عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 35

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مریم گودرزی گفته:
    مدت عضویت: 1436 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربون و دوستای هم مسیرم

    من به شخصه درمورد موضوع این قسمت تجربه های زیادی کسب کردم واین مورد جز یکی از ویژگی های ثابت من بود به همین خاطر ضربه های زیادی هم ازش خوردم

    اینجا چند موردش رو مثال میزنم تا هم برای خودم رد پا باشه و تغییراتم رو ملموس حس کنم هم برای هممون منطقی بشه که رفتار درست چیه در این مواقع

    من از اونجا که خیلی دختر خوش ذوق و هیجانی هستم خیلی اوقات احساسات شدید بهم غلبه میکنه و تصمیمات اشتباهی میگیرم

    اول از همه بگم که تا زمانی که یه اتفاقی به صورت قطعی رخ نداده و شما نتیجه رو واضح تو زندگیتون ندیدید نه خیلی ذوق بی مورد کنید نه موضوع رو برای کسی عنوان کنید، چون اون احساس هیجان و شکر گزاری در زمان اتفاق افتادن قطعی یه رویداد خیلی شدید تر و ماندگار تر از وقتیه که بیخود ذوق میکینید و این احساس خرسندی و نشاط شما باعث میشه از انجام اقداماتی که باعث میشه نتیجه خیلی عالی بشه کمتر بشه و فک کنید که همه چی روی رواله و دیگه نیازی به تلاش و بها دادنه نیست و چون شما این عملکرد رو نداشتین اون نتیجه دلخواه رو نمیگیرید و باعث میشه دلسرد بشید وکلی عقب بمونید و باور نشدن و غیرممکن و ناتوانی در شما شکل بگیره…

    واما بخوام مثال هایی بزنم، من کارم دیزاین ماگ فانتزی با خمیر پلیمریه(گه حتی وارد شدن من به این حوزه خودش کلی چالش ها داشت که روزی واضح کامنت میکنم) من اوایل کارم وقتی یه سفارش میگرفتم کلی ذوق میکردم ودر یه سری موارد مشتری سفارشش رو کنسل میکرد که به نظرم از این دیدگاه میومد که من هنوز با این شرایط که مشتری همیشه هست و من کارم فوق العادست کنار نیومده بودم وخودم هم به این موضوع باور نداشتم به همین خاطر ذوق زیادی میکردم

    حتی یه بار بود که مشتری بهم پیام داد که 20تا ماگ میخواد و از من قیمت و سایر شرایط رو پرسید من اینقدر ذوق زده شده بودمذکه هنوز قطعی نشده سریع با همسرم تماس گرفتم با جیغ و ذوق و خوشحالیه فراوون موضوع رو بهش گفتم و از اونجا که ایشون اصلا این اخلاق منو نداشت کاملا خونسرد یه سری مطالب رو بهم گفت و چنتا سوال پرسید که منو کاملا به فکر فرو برد و آتیش شور و شوقم خوابید چون من حاضر بودم به هر قیمتی سفارش بگیرم و اصلا ارزش کارم و زمان زیادی که صرف میکنم رو نادیده میگرفتم چون من اون موقع با دریافت پول و کشتری راحت نشده بودم وباورم نشده بود که باید این طور باشه و خلاصه باعث شد من اصلا از اون مشتری یه سفارش هم نگرفتم و یکم ناراحت شدم

    از این موارد تو کارم زیاد برخورد کردم که غلیان احساسات باعث شده بود من تصمیمات اشتباه بگیرم برای مثال یه بار به پیروی از حرف یکی از دوستان که روز ولنتاین خیلی پر بازیده و متقاضی زیاده تا میتونی ماگ اماده کن خب منم به تب کلی ذوق کردم و پیشه خودم حساب کتاب کردم و یکم اعداد و رقم بالا تو ذهنم جرقه زد و منو ترقیب که یه عالمه ماگ بگیرم خلاصه تصمیمو گرفتم که 100تا ماگ بگیرم واز جون ودل مایه بزارم کا تاولنتاین بسازم (حتی اصل موضوع یعنی لذت بردن از کار مورد علاقه رو هم فراموش کردم و درگیر یت سری سود ها تو ذهنم شدم که الان فرصت خیی خوبیه اگه استفاده نکنی کلی سود رو از دست دادی)

    من پول تهیه 100تا ماگ رو نداشتم به همین خاطر از همسرم قرض گرفتم و 100تا سفارش دادم، جدا از این موضوع که اگه من برای این سود و فروش اماده بودم قطعا پول قرض نمیگرفتم، ومن فقط مشغول ساختن شدم و 50تا اماده کردم نه تنها همون 50تا کلی زمان برد که فروش بره (الانم چنتاشون مونده) بلکه تعداد زیادی ماگ قرمز خام برام موند که خیلی کارایی نداشت

    این اتفاق خیلی خوب به من ثابت کرد که تا زمانی که برای چیزی ظرفم اماده نیست نخوام زور بزنم چون در نهایت به جایی نمیرسی و یه وقتایی شکیت هم میخوری، و در اینجا بحث تکامل خیلی برای من بولد شد که چقدر این مسئله مهمه

    و من این تصمیم رو در شرایط احساسی شدید گرفتم و کلی برام تجربه شد.

    خیلی مثال ها دارم

    انشالله تو کامنت های بعدی به اشتراک میزارم

    اما خداروشکر این تجربه هارو به فال نیک گرفتم و الان خیی تغییر کردم زمانی که تو چنین شرایط احساسی میرسم اگاهانه سعی میکنم سکوت کنم و به یه طریقی احساسم رو تخلیه کنم تو تنهایی و بعد که اروم شدم بت مسئله فک میکنم و یا عنوانش میکنم همین تغییر رفتارم کلی منو پخته تر و بزرگ تر کرده که احساسشو خیلی دوس دارم️

    ممنون که وقت میزارید و میخونید، نگاه و توجهتون خیلی ارزشمنده، کامنتا یه گنج واقعین که تا وقتی خودتو درگیرشون نکنی ارزشمندیشو و تاثیرشو تو زندگیت نمیبینی

    در پناه خدا شاد و خوشبخت باشید

    دوستدار شما مریمی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    فریبا گفته:
    مدت عضویت: 1910 روز

    بنام خدای هدایتگرم

    سلام استاد عزیزم به به چه لباس خوشرنگ و استایل زیبایی واقعا کیف کردم خیلی عالی شدین خیلی خوش اندام خوش تیپ و درجه یک هستین تحسینتون میکنم واقعا ب محض اینکه میبینمتون خودبخود این کلمات ب زبانم جاری میشه

    تبریک میگم هزاران بار بابت این زیباییهایی که دارین و باهاش زندگی میکنید خدارو صدهزار مرتبه شکر که میتونم این زیباییهارو این قشنگی هارو این احساس عالی رو ببینم و داشته باشم

    استاد من قبلا خیلی سریع تحت تاثیر احساسات قرار میگرفتم و تصمیم میگرفتم و همیشه یسری الگوها برام تکرار میشد چه مثبت چه منفی

    اول جنبه مثبتشو میگم یادمه قبلا اگه کسی یکاری برام انجام میداد یا یه هدیه میداد یا هرچیزی دیگه ای من احساساتی میشدم و باید همون موقع تلافی میکردم و جواب خوبیشو میدادم و حتما هم باید بیشتر از اون براش جبران میکردم جوری بود که خانوادم بهم میگفتن صبر کن حالا ی جایی جبران میکنی میگفتم نه من باید الان اینکار انجام بدم یا دعوتش میکردم به شام یا یه هدیه براش میگرفتم یا اگه مشکلی داشت خودمو به هر دری میزدم که مشکلش حل بشه خلاصه انقدر درگیر این مسائل میشدم ک هیچ وقت لذتی نمیبردم از زندگیم همش تمرکزم رو افراد بود

    حالا از جنبه منفی احساساتی شدنم بگم و تصمیماتی ک میگرفتم یادمه قبلا وقتی از دست اطرافیانم دوستان خانوادم و … اگه یه موضوع یا کاری بود که من دوست نداشتم سریع تصمیم میگرفتم و میگفتم من دیگه کاری بهشون ندارم من اصلا بهشون زنگ نمیزنم یا باهاشون بیرون نمیرم و…

    و بعد از ی مدتی باز خودم زنگ میزدم و میگفتم بریم بیرون و ….البته این حرفها رو بخودم میزدم ن ب اونا و تو ذهن خودم این تصمیمات رو میگرفتم

    یا توی روابطم با یکی از دوستای صمیمیم اگه ی برخورد یا رفتاری ازش میدیدم ک نمیپسندیدم بهش میگفتم من اصلا خوشم نمیاد از این رفتارت اگه اینجوری میخوای باشی دوستیمون از بین میره و اگه تکرار میشد اون رفتار من دیگه کاری بهش نداشتم و اگه تماس میگرفت باهام میگفتم من باشما کاری ندارم و با من تماس نگیر یا جواب تلفنشو نمیدادم ولی دو ساعت بعد کلا نظرم عوض میشد و بخودم میگفتم چرا اینجوری رفتار کردم و کلی خودمو سرزنش میکردم

    استاد از وقتی تصمیم گرفتم ک تغییر کنم تو تمام جنبه های زندگیم و با شما آشنا شدم ب جرعت میتونم بگم خیلی خیلی بهتر از قبل شدم ولی هنوزم این مدلی هستم ک سریع تصمیم بگیرم ولی خیلی بهتر شدم خیلی

    مثلا وقتی از حرف یا کارهای اطرافیانم ناراحت میشم اصلا بهش توجه نمیکنم همینکه میبینم میخواد شروع کنه حرف زدن ک منو ناراحت کنه آگاهانه توجهم رو ب چیزهای دیگه جلب میکنم مثلا سریع گوشیمو از کیفم در میارم و میام تو سایت شما و کامنتهارو میخونم یا فایلهاتونو نگاه میکنم

    یا اونجا رو ترک میکنم میرم تو اتاق یا خودمو سرگرم کاری میکنم اونم یکم حرف میزنه میبینه کسی نیست دیگه صحبتشو قطع میکنه

    کلا رفت و آمدمو با ادمهای این چنینی خیلی خیلی محدود کردم آگاهانه تماسهای تلفنی باهاشونو قطع کردم (چون از فامیلهای نزدیک هستن نتونستم کلا قطع رابطه کنم یعنی نمیشه ولی خیلی خیلی محدودش کردم یعنی رفت و آمدهای هفته ای که قبلا داشتیم و شاید بیشتر حالا شده سالی یکی دوبار)

    راه حلهایی ک من بکار بردم و تونستم ذهنمو کنترل کنم که با این افراد کمتر در ارتباط باشم یکیش توجه نکردن ب حرفها و کارهاشون بود

    هرموقع از رفتارشون ناراحت میشدم خودمو سرگرم کاری میکردم مثل کتاب خوندن یا فایلهای شمارو گوش دادن ک واقعا آرومم میکرد و توجهم از اونا برداشته میشد

    بجای اینکه بخوام با اونا برم بیرون خودم تنها میرفتم بیرون و تو مسیر و حتی تو پارک فایلهای شمارو گوش میدادم و میگفتم آدم تنها باشه بهتر از اینکه با کسایی باشه ک همش ناراحت و دلگیر باشه ازشون

    خیلی وقتا میخوابیدم و میگفتم از خواب که بیدار شدم تصمیم میگیرم

    خیلی وقتها موقعی ک میخواستم تصمیمی بگیرم و عصبانی بودم سریع با آب سرد وضو میگرفتم و نماز میخوندم و برای خودم برنامه گذاشته بودم که بعد از هر نماز دوصفحه قران بخونم که این خیلی بهم کمک میکرد

    خیلی وقتها وقتی از کسی مخصوصا افراد نزدیکم ناراحت میشدم بجای اینکه جوابشونو بدم یا باهاشون بحث کنم اصلا جوابشونو نمیدادم ی جورایی انگار قهر میکنم که خیلی برا من جواب داده

    استاد عزیزم بابت این زمان و وقتی که میزارید تا ما بتونیم خودمونو بیشتر بشناسیم وزندگی بهتری رو داشته باشیم بی نهایت ازتون سپاسگزارم

    بهترینهارو براتون آرزومندم

    باسپاس فراوان️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    یاسر خدابنده‌لو گفته:
    مدت عضویت: 1061 روز

    سلام خدمت همگی

    امیدوارم بهترین لحظات رو تجربه کنین هرجایی که هستین ، انشاالله

    منم این تمرین رو تو چند تا کامنت جواب میدم

    مورد 1:

    درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟

    این ماجرا چه درسهایی به شما داد؟

    راهکار شما برای پیشگیری از تکرار آن نتیجه ناخوشایند، چه بود؟

    تجربیات من؛

    از خشم؛ من هر چند وقت یکبار با همسرم شدیداً دعوامون میش، من میام ملامتش میکنم مثلا برای حرفاش یا کاراش ، اونم همین کارو باهام می‌کنه و بحث میکنیم شدید میشه و بالا که میگیره من نمیتونم خودمو کنترل کنم و میزنمش با شدت خشم ،هرچند می‌دونم نباید اینکارو بکنم و اون بدنش از من خیلی ضعیفه و خیلی اذیت میشه ، و گریه می‌کنه ، من خیلی سعی میکنم رو خودم کار کنم تا رو خودم مسلط باشم اولش که بحثمون شروع میشه من آرومم و بهم نمیریزم حتی اون مابین خندم میگیره و اینم از روی ارامشیه که در من جاریه و نمیخاد وجودم این آرامش رو به هیچ بهایی از دست بده و اینو خیلی باخودم از قبل هم تکرار کردم که من چه واکنشایی باید بدم و بهتره برای اون موقع…بعد مرحله خنده، جاییه که من دیگ انگار مخم نمی‌کشه و اون خشم وجودیم بیدار میشه ( اینم بگم از وقتی که میاد از اون لحظه شروعش، آرامش و احساس خوب رو از وجودم می‌بره و اتصال روحم رو با جسمم از بین می‌بره ، یا شاید یکم ذهن افسارشو از دست من میگیره و می‌ره ، چون بهش فکر کردم و دنبال راه حل بودم تا این فایل رو دیدم تو سایت ، من از بچه‌های دوره دوازده قدم هستم )

    این شدت و غلیان خشم در من باعث میشه که تا چندین ساعت از مسیر و مدار خارج بشم یا اختلالی در این روند اتفاق بیفته ؛ مثلا نمیتونم به راحتی احساس خودمو خوب کنم و نیاز به تمرین و کنترل ذهن زیاد و انرژی زیادی دارم، این به قطع یقین یک نشتی انرژی هست و باید هرچه زودتر این پاشنه آشیل رو به یاری خدا برطرفش کنم و از ریشه درش بیارم ، بنظرم یکی از ریشه‌هاش می‌تونه رفتار پدرم با مادرم باشه که تو وجود من نهادینه شده و یک باور خفی در ناخودآگاه منه و داره با من میاد ، ولی می‌دونم که میتونم با تمرین و استمرار اینو بهترش کنم.

    درسهایی که برای من داشت: یکیش اینه که واقعاً خشم دائمی نیست و فقد چند دقیقه عمر داره از شروع تا پایانش ، چون من کلا نمیتونم آدم خشمگینی باشم و احساس بدی رو تجربه کنم، بنابراین از خداوند میخام که بمن قوت و اراده‌ی کنترل نفسم رو در شرایط خشمگین شدن بهم بده

    راهکار من برای پیشگیری از این نتیجه ناخوشایند ؟

    1. این باور که احساس خوب فقد منو تو مسیر نگه می‌داره و احساس بد نتیجه‌ای جز خروج از مسیر و ناراحتی بیشتر ندارع

    2. اینکه همیشه برای خودم یادآوری کنم که چقدر دوسداشتیم با همسرم به هم برسیم و چقدر زیاد بهم علاقه داشتیم و داریم الانشم ، چون الان چند ساعت که گوشیش خراب بود واقعاً دلم براش تنگ شده بود ، هرچند دارم رو خودم کار میکنم که به هیچ کس و هیچ چیز وابسته نباشم ، اما همیشه اینم باید یادم باشه که من از خدا یک رابطه پر از عشق و محبت میخام که لذت زندگی رو برام چندین برابر بکنه و عشق بین منو عزیز دلم میتونم بگم زندگی رو خیلی برام زیباتر کرده.

    و انصافا خیلیم در مورد عدم وابستگی بجز بخداوند خیلی خوب عمل مردم تا الان وامیدوارم که بهتر و بهتر بشم

    3. من اینم باید یادم باشه که همیشه برای تجربه یک رابطه خوب و زندگی خوب باید خودمو کنترل کنم و دهنمو آروم کنم و مراقب نجواهای ذهنیم باشم ، چون تو شدت خشم دقیقاً آیینه تمام نمای شیطان وجودیم میشم و من اینو دوسندارم ، دوسدارم بهترین ورژن خودمو بسازم ، کسی که آنقدر با خودش و دیگران در صلحه که هم خودشو دوسدارم و هم دیگران رو

    4.خب میتونم رو چیزایی که همسرم حساسه و زود جریحه دارش می‌کنه دست نذارم، و زمان بدم هم بخودم هم به اون که تکاملمونو طی بکنیم ، مثلا : درمورد زنای دیگ پیشش زیاد حرف نزنم که بدش بیاد چون اون منو فقد برای خودش میخاد و فکر می‌کنه که ممکنه با توجه من به دیگران مشکلی ممکنه پیش بیاد ، هرچند که باید آدم تمام بندگان خدارو دوسداشته باشه ، اما همسرم رو نوعی از دوسداشتن حساسه که از روی تقسیم عشق بینمون با یکی دیگ باشه و خیلی متنفره از این

    و سعی کنم اونموقع که خیلی اعصابش خورده باهاش مدارا کنم هی جوابشو ندم تا من پیروز بشم تو این جنگ ، چون جنگی در میون نیست و چند لحظه بعدش کلا همه چی یادمون می‌ره ، چند لحظه بعد خشم هردومون میخابه و یه حالت عادی میرسیم و اصلا لازم نیست که منم پابه پاش بحث کنم و خوردش کنم یا اون منو خورد کنه به هر حال عزت نفس من به فرکانس خودم وابستس » این ینی هر حرفی که اون بزنه من نتایجم بد نمیشه ، هرچند ممکنه اون لحظه یکم بهم بریزم اما هیچ تاثیری روی نتایج زندگی من ندارع ، پس دلیلی ندارع حتما اون نجوای ذهنیمو لبیک بگم که اره حتماً باید جوابشو بدی، و دچار احساس گناه یا کم آوردن نکنم موقع‌ای که دار رو خودم کار میکنم که آروم باشم و جوابشو ندم،

    5. میتونم اگر میشه از اون مکان برم بیرون چند لحظه و بعد بیام داخل ، چون بعدش که خشم هردمون بخابه راحت میتونیم حرف بزنیم و خشم دیگ به ذهنم مسلط نیست و افسار ذهنم دست خودمه ، مثلا از خونه برم بیرون و بعدش بیام ، یکم قدم بزنم ، یکم آهنگ گوش کنم ، یکم نفس عمیق بکشم و برم یا خودم حرف بزنم و توجهمو رو چیز درستی بذارم و فرکانس درستی ارسال کنم و به این ایمان داشته باشم که قانون جهان اینه که اگر تو به زیبایی‌ها توجه کنی بی شک زیبایی بیشتر رو تجربه میکنی و من به این ایمان دارم که میشه و تا الان بارها دیدم که شده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    فریبا گفته:
    مدت عضویت: 1910 روز

    بنام خدای هدایتگرم

    سلام استاد عزیزم به به چه لباس خوشرنگ و استایل زیبایی واقعا کیف کردم خیلی عالی شدین خیلی خوش اندام خوش تیپ و درجه یک هستین تحسینتون میکنم واقعا ب محض اینکه میبینمتون خودبخود این کلمات ب زبانم جاری میشه

    تبریک میگم هزاران بار بابت این زیباییهایی که دارین و باهاش زندگی میکنید خدارو صدهزار مرتبه شکر که میتونم این زیباییهارو این قشنگی هارو این احساس عالی رو ببینم و داشته باشم

    استاد من قبلا خیلی سریع تحت تاثیر احساست قرار میگرفتم و تصمیم میگرفتم و همیشه یسری الگوها برام تکرار میشد چه مثبت چه منفی

    اول جنبه مثبتشو میگم یادمه قبلا اگه کسی یکاری برام انجام میداد یا یه هدیه میداد یا هرچیزی دیگه ای من احساساتی میشدم و باید همون موقع تلافی میکردم و جواب خوبیشو میدادم و حتما هم باید بیشتر از اون براش جبران میکردم جوری بود که خانوادم بهم میگفتن صبر کن حالا ی جایی جبران میکنی میگفتم نه من باید الان اینکار انجام بدم یا دعوتش میکردم به شام یا یه هدیه براش میگرفتم یا اگه مشکلی داشت خودمو به هر دری میزدم که مشکلش حل بشه خلاصه انقدر درگیر این مسائل میشدم ک هیچ وقت لذتی نمیبردم از زندگیم همش تمرکزم رو افراد بود

    حالا از جنبه منفی احساساتی شدنم بگم و تصمیماتی ک میگرفتم یادمه قبلا وقتی از دست اطرافیانم دوستان خانوادم و … اگه یه موضوع یا کاری بود که من دوست نداشتم سریع تصمیم میگرفتم و میگفتم من دیگه کاری بهش ندارم من اصلا بهش زنگ نمیزنم یا باهاشون بیرون نمیرم و…

    و بعد از ی مدتی باز خودم زنگ میزدم و میگفتم بریم بیرون و ….البته این حرفها رو بخودم میزدم ن ب اونا و تو ذهن خودم این تصمیمات رو میگرفتم

    یا توی روابطم با یکی از دوستای صمیمیم اگه ی برخورد یا رفتاری ازش میدیدم ک نمیپسندیدم بهش میگفتم من اصلا خوشم نمیاد از این رفتارت اگه اینجوری میخوای باشی دوستمون از بین میره و اگه تکرار میشد اون رفتار من دیگه کاری بهش نداشتم و اگه تماس میگرفت باهام میگفتم من باشما کاری ندارم و با من تماس نگیر یا جواب تلفنشو نمیدادم ولی دو ساعت بعد کلا نظرم عوض میشد و بخودم میگفتم چرا اینجوری رفتار کردم و کلی خودمو سرزنش میکردم

    استاد از وقتی تصمیم گرفتم ک تغییر کنم تو تمام جنبه های زندگیم و با شما آشنا شدم ب جرعت میتونم بگم خیلی خیلی بهتر از قبل شدم ولی هنوزم این مدلی هستم ک سریع تصمیم بگیرم ولی خیلی بهتر شدم خیلی

    مثلا وقتی از حرف یا کارهای اطرافیانم ناراحت میشم اصلا بهش توجه نمیکنم همینکه میبینم میخواد شروع کنه حرف زدن ک منو ناراحت میکنم آگاهانه توجهم رو ب چیزهای دیگه جلب میکنم مثلا سریع گوشیمو از کیفم در میارم و میام تو سایت شما و کامنتهارو میخونم یا فایلهاتونو نگاه میکنم

    یا اونجا رو ترک میکنم میرم تو اتاق یا خودمو سرگرم کاری میکنم اونم یکم حرف میزنه میبینه کسی نیست دیگه صحبتشو قطع میکنه

    کلا رفت و آمدمو با ادمهای این چنینی خیلی خیلی محدود کردم آگاهانه تماسهای تلفنی باهاشونو قطع کردم (چون از فامیلهای نزدیک هستن نتونستم کلا قطع رابطه کنم یعنی نمیشه ولی خیلی خیلی محدودش کردم یعنی رفت و آمدهای هفته ای که قبلا داشتیم و شاید بیشتر حالا شده سالی یکی دوبار)

    راه حلهایی ک من بکار بردم و تونستم ذهنمو کنترل کنم که با این افراد کمتر در ارتباط باشم یکیش توجه نکردن ب حرفها و کارهاشون بود

    هرموقع از رفتارشون ناراحت میشدم خودمو سرگرم کاری میکردم مثل کتاب خوندن یا فایلهای شمارو گوش دادن ک واقعا آرومم میکرد و توجهم از اونا برداشته میشد

    بجای اینکه بخوام با اونا برم بیرون خودم تنها میرفتم بیرون و تو مسیر و حتی تو پارک فایلهای شمارو گوش میدادم و میگفتم آدم تنها باشه بهتر از اینکه با کسایی باشه ک همش ناراحت و دلگیر باشه ازشون

    خیلی وقتا میخوابیدم و میگفتم از خواب که بیدار شدم تصمیم میگیرم

    خیلی وقتها موقعی ک میخواستم تصمیمی بگیرم و عصبانی بودم سریع با آب سرد وضو میگرفتم و نماز میخوندم و برای خودم برنامه گذاشته بودم که بعد از هر نماز دوصفحه قران بخونم که این خیلی بهم کمک میکرد

    خیلی وقتها وقتی از کسی مخصوصا افراد نزدیکم ناراحت میشدم بجای اینکه جوابشونو بدم یا باهاشون بحث کنم اصلا جوابشونو نمیدادم ی جورایی انگار قهر میکنم که خیلی برا من جواب داده

    استاد عزیزم بابت این زمان و وقتی که میزارید تا ما بتونیم خودمونو بیشتر بشناسیم وزندگی بهتری رو داشته باشیم بی نهایت ازتون سپاسگزارم

    بهترینهارو براتون آرزومندم

    باسپاس فراوان️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    زهرا کیماسی ام عاشق خدایی که منو لایق زندگی کرد گفته:
    مدت عضویت: 1687 روز

    سلام بر استاد عزیزم و دوستان خوبم در خانواده صمیمی عباسمنش

    مریم جان دانا و با کمالاتم

    خیلی مقاومت داشتم برای نوشتن

    مدتیه که دوره شیوه حل مسایل خریدم و تا جلسه ششم هم کار مردم و تمریناتش رو انجام دادم

    چون یه مشکل بزرگی تو روابط دارم که سعی مردم لا این دوره حلش کنم

    خداروشکر نتایج خوبی هم گرفتم

    ولی فکر میکنم بزرگترین مسکلی که با خودم دارم اینه که هنوز نمیتونم کامل روی خودم تمرکز کنم

    و مدام درکیر رفتارهای اشتباهی اطرافیانم میشم

    و سعی می کنم برای اونها راهکار پیدا کنم

    همسرم ویژگی های شخصیتی واقعا خوبی داره

    ویژگی هایی که میتونم بگم تا حالا تو هیچ مردی ندیدم ولی …

    یه مشکل بزرگ تو روابط داره و ادم بسیار حساسیه نسبت به اطرافیانش

    عملکرد و رفتار دیگران خیلی براش مهمه و خیلی بهش اهمیت میده و خیای وقتا هم نمیتونه خودشو کنترل کنه عصتانی میشه و بعدش اتفاقاتی میافته که نباید

    تو این مدتی که رو خودم کار میکنم روابطم با همسرم خیلی بهتر شده مسایلی که قبلا روش مشکل داشتیم خیلی کمتر شده یا حذف شده

    اما مشکل همسرم با خانواده ام همچنان پاربرجاست

    و این مشکل هر از چندگاهی منو درگیر خودش میکنه

    وقتی به گذشته یا ابنده فکر میکنم بهم میریزم و واکنش نشون میدم

    حتی وقتی حرفی از جانب اونها به گوش شوهرم میرسه بازم تنش ایجاد میشه

    هنوز نتونستم این مسیله رو حل کنم

    و بیشتر تنش هایی که ما لاهم داریم سر خانواده هامونه

    من با خانواده همسرم کات کردم

    اونم با خانواده من

    ولی بازم مشکل حل نشده

    و کنترل ذهن واقعا سخته تو برخورد با این مسئله

    کمرنگ میشه اما از بین نمره

    دوباره باقدرت برمیگرده

    بین حل مسئله و کنترل ذهن گیر کردم

    یه جاهایی میگم اگر فقط رو خودم کار کنم اتفاقات اونجوری که من میخوام رقم میخوره

    اما چون کنترلی روی همسرم ندارم هرازچندگاهی که بخاطر این قضیه عصبی میشه فشارش میزنه بالا دستش بی حس میشه و نگرانم بلایی سر خودش بیاره

    حرفای منو قبول داره اما سایتو نه واسه همین هیچ وقت رغبت نمیکنه خودش رو خودش کار کنه و همش ازمن میخواد براش حرف بزنم

    ظاهرا قبول میکنه نتیجه هم میگیره اما چون خودش کار نمیکنه ادامه دار نیست

    منم موندم رو کنتل ذهن خودم تمرکز کنم یا رو حل مسیله همسرم

    اگر تجربه یا پیشنهادی در این زمینه دارین خوشحال میشم بشنوم

    نمیدونم چرا اینا رو نوشتم اومده بودم چیزای دیگه ای بنویسم مرتبط با موضوع ویدئو

    اما این حرفا بخاطر ذهن خرابمه که الان به شدت درگیره

    انشالله بتونم به راه حل قطعی برسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    مهدی آریافر گفته:
    مدت عضویت: 847 روز

    سلام و عرض ادب و خدمت استاد عزیزم جناب عباس منش و سرکار خانم شایسته بزگوار

    من با دیدن این فایل متوجه دلالیل تصمیمات اشتباه خودم شدم من سال گذشته اتفاقات عجیب و غریبی برام افتاد اول سرقت انبار اجناسم که با پیگیری خودم به خاطر مسائلی رضایت دادم بعد بهم خوردن شرکاتم با دوستم که البته فکر میکردم دوستمه و ضربه مالی بزرگی خوردم .بعد سرقت از انبار دومم به فاصله چند ماه که کار به شکایت مجدد و اینا کشید که طرف که سرقت کرده بود قصر دررفت و صاحب انبار مجبور به تاوان دادن شد اونم چون آشنا بود بهش زمان دادم تا نره زندان و رضایت دادم و ازش سفته گرفتم که بازم بعد مدت زمان باز نتونست پرداخت کنه ..میخواستم سفتشو اجرا بذارم که دلم نیومد تو همین اثنا بانک برای تسویه تسهیلاتش چون زمان بخشودگی جرایم تمام شده بود ولی در دست تمدید بود حساب های من و کل ضامنین و بست درست تو زمانی که تهران بودم برای درمان مادرم شد قوز بالای قوز …با درخواست و کلی خواهش دو تا ازحساب ها رو باز کردن ولی هنوز گیر بود همه چی ..هرچی گفتم دو ماه فرصت بدید تا با تمدید قانون تسویه کنم نشد که نشد . فقط گفتن یه راه داره اونم ایه که سند ماشین سنگین خودتون رو بیارید یه کپی بگیریم بزاریم تو پرونده تا بتونیم از بازرس فرصت بگیریم رفتیم بانک اینکارو کردیم و یه تفتهم نامه هم نوشتیم ولی درست سه روز بعد پلاک ماشین سنگین رو توقیف کردند و چون ما با فروش اون ماشین میخواستیم تسویه کنیم به مشکل برخوردیم اینم بگم قبل این اوصاف قرار بود با فروش ماشین سواری خودمون تسویه کنیم چون با بخشودگی رقم 450 میلیون تومان بود ولی درست چند روز قبل از اتمام مدت بخشودگی من یه تصادف ناخواسته کردم البته بعد فهمیدم همش الکی بوده ومنم که اولین بارم بود تو مخممصه افتادم اون تصادف منو حسابی شوکه کرد چون خودمو حسابی مسئول میدونستم که من باعث شدم نتونیم ماشین رو بفروشیم و همه چی تصیر منه من اون موقع تهران رفته بودم پیش برادرم و به نوعی از محیط فرار کردم و میخواستم فقط حل بشه اصلا خواب و خوراک نداشتم ریخته بودم به هم چون مدیر عامل شرکت هم من بودم اوضاع پیچیده شد خلاصه بانک ا کمک یکی از ضامینین نقشه کشید که ماشین و ببریم یه بنگاه که خودش معرفی کرده بود اونجام اول قیمت خوب گفتن نزدیک به 2 میلیارد تومان ولی بانک به بنگاه زنگ زد که ماشین توقیفه و بدهی بانکی داریم یهو ورق برگشت و خورد تو سر قیمت از اون طرفم بانک شکایت کرده بود دادگاه و برای ضامنین هم ابلاغ رفته و همه مارو تحت فشار گذاشتن که با هر قیمتی بفروشیم منم که به کلی رد داده بودم کارم حتی به روانپزشک رسید و دارو مصرفمیکردم برای کنترل اظطراب و استرسم .منم فقط میخواستم تمام بشه کلی میترسیدم که ابرومون نره و ضامنین هم شکایت نکنن یهو به ناچار مجبور به فروش ماشین با 400 تومان قیمت پایین تر شدیم تا بانک و تسویه کنیم و کارخونه تعطیل شد چون دیگه ماشین نداشتیم که بتن آماده بدیم درست 10 روز بعد از تسویه بانک قانون بخشودگی مجددا تمدید شد من که داغون شدم و مدام سرکوفت میشنیدم دقیقا 6 ماه تحت فشار بودم تو این مدت کلی اتفاق بد و خوب رو تجربه کردم کلی تجربه جدید کردم اصلا دنیا رو جور دیگه تونستم ببینم روزهایی فکر میکردم دیگه تمامه بدبخت شدم بی هدف بودم سرخورده بودم حتی از نزدیک ترین فرد خانوادم کلی حرف و چیز شنیدم و دیدم 6ماه ترسیدم برگردم سبزوار که اون اتفاق اونجا بود و کارخونه هم اونجا بود ولی وقتی رفتار های سنگین و دیدم یه دفعه تصمیم گرفتم و گفتم به درک هرچی میخواد بشه بزار بشه میرم سبزوار و خودم مشکلات و حلش میکنم دوباره شروع میکنم . دوره درمانم و شروع کردم و گفتم درست میشه همه چیز .چون مجردم و پسر بزرگ خانواده ام با پدر و مادرم زندگی میکنم این مدت هوامو داشتن تا اروم تر بشم .تصمیم گرفتم تمام پرونده های بازمو یکی یکی ببندم و انجامشون دادم حالم خوب شد دوره درمانم 9 ماه طول کشید ولی به لطف خدا حالم عالی شد اول از همه از خدا تشکر کردم هنوز کارخونه و کلی تجهیزات برام مونده و ازش میخواستم کمک کنه دوباره استارت بزنم . به طور اتفاقی با کتاب معجزه سپاس گذاری راندا برن اشنا شدم و این کتاب خیلی بهم انرزی داد و حالمو خوب کرد تمام تمریناتش رو انجام میدادم با تعهد کامل مو به مو و فهمیدم به خاطر اون همه نعمتی که خدا بهم داده بود اصلا شکر گذار نبودم بعد از اون از طرق دوستم با مفهموم فرکانس و احساس خوب =اتفاق خوب آشنا شدم و فمیدم که از دوره های استاد عباس منش استفاده میکنه ایشون رو تو یوتیوپ سرچ کردم و اولین فایلی که دیدم خدارا بهتر بشناسیم بود و کلی حالمو دگرگون کرد چون من ریشه مذهبی دارم و فهمیدم کجای کارم این بود که علاقه مندیم بیشتر شد با فایل های رایگان شروع کردم و تازه فهمیدم مقصر تمام اتفاقاتم خودم هستم خودم خلقشون کردم اگه اون موقع تو اون اوضاع کمی ارامش میداشتم و از روی ترس عمل نمیکردم الالن اینطور نبود اوضام بعد فهمیدم میتونستم برم دادگاه و فرصت بگیرم یا برم استانداری جلو عملیات بانک رو براحتی بگیرم ولی عجله و ترس منو درگیر کرد و تصمیم اشتباه گرفتم و عذاب وجدان بدترم کرد .تازه فهمیدم باید تو یکسال مهلت بخشودگی ماشین و میفروختم که اذیت نشم من قبلا دیگران مقصر میدونستم یا پدرم رو که تصمیمات اشتباه زیادی گرفت که ضربه خوردیم ولی الان درکم اینه که من میتونستم درست تصمیم بگیرم و انجامش بدم و نذارم به اینجا برسه فقط باید صبر میکردم و با آرامش تصمیم درست میگرفتم .الان دیگه حالم عالیه هروقت عصبی میشم یا حالم بد میشه فوری چند تا نفس عمیق میکشم و استرس و میارم پایین و بعد میرم پیاده روی و با خودم حرف میزنم به ابعاد مشکل فکر میکنم و یه راه حل پیدا مینکم و زود تصمیم نمیگیرم و تو حال بد نمیمونم .جدیدا هم با آموزه های استاد تصمیم گرفتم مجددا از صفر شروع کنم با همین دارایی که دارم و همه چی رو از نو خودم با باورهای جدیدم بسازم و ایمان دارم که موفق تر از قبل خواهم شد

    ممنونم از استاد عباس منش عزیزم و پیچ پر از محتویات درست و الهی ایشون که منو متحول کرد

    ببخشید دوستان عزیز هم فرکانسی خودم که خیلی پرحرفی کردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    حامد حسامی گفته:
    مدت عضویت: 3111 روز

    سلام وخدا قوت براستاد گرانقدر و خانواده محترم سایت استاد

    یک تصمیم احساسی میتواند عواقب ناگواری داشته باشد

    مثلاً برکناری مربی بایرن مونیخ قبل از بازی با منچستر سیتی…

    این مربی باوجودی که نتایج خوبی گرفته بود وپارسین ژرمن را حذف کرده بود ،طی یه تصمیم احساسی از طرف اولیور کان و دیگر مسئولان بایرن اخراج شد وآقای توماس توخل جایگزین وی شد که این تصمیم منجر به حذف بایرن مقابل منچستر سیتی و شکست های متوالی در بوندسلیگا گردید…

    خودم من نیز چندین سال است که با تاکسی های اینترنتی مشغول به کار هستم ،یک ماه قبل از عید 1402من درخواست ارسال مرسوله از بازار آهن شادآباد به شهرک استقلال تهران کارخانه ایرانپارس را تایید کردم…

    هنگامی که به آنجا رسیدم با گیرنده ای بسته تماس گرفتم و گفتند که کمی منتظر باشید تا بیایم،پس از کلی معطلی با من تماس گرفتن که برای تحویل بسته به داخل کارخانه بیایید ،متأسفانه من کمی احساسی شدم وعصبانی …

    و در زمان تحویل بسته با الفاظ رکیک بسته را تحویل دادم که منجر به این شد که تحویل گیرنده به دروغ و تحمت به پشتیبانی برنامه گفت که من بسته اش را تحویل نداده ام و

    احساساتی شدن من منجر به مسدودی حساب کاربری من و گرفتار شدنم به تهمت گردید…

    ولی خدارو شکر در اپلیکیشن دیگری ثبت نام کردم وخدا روزی دهنده است…

    یک راه کار خیلی عالی و خوب برای رفع عصبانیت ورسیدن به احساس آرامش برای من در ترافیک سرسام آور تهران ذکر صلوات بر حضرت محمد (ص)است…

    باور کنید با این ذکر من هم دردهای عضلانی و سردرد وسرما خوردگی را درمان کرده ام وهم احساس ام خوب شده است…

    برای سلامتی و شادکامی استاد عباس منش و بانو شایسته گرانقدر و موفقیت تمام اعضای سایت بفرستید صلووووواااااااات

    اللهم صل علی محمد و آل محمد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    mohamad kord گفته:
    مدت عضویت: 1387 روز

    سلام به همه

    چقد کامنت هاتون خوب و کمک کننده است

    بی نهایت از همه تون ممنونم

    من یک تضادی برام پیش اومد همین دیشب و نزدیک بود که یک تصمیم احساسی بگیرم که خدا می‌دونه اگر اون کارو میکردم به کجا ها که ختم نمیشد

    قضیه اینه که دیشب تو خوابگاه اومدم که بخوابم

    یهو یه بوی سیگار اومد تو اتاق

    قبلا هم که میومد من با پلاستیک دریچه کولر رو بستم تا بو نیاد اما چون هوا الان گرمه و کولر رو روشن میکنیم پلاستیک رو کندیم

    مال اتاق بقلمونه ک تو اتاق سیگار میکشن

    چند بار ب خودشون گفتیم چند بار هم ب سرپرست خوابگاه

    دیشب یک لحظه انقدر عصبانی شدم که فقط میخواستم یرم تو اتاقشون و اونی رو ک سیگار میکشه کتک بزنم

    خوشحالم که خودم رو کنترل کردم و به ذهنم مسلط بودم و خودم رو تونستم اروم کنم و خوابیدم

    اما صبح هی نجوا شیطان توی ذهنم یود که باید اون کارو میکردی و……… هزار جور فکر که من هر لحظه عصبانی و عصبانی تر میشدم

    اما میدونستم که کارم صد در هزار اشتباه است

    و باید ذهنم رو کنترل کنم

    به همین خاطر وارد سایت شدم تا یک فایلی پیدا کنم که حالم رو خوب کنه و کمک کنه که تصمیم درست بگیرم و اومدم تو قسمت دانلود ها

    این فایل رو دیدم و دقیقا همون چیزی هست که من نیاز داشتم

    عجیبه که چند روز پیش من این فایل رو شنیدم اما اون لحظه تو ذهنم نبود

    این نشون میده که انقدر باید این ورودی ها رو تکرار کنیم که که جزئی از فکر کردن هامون بشه

    الان میبینم که چقدر تصمیم های متفاوتی میشه گرفت و بدترین کار ممکن درگیر شدن بود

    ب قول استاد هر تصمیمی که در شرایط احساسی بگیریم اشتباست

    مهم نیست به چه دلیلی حالت بده و مهم نیست که چقدر دلیل منطقی و قابل قبول داری که حالت بد باشه مهم اینه که حال بد یعنی فرکانس بد

    فرکانس بد یعنی‌گفتگو های ذهنی ناراحت کننده و مایوس کننده

    و گفتگو های بد ذهنی یعنی منجر به تصمیم و عمل اشتباه

    و عمل اشتباه منجر به نتیجه ی اشتباه و بد میشه .

    از خدا میخوام که هدایتم کنه به بهترین کاری که میشه انجام داد

    میخوام که فقط ب نکات مثبت توجه کنم

    از دوستان هم میخوام که کمک کنند و بگن بنظرشون درست ترین کاری که میشه انجام داد چی هست ؟

    ممنونم از همه تون

    از استاد عزیزم سپاسگزارم و بینهایت ممنون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    یوسف علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1730 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش

    درود بر شما استاد عباسمنش عزیز️

    واقعا نمیدونم چطوری خدارو سپاسگزاری کنم هر فایلی از شما میشنوم یا میبینم انگار همون چیزی هستش که من میخواستم بشنوم؛

    واقعیتش دقیقا روزی که شما این فایلو گذاشتید روی سایت من از خدا خواستم در مورد یه موضوعی هدایتم کنه و نشونه هایی نشونم بده و وقتی این‌ فایلو شندیم داشتم دیوونه میشدم ، نه فقط این فایل یه مدتی هست که اینطوری شدم و هر وقت از خدا نشونه میخوام در سریع ترین زمان بهم نشون میده و این مدت زمان دیدن اون نشونه هم هر چقدر گذشته سریع تر شده، و به خاطر همینه که من وابسته هدایت خداوند شدم و بارها تو کامنتا گفتم؛ استاد جان به خاطر همینه که میگم اینجا مامن امنی برای اونهایی ست که میخوان هدایت بشن

    من چند روز پیش درباره موضوعی دچار تردید شدم و اومدم با خودم منطقی فکر کردم اگه اون کارو انجام بدم شاید درست نباشه و به این نتیجه رسیدم ولی راضیم نمیکرد گفتم خدایا خودت بهم نشونه نشون بده و دقیقا این فایلو که گوش کردم دیدم واقعا نباید اون کارو انجام بدم و باید صبر کنم چون همونطور که تو این فایل گفتید اگه تصمیمی که میگیرم از روی ترس و نگرانی باشه اون تصمیم ، تصمیم احساسیه و تصمیم اشتباهیه، چون موضوعی که بهش فکر میکردم مالی بود به خودم گفتم یوسف به حرف استاد گوش بده و اگه میخوای این کارو بکنی و منبعش ترسه اقدام نکن و اجازه بده مسیر‌تکاملتو طی کنی؛ چون فکر میکردم اگه این کارو بکنم از لحاظ مالی به نفعم میشه

    استاد جان اینکه گفتید وقتی عصبانی و خشمگین و ناراحت هستیم تصمیم نگیریم کاملا درسته و هر بار داشتید تو این فایل صحبت میکردید با خودم میگفتم راست میگه راست میگه چقدر عالی توضیح دادید ، اکثر ما از همین تو لحظه تصمیم گرفتن ها چقدر ضربه خوردیم و لطمه دیدیم، چه کار های اشتباهای کردیم چه حرف های نابجایی زدیم چه رفتارهای ناشایستی ازمون سرزد، من هم همین اشتباهاتو کردم چه تو روابطم با همسرم چه تو روابطم با خوانواده ام و چه دیگران؛ چه تصمیمات اشتباه مالی گرفتم و خودمو اذیت کردم؛ ولی دارم درس میگیرم از اون اشتباهاتم امیدوارم که هر روز بیشتر تمرین کنم و هرروز بیشتر از اون اشتباهات درس بگیرم و تو عمل پیاده کنم؛ همونطور که گفتید یکی از راه ها سکوت کردنه؛ به نظر من که بهترین راهه؛ چون باعث میشه فکر کنیم به حرفی که میخوایم بزنیم یا به رفتاری که میخوایم انجام بدیم، الان میفهمم و دارم درک میکنم

    استاد جان خودم بیشتر مواقع سعی میکنم که همین کارو بکنم و سکوت کنم و از اون محیط یا موقعیت خارج بشم تا کمی فکر کنم و آروم بشم؛ چون فکر کردن و آروم شدن باعث میشه به خودمون فرصت تصمیم گیری درست میده بقول شما هر تصمیمی تو موقعیت احساسی شدید بگیریم کاملا تصمیم اشتباهیه و تبعات جبران ناپذیری داره؛ الان میفهمم که تمام حوادث فیزیکی بین دو نفر چه تو روابط زناشویی چه زندگی اجتماعی از تصمیمات عجولانه و احساسی بوده؛ مثلا تو بحث بورس یا ارزهای دیجیتال خیلی تبلیغ میکردن که وارد شید الان بازار صعودیه ورود نکنی باختی یا فلان ملکو نخری باختی یا فلان ثبت نام خودرو شرکت نکنی ضرر میکنی و دیدم که تمام اینها تصمیمات احساسی و از روی ترسه، به شخصه خودم تو هیچ کدوم از این نمونه ها شرکت نکردم

    همونطور که گفتم خودم بیشتر تو مواقع احساسی سکوت میکنم انتخاب بعدیم بازی کامپیوتریه چه یا موبایل چه با کنسول بازی ، تماشای فیلم و سریال هم یکی دیگه از انتخاب هامه ، باعث میشه فکرم از اون محیط دور بشه؛ یکی از کارهایی که یادگرفتم تو این مواقع نکنم رانندگیه چون پشت فرمون نشستن به تمرکز نیاز داره سعی میکنم رانندگی نکنم

    البته بگم همین این ها مستلزم طی کردن تکامله من هم قبلا سریع واکنش احساسی نشون میدادم زود هیجانی میشدم حتی تو یه مثال من در شرایطی قرار گرفتم که انقدر ناراحت و غمگین بودم میخواستم خودکشی انجام بدم ولی خدا کمکم کرد و اون برحه از زمانو پشت سر گذاشتم و دست به چنین کار اشتباهی نزدم سعی کردم امید داشته باشم به خدای مهربون و خداروشکر الان خیلی بهترم، هنوز جا داره که روی خودم کار کنم ولی میبینم که بهتر شدم؛

    دوش آب سرد گرفتن خیلی کمک میکنه ، پیاده روی و قدم زدن هم گزینه خیلی خوبیه، نفس عمیق کشیدن بسیار عالیه؛ بازی کردن با حیوونا به نظرم یه روش کاربردیه که ذهن آدمو از اتفاقات اون موقع دور میکنه

    ولی این که تو ذهنت به خودت بگی من باید خودمو آروم کنم چون هر تصمیمی تو شرایط احساسی شدید بگیرم اشتباهه، این‌خودش یه کمک کننده بسیار عالیه؛ این سوال هم میتونیم از خودمون بپرسیم که آیا این موضوع چند وقت دیگه برامون اهمیت داره یا نه ؟ همین سوال خیلی میتونه به آدم کمک کنه که سریع واکنش نشون نده و اجازه بده زمان حلش کنه، چون بقول شما زمان حلال مشکلاته و ذهن نمیخواد که به مدت طولانی از چیزی ناراحت و خشمگین باشه و همیشه تو حالت اضطرار قرار بگیره چون هر چقدر تو احساس‌بد بمونیم از جنس همون اتفاق واسمون میفته

    استاد جان به نظرم اینکه تصمیم احساسی میگریم یا نه برمیگرده به ایمانمون، کسی که به خداوند ایمان داره میتونه در شرایط حساس توکل کنه به خداوند و خودشو آروم کنه البته که کار بسیار سختیه در شروع کار ولی یواش یواش با تمرین میشه به این نقطه رسید که به خدا توکل کرد و به خودمون بگیم همه چیز تحت کنترل خداونده همه چیز رو نظمه و هیچ اتفاق بدی برای من نمیفته حتما خیری در کار هست و کلی حرف های مثبت که نشون از ایمانمون به خداوند داره، امیدوارم همه مون بتونیم به این مسیر هدایت بشیم و تکاملمونو طی کنیم و اجازه بدیم خداوند کارهارو برامون انجام بده

    خیلی دوستون دارم استاد جان و دوست دارم بیام امریکا از نزدیک ببینمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    میترا کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 1955 روز

    سلام و درود بر استاد بزرگوار و مریم بانوی عزیز واقعا راست میگن وقتی شاگرد آماده باشه استاد از راه میرسه حدود 2 هفته ای بود که متمرکز شده بودیم با همسرم به زمان دیر آمدم پسر 21 ساله امان به خانه با توجه به اینکه ایشان 4 روز هفته را مشغول به دانشگاه و سر کار است

    خلاصه گیر دادن های ما شروع شد و عرصه رابیشتر تنگ کردیم با توجه به اینکه هر کجا میره در روز به ما مرتب زنگ میزنه و اطلاع میده و اگه میگفت با دوستام میرم رستوران 11 میرسم و نیم ساعت دیرتر می آمد ما آن روز را کفتش نمیکردیم دست بر دارنبودیم خلاصه همسرم گفت باید بهش بگیم 9 بیاد تا لااقل 10 خونه باشه بدون فکر و با عجله شروع کردیم به سختگیری و پسر من( که تعریفش نباشد و همه دوستان و خانواده عاشق پاکی و ادب و نزاکت او هستند و واقعا پاستوریزه است اونم تو ایران،و اصلا اهل هیچ چیزی نیست از قلیون و سیگار گرفته تا ‌..و به قول خودش زمانی هم که اقوام چیزی بهش تعارف کنند میگه من تنها خلافم شیر کاکائو ه و با این شوخی لب به چیزی نمیزنه در صورتیکه ما خانواده راحتی هستیم ) خلاصه پسرم مرتب با آرامش تلاش کرد که ما را توجیه کنه که من تا 7 و 8 سر کارم تا با دوستانم برم بیرون و سفارش غذایی دهیم خودش 10 میشه لاقل اجازه بدهیم ساعت 11 بیایم و ما امتناع کردیم و سرتون رو درد نیارم بدون توجه شروع کردیم به قول استاد احساسی رفتار کردن و بحث در گرفت و چون تا به حال پسر ما همیشه خود ابرازی نداشت و مخالفتی با ما نمی‌کرد دیگه جبهه گرفت و گفت اگه میگین من آرامش شما رو بهم میزنم میخواید من نیام خونه ؟ و به قول خودش یه چیزی گفت که ما هم بگیم نه و از این تعارفات منم با توجه به اینکه اصلا در زمان خشم و عصبانیت به هیچ عنوان نمیتونم خودم رو کنترل کنم با استقبال گفتم باشه ، نیا و این بجه سر خورده و ناراحت زد بیرون خیلی عجولانه سوئیچ خودرویی که براش گرفته بودیم و خودش هر ماه قسط میداد برداشتم و ماشین هم بهش ندادیم

    خلاصه رفت و آن شب تا ساعت 1 خانه نیامد و بعد به اصرار مادرم که میهمان خانه ما بود البته پسرم بهش پیام داده بود بیام یا نه ؟ و به خانه آمد این نتیجه احساسی و سریع تصمیگیری ما بود

    فردای آن روز برای من یک گلدان زیبا گرفت و عذر خواهی کرد ولی با توجه به مشکلات همکلاسی هایش و شب گردی های آنها باز این داستان 4 یا 5 بار در این 2 هفته اجرا شد.

    اصل داستان شروع شد و ما اصلا توانایی کنترل ذهن نکردیم و مرتب بحث ، قهر و آشتی تا شبی که استاد این فابل رو روی سایت قرار دادن

    قبل از دیدن این فابل من ه کم صبر و عجول باز حرفهای منزجر کننده ای آماده کردم که برم عجولانه به پسر بزنم که تازه از سر کار آمده ساعت 9 شب . اینبار همسرم گفت بیا اول بشینیم فایل رو گوش بده بعدا منم با عشق مثل همیشه گوش دادم ویک راه کار استاد که نفس کشیدن عمیق بود را اجرا کردم و بعد با حوصله و آرامش 3 ساعت با پسرم نشستیم و صحبت کردیم و خدا شکر که حرفهای استاد اون لحظه خیلی روی آرامش من تاثیر گذاشت و مثل همیشه انگار خدا توسط دستانش با ما صحبت میکنه و سوژه اون شب ما دقیقا ربط داشت به خانواده ما و کافی بود بعد از بحثم این فایل را گوش میدادم و چقدر احساس ندامت و پشیمانی میکردم که ای کاش زودتر گوش میدادم اما شانس آوردیم و به موقع هدایت شدیم به سایت و در زمان مناسب قرار گرفتیم .

    و صحبت ه با تمرکز و آرام ه من ، که خدا خیرش بده استاد را که مسبب این آرامش شد و نتیجه اش انتقال این آرامش به پسرم هم شد و باز دمش گرم که خودش میگفت مامان من اشتباه کردم و اصلا خودم دوست ندارم تا 12 بیرون باشم اما همه دوستام و جوونهای امروزی شبها میرن بیرون و تازه تا 2 هم بیرونند اما من میدونم شما نگران من هستید ، چشم دیگه نمیرم بیرون و خودم خیلی دلم براش سوخت که اینگونه دارم براش سخت گیری میکنم با اینکه ما مشاور خانوده داریم و دکتر هستند و به من گفتند که با توجه با اینکه پسر شما خیلی عاقل و داناست اصلا اشکالی نداره و براش سخت گیری نکنید اما ، ما کار خودمون رو کردیم حالا واقعا تصمیم دارم با توجه به سخنان استاد بزرگوار توانایی کنترل ذهن کنم اما من مشکلی دارم که استاد تا به حال به این مورد اصلا اشاره ای نکردن و آن لججججججججججججججججججججججبازی است

    امان از لجبازی من با خودم و بقیه واقعا قفلی میزنم روش و با خودم هم کنار نمی آیم در زمان عصبانیت خیلی لجباز میشوم و می‌خواهم به هر طریقی حرص طرف مقابل رو در بیارم چون اصولا آدم منطقی هستم و سعی میکنم راهم درست باشه و اگه اشتباهی میکنم سریع به بقیه اعلام می‌کنم که تقصیر من بوده و عذر خواهی میکنم اما درمورد خودم همه در کنار من اشتباه خود را نمی‌پذیرند و زیرو رو می‌کشند و خلاصه زیر بار نمی‌روند و منم باهاشون لج میکنم حالا دوستان و استاد بزرگوار چه راهکاری برای لجبازی دارین ؟ و اینکه من صبر ندارم تا زمانیکه عصبانی میشوم سریع میخواهم بریزم بیرون و. نهایتا 2 ساعت با خودم کنار بیام و صبوری کنم باز هم در آخرش حتی اگه طرف جلوی رویم نباشه شده تلفن میزنم و حرف و فکرم رو بازگو میکنم چه برسه به اینکه از کنارش بزنم بیرون و بروم پیاده روی پس با توجه به کم صبری و لجبازی ذهنم خیلی برام سخته توانایی کنترل ذهن اما دیگه سعی میکنم متن این فایل و دوستان رو مرتبا بخونم تا در ذهنم حک شود لطفا اگه راهکارهای خوب دارین به من ارایه دهید . با تشکر و سپاس از همراهی دوستن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: