عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 11
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم.
میخواستم یه داستان کوتاه بگم از شرایط احساسی نامناسب و تصمیمی که گرفتم، خب الان فهمیدم که همواره این مسئله ضئف من بوده.
حالا یادمه با یه دوستی رفتیمدریاچه چیتگر تهران دوچرخه سواری، کلی ذوق داشتیم چون تاحالا دوردریاچه سوار دوچرخه نشده بودیم.
خب ما فرتیم و گفتن کارت ملی و یا شناسنانه!خب کارت ملی که اقدامکردیم اما به دلیل شرایط ایران هنوز که هنوزه اینکارت صادر نشده برامون، و خب شناسنانه هم که جاگیر بود و خوته هم دور!
خلاصه کلی جونه زدیپ و میدر آخر اومد، گفتش که معمولا اگر کارت ملی نذاریوشی میخوایم به ازای هریدونه دوچرخه، کارت دانش اموزی همقبول نیست. خب خواست لطف کنه و گفت که یدونه گوشی همقبوله، معمولا هر دوچه یه گوشی و برای شما یدونه برای دوتا.
خلاصه منم لج کردم و دری وری گفتم، طرف شنید و آخر به کارمندش گفت تا مدرک معتبر کارت ملی یا شناسنامه به ازی هرددچرخه نذارن اجازه ندارین اجاره بدین دوچرخه رو و خلاصه که اینم از این و به دوچرخه سواری لذت بخش نرسیدیم.
هرچند خداروشکر به پیشنهاد پامان و بابام که خب آروم بودن رفتیمجای دیگه و دوچرخه تونستیم کرایه کنیم.
اما خب این یه مثال کوجیک از اینکه تصمیم احساسیی گرفتن میتونا چه کنه، اصولا تجارب دیگه همداشتمکه خب نتایج نامناسبی داشته باشه اما خواستم دیگه بدیهی ترینشو بگم.
ممنون از فایل خوب و راهکار ها.
سلام به استاد عزیزم ومریم شایسته عزیز و خانواده صمیمی عباسمنش
درباره ی تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم ،عصبانیت ،ترس و ترحم و… تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایندی و سنگینی برای شما داشت ؟
تجربیات من در روابط
من خیلی احساسی عمل میکنم و قبلا بیشتر این قضیه بود چون یه انگار احساس مسؤلیت و احساس دلسوزی غلطی هست کلا تو خانوادمون که خیلی هم مقدس میدوننش ینی اینکه مثلا بشینی راجع به دیگرا فامیل اعضای خانواده و مشکلاتشون صحبت کنی و بخوای هر جور شده مشکلشون رو حل کنی و انگار خودتو مسول بدونی در حل کردن مشکلات دیگران و یه جور حس فداکاری و مثلا دوست داشتن که اگه کاری نکنی تو این جور مسئله ها تو بی احساس خونده میشی
واسه این مشکل من خیلی از بچگی کلا افکارم توی زندگی دیگران بوده و اینکه چرا اینا انقدر بدبختن یا فلانی این مشکل رو داره یا این بلا سرش اومده یا کلا یه احساس عذاب وجدان که اگه من به اعضای خانوادم و مشکلاتشون اهمیت ندم خیلی بی رحمم
این احساسی عمل کردن و وقف کردن زندگی و زدن از زندگی خود کلا رسم تو خانواده ما و بی نهایت بلا هایی که سر خانوادمم اومده هم نتونسته این قضیه رو درست کنه
ینی بی نهایت بار بوده پدر من واسه فامیل کاری انجام داده که به خودش ضرر وارد میشده ولی به خاطر احساس مسؤلیتی که فکر میکنه داره هر بار با اینکه خودشم میدونه همین ادمی که الان میخواد براش کار انجام بده یه بار یه ضرر سنگین بهش زده حالا باز هم به خاطر اینکه نمیتونه از اون احساسی بودن دست بکشه باز هم حاضر میشه از خودش بگذره و کلا درگیر اون طرف میشه
خیلی ها هم اینو میدونن ولی باز انجامش میدن
نمیخوام زیاد درگیرش بشم و بازش کنم ولی یکی از چیزایی باعث شده من در روابط شکست هایی داشته باشم و خیلی اوقات ضرر بهم وارد شده به خاطر همین احساسی بودنه هست و دارم سعی میکنم با باور های مناسب درستش کنم
باور هایی مثل :
هرکس مسول زندگی خودشه
من توانایی تغییر زندگی دیگران رو ندارم
طبق قانون هر کس سرجای درستشه
خداوند به کسی ظلم نمیکنه
این باور ها واقعا خیلی به من کمک کرده و منو به جایگاه بهتری توی این قضیه رسونده
درباره ی خشم و عصبانیت میخوام مواقعی رو بگم که تونستم ذهنمو کنترل کنم و چه اتفاقات خوبی برام افتاده و یه کوچولو به مواقعی که نتونستم ذهنمو کنترل کنم
من قبلا یکم کلا در طول روز عصبی بودم و اونم الکی و بدون دلیل بوده و از مدتی که با سایت اشنا شدم اروم تر شدم
به نظر من دلیل عصبی بودن خودم این بوده که هدف خاصی نداشتم و یا انگیزه خاصی برای رسیدن به هدف خاصی نداشتم و این مهم ترین دلیلش بوده
من یه مدت توی یه رستوران شلوغ کار میکردم که به شدت کمبود نیرو داشت و منم مسول سفارش و بسته بندی بودم ینی کار دونفر رو هم زمان انجام میدادم
خب حجم بالای مشتری و نبود نیرو و همه ی شرایطی که باعث میشد عصبی بشی
مثلا مشتری چند بار سفارش رو تغییر میداد و یا صدای مردم در میومد از دیر راه انداختن صف و اونجا بود که اموزه های استاد کمکم میکرد
راهکارایی که داشتم این بود که
تواون شرایط جوابی به مشتری شاکی ندم و سعی کنم کار خودمو انجام بدم
اگه زیاد عصبی میشدم شروع میکردم با همکارم حرف زدن و بحث رو عوض کردن
خیلی از جاها تو عصبانیت برای من سکوت بهترین راهکار بوده
ینی اگر با مردم یا همکارام یه ناراحتی پیش میومد اون لحظه سکوت میکردم و تا چند دقیقه فقط خودمو مشغول کار میکردم و بعد دربارش مثلا اگه با همکارم بود صحبت میکردم و دلیل عصبانیتم رو میگفتم و خیلی از مواقع همکارم معذرت خواهی میکرد
یا یکم اب میخوردم و چند تا نفس عمیق میکشیدم
واقعا اون تجربه خیلی بهم کمک کرد تا بهتر بتونم تو شرایط حساس خودمو کنترل کنم
یه شرح بدم که مثلا تو چه موقعیتی بودم
فکر کنید مردم تو صف واستادن غذا باید تو فر پخته بشه (کار من مرغ بریونی بود )
و اونی که غذا رو به سیخ میکشه بد سیخ زده و این باعث میشه غذا دیر تر اماده بشه از اون طرف نیرو کمه و کسی نیست که بهت کمک کنه تا کارت زودتر راه بیوفته و یه عالمه چشم گشنه( ینی ادمایی که توصفن گشنشونه و دارن از پشت شیشه تو رو نگاه میکنن ) که دارن تو رو نگاه میکنن که کی کارشون رو انجام میدی
همه ی اینا بود تو باید میتونستی ذهنتو کنترل کنی تا بتونی کارتو انجام بدی ینی تو شرایطی که بی نهایت چیز هست که میخواد تمرکزت رو بهم بزنه تو باید بتونی تمرکز کنی و الا نمیتونی کارتو ادامه بدی
ادم تا وقتی تو شرایطش قرار نگرفته نمیدونه و شاید پیش خودش خیلی اسون بدونه این کار رو ولی واقعا سخته
برای من بودن تو این شرایط و اونم نه یکبار هر روز برای یه مدت یه تجربه خیلی خوبی که تونستم کنترل ذهن توی شرایط بحرانی رو یاد بگیرم
و این در حالی بود که افردای بودن که مثل من نمیتونستن ذهنشون رو کنترل کنن و همش غر میزدن و مینالیدن و میدیدم که شرایط مدام براشون سخت تر میشد
مثلا پاشون درد میگرفت و دسشتون یا سرشون خلاصه این دسته از افراد همیشه بلا سرشون میومد و من همیشه به خودم یا اوری میکردم که ببین قانون داره چطور کار میکنه
جهان کاری نداره که تو، تو چه شرایطی هستی اون داره کارشو میکنه که جواب دادن به فرکانس توست
منم جاهایی که تو کار حسم بد میشد و یکم ذهنم درگیر غر زدنا میشد میدیدم که شرایط چقدر سخت میشد و سریع سعی میکردم کانون توجهم رو کنترل کنم
و یه اشپز داشتیم ما که خیلی ادم صبوری بود و من همیشه تحسینش میکردم خیلی کم غر میزد و همیشه لبخند رو لبش بود و از کوچیک و بزرگ به همه احترام میزاشت
خب میدیدم که کمتر بلا سرش میومد خب اینا همه الگو هایی بودن که قانون رو اثبات میکردن
اما نکته ای که خیلی باعث شده من نتونم یه کار رو خوب انجام بدم هوس هامه ینی من خیلی از اوقات در شرایط احساسی مثلا گرسنگی ( چون در رژیمم ) رژیمم رو بر هم میزنم با اینکه خیلی مدته حفظش کردم
یا مثلا تو شرایطی که یه اتفاق خوب میوفته به عنوان پاداش رژیمم رو بهم میزنم و نتونستم که مثل شما به یک سبک برسم مثل قانون سلامتی که بتونم برای همیشه یه سبک درست داشته باشم و انشالله با خرید قانون سلامتی این رو هم حل میکنم و میخواستم اگه بشه استاد یه فایل درباره ی کنترل هوس ها بسازید اینکه چیکار کنیم در زمانی که هوس ها به سراغمون میاد
بتونیم با منطق ها و باور های درست جلوشون رو بگیریم
عاشقتونم در ضمن چقدر این فضای پردایس زیبا بود خدایا شکرت واقعا بهشت خداست و ادم اگه دقت کنه خیلی چیزا تو زندگیش زیبان اما نباید طبیعی شن و مدام شکر گذار باشیم
و چقدر من استاد رو تحسین میکنم که همیشه بر زیبایی پرادایس اشاره میکنن و شکر گذاری میکنن و چقدر تحسین میکنم که انقدر استاد سپاسگذارن و همیشه از مریم شایسته عزیز برای کاراشون تشکر میکنن
عاشقتونم واقعا تشکر میکنم که این سری فایل ها رو برای ما تهیه میکنید تا فکر کنیم بیندیشیم و ذهنمون رو خودمون رو و قوانین رو بهتر بشناسیم
در پناه الله براتون بهترینا رو ارزو میکنم ️
سلام خدمت دوستای عزیزم در خانواده عباسمنش
دقیقا درسته تصمیمات عجولانه باعث پشیمانی میشه
حالا ممکنه این پشیمانی خیلی سخت باشه و قابل برگشت نباشه و ممکنه یه تلنگر به ما بسته و قابل برگشت باشه.
من خودم خیلی باید روی خودم کار کنم با اینکه قوانین رو میدونم و سعی میکنم که تمرکز داشته باشم روی ذهنم و عملم ولی باز هم توی لحظه هایی خیلی عصبانی میشوم ولی بعد 5 دقیقه سرد میشم و از کارم پشیمان میشوم.در همین زمینه من با تصمیمات احساسی و عجله چندین سرمایه گذاری توی شرکتهای هرمی انجام دادم البته زمانی که با قانون آشنا نبودم که همه آنها منجر به از بین رفتن سرمایه ام شد.من اشخاصی رو میشناسم که با تصمیمات عجولانه و احساسی الان سالهای سال هست که گرفتار شدند ولی چه فایده که بعضی تصمیمات راه جبران و بازگشت ندارند.
امیدوارم که من و دوستانی که شبیه من هستند بتونیم روی خودمان کار کنیم و این روشهای استاد را بکار بگیریم.
به نام خداوند هدایتگر
با سلام به همه دوستان
سوال اول،بله چند بار احساس ترس ,احساس ترحم ،احساس کمک وهمدردی برای نزدیکان,
سوال دوم,
من با احساس ترحم وکمک به نزدیکانم باعث شد که تصمیماتی گرفتم که خیلی شرایط ناجور رو هم برای خودم ونزدیکانم گرفتم که خیلی ضربه شدیدی شد که باعث خیلی صدمات به خودم ونزدیکانم شد
از روی احساسات وعدم آگاهی و عدم عزت نفس باعث شد برای چند سال این ضربه اثراتش بمونه وهروقت یاد اون دوران میفتم حالم بد میشه ؛
سوال سوم؛
در خیلی از موارد وخیلی از شرایط ما با عدم کنترل احساسات و باورهای غلط که شرایط پیش آمده متفاوت هست واین مورد فرق میکند وبدون اینکه فکر در موارد گذشته وضربهای گذشته انجام بدیم واین مورد خاص هست وموضوع فرق میکند وعدم باورهای درست واصولی باعث می شود ما تصمیم اشتباه بگیریم ودوباره یک ضربه جدید بخوریم
فقط با کنترل احساسات وفکر وتعمق روی موارد وبتونیم از اون شرایط احساسی خودمون رو دور کنیم تا بعد بهتر وراحتر یک تصمیم درست بگیریم
سلام به استاد خوبم
و به مریم خانم عزیز و دوست داشتنی
و به دوستان گلم
که شجاعانه در این مسیر زیبا، در حال رشدو پیشرفت هر روزه هستید،
با شکر از خداوندی شروع میکنم که من رو این مسیر رویایی قرار داد و چه همزمانی ارزشمندی که امروز دقیقا روز چهلم هست از زمان شروع دوره ی حل مسائل زندگی، از شروع این دوره ی رویایی،
که انگار مثله یه سازمان دهنده، کلی از اطلاعات قبلیم رو جهت دهی کرده و منو به نتایجی رسونده که در تمامه عمرم، تجربه شون نکرده بودم، در زمانی که با عجله و احساسات شدید(خوب یا بد) تصمیماتی گرفته بودم که خساراتِ گاهی جبران ناپدیری زو بهم زده بود ولی الان دارم قدم به قدم با این دوره ی جادویی، پیش میرم، و بی نهایت آرام تر شدم و با خیالی راحت تر قدم برمیدارم چرا که دیگه میدونم، مسئولیتِ هدایتم به عهده ی خداوندی هست که داره تمامه مسیر رو میبینه و من فقط کافیه که بهش اعتماد کنم و هر چی گفت رو انجام بدم، حالا که میدونم بارِ مسئولیتِ خوشحالی دیگران به عهده ی من نیست،
من حتی فکر میکردم که من باید برای وقتهای فراغت مامانم یه فکری کنم تا حوصله ش سر نره!! و اینقده این بار سنگینی برام بود، چون خودشون هم زیاد تمایلی برای برداشتنه قدم خاصی نداشتن ولی من احساس گناه میکردم!!! حالا که با این دوره ی جادویی یاد میگیرم که چه جوری زندگی کنم، تازه رسیدم به خودم!!!! به مرجانی جدید که تمامه عمرش، دور از خودش بوده! چون مسئول همه بوده به غیر از خودش،
منم بارها و بارها تصمیمات احساسی گرفتم که نتایجش تا مدتها درگیرم کرده!!!
به قوله معروف یه نهبگی و خیال خودت رو راحت کنی، ولی سوال اینجاست که ما کی میتونیم نَه بگیم، مگر نه اینکه اگه خودمون در اولویت باشیم، میتونیم در شرایط مختلف خودمون و احساساتمون رو کنترل کنیم؟!
منم وقتی احساسم درگیر میشه،
اول یه گوشه نگه میدارم، و به نفسهام تمرکز میکنم، اگرم خونه باشم، سریع پاشویه ی اب نمک میکنم، یه تشت مخصوص دارم که هر روز صبح بعد از بیدار شدن، با یه مشت نمک ترجیحا دریا، حدود 10 تا 15 دقیقه پاشویه میکنم، و در مواقع فشار، پیاده روی میکنم، میرم باشگاه و حسابی تمرین میکنم، میرم یه گوشه ی خلوت توی یه گارک یا طبیعت و کفشامو در میارم و روی چمنها با پای لخت راه میرم،
دوش میگیرم، میرم کوهپایه و بستنی و اب هویج میخورم، جاده کُلاً خیلی حالمو خوب میکنه، و البته موبایل رو میزازم روی حالت سلفی و روی هلدینگ و انگار میکنم که خدا نشسته رو به روم و کلی باهاش حرف میزنم،
مینویسم، هر چی توی ذهنمه و اگه بد باشن، بعدش یا میسوزونم
بازی میکنم با موبایل، هیپنوتیزم میکنم و معمولا بعدش خوابم میره، میرم خرید و برای خودم خوراکی هایی رو که دوست دارم میخرم، نقاشی میکنم، با مشت محکم به کیسه بوکس میزنم و اگر در دسترسم نبود به کوسن های مبل، میرم توی دله طبیعت و تا دلم یخواد جیغ میکشم و هر چی دلم بخواد میگم!!!
خاک بازی میکنم،میرم استخر و اب بازی، به صدای سکوت طبیعت گوش میدم، اگه بارون بیاد که همینجوری یهویی عالی میشم، همیشه اینجوری بوده، بارون اصلا بد جوری حالمو خوب میکنه، مینویسم چیزایی رو که براشون سپاسگزارم، اینم محشره، یهویی یه انرژی عجیب بهم میده،
و…
البته بستگی به شرایط داره، که ببینم کدوماش رو در اون لحظه میتونم انجام بدم، ولی آروم کردنه خودم در شرایط احساسی شدید، همیشه عالی بوده ولی یه جاهایی هم نتونستم، و عکس العمل های آنی که نشون دادم، باعث پشیمونی شدیدم شده!!!!
استاد حالا که خودم رو دارم بعتر میشناسم، اتفاق های عجیبی افتاده! و داره میوفته که بعضی هاشون رو. دارم توی جلساتِ دوره مینویسم، امروز اتفاقی افتاد که مطمئنم کسی باورش نمیشه!!!!! یادتونه که توی دوره گفتم که میخوام آموزش حصوری رو هم تجریه کنم و یه خاطر شِرکی که داشتم میخواستم برم با اون موسسه شراکتی کار کنم و وقتی دیدم مسئول موسسه خیلی باورهای داغونی داره، زنگ خطر برام خورد که نباید برم اینجا چون ورودیهای منفی رو برای خودم باز میکنم، و با اینکه یه نظر مورد بسیار مطلوبی بود ولی با خودم گفتم که دیگه اونجا نمیرم! هنوز نرفتم قرارداد م رو کنسل کنم یغنی فرصتی نشده ولی گفتم خدایا خودت برام ردیف میکنی یه جای مناسب رو،
و توی این چند روز داشتم میگشتم و بگم اصلا نقدینگی نداشتم و گفتم به من چه، اینا رو که خدا باید ردیف کنه، من فقط باید برم بگردم و استاد امروز مغازه ی دوازده متری یا بیشتر توی طبقه ی دوم یه پاساز که دقیقا توی میدونه وسط شهرمونه، و با ماهی یک میلیون قرارداد بستم!!!! استاد یک ریال هم ندادم!! صاحبش گفت پول پیش، گفتم ندارم!!!
گفت باشه!!!!
و جالبه که اصلا نگران نبودم و آروم نشسته بودم و گفتم خدا جون هر کاری قراره میکنه، استاد یه مغازه توی پاساز وسط شهر، با ماهی یه میلیون تومن که اونم تازه از اول ماه آینده تاریخ شروع قرارداد رو نوشت، استاد من توی یه کَلان شهر زندگی میکنم، نه یه روستا یا شهرستان!!! اینو به هر کی بگیم، اصلا ذهنش قبول نمیکنه، حالا دارم بهتر درک. میکنم که وقتی ما با ایمان و اشتیاق حرکت میکنیم، خدا خودش همه چی رو ردیف میکنه،
استاد فقط میگم عاشقتونم
چه خوبه که من اینجام، توی این مسیر زیبا
و کلی دارم لذت میبرم، هر روز بیشتر و بیشتر،
استاد دارم میرم
مغازه رو دکور کنم،
یه کلاس آموزشی و یه فضای خصوصی برای خودم که هرچقد دلم میخواد از نقاشی کردنم لذت ببرم وای استاد خیلی خوشحالم، همه ش هم به خودم میگم مرجان این قدم اوله اینا قدمهای اولن، و هنوز کلی خبرای خوب دیگه توی راهه،
فقط مررررررررررررررررسی که هستین شما و مزیم خانم دوست داشتنی و نازنین
عااااشقتونم
و کلی از فایلهای قشنگتون لذت میبرم دست مریم حانم هم طلا که اینقدر با تسلط فیلم ها زو برای ما میگیرن، استاد کلمات نمیتونه حد احساس تشکرم رو بیان کنه، اصلا نمیتونه ولی دست هر دوتون رو میبوسم و دوستتون دارم زیاااااااذد
در ادامه کامنتم …
چند ماه پیش بود من و مامانم قراری باهم گذاشته بودیم
اون قرار این بود که اگه تغذیه مناسب و به اندازه بخورم (معمولا غذای خیلیی کمی میخوردم) بینی من رو عمل میکنه
من گوش کردم به حرفش و چند ماه پیش زیر حرفش زد و من اون لحظه میخواستم از خشم ناراحتی بگیرم یکیو بزنم
ولی خودمو کنترل کردم و گفتم الان قانون چی میگه؟!
اومدم فقد رو خواستم تمرکز کردم و گفتم نه این دروغ محضه مگه مامانم واسم تصمیم میگیره؟! کنترل زندگی من تو دستای خودمه هیشکی هیچ کاری نمیتونه بکنه مگه اینکه من اجازه بدم!
و خودمو آروم کردم و با خودم خیلی با ملایمت صحبت کردم و گفتم نه خدا عاشق منه و منو هدایت میکنه و بلخرع من بینیمو عمل میکنم!
باورتون نمیشه!!
دوساعت گذشت خودش اومد اتاقم گفت عشقم ببخشید من منظوری نداشتم بینیتم عمل میکنم لبتم ژل میزنم و موهاتم کراتین میکنم :)
و درحال حاضر لبمو ژل زدم و بینیم همه چیزیش اوکی شده فقد مبلغ پولش مونده که اونم با قوانینی که میدونم خیلیی راحت و سریع جور میشه ^^
من ایمان دارم=]
چقدر فوق العاده من قبلا از نفس عمیق یا خالی کردن انرژیم (زمانی که خشمگین میشوم با ورزش خشممو خالی میکنم)
با تاتیا خرگوشم صحبت میکنم
یا اگه حالم خیلیی بد شده باشه که کم معمولاً پیش میاد میام سایت و از فایلای استاد کمک میخوام یا در قسمت عقل کل از شما افراد نازنینم کمک میگیرم
سپاسگزارم بابت این فایل فوقالعاده ای که استاد گذاشتن و امیدوارم کامنت مفیدی گذاشته باشم و برای همگی شما و خودم آرزو میکنم که در هر شرایط با احساسات خوب تصمیم بگیرم
و یه نکته بزرگ که از کوین ترودو یاد گرفتم اینکه رهبران بزرگ یکی از جذاب ترین ویژگی های شخصیتی شان همین تصمیم گیری زمانی هست که بتونیم افکار و احساساتمان را کنترل کنیم و بعد نتیجگیری کنیم
یاهو
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم و همه دوستان عزیز
گاهی اوقات حرف ناحقی که بهم زده میشه یه لحظه عصبانی ام میکنه و حالت تدافعی میگیرم و جواب میدم که خیلی زود هم پشیمون میشم
خودم رو سرزنش میکنم که نباید کنترلم رو ازدست می دادم یا گاهی به خودم حق میدم که خوب حق با من بود
که هر دو این نگرش ها اشتباهه
الان وقتی با خودم صحبت میکنم اول قبول میکنم کارم اشتباه بوده هرچقدر هم که حق با من باشه
به خودم می گم باید تلاش کنم خودم رو آرومتر کنم
اول گوش بدم نفس عمیق بکشم
و اگر حرف طرف مقابلم رو قبول نداشتم و سکوت کردم در درون برام اهمیت نداشته باشه و باید تمام کنترل احساسم دست خودم باشه نه دست اطرافیان
نه خودم رو سرزنش کنم نه به خودم بابت رفتارم حق بدم
اول قدرت پذیرشم رو ببرم بالا و بپذیرم که اشتباه کردم و با خودم روراست باشم و خودم رو گول نزنم و یا نگم دست خودم نیست
بعد صد درصد مسولیتم رو قبول کنم
بعد هم به جای سرزنش کردن خودم که دوباره حسم بد میشه سعی کنم خودم رو آروم کنم و دنبال راهکار برای این لحظه های اخساسی بشم
من بسته به شرایط سعی میکنم حرف رو عوض کنم یا از اون مکان خارج شم و به هر طریقی توجه ام رو از اون شرایط دور کنم
تا احساسم خوب شه و بتونم رفتار و تصمیم درست داشته باشم
از همه مهمتر افزایش عزت نفسمه تا با حرف دیگران ناراحت نشم و هر لحظه ارامشم رو حفظ کنم
یه نگرش دیگه ای که دارم اینه که طرف مقابلم رو درک کنم و تمام تلاشم رو میکنم انتظاراتم از بقیه صفر باشه تا از کسی ناراحت نشم و باخودم میگم حدو اندازه فکر این فرد تا مثلا بیسته چرا انتظار دارم به اندازه صد حرف بزنه و عمل کنه
این فرد همینه و تا همین جا درک و عملشه
یک راهکار دیگه ام فکر کردن در مورد مرگ و یاداوری مرگه با خودم میگم الان همین لحظه می میمیرم آیا ارزشش رو داره که حالم رو بد کنم و ادامه بدم در اون لحظه اخساسی چندتا نفس عمیق و یاد آوری مرگ خیلی بهم کمک میکنه تا رهاتر بشم و آرامشم روحفظ کنم
یه راهکار دیگه ام اینه که به خودم میگم این ناراحتی و یا استرس و نگرانی یا عصبانیت باعث تولید سم تو بدنم میشه از خودم میپرسم آیا این موضوع ارزشش رو داره که سلامتیم رو به خطر بندازم و با عواقبش کلنجار برم؟
کلا صحبت کردن با خودم و آروم کردن خودم و روراست بودن باخودم خیلی بهم کمک میکنه
انشالله درپناه الله یکتا بهترین و آرامترین لحظات رو تحربه کنید
سپاسگزارم از استاد عزیزم و مریم جانم
سلطان رشد سلام
من الان دارم از کلاس اموزش رانندگی مینویسم براتووون
استاااد من مسئله ترس از رانندگیمو حل کردم و اومدم و ثبت نام کردم
با ی تکنیک خفن شما دیدن شواهد زیاااد خانم و دخترای راننده عالی
اینو نوشتم که از حس و حال الانم بگم که دوره حل مسائلتون خیلییییی عالیه مخصوصا جلسه 7
که عشقه عشق ینی خودم تا الان 8بار گوش کردم و تعهد میدم مدام مدام گوش کنم
استاد سپاسگزارم ازتون و خانم شایسته بانوی موفق الگوی بنده
استاد من وقتی عصبانی میشدم حالم بد میشد
نقاشی میکردم . لاک میزنم اصلا اسمشو گزاشتم لاک درمانییی
یا پامیشم آهنگی که دوسش دارم میزارم و بلند بلند باهاش میخونم این خیلی خیلی جوابه برام
ی نکته مهم مهم که متوجه شدم خیلی مهمههه
اینکه من هرروز حداقل باید ی فایل شمارو گوش کنم
ینی اگه بشه من دو روز گوش نکنم صداتونو اصلا دپرسم و با صداتون جون دوباره میگیرم
واقعا ورودی مهمه واقعا
شما تو فایلی گفتین مهمه که ورودی ذهنتون چیه
من و همسرم خیلی باهم درمورد قوانین صحبت میکنیم ولی بعد همسرم واقعا دوستام شما و مریم بانو هست
واقعا از اینکه حتی مجازی دوستایی مثل شما دارم باعث افتخارمه
انقدر زومم روی اینکه بیام خارج زندگی کنم
مدام همه جا ازش میشنوم
اصلا یهو تو همین کلاس رانندگی یکی گف من گواهینامه رانندگی خارج ایرانو دارم و منننن ذوووق که دمش گرم نه تنها خارج رفته بلکه گواهی نامه موتورم داره
استاد من دارم خودمو رشد میدم و اماده میکنم برای اینکه تکاملی به مهاجرت نزدیک بشم
خدام منو میرسونه به بهترین کشوری که کلی احساس خوشبختی و رضایت دارم
استاد جونممممممم
الان ی چیز دیگه یادم اومد
اینکه بنظرم دوره عالی حل مسائل یجوریه که ادم کمتر حالش بدمیشه ینی با حل مسائلش ی حس خوبی میگیره
که خیلی نیاز پیدا نمیکنه حتما با ی چیز بیرونی حالش خوب بشه
مثلا همین خود من همش اشغالارو میریختم زیر مبل و حالم همش بد میموند حتی با این کارا هم خوب نمیشد
متوجه شدم بابا دختر خوب تو 22سالته و 600میلیون تومان وام داری اینارو باید بدی بره و دیگه تعهد بدی وام نگیری
استاد چی بگم از اون همه من الان فقط150میلیون دارم و دارم کم کم پرداخت میکنم
ذهنم شده پر ایده که بتونم کسب و کارمو پرمشتری تر کنم
منی که ایده نمیومد تو ذهنم و حتی با مدیتیشنم تا یکی دوساعت آروم بودم الان
نه تنها آرومم
احساس خوشبختی زیاااد دارم
تو دلم ههروز صبح انرژی توپ دارم
ینی میگم هانیه همین خدایی که انقدرشو برات پرداخت کرد
تو یکم دیگه تلاش کنی از خدا برکت میبینی و ادامه بده ادامه بده ادامه بده
میدونید واقعا پذیرش موقعیت الان ی تکنیک خفنه اینکه من بپذیرم وام دارم و باید الان پرداخت کنم تا بتونم رشد کنم
وگرنه مثل اینه پام کامللل رو ترمزه
پذیرش پذیرش هانیه جان مهمه دلبندم
استاد از ذهنم همینجور صحبت و فکر میاد تا بگم براتون سلطان خفن موفقیت خودتونید و بس
راستی تعهد به ی استاد غوغا میکنه
تعهدم به اینکه فقط و فقط شمارو دارم و گفتم هانیه الان با مغز خودت رسیدی حالا بیا گوش کن ببین استادچی میگه و انجام بده تا گفتین اقدام کردم کل پول حسابم 700هزارتومان بود همونم دادم برای وام
چون من میخوام که آزاد ترین باشم و بس
نتیجه حرفام
میشه دوره حل مسائل و گوش دادن مدام فایلای استاد و عمل و اجرا کردنش بهترین تکنیکه برای حال خوب
چون نه تنها حال خوب میاره رشد و موفقیت و احساس خوشبختیم میاره
استاد از بودنتون از خدا از انرژی جهانی از کائنات ممنون و سپاسگزارم
سلام سید عزیز و مریم خانم گل
در وهله ی اول باید بگم که استاد عزیز این رنگ تیشرت فوق العاده عالیه و به رنگ پوستت میاد. همچنین طرح خیلی ساده و جذابی داره.
دوم اینکه داشتم در مورد خود شما سید عزیز فکر می کردم و یادم اومد که خود شما نسبت به حتی هفت هشت ده سال قبل چقدر به تعادل احساسی رسیدی. یعنی فایلای جدید رو که نگاه می کنم و مقایسه می کنم با فایلهای قدیمی تر قشنگ مشخصه که روز به روز روی این پیشرفت شخصیتی کار شده با اینکه اون قدیما هم خیلی عالی بوده اون شخصیت ولی اینکه انسان دنبال این باشه که باز هم عالی تر و عالی تر خیلی نکته ی مهمیه. توی فایلهای قدیمی شما گاهی وقت ها احساساتی میشدی، یه نکته ای رو مثلا با خشم توضیح میدادین هرچند واقعا اون لحظات هم خیلی دوست داشتنی بود و من عاشقش بودم ولی واقعا جای تبریک داره که اینقدر به صورت جزئی و ریزبینانه شخصیت انسان رو به پیشرفت باشه. و این تعادل در شخصیت و احساس کاملا در فایل های جدید قابل لمسه.
سوم در مورد آقای کلوپ که اتفاقا مربی با شخصیتی هم هست باید بگم که واقعا فشار زیادی روی این فرد بوده. فشارهای مختلفی که در طول این فصل روی هم جمع شده بود. و وقتی که شما در بازی فوتبال در دقایق بعد از 90 این همه اتفاق میفته واقعا فشار وحشتناکی رو حس می کنی و فقط باید خود انسان در اون شرایط باشه تا بتونه دقیقا حس کنه. پس من به آقای کلوپ حق میدم. و یکی از ویژگی های قابل تحسین یورگن کلوپ این هست که همیشه اشتباهاتش رو می پذیره و با شجاعت میاد و میگه اشتباه کردم و باید بیشتر روی خودم کار کنم. این خیلی قابل تحسینه.
و اما موضوع مهم خودشناسی که از تاپیک های مورد علاقه ی من هست. من همیشه در مورد خودم خیلی تحقیق می کنم و وجود خودمو کنکاش می کنم. خیلی علاقه دارم که نحوه ی رفتار خودمو بفهمم و خودم رو آنالیز کنم. انسانها به طور قطع از نظر شخصیت، احساسات، واکنش ها و … با هم متفاوتند ولی نکته ی مهم اینه که برای همه ی این تفاوتها راهکارهای بهینه ای برای مواجه با اتفاقات مختلف وجود داره. اگر قرار باشه در کل زندگیمون فقط یک پدیده رو مورد آنالیز اساسی قرار بدیم قطعا بهترین گزینه خودمون هستیم زیرا با شناخت خودمون میتونیم پدیده های اطراف رو هم بهتر بشناسیم.
در مورد تجربیاتی که من در مورد احساسی تصمیم گرفتن دارم باید بگم که من قبلا یکی دوبار از روی احساس ترحم تصمیم هایی گرفتم که نتایج مخرب اون تا سالها بعد از تصمیم هم با من بود و خیلی عجیبه که سالها طول کشید تا بتونم خودمو از عواقب اون تصمیم آزاد کنم. البته از نظر شخصیتی خوشبختانه انسانی هستم که خیلی بعید هست دچار خشم بشم. در مورد ترس هم بله معمولا دچار احساس ترس میشم ولی نکته ی مثبت اینه که هیچوقت در احساس ترس باقی نمی مونم. درسهایی که از احساس ترحم خودم و عواقب اون گرفتم این بود که هیچ موجودی در جهان نیاز به احساس ترحم من نخواهد داشت و فهمیدم که احساس ترحم من نه تنها برای هیچکس کمک کننده نیست بلکه ضربه های اساسی به خودم وارد می کنه. در نتیجه از این به بعد هر موقع میخواد احساس ترحمم گل کنه به خودم میگم این احساس مساوی است با بدتر شدن شرایط طرف ترحم به علاوه ی وارد شدن ضربه به خودم و برای همین جدیدا راحت جلوی اونو می گیرم.
اگه بخوام از موقعیت هایی بگم که تونستم با کنترل ذهن و غلبه بر احساسات لحظه ای شرایط رو به نفع خودم تغییر بدم باید از دوران خدمت سربازی بگم که من توی اون خیلی سعی کردم آرامش داشته باشم و به نرم ترین و روانترین شکل ممکن اونو بگذرونم. خب لحظات زیادی بود در خدمت که فرمانده ها میومدن صحبت هایی می کردن که همه ی بچه های گروهان رو دچار حس خشم و ترس می کرد و واکنش های شدیدی نشون میدادن. ولی من توی همه ی اون لحظات به خودم میگفتم که این فرمانده ها از روی عادت میان این حرفها رو میزنن و من همیشه در آرامش بودم و فقط به چیزهای خوب فکر می کردم. نتیجه این شد که در دو ماهی که من اونجا بودم نه یکبار مشکلی با کسی داشتم، نه حتی یکبار پام به درمانگاه باز شد، نه اصلا کسی رو دیدم، مثل یک روح بین جسم اون آدمها بودم دوره رو تموم کردم و با سری بالا اومدم بیرون. و این قضیه اینقدر برای اونها عجیب بود که در روز آخر که داشتم خداحافظی می کردم با فرمانده ها می گفتن شما رو ما اصلا ندیدیم اینجا. مگه شما هم سرباز اینجا بودی؟ یعنی کلا هیچکدومشون منو نمی شناختن یا حتی ندیده بودن. پس راهکار من برای کنترل ذهنم در اون موقع این بود که به چیزهای جذاب زندگیم و خواسته هام فکر میکردم و همون باعث میشد که از احساس بد خارج بشم.
در مورد راهکارهای اساسی دور زدن احساسات مخرب شما به خوبی مثال زدید از پیاده روی، ارتباط با حیوانات که خودم به شخصه خیلی قبول دارم که واقعا فرکانس حیوانات فرکانس جادویی هست و در لحظه میتونه حال شما رو خوب کنه. راستی یاد قیافه ی کیوت مرمری توی فایل افتادم. واقعا چقدر قیافه ی ناز و کیوتی داره. راهکاری که برای من خیلی جواب میده اینه که از اون محل دور میشم. خصوصا وقتایی که کنترل دیگه خیلی سخت میشه دور شدن و رفتن در یک جا و تنها شدن خیلی به من کمک می کنه.
دو تا نکته از صحبت های سید یادم افتاد که اونها رو هم تکرار کنم اینجا. یکی اینکه ممکنه احساس خوب شدید هم شما را برای تصمیم اشتباه آماده کنه. باید آگاه باشیم که بهترین لحظات برای تصمیم گیری لحظاتی است که آرامش کامل داریم. همونطور که ایده های موثر هم موقعی به ذهن ما میاد که در آرامش کامل باشیم. نکته ی دیگر تصمیماتی است که ما براساس باور کمبود می گیریم. من خودم این پاشنه ی آشیل رو در طول زندگیم داشتم. یعنی تا احساس کمبود میومد سراغم در مورد یه موضوعی فورا یه تصمیم عجولانه میگرفتم. خیلی هنوز باید روی این مورد کار کنم.
چون صحبت از فوتبال شد اینو بگم که یکی از راهکارهایی که توی ورزش میشه جلوی احساسات لحظه ای رو گرفت خصوصا تنش با داور رو به صفر رسوند اینه که استانداردهای خودمونو بالا ببریم. من همیشه اینو میگم که یه تیم خوب باید آماده باشه که با اختلاف 4 تا گل یا بیشتر بازی رو ببره که اگه سه تاش رو هم داور اشتباه کرد و نگرفت باز هم با اختلاف یک گل برنده بشه. پس مشکل توی ورزش داور نیست مشکل خود ماهایی هستیم که استانداردمون پایینه و میخوایم بازی ها رو با حداقل هزینه و تلاش ببریم. یاد یه مثالی افتادم:
نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا سال 2009 بین تیم های بارسلونا و چلسی در ورزشگاه استمفورد بریج. هر دو تیم در زمره ی بهترین تیم های اروپا در اون زمان قرار داشتن. بارسلونا با مسی، اتوئو، اینیستا و … و با سرمربی گری گواردیولا. چلسی هم با سلطان دروگبا، لمپارد، جان تری، میشائیل بالاک و … و با سرمربیگری گاس هیدینگ. بازی رفت دو تیم در ورزشگاه نیوکمپ صفر صفر شده بود و بارسلونا با یه تساوی گل دار میتونست به فینال برسه. در این بازی اول چلسی با شوت سرکش مایکل اسین به گل رسید و این گل تا دقایق پایانی بازی پابرجا بود تا اینکه اینیستا با اون شوت غیر قابل مهار از پشت موحطه کار رو یک یک کرد و بارسلونا به فینال رسید. نکته ی مهم اینه که در این بازی چهار پنالتی صد در صد برای چلسی گرفته نشد و واقعا هم اگه کسی اون بازی رو کامل ببینه حق چلسی بود که به فینال بره. نکته ی مهمتر از اون رفتار آقای گاس هیدینگ در مقابل اشتباهات اساسی داوری اون بازی بود. اولا که با آرامش در کنفرانس مطبوعاتی حاضر شد و بعد اینکه وقتی در مورد اون پنالتی هایی که برای چلسی گرفته نشد ازش پرسیدن گفت که: من نمیدونستم که باید این بازی بزرگ رو با اختلاف 5 گل ببریم وگرنه بازیکنا رو برای اون حالت آماده می کردم. چقدر این مربی بزرگ قابل تحسینه جایی که با اینهمه اشتباه فاحش داور که حتی بعدا اون داور کلا از قضاوت محروم شد، ولی بازم میاد هرچند با طعنه ولی میگه ما باید بهتر از اینها باشیم.
رب العالمین الله یکتا نگهدارتان.
سلام آقای شریفی
خوندن و لذت بردن از کامنتهاتون همچنان ادامه داره ! چقدر برای من ارزشمندید که اینقدر زیبا درک میکنید و زیباتر از زندگی لذت میبرید
مطلبی در این کامنتتون است که براتون میگذارم :
((((اما موضوع مهم خودشناسی که از تاپیک های مورد علاقه ی من هست. من همیشه در مورد خودم خیلی تحقیق می کنم و وجود خودمو کنکاش می کنم. خیلی علاقه دارم که نحوه ی رفتار خودمو بفهمم و خودم رو آنالیز کنم ))
لطفا در این مورد برام بیشتر توضیح بدید اینکه چطور در مورد خودتون کنکاش و تحقیق میکنید ؟ چطر در روز مرگی ها حواستون به عملکردتون است ؟ مثلا من وقتی خیلی با سه قلو ها کار دارم و بهشون رسیدگی میکنم تمام تلاشم و میکنم که حواسم به خالق بچه ها و نعمتهامون باشه و همون لحظات در حال شکر گزاریم اما این روند همیشکی نیست و گاهی غرق کارها میشم
و البته خلوت با خود و خوندن کامنت و نوشتن و راز و نیاز برای من فرکانس و لذت بیشتری داره اما من دوست دارم وقتی در زوزمرگی غرقم باز هم همین حال و داشته باشم
امیدوارم متوجه منظورم شده باشید .
در ضمن پنج ماه قبل در یکی از کامنت هاتون این موضوع رو نوشتید که :
(((چند روزه مبلغ بزرگی پول رو در اثر یک اشتباه از دست دادم. انا لالله و انا الیه راجعون. دارم صبر جمیل انجام میدم و انشاالله نتیجه ی این صبر جمیل رو براتون در قدم های بعدی مینویسم.)))
خواستم یادآوری کنم که قراره از صبر جمیلتون با درک عالیتون برامون بگید ،
من بیصبرانه منتظرم
سپاسگزارم
در پناهش ، آرام باشید .
سلام
بله خودشناسی خیلی مهمه و من چون کلا شخصیت آنالیزگری دارم یعنی همه چیزو تجزیه و تحلیل می کنم این کار برام راحته. خودشناسی یعنی شناخت واکنشها، احساسات، ترسها، نحوه ی رفتار، سخن گفتن و … خودتون.
مثلا من همیشه دقت میکنم که اگر کسی به من حرفی رو زد که برام ناخوشایند بود من چه واکنشی نشون میدم. بعد اون واکنش رو تحلیل میکنم که آیا واکنش درستی بوده یا خیر.
یا مثلا دقت میکنم که وقتایی که شکست میخورم یا پیروز میشم چه احساسی به من دست میده بعدش تحلیل میکنم که آیا اون احساس قدرتمند کننده بوده یا ضعیف کننده.
یا در مورد ترسها. ترس هام رو لیست میکنم و بعد تحلیل میکنم که به چه علت از اون مورد ترس دارم. آیا دلیل منطقی داره؟ آیا توهمیه؟ آیا نشانه ی احساس عدم لیاقته؟
یا در مورد سخن گفتن، تحلیل میکنم که از چه کلماتی استفاده میکنم. برخی مواقع میبینم کلماتی که دارم استفاده میکنم ناشی از عدم عزت نفسه وگرنه میتونستم کلمات ساده تری به کار ببرم.
یا وقتای تنهاییم رو با وقتایی که توی جمع هستم مقایسه میکنم، تحلیل میکنم تا بفهمم احساس نسبت به این دو موقعیت به چه شکله. با کدوم راحت ترم؟ شایدم با هر دو راحت باشم.
و اما در مورد این جمله:
(((چند روزه مبلغ بزرگی پول رو در اثر یک اشتباه از دست دادم. انا لالله و انا الیه راجعون. دارم صبر جمیل انجام میدم و انشاالله نتیجه ی این صبر جمیل رو براتون در قدم های بعدی مینویسم.)))
فک کنم توی یکی از کامنت هام دقیق توضیح دادم که بله قانون جواب داد و من نه تنها اون پول رو پس گرفتم بلکه یک معامله ی سودده هم انجام دادم باهاش.
موفق باشید.
بنام خداوند مهربان
سلام خدمت همه دوستان واستاد عزیزم
من یه مادرم و فک کنم اغلب مادران این تجربه رو با فرزندانشون داشتن که از روی عصبانیت حرفی زدن یا کاری کردن که نتیجش شده عذاب وجدان و خود خوری که چرا اینو گفتم چرا نتونستم خودمو کنترل کنم و هزاران نجوای دیگه که چیزی از اون احساس بد رو درما کم که نمیکنه هیچی بیشتر وبیشترم میکنه.
من خودم بارها شده بود که بخاطر عصبانیتم و اینکه نتونستم اون موقع احساسمو مدیریت کنم که البته در بعضی مواقعم بخاطر بک گراندای قبلیم بود که مثلا با همسرم حرفم شده بود خوب نخوابیده بودم از یه موضوع دیگه حیلی ناراحت بودم و…. باعث بوجود اومدن اون حد از عصبانیت شده بود ولی خب نتیجه همشون میشد عذاب وجدانهای بدی که هربار تحمل میکردم
ولی همش دنبال بهبود این وضعیت بودم و اون زمانی که تو اینستا خیلی میچرخیدم پیج روانشناسان کودک زیادی داشتم که یاد بگیرم چطوری خشمم رو کنترل کنم و خب یه سری راهکارا هم تونست شرایطم رو بهبود ببخشه
ولی تجربه شخصی خودم اینه که سریع محیط رو ترک کنم و هربار که اینکارو کزدم خیلی همه چیز خوب پیش رفت.
البته از وقتی که قانون رو شناختم این جمله کلیدی شماهمیشه ودر هرحال تو گوشمه که احساس بد اتفاقات بد و تو مواقعی که احساسم خیلی بد شده هم این گوشزد و بخودم میکنم وسعی میکنم خودمو کنترل کنم دیگه. درمواجهه با مسائل مربوط به دخترم هم یه کار دیگه که بازم از شما یاد گرفتم اینه که دست از کنترلش بردارم و به کاراش انقدر دقیق نشم . البته دخترم یکی از بدترین پاشنه های آشیل منه و تا اخر عمرم باید رو خودم کارکنم و مراقب رفتارم باشم ولی خدارشکر خیلی بهتر از قبلم و با این عدم کنترل کردنش در واقع دارم علاج واقعه قبل از وقوع میکنم یعنی تا میاد حسم بره بسمت منفی سریع میگم سعیده به کاراش دقت نکن کنترلش نکن واگه خیلی رو مخم باشه میرم تو حیاط و خودمو مشغول میکنم و وفتیم میخوام برگردم داخل به خودم میگم حس بد اتفاقات بده ها پس آروم باش واینطوری چالش بادخترم رو حل کردم خداروشکر.
الانم خیلی خداروشاکرم که با همین کلید واژه ها یعنی
ترک محل درصورت امکان ( گاها پای تلفن این مسائل پیش میاد که من اونجا سعی میکنم موضوع بحث رو عوض کنم یا با یه بهونه که باید یه سر به غذا بزنم و…خداحافظی کنم )
دست برداشتن از کنترل بقیه ( اقدام پیشگیرانه)
گفتن مداوم حس بد اتفاق بد که میتونم بگم کلیدی ترین راه حله برام
ودر آخر اینکه وقتی اینکارا رو میکنم بعدش
درصورت امکان سریع یا یه فایل شما رو گوش میدم یا حداقل یه عطر تو هوا پخش میکنم که با بو کردنش حسم رو عالی کنه وازاین دست مواردخودمو برگردونم به تنظیمات اولیه .
وبه این شکل تونستم احساسات منفی
وآنیم رو کنترل و مدیریت کنم.
خدایاشکرت خدایا شکرت خدایاشکرت