زیبایی ها را ببینیم - صفحه 85

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    به نام خدا، سلام

    هدف من از زندگی چیه؟

    میخوام آرامش داشته باشم، سلامت و پر انرژی باشم.

    میخوام امکانات رفاهی خوب در اختیارم باشه.

    میخوام لذت و شادی و قلبی آروم داشته باشم.

    میخوام با زندگیم خوشحال باشم.

    میخوام توجهم بیشتر و بیشتر روی نکات مثبت باشه تو پیرامونم، تو هر چی.

    میخوام سپاس گزارِ قلبی باشم.

    میخوام بهتر بتونم با شهود و هدایت های خدا زندگیمو جلو ببرم، از تصمیمات کوچک بگیر تا بزرگ.

    میخوام خودم باشم، به صلح بهتری برسم با خودم.

    میخوام مهربونی بیشتر داشته باشم با خودم.

    میخوام بهتر سکوت کنم، بهتر ذهنِ خالق داشته باشم.

    میخوام خلقِ پولِ بهتری داشته باشم.

    میخوام بهتر یاد بگیرم مسایل رو حل کنم و با چالش هام بهتر روبه رو شم.

    و …

    همه اینا رو یا بیشترشو الان هم به دست آوردم، دوست دارم بهتر و بیشتر داشته باشم.

    چقدر خوبه که وقتی امروز تا میومد از ذهنم قضاوتی رد شه ترمزش رو گرفتم.

    چقدر خوبه فایلهای ارامش در پرتو اگاهی که در مورد قضاوت توضیح میده.

    قضاوت دسته بندی دایم به خوب و بد، زشت و زیباست‌…

    باید ناظر بود عین گل…

    زیباییِ امروزم اختصاص پیدا میکنه به بهبودهای شخصیتیم:

    حواسم جمع تر شده به کنترل ذهن.

    به توجه به خوبی ها و نکات مثبت اون موضوع.

    به سپاس گزار بودن.

    به سکوت کردن.

    به جواب ندادن، اثبات نکردن وقتی جواب و حرف تو آستینم دارم…

    به هدایت خواستن و شتابم رو کم کردن.

    به انجامِ متمرکز یه کار و به انتها رسوندنش و بعد رفتن سراغِ کار بعدی.

    به حُسنِ خُلق داشتن.

    الهی شکرت برای این مسیر.

    نَوَسان دارم اما برمیگردم.

    الهی شکرت.

    می خوام تو عمل و زندگی شخصیم اموزش هارو پیاده سازی بهتر و بهتر کنم.

    خدایا کمکم کن.

    دیروز تو کامنتم نوشتم یه کامنت از اقای جمال خوندم در عقل کل که عالی بود.

    اسم رو اشتباه نوشتم.

    کامنتِ اقای حمیدرضا نارنجی ثانی بود تو عقل کل و بسیار هم عالی.

    abasmanesh.com

    چه خوبه هر کامنتی تو سایت لینک داره، اینطوری میشه به راحتی باز نشرش کرد.

    مرسی از همه ی بچه های سایت که کامنت های کاربردی و الهام بخش مینویسن.

    مخصوصا ممنونم از دوستانی که با مثال کامنت مینویسن.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    یا ارحم الراحمین

    سلام.

    ● امروز خواهرزاده ی قشنگم ثمین جان مهمانمون بود ناهار.

    قورمه سبزی پختم.

    الهی شکر.

    خوشمزه بود.

    ثمین دستکش (بدون انگشت) بافته بود برای خودش با طرح گربه.

    منم بهش سفارش دادم و دستمزدش رو نقد پرداخت کردم.

    چند تا پیشنهاد هم بهش کردم برای قیمت گذاری روی محصولاتِ ارزشمندِ هنرمندانه اش.

    ثمین هم هنرمنده هم بسیار خلاقه.

    ● کامنت خوندم و نوشتم، تو دفترم هم نوشتم.

    خدایا تو میدونی من چقدر دوست دارم بنویسم و به زمانم برکت میدی تا بنویسم.

    ممنونم.

    ● محبت همسرم.

    وقتی خوابیدم پتو کشید روم.

    ● امروز حافظ تو آغوشِ باباییش خیلی زیبا خوابید.

    خدایا شکرت برای بابای مهربونِ حافظ.

    ● یه کامنت خوندم از اقا جمال تو عقل کل.

    در رابطه با اینکه دونه دونه کارها انجام شه.

    مثالشون عالی بود.

    ذهن رو یه خونه ی 3000 متری مثال زدن که انقدر بزرگ و وسیعه…

    چیزی که دقیقا من نیاز دارم رعایتش کنم.

    با یه دست ده تا هندوانه برندارم، چون به مشکل میخورم، خطا صورت میگیره تو شلوعی های ذهنم.

    همسرمم میگه بهم یه کار رو تموم کن بعد برو سراغِ بعدی.

    به طمعِ موازی کاری چند کار رو همزمان انجام میدم ولی خودمم میدونم کج فهمی دارم تو موازی کاری.

    وقتی موازی کاری میشه که کارها تداخلی با هم نداشته باشن و تمرکز نخوان…

    سعی مو دارم میکنم تمرین کنم و تو این زمینه تغییر شخصیتی ایجاد کنم برای خودم.

    موقع انجام همزمان کارها با خودم صحبت میکنم که یادم بمونه:

    اول اینکار رو تموم کن بعد برو سراغِ بعدی…

    الهی شکر.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    یا لطیف، ارحم عبدک الضعیف

    سلام.

    ● دیشب، تو دفتر درخواست هام، ستاره قطبی نوشتم.

    درخواستهامو با ذکر تاریخ مینویسم.

    مفصل نوشتم با جزییات.

    با این عنوان:

    دوست داری فردا چه چیزهایی رو تجربه کنی و به دستشون بیاری؟

    بخشیش مربوط به فرداش بود، برخی مربوط به مسافرتمون.

    تیک خوردنشون از همون صبح و بیدار شدنم شروع شد.

    هر کدوم رو که تیک زدم، صفحه بعدش سپاس گزاریشو با حال خوب و عشق نوشتم.

    میدونین چیه؟

    من مدتها ستاره قطبی روزانه مینوشتم تو دفتر سپاس گزاریم، تیک میخورد و خوشحال بودم.

    اما بعد مدتی قطع شد. پراکنده شد.

    تا دیشب، که با همه ی وجودم نوشتم، نوشتم تا بعد که تیک میزنم به خودم ثابت کنم دیدی شد، دیدی خدا اجابتت کرد، دیدی خلق کردی…

    ذهن میاد کوچیکش میکنه، معمولی و ساده جلوه اش میده، اما من بهش میگم نه، ساده نیست، عادی نیست، خدا داره کارهامو جلو میبره و من ممنونشم.

    ● سه روز متوالی هست که دایره آبی دارم و پاسخ پر مهر دوستانم رو میخونم و سپاس گزارشونم.

    گاهی قلب و دستم میگه بنویس براشون، و گاهی نه…

    گاهی ستاره دادن برای تحسین و تشکر از دوستان، خیلی بهتره تا اینکه بخوام نوار خالی پر کنم تو کامنت نویسی.

    ● حافظ جون دیشب دو تا هدیه از خاله جونش دریافت کرد.

    خدا رو شکر برای دیدنِ این همه روزی و نعمت و احساسِ لیاقتِ درونی حافظ جون با چشم های خودم.

    توجه به حافظ خودش یه کلاسِ درسه اگه من شاگرد حواس جمعی باشم.

    ● هم تو سایت کامنت نوشتم و خوندم، هم تو دفترم نوشتم.

    این دو تا فقط تکلیفهای من نیستن، عشقهای منن، تفریح منه، باتریِ ری شارژِ منه.

    الهی شکرت.

    ● امشب تو کلام، نزدیکِ یه موقعیتِ حاشیه ای قرار گرفتم که الحمدالله هوشمند و اگاه بودم و ادامه اش ندادم، بعدش تو ذهنمم هم کنترل ذهن کردم گفتم این دقیقا حاشیه است دقت کن اصلا بهش فکر نکنی.

    تو ذهنت اگه بهش فکر کنی همانا و پر و بال دادن به اون حاشیه همانا…

    ● امشب یه برنامه ای دیدم که تو شیراز بود…

    من کَف کردم.

    گفتم ما داریم میایم شیراز، شیراز اومده تو خونه مون.

    چقدر تو مدار مربوطه قرار گرفتن و هم فرکانسی لذت بخشه.

    چند روز پیش یهو یاد خانم شایسته و کلامشون افتادم.

    وقتی یه ناراحتی پیش میومد ایشون میگفتن من تو چه مداری اومدم که این ناراحتی هم اونجاست.

    تقصیر رو گردن خارج از خودشون نمیندازن، توجه میکنن به داخل خودشون که چه فرکانسی من فرستادم که باعثِ دریافتِ این رفتار یا ناراحتی شده.

    چقدر جذابه این تفکر، چقدر مسیولانه است، چقدر توحیدیه.

    من تو رفتارم، فاصله دارم با این مدار ولی خیلی خوشم اومده و جذابه برام و دوست دارم بهتر درکش کنم.

    ● تو ستاره قطبی نوشته بودم خودم و همسرم و حافظ جون، امروز عمیق و عالی بخوابیم.

    حوالیِ عصر دیدم اِ این خواسته ام اجابت نشده، گفتم اشکال نداره.

    چند ساعت بعد هم همسرم خوابید هم حافظ، بسیار باکیفیت و عالی…

    خودمم مشغول نوشتن شدم با عشق، و بعدش خوابیدم.

    اینم تیک خورد.

    خیلی کیف داد.

    ● وسط مدت عضویتم شده سال تولدم: 1661

    ● دیدم سعیده جانم (رضایی) کامنت نوشته بعد از مدتی، خوشحال شدم.

    وقتی به تلفن یا ایمیل هم دسترسی نداریم، این کامنت ها میشن پُلِ ارتباطی مون برای احوالپرسی و جویایِ حالِ همدیگه شدن.

    سعیده جانم الهی شکر برای کنترل ذهن و آرامش و خواهر برادرت.

    خداوند نور خودشو به قلب پدرت هم بتابونه و به ارامش نزدیک شه.

    ● این صفحه برای من کُنجِ دنج هست تو سایت.

    یه شعبه از دفترم.

    یه محلِ ملاقات با خودم.

    محلی برای توجه و تمرکز روی زیبایی ها و نکات مثبت و داشته هام.

    استاد جان ممنونم برای سایت.

    این سایت و همه ی صفحاتش برای من محلِ امنی هست برای خود شناسی و خدا شناسی.

    بارها و بارها تو صفحه دوره احساس لیاقت کامنتهایی نوشتم که خودمو بهتر شناختم و از لایه ی رودربایستی با خودم و بقیه بیرون اومدم.

    این سایت و کامنتها برام خیلی ارزشمندن.

    یکی از دارایی ها و داشته های من سایت و استاد و دوستانم در این سایت هستن.

    الهی شکرت.

    ● یه چیزی تو نوت موبایلم دیدم امروز که قند تو دلم آب شد:

    اولین تکونِ حافظ تو دلم، 15 آذر 1402.

    خدای من چقدر این لحظات شیرین بودن و هستن.

    من همه ی اولین های حافظ رو تو نوت موبایلم نوشتم با عشق.

    ● جا داره تشکر عمیقی کنم از خداوند برای دست خط قشنگی که دارم.

    خودم خیلی لذت میبرم از دست خط و تمیز نوشتنم.

    الهی شکرت.

    ● دیشب یه جمله به زبون خودم اومد که به یه بنده خدا میگفتم:

    روزیِ آدم های طلبکار یا متوقع، کم و قطع میشه.

    روزیِ آدم های سپاس گزار و بی توقع، فراوان میشه.

    خودم یه لحظه به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم.

    بلند در درونِ خودم صدا داد این جملات…

    از علایمِ ادم طلبکار و متوقع:

    هیچ نکته ی مثبتی نمیبینه توی اون موضوع یا مورد.

    غُر میزنه زیاد.

    از عالم و آدم طلب داره و شاکیه.

    برای خدمات و محبتی که دریافت میکنه، تشکر نمیکنه، چون فکر میکنه دیگران وظیفه دارن بهش خدمت کنن.

    و جمله ی بعدی:

    ادم میتونه با کلامش آدمها رو نوازش بده، میتونه سیلی بزنه.

    انتخابِ من کدومه؟

    ● یه تمرین باحال دارم با خودم:

    فلانی اینو گفت…

    و من مخالفشم، یا خوشم نمیاد از انتخاب کلمه هاش، یا تفکرش یا هر چی…

    لازم نیست سمانه اصلاحش کنی، پند بدی بهش، تربیتش کنی و …

    فقط سکوت کن و رد شو…

    به قول فایل ارامش در پرتو اگاهی

    ناظر باش.

    دایم دسته بندی نکن به خوب و بد.

    قضاوت نکن.

    این سکوت بهم کمک میکنه دست از تلاش برای تغییر دیگران یا نصیحت کردنشون بردارم و این عالیه و بسیار جذاب برای منی که عادت داشته و داره به نصیحت کردن، نشون دادنِ راه و چاه و …

    سمانه جون اگه چیزی بده، نمیخوام تکرارش کنی که چقدر بده و غر بزنی و فلان.

    فقط کافیه سکوت کنی و تامل، و تکرارش نکنی، چه تو ذهنت، چه تو فکرت، چه تو رفتارت…

    اگه بده کسی بد رانندگی میکنه، تو سعی کن خوب رانندگی کنی و احترام بذاری به قوانین و خودت و بقیه.

    همین.

    دعوا نداریم.

    کلنجار نداریم.

    اثباتِ حقانیتِ کلام هم نداریم.

    جهانِ خداوند خودش قوانینِ ثابت داره الهی شکر.

    شما پیاز داغشو نمیخواد زیاد کنی جانِ دلم.

    حواستو بده به افکار و رفتار و اعمال خودت جانِ دل.

    وقت هایی که اگاهانه تلاش میکنم برای انجام درست این تمرین، خیلی خوشحال میشم.

    افرین برای تلاشت سمانه جان.

    خدایا شکرت.

    ● نزدیکه یه ساعته دارم مینویسم و ویرایش میکنم و اضافه میکنم به کامنتم.

    خیلی لذت بخشه برام.

    این زمان مال منه و به بهترین شیوه دارم ازش استفاده میکنم.

    خدایا شکرت.

    ● تحلیل های ذهنم:

    – ریشه ی حسادت، عزت نفس و ارزشمندیِ پایین هست.

    -ریشه ی تایید طلبی، عزت نفس و ارزشمندیِ پایین هست.

    یه مثالهای حقیقی تو ذهنم میاد که این تحلیلها بالا میاد.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    به نام خدا، سلام

    دیشب وقت نشد بنویسم، الان اومدم.

    ساعت دقیقا 17:17 عصر زیبای بارانیِ 13 آبان 1403 هست.

    امروز نشانه های زیادی دیدم، الطافِ پروردگار به سمتمون روانه بود.

    خداوند که همیشه به همه لطف داره، ما ظرف مون اماده ی دریافت شده بود.

    به سلامتی و لطف خدا، دیروز بلیط مون رو گرفتیم به مقصدِ شیرازِ جان، محل اقامت مون هم ok شد.

    یه کاری مونده بود، امروز به لطف خدا انجام شد عالی.

    حافظ جون از آقاجونش یه هدیه ی ارزشمند دریافت کرد.

    اینکه صبح متوجهِ بارون شدم گفتم به به، عالیه، اینم نشونه.

    ماشین مورد علاقه مو دیدم که نشونه ام هست، جک s5.

    خرید کردیم برای حافظ جانم.

    به اموراتِ منزل و حافظ جون رسیدگی کردم.

    وقتی حافظ فرنی و سوپش رو خوب میخوره خیلی میگم الهی شکر…

    همه چیز از خداست.

    اعتبار همه چیز از خداست.

    خدایا ممنونم که مراحلِ سفر رو اینچنین برامون چیدمان کردی، آسونمون کردی.

    دیشب رفتیم عکس های آتلیه ای حافظ جونم رو گرفتیم، خیلی خوب بود.

    رفتیم شاسیِ هدیه به مامانم رو هم دادیم.

    آتلیه، خودش یه عکس شاسی 20 در 30 هم هدیه بهمون دادن.

    خیلی زیباست، تشکر کردم ازشون.

    خدایا شکرت برای پروژه ی عکاسیِ یادگاری از 6 ماهگیِ حافظ جونم.

    به خدا گفتم هدایتمون کن شیراز کجاها رو تو زمانی که داریم بریم و بگردیم.

    خدایا به زمانمون و انرژی مون، بدکت بده. الهی امین.

    کامنتهای اقا ابراهیم برام نشونه است که کجاها بریم.

    خیلی با همسرم ذوقِ سفر داریم، خدایا شکرت.

    دوتایی دوست داریم این سفر رو متفاوت جلو بریم تا قبلیا…

    همسرم گفت بیا مثل استاد این سفر رو بریم، اجازه بدیم خدا ما رو هدایت کنه.

    از ب بسم الله خودش برنامه رو چیده و داره جلو میره.

    انقدر قشنگه که کاملا مشخص و واضحه برامون که داره چیدمان میکنه برامون.

    دیروز اتفاقی افتاد که کمی کنترل ذهن رو از دست دادم، ولی بعدش بهتر جلو رفتیم، امروز هم که کلا خندیدم به خودم که چنین چیز کوچکی باعث شده اون همه نکته مثبت رو کمتر ببینم.

    داستان از این قرار بود که دیروز از بیرون رفتیم خونه که فلش رو برداریم برای عکاسی که اصل فایل عکسهای حافظ رو بگیریم، فلش رو برداشتم، چکش کردم و بعد مشغولِ پوشوندن لباس حافظ شدم که همونجا بغل دستم فلش جا موند تو خونه…

    وقتی اتلیه بودیم یهو یادم افتاد اصلا فلش رو برنداشتم.

    اعصابم کمی خرد شد که چرا؟

    بعد گفتم ولش کن دیگه، توجه کن به نکات مثبت.

    به شاسی های خوشگل.

    به عکسهای قشنگ حافظ.

    و …

    ایمیلمو دادم برام ایمیل کنن، اگه نشد هم حضوری میریم دوباره، اشکالی نداره.

    به خودم اومدم که کنترل کن خودتو…

    حواستو بده به زیبایی ها.

    چقدر خوبه که تو این سایتم و با اموزش های استاد میتونم کلی به زندگیم بهبود بدم، حالمو خوب کنم، ذهنمو بهتر کنترل کنم، توجه کنم به این همه زیبایی و داشته ها و …

    خدایا شکرت.

    استاد جان ممنونتونم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    به نام خدا، سلام

    خوشبختی، لذت بردن از شادی های کوچکه.

    و هر چی این شادی ها بیشتر باشن، آدم خوشبختری خواهم بود.

    و این یعنی من سپاس گزارم.

    – میوه های خوشمزه ای که نوش جان کردم.

    – اومدیم خونه ی مامان بزرگ بابا بزرگِ حافظ جون.

    الهی شکر.

    لذت میبرم وقتی اینجاییم.

    – حافظ جون دو تا ماشین کوچولوی خوشگل هدیه گرفت از مامان زریِ مهربونش.

    – چند وقتی بود دلم نقطه ابی میخواست، امروز دریافتش کردم، دو تا پاسخ از دو دوستِ نازنینم، سعیده جان شهریاری و رویا جان مهاجر سلطانی.

    بسیار خوشحال شدم.

    – با همسرم یه فایل گوش کردیم در رابطه با تدوین مجدد قانون افرینش…

    بسیار به موقع بود برامون.

    – مهربانیِ خانواده ی همسرم و عشقی که خودم نسبت بهشون دارم.

    بعد از بچه دار شدنمون، عشقم بهشون خیلی بیشتر هم شد.

    الهی شکر برای خانواده های خوبمون.

    – نهار و شام خوشمزه ی امروز.

    الهی شکرت برای روزیِ وسیعمون.

    – یه چیزی خوندم تو کامنت سعیده جان که قلبم گفت پیام مستقیم خداونده:

    نشانه ی تسلیم بودن، آرامشه.

    و به خودم گفتم رها باش سمانه، رها.

    اجازه بده هدایت بهت میگه چیکار کنی.

    – حافظ، نفسِ منه.

    عشقِ منه.

    امروز پارچه ی ماهگردشو پهن کردم، عکس یادگاریِ 6 ماهگیشو گرفتم.

    – خیلی لذت بردم که رویا جان هم انتهای کامنتش نوشته بود:

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    – آقا ابراهیم انتهای کامنتش در رابطه با شیراز برام نوشته بود.

    صادقانه اش اینه که اولا خوشحال شدم اسممو تو کامنتشون دیدم.

    بعد اینکه نشانه بود که شیرازِ ما هم ok میشه.

    تو کامنت اسمِ مسجد نصیرالملک اومد، جایی که من عاشقشم.

    پنجره های این مسجد رنگی رنگیه و وقتی نور بهش میخوره اون رنگارنگی میاد داخل مسجد…

    فضا به شدت جذابه.

    اینم باز برای من نشونه است…

    اینکه از مکانی نام برده بشه که برای من بسیار شیرینه.

    – امروز یه جایی وارد حاشیه شدم، بعدش فهمیدم، بعدش دیگه سکوت کردم.

    خوشحالم که دارم کم کم متوجه میشم کجا دارم میرم تو جاده خاکی و تلاش میکنم برگردم.

    – امروز یه خبر خوب شنیدم و شاد شدم.

    خواهر زاده ی جاریِ نازنینم، جشنِ بله برونش بوده پنجشنبه.

    خیلی خوشحال شدم.

    اینکه این خبر خوب رو شنیدم که شادی بخشه، بهم نشون میده تو مدار شنیدن خبر خوب بودم.

    موازی با این خبر خوب، خبر فوت دوستِ پدرشوهرمم اومد.

    من تمرکزمو گذاشتم رو خبر خوب و شادی و بزرگش کردم برای خودم.

    پدرشوهر عزیزم هم اومد خونه، بهش گفتم اقاجون لطفا لباس مشکی تو عوض کن، ایشونم عوض کرد.

    پدر شوهرم بسیار شوخ طبع. طناز، کریم، خوش صحبت و مهربانه.

    خدا حفظش کنه برامون.

    امروز در مورد چیزی صحبت شد و گفت هذا من فضلِ ربی

    من عشق کردم.

    لذت بردم.

    الهی شکرت.

    – مادرشوهر عزیزم (مامان زری)، داشت از دوستش میگفت که هیچکسی رو نداره به جز خواهرزاده هاش و خواهرش.

    خواهرزاده هاش همه جوره امکانات رفاهی، ارامشی، سلامتی براش فراهم میکنن هر لحظه بی دریغ.

    در حالیکه دو خواهر با هم قهرن، خواهر زاده ها که 3 آقای بخشنده و در رفاه مالی هستن به خاله شون رسیدگی میکنن.

    بدون هیچ توقع یا انتظاری.

    فارغ از مسیولیتهایی که هرکدوم از خواهرزاده ها به عهده گرفتن تا به صورت ثابت انجام بدن، هر کدوم اول برسه به خاله، نیازهاشو سریع براورده میکنه بدون هیچ نوبت یا ملاحظه ای.

    کاملا دلی و خالصانه و بی توقع.

    من درک کردم این کار خداست که انقدر تمیز و شسته رفته همه چیز فراهمه برای خاله.

    در تعجب بودم که دو خواهر قهرن ولی خواهرزاده ها اینچنین توجه و محبت دارن به خاله شون.

    البته اینم متوجه شدم که خاله، پاداش چیزهایی رو که از قبل فرستاده و انجام داده رو میگیره.

    خیلی خوشحال شدم از این قصه.

    به شدت تحسین کردم شخصیتِ والای خواهرزاده ها رو.

    خاله، کسالتی داشته و بیمارستان بوده، مادرشوهرم رفته بود پیشش برای مراقبت و همراهیش.

    میگفت اولین خواهرزاده که رسید سریع کارت کشید فارغ از اینکه داداش های دیگه اش هم مشارکت کنن در پرداختِ مخارج …

    برای من خیلی درس داشت…

    که چقدر بی توقع مهرورزی و محبت میکنن.

    بدونِ حساب گری میبخشن.

    رفاهِ زندگیِ خودشون و خانواده شون پابرجاست، در کنارش به خاله هم میرسن.

    ارزو میکنم روزی شون هر لحظه بیشتر و بیشتر شه، شاد باشن و سلامت.

    – خوابم میومد ولی دلم نیومد بدونِ نوشتن از نکات مثبت و زیبایی ها و سپاس گزاری امروزم در این صفحه، برم بخوابم.

    این صفحه یه شعبه ی دیگه از دفتر سپاس گزاریمه.

    – یاد یه چیزی افتادم.

    اینکه وقتی چیزی باعث کدورتمون میشه، از خودمون بپرسیم این مسیله چند سال بعد هم باعث ناراحتی مون میشه یا نه؟

    و این باعث میشه دیکه انقدر مسیله رو بزرگ نکنیم و ناراحتیمون کم کم کوچک بشه و بره…

    یاد خودم افتادم و مسایل سالیان گذشته که اعصابمو حسابی خرد کرده بودن و الان بسیار بی ارزشن پیشِ چشمم…

    و این تلنگر بهم خورده شد دوباره که هیچ چیز جهان رو جدی نگیر.

    هیچی ارزش اینو نداره که حست خراب شه…

    حتی فوت یه عزیز که سخت ترین چیزه، بعد از چند سال کم کم سختی و ناراحتیش کمرنگ تر میشه.

    آدم هایی که تلاش میکنن برای کنترل ذهنشون، واقعا ستودنی هستن.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      زهرا جعفرزاد گفته:
      مدت عضویت: 1520 روز

      سلام به شما دوست عزیزم

      خیلی کامنت زیبا و سپاسگزارانه ای و از خوندنش لذت بردم

      راستش اوایلی که فرزند عزیزتون حافظ جان به دنیا اومده بود من کامنت های شما در این صفحه رو میخوندم و میدیدم که دارین تلاش میکنین از این طریق توجه اتون روی خواسته قرار بدین و به نکات مثبت و زیبایی های اطرافتون توجه کنید

      کامنت های اون زمان شما به منم کمک کرد که در شرلیطی که داشتم یه الگو ببینم و شما داشتین به چیزهای بدیهی و ساده که تو زندگی منم هست توجه میکردین که من با بی توجهی از کنارش رد میشدم

      و بابت یاداوری نعمت های ساده و اررشمند زندگیم ازتون ممنونم

      امروز دوباره کامنت شمارو داخل ابن صفحه خوندم

      حقیقتا کیفیت کامنت خلی بالا بود اصلا جتسش با کامنت قبلی که من خونده بودم متفاوت یود چقدر با دقت به اتفاقات روزتون توجه کرده یودین انگار یه هفته بود نه یه روز

      چقدر زیبا اتفاقات تفسیر کرده بودن خصوصا واسه جریان خاله و خواهرزاده هاش – چقدر زیبا توجه اتون روی خبر شادی گذاشتین تا خبر غم انگیز فوت یه نفر

      تحسینتون میکنم که این روند ادامه دادین و ادامه دادین و الان به این کیفیت از سپاسگژاری و توجه به نکات مثبت رسیدن

      خداروشکر میکنم که شرایطتتون اینقدر تغییر کرده و اینقدر خوب از پسش براومدین واقعا تحسینتون میکنم

      امیدوار شدم که میشود اینقدر تغییر کرد می شود ابعاد تغییرات اینقدر بزرگ بشه و اکر ادامه بدمدحتما نتیجه میده

      براتون ادامه ی همین مسیر زیبا رو ارزو میکنم و امیدوارم هر روزتون همینطوری سراسر پر از برکت و توجه به داشته های زندگیتون باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    به نام خدا، سلام

    -سلامتیِ همه مون.

    خدایا ممنونم که همه مون سلامت هستیم.

    خدایا شکرت برای سلامتیِ قندِ نباتم، فداش بشم من.‌

    – در زمینه ای خواستم که مثل گذشته نترسم..

    رها کردم

    سپردم به الله.

    چه ارامشی داره، به به.

    – چند روز هست دم کردن چای تازه و نوشِ جان کردن با همسرم، برام شده یه شادی و خوشبختیِ کوچک.

    کوچک از لحاظِ قرارددادِ زبان.

    اما از لحاظ عمق بسیار وسیعه.

    چون حسِ با هم بودن، تجربه ی لذت بخشِ مشترک برام داره چای تازه دم نوشیدن.

    – همسرم بدون اینکه بگم، برام چای و خرما آورد.

    الهی شکرت.

    – کامنتهای نازنینی خوندم از اقا ابراهیم و سعیده جان شهریاری.

    کامنت های نازنینی نوشتم برای این دو عزیز.

    در حقیقت هدایت شدم به کامنتِ سعیده جان و صحبت خدا باهام، به دستم رسید.

    خدایا خودت کمکم کن بهتر درک کنم.

    – اتلیه گفتن امروز عصر عکس های قند نبات حاضر میشه که بریم بگیریم.

    آخ جون، آخ جون، آخ جون.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    به نام خدا، سلام

    – خانوادگی (من، همسرم و حافظ جون) فایل های استاد رو گوش دادیم.

    فایلهای لایو (پروژه خانه تکانی)

    – حافظ جون سوپش رو نوش جان کرد.

    – به لطف الله، به یه مسافرتِ جذاب داریم نزدیک میشیم.

    به شیرازِ جانِ دلم.

    (کامنتمو که ارسال کردم رفتم ایمیلمو باز کردم و کامنت اقا ابراهیم رو خوندم، نشونه مو اونجا خوندم، ایشون هم راهیِ شیراز بودن)

    – نهار و شام خوشمزه و با عشق پختم.

    – کمک های همسرم در بچه داری.

    – حافظِ قشنگم.

    عاشقشم.

    خدا همه ی بچه هارو حفظ کنه در پناهِ خودش.

    – کامنت خوندم.

    – تو دفترم سپاس گزاری، ستاره قطبی، گفتگوهای دلی با خداوند، درخواست هامو نوشتم.

    – گفتگو با مامانم و مادرشوهر عزیزم.

    – گفتگو با پدرشوهر عزیزم.

    – کلیپ های عروسی مون رو دیدم، خیلی لذت بردم، کلی شادی یادم اومد، کلی دوستان نازنینم رو دیدم، خیلی خوش گذشت به خودم و همه.

    – حافظ جونم خوب لالا کرد.

    – امروز با ذوق از گوشتکوب برقی استفاده کردم برای له کردن غذای حافظ جون.

    خدایا شکرت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2227 روز

      درود و وقت بخیر سمانه ی عزیزم

      مرسی که هر روز میایی و برامون از زیبایی های زندگیت می نویسی

      حتی کوچکترین و ساده ترین ها هم زیبا هستند

      وقتی کامنتتو می خونم احساس میکنم پیش شماها هستم .

      وقتی از گوشت کوب برقی برای میکس کردن غذای قند عسل مون می نویسی کلی ذوق می کنم .

      از اینکه با عشق به این کارها رو می نویسی لذت میبرم

      سمانه جان تو فقط بنویس و منم عاشقانه خط به خط جمله هاتو با عشق می خونم

      مرسی که هر دفعه عکس های جدید می‌ذاری . هزاران هزار ماشاالله باشه برای اون لپ های خوشکل حافظ عجیجم . قربون اون چشای خوشکلش برم .. قربون اون سوپ خوردنش ..

      خیلی نگاهش کن . خیلی خیلی ازش لذت ببر .. خیلی زمان زود میگذره و هر یک روزی که میگذره حافظ عزیزمون یک روز بزرگتر میشه !!!!

      خیلی روز و شب های قشنگیه خدا رو شکر مطمعن هستم با عشق و آگاهانه از وجود زندگیت لذت میبری چون تو لایق بهترین ها هستی .!!!

      سمانه جون مرسی که هستی . مرسی که برامون می نویسی .

      مرسی که در این سایت حضور داری عزیزم

      مرسی که خانوادگی فایل های استاد را تماشا میکنید

      از عکس عروسیت نوشتی خیلی لذت بردم

      کاش یکدفعه هم عکس عروسیت و بذاری . خیلی عکس های زوج ها رو دوست دارم و از عشق و نگاه عاشقانه شون لذت میبرم

      انشالله بسلامتی و بخیریت و خوبی و خوشی و سلامتی برید حافظ شیراز از قول منم به حضرت دوست حافظ شیرازی سلام منو برسون و سفر بسلامت .

      سمانه جون برای تو و همسر عزیزت و حافظ جان بهترینع بهترین ها رو آرزومیکنم و بقول خودت فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1934 روز

        سلام رویا جانِ مهربانم.

        ممنونم که با عشق کامنتهامو میخونی و پیگیری میکنی.

        همه ی این جملات زیبایی که تو کامنت برام مینویسی از قلبِ بزرگت میاد.

        مرسی برای وسعتِ روحت.

        مرسی که با زبان و کلامت ما رو نوازش میدی.

        من و حافظ خیلی سعادت داریم که دوستانِ نازنینی چون شما داریم.

        ممنونم از تحسین هات و دعاهای خیرت رویا جانِ نازنینم.

        بهترین ها برای شما و عزیزانت.

        سرشار نعمت و روزی و سلامتی و شادی باشی هر لحظه.

        فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

        الهی شکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    به نام خدا، سلام

    – الهی شکر حافظ جون اولین سوپش رو امروز نوش جان کرد.

    مرغ و برنج نرم و مخلوط شده که شبیهِ فرنی شد.

    خیلی خوشحالم.

    چون این مراحل همه شون برام جدیدن، مهارتم داره بهتر میشه،ذهنم هم منعطف تر میشه با کارهای بچه داری.

    – همسرم یه کار مهم در رابطه با بهبودِ ماشین انجام داد، الهی شکرت.

    – امروز با یه دست چند تا هندوانه برداشتم.

    بعد به مشکل خوردم.

    با زبانی نیکو و ارام با خودم صحبت کردم:

    سمانه جون

    دونه دونه کارها رو انجام بده.

    عجله نکن.

    کار اولی رو انجام بده، تمومش کن بعد برو سراغِ بعدی.

    جلوی خودمو گرفتم که خودمو سرزنش کنم.

    بعدش که رفتم مشکل رو بررسی کنم دیدم درجه اش کمه خداروشکر.

    هم درسش رو گرفتم هم کنترل ذهن کردم.

    آفرین.

    – امروز قابلمه کوچولوهای حافظ رو افتتاح کردم.

    واسش مرغ و برنج رو توش درست کردم.

    خیلی برام جذابه که امروز غذاشو با گوشتکوب برقی و کمی آب میکس کردم، به حالت فرنی در اومد و حافظ جون نوش جان کرد.

    – الحمدالله که امروز حافظ جون هم فرنی (آرد برنج، آب، کمی شکر) نوش جان کرد، هم سوپش رو.

    – نمیدونستم تو وسایل و دستگاه های برقیِ آشپزخونه ام گوشتکوب برقی هم دارم.

    آخه از دستگاه مخلوط کنم استفاده نمیکردم و از جزییات قطعاتش هم خبر نداشتم و یادم نمیومد.

    خیلی خوشحالم و سپاس گزار که این وسیله ی مورد نیازم برای غذای حافظ رو از قبل داشتم.

    یه ظرف استوانه ای هم داره که غذا رو میریزی داخلش و بعد گوشتکوب داخلش رو مخلوط و له میکنه، خوشم اومد از اون ظرف استوانه ای.

    – خواهرم تو وسایل سیسمونی حافظ سه تا ظرف کوچک انبار غذا خریده بود.

    (چون خواهرم تو فروشگاه لوازم و سیسمونی کودک کار میکنه، همه ی خریدهامونو از همونجا انجام دادیم)

    اون موقع فکر میکردم این چیه دیگه.

    اصلا به درد میخوره یا نه.

    چیزی به خواهرم نگفتم.

    امروز که سوپ بیشتری برای حافظ درست کرده بودم، دنبال یه ظرف در دار بودم که غذاشو بریزم توش بذارم یخچال.

    دلم نمیومد تو ظروف در دار پلاستیکیِ خودمون بذارم.

    تا اینکه خداوند به یادم اورد برم سراغ اون ظرفهای انبار غذا تو خریدهای سیسمونی.

    آوردم شستمشون، خیلی باحالن، 3 تا هستن به شکل مثلث طور که میشه از بغل به هم وصل شن، میشه جداشون هم کرد.

    هر ظرف دو در داره، یکی بزرگ بالای ظرف یکی کوچک پایین ظرف، در ها رنگی هست، سه رنگ متفاوت.

    خیلی وسیله ی کاربردی هست، خیلی خوشم اومد.

    خدایا شکرت.

    خدایا چقدر کارم رو راحت میکنی.

    خدایا تو میدونی من چه ذهنِ سخت گیر و خط کشی شده و دیسیپلین داری دارم، خودت کمکم میکنی که کارهام راه بیوفته و اسان شه.

    چند روز بود به خاطر مسیله خوب له شدن غذای حافظ پخت سوپش رو به تعویق مینداختم و خودمم ناراحت بودم.

    چون فکر میکردم با چی باید له کنم غذارو که حسابی ریز و روان بشه برای اینکه تو گلوی بچه گیر نکنه خدا نکرده.

    بعد که فهمیدم خودم تو وسایلم گوشتگوب برقی دارم روی ابرها بودم.

    گاهی ادم یه نعمت یا داشته ای رو داره، اما یادش میره.

    وقتی یادش میاد خیلی لحظه ی شیرینیه.

    ادم سپاس گزارتر میشه نسبت به نعمت هاش.

    – میخوام یه اعترافی هم بکنم …

    من تو جهیزیه ام مخلوط کن چند کاره و آبمیوه گیری چند کاره دارم، ولی از اول ازدواج تا حالا ازشون استفاده نکردم.

    یعنی 5سال…

    سالهای اول ناراحتی پشت ناراحتی که چرا افتتاحشون نمیکنیم.

    آخه اون اوایل یه بار اومدیم با همسرم قطعاتش رو سوار کنیم نشد، ما هم ولش کردیم.

    یادمه همون زمان، تو دوره عزت نفس که استاد میگفتن هر روز یه کار تعویقی انجام بدین خیلی دوست داشتم استفاده از این دستگاه ها رو شروع کنیم، بلد شیم ولی انجام نشد.

    تا الان که برای غذای حافظ کل دو دستگاه و جزییات فراوانشون رو ریختم کف اشپزخونه تا بفهمیم چی به چیه.

    مامانم که خونه مون بود ازش کمک گرفتم.

    این شد که فعلا متوجه شدیم دسته ی گوشتکوب در حقیقت موتور و برقِ همه ی قسمتهای مخلوط کن هست.

    که یکی از کاربردهاش اتصالش به دسته ی گوشتکوبه.

    این کشف برام شیرین بود.

    چون یه مرحله بهبود حاصل شد تو این دستگاه ها

    دیگه خجالت نمیکشم که بگم بلد نیستم کار کنم با وسایل برقیِ اشپزخونه مون.

    میگم خدارو شکر که ریز ریز دارم کار کردن باهاشون و نحوه ی اتصال جزییاتشون رو یاد میگیرم.

    این تمرین میشه تمرینِ مونتاژِ وسایل :)

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    یا لطیف

    سلام.

    ادامه ی زیبایی های 7 آبان:

    – عصر رفتیم ستِ کاملِ ظروف برای حافظ جون رو خریدیم.

    ذوق فراوان داشتم براش.

    مامانم قابلمه کوچولو گرفت، خودمونم شیر جوش و ماهیتابه کوچولو.

    فداش بشم که همه چیش کوچولو هست.

    ستِ آبی تیره ی قابلمه ات مبارکه مامانی.

    – حافظ با اون چشمای قشنگش نگاهم میکنه و بهم لبخند میزنه…

    خدایا چقدر این لحظه شیرین و قشنگه.

    خدایا شکرت برای حافظِ قشنگم.

    – امروز ژاکت بافتنیِ خوشگلی که مامان زریِ حافظ (مادرشوهر نازنینم) براش سوغاتی از مشهد آورده بود تنش کردم.

    خیلی بانمکه.

    خدا حفظت کنه مامانی.

    – عصر رفتیم فروشگاه محل کار خاله جان حافظ، که تو فردیسِ کرجه (دلبند)، سورپرایزش کنیم.

    حافظ رو دید کلی خوشحال شد.

    همکارای خاله هم مثل همیشه کلی قربون صدقه اش رفتن.

    خدایا شکرت برای تمام ادم های مهربونِ کلِ زندگیم.

    آبجیم برای حافظ یه هدیه هم گرفت.

    – به راحتی و در امنیت و سلامتی و آرامش رفتیم خرید کردیم امروز و برگشتیم خونه.

    – شام با عشق پختم برای خودم و همسرم.

    – حافظ جانم امروز فرنی شو خیلی خوب نوش جان کرد.

    خدایا شکرت برای روز به روز بهتر شدنِ غذا خوردن حافظ جون.

    خدایا شکرت برای شیری که نوش جان میکنه حافظ جانم.

    – جدیداً وقتی صداش میکنم پسرم با لبخند برمیگرده نگاهم میکنه.

    قربونت برم من مامانی.

    – امروز کابل opg گرفتم.

    مدتها بود می خواستم.

    برای راحتیِ ارتباط بینِ هارد و موبایل.

    الهی شکر.

    – کلیپ های عروسی مون رو امشب دیدیم و کلی شاد شدیم.

    – دو تا عکس (چاپ مجدد) با شاسی سفارش دادیم از عکس های حافظ جون که هدیه بدیم به مامان بزرگ ها.

    امروز هماهنگ کردم با آتلیه.

    ان شاالله این دو تا با عکس های خودمون همزمان حاضر میشن.

    خیلی ذوق داریم برای گرفتنشون.

    – الهی شکرت برای سلامتی و حالِ خوبمون.

    – خدایا جانم

    تو همیشه بهترین چیدمان هارو برای ما انجام دادی.

    ممنونتم.

    لطفا در مورد ش و م هم لطفت رو شامل حال ما بکن.

    ممنونم.

    – درک بهتر این درس:

    از خداوند خواسته هامو میخوام خیلی شفاف، رهاشون میکنم، به چگونگیِ اجابتشون کاری ندارم، به هدایت های خدا گوش میدم و زندگیمو جلو میبرم…

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    به نام خدا، سلام.

    – آخ جون، امروز یه زودپز جدید خریدیم.

    مبارکمون باشه.

    به شادی و سلامتی.

    – مامانم برای حافظ جون یه قابلمه ی کوچولو هدیه گرفت.

    – فروشنده ی مغازه ی قابلمه، بسیار خوشرو و خوش اخلاق بود.

    – کامنتهای قشنگ خوندم از دوستانم در سایت.

    – یه عالمه ماشینِ نشانه مو دیدم تو مسیر.

    – هدی جان (مامانِ دوست داشتنیِ هنرجویِ، یه پیام شگفت انگیز و زیبا برام فرستاد امروز:

    سعادت بزرگیه

    این که یک نفر رو در برهه ای از زندگیت داشته باشی که هم به خِردش اطمینان داشته باشی و هم به خیرخواهیش…

    اطمینانی سرشار به قلبت میده،

    و جایی این آدم ها تاثیرگذارتر می شن

    که بفهمی بودن همچین کسی

    لطف خداست…️

    و هزاران بار بودنش و بودن خداش رو شکر کنی.

    ای دوست شکر بهتر

    یا آنکه شکر سازد…

    – صبح به خدا سلام صبح به خیر گفتم…

    از کامنت اقا ابراهیم یاد گرفتم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: