زیبایی ها را ببینیم - صفحه 92

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    به نام الله

    سلام

    – برای بعضی اشتباهات یا بی دقتی هام، خودمو میبخشم، به خودم سخت نمیگیرم، به خودم احساس گناه یا سرزنش نمیدم.

    – درس به خودم:

    لازم نیست به دیگران چیزی رو بگی.

    ثابت کنی، یا یادشون بدی…

    لازم هست اون حرف ها رو به خودت بگی و خودت باور کنی.

    مثلِ قضیه ی مرزها تو دوره احساس لیاقت.

    تو اول باید خودت مرزهاتو بشناسی و رعایتشون کنی.

    – دیشب همسرم ساعت 11 گفت فایل جدید اومده.

    کلی ذوق کردم.

    الهی شکر.

    دقیقا آیه ای که خیلی دوستش دارم و برام یاداور یه چیز خوبه گفته شد تو این فایل

    قَالَ کَذَٰلِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئًا ﴿٩﴾ سوره مریم

    [فرشته وحی به او] گفت: چنین است [که گفتی، ولی] پروردگارت فرمود: این [کار] بر من آسان است، و همانا تو را پیش از این در حالی که چیزی نبودی آفریدم. (9)

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    به نام خدا، سلام

    – تو ستاره قطبیم نوشته بودم یه خبر خوب بشنوم، سورپرایز شم.

    اتفاق افتاد.

    – خوابِ خوبمون.

    خدایا شکرت که خوابمون منظم تر و راحت تر شده.

    خدایا شکرت که قند عسلم روز به روز بزرگتر و شیرین تر میشه.

    الهی شکرت.

    – مامانم امروز برای انجام دادن کاری میاد خونه مون.

    الهی شکر.

    – تونستم یه مسیله ی بانکی رو اینترنتی و با سرچ مدیریت و حل کنم به لطف خدا.

    الهی شکر برای توانمندی هام.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    یا ستار العیوب

    سلام

    ●اولین باری که معنی ستار العیوب از اسامی خدا رو متوجه شدم، به وجد اومدم.

    سال ها پیش بود ولی هنوز برام تازه است.

    اینکه خداوند پوشاننده عیب هاست بسیار زیباست.

    اینکه برای حفظِ آبرو، فقط به درگاه خودش میشه پناه برد ولاغیر.

    امروز تو نوت موبایلم به یادداشتی برخوردم که اسامی و صفات خدا رو نوشته بودم با ترجمه شون.

    خیلی ِلذت بخش و جذابه دونستنِ اسامیِ الله جان و صفاتِ جذاب خدا و معنیشون.

    و قشنگترش اینه که درک کنم معتنی رو.

    ●دیروز یکی از اپلیکیشن هامو که وابستگی داشتم بهش رو پاک کردم.

    خدا رو شکر.

    کاملا یه ایده ی هدایتی بود.

    وقتی هدایتی باشه، هم اسان میشه برام، هم حسم خوبه، هم سریع انجامش میدم.

    ●یه درس خوب بهم یاداوری شد از یه راهِ جالب،راهی که برام تازگی داشت.

    شبکه پویا انیمیشن نشون میداد و صحبتش این بود که وقتی چیزی میشنویم با احساسات اولیه مون واکنش ندیم و قضاوت نکنیم.

    چون بر اساس برداشت های پیش فرض و اولیه ی ماست.

    که خطا داره برامون این مدل واکنش سریع دادن.

    پیام، کاملا منطبق با قانون بود برام.

    و لذت بردم خداوند درس هاشو با بینهایت راه به ما منتقل میکنه.

    راه هایی که حتی ممکنه به فکرمون هم نرسه.

    پس تو مسیر رشد هم نیازی به شتاب و هول زدن نیست.

    جا نمیمونم، عقب نمیوفتم، همه قطعات تو جای خودشون به درستی و در زمان درست قرار میگیرن…

    الهی شکر.

    ●ستاره قطبی که نوشته بودم مواردیش تیک خوردن.

    و بعد رجوع کردم به احساس و برداشتم نسبت بهشون.

    – که آیا سپاس گزار موارد تیک خورده هستی؟

    راضی هستی؟

    اینکه باید کامل اجابت شن و خلق شن خواسته هات تا خوشحال و شاکر باشی یا به هر پله اجابت و نعمت شاکر هستی؟

    حسم این بود که الهی شکر خودم این موارد رو کامل و این موارد رو، بخشی شون رو خلق کردم، مابقی هم خلق میشن در بهترین زمان.

    الهی شکرت.

    ●یه کامنت میخوندم تو سایت که خیلی تو در تو و بدون فاصله خطوط بود.

    فکر میکنم سنشون بالا هم بود.

    رفتم که ابراز ناراحتی کنم از سخت خونده شدن کامنت، ولی بعدش گفتم:

    نه.

    همینکه الان اینجاست تو سایت عالیه.

    داره کامنت مینویسه هر طوری که هست عالیه.

    اینکه از تمرین ها و تلاشش و نتایجش مینویسه عالیه.

    منم ممکنه گاهی جمله بندی هام خوب و درست نباشه، غلط املایی داشته باشم و …

    به هر دلیلی ممکنه تمرکز نداشته باشم و روان ننویسم.

    پس به جای ایراد گرفتن، تحسین میکنم شجاعت و جسارت فرد کامنت نویس رو که فارغ از ترس قضاوت دیگران، مسیر درستی رو جلو میاد.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    یا لطیف

    سلام.

    میخوام از لحظات قشنگم بنویسم با عشق.

    ●امشب خیلی یهویی و بدون برنامه ریزی قبلی، هدایت شدیم به مهمانیِ تولدِ شوهر خواهرم.

    من قصد نداشتم برم، ولی وقتی دیدم خواهر و شوهر خواهر و خواهر زاده ام خودشون دعوت کردن چندین بار، پذیرفتم و رفتیم.

    خیلی عالی بود.

    حافظ جون هم سرگرم شد اونجا.

    همسرم هم بعد از کارش اومد.

    تو دل این ماجرا من خودمو تحسین کردم.

    چرا که طی تجربه ای که از قبل داشتم با عزت نفس بیشتری رفتار کردم.

    چه اولش برای نپذیرفتن مهمانی، چه بعدش تو پذیرفتنِ مهمانی.

    اینکه یه جایی باید بگی نه.

    یه جایی باید منعطف باشی و بله بگی.

    و این مرز ظریفی هست که باید درست رعایت شه، که الحمدالله من از عملکرد امشبم بسیار راضی هستم.

    حسم عالی بود و هست از تصمیمم.

    الهی شکر.

    ●امروز ایده اومد نوت موبایلمو مرتب و سازماندهی کنم.

    من یادداشت هام خیلی زیاده.

    و از اونجا که عاشق مرتب و دسته بندی کردن هستم، هر موضوعی رو با یه رنگ مشخص کردم و دسته بندی کردم کل یادداشت های نوت موبایلمو.

    مثلا یادداشت های مرتبط با باور رنگ نارنجی داره، زیرش هم عنوانش اومده که باز هم عالی تره.

    یعنی کار من اسانتره، دسترسیم به یادداشتهام بهتر شده.

    هم یادداشتهای آرشیو و یادداشت های صفحه اصلیم مرتب و گروه بندی با رنگ شدن، یادداشت های به درد نخور هم حذف شدن.

    خیلی کیف داد این دسته بندی کردن ها.

    مثلا یادداشت های مربوط به ایه های قران و ترجمه شون زرد هست.

    سپاس گزاری هام، طوسی هستن.

    بهبود هام قرمز.

    مالی ها آبیِ تیره…

    انقدر همه چیز شفاف و اشکار شده که خودم لذت میبرم.

    بهبود دادم نوت موبایلمو با دسترسیِ عالی بهشون.

    انقدر بهم حس خوب داد اینکار که حتما و باید اینجا مینوشتم تا ثبت شه تو رد پای امروزم.

    مگه حس خوب و شادی چیه؟

    خیلی عجیب غریبه؟

    نه.

    انجامِ همین کارهای در ظاهر ساده و کوچولو هست که بی نهایت انرژیِ عالی از خودشون آزاد میکنن.

    ●یه تجربه ی باحال داشتم:

    موقع انجامِ کارهای حافظ وقتی اونطور که من میخوام جلو نمیره، هدایت شدم که اروم باش و بسم الله الرحمن الرحیم بگو، با ارامش صلوات بفرست…

    چرا؟

    به معنایِ ثواب که قدیم بهم یاد دادن؟

    نه.

    حس خودم میگه وقتی اینا رو میگی آروم میشی.

    چون یاد خدایی.

    و کارت اسان جلو میره.

    همینم شد.

    من با این کد راحت تر غذا دادم حافظ جون.

    تازه وقتی صلوات میفرستادم حافظ به دهان و صدای من گوش میداد و خوشش میومد و توجه نشون میداد.

    و وقتی که دیدم اسان شدم تو غذا دادن به حافظ چندین بار گفتم:

    وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ

    (به راحتی این آیه رو از نوت موبایلم پیدا کردم و اینجا آوردم، این دفتر یادداشت برای من گنجینه است.)

    ●امروز همسرم قطره جدید مولتی ویتامینِ حافظ جون رو گرفت، آورد.

    ●بسته ی جدید مای بیبی حافظ رنگِ بنفش داره، همونی که من عاشقشم.

    ●مدلِ ماشین مورد علاقه ی من، جلوی در خونه مون پارک بود، بیرون رفتنی دیدمش.

    برگشتنی هم یکی دیگه دیدم.

    من عاشق دیدن نشانه هام هستم.

    یادش خوش.

    پارسال بهار بود اگه اشتباه نکنم، تو پیاده روی های روزانه ام، دایما نشانه مو میدیدم.

    پروانه ی سفید.

    الان که فکر میکنم معنیش اشکارتره برام.

    الان که مدتها ازش گذشته…

    اینکه من در بهترین مدار و فرکانس بودم اون روزها و نشانه ها خبر از عالی بودن شرایط میدادن.

    الان برام واضح تره چون ازش گذشته.

    تو دوره سلامتی بودم، کاهش وزن عالی داشتم، بسیار خوش هیکل و خوش تیپ بودم.

    بسیار شجاعت داشتم و هر صبح زود میرفتم پیاده روی تنهایی اونم زمانی بود که خیابان ها واقعا خلوت بودن.

    تازه منم هدایتی میرفتم، از کوچه و پس کوچه…

    بدون ترس از مزاحمت یا هر چیزی، واقعا تو مدار امنیت الله بودم و باور محکم داشتم.

    کلی زیبایی میدیدم هر روز.

    کلی صحبت با خودم و خدا داشتم.

    کلی ایده و هدایت میومد.

    کلی انرژی داشتم.

    کلی ارتباط های خوب داشتم.

    حالا الانم دست کمی نداره ها.

    من روزانه کلی نشانه میبینم.

    بیرون که میرم مدل ماشین نشونه مو میبینم.

    از تو خونه شاهدِ اومدنِ کبوتر پشت پنجره آشپزخونه هستم، که ذوق میکنم و سریع میخندم بهشون.

    همه میگن که الانم شرایط خوبه.

    شاید خودم متوجه نباشم عمیق ولی نشانه ها دقیقا میگن لذت ببر تو توی شرایط خوبی هستی…

    خدایا چشمِ قلبمو گشاده تر کن.

    ●اینکه الان بیدارم و مینویسم روزی و نعمت من هست.

    پسرم در ارامش لالاست و من فرصت و مهم تر از اون، ذوقِ نوشتن دارم.

    الحمدالله.

    ●امشب خواهرها، شوهر خواهرم، خواهرزاده ها و مادر قشنگمو دیدم.

    خدایا شکرت برای خانواده ی نازنینم.

    من اعتقاد دارم بچه ها فرکانسِ آدم ها رو خوب حس میکنن.

    حافظ تو بغلِ شوهر خواهرم و خواهرزاده ام به شدت اروم و راحت بود.

    با اینکه زیاد نمی بینتشون ولی انگار بسیار با هم اُخت بودن.

    من واقعا خانواده مو تحسین میکنم به خاطر فرکانسِ خوب و ارامش بخشی که از خودشون ساطع میکنن.

    بچه ها تشخیص میدن چه ادمی آرومه، چه آدمی آرامش نداره و کاملا واکنش نشون میدن…

    منظورم آرامش درونی و حقیقی هست.

    اینکه اگه یه نفر به بچه حس خوب بده، بچه سریع میخنده‌.

    بچه به زور نمیخنده به هیچکس.

    و برام خیلی جذابه.

    امروز با مامانم صحبت های مفصلی داشتیم در رابطه با خودشناسی و بهبود و …

    مامانم گفت بچه ها و به نمایندگیشون حافظ جانم تو خونه و خانواده ما، معجزه های خدا هستن.

    انقدر انرژیشون خالص و پاک و قوی هست، فضا رو پاکسازی میکنن…

    من قبول دارم.

    بچه ها، نورِ خونه هستن.

    یه نگاه قشنگشون، یه لبخندشون هر چی اصطراب و سیاهی هست رو میشوره میبره…

    امروز برای موضوعی کلافه شدم برای دقایقی بعد به خودم گفتم هیچی ارزش اون رو نداره که الان که با حافظم و وجود نازنینش رو دارم، حالم بد باشه و کلافه بمونم.

    و به زیبایی و انرژی مثبت قند عسل، سریع تر از قبل، برگشتم به حس بهتر داشتن.

    و یادم اومد به قول استاد:

    مهم نیست به چه دلیلی حالت بده، حست بده، حس بد مساویست با اتفاقات بد.

    حس بد یعنی انگار دست به آتیش زدی.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    به نام اللهِ هدایتگر.

    سلام.

    روزی که گذشت درس های خوبی برام مرور شد.

    اونم در خلالِ یه تضاد.

    تضادی که از سال ها پیش درگیرم باهاش.

    1- اینکه با خودت و تصمیمت راحت باش.

    تو برزخ نمون.

    مسیولیتش رو بپذیر.

    نگران قضاوت بقیه در موردت هم نباش.

    خودتو با بقیه مقایسه هم نکن.

    به نجواهات هم فرصتِ تاخت و تاز نده.

    با تشکر.

    من تو موردی که تو ذهنمه، همیشه دنبالِ بهانه هستم گه بگم نه، انجامش نمیدم.

    شاید از نظر بقیه عجیب هم باشم.

    اما این مدلِ منه.

    من اینطور راحت ترم.

    مگه همه باید یه مدل باشن؟

    یا لذت بردنشون مثل هم باشه؟

    2- روی مهارت نه گفتنت با قاطعیت و با احترام، بیشتر کار کن.

    روی کوتاه صحبت کردن، کار کن.

    روی تو فکرت ادامه ندانِ یه موضوع و نه که گفتی، کار کن.

    روی عذاب وجدان نداشتن و احساس گناه نداشتن و عدم توجه به قضاوت مردم در موردت، کار کن.

    3- من از اینکه زیاد ازم بپرسن و تا ته و توی مورد رو در نیارن، ول نکنن، بدم میاد.

    احتمالا خودم هم تا حدودی اینکار رو بکنم.

    ولی اگاهانه تلاش میکنم وارد چیزهایی که بهم نگفتن، نشم.

    یعنی فاصله مو حفظ میکنم.

    این حُسن هم داشته برام، از خیلی چیزها بی اطلاعم.

    مثلا تازه امروز خیلی اتفاقی فهمیدم تلویزیون خواهرم 3 ماه پیش سوخته و شرکت سازنده برده و یه ورژن به روزتر براش آوردن بدون هیچ هزینه ای.

    خب شاید اول از نظرم گذشت پس چرا من نفهمیدم؟

    چرا به من نگفته کسی؟

    بعد دیدم خب که چی؟

    فهمیدن یا نفهمیدنش چه تاثیری تو زندگی تو داره؟

    البته براش خیلی خوشحال شدم.

    چون در ظاهر اولش تلخ بوده که تلویزیون 50 اینچش سوخته، ولی قشنگیش اینه براش جایگزین کردن با یه ورژن بهترش.

    الهی شکر.

    دور نشم از مورد شماره 3

    با خودم امروز گفتم استاد گفتن اگه میخواین فردی ویژگی های مورد دلخواه شما رو داشته باشه، اول خودتون باید اون ویژگی ها رو در خودتون بسازین و خلق کنین.

    با خودم گفتم اگه نمیخوای با ادم هایی که زیاد پیله میکنن، سوال جواب میکنن، گیر میدن، تا به جواب دلخواهشون نرسیدن ول نمیکنن، هم مدار شی، پس خودت نباید پیله کنی، سوال جواب های به دردنخور نکنی.

    به قول اقا ابراهیم خسروی، سخن لغو نگی.

    4- چیزی رو که نمیخوای به وجود بیاد رو نگو.

    با هیجان ازش حرف نزن.

    بهش فکر نکن.

    چون اینطوری داری بیشتر دعوتش میکنی.

    من این رفتار رو انجام دادم.

    خودم دیشب با کلامم، دعوت کردم چیزی رو که خوشم نمیاد.

    دقیقا خودم خلق کردم، گفتم فلانی در مورد فلان موضوع گیر میده و قفلی میزنه روش.

    و فلانی دقیقا امروز قفلی زد.

    بازم درس نگرفتم، در موردش با مادرم و همسرم هم حرف زدم.

    دوباره یه نفر دیگه هم پیدا شد که روی موضوع قفلی بزنه…

    و دوباره من حرف زدم در مورد اون موضوع…

    بسه سمانه…

    میخوای تموم شه؟

    یا می خوای فردا یکی دیگه هم پیدا شه که رو موضوع قفلی بزنه؟

    نه میخوام تموم شه.

    خدایا کمکم کن بتونم زبون و فکرم رو کنترل کنم و این تله رو قطع کنم.

    این درس ها و یاداوری ها عالی هستن.

    بهم حسِ زنده بودن میدن.

    اینکه دارم خودم و دلیل رفتارها و نتایجم رو بهتر درک میکنم.

    که کم کم متوجه میشم چه رفتاری منجر به چه چیزی میشه.

    و اینکه برای بهبودش چه باید بکنم؟

    الهی شکر.

    وقتی کامنتمو مرور میکنم دقیقا بوی عزت نفس پایین میاد.

    دوره ای که تو چند تا کامنت بهش برخوردم.

    شاید نشانه هست که رجوع مجدد کنم به این دوره ی عزیز و ارزشمند.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    سلام

    الان داشتم کامنتهای سایت رو میخوندم و برای خودم کپی میکردم.

    خیلی لذت میبرم از کامنتهای هر کدوم از اعضای سایت که درک خودشون رو مینویسن و یادآوری های خوبی برای بقیه دارن.

    مثلِ این قسمت از کامنتِ اقای حمید نارنجی ثانی:

    باورهای تو مثل دم بهت چسبیدن

    برام جالب بود و قابلِ تامل.

    باورهام همه جا باهام هستن.

    خونه خودمون یا اقوام، تو پارک و کافه و رستوران، یه شهر دیگه، یه کشور دیگه.

    اصولا من هر جایی باشم، باورامم باهام هستن.

    راه فراری نیست.

    اینکه بخوام دورشون بزنم و گول بزنم خودمو هم نیست.

    که صرفِ گفتن یه چیز نمیتونه منو عوض کنه.

    یا حتی اگه یه بار دو بار رفتارم عوض شه هم باز معنیِ تغییر نمیده.

    انقدر باید تمرین و تمرین و تکرار کنم تا بره تو شخصیتم.

    یعنی ناخوداگاهم بهبود پیدا کنه.

    و این در صورت تکاملی بودن انجام میشه، نه با عجله و شتاب و بدبینی.

    من جملاتِ خوب هر کامنت رو میارم تو زندگی شخصی خودم بررسی میکنم.

    دارم تلاش و تمرین میکنم کاری به زندگی بقیه نداشته باشم که چکار میکنن یا نمیکنن، به من ربطی نداره، مسیولیت هر رفتاری با خود اون فرد هست.

    یکی از باگ های عظیم من دلسوزی کردن برای بقیه بود و هست.

    تازگی ها برام اشکارتر شده.

    بعد از فایلهایی که شنیدم، تازگی ها متوجهِ دلسوزی هام شدم، دلسوزی هام برای خانواده و …

    و اینکه این دلسوزی چقدر به خودم و فرد اسیب زده.

    طاهر دلسوزی اینه که تو به فکر بقیه هستی، یعنی چقدر ادم خوبی هستی.

    ولی حقیقت این نیست.

    دلسوزی باعث میشه فرد مقابل تغییر نکنه، چون همیشه یکی هست ازش مراقبت کنه، هواشو داشته باشه و حمایت و پشتیبانی کنه ازش.

    و البته متوجه شدم خودمم گاهی رفتم تو لایه ی ضعف و دیگران برام دلسوزی کردن.

    خودمم اجازه دادم برام دلسوزی کنن.

    اینکه این نکات رو متوجه میشم، واقعا مثبت و خوبه برام.

    امروز با همسرم طبق قانون مرور کردیم که:

    سپاس گزار داشته هامون باشیم.

    هم بزرگ ها هم کوچک ها.

    من تو تمرینهام شاکر خیلی چیزها هستم.

    از خونه ی گرم و نرم و امن بگیر تا خواب خوب حافظ و …

    واسه تک تک کارهایی که واسه خودم و خونه و زندگی و حافظ انجام میدم خوشحالم و می نویسمشون.

    ذهن سمانه نیاز داره که بدونه.

    تا با دلیل ذهنش رو رام کنه که اشتباه میکنه.

    با مثال ذهنم رو رام میکنم چون گاهی خیلی سرکشی میکنه و به نجواها دامن میزنه.

    الهی شکرت.

    یه جمله هم از پاکیزه جان خوندم در مورد خواسته ها که به وجد اومدم:

    فقط باید احساس داشتنش را داشته باشم

    همون لحظه تجسم کردم یکی از خواسته هامو…

    هر چی بدیهی تر، دریافت شدنی تر.

    الهی شکرت.

    کامنتهای زیادی خوندم تو سایت که برام الهام بخش بودن.

    همینجا ممنونم از تک تک اعضای سایت که مینویسن.

    و تشکر بسیار بسیار ویژه دارم از کسانیکه با مثال و کاربردی مینویسن.

    کسانی که املای صحیحی دارن.

    کسانیکه نقطه و ویرگول رو رعایت میکنن تو نوشتن.

    کسانیکه با فاصله مینویسن و بینِ پاراگراف ها فاصله میندازن تا خواندن اسان تر و شیرین تر شه.

    کسانیکه با قلبشون مینویسن.

    کسانیکه با عشق مینویسن.

    کسانیکه با شجاعت مینویسن از تجربه های شخصی شون.

    یه ایده ی باحالی دیروز اومد و انجامش دادم.

    من بی نهایت شوق دارم نسبت به نوشتن تو دفترم.

    این شوق رو گاهی به دلیلِ نداشتن شرایط، مدیریتش میکنم و تو سایت بیشتر کامنت مینویسم.

    یعنی اینکه دسترسیم به موبایلم راحت تره تا به دفترم.

    لبریز از حسِ نوشتن سپاس گزاری بودم تو دفترم که ایده اومد تو نوت موبایل بنویس.

    الان میتونی تو موبایل بنویسی.

    سخت نگیر که حتما تو دفترت باید بنویسی تا پر نشاط شی.

    مهم نوشتنه و حس خوبِ نوشتن.

    نوشتم تو موبایلم و تاریخ هم زدم، خیلی کیف داد.

    حالا یه چیزی به نظرم رسید برای همین مثال.

    اینکه گاهی برای درکِ هدف و نقشِ اصلیِ انجام تکلیف سپاس گزاری دچار وسواس میشم.

    دچار کج فهمی میشم.

    تمام وجودم میگه باید تو دفترت بنویسی تا تکلیفت رو درست انجام داده باشی.

    خب گاهی شرایطش هست، گاهی نیست.

    با داشتنِ یه قند نباتِ کوچولو مثل گذشته دسترسیم به دفترم آزادانه و رها نیست.

    باید این چارچوب های خشک رو در ذهنم بشکنم.

    هدف سپاس گزاری چیه؟

    حس خوب و ذوق برای داشته ها و نعمت ها.

    گاهی با این سخت گیری هام قفلی میزنم روی اجرای خشک و متعصبانه و بدون انعطاف تکالیفم.

    و این بهم فشار میاره و حسم رو بد میکنه.

    اینارو میدونما.

    هم مینویسم تو دفتر، هم تو سایت، هم کلامی میگم، بازم چشمم میمونه دنبال نوشتن تو دفترهام…

    من از نوجوانی مینوشتم تو دفتر و اُنسِ زیادی دارم با نوشتن.

    به گونه ای که روشِ فکر کردن و تحلیل هام هم موقع نوشتن تو دفتره.

    کلا آدمِ مکتوبی هستم.

    ولی این نباید باعث شه منعطف نباشم و خشک رفتار کنم.

    گاهی لازمه از دایره امنم خارج شم و به روش های دیگه هم فرصتِ بروز بدم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    به نام خدا

    سلام

    دیشب مسیله ای ذهنمو درگیر کرد.

    اینکه چرا فلان چیز رو گفتم.

    و باید تلاش کنم بیشتر سکوت کنم.

    به سمت سرزنش خود رفتم.

    به سمت سرزنشِ دیگری رفتم.

    دیدم به چشم که تو ذهنم داره غوغا به پا میشه.

    خداوند لطف کرد کمکم کرد و مسیر رو عوض کردم.

    با خودم با ارامش و دوستی صحبت کردم.

    سرزنشها و نجواها رو قطع کردم.

    حالم خوب شد.

    به همین سادگی که میگم و مینویسم.

    گاهی ذهن یک نقطه رو تبدیل میکنه به یه دریا.

    به طوریکه ادم شوکه میشه میبینه حالش انقدر بد شده و همشم از ذهن شروع شده.

    و البته میشه با همون ذهن هم درستش کرد.

    الهی شکرت که کم کم دارم یاد میگیرم اگه ذهنم داره کارشکنی کنه، چطوری بهبودش بدم.

    و اینکه به خودم گفتم سمانه قرار نیست تو همه ی ابعاد یهویی تغییر ایجاد کنی، اروم باش و دونه دونه بهبود بده.

    عجله نکن.

    اروم باش.

    این تضادها تو دلِ لحظاتِ زندگیم هستن، که دارن یادم میدن چطوری فکر کنم برام بهتره.

    چطوری رفتار کنم برام بهتره.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    به نام خدا

    سلام

    دیشب عکس 8 ماهگی حافظ روی پارچه ماهگردش رو خونه مامانم گرفتم.

    اومدم ببینم و ذوق کنم متوجه شدم با موبایل مامانم گرفتم.

    گفتم اشکال نداره در اولین فرصت منتقل میکنم به موبایل خودم.

    اگه سمانه قبلی بود کلی اعصاب خوردی داشت، ولی الان خیلی بهتر شدم.

    آروم تر شدم.

    صبورتر شدم.

    الهی شکرت برای دونه به دونه و جزء به جزء تعییرات و بهبودهام.

    خدایا شکرت که امسال مامانِ یه قندِ عسل شدم.

    دارم چیزهای جدیدی باهاش یاد میگیرم.

    دارم مهارت های جدیدی یاد میگیرم.

    افکار و ذهنیتم داره تغییر میکنه.

    خدایا شکرت برای این به قولِ سعیدهدجانِ رضایی:

    نکته مثبتی که دست و پا درآورده.

    مرور که میکنم خودمو میبینم که بلدِ نوزاد نبودم.

    میترسیدم بغل کنم، باهاشون بازی کنم، پوشک عوض کنم،بشورمشون، غذا و آب بدم بهشون و کلا هر کاری مربوط به نوزاد از الف تا ی…

    الان خیلی شاکرم که طی 8 ماه با حافظ جانم کلی مهارت جدید کسب کردم.

    مهارت هایی که اول سختم بوده ولی با تکرار هم آسان شدم بهشون هم ماهرتر و هم علاقه مندتر.

    الهی شکرت.

    دارم یاد میگیرم کم کم که چطوری ذهنمو مدیریت کنم که اول به کارهای الویت بالاتر برسم در برنامه ام، تا هم انرژی ام حفظ شه هم ذهنم آروم تر بمونه و پریشان و مضطرب و عجول نباشم.

    الهی شکرت هم حافظ غذای امروزش رو آماده داره، هم خودمون نهار آماده داریم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    به نام خدا

    سلام.

    امشب مهمانیِ شب چله، خونه ی مامانم بود.

    در کنار عزیزانم بودم.

    خواهرها و دامادمون و خواهرزاده هام.

    مامانم کلی خوراکی برامون آماده کرده بود با عشق.

    میز و خوراکی هارو من چیدم.

    میوه ها رو با عشق شستم.

    هندوانه رو برش مثلثی کوچک زدم.

    مامان کوفته درست کرده بود فوق العاده خوشمزه.

    ممنونم ازش برای اینکه ما رو دور همدیگه جمع کرده بود.

    تنش سلامت مادر مهربانم.

    امشب هم در کنار خانواده ی خودم کلی شادی و حس خوب و خنده ساختم واسه خودم و حسابی لذت بردم.

    الهی شکرت.

    به سلامتی وارد 2 دی شدیم، هشت ماهگیِ حافظ جون مبارکمون باشه، تنش سالم قند عسلم.

    روز مادر رو تبریک میگم به خودم و همه ی مامان های نازنین.

    به همه ی خانم های نازنین.

    خدایا شکرت برای لباس های گرمی که میپوشیم در سرما.

    خدایا شکرت برای خونه ی گرمی که داریم.

    خدایا شکرت برای همه ی نعمت هامون.

    خدایا شکرت برای سوپ های عالی و خوشمزه ای که برای پسرم درست میکنم.

    خدایا شکرت برای هر لحظه ای که با پسرم بازی می کنم.

    امروز که گذشت سعی کردم با خودم مهربان باشم و افکار سرم رو مدیریت کنم.

    خودمو سرزنش نکنم.

    کنترل ذهن کنم.

    از زاویه ای به چالش ها نگاه کنم که بهم حس خوب بده.

    آفرین سمانه جانم.

    وقتی چیزی جا میذارم، خودمو سرزنش نمیکنم.

    میگم اشکالی نداره، پیش میاد.

    من یه عالمه وسیله بر میدارم، به خاطر یه وسیله که یادم رفته بردارم، خودمو سرزنش نمیکنم.

    آفرین سمانه جان.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    یا ارحم الراحمین

    سلام.

    امروز دو مورد از نکات مثبت خانواده ی خودم رو تحسین کردم.

    که از پدر و مادرم تشکر میکنم بابتشون.

    یک: اینکه ما اهل سوال و جواب کردن زیاد نیستیم.

    یعنی نمیخواهیم تهِ یه چیزی رو در بیاریم با پرس و جوی زیاد و سماجت.

    غریبه و آشنا هم نداره.

    اهلِ فضولی نیستیم.

    اگه کسی بگه بیرونم، یا کار دارم و فلان، اصرار نمیکنیم برای دونستن و فهمیدنش.

    زیاد اهلِ اطلاعات دادن و گرفتن نیستیم.

    این حُسن هست که سرمون به زندگیِ خودمون هست تا به زندگی دیگران و کنجکاوی در موردش.

    به عبارتی خانوادگی پیگیرِ بقیه نیستیم.

    دم به دقیقه تلفن دستمون نیست صحبت کنیم با بقیه.

    دو: یادم رفت دومی شو :))))))

    یادم اومد مینویسم.

    طیِ درک بهترم نسبت به بچه:

    متوجه شدم بچه هر دفعه یه بازی جدید میخواد برای سرگرمیش.

    بازی ها میتونن خیلی خیلی ساده باشن.

    امروز شمردم در عرضِ چند دقیقه 3 تا بازیِ ساده با حافظ انجام دادم.

    اونم غش غش میخندید عزیزِ دلم تنش سلامت.

    صداشم ضبط کردم.

    اینکه دارم کوتاه و چند مرحله ای کامنت مینویسم (ایده ی امروزم)، خیلی هم خوب شد.

    چون تو فواصلی که دستم آزاد هست دارم کامنت مینویسم و توجه میکنم به نکات مثبت.

    و این به نوعی بهبودگرایی هم هست.

    الحمدالله.

    یه مورد مقایسه پیش اومد دیروز درونم، که حسم رو بد کرد و احساس دیر شدن، عقب موندن از قافله داشتم.

    با خودم صحبت کردم، اونم بهبودش دادم.

    اگه وقت کنم و بشه مثالش رو تو جلسه 1 دوره احساس لیاقت مینویسم ان شاالله.

    مقایسه هم احساسِ کمبود میده بهم، هم احساس عقب موندن از بقیه و دیر شدن.

    باید دایم روش کار کنم.

    به خاطر دوره لیاقت بهتر شدم نسبت به قبلم در رابطه با مقایسه.

    اگاه تر شدم به رفتارهام.

    الهی شکر.

    استاد جان، بارها گفته ام و بارِ دِگر می گویم:

    خیلی ازتون ممنونم، بی نهایت بار، برای اینکه معلمِ من و یه عالمه ادم دیگه هستین.

    و اینکه بهبود میدین هر لحظه زندگیِ خودتون رو و یه عالمه ادم دیگه رو.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: