ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی - صفحه 69 (به ترتیب امتیاز)

1144 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    mohsen گفته:
    مدت عضویت: 3039 روز

    استاد عباسمنش واقعا ممنونم از شما بسیار فایل بی نظیری بود که دقیقا نیاز داشتم بشنوم واقعا قلب من سرشار از آرامش شد

    به شکل باورنکردنی عالی بود خدا همیشه از شما محافظت کنه

    این دیدگاه که باید به خودمون سختی بدیم تا موفق بشیم واقعا منو اذیت می کرد و با شنید فایل شما به من ثابت شده که میشه مسیر رو راحت و بدون سختی پیش بریم و ذهن آرامی داشته باشیم . یکی از پاشنه آشیل های من بود که تونستم حلش کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    قاسم منهی گفته:
    مدت عضویت: 1090 روز

    سلام به همه ی هم مسیر های ارزشمند که خداوند عنایت کرده که بتوانیم صدای آشنای آقای عباسمنش را در راستای یافتن مسیر مستقیم حیات در این جهان بشنویم.

    من به تازگی دیدگاه نویسی را شروع کرده ام. گوش دادن فایلهای صوتی استاد زندگی، یعنی آقای عباسمنش و تکرار این شنیدن، می تواند اهرم رنج و لذت را در مسیر زندگی بارها و بارها تقویت کند.

    جناب آقای عباسمنش

    من از خداوند قهار و قادر برای شما بهترین هایی را که حتی از تصور شما خارج است می خواهم که در مسیرتان قرار دهد.

    من و ما و بسیاری دیگر، بنظرم با شنیدن صدای موحدانه ی شما، به مسیر رهایی نزدیک و نزدیک تر می شویم و دوست دارم در تقابل اندیشه هایی که در مسیرمان است بهترین واکنش موحدانه را به نمایش بگذاریم.

    آمین

    با احترام به همه ی شما همنفسهای عزیز

    عمو قاسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    نرگس گلی گفته:
    مدت عضویت: 1830 روز

    سلام بر نازنین ترین استاد دنیا و دوستان عزیزم که چقدر قشنگ از تجربشون مینویسن

    وقتی داشتم کامنت بچه هارو میخوندم رسیدم به کامنت زهرا ابلوی عزیز با خوندن کامنتش زندگیم مثل فیلم سریع از جلو چشام رد شد دیدم منم تجربه سختی کشیدنو بعد بخوام قهرمان باشمو دارم یادمه وقتی رژیم گرفتم سخت و طاقت فرسا بود اندامم رویایی شده بود از نظر خودم چون من اندام اسکلتیو به شدت دوس داشتم و وقتی افراد تپل منو میدیدن میگفن چقدر خوب شدی چه باریکی میگفتم اره چون من هیچی نمیخورم خیلی سخته و از این حرفا و دیگه رژیم یویویی شروع شد چون برام سخت بود حفظ اندامم چون به قول شما منم هیچی نمیخوردم و هی بزمیگشتمو دوباره از اول یا مثلا تو دوره دبیرستانم انقدرررررر درس میخوندم هیچ جا نمیرفتم که بقیه میگفتن افرین چه درس خونه میگفتم اره خب چون فقط درس میخونم و هیچ حا نمیرم بقیه تحسین میکردن یا حتی یادمه تو سن کمتر خاله بازی که میکردم امکان نداشت امکان نداشت من بدبخت بیچاره نباشم تازه اون بازی بود یعنی خودم میتونستم طراحیش کنم اما برنامه ریزی ذهنم رو این بود یعنی همیسه خدا تو بازی شوهرم منو ترک کرده بود و من با یه بچه به شدت سخت رندگی میکردم سرکار میرفتم تو بارون با بچم زیر بارون میموندم یه بار یادمه مامان بزرگم گف دیوونه شدی چرا با متکا تو بارون دور حیاط میچرخی :)))))گفتم چون بدبختم این بچمه شوهرم زندانه منم سرکار میرم بعد میخندید میگف خل شده همیشه زندکی من با سختی جلو رفته چون فکر میکردم اصل زندگی اینه اون موقع هم که مطلقا از این قانون خبر نداشتم و چون میخواستم قهرمان باشم و وحشتناک خلا داشتم و بعد که با قانون اشنا شدم و اکاهانه شروع کردم ذهنمو کنترل کردن زندگیم اسون شد اونم نه همیشه چون خیلی جاها از دستم در میره ولی وقتی اگاهانه کنترل کردم واقعا اسون شدم برا اسونی ها دوستای خوب سفرای لاکچری درامد خوب خداروشکر که هدایت شدم به دوره ایاقت الان جلسه دو هستم چه جلسه ای واقعا استاد عزیزم مرسی که منو با قران اشنا کزدی واقعا شبی نیس که قران نخونم هرشب با عشق قران میخونم و با توضیحات زیبای شماراحت تر درکش میکنم و مرسی که منو باخدا حقیقی اشنا کردین من نیازه که تا اخر عمرم به فایلای توخیدی خدایی گوش بدم و خدارو شاکرم بابت حضورم در این جمع بهشتی عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    محمدعلی قماش چی گفته:
    مدت عضویت: 1390 روز

    بنام رب اعلام

    سلام به استاد گرامی و خانواده عباسمنش

    اصل موضوع اینه که ما شجاعت داشته باشیم

    تکرار میکنم

    جرات و جسارت داشته باشیم که بجای اینکه در جاده زندگی پشت فرمان بنشینیم،

    بیام جای شاگرد بنشینیم و از مناظر لذت ببریم

    بهمین سادگی

    توکل بنظرم یه پارادوکس عجیبه

    شجاعت زیاد برای راحتی دائم!!!

    و من باندازه ایکه توکل کردم دیگه لازم نشد کاری بکنم

    در واقع اصلا موضوعی پیش نیومد من کنترل کنم.

    یک مثال میزنم

    من تصمیم گرفتم کنترل خشم کنم و در حین رانندگی اگر کسی بد رفت یا جلو من پیچید من خودمو کنترل کنم و بوق نزنم و درگیر نشم.

    از وقتی این موضوع رو بخدا سپردم، محض رضای خدا یک نفر جلو من نپیچید که من بزررررگوارانه او را ببخشم و فراموش کنم

    مثل داستانی که استاد تعریف کرد و اون آقا اصلا دزد ها را ندید که بخواد بفرض همه را هم بزند و تارمار کند

    خداوند خیر مطلق است

    از خیر که شر سرنمیزند

    آیه 12 سوره ابراهیم راه را نشان می‌دهد:

    چرا بر خدایی توکل نکنیم که همیشه ما را هدایت کرده است…و بر خدا توکل کنندگان توکل می‌کنند.

    الهی یارب یا مجیب یا سمیع یا عالم

    به من و همه خانواده بزرگمان طعم توکل را بچشان که که هیچ حلاوتی بیش ازین نیست که با خیال راحت زندگی کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    فاطمه پارسا گفته:
    مدت عضویت: 2254 روز

    به نام خداوند وهاب

    سلام استاد خداشناسی عزیزم سلام بانوجان و سلام همراهان مسیر نور

    ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی

    همین چند روز پیش بود که دقیقا این مورد مهم رو عمل کردم و نتیجه ها دیدم البته که قبل تر ها هم انجام داده بودمو نتیجه ها دیدم که اومدم و رد پا گذاشتم ولی همین چند روز پیش اینقدر پشت سر هم اتفاقاتی افتاد و منم پشت سر هم با دلی آرام سپردم به الله که کارها یکی یکی روون و آسان پیش می‌رفت مدام به خودم متذکر میشدم دیدی دیدی چی شد دیدی خدا کارا رو داره انجام میده دیدی وقتی آرام باشی ذهنتو کنترل کنی چقدر قشنگ همه چی پیش میره که حتی تصورش هم برات غیر قابل باور ولی تو خلقش کردی با باورهای خوب به خداوند که اونه که پیش میبره کارهاتو و حس خوبو آرامش اینقدر حسم خوب بود اونروز و حتی همین روزها که وقتی این فایل رو دیدم مهر تائیدی بود برام که وای خدای من چی دارم می‌شنوم خدایا شکرت برای این همزمانی ها

    همونشب نوشتم تا یادم بمونه این روز قشنگ و انجام کارهاش توسط خداوند ولی بادیدن این فایل برای سپاسگزاری میخوام دوباره بنویسم تا اینجا هم یه رد پا بمونه و بیشتر بیشتر برامون قبل درک و عمل بشه که آقا هستتتت اون خداوندی که خلقمون کرده شرایط زندگیمون رو به دست خودمون داده تا خلقش کنیم چی ازین بهتر…

    آخر شب بود که یه سفارش بهم خورد ازونجایی که عاشق کارم هستم خوشحال شدم ولی ازینکه زمان فوق العاده کم بود یکم استرس گرفتم چون دوست دارم با داشتن زمان در نهایت آرامش کارم رو انجام بدم ولی سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم و سپردم به خداوند و خوابیدم صبح که بیدار شدم برای انجام کارها چالش اول شروع شد اینکه باید دوتا وسیله رو از همکارم کرایه میکردم که یکیش اوکی بود ولی یه مورد دیگه رو نداشت و باید حتما تا ساعت 2 ظهر وسایل ها برای انجام پروژه آماده می‌بود سپردم به خداوند و هماهنگی ، خرید وسایلهای دیگه رو برای ارسال انجام دادم ساعت 9بود که برقها قطع شد هنوز یکسری هماهنگی ها مونده بود گوشیم 4٪شارژ داشت خدای من ینی چی زدم زیر خنده و کلی ازین بابت که داره چه اتفاقاتی میوفته به یه حالتی رسیدم که خیلی برام جالب بود اینگار خودم نبودم ینی خود قبلم نبودم باورهای جدید داشت کارها رو پیش می‌برد منم با حسی خوب و خنده داشتم کارها رو انجام می‌دادم بقیه ش رو هم که نمیتونستم و ایده ای براش نداشتم میسپردم به خداوند میگفتم نمیدونم خداجون تو انجامش بده واقعا از من برنمیاد گوشیم شارژی نداره هنوز کلی تماس باید بگیرم عکس ببینم انتخاب کنم هماهنگ کنم وووو…

    شروع کردم به کارهای که همون لحظه میتونستم انجام بدم و مدام میگفتم خدا کمک میکنه، خدایا قرار امروز ازون روزهای خوبی باشه برام که مدام ازش یاد کنم که کجاها کمکم کردی ،خدایاشکرت که دارمت ک راحت میتونم بهت اعتماد کنم میدونم کارها بخوبی پیش میره میدونم تو قراره درسهای جدیدی بهم بدی و باید شاگرد خوبی باشم …امروز ازون روزهایی هست که باید آموزه های استادت رو اگر درک کردی عمل کنی …

    خب با آرامش و حالی خوب یکسری کارها رو انجام دادم اون وسیله ای که باید می‌بود و همکارم نداشت ذهنم رو مشغول کرد اوکی باید خودم تهیه ش کنم هدایت شدم به آگهی های دیوار گفتم ببینم رنج قیمتیش چقدر دیدم بالاست ولی من اونقدر نمیخواستم هزینه کنم خدایا این وسیله رو میخوام با کمترین قیمت خودت جورش کن …بله هدایت ها با آرامشی که داشتم بیشتر شد بهم گفته شد از خود دیوار تهیه کن سرچ کردم همینطور داشتم میگشتم که رسیدم به وسیله ای که مد نظرم بود با یک چهارم قیمت خدایا شکرت تماس گرفتم باهاشون (شارژ گوشیم 3٪) این وسیله اوکی هست چطوریه ..بله اوکی اصلا استفاده نکردم به کارم نیومد گذاشتمش کنار ..مشخصات دقیقا همونی بود که من لازمش داشتم تو دلم گفتم این برا من بوده ..اوکی میخوامش ! باشه سریع بیا ببر چون دارم میرم بیرون ..آدرس یطورایی نزدیک خونه بود ..آماده شدم سوئیچ برداشتم آسانسور چرا خاموش اووو برقها قطعه اوکی از پله ها سریععع رفتم سمت ماشین و… نشستم نفس عمییییق… استارت زدم …ریموت در… واییی خدای من برقها قطعهههه ینی چنان خنده ای کردم که هنوزم خندم میگیره یادم میاد…. خدایا ینیییی چیییی من چکار کنم الان …گفت زنگ بزن به اون طرف خودش برات بیاره گفتم چشم (گوشیم 2٪) زنگ زدم گفتم جریان رو گفت باشه من که میخواستم برم بیرون سر راه میارم واست قطع کردم و یه نفس عمیق دیگه ….خدایا شکرت !!!دخترم از بالا زنگ زد گفت برقها اومد..جدی خدایاشکرت.. یه خنده از ته دل دیگه پریدم تو آسانسور خدایا شکرت دارم با آسانسور میرم بالا وگرنه چطور با اینهمه پله خدایاشکرت …به خودم میگفتم ببین خدا داره یکی یکی کارها رو برات آسون میکنه …خدایاشکرت ..ساعت 11بود ..خب حالا سفارشها همه هماهنگ شده بودن و داشتن به آدرسم میومدن …گوشیم رفت برا شارژ و یکسری کارهای دیگه رو با حالی خوبتر انجام دادم دیگه باید کم کم میرفتم برای تحویل که ساعت 2 کار رو شروع کنم وسایلها رسیدن و چقدر حسم خوب بود وسیله ای که نداشتم و قرار بود کرایه کنم حالا شده بود برای خودم با کمترین قیمت و بهترین کیفیت اومدن و جای خونه بهم تحویل دادن خدایا چقدر وقتی تو کارهارو انجام میدی لذت بخش چقدرررر روون و قشنگه دیگه باید جمع میکردم همه وسیله هارو میرفتم سر پروژه خدایاشکرت چقدر همه چی خوب پیش رفت کمک کن ازین به بعد هم بخوبی پیش بره و چون میدونم خودم خالق شرایطم هستم گفتم مطمئن باش و حس و حال عالی که داری و با این اتفاقات قشنگ اینم خوب پیش میره و باز یه نفس عمیق به حکم تایید که آره آروم باش خدایاشکرت رسیدم سر پروژه کارم رو با عشق و حس و حالی عالی انجام دادم نتیجه عالی شد و مشتری فوق العاده راضی بود و حسابی با لذت و آرامش برگشتم سمت خونه ساعت 7 بعدازظهر بود و از صبح مدام در حال فعالیت بودم بدنم خسته بود یطورایی ولی ذهنم قلبم آرام آرام اونقدررر آرووم بود که فقط خداوند رو مدام شکر میکردم اومدم روی تخت دراز کشیدم و اتفاقات روز رو مرور میکردمو کارهای که اگر نمیسپردم به خداوند قراربود چقدر سخت و سنگین پیش بره و چقدرررر خوشحال و راضی بودم ازین سپردنه ازین اعتماد ازین ایمانی که به خداوند داشتم و کارهامو چقدر قشنگ مدیریت کردو انجام داد خدایاهزاران مرتبه شکرت با فایل امروز گفتم یک سپاسگزاری عملی دیگه اینه که بیام بنویسم و باز هم سپاسگزارخداوندم باشم ازینهمه لطف و مهربونیش

    از شما استادعزیزم سپاسگزارم که این خدای عزیز و مهربون رو بهمون آشنا کردید و اینکه چطور تو زندگیمون از حمایت هاش بهره بگیریم …

    در پناه الله هدایت گر حمایت کننده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    خانم موفق گفته:
    مدت عضویت: 1437 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته توانا و دوستان همراهم

    چند روز پیش شنیدم که یک دختر خانمی که در نزدیکی ما زندگی میکردند دانشگاه تربیت معلم قبول شد .

    اون دختره علاوه برخودش یک خواهر سه قلویی هم داشت و وضعیت مالی خانواده اش مناسب نبود .

    من وقتی خبر قبولیش رو شنیدم خیلی تعجب کردم چونکه اطرافیانم رو میدیدم که چه هزینه های سنگینی رو برای فرزندانش متقبل میشن واخرش هبچی به هیچی .

    اما این دختره تونست دریک خانواده شلوغ و با کمی امکانات در دانشگاه دولتی قبول بشه .

    وخیلی تحسینش کردم که تو اون شرایط تونست قبول بشه .

    چند روز بعدش وقتی خبر موفقیتش رو به خواهرم گفتم گفتش اینطوریا هم که میگی نیست اون موقع کنکور خونه مادربزرگش رفت و اونجا درس خوند و وتوست قبول شه .

    انگاز ذهنم گفت دبدی هنر نکرد خونه مامان بزرگش که خلوت بود رفت و راحت اونجا درس خوند .

    تا اینکه الان که این فایل رو گوش دادم قانون دوباره تو ذهنم مرور شد که این دختره چون سختی کشیدن برای خواسته تو ذهنش معنوی نبود و ارزشمند نبود واحساس قدرت نمیکرد در مدار فرکانسی نزدیکی به فرکانس خداوند بود و الهام خدا یا کمک خدا رو دریافت کرد که برو خونه مامان بزرگت واونجا درس بخون و اون به الهامش عمل کرد و مادربزرگش هم موافقت کرد .

    واگر باورهای مناسبی نمیداشت این ایده یا الهام بهش گفته نمیشد یا اگر گفته میشد مادربزرگش به هر دلیلی مخالفت میکرد و غیره .

    میخام بگم که بازم قبولیش جای تحسین داره چون آسان شد برای شرایط آسان . و درمدار نزدیکتری به مدار خداوند بود .

    یا دونفر دیگه که در نزدیکی ما رتبه دو رقمی در کنکورسراسری اوردند ومن زیاد برام تحسین برانگیز نبود چون درخانواده مرفه ای بودند ومحیط خانه ساکت بود و من توذهنم مرور میشد که اونها که هنر نکردند من اگر بودم بهترش رو مباوردم .

    و بازهم موقع گوش دادن این فایل متوجه شدم اتفاقا این دونفر هم جای تحسین داشتند چون اگر اونها آسان رسیدن به هدف رو معنوی و ارزشمند و قدرتمندی نمیدانستند حالا ممکنه نااگاهانه . همون محیط خانه در اون زمان براشون به نحوی می بود که به سختی و درشرایط دشوار درس میخوندند . پس اونها هم باورهای خوبی داشتند که هدایت شدند به مسبر آسان و راحت .

    بزار واضح تر بگم .

    من زمانی که داشتم دیپلم میگرفتم محیط خانه ارام و راحت بود و من به راحتی درس خوندم و کنکور قبول شدم .

    اما خواهرم موقع گرفتن دیپلم چون مادرم سخت ببمارشد وکارش به عمل جراحی کشید و اون مراقبش بود و نتونست خوب درس بخونه و با هزار گرفتاری دیپلم گرفت .

    جهان با باورهای ما کارمیکنه . چه درخانواده مرفه بزرگ شده باشی . چه درخانواده ضعیف .

    جهان کارش رو خوب بلده و باکسی رودروایسی و شوخی نداره .

    به راحتی و به آسانی موفق شدن جای تحسین داره . فارغ از هرگونه عوامل بیرونی .

    چون نشون میده طرف باورهای هماهنگ تر با خواسته اش داشته .

    مثل همیشه عالی وآموزنده بود . وباهرسری گوش دادن متوجه شرکهای درونمون میشیم و قوانین رو بهتر متوجه میشیم .

    سپاسگزارخداوندم بابت هدایت به این مسیرالهی و تشکر از استاد عزیز بابت آموزشهای توحیدی .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    سمیرا ذوالقدری گفته:
    مدت عضویت: 2273 روز

    بنام خالق هستی.

    سلام به استاد عزیزم

    چقدر این فایل عالیه استاد سپاسگزارم باوت این فایل.

    چقدر درس داشت ومن رو ارامتر وبه خدا نزدیکتر کرد ویاد اوری چند مورد که دیشب داشتم فایل نگاه می کردم برام یاد اوری شد وهدایتی که شدم همزمانی ومن بیخبر بودم از بعدش وفقط انجام دادم.

    پارسال ترکیه بودم در اصل برای مهاجرت رفته بودم اتفاقهای افتاد که من مجبور شدم برگردم 2روز قبل اومدنم نمی دونستم شرایطی پیش میاد ومجبور به برگشت میشم می خواستم برم بیرون خرید پولم کم مونده بود حسم گفت 1500 لیر بزار کنار خرج نکن خیلی واضح بود رفتم خرید جزی کردم برگشتم.

    بعد از فردا مسئله ای پیش اومد که حسم گفت برگرد ایران اون لحظه هرچی گفت انجام دادم وبرگشتم انگار همه چی چیده شده بود ماشین حاظر اتوبوس اماده بدون این که بلیط برم تهیه کنم گفتن همین جا نقد پرداخت کن نمی خواد بری بیای رسیدنم ومقدار پولی که برام موند همه چی وقتی رسیدم وبهش فکر کردم دیدم چقدر منظم انجام شد برام مثل معجزه بود

    خدا میدونه اگر می موندم توجه نمی کردم اون پولم خرج میشد چ کار باید می کردم.

    وچند ماه بعد از برگشت که دنبال خونه بودم همکارم قول داده بود خونه برام ردیف کنه ولی در اصل فکر من نبود یه همکار جدید اومد برامون بعد چند روز خدا هدایتم کرد به سمتش گفتم دنبال خونه هستم در عرض 10 دقیقه خونه جور کرد برام طبقه بالای مادرش گفت همه چی هست راحت برای خودت زندگی کن

    باورم نمی شد شب با وسایلم رفتم به اون خونه الان یکسال بیشتر اینجا راحت زندگی می کنم خدا رو شکر واقعا وقتی تسلیم خدا باشی رو حرف ادمها حساب نکنی به هدایت های که میشی وحست قلبت گوش کنی قطعا بردی خدا جونم واقعا ازت سپاسگزارم.

    استاد عزیزم سپاسگزارم.

    درپناه الله مهربان وهدایتگر باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    زینب بچای نصاری گفته:
    مدت عضویت: 1049 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربونم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    خداوند وهابه خداوند رزاق خداوند قوی و غنی خداوند مهربونه خداوند بخشنده است خداوند بزرگه خداوند حمد و ستایش خداوند ……..

    چقد اسمهای خداوند به آدم آرامش میده وقتی همین که اسمش و صدا میزنی دلت گرم میشه و احساس می‌کنی پشتت به یه چیزی گرمه و داره باهات همراه میشه و میگه زینب اینکار را بکن البته وقتی ازش می‌پرسی و ازش درخواست میکنی

    و من احساس میکنم خدا خوشحال میشه و هی میگه الان اینکار را بکن این کار را نکن

    و خدارا سپاس گزارم خیلی چون منو راهنما کرد به بهترین مسیر خدایا بی نهایت شکرت

    استاد عزیزم از شما هم سپاسگزارم که به قولی که به خودتون دادید عمل کردید و من عمل را از شما یاد گرفتم

    از خانم شایسته ی عزیزم هم خیلی سپاسگزارم که درسهای زیادی یاد گرفتم

    توحید همه چیزه و لذت بخش

    خدایا تا تورا دارم هیچ غمی و ترسی ندارم

    خدایا شکرت شکرت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سحر گفته:
    مدت عضویت: 654 روز

    سلام استاد عزیزم

    ازخداوند هزاران بار سپاسگزارم که شمارو به عنوانی دستی از دستانش برای ما قرار داد .

    استاد جان من بخاطر موضوعی ناراحت بودم ، از اتاقم اومدم بیرون گفتم قبل از هر کاری یکم فکر کن، چون قبلش یک ویدئو دیدم در شبکه های اجتماعی ، که استیو جابز برای جواب به یک سوال 18 ثانیه فکر کرد و بعد جواب داد و گفتم از این به بعد منم باید بیشتر فکر کنم و بعد حرفی بزنم و یا کاری انجام بدم .

    بعدش به این نتیجه رسیدم که دارم احساس میکنم خوشحالیم به عوامل بیرونی بستگی داره ، آدم ها و چیزهایی در بیرون خودم .

    به مامانم گفتم ، مامان من الان به خواسته های چند ماه. قبلم رسیدم ، درآمد بالای پنجاه تومن ، ماشین خوبی که می‌خوام و حتی روابطی که میخواستم .

    ولی نمی‌دونم چرا احساس خوشحالی ای که باید داشته باشم رو ندارم؟!

    بعد بلند بلند گفتم من اول باید خودم رو از درون خوشحال کنم ،خودم با خودم به صلح برسم ،من باید خودم رو از درووووونم تغییر بدم تا به خوشحالی واقعی برسم و بفهمم خوشحالی من نه به آدمی بستگی داره نه به چیزی

    اگر اینجوری بتونم خودم رو تغییر بدم قطعا اگر اون شرایط بیرونی که می‌خوام نباشه هم خوشحالم ، بعدشم که بیاد خوشحالم ، کم بشه خوشحالم ، زیاد بشه هم خوشحالم و به اون شرایط و آدم ها هیچ چیز من بستگی نخواهد داشت . باید از درون خودم رو بیشتر دوست داشته باشم با خودم بیشتر در صلح و آرامش و حس خوب باشم ، چون استاد توی دوره 12 قدم می‌گفت راست رو بخوام بگم من همه چیز دارم و تمام دریم بوردم به واقعیت تبدیل شده ولی خوشحالی من ربطی به اون ها نداره ،چون قبلشون هم خوشحال بودم و خودم باعث خوشحالی خودم بودم .

    استاد داشتم همین ها رو میگفتم که به مامانم گفتم بیا یک ویدئو از استاد ببینیم ، مثلا سفر یا زندگی در بهشت …

    ولی عجیب بود واقعا ، شما ویدئو جدید گذاشته بودید و من ندیده بودم و گفتم مامان بیا همین رو ببینیم .

    ای خداااااا

    این استاد عزیزززززززز چقدر خووووووبه

    چقدرررررر خوبید شما استاد عزیزم

    عاشقتوووونم

    چند بار قربون صدقتون رفتم و بعد حرفاتون رو گوش کردیم

    چقدر قشنگ دقیقا جواب حرفای منو دادید ….

    توی حرفاتون میگفتید اگر چیزی که میخوای رو از خدا بخوای و دنبال جنگیدن نباشی خدا خودش به روشی هدایتت می‌کنه ، و دقیقا 10 دقیقه بعد از افکار من ، خداوند من رو هدایت کرد به شمااااا

    عاشق خدام و شما که اینقدر واضح حرفای خدا رو بهم رسوندید .

    یعنی مو به موی حرفاتون انگار برای من بود .

    به مامانم گفتم

    مامان ببین چون حرف من درست بوده و خدا خواسته بهم بفهمونه که من باید حتما و حتما روی درون خودم و احساس لیاقتم کار کنم ، توی 10 دقیقه هدایتم کرد ، استاد شد زبان خدا

    می بینیبیی؟؟؟

    خدا چقدر خوبه. خدا چقدر مهربونه

    خدا چقدر منو دوست داره

    چرا تا الان هدایت هاشو دریافت نمی کردم ؟؟

    چرا بیشتر فکر نمی‌کردم ؟

    چرا بیشتر باهاش حرف نمی‌زدم؟

    چرا دنبال جنگیدن بودن ؟

    چرا آروم نکردم ذهنم رو ؟

    چرا احساس خودم رو بهش وصل نکردم ؟

    .

    .

    .

    به هر حال باید باز هم بگم استااااااد جااااانم

    عاشقتوووووونم

    حرف هاتون درها رو برام باز کرد .

    حرف هاتون راهم رو روشن کرد .

    امیدوارم بتونم بهشون عمل کنم .

    اتفاقا فایل صوتی رو هم دانلود کردم که بزارم توی گوشم هر روز .

    وای فقط باورهایی که توی این فایل گفتید

    باید دورشون طلا گرفت

    باید بارها هنزفری بزارم توی گوشم و گوش کنم تا این حرفا بره بشینم ته ذهنم و بمونه .

    تا بشن باورهام …

    ازتون ممنونم استااااد جانم

    دوستتون دارم

    در پناه الله باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    مهران دامور فریمانی گفته:
    مدت عضویت: 2701 روز

    سلام به استاد عزیزم

    من هروقت که میام به خودم یاداوری میکنم که من نمیدانم خدایا تو هدایت کن و سعی میکنم تسلیم باشم و گوش ب زنگ هدایتها باشم بوضوح میبینم که کارام خیلی روون داره پیش میره.

    اگه خدا رو قدرت مطلق بدونی و باور کنی که این قدرت میتونه تو رو براحتی و از لذتبخشترین مسیرها به خاسته هات برسونه واقعا نیاز به سختی نیس و قرار بوده همینجوری باشه .نیازه به تسلیم بودن و دریافت الهامات و عمل کردن بعنوان مثال:

    من بعده گوش کردن این فایل شبش که مغازمو تعطیل کردم یه حسی بهم گفت پول نقد با خودت بردار ولی با خودم گفت ول کن بابا توکارت پول هست پول نقد میخام چیکار ولی خب چون فایل رو گوش کرده بودم و سعی کردم تسلیم باشم پول برداشتم شب رفتم بنزین بزنم ماشین رو و وقتی که اومدم کارت بکشم بنده خدا گفت کارتخان قطعه بعد من چون پول داشتم همونجا بهش پول دادم و کارم انجام شد .

    مثال بعدی که امروز اتفاق افتاد این بود که من دنبال ماده ای بنام بره موم بودم که از زنبور عسل تهیه میشه و من همیشه از سایت میخریدم و چند روز طول میکشید برسه بدستم ولی یه حسی بهم گفت با ماشین برو تو خیابون پیدا میکنی منم رفتم ده دقیقه ای چرخ زدم بعد هدایتی رفتم تو یه کوچه و یه عطاری محلی کوچک دیدم حسم گفت برو از مغازه دار سوال کن ولی ذهنم میگفت این عطاری به این کوچیکی مگ ازین چیزا داره الکی نرو و ازین نجواها اما من اعتماد کردم به حسم و رفتم یه پیرمرد خیلی مهربونی بودند و ازشون سوال کردم بره موم دارین؟گفت نه ندارم ولی محله پشتی یکی هست کندو داره زنبور عسله و خودش تولید کنندس برو اون داره (یه نکته ای ک فهمیدم این بود که وقتی هدایت میشی ادما با عشق دوس دارن کمکت کنن و اون پیرمرد کلی با روی خوش بهم جواب داد)رفتم محله پشتی و مغازه رو پیدا کردم اون بنده خدا خودش کندو دار بود و ازش بره موم درجه یک خریدم و چیزی که من اصلا فکرشو نمیکردم بتونم پیدا کنم براحتترین راه پیدا شد .حالا خواسته هایه دیگه هم همینه اگه من همین اعتماد رو نسب به خاسته های مالیم به خداوند داشته باشم به همین راحتی و خیلی زود و خیلی باعشق به استقلال مالی بینهایت میرسم محدودیت تو ذهنه ماست وگرنه واسه خدا فرقی نداره.

    تشکر میکنم ازتون استاد بخاطره این فایلهای بینظری که میزارین ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: