عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 8
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیز
من کلا زیاد عصبانی نمیشم و خیلی خوب همه احساساتم رو کنترل میکنم حتی احساس شادی و خوشحالی و ذوق زدگی رو بسیار خوب معمولا مدیریت میکنم، حتی وقتی اطرافیانم تحت تاثیر احساساتشون تصمیم میگیرند خیلی راحت تشخیص میدم که این تصمیم احساسیه و نتیجه خوبی نداره گاهیم تذکر میدم اما چون نتیجه ای نداره بیخیال رفتار دیگران شدم خیلی وقته اما در روابطم با پسرم همه چیز فرق میکنه من گاهی تا حد انفجار عصبانی میشم راهکاری که برای مدیریت خشمم بکار میگیرم و خیلی آرومم میکنه اینه که در مرحله اول هیچ کاری نکنم نه حرفی نه اقدامی بعد از خودم یه سوال میپرسم دلیل این حد عصبانیت من چیه؟ آیا واقعا برای مثال کثیف شدن فرش منو انقد ناراحت کرد یا چون تذکر داده بودم و پسرم به حرف من اهمیت نداد؟یا اصلا بخاطر یه موضوع دیگه ای از قبل ناراحت بودم که اصلا ربطی به رفتار پسرم نداشت اینجوری دلیل اصلی ناراحتیمو پیدا میکنم بعد یه فکر بهتر جایگزین میکنم مثلا فرش با یه دستمال خیلی راحت پاک میشه و دلیل اینکه پسرم فرشو کثیف کرده عصبانی کردن من نبوده و بعد به جای داد و فریاد و دعوا به پسرم میگم که من خیلی ناراحت شدم که فرش کثیف شده و باید یه فکری بکنه که دفعه بعد مثلا خواست آبمیوه بخوره رو فرش نریزه و این روش خیلی بمن کمک میکنه که آروم بشم و کاری نکنم که بعدا پشیمون بشم و نه خودم و نه پسرم هیچ کدوم آسیب نبینیم.
باتشکر
سلام دوست عزیز همفرکانسی.
خدایا شکرت که همیشه و هر لحظه در حال صحبت کردن و اگاه کردن ماست .
امروز داشتم با پسرم درس کارمیکردم و بسیار مراقب بودم که عصبانی نشم .
الان که اومدم کامنت بخونم ،کامنت شما اولین بود و راه کار شما بسیار به من کمک کرد که دلیل این خشم رو بدونم و به خودم میگم آیا این موضوع که بابتش عصبانی شدی تا یکسال دیگه اهمیت داره ؟
با جوابی که بخودم میدم به ارامش میرسم .
سپاسگزارم بابت کامنت عالیتون
سلام بر شما دوست عزیز
خیلی خوشحالم که این راه حل به شما هم کمک کرده امیدوارم همواره در مسیر فرزندپروری پرحوصله و با انرژی باشیم و بتونیم احساساتمونو مدیریت کنیم روابط خوبی داشته باشیم و از نقش والد فرزندی لذت ببریم و تاثیر مثبتی بر روان فرزندانمان بگذاریم که حداقل اونا با باورهای درستی بزرگ بشوند و نیاز کمتری به این همه تلاش برای به صلح رسیدن با خودشون و بقیه داشته باشند و از همین اول با اعتماد بنفس بار بیایند درسته که جامعه نقش بسیار زیادی روی باورهای بچه هامون داره اما بنظر من مهمترین جایی که بچه ها مخصوصا قبل از 7 سالگی باورهاشون ساخته میشه و شخصیتشون شکل میگیره خانه و خانواده است پس خیلی مهمه که ما درست رفتار کنیم که اونا هم درست رفتار کنند ما درست احساسات و هیجاناتمون رو مدیریت و ابراز کنیم تا اونام یاد بگیرند درست مدیرتش کنند خیلی از شما ممنونم که انقد نسبت به رفتارتون و کنترل خشمتون حساس هستید و به روان فرزندتون و خودتون اهمیت میدید و امیدوارم که اول مراقب خودمون باشیم بعدم فرزندانمون و بقیه افرادی که باهاشون در ارتباطیم.
سپاسگزارم
سلام دوست عزیز منم منم سعی میکنم زیاد عصبانی نشم اما یه وقتایی تو برخورد با دخترم خیلی جاها تونستم خودم رو کنترل کنم و افکارم و افسارم رو دست خداوند بدم اما متاسفانه یه جاهایی هم نه نتونستم که از خداوند کمک میخوام هدایتم کنه و بتونم خودم رو کنترل کنم و تحت تاثیر احساسات قرار نگیرم و به خودم بگم آیا این کار دختر من سال بعد این موقع اهمیت داره؟ موفق باشی دوست خوبم
سلام خدمت استاد عزیز وخوش اندام ومریم خانم شایسته نازنین
وهمه ی هم فرکانسی های عزیز ودوست داشتنی
سپاسگذارم استاد که همیشه فعال هستید و فایل رو سایت میذارید
امروز صبح طبق معمول که سایت رو باز کردم دیدم فایل جدید اومده و خواستم قبل از شروع کار این فایل رو گوش کنم
منم اون بازی رو دیدم وکلوپ رو دیدم که با این سرعت رفت سراغ داور چهارم اما متوجه مسدومیتش نشدم چون مصاحبه اش رو نگاه نکردم
ازاونجا که به فوتبال علاقه خاصی دارم یادمه از یازده سالگی من عاشق فوتبال شدم اونم وقتی که مسی رو دیدم باشماره 19بارسلونا بازی میکرد همیشه پیگیرش بودم و همیشه برام سوال بود که این آدم چرا همش جایه درستیه تو زمین داره قدم میزنه یهو یه توپ میاد وگلش میکنه تویه باز ی یادمه الکلاسیکو بود 5بر2بارسلونا جلو بود اگه دقیق یادم باشه ؛پپه وراموس اونقدر مسی رو زده بودند که نزدیک بود مسدوم بشه اما حتی یه لحظه هم عصبانی نشد و واکنش نشان نداد
من طرفدار شدید بارسلونا هستم اما اخیرا تو این بازی ها خیلی به انجلوتی مربی رئال دقت میکردم از اونجا که داره چند ساله خوب نتیجه میگیره میدیدم هیچ وقت اعتراض نمیکنه همیشه آرومه حتی وقتی عقبن و وقتی جلو هستن باز آرومه
تو یه بازی عقب بودن وکامبک زدن کامبک های رئال معروفه از وقتی انجلوتی مربی این باشگاه شده دقت میکردم وقتی دو یا سه گل عقب بودند یا جلو بود این آدم هیچ واکنشی نشون نمیداد وکاملا خونسرد بود و تصمیمات درستی میگرفت وکامبک میزدن به نظر من آدم تو آرامش داشتن وخونسرد بودن میتونه تصمیمات درستی بگیره تو حالت هیجان و احساسات منفی تصمیمات همیشه اشتباهه
خب قبل اینکه من رو خودم کار کنم وبا استاد عزیز آشنا بشم تصمیمات بسیار بدی تو زندگیم گرفتم خب چوبشم خوردم چون تصمیماتم تو حالت ترس ترس از کمبود هیجانات ناشی از غلیان احساساتم تو لحظات خوشی قول های الکی وغیره که بعداً هم برام دردسر شده وهنوزم که هنوزه دارم نتایج حاصل از اون تصمیمات اشتباه رو تو زندگیم میبینم و دارم حلشون میکنم
اما از وقتی که با استاد آشنا شدم هروقت هیجان زده میشم خودمو آروم میکنم معمولا توی کار وقتی یه مشتری یا چند تا مشتری بهم میخوره واینو فرصت عالی میبینم ذهنم فورا نتایج خرید اون مشتری هارو برام تو آینده تجسم میکنه ومنو هیجان زده میکنه که طمع کنم وعجله کنم و تصمیمات اشتباه بگیرم چون فک میکنه که همین یه فرصته اما الان که یاد گرفتم قانون رو فورا کنترلش میکنم و میگم برای من همیشه مشتری هست فرصت هست من کار خودمو انجام میدم وتمرکزمو از روی اون مشتری ها برمیداریم ومیذارم روی خواستم ونمیذارم که شرک بورزم وعجله کنم و تصمیمات درست تری جهت ارائه خدمات به مشتری داشته باشم از روی باور به فراوانی نه ترس
قبلاً خیلی عصبی میشدم اما از وقتی با استاد آشنا شدم هر وقت برخوردی از کسی میبینم که بر خلاف میل من باشه سریع به خودم میگم تو چه فرکانسی فرستادی که این برخورد باهات شده و میپذیرم که خودمم وکنترلش میکنم وعصبانیت وخشمم رو کنترل میکنم و تصمیم نمیگیرم
عید که شهرستان بودم از اونجا که مدام من روخودم کار میکنم وخیلی چیزارو تغییر دادم تو وجود خودم بعضی حرف ها و اخلاقیات خانواده م اذیتم میکرد وذهنمم واکنش نشون میداد که بیشتر کنترلش میکردم که تو یه موردش عصبانی شدم وبا مادرم حرفم شد وداد زدم که کلا 10ثانیه بیشترم طول نکشید اما بعدش خیلی نارحت شدم اما وقتی تویه متن از استاد خوندم که خودم همچین خانواده ای رو انتخاب کردم دیگه سعی میکنم که اون یذره عصبانیتم دیگه نداشته باشم و تصمیمات درستی در جهت ارتباطات با خانواده ام بگیرم
وقتی آب آرام باشه و هیچ برخوردی نداشته باشه وتمیز و عاری از هر نوع آلودگی باشه میتونی تصویر منعکس شده خودتو توش ببینی اما وقتی مطلاتم وناارام ویا آلوده باشه نمیشه دید
تصمیمات درست زمان های گرفته میشه که ما احساساتی عمل نکنیم چه تو زمان هیجانات چه زمان های که احساسات بر ما غلبه کرده
مثل فیلم جنگجوی درون که به پسره میگه تو کنترل روی اتفاقی که برات افتاد نداشتی واین باعث شد که تصمیمات نادرستی بگیری
یا به قول آیه قرآن که میگه (فریاد نزن که بلندترین صداها صدای خران است )
امیدوارم شاد سلامت و ثروتمند باشید
سلام، عرض ادب و احترام خدمت استاد خوش تیپ و نازنینم و خانم شایسته محترم، و تمامی دوستان یکی از یکی گُل تر.
خوشبختانه من از وقتی که یادم میاد، در کل آدم واکنشی نبودم، و یادم نمیاد که در یک موقعیت خاص و یا جایی به یک اتفاقی احساساتی بشم و واکنشی عمل کنم، و این باعث شده با وجود اینکه 9سال حرفه ایی بوکس کار کردم یکبارهم تو کوچه و خیابان تجربه درگیری نداشتم، از همون جونی و نوجونی.
با اجازه استاد عزیزم خواستم، راهکاری رو که باعث شده من فردی نباشم که واکنشی عمل نکنم رو خدمتتون عرض کنم.
با وجود اینکه گاهی مواقع دو دو تا چهارتا کردن ها خیلی مقدور نیست و ناچارا بعضی مواقع آدم پیش میاد که احساسی عمل کنه، مثل موقعی که میبینی ماشین داره میزنه به بچه ایی که وسط خیابون وایساده، و تو باید اون لحظه بپری و بچه رو از وسط خیابون ورداری (که این تجربه سر خودم اومده) دیگه اونجا با وجود ریسکهایی که داره، همه واکنشی عمل میکنن و جای تعلل کردن نیست.
ولی بیشتر مواقع پیش میاد که ما میتونیم خیلی راحت و آروم خودمون رو کنترل کنیم و اصلا تصمیمات سریع گرفتن و واکنش نشون دادن یک بی خردیه محضه، که خیلیامون تجربه کردیم، مثلا تو یک شرایط خاصی توی رانندگی که ماشین جلویی داره کُند حرکت میکنه، یا متوجه نشد و با بی احتیاطی از فرعی در اومد و یا خیلی مثالهای دیگه، که اونجا نیازی هم نیست دستمون رو بزاریم روی بوق و هزارتا بد و بیراه بگیم، که چی؟ چرا بی احتیاطی کردی، یا چرا کند حرکت میکنی.
17سالم بود که من شروع کردم بطور حرفه ایی بوکس کار کردن، و خدابیامرز مربی مون یک انسان بینهایت فرهیخته و یک استاد تمام کمال بودن، و شاید این یکی از الطاف خداوند بود که من رو هدایت کرد تا اونموقع با ایشون آشنا بشم و کار کنم، ایشون هر روز، هر روز، هر روز مدام به ما میگفتن که “بزرگ منشانه رفتار کنید”، قبل از تمرین، قبل از مبارزه، موقع رفتن به رختکن، وقتی داشتیم میرفتیم خونه، مدام حرفشون این بود که “بزرگ منشانه رفتار کنید” که ترکی میشه “آغایانا رفتار الیین”، میدونین شاید بگم 1000 بار همین یک حرف ساده رو من شنیدم.
بزرگ منشانه یعنی چی؟
یعنی از منظر یک فرد عاقل و بالغ به قضایا نگاه کنیم، به همین راحتی.
چقدر دیدیم بچه وقتی غذا میخوره همش میریزه رو میز یا روی لباساش و همه جا رو کثیف میکنه، چرا ما از دست بچه ناراحت نمیشیم؟ ولی اگه این کار رو یک فرد بالغی انجام بدهدما رو ناراحت میکنه؟
چون ما سطح ادراک خودمون رو نسبت به درک و فهم بچه خیلی بالاتر میبینیم و انتظاری جز این از بچه نداریم، ولی در مورد فرد بالغ، میگیم خُب اینم در حد من درک و فهم داره، چرا اینکار رو میکنه؟ چرا نمیفهمه؟ و این یک سوال ساده از خودمون باعث میشه ما از دستش ناراحت بشیم، ما به درک و فهم طرف مقابل داریم اعتبار میدیم و از این اعتبار دادن خودمون ناراحت میشیم، در حالی که اینطور نیست، اون شخص داره در حد درک و فهمش عمل میکنه، وگرنه نیازی نبود یک کار غیر عقلانی رو انجام بده.
میدونین میخوام چی بگم؟
وقتی یارو داره در باند سرعت اتوبان بجای 80تا رفتن، با سرعت 40 میرونه و عین خیالشم نیست دقیقا داره به اندازه درک و فهمش عمل میکنه، وگرنه خودش میکشید کنار، الان اینجاس که ما بزرگ منشانه رفتار کنیم، انگار دار یک بچه رو نگاه میکنی که غذا رو ریخت روی لباسش، بکش کنار و برو، الان بوق زدن چی رو عوض میکنه؟ اصلا هزار تا هم فوش بهش بده، اصلاح میشه؟ نه، فقط میخوای دلت رو خنک کنی، اونموقع است که منم درک و فهمم ریخت پایین، شدم همطراز با اون بچه.
یه مثال ساده دیگه:
مثل سلام ندادنه یک بچه موقع ملاقات باهم.
باباش میگه، پسرم به عمو سلام دادی، و ما بزرگ منشانه میگیم: آره سلام داد، آفرین، ماشالله و …
دیگه ما ناراحت نمیشیم از دستش، ولی اگه باباش در سلام دادن یکمی دست دست کنه، تعلل کنه میگیم xxx.
بنظر من “آغایانا عمل کردن” جنسی از خداست، انگار خدا داره خطاهای ما رو میبینی؟ واکنشش چیه؟ چیزی غیر از چشم پوشیه؟ اگه ما بجای خدا بودیم، میگفتیم یه رعد و برق بزنه از وسط دو نصفش کنه، ولی خدا چکار میکنه؟ به موسی میگه برو با فرعون از در دوستی با ملایمت صحبت کن، نمیگه برو شمشیر بکش، نمیگه برو هزارتا بد و بیراه بگو، حضرت محمد در مقابل رفتار فردی که بهش گِل و لجن پرت کرد چیکار میکنه؟ آغایانا رفتار کردن همونیه که بزرگ منش باشیم، مثل خدایی که به بندگانش نگاه میکنه.
ولی 1000بار این حرف رو بشنویم (به خودمون بگیم) دیگه ضمیر ناخودآگاه ما خواهد فهمید که در مواقع خاص هرگز واکنشی عمل نکنه، اتوماتیک وار بزرگ منشانه رفتار کنه، اون عملِ فرد مقابل رو به چشم نادانی و بی اطلاع بودن طرف حساب کنه و رَد بشه.
مسی رَد میشه، ولی زیدان میگه نه، تو نفهمیدی؟ من از توهم نفهمتر میشم و با کله میره تو شکم یارو.
همه دستورالعملهای استاد عزیزم چقدر عالی و بینظیره، ولی حرف من اینه که اصلا بیایم کار رو به اونجا نکشونیم که لازم بشه به نفس عمیق کشیدن، اصلا چرا باید جوش زد؟ وقتی من بدونم خیلی بزرگتر از طرف مقابلم، بزرگی از بابت ظرف وجودی، بزرگی از بایت آگاهی، اصلا ناراحت نمیشم.
اصلا نیازی به بوق زدن نیست، اصلا نیازی به فوش دادن نیست، اصلا نیازی به جروبحث کردن با یک فرد نا آگاه نیست، اصلا نیازی به واکنش دادن نیست.
دوران دبیرستان با خودم میگفتم چرا این واکنشی نبودن رو مربی تربیتی در موردش صحبت نمیکنه، خود مربی تربیتی ما اونقدر فرد واکنشی بود که حتی ظرفیت شنیدن یک انتقاد سازنده رو نداشت :) چه برسه به تربیت کردن یک نسل :)
زیاد حرف زدم، ممنونم که آغایانا حرفام رو گوش دادین.
عاشقتونم
موفق و پیروز باشید
سلام جمال عزیز
چقدرازخوندن کامنت های شمامن احساسم خوب وعالی میشه .
مثالهایی که زدیدید کاملا ملموس جامعه ولزوم رفتاربزرگ منشانه هست والبته کلی ازاین مثالهای دیگری که ماآدمهادرزندگی خصوصی وعمومی خودمون باهاشون مواجه میشیم
اتفاقا برای من هم یه تذکربجاوعالی بودکه بایدهمچنان به رفتاربزرگ منشانه ام ادامه بدهم زیراهرچه باهدایت خداوند بزرگوارانه رفتارکنیم ودربعضی مواقع به قول استادعزیزمون بایک روزتاخیروباتفکرواندیشیدن تصمیم بگیریم یاحتی حرفمون روبزنیم مطمئنابزرگ منشانه وعاقلانه ترعمل می کنیم .ابتداازخدای هادی وحامی وپشتیبان خودم بی نهایت سپاسگزارم که ازطریق دستان الهی اش همواره هدایتم میکنه ودستموتودستاش میگیره وآرامش وآسانی وراحتی رونثارقلبم وعملم میکنه وازاستادمهربان وعزیزم وشمادوست عزیز بسیارسپاسگزارم که ازامروزیادگرفتم باهدایت خدابرای همیشه ودرهمه ی مواقع ومواردزندگیم «بزرگ منشانه» حرف بزنم و«بزرگ منشانه»رفتارکنم .
خدایابی نهایت سپاسگزارتم بابت این دانش واین آگاهی امروزم .
موفق باشیددوست هم فرکانسی ام .
سلام دوست عزیز ممنون از کامنت خوبتون بزرگمنشانه فکر کردن و رفتار کردن عالیه
ولی بعصی وقتا منو به تردید میندازه
در واقع پدر و مخصوصا مادر من شخصیت بزرگمنشانه ای دارند همیشه بی حاشیه بودند هرگز با کسی به خاطر رفتار نادرستشون بحث نمی کنند یا پشت سرش غیبت یا تحلیل رفتاری نمی کنند خیلی راحت می گذرند و کم پیش میاد ناراحت بشن و من ندیدم موضوع را کش بدند یا با کس دیگه ای درمیون بذارند خوب این رفتارشون در منم تاثیر گذاشته منم زیاد اهل غیبت نیستم و قبلنا بیشتر تو خودم میریختم و ادیت میشدم بعدها یاد گرفتم با تغییر نگرشم جور دیگه ای فکر کنم و خودمو آروم کنم و آموزه های استاد هم خیلی خیلی به من کمک کرد ولی همیشه فکر میکردم این کوتاه اومدن والدینم باعث میشه دیگران سو استفاده کنند مثلا بیشتر وقتا پیش میومد که تو یه مراسمی دخترعموهای من دعوت میشدند از طرف فامیل چون مادرشون برعکس مادر من طوفان به پا میکرد ولی ما راحت خط می خوردیم و شاید مادر من واکنشش این بود که به طرف بیان میکرد اونم به اسرار من و طرف با یه عذرخواهی قضیه را فیصله میداد و این موضوع منو آزار میداد که حقمونو نمی تونیم بگیریم هنوز هم من این مسئله را دارم نمی دونم این بزرگمنشانه رفتار کردن را دقیقا چه جاهایی نباید به کار برد و تعبیر اشباه ازش نکرد آیا بهتره رک بود هرچند چون من اینجوری بزرگ نشدم همون لحظه که احساس می کنم رفتار نادرستی با من شده نمی تونم واکنش درست نشون بدم یا سکوت می کنم و خودمو آروم می کنم یا بغضم میگیره و نمی تونم حرفمو بزنم احتمالا عزت نفسم هنوز خیلی دچار مشکله ولی بعضی وقتها شده که با خودم گفتم چه خوب که اون موقع سکوت کردم و چیزی نگفتم شده من چون آدم حساسیم تعبیر اشتباه کردم به هر حال دچار تعارضم در این قضیه ممنون میشم اگر پیشنهای دارید بفرمایید
سلام به استاد عزیز و مریم جان سپاسگزارم از شما به خاطر این فایل بسیار آموزنده و زیبا
چون پر از تجربیات ناب بودم نسبت به این موضوع فورا شروع کردم به نوشتن تجربه خودم تا به امید خدا درسی بشه برای کسانی که تجربه منو میخونن
زیر بنای تصمیمات ما احساس هستش که اگه شناسایی نشه و تفکر قبل از به اجرا گذاشتن تصمیم نکنیم امکان داره خسارت های بی شمار هم مالی و هم ارتباطی بشه
من و همسرم دوتا تصمیم بزرگ و اشتباه گرفتیم که محرز و الان هنوز عواقبش میکشیم
اولین تجربه خرید زمینی بود که الان داریم ما در 15 سال پیش مبلغی پول داشتیم که تصمیم گرفتیم تبدیل به ملک کنیم تو اون سال یه اتفاق خیلی قشنگ برای همسر من از لحاظ جسمی افتاده بود که تمام احساسات خوب ما غلیان کرده بود و خیلی نسبت به همه چیز مثبت و لطیف شده بودیم در همین روزها از سمت یه آشنا زمینی به ما معرفی شد که در یکی از بهترین نقاط شهر بود ولی مشکل فراوانی داشت از جمله اینکه طرح باغات و اینکه هیچ راه دسترسی براش تعریف نشده بود و طرف مقابل به همه این مسایل آگاه بود اما من و همسرم از جایی که سرشار از حس مثبت بودیم بدون هیچ تفکر و تحقیق فقط بر این مبنا که این طرف آشنا درجه یک ما هست و دروغ بهمون نمیگه و اینکه این زمین تو بهترین جا هستش پس لقمه بزرگ و عالیه رفتیم پای معامله و پولی رو که میشد یه ساختمون دو طبقه بخریم دادیم برای پرداخت این زمین بدون رفتن به شهرداری و حتی یه بنگاه معتبر فقط قولنامه تو خونه نوشته شد در حضور طرفین و دوتا شاهد که از اقوام بودن
بعد یکی دوسال که ما پیگیر شدیم برای ساختن خونه متوجه شدیم که این زمین مشکلات فراوانی از جمله مسیله راه که با یه همسایه طرفیم که به هیچ وجه راضی نمیشه راه بهمون بده مگر به یه مبلغ هنگفت الان ما 15 سال درگیر هستیم و به هیچ نتیجه فعلا نرسیدیم
تو این تصمیم بزرگترین عامل احساس ما بود که ناشی از کمبود نسبت به اینکه دیگه همچین موقعیتی نیست و ما داریم یه پول میدیم برای زمینی که ارزشش چند برابر خواهد شد و اعتماد بیش از حد به طرف مقابل بود که عواقبش اینه که ما همچنان پیگیر و درگیر با شهرداری و بقیه افراد هستیم
دومین اشتباه ما در رابطه با فروش خونه ای بود که برای اولین بار ساخته بودیم قبل از خرید اون یکی زمین مشکل دارمون
زیر بنای فروش خونه ترس بود چون همسر من برای ساخت خونه پروانه نگرفته بود و شهرداری حکم تخریب زده بود من و همسرم از ترس اینکه شهرداری تخریب نکنه خونه رو به فروش گذاشتیم و به قیمت خیلی ناچیز فروختیم و بلافاصله بعد مدت دوماه تو تورمی که برای اولین بار در ایران ترکید اون خونه شد 7 برابر پولی که ما فروختیم و طرف که از ما خریده بود با یه اصلاح کوچیک خونه رو دوباره ساخت من و همسرم الان مستاجر هستیم و این عواقب این تصمیم ما بر مبنای ترس بود
سپاسگزارم از خدای مهربان که این تصمیمات اشتباه هر چند سنگین ولی ارزشمند بود چون ما دوباره شروع کردیم به حرکت و هم اکنون در بهترین شرایط مالی هستیم به لطف خدا و برنامه استاد مخصوصا دوازده قدم و فایلهای رایگان هم اکنون درآمد 60میلیون به بالا در ماه داریم و فرزندان ما تو بهترین رشته های تحصیلی درس خوندن و هدفمند ازدواج کردن و زندگی سالم و موفق دارن
از احساس خشم هم بخوام بگم بارها باعث شده برفتاری کنم مخصوصا با بچه ها حتی کتک کاری بشه ولی خدارو شکر الان که تو برنامه با استاد رو خودم کار میکنم تقریبا به 10 رسیده و کمتر تکرار میشه
من برای اینکه تصمیم اشتباه بر مبنای احساساتم نگیرم پیاده روی میکنم
دوش میگیرم ،سکوت میکنم و با نوشتن سعی میکنم به آرامش برسم
ممنون و سپاسگزار از همگی همسفران
﷽
بنام خدایی که بشدت کافی است
سلام دورد به استاد عزیز و خانم شایسته چقدررر به موقع این فایل آمد روی سایت استاد عزیز سپاس،
چقدررر رنگ تیشرت تون زیباست همرنگ پرادایس شدید.چقدر هیکل تون وچهرتون استاد زیباترمیشه وقتی تیشرت های رنگ روشن سبز،وآبی سفید می پوشید فوق العاده زیبا و جوان تر میشید هیچ شباهت چهره ای با استاد فایل های چندسال پیش خودتون ندارید:).
سپاسگزار خانم شایسته مهربان که همراه شما پیاده امدن وبرای ما فیلم گرفتن و این نکات ارزشمند رو ما بشنویم و زیبایی های پرادایس رو از قاب دوربین خانم شایسته ببینیم سپاس فراوان….
چقدر برانی با مرمری رابطه اش خوب شد کنارهم توی اون بهشت زیبا …. استاد باورتون میشه من توی حیوانات اسب و بز رو بسیار بسیار دوست دارم. وقتی می بینم تو پرادایس یعنی
دیونه میشم اون حس لمس کردن پشت کمر برانی اون دست کشیدن به گوش های پهن مرمری… واقعااا زیباست نمی دونم کی میشه منم هم تجربه داشتن شون داشته باشمدر یک باغ بزرگ که آزاد برای خودشون باشن ومنم از دیدن شون لذت ببرم از بودن باهشون…
سپاس خدایی رو توفیق دادفرصت زمانی.مکانی. اینترنتی بهم داد این نکات رو بشنوم و این زیبایی رو ببینم
استاد اگه من بخوام از تصمیمات غلطم بگم خیلی خیلی هست که نوشتنش هم حال خودمو بد می کنه،هم …
از آنجایی یکی از ضعف های شخصیتی من، فوق العاده احساسی بودن من هستش،ضربه هاشم خوردم.
اما از وقتی پای آموزهای شما در این دوسال نشستم خیلی کمتر شده،این چندماه اخیر مدام به خودم میگم عارفه تو این همه فایل گوش کردی الان که پای عمل امتحان پس دادنت و می دونی قانون فرکانس چی هست باز می خواهی به روش سابق خودت پیش بری مگه استاد نمیگه ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است،ایمانت به قانون و شنیده هات رو الان باید نشان بدی،ایمانی که با آموزه های استاد عباس منش نسبت به خدا الله یکتا الله مهربان ساختید،متوکل بودن واقعی،همان آیه 38 بقره که استاد بارها در فایل ها بهش اشاره کرده به یادم می آرم.
فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ، مومنین کسانی هستند که نه محزون غمیگین گذشته می شن نه ترسی از آینده دارند.
این اهرمی که برای خودم ساختم منی که اینقدر دارم هرروز تایمی رو در سایت کامنت می خونم می زارم فایل گوش می دم.وقتمو می زارم.نتیجه اش حداقلش برام کنترل ذهن و آرامش ذهنی باشه،تصمیم نگیرم حرف نزنم در شرایط بحرانی حداقلش زیپ دهنم بسته باشه،طبق قانون وآموزش هایی که دیدم حداقل مثل گذشته ای که آگاهی به قانون نداشتم.عمل نکنم نمی گم 100 در100 اما استاد عزیز من چندسال پیش خودم خیلی بهتر شدم.خیلی اااا،
استاد روش دوش آب سرد که شما فرمودید (من که از قانون سلامتی استفاده نکردم توصیه نمی کنم) اگه دخترایی مثل من ضعیف باشن به قلب شون شوک وارد میشه،کمی خطرناکه تجربه شخصی خودم ااا،
و یکی از روش هایی من انجام می دم.دوچرخه سواری که همراه باهش آهنگ بزارم رکاب بزنم اما به لطف سایت،الان دیگه خیلی کم شده اهنگ گوش بدم.یکی از فایل ها رو پلی می کنم.الان مدت هاس که صدای شما استاد عزیزم گوش می دم،باورتون میشه استاد به محضی که صداتون میشنوم آروم میشم،یه جورایی ذهنم شرطی شده باصدا وفایل های شما،…
و اینکه به خودم بگم اگه استاد بود جای من چگونه عمل می کردند،اگه الان پیش استاد بودم ازش می پرسیدم راه حل چیه؟استاد بهم چی پاسخ می داد بعدوقتی این سوالات رو می پزسم یکی از فایل های شما پلی می کنم یواش یواش قانون توی ذهنم مرور میشه با سوالات ذهنی که از خودم می پرسم.
یه نکته استاد ذهن ادم ،قلب آدم واقعااا به درد می آد وکنترلش سخت در شرایط بحرانی اما مهارت مهار کردنش درخودمون تقویت کنیم میشه،این مهارت هم به لطف آموزه های شماست که من دارم انجام می دم تا جایی که عمل کردم نتیجه اشو دیدم.
اشتباهاتی که انسان تحت تاثیر احساسات می گیره یا حرف هایی که در زمان شرایط بحران میشنوه خیلی برای قلب و ذهن انسان سنگین یه جورایی رسوخ می کنه به اون مویرگ ها قلب ذهنت،بعدها هم یهو یادت می آد…، استادسپاسگزارم از شما که رهایی بخشیدن رو بهم یاد دادید،شاید من هیچ وقت نتونم اون حرف ها اون رفتار ها و اون اتفاقات رو فراموش کنم اما می تونم بهش فکر نکنم ( این که می تونم بهش فکر نکنم رو از شما فایل ها تون یاد گرفتم احساس بد =اتفاقات بد)می تونم هرچیزی که منو یاد اون خاطرات می اندازه رو از زندگیم پاک کنم،بقیه اشم خدا یاری ام می کنه یادم نیاد.و یه ایه که خاطرنیستم مال کدوم سوره بود که خداوند وکیل و سرپرست خودم دونستم. حالا توی بحث روابط خیلی ها بی گناه مورد خشم و یا هرچیزی قرار می گیره همین که خداوند از من دفاع می کنه خداوند رو وکیل خود قرار دادن کمی آروم می کنه دهنم ببندیدم حرف هایی نزنیم که بعداا نشه جمع کرد.نمی گم موفق 100 در100 بودم اما 90 درصد خوب پیش رفتم.
خلاصه کامنتم:
1.یادآوری به خودم که منی که اینهمه فایل گوش کردم method یاددگرفتم به کار ببرم.مثل سابق عمل نکنم.حداقل دلم برای زمان هایی گذاشتم برای گوش کردن بسوزه.عمل کنم.
2. دوچرخه سواری که باهش فایل گوش بدم یا یه آهنگ
3.سوالات ذهنی از خودم پرسیدم مثل اینکه اگه الان استاد جای من بود چیکار می کرد؟اگه الان از استاد راهنمایی می خواستم چی به من پاسخ می داد؟(دربیشتر مواقع توی فایل هایی که پلی کردم استاد جواب منو داده) امتحان کردم بارهاا.
شماهم امتحان کنید.
و فایل های گفت وگو دوستان در کلاب رو که قبلا گوش کردم می دونم کدوم فایل چی بود کلیتش اون پلی می کنم.
4.اگه نمی تونم اون حرف رو فراموش کنم اون اتفاق رو می تونم بهش فکر نکنم.
5. اگه الان واکنش نشون بدم احساساتی بشم.طبق قانون فرکانس فرستادم اتفاقات بعدی دیگه رو تجربه خواهم کرد وارد یه سیکل اتفاقات بد میشم…
این 5 مورد من دارم عمل می کنم نمی گم 100 در100 اما تا جایی که عمل کردم نتیجه اش رو دیدم
درپناه الله یکتا
خدایا تنها تورا می پرستموتنها از تو یاری می جویم تو بال پروازم باش.
به نام یگانه الله مهربان
سلام به استاد های نازنینم،به استاد عباسمنش …به استاد شایسته،سلام به پرادایس
به عزیزانی که یک ساله
بیشترین صدایی که میشنونم،صدای نازنین شماست
بیشترین تصویری که میبینم تصویر شماست
بهترین منظره ای که میبینم مناظر پرادایسه
و سلام به دوستان جانم در این جهان مجازی توحیدی
استاد جانم،همینطور که به صحبت هایی با ارزشتون گوش میکردم به کارهای خونه میرسیدم و توی ذهنم میگفتم تموم تلاشم رو میکنم تا شب وقتی رو آزاد کنم تا کامنت بنویسم اما انرژی زیادی من رو مجاب کرد دست از کار های خونه بکشم و بشینم پشت لپ تاپ و بنویسم و من همیشه و هروقت ازین انرژی و احساس پیروی کردم نتیجه ش عالی بود
استاد نمیخوام از سعیده ی قبل از آشنایی با شما بنویسم …نه ذهنم یاری میکنه نه دلم میخواد از ناخواسته ها بنویسم!
چون 29 سال انقدر از تصمیمات احساسی ضربه خوردم،انقدر به چالش کشیده شدم،انقدر چک و لگد خوردم که خودم میدونم و خدای خودم!
استاد جانم،روزی که من وارد سایت شدم ،بدون اینکه هیچ فایل رایگانی ببینم،همین انرژِی که بی وقفه داره انگشتام رو به حرکت درمیاره و مینویسه من رو کشوند به سمت دوره ی دوازده قدم …
مثل اینکه یک جاده ای هست پر از سنگلاخ و چاله وچوله به سمت یک رودخونه آب شیرین، تو باید آروم آروم بری تا به این رودخونه برسی،اما قبل اینکه قدم از قدم برداری یکی بغلت کنه …با یک گام بلند تورو بندازه تو جریان آب خنک رودخونه …و تو از خنکای اب ،از صدای برخورد آب با سنگ ها ،از لذت رسیدن به سرچشمه فقط لذت ببری و لذت ببری ….
استاد جانم،دوستان نازنینم
تموم این یکسال و خرده ای که من به لطف الله تو این مسیر الهی قرار گرفتم،تموم وقت هایی که به تضاد ها خوردم،احساسی شدم،عصبانی شدم، و نزدیک بود که برم توی در و دیوار …
یکی از جلسات دوره ی دوازده قدم،من رو نجات داد
دقیقا مثل اینکه قبل از برخورد سرت با دیوار،یکی دستشو حایل سرت و دیوارکنه
مثل اینکه تو نمیدونستی یک قدم جلوتر پرتگاهه و داری میری جلو،یکی از پشت سرت پیرهنتو میکشه و نجاتت میده
انگار یکی قلبش وایساده و روحش داره از بدنش جدا میشه،یک نفر میرسه بالاسرش با ماساژ سریع قلبشو برمیگردونه
هزارتا مثال دارم تا تشبیه کنم چه جوری آگاهی های دوازده قدم و صحبت های استاد منو نجات داده …
کاری که میکنم دقیقا اینه
وقتی احساساتم غلیان میکنه و من دارم افسار ذهنم رو از دست میدم
فقط به خدا میگم،خدایا منو هدایت کن کدوم فایل رو گوش بدم
به خدایی که میپرستم قسم میخورم،هرفایلی رو که از جلسات دوزاده قدم باز میکنم
استاد دقیقا داره جمله ای میگه،حرفی میزنه،شرایطی رو توضیح میده که دقیقا و دقیقا راه کار همون مسئله ای هست که من رو درگیر کرده!
و من هربار دیوونه میشم از دقت این هدایت و شگفت انگیزی دوازده قدم …
این بهترین و کاربردی ترین راه برای من توی کنترل ذهن هست تا توی شرایط احساسی تصمیم نگیرم و بسیار بسیار کمک کننده ست،هرچقدر بگم شاید براتون باورکردنی نباشه!
من همیشه سعی میکنم توی کامنت هام از یک موقعیت درمورد خودم مثال بزنم و اینبار میخوام از یک موقعیتی بگم که همین هفته ی پیش اتفاق افتاد
من رفتم آرایشگاه و بعدش یکم پیاده روی کردم و یهو به ذهنم رسید برم به مغازه همسرم بهش سر بزنم
توی فکرمم این بود الان برم اونجا،حتما کلی تحسینم میکنه،میگه زیبا شدی من لذت میبرم و انرژیم چند برابر میشه!
بعد چی شد؟
من رفتم مغازه ی سلااااام پر انرژی گفتم ودستمو بردم جلو که بهش دست بدم…!
بعد!
همسرم خیلی اروم وloss of energy ی سلامی کرد،یک دست بی حالی بهم دادو من همونجا مثل لاستیک پنچر شده ،بادم خالی شد : ))))))
همونجا ذهنم میخواست بازی دربیاره که من سعی کردم با کلامم حواسمو پرت چیز دیگه کنم،سوال های دیگه ازش پرسیدم و دییدم نه …اوضاع داره بیخ پیدا میکنه و حرفاش داره منفی تر میشه( درگیری کارهای مغازه و اجاره و …فکرش رو درگیر کرده بود)
سعیده ی سابق چیکار میکرد؟
زمین و زمان رو میریخت بهم که آآآآی تو اصلا به من توجه نمیکنی!تو اصلا نفهمیدی من آرایشگاه رفتم!!!تو اصلا نمیدونی چه جوری باید رفتار کنی و الااا ماشاللله …بعدشم دعواااا ،قهرررر تا چند روز حال خرابی …
سعیده فعلی چیکار کرد؟
سریع به خودم گفتم این یک اتفاق ناخواسته ست،به هر دلیلی خودم به وجودش آوردم،دنبال علتشم نمیگردم فقط الان باید خودمو نجات بدم
انگار که تو این منطقه قراره یک مین منفجر بشه و من باید فقط فرار کنم :)
به همسرم گفتم من دیگه میرم خونه و از مغازه سریع اومدم بیرون
یک چند قدمی پیاده روی کردم وچندتا نفس عمیق کشیدم ودقیقا این جمله رو به خودم گفتم؟
مگه دیوونه م افسار ذهنم رو بدم دست شیطان؟من فقط افسار ذهنم رو میدم به استاد
و گوشی رو باز کردم گفتم بسم الله خدایاهدایتم کن کدوم فایل رو گوش بدم
و خدا اگزتکلی مثل همیشه هدایتم کرد و اینبار دستمو برداشت گذاشت روی جلسه 4 قدم 6!
توی این فایل استاد بسیار بسیار تاکیید دارند در تمووووم مسائل!نگاهتون رو از بیرون بردارید و بزارید روی درون خودتون …
مسائل عاطفی،مالی، حتی درمورد فرزندتون
شما فقط باید روی خودتون کار کنید و اجازه بدید جهان بقیه کارهارو براتون انجام بده!
کاری به رفتار بقیه نداشته باشید
این شما هستید که باید باورهای مناسب ایجاد کنید
بعد جهان طبق فرکانس های شما،شرایط بیرون رو براتون عوض میکنه!
چه جوری اینکارو میکنه؟ما نمیدونیم!
مثل اینکه یک دانشگاهی هست اعلام کرده شما این حد از نمره رو بیاری،پذیرش میشی
دیگه مهم نیست چند تا دانش آموز هستید
مهم نیست بقیه دارند روی خودشون کار میکنند یا نه
هیج رقابتی در کار نیست!
شما فقط باید روی خودت کار کنی ،و وقتی نمره ی قبولی رو آوردی شما حتما وارد این دانشگاه میشی
چه شما یک نفر باشی،چه هزار نفر دیگه …
به هیچ چیز کاری نداشته باشید،فقط روی خودتون کار کنید
نگید چیکار کنم اخلاق همسرم یا بچه م بهتر بشه ؟
سوالتون این باشه که چه باورهایی باید ایجاد کنم در خوردم،تا شرایط ازین بهتر بشه؟
داری روی باور های مالیت کار کنی؟
کاری نداشته باش،هدایت میشی و ثروت خودش وارد زندگیت میشه
داری روی شخصیتت و احساس لیاقت و ارزشمندیت و عزت نفست کار میکنی؟
کاری نداشته باش رابطه عاطفیت درست میشه،یا اون آدم تغییر میکنه،یا ازت دور میشه و آدم بهتر میاد
و ……
یعنی انقدر آگااهی های اون فایل بهم کمک کرد من ذهنم رو کنترل کنم و حالمو بهتر کنم
و یک بار خودمو نجات بدم که خدا میدونه
بعد شنیدن فایل ،بارها و بارها از خداوند سپاسگزاری کردم
و بچه ها نتیجه چی شد؟
چند دقیقه بعد،دقیقا چند دقیقه بعد!
همسرم تماس گرفت ،انگار نه انگار که همین یک ساعت پیش اتفاقی افتاده و ما با یکم ناراحتی از هم جدا شدیم
گفت سلام عزیزم،چطوری؟رسیدی خونه ؟عشقم برای شام چی احتیاج داری بخرم؟
میخوام بگم نتنها این راه کار کنترل ذهن به من کمک کرد تا شرایط رو به نفع خودم تغییر بدم،که من اصلا به خودم گفتم خداروشکر این اتفاق امروز پیش اومد تا من هدایت بخوام و این فایل فوق العاده رو گوش کنم و به آگاهی هام اضافه بشه
یعنی اوضاع بد نشد که هیچ،از چند ساعت قبلش خیلی خیلی خیلی بهتر شد
وبه نظرم این همون پاداش چند برابری هست که خداوند در قرآن وعده داده
سوره مبارک انعام ،آیه160
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزی إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ
هر کس کار نیکو کند او را ده برابر آن خواهد بود و هر کس کار زشت کند به قدر کار زشتش مجازات شود و بر آنها اصلا ستم نخواهد شد.
استاد عزیزم ازتون بی نهایت سپاسگزارم،الحق و الانصاف که هرجمله ی شمارو باید با طلا نوشت …دوستون دارم و به دستان قدرتمند خداوند میسپارمتون
شاگرد همیشگی شما: سعیده
سلام سعیده جانم
یعنی فقط میتونم بگم که با تمام وجودم کیف کردم دیدگاه بی نظیر شما رو خوندم.
چقدر روی ذهنتون تسلط دارید و چه راه کار فوق العاده ایی ارائه دادین که هر وقت افسار این ذهن چموش از دستتون در میاد به خداوند پناه میبرید و نیت میکنید و یکی از فایل های سایت رو باز میکند که هر کدوم از اونها واقعا یک معجزه از سمت پروردگار هستند و به دلیل باورهای توحیدی قوی که دارین خیلی واضح و شفاف جواب رو میگیرید و جهان هم به این کنترل دهنتون و ایمانتون پاسخ میده و شرایط ناجالب به نفع شما میچرخه.
سعیده نازنینم،شاگرد زرنگ استاد،عاشق نوشته هاتم چون با قلبت مینویسی،همیشه عالی هستی.
الهی که خداوند در تمام مراحل زندگیتون حامی شما و دوقلوهای خوشگلتون و همسر مهربونتون باشه و به همین سرعت مسیر توحید و تکامل رو طی کنید و برای ما هم بنویسید تا ما هم درس بگیریم و خوشحال بشیم و لذت ببریم،واقعا تحسین برانگیز هستید عزیزم
لیلای عزیز و خوش قلبم
بی نهایت ازت سپاسگزارم که برام نوشتی
ممنونم ازت برای تحسین هات که درواقع قشنگی های درون خودت رو به نمایش گذاشتی
برات بهترین هارو آرزومیکنم از ته قلبم
همیشه غرق احساس عمیق خوشبختی باشی دوست عزیز من
بنام الله مهربان
سلام سعیده جون بسیار عالی بود واقعا لذت بردم افرین به شما.
چقدر زیبا تونستی کنترل کنی ذهنت رو خداوند هم سریع قشنگ پاسخ داد احسنت.
امروزهدایت شدم به خواندن کامنت این فایل بسیار زیبا وچقدر به جا بود به موقع واحتیاج داشتم بهش باید بتونم ذهنم را بهتر وبیشتر کنترل کنم سپاسگزارم خدا جونم سپاسگزارم سعیده جون آرزوی بهترینها رو برات دارم موفق باشی درپناه خداوند
سلام بر خواهر گلم ، کامنتت چه زیبا بود ، خدایا شکرت به خاطر وجود شما و این قلم توانا تون ،ایول ، دمت گرم ، چقدرشایسته ی تو دختر ، مگه دختر داریم به این خوبی ؟ چقدر خوب احساستون رو مهار کردید ، چقدر خوب ذهن رو کنترل کردید، چقدر خوب نجواهای شیطان رو با آتش ایمان خاموش کردید … بازم گل کاشتی ، و از همه مهمتر پناه بردید به اون دوست همیشگی تون ، بازم ایول داری؟ شوهرتون شما رو دوست داره،بی نهایت ولی بنده خدا اون لحظه، حواسش نبوده ، و دقت نکرده، الان که رسید خونه ، گفته ، من عاشقتم… مگه میشه شما رو دوست نداشته باشه، گفته چطوری، رسیدی خونه ؟ شما چی احتیاج داری شما دستور بده ؟ شما شوهر هیچ ، جهان رو به تسخیر خودتون در آوردید؟ و پاداش گرفتید؟ شما بی نظیرید، خواهر گلم
کامنت تون خیلی تامل برانگیز بود ، من شما رو تحسین میکنم ، شما کافی بود یه حرفی میزدیدو نتیجه چیز دیگه بود ،تشکر کمه و شما شایسته ی تقدیری، باید بگم تشکرات … ان شالله در کنار خانوادتون بهترینها رو تجربه کنید . من به نوبه ی خودم دو ستتون دارم و بی نهایت عاشقتونم.
سلام به برادر عزیزم
ممنونم ازتون بی نهایت برای تموم لطف و محبتتون
حقیقتا من اعتبار این کنترل ذهن رو نمیتونم به خودم بدم،همش از هدایت الله و استاد بی نظیرم،استاد عباسمنش و آموزش های خانم شایسته ست
حق با شماست،من میدونم همسرم عاشق منه،بارها و بارها تو رفتارش و کلامش بهم ثابت کرده
اما برای همه ی ما موقعیت هایی پیش میاد که انتظارش رو نداشتیم یا جور دیگه ای تصورش میکردیم به هر دلیلی
مثلا اون روز همسر من به شدت درگیر کارهای مغازه ش بود،نگرانی هایی داشت که خیلی هاشو من خبر نداشتم
اصلا به همین دلیل که غرق افکارش بود که اون واکنش رو نشون داد
حالا اگر من میخواستم اون لحظه آسمون ریسمون ببافم اوضاع رو نتنها خرابتر میکردم بلکه مثل باتلاق باهم میرفتیم پایین
پس من باید ذهنم رو کنترل میکردم اول بخاطر حفظ حال خوب خودم
بعد برای کنترل اوضاع
و قانونی که همیشه جوابه
من ایمانم رو به خدا نشون دادم و خدا شرایط رو به نحو احسنت عوض کرد
اگر واقعا همیشه بتونیم انقدر خوب ذهنمون رو کنترل کنیم،به معنای واقعی میتونیم در مدار صلح و آرامش زندگی کنیم
براتون بهترین هارو آرزو میکنم
هر روزتون پر از معجزه های خداوند یکتا
سلام سعیده ی نازنینم.
چقدر دوست داشتم و بهت افتخار کردم و تحسینت کردم برای کنترل ذهنت.
برای هدایت گرفتنت برای فایلهای استاد.
برای خروجت از حال ناخوشایند…
این مثالها خیلی کمک میکنه به آدم.
یادآوری میکنه به آدم تو شرایط ناخوشایند، انجامِ چه کاری، کمک میکنه به خروج از حالِ بد و جلوگیری از پیش اومدنِ اتفاقات بد در ادامه اش…
الان که مینویسم دقیقا آهنگی که بهم پیشنهاد دادی، داره پخش میشه از موبایلم…
Give thanks to Allah
منم بارها برام پیش اومده به گوش دادن یا دیدنِ فایلهایی هدایت شدم که دقیقاً نیازِ اون لحظه ام بوده و آرومم کرده…
به قول خودت: من نمیدونم خدا میدونه، من بلد نیستم خدا بلده.
خیلی مرسی برای یادآوری این صحبتِ استاد:
نگاهتون رو از بیرون بردارید و بزارید روی درون خودتون …
مسائل عاطفی،مالی، حتی درمورد فرزندتون
شما فقط باید روی خودتون کار کنید و اجازه بدید جهان بقیه کارهارو براتون انجام بده!
کاری به رفتار بقیه نداشته باشید.
این شما هستید که باید باورهای مناسب ایجاد کنید.
بعد جهان طبق فرکانس های شما،شرایط بیرون رو براتون عوض میکنه!
چه جوری اینکارو میکنه؟ما نمیدونیم!
خیلی ازت ممنونم سعیده جان که مینویسی و خوشحالمون میکنی.
اینکه تو دلِ هر کامنتت حتما چیزی هست که جریانی از آگاهی و یادآوریِ آگاهی ها داره.
در آغوشِ خدا باشی همیشه عزیزم.
خدا رو شکر برای همه چیز
خدا رو شکر برای همیشه
سمانه ی عزیزم سلام بروی ماهت
ممنونم ازت که وقت گذاشتی و برام نوشتی
سپاسگزارم برای لطف و محبتت
الان که دارم برات مینویسم ،آسمون زیبایی جلوی چشم هامه
باد ملایمی میزنه و پرنده ها دارند باهم بازی میکنند
موج های آروم دریا به ساحل میان و برمیگردن …و همه چیز سرجاشه …همه چیز هماهنگه …
همه ی موجودات عالم ،جاندار و بی جان با انرژی الله هماهنگند …اصلا بخاطر همین انقدر زیبان …
خدا کمکمون کنه همیشه هماهنگ با این انرژی بینهایت باشیم…هرچقدر هماهنگ تر…زیباتر ..دلنشین تر …
هرچقدر خودمون رو به این انرژی نزدیکتر کنیم …آسون تر میشیم برای آسونی ها …
میدونی ؟یکی از کارهایی که من رو به این انرژی نزدیکتر میکنه …نوشتن تو سایت و جواب دادن به کامنت بچه هاست …
انرژیش فوق العاده ست …فوق العاده …
خداروشکر برای وجود این سایت و این جهان مجازی توحیدی
خداروشکر برای حضور ارزشمند شما رفقا
دوستون دارم
قلب فراوان
سلام سعیده جانم.
20 امین روز از اردیبهشتِ جانِ جانان برات سرشار از انرژی های خوب، حال خوب، اتفاقات خوب، سلامتی، ثروت، سعادت و هر چی خواسته ی قلبته باشه.
پروفایلِ جدیدت، مبارک.
آرامش از عکست میباره، خدا رو شکر.
به قولِ خودت: در حالی برات مینویسم که پنجره ی اتاق بازه، نسیم فرح بخش میخوره به پوستم، صدای اذان ظهر میاد، صدای آواز گنجشک های عزیز دلم میاد و من لبریز از احساسِ خوبم …
خدایا شکرت بی نهایت.
سعیده جان، میدونی غیر مستقیم به من یاد دادی و تشویقم کردی پاسخ دوستانم رو منسجم تر بنویسم؟
با رفتارت.
اینکه میای پاسخ همه ی دوستان رو مینویسی.
وقت میذاری و به عشق اونها نسبت به خودت، احترام میذاری و پاسخ مینویسی براشون.
اوایل وقتی یه دوستی محبت میکرد برام پاسخ مینوشت، خوشحال میشدم، میخوندم، اما اون لحظه چیزی نداشتم که براش بنویسم در پاسخ…
یه جا هم خونده بودم که اگه نظر در حد تشکر هست، میتونین با ستاره، امتیاز بدین…
و من به امتیاز دادن اکتفا کردم و عبور کردم.
یه کم که بزرگتر شدم (روند تکاملی) گفتم سمانه تو خودت لذت میبری دایره آبی رو میبینی و برات پاسخ میاد، خودت هم برای دوستان پاسخ بنویس.
شروع کردم تک و توک پاسخ نوشتن.
بعد دیدم گاهی چیزی ندارم که بنویسم، دست نگهداشتم.
چون دلم نمیخواد اینجا، تو این محیطِ جذابِ آموزشی و آگاهی بخش فقط صرفا یه چیزی فرمالیته بنویسم و رد شم و قلبم تو نوشته هام نباشه.
میخوام با قلبم بنویسم. میخوام از درونم بجوشه و بنویسم، میخوام به قولِ بچه ها خدا بگه و من بنویسم…
متوجه شدم خودِ پاسخ نوشتن هم زمانِ درستِ خودشو داره. گاهی همون لحظه، گاهی زمانی دیگه…
اینطوری حقیقی تر مینویسم، دلی و با قلبم مینویسم، خودم هم بیشتر لذت میبرم و به عبارتی انگار همون لحظه خودم یه جایزه (احساسِ خوب) می گیرم.
این شد که دیشب ذوق کردم، دایره آبی رو دیدم، کامنتِ پاسخِ سعیده جانم رو دیدم، پاسخی نداشتم اون لحظه تو قلبم که برات بنویسم، اما الان با قلبم اومدم و دارم برات مینویسم…
اینه اعتماد به جریانِ هدایتِ خدا تو همه ی امور.
اینه که زمانِ درستِ نوشتنِ کامنت رو، خدا بهم میگه، اینکه چی بنویسم رو هم بهم میگه…
نتیجه میشه احساسِ خوبِ خودم از همون اول تا انتهای کامنت و در ادامه احتمالا خوشحالیِ دوستانی که پاسخ های همدیگه رو می خونن.
خیلی ممنونم استاد عباس منشِ عزیزم که کامنت خوندن و نوشتن و پاسخ نوشتن رو هم یادم دادین.
مرسی که تعداد چیزهایی که یادم میدین روز به روز بیشتر و بیشتر میشه.
مرسی که انقدر معلم شگفت انگیزی هستین.
مرسی که هر چی میگین به دردم میخوره و بهبود میده روان و جسمم رو.
مرسی که دستِ برگزیده و آگاهی بخش هستین از جانبِ خدا برای من.
مرسی که حرف هاتون، آگاهی ها، درس ها، رفتارتون باعث میشه منم یاد بگیرم درست فکر کنم و زندگی کنم، پله پله یاد میگیرم و خوشحالم از این روندِ تکاملی، چون ماندگار هست برام.
سعیده جانم، ندیده عاشقت شدم.
عاشقِ ادبیات و ارتباطت با خدا.
عاشقِ آرامشی که داری و از خوندنِ کامنت هام حسش میکنم و خودمم لذت میبرم.
تو اومدی که یه چیزهایی رو به من یاد بدی.
ممنونم که دستِ خدا شدی و بهم یاد میدی، اونم مدلی که من عاشقشم، از طریقِ نوشته هات، حسِ خوبت، آرامشت، توکلت به خدا و …
همه ی ما برای هم یه جاهایی دستِ خدا میشیم.
خدایا شکرت برای این دست های شگفت انگیزی که در بهترین زمان میفرستی برامون تا پیام هاتو بهمون برسونن.
خدایا شکرت که خودت معلم من در زندگیم هستی و دست هاتو میفرستی که درس ها رو بهم انتقال میدن.
خدایا شکرت برای تمام آدمهایی که میفرستی برام تا بهم یاد بدن هر اون چیزی رو که نیازِ روح و جسممه در اون لحظه.
خدایا شکرت از اینکه طبیعت، حیوانات، وسایل رو میاری جلوی چشمهام تا از طریقِ اونا هم درس هامو یاد بگیرم.
بی نهایت دفتر تو زندگیم لازم دارم که بنویسم از قشنگیِ حضورت در زندگیم خدا جانم و هیچوقت هم تمومی نداره این نوشتن ها.
ممنونتم تا ابد که از دورانِ نوجوانی کم کم منو با نوشتن، معجزه ی زندگیم، آشنا کردی و بهم راهِ درستِ ارتباط گرفتن با خودت، خودم رو یاد دادی از طریقِ نوشتن.
مرسی برای تمام لحظاتی که مینویسم، دلم غنج میره برای نوشتن، و سرشار از حس های خوب، آگاهی، تحلیل خودم، نزدیکیِ بیشتر با خودت و … میشم.
دقیقا اون لحظاتی که دل و قلبم میخواد پاره و منفجر شه از عشق نسبت به خودت.
مرسی که هستی تو زندگیم خدا…
یه روزی خودِ خدا هدایتم کرد که پایینِ همه ی کامنت هام بنویسم:
خدا رو شکر برای همه چیز
خدا رو شکر برای همیشه
که امضای من باشه پای همه ی کامنت هام.
که یادم بمونه تشکر کنم از خدا برای همه چیز و همیشه.
که دوستام هم ببینن و یادآوری شه براشون که تشکر کنن از خدا برای همه چیز و همیشه.
سعیده جان، تو با کامنتت باعث شدی بنویسم و سرشار از احساسِ خوب بشم نسبت به همه چیز…
ممنونم ازت.
شاد باشی و سلامت.
و من دقیقاً و درست در این لحظه عاشقانه تر از هر وقت دیگه ای و لبریز از عشق برای خدای عزیزِ دلِ قشنگم می نویسم:
خدا رو شکر برای همه چیز
خدا رو شکر برای همیشه
به نام خداوندِ زیبا
سلام مجدد به سعیده جانِ عزیز دلم
سلام به همه ی عزیزانِ سایت
سلام به استادِ عزیزم و مریم جانِ عزیزم
در محشرترین شرایطی که میتونم تصور کنم قرار دارم و مینویسم:
تو ماشین در حال رفتن به یه جای زیبا که مدتها بود دلم میخواستم دوباره تجربه اش کنم…
شمال و دریا…
از آخرین باری که رفتم شمال چند سالی میگذره…
حالا ببین سعیده جان، تو توی کامنتت از دریا گفتی منم هدایت شدم به دریا
خدایا شکرت
عاشقِ این همزمانی ها هستم.
تحسینت میکنم که نزدیک دریا هستی، اما هر بار تو کامنتات انقدر قشنگ از دریا میگی انگار اولین لحظه ی رویاروییت با دریاست…
الحق شاگرد خوبی هستی برای استاد عباس منش.
استاد همیشه برای زیبایی ها ذوق داره و سپاس گزاره، انگار بار اوله مواجه میشن با اون زیبایی.
دیروز از خدا خواستم هوا خنک باشه تو مسیر ، که بیشتر لذت ببریم، از صبح که بلند شدم برم پیاده روی دیدم باد میاد و خنکه. نشونه رو گرفتم…
بله همچین خدای مهربونی داریم.
بارون داره میاد، اونم شدید…
از آسمون زیبا هم بگم، اولش ابرهای خیلی خفنی دیدم که عاشقشونم، الان هم که بارون و بارون و بارون.
خودِ بارون برای من نشانه است…
الهی شکر بی نهایت.
خدایا مرسی که تو زندگیمی.
سعیده جان، یه نکته ی مهم تو کامنتت بود که صبح کمتر بهش توجه کردم.
الان متوجهش شدم و اومدم بهت بگم و تشکر کنم که انقدر جمله ات درست و اصله:
خدا کمکمون کنه همیشه هماهنگ با این انرژی بینهایت باشیم…هرچقدر هماهنگ تر…زیباتر ..دلنشین تر …
تجربه کردن، باعث میشه درکِ آدم بالاتر بره.
الان بهتر درک میکنم جمله ات رو…
خدایا شکرت برای زیبایی های خودت و جهانی که خلق کردی و به ما هم اجازه و اراده و انتخاب دادی تا ما هم زیبایی خلق کنیم.
خدا رو شکر برای همه چیز
خدا رو شکر برای همیشه
سمانه جانم سلام بروی ماهت نازنینم
الان که دارم برات مینویسم نشستم روی یک لاستیک :) توی ساحل ،محو موج های دریا و صدای قشنگشون
میدونی حس میکنم صداشون معنی داره،حس میکنم باهاشون هماهنگم ،حس میکنم یک تیکه ازین صدام سمانه
خیره شدم به این عظمتت،به آسمون آبی با ابرهای پراکنده
و فکر میکنم به سیستمی که بدون هیچ زحمتی همه چیز رو هماهنگ آفریده و داره هدایت میکنه ….
من چقدر میتونم با این هدایت هماهنگ بشم …؟ همونقدر میتونم نتیجه بگیرم
سمانه جانم ،همین الان که دارم برات مینویسم ی سگ از کنارم رد شد،قبلا سگ رو از دور میدیدم تپش قلب میگرفتم
الان خیلی در صلحم باهاشون
نمیگم ی لحظه نترسیدم،چرا ی کوچولو دلم لرزید ….اما هماهنگ شدم باهاشون ….
چه کلمه ی قشنگیه نه ؟
هماهنگ…هم آهنگ ….
کاش بتونیم بیشتر و بیشتر با این جریان هدایت ،هم آهنگ بشیم… مگه چی میخوایم که در خدایی خدا پیدا نمیشه …؟
سمانه جانم بزار برگردم چند دقیقه عقبتر
وقتی تصمیم به پیاده روی گرفتم،حسم گفت وضو بگیر وبرو
گفت داری میری با خدا پیاده روی جسمت و قلبتو پاک کن و برو
تو راه خونه تا دریا …با لذت اسما الحسنی رو گوش کردم …نزدیک دریا شدم حس کردم شلوغتر از روز های قبله
یادم اومد جمعه ست ومسافر ها اومدند به تماشای قشنگی های این عظمت …
نمیدونم باور میکنی یا نه، یهو مثل نور افتادی توی قلبم…گفتم خدایا چی میشه من الان ببینیم سمانه رو…بشنومم صداشو …صدام بزنه بگه آهااای سعیده تویی ؟؟خودتی ؟؟؟
:)
با دقت بیشتری به چهره آدم ها نگاه کردم ولی خب …نبودی :)
اما میدونم بزودی زود این انرژی قلبی تبدیل به ماده و اتفاق توی جهان میشه ومن در آغوش میکِشَمِت….
دوستت دارم رفیق
امیدوارم هروقت کامنتم به دستت میرسه ،غرق احساس عمیق خوشبختی باشی با یک لبخند به زیبایی عکس پروفایلت …
قلب فراوان
سلام سعیده جانم.
سلام عزیزِ نازنینم.
میدونی کی پیامت رسید دستم؟
درست تو مسیرِ برگشت به خونه بودیم که پیامت اومد سرِ راهم و گفت منو بخون.
دقیقا هم تو مسیر رفت، هم تو مسیر برگشت همراهت بودم سعیده جان، تو با کامنتهات همراهم بودی تو سفر…
هدایت شدم سایت، دایره ی آبی و پاسخِ سعیده جان.
دقیقاً غرقِ احساس خوشبختی بودم و هستم که کامنتتو خوندم.
چطوری منو انقدر قشنگ پیش بینی میکنی…
حالِ درونم خیلی خوبه به لطف خدا.
الهی، خدای قشنگم، بی نهایت سپاس گزارتم.
صلح درونیم خیلی خیلی بهتره، برای همینه ارتباطم با حیوانات روز به روز بهتر میشه.
منم تو سفر یه هاپو دیدم که عاشقش شدم، تو پیاده روی هام مشایعتم میکرد و با احترام و فاصله همراهیم میکرد…
خوشحالم که از صحنه ی غذا خوردنش فیلم گرفتم تا دائم ببینم و قربون صدقه اش برم.
براش استخون بردیم، نمیدونی چقدر قشنگ غذا میخورد…
خیلی دلبری کرد برام. یه جوری خرت خرت میکرد موقع نوش جان کردنِ استخوانها انگار داره تدیگ میخوره، منم که عاشقش شدم و دائم قربون صدقه اش میرفتم…
یه چیزی در موردِ این هاپو برام خاصه…
انگار این هاپو خیلی فرق کنه با بقیه شون برام…
یه هاپوی مونث، با هیکلی به شدت جذاب و زیبا، به شدت ورزشکاری، خوش قد و بالا، صورت قشنگ، با چشمای قهوه ای و بسیار friendly
هنوز به مرحله ای نرسیدم که نوازش کنمشون، اما میدونم میرسم…
اوایل تو پیاده روی، یه هاپو از کنارم میخواست رد شه میترسیدم و کنار میرفتم.
الان دیگه با احترام از کنارشون رد میشم و شگفت زده میشم از منش و رفتارشون.
کامنتت رو که خوندم سورپرایز شدم از همون اول و لبخند اومد روی پهنای صورتم …
تو ماشین بودیم، شب بود (جمعه)، در مسیرِ برگشت به خونه از مسافرتی که خیلی بهم خوش گذشت، که برام جنسِ متفاوتی داشت…
مسافرتی که لذتش قبل از شروعش بود و ادامه داشت اونجا، الان هم ادامه داره…
به خودم گفتم اونجا خودت برای خودت شادی و لذت خلق کن، منتظر نباش تا بقیه تو رو به شادی برسونن، خودت اقدام کن …
(دقیقاً از آموزشهای استاد که درونم نفوذ کرده به لطفِ خدا)
حالا دقیقا چی شد؟
هم انفرادی هم به صورت گروهی لذت ایجاد شد و کیف کردم.
سعیده جانم، ذوق زده شدم که پاسخ دایره آبی از سمتِ شماست، انگار برام نامه نوشته باشی بازش کردم، خوندم، شگفت زده شدم که یادِ من افتادی کنارِ دریا، از هاپو گفتی، از ترسی که منم قبلا داشتم ولی الان عوض شدم و علاقه مند شدم که باهاشون گفتگو کنم و قربون صدقه شون برم. چون به شدت حس میکنم میفهمن من دوستشون دارم و حس میکنم چقدر خالصن.
از هماهنگی و هم آهنگی با جریانِ هدایت نوشتی و من غش کردم از این تعبیرهای زیبات.
من حس کردم چقدر نزدیکیم به هم …
مرسی که به لبخندم توجه کردی سعیده جان.
خوشحال میشم که تو رو از نزدیک ببینم و بغلت کنم.
برام این دیدنِ دریا با قبلیها، جنسِ متفاوتی داشت…
به محضِ اینکه ماشین ایستاد کنار ساحل، کفش و جورابمو کندم، پاچه ی شلوارمو زدم بالا، رفتم تو آب و راه رفتم …
انگار که مدتها بخوام یه دوست صمیمی رو ببینم و حالا بهش رسیدم…
فارغ از اینکه بقیه میگن نرو سرده…
من رسیدم به دوستم و غش کردم از ذوق.
دمِ ساحل آهنگ گذاشتیم رقصیدیم، خیلی کیف داد بهم.
با ورژنِ متفاوتی از خودم روبه رو شدم:
سمانه ای شادتر، رهاتر، خوش تر، که رها میرقصه، کاری که خوشحالش میکنه رو انجام میده، سمانه ای که صلحِ درونیش خیلی بیشتره، با عشق به دریا نگاه میکنه به موج هاش به صداش، سمانه ای که تغییرات سلامتی و روحیه و اندامش به شدت متفاوته و باعث شده اعتماد به نفس و راحتیش با پیرامونش خیلی بیشتر باشه، لباس های مورد علاقه شو بپوشه و حسابی کیف کنه و به خودش افتخار کنه…
(سمانه ی قبل از دوره قانون سلامتی بی نهایت فرق داره با سمانه ی بعد از دوره قانون سلامتی، خدایا شکرت، استاد جان بی نهایت تشکر تشکر تشکر دارم از شما)
لحظه ی آخر قبل خداحافظی با دریا، دوباره رفتم تو آب، آغوشمو باز کردم، عمیق نگاهش کردم، دریا رو بغل کردمو گفتم خدایا شکرت که اینجام و دیدم قشنگی هاتو …
چقدر کیف کردم که تو لحظه، حس کردم این خوشی رو، انرژی عالی رو، لذت بردم و خداحافظی کردم …
به خودم افتخار میکنم که تازه دارم زندگی کردن در همون لحظه رو کم کم یاد میگیرم…
تو ماشین، چند بار تلاش کردم پاسخ بنویسم و ارسال کنم برات.
نشد، حس کردم شاید وقتش نیست…
الان اومدم که بنویسم برات:
کامنتت زمانِ زیبایی به دستم رسید و عمیقا خوشحالم کرد و میکنه.
چون با حست مینویسی.
چون با قلبت مینویسی.
چقدر خوبه انتقالِ انرژی.
تو دو جای متفاوت، از طریق فرکانس وصل میشیم بهم…
خدا رو بی نهایت شکر میکنم، به خاطر چند درسِ مهم که از استاد دارم یاد میگیرم که تاثیرش تو ابعاد مختلف زندگیم خیلی پررنگه…
مطالبِ آموزشی استاد خیلی زیاده اما من دارم کم کم یاد میگیرم…
1- ارتباط و گفتگوی صمیمانه و قلبی با خدا
2- هدایت گرفتن از خدا
3- توجه به نکات مثبت و زیبایی ها
4- سپاس گزاری
خیلی چیزهای دیگه هم هست، اما حس میکنم این چهارتا خیلی تاثیرشون تو زندگیم آشکار شده.
استاد عباس منش عزیزم، با قلبم بی نهایت بار میگم سپاس گزارتونم برای واو به واوِ آگاهی ها و درس هایی که بهم یاد میدین هر روز و هر لحظه که باعث بهبودم میشن.
میدونی چیه سعیده جان؟
تو دقیقا از لذت های مسافرت من تو کامنتت نوشتی تا برای من مرور و تاکیید شه:
هدایت
دریا
آرامش
هم آهنگی با جریانِ اون لحظه
هاپو
و …
چقدر قشنگ با وضو رفتی برای عبادت
برای صحبت با خدا
تشکر از خدا
و زندگی کردن تو همون لحظه
عاشقتم
دوستت دارم
شاد باشی
پر آرامش باشی
در آغوشِ خدا باشی همیشه
مرسی که هستی
الهی شکر که میخونم نامه هاتو و نامه های منو میخونی…
معجزه ی شیرینِ زندگی من، هدایت های خداست.
که همیشه بهترین ها رو بهم داده با هدایت هاش.
سعیده جان، خوندنِ کامنت هات هم یکی از هدایت هاست…
5 ستاره ای شدنت، نوشِ جانت.
داستان هدایتت هم شگفت انگیزه عزیزم.
یه چیزی رو هم امروز تجربه کردم که برام جالب بود:
امروز و امشب سرشار از خوبی ها و قشنگی ها و انرژی عالی بود برام، یعنی پکیجی از عالی بودن.
شب بارون اومد، رفتم پیاده روی تو بارون که عاشقشم و برگشتم خونه.
بعدش یه ناخواسته ی کوچولو اومد…
بعد یه کم ناراحت شدم که چرا اومده؟ امروز که فرکانسم عالی بود، همه چیز هر لحظه نسبت به لحظه ی قبلش در حال بهتر شدن بود، منم که در اوج خوشحالی و سپاس گزاری و توجه به زیبایی ها…
بعد یهو به خودم اومدم و گفتم ای دل غافل…
اومده که منو تست کنه، ببینه میتونم ذهنمو کنترل کنم یا نه…
سریع برگشتم به کنترل ذهن
شروع کردم به نوشتن زیبایی ها و نکات مثبت امروز و سپاس گزاری.
سریع ورق برگشت
حسِ منفی و سرزنش رفت…
یادم بمونه اگه لحظه ای حسم منفی شد، سریع دفترمو باز کنم و شروع کنم به نوشتن زیبایی ها و نکات مثبت اون روز و سپاس گزاری، مثل آب روی آتیش عمل میکنه.
بعدش دلیلِ ناراحتی مو متوجه شدم، از یه چیزی درونِ خودم میاد، ربطی به بیرون از من نداره…
ناراحتی یادم انداخت باید روش کار کنم تا بهتر شه…
پس طفلکی اومد که بهم کمک کنه، دشمنم نبود، دوستم بود…
تازه شاید الان وقتشه برم مجدد دوره تضاد رو گوش بدم تا بهتر درکش کنم.
خدا رو شکر برای همه چیز
خدا رو شکر برای همیشه
به نام خدای هدایتگر و مهربانم.
سلام به استاد عزیزم، مریم جان و همه ی دوستانم.
سلام سعیده جانم.
گشتم تا این کامنتتو پیدا کنم و در پاسخ همین کامنت بنویسم:
تو کامنتت از هم آهنگی با خدا نوشتی، آوای قشنگی داشت این کلمه برام…
این چند روز اخیر تو پیاده روی یهو یاد تو میافتادم.
دیروز، دقیقا یاد همین جمله افتادم و انگار قرار بگیرم تو مسیرِ تمرینِ هم آهنگی با خدا …
صبحش بعد بیداری نشستم پای نوشتن ستاره قطبی و بعدش پیاده روی…
اینطوری شروع شد که هدایت خواستم برای مسیر پیاده روی با لذت، مسیر سایه باشه و دیدن زیبایی ها و نکات مثبت و …
تو قلبم آرامشی اومد که خودمم شوکه شدم، انگار پاهام، ذهنم، فکرم از من دستور نمیگرفتن، جاهای قشنگ رفتم، یه عالمه پروانه سفید دیدم، یه عالمه گل سفید دیدم، درخت توت دیدم، از سایه پیاده روی میکردم، از کوچه و خیابون های دنج راه رفتم و …
به نوعی همش رسیدم به هم آهنگی با خدا.
چون من رها بودم و اجازه دادم خدا منو جلو ببره.
یه تجربه ی جذاب داشتم، چون انگار هیچ عجله یا شتابی نداشتم برای مرحله ی بعدی، کار بعدی.
چون دائم تو قلبم تکرار میشد تو هم آهنگ باش با خدا، خدا خودش بلده چطوری چیدمان کنه به بهترین شکل ممکن و تو عمل، هر مرحله بیشتر بهم ثابت شد.
هی خدا منو جلو میبرد، هی من لبخند میزدم…
هر چی رهاتر، بدون دخالت من، روان تر جلو رفتم.
اون کارشو بلده، من داشتم شاگردی میکردم…
خیلی حسِ عجیبی بود…
بعد پیاده روی باید بیرون میرفتم از خونه، برای همین اولش میخواستم با ذهن خودم زمان برگشت رو تنظیم کنم…
گفتم نه، اجازه بده خدا خودش تنظیم میکنه.
مدت عالی راه رفتم، با هدفون یه فایل خفن از استاد گوش دادم بارها، یه سری ایده اومد تو راه، یه سری آگاهی اومد.
خلاصه با قلبم برگشتم خونه، چند تا کار انجام دادم با ارامش، ساعت داشت همینطور جلو میرفت و مثلا اگه مثل هفته های قبل میخواستم عمل کنم عملاً دیرم شده بود…
اما تو قلب من این صدا بود بسپر به خدا، تو فقط هم آهنگ باش باهاش خودش قشنگ چیدمان میکنه دقیقا عین از صبح تا الان…
در بهترین زمان حرکت کردم و رسیدم به مقصدم.
کلاس داشتم ساعت 11، که همیشه زودتر میرسیدم، امروز دقیقا راس 11 رسیدم خودم سورپرایز شدم و نکته ی جذابش این بود که کلاس بنابه دلایلی نیم ساعت دیرتر هم شروع شد یعنی 11/30
با خودم گفتم چه جالب، یه طوری چیدمان شد امروزم که نه تنها دیر نرسیدم، به موقع رسیدم کاملا.
و اینکه از تمام لحظاتم قبل کلاس نهایت لذت رو هم بردم بدون عجله
بدون شتاب.
این بدون شتاب زندگی کردن و لذت بردن از ثانیه هاش، سپردن به خدا و هم آهنگ شدن باهاش روزِ به شدت عالی رو برام ساخت.
از خدا میخوام بیشتر بتونم تمرین کنم و لذت ببرم از هم آهنگی با خودش.
هر چی هم آهنگ تر با خدا= زندگیِ راحت تر، روان تر، لذت بخش تر
تو کلاس هم خیلی لذت بردم.
اصلا انگار همه ی فرکانسهام تنظیم شدن روی حال خوب، اتفاقات خوب.
بعدش هم همچنان ادامه داشت تا شب…
چقدر این کلمه جادوییه:
هم آهنگی با خدا
دَمِت گرم که نوشتی و من کشیده شدم به سمتش و تجربه اش کردم …
انگار همون هدایت خواستن از خدا و توجه به نشانه های خدا باشه برای من.
مدتهاست معجزه ی هدایتِ خدا وارد زندگیم شده و لذت میبرم ازش، ولی امروز جنسِ هدایت هام لطیف تر بود، سلسله وار بود، بدون توقف بود، یکی بعد دیگری…
تو پیاده روی یه جمله ی جالب تو قلبم گفته شد:
صلح با خود یعنی قبول کنی دیگران میتونن نظرِ شخصیِ خودشونو داشته باشن، تو هم میتونی نظر شخصی خودتو داشته باشی.
نه تو به زور میخوای اونا باهات هم نظر شن، هم خودت به زور نظر اونا رو نمیپذیری…
آرومی و فقط میشنوی. بدون واکنش و اصرار برای موافق شدن دیگران با نظرت…
هر وقت حرف از صلح درون میشه یاد خانم شایسته جان عزیز دلم میوفتم…
انقدر که همیشه ازش آرامش دیدم تو انجام کارها و صحبت ها و عکس العمل هاش در موقعیت های مختلف…
آدمی که صلح درون داره دعوا نمیکنه، به زور نمیخواد نظرش رو تحمیل کنه و جوابِ موافقِ زورکی بگیره…
اینو بردم داخل خودم، وقتی نظر مخالف خودمو بتونم با آرامش بشنوم، واکنشی ندم، لبخندم رو حفظ کنم و شروع به توضیح بیشتر و توجیه نکنم یعنی صلحم بیشتر شده با درونم.
یعنی پذیرفتم هر کسی نظری داره، طرز فکری داره، غلط یا درستش به خودش مربوطه، منم نظر خودمو دارم، سبک شخصی خودمو دارم…
تمام تمام
آخه دقت کردم گاهی وقتی کسی خلاف نظر، فکر، باور من نظری میده انگار میخوام بهش ثابت کنم تو اشتباه فکر میکنی، نظر من درسته…
هی توضیح بیشتر میدم تا مثلا قانعش کنم…
این باگِ منه که کشفش کردم…
امروز با هم آهنگی با خدا، حس کردم مثلِ یه نسیمِ ملایم دارم حرکت میکنم.
انگار یه موجِ خیلی لطیف و آروم روی دریام.
انگار همه ی جهان کنار رفته، فقط من و خداییم که داریم معاشرت میکنم به نرمی، سبکی، راحتی و با آرامش و لذت با همدیگه.
میخواستم برات بنویسم تا بدونی چقدر اون یک کلمه برای من روز خاصی ساخت.
ممنونم که سخنگوی خدا بودی تو کامنتت و باعث شدی تجربه ی متفاوتی رو بگذرونم.
خدا رو شکر برای همه چیز
خدا رو شکر برای همیشه
سلام به سعیده عزیزم
سعیده عزیزم من هر لحظه تحسینت میکنم.
هر دفعه که در مورد چالش هام باهات حرف میزنم کلی گاید میگیرم و هر روزی که با هم هستیم دارم ازت یاد میگیرم
مرسی که هستی همزبون.
ممنون که سایت استاد رو بهم معرفی کردی و کمکم کردی وارد این جهان بینی توحیدی بشم و بتونم چالش های زندگیم رو بهتر مدیریت کنم.
مرضیه ی محجوبه ی محبوب من
سلام بروی ماهت
ازت ممنونم عزیزدلم
و این من هستم که ازت سپاسگزارم
تو برای من یکی از نتایج واضح و روشن قانونی
زمانی که من جسارت به خرج دادم و آگاهانه رفیق های غیر هم فرکانس رو گذاشتم کنار
خداوند فرشته ش رو برای من فرستاد
مرسی که هستی و باید بدونی من هم همیشه وهمیشه ازت یاد میگیرم
جملات طلایی تو همیشه تو دوراهی ها من رو نجات میده !
مثل آخرین جمله ی طلایی که گفتی
:)
فرصت کمک به تو داده شده
دوستت دارم بی نهایت
بزودی میبینمت به امید الله
قلب فراوان
سلام به سعیده خانم شفاف
این جمله ات خیلی به دلم چسبید اگر شرایط ناخواسته ای بدات پیش میاد دنبال علتش نباش چون اگر این ذهن چموش وقتی ببینه که میداریم روی یک شرایط به ظاهر بد فکوس کردیم شروع میکنه به نجوا وبقول معروف دل اوم دو خالی میکنه ویک حس بد ایجاد میکنه وسعی میکنه من رو خوب جلوه بده وانگشت اتهام رو به بسوی طرف مقابل ببره و هی تحریک کنه تواین جریان شما ذهن میگه تو دیگه باید چکار میکردی آرایشگاه رفتی با خوشحالی به طرف همسرت رفتی وهمسرش اون برخورد سرد رو داشت و…….. اما انسان خود ساخته وشاگرد عالی مکتب
عباسمنش گول این طرفداری ظاهری ذن نجوا گر رو نمیخوره بدون هیچ قضاوتی راه خودش رو پیش میگره از خدای خودش هدایت میخواد واین اتفاق خوب براش میوفته این لز کجا میاد از اونجا که توکل کنی واز خدایت هدایت بخوای ودر عمل هم اجرا کنی
آفرین به شما خانم شهریاری شفاف که هر دفعه کامنتی مینویسی با مثالهای عینی از خودت ونتیجه بدست آمده به من امید ونوید درست بودن راهم دراین مسیر زیبای خدایی در دانشگاه استاد عباسمنش قدیم را محکمتر بردارم وبیشتر عمل کنم شاد موفق سالم باشید
اقای کاظمی ،برادر عزیزم
ازت بی نهایت سپاسگزارم که همیشه وقت گرانبهاتون رو خرج کامنت گذاشتن برای من میکنید و این واقعا برام خیلی خیلی ارزشمنده
خوندن توضیحات شما ،یکبار دیگه مسیر قانون رو برای من روشن میکنه و مطمئنم میکنه مسیر درست و صحیحه
خداوند به همه ی ما کمک کنه که مدت زمان بیشتری در مسیر درست قدم برداریم و زمان بیشتر در صلح با خودمون و اطرافیانمون بمونیم و اونوقت پاداش ها از همه طرف میرسه …
بازم ازتون سپاسگزارم ،بی نهایت بینهایت
سلام سعیده جانم دوست توحیدی وارزشمندم
سپاسگزارم ازت نازنینم که ازتجربه ی فوق العاده ارزشمندت نوشتی اینجا جمله به جمله ی نوشته هات هدایتی بودبرای قلب من، برای اینکه چطوردرعمل ایمانم رونشون بدم اینکه صددرصدپاداش دریافت میشه اگرایمانمون رودرعمل نشون بدیم، عزیزم برای زندگی مشترک زیبات آرزوی عشق بیشتروصلح وهماهنگی بیشتربینتون دارم ازرب بی همتا، الهی هرروززندگیتون سرشارازشادی عشق وثروت بی انتهای رب العالمین باشه الهی قلب پاک ومهربونت هرروزبیشتروبیشترغرق درنورهدایت الله باشه دوست خوبم..
سلام به دوست قشنگم ،شیرین
سپاسگزارم ازت که برام نوشتی
بارها و بارها کامنت هات رو خوندم ،و هربار هم خودت و هم زیباییت روتحسین کردم
شما واقعا قشنگی :))))
بازم ممنونم ازت برای تموم مهربونیهات و دعا میکنم همیشه غرق احساس عمیق خوشبختی باشی
سلام سعیده عزیز
واقعا لذت بردم از نوشتتون از راهکارتون از ایمانتون و از صبوریتون وتوکلتون
من تازه چندماهه وارد این سایت شدم ودارم هرلحظه از این دریای بیکران مینوشم ولذت میبرم
هنوزم دوره ای رو خریداری نکردم و خیلی از خداهدایت خواستم که خودش به دلم بندازه از کدوم دوره شروع کنم . الان فقط دارم از فایلهای دانلودی خودمو سیراب میکنم و واقعا که این فایلها هم گنجی عظیمن.
خداروشکر که شما با دوازده قدم و الهامی که بهتون شده بود اینهمه نتیجه گرفتین و حالتون عالیه.
از خدامیخوام هممونو تو این مسیر سرسبز و زیبا یاری کنه که درست قدم برداریم مسخ یه پروانه وسط راه نشیم و جاده رو گم کنیم و به صورت تکاملی راه سعادتمون روبه راحتی و زیبایی طی کنیم .
برای شماهم آرزوی بهترینها رو از خداوند منان دارم
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
سعیده ی عزیزم سلام بروی ماهت
به این بهشت دنیوی خوش اومدی دوست عزیزم
ادامه بده و مسیرت رو با قدرت پیش برو
و بدون خداوند خیلی خیلی بیشتر ازخودت مشتاقه تا به خواسته هات برسی
ممنونم ازت که برام نوشتی
برات بهترین هارو آرزو میکنم و به دستان قدرتمند خداوند میسپارمت
بی نهایت سپاسگزارم سعیده عزیز
از این کامنت بسیار زیبات که درونش پر از اگاهی و هدایت بود برای من
که دقیقا الهام همیشگی خدا برای من در کامنتم دریافت کردم
چند لحظه پیش با همسرم تلفنی داشتم صحبت میکردم که یهویی نمیدونم چی شد صحبتمون رفت تو سمت حالت منفی که چیزی نبود که من میخواستم
ولی بعد از قطع کردن گوشیم گفتم چیکار کنم ؟
اومدم کامنت زیبای بچه ها رو بخونم تا حالم رو خوب کنم
و مثل همیشه خداوند منو سوپرایز کرد و کاری کرد تا کامنت زیبای شما رو بخونم که دقیقا چیزی نوشتید و راهکار عالی بود برای شرایط الان من
که از منطقه میم گذاری شده فرار کنم
و خدا شکر خودم رو نجات بدم و بیام فقط روی خودم تمرکز کنم از اینی که هستم بیام باورهام رو بهتر کنم
با خوندن کامنت خوب بچه ها تا احساسم بهتر بشه
تا بذارم جهان خودش کارها رو برای من انجام بده بدون اینکه من بخوام زور برنم و حالم رو بد کنم
بازم بی نهایت سپاسگزارم سعیده عزیز به حرف قلبتون گوش کردید و این کامنت خوب و عالی رو با ما به اشتراک گذاشتید
انشالله هر کجا از این کره خاکی هستید در پناه الله یکتا ، شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید
فعلا
یا حق
آقا عمران عزیز،سلام
ازتون سپاسگزارم برای لطفتون و بی نهایت ممنونم که برام نوشتید
موقعیت ها برای ما متفاوته ولی قانون هیچ وقت عوض نمیشه
همیشه و همیشه استفاده از قانون ،نتیجه ی درست رو ایجاد میکنه
استاد حرف جالبی میزنن که میگن بچه ها میخوان قانون رو به شکل خودشون دربیارن و دورش بزنن ولی قانون قانونه و هیچ تبدیلی برای این سنت های الهی نیست …
به میزانی که بتونیم طبق سنت های جهان عمل کنیم،جهان بهمون پاداش میده
این ماییم که باید تغییر کنیم و بعد اوضاع به طرز عجیبی عوض میشه …
یکی از شکرگزاری های من همیشه برای این قوانین ثابت و بدون تغییر دنیاست
میدونی؟احساس اطمینان و آرامش بهت میده
مطمئنی که هرجا نتیجه ی درست نگرفتی این تویی که درست عمل نکردی و باید خودتو بهبود بدی وگرنه خداوند همیشه حی و حاضر و سریع الجوابه …
ممنونم ازتون که بهم کمک کردید که با نوشتن افکارم،منطق ذهنم رو سیراب کنم
در پناه الله یکتا،همیشه غرق عشق و سلامتی و صلح و آرامش و ثررررروت باشی برادر عزیززززم
خانم شهریاری سلام دارم خدمت شما
فقط میتونم تحسینتون بکنم و از شما سپاسگزاری بکنم از اینکه با کامنتتون انرژی خوبی ب من دادین و وظیفم دونستم براتون بنویسم
واقعا لذت بردم
و چقدر خوشحالم ک مهارتتون در کنترل ذهن قوی شده و افسار ذهنتونو رو در دستتون گرفتین و ب ذهنتون اجازه نمیدید از کاه ، کوه بسازه …..
کار ذهن همینه مثل تفرقه انداختن ، دروغ گفتن ، حاشیه، رابطه خراب کن، تصمیمات احساسی گرفتن ، پرخاشی کردن ، عصبی شدن و…
کارش همینه ولی کی میتونه افسارشو بر دست بگیره ؟؟ کسی ک بپذیره ک این کارشه و باهاش راحت باشه و اصلا باهاش نجنگه!
و شما چ خوب با کنترل آگاهانه ی ذهن ، این اتفاق ب ظاهر بد رو ب یک شب بسیار خوب با شام خوشمزه تبدیل کردین
انشالله ک همیشه کانون خانواده گرم و صمیمی باشه
بازم از شما سپاسگزارم
درپناه خداوند باشید
سعیده عزیز
سلام
اول به صورت هدایتی،وارد پروفایل و طریقه ی اشنایی شمارو مطالعه کردم
و بعد کامنت زیباتونو
واقعا تحسینتون میکنم بابت ایمان قوی و تلاشتون برای تغییر باورهاتون
و چقدر به دلم نشست وقتی با برخورد با همسرتون و رفتارشون،دنبال ریشه یا تمرکز به دلیل اون رفتار نبودین و فقط سریع خواستین ازون حال بد و منفی،فرار کنین
اگاهانه دنبال زیبایی و ایجاد احساس خوب در خودتون شدین
و خدارو شکر که خدا سریع بهتون هدیه و نتیجه کنترل ذهنتون رو با شنیدن صدایمحبت امیز همسرتون داد و ایمان دارم که صدای قلبتون رو اون لحظه بلندتر از همیشه شنیدین…
سلام خواهر عزیزم
سعیده خانم
واقعا نمیدونم چطور احساساتم رو کنترل کنم و اشک نریزم
دارم بغضم رو قورت میدم چشمام داغ شده قلبم تند تند میتپه
سرم سفت شده
و دوست داره اشک بریزه
اما یاد احساسم رو کنترل کنم
حالا چرا اشک؟
از اینکه خدای مهربان اینگونه هوای شما من و همه دوستانم رو داره
که اینقدر مهربان هست و دوستمون داره که خودمون هم خبر نداریم
خواهرم
چقدر تحسینت میکنم
کاش میشد صدا بفرستیم در اینجا تا احساسم رو در صدام نشون بدم چون واقعا کلمات بزرگ بلد نیستم که بگم
ولی از ته دلم از ته دلم براتون خوشحال هستم
چون از گذشته شما آگاه هستم و کامنت هاتون رو خوندم و میدونم چی گذشته به شما
و وقتی این کار کردن شما رو میبینم هم لذت میبرم و هم دارم کلی ازتون یاد میگیرم
آره باید اینجور جاها کنترل ذهن کینم
و ما باید اینجا از هم دیگه یاد بگیریم
و من نه تنها از استاد و مریم بانوی عزیز بلکه از شما دوستان عزیزم هم یاد میگیرم
خدا خیرتون بده
خدا حفظتون کنه
خدا انشاالله برکت به مال و زندگی و سلامتی اون بده
خدایا شکرت که این جا هستم
و دارم از این آگاهی های ناب استفاده میکنم و لذت میبرم
خدایا شکرت عشق من
سعیده ی قشنگم بازم یه کامنت دیگه و بازم لذت بردن من از نوشته های تو دوست خوبم، من این ماه قدم 6 رو خریدم و دقیقا قفل شدم روی جلسه 4 و 5 قدم 6، وقتی جلسه 4 رو گوش میدم اصلا یه حالی پیدا میکنم یه احساس قدرتی میکنم که خدا میدونه، جای اینو داره که هزاران بار گوش کنم تا قشنگ توی وجودم رسوخ کنه، آفرین بهت که تونستی ذهنتو کنترل کنی افرین به تعهدت و به تلاشت، بهترین ها سهم قلب مهربونت باشه دوست من
سلام آبجی گلم سعیده جان .واقعا بهت تبریک میگم که اون لحظه نجواهای شیطان رو نشنیدی و رفتی و افکار و افسارت رو دست خداوند و استاد عباسمنش دادی و این یعنی اینکه واقعا قوانین رو درک کردی و رو خودت کار کردی .منم روی این جریان یک ترمز عجیب دارم که نباید به نجواها بها بدم و تحویلشون بگیرم باید خیلی تمرین کنم که در اون لحظه هیچی نگم و سریع اون محل رو ترک کنم .همین محل ترک کردن خودش باعث میشه خیلی از اتفاقها نیفته …خدارو شکر میکنم این چندمین جواب کامنت به فایل امروزه و من مطمعن شدم چقدر باید رو خودم و رفتارام کار کنم خدایا شکرت
سلام سعیده ی عزیز :)
امیدوارم هر کجای این کره ی خاکی هستی، حال دلت عالی باشه
سعیده ی عزیز ممنون و مچکرم ازت بابت کامنت های قشنگت ، که کلی درس داشتن برای من و من هر وخت که خوندمشون تو دلم کلی تحسینت کردم، ایمانت رو، و رابطه ی قشنگت با خداوند رو
یادمه چند وقت پیش تو یکی از کامنتات که داشتی از حرفات با خدا میگفتی و گفتی که حتی برای سپاسگزاری کردن هم از خدا اجازه میگیرم یا گفتی که خدایا به خاطر تک تک سلولهایی که بهم دادی ممنونم.
و من گفتم واااااای خداااای من چقدرررررررر قشنگ، چقد قشنگ این ادم سپاسگزاری رو خودش متوجه شده و درک کرده و الان داره توضیح میده
چقدر این جملات و کامنتات به دلم میشینه و چقد قشنگن، و چقد حسشون و فرکانسشون خدایی اند، نابن :)
واقعا قشنگ و ارامش بخش مینویسی
راستی سعیده جان پنج ستاره شدنت هم مبارک :)
به نظرم این ستاره ها واقعی اند، روشن که بشن مثله ستاره های تو اسمون نور میدن به زندگی مون
زندگیت نورانی سعیده جان :)
به نام خدای هدایتگرم
سعیده عزیزم ،من امروز تصمیم گرفتم که دیگه دوازده قدم رو گوش ندم و بیام خیلی اصولی روی تمرکز بر زیباییها کار کنم و تا این قضیه رو درک نکردم سراغ هیچ فایلی نرم ،اما با خوندن کامنت شما متوجه شدم که این دوره خیلی ابزار قدرتمند تری هست که کار رو برای من ساده تر میکنه .
تبریک میگم به شما این حد از پیشرفت و تغییر شخصیت رو و اینکه کامنتت رو که میخوندم انگار خودم رو داشتم مرور میکردم .
عاشقتونم که اینقدر ناب هستید
باارزوی روزهایی پراز عشق و سلامتی و ثروت و آرامش و هدایت
سلام وصد سلام بانوی زیبای دوست داشتنی احسنت خیلی قابل تحسین هستی ممنون وسپاسگذارم
بابت تک تک جملات ناب وزیبای که کنار هم چیدی وما لذت بردیم از این تقوا وکنترل ذهن شما نازنین بانوی ایرانی
سپاسگذارم
میخوام بگم نتنها این راه کار کنترل ذهن به من کمک کرد تا شرایط رو به نفع خودم تغییر بدم،که من اصلا به خودم گفتم خداروشکر این اتفاق امروز پیش اومد تا من هدایت بخوام و این فایل فوق العاده رو گوش کنم و به آگاهی هام اضافه بشه
یعنی اوضاع بد نشد که هیچ،از چند ساعت قبلش خیلی خیلی خیلی بهتر شد
وبه نظرم این همون پاداش چند برابری هست که خداوند در قرآن وعده داده
سپاسگذارم بانو
سلام و درود به سعیده ی نازنینم
و قطعا قبلا سلام به استاد فوق العاده و نازنینم و مریم نازنینم …
درود خدا به همتون
آااااااااه که چقدر خوبه تو محیط توحیدی تنفس کردن …
چقدررررر حال میده همون آدمایی که دور و برت هستن تو محیط کاریتن بقالی سر کوچه ان دوستاتن خونوادتن و هر آدمی ک دورته توحیدی باشه و هر حرفی میزنه نشانه های توحید توش باشه چقدر قشنگه زندگی با موحدان چقدر قشنگه زندگی با صالحان
بسیااااااار لذت بخش تر ازینه که تو یک چشم باشی در شهر کوران بسیاااار لذت بخش تر و حیات بخش تر از اینه که تو تنها باشی و انقدر در فضای شرک آلود تنفس کنی ک بسختی بتونی خودتو حفظ کنی
خدایا ازت هدایت میخوام بسمت آدمهای توحید تر ب سمت محیط توحیدی تر
توبه میکنم از اینکه بخوام اون آدم برتره باشم
توبه میکنم از اینکه در جهالت بخوام اون آدم برتره باشم
از جهالت خودم توبه میکنم
به تو پناه میبرم اوستا کریم ازینکه بخوام عقل کل جمع باشم به تو پناه میبرم اوستا کریم ازینکه بخوام آدم خوبه آدم نصیحت کنه باشم ازین ترمز به تو پناه میبرم از این جهاااالتتتت عمیییق از این دروغ شیطاااانی ازین دروغ این ناراستی ب تو پناه میبرم
شاید حدود 10 تا کامنت تا الان خوندم تا احساس کردم چ فضای قشنگیه زندگی با آدمهای توحیدی در موقعیت برابر بودن با اطرافیان … چقددددر این شرایط شرایط درست تر و لذت بخش تریه تا دروغ لذت بردن از عقل کل یک جمع بودن … برای همینه که در بهشت صالحان با صالحانند چون زندگی با آدمهایی ک در موقعیت برابر با تو هستن بسیاااااااار لذت بخش تره درست اونه اصلا تنها گزینه ی درست اینه که در روابط با اطرافیان در موقعیت برابر باشی چه از لحاظ آگاهی چه توحید چه ثروت چه هرچی بهترین شرایط شرایط برابریه نه برتر بودن شرایط برابری واقعا لذت بخش تره
واقعا هم صحبت آدمهای توحیدی بودن خیلی لذت بخش تره آدمهایی ک مثل تو فکر میکنن همونطور که تو ازشون چیزی یاد میگیری اونها هم ممکنه چیزهایی از تو یاد بگیرن و دائما در معرض افکار توحیدی بودن تو رو موحدتر میکنه و نتیجتا تو تجربه ی لذت بخش تری از زندگی خواهی داشت چه تو بحث ثروت چه روابط عاشقانه چه روابط کاری چه روابط اجتماعی چه روابط دوستی چه سلامتی و و و
بگذریم :)))))
حقیقتا میخواستم تحسینت کنم سعیده جان بابت مثالهای قشنگت چیزی که خیلی توجه منو جلب کرد هم ن اوایل کامنتت مهارت فوق العاده ای بود که تو اوردن مثالها داشتی وقتی میخواستی هدایتهایی ک جلسات دوازده قدم برات داشتنو طوری توصیف کنی که ما بفهمیم چی میگی چقدرررر قشنگ و تو دل برو مثال میزنی عزیزم
من واقعا لذت بردم
و ازینکه عجب میانبر فوق العاده ای خداروشکر
البته میانبر که فکر نمیکنم بوده باشه بنظرم هرکسی تو هر مداری که باشه متناسب با اون هدایت میشه قطعا مدارت مدار دوازده قدم بوده نازنینم که انقدر قشنگ بهش هدایت شدی
چقدر لذت بردم از مثال مینی که زدی ک داشت منفجر میشد
چقدر این مثال شما در کنار مثال دست تو آتیش کردن استاد بهم کمک میکنه که بهتر بفهمم تو احساس بد نموندن چقدر ضروریه و باید ازش فراااار کرد
مینیه ک داره منفجر میشه
دستتو بکش بیرون و الا کل وجوتو میسوزونه
چقدر این مثالا نازن و کمک کننده
ممنونم ازت سعیده جان بخاطر کامنت عالی ای که گذاشتی
ممنون ازتون استاد نازنینم و بسیاااار خوش اندام که هر بار من اندام شما و مریم جان عزیزو میبینم کلی کیف میکنم کلیییییی
در پناه رب یکتا باشیم و هستیم :) هممون
سلام و درود به سعیده جان بی نظیر و توحیدی ، خواهر بزرگوارم.
الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر این کامنتت، بخاطر این توانمندی در کنترل ذهنت، بخاطر اینقدر بینظیر و عالی و توحیدی بودنت، الهی شکر بخاطر وجود ارزشمندت.
چقدر کامنت عالی و توحیدی بود.و هیچ جای شکی نیست وقتی که اینقدر عالی روی خودت کار کنی و اینقدر به منبع اصلی توحید وصل باشی نتایج عالی میاد، احساس خوب و مثبت میاد، و تحسین برانگیز ترین کامنت هم میشی.
خیلی خیلی تحسینت میکنم.
بسیار بسیار زیاد.
یه جاهایی گفته شده خداوند به وجود بعضی از بندگان توحیدیش مباهات میکنه ، مطمئنم یکیشون تویی خواهر نازنینم.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
سعیده جوونم دلبندم من عاشقتم رفیق، هم پاره جان … اخخ که دلم غش میره برای نوشتننن و جاری کردن این اتشفشان شادی درونممم .. یوهوووو
الهی شکرتتت
ببین خیلی کامنتت فوق العاده است
بببین!! خیلی کنترل ذهتت تحسین برانگیز
بببین! تو خیلی فوق العاده ای
کامنت هات منحصر به فردن
چقدر درس، چقدر تحسین، چقدر قشنگ کج میکنی مهم ترااا را بولد میکنی مهم تراشو کج و بولد میکنی. ( خنده )
عاشقتم من
این حس خوب و انرژیای که میذاری به خودت برمیگرده.
محمد عزیزم ، سلااااااام گرم من به روی مااااهت
مررررسی که برام نوشتی مرررررسی
محمد دلم خواست اینو بهت بگم
چند سال پیش ،من رفیق های داشتم تو باحالی و خوش گذرووونی بینظییییر
یعنی اگر ما جایی جمع میشدیم، یکی دو روز انقدر میرقصیییدیم، میخندیییدیم انقدرررر خووووش میگذشت که وقتی مهمونی تموم میشد ،صداهامون جوری گرفته بود که هرکی بهم میرسید میگفت سعیده مریضی ؟ گلو درد داری؟
به سختی صدام درمیومد!
روزی که با قانون آشنا شدم و فهمیدم باید دوستای غیر همفرکانس رو بزارم کنار ،تعلل نکردم !
ازین دوستایی که انقدر باهم خووووش میگذروندیم گذشتم محمد جان ،گذشتم !
و جهان از همه طرف بهم پاداش داد
و شما پاداش منیددد…شما رفقای جان منید…
با شما ها خوشحالم،خوشبختم ،شادم ،میخندم و میرقصیم و زنددددگی میکنمممممم
دوستون دارم خیلی خیلی زیاد
از طرف من ،صورت ماه الهه رو ببوس باشه ؟؟؟
قلبببب فراااااااوااااان
سعیده سعیده جان چی نوشتی
با من چی کار کردی
چقدر روان و راحت نوشتی و چقدر برای من اسان بود درک وتصور هر کلمه ای که نوشتی مرسی سعیده جان
درکت رو از اموزه های استاد و از دوره 12 قدرم واقعا تحسین میکنم عالی هستی عزیزم
واینکه چقدر توی پروفایلت قشنگ و شاعرانه و قابل درک همه نتایجت راگفتی و اول اول یه احساس ارزشمندی به من خواننده دادی
واقعا اگر من عمل کنم به دوره 12 قدم یه عالمه پیشرفت میکنم و از زندگی ام از هر لحظه ام لذت میبرم
منم بسیار خوشبخت و خوشحالم
زیرا منم دوره 12 قدم رو دادم
ذووووووق ::))))))))))
خدایا ازت میخواهم اسانم کنی برای اسانی ها و درکم رو از 12 قدم بالا بالاتر ببری
دمت گرم سعیدههههه مرسیییی
بهترین هارو برات میخوام لایق بهترینهایی
سلام ودرود سعیده جونم دوست عزیز
تحسینت میکنم عزیزم خیلی عالی نوشتی ،ممنونم که انقدر دقیق و باعشق نوشتی ،
منم دقیقا با 12 قدم شروع کردم
و زندگی من پر از برکت و معجزه شد .
منم دقیقا مثل شما همیشه و هر روز با آگاهی 12 قدم زندگی میکنم .
دقیقا مثل شما به تضاد یا خواسته ای که دارم نیت میکنم ویکی از جلسه ها رو گوش میدم واقعا استاد تو اون فایل یه آگاهی هارو میگن که جواب اون سوال خواسته هست .و حیرت زده میشم و فقط میگم خدایا سپاسگزارم که زبان استاد عباسمنش منو هدایت میکنی .
من دقیقا مثل شما با این آگاهی ها زندگی میکنم .
و دوره تضاد هم عالی هست .
به هر تضادی که برخورد میکنم .این دوره رو دوباره مرور میکنم و اون
تضاد رو اصلا یه مسیر برای رسیدن به درخواستهام میبینم .و یک منظر دیگه بهش نگاه میکنم ، مثبت تر
اینکه یک خیری توش هست و یا تازه متوجه میشم ،یه خواسته جدید در من شکل گرفته به جهان درخواست میدم اون خواسته رو .
سعیده جونم خیلی تحسینت میکنم .عزیزم که انقدر عالی هستی ،
امیدوارم همیشه سلامت ،شاد ،ثروتمند و در همه زمینهها موفق باشی عشقم .
خیلی زیبا نوشتی عزیزم سپاسگزارم.
سلام سعیده خانم
واقعا احسنت. تبارک الله
چقدر شما عالی به قانون عمل میکنید و خوب نتیجه هم مشخصه طبق قانون.
خواهر گلم من که واقعا از کامنت های شما به اندازه یک فایل استاد اگاهی دریافت میکنم.
و از صمیم قلب براتون آرزوی شادی،سلامتی،ثروت،و هر چه که میخواین از خدا رو دارم.
بازهم ازشما سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم.
به نام خداوند مهربانی ها
سلام عرض می کنم خدمت دوست عزیزم سعیده خانم
امیدوارم هرجا که هستی در کنار کانون گرم خانوادتون حال دلت بی نظیر و عالی باشه
پروفایل جدید مبارک باشه
چقدر حس خوب و انرژی مثبت تو این عکس
چه دخمل های ناز و خوشگلی دارید خدا حفظشون کنه
من عاشق دختر بچه ها هستم هر موقع تو خیابون یا کوچه ببینمشون براشون دست تکون میدهم باهاشون حرف میزنم
خلاصه با اینکه من یک مرد هستم و اینجا تو شهر قم خیلی ها مذهبین و شاید از دیدم عموم …. فلان باشه
ولی من نمی توانم این حجم از عشق و حس خوبی که نسبت به دختر بچه ها دارم رو پنهان کنم
من دوسشون دارم
شاید باورتون نشه من هنوز ازدواج نکرده مطمئنم فرزند اولم به لطف خدا دختر هستش :)
البته به هیچ کس نگفتم جز شما دوستان داخل سایت:)
خودم هم دوتا خواهر زادهی ناز دارم
هلما 3 چهار سالشه
ستایش هم 11 دوازده سالشه
اتفاقاً الان هم خونمون هستند کلی با هم بازی کردیم
خلاصه که با دیدن عکس پروفایلتون خیلی ذوق کردم و اشک توی چشمام جمع شد
من خیلی خانواده ها ، زن و شوهر ها ، مادر و فرزند و پدر و فرزند هایی که روابط عاشقانه ای دارند و کانون گرمی در خانوادشون دارند تحسین می کنم
خیلی بهم حس خوبی میده و ایمان دارم زمانی که آمادش باشم و خودم اون معشوق فوقالعاده ای که باید بشوم، خداوند یک عشق فوق العاده رو وارد زندگیم می کنه
که رابطهی رویایی رو تجربه میکنیم
و
الگویی میشم برای هزاران و صدها هزار نفر دیگه که می شود….
مطمئنم پدر فوقالعاده ای میشم بریا فرزند هایم
اصلاً این چند وقته هم داشتم به این فکر می کردم که من 28 سالمه و هنوز ازدواج نکردم
آیا من از زندگیم راضیم؟
بعد خیلی سریع و بدون معطلی گفتم نمی توانم بگم الان زندگیم رویایی ولی انصافاً به نسبت سال 98 که وارد سایت شدم زندگیم بسیار بسیار زیاد تغییر کرده و من آرامش بسیار بیشتری رو به نسبت قبل تجربه می کنم
و
در رابطه با ازدواج هم خوشحالم که تا الان ازدواج نکردم
چون درک و فهمی که الان از زندگیم دارم رو تو سن 20 سالگی یا 25 سالگی نداشتم
الان بیشتر از همه تمرکزم روی خلق ثروت و ارزش ایجاد کردنه و مطمئن هستم وقتی ثروتمند بشم بسیار بسیار مسائلم حل میشه و یه ازدواج موفق دارم
یک ازدواج با شکوه که خودم تمام هزینه هایش رو می دهم
و بعد الگویی خوشبخت میشیم از یک ذوج عاشق برای دیگران
این ها همه الهاماتی بود که اومد و من هم نوشتم
حتماً باید مینوشتم دیگه!! وگرنه چرا گفته شد!
در مورد دیدگاه های فوقالعاده تون هم که برای من واقعاً درس داره سپاسگزارم
سعید خانم دوست دارم یه چیزی رو با عشق اینجا برایت بنویسم و می دونم که پس از خواندش به خودت افتخار می کنی
یه جایی در بک دیدگاهی از شما خواندم که جلسه 4 قدم پنج برای شما خیلی شگفت انگیزه و خیلی جاها نجات بخش بوده برای شما
به طرز عجیبی این حرف سما به قلب من نشست
و
از اون به بعد خیلی بیشتر اون جلسه رو در مواقعی که شرایط سخت میشه گوش میدهم
و
به آرامش میرسم
دلیلش هم اینه که در مواقعی که اوضاع سخت میشه
یه صدای خیلی بلندی همش تو ذهنم میگه «سعیده، که این هم نتیجه عالی تو زندگیش گرفته این جلسه رو یه جلسه طلایی میدونه و میگه خوبه… اگه برای سعیده کمک کننده بوده پس قطعاً برای من هم هست» و با این نگرش میرم گوش میدهم
میدونی می خواهم چی بگم؟؟
می خواهم بگم حرفات برای من خیلی با ارزشه
و…
و وقتی شما اون حرفو گفتی!! این جلسه تو ذهن من خیلی خیلی با ارزش تر شد و خیلی تاثیر گذار تر شد
می خواهم بگم دیدگاهات با ارزشه دختر
می خواهم بگم شاید خودت ندونی ولی داری یک خیر عظیم و یگ گسترش بزرگ رو در آدم ها ایجاد می کنی
خیلی وقت دوست داشتم این موضوع رو بهت بگم
ولی الان هدایت شدم و گفتم
دوستتون دارم
مواظب خودتون و خوبی هاتون باشید
هزاران درود به سعیده خوبم
به شما دوست توحیدی و آرامم
چند دقیقه پیش از خداوند هدایت خواستم، اومدم تو سایت و زدم روی مرا به سوی نشانه ام هدایت کن…
این فایل ارزشمند استاد واسم نمایان شد… اول از ذهن نجواگرم گذشت اینکه ربطی به موضوع درخواست من نداره!!!!!
و بعد اومدم شروع کردم به خوندن کامنت ها، اولین کامنتی که ناخودآگاه باز کردم کامنت شما بود و این جمله اشک رو تو چشام جمع کرد:
!نگاهتون رو از بیرون بردارید و بزارید روی درون خودتون …
مسائل عاطفی،مالی، حتی درمورد فرزندتون
شما فقط باید روی خودتون کار کنید و اجازه بدید جهان بقیه کارهارو براتون انجام بده!
کاری به رفتار بقیه نداشته باشید
این شما هستید که باید باورهای مناسب ایجاد کنید
بعد جهان طبق فرکانس های شما،شرایط بیرون رو براتون عوض میکنه!
چه جوری اینکارو میکنه؟ما نمیدونیم!
و این آیه مبارک که دیگه آخر هدایت بود:
سوره مبارک انعام ،آیه160
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزی إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ
هر کس کار نیکو کند او را ده برابر آن خواهد بود و هر کس کار زشت کند به قدر کار زشتش مجازات شود و بر آنها اصلا ستم نخواهد شد.
یعنی این دیگه تههههه تههههه عشق الله جانه… ایییییی بنازمت خدای من
پروردگار من که چطوری از زبون بنده خوبت کلام پر مهرتو بهم رسوندی… سبحان الله از مهرت از لطفت یاد این شعر سنایی افتادم که اینجا با عشق تقدیم میکنم به روحتای پاره از وجود خداجانم:
سراسر غرق نور و عشق الهی باشی دوست خوبم
ســـلام مامان قشنگم
بسیار لذت بردم ازین کامنت دوستمون و جواب شما و این آیه قرآنی ک گفتین
چقدر هدایتی بود…
من خوبی کردن رو از خودم شروع کردم.. ایمیلمو باز کردم و همه کامنتای شمارو مطالعه کردم و درسمو ب اشتراک میذارم:
هرچه ذهن پر تلاطم داشته باشم همچون جریانی از رودخانه میشم ک همه کس از نزدیک شدن به من فراری میشن مثل سیلاب ویران گر زندگیمو تحت تاثیر ویرانی قرار میدم اما هرچه ذهنم آرام تر شبیه رودخانه ی شفاف تر ک دیگران دوست دارن خودشونو در من نظاره کنن و از آرامش و صدا و قشنگیم لذت ببرن…هرچه امروز منو متطلام کرد از بالا بهش نگریستم و لبخند زدم به زرنگی شیطان و تحسینش کردم بخاطر قدرتش بعد قدرت خدارو بهش یادآور شدم و خودمو تحسین کردم بخاطر اینکه اومدم رو دستش چون ب قدرت برتری متصل شدم و خودمو آروم کردم از تلاطم هر فکر منفی خارج شدم ازش ب آسانی…
سلام به جانم
سلام به وجودم
سلام به روی ماهت
اول که خدا رو هزاران بار سپاس که این نوشته ها به دلت نشست عزیزدلم و برات هدایتی بود از جانب خودِ خودِ الله…..
و دوم این که هزاران آفرین به شما نازنینم از این درسِ فوق العاده ایی که دریافت کردی
و ممنونم که برام به اشتراک گذاشتی :*
وقتی کامنت تو خوندم دوباره آگاهی های فایل استاد عزیز رو مرور کردم، با خودم فکر کردم ما معمولا چه زمانی توی تله احساس می افتیم و تصمیم احساسی میگیریم؟؟؟؟!!!!!!
لحظه هایی که غافل میشیم از قدرت رب مون…
دیدم اگر همواره دلمونو بسپاریم به خودش، و برای هر قدمی توکل داشته باشیم بهش
و در لحظاتِ آرام , یادش کنیم
اون هم بدون شک در همه لحظات همراهمون خواهد بود.
در این غزل حافظ شیرین سخن لپ کلام رو ادا کرده:
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست؟ تا حافظ
به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد
سلام سعیده جانم
عزیزدلم عالی بود بی نظیر بود لذت بردم
خداروهزار هزار بار شکر که با نوشته شما همفرکانس بودم و نوشته زیباتون رو خودم
دقیقا منم 12 قدم از این رو به اون روم کرد و مدتیه از اول شروع کردم و قدم 2هستم ولی بخاطر کامنت شما و ی نشونه از خدا جلسه 4قدم 6هم میرم گوش میدم.
من اولین کامنت هست که از شما خوندم.
ان شالله همیشه درر پناه الله یکتا شادو سرحال و جیبتون پر پول باشه.
سلاممم و دروود فراوان به استاد عزیزم،.پیامبر زمانه، به مریم جاان مهربانم فرشته اسمانی، به دوستان نابم…و سلام به سعیده خوش قلبمم
سعیده جاانم همیشه کامنتهاتو دنبال میکنم و به عنوان یک الگو ازت کمک میگیرم…خیلی عاالی روی ذهنت کار میکنی..تحسینت میکنم..خداوند سایه سار همه لحظاتت باشه عزیزم.
سلام سعیده ی عزیزم
ازت ممنونم که با جمله به جمله ات کلام و پیام خداوند شدی برای هدایت کردن من به مسیر درست…
توی این قسمت حتی یکی از کلماتت هم اضافه نیست و تک به تکش بهم کمک میکنه:
خدا اگزتکلی مثل همیشه هدایتم کرد و اینبار دستمو برداشت گذاشت روی جلسه 4 قدم 6!
توی این فایل استاد بسیار بسیار تاکیید دارند در تمووووم مسائل!نگاهتون رو از بیرون بردارید و بزارید روی درون خودتون …
مسائل عاطفی،مالی، حتی درمورد فرزندتون
شما فقط باید روی خودتون کار کنید و اجازه بدید جهان بقیه کارهارو براتون انجام بده!
کاری به رفتار بقیه نداشته باشید
این شما هستید که باید باورهای مناسب ایجاد کنید
بعد جهان طبق فرکانس های شما،شرایط بیرون رو براتون عوض میکنه!
چه جوری اینکارو میکنه؟ما نمیدونیم!
مثل اینکه یک دانشگاهی هست اعلام کرده شما این حد از نمره رو بیاری،پذیرش میشی
دیگه مهم نیست چند تا دانش آموز هستید
مهم نیست بقیه دارند روی خودشون کار میکنند یا نه
هیج رقابتی در کار نیست!
شما فقط باید روی خودت کار کنی ،و وقتی نمره ی قبولی رو آوردی شما حتما وارد این دانشگاه میشی
چه شما یک نفر باشی،چه هزار نفر دیگه …
به هیچ چیز کاری نداشته باشید،فقط روی خودتون کار کنید
نگید چیکار کنم اخلاق همسرم یا بچه م بهتر بشه ؟
سوالتون این باشه که چه باورهایی باید ایجاد کنم در خوردم،تا شرایط ازین بهتر بشه؟
داری روی باور های مالیت کار کنی؟
کاری نداشته باش،هدایت میشی و ثروت خودش وارد زندگیت میشه
داری روی شخصیتت و احساس لیاقت و ارزشمندیت و عزت نفست کار میکنی؟
کاری نداشته باش رابطه عاطفیت درست میشه،یا اون آدم تغییر میکنه،یا ازت دور میشه و آدم بهتر میاد
و ……
و منی که اذیت کردن ذهنم رو به کم آبی و … ربط داده بودم…
و نمیدیدم که باباااااا! تو این دو روزه چقدر فایل گوش کردی؟ زندگی در بهشت رو با جزئیات دیدی؟ ذهنت رو کنترل کردی و افسارش رو کشیدی؟
دیدم هیچی. جوابم هیچه. من هیچ کاری نکردم. اشتباه کردم، حالا که آگاه شدم ایراد از کجاست برمیگردم اصلاحش میکنم.
آب از سر نگذشته.
همچنان قانون پابرجاست
همچنان من کسی هستم که شرایط رو خلق میکنه
و ازت سپاسگزارم سعیده ی عزیزم که با کامنتت هدایتم کردی برگردم به درون خودم و انگشت اتهام رو از بقیه بردارم و روی چموشی ذهن خودم بذارم.
و اینقدر این کار رو تکرار و مرور کنم که بشه جزئی از شخصیتم و هرگز فراموشم نشه، هرکاری کردم، هرچقدر خطا رفتم، باز برگردم اینجا و روی خودم کار کنم و باور داشته باشم خدا کریمه.
خدایا کمکم کن ذهنم رو کنترل کنم
آمین
مرسی استاد این فایل دقیقا برای من زد وسط خال
سلامم به دوست فوق العادم سلام به دوست هم فرکانسیم سلام به کسی که هر وقت کامنتشو میخونم کیف میکنم و عشق میکنم کامنتایی که رنگ خدارو داره قلبم شکفته شد
خداروصدهزار مرتبه شکر
خیلی به موقع این کامنتو دیدم خدای بی نظیرم تو را سپاس
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
این فایل واقعاً برای من تاثیرگذار بود و من خودم همچنین تجربه هایی درزندگی داشتم
در طول این 44 سال زندگیم بارها شده که تصمیمات احساسی گرفتم که خیلی شوق و ذوق داشتم که کاری را انجام بدم یا خیلی عصبانی بودم و تصمیم عجولانه و همراه با احساس خشم گرفتم یکی از تصمیمات احساسی که الان از انجام دادنش پشیمونم این بود که تصمیم گرفتم از کارم بیرون بیام
گفتم که شوهرم اگر خوب کار می کرد در طول دوران 20 ساله زندگی مشترک، من مجبور نبودم برم سرکار و همیشه این فکردر ذهن من موج میزد و همیشه او نو مقصر میدونستم که من مجبورم کار کنم چون اون به خاطر رفتار جدیدش سر کار بارها بیکار شده و همیشه مقصر کار کردن و خستگی های جسمی و روحی و رو کله شقی ها و رفتار خودسرانه او وعدم مشورت ش با افراد فهمیده تر وخودرای بودنش و اخلاق تندش میدونستم که چندین بار به خاطر همین مسائل بیکار شده و بارها رو دوش من افتاده با وجود دو فرزند تصمیم گرفتم حالا که 10 سال سابقه کار بیرون بیام و خودش میدونه میخواد برای زندگی چیکار کنه
قبل از بیرن اومدن از کارخیلی خودم خیلی ناراحت می کردم وبا خودم درگیر بودم وترس از آینده داشتم و در عین حال هم خسته شده بودم از این همه فشار و کار، جدا شدن از دوستان و همکاران 10 سال هم برام خیلی سخت بود ولی اون خشم و عصبانیت درونی که همیشه از شوهرم داشتم از اینکه چرا من مجبورم کار کنم باعث شد که من از کارم استعفا بدم
اوایل خیلی خوشحال بودم از این تصمیم واحساس می کردم توی آسمونا سر می کنم و فشارهای جسمی و روحیم کم شده بود و به آرزوم رسیده بودم اما متاسفانه دو هفته بعد همسرم هم بیکار شد و از آن روز استرس های خیلی زیادی را تحمل کردم
یک سال بیکار بود،من با فایل های شما شبانه روزیم رو میگذراندم ، حالا فعلا کار موقت پیدا کرده و مشغوله اما بازهم روزگارمون نمیچرخه
رفتم درخواست کار دادم و با کلی خجالت ناراحت بودم از اینکه چرا اینقدر احساساتی تصمیم گرفتم توی این یک سال با گوش دادن به فایلهای شما فهمیدم هر کس خودش مسئول زندگی خودشه و هر نتیجهای را هم که دریافت میکنه بابت فرکانسهاییه خودش فرستاده،من متوجه اشتباهم شدم و و الان درخواست کار دادم ولی نمیدونم دیگه پذیرفته بشود یا نه این قضیه رو به خدا سپردم بهش توکل کردم مطمئنا اگر خیرم باشه جور میشه یه درس بزرگ که توی این جریان گرفتم این بود که احساساتی تصمیم نگیرم و قید همه چیو نزنم و پل های پشت سرم رو خراب نکنم این دفعه اگر بخوام برم سرکار فقط به خاطر خودم میرم سرکار به خاطر خودم خواستم و تصمیم گرفتم درست شرایط اقتصادی تاثیر داره ولی سعی می کنم برای خودم ارزش بیشتری قائل باشم از راهنمایی های خوبتون ممنونم که باعث شد من متوجه اشتباه خودم بشم انشالله خدا همه ما روهدایت کنه ممنون خدانگهدار
به نام تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستی
سلام به عزیزانم
روزهای نخستین آشناییم با قوانین الهی بود. گمان میکردم اگر خواسته بچه داشتنم اجابت شود پازل زندگی ام تکمیل میشود.
به غیر از مهاجرت و بچه دار شدن تقریبا به تمام چیزیهایی که در زندگی میخواستم رسیده بودم. هرچند که باز هم بیشترش را میخواستم.
بیشتر از یک دهه از ازدواجمان میگذشت و هر بار به دلایلی این خواسته به تعویق می افتاد و من که جاهل بودم اصرار بر این امر.
حتی یکی از دلایل رجوعم بعد از جدایی در اولین بار شروطی بود که برای بچه دار شدن داشتم و قبول شده بود.
جهلی داشتم که خیال میکردم با حضور فرزندی میتوانم خلأهایم را پر کنم بارها و بارها باج داده تا بتوانم رضایت همسر سابقم را برای بچه دار شدن جلب نمایم.
مشرک بودم مشرک
هنوز هم خاطرم هست زمانی که تازه با قوانین آشنا شده بودم عکس خودم و ایشان را کشیده و خود را در یکی از بهترین بیمارستان های آمریکا تجسم میکردم که دوقلوهایم را در آغوش داشته و اشک شوق بر چشمانم.
من تجسم میکردم و هدایت الهی هدایتی میفرستاد در تضاد با خواسته ام.
من روی عزت نفس کار میکردم و هدایت الهی نشانه هایی میداد به ظاهر بر خلاف خواسته ام.
آنقدر هدایت الهی غیر منطقی بود که خودم از ترس چند نشانه گذاشتم برای انجامش. و آنقدر نشانه ها واضح بود که اگر به آن هدایت عمل نمیکردم سلامتی ام را به مخاطره می انداختم.
تو از خدایت فرزندی بخواهی ، خدا مریم س را برایت نشان دهد و واضح بگوید عزلتی پیشه کن و بین خودت و همسرت حجابی قرار بده و اجازه نده دیگر احدی حتی همسرت به تو نزدیک شود.
روزهایی بود که در اتاقم نشسته و با کنترل ذهن بسیار این هدایت را عمل میکردم.
تو تمام برنامه زندگی ات را با کسی که قلبا دوستش داری بچینی اما هدایت الهی چیزی دیگر میگوید.
میگوید خواسته هایت با این فرد هماهنگ نیست. و تو که عهد بستی سمعا و طاعتا باشی باید بتوانی به او اعتماد کنی.
روزهایم با اعتراضات همسر سابقم میگذشت. اما آنقدر عاشق بود که تمام تلاشش این بود مرا به حالت قبل برگرداند.
من برای اقداماتم دلایل واضح و مشخص داشتم اما امر به سکوت شده بودم.
در آن زمان ها بود که ایشان با توجه به غلیان احساسشان بلندگویی به دست گرفته و سر هر کوی و برزنی میرسیدند داستان عدم تمکین مرا بازگو میکردن.
سخت ترین لحظه اش زمانی بود که پدر مادر و خواهر و برادرم به منزلم آمده و مرا سرزنش کرده که چرا از همه فاصله گرفته ام. چرا به وظایف همسری ام عمل نمیکنم. اما من باید سکوت میکردم.
حتی زمانی که آنها مرا مایه آبرو ریزی شان میدانستند و از عدم رضایت پدر مادرم میترساندن هم باید میتوانستم ذهنم را کنترل میکردم و سکوت پیشه میکردم. و جواب ادعایی که پیش خدا کرده بودم که فقط فقط رضایت تو و خودم مهم است را پس میدادم.
خدایم وعده کرده بود پاسخ دهد.
میدانید استادم همان روزها که من با عشق به صورت مجازی سوار آروی و سانتافه شما میشدم و از با شما بودن لذت میبردم و برایتان با عشق مینوشتم، بیرون غوغایی بود.
همان روزها بود که دیگر دلم نمیخواست سوار لندکروز خودمان شوم.
نه از روی ناسپاسی
من تشنه توحید بودم من تشنه شنیدن صدای الهی تان بودم.
من تشنه حرفهای شما بودم.
کلام شما فقط کویر قلب من را سیراب میکرد.
دیگر زیبایی ظاهر ، اندام زیبا ، آن جاه و مقام و جلال و پول و خانه و ماشین دلم را نمیبرد.
همسر سابق من همه چیزهای عالی که هر زنی آرزوی بودن با همچین مردی را دارد داشت.
کسی بود که در خیابان همه سر برگردانده و نگاهش میکنند. از زیبایی تحسین برانگیزش از رنگ زیبای چشمانش، از بدن 100 کیلو عضله خشکش از اعتبار ، شهرت ثروت و….در نهایت عشق دیوانه واری که به من داشت.
نه اینکه بگویم نمیخواستم میخواهم بیشترش را هم میخواهم اما من چیز ارزشمندتری پیدا کرده بودم.
خدای واقعی ،توحید ،چیزی که خواب طبیعی آرام بدون آرامبخش و سلامتی را به من برگردانده.
جانی دوباره به من داده بود.
دیگر در کنار کسانی که بقیه آرزوی یک عکس انداختن کنارشان را داشتن احساس لذت نمیکردم.وقتی به اتاقم رفته و در را میبستم خیالم راحت میشد تازه احساس آرامش میکردم.
همچون همان روزهای شما که به مهمانی میرفتید به ظاهر همه چیز عالی ولی احساس خفه بودن میکردید، وقتی خارج میشدید احساس میکردید از یک قفس آزاد شده اید.
روزها به همان منوال میگذشت و من سکوت اختیار کرده و طرف مقابلم سر هر کوی و برزن داستان عدم تمکین مرا بازگو کرده و آموزش دیدن با استاد عباسمنش را مسبب تغییرات من و به هر دست آویزی چنگ زده تا مرا به قبل بازگردانده و از این مسیر برگرداند.
گاهی با هدیه های چندهزار دلاری ، گاهی با پیشکش کردن سوییچ لندکروز ،گاهی با وعده مهاجرت ، و… شده بودن همان مرد ایده آل من غذا میپختند، کارهای شخصی شان را خودشان انجام میدادندو…گاهی با تهدید و تحریم
میخواستند مرا متقاعد کنند که از این مسیر بازگشته و دیگر فایل های شما را گوش نکرده و همان نفیس سابق شوم که فقط مورد رضایت ایشان باشم.
همچون بت پرستی که یک خدا دارد آن هم همسرش هست هرچه او بگوید چشم بگوید و اگر غیر از این عمل کند….
تضادها و تحریم ها می آمد و من گاهی میتوانستم ذهنم را کنترل کنم و گاهی نه و از کوره در رفته و چشم ها را بسته و دهانم را باز میکردم. مخصوصا زمانی که پای خانواده ام وسط کشیده میشد که انگار هیزمی به آتش من ریخته میشد.
اما به خاطر آموزه های شما نسبت به طرف مقابلم بهتر عمل میکردم.
وقتی پیغام شکایت ایشان برای عدم تمکین به دستم رسید فقط خدایم بود که کمک کرد بر ترسهایم غلبه کنم.
قلبم فقط یک چیز میگفت.
هر که از هدایت تبعیت کند لا خوف علیهم و لا هم یحزنون
سلام بر کسی که از هدایت تبعیت کند
با یادآوری این آیات خدا قلبم را آرام میکرد و برایم مسجل میشد که اگر این هدایت از طرف خدا بوده خودش هم وظیفه دارد از من دفاع کند. وظیفه من صداقت است.
وکیلم میگفت میتوانی انکار کنی اما من از شما و قرآن صداقت داشتن را یاد گرفتم حتی اگر به ضررم باشد.
تمام آن روزها در حال کنترل ذهن بودم.وقتی هجوم تمسخر ها ، تحقیرها ، تهدید های و شماتت های اطرافم میخواست حال مرا بد کند، همان خدایی که قلب مادر موسی را تثبیت میکرد مرا هم آرام میکرد و گاهی با رقص ، پیاده روی ، و یادآوری آیات زیباش در قرآن علی الخصوص سوره فتح ، فایلهای شما و در نهایت نوشتن عبارات تاکیدی ،سکینه الهی اش را به قلبم نازل میکرد.
وعده إنا فتحنا لک فتحا مبینا بود که هر لحظه در گوشم زمزمه میکرد و آرامم میکرد.
با توجه به اینکه تا آخرین لحظه من در منزلم سکونت داشتم باید میتوانستم کنترل ذهن بیشتری داشته باشم.
صبح ها به محض بیدار شدن آهنگ شادی گذاشته و با صدای زیبایم بلند میخواندم و میرقصیدم و برای خودم قهوه ام را آماده میکردم.
برایم مهم نبود که حتی به خاطر زندگی ام به سبک قانون سلامتی و لاغر شدنم و شادی ام در دل طوفان به مصرف شیشه هم متهم شده بودم. من میخندیدم به حرفهایشان و میرقصیدم. البته گاهی محزون میشدم اما خدا با آیات سوره مزمل و نور آرامم میکرد.
روز موعود فرا رسید رقص کنان بیدار شدم.
عهد کرده بودم اجازه ندهم احدی از خانواده ام مرا در آن مکان و شرایط ببینند.
اما برادر عزیزم عاشقانه به اصرار خودش می آمد و میگفت من فقط میخواهم تو را به آنجا برسانم.
صبح روز موعود به دلیل اینکه زود رسیدیم به جای بودن در فضای دادگاه با برادرم به کافی شاپ هم رفتیم و کلی عکس انداخته و شادی کردیم. باید این میل به قربانی بودن و مظلوم نمیایی را در وجودم درست میکردم.
در تک تک لحظات حضورم در جلسات دادگاه هیچ کس فکرش را نمیکرد من خواهان یا خوانده باشم. آنقدر که از همان ورود با قدرت و انرژی وارد میشدم و میخندیدم و تمام تلاشم را میکردم ذهنم را کنترل کنم. و همه فکر میکردن من وکیل هستم.کیف چرم کوروکوی مخصوص وکیل ها را هم انداخته همچون وکیلی قدرتمند با سربالا و قلبی مطمئن حتی بهتر از وکیلم صحبت میکردم و همه اینها نوری بود که در من میده شده بود از فضل خدای من.
جلوی وکیل طرف مقابل که خانمی بود که تمام تلاشش این بود در فضای جلسات از هر حربه ای استفاده کند و با تحقیر و مکر و دروغ ها و مدارک مسخره اش بر علیه من ، مرا به واکنش های احساسی وادارد راه میرفتم و سعی میکردم در ذهنم به خاطر تخصصش در امر وکالت و استقلال مالی و کاری و تیپ های خوبی که میزند در دل تحسینش کنم و از خدا برایش هدایت بخواهم.
وقتی وکیلم میگفت این قاضی یکی از بهترین قاضی هاست و تازه به این مجتمع آمده حضور خدا را میدیدم که به متقین پاداش میدهد.
وقتی سکوت و آرامش قاضی را میدیدم که فقط با آرامش به صحبتهای من گوش میدهد و به حرفهای پر از مکر خانم وکیل اهمیتی نداده و حتی خودش از من دفاع میکند با اینکه همه میگویند قاضی ها اجازه حرف زدن نمیدهند، حضور خدا را میدیدم که به من الهام میکرد بنویس همه قاضی ها دستهای خدا هستند که مسخر من شدن حکم حق الهی را به نفع من صادر و اجرا کنند.
و این عبارت تاکیدی من به حقیقت پیوست.
آنجا بود که خدا از من دفاع کرد وقتی هیچ مدرکی برای توجیه کردن عدم تمکین نداشته حتی با صداقت جلوی قاضی اقرار کرده اما ایشان فقط به دلیل حضورم در منزل که هدایت الهی من بود که تا آخرین لحظه هر اتفاقی افتاد در منزل بمانم، همان رعایت حدود الهی،
رأی را به نفع من صادر کرد.
من تک تک آن روزها ذهنی قاضی را تحسین میکردم و با اینکه همه قدرت را به رأی قاضی میدادند من او را دستی میدیدم که فقط قرار است حکم الهی را به نفع من اجرا کند.
حتی وقتی همه نگفتند اگر از قاضی ها تعریف کنی با تو لج میکند و برداشت بد میکند. وقتی قلبم گفت حالا زمان این هست که به خاطر درستکاری و آرامش و صبوری اش تحسینش کنی و من خیلی با اعتماد به نفس و از ته قلبم کلامی تحسینش کردم. چند ثانیه نگذشت که در یک دوراهی به من راه اصلی را نشان داد و گفت این را بنویس و من هم نوشتم و در نهایت همه چیز به نفع من تمام شد.
وقتی وکلا انگشت به دهان مانده بودند که چطور شد تو به قاضی اقرار کردی این بالاترین مدرک هست ولی او به نفع تو رأی داد من تعجب نمیکردم، چون این پاداش تقوا و کنترل ذهن و تبعیت از هدایت الهی در لحظات حساس است. این پاداش صداقت است.
حتی وقتی نزدیک ترین فرد زندگی ام میخواست به من ترس از رأی تجدید نظر را القا کند. و با توجه به همه مدارکی که بر علیه من بود و اقرار خودم نجواها می آمد، خدا برایم مشاور حقوقی دیگری که از بهترین ها بود فرستاد که همچون فرشته ای نازل شده بود تا لا تخف و لا تحزن را به گوشم برساند. و وقتی هیچ دسترسی به وکیلم نداشتم و از خدا وکالت خودش را خواستم برایم بهترین وکیل پالایشگاه ایران را فرستاد که رایگان مشاوره های بدهد ، لایحه هایی بنویسد که من را فقط به صداقت و کفی بالله وکیلا برساند.
من به چشم معجزه را در تک تک این پروسه دیدم. من به چشم دیدم که وقتی از هدایت تبعیت کنی حتی اگر بخواهند تو را به آتش بیاندازند خدا برایت بردا و سلاما میکند.
من به چشم وعده صدق مکرو و مکر الله را دیدم.
فقط باید بتوانی در لحظات حساس احساست را کنترل کنی ذهنت را کنترل کنی.
زمانی که همه چیز به ظاهر بر علیه ات هست باید بتوانی ذهنت را کنترل کنی که البته همان کنترل ذهن را نیز از خدایی بخواهی که قسمها یاد کرده فألهمها فجورها و تقواها
فقط باید بتوانی بر ترسهایت غلبه کنی و یقین داشته باشی کسی که برایت هدایتی میفرستد خودش مسئولیت عواقبش را هم در نظر میگیرد.
فقط باید باور کنی همان که میگوید بچه را در رود پر خطر رها کن من به سلامت باز میکردانمش هرگز خلف وعده نمیکند.
صبرش را خودش میدهد تقوا را خودش میدهد قلبت را خودش آرام میکند.
کسی که به ابراهیم میگوید بت ها را بشکن خودش هم بردا و سلاما میکند،وقتی به مجازات عملش قرار است او را در آتش بیاندازند.
در آن زندگی با آن فرکانس ها به من بچه سالم و صالح داده نمیشد و خدایم به وضوح آن را به من نشان داد.
حتی منطق عمل به هدایتی که برایم فرستاده بود را نه تنها برای من بلکه برای همه افرادی که از نزدیکترین افراد زندگی ام بودن و در آن روزها جلویم جبهه گرفته و در مقابلم ایستادند نشان داد.
من سپاسگذار خدایی هستم که کمکم کرد در روزهایی که همسر سابقم تمام تلاششان را چه مثبت چه منفی انجام دادند مرا از این مسیر برگردانند و حاضر شدن هرکاری من بخواهم انجام بدهند و دقیقا همانی شده بودند که من میخواستم البته به غیر از بودن در مسیر قانون الهی ، بتوانم احساسم را کنترل کنم و هیچ وعده ای دلم را نلرزاند.
و خدایی که در گوشم زمزمه میکند ولسوف یعطیک ربک فترضی
عاشقتون هستم استاد الهی ام ️️
چقدر قبل تو فرق داشتم یه عالم نقطه ضعف داشتم
تو کلکل با همه بودم کلی اخلاقهای بد داشتم
چقدر دستات رسید زود به داد این دل مودی
سلام و رود خانم حاجی محسن
آنقدر کامنتتون منو جذب کرد که لحظه به لحظه و خط به خطش فقط گفتم الله اکبر
خط بخ خطش جذبم کرد
آنقدر تحسینتون میکنم که حاضرم ساعتها وحتی روزها ایستاده براتون کف بزنم
دمتون گرم
یعنی واقعا کلمه ای پیدا نمیکنم که توصیف تون کنم
کلمه ای پیدا نمیکنم تا احساسمو بیان کنم
دمتون گرم
زنده باشید وپایدار
دختر توحیدی، نفیسۀ عزیز، باورهای قوی، ایستادگی و ابراهیم وار عملکردنت رو میستایم.
دمت گرم و دم خدا گرمتر که نصفهشب من رو از شدت گرسنگی بیدار کرد، بعد بی خواب کرد، بعد رفتم سراغ ایمیلم و هدایت شدم به کامنت یکی از دوستان و بعد خدا گفت ادامه کامنت ها رو بخون و من خوندم و رسیدم به کامنت تو که خدا بهم بگه: «آیییی، دختر، حواست باشهها، اگه به من توکل نکنی، حتی اگه مدرک قانونی داشته باشی که مو لای درزش نره، برات فایده نمیکنه،» بهم بگه: « خیلی به اینکه لبۀ تیز چاقو دست توئه نناز، من اگه بخوام تیزی چاقو رو هم بیاثر میکنم» و من تو این نیمه شب در محضر تمام کائنات و این دوستان پیروان ابراهیم از خدای خودم، تنها وکیلم، عذرخواهم اگر لحظاتی حتی برای لحظاتی دلخوش به یک تکه برگه کاغذ شدم و اعتراف میکنم این تکه برگه کاغذ خودش معجزهای بود که خدا دستم داد و دمش گرم که نصفه شب من رو بلند کرد آورد اینجا که این حرفها رو بهم بزنه.
الان من فهمیدم تو دستم هیچ چیزی نیست جز توکل به خدا، که تمام قانونم قانون خدایی است که خیلی وقته کفالتم رو مستقیم دست خودش گرفته.
أفوض أمری الی الله اإن لله بصیر بالعباد
این کامنت رو تو این نیمهشب از خودم به جا گذاشتم چون هم ایمان تو برایم بسیار تحسینبرانگیز بود و هم اینکه چنان پیام واضحی از جانب خدا برای من بود که انگار از اون لحظه که شروع کردی بنویسی، قرار بوده پیغامی رو به من برسونی.
حال خوشت هزار برابر رفیق نادیده!
سلام و درود بر نفیسه خانم عزیز
تحسین میکنم شما را بخاطر این قلم زیبا و فصیحتون
در تمام مدت خواندن کامنت شما انگار داشتم خودم را در اون فضا احساس میکردم از بس که زیبا توصیف کرده بودید انگاری مشغول تماشای یک فیلم پر هیجان بودم
تحسین میکنم این حد از تعهد و پایبندی شما به قوانین الهی و اینهمه کنترل ذهن و احساسات در تمامی لحظاتی که نجواها به سراغ شما می آمدند
و چه زیبا با کمک کلام پروردگار آرامش را در وجود خودتون حفظ میکردید و اینجاست که میتوان معنای قابل لمس این آیه را درک کرد که الا بذکر الله تطمئن القلوب
براتون در ادامه مسیر زیبای زندگیتون بهترین ها را از تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستی خواهانم
سلام نفیسه عزیزم
نمیدانم چطوری تحسینت کنم برای کنترل فوق العاده ای که بر ذهنت داری برای این کنترل احساس این قدرت واقعی که من دارم شبانه روز تلاش میکنم که بتوانم در عمل داشته باشم چقدر تحسینت کردم بخاطر صداقتی که داشتی و توانستی کار درست انجام بدی چقدر تحسینت میکنم بخاطر اینکه توانستی در کل این مدت آرامشتو حفظ کنی و برات نظر دیگران تایید و تاکذیب کسی مهم نباشه و پر قدرت سر هدایتت بایستی چقدر از ته دلم تحسینت میکنم و تمام تلاش خودم دقیقا همینه که بتوانم تحت هر شرایطی بتوانم احساساتم کنترل کنم برات آرزوی بهترین ها رو دارم
سلام به نفیسه ی قشنگ و عزیزم
عرض سلام به استاد عزیزم و مریم مهربانم
نفیسه جان کامنت شما رو خوندم . باید چندین بار دیگه هم بخونم . میخوام یاد بگیرم ایمان و توحیدی که به کار بردید .توحید عملی . اینو هزار بار باید به خودم بگم و به کار ببرم و بیام اینجا از نتایج عمل بهش بگم . دوست قشنگم بابت ایمان و توحیدی که دارید بهت تبریک میگم و از کامنت قشنگ و جمله بندی های زیبای شما خیلی لذت بردم .
دوست دارم و برات بهترینهارو از خدا میخوام دوست توحیدی من
با سلام خدمت شما
خانم حاجی محسن از شما بخاطر رفتار های توحیدیتون ، باور های توحیدیتون (ایمان و توکل ) ، قلم بسیار زیباتون بسیار سپاسگزارم
هیچ اتفاقی بصورت اتفاقی ، اتفاق نمیوفته و من بی دلیل ب کامنت زیبای شما هدایت نشدم !
شما با بیان کردن این تجربتون ک توام با ایمان و توکل و تقوا ( کنترل ذهن) بود شاید باورتون نشه ولی ی ترمزهایی رو تو ذهن من شکوندین و ب درک بهتری در یکسری از مسائل رسیدم و مثال شما باعث شد در یکسری از مسائل قانونی ذهن نجواگرم دیگه 2دو تا 4تا نکنه و برا خودش حکم صادر نکنه!
و این یقین و باور در من تقویت شد ک :
1_ روی هیچکس حساب نکنم!
2_ روی مدارک و 4تا کاغذ حساب نکنم!
3_ روی ذهن خودمم حساب نکنم!
4_ فقط روی خدای خودم حساب کنم
جالبه مدتیه ک دوباره دارم روی جهان بینی توحیدی کار میکنم و خداوند برای درک بهتر من ، نشونه ها رو وارد زندگیم میکنه و هرلحظه هدایتم میکنه ک کامنت پر محتوای شماهم خالی از لطف نبود و من درسشو گرفتم و باورهای توحیدیم بیشتر تقویت شد
بازم از شما بانوی توحیدی سپاسگزارم
درپناه خداوند باشید
سلام به نفیسه خانم قدرتمند و با اراده واقعاً تحسینت می کنم به خاطر این همه شجاعت و اراده و قدرتی که تو کنترل ذهنت و توکل کردن به خداداری و تو سخت ترین شرایط و بحرانی ترین شرایط هم تونستی ذهنتو کنترل کنی و ایمانتوبه خدا حفظ کنی و بهش توکل کنی این واقعاً جای تقدیر داره خیلی از ماهااول کار خوب شروع می کنیم تو تصمیماتمون و الهامات مون، ولی وقتی شرایط بظاهر بده و سخته و سط کار جا می زنیم و کارروبه آخر نمی رسونیم .و این شجاعت و ایمانت رو واقعا تحسین می کنم و خیلی و الگو میگیرم ایشالا که منم بتونم در همه شرایط کنترل ذهنما دستم بگیرم و هدایت خدا رو بشنوم ولمس کنم وقدرت وشهامت اجرا کردنشو تو تصمیمات داشته باشم و بتونم بهترین نتیجه ها رو بگیرم ممنونم ازت بابت کامنت ارزشمندت
بهترینها را برای تو وهمه دوستان خوبم از خداوند بزرگم خواهانم.
سلام نفیسه جان
عزیزم ، ممنون که بازم برامون نوشتی
و با خط به خط کامنتت باعث محکمتر شدن ایمانمون شدی
راستی من تو اینستا پیدات کردما
نفیسه جان
گاهی اوقات در زندگی برخی افراد اتفاقاتی رخ میده که درکش برای همه و برای خود شخص حتی ، دشوار میشه
ممکنه همه بگن چرااینطور شد
اما خداروشکر میدونیم که ما امتحان میشیم …میفهمیم که ما قراره رشد کنیم قراره در این حیات مادی ، درسها بیاموزیم و پله ها رو قدم قدم بالا بریم پس این درک به ما لاخوف علیهم و لاهم یحزنون شدن رو هدیه میده
لاخوف علیهم و لا هم یحزنون
شدن نه به این معناست که مساله ای وجود نداره بلکه به این مفهوم که در وجود شخص اون هم با طی تکامل ایمانی ساخته شده یقینی ایجاد شده که مطمئنه هرچیزی هم که بشه اگرررر من در مسیر حق باشم اگر من تسلیم ترین باشم در برابر رب خودم حتما من بزرگترم از هر مساله چون دیگه من وجود نداره وقتی تسلیمم اون خداست که همه کارها رو میکنه اوست که در وجود من حرف میزند اوست که فکر میکند اوست که تصمیم میگیرد و اوست که حرکت میکند و قدم برمیدارد
پس وقتی من هیچ هستم وقتی منی وجود نداره در من …و همه خدا شده …دیگه مسائل …هیچ میشن و خدا همه چیز و من نمیترسم من میگم خدایا من خودم را آوردم بر در خانه ات هر کاری خواستی با من بکن چون اصلا من وجود نداره …
اراده ای نیست اختیاری نیست
در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم …
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
پس فقط من کافیه که رها بشم
کافیه از سر راه خدا کنار برم
کافیه که بگم خدایا من چیزی نمیدانم و تو خبیری تو بصیری تو محیطی تو علیمی تو حکیمی
عزیزم باز هم سپاسگزارم بابت کامنت های خوبت
اتصالت دائم
سلام خواهر عزیزم
نمیدونم چی بگم
چی بنویسم
چه کلماتی استفاده کنم
اما واقعا نمیتونم جلوب احساسم رو بگیرم
نمیتونم این همه توکا و توحید رو ببینم و فقط نظاره گر یک متن باشم
اینقدر واضح و کامل نوشتی که دیگه انگار خود خدا قلم رو گرفته و نوشته که البته همین هست
چقدر لذت بردم از جاهایی که کلمات قرآنی و آیات قرآن رو بکار بردید و این یعنی اینکه شما خیلی روی خودتون خوب کار کردید و به این مرحله رسیدید
واقعاً کلمه تحسین کم هست برای این تقوا برای این توکل برای این کنترل ذهن
خوش به حالت که اینقدر به هدایت الهی وصل هستی و اینگونه روی خدای بزرگ حساب کردی و البته که پاداش این توکل رو هم گرفتی و هم بیشتر میگیرید
بخدا یک جاهایی خودم رو توی متن جای شما میذاشتم و ترس وجودم رو میگرفت اما شما با جسارت و محکم ایستادید و کلام خدا رو جاری کردید
چقدر آدم باید ایمان داشته باشه که بتونه اینجوری کنترل ذهن کنه
آفرین
آفرین
خواهرم نفیسه
برات بهترین ها رو میخوام از خدای بزرگ
فقط میتونم بگم خدایا شکرت
بابت این دوستان و خواهران و برادران عزیزم
تبریک میگم بهتون
خدایا شکرت
خدا پشت وپناهت استادعزیز: من تازه وارد سایت شما شدم تازه دارم فیلم های دانلودی رو نگاه میکنم به لطف خدای مهربان که همیشه هواسش به من هست همه چیز زندگیم خوبه فقط از لحاظ مالی یه کم مشکل دارم فقط نمیدونم گیرش کجاست ولی امیدوارم که اونم درست میشه خداروسپاسگزام باشما اشنا شدم من از یه فایل داخل اینستاگرام شروع شد ولی الان تعهد دادم به خودم نه تلویزیون و… نگاه نمیکنم حتی اینستا هم پاک کردم عاشقتم استاد جان
به نام خدای بخشنده و مهربان
سلام به استادعزیز
و دوستان گلم
استاد دارین چکار میکنین!!!!
من دارم ازین همزمانی ها دیونه میشم بخداااااا
اول اینکه از وقتیکه من قدم اول رو خریدم شمل دیگه فایل به زبان انگلیسی نزاشتین و دارین هر روز فایلهای جدیدی با محتوای ؛
خودشناسی
سپلسگزاری
تمرکزبرنکات مثبت
تمرکز برزیبایی ها و…..
میزارین که همزمان شده با کار کردن من در قدم اول یعنی این فایلها یه مکملی شده برای من که مطالبی که توی اون جلسات میگین قشنگ بشینه توی وجودم و چقدر درکم رو بهتر کنه از قوانین واقعا این فایلهاهمزمان با قدم ها اصلاااا
دیگه …… چی بگم!!!!
واقعا ازتون سپاسگزارم بابت تهیه و تولید این فایلها..
دوم اینکه بابااااااا چرا این پردایس اینقدر زیباتر شده!!!!
نمیدونم شایدم نگاه منه که تغیر کرده….
همش حواسم پرت میشه استاد میره روی زیبایی های بی نطیر پردایس….
فایل صوتی رو دانلود کردم باید برم بارها گوش کنم ….
استاد من دارم روی خودشناسی کار میکنم توی قدم اول گیرکردم اونجا و حالاحالاهاااااا
نمیتونم بیام بیرون…..
آخ که این احساسی تصمیم گرفتن و احساساتی شدن چه هاااااا که بامن نکرده!!!!
کسایکه منو میشناسن اگه ازشون بپرسین یکی از ویژگی هامو بگن !
بی برو برگرد میگن من خیییییلی احساساتی هستم و عمل میکنم بقول خودشون جو گیر میشم!!!
پاشنه ی اشیلمه!
ولی انصافا از وقتی قدم اول رو اومدم دارم نرم و ارم اصلا میبینم باچشام که ویژگی هام داره کم کم خییییلی اروم کمرنگ میشه و دارم میبینم که چقدر بهتر از قبل دارم توی اون شرایط ذهنم رو کنترل میکنم…
فت و فراون براتون مثال دارم استاد از احساسی تصمیم گرفتن و عصبی شدن در لحظه و،،،،،
ضربه هایی بهم زده استاد که (یک موردش همش میومد توی ذهنم وقتی فایل رو میدیدم!دیگه بزرگترینش بوده !!!خیلی شخصیه نمیخام تعریفش کنم)
الان بعد از 15 سال هنوز دارم ترکش هاشو میخورم استاد!!!!
بخاطر احساساتی شدنم و عصبانییت شدید و ….
امااااااااااا
یه خبر خوبم دارم !اینایکه گفتم مال گذشته ی من بوده ..
من به لطف آموزشهای شما خییییییییییییییلی تغیر کردم..خوشحالم….
وقتی فایل رو میدیدم چیزایکه باعث خشم زیادمیشه رو من همش میومد توی ذهنم میدیدم که خدارو شکر همش مال قبل آشنایی با شما بوده و من یعنی اون منه قبلی اینجوری بوده..
نمیگم الان عالی شدمااااا نه اصلا همه ی اون احساسات میاد اما درجه ی شدتش خییییلی کمتر شده!!!
و نکته ی مهمش اینه که من خییییییییلی بهتر ،
هر روز بهتر از دیروزم میتونم ذهنم رو کنترل کنم.
فقط میخاستم بگم خییییلی شدید بوده این احساساتی شدنم.
درمورد سوالتون هم :
قبلا که قاطی میکردمو احساسی میشدم کع اصلاااااا هیچی دیگه دادمیزدمو بحث میکردمو.اولین نشونه ی جسمی ش هم برای من این بود که قلبم درد میکرد خییییییلی بد بود…
تنها چیزیکه اون لحطه درونم وجود نداشت فکر کردن بودخخخ
اماااا الان وقتی احساساتی میشم (اینایکه دارم میگم نسبت به اونموقع س هاااا دارم خودمو با خودم مقایسه میکنم)
اول بخودم میگم الان باید ذهنمو بتونم کنترل کنم..
بعصی وقتام قبل از اینکه اینو بگم یه عصبانیت و احساساتی کوچیکی نسبت به قبل میشم بعد یادم میاد از قانون…
اولش نمیشه استاد …خییییلی سخته آروم نمیشم نجواها شدت میگیرن بخودم فرصت میدم،
نفس میکشمو تلاش میکنم اروم بشم
هرچه بیشتر تمرین کردم بهتر شدم استاد..البته که هنوز خیییییلی جای کار دارم
مشکلم این بود که من توی اون شرایط (کلا ادم آرومی هستم،فیزیکی که اصلااااادرگیری نداشتم)اماااااااکلامی تا دلتون بخاد خخخخ
من باید زبانم رو کنترل میکردم که حرف نزنم!!
اولین چیزیکه بخودم میگم جمله ی معروف شماست استاد که الان باید ذیپ دهنتو ببندی!
یه مورد دیگه که خیییلی بمن کمک میکنه و دوست دارم تنهابودنه در اون لحظه اصلااااا نمیخام هیچکسی رو ببینم …تا اروم نشدم…
روشی هم که خیلی دوست دارم چن کلامی هستم حرف زدن با خودمه…
ینی دوست دارم تنهای تنهاباشمو فقط با خودم حرف بزنم….
روشهایکه شما گفتین خییییلی عالی بود استاد
من بیشترین ارتباطم راه رفتن و با خودم صحبت کردنه
دوش آب سرد بعدیشه
طبیعت هم که اگه بتونم برم عالیه اونم جایکه هیچکس نباشه و خلوت خلوت باشه..
استاد من الان یجوری شدم که فقط یه چیزی رو دوست دارم ..
که از سرو ته همه ی کارام بزنم بیام فقط توی سایت و جلسات قدم رو گوش بدم و بنویسم و برم به درون خودم…
در حال حاصر این کار لذت بخش ترین کاره برام..
وقتی پردایس زیبارو میدیدم بخودم گفتم وااااااااای چه حالی میده یه جایی مث پردایس باشم الان برم توی غار تنهایی خودم و حالا حالاهاااا بیرون نیام ازش…خخخ
دارم همینکارم میکنم مثلا هرجایکه قراربوده برم بهونه میارم که نرم و فقط توی خونه باشم و کار کنم روی جلسات..
بچه هام دیگه شاکی شدن که ما رو ببر بیرون دیگه…خخخخ
طبیعت رو خیییلی دوست دارم ولی چن شهر بزرگی زندگی میکنم شلوعه تمرکزم رو از دست میدم واسه همین ترجیح میدم توی خونه باشم.
یه دفتر دارم بنام تصمیمات از پیش تعین شده..
باید یکسری برم بهش بزنمو این مورد رو قبلا نوشتم اما یاد اوریش کنم برای خودم که یادم نره توی اون لحطات بحرانی..
استاد دارم نرم و اروم به سبک شخصی خودم میرسم قدم به قدم در تمام جنبه هلی زندگیم..
استاد وقتی برای اولین بار دفترمو برداشتم که راجع به سبک شخصی خودم بنویسم هیچی نتونستم بنویسم !!خخخ
اما بمرور فهمیدم من واقعا چیا رو دوست دارمو میخام همون خودشناسیه دیگه…
الان بیشتر از یکساله که لباس پوشیدنم دیزاین و وسایل خونم رو دارم دقیقا طبق سبک شخصی خودم میچینم و میخرم.
و اینم از تغیرات بزرگ من بوده..
چن مث چکاپ فرکانسی که درموردخودشناسی یا نوشتن آرزوهااا و اهداف که اول اصلا هیچی نمیدونستم و نتونستم چیزی بنویسم!!
ولی خدارو شکر توی سبک شخصی به جاهای خوبی رسیدم..
خوب دیگه برم فایل صوتی رو گوش بدم و نت بردارم که بشدت این فایل مرتبطه با خودشناسی قدم اول…
سپاسگزارم