عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 33
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد جان و دوستان عزیزم
این دومین کامنت من روی این فایل هست
من قاطعانه می گم از وقتی که با قوانین آشنا شدم خیلی کم از روی احساسات م واکنش نشون دادم اینم بر میگرده به آگاهی هایی که از انجمن 12 قدمی درک کرده بودم که به هیچ عنوان نباید به شخصی که در مدار تغییر نیست یا به قول استاد در دوره ثروت نیومده التماس کنه که کمکم کن حق نداری توضیح بدی یا کمک کنی چون صد در صد خودت می لغزی و روند پیشرفتت رو خراب و مختل می کنی
الآن سالهاست که پسر عموم که یک زمانی با هم مجلس نشین بودیم و الان اون در حال مصرف مواد مخدر هست و من 15 ساله پاکم حتی یک بار احساسی عمل نکردم که بیام برم پیشش و بهش مثلاً بخوام کمک کنم اصلا چون میدونم که اون مایل به تغییر نیست و بسیار بسیار برای منم خطرناک هست تفکرات ش
اون اگر بخوات تغییر کنه کافی هست که نتایج زندگی منو ببینه اینکه من سالهاست پاک هستم زندگی برای خودم تشکیل دادم سرکار هستم از لحاظ مالی پیشرفت های زیادی کردم و خیلی چیزهای دیگه
خودش تصمیم به تغییر میگیره
البته در عوض کردن شغل من گرفتم تصمیمات احساسی چون باور های اشتباهی داشتم و همین که یه مدت درآمدم بالا یا پایین میشد شغلم رو عوض میکردم که نتیجه اش هم خیلی اذیت کننده بود برام
یه بار مغازه میزاشتم چون فکر می کردم توی اون صنف پول هست
یه بار برای دیگران کار می کردم بعد میزدم بیرون با این باور که کلاً همه آدمهای پول دار خسیس هستند و خون مردم رو توی شیشه کردن
یه بار کار دولتی می کردم دوباره تصمیم احساسی میزدم بیرون که آقا دولت سیستم ش داغونه اصلأ اینا پول به کسی نمیدند
وووووو
هیچ جا نمی تونستم ثابت بمونم بابت باور های اشتباه
تا اینکه با سایت استاد آشنا شدم و دیگه تغییرات شروع شدند
و بعد از سالها مسیر شغلی مورد علاقه ام رو که عاشقش هستم پیدا کردم شغلی که نه شب برای من داره نه روز
اصلأ بابت عشق انجام میدم نه به خاطر پول
اولاش اصلأ مجانی کار کردم برای دیگران تا ایده هام تست کنم و تثبیت بشه باورها م
و حالا کم کم دیگه پول خودش داره راه می افته دنبال من و از مرحله مجانی انجام دادن عبور کردم من
و به مدار بالا تر رفتم
خدا را شکر
مرسی استاد جان
کامنت آقای حمید رجایی باعث شد من کامنت دوم هم روی این فایل بزارم
کلا خیلی عملگرا شدم و به محض اینکه مطلبی، کامنتی، صحبتی از استاد یا خانم شایسته یا نتایج دوستان می شنوم یا می خونم در کسری از ثانیه اجراش می کنم و نتیجه هم که عالیه الحمدلله
دوست دارم استاد جان
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم خانم مهربان
اگر بخوام در مورد خودم بگم من کلا آدمی هستم که تقریبا کنترل زیادی رو خودم دارم چه در موارد احساسی بد و چه خوب
ولی پاشنه آشیل من درسهای پسر ده ساله ام هست و سبک برنامه ریزی برای انجام کارهایی که باید بکنه بعضی اوقات عصبانی ام می کنه، که در حال حاضر با کار کردن روی دوره شیوه حل مسائل پی بردم که این نشتی ام هست و باید بتونم روی افکار و باورهای کار کنم و خودم رو در این زمینه هم کنترل کنم. به خصوص از وقتی که فهمیدم اگر می خوام نتایج بزرگ رو در زندگی ام ببینم باید روی خودم کار کنم و در این زمینه هم کنترل ذهنم رو داشته باشم.
همون باورهای قدرتمند کننده . به خودم می گم برای چی از درس نخوندن پسرت عصبانی می شی؟ به این دلیل که تو موفقیت بچه ات را می خواهی و هنوز باور نکردی که تحصیلات و مدرک دانشگاهی یا عالی بودن در کلاس زبان و انگلیسی یاد گرفتن اصلا عامل اصلی برای رسیدن به موفقیت (که همون ثروت ، سلامتی ، آرامش و نشاط و لذت از زندگی و ماهر بودن در علاقه) نیست.
هنوز باور نداری که خدایی که تو رو هدایت می کنه پسر تو رو هم هدایت می کنه و اون رو به خواسته هاش می رسونه و علاوه بر اینکه اون به واسطه سن کمتری که از تو داره باورهای محدود کننده اش کمتر هست و بهتر الهامات رو دریافت می کنه و تازه تو با به اصطلاح هدایت اون تازه اون رو گمراه تر می کنی.
و اینکه ما همه روح مجزا هستیم که قبل از تولد می خواستیم چیزهای رو تجربه کنیم و لذت ببریم از اون که بهترین مسیر برای رسیدن به اون خواسته از مسیر این خانواده و این پدر و مادر بوده و فقط ما ها با هم همسفر هستیم در این مسیر و باید مثل یک مسافرت که با دوستانمون می ریم ببینیم چطور بهمون بیشتر خوش بگذره و به عقاید و خواسته های هم احترام بزاریم و به خودمون اجازه ندیم که بخوایم افکار و علایق و خواسته ها و حتی راهی که فکر می کنیم درست هست را به دیگری تحمیل کنیم.
تازه این فکر من که باید خوب درس بخونی و نمرات خوب در همه درسهای بگیری و جز افراد درسخوان کلاس باشی خودش به کل غلط و خلاف آگاهی هایی هست که از آموزههای استاد که هر روز براش وقت می گذارم داره.
پس فاطمه اگر رفتارت رو درست نکنی تو فقط وقتت و انرژی ت رو داری هدر می دی و این همه تلاش که داری برای بارورسازی و توحیدی فکر کردن و زندگی کردن می کنی همه هیچ و پوچ هست.
فاطمه تو خیلی جاها به آگاهی هایی که شنیدی عمل کردی. فروشترین رو نقدی کردی حتی اگر مشتری عالیت رو از دست دادی گفتی به خودت اشکالی نداره من باید این مسیر رو برم ، من می خوام گفته خداوند در خصوص اینکه خداوند از هر لحاظ برای بنده اش کافی است رو در زندگی ام تجربه کنم. تو وقتی بهت گفته شد برو دسته چکت رو پاره کن گوش کردی و با وجود اینکه می دونستی درسته که تو خرید چکی نمی کنی ولی شوهر تو داره با دسته چک تو این کار رو می کنه و به اندازه ای که نمی تونی نه بگی به اون در مشکلاتی که برای اون به وجود میاد شریک هستی و با وجود ترس این کارها رو انجام دادی . که ناگفته نماند با اینکه وقتی فهمید دعوای مفصلی کرد ولی جالب که آنقدر قلب من و درونم آروم بود که تا به اون موقع نه دعوایی به این شدت با هم داشتیم و نه آرامش این چنینی توی بحثهامون رو تجربه نکرده بودم. یعنی هر چه می گفت درونم آنقدر آروم بود که شاید برای نشون ندادن حس خوبم و نشاط درونی ام جلوی خودم رو می گرفتم. و جالب اینکه بعد از اون به لطف خداوند و طبق قانون همانطور استاد فرمودند شوهر من جوری شده که الان خریدهایش نقد است هر چند که در کل به من می گوید پس کوش نتیجه این کار کردنها روی خودت. ولی من نتایج رو می بینم ولی دوست دارم به لطف خداوند نشتی های انرژی ام را هم بگیرم تا نتایج دلخواهم رو هم بگیرم.
البته باز با دوره حل مسائل متوجه شدم یک نشتی دیگر من مهم بودن نظر شوهرم نسبت به موفقیت خودم هست . چون همیشه من رو آدم موفق می دونسته و من باید روی عزت نفس کار کنم تا نظر هیچ کس غیر از خودم برام مهم نباشه.
البته این نظر همسرم از اینجا نشات گرفته که من وقتی با باورها و قوانین آشنا شدم و متوجه شدم باید در مسیر علایقمون حرکت کنیم و در اون مهارت پیدا کنیم و از همون مسیر به پولسازی بپردازیم با باورهای ثروتساز درست و به همسرم گفتم که دیگر نمی خواهم این شغل رو که الان مشغول آن هستم رو ادامه بدم و می خوام دنبال علایقم بروم.
البته اون زمان من درست این موضوع رو متوجه نشده بودم که نباید یکباره کات کنیم شغلشون رو یا به قول استاد باید همیشه ورودی مالی داشته باشی و من فقط فهمیده بودم که باید دنبال علاقه ام بروم و جالب اینکه نمی دانستم واقعا به چه چیز علاقه دارم چون و وقتی به خودم رجوع می کردم می دیدم که ذات کار بیمه رو که الان مشغول اون هستم دوست ندارم و دلیل انتخابم هم زمانی که در اون مشغول شدم این بود که به خاطر اینه تازه بچه دار شده بودم دنیال کاری می گشتم که آزادی زمانی و مکانی داشته باشم و بتونم هم کنار فرزندم باشم و هم درآمد خوبی داشته باشم که به لطف خداوند به این هدفم رسیدم.
اما بعد از مدتی به خودم می گفتم تا کی برای بهتر شدن خانه و ماشین و شرایط زندگی کار کنم پس کی می خوام برای خودم زندگی کنم و همین خواسته باعث شد که هدایت بشوم و با استاد و آموزه هاش آشنا بشم . که اصلا اون اوایل آشنایی هر چی به حرفهای استاد گوش می کردم انگار که سوالهای طول عمرم رو دارن پاسخ می دهند و اصلا آنقدر برام جذاب بود که شبها دوست نداشتم بخوابم و دوست داشتم شبانه روز بشنوم و بشنوم و بشنوم .
پس وقتی به خودم رجوع می کردم که واقعا به چی علاقه دارم و دوست دارم در چه زمینه ای ماهر بشوم چون آدمی بودم که در طول زندگی اینطور فکر می کردم که الان چه کار بهتر هست انجام بدم نه چه کاری دوست دارم انجام بدم و همیشه اهرم رنج و لذت دا به خوبی روی خودم پیاده می کردم برای رسیدن به هدفم که نمی فهمیدم این لذتی که از انجام کاری که دارم انجام می دم از درونم هست یا خودم ایجادش کردم. چون معمولا آدم راضی از شرایط زندگی ام بودم و به خودم می گفتم خوب با این شرایط که دارم مثلا درست است که خانواده ام از لحاظ مالی قوی نیستند ولی من برای بهتر شدن آینده ام چه کار کنم. مثلا درس بخوانم تا شرایطم رو ازداین که هست بهتر کنم و وقتی درس می خواندم یا هر کاری می کردم به خودم می گفتم چطور ازش لذت ببرم که هم لذت برده باشم و هم به هدفم برسم. خلاصه با این شخصیتی که داشتم برام سخت بود که حالا که خدا به من گفته فاطمه آزادی هر کاری که دوست داری بکنی توش ماندم که واقعا چه می خواهم.
باز به خودم به شرایط روحی و جسمی ام که رجوع کردم دیدم فکر می کنم در زمینه ورزش و فعالیت ورزشی دوست دارم کار کنم و در حال حاضر دارم یوگا کار می کنم تا خداوند هدایتم کنه که قدم بعدی من چیه .
البته از وقتی که با قانون آشنا شدم که زندگی ام را طوری که می خواهم زندگی کنم به خودم گفتم دوست دارم فرزند دوم داشته باشم ولی به دلیل باورهای محدودکننده از جمله که کارم و درآمدهای ام چی می شه با پروسه بچه ، یا تامین آینده، تربیت اون و … که وقتی با آموزه های استاد آشنا شدم و با قانون و باورهای تغییر کرد به لطف خداوند فرزند دومم به دنیا آمد و الان به لطف خداوند حدود دو سال و نیمش هست و من در این مدت هم فرزندم را به دنیا آوردم و هم بزرگ کردم و هم روی باورهای کار کردم و هم بدهیهای من به شرکت بیمه صفر شده و هم بدهی های دیگران که به نام من به بیمه بود تسویه شده با نقدی کار کردنم. هم نمایندگی بدون دفترم رو گرفتم که با آزادی زمانی و مکانی و آرامش در کنار بچه ها باشم و هم بتونم مشتریانم رو که نمی تونستم حضوری ببینم بهتر ساپورت کنم و در حال حاضر شرایط کاری من آنقدر آزاد و رها هست که اگر از سراسر ایران مشتریان بسیار داشته باشم می توانم ساپورت کنم و هم اگر بخواهم از بیمه بیرون بیایم بدون هیچ بدهی و مشکلی بیرون بیایم.
خلاصه اینها همه نتیجه های من بوده ولی درآمدم از بیمه خیلی کم شده و اصلا قابل قیاس با قبل آشنایی با استاد نیست ، چون اون موقع نماینده برتر شرکت هم در مقطعی شده بودم. ولی شرایط زندگی ام عالی تر شده . حدود یکسال و نیم هست که به خانه نوساز و بسیار زیبای خودم آمدم . و بعد از یه سختی که همسرم از نظر مالی داشت ولی همه بدهی هامون پرداخت شده و الان چند ماهی هست که وسایل خانمان رو هم بهتر و عالی تر می کنیم. و از طرفی همسرم که یه جورایی از حذف درآمد من می ترسید به یه اعتماد به نفسی رسیده که می تواند به راحتی زندگی رو تامین کنه. ( که این هم باز در جهت خواسته های من بوده).
و من الان خودم رو آماده کردم تا خداوند هدایتم کند به مسیر و راهی و چیزی که قبا تولدم می خواستم آن را تجربه کنم . و هر روز برای قدم برداشتن در مسیرم یوگا کار نی کنم و بدنم را آماده نگه می دارم تا خداوند در زمان مناسبش به من بگوید قدم بعدی ام چیست.
خلاصه شاید از نظر دیگران و همسرم من پس رفت داشته ام ولی اصلا برام مهم نیست و من بالاخره مثل بهار که درختان شکوفه می کنند و این شکوفه دادن نتیجه چنیدن ماه رشد درونی بوده که یک روزه خودش رو نشون نی ده ، زندگی منم هم با ادامه دادن مسیرم و هدایت ربم به اون نتیجه ای که می خواهم استقلال مالی در مسیر علایقم خواهد رسید.
اصلا فکر نمی کردم کامنتم این قدر طولانی و مفصل بشود ولی انگار همه آنچه در ذهنم بود رو بیرون ریختم و راحت شدم . این کامنت رو اول از همه برای خودم می نویسم که روزی که نتایج اصلی و مد نظرم را گرفتم بیایم و با افتخار بخوان و سپاسگزار ربن باشم که همیشه به من آرامش می دهد و بینهایت دستانش را مثل استاد برایم می فرستد تا با لذت به هر آنچه می خواهم برسم.
خدایا شکرت
استاد عزیزم از ما و مریم عزیزم هم بینهایت سپاسگزارم
سلام به فاطمه ی عزیزم
بابت کامنت عالی واشاره به نکات عالی در مورد رسیدگی به درسهای بچه ها که به نظرم یکی از مهمترین مسائل والدین در ایران هست ممنونم واقعا استفاده کردم منم خیلی روی درس دخترم حساس بودم که خوب یاد بگیره وخوبم نمره بیاره چندسال کلاس آنلاین بچه ها واقعا برای من سخت گذشت امسال هم که حضوری بودباز من خیلی درگیر درسهاش بودم وحتی بعضی روزها به کتک کاری وگریه دخترم رسید ولی امسال دیگه زیاد به خودم واون سخت نگرفتم دیگه خودش میخونه اشکال میپرسه میگه ازتو میترسم وقتی میپرسی درس. من رفتار بدی باهاش داشتم در طی چهارسال که مدرسه میرفت واقعا به منم سخت گذشت من خودم تحصیلات عالی دارم ولی درزمینه رشته تحصیلیم صاحب درامد وشغل نشدم مادرشوهرم اینا وقتی سخت گیری منو میدیدن میگفتن تو که این همه درس خوندی چه کار کردی کجارو گرفتی چرا بچه تو اذیت میکنی درسته من ناراحت میشدم ولی واقعیت داشت حرفهاشون من داشتم فشارهایی که در تحصیل کشیدم رو به بچه م هم تحمیل می کردم چون من روی درس ونمره حساس بودم من دوست داشتم مسئولیت درس بچه ام رو به عهده بگیرم مسئولیت کم کاری معلم یا یادنگرفتن درس تو کلاس رو
من بهترین سالهای عمرم رو درس خوندم تا 28سالگی واقعا پشیمان هستم نه شاید اگر من ادبیات نمیخوندم با شما وقانون جذب اشنا نمیشدم مسیر رشد من شاید از ادبیات میگذشت عرفان ادبیات روح منو ارضا نکرد دوست داشتم عارف بشم رفتم ادبیات خوندم ولی هیچی از عرفان وخداشناسی نفهمیدم واز زندگیم لذت نبردم وهمش استرس درس وامتحان بودم دوباره داشتم این شیوه رو در درس دخترم پیاده میکردم وچقدر باز هم خودم وهم دخترم رو عذاب دادم من الان خانهدارم ودر تلاش برای کسب درآمد از راهی جز رشته تحصیلیم چون واقعا ذهنم دیگه کشش درس خوندن وتدریس رو نداره علاقه ام هم از بین رفته وعلاقه ای به رشتهام ندارم. اعتراف میکنم هنوز هم نگران درس دخترم هستم ولی خیلی کمتر شده
واقعا ممنونم بابت دیدگاه عالیت که باورهای جدیدی از دیدگاهت دریافت کردم .
ممنونم
ممنونم الهام عزیزم
خیلی خوشحال شدم که نوشته ام روی حتی یه نفر تاثیر مثبت داشت.
من تصمیم گرفتم اهرم رنج و لذت رو برای این مشکلم بنویسم و حتما 21 روز اون رو تکرار کنم . یعنی امروز فهمیدم چرا هنوز با اینکه خیلی دلیل دارم که پیگیر درس خوندن بچه ام نباشم باز هم این کار رو تکرار می کنم هر چند کمتر و یا آگاهانه این جلوگیری رو می کنم. امروز فهمیدم نوشتن اهرم رنج و لذت کافی نیست باد اول آگاهانه اون رو 21 روز بخونم حداقل تا دیگه ناآگاهانه پیگیر نباشم مثل خیلی چیزهای دیگه مثلا چون فکر می کنم کسی که می ره مسافرت یا یه مسیری رو می ره هیچ وقت زنگ نمی زنم که سلامت رسیدی چون اصلا چیزی غیر از سلامت بودن اون طرف توی ذهنم نیست ، و اگر این مثال رو زدم چون مادرم همیشه این کار رو می کنه.
پس باید این دلایلی که برای پیگیر درس خواندن پسرم رو دارم طی این 21 روز با تکرار آنچنان به خورد وهنم بره که به قول استاد مثل هضم غذا برای جلوگیری از اون آگاهانه عمل نکنم.
امیدوارم شما هم موفق باشید و این مورد به درد شما هم بخوره.
بنام خدای مهربان
سلام به استاد عباسمنش و مریم جان و همه دوستان عزیزم
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که در این روز بسیار زیبای بهاری و در این هوای عالی برای سومین بار دارم این فایل رو می بینم و آگاهیهای خیلی خوبی ازش دریافت می کنم
به به چه تصویر زیبایی چهره شاد و خندان استاد و تیشرت خوشرنگش که چقدر با رنگ طبیعت پردایس هماهنگه، انبوه درختان سرسبزی که انعکاس اونها در آبهای آبی دریاچه منظره بسیار زیبا و باشکوهی رو برابر چشمانم قرار میده، چقدر جالب تو عکس کاور فایل رنگ دریاچه دقیقاً همرنگ آسمونه
تحسین می کنم مریم بانو رو که با چه تسلطی بیست و پنج دقیقه تمام در حال راه رفتن فیلمبرداری کرد سپاسگزارم بانوی عشق و مهربانی
خدا رو شکر هرچی فکر می کنم یادم نمیاد که در شرایط احساسی شدید تصمیمات خیلی عجولانه و نامناسب گرفته باشم که به من ضرر بزنه و دچار پشیمونی بشم یعنی بیشتر سعی می کنم تصمیمی که می گیرم منطقی باشه تا احساسی، و بر اساس آموزه های دینی که به اونها اعتقاد دارم معمولاً یک حد و مرزی برای واکنشها و عکس العملهام در برابر دیگران در نظر می گیرم مثل اینکه اگر عصبانی بشم خشم خودمو کنترل کنم و حرف بی ادبانه و یا توهین آمیز به زبان نیارم
البته در گذشته و بقول بعضی از دوستان در زمان جاهلیت چند بار پیش اومده که مثلاً با همسرم درباره یه موضوعی اختلاف نظر داشتیم و بر سر اون بگومگو کردیم و یه مقدار صدامونو برای همدیگه بالا بردیم بعدش هم چند روز با هم حرف نزدیم و بعدش هم تموم شده و فراموش کردیم در همین حد، خیلی جدی نبوده
همونطور که گفتم قبلاً بیشتر رفتارهام و یا کارهایی که می کردم بر اساس این بود که بنده بدی نباشم و کاری نکنم که مورد رضای خدا نباشه
اما خدا رو شکر بعد از آشنایی با آموزشهای استاد و آگاهیهایی که دریافت کردم بینش متفاوتی در مورد خودم پیدا کردم فهمیدم که من موجود بسیار ارزشمندی هستم،خالق و مسئول اتفاقات زندگی خودم هستم و عزت نفسم بیشتر شد
الان دیگه هروقت موردی پیش بیاد که احساس کنم دارم ناراحت میشم بلافاصله این موضوع رو به خودم یادآوری می کنم که ارزش من خیلی بیشتر از اینه که بخاطر هر اتفاقی هر قدر هم مهم باشه احساسم بد بشه، و یادآوری همین موضوع ترمزی میشه که دچار احساسات شدید نشم که احیاناً تصمیمات نامناسب بدنبال داشته باشه
و اگر در حال گفتگو با کسی باشم و احساس کنم که دارم عصبانی میشم بهترین راه حل برای من اینه که سکوت کنم و به بحث ادامه ندم
همیشه بیاد داشته باشیم که هیچ تصمیمی در شرایط احساسی شدید نگیریم چون احتمال اینکه اشتباه کنیم تقریباً صد در صده اجازه بدیم زمان بگذره و بعد در حال آرامش تصمیم بگیریم
با هر منطقی که عصبانی بشیم در مسیر نادرست قرار می گیریم و اشتباه می کنیم
دونستن همین موضوع کمک می کنه که در نقطه شروع خودمونو آروم کنیم و به همون حال عصبانیت نمونیم
خدا رو هزاران بار شکر می کنم که دونستن این قانون که احساس خوب= اتفاقات خوب و عمل کردن به اون مشکل گشای من در بسیاری از مسائل بوده و باعث بهبود و پیشرفتم شده
خدا رو شکر زمانی رو که در این سایت صرف می کنم بسیار پر ارزشه و بهترین نتیجه رو ازش می گیرم
برای همه حال خوب و عالی و ذهن و جیب پر از ثروت آرزو می کنم
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیزم و خانواده صمیمی عباس منش
ممنون و سپاسگزارم از استاد عزیز که با الهاماتشون و بیان این آگاهی ها کمک و لطف بزرگی میکنند در جهت رشد و ارتقای آگاهی بشری.
یکی از تصمیمات احساسی که گرفتم بر میگرده به 7 سال پیش که از روی ترحم و دلسوزی اومدم برای یکی از دوستان صمیمیم وام برداشتم. درسی که از این تصمیم گرفتم این بود که دیگه دور وام و قرض و چک رو خط قرمز کشیدم و برای همیشه از فرکانسشون اومدم بیرون. چرا که این تصمیم نابخردانه نه تنها منو بشدت از پیشرفت دور کرد بلکه حتی از خیلی از هدف های مالیم عقب انداخت و ضررهای روحی و مالی زیادی بهم زد. خداروشکر الان نه وامی دارم نه بدهکار کسی هستم و نه میخام برای کسی دلسوزی کنم…
تجربه دیگه ای که دیدم تو بورس بود که خیلی از دوستانم ضررهای بزرگی کردند و خیلی هیجانی و بدون هیچ فکری پولشون رو ریختن دور و نه تنها سودی نکردند بلکه بدهکارم شدندخوشبختانه اونموقع اصلا نه کد بورسی گرفتم نه رفتم دنبالش فقط داشتم روی خودم و مهارت هام کار میکردم.
چند روز پیش که داخل پارک نشسته بودم و داشتم به فایلهای استاد گوش جان میسپردم یه آقایی نزدیکم شد و درخواست کرد که با گوشیم در حد چند ثانیه به خانمش اطلاع بده که اینجاست و نگرانش نشه. من هم بدون هیچ مقاومتی گوشی رو دادم به ایشون. چند ثانیه شد 1 دقیقه بعد شد 3 دقیقه و ایشونم که انگار اولین بارش داره با خانمش صحبت میکنه هی میخنده و آمار همه رو میگیره و … منو میگی دیگه کم کم داشتم به نقطه حساس که عصبانی بشم و ی چیزی بهش بگم آماده میشدم که یهو دیدم گوشی رو محکم کوبید به زمین بعد پا شدم که بهش ی چیزی بگم و حتی بزنمش دیدم بغلم کردو بهم گفت آقا توروخدا دوربین مخفی. من هم همینطور موندم…
از اتفاقی که برای من افتاد این درس رو گرفتم که بیشتر رو خودم تمرین کنم و در مواقعی که ظاهرا ناخواسته ای برام پیش میاد بتونم ذهنم رو کنترل کنم و زود قضاوت نکنم و احساساتی نشم و هیجانی اقدامی نکنم.
سعی کنم خودم رو در مواقع عصبانیت آروم کنم و از اون محیط یا فعل نامناسب رو ترک کنم. مشغول بازی بشم یا
برم تفریح مورد علاقم رو انجام بدم و به خودم زمان بدم تا بصلح برسم و با حوصله و آرامش بیشتری اون چالش رو بررسی کنم تا بتونم تصمیم عاقلانه و بهتری رو اتخاذ کنم. در هر صورت توجه ام رو باید از اون موضوع به موضوع دیگه ای که بهم حس خوبی میده هدایت کنم.
بنام الله مهربان
سلام به استاد خوش تیپ و خانم شایسته عزیز و سلامی گرم به تک تک دوستان که واقعا بعد از گوش دادن فایل از خوندن کامنت تک تک عزیزان که پر از تجربه ودرس هست سیر نمیشم، از همگی بابت حضورشون سپاسگزارم و تشکر میکنم بابت وقتی که میزارین و باعث گسترش درک و آگاهی من و دیگران میشین.
↔ و نکات قابل توجه و مثبت این فایل:
استاد گفتن که عواقب تصمیمات احساسی باعث ایجاد چه باورهایی میشن و بعدش چه اتفاقاتی میفته:
1.وقتی که اتفاقی چه خوب یابد میفته من باید تمام سعی و تلاشم رو کنم تا بتونم از لحاظ احساس و فرکانس به حد تعادل برسم تا بتونم تصمیم درست رو بگیرم.
2.اعراض از ناخواسته هست و توجه به نعمت هایی که دارم یعنی باید تمرکزم رو از روی اون موضوع بظاهر بد بردارم و بتونم در اون لحظه به آرامش برسم و از خداوند بخوام که هدایتم کنه.
3.درک قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و برعکس .
4.استفاده از قانون اهرم رنج و لذت :
و بیام برای ذهن خودم منطقی کنم که اگه من الان تصمیم اشتباه بگیرم چه عواقبی داره و اگه تصمیم درست بگیرم چه عواقبی داره .
5.سعی کنم در اون لحظه اصلا نه حرفی بزنم ونه تصمیمی بگیرم و فقط اون لحظه از مکانی که هستم خارج شم و باخودم خلوت کنم تا به آرامش برسم و بتونم تصمیم درست رو بگیرم .
6.سپردن کارها به خداوند و هدایت خواستن از خداوند ” الخیرو فی ماوقع ”
7.به یاد داشته باشم که اون تضاده اومده تا من رشد کنم و به خودشناسی برسم.
↔ ازطریق چه راه هایی میتونم به احساس خوب برسم : ” تجربیات خودم”
1.من خداروشکر در طول روز اکثر مواقع سعی میکنم آروم و صبور باشم.
2.موزیک خارجی رو خیلی دوست دارم و واقعا همیشه سعی میکنم با گوش دادنش خودم رو در احساس خوب نگه دارم .
3.تا جایی که امکان داره همیشه با همه سعی میکنم مهربون باشم و به همه احترام بزارم حتی با کسی که از نظر بقیه شاید فرد بدی باشه.
4.طبیعت رو خیلی دوست دارم و بیشتر ” ایده هام ” رو از طبیعت میگیرم.
5.تا جایی که امکان داشته باشه با کسی در مورد هیچ چیزی بحث نمیکنم و اگه موردی هم پیش بیاد به طرف میگم ” شما درست میگی ” یه جوری خنثی میشه که انگار یه کاسه آب یخ ریختن رو سرش.
6.پیاده روی رو خیلی دوست دارم واقعا باعث آرامشه.
7.بچه ها رو خیلی دوست دارم چون بدون قید وشرط و در لحظه زندگی میکنن.
8.دوش آب ولرم رو هم برای ریلکس کردن و رفع خستگی در طی روز بعضا دو مرتبه هم استفاده میکنم.
9.بعضی وقتاهم که ذهنم خیلی نجوا میکنه سعی میکنم در 90 درصد مواقع خودم رو مشغول کاری کنم مثل ” باغبانی،شستن لباس،شستن ماشین و…” تا بتونم با تمرکز گذاشتن رو یه کار دیگه اون موضوع پیش اومده رو فراموش کنم و در آخر هم همه چی به نفع من تموم میشه.
مثلا تو این چند روزه کلی کار داشتم که آدما خودشون میومدن کمکم و کارا به راحتی انجام میشد فقط سعی میکنم در طول روز آروم باشم و با برنامه ریزی روزانه کارم رو پیش ببرم.
دوستتون دارم در پناه الله یکتا.
سلام به استاد عشق و مریم دوستداشتنی
این حرفای استاد ،این فایل واقعا محشره ،خیلی آموزندس
من خیلی ضربه خوردم بابت تصمیم گیری های عجولانه زمان خوشحالی به قول دوستان جو گیر شدم و موقع ترس برای این که موقعیت و از دست ندم عجولانه تصمیم گرفتم و پشیمون شدم
اما از الان با آموزش های استاد به خودم قول دادم که تکرار نکنم ،
ممنونم از آموزش ها و درس های زندگی که ما رو به راه درست هدایت میکنید تا زندگی بهتری و تجربه کنیم ..عاشقتونم استاد&
به نام الله هدایتگر
به نام خالق زیبایی ها
سلام دوستان امیدوارم که روزخوبی روپشت سرگذاشته باشین
احساس خوب=اتفاقات خوب
همه چی دراین جمله خلاصه میشه
دقیقایادمه سال اول دانشگام یکی ازهم دانشگاهیای من بامن بدبرخوردکردومن یک تصمیم بدی گرفتم که باهاش دعواکنم ودرگیری لفظی پیش اومدوغیره وباعث شداین واکنش من به شکایت ومشکلات روحی روانی من کشیده بشه وچندسال این مشکلات روحی همراه من بودوشبیه این ادم هادرزندگی من میومدندچون بهش توجه میکردم واون اتفاق روبه یادمیاوردم واین باعت مشکلات زیادی درزندگیم شدوبعدچندسال تصمیم گرفتم اروم ترباشم وسریع واکنش نشون ندم که بعدباسایت استاداشناشدم وشبوروزم شدگوش دادن به فایل های استادواولین نتیجه اون ارامش درونی من بودکه چندسال ارزوی اون روداشتم وهرشب سپاس گذاری میکردم ودفترهاپرکردم ازنوشتن نعمت هام ودیدن وفکرکردن وصحبت کردن درموردانها
دقیقاهمین امروزماشین من خراب شدوروشن نمیشدومن به جای این که عصبانی بشم وگله وشکایت کنم وحالموبدکنم چندتانفس عمیق کشیدم وحالموبهترکردم و به درختان زیبای توی کوچمون رونگاه کردم وخداروشکرکردم به خاطراین همه زیبایی وازشنیدن صدای پرنده هاارامشم بیشترشدوبعدماشین من درست شد
این اگه معجزه نیست پس چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چندروزپیش رفتم یک کاراداری داشتم که بایدیک مبلغی روپرداخت میکردم مبلغشم میگم که به من گفته بودن حدود70هزارتومن بایدپرداخت کنی
من قبل ازاین که برم داخل این شرکت یک دفه موبایلم افتادروی زمین ویک گوشه ازصفحه موبایلم شکست اولش یکم ناراحت شدم ولی سریع تصمیم نگرفتم وشکایت وقضاوت نکردم وگفتم حتماخیریتی دراین هست که اینطوری شدوحالموخوب نگه داشتم بعدرفتم داخل این شرکت که قبضموپرداخت کنم که مسعول مربوطه گفت شماباید6هزارتومان پرداخت کنی منم باکمال تعجب گفتم اشتباه میکنی خانم من مبلغی خیلی بیشتری روبایدبدم گفت نه 6هزارتومنه بعددیدم راست میگه ومن بعدپرداختش کردم واومدم بیرون ومشکلم حل شدبااین که مبلغ اون حدود70هزارتومن بود
بعدمیدونین چی شد؟؟
به خداگفتم ممنونم ازت که وقتی میگی تقواداشته باش(ذهنتوکنترل کن)یعنی چی
استادمیگه خداوندبه شجاعان پاسخ میده
وقتی حالتوخوب نگه داری وشکایت نکنی این معجزات توزندگیت هرروزبیشتروبیشترمیزنی
چندین ساله استادداره فریادمیزنه
بابااحساس خوب داشته باشین
به نعمت هاتون توجه کنین
ازوقتی سعی میکنم حالموخوب نگه دارم این معجزاتوتوزندگیم دارم میبینم
همین موبایلم که فکرکردم هزینه داره که درست بشه متوجه شدم قاب روی صفحه شکسته شده
وهمین امشب باهزینه خیلی کم درستش کردم
وخداروهزاران بارشکرکردم ودارم ازموبایلم لذت میبرم ازدیدنش ازتایپ کردن تواین سایت بااین موبایل
بعضی وقت هاازاین مسیرناامیدمیشدم ولی بازم ادامه میدادم ودارم میدم وبایدمتعهدترباشم به این مسیرالهی وقوانینش
ب نظرمن این مسیرتنهامسیریه که ماروبه همه چی میرسونه وبه قول استادعزیزم بهشتوتوهمین دنیاتجربه میکنیم به لطف الله مهربان
حرف زیاده ولی
کم گوی گزیده گوی چون دُر
تا ز اندک توجهان شودپر
شادوموفق باشید
احمدفردوسی ازمشهد
سلام به استاد، مریم جان و همه دوستان عزیزم
این موضوعی که در این فایل بهش اشاره کردین، همین ماه برای من اتفاق افتاد و چقدر زندگی منو تحت تاثیر قرار داد. ماه پیش من یک محل جدید رفتم سرکار. قبلا هم اونجا کار میکردم. محیط خوبی داشت خلوت بود حقوق خوبی میگرفتم. یک موضوعی پیش اومد و کارفرما سر صحبتی رو باز کرد و من به خاطر تجربه های بدی که از دفعه قبل داشتم از کوره در رفتم و با عصبانیت حرفهایی زدم که به ضررم شد و من از اونجا اومدم بیرون. نگم که من چقدر اذیت شدم. مجبور شدم باز برم دنبال کار. الان ماه اردیبهشت من کاملا بدون درامد برام گذشت. یک جای جدید رفتم و قرار شد که شروع به کار کنم. جالب بود اینجا هم باز موضوعی پیش اومد و من واقعا عصبانی بودم ولی دیگه اشتباهم را تکرار نکردم و همون موقع به کارفرما گفتم من یه کار ضروری برام پیش اومده و باید همین الان برم چون واقعا اون لحظه نمیتونستم اونجا وایسم از بس ناراحت بودم و یه کلکسیونی از غم و عصبانیت و درماندگی داشتم. اومدم خونه و اروم تر که شدم بهتر تونستم فکر کنم و بهتر نظرم را گفتم ولی خب به هر حال من به خاطر از دست دادن کار قبلیم ضرر کردم هم از لحاظ درامد و هم اینکه واقعا این مدت اذیت شدم.
امیدوارم خدا هدایتم کنه و به بهترین ها برسم. امیدوارم که خدا کمکمون کنه همواره در زمان مناسب در مکان مناسب و در کنار ادمهای مناسب باشیم
با سلام و درود خدمت استاد عباسمنش عزیز و دوست داشتنی ام، و خانم شایسته گرانقدر و همه هم خانواده ای های فعال و عزیزم:
اول یک سپاس فراوان از شما استاد عزیز داشته باشم بخاطر این فضایی که هر روز بهتر میکنید و یه همچین جمعی با همچین فضایی ایجاد کردید و متوجه هستم که تمام تلاشتونو دارید میکنید تا تمرینات عملی رایگانی رو برای فعالان سایت فراهم کنید و فضا و موقعیت و انگیزه ای باشه برای من و بقیه دوستان تا تجربیات و ایده ها رو مرتب و دسته بندی شده و قابل دسترس در این فضا ثبت و استفاده کنیم.
از این ایده جدیدتون ممنونم
اول یک نکته خیلی خیلی مهمی رو چند وقت پیش بهتر متوجه شدم (که خواهش میکنم تا آخر متنم رو بخونید چون اواخر کامنتم اشاره میکنم) به سهم خودم میخوام بیان کنم که بنظرم بعد از کلی مطالعه روی مبحث عواطف و احساسات انسانی (بعنوان هوش هیجانی) – (که البته دوستان زیادی هم هستند تو همین سایت که مطمئنم اینقدر عالی و حرفه ای به قانون عمل کردن و درک کردن که واقعا خیلی خوشم میاد از کارشون تجربه های زیادی دارن)
و همینطور روبرو شدن با عواطف خودم در هزاران موقعیت مختلف (بعنوان خودشناسی بیشتر و درک بهتر خودم) و هی درک بهتر قانون طبق آموزه های شما (احساس خوب یا بد = اتفاق و شرایط و روابط و زمان و مکان و ایده ها و رویدادهای خوب یا بد)
میخوام به یک اصصل اشاره کنم که طبق قانون هر چقدر بهتر و قوی تر این مورد رو درک و عمل کنیم و اول از همه به خودم میگم راحت تر می تونم با قرار گرفتن در موقعیت هایی که عواطف و احساسات زیادی بالا یا پایین میره اولا کمتر این اتفاق بیفته و دوما اگر افتاد راحت تر و با سلامت بیشتر ازش عبور کنم که باعث رشد و هدایتم بشه تا آسیب و خطر.
و اون موضوع که بنظرم در اغلب اوقات در افراد و در خود من میلیون ها بار دقت نشده و از قلم افتاده (البته طبق آموزه های شما در دوره قانون آفرینش هم آموزششو داشتین موضوع طی کردن پلکانی هر چیز و بخصوص احساسات و عواطف هست – یعنی طی کردن تکامل احساسی است) که درکش خیلی بنظرم مهمه خیلی زیاد خیلی زیاد..
حالا چی میشه وقتی من یا هر شخصی دچار احساس بد و خیلی بد میشه زمانی که خشم و رنجش شدید یا ناامیدی و غم و دپرس شدن و ناراحتی زیاد از یک موقعیت در رابطه یا از دست دادن یا تخریب یک وسیله مثل یک امانتی یا شرایط کاری و مالی یا ناراحتی و ناامیدی و خشم و اندوه در مورد یک رابطه رو بهش دچار میشیم
(تو پرانتز مثال خودمو بزنم و بگم من در روابط نه فقط رابطه عاطفی، بطور کلی روابط، پاشنه آشیلم در شخصیتم روند احساسیم از معمولی به حد یا فرکانس پایین تر و حس بدتر به ترتیب به این شکل بوده : احساس رنجش یا آزردگی < احساس خشم و عصبانیت < احساس ناامیدی و بعد گاهی طرد شدگی < در نهایت میرسه به غمگین شدن (با افسردگی خیلی فرق داره ها)
دقت میکنید؟سیکلو چطوری طی کردم؟ این سیکل احساسی به این شکله بخصوص رنجش به خشم میرسه بعد آدم نتیجه دلخواه نمیگیره ناامید میشه بعد دیگه غمگین میشه البته احساساتی مثل طرد شدگی و ناکامی و شکست هم این وسط خودشونو نشون میدن گاها
مثل یک بچه ای که درخواستی داشته از والدینش ولی اجابت نشده (میشه حس ناکامی و شکست)
خب یک تنش یا تکانه و استرس یا کمی اضطراب نه خیلی شدید در بدن حس میشه تو این میان
حالا اینو گفتم که بگم تقریبا اکثر ما من جمله خودم همش یک جوری میخواستم برای بهتر کردن حسم یک راهی سریع پیدا کنم
آدمها اینطور وقتها دست و پاچشونو بطور ناخودآگااه و ناخواسته گم میکنند
و ایده و راهی که به ذهنشون بطور شرطی به ذهن آدم میرسه طبق گذشته اینه که یک طوری از اون حس یا فرار کنیم یعنی نادیده بگیریم که انگار نه انگار حسی وجود داره خودمو به نوعی بزنیم به اون راه و یا مثل من اغلب با زور و فشار درونی و ذهنی بخوام عوض کنم (به جنگ با اون عاطفه و احساس برم) که این خودش باز ناامیدی بیشتر رو در پی داره
چون وقتی میبینم حالم بهتر نشده با تلاشی که کردم بازم ناامیدتر میشم (البته که سیستم هدایت درونی و روانی طوریه که میشه طی یک مدت معینی دوباره آدم برگرده متناسب با شدت اون حادثه و آستانه تحمل و باورهای قبلی البته)
حالا بعضی وقتها که موفق شدن راحت تر تغییر حالت بدم با صحبت کردن با خودم بوده البته نه فورا همون موقع، بلکه طبیعتا یک زمانی مثلا چند ساعت شاید گاهی تا فردای اون روز یا خوابیدن و دوش گرفتن، زمان لازم داشتم و کم کم میام با خودم حرف میزنم و البته گاهی هم تو جنگل رفتن کمک کرده
ولی بیشتر همون حرف زدن با خودم بوده، بستگی به شدتش داره چون گاهی اینقدر ذهن و قلب درگیر میشن که ادم تمرکز کافی برای کتاب خوندن و گوش دادن نداره یه مدت کوتاه هم که شده زمان لازمه..بعدش میتونم بیام حالا فایل گوش کنم تا کم کم باز هم بهتر بشم..
ولی میخوام الان به اصصصل موضوع و دیدگاهی که همون اول اشاره کردم بپردازم:
علت اینکه خیلی وقتها توی احساس بد مثل رنجش و عصبانیت و غم ذهنم دیگه به ایده خاصی قد نمیده و راهکار مناسبی برای انجام دادن یا چیزی که حالمو بهتر کنه بهش نمیرسم چون تمرکز کافی ندارم اون اینه که اغلب آدم ها من جمله خود من بعضی وقتها، از احساسات شون (واهمه) دارن اونها از احساسات شون (وحشت) می کنند. کلمه ترس و وحشت کلمه کلیدیه.
یعنی از دیدن و روبرو شدن با خوده احساس می ترسیم. از مجاورت با این بخش وجودمون نگران میشیم برای همین دست پاچه میشیم فرار میکنیم یا مبارزه میکنیم و دست به کارهای نامناسب تر میزنیم یا توی خودمون میریزیم و آسیب های جسمی و روحی و محیطی گاها به همراه داره
ولی اگر از خود احساس بجای ترسیدن دوست بشیم اجازه بدم احساس حضور داشته باشه فکر نکنم که الان این احساس اومده به من آسیب بزنه بلکه مهمون کوتاه مدته برای من (این نگرش و ایده ی منه برای آروم کردن خودم) احساسمو اول میشناسم که چه حسیه؟
بعد باهاش کمی حرف میزنم یا با خودم
و بعد نگاهش میکنم فرصت میده عرض اندامشو بکنه نه قضاوتش میکنم نه فرار بخصوص ادم میخواد اون احساس نباشه و فرار کنه ازش انگار یک حیوونه وحشی حمله کرده به آدم.. بعد بیشترم دنبال میکنه ولی اگه وایسم بهش نگاه کنم مثل نگاه کردن و نوازش کردن یک بچه کودک، ببینم نیازش چیه و بغلش کنم فورا آروم میشه خیلی سریع تر از قبل درمان میشه و راحت تر
بخصوص خشم و نگرانی و حتی ناامیدی و دلسردی
بااااور کنید این نوع نگرش و کار کردن با درون خود و احساسات و عواطف خود خیییلییی کمک کننده است و از حالت حس قربانی و ضعف و ناکامی کم کم به حس امیدوارشدن و آرومتر شدن و شادتر شدن و بدست آوردن تمرکز و اعتماد بنفس دوباره کمک میکنه و بعد از چندین بار دیگه آدم یاد میگیره این روال رو
چون میشه یک الگوی ذهنی چون مسیر عصبی اون در مغز ساخته میشه
و من به خودم یک چیزی میگم اینطور وقتها (همون قانون کلام و صحبت با خود بطور منطقی بقول استاد منطقیش میکنم برای خودم کاملا هم صادقانه است) :
میگم مگه بار اولمه این احساس مثلا ناراحتی یا رنجش و ناامیدی رو دچارش میشم؟ بعد منطقم میگه نه،
بعد بهش میگم خب نتیجش چیشده؟ مگه بعدش خیلی زود از اون احساس بیرون نیومدم؟؟؟
درونم میگه چرا.
بعد دوباره من میگم مگه تا ابد توش موندم؟ مگه هزار بار بعدش نخندیدم و هزار تا اتفاق و کار و برنامه و موقعیت های متنوع دیگه رو تجربه نکردم؟ میگه چرا
میگم خب الانم همونه دیگه
بقول آنتونی رابینز در معادله زندگی گذشته هییییچ وقت با آینده برابر نیست.
میگم خب فشار نیاز نیست این حسم خودش کم کم کمرنگ میشه و دوباره بسادگی شادی و حس خوب زنده تر میشه و تموم میشه
و از اون جاییکه طبق این منطقه درست زندگی هیچ چیز در این جهان ماندگار نیست و موقتیه پس احساستم هم ماندگار نیستند پس ازش نترسم اینها اومدن کمک کنند
سعی میکنم بجای فرار کنار حسم باشم
بعد نه تنها این بد نمیشه بلکه اینقدر از نظر دیدگاه و قلب و بینش بزرگتر میشم اعتماد به نفسم بیشتر میشه و اینقدر تازه حال میده و حس خودارزشی بیشتر میکنم با این تکنیک من تونستم این روند رو پیاده کنم که نگووو
خیلی از خودم خوشم میاد
تازه فرصتی برای حل مساله احساسی میشه تازه فرصتی برای تقویت عزت نفس و اعتماد به نفسم میشه
فکر میکنم اصل مطلبو رسوندم
دمتون گرم و خیلی سپاسگزارم بخاطر فراهم کردن این فرصت
و ممنونم از شما دوست نازنینم که تا اینجا با من همراهی و حوصله کردی و متنمو خوندی
دوستتون دارم
همواره شاد و با عزت و در کار خودتون پیشرو و تن آرام و دل آرام باشید و ثروتمند
ارادتمندم
سلام آقای رجبی عزیز
وقت بر شما خوش
از این که با دقت و حوصله کامنت خوبی رو نوشتین تحسینتون میکنم
واقعا به نکته ی مهمی اشاره کردید
من خودم در شرایط مختلفی که قرار گرفتم ، تجربه هایی دارم که بیشتر بهم کمک میکنه تا خودم وحالاتم رو بشناسم و فکر میکنم بیشتر افراد همینطور باشند
ماانسان ها در حالت عادی وقتی احساسمون خوب هست ، بعدش اگر اتفاق ناجالبی برامون رخ بده . اگر بتونیم با لطف خداوند از واکنش های سریع ، دوری کنیم
بعد از اون هم ، احساس ما به خوبی قبل از اون اتفاق نیست
ولی چون دوست داریم زودتر حسمون خوب بشه ، عجله میکنیم و بنوعی انگار در باتلاق گیرکرده باشیم داریم بادستوپازدن ، اقدام به خارج شدن از حس منفی میکنیم
در حالی که اون حس خوب اولیه با گذر زمان و طی مراحل احساسی ایجاد میشه و ماباید برای رسیدن به احساس خوب ، تکامل رو بگذرونیم ، صبر کنیم و اجازه بدیم روند طبیعی طی بشه
مادرابتدا باید بااون حس منفیمون مواجه بشیم اجازه بدیم باپذیرش ما کمرنگ تر بشه اما مامعمولا همون اول میخوایم ازش اعراض کنیم و دورش بندازیم و فرار کنیم و این راهکار درستی برای طی کردن تکامل در رسیدن به حس خوب نیست
پذیرش احساسات منفی و مواجه شدن باهاشون به ما کمک میکنه که اونها رو در درونمون حل کنیم
ممنونم از کامنت خوبتون
شادوسربلنددرپناه حق تعالی باشید
درود و سلام فاطمه خانم گرانقدر.
اول خیلی ممنونم بخاطر حسن توجه و واکنش مثبت شما به من و کامنتم و مرسی که شما هم با دقت کامل خوندید.
دقیقاً همینطوره
با مشاهده کردن و فرصت دادن بطور تکاملی که البته زیادم معمولاً این تکامل طول نمی کشه شاید چند دقیقه یا چند ساعت یا فوقش یکی دو روز در اکثر وقتها فروکش میکنه.
به محض رفتن به قلب و همینکه تسلیم احساس شدن رو آدم تجربه کنه در خلوت خودش، و نه فرار میکنه نه میجنگه فقط ارتباط مستقیم بگیره و وقتی میگم میخوای باش میخوای برو هر طور راحتی منم همینطور اوکی و راحتم. این حق طبیعیه توعه عزیزم.
دوستت دارم
بعد احساس دیده شدن وتوجه کردن میکنه احساس محبت میکنه چیزی که بهش میگم بچه یا طفل یا کودک نازنین و معصوم درونم و بخشی از طبیعت درونم.
چرا نباید بخوامش؟
چرا باید پسش بزنم؟
چرا بهش بی توجهی کنم و اهمیت ندم؟
آررروم باش
مشکلی تهدید نمیکنه.
همه چی امن و امانه و تحت کنترل نیروی هدایتگر خداوند اعظم است.
قربون شما فاطمه بانوی عزیز
دمتون گرم
خوشحال شدم.
به امید اینکه بیشتر ازتون بخونم و بشنوم.
بازم سپاسگزارم از حسن توجهتون.
سلام آقا مهدی عالی نوشتی دمت گرم
دقیقا منم با حس بدم همینجوری خیلی وقت ها کنار میام در مورد کنترل احساس عالی نوشتی ممنون بابت کامنت فوقالعاده تون اگه احساس و باهاش نجنگی و فرار نکنی باهات رفیق میشه مثل همون زمانی که استاد میگه افسارش و میگیری و بهت سواری میده
درود و سلام گرمم به شما آقا محمدجواد عزیزم.
دم شمام گرم سپاسگزارم از واکنش گرم و مثبتت.
بله دقیقاً همینطوره.
بنظرم این شیوه سریعترین و کارآمدترین شیوه ست
ما (اول خودمو میگم) باید برای مدیریت چیزی یا استفاده بهتر از چیزی اول باید بشناسیمش، تا نشناسیم چطور باهاش کار کنیم؟!
خب برای شناسایی دقیق تر و بهتر هم باید باهاش کمی بیشتر وقت بگذرونیم در مجاورتش باشیم حسش کنیم درکش کنیم ببینیمش بشنویمش در حد توانمون هر چقدر میتونیم
تا کم کم در این شناخت و ادراک و شیوه ی گوش دادن و نگاه کردن به استادی نزدیکتر بشیم که همینم باز روند تکاملیه.
دیگه ازش نمیترسیم وحشت نمیکنیم.
عین اشخاصی که اول ازشون میترسیم یا بدمون میاد یا یک موسیقی، ولی وقتی یکم فرصت میدیم جلو میریم پس نمیزنیم مقاومت نمیکنیم تسلیم وار حضور پیدا میکنیم بتدریج حسمون آروم میگیره و دیگه نیاز پیدا نمیکنیم به جنگ یا فرار یا تنفر یا فشار یا قضاوت های تند در مقابل اون آدم یا اون موقعیتی که قبلش واسمون افتضاح بوده بریم!
تازه از اون آدم خوشمونم میاد!
اگه بدمون میومده علتش درون خودمون بوده بعضاً.
اون حس قبلی فرار کرده دیگه پیداش نیست تبدیل شده انرژیش به انرژیه آرامش و بعد امنیت و بعد دیگه میشه لذت.
این روندشو احتمالا هر کدوم از ما حداقل یکی دوبار رو دیگه طی و تجربه کردیم در بدترین و خصمانه ترین حالت.
موفق باشی دوست عزیزم.
به نام خدا
ردپای13
سلام امید که حالتون عالی باشه
درس امروز و فهم امروز برای من قانون فرکانس بود و کاملا درک کردم که ما هر لحظه متناسب با فرکانس که میفرستم اتفاقات رقم میزنم، فارغ از اینکه در گذشته کجا بودیم
برای همین یک قانون خدا رو باید هزاران بار شکر کرد ،که هر جای زندگی که باشیم فقط کافیه فرکانس بهتری بفرستیم تا نتایج بهتری رخ بده
یه معذرت خواهی هم به خودمون بدهکاریم که با کج فهمی سال های زیادی به خودمون سخت گرفتیم
درک دیگه امروز باز هم درباره فرکانس اما اینبار هم فرکانسی !
یعنی همون هرچی سنگ مال پای لنگه !
اینو هم تازه درک کردم چرا بعضی روزا رو دور شانسیم و بعضی روزا همه چی بد پیش میره
دیگه فهمیدم که اسمش شانس یا پیشامد نیس !واکنش جهان به منه
دونستن اینا عالیه اماعمل کردنش مهمه ،که اونم با تکرار ملکه ذهن میشه و روز به روز احساس خوب اتفاقای خوب رقم میزنه
استاد عزیز و مریم بانو ،خدا میدونه اگه باهاتون آشنا نشده بودم الان به خاطر فشار کاری چقدررررر ناراحت و ناامید بودم
این لطف خدا باعث شد شما دستی از دستهای خدا برای من باشید
اجرتون با خدا