عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 47

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد احمدزاده گفته:
    مدت عضویت: 273 روز

    با سلام و احترام

    خیلی اوقات ما به خاطر وجود پیامبران از خداوند سپاسگزاری نمی‌کنیم. در این برهه زمانی شما بعنوان نماینده و فرستاده ویژه خداوند هستید.

    بی نهایت از خداوند بخاطر حضور شما سپاسگزارم و تشکر بسیار ویژه دارم که چه مسئله مهمی بهم یاد دادی. ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    علی ربیعی گفته:
    مدت عضویت: 314 روز

    سلام استاد گرامی

    در این مورد من تریدر هستم و‌هروز با این مدیریت احساسات سروکار دارم

    اوایل کارم که اگاهی کمتری داشتم با اولین ضرری که میکردم نمیتونستم خودمو کنترل کنم و بعد از اون باعث میشد تمام قوانین و چارچوبهایی که نیاز بوده و میدونستم باید اجرا کنم و بیخیال شدم و بصورت انتقامی معاملاتی انجام دادم که همین گاها باعث شده نتایج ماها تلاشم که منظم بودم به یکباره همش از بین بره و حتی سرمایه ام صفر شده و ابن مدیریت احساسات منی که درگیر این کارم و هروز باهاش برخورد داشتم برام همیشه تمرین بوده و الان خدارشکر به نسبت تو این موارد تونستم کنترل کنم و از وقتی که متوجه شدم موفقیت من اصلا به این مورد وابسته بود بعد اصلاح و تمارین زیاد در خوداگاهی هم موفقیت حاصل شد هم اینکه در تمام جنبهای زندگیمم ام ناخوداگاه بهتر عمل میکنمم میتونم براحتی با همون الگو و فقط جوهره اتفاق فرق داره احساسات و کنترل کنم و روابطمم بهبود پیدا کرده

    اما کاری که باید انجام داد در این مواقع اولا باید نگرشمونو مسبت به اتفاقات به ظاهر بد و حتی گاهت اتفاقات خوبم به ثول ایه قرانی نه با نعکتی که میرسع بهتون زیاد خوشحال شوید نه با از دست دادن اون غمگین شوید این دیدگاه میتونه کمک کنه دیدگاه بعدی دیدگاه بازم نگرشیه به مسائل زندگی که به عنوان همون تضاد نگاه کنیم دیدگاه بعدی باز خیر دیدن تمام اتفاقات زندگی این دیدگاها باعث میشه کمتر اولا احساساتمون با شدت زیادی فوران کنه اگرم حالا احساساتی میشیم میتونیم سریع تر کنترلش کنیم بحث بعدیم اهرم رنج و لذتبه که میتونیم ازش استفاده کنیم که اکر کن احساساتی بشم و واکنشی نشون بدم چه عواقبی داره و اگر بتونم کنترل کنم و مدیریت کنم خودمو چه مزایایی داره اینا تمارینی که به خود من کمک کرد برای بهتر عمل کردن در مواقع فوران احساسات چه هیجان چه حالا احساسات منفی موفق باشید و پیروز و ممنون بابت اگاهیایی که از خودتون دریافت کردم و نتایجی که گرفتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    علی ممبینی گفته:
    مدت عضویت: 1444 روز

    درود و سپاس از استاد عزیزم دمتون گرم بابت این آگاهی بی نظیری که با ما به اشتراک گذاشتید

    راجب این موضوع از اونجایی که آدمی هستم که زود جوش میارم و تند میشم میتونم خیلی خوب تایید کنم واقعا این احساسات منفی به خصوص خشم و نفرت میتونه تا چه حد به آدم ضربه بزنه و باعث میشه چه تصمیمات افتضاحی بگیریم!

    از بحثای طولانی و بی نتیجه توی ارتباطات تا درگیری ها و حرص خوردنا و توی خودت ریختنا و بهم خوردن رفاقت ها و خیلی چیزهای دیگه

    نتیجه عدم عمل به این آگاهی بحث های به شدت زیاد بود،من خشمگین میشدم و اون رو بروز میدادم و جهان هم همونو چند برابر بهم برمیگردوند و یک ساعت بعد خیلی خیلی پشیمون میشدم از حرف هایی که زدم یا کارهایی که کردم و نمیتونستم توی‌ چشمای اون آدم نگاه کنم!

    ضربان قلب بالا و تنفس نامنظم و کم عمق به خاطر این استرس و اضطراب و افکار منفی که کنترلشون نکردم

    سبک کردن خودم،جدای از نظر دیگران ما وقتی با این احساسات رفتار میکنیم خیلی نابالغی و بچه بازی درمیاریم و حتی اگر دیگران چیزی نگن و ما رو درک کنن پذیرشش واقعا تا مدت ها حداقل برای من یکی سخت بود که چرا این رفتار و حرف غیر منطقی(تو شرایط احساسی بد منطقی میدونستمش) از من سر زده

    تمام اینها دلایلی شد که باید ذهنم رو کنترل کنم و از هیجانات بیخود به دور باشم و توی‌ شرایط احساسی این شکلی خودم رو کنترل کنم

    وقتی هم قانون رو فهمیدم انگیزم برای عمل به این آگاهی بیشتر شد

    این موضوع انقدر مهمه که چند هزارساله همه بزرگان ومکاتب فکری قدیمی و بعضا جدید روش تاکید دارن

    وقت هایی که ذهنم رو کنترل کردم

    اول از همه تنفس و ضربان قلبم نورمال میشد که یک نکته مثبته

    دوم اینکه احترام خودم و طرف مقابل نه تنها توی‌ ارتباطاتم حفظ میشد بلکه بالاتر هم میرفت و اون مشکل به راحتی حل میشد

    به خاطر انجام ندادن کارهای بچه گونه و عجیب غریب خیلی اعتماد بنفس بیشتری داشتم و راضی بودم از اینکه به آگاهیم عمل کردم و نتیجش رو دارم میبینم

    به خاطر اینکه سریع تر به احساس آرامش میرسیدم راحت تر از این اتفاق گذر میکردم و اون رو حل شده میدونستم و از وقتم بهتر استفاده میکردم

    جدا از روش هایی که استاد گفتن یادآوری قانون خیلی کمک کنندست:

    حس خوب=اتفاقات خوب و حس بد=اتفاقات بد

    با یادآوری این آدم انگیزه میگیره بهتر خودش رو کنترل کنه و با یادآوری این نکته که اگر من خودم رو کنترل کنم ورق برمیگرده و همه چیز به نفع من میشه و این حقیقتیه که بارها برای خود من هم پیش اومده

    صحبت کردن با خودم و یادآوری قانون و نگاه کردن به اتفاقات از زاویه ای که احساس بهتری بهم بده هم به شدت تاثیر مثبتی داشت و آروم ترم میکرد

    استاد دمت خیلی خیلی گرم عشق کردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مبین حضرتی گفته:
    مدت عضویت: 380 روز

    به نام خدایی که وهابه رحیمه خدایی که ی وقتا ی موقعیتایی برات رقم میزنه ک خودمونی بگم دلت میخواد از خوشحالی همونجا جانتم تسلیم خدا کنی

    سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته و تمام دوستانی ک ب فکر تغییر باوراشونن و قدم برمیدارن و ب تکامل میرسن و چی از این بهتر ک آروم آروم شاهد رشد خودمون باشیم

    امروز 1403/9/19هستش و من در این ساعت ک ساعت به شدت پر از آرامش و خوشحالی هست برام این کامنتو ب یادگار میذارم خدمتتون که هم یاد آوری شه برای خودم و هم دوستان بتونن استفاده کنن .

    من حدودا 5 ماه پیش که (قابل توجه دوستان باشه بگم من استاد عباسمنش عزیزو حدود دو سه سالی هست ک میشناسم و باهاشون آشنا شدم ولی از راه نادرست و از خدا ممنونم ب راه درست فهم این آگاهی ها هدایتم کرد و معذرت میخوام از استاد که از طریق نادرست از دوره هایی ک باید بها پرداخت میکردم و نکردم استفاده کردم و رایگان داشتمشون و الان خدارو هزار مرتبه شکر در حال حاضر در حال طی کردن قدم اول دوره 12 قدم هستم و چقدر شیرینه ک انسان خود کفا باشه و محتاج نباشه خیری از سمت کسی جز خدا بهش برسه. جز دوره ای که خریدم دارم تموم فایلای رایگان هم گوش میدم و دانلود میکنم و هر لحظه گوشش میکنم و هر بار نکته جدید یادمیگیرم )

    خب برگردیم سر اصل مطلب

    همونطور که گفتم من حدودا 5ماه پیش اقدام کردم برای معافیت سربازیم بنده دانشجوی کارشناسی هستم و در حال حاضر ی 3واحد پروژه گذاشتم تا تکلیف سربازیم مشخص شه

    پدرمم ب لطف خدای مهربان ک سایش بالا سرمه حدودا 15 ساله ک دچار بیماری پارکینسون شدن و از کار افتاده شدن

    بنده رفتم از طریق پلیس +10 اقدام کردم برای معافیت کفالت پدرم و 3 فامیل درجه دو ک حق امضا دارنو بردم و بعد دفتر خونه اسناد رسمی امضای این 3عزیز تا ثبت بشه و برگه میره میدون سپاه تا برای من پیام بیاد که این اشخاص تاریخ مشخص کنن برای کمیسیون پزشکی (بنده مدارک پزشکی پدرم و اینکه از بهزیستی کارت متوسط دارن ضمیمه پرونده کردم و دادم که بره لای پروندم ناگفته نمونه حدود سال99هم ی بار اقدام کرده بودم از همین طریق که گفتن فعلا دانشجویی و معاف تحصیلی هسی )

    خلاصه تا پیام بیادو من برم شد اواخر شهریور و من رفتم و به من همون اول راه ک وارد شدم سلام علیک نکرده گفتن مبین حضرتی شمایی گفتم بله گفتن پدرت بیماریش بنا به مدارکتون متوسطه و کمیسیون برای شما تعلق نمیگیره منم شاکی شدم (اون موقع خیلی تو فرکانس و مدار استاد نبودم و اگرم ویسی گوش میدادم فایلای رایگان بود که در حد گوش دادن و نهایت انگیزه چند ساعته بود )

    خلاصه گفتم چکار کنم گفتن برو میتونی نامه اینکه بیماری پدرت شدیده از بهزیستی بیار و این حرفشون ینی اقا شما برو اول بهزیستی دوباره تموم مدارک پزشکیو ببر اونجا و تازه اونا کمیسیون پزشکی تشکیل بدن و ایا بشه آیا نشه چون به هر کسی نمیان همینجوری کیلویی بزنن شدید این باور من نیستا دوستان روال کار سیستمی تو ایرانه خودتونم میدونید که مخصوصا اونایی که ایران بودن و الان نیستن فرق این راحتیو بهتر از ما درک میکنن

    من خلاصه رفتم بهزیستی که پدرم اونجا مدرک داره بهشون گفتم من اعتراض دارم ب رای شما نسبت ب پدرم و از اوایل مهر ماه که شروع کردم فقط 3هفته منتظر بودم ک این دوستان ی نامه بدن ب بهزیستی استان ک ایا تایید میشه یا نه و من 3هفته صبر کردم و هر هفته میرفتم و میگفتن جواب نیومده انقدر پیگیر شدم ک فهمیدم نامه رو نفرستادن بعد از سه هفته حالا بنده تازه 16 مهر ماه قدم اول دوره 12 قدم استادو خریده بودم و تو یکی از فایل های رایگان استاد شنیدم که گفته بودم وقتی شما هدایت شی به خواسته ای دیگه قانون کشوریو مکان زندگیو این چیزا همش بهونست و قدرتو از مردم توی ذهنت میگیری میدی فقط به خدا منم گفتم کلمو میسپرم ب خدا و بی ملاحظه و بدون محافظ کار با خودم گفتم حالا که اینطوره باید بشه (دقیقا همون نه هایی که استاد تو فایل دوازده قدم میگفتن اگه بشنون انگیزشون بیشتر میشه که انجام شه اون کار )

    هیچی بعد 3هفته ک پنجشنبه صبح رفتم و بهشون گفتم چرا نامه نرفته بعد از 3هفته گفتن بهت خبر میدیم یکم بحث کردم و برگشتم سمت خونه (که این بحثا فقط حالمو بد میکرد الان ک فکر میکنم شاید پیش خودمون فکر کنیم کارمون پیش میره ولی این پاشنه آشیله اگه ب هدایت خدا ایمان داشته باشیم نباید اصا ناراحت شیم ) البته این روزا تو مسیر تو هر تایمی که نیاز ب تمرکزی نبود برای انجام کار به فایل های استاد خیلی گوش میدادم و حالمو سریع برمیگردوندم ب مسیر مثبت

    شنبه صبح ک سرکار بودم ک تو کامنت جلسه دوم تمرین ستاره قطبی گفتم روز اول تمرین ستاره قطبیم کلی اتفاقای جالب افتاد اما از طریق این سازمان زنگ زدن و به من گفتن که اعتراض شما رد شده

    منم حالم بد شد یکم ولی دوباره شروع کردم ب یاد اوری نکات مثبتی ک تا الان برام اتفاق افتاده کسی که باهم کار میکردیم گفت قسمته مهم نیست میری سربازی و من ب شدت از کلمه قسمت بدم میاد تو دلم گفتم من باید انجامش بدم

    خلاصه با هدایت خدای مهربان و مشورتی ک از خانواده گرفتم مستقیم رفتم سازمان بهزیستی استان تهران پیش مسئول بخش کمیسیون پزشکی و معافیت سربازی چند تا خانم سر صبح رفتم و خیلی اتفاقی مسائلی به وجود اومد که صبح وقتی رفتم پیششون هم حالشون خوب بود و یکمی طنز تلخ شدم تا بخندن و خندیدن و همین باعث شد ک خوششون بیاد و همه اینا لطف خداست و گفتن ما کمیسیون تشکیل میدیم

    رسید ب اواسط ابان ماه تا کمیسیون اول تشکیل شد و پدرمو بردم و خلاصه پدرمم خیلی اذیت شد چون باید تست بگیرن ببینن این شخص واقعا مریضه یا الکی نقش بازی میکنه تموم که شد گفتن نتیجه رو 3هفته دیگ اعلام میکنیم 3هفته گذشتو رفتم گفتن نتیجت منفی شده گفتم چرا گفتن تشخیص پزشکا اینطور بوده من دوباره عصابم خورد شد ولی سریع خودمو کنترل کردم و گفتم راهی نداره گفتن میتونی اعتراض بزنی دوباره اعتراض زدمو ی مدت گذشت تا دیروز رفتم ب خانمی ک مسئول برگزاری کمیسیون بود گفتم میدونید سر چی رد کردن گفت احتمالا فک کردن پدرت تازه بیمار شده گفتم نه بابا 12ساله تحت نظر دکتره گفت جدی گفتم اره گفت تموم نامه و مدارک پزشکی 10

    15 ساله رو بیار و این صحبتا واسه همین دیروز که پیشش بودم بود و از قضا گفت فردا کمیسیون اعتراضه مدارکو بیار اونجا (بازم هدایت خدای عزیز اینکه من اونجا باشم تا در نزدیک ترین حالت ممکن کمیسیون تشکیل میشه اطلاع بدن بهم)

    امروز صبح بدون اینکه پدرمو ببرم رفتم ولی مادرمو با خودم بردم که قوت قلبی باشه برام رفتم و دکترا دیدن نامه های پزشکی چند ساله رو راضی نشدن اومدم بیرون از اتاق با حالو هوایی خاص و بد چون دیگه ناامید شده بودم. دیدم اولین برف پاییزی داره میاد حالمو سریع خوب کردم و شکرگزاری یکی دو دقیقه ای کردم برگشتم دیدم مادرم خوشحاله گفتم چی شد گفت ی نامه از دکتر شهیدی متخصص مغزو عصاب نشون دادم گفتن این دکتر وقتی اعلام کرده بیماریشون سال ب سال در حال شدته ما حرفی نداریم و نمیتونیم نظری رو نظر ایشون بدیم و گفتن احتمال زیاد رای مثبت باشه و من انقدر حالم خوب بود میخواستم همونجا خودمو بکشم از خوشحالی حالا میدونم ک جوابش بیاد با قدرت میرم برای کمیسیون سربازی نظام وظیفه و کارت معافیتمو میگیرم .

    خیلی درسها برای من داشت این ماجرای چند ماهه و خیلی نکات که بعضیاشو تو مطلب اشاره کردم و بعضیاشم تو پرانتز سعی کردم بگم اما نکته ای ک به این فایل مربوط بود اینه من خیلی تونستم غلبه کنم به احساس منفیم و از اول ماجرا ک دادو بیداد میکردم کارم اوکی نمیشد تونستم به شخصی تبدیل شم ک در عرض چند دقیقه خودشو احساس هیجانیشو کنترل میکنه و جالبه این فایلم تاحالا نشنیدم و میخوام برای اولین بار ببینم و بشنوم ولی آموزه های استاد مثل زنجیر بهم وصله و اگع خیلی ریشه ای بهش نگاه کنی تموم این مسائل نکته ب نکته گفته شده تو فایلای دیگه کافیه بری سمتش

    شاید برای دوستان عزیز نتیجه مالی خیلی ب چشم بیاد و این نتیجه زیاد چشم گیر نباشه ولی ب قول استاد تو فایل رایگانشون که برای سرویس بنز اس ال کا رفته بودن گفتن شکرگزار باشید حتی برای چیزای کوچیکی ک ب چشمتون نمیاد اینا زمینه ای میشه برای موفقیت بزرگ ایشاالله از موفقیت مالیمم براتون کامنت میذارم

    بهترینارو براتون آرزو مندم ارادتمند و دوستدار شما «مبین »

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    سجاد مصطفایی گفته:
    مدت عضویت: 957 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان

    خدایا هر انچه که دارم از ان توست

    سلام عرض میکنم به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    راجب تمرین این جلسه

    بار ها شده من از روی خوش حالی شده که مثلا به فردی قول دادم که دو روز دیگر با شما تماس میگیرم ولی به علت خوش حالی زیادی و لحظه ای زودتر از موعد تماس گرفتم و قراری که با هم داشتیم به هم خورده

    و تصمیم به ترک این عادت گرفتم

    در روابط تقریبا تا 6 ماه پیش با مادرم هر وقت بحث میشد بحث رو ادامه میدادم ولی به این نتیجه رسیدم که زمانی که عصبانی میشم سکوت بهترین تصمیم چون باعث میشه که با ذهن اروم به مسائل نگاه کنم و ازشون درس بگیرم

    زمانی که یک مقداری جوان تر بودم حدود 17 18 سالگی با پدرم وقتی بحثم میشد سریع عصبانی میشدم و حرف هایی میزدم که نباید میزدم در واقع چون اون موقع با قانون اشنا نبودم توانایی کنترل احساساتم رو مثل الان نداشتم ولی الان خیلی بهتر شده و خیلی هم هنوز جا داره که بهتر بشه

    اما مهم ترین درسی که گرفتم اینه از این فایل که در زمان خشم و یا احساسات شدید هیچ تصمیم و هیچ حرفی نزنم بذارم فروکش کنه چه شادی چه غم بعدش ادامه بدم به مسیر یا بعدش تصمیم بگیرم

    و مهم ترین کاری که من برای اروم شدنم میگیرم

    سپاس گذاری بابت داشته هام هست و نوشتن اتفاقات خوبی که در روز برای من اتفاق میفته این دو مورد خیلی حال من رو خوب میکنه و باعث میشه که سریع دوباره فرکانس های خوب بفرستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 691 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 20 آبان رو با عشق مینویسم

    قبل اینکه رد پای روزم رو بنویسم یه موضوع از دیروز رو یادم رفت تو رد پام بنویسم که الان بهم یادآوری شد

    من دیروز که سر کلاس رنگ روغنم بودم هدیه خودکار کلیدی که برای بچه های کلاسمون گرفته بودم و هفته پیش بهشون دادم ،و دو نفر غیبت داشتن رو برده بودم برای یه نفر دادم و برای یه نفر دیگه رو نگه داشته بودم و یدونه هم اضافه مونده بود

    یکی از بچه ها گفت طیبه از اون خودکار کلیدا بازم داری به من بدی ؟ پولشو بدم ؟ خودکار منو یه نفر گرفت ازم الان من ندارم ، گفتم آره دارم و یدونه شو بهش دادم

    اون لحظه منتظر بودم پولشو بهم بده پولش 15 هزار تمن بیشتر نبود ، به خودم گفتم طیبه چرا اینجوری داری فکر میکنی تو که این خودکارارو برای هدیه دادن گرفته بودی چرا این یدونه رو میخوای پولشو بگیری

    و ذهنم محدودیت ایجاد میکرد که سعی کردم کنترل کنم و جوابشو دادم که من برای هدیه گرفتم و چه اشکالی داره برای یه نفر دو بار هدیه بدم

    و خاموش کردم ذهنم رو .

    یکشنبه

    نشانه من

    عواقب تصمیمات احساسی

    هنوز درک نکردم پیام این نشانه رو

    تا حدودی آره درک کردم ولی پیام اصلیش رو نگرفتم

    از خدا میخوام قلبم رو باز کنه برای دریافت آگاهی این فایل

    امروز صبح بیدار شدم و دو تا تخم مرغ آب پز کردم و حاضر شدم تا برم ورکشاپ طراحی مدل زنده تو پاساژ کلاس رنگ روغنمون که برای تمام استادا هر هفته برگزار میشه

    وقتی رسیدم پاساژ و رفتم به سالن ،دیدم کلی صندل چیدن و مراسم بود و پرسیدم گفتن امروز ورکشاپ نیست و فردا بیاین

    وقتی برگشتم و به استاد طراحی گفتم که ورکشاپ مدل زنده نیست بهم گفت اشکالی نداره طیبه

    مگه تو نمیخواستی بیای امروز طراحی کنی

    بمون تو کلاس و برات مجسمه بدم و بشین بکش

    منم نشستم

    اولش نمیخواستم‌بمونم ولی گفتم خوبه بشینم و ایراد طراحیمو از استاد طراحی بپرسم

    بهم گفت یکی از مجسمه هارو بکش و من دیدم نمیتونم هیچ کدومو بکشم و چون اصل طراحی رو بلد نبودم و نمیتونستم درست در بیارم طراحیامو با خودم گفتم بذار اون کچ بری که مجسمه سه تا برگ هست رو بکشم

    ازم پرسید انتخاب کردی ؟

    گفتم بله و این برگارو میخوام بکشم که گفت طیبه مطمئنی ؟

    این برگا سخت تر از چهره هست

    گفتم حالا شروع کنم ببینم چی میشه

    وقتی شروع کردم هرکاری کردم درست در نیومد و استاد طراحی میومد و بالا سرم نگاه میکرد و میگفت تونستی؟؟؟

    میگفتم نه و میرفت میگفت تو میتونی ولی اصلا یادم نمیداد

    میرفت به هنرجوهای خودش یاد میداد

    با اینکه روزای قبل هرموقع ازش سوال میپرسیدم ایراد کارامو میگفت ولی اینبار اصلا کاری نداشت

    وقتی دیدم نمیتونم ، اومد پیشم و گفتم میشه امروزو بمونم سر کلاس و بهم اصل اولیه شو که بلد نبودم رو یاد بدی ؟

    همینو که گفتم گفت بلند شو و نشست و شروع کرد به توضیح دادن

    اصل اولیه طراحی :

    نسبت ها رو باید رعایت کنی

    یه گوشه رو در نظر بگیری و نسبت به یه گوشه گوشه بعدی قسمتی که میخوای رو طراحی کنی

    و اصل اولیه طراحی اینه

    یک نقطه تعین کننده باقی نقطه هاست

    که تکمیل میکنه طرحت رو

    یعنی در اصل اگر اون نقطه رو که اصل هست رو داشته باشی میتونی هر طرحی رو طراحی کنی

    حتی مدل زنده رو

    اینارو که گفت ،بزرگترین ایراد من در طراحی برطرف شد

    و من یادم نگه داشتم و دوباره اون برگهای گچ بری رو شروع کردم اینبار به سرعت طراحیش تموم شد

    چقدر سریع و آسان بود و من همیشه درجا میزدم تو طراحی

    و نمیخواستم هزینه یادگیریشو بدم و یاد بگیرم

    یه جورایی ذهن محدودم مانعم میشد که چرا باید پول بدی و یه ایراد فقط داری اونو رفع کنی

    در صورتی که اون یک ایراد من اصل بود و من اگر به اون دقت میکردم طراحیم پیشرفت میکرد

    خدای من

    چی داشتم یاد میگرفتم

    جدا از طراحی

    این آموزش به من یادآوری کرد که اصل اولیه هر کاری خداست

    و من اگر به اصل هر لحظه دقت کنم و یادآوری کنم و توحید رو در عمل به خدا نشون بدم ،صد در صد کارهام به سادگی رخ میدن

    عین همین طراحی که وقتی اصل رو رعایت کردم و نقطه اصلی رو در تناسبات طراحی شروع کردم و نقاط بعدی رو نسبت به نقطه اصلی طراحی کردم خیلی ساده و به سرعت طراحیم به طرز شگفت انگیزی درست در اومد

    من که نمیتونستم کار کنم الان درست در اومد

    خدایا شکرت

    من تا ظهر نشسته بودم و به مادرم زنگ زدم گفتم اومدین تجریش گل سر بفروشین؟؟؟؟

    بهم گفت آره میخوام بیام سمت کلاس تو ناهار بگیرم

    آخه من به مادرم تعریف کرده بودم که وقتی میرم ورکشاپ و از داخل یه رستوران رد میشیم و به سالن بزرگ میریم تا نقاشی بکشیم

    هر هفته میبینم مردم غذا میخورن و به مادرم میگفتم که مامان کاش یه روز از اونجا غذا بگیریم

    این حرفم یاد مامانم بود و بهم‌گفت میخوام بیام برات غذا بگیرم .

    وقتی اومد بهش گفتم تو برو بگیر وقتی گرفتی من میام

    دیدم مادرم زنگ زد گفت بیا و رفتم گفت 280 هست طیبه بذار یکی بخرم با هم بخوریم

    من اون لحظه نمیدونم چی شد لج کردم

    گفتم نمیخوام اینجا بخورم

    و بعد متوجه شدم چرا لج کردم

    من دوست نداشتم یدونه غذا رو دو نفری بخوریم و حس میکردم فقیرم و وقتی میدیدم همه دارن برای خودشون یه غذای جدا سفارش میدن و ثروتمندن ،و ما همیشه یه غذا میگرفتیم و دو نفری و یا سه نفری میخوردیم

    و این منو اذیت کرد اون لحظه

    در صورتی که نباید اذیت میشدم

    و نباید حرف مردم برام اهمیتی داشت و فکر میکردم همه نگاهمون میکنن که میگن پول ندارن و یا دوست نداشتم از صندوق اونجا که من هر هفته میرم و میام و منو دیدن ،یدونه غذا بخریم و دونفری بشینیم و بخوریم

    باید بیشتر فکر کنم به این رفتارم و باورهای محدودم رو پیدا کنم و اصلاحشون کنم

    بعد که گرفتیم مادرم گفت که طیبه بریم با خواهرت سه تایی بخوریم ؟ البته خواهر زاده ات هم تو راهه داره میاد

    وقتی اینو گفت ،گفتم اصلا نمیخورم

    چرا وقتی میگی برات غذا بگیرم یدونه میخری و 4 نفری باید بخوریم

    و اولش لج کردم و گفتم نمیخوام ببر خودتون بخورید

    ولی تو اون لحظه قشنگ حس میکردم که تو وجودم یه حسی میگفت لج نکن ،این کارت درست نیست و مادرم تصمیم گرفت دو تایی بخوریم و به خواهرم که گل سر میفروخت نبریم

    چند قدمی راه رفته بودیم که گفتم مامان برگرد و بریم با خواهرم بخوریم غذا رو

    مامانم گفت چی شد یهو تصمیمت عوض شد !!!

    نمیدونم ولی اینو میدونم که به اون حسی که بهم گفت لج نکن و برو با خواهرت و خواهر زاده ات هم سهیم شو غذا رو چشم گفتم و رفتیم

    وقتی نشستیم نزدیک مترو و با خواهرم برنج و کباب رو خوردیم، خواهرم یه حرفی گفت

    عجیب منو به فکر برد

    برگشت گفت مامان واقعا ممنونم انقدر گرسنه بودم که داشتم ضعف میکردم و گفتم کاش یه چیزی بود میخوردم که دیدم شما غذا گرفتین

    واقعا ممنونم

    این حرفو که گفت ،گفتم چیکار داشتی میکردی طیبه ، چرا اون افکارو داشتی که نمیخواستی یه غذا رو با دو نفر سهیم باشی؟؟؟؟

    میدونم یکی از باورای محدودم اینه که من فکر میکنم غذا کمه ،پول کمه ،پول ندارم ،و سخاوتمند و بخشنده نیستم

    و میترسم اگر از سهم غذام به کسی بدم خودم گرسنه بمونم

    در صورتی که طبق گفته استاد عباس منش میگفت برای بدن هیچ فرقی نمیکنه یه وعده غذا بخوری یا چند وعده یا اندازه کوچیک باشه یا بزرگ

    باید سعی کنم این رفتارهام رو هم اصلاح بکنم

    وقتی برگشتم سر کلاس مجسمه ای که برای من آورده بود رو شروع به طراحی کردم و خیلی به سرعت طراحیم پیشرفت داشت با اون نکته اصلی که بهم یاد داد

    و من پشت سر هم زاویه مختلف از چهره مجسمه رو کشیدم

    به استاد طراحی گفتم که این هفته که جمعه رفتم برای فروش میشینم و مجسمه های پل طبیعت رو میکشم

    اونجا پر از مجسمه هست

    و جون میده که بشینم و کار کنم

    و داشتن صحبت میکردن به شاگردا گفت هفته پیش شوهر یکی از بچه ها اومد و بهش گفتیم بشین چهره ات رو هنرجوهام طراحی کنن و نشست و طراحیاشو هدیه دادن بهش

    بعد وقتی اینارو میشنیدم تو دلم گفتم کاش استاد رنگ روغنم یه بار عکس من رو طراحی کنه و بشینم و طراحی کنه چهره ام رو

    همیشه میبینم هر هفته یکی از همرجوهارو طراحی میکنه

    خیلی دوست داشتم استادم یه بارم منو طراحی کنه و این درخواست رو از خدا کردم و رهاش کردم

    وقتی ساعت 6 شد و خواستم برم پیش مادرم و خواهر و خواهر زاده ام ، استاد طراحی رو صدا کردم و گفتم شهریه همین جلسه که از صبح تا غروب نشستم چقدر میشه

    بگو واریز کنم

    یهویی گفت نمیخواد طیبه

    گفتم نه من قرار بود بیام ایراد طراحیامو بهم بگی تا تو کلاس رنگ روغن اصلاح کنم کارمو

    هرچی گفتم گفت نه و نگرفت

    رفتم به استادم گفتم استاد شماره کارت استاد طراحی رو دارین ؟ گفت نه ندارم و گفتم نمیگیره شهریه امروزمو گفت طیبه خجالت بکش دلی این کارو برای تو انجام داده

    گفتم نه استاد قرار بود من یه روز ازش یاد بگیرم و برای کلاس بمونم نمیتونم اینجوری قبول کنم

    و بهش گفتم وقتی اومدم کلاس نقدی میارم

    چون یاد گرفتم از استاد عباس منش که بهای چیزی رو که برای پیشرفتم کمک میکنه پرداخت کنم

    و من واقعا امروز یه اصل اساسی از طراحی رو یاد گرفتم

    و انقدر سریع طراحی میکردم که استاد طراحی میومد میگفت طیبه چقدر فرق کرد طراحیت

    برگشت گفت شدی مجسمه کش حرفه ای

    و تحسینم کرد

    البته باز میدونم همه اینا کار خداست و داره کمکم میکنه

    درسته از صبح میگفتم کاش ازم پول نگیره و من پولو نگه دارم برای شهریه کلاسم ولی حرف استاد عباس منش یادم اومد که باید بهای یادگیریت رو پرداخت کنی

    و وقتی رفتم پیش مادرم دیدم مادرم و خواهرم دارن ذرت میخرن دیدم فروشنده گفت امروز تولد من هست ،پولشو نمیخوام

    براتون کادوی تولد دادم

    جالب بود همیشه برعکسه آدما به کسی که تولدشه هدیه میدن نه کسی که تولدشه

    با اینکه من نخوردم ولی حواسم بود که لطف خداست و سپاسگزارش هستم

    وقتی نشسته بودیم یه اتفاقی رخ داد که بهم گفته میشه اینجا ننویسم

    فقط در این حد بنویسم که طبق احساس ترس اون لحظه ام نمیخواستم اون اتفاق رو از طرف خدا ببینم که برام فرستاده تا من قدمی بردارم برای سلامتی بیشتر

    به خدا گفتم خدایا اگر قراره من این رخدادی که تو سر راهم گذاشتی رو در پیش بگیرم خودت هدایتم کن و اگر نباید انجام بدم برای سلامتی بیشتر خودت از من دور کن

    و اومدم به سایت و نشانه ها رو دیدم گفتم نشانه ای بهم بده خدای من

    و این فایل دقیقا مرتبط بود به این رخداد و تصمیمی که میخواستم بگیرم

    و عنوان فایل این بود

    عواقب تصمیمات احساسی

    من در اون لحظه ترس داشتم از اون رخداد که هم خوشحالم کرده بود و هم حس ناخوبی دریافت کردم که نمیخواستم گوش بدم به اون حرفایی که شنیدم

    و هنوز هیچ درکی پیدا نکردم از این اتفاق که چرا یهویی رخ داد و برای سلامتی بیشتر یک سری اطلاعاتی بهم داده شد که قبلا تا حدودی چند تا از اطلاعات رو انجام داده بودم و کمی تا قسمتی نتیجه گرفته بودم اما باز مقاومت داشتم نه برای اون اطلاعات ،برای موضوع مرتبط با اون لحظه مقاومت داشتم

    و باید بیشتر بنویسم و بیشتر به این فایل گوش بدم تا وقتی زمانش برسه درک کنم که چرا خدا گفت تصمیمی برای این موضوع نگیر و از زبان استاد عباس منش بهم گفت که سعی کن تصمیمی نگیری و فعلا بهش فکر نکنی تا بهت درک فایلش گفته بشه

    فعلا آرام باش و مسیر تکاملت رو طی بکن

    و من فعلا اینو درک کردم که درمورد اتفاق امروز هیچ تصمیمی نگیرم

    و اگر در روز های آینده درکش رو خدا بهم عطا کنه و اجازه داد بنویسم ،مینویسمش

    خیلی خیلی سپاسگزارم از خدا که هر لحظه کمکم میکنه

    برای تک تک دوستان بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    محمد جواد آقااحمدی گفته:
    مدت عضویت: 242 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سوره بقره

    وَلَنَبۡلُوَنَّکُم بِشَیۡءࣲ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصࣲ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّـٰبِرِینَ(١۵۵)

    قطعاً همۀ شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، و کاهش در مالها و جانها و میوه‌ها، آزمایش مى‌کنیم؛ و بشارت ده به استقامت‌کنندگان!

    =================================

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    خدایا به امید تو

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان شایسته و تمام دوستان غار حرای من.

    اول از همه خدا را شکر می‌کنم که باز هم امروز صبح تونستم در این محفل توحیدی صلات خودم رو به جا بیارم و شکرگزار نعمت‌های خداوند باشم. خدا را شکر به خاطر این روزی که به من هدیه داد و دوباره می‌تونم توش برای آینده خودم و برای اهداف خودم تلاش کنم،خدا را شکر که امروز هم لیاقت این رو داشتم که صلاتم رو به جا بیارم و شکرگزار نعمت‌های بی‌نهایت خداوند باشم.

    دیشب وقتی می‌خواستم بخوابم نرم‌افزار قرآنی نور رو باز کردم که هر روز برای من یه آیه تصادفی میاره و آیه بالا بود.

    متاسفانه به خاطر تصمیماتی که در خشم گرفتم و صحبت‌هایی که کردم مدتی است که از همسر خودم جدا هستم. و وقتی که از خداوند هدایت خواستم خداوند این آیه را گذاشت سر راه من و گفت من تو رو امتحان می‌کنم تو صابر باش نگران نباش همه چیز درست میشه. یعنی تو کنترل کن خودتو تمرکزت رو بذار روی چیزی که می‌خوای الباقشو بسپار به من الباقیش با من،امروز صبح ساعت 6 صبح که از خواب بیدار شدم همون اولین کاری که کردم زدم روی نشانه من ببینم خداوند کجا هدایتم می‌کنه،و این فایل زیبا اومد و چقدر به جا و عالی بود.

    استاد اگر بخوام از گذشته خودم و از تصمیماتی که از روی خشم روی ترس گرفتم بگم همه جا پر از ضربه‌های ریز و درشتیه که شیطون لعنتی باعث شده من این تصمیماتو بگیرم و در حال حاضر تو این وضعیت باشم.

    متاسفانه وقتی که موقعیت بدی برای ما پیش میاد و تمرکزمون روی اتفاقات بد هست صمیمات نابجایی می‌گیریم که این تصمیمات نابجا فقط و فقط به خاطر تمرکز ما روی اتفاقات بد هست.

    یادمه یه جا تو سفر به دور امریکا استاد گفتن که اتوبوسشونو می‌خواستن یه جا پارک بکنن و یه ماشینی کنارشون پارک بوده که می‌خواستن پارکش بکنن ناخواسته ماشین برخورد می‌کنه به اون ماشین بغلی و رکاب سمت شاگرد ماشین حسابی خراب می‌شه. استاد می‌گفتن تو اون لحظه من نگاه کردم و خیلی ناراحت شدم اما به خودم گفتم که اینجا اونجایی که باید ذهنت رو کنترل کنی،دسته مایک و خانم شایسته رو گرفتم و رفتیم از زیبایی‌های اون پارک لذت ببریم و یه یادداشت توی اون ماشین گذاشتیم،وقتی که برگشتیم اون شخص باهامون تماس گرفت و خیلی تشکر کرد به جای اینکه ناراحت باشه که چرا ماشینش خراب شده،و کمک کرد که اون ماشین درست بشه و وسایل رو استاد خرید و ماشین استاد رو هم درست کرد،

    این همون قدرت تمرکز ذهنه این همون چیزیه که استاد هر روز و هر بار توی فایل‌هاشون دارن فریاد می‌زنن که بابا اصل اینه،رو چی تمرکز کردی رو هر چیزی که تمرکز کردی شبیه همون رو داری به دست میاری. حالا تو هی هر روز بیا خودتو ناراحت کن اعصابتو به هم بریز داستان برای خودت درست کن هیچ نتیجه‌ای نمی‌گیری،یه بار دیگه هم یادم هست استاد می‌گفتن که توی کشوری بودن یه ماشینی رو رنت کرده بودن باهاش می‌خواستن مسافرت برن اما وقتی که می‌خواستن ماشین رو کاراش رو انجام بدن یهو متوجه شدن که کارت اعتباریشون مسدود شده و دیگه نمی‌تونن پولی ازش بردارن و حتی می‌گفتن تو اون لحظه بسیار بسیار زیاد اعصابشون خورد شده،به منزل رفتند و مریم جان عزیز بهشون گفتن ببین این یه معنی بیشتر نداره،ما می‌خوایم بریم امریکا خدا می‌خواد بگه دیگه اینجا گشتن بسه راه بیفتیم بریم امریکا،و اون باعث شد که استاد هدایت بشه به بهترین جای دنیا و در حال حاضر تو بهترین جای دنیا بهترین زندگی رو تجربه کنه،

    واقعیت می‌خواستم از مثال‌های قبلی که توی زندگی خودم اتفاق افتاد حرف بزنم ولی احساس کردم که مثال زدن از اون‌ها مرکز روی ناخواسته‌هاست،پس ولش کردم و گفتم که بزار راجع به اینکه چقدر کنترل احساسات می‌تونه به ما کمک بکنه و زندگی عالی رو برامون درست بکنه صحبت بکنم،

    و واقعاً همینطوره استاد کنترل ذهن همه چیزه،به لطف خدای بی‌نهایت مهربان و به لطف آموزه‌های بی‌نظیر شما الان در مسیری هستم که وقتی احساس بدی دارم ناخودآگاه ذهنم میگه داری اشتباه میریا،همین الان باید جلوی ذهنت رو بگیری باید متفاوت فکر کنی باید مرکز توجهت رو عوض بکنی وگرنه باید منتظر باشی که اتفاقات بدی رو تجربه بکنی،و همون لحظه شروع می‌کنم فکر می‌کنم به چیزی که می‌خوام،همون لحظه به ذهنم میگم خب من چی می‌خوام من می‌خوام مثلاً فلان ماشینو داشته باشم فلان خونه رو داشته باشم فلان زندگی رو داشته باشم فلان رابطه عاشقانه رو داشته باشم،و این واقعاً مثل آب روی آتیشه،واقعا جواب میده استاد.

    واقعاً ازتون سپاسگزارم این آموزه‌هایی که شما دارید هر روز حتی از فایل‌های رایگان به من میدین کاری داره می‌کنه که زندگی من رو برای همیشه تغییر بده،تازه توی شرکت خیلی عالی به عنوان مدیر فروش شروع به کار کردم شاید یکی از تاپ‌های ایران هست شرکت،و اولاً این رو از آموزه‌های شما و هدایت‌های خداوند دارم که بهم یاد دادین چطور فکر کنم چطور رفتار بکنم،و دوماً این رو یاد گرفتم که یک در ناراحتی تصمیم نگیرم و دو همیشه نتیجه رو ببینم و نتایجی که الان بعد از چند روز کار کردن دارم رو با نتایج دوستانی که شاید 10 سال 20 ساله تو این شرکت دارن کار می‌کنن مقایسه نکنم،و این اعتماد به نفس بی‌نظیری بهم داده استاد،

    بازم ازتون ممنونم انشالله هرجا که هستید شاد سلامت خوشبخت ثروتمند در دنیا و آخرت باشید

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    آرزو کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 502 روز

    خدایا تو چقدر خوبیییی، چه

    هدایت گر خوبی هستی، چه راهنمای

    دلربایی هستی ،چه خدای حرف گوش

    کنی هستی قوربونت بشم

    هر زمان بهت لبیک گفتم

    راضیم کردی شادم کردی مثل امروز ظهر که بهت گفتم این شادی مثل شادیهای بچگیامه

    هر لحظه خواستم بهت وصل بشم بایه

    نورافکن تمام مسیر رو برام روشن کردی

    خدایا هر آن که ازت حمایت میخوام

    صدای پاهاتو می‌شنوم که به سمتم میای

    خدایا من در برابر تو ضعیفم،

    ناتوانم،خاشعم ،تسلیمم،حقیرم

    خدایا من در برابر عظمت تو هیچم من

    هر آنچه که دارم از آن توست

    خدایا ،خدایا میشنوی صدامو منو ببخش

    عاحححح از امروز عاحح از این تسلیم شدن من در برابر ذهنم به جای قلبم

    بزار بنویسم چی شد

    امروز به عقل خودم به عقل جامعه بااااید

    میرفتم یه جایی و خداوند واضح با

    آرامش بهم گفت امروز نرو بی خیال بشین به مشقات برس دختر خوب…

    حالا منو میگی بهش گفتم نه بابا زشته

    چی میگن (حرف مردم)و خلاصه من به

    عقل خودم پاشدم رفتم اما واقعا یه

    حس بی قراری جدایی از منبع درون در

    من داشت غلیان می‌کرد من رفتم حالمم

    بد نبود و خدا شاهده یه اتفاقی افتاد و

    چنان حس تحقیر شدن تخریب شدن به

    من دست داد که نگو اما خدارو شکر

    اونجا خیلی احساساتمو کنترل کردم اما

    لحظه ای که از اون محیط اومدم بیرون

    نجواهای ذهن داشت بمبارانم می‌کرد و

    من فقط پیاده روی کردم آشفته بودم با

    خودم منطقی حرف زدم .نشد.حس کینه اومد

    حس ناراحتی بود فشار ذهن

    گفتم یه آهنگ گوش بدم حالم

    بهتر بشه دیدم اصلا وقتش نیست

    هی گفتم باید منم فلان حرف رو میگفتم

    بعدش میگفتم بابا ولش کن اما آروم

    نمی‌شدم رفتم فایلهای کنترل ذهن

    اونموقع بعد یک ساعت پیاده روی رسیده

    بودم خونه دلم انار خواست نشستم

    خوردن ذهنه هم غر میزد ساکت نبود

    و گفتم خدایا این موضوع هرچی باشه

    در مقابل تو هیچه هیچ درستش کن قوربونت

    من نمیخوام کینه به دل بگیرم

    * و الله اکبر عاقاااااااا انگار یکی محکم زد تو

    گوشم که دختر خوب خدا بهت گفته بود

    امروز نرو رفتی چوبشم خوردی درستو

    گرفتی حالا رها میشی و واقعا رها شدم *

    نشستم به نوشتن که یادم نره

    خدایا منو ببخش اگه به حرفت گوش

    ندادم تو که هر چی من ازت میخوام، بهم

    میدی …میشه ایمانمم بیشتر کنی، میشه

    دست نوازشت همیشه رو سرم باشه ،

    میشه کمکم کنی آگاه باشم میشه کمکم

    کنی رو عقل خودم حساب نکنم

    بابا من بیعقل ترینم در برابر تو؛ تو خدایی هستی که آزادی زمانی و مکانی بهم دادی من اگه به عقل خودم بود الان یه بیمار بودم از عصبانیت این تو بودی که بهم آرامش دادی این تو بودی که امروز بهم فهموندی که هیچکس رو مقصر حال بدم ندونم

    همه کاره ی زندگیم خودمم ،منم که دارم با افکارم این زندگی رو خلقش میکنم خدایا هدایتم کن حمایتم کن

    خدایا مرسی که امروز تو گوشی رو زود و محکم زدی بهم چسبید اونقدر چسبید که حالا حالا ها فکر نکنم فراموشم بشه

    یعنی دمت گرم یعنی کارت درسته

    یعنی تو رو جون خودت رهام نکن

    ینی ماچ به کله ات خدایا من بدون تو هیچم

    ببخش که امروز به حرفت گوش ندادم

    از هر طرف احاطه ام کن

    تو که خوب میدونی من بدون تو آواره ترینم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    شکوفه نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 738 روز

    سلام به شکا استاد عزیز بابت این آگاهی عالی و خدارو شاکرم بابت این فایل عالی که بهش هدایت شدم که باعث شد درباره خودم فککنم و گذشته نزدیکم رو به یاد بیارم و هم به هواشناسی برسم و هم متوجه بشم که اشتباهاتم رو تکرار نکنم

    من کاملا آماده‌ام که به سوالات فکر کنم و جواب بدم

    درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟

    این ماجرا چه درسهایی به شما داد؟

    راهکار شما برای پیشگیری از تکرار آن نتیجه ناخوشایند، چه بود؟

    همین چهارشنبه ای که گذشت میشه پریروز من باید ساعت 8 صبح دانشگاه می‌بودم

    و خب دانشگاه من تهرانه و من کرج زندگی می‌کنم

    خلاصه طبق برنامه ریزی های نودم من باید ساعت 5 صبح پا میشدم که قطار ساعت 6:30 رو سوار بشم و حدودا 7:15 اینا برسم تهران و از اونجا بی‌آرتی سوار بشم و برسم دانشگاه که حدودا ساعت میشد‌ 7:45/50 دیقه

    خلاصه من خواب می‌مونم و ساعت 6 پامیشم همونجا بدون اینکه استرس بگیرم که دیر شده یا خودم رو سرزنش کنم که خواب موندم با گفتن “ الخیر‌ فی ما وقه‌” بلند شدم و آماده شدم و راه افتادم و کاملا به موقع حدودا ساعت 7:30 بود که رسیدم تهران و اومدم سمت ایستگاه بی‌ارتی که سوار اتوبوس بشم و برسم دانشگاه

    همونجا با خودم گفتم” ببین شکوفه تو دستت شلوغه آرشیو سایزa2 دستته( یه کیف بزرگ که تمام کاغذها و تخته شاسی و اینجور وسایل هنری که تو کوله جا نمیشن و می‌خوام برگه ها تا نخوره تو همچین کیفی میزاری و خیلی راحت تر حملش میکنیم بدون هیچ نگرانی) باید خیلی با آرامش یه جا تکی‌اش بدی و کیف پولتو از کیفت دربیاری و کارتتو‌‌ بکشی و سوار بشی”

    خلاصه از قضا من گوشیمم دستم بود بعد من که رو پل هوایی بودم دیدم داره اتوبوس میاد و یه دفعه من از ترس اینکه اتوبوس رو از دست میدم و دیر سرکلاس میرسم سریع و بطور کیف پول‌رو از تو کیفم درآوردم(با این تصور که یه دستم آرشیو بود یه دست دیگه گوشیم) بعد هی اومدم کارت رو بکشم کارت رو اسکن نمی‌کرد دستگاه، “ نگو خدا داشته بهم می‌گفته شکوفه جان عجله نکن ، عجله ای نیست فرق این اتوبوس با اتوبوس بعدی 1 دیقس” خلاصه کارت اسکن نشده و اون آقا که مسئول اونجا بود گفت اشکال نداره برو و تا اومدم برم اتوبوس رفت و گوشی من هم از دستم افتاد و هم بالای قابم شکست‌ هم گوشیم یه ضربه کوچیک خورد

    و همونجا بود که گفتم بابا شکوفه “ الخیر فی ما وقه‌” بابا خدا میدونه کدوم اتوبوس برات خوبه، خدا میدونه تو کی برسی سر کلاس برات خوبه

    چطور تونستی ذهنتو کنترل کنی که صبح سه ساعت دیرتر پاشدی و بگی تاخیر فی ما وقه‌ ، خدا گفت تو یه ساعت بیشتر بخواب هیچی نمیشه به موقع میرسی

    پس چیشد الان چرا کنترل نکردی خودتو چرا از رو ترس تصمیم گرفتی؟؟!!!

    اما بازهم با اینکه من با ترسم تصمیم گرفتم خدا کمکم کرد و هدایتم کرد و وقتی من رسیدم سر کلاس استاد هم پیشت سر من اومد

    بعد گفتم دیدی، دیدی شکوفه فقط خدا برامون میدونه چی خوبه، کی خوبه ، چه زمانی خوبه و…

    و دیگه می‌خوام همونطور که میگفتم تو هر لحظه “ تاخیر فی ما وقه‌” بیشتر به این جمله ایمان بیارم و با گفتنش بیشتر دلم آروم بشه

    خدایا شکرت که هرلحظه هدایتم می‌کنی و درسای عالی بهم میدی و میزاری رشد کنم

    درباره تجربیاتی بنویسید که در چنین شرایطی توانستید ذهن خود را کنترل کنید. یعنی تحت تأثیر آن احساسات لحظه ای، هیچ تصمیمی نگرفتید یا حرفی نزدید و بعدا چقدر شرایط به نفع شما پیش رفت. اما با چشم خود دیدید فرد دیگری در همان شرایط یکسان، نتوانست ذهن خود را کنترل کند و بر اساس آن احساسات تصمیماتی گرفت که بسیار از آنها ضربه خورد.

    بنویسید در آن شرایط، چه راهکاری را برای کنترل ذهن در آن لحظه به کار بردید؟

    من موقعی می‌شد که می‌خواستم با خواهرم یه بحث ریز بکنم و معمولا اون تایم مهمون داشتیم

    و من فقط به خودم میگفتم نه شکوفه نه الان تو جوشی‌ای، عصبانی و دلت می‌خواد دهنتو باز کنی و همه جیز بگیری نه ، تو وقتی تو اینجور مواقع دهنتو باز کنی قطعا پشیمون میشی و اصلا خوب نیست این پشیمونی

    و من هی نفس عمیق میکشیدم، سعی می‌کردم تا چند دیقه از خواهرم دور و جدا باشم تا آروم بشم و وقتی آروم میشدم و به روال عادی برمی‌گشتم با خودم میگفتن آفرین مه تونستی خودتو کنترل کنی، اون یه موضوع کوچیک بود بازم نوید با خواهرت که انقد دوسش داری یه بحث الکی کنی که بعدا جفتتونم ناراحت بشید و پشیمون بشی از کارت

    با توجه به راهکارهای فوق، وقتی احساسات بر شما غلبه می کند، چه روشی می تواند ذهن شما را آرام کند؟

    بیشتر اوقات یا بهتره بگم اغلب نفس عمیق می‌کشم و شروع می‌کنم به شکرگزاری و به طور معجزه‌آسایی بخصوص با شکرگزاری آروم میشم و بعضی وقت ها هم سعی می‌کنم از اون فضا دور بشم

    ممنون از شما استاد عزیز بایت این سوالات عالی که باعث شد به خودشناسی برسم و راهکارها یادم بمونه و همینجوری از مسائل نگذریم و حلش کنم

    خدایا شکرت

    عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    سارا گفته:
    مدت عضویت: 446 روز

    بنام خدای یکتا

    درود بر استاد عزیزم عباسمنش مهربان و بنده خوب خدا وهمسر همراهشون. بانوی عزیز

    استاد من این فایل تون رو در یکی از کانال ها دیدم

    اومدم اینجا پیداش کردم داخل سایت که تجربه و دیدگاهمون با شما به اشتراک بذارم که هم خودم هم شما و دوستان بازخوردها رو بگیریم و بدونیم که جهان قوانین خودش رو داره و جنس رود سوی جنس ، و ناظر جنس منظور رو مشخص می‌کنه و دنیا کسی و چیزی جز من نیست هر چه کنیم بخودمون میکنیم ارتعاش اساس سیستم جهانه

    استاد من یه بار از حرف کسی ناراحت شدم که انتقاد کرده بود چرا تو نمیری یه کاری کنی سرکار و… من اونموقع خیلی داغون بودم مریض بودم و همه جور مسئله داشتم و تمام زورمو هم البته زدم و البته فهمیدم که زور جواب نمیده

    استاد من بقول شما که گفتید حالا که اینطور شد منم اینکار میکنم ، من هم با شدت عصبانیت دنبال کار گشتم و یکی دوتا پیداکردم ازشون بازدید کردم

    استاد چون با حس عصبانیت شروع کردم کارو نتیجه‌اش خیلی وحشتناک بود

    پیام آسیب دید ، جنگ دعوا بین همکارا، صاحب کار بازی در می آورد و..

    البته خیلی چیزهای هم باعث رشدم شد

    یادگرفتم حقوق هم خوب بود اما

    امکان ادامه اون کار مقدور نبود و اومدم بیرون ازش

    و حتی برای گرفتن مدرک دانشگاهی هم همینطور مقاومت داشتم و کسی پاسخگو نبود امادش نکردن ،بی مسولیتی میکردم و من باید میرفتم شهرستان دانشگاه با هزار زحمت و…

    اما کم کم یادگرفتم از بزرگان مثل مولانا و از شماهم خیلی خیلی چیزها یادگرفتم عشقید شما که اتفاقات همسنگ ارتعاشات درونی ماست ، هرچقدر من درونم پاک تر وخالص تر باشه به همون میزان موارد خوب و خالص رو جذب میکنم

    راهکارم ؛ مقاومت عجله و خواستن چسبیدن و… رو

    کنار گذاشتم اولش راحت نبود خیلی هم دردناک بود

    اما کم کم یادگرفتم

    راهکارم این بود که قوانین الهی رو بفهمم که صبر با خوشدلی آرزو رو میاره نه عجله

    که رهایی و حس نیاز نداشتن و گدای چیزی نبودن نعمت ها رو میاره

    که صبورتر باشم ، حلم داشته باشم ، فکر نکنم زندگیم به این مدرکه بنده چه بسا مدرک گرفتم چهارساله هنوزم هیچ کاری باهاش نکردم حرص خوردم بدنم فقط خراب کردم با حرص مقاومت و عصبانیت و..

    که فضای درونم رو باز کنم احساس انبساط رو تمرین کنم که حس کمال کنم

    این احساسات متعالی آرامم میکرد ، صبورتر و خردمندانه تر رفتار میکردم تصمیم می‌گرفتم و چون انرژی پاک و ارتعاش بالا تری در من ایجاد میشد نعمتها به سمتم می اومدن و اتفاقا همین مدرکم بطرز معجزه آسایی وقتی دیگه رهاکردم و گفتم دیگه نمی‌خوام یه شخصی پیدا شد که گفت فلانی هیچ سمت مهمی نداره توی دانشگاه اما کارهمه رو راه میندازه آدم خوبیه

    من شمارش گرفتم باورتون نمیشه بعد یکسال بهشون پیام دادم ک مسئله ام اینه ..و اون بنده خدا درعرض یک هفته همه کاراشو انجام دادم حتی گفت خودم میام شهرتون و براتون میارم دیگه کرونا بودو تردد غدقن شد در شهر و یکبار خودم رفتم تحویلش گرفتم اما اون دست خدا رو هم ندیدم قیافش اون ساعت دانشگاه نبود ولی تماس گرفتم و حسابی تشکر کردم ازش

    الآنم دوستدارم یه کار خیلی خوب راحت در مکان خوب و در آرامش که از شش بخوبی بربیام داشته باشم دارن صبر میکنم چندروزه ذهنم هی میگه برو من میگم آرام باش سارا همه چیز خودشون نمایان میشه خداروشکر و پیشاپیش سپاسگزار خدا هستم برای نعمتها و فرصت های رشد و شکوفایی که بهم عطا می‌کنه و برکت میده ممنونم از وجود تون ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: