عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 34

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مجید نوذری گفته:
    مدت عضویت: 1328 روز

    به نام خدا

    سلام به همه دوستان و خانواده صمیمی استاد عباس منش

    چقدر مثب اندیشی استاد در نامگذاری فایل موثر هست من که ابتدای راه هستم و دارم مثبت اندیشی را تمرین میکنم مدام ذهن من بهم میگه کاش اسم این فایل بود راه های کنترل خشم یا راه های کنترل ترس یا عواقب پرخاشگری

    حالا که خوب دقت میکنم میبینم چرا ما باید اسم فایل هم کلماتی بگذاریم که باید حذف بشوند و این نتیجه حس خوب مثبت اندیشی استاد و خانم مریم هستش که این نام را برای فایل انتخاب کردند

    محتوای خیلی خیلی دقیقی بودند و اون ردش پیاده روی بسیار برای من جواب داده و حتی بعضی وقت ها به مسافرت میرفتم چون مساله اونقدر گره داشته که با ی پیاده روی به آرامش نمی‌رسیدم لذا با ی مسافرت 3 روزه بسیار آرام میشدم و باعث می‌شده عواقب بدی را برای خودم بوجود نیاورم و مطمئن هستم که باز هم نیاز به تغییر دارم

    با آرزوی سلامتی و موفقیت و آرامش برای همه دوستان خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    فرهاد نجاتی گفته:
    مدت عضویت: 1062 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته

    و دوستان همراه.

    ممنون از استاد عزیز بابت این فایل فوق العاده . که عمل کردن به این آگاهی ها خیلی کاربردیه چون همه انسانها چه خواسته و چه ناخواسته در گیر این موضوع می‌شوند و به گفته شما خیلی مهارت میخواد که تو همچین شرایطی ما بتونیم خودمون رو کنترل کنیم که حرفی نزنیم یا عملی رو انجام ندیم که بعدش نتونیم جبران کنیم. به شخصه تو این جور مواقع بخودم یاد آوری میکنم که احساس خوب اتفاقات خوب رو به بار میاره و احساس بد اتفاقات بد رو.

    و با همین یادآوری تا حد زیادی میتونم خودم رو کنترل کنم .

    و با کمک آگاهی های این فایل هم که استاد فرمودند حتی تو احساس خیلی خوب هم تصمیمی نگیرید که بعدش شاید پشیمون بشید سعی میکنم که موقع بروز چنین احساساتی در آن واحد هیچ تصمیمی نگیرم و حداقل یک روز رو به خودم فرصت بدم بعد اگه لازم به تصمیم گرفتن بود این کا رو انجام بدم که فک میکنم با این روش آدم تصمیم خیلی بهتری میگیره.

    و باید در چنین شرایطی همیشه از خداوند آرامش طلب کنیم که با یاد خداوند دلها آرام میگیرد.

    خداوندا آرامشی عطا فرما.

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    زهرا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 4028 روز

    بنام خدا

    با سلام به عباس منشیهای عزیز و استاد جان و مریم نازنین

    من تصمیمات احساسیم در مواقعی بود که دلسوزی بیجا میکردم و خودم را از اهداف خودم دور میکردم

    یادم میاد زمانی که دانشجو بودم و هفته ی دیگه امتحان سختی داشتم

    یکی از اقوام با نامزدش قهر کرده بود

    و با من صحبت و کلی درد و دل کرد و من هم دلسوزانه گفتم بیا خونه ی ما و ایشون سه روز منزل ما بودند و من هم زندگی و خودم و همه چیز را رها کرده بودم و به ایشون رسیدگی میکردم هر روز غذاهای مفصل درست میکردم که برای خودم این کارها رو نمیکردم و چقدر راهکار بهشون دادم که فکر میکردم درسته بعد از سه روز آنقدر خسته بودم افتادم روی تخت و خوابم برد تازه احساس بدی هم داشتم که چرا مهمان را تنها گذاشتم

    خلاصه وقتی بیدار شدم متوجه صدای مهمان شدم که با نامزدش صحبت میکند و تمام حرفهایی که من زدم باد هوا بود و بعدها پیام دریافت کردم که من نسبت به روابط آنها حسادت دارم و من خیلی ناراحت شدم بگذریم که امتحان هم نتونستم بدهم

    و پیش خودم گفتم خدایا من قصدم کمک بود خودت دیدی که بخاطرش خونه و زندگیمو رها کردم الان خنده ام میگیره که چقدر باورهای داغونی داشتم فکر میکردم با کمک به دیگران در صورتی که شرایطش رو هم ندارم خدا خوشحال میشه میگه آفرین بنده ی خوبم که چقدر ایثار و فداکاری داری بجاش برات جبران میکنم

    ولی شکر خدا با آگاهیهای 12قدم دیگه برای هیچ کس جز خودم رابین هود نمیشوم و چقدر وقت کافی دارم برای رسیدن به اهدافم بزار دیگران هر چی میخوان بگن

    یادمه قبل دریافت این آگاهیها آنقدر از حل کردن مسائل دیگران خسته شده بودم که نمیتونستم روی زندگی خودم تمر کز کنم یه روز که اقوام اومده بودند خونمون برای گرفتن راهکار مسائلشون ناگهان از درونم

    این کلام اومد بیرون که من دیگه میخوام فکر خودم و پسرم باشم و خودم هم تعجب کردم که این جسارت را داشتم و بعد از آن بود که دوره ی 12قدم را خداوند به من هدیه داد

    والان جایی زندگی میکنم که از همه دور هستم

    و خودم و پسرم از زندگی لذت میبرم

    خدایا شکر این بزرگترین آگاهی ام بود که توسط استاد عزیزم دریافت کردم

    استاد سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1917 روز

      به نام خداوندِ هدایتگرم

      که همیشه همه چیز رو به بهترین شکل چیدمان میکنه و منو هدایت میکنه به انجام دادنِ بهترین کار در هر لحظه.

      سلام به استاد نازنینم، مریم جانِ قشنگم، زهرای نازنینم و همه ی دوستان عزیزم.

      هنوز مطلبی به نظرم نمی‌رسید که برای برای این فایل کامنت بذارم تا اینکه الان هدایت شدم به کامنت زهرا جان و دکمه ی استارت زده شد.

      زهرا جان، از طریقِ ایمیل، هدایت شدم به سمتت. خدا رو شکر.

      من آدم هیجانی هستم، به عبارتی حس میکنم بخش بزرگی از من هیجانیه و واکنش های سریع میدم. چه تو بروز شادی چه ناشادی…

      سالهاست که متوجه شدم نباید سریع واکنش بدم، کمی صبر کنم، تامل کنم، بعد جوابی بدم یا هر چی.

      چون در دوران کودکی و نوجوانی خجالتی بودم، انگار مکانیزم جدیدی کشف کرده باشم برای خروج از خجالتی بودن یا ابرازِ وجود، به این رو آوردم که سریع واکنش بدم، که برم تو دل آدما …

      شاید به نوعی مکانیزمِ دفاعیم شد تا مدتها.

      اما از یه جایی به بعد فهمیدم نه تنها موثر نیست بلکه بد هم هست، حال خودم خوب نیست، طبیعتا به بقیه هم خوش نمیگذره به این منوال با این سبکِ رفتاری.

      تا اینکه حس کردم باید بهبود پیدا کنم، باید عوض کنم سبکِ رفتاری مو.

      اما تلاش هام عمق نداشتن، چون آگاهانه فقط لحظاتی میخواستم کنترلشون کنم نه اینکه این هدف در من نهادینه بشه عینِ یه تعهد و بعد تمرینش کنم.

      از رضوانِ عزیزم (یوسفی) ایده گرفتم و میخوام از خودِ حقیقیم بگم …

      انقدری این واکنش سریع دادن باعث حالِ بدم میشد که می خواستم درستش کنم اما به روشِ درست و پایداری نرسیدم تا زمان آشنایی با استاد و سایت ارزشمند عباس منش دات کام.

      نتیجه داشتم قبلا ولی ماندگار نبود، فقط کافی بود دوباره یه واکنشِ سریع بدم تا دوباره خودمو سرزنش کنم که نشد و نتونستی و نمیشه …

      الان یه تفاوت‌های محسوسی کردم از وقتی دارم اصولی تر با استاد و آموزش هاشون کار میکنم روی خودم:

      1- خودمو کمتر سرزنش میکنم، میگم سمانه روند تکاملی داره، خوشحال باش که تو مسیر صحیح هستی و داری تمرین میکنی و بابتِ پله پله رفتنت در مسیر بهبود خوشحال باش.

      2- قبلا درک نمیکردی، الان درکت بهتر شده.

      3- یه بار درست عمل میکنی، ذهنتو کنترل میکنی، جوابِ عالی میگیری، اشکالی نداره اگه یه بار هم از دستت در رفت و واکنش هیجانی دادی، امیدوار باش درست میشه، بهتر میشی، مثل همه ی تلاش‌های که تو فرآیند روند تکاملی بهتر و بهتر شدن.

      اینکه کجاها واکنش هیجانی بروز میدادم یا میدم:

      (واکنش هیجانی یکی از ویژگی های شخصیتی منه که باید به تعادل برسه.)

      -وقتی خیلی خوشحالم، ذوق دارم، هر گونه ذوقی، مثلا اگه چیزی میگیرم، کاری انجام میدم، اتفاق جالبی میوفته و …

      میام و دلیل ذوقم رو سریع میگم به آدمای نزدیک زندگی ام.

      اونا چون تو فرکانس اون لحظه ی من نیستن، طبیعتا واکنشی متفاوت از چیزی که من میخوام یا دوست دارم بروز میدن.

      نتیجه اش اینه که ذوقم کور میشه و پشیمون میشم از گفتن اون حرف به اون آدم.

      اون لحظه ناراحت میشم چون حس میکنم طرف مقابل چه بی احساس یا بی توجه هست.

      بعد که با خودم تحلیل میکنم میفهمم:

      1- اون تو یه دنیا یا فضای دیگه است احتمالش بالاست حس منو به درستی درک نکنه.

      2- آدما عین هم فکر و احساس نمیکنن، چون تو توی اون فاز و حس هستی دلیل نمیشه دیگران هم دقیق همون حس رو درک و جذب کنن، آدما خیلی متفاوتن.

      3- اصولا داشتنِ هر گونه توقعی از دیگران اشتباهه، به نوعی یعنی من وابسته آدما میشم، که اگه تعریف کنن یا همراهی کنن باهام خوشحالم در غیر اینصورت ناراحت.

      -از نظر احساسی وقتی وارد بازیِ دلسوزی میشم، وقتی کسی بازیِ قربانی بودن رو اجرا میکنه اون رویِ رابین هودی ام میاد بالا و فکر میکنه جهان حولِ محورِ سمانه میچرخه و گرد و خاک راه میندازه.

      اون رویِ حمایتگر و مسئولیت پذیر و بچه خوبه میاد بالا و میاد وسط میدون شلوغش میکنه.

      گاها بادی هم به غبغب میندازم که بله این منم، چقدر من خوبم، چقدر مسیولیت پذیرم من، چقدر حواسم جمع هست به عزیزانم و …

      اکثرا در مورد خانواده این رویِ من فعال میشه…

      گاهی که سالم و متعادل رفتار میکنم یک طرف، طرفِ صحبتم با اون زمانهاییه که هیجانم اختیار رو به دست گرفته و اون لحظه قدرتمنده و پاش رو گازه و میره جلو…

      بعد که فروکش میکنه هیجاناتم، خود سرزنشگری و دیگر سرزنشگری تازه شروع میشه و وارد فاز دوم میشم و حالم بد و بدتر میشه.

      نجواهای مخربم ایناست: اینکه چرا همش تو فقط داری در قبال خانواده کمک میکنی؟

      چرا بقیه کنار هستن یا کنار کشیدن؟

      تحلیل بعد از ماجرا بهم میگه:

      انصاف داشته باشی متوجه میشی همه حضور دارن، هر یک به شیوه ی خودش.

      فقط کافیه سمانه جون تو کنترل بهتری روی ذهن خودت و آروم کردن خودت انجام بدی و سریع پاسخ ندی، مابقی همه چیز درست میشه.

      تو عوض شی، فکرت درست شه، رفتارت هم درست میشه و لاجرم نتیجه درست هم میگیری.

      یکی از تمریناتم این اواخر اینه که اگه کسی ازم میپرسه که میتونم فلان کار رو انجام بدم یا فلان جا بیام میگم اطلاع میدم.

      در ظاهر خیلی ساده است، ولی من برای رسیدن به این نقطه خودش خیلی زمان برده.

      خوشحالم که درک کردم میتونم برای پاسخ دادن زمان داشته باشم، فکر کنم، تحلیل کنم و بعد در آرامش جواب بدم و انتخابم رو بگم.

      آخه قبلا فکر میکردم وقتی کسی چیزی میپرسه یا میخواد باید همون لحظه جواب بدم، چه جواب مثبت چه منفی‌…

      و اینکه بی احترامی میشه بهش سریع جواب ندم.

      و چه اشتباهاتی که تو این جواب سریع دادن ها برام پیش اومده…

      بعدش هم ناراحتی و سرزنش…

      حالا یا سرزنش خودم از اینکه چرا بله ی نادرست گفتم، یا نه گفتن نادرست…

      یا سرزنش دیگران که چرا انقدر زور میگن یا حرف بیجا و توقع بیجا دارن.

      دخترِ خوب، اون یه چیزی گفته، مجبورت که نکرده یا نمیتونه بکنه که جوابِ مطابقِ میلِ اونو بدی که…

      از این میاد که آدما و حرفهاشون رو خیلی جدی میگیرم…

      انگار که وحیِ منزل هست و حقیقت محض داره از زبون اون آدم مطرح میشه و من باید تاییدش کنم و راه دیگه ای نیست.

      استاد جان خدا خیرتون بده که دارین باورهای مخربم رو برام آشکار میکنین با آموزش هاتون.

      هنوزم باهامه این رفتار، فعلا دارم شناسایی و درکشون میکنم و یه ریزه تغییر تو رفتارهام بروز میدم…

      من به این مسیر آگاهی بخش، هدایت و حمایت خدا به شدت امید دارم

      -گاهی میرم بالای منبر و سریع چیزهایی که یاد گرفتم، شنیدم، دیدم، درک کردم رو منتقل میکنم به آدما و اینم هم چون از روی هیجانه، گاها تو ذوقم خورده میشه و از مسیرم دور میشم.

      بارها استاد اینو تذکر دادن که صحبتی نکنیم، گاهی یادم میمونه و نصیحت استاد رو انجام میدم که حالم خوبه، اما وقتی یادم میره و میوفتم تو مسیرِ نصیحت و بذارین من راه درست رو بهتون نشون بدم، خراب میشه همه چی.

      هم حسِ خوب خودم، هم آدما فراری میشن…

      اونجاست که بعدش باز برمیگردم به کلام 100 درصد درستِ استاد، مبنی بر بستنِ دهانِ مبارک…

      خوشحالم که درکم تا اینجا اومده جلو، سپاس گزارِ بهبودهام هستم.

      شاید بشه گفت وقتی کنترل ذهن دارم، سکوت میکنم بیشتر

      وقتی کنترل ذهن ندارم، صحبت ها یا رفتارهای هیجانی دارم.

      – حس میکنم اگه کسی صحبت یا رفتاری میکنه که مورد پسند من نیست، همون موقع باید جواب بدم، حقشو بذارم کفِ دستش، ادبش کنم که دیگه به خودش اجازه نده تکرار کنه، یا دفاع کنم از خودم، یا توجیه کنم دلیل حرف یا رفتارمو، که اثبات کنم خودمو و …

      اما الان دارم کم کم تمرین میکنم سکوت کنم، لبخند بزنم، بگم از توجهت ممنونم، عبور کنم از اون حرف یا رفتار…

      به این راحتی ها نیست برای من…

      پوستم کنده میشه ولی میشه، امید دارم و دارم نتایج ریزش رو میبینم و وقتی سکوت میکنم یا خوب جواب میدم به جای پرخاشگری، عصبانیت، بد دهنی، خشم، توجیه و … شدیدا به سمانه جانم افتخار میکنم.

      سمانه جان پله پله

      سمانه جان روندِ تکاملی

      سمانه جان صبر و تامل

      – جاهایی بوده که باید میرفتم اما هیجانی و بدون تامل گفتم نمیرم و بعدش پشیمون شدم و برعکس.

      – کارهایی بوده که باید انجامش میدادم اما هیجانی و بدون تامل انجام ندادم و بعدش پشیمون شدم و برعکس.

      – چندین بار از روی خشم، عصبانیت واکنش سریع و تهاجمی کلامی داشتم با آدما…

      چقدر حسم بد بود و بدتر هم میشد از وقوعِ اتفاق یا چالش یا تضاد، و به خودم حق میدادم که عصبانی باشم و زمین و زمان رو به هم بریزم، طلبکار بودم، حس قربانی بودن و مورد ظلم واقع شدنم داشتم، چشمامو می‌بستم دهنمو باز میکردم بدون اینکه به بعد فکر کنم…

      میگفتم چرا من؟

      مگه چه تقصیر یا گناهی کردم که باید این اتفاق ناخوشایند برای من پیش بیاد؟

      و چقدر از خود متشکر که فکر میکردم من راست میگم حق دارم، خطا نکردم ولی دیگری خطاکار وحشتناکی هست…

      چقدر دیدنِ شیطانِ درون، آدمو شوکه میکنه…

      من که فکر میکردم شخصیت خوبی دارم، تو این لحظات با ابعاد پنهانم روبه رو میشم و چقدر خوشحالم که اینارو بکشم بیرون تا یادم بمونه:

      مرز بین شخصیت خوب داشتن و شخصیت ناخوب داشتن خیلی باریک و نازکه.

      که فقط با کنترل ذهن میشه رعایتش کرد و بس.

      – من از چالش ها، ناملایمات میترسیدم شدید…

      یکی از واکنش‌های هیجانی و سریع و بدون تامل ام هم دقیقا وقتاییه که یه مسئله یا چالش میاد سر راهم…

      راه مواجه ام یا فرار بوده، یا بروز خشم و پرخاش.

      اما از وقتی با مفهوم تضاد آشنا شدم تو سایت، تلاشم رو میکنم که بهتر درک کنم چه اتفاقی داره میوفته تو دل چالش‌ها…

      جدیدا هم هدایت شدم به خرید دوره شیوه حل مسائل که امید دارم بتونم خوب روش کار کنم.

      یادمه یه بار تو سفر از دست کسی ناراحت شدم، اول با مامانم پرخاش کردم، بعدش رفتم با بچه هایی که اونجا بودن مشغول شدم و کلاً حالم عوض شد، خوب شدم، انرژیم بالا رفت، کلا شرایط عوض شد…

      حالِ من با وقت گذرونی و گفتگو و بازی با بچه ها خوب میشه، با نوشتن های زیاد خوب میشه، با طبیعت خوب میشه، اوریگامی هم همینطور.

      نتایجی که تازه درک کردم با شاگردی کردن در کلاسِ درسِ استاد عباس منش عزیز و ارزشمندم:

      *سمانه جان، افکار و باورهای خودتو عوض کن، رفتارهات عوض میشن، نتایج عوض میشه.

      *سمانه جان، تو میتونی فقط روی تغییر و بهبود خودت کار کنی، روی دیگران به هیچ عنوان کنترلی نداری، هر چی بیشتر اینو درک کنی روندِ بهبودت سریعتر میشه. هر کسی اگه فقط خودش بخواد عوض میشه، تازه اونم خودش مسیرش رو پیدا میکنه نمیخواد تو زورِ الکی بزنی که مثلا چون خیرش رو میخوای داری بهش راهکار میدی و نصیحتش میکنی.

      به قولِ معروف: تو اگه بیل بزنی، برو باغچه ی خودتو بیل بزن. والا.

      *سمانه جان، وقت و انرژی ات رو بذار روی بهبود خودت نه دیگران، وگرنه از مسیر خارج میشی، برای خودت و دیگران هم هیچ سودی نداره.

      *سمانه جان، رفتار صحیح اینه که با تأمل، تفکر، تحلیل و هوشمندانه پاسخ بدی، به هیچ عنوان جوابِ سریع دادن فضیلت به شمار نمیاد.

      *سمانه جان، یادت باشه و بمونه برای بهبود نیاز به روند تکاملی داری، یعنی تمرین هاتو بیشتر کنی، عجله نداشته باش که یه شبه از این رو به اون رو بشی چون نمیشی، نرم و آهسته بهتر و بهتر میشی، شک نکن.

      *سمانه جان، خودتو برای تک تک بهبودهات تحسین کن، تو شایسته ی تحسین هستی، داری روی خودت کار میکنی و این یعنی زنده ای.

      دقیقا دیشب یه تجربه داشتم از کنترل ذهن.

      موردی پیش اومد و تو شرایطی قرار گرفتم که بالا نوشتم، شرایط دلسوزی برای یه بنده خدایی که رفت تو لایه ی جلبِ ترحم، ذهنمو کنترل کردم گفتم هر طور صلاح میدونی عمل کن و دخالت نکردم. خیلی به خودم افتخار کردم که واردِ تله های تکرار شونده گذشته ام نشدم و عبور کردم.

      چون مطمئنم اگه شروع به حرف زدن میکردم اوضاع بد و بدتر میشد، ناراحتی به وجود میومد، خودمم عصبانی میشدم و کنترل به شدت از دست من خارج میشد و تولید کدورت میشد.

      گاهی سکوت بهترین کاری هست که آدم میتونه انجام بده تا حالِ خودش و اطرافیانش رو بد نکنه.

      شاید سکوت ظاهر ساده ای داشته باشه، اما انجام دادن درستش در زمان درستش، عین معجزه میمونه واسه بهبود شرایط.

      خدایِ من…

      زهرا جان، من فقط اول کامنتت رو خوندم رفتم سراغ نوشتن کامنت خودم، در حقیقت همون عبارت اولت موتور نوشتن منو روشن کرد…

      حالا خوندم کامنتت رو دیدم تو هم نوشتی رابین هود…

      منم تو کامنتم نوشته بودم رابین هود…

      چقدر نزدیک

      چقدر شبیه

      پس بیراه نبود که هدایت شدم به کامنتت.

      زهرا جان بدان و آگاه باش که این کامنتت نقش بزرگی تو لحظه ی الان من ایفا کرده.

      باعث شدی برم سفر کنم داخل خودم و بدون هیچگونه ملاحظه ای از خودِ حقیقیِ بدونِ نقابم حرف بزنم.

      من اینم، سمانه ی حقیقی نقاط قوت و ضعفی داره که همه شون با هم منو اینی که هستم کردن.

      خوشحالم از چیزی که بودم، هستم و میخوام بشم.

      مسیر رو خیلی روشن میبینم.

      خدایا با قلبم ازت سپاس گزارم که هستی، استاد و سایر دوستان رو آوردی تو مسیرم تا بهتر یاد بگیرم درس هامو.

      استاد جان مرسی که هستین.

      استاد جانم، مرسی برای این فایلِ آموزشیِ عالی مثل همیشه.

      مرسی که روش های کنترل هیجانات احساسی رو یادآوری کردین.

      مرسی که یادآوری کردین برام قبل از زدن حرف یا بروز رفتاری خوب فکر کنم بهش و بعد انجامش بدم.

      خدا رو شکر برای همه چیز

      خدا رو شکر برای همیشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    Sajjad Abolhasani گفته:
    مدت عضویت: 1135 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    سلام خدمت استاد عزیز و عزیز دلشون

    من حدود 1/5 سال معامله گری تو بازار مالی رو استارت زدم و به لطف خدای بزرگ پیشرفت های خییییلی خوبی کردم و روز به روز به لطف خدا موفق تر از قبل میشم . به جرئت میگم هرجا بر اساس احساسات تصمیماتی رو گرفتم 100 درصد پشیمون شدم چه احساس ترس چه اضطراب و چه احساس طمع و نگرفتن سود و از دست دادن سود و چه احساس انتقام به خاطر ضرر قبلی و چه حتی احساس مثبت جوگیری به خاطر سود های پیاپی

    و جالبه بدونین طبق آمار 95 درصد افراد این حوزه شکست میخورن اون هم به دلیل همین آمیخته شدن با احساسات ‌‌و افکار ناشی از احساسات هست امیدوارم هم خودم و هم عاشقان این حوزه و همه افراد خواهان پیشرفت بتونن روز به روز در زمینه مواجه با احساسات بهتر از قبل عمل کنن. کاری که من میکنم برای آرام سازی ذهنم روزانه 30 دقیقه مدیتیشن هست که فوقالعاده تاثیر مثبتی رو‌برام داشته. ممنون از فایل بسیار عالیتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    محمد جواد الیاسی گفته:
    مدت عضویت: 907 روز

    بعد از مدتها یکی از خواننده های محبوب ایران اومده بود شهرمون کنسرت برگزار کنه منم خواستم برم بلیط بخرمو با دوچرخه هم بودم بلیط که خریدم میخواستم از همون راه برگردم مغازه رسیدم مغازه یهو دیدم بلیطم نیست گم شده…

    یهو دوییدم سوار دوچرخم شدم رکاب زنان رفتم سمت سینما که بلکه بتونم پیداش کنم تو راه هی غر میزدم هی گله و شکایت میکردم از دست زمونه آخرم بلیطمو پیدا نکردمو برگشتم مغازه

    دو سه روز تا اجرا باقی مونده بود کلی نگران بودم و استرس داشتم حالا چی کار کنم ؟ گذشت تا شب اجرا شد رفتم رو یکی از صندلی های ردیف خودم نشستم ولی دیدم اونجا جای من نیست ماموره منو بلند کرده بود خواست منو ببره بیرون ولی تو راه مسئول سالن وایساده بود گفت بفرستش ردیف جلو بره ردیف 5 بشینه اونجا خلاصه رفتم جلو و دیدم یه اتفاقی که حال منو خراب کرده بود از شدت عصبانیت نمیدونستم چی کار بکنم تهش منجر به این شد که 10 12 ردیف رفتم جلوتر نشستم و یه اتفاق خوبی برای من افتاد. و فهمیدم خدا اگه یه دریو میبنده درای دیگه ای رو هم باز میکنه و ای کاش همون موقع میدونستم این مورد رو و این همه شکایت و غرولند نمیکردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    تنها خدا برایم کافیست گفته:
    مدت عضویت: 1126 روز

    فتبارک الله احسن الخالقین

    سلام استاد عزیزم مریم عزیزم و تمامی همراهان عزیز

    خداروشکر میکنم برای بودنم در این مسیر و این سایت،برای آگاهی ها و هدایت هایی ک از استاد عزیزم از مریم عزیز و تمامی کامنتهای دوستان پر مهرم دریافت میکنم خدارو شاکر و سپاسگزارم.

    بحث کنترل ذهن و هیجانات و احساسات ،بحثی ک بنظر من شاکله اصلی ی شخص موحد و موفق هست بقول استاد جدا از هر دین و مذهب و جنسیتی

    بذارید برگردم به قبل آشناییم با استاد و سایت،من قبلا شخصیتی داشتم بشدت واکنش گرا سریع عصبی میشدم وسریع هم اروم میشدم ولی چه فایده ک اکثر مواقع خراب میکردم و بعدش من میموندم ذهنی پر از دعوا و عذاب وجدان و انتقام گیر …خلاصه نا منظم و پرهیاهو…گذشت و گذشت بدون اگاهی خاصی من سکوت میکردم طوریکه خیلی ها متوجه میشدن ک من خیلی اروم شدم و بیخیال خیلی اتفاقات مخصوصا در ارتباط با همسرم و خونوادش خیلی ب نسبت گذشته اروم تر شدم یجورایی حقیقتش رو بخواید کم اوردم از بحث و جدل بیفایده ،دقیقا بی فایده بود چون هرچی من میخواستم و براش میجنگیدم طی 9 سال بدتر شد ب وحدانیت خدا بهتر نشد ک نشدو خداروشکر میکنم برای قوانین درستش که من رو آگاه کرد با همین تضادها و اتفاقات ناگوار ولی الان میگم خیلی عالی شد چون اگه نمیشد من ب این شهود و آگاهی نمیرسیدم،البته مشکل اینجا بود که من ب ظاهر سکوت میکردم ولی در ذهنم هیاهویی بپا بود که دونه های مو ی سرم سفید شده بود از بس با درون خودم در کلنجار و دعوا بودم یکی میگفت یکی جواب میدادم خلاصه دو نفر در ذهن من مدام وقت خواب و ییداری در تلاش برای اثبات حق و حرف خودشون بودن دیگه بریدم! ….من به جایی رسیدم ک از هرچی رمال دعا نویس و فالگیر و خلاصه هرچیزی ک وابسته به غیر خدا بود خسته شدم و هرچی بود و نبود رو دور ریختم و گفتم خدایا خودم رو می‌سپارم به خودت ،اینایی که اهل دعا و طلسم هستن میدونن باطل کزدن طلسم بدون آدابی که خوشون میگن ب ظاهر خیلی خطرناک و مساله ساز هست ولی من دب رو زدم ب دریا و با توکل بر خدایی که اینجوری ک الان میشناسمش شناختی نداشتم ولی بازم گفتم خودت حفاظت و مراقبت و هدایتم رو بعهده بگیر و جالب اینکه فک میکردم باید گریه کنم و زجه بزنم تا دل خدا بسوزه و و همیشهدبرام سوال بود چرا جواب نمیگیرم!ای بنازم خدا چه زیبا هدایتم کردی، سرتون بدرد نیارم تا همینجوری در اوج همین پناه بردن ب خدا و سردرگمی با ی گروهی آشنا شدم ک از شکر گزاری و دل دادن به خدا و غیبت نکردن و ازین قبیل صحبتا میگفت منم رفتم سمتش برام خیلی جالب بود لاقل اروم بودم ولی بازم کامل نبود یجورایی برام بعد مدتی یکسری دستورالعمل هاش ک مربوط ب پاکسازی و ازین حرفا بود سخت بود ب قول استاد بدون آگاهی دنبال ی ارتباط و خدای آسون گیری بودم خدایا چقدر قشنگ دارم پی میبرم هدایتم رو ،آغا در اوج نا امیدی و فشار بسیار بسیار سنگینی ک برام پیش اومد با فایل چگونگی صحبت با خدا یا همیچین چیزی از استاددعرشیانفر آشنا شدم و همون شب با استاد عزیزم هم آشنا شدم ولی اصلا اون میلی ک باید نبود واسم نزدیک دوسه هفته گذشت و با خدا خیلی خوب شده بودم و کنترل میکردم ذهنم رو با صحبت کردن مثبت بادخداوند و بلاخره وارد سایت شدم و با دنیایی از بهشت و اطلاعات روبرو شوم این عالی ترین لحظه از زندگیم هست حتی میتونم بگم وقتی اون گفتگو با خدارو شنیدم و فهمیدم خدا چقدر خوبه از تولد فرزندم برام عزیزتر هست چون با اصل خودم آشنا شدم…خدایا شکرت و سپساگزرام برای این هدایت و همراهیت نذاشتی کم بیارم و وقتی پناه آوردم پناهم دادی ای خدا شکرت

    چیزی که من بدون شناخت و بعدش با آگاهی برای کنترل خودم استفاده کردم سکوت بود و همچنان سکوت خوب برام جواب میده هرچند الان آگاهانه ب لطف خداوند در ذهنم هم سکوت میکنم با افکار مثبت و اهرم رنج و لذت ،که وقتی حالم خراب باشه اتفاق بد رو خلق میکنم …خدایا شکرت خیلی خوشحالم الان خیلی بهتر شدم من الان در شرایطی هستم ک اگ با خدا آشنا نبودم بدترین شرایط برام بود ولی ب حدی آرومم که میگم قطعا خدا بهترین هارو برام رقم میزنه نمی‌ترسم از هیچ چیزی،تنها چیزی ک آرومم میکنه کلام خداونده که میگه برام کافیه و باید بهش توکل کنم و وعده ای که داده حق هس و خلف وعده نمیکنه،و مهمتر اینکه اینم خیلی بهم کمک میکنه وقتی نجواها بهم حمله ور میشن میگم خداوند خودش گفته بسیاری از گناهان مارو میبخشه و در عوض برای هر خوبی و فکر مثبتی بینهایت بهمون هدایت میده پس وقتایی ک افکار منفی واس میاد یا واکنش بدی نشون مقدم نترسم و وا ندم چون اساس خلقت ما برای کسی آرامش لذت و حال خوبه اینجوری ذهنم مقاومتش برای ادامه دادن ب نجوا خیلی کمتر میشه چون با کلام خدا باهاش صحبت میکنم و دروغی در کار نیست.

    کار دیگه ای هم ک بهم کمک میکنه اومدن به سایت هست انصافا خوب حالم رو خوب میکنه هم کامنت خوندن هم سفر به دور آمریکا، زندگی در بهشت خلاصه این فایل های سفر و زندگی بدون مقاومت و ناخواسته حالم رو خوب میکنه پیشنهاد میکنم حتما انجام بدید.

    خدایا شکرت وسپاسگزارم برای این آگاهی و هدایت نابت

    وقتایی ک سکوت میکنم و اروم میکنم خودم رو بدون قطع شرایط برام عالی پیش میره

    و این ترفند که الخیر فی ما وقع ….این ی میانبر عالی هست درواقع چوب دو سر طلا هست واسه من چون هم از ناخواسته و تضاد دور میشم هم ب واسته همین ایمان به خداوند قطعا وجه پر از عشق و برکت خداوند رو برانگیخته میکنم خدایا عاشقتم با این قوانین عالی که داری

    جدیدا هم ب این درک رسیدم باید از لحظه جال لذت ببرم و نمونم برای رسیدنم به مقصد،خدایا شکرت لحظه لحظه دارم بیشتر وبیشتر پیشرفت میکنم

    و اینم بگم ای تقسیم وظایف خیلی خوبه خیلی آرامش میده،من وظیفه م حس خوب داشتن و خواستن هست و وظیفه و مسئولیت خداهم برآورده کردن هست و برای این صحبتم کلی نمونه دار و هربار مرور میکنم که میشه و نیاز به هیچ منطقی نداره ..،عالیه خدایا شکرت شکرت شکرت

    خدایا شکرت برای همسر عزیز و همه‌چیز تمامم

    خدایا شکرت برای فرزند عزیزم

    خدایا شکرت هدایتم میکنی به افراد ،ایده‌ها، اتفاقات و کارهایی که لحظه به لحظه زندگیم رو لذت میبرم

    خدایا شکرت وکیلم هستی و برایم کافی هستی و خلف وعده نمیکنی

    خدایا شکرت و سپاسگزاریم برای زنده بودنم و به این درک از توحید و یکتا پرستی رسیدم

    در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    حسین عبدی گفته:
    مدت عضویت: 918 روز

    با سلام و عرض احترام،

    بعد از شنیدن این فایل کاربردی،با خودم فکر کردم و دیدم که در طول زندگی و حتی همین اواخر تحت تاثیر احساسات که تصمیماتی گرفتم که بعدا به شدت پشیمان شدم،

    از جمله اینکه برای فردی کار پروژه ای را در اندک زمان ممکن و با بهترین کیفیت انجام دادم، و مبلغی را قبلا به عنوان پیش پرداخت دریافت کرده بودم و پس از اتمام کار نیز می بایست مبلغ 120 میلیون تومان پرداخت می کرد .

    اما اون فرد با لفاظی و التماس که مشکلاتی برای من پیش آمده و قادر به پرداخت نیستم و هم چنین پدر خانمش هم با من تماس گرفت که کمتر میزان تعیینی و قرارداد دریافت کن و من تحت تاثیر احساسات و رودربایسی نهایتا به مبلغ 30 میلیون تومان قانع شدم و تا کنون که 2 ماه می گذرد فقط 5 میلیون تومان پرداخت کرده است.

    در حالیکه گذشت من بی مورد بود و قرارداد کتبی داشتم که در محکمه قضایی قابل اقدام بود و هم چنین مواردی از جنس باز هم برایم رخ داده است که تحت تاثیر ترس و طمع یا ترحم زیادی و بی جا به دردسر افتادم ،

    با تشکر از استاد گرامی و سایر همکاران محترم ایشان،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    سلام خدمت همگی.

    چقدر خداوند داره هدایتم میکنه. من متوجه این فایل نبودم اونم تا به امروز ک هدایت شدم به سمتش چون قرار بود یه تصمیمی بگیرم

    اخه یکی از نقاط ضعف بنده همین احساسی تصمیم گرفتنه اونم از نگرانی و ترس و حس قربانی شدن وچقدر خشم دارم به خودم از حس سرزنش. و میدونستم همیشه باید روی این کار کنم باید بهتر تصمیم بگیرم چون زندگی همیشه چندین انتخاب جلو روت میزاره این تویی که تصمیم درستو میگیری برای تمرین این تصمیم گیری هم همیشه سعی میکردم موقع حال خوب بتونم اینکارو انجام بدم تا موقع درگیری احساسی از کوره در نرم

    من بار ها و بارها به خاطر احساساتم ضربه خوردم

    به خاطر ترس از رها شدن در روابط دست به هر کاری زدم و در نهایت هم تنها موندم

    به خاطر ترس از مورد خیانت واقع شدن و خیلی از این ها

    چند مدتی میشه همه بهم میگن چقدر قوی شدی چقدر سمیه قدیم نیستی و من تنها کاری که کردم این بوده که سکوت کنم بیشتر در برابر خودم

    استاد عزیز بیان کردند ذهنتو کنترل کن هرطور شده در مواقعی که احساساتت زیاد میشه حالا به هرشکلی میخواد از هیجان زیاد باشه میخواد از ذوق زیاد باشه یا از نفرت و ترس و خشم باشه.. من خودمو میشناسم تا حدودی من انسانی ام که بیشتر خشمم از خودم و توقع زیادی که از خودم دارم شروع میکرد به سرزنش و بعدش حس بد و برای رهایی ازون حس تصمیم اشتباهی گرفتن بود مثل

    شروع کردن مجدد رابطه ای که دیگه تموم شده بود. یا اصرار به دوست داشته شدن در روابطم و نشون دادن ضعفم به دنیا.. جالبه که همیشه هم به بدترین شکل ممکن ضربه رو خوردم. داستان از جایی شروع میشه که نتونی خودتو کنترل کنی از ذوق زیادت یه نفر رو خیلی برای خودت خدا کنی و اینم شرک مطلقه و بعد از ترس تنهای وابستش بشی اینم یه نمونه دیگه شرک و نتیجه… نتیجه قطعا پر هست از درد. ولی خداروشکر به لطف سایت و اموزه های توحیدی تونستم بلند شم تونستم بفهمم که من نباید وابسته دستای خدا بشم من باید ذوق کنم و تشکر کنم از بنده اش ولی بدونم و منحرف نشم از مسیر که همه این نعمات و حس خوبا باعث و بانیش یه قدرت برتره . چقدر با یه قدم برداشتن من که همین اگاهی من بوده خداوند نشانه هاشو نشونم داد. چه ادمایی رو که فرستاد که کمکم کردن. با ورزشی آشنا شدم و رفتم سراغش که هرروزم رو پر کرده از حس خوب. چقدر بیشتر خودمو دارم میشناسم و تواناییامو. قلم به دست گرفتم و بیشتر مینویسم. بیشتر دارم نقاشی میکشم و بیشتر دارم سمیه رو کشف میکنم. جرات سفر تنهایی به خودم دادم و چقدر کارام داره پیش میره به راحتی. هرموقع احساساتم قلیان میکنه و میخواد از مسیر خارجم کنه به خودم آگاه میشم و اون کاری که حالمو خوب میکنه رو انجام میدم که این روزها بیشتر نقاشی کشیدنه. حالا هر چیزی که کشیده شد. مهم اینه که رنگ ها و خطوط منو دور میکنن از همه چیز و هر زمزمه و نجوای وسوسه کننده ای و همچنین یوگا. یوگا. یه روزایی هم دویدن و خب دوش آب سرد همیشه معجزه کرده برام و میکنه. رقصیدن و اواز خوندن… البته که بستهپبه شرایط فرق میکنه ولی مهم اینه که من اگاه باشم به اینکه باید حالم رو خوب کنم و به ارامش برسم. واقعا خدا جانم ازت ممنون و سپاسگزارم. و از تمام دوستان که انگیزه میگیرم با خوندن کامنتاشون برای عمل بیشتر به قوانین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2411 روز

    سلام بر استاد خوش‌تیپ، خوش ارتعاش، خوشحال، خوش‌پوش، خوش استایل،خوش‌اخلاق، خوش‌روزی و خوش‌‌سخن و همچنین سلام بر همراه مهربان، کاربلد، کاردرست، مستقل،قوی و نمونه بانویی موفق، مریم‌جان عزیز ،

    یک مقدار ذهنم گاهی برای کامنت نوشتن مقاومت می‌کنه و می‌گه کاری رو اگر برای دیده شدن انجام بدی و چیزی رو جز نگاه خدا بخواهی باختی، اما به نظرم این‌هاوسوسه‌های ذهن منفی است که باید باهاش مبارزه کرد، وقتی استاد گفتن نوشته‌های شما به دیگران کمک می‌کند و من دیدم چه سخاوتمندانه آگاهی‌های نابی که هیچ کدام کم از یک دورهٔ آموزشی خودسازی ندارد رو در اختیار ما قرار می‌دهید، به خودم گفتم کمترین قدردانی اینه که در این سفرهٔ گستردهٔ سخاوتمندانه آگاهی شرکت کنم. اما قبل از اون دوست دارم یک چیزی رو بگم:

    مریم جان، واقعا ازت سپاسگزارم، به مدت نیم ساعت گوشی به دست همراه استاد راه رفتی و من در حین صحبت‌های استاد حواسم بهت بود که چه ماهرانه فیلمبرداری می‌کنی. لحظاتی که استاد رو از روبه‌رو می‌گرفتی و من حس می‌کردم که داری عقب عقب می‌ری، واقعا تحسینت کردم.

    حضورت پارادایس رو بهشت‌تر می‌کنه و برای ما بسیار ارزشمنده.

    استاد عزیز، حرف‌های شما که واقعا حکم طلای ناب رو داره؛ اما هم‌خوانی رنگ لباستون با طبیعت بیرون هم هوش از سر ما می‌بره، دمتون گرم با این سلیقهٔ قشنگ.

    و اما جواب تمرین:

    حقیقتا من هم چون تمرکزم روی نکات مثبته، خیلی یادم نمیاد کجا از روی احساسات تصمیم گرفتم و عواقب بدی رو برداشت کردم، اگه یادم هم باشه یک جوری عامدانه دلم می‌خواد از ذهنم ببرمش؛ اما نکته‌ای که در تمام صحبت‌های استاد دائم به ذهنم تُک می‌زد، این بود که چقدر خوبه هر بار قبل از اینکه بریم بازار یا حتی همین‌طوری برای کارهای معمول از خونه بیرون می‌آییم، این فایل رو گوش بدهیم. بسیاری از خریدهایی که من کرده‌ام، چیزهایی بوده که فقط احساساتی شده‌ام و نیازی به آن‌ها نداشتم، مثلا دلم برای طرف سوخته، گفتم بیام ازش خرید کنم، یا فقط به خاطر اینکه حراج زده بودند، خرید کردم و بعد دیدم چه هزینه‌ای پرداخت کردم در حالی که هیچ کدوم رو نیاز نداشتم.

    به نظرم تصمیمات احساسی هنگام خرید خیلی می‌تونه در شرایطی که هنوز باید حساب دخل و خرجت رو درست داشته باشی، می‌تونه ضرر رسان باشه.

    اما الان دلم می‌خواد به این فکر کنم که کجا از روی احساسات تصمیم نگرفتم و نتیجهٔ خیلی عالی گرفتم:

    چند شب پیش، حس کردم دخترم داره من رو می‌پیچونه و چیزی رو از من مخفی می‌کنه، ناراحت شدم؛ چون رابطهٔ من و دخترم این‌قدر عالیه که قابل توصیف نیست. اصلا چیزی در حد روابط عاشقانه که برای هیچ پدر و مادری این رفتار قابل تصور نیست که یک جوان بیست ساله بتونه این قدر قشنگ رفتار کنه که هم حریم خودش حفظ بشه و استقلالش و هم محبتش رو این قدر قشنگ نثار مادرش کنه و هزار نکتهٔ مثبت دیگر که باعث شکرگزاری روزانه من می‌شود، با همه این توصیفات چند شب پیش حس کردم داره من رو می‌پیچونه، از پنهان کاریش ناراحت نشدم؛ اما نگران این بودم که پای دروغ به میان بیاید که از دروغ متنفرم و حتی اگه بچم دروغ بگه، ناخودآگاه از چشمم میفته، اما تو اون لحظه چیزی نگفتم، با خودم خیلی کلنجار رفتم که بگم: «دختررررر، من احمق نیستم که این جواب رو بهم می‌دی» اما صبوری کردم، حرفش رو به ظاهر پذیرفتم اما در عوض بهش گفتم:«به نظرم استادتون خیلی احمقه که ….» و رفتم خوابیدم. حتی اینقدر نگران بودم که قران رو باز کردم و این آیه اومد: «و اعیذها و ذریتها بک من الشیطان الرجیم» دلم آروم شد و قضیه رو رها کردم، فردای اون روز خودش اومد جسته گریخته ماجرا رو تعریف کرد، باز هم چون جوونه، نمی‌شه خیلی بهش گیر داد؛ اما صداقتش باعث می‌شه، دلم گرم بشه.

    یکی از مواردی که واقعا باید احساستم رو کنترل کنم، در ارتباط با دخترمه، وگرنه مثل بسیاری از خانواده‌ها که نمی‌تونند با جوانشان ارتباط بگیرند و بچه‌ها کم کم از پدر و مادر دور می‌شوند، این اتفاق برای ما هم خواهد افتاد.

    ممنونتم استاد عزیزم، اول برای این نوشتم که من هم به این آگاهی کمکی کرده باشم؛ اما الان متوجه شدم که چقدر به خودم کمک کرد؛ یعنی از این به بعد هنگام برخورد با دخترم، این فایل و آموزه‌های ارزشمندش می‌شه اصول اولیهٔ ارتباط.

    دمت گرم استاد، شیر مادر و نان پدر حلال وجودت که چنین سخاوتمندانه ما را به حریم زیبای پارادایس و گنج بی‌پایان آموزه‌های زندگی می‌نشانی.

    روز و روزگارتان خوش!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    لیلا شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1188 روز

    ب نام خدای مهربان !

    سلام ب استاد جان ومریم عزیز !امیدوارم هرجاهستید همیشه سالم سلامت باشین .! .

    استاد درمورد تصمیماتی باحساسات شدید گرفتم براتون بگویم ک واقعا ضربه های عمیقی خوردم واقعا حرفای شمارو باجان دل درک میکنم هرچند قبلن اصلا ب این صحبتا فکرنمیکردم چ برسه ب اینکه باجان درک کنم … دوبار تصمیم خیلی مهم ولی بااحساسات شدید گرفتم بدجوری ضربه خوردم تصمیم ازدواج باهمسر اولم و جدایی ازهمسر دومم ! من در سن پایین ازدواج کردم اونم سر لج کردن ب پدرمادرم واراینکه ازشون فرارکنم تصمیم گرفتم هرخواستگاری اومد جواب مثبت بدم برم وهمین کارکردم بدون فکرولج کردن عصبانی بودن ازدس پدرمادرم اونموقع ما خیلی فقیربودیم من هرچیزی ک دلم میخواست پدرمادرم میگفتن نداریم بخریم بادوستام خودمو مقایسه میکردم خیلی ناراحت میشدم خیلی زجرمیکشیدم ن محبتی ن پولی هیچی تو خانوادم نبود فقط میگفتم برم جایی پول باشه من هرخوراکی هرلباسی ک دلم میخوادبخرم اونموقع من 15 سالم بود واقعا هیچی از قانون نمیدونستم فقط ب کمبود پول بدبختی فکرمیکردم خلاصه اینکه فشارهای خانواده ب خاطر نداری فقر تصمیم عجولانه احساسی من باعث شد من ازدواج کنم ب مردی و 12 سال ازخودم بزرگتربود و درتهران زندگی میکردن منم بعدازدواج رفتم تهران باهزار یک آرزو ولی نمیدونستم ب چ مشکلاتی برخواهم خورد از خانه پدرمادررفقر مثلا فرارکردم راحت بشم اوضاع بدترشد چندماه ک از زندگیم گدشت فهمیدم همسرم اعتیاد ب مواد داره وااای خدا دنیام خراب ترشد خیلی من اون روزا خودمو سرزنش میکردم ک چرا لج کردم ب خاطر فرار ازخانواده ازدواج کردم باشخصی ک معتاده خلاصه مجبور شدم توسن کم بعداز دوسال زندگی مشترک در 18 سالگی جدابشم دوباره برگشتم ب شهرخودم ایندفه با تعته های خانواده اقوام روبرو شدم احساس ترحم فامیل خانواده و محدود بودن شروع شد برای بار دوم باز بدون فکر ازدواج کردم باهزار یک آرزو ایندفه بدتر هم شد با پسر مجرد همسن خودم ازدواج کردم درحالیکه نمیدونستم چ عواقب بدتری درانتظارم من اونموقع 21ساله بودم وندونسته حامله شدم درحالیکه این همسرمم بسیارتند واهل مشروب سیکار و رابطه نامشروع بود خلاصه وارد جهنمی شده بودم ک نمیدونستم چیکارکنم ب خاطر حرف مردم سالها باهمسرم زندگی گردم نزدیک 13 سال من دیدم جایی ک نبایدباشم هستم من ازسر کمبود محبت وارد رابطه نامشروع شده بودم دیگه چیزی برام مهم نبود تااینکه باز تصمیم گرفتم جداشم خودمو نجات بدم اونموقع من نمیدونستم تازمانیکه خودمو تغییرندم زندگی همینه هرچندبار هم ازدواج کنم اوضاع بدترخواهدشد قبل جدایی ام یک تصمیم درست گرفتم اونم ادامه تحصیلم بود رفتم دانشگاه رشته تربیت بدنی ک بسیار درزندگی ام تاثیرگزاربود واقعا فهمیدم زندگی چقدر لذت بخشه ب شرط اینکه من بخوام واراده کنم هرجور دوس دارم زندگی کنم بعداز اتمام درس دانشگاه باز چیزی ذهنم مشغول کرده بود همسرم ک چیکارکنم باهاش چطوری باهاش کناربیام خلاصه تصمیم گرفتم ازش جداشم اینجا هم باز تصمیم ازسر احساسات گرفتم همه چیو ول کردم خونه زندگی فرزند جداشدم صفرمطلق شدم الان میفهمم ک چقدر اشتباه کردم من هرموقع بااحساسات تصمیم گرفتم واقعا زجر کشیدم بعضی وقتا میگم کاش اونموقع بااین قانون آشنا بودم دیگه این همه بلا سرم نمیومد بعدازگدشت زمان ب لطف خدا من بااین سایت آشنا شدم کم کم ب فکرتغییرخودم افتادم خیلی تغییربرام سخت بود ولی نصبت ب قبل خیلی بهترشدم باید بیشترتلاش کنم برای تغییربرای دوس داشتن خودم دیگران و توکل امید ب خدای مهربان ک هرلحظه کنارم بوده من درکش نکردم وااای استاد الان میفهمم لحظه ها وقتایی گ خدابهمون داده ی فرصت طلایی من چطور با ناراحتی غم گذروندم اولین تصمیم این بوده ک خودمو دوس داشته باشم شادباشم اززندگیم لذت ببرم تاحالا واقعا ازخودم خدادوربودم خداکمک کنه من بعد باآرامش لذت زندگی کنم .. خیلی اتفاقات درزندگیم افتاده ک اینجا نمیشد درموردشون صحبت کنم فقط ی بخشی خلاصه وار گفتم اصل مطلب رسونده باشم …..

    .باتشکر فراوان از استاد ومریم جان عزیزم دوستتون دارم ..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: