شما هم برای من نوشتی امروز (ساعت 10 صبح به وقتِ ما) و الان به دستم رسید.

        سورپرایز شدم در حقیقت.

        میدونی چیه؟

        طیِ یک ساعت اخیر سورپرایز شدم رگباری:

        خالی از لطف نیست همینجا بنویسمش:

        1- هدایتی وارد همراه بانک تجارتم شدم.

        خیلی اسان و شیرین مراحلش انجام و تایید و کامل شد، قبلا امتحان کرده بودم جلو نمیرفت، ولی امروز خیلی ساده جلو رفت.

        تونستم با همین اپلیکیشن پیامک لحظه ای مو که قطع شده بود، فعال کنم به سادگی.

        دیگه به راحتی میتونم موجودی مو چک کنم، انتقال انجام بدم و …

        چند ماه پیش اینترنت بانکم قطع شد و رمزهام جواب نمیدادن، یه بار رفتم بانک و نشد، رهاش کرده بودم و پام هم پیش نرفت دوباره مراجعه ی حضوری کنم.

        من علاقه مند شدید خدمات غیر حضوری و تکنولوژی هستم، وقتی با تکنولوژی غیر حضوری کار میکنم خیلی ذوق دارم همیشه.

        امروز یهو دیدم همه چیز برام هموار شد.

        دیگه مراجعه حضوری هم نمیخواد.

        خداوند برام هموار کرد، کاملا حس کردم و نوشتم در موردش با تشکر فراوان به درگاه خدا.

        اولش کاملا مبهوت بودم وقتی دیدم همینطوری چند تا کارِ فعال سازی، تو اپلیکیشن به سادگی دارن انجام میشن و کار منو راحت میکنن.

        قشنگ حس کردم کار خداست، آسانم کرد بر آسانی.

        2- سورپرایز بعدی این بود که دیدم تو همون حسابم (تجارت) موجودی دارم، واریز داشتم، و اصلا نمیدونستم…

        کاری به مبلغش ندارم، حتی اگه کمتر از این بود هم همین قدر ذوق زده میشدم.

        چون نشونه است برای من.

        نشونه ی مدار ثروت…

        دیروزش نشونه ی ثروت، تو کامنتِ اقای حمیدِ امیری رو خونده بودم و ذوق کرده بودم، حالا واسه خودم هم شاهدش بودم…

        دقایقی پیشش دقیقا از دلم گذشته بود خدا خودش ما رو شارژِ مالی میکنه از روشی که خودش مناسب میدونه، و این اتفاق در عرضِ چند دقیقه افتاد.

        3- بعدش این درسِ بزرگ برام شفاف شد، دقیقا بعد از دو روز که خودمو بمباران کردم با فایلهای توحید عملی:

        وقتی حساب نمیکنی روی عوامل بیرونی، بهش وابسته نمیشی، جواب میاد.

        تمرکزم دو روزه روی توحیده.

        روی حساب کردن روی خدا فقط …

        اگاهی های ناب فایلهای توحید عملی، نِشِسته به قلب و جونم.

        4- بعدش دایره آبی رو دیدم، دوباره ذوق کردم از رگبارِ سورپرایزی که داخلش هستم.

        دیدم پیام از شماست…

        چقدر همزمانی…

        من صبح به یادت باشم، پاسخ بفرستم، تو هم برای من بنویسی؟

        کاری به اختلاف ساعت هامون ندارم، میدونم فرکانس ها بهم اتصال پیدا کردن در زمانِ درست.

        5- از پروانه نوشتی…

        یادته یا خونده بودی تو کامنت هام؟

        پروانه نشونه ی من بود…

        پیاده روی میرفتم بهار به شدت توجهم روشون بود، کلی پروانه سفید میدیدم بیرون، تو کامنتهامم مینوشتم…

        الان تو از پروانه نوشتی.

        برای من نشونه است…

        اخه امروز از خدا نشونه و هدایت خواستم تو ستاره قطبی…

        امروز، کنترل ذهن داشتم با یه چالشی، بهتر از قبل عمل کردم به لطفِ خدا…

        الهی شکرت…

        نتایجش رو دارم میبینم، الهی شکر.

        6- یه ایمیل هم داشتم که تو یکی از دیدگاه هام تو عقل کل، یه پاسخِ زیبا دریافت کردم از دوست عزیزی.

        میدونی نفیسه جان، همه ی این 6 مورد که نوشتم و سورپرایز شدم دقیقا تو یه ساعت اخیر و به صورت رگباری اتفاق افتاد.

        7- جا داره از تکون های قشنگِ نی نی هم یاد کنم، الانم تکون خورد و بهت سلام میده با چاشنیِ بوس انگشتی:)

        نفیسه جان خوب تو دلِ مامان و نی نی جا باز کردی ها، ماچ بهت.

        خدایا شکرت برای محبتت که از طرقِ مختلف نشونم میدی هر لحظه.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2036 روز

    به نام اللهِ هادی.

    سلام.

    ادامه قشنگی های 22 اسفند 1402- سه شنبه جان.

    ……………………………………………………………………………..

    15- امروز یه اتفاقی افتاد در جهتِ اثباتِ اینکه خدا حواسش به همه چیز هست.

    اصلا مهم نیست من بدونم یا ندونم، یادم هست یا نیست…

    وقتی هر روز از خودش هدایت میخوای، بهش اعتماد و باور داری، اونم هر لحظه برنامه هاتو هماهنگ و چیدمان میکنه به بهترین شکل.

    امروز آزمایش دادم، از آزمایشگاه زنگ زدن ممکنه به خاطر آخر سال به تاخیر بخوره جوابش تا یه هفته.

    خدا خودش به زبونم آورد بگم من باردارم و این جواب برای دکترم مهمه…

    گفتن باشه، حاضر شد بهت زنگ میزنم.

    من اصلا حواسم به این نبود که هفته آخر سال هست و ممکنه تاخیر داشته باشه…

    ضمن اینکه من ان شالله ماه آخر هستم و جواب هر آزمایشی برامون مهمه.

    البته که من و نی نی تحتِ حمایت و مراقبتِ الله هستیم.

    از اول بودیم تا همیشه هم هستیم.

    ولی تماسِ امروز برام خیلی جالب بود، چون 8 صبح آزمایش تحویل داده شده، یکبار 10 صبح باهام تماس گرفتن که میس کال شده و بار دوم 12 مجدد تماس گرفتن که صحبت کردیم…

    بسیار شگفت زده شدم از چیدمان خداوند برام، وقتی که خودم حتی فکرشو هم نمیکردم چه برسه بخوام پیگیری کنم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    16- اقدام عملی و اساسی برای حلِ مشکلِ چاهِ آشپزخونه مون امروز آغاز شد، بسیار خوشحال شدم، چون چندین مرتبه چاهِ آشپزخانه ما و دو واحد دیگه از بلوک به مشکل خورده بودیم.

    17- نهار خوشمزه مون سبزی پلو با ماهی.

    18- همسایه های بامحبتمون.

    19- تماس همسایه مون و توجه و مهربونیش.

    خدایا، سپاس گزارم برای همه ی قشنگی هایی که نوشتم و ننوشتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2036 روز

    حسبی الله

    سلام.

    قشنگی های پنجشنبه جان، 2 فروردین 1402.

    1- صبح میخواستم به همسایه مون، حاج خانم، واحد 8، زنگ بزنم برای تبریک سال نو، تلفن رو گذاشتم بغلم، خود حاج خانم زنگ زد…

    سورپرایز شدم، خیلی خوشحال شدم.

    خیلی با محبته، دوستش دارم.

    اوایل که اومدیم این خونه، یه بار کلید رو جا گذاشتیم داخل موندیم پشت در، عروس حاج خانم که واحد 6 هستن، متوجه شدن برامون یه پارچ اب خنک اوردن.

    محبتشون برام بسیار ارزشمنده.

    2- اتاق و خونه رو مرتب کردیم امروز هم، عالی شده، خوشحال شدم از نظمِ پیرامونم.

    دستِ من و بابای نی نی درد نکنه برای فضای تمیز و مرتبی ‌‌که ساختیم.

    3- پرده اتاق خوابمون مدلش بلند بود که گوله شه بالا با مدل، چند مدته اویزون بود رو زمین و روی مخم بود، امروز ایده اومد و تصمیم گرفتم بلندیشو قیچی کنم تا بعدا سر فرصت بدم پس دوزی شه پایینش.

    اضافیِ پایین پرده رو بریدم انقدر خوشحال شدم که حد نداره.

    نفس راحت کشیدم.

    آسان شدم بر آسانی ها.

    4- رفتیم اتلیه برای گرفتن عکس های بارداری.

    خانم خیلی خوش فرکانس و خوش اخلاقی هستن، گپ زدیم، خندیدیم و کلی عکس خوشگل گرفتیم.

    خاطرات این دوران شیرینم برام به یادگار میمونه با این عکسهای قشنگی که گرفتیم.

    5- نهار، کباب کوبیده خوشمزه خوردیم.

    من عاشق کوبیده ام.

    6- بیرون در خونه مون تو راه پله بوی قورمه سبزیِ عالی میومد، امشب خونه مامانم دعوتیم به صرفِ قورمه سبزی جان، آخ جون.

    7- دیشب تو چالش بزرگی قرار گرفتم، هوشیار شدم به کنترل ذهن.

    از خدا کمک خواستم، آرومم کرد و بهتر با این چالش متوجه شدم فقط روی خدا حساب کنم و وابسته نباشم.

    8- ساعت 7 خدا بیدارم کرد واسه خوردنِ قرصم.

    9- 7/5 صبح رفتم پیاده روی داخل مجتمع مون، خیلی لذت بردم، عالی بود.

    10- به دوست عزیزم پیامک دادم، خوشحال شد، زنگ زد با هم صحبت کردیم، خوشحال شدم.

    11- امروز تمرین اگاهانه داشتم خودمو مقایسه نکنم، سرزنش نکنم، حواسم باشه به گفتگوهای ذهنیم.

    عالی بود، آفرین به سمانه جان.

    12- گلهای صورتی خوشگل و چمن سبز عالی دیدم صبح تو پیاده روی داخل مجتمع.

    13- دیروز در مسیر رفتن به خونه مادر شوهرم یه عالمه درخت دیدم که شکوفه های سفید و صورتی داشتن، خیلی قشنگ بودن. من عاشق شکوفه ها هستم.

    14- دیروز صبح، تو آسمون یه عالمه ابرهای کپلی و باحال دیدم.

    حقیقتا زیبا بودن، سورپرایز شدم از این قشنگی ها.

    15- دیروز بارون قشنگی اومد عصر، خیلی خوشحال شدم.

    16- به لطفِ الله، فروردینِ زیبا، ماه تولدِ نی نیِ قشنگمونه، الهی به امید تو.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    17- دیروز کمد نی نی رو تمیز کردیم، وسایلش رو گذاشتیم داخلش. لذت میبریم از ساخت عالی و تمیزِ کمد و تختش.

    18- صبح تو پیاده روی به خدا گفتم زیبایی هات خیلی زیاده، نازیبایی های زندگی خیلی کمه.

    به راحتی میشه از نازیبایی و چالش ها شیفت پیدا کرد به زیبایی ها.

    هوا عالی بود و کلی قشنگی دیدم.

    با اقای نگهبان محترم مجتمع سلام و احوالپرسی کردیم و تبریک سال نو.

    برای خودمون و نی نی دعای خیر کرد، خوشحال شدم.

    19- صبح کاملاً هدایتی رفتم پیاده روی، انگار خدا بهم بگه سمانه پاشو برو بیرون هم راه برو هم میخوام حالت رو خوب کنم.

    20- دیشب چند باری که بیدار شدم از خواب تا پهلو به پهلو شم، یه صدای قوی تو ذهن و گوشم میگفت فقط روی خدا حساب کن

    انقدر آرومم کرد طیِ شب و خواب که حد نداره.

    21- طیِ چالش دیشب اشکم سرازیر شد …

    چالشم احساسی، مالی بود…

    اما قشنگیش این بود تونستم در مدت زمان کمتری نسبت به قبل، مسلط شم به خودم…

    درس ها رو بررسی کنم.

    احساس مظلوم بودن و قربانی بودن نکنم.

    مسیولیت زندگیمو به عهده بگیرم و وابسته نباشم.

    دیشب نقطه ی عطفی بود بر ارتباط من و خدا، ارتباطم با خودم و پیرامون…

    احساس دیشب، مثل چک و لگدی بود که لازم بود تجربه کنم تا بهتر متوجهِ خودم و افکار و احساساتم بشم…

    از خدا کمک خواستم دیشب و زیبا دستمو گرفت.

    هدایت شدم به نوشتن، به گوش کردن سوره یاسین، با صوتِ آقای حسین اصفهانیان، صدایی از بهشت…

    هدایت شدم به نشانه ام در سایت، توحید عملیِ 4…

    کاملا سورپرایز شدم، آشکار شد برام که برای بهبودم باید بچسبم به تمرینِ توحید.

    هدایت شدم به آرامش، به دوری از احساس بد، به کنترل ذهن، به مقصر ندانستن دیگران و پذیرفتن مسیولیتِ انتخاب های زندگیم…

    دیشب با همه ی سختی و تلخیش، داخلش مروارید بود…

    کَنده شدم یه پله دیگه از شرک های درونم…

    بهتر درک کردم من هیچکس رو در این جهان ندارم غیر از خدا و باید بِکَنَم از وابستگی و شرک ها و احساسِ قربانی بودنم.

    بعد از پیاده روی صبح که اومدم خونه حالم بهتر بود و تونستم بهتر احساساتمو مدیریت کنم.

    22- عاشقِ پیراهن بلندم و کُتِ قشنگش شدم که برای عید خریدم و میپوشم.

    23- قبلا فکر میکردم برای اتلیه رفتن و عکاسی بارداری، باید برم آرایشگاه برای ابرو، براشینگ موهام، آرایش کنم و …

    و سخت شد تو ذهنم…

    از خدا خواسته بودم آسانم کنه بر آسانی ها…

    ابروهامو خودم مرتب کردم با هدایت خدا.

    موهای کوتاهِ قشنگمو همسرم برام سشوار کشید و دوتایی با برس براشینگ مرتبش کردیم، عالی شد.

    یه کرم ساده و رژ لب هم زدم و تامام تامام…

    اونجا هر بار که لباس عوض میکردم و خودم و موهامو جلوی اینه میدیدم ذوق میکردم و لذت میبردم از صورت قشنگم.

    صورتِ تپلوی قشنگم تو عکس ها.

    نی نی خوشگلِ تو دلم.

    هر بار هر عکسی میگرفتن نشونمون میدادن و کلی ذوقِ خودم و عکسمون رو میکردم.

    به عبارتی خودم دیدم چقدر خودمو دوست دارم و کیف میکردم.

    به عبارتی متوجه شدم خداوند به قلبم آرامش و آسانی داد و از پروژه عکاسی خیلی لذت بردم، کلی هم خندیدیم.

    24- خوشحالم امشب مهمونیِ افطاری/ عیدی، خونه مامانم دعوتیم همه ی خانواده و همدیگه رو میبینیم.

    الهی شکرت.

    25- خدا خیر بده همسرمو کلی کمکم کرده در تمیزی و نظمِ خونه، چون واقعا کلافه میشم از پراکندگی و شلوغی.

    امروز در حد وسیعی اتاق خوابمون که شلخته شده بود، تمیز و سازماندهی شد، بسیار خوشحالم که جلوی چشم هام مرتبی و نظم میبینم.

    26- برای کتابخونه مون کهدقبلا اتاق نی نی بود و موقت اومده بود اتاق خوابمون تا ببریمش انباری، یه جای خوب پیدا کردیم و گذاشتیمش.

    قرار بود ببریمش انباری، ولی کنسل شد، خیلی هم بهتر شد اینطوری.

    بازم آسان شدیم بر آسانی ها.

    27- صوتِ قرآن بهم آرامش میده.

    هم به من هم به نی نی.

    28- دیروز یه اسمی شنیدم برای پیشنهادِ اسمِ نی نی، که امروز صبح یهو انگار بهم الهام شد به این اسم هدایت شدیم…

    انتخاب اسم نی نی به عهده ی خداست…

    صبح به خدا گفتم لطفا اگه اسم پیشنهادیت اینه، با نشونه بهم بگو تا مطمین شم و چشم رو بگم…

    اسم پیشنهادی طبق خواسته ام، منو یاد خدا میندازه، قشنگ و خوش آهنگه، معنی زیبایی هم داره…

    هر چی خدا بگه، چشم.

    میخوام هیجانی برخورد نکنم، میخوام خدا بگه بگم چشم.

    28- امروز با دوست عزیزم که جزو اقوامم هم هست صحبت کردیم، یاد خاطرات خوشمون افتادیم، یادی هم کرد از بابام که سالگردش نزدیکه (10 فروردین)، خوشحال شدم از محبتش.

    روح بابا جانم شاد. سپاس گزارشم چه در زمانِ حیاتش چه بعد از رفتنش پیشِ خداوند 13 سالِ پیش.

    29- دیشب که حالم بد بود دیگه حسِ نوشتن کامنت تو سایت رو نداشتم، امروز که حالم بهتر بود اومدم و نوشتم.

    گفتم اشکال نداره، سخت نگیر به خودت.

    رفتارِ باانعطاف با خودم رو دوست دارم.

    امروز و دیروز بلند بلند با خودم صحبت میکردم با مهربونی و ملاطفت، عاشق خودمم که داره یاد میگیره بهتر با خودش رفتار کنه.

    30- دیروز مجدد، جلسه 1 دوره احساس لیاقت رو گوش دادم.

    استاد چطوری تشکر کنم ازتون برای دوره احساس لیاقت؟ نمیدونم.

    اسم شما از تو خونه و خانواده ی من نمیوفته هیچوقت، چه خودم چه همسرم چه مادرم.

    سپاس گزارتونم تا همیشه.

    31- یه تماس تلفنی داشت همسرم صبح و یه چالشی که داشتیم مقداری نرم تر و آروم تر شد به لطفِ خدا.

    میدونم باقیشو هم خود خدا هدایت میکنه.

    آسانمون میکنه بر آسانی ها.

    خدایا مرسی که دیشب بغلم کردی، آرومم کردی، منو به خودم آوردی و بهم آرامش دادی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2036 روز

    به نام اللهِ یکتا.

    سلام.

    قشنگی های جمعه 1 تیر 1403.

    1- آغاز تابستان مبارک.

    پایان بهار مبارک.

    2- کم کم نیازهای نوزاد رو دارم درک میکنم.

    قبلاً دیگران میگفتن و من انجام میدادم مثل ربات.

    الان خودم دارم تجربه میکنم که بهتر درک کنم نیازهای حافظ رو در هر لحظه.

    3- فایل گفت آسان گیر کارها… رو گوش دادم امروز چندین بار.

    رازِ شادی سخت نگرفتنِ این جهان هست.

    اگه غصه میخوری به خاطر باورهای غلطتته و باعثِ ضعفِ بیشترت میشه.

    آدم ضعیف نه به خودش کمک میکنه نه به دیگران.

    4- سشوار باعثِ آرامش و خوابِ راحتِ حافظ شد دیشب و امروز.

    الهی شکر برای حافظ جان.

    الهی شکر برای ارامش و سلامتیش.

    الهی شکر برای خواب و رشدش.

    الهی شکر برای صورت ماهش، خنده هاش، خوش اخلاقی و آرامشش.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    5- با خودم گفتگوهای ذهنیِ زیبا کردم وقتی نجواهای نازیبا داشتم.

    به خودم موقعیت هایی رو یاداوری کردم که تنهایی به لطفِ خدا از پَسِ انجام کارهای حافظ جان براومدم.

    بعدش حسم خوب شد.

    یعنی تونستم به لطف خدا صدای نجوا رو همون دَمِ در قطع کنم.

    الهی شکر.

    6- اینکه حافظ خوابش میاد رو تشخیص دادم به لطفِ خدا، و خوابوندمش.

    روی پام گذاشتم و سشوار رو روشن کردم، به سرعت خوابید.

    سمانه جان این به خاطر اینه که داری تمرین میکنی سخت نگیری و خدا هم آسانت میکنه بر آسانی ها.

    7- وقتی بچه داری و زندگی سخت و طاقت فرسا میشه یعنی دارم سخت میگیرم.

    چاره اش فقط اینه تسلیم شم و رها.

    قرار نبوده و نیست با سختی زندگی کنم.

    قرار نبوده و نیست با سختی بچه بزرگ کنم.

    قراره یاد بگیرم چطوری خودم رشد کنم تا زندگی بهتری رو تجربه کنم، فرقی نمیکنه آدم مجرد باشه، متاهل باشه، بچه دار باشه، دانشجو یا محصل باشه، بازنشسته باشه، بیکار باشه یا هر چی…

    همیشه چالش هایی داره هر ادمی تو زندگیش.

    قراره یاد بگیرم با هر چالشی چطور روبه رو شم و مدیریتش کنم.

    8- امروز بلند بلند با خودم صحبت کردم، مهربانانه و دلسوزانه و محکم.

    خوشم اومد.

    9- همسرم امروز شیفت بود تا 10/5 شب.

    دیشب همکارش زنگ زد جابجا شن، امروز همکارش بره، هفته ی بعد همسرم.

    خوشحال شدم که خونه هست امروز.

    اینم یه روزی و نعمت برای ما.

    10- امروز سومین روزی هست که مستقل شدیم با حافظ جان، خونه ی خودمون.

    دارم قِلِق یابی میکنم پسرمو که خودم بتونم درک کنم هر لحظه نیازش چیه تا بتونم همراهیش کنم.

    آفرین سمانه جان، من تحسینت میکنم.

    این عالیه، آفرین، تو میتونی و از پسش بر میای، خدا کمکت میکنه، یادت میده بچه داری رو.

    سرعتِ یادگیریت خوبه، به خدا و خودت اعتماد کن و جلو برو و تمرین کن، داری یاد میگیری، خدا یادت میده.

    11- دیروز عصر بحران داشتم، وقتی میاد خیلی سخت میشه برام، کلافه میشم، همه سختی ها میوفتن روی شونه هام، بیشتر روی ذهنم، افکارِ نازیبا و ضعف و ناتوانی در عملکرد میاد سراغم، بچه داری تبدیل میشه به کوه برام، متوجه شدم تو کم خوابی بیشتر دچار این احساسات و ترس ها میشم.

    همسرم بچه رو گرفت، من خوابیدم.

    بیدار شدم خیلی بهتر شدم.

    انگار عوض شدم…

    تو حال خوب به خودم گفتم هر وقت دچار بحران شدی به خودت بگو گذراست، میگذره، تو نمیمونی توش، ماندگار نیست، موقته، خدا کمکت میکنه عبور کنی ازش.

    زندگی همینه، گاهی سخته، گاهی شیرین، همش میگذره، ماندگار نیست.

    الهی شکر.

    الهی شکر.

    12- سمانه جان الان که حالم خوبه، شرایط امن و امانه بهت میگم:

    خوب داری جلو میری.

    خیلی چیزها یاد گرفتی تو بچه داری و هر لحظه هم داری یاد میگیری.

    بچه همینه، هر لحظه اش تازه است و باید به روز رسانی کنی خودتو.

    بچه تو هیچ ساختار ذهنی و خط کشی قرار نمیگیره، مخصوصاً نوزاد.

    اینکه بلد نیستی داری کم کم یاد میگیری طبیعیه.

    اینکه گاهی پر حوصله و صبری گاهی کم حوصله و خسته و کلافه طبیعیه.

    اینکه گاهی با عشق کارهای حافظ رو انجام میدی و باهاش حرف میزنی، میبوسیش، با لذت ماساژش میدی، نوازشش میکنی و اینکه گاهی انقدر خسته و ناتوانی که موقع شیر دادن بهش گریه میکنی طبیعیه.

    یادت باشه تو آدمی با همه قوت و ضعف های یه آدم.

    کامل نیستی و نمیتونی باشی.

    قرار نیست هم باشی چون هر لحظه جا برای رشد و یادگیری هست.

    هیچکی از اول بلد نبوده و نیست …

    تمرین کرده و یاد گرفته.

    بچه داری هم یه مهارته.

    یه مهارت خیلی بزرگ که کلی جزییات داره.

    طبیعیه که گاهی روان به حافظ و کارهای منزل رسیدگی میکنی، گاهی برات میشه کوه و میترسی که نتونی.

    سمانه جان فردا مهم نیست، الان مهمه.

    اگه داری خوب انجامش میدی، لذت ببر، ولش کن فکر کردن به فردا رو.

    که اگه نتونم چی میشه؟

    اگه وقت نکنم به کارهای خونه و آشپزی برسم چی میشه؟

    چو فردا شود فکرِ فردا کنیم.

    خدای امروز، خدای فردا و فرداها هم هست.

    طبیعیه گاهی توکلت به خدا عمیقتر و گاهی ضعیف تره.

    تو یکبار به این دنیا اومدی و بلد نیستی، داری یاد میگیری.

    تو الان مامان سمانه هستی، بسیار متفاوتی تا سمانه ای که مامان نبود، حتی با سمانه ی باردار هم خیلی فرق داری.

    برنامه ذهنیتو با سمانه ی الان بچین.

    سمانه ای که مامان شده و نقشِ جدیدی بهش اضافه شده که مسیولیت هایی داره.

    13- سمانه جون مرسی که انقدر قشنگ و اروم و آرامش بخش باهام صحبت میکنی.

    مرسی که بهم ارامش میدی.

    مرسی که تمرین میکنی با صبر بیشتر لحطات رو ببری جلو مخصوصا تو بچه داری.

    من میدونم تو گاهی چقدر شتاب داری برای همین واقعا تحسینت میکنم تو بچه داری داری خودتو به روز میکنی، ویرایش میکنی.

    واقعا حافظ (ذاتِ یه بچه) باعث میشه من بفهمم ذهنِ خط کشی شده چقدر گاهی زندگی رو سخت میکنه.

    بچه تو هیچ ساختار ذهنی قرار نمیگیره و بسیار متغیره.

    اگه نشکنم این ساختار رو خودم خیلی اذیت میشم.

    در کنارم بقیه هم اذیت میشن.

    بچه روال طبیعی و سالمِ خودش رو جلو میره، من باید با ارامش جلو برم.

    بفهمم باید ذهن و افکار و تصمیم گیری هامو شل کنم، انعطاف پذیرتر باشم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1196 روز

      سلام سمانه جانم

      مستقل شدنتو تبریک می‌گم.

      از چالش بی‌خوابی‌ها و مواجه شدن با شرایط جدید عجله‌ها و شتاب‌ها نوشته بودی اینکه ذهن منطقی دوست داره همه چی طبق اون چیزی که پیش بینی کرده و توی ذهن چیده شده پیش برود. من همین چند هفته خیلی دچار عجله و شتاب شدم.

      اینکه هیچ وقت نتونستم با اهرام رنج و لذت هم حتی نتونستم چالش صبح زود بیدار شدنو برای خودم عادی بکنم هنوز هم نتونستم من هنوز احتیاج دارم به خواب طولانی کافی هنم خیلی اذیتم می‌کنه که دیر شد از همه چی عقب افتادی نتونستی بلند نشدی هوای لطیف اول صبح طلوع خورشید رو از دست دادی پیاده‌روی نکردی ورزش نکردی ،همه این حرفا رو ذهن می‌زنه بهم، اما امروز به این نتیجه رسیدم من آدم متفاوتی‌ام دلیل نداره همه ما مثل هم باشیم همونجور که شکلمون فرق می‌کنه استعدادهامون فرق می‌کنه علایقمون فرق می‌کنه ،نیازهای جسمی ما هم با هم فرق می‌کنه،پس بهتره بپذیرم که من منحصر به فردم مثل بقیه نیستم خودمو هرجوری هستم بپذیرم.

      دوران شیردهی من آدم پرشیری نبودم بابت این قضیه خیلی اذیت شدم خیلی بی‌خوابی کشیدم چون دوست نداشتم شیر خشک بدم مقاومت داشتم اما مجبور شدم آخرش پذیرفتم همونجور که یکی موهای پرپشت داره یکی موهاش کم پشته یکی هم پرشیره یکی هم کم شیر همونجور که کی بزاق دهانش زیاد ترشح می‌شه یکی کم یکی شیرش زیاد میشه یکی کم. اصل پذیرفتن خودمونه و دوست داشتن خودمون همونجور که هستیم البته که من هنوز با این مسئله نتونستم خوب کنار بیام.

      مسئله بعدیم عجله و شتابه ی روز برنامه‌ریزی می‌کنم که به این کارها برسم اما انقدر دچار شتاب می‌شم که هیچ لذتی از کارهام نمی‌برم به عنوان مثال دیروز باید می‌رفتم پارک و از شنیدن فایل‌ها عقب افتاده بودم همزمان در پارک فایل هم می‌شنیدم اما احساس کردم هیچ لذتی نمی‌برم نه از پارک نه از فایل،فایل رو خاموش کردم روی نیمکت نشستم و فقط از صدای پرنده‌ها و بادی که بهم می‌خورد لذت بردم از طبیعتی که توش بودم و بهم آرامش می‌داد اونجا درک کردم وقتی که استاد در سریال زندگی در بهشت میگه تماشای این مرغ و خروس‌ها برای من مدیتیشن محسوب می‌شه یعنی چی. به خودم گفتم تو لحظه حال زندگی کن با اینکه دارم دو روزه به خودم اینو میگم اما هنوز نتونستم خودم رو کنترل کنم حتی امروز موقع دوش گرفتن نتونستم از لذت حمام، تمیزی ،آب گرم استفاده کنم چرا چون همش عجله داشتم توی ذهنم یه عالمه کار بود چیده شده ردیف که همش منتظر من بودن که انجامشون بدم. اومدم اینجا نشستم برای تو بنویسم که به خودم هم یادآوری کنم تو لحظه حال زندگی کردن لذت بردن از لحظه یعنی عشق به زندگی یعنی موفقیت یعنی فرکانس درست.

      بنویسم که یادم بمونه.

      خیلی خوبه که از مشاور کمک می‌گیری راهنماییاشو اجرا می‌کنی مشورت بزرگترین پشتوانه آدمیه. استفاده از تجربیاتی که بقیه بلدن و دیگه لازم نیست تو تجربه بکنی مثل یه غذای آماده است که تو فقط نوش جان می‌کنی. یه مدتیه دچار گیجی و سردرگمی شدم هدفم را گم کردم خیلی با خدا صحبت کردم ون نمی‌تونستم پشن و اون استعداد ذاتی یا مورد علاقه خودم رو پیدا بکنم بعد خدا دو تا چیز رو بهم یادآوری کرد یکی صحبت‌های سعیده جان راجع به شغل مورد علاقه که هیچ ایده‌ای نداشتند و فقط می ‌دونستند که شغل پرستاری رو نمی‌خوان و ویژگی‌های شغل مورد علاقه‌شون رو هم نوشتن، و دیگری کارتون soul که خود زندگی کردن رو هدف می‌دونه لذت بردن آرامش داشتن از اینکه ببینی یه برگی از اون بالا میفته پایین و تو لذت می‌بری، تو همون کارتون آقای جو وقتی اولین اجرای کاری رو که سال‌ها انتظارش رو می‌کشید انجام میده و بعدش میگه فردا چی؟ جواب می‌شنوه فردا هم همینطور و بهش میگن ماهی کوچولو دنبال اقیانوس می‌گشته یه لاک پشت پیر پر تجربه بهش میگه تو الان تو اقیانوسی و ماهی کوچولو جواب میده اینجا فقط آبه!!

      داستان زندگی همینطوره ، همه ما تو اقیانوسیم ولی فقط آب رو می‌بینیم.

      دیروز به درکی رسیدم یه جمله‌ که دوست دارم اینجا هم تکرارش کنم وقتی خدا ما رو آفرید یه نقطه خالی روی زمین بود که فقط با وجود من پر می‌شد ،وقتی خدا با اون عظمت و دانایی مطلقش تشخیص داده وجود من انقدر ضروری و ارزشمند بوده که این نقطه فقط با وجود من پر می‌شده و من رو فرستاده به این جهان پس من لازم نیست هیچ کاری بکنم همین که من اومدم به این جهان این نقطه خالی پر شده من انقدر ارزشمندم.

      چرا دست و پای بیخودی می‌زنم سمانه جانم اینا رو برای خودم می‌نویسم چرا من انقدر دست و پا می‌زنم چرا انقدر عجله و شتاب دارم خودمم نمی‌دونم چرا هر کاری می‌کنم احساس می‌کنم کافی نیست چرا، اینکه دنبال بهبود باشم خیلی خوبه اما اینکه احساس سرخوردگی بکنم اینکه کم بیارم یا احساس کنم به جایی نرسیدم زندگیم بی‌فایده بوده خیلی بده اینکه احساس بی‌عرضگی کنم احساس کنم از پس کارم خوب بر نیومدم خیلی بده اینکه خودمو سرزنش کنم بابت اشتباهاتم که اشتباه نبودن فقط تجربه بودن اصلاً خوب نیست.

      این‌ها فقط درد دل‌های خواهرانه بود برای تو خواهر خوبم برای تو که در مسیری، با تمام سختی‌ها تو مسیری ،یادمون باشه روزای بهتر توی راهه. یادم نیست توی کدوم فایل بود اما مطمئنم کامنت سعید جان بود که حدود یک سال و نیم پیش نوشته بود ، ویلای عموشون توی باغ دعوت شده بودند و از دیدن ماه روی بالکن لذت می‌بردند غرق صحبت با خدا بودند و نوشته بود که مطمئن است این فرکانسی که الان می‌فرسته چه اتفاقات زیبایی رو در آینده براش رقم می‌زنه و ما الان نتیجه این فرکانسشو داریم می‌بینیم . منظورم نتایج بزرگ است وگرنه نتایج کوچیک و نشانه‌ها که همیشه هستن ولی خیلی به چشم ما نمیاد.

      همین که یکم حالم بهتر از قبل کنم ،اگه درجه منفی بودن حالم نُه است را بتونم بکنم هشت این خودش یه موفقیت بزرگه. اینکه حالمو یکم بهتر از قبل بکنم همین . توقع WOW و کار خفن از خودم نداشته باشم ، یعنی در صلح بودن با خودم.

      امیدوارم بتونم به این حرفایی که زدم عمل کنم شاید با نوشتن برای شما به ذهنم بگم روش درست چیه و اجراییش کنم.

      حافظِ جان‌ها حافظِ حافظ جانت باشه از جانب من اون صورت نرم لپ‌های لطیفش رو ببوس.

      یه اقیانوس آرام ،لذت برات آرزو دارم.

      یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال 687

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1196 روز

      ادامه کامنتم بین دو نماز :) احتمالا حرف های خداست واسه سمانه اش نه حرفهای من

      حافظ بین تمام مامان های تو دنیا تو را انتخاب کرده پرنده بهشتی.

      پس تو بهترین و تنها مامانی بودی و هستی و خواهی بود که اون دوست داشته تو تجربه زندگی مادی زمینی کنارش باشه.

      هر جور هستی همون براش کافی و دوست داشتنیه .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 2036 روز

        سلام به نفیسه ی نازنینم.

        داغِ داغ پاسخ مینویسم برات…

        داشتم میخوندم اشکم سرازیر شد…

        که حافظ منو همینی که هستم انتخاب کرده مامانش باشم.

        میدونی چی شد؟

        من مشغول شیر دادن بودم که دستمو سفت گرفت.

        انگار بخواد حرف تو رو در لحظه تایید کنه.

        این دست گرفتن محکم بود، فرق داشت با قبل…

        خدای خوبم حس میکنم کد بهبود روحیه ام برام روشن شده.

        از وقتی فهمیدم تو پذیرش شرایط جدید مشکل دارم.

        از وقتی خانم مشاور مرکز بهداشت، نیلوفر جان بهم گفت تو اضطراب داری.

        باور نمیکردم من اضطراب داشته باشم.

        وقتی اسم دار شد حالم انگار سبک شدم.

        انگار پذیرش برام اسان تر شد.

        چون تغییر کردم و گفتگوهای ذهنیم از نازیبا به زیبا شیفت کردن.

        مرسی که برام نوشتی.

        از راه دور بوسه من و حافظ برای خاله نفیسه جان.

        چرا ما می دویم دنبالِ موفقیت؟

        در حالیکه اگه اروم بریم موفقیت دقیقا تو دستهامونه؟

        فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

        الهی شکرت.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          Nafis گفته:
          مدت عضویت: 1196 روز

          سمانه جانم ، دوستِ نزدیک قلبم .

          خداروشکر که سبک و آروم شدی .

          خداروشکر همونجور که هستی خودت را دوست داری.

          چرا ما می دویم دنبالِ موفقیت؟

          در حالیکه اگه اروم بریم موفقیت دقیقا تو دستهامونه؟

          من جواب این سوال خوب را از جانب خودم بگم : از بس عجله دارم همش می گم دیر شد! پس کی می‌رسم ؟ سنم گذشت؟پیر شدم ،باور کمبود دارم ، کمبود وقت و زمان علاوه بر کمبود های دیگر .

          تازه دارم در گفتارم شکایت از کمبود وقت را اصلاح می‌کنم.

          قبلاً خیلی هم با افتخار می‌گفتم نمی‌رسم به کارهام . الان یواش یواش به خدا می گم این کارها را امروز دارم کمکم کن انجامش بدم.

          اگرم اون روز نرسم ،می‌دونم خدا فردا بهم فرصتش را میدهد و همه چی را یک جوری ردیف می کند که انجام بشود. یک مثال داغ برات بنویسم پریروز نوشتم با پسرم بازی کنم اما نشد، شب جلوش نوشتم در دست اقدام .دیروز پسرم اوضاع را بهم ریخت و یک تنش کوچکی تو خانه بوجود آورد و نت ما قطع شد. بعدش که همه چی آروم شد آب ها از آسیاب افتاد. با ملایمت خودش اومد پیشم گفت مامان باهام بازی می کنی ؟

          بعد که اینو گفت یکهو به خودم اومدم ، خدایاااا تو همه چی را پیچوندی که من بشینم با این بچه بازی کنم خواسته دیروزم تیک خورد.

          خنده ام گرفته بود از اینکه خدا چه راه هایی بلد است. بلا ،(: یک شوخی هم با خدا بکنیم:)

          Your kiss touches my heart.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            سمانه جان صوفی گفته:
            مدت عضویت: 2036 روز

            سلام مجدد به دوست نازنینم نفیسه جان.

            من برات پاسخ نوشتم، بعد دیدم دایره آبی دارم، باز کردم دیدم شمایی.

            این چه معنی میده؟.

            نزدیک بودن قلب هامون به هم.

            من در وضعیت موج سینوسی یا الا کلنگ هستم این روزها.

            خدا رو شکر به هر پله.

            قراره این روزها و این شرایط، سمانه ای بزرگتر از من بسازه.

            خدا کمکم کنه راحت تر بگیرم و جلو برم.

            دقت کردم من الان شتاب دارم.

            وقتی دارم حافظ رو شیر میدم تو سرم صدا هست که تموم شه زودتر برم دنبال کارهایی که دارم مثلا جمع کردن لباس ها از رخت اویز یا هر کار دیگه ای که دارم و اون لحظه به سرعت بالا میاد که یعنی کار فعلی زودتر تموم شه برم بعدی.

            عملا زندگی در لحظه نکنم، شتاب دارم برای لحظه ی بعد.

            دارم اگاهانه تمرین میکنم وقتی کاری انجام میدم تو همون بمونم و نرم بعدی با شتاب ذهنی.

            با تو و برای تو مینویسم از قشنگی های امروزم، پنجشنبه 7 تیر 1403.

            1- دنبال دو تا قطره بودیم برای حافظِ مامان، امروز پیدا کرد عمه جانِ جیگرش.

            2- صبح حالم (جسم و روان) بد بود، مامانم اومد، اورژانس اومد، عبور کردم از سختی.

            3- خوابیدم، الان خیلی بهترم.

            4- پسرم در ارامش خوابه.

            5- ساندویچِ خوشمزه ای خوردم دیشب.

            6- روی تختمون خوابیدم در آرامش.

            7- کامنت خوندم و نوشتم.

            8- باد میاد، درخت و برگها تکون میخورن.

            9- وقتی میدیدم ادمها روی نیمکت های تو پیاده رو نشستن با خودم میگفتم چه خوب که وقتش و آزادیشو دارن و نشستن، ذهنم گفت تو نداری.

            برای همین تو پیاده روی قبلیم رفتم بیرون مجتمع و اگاهانه منم چند دقیقه نشستم رو نیمکت و به خودم و ذهنم نشون دادم که میتونم.

            ذهنم شیطنت میکنه من خلاف حرفش رو انجام میدم، حالم خوب میشه.

            الهی شکر.

            10- خانواده و دوست های خوبی که دارم.

            خدایا ممنونم.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
            • -
              Nafis گفته:
              مدت عضویت: 1196 روز

              سلام سمانه جانم

              یک تعبیر قشنگ دیدم تو کامنت اقای علی ملکی

              *”این یک راز آشکاره

              هرچی میبینی و میشنوی و هرکاری میکنی سعی کن باور توحیدیتو تقویت کنی”*

              درست مثل کاری که تو کردی.

              لیست اماده کردی از کارهات و هر چند تا که تیک بخورن خوشحال میشوی ، همینکه روی نیمکت نشستی ، همینکه وقتی تو لحظه زندگی کنی می تونی به همه چیز عشق بدهی چون اون لحظه پرزنت خداست برای ما و ما وصلیم.

              من خودم خیلی تو همه چیز شتاب و عجله دارم همه چیز باید طبق برنامه چیده شده منطقم جلو برود مثلا به خاطر اختلاف ساعتی معمولا تو محدوده زمانی خاصی می توانیم تماس تصویری بگیریم واگر به هر دلیلی این برنامه تغییر کند اولش من مقاومت دارم .

              می خواهم بگم یعنی حتی تو این چیزهای ساده پیش پا افتاده ، خودم هم می دونم که چقدر به ترتیب انجام دادن و سر وقت انجام دادن کارهام برام اولویت داره و اصلا تو این قضیه منعطف نیستم ،خوب خیلی عصبی و اذیت می شوم و حتی اطافیانم را ناراحت می کنم .اما خوبیش این است که الان فهمیدم و دارم خودم را اروم می کنم ، خدا منو با این روحیه آفریده پس این لازم تر بوده برام اما مثل بحث تمییزی می مونه که اگر از حدی بیشتر بشود ، می‌شود وسواس پس حالا که میدونم همه در ها به دست خدا باز میشود به خودش می گویم و این یک راز اشکار است فقط من چقدر تو خانه اسرار سرک می کشم !

              به قول خودت اگر اشتباه نکنم کلام خواهر زاده تون بود بعد امتحانش ، “مهم نتیجه نیست مهم تلاشی که من کردم ”

              خدا هم طبق همون میزان منو میسنجد ، لا یکلف الله نفسا الا وسعها

              عزیزم با همه این تغییرات ، هورمونی ، خونی ، مسیولیت جدید، موقعیت جدید وقتی می بینم متعهدانه هر روز کامنت می گذاری ، متعهدانه هر روز توجهت رو روی زیبایی ها می گذاری ، هر روز یک قدم در جهت یادگیری مامان بهتر شدن بر می داری هر روز یک اقدام عملی برای بهبود کارهات و کنترل ذهنت انجام میدهی .اصلا اینها به کنار همین که حواست هست تو مسیر بمونی خودش بزرگترین دست اورد است، من واقعا بهت تبریک می گویم عزیزم .

              بالا پایین شدن برای همه هست اینو بیشتر به خودم می گویم که خیلی لازم دارم تو این بالا پایین شدن ها تنها پناهم فقط الله هست و بس .

              امروز طبق توصیه اعظم جان با صدای بلند با خدا حرف زدم فقط دو جمله بود ولی برای شروع خوب بود اگر هر لحظه وصل باشم چقدر ارامتر هستم .

              بوس به روی ماهتون به قلب پاکتون به صفای وجودتون به روح خدایی تون که تا خود خدا اوج می گیرد

              بوس از راه دور به دوست نزدیک قلبم

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2036 روز

    به نام الله

    سلام.

    زیبایی های جهانِ امروزم، یکشنبه 21 مرداد 1403.

    * چند تا مصاحبه دیدم که جالب بود برام توی همه شون از خدا صحبت شد.

    یعنی جذبِ توحید داشتم چون خیلی علاقه مندم بهش.

    * سپاس گزارم برای نعمتِ آب، برق، گاز، اینترنت، موبایل، کولر، سقفِ بالای سر، خواب، امنیت، آرامش، غذا، خانواده، زمان و …

    * سپاس گزارم از هدایتت خدا جان و اینکه بهم شجاعت دادی مارمولک رو با جاروبرقی بگیرم.

    * خدایا دمت گرم بهم گفتی نیازِ حافظ جانم چیه و براش انجام دادم.

    * خدایا شکرت برای خوابِ خوبمون، الحمدالله.

    * خدایا شکرت برای لبخندهای زیبای قندِ نباتِ مامان.

    * خدایا شکرت که تو دفترم، سپاس گزاری نوشتم.

    * خدایا مرسی برای اینکه خندبدم.

    * آفرین سمانه جون برای کنترل ذهن.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    خدایا مرسی که هستی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    فاطمه محسنی گفته:
    مدت عضویت: 593 روز

    نکات مثبت روزم

    خدایا شکرت بابت اولین روز چالشم و اومدم نکات مثبتشو بنویسم

    خدایا شکرت بابت یک مبلغ کوچیکی که توقعشو نداشتم وارد حسابم شد

    خدایا شکرت بابت اینکه وقتی کتاب های سیمی شده دوستمو توی کلاس المانیمون دیدم این خواسته در من شکل گرفت و الان کتابای منم سیمی هستن

    خدایا شکرت بابت اسانتر شدن کار حسابداریم بابت انجام شدنش توسط مدیرمون

    خدایا شکرت بابت اینکه امشب رفتم خونه خالم لذت بردیم و صحبت کردیم و همچین جو صمیمی و خانوادگی داریم

    خدایا شکرت بابت اینکه امروز نماز ظهر و شبمو خوندم

    خدایا شکرت بابت صحبتای قشنگمون با همکار عزیزم

    خدایا شکرت بابت اینکه این سایت هست و برای منی که علاقه ای به نوشتن در دفتر ندارم خیلی عالیه

    خدایا شکرت امروز یک نشونی دیگه دیدم که دیگه کار دیروزمو تکرار نکنم

    خدایا شکرت امروزمو با نام تو شروع کردم

    خدایا خواسته هامو خودت بهشون واقفی به اینکه دوست دارم مثل استاد مسافرت تفریح همه چیز لوکس و لاکچری باشه

    تویی که مسئولیت هدایت و اجابتو بر عهده گرفتی منو به سمت خواستم ببر

    خدایا امروز بعد نمازم یکار خوبی کع کردم همه رو به تو سپردم

    سر تسلیم در مقابل تو فرو اوردم

    ولی این باور باهامه کع چجوری ؟؟؟

    اصلا هیچ راهی وجود نداره

    ولی باید بدونی فاطمه خداوند قدرت مطلقه

    اینو اویزه گوشت کن

    یادت باشه رب تو فرمانرواست

    و امیدوار و با شور و شوق ادامه بده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    مهدی نوری گفته:
    مدت عضویت: 3523 روز

    به نام پروردگاری که همین نزدیکیست ، پروردگاری که از رگ گردن به من نزدیکتر است ، پروردگاری که از روح خودش در وجودم دمیده است و به من جان داده است ، پروردگار قدرتمند و مهربان ، پروردگار وهاب رزاق و ثروت آفرینم

    پروردگارا سپاسگزارم ، سپاسگزارم ، سپاسگزارم +که همواره بامنی ، مرا هدایت می کنی و ازمن حمایت میکنی

    ????????ضمن عرض تشکر از استاد و تیم قدرتمندش????????

    سلامی دوباره خدمت همفرکانسی های عزیزم

    خیلی خوشحالم و خداوند مهربانم را هزارن مرتبه شکر می کنم که به من این فرصت را داد تا نظر خودم را در ارتباط با این فایل

    از ائنجایی که این فایل خیلی خوب بود دو سه بار گوشش دادم و بعد خواستم نظرمو در مورد با این فایل بگم ، از وقتی که یادم می آید وقتی بچه بودم تو اینجور بحث های که در مورد جنگ و فساد و و …. بود خیلی خوشم می آمد شرکت کنم و گاهی اوقات نظر بدم تازشم بعضی اوقات خیلی مجلس گرم بود که اصلا نمی شود بفهمی ساعت چنده !

    خلاصه تا وقتی شد که من دو سال پیش کاملا با سیت استاد اشنا شدم و این کلیپ را دو سال پیش گرفتم و تا الان بسیار زیاد گوش کردم و الان نظرمو میزارم، وفتی این فایل را درک کردم دیگه تو اینجور بحث ها شرکت نکردم البته اولشم از یه غیبت کچولو شروع می شه و …. تو هر جایی میرم سعی میکنم تو اینجور جا ها نشینم و اگه جایی نشود که برم بیرون میرم تو لاک تجسمی خودم تو دنیایی که خودم دوست دارم در آینده داشته باشم !

    حرف های استاد بسیار شیرینه توجه کردن به زیبایی های که به ما احساس عالی ایجاد میکند این یک تمرین برای من هست هر موقه جایی میرم فقط و فقط به طبیعت اونجا توجه میکنم گویی که من همونجا به دنیا امدم و این منو خیلی خوش حال میکنه و احساس خوبی در من ایجاد میکنه و تقریبا هر دو ماه یک با میرم طبیعت تنهایی ویا با خانواده خیلی خیلی به من احساس خوبی می دهد باز هم خداوند را شکر

    استاد ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: