زیبایی ها را ببینیم - صفحه 84

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    یا لطیف، سلام.

    ششمین روز از ابانِ زیبای 1403

    – کامنتهای جالب خوندم.

    – تو دفترم نوشتم.

    – نهار در کنار مادر جان بودم.

    – حافظ جان وقتی اسمشو صدا میکنیم عالی واکنش میده.

    – الهی شکر برای خرمای باکیفیت که نوش جان میکنم.

    – الهی شکر برای پنیر (گوسفندی) خوشمزه ای که نوش جان میکنم.

    – الهی شکرت برای سلامتی مون.

    – الهی شکرت برای پیاده روی شبانه.

    – الهی شکر پدر و پسر در ارامش لالا کردن من اومدم پیاده روی.

    – الهی شکر برای پیام محبت انگیزِ هدی جان بهم.

    – الهی شکر برای محبت خانم همسایه بهم و تعارفِ نون بهم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    به نام خدا، سلام.

    – صبح پیامک اومد گواهینامه ام ارسال شده برای چاپ.

    الهی شکر.

    متوجه شدم خواهر شوهرم هم مثل من و همزمان اقدام کرده برای تمدید گواهینامه اش.

    برام جالب بود این همزمانی.

    – دو نوبت امروز برخلاف شتابِ همیشگیم عمل کردم.

    الهی شکر برای این بهبود شخصیتیم.

    – سلامتی مون، امنیت مون، حال خوبمون، داشته هامون.

    خدایا شکرت برای همه ی نعمت هات.

    – کامنت خوندم و نوشتم، الهی شکر.

    – کتابخونه و دفترهامو مرتب کردم.

    – به امور منزل رسیدگی کردم.

    صبح لیست نوشتم، شب دیدم 95 درصدش تیک خورده.

    – پسر قند عسلم، خدایا همه ی بچه ها رو حفظ کن در پناه خودت.

    – موقع اشپزی چیزی رو که فراموش کرده بودم، خدا یادم انداخت.

    الهی شکرت.

    – تونستم دو فایل اخر استاد رو گوش بدم.

    عالی بود‌.

    به قلبم نشست.

    الهی شکر برای این روزی.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    به نام الله

    سلام.

    – خبر خوشِ تولد نوا جانم رو خوندم.

    ان شاالله سعیده جانم و نوا جانم تندرست و شاداب باشن.

    – حافظ قلبِ منه.

    خدایا شکرت برای سلامتیش، لبخندهاش …

    – حافظ جانم تو بغلمه، شیر میخوره، لالا میکنه.

    خدایا شکرت برای پسرم، نفسم.

    – تمرینِ احساسِ ارزشمندی و لیاقت.

    – بامداد امروز کامنت خوندم و نوشتم.

    – یه چیزی بود که بی دقتی کردیم و انجام ندادیم، با اینکه نشونه اومده بود.

    داشت تو ذهنم نجوا میکرد، جلوشو گرفتم که خودمو سرزنش نکنم.

    یاد بگیرم مواقع بعدی بهتر عمل کنم.

    – کامنت فوق العاده ی اقا ابراهیم رو خوندم در رابطه با عزت نفس و لیاقت.

    کلی با خودم صحبت کردم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    به نام خدا، سلام.

    ● امروز به یکی دیگه از خواسته های قلبم تو این مدت، رسیدم.

    چیزی که دلم میخواست…

    میخواستیم بریم خونه مادرشوهرم، قبلش رفتیم موسسه ی اوریگامیِ محبوبم، روشنا اوریگامی.

    همونجا که اول شاگرد بودم، بعد شدم مربیِ کودک و جزوِ همکارانِ مجموعه.

    معلمِ عزیزم رو دیدم و سایر دوستانم رو.

    خیلی خوشحال شدم.

    سورپرایزی رفتیم خانوادگی، با همسرم و حافظ جانم.

    دلم برای روشنا (اسم موسسه است، ولی برای من این مکان مثلِ یه شخصِ عزیز و محترم میمونه) حسابی تنگ شده بود، برای عزیزانم در روشنا، برای حیاط باصفاش.

    ابراز محبت شد به خودم و حافظ جان‌.

    عکس یادگاری هم گرفتیم.

    عکس فعلیِ پروفایلم که بالای سرم دُرناهای کاغذی هست عکس امروز تو روشناست.

    خانم معلم عزیزم، زهره جونِ بحرالعلومی، ازم عکس گرفت با عشق.

    به حافظ جانم هم هدیه داد زهره جون.

    ● اومدیم خونه مامان بزرگ و بابابزرگ قشنگِ حافظ جون، دور هم شاد و خوشحالیم با عزیزانم.

    سوغاتی گرفتیم، کلی هدیه های قشنگ، الهی شکرت.

    ● امروز تو بدو بدو کردن بودم که کارهامو بکنم تا عصر بریم خونه مادرشوهرم، یه لحظه به خودم اومدم…

    به کجا چنین شتابان.

    الان داری میبینی حافظ نیاز به بغل داره، کارهاتو ول کن، بیا پیشِ حافظ.

    رها کردم تلاش توام با عجله و استرسمو، اومدم پیش بچه ام.

    بعدش کارهامو اروم تر انجام دادم.

    الهی شکر برای این تغییر در لحظه روی عملکردم و قطعِ الگوهای تکرار شونده ی قبلیم.

    ● پاسخِ سعیده جان رضاییِ قشنگم رسید دستم از طریقِ دایره ی آبی.

    به امیدِ ارتباطی نزدیکتر…

    ● غذاهای خوشمزه ی مادرشوهر مهربان و عزیزم.

    خدایا شکرت که امروز طعمِ زرشک پلو با مرغ و جوجه کبابِ عالیِ مادرشوهر عزیزم، مامان زری رو چشیدم.

    ● محبت اعضای خانواده که نثار حافظ و ما میشه همیشه، الهی شکرت.

    ● هدیه ی پدرشوهرم و داداشم به حافظ جان، الهی شکرت.

    هزار ماشاالله به پسرِ پر روزی م.

    خدایا شکرت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    به نام خدا، سلام.

    – حافظ جونم لالا بود، من و همسرم هم یه شامِ ساده ولی دلچسب کنار هم خوردیم.

    میخوام بگم چه غذایی خوردیم چون از برکات و نعمت هاست.

    شام، تُن ماهی با شیوید آماده کردم که با نون لواش در کنار هم، با آرامش، حال و حسِ خوب، امنیت نوشِ جان کردیم.

    غذا به من خیلی چسبید.

    اسمِ غذا لزوماً باعث لذت بخش بودنش نمیشه.

    حسِ آدمه که باعث میشه بگم چسبید بهم، به به.

    الهی شکر برای همه ی غذاهایی که هر روز نوش جان میکنیم.

    – یکی دیگه از لحظات لذت بخش برام اینه:

    وقتی چای تازه دم میکنم و با همسرم نوش جان میکنیم.

    – این اصل رو از سالها پیش با خودم داشتم:

    خوشبختی، لذت بردن از شادی های کوچکِ زندگیست.

    و هر وقت که میتونم با شادی های کوچک، خوشحال باشم، یعنی تو مسیر درستم. حالم خوبه.

    – خدایا شکرت برای خونه ی گرم، نرم، امن و باصفامون.

    صدایِ بادِ عزیزم داره میاد از بیرون.

    اینجا چند شبه دیگه حسابی سرد شده.

    – دیروز به یکی از هنرجوهای مجازیِ اوریگامی ام (صبا جان) با قلبم پیام دادم که هر وقت اومدن تهران بگن بهم، همو ببینیم.

    با اینکه ندیدمشون از نزدیک ولی هنرجومو مثل خواهر زاده ام دوست دارم، مامانشم برام عین خواهرمه.

    خیلی خیلی هنرمند، باسلیقه و با شخصیت هستن.

    احوالپرسی داریم، گپ میزنیم، عکس های حافظ و خودمو میفرستم براشون.

    کلی تبادلِ حس خوب و عشق داریم با هم.

    مامانِ قشنگش هدی جان هم بهم گفت ما هم هر وقت رفتیم بجنورد یا مشهد اطلاع بدیم بهشون.

    این از اون دیدارهاییه که قلبم میتپه براش.

    به امید اون روز.

    – سورپرایز شدم:

    ایمیلمو باز کردم، دیدم سعیده جانِ قشنگِ شهریاریِ عزیزم برگشته.

    خوشحال شدم.

    خوش برگشتی عزیز دلم.

    – دایره آبی رو دیدم، پاسخ داشتم از سمیه جان و فاطمه جان.

    بسیار خوشحال شدم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    به نام الله

    سلام.

    قند نباتِ من، 6 ماهگیت مبارک.

    – امروز رفتیم به سلامتی واکسنشو زدیم و چکاب های لازمش رو تو مرکز بهداشت انجام دادیم.

    – ورودیِ مالیِ غیر حسابمون.

    – نهار خوشمزه و اماده مون.

    دیشب قیمه پختم، عالی شد.

    خودم نمره 20 میدم به خودم برای قیمه ام.

    – ابراز محبتِ خانم ها و دخترانِ نوجوان تو مرکز بهداشت نسبت به حافظ جون.

    – خانم مشاورم تو مرکز بهداشت رو دیدم.

    سلام و احوالپرسی کردیم.

    نسبت به حافظ جون محبت داشت.

    – برای انجام واکسن و کارهای حافظ جون، رفتیم پیش خانم موسویِ عزیز و مهربان.

    با مهربونی و خنده و بازی برای حافظ جون واکسن زد.

    – دلم میخواست یه روز با حافظ برم موسسه ی اوریگامی مون.

    هم دوستانم رو ببینم هم اونا حافظ رو ببینن.

    این خواسته ام اجابت شد، فردا ان شاالله میتونیم بریم اونجا.

    – عمو جانِ حافظ دیروز زنگ زد احوالپرسی مون.

    گفت یه جایزه برای حافظ جون گرفته.

    خوشحال شدیم.

    – عصر حافظ جون خوابید، منم تونستم بخوابم.

    الهی شکر برای نعمتِ خواب.

    خستگیم برطرف شد.

    – خدایا شکرت که حافظ جون امروز فرنی شو خورد.

    – خدایا شکرت امروز به نحوِ احسن به امورات منزل رسیدگی کردم:

    تا کردن لباسهای خشک شده و گذاشتنشون در کمد و کشو، شستن ظروف، تمیز و مرتب کردن آشپزخانه، مرتب کردن اتاق ها و پذیرایی و …

    – کامنت خوندم، الانم دارم کامنت مینویسم.

    الهی شکر.

    – تمرینِ سکوتم که برقراره و چندین بار واکنشی برخورد نکردم.

    آفرین سمانه جانم.

    – بیمه مون به آسانی عوض شد.

    من ایمان دارم این بیمه، الان برای ما بهترینه.

    چون باور دارم خداوند بیمه ی اصلیِ ماست و مابقی دستانِ خداوند هست.

    – خانم منشیِ مرکز بهداشت عوض شده بود و به جاش یه آقا اومده بود.

    خانم منشیِ قبلی خیلی جدی بود، آقای منشی جدید خوشرو بود.

    برای خانم منشیِ قبلی ارزوی خیر کردم هر جای جدیدی که رفته.

    اخرین خاطره ام ازش، خوش هست.

    ماه پیش که رفته بودیم مرکز بهداشت بهم خندیده بود، تعجب کردم چون همیشه خیلی جدی بود.

    و حالا رفته…

    از خودم خیلی مچکرم که ازش به خوبی یاد کردم و ارزوی خیر کردم براش.

    – کامنت جذابی که از فاطمه جان خوندم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    به نام خدا، سلام.

    اول آبان به مبارکی، شادی، سلامتی برای همه.

    – دیروز عصر رفتیم استودیو عکاسی برای حافظ جون.

    دکور و ایده ها خیلی قشنگ بودن.

    من لذت بردم.

    امروز هم میریم برای یه قسمتِ دیگه.

    اینم از کارهایی بود که یه مدته تو ذهنم بود انجامش بدیم که خدا رو شکر انجام شد.

    – فایل جدید اومد.

    آخ جون.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    یا الله، سلام.

    گفتگوهای هدایتیِ امشبم با خدا جان در مورد توحید:

    ● روی عقلِ خودمم حساب نکنم، روی خدایی حساب کنم که بهم عقل داده.

    ● روی دیگران حساب نکنم، روی خدایی حساب کنم که دیگران رو میفرسته سراغم.

    ● روی پول و طلا و خونه و ماشین حساب نکنم، روی خدایی حساب کنم که برام پول و خونه و ماشین و طلا میفرسته.

    ● روی هیچ کس و هیچی حساب نکنم.

    ● روی هیچ روشی حساب نکنم برای رسیدن به اهدافم، روی خدایی که منو هدایت میکنه به اون روش حساب کنم.

    داستان از این قراره که داشتم به حافظ و حرکت کردنش روی زمین فکر میکردم.

    الان در سنی هست که روی زمین حرکت میکنه، غلت میزنه و به سرعت جابجا میشه.

    همه هشدار میدن کلی مراقبش باشیم چیزی از زمین نخوره خدا نکرده…

    و حقیقتش اینه من از این مرحله ی رشد کمی میترسیدم از قبل.

    که خدا نکرده چیزی نخوره بپره گلوش، یا باعث بیماری بشه و …

    اما این ترس ضعیفه، چون درصد زیادی از من ریلکسه به لطف خدا، چون یادم میاد خدا هست و حافظِ حافظ جانه بدونِ توقف.

    به این فکر میکردم وقتی من باور داشته باشم خیلی قوی، که خدا بهم میگه، خطری حافظ رو تهدید نمیکنه.

    چون حتی اگه خوابم باشم، بیدارم میکنه.

    اگه آشپزخونه، دستشویی، حمام و … باشم به به دلیلی منو میکشونه اتاق بالای سرش، یا یادم میندازه به یه دلیلی برم سراغِ بچه.

    یعنی من و حافظ تو برنامه ی امنیتیِ خدا هستیم که مو لای درزش نمیره از بس که دقیق و بی خطاست.

    فکر میکردم جلوی بقیه تا بگم خدا مراقبشه بلافاصله میگن خدا عقل هم داده

    باور من منافاتی نداره با اینکه خدا عقل هم داده.

    همون عقل رو هم خدا داده، بعد من بیام روی عقلِ محدود و هر لحظه در حالِ رشدِ خودم حساب کنم، نه خدا؟

    روی قدرت، توانایی، مهارت، تیزهوشی، درایت، تدبیر و … خودم حساب کنم؟ نه کسی که همه ی اینارو بهم داده؟ که به طرفه العینی میتونه از دست بره اگه از مسیر خارج شم!

    پس روی چی حساب کردم من؟

    روی باد؟ که میاد و میره؟

    یا روی خدا، که مطلق، ثابت و همیشگیه؟

    من اگه اینو خوب درک کنم خیلی رشد میکنم.

    خدایی که بهم عقل و هوش و … داده اگه من روش حساب کنم با استفاده از دست ها و ابزارش بهم اگاهی میده که هر کاری رو در بهترین زمانش انجام بدم.

    یعنی همون هدایت.

    هدایتم میکنه سر بزنگاه که:

    مراقبِ بچه م باشم.

    آشپزی کنم.

    خانه داری کنم.

    به امورات خودم و همسرم برسم.

    به تفریحاتم برسم.

    در رفاه مالی، امنیتی، اسایشی باشم، شاد باشم و …

    به عبارتی راضی باشم از زندگیم، پر نشاط باشم.

    میگن فلانی رو سپرده به امونِ خدا.

    که منطورشون اینه رهاش کرده و مراقبش نیست.

    بی توجه هست و …

    ولی در اصل چه امونی بهتر از امونِ خدا سراغ دارم؟

    هیچی.

    به هیچ عنوان هیچ نطارت و کنترل و مراقبتی، از مراقبت و پناهِ خدا بالاتر نیست.

    قبل از این گفتگوها به واسطه ی سوال عزیزی در عقل کل که این بود:

    چقدر احساس لیاقت میکنین برای دریافت هدایتهای خدا و چکار میکنین دریافت هدایتها بیشتر شه، روی این فکر میکردم که:

    هر چقدر باور کنم خدا بهم میگه (در مورد هر موضوعی)، خدا بهم میگه و هدایتم میکنه.

    این شد که در ادامه به این نتیجه رسیدم که اگه باور کنم بهم میگه، پس میگه.

    یا به دل خودم میندازه.

    یا به یادم میاره.

    یا از زبون کسی میشنوم.

    یا میبینم.

    یا میخونم و …

    بالاخره با ابزارهای متفاوت خدا منو هدایت میکنه به کاری که باید انجام بدم،

    به چیزی که باید توجه کنم و …

    خدایا مرسی از این گفتگوها که به واسطه مراقبت از حافظ باهام صحبت کردی در موردشون.

    من باگِ ثروت دارم:

    روی موجودیِ توی کارت هامون، روی پولِ نقد، روی طلا، گاهی روی هدیه حساب میکنم، نه خدایی که پول، طلا و … رو فرستاده و میده بهم.

    انگار حضور فیزیکیِ پول اگه داشته باشم تو کارتم برام باورپذیرتره تا خدایی که همه ی ثروتِ جهان مال اونه و در دستان اوست.

    پول، پیشِ ثروتِ عظیمِ جهان که مالکش خداونده، خیلی کوچکه.

    اما ذهن من گاهی ارزش پول رو بالاتر از بقیه چیزا میدونه.

    چون ثروت رو توی پول میبینه، با پوله که همه چیز میشه خرید تا به رفاه و ارامش رسید.

    پول خوبه ولی ایا سلامتی و ارامش رو میشه با پول خرید؟

    نه، دلیل اصلی ارامش و سلامتی پول نیست…

    ثروت، همه چیز میتونه باشه:

    – ثروت یعنی مامانم که امروز وقتی داشتم به حافظ شیر میدادم، برامون میوه آورد، خودش برام یه بشقاب سیب و نارنگی پوست کند داد دستم بخورم، و چقدر هم که چسبید.

    – ثروت مامانمه که مهربونه.

    – ثروت همسرمه که انقدر با عشق همراهمه.

    یادم بمونه اختلاف نظر داریم گاهی، ولی باعث نمیشه خوبی های فراوانش رو نبینم.

    – ثروت خواهرامن، برادرمه، خانواده ی همسرمه، دوستام و عزیزانمه.

    – بله، پول و طلا و خونه و ماشین و مسافرت و … هم هست.

    – ثروت سلامتی مونه، ارامش و امنیت مون هست.

    چقدر ثروت دارم و یادم میره.

    خدایا یادم بنداز هر لحظه.

    همین الانم تو هدایتم.

    چون یادم انداخته من چقدر ثروتمندم.

    – ثروت یعنی اینکه مینویسم و عاشق نوشتنم.

    ثروت حافظ هست که انقدر عاشقشم.

    – ثروت خوش برخوردی و خوش اخلاقیِ همه ی ادم هاییه که میبینمشون، باهاشون صحبت میکنم.

    – ثروت همسایه های خوبمون هست.

    – ثروت مدیر ساختمان مسیولیت پذیر و تلاشگرمون هست و همه ی همسایه هایی که همکاری میکنن برای بهبودِ بلوک و مجتمع مون.

    – ثروت اینهمه دفتر و لوازم تحریری هست که دارم.

    امشب سرچ کردم قیمت یه جعبه مداد رنگی فابرکستل رو، 1 میلیون تومن بود.

    و من اینهمه مداد رنگیِ فابر کستل و برندهای دیگه دارم.

    -ثروت غذاییه که هر روز داریم نوش جان میکنیم.

    – ثروت هوایی هست که رایگان هر لحظه دارم استفاده میکنم ازش، اونم به اسانی، بی هیچ زحمتی، اسوده و روان، انقدر عادیه که اصلا نمیبینمش دیگه.

    – ثروت صدای اواز پرندگانه که میشنوم.

    – ثروت هوای مطبوعه.

    – ثروت بارون و برف و باده.

    – ثروت طبیعته، آبه، صدای آب توی رودخونه است.

    – ثروت دوستان عزیزم در سایت هست که ندیدمشون ولی مثل اعضای خانواده ام شدن، اسم و پروفایلشون رو که میبنم ذوق میکنم، کامنتهاشونو که میخونم یا براشون پاسخ مینویسم یا اونا برای من مینویسن ذوق میکنم.

    – ثروت این سایته، استاده، مریم جون و اقا ابراهیم و خانم فرهادیه.

    – ثروت دایره آبی تو سایته، با دونه به دونه پاسخ هایی که برام‌ میاره و تحویلم میده.

    – ثروت دونه به دونه ی فایلهای استاده.

    – ثروت خونه ی امن و گرمیه که توش زندگی میکنیم.

    – ثروت خانواده مون هست که سه نفری شده، فرزند داریم.

    – ثروت رختخوابِ نرم و گرمیه که هر شب میخوابیم.

    – ثروت تمام وسایل خونه مونه، لباس هامونه.

    – ثروت اینه که من راحت مینویسم، دلی و با عشق و ساده مینویسم.

    – ثروت یعنی همسایه در ورودی رو برای من باز نگه میداره، و برعکسش.

    – ثروت یعنی یه عالمه زیبایی و نکات مثبتی که هر لحظه شکارشون میکنم.

    – ثروت یعنی اون پیشی خوشگله که پوست بدنش توسط خداوند به زیبایی طراحی شده.

    – ثروت یعنی زیباییِ منحصر به فردِ طاووس و پروانه.

    – ثروت یعنی آرد برنجی که همسایه ی مامانم برای حافط جان هدیه آورده.

    – ثروت یعنی اقا پسر مودب و باشخصیتِ مغازه دارِ محلِ مامانم که به حافظ ابراز محبت کرده، و مامانم مثل نوه هاش دوستش داره، برای مامانم تپسی میگیره و …

    – ثروت یعنی خودم، سمانه جانِ صوفیِ نازنین، خوش قلب، مهربان، منظم و با سلیقه، خوش خط.

    یه عالمه ثروت دارم من، یه عالمه…

    – بزرگترین ثروتِ من، حضور خدا تو زندگیمه.

    ساعت 01:01 بامدادِ 30 مهر هست.

    اخرین روز از اولین ماهِ پاییز به مبارکی و شادی و سلامتی.

    ان شاالله بهترین ها در انتظار همه مون باشه امروز و هر روز.

    بله که هدایته، وگرنه من اصلا فکرشو نمیکردم این چیزها رو بنویسم تو کامنت و عملا یه سپاس گزاریِ مفصل داشته باشم از خداوند برای بی نهایت ثروتی که دارم تو زندگیم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      فاطمه و رسول گفته:
      مدت عضویت: 1104 روز

      سلام به سمانه جان عزیزم

      عااااااااشقتم رفیق جانم

      بوس به روی ماهت و حافظ جانمون

      یک دنیا سپاسگزارم برای نوشتن این کامنت پراز باور فراوانی که رزق امروزم بود و کلی کیف کردم نازنینم ..

      خداروصدهزارمرتبه شکر

      برای دونه به دونه قشنگی های

      گل پسرت که وجود پربرکتش

      به خودی خود

      اصل تمرکز بر زیبایی هاست

      میدونم که دوست داشتنم رو

      از دل این نقطه آبی پربرکت

      فرکانسی و پرازعشق دریافت میکنی

      تحسینت میکنم که داری به زیبایی ها توجه میکنی و مینویسی …

      دوست داشتن های مکرر منو

      با آغوش پرمهرت تقدیم حافظ جانتون بکن

      وحالشو ببر مامان سمانه ..

      نوش جانت بشه این همه نعمت

      این همه رزق وثروت

      گوارای وجودت بشه زندگی خوشگل

      توحیدی و نابت عزیزدلم ..

      خداروشکر برای وجود ارزشمندتون

      الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1927 روز

        سلام فاطمه جانم.

        میدونم که تقریبا از بُعد مکان بهم نزدیکیم.

        امیدوارم روزی مدارهامونم به هم نزدیک بشه و در یک راستا قرار بگیره تا روی ماه خودت و اقا رسول و محمد حسن جانم و هلیسا جان رو ببینم از نزدیک…

        که یهو بگم اِ فاطمه است…

        اِ اقا رسول و بچه هان…

        به همسرم و حافظ بگم ببینین، بچه های سایتن، اونم از قشنگ ترین و خوش فرکانس ترینشون.

        به امید اون روز.

        ممنونم برای کامنت قشنگت فاطمه جان.

        عشق و محبتِ لطیف و خالصانه ات حسابی چسبید به وجودم.

        وجود و زندگیت پر از نور خدا بشه هر لحظه بدون توقف.

        ماچ به روی ماهِ نازنینت.

        فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

        الهی شکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    به نام خداوندِ جان

    سلام.

    امروز از اون روزهایی بود که خداوند با بخشش و مهرِ وسیعش کارهامو عالی جلو برد برام.

    الهی شکرت.

    – امروز اقدام کردم برای تمدید گواهینامه ام.

    – نوبت گرفتم پلیس+10 و بلافاصله کارم انجام شد.

    – همسرم با حافظ جون تو ماشین موندن.

    – معاینه چشم نزدیک بود رفتیم.

    – همسرم بیرون کار داشت، دقیقا کار من که تموم شد رسید به انجامِ کار خودش.

    یعنی اگه ما میخواستیم چیدمان کنیم، اینقدر قشنگ و سرِ زمان چیدمان نمیشد.

    – رفتیم پمپ بنزین، خلوت بود.

    – تمدید گواهینامه یکی از کارهای تعویقیم بود، با بچه سختم بود ولی امروز به لطف خدا اقدام کردیم و ان شاالله تا دو هفته دیگه گواهینامه ی جدیدم میاد. الهی شکرت.

    – همون پلیس+10 رفتیم که دو سال پیش برای گذرنامه مون اقدام کرده بودیم، برای همین عکس تو سیستمشون داشتم، بهم نشون دادن گفتن همینو میخوای، گفتم بله، خیلی هم خوب، کارم جلو افتاد.

    – تو راه بودیم یه نَمِ بارون هم اومد، فوق العاده خوشحال شدم.

    – هوا عالی بود.

    – ماشینِ نشانه مو دیدم، چندتا.

    کاملا مطمین شدم کارهام عالی جلو میره.

    – برای معاینه چشم تعداد زیادی اسم نوشته بودن، من با آرامش نشستم به انتظار و شمردنِ نکات مثبت روزم.

    تند تند معاینه چشم انجام شد و نوبتم شد.

    قشنگ امروز متوجه شدم چقدر قشنگ و سریع کارهام انجام میشن. الهی شکرت.

    – دقیقا وقتی از ماشین پیاده شدم تا برم کارهامو شروع کنم گفتم خدایا عالی انجام بشه امروز. همینم شد، الهی شکرت.

    – نهار اومدیم خونه مامانم.

    قورمه سبزیِ بسیار خوشمزه پخته بود، نوشِ جان کردیم.

    – برای فردا وقت گرفتم حافظ جونم رو ببریم آتلیه، عکس از این سن کوچولو و قشنگش بگیریم، الهی شکرت.

    – الهی شکرت برای پول تو کارت هامون.

    – الهی شکرت برای سیب و نارنگیِ خوشمزه ای که مامانم پوست کند برام خوردم و دست های مهربونش.

    – الهی شکرت برای خبر خوبی که شنیدم در مورد خواهرم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    به نامِ خدایی که زیباست

    سلام

    امروز آسمون پر از ابرهای کپلی و سفید و خوشگل هست.

    هوا خنک و مطبوعه.

    اومدم پیاده روی تو این هوای عالی.

    یه عالمه پیشیِ خوشگل دیدم.

    ریزش برگ ها از درختان رو دیدم، عجب صحنه ای بود…

    پیروِ کنترل ذهن دیروز پاداش هاشو دریافت کردم:

    اول حسِ خودم.

    که خوب شد، استرس و ترس و نگرانی رفت.

    امروز هم خبر خوبی شنیدم از موردِ دیروز

    چه لذتی داره بعد از کنترل ذهن، بعد از توکل.

    یه خطری از همسرم رفع شد، الهی شکرت.

    برگ های پاییزی ریختن روی زمین.

    چندین پرنده نشستن روی درخت و جابجا میشدن.

    روزیِ من بود که این صحنه های زیبا رو ببینم امروز.

    الهی شکرت.

    از ابرهای خوشگل عکس گرفتم.

    برگ ها در حال افتادن از درختها هستن منم از زیر درخت رد شدم.

    خدای من.

    امروز چقدر همه چیز قشنگه.

    داره باد میاد…

    مای بیبی حافظ رو با قیمتی عالی خریدیم.

    داشتم میگفتم چطور ممکنه این اختلاف قیمت.

    خودم پاسخ دادم این روزیِ بلند حافظ جون و ماست، الهی شکرت.

    باغچه ها و فضای سبز مجتمع مون خیلی قشنگ و تمیز شده.

    بالکن زیبای یه خونه که گلدون و گلهای رنگی داره اومد جلوی چشمم.

    الهی شکرت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: