مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- ایمانی که جسارت و عمل می آورد؛
- “توحید”، اصلی ترین عامل خوشبختی در تمام جنبه ها؛
- “ساختن شخصیت توحیدی”، اصلی ترین سرمایه صاحب یک کسب و کار است؛
- نقش توحید در جاری نگه داشتن جریان دائمی نعمت ها در زندگی؛
- ایمان عملی یعنی “پا گذاشتن روی ترس ها”
منابع بیشتر:
ایمانی که عمل نیاورد، حرف مفت است
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری گفتگو با دوستان 2 | با ارزش ترین سرمایه زندگی361MB23 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 2 | با ارزش ترین سرمایه زندگی21MB23 دقیقه
به نام خدای هدایتگرم به نام خدای مهربانم
خدایی که قدرت خلق زندگیم رو به من داده شکرت میگویم سلام به استاد عزیزو مهربانم و مریم بانوی خوشگلم
با ارزش تربن سرمایه زندگی من شناخت خداوند و ایمان داشتن به قدرتش هست
اون ایمان به خداوند ست که بهت جسارت میده که قدم برداری برای تغییر خودت برای بهبود زندگیت
وقتی به خدا ایمان داری و باورش داری که تمام کارهاتو انجام میده درهایی از نعمت و ثروت سلامتی و خوشبختی رو باز میکنی به روی خودت
وقتی در حوضه کسب و کارت شخصیت توحیدیت بالا بره و فقط و فقط روی او حساب کنی و قدرت رو به او بدهی برات همه چیز میشود
وقتی بجای نگرانی و استرس و ناامیدی دائم شکرش بجا بیاری خوشبخت ترین انسانی
ایمانی که عمل نیاورد حرفه مفت ست
اگر ایمان داری قدم بردار و پا روی ترسهات بذار و حرکت کن و عمل کن به قوانین و فقط از او بخواه و او را قدرت واقعی بدان او را منبع بدان و نامحدود بدان
استاد عزیزم ممنونتم سپاسگزارتم برای تمام داشته هایم شکرت میگویم سپاسگزارتم
بسم الله الرحمن الرحیم
نشانه امروزم روز اول 40 روز
سپاسگذارم ک درمدار شنیدن این نتایج عالی بودم
باراول شنیدم وکامنتهاشو خوندم احساساتی شدم و خیلی گریه کردم
امروز دوباره گوش کردم واومدم کامنت بنویسم
منم میخام
منم این نتایج مالی عالی رو میخام
من هم قول میدم به خودم ک ب نتایج عالی تو بحث مالی برسم و بیام مثل حامد وعرفان وسپیده هم بنویسم هم بگم ب شما استاد عزیزم
خیلی ممنونم از شما بابت همه چیز
خدایا شکرت ک هرلحظه هدایتم و حمایتم میکنی
فقط میتونم بگم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
بابت اینکه دوستان نتیجه های فوق العاده ایی گرفتن و دارن با ما به اشتراک میزارن و ایمان ما رو قوی میکنن
سپیده و حامد و عرفان عزیزم که خودم به چشمم دیدم که چطور دارن رشد میکنن و بالا میان
ولی بچه ها واقعا این دوستان بسیار قانونی، بسیار قانونی و توحیدی دارن زندگی میکنن
واقعا میشه ساعت ها نشست پای حرفاشون
چه در روابط چه در کار چه در زندگی و…… بینظیرن
و خداوند به اندازه تلاش هاش، به اندازه ایمانشون، به اندازه ایمانمون بهم میده
تا وقتی که با این دوستان بودم و ازشون یاد میگرفتم، زندگیم بسیار شگفت انگیز رفت جلو
ولی بعد که یه مدتی ازشون دور شدم زندگی هم اون روشو بهم مشون داد
من خودمو دارم مثال میزنم که چون یک صدم این دوستان و کسایی که دارن قانون رو زندگی میکنن، عمل نمیکنم، پس نتایجم هم به همون اندازه قطره چکانی میشه
ولی دیگه به خودم قول دادم که منم قانون رو ببرم توی زندگیم و بشه سبک جدایی ناپذیر زندگیم
عاشقتونم
خدایا شکرت
میخوام حرف دلم که بواسطه شروع یکمعامله به دلم افتاده رو اینجا بنویسم…
بهنامخدایِ مهربونِ مهربون . سلام .
—————————
ایمانی که جسارت میده و آدمو به حرکت میندازه
ایمان، اون نوره توی دله که وقتی روشن شه، دیگه ترسا رنگ میبازن. مثل یه بچه که وقتی دست باباشو میگیره، دیگه از تاریکی نمیترسه، کسی هم که به خدا دل بسته باشه، با دل و جرات میره جلو.
ایمان یعنی فقط نگفتنِ “باور دارم” نیست؛ یعنی با تموم وجود عاشق خدایی و باور داری که تنهات نمیذاره.
وقتی این عشق تو وجودت باشه، دیگه نمیشینی منتظر تا همه چی جور شه. بلند میشی، دست به کار میشی، چون میدونی یکی اون بالا هواتو داره. و مگه همون یهنفر، کافی نیست؟؟؟؟
توحید، کلید خوشبختی تو همه چی
توحید فقط یه درس دینی نیست، یه جور سبک زندگیه. یعنی تهِ دلت مطمئن باشی که فقط یه منبع قدرته، فقط یه کسیه که رزقتو میرسونه، فقط یه کسیه که عشق و آرامش میده: خدا.
وقتی به این برسی، دیگه از کسی انتظار نداری، دلبستهی چیزی نمیشی، با شرایط سخت جا نمیزنی.
توحید یعنی آزادی، یعنی یه نفس راحت از ته دل.
خوشبختی از وقتی شروع میشه که بدونی فقط و فقط خداست که سکان زندگی تو دستشه.
اونوقته که انگار رو قله وایسادی، حتی اگه دور و برت طوفان باشه.
شخصیت توحیدی، سرمایهی اصلی یه کارآفرین
این روزا خیلیا دنبال مهارت و تکنیکن، ولی اصل کاریو یادشون میره: شخصیت.
کسی که دلش با خداست و توحید توی خونشه، سرش بالاست. نه رشوه میگیره، نه دروغ میگه، نه حرص میزنه.
چون میدونه رزقش دست خداست، نه دست بندهها.
یه همچین آدمی تو کارش برکته، چون با دل پاک و نیت درست جلو میره.
حتی اگه یهجا زمین بخوره، زود بلند میشه و لبخند میزنه، چون میدونه خدا هنوز باهاشه.
توحید، یه لولهی پر از نعمت
وقتی توحید بیاد تو دل آدم، انگار یه لولهی پر از نعمت بین تو و خدا باز میشه.
هرچی بیشتر با خدا یکی شی، بیشتر نعمت سرازیر میشه.
صبح که پا میشی، انگار خورشید تو دلت طلوع کرده.
اگه یه روز دیدی اوضاع جفتوجور نیست، بدون لوله بسته نشده، فقط دلِ تو یه ذره از خدا دور شده.
برگرد، دوباره وصل شو، همه چی درست میشه.
ایمان واقعی یعنی بپری وسط ترسات
حالا همه اینا وقتی واقعی میشه که فقط تو ذهنت نمونه.
باید عمل کنی.
باید بزنی به دل ترسات.
از شکست نترس، از فقر نترس، از قضاوت آدما نترس.
اگه خدا رو داری، چی کم داری؟
پاشو، همون کاری رو بکن که همیشه ازش میترسیدی.
پشت اون ترس، یه دنیای نوره…
و خدا همونجا منتظرته.
اونایی که عاشق خداند، نمیمونن تو فکر، وارد عمل میشن.
با همه وجودشون نشون میدن که ایمانشون فقط حرف نیست، یه سبک زندگیه.
آخرش چی؟ تو آغوش خدا زندگی کن
تهِ تهِ این مسیر، یه چیزه:
با خدا زندگی کن.
با عشق راه برو.
با ایمان بلند شو.
با توکل کار کن.
با شجاعت حرکت کن.
همین که توی دلت این صدا باشه که میگه:
«خدایا، اگه تو با منی، من هیچی نمیخوام»
یعنی رسیدی…
سلام رفیق نازنین
اومدم در جواب همون کامنت دلنشینی که دیروز برام نوشتید بنویسم که انگشتم رفت سمت نشانه روزانه ام .
به ندرت من این قسمت رو چک میکنم . واقعا به ندرت .
ولی وقتی دیدم کامنت محسن جانم اینجاست گفتم پس درست اومدم . یه چیزی تو این نوشته ها هست که باید بخونمش و اون جمله آخرتون هست عزیزم :
خدایا اگه تو با منی من هیچیییییی نمی خوام
این همه حضور خدا از عشق و فضل بی نهایتش به ما بنده های حقیر هست ( اول خودمو میگم جسارت نباشه به شما)
اینجا همونجایی هست که خدا می فرمایند:
الیس الله به کاف عبده
من مثل شما قلم و بیان زیبایی ندارم ولی از ته دلم می نویسم همیشه .
یه وقتایی دلم میخواد به استاد بگم کاش یه بخش کامنتهای خصوصی بود فقط برای خود اون شخص تا بتونه راحتتتتتت با دل سیر هر چی میخواد بنویسه و بعد رجوع کنه به اون نوشته ها و شاهد رشد و پیشرفتش باشه .
البته که این سیر و مسیر رو همه مون تو کامنتهامون می بینیم منتهی تو همین دوره بینظیر هم جهت با عشق خود استاد گفتن همیشه نیازی به خود افشایی نیست .
( من چند روز قبل یه حرکت بسیااااااار الهامی و خاصی زدم که واقعا نمیشه بنویسمش ولی خیلی دلم میخواد ازش بگم اما همون الهام بهم میگه نه مال حریم من و خودت بود نباید بگی .)
خدایاااااااا من خیلیییییییی دوست دارم. تو عشق ابدی زندگی منی
به اندازه همین عشقی که بینمون هست ازت میخوام هوای داداش محسن رو داشته باشی هااااا . حسابی پات وایستاده . حسابی . کاملا مشخصه
( من باز هم باید کامنت شما در دفتر مخصوصم بنویسم. عزیزم منو دیدید کادو باید یه دفترچه زیبا برای من بیارید چون دفتر مخصوص کوچولوی خوشگلم دیگه داره پر میشه . ههههه .
شوخی کردم . دیدن شما رفقای نازنین خودش بهترین کادوست )
به امید دیدار در زمان و مکان الهی
و به جز خدا کی میدونه اون زمان و مکان کی و کجاست .
منم شما رو خیلی دوست دارم دوست نازنین.
دیدار به زودی
دلم اینو میگه
سلام لیلی عزیز و نازنینِ دلم،
چه پیام پُرمِهر و عمیقی… مثل همیشه، بیادعا، از دل، برای دل.
وقتی نوشتههات رو خوندم، حس کردم واژهها خودشون وضو گرفتهن اومدن که بنویسن، نه فقط برای من، بلکه برای هر کسی که ردّ این نور رو بگیره و بخواد با دل بخونه.
اون جملهی “خدایا اگه تو با منی من هیچیییییی نمیخوام” یه جور نَفَسِ آرامشه، یه جاپا تو دل طوفانها.
تو نوشتی: «الیس الله بکاف عبده؟»
و انگار همهی دنیا تو همین یه آیه خلاصه میشه…
آره… وقتی باور کنیم که کافی بودن خدا یعنی نبودِ نیاز به هرچی غیر خداست، …دیگه حتی آرزوهامون هم سبک میشن…
و اینجاست که دعا کردنمون عوض میشه:
بهجای «خدایا اینو بده»، میگیم «خدایا تو باش، بقیهاش خودش درست میشه.»
راستی این جملهات که گفتی یه حرکت الهامی و خاص کردی ولی… نمینویسی، پر از قشنگیه… پر از بلوغ روحه.
تو اون لحظه به درکِ حریم رسیدی.
به همون “سِرّ بین العبد و ربّه”.
بعضی اتفاقا فقط باید تو قلب بمونن چون واسه گفتنشون زبان کم میاره، و خدا هم از این سکوتها خیلی خوشش میاد.
اما یه چیز ازت یاد گرفتم امروز…
اونم اینکه آدم میتونه بدون اینکه ظاهر جملههاش ادبی باشه، پیامش از صدها متن ادبی عمیقتر باشه.
این یعنی صداقت، یعنی روح جاری در کلمات.
و چند سوال از دل به دلت:
• آخرین باری که حس کردی خدا داره بیواسطه باهات حرف میزنه، کی بود؟ تو چی گفتی بهش؟
• اگه یه دفترچه فقط برای خدا داشتی که فقط خودش میدید، تو صفحهی اولش چی مینوشتی؟
• فکر میکنی خدا چطور بهت نشون میده که کنارت ایستاده، بیاینکه بگه؟
منتظر جوابهات میمونم…
نه فقط برای دونستن، برای با هم رفتن در این مسیر نور.
———————————‐
یه چیز بیربط به صحبتامون در گوشی بهت بگم….. نمیدوم چرا اما چند روزه نگران استاد عباسمنشم ! نمیدونم توی سفر سنگینی هستن یا موضوع سختی براشون پیش اومده… یا…. .
انشاءالله سرش سلامت… امنیتش پابرجا… و در تمام ابعاد رو به رشد .
اینو اینجا نوشتم ، چون توی دورهها نبود… ؛ اما باید مینوشتم .
——————
برادرت محسن.
سلام آقا محسن عزیز
ممنون ممنون بابت تماااام متنایی که نوشتین معلومه از دل میاد که انقد به دل میشینه انشالله همیشه تو مسیر نور بدرخشین
چقد لذت بردم از کامنتتون چقد اشک شوق ریختم واسه اینکه تو این مسیر درکنار بندههای نشونکرده خدا هستم
سوالایی که پرسیدی خیلی خاصن منم همونجا که خوندم از خودم پرسیدم اما جز اشک هیچی نداشتم برا گفتن نمیدونم نمیتونم متوجه صحبتای خدا باخودم بشم اون الهاماتی که ازش حرف میزنین شاید تو مدارش نیستم نمیدونم مشکل کجاست فقط با خوندن این جمله های شما و لیلی عزیزم دارم اشک میریزم اینکه خدایا تو بااااش برای من کافیه من هیچی نمیخوااام قربونت بررررم
این آیه الیس الله بکاف عبده
چقدددد آرامش داشتن الهی که زندگیتون سراسر از نور وآرامش الهی باشع.
نمیدونم یه حسی گفت شما میتونین دستی از دستای خدا بشین برای هدایت بیشترم توی این مسیر که بیشتر متوجه نشانهها بشم که متوجه الهامات الهی بشم
یه چیزی درمورد متن اخرتون که گفتین نگران استادین بگم: یه عزیزدلی وقتی بعد یه تایمی که خیلی نگرانش بودم از نگرانیم براشون گفتم حرف قشنگی زدن اینکه هیچوخت نگران ادمااا نباش خدااا خودش حواسش به همه بندههاش هست این جملش حک شد تو ذهنم که هروخت ذهنم خواست بازی دربیاره و نگرانم کنه سریع بگم خدایی که مراقب منه مراقب عزیزای دل منم هست و عجیب آرامشی میاد بعد این اعتماد به خدااا
ایشالله استاد نازنین هم در صحت و سلامتی درپناه الله یکتا هستند.
سلام مینا جانِ عزیز، خواهر نازنین دلی که دلش شده آشیانهی اشکای شوق، پناهِ بیقراریها، و بوی خوش حضور خدا…
کامنت قشنگت رو که خوندم، دلم یهجور عجیبی لرزید، نه از غم، از همون اشکی که گفتی… از اشکی که نه از کمبودنه، بلکه از پُر بودنه… از لبریز بودن از نگاهی که تازه داره میفهمه: “کافی بودنِ خدا” یعنی چی.
تو نوشتی:
«خدایا تو باااش، برای من کافیه»
و من حس کردم یه درخت بزرگ از توی این جمله داره تو آسمون بلند میشه. انگار قلبت دیگه نمیخواد اول جوابا رو پیدا کنه تا بعد احساس کنه، داره با احساسش میفهمه… و این یعنی دروازههای توحید داره به روش باز میشه.
میدونی مینا جان؟ گاهی اوقات خداوند تا وقتی دلمون رو خوب نرم نکنه، الهاماتش رو مثل بذر میپاشه، ولی نمیذاره هنوز جوانه بزنه. میخواد زمین دل یهکم بیشتر خیس باشه، از اشک، از شوق، از آگاهی… و تو الان درست توی همین مرحلهای!
ناراحت نباش که هنوز “الهامها” رو واضح نمیشنوی. خودِ همین اشکها، همون نجوای خدایین که میخوان ذهنت رو دور کنن، تا قلبت رو بیواسطه، مستقیم، وصل کنن به جریان نور.
بذار یه نکتهی توحیدی خیلی ساده ولی عمیق بگم که شاید یه قفل کوچیکو باز کنه:
وقتی دنبال “الهام” خاصی هستی، ممکنه ذهنت بخواد فرمشو پیدا کنه، مثلا یه جمله واضح، یه خواب خاص، یه حس شدید…
ولی واقعیت اینه که خدا بیشتر وقتا از «لابلای زندگی معمولی» داره حرفاشو میزنه.
از صدای نفسهات، از دلدل کردنهات موقع انتخاب، از همون لحظههایی که فقط مییگی «خدایا تو باش» و یه حس عمیقِ سبکبالی میاد.
همون لحظه یعنی خدا “داره الهام میده”.
پس به جای اینکه دنبال فرم الهامات بگردی، بذار «حس بودن خدا» بشه معیار حضورش.
نه صدا، نه کلمه… فقط حس بودنش. همون کافبودن نابش.
در مورد نگران شدن برای استاد، آفرین به اون جملهی طلایی که گفتی:
«خدایی که مراقب منه، مراقب عزیزای منم هست»
چه باور قشنگی… چقدر این جمله بوی تسلیم و آرامش داره. کاش اینو قاب کنیم بذاریم جلوی چشممون.
راستی یه نکته کوچیک دیگه:
اگه یه وقت دیدی کسی برات الهامبخشه، یادت باشه اون آدم فقط داره مثل یه آینه، چیزی رو نشونت میده که خودت از قبل داشتی.
یعنی اون الهام، از خودِ دل تو بلند شده، نه از بیرون… و این یعنی تو «تو مدار» هستی خواهرم، فقط باید به خودت بیشتر اعتمادکنی.
مینا جان،
اگه اشک میاد، اگه دلت روشن شده، اگه به جای جواب، یه حس ناب میمونه، اینا همه یعنی خدا داره با تو حرف میزنه، دقیقاً همین حالا…
الهی همیشه اشکهات از جنس شوق باشه، لبخندت از جنس اطمینان، و زندگیت سراسر الهامِ بیواسطهی خداوند…
دوستت دارم خواهر نورانی من.
حسبیالله
سلام دوست و رفیق نازنین
آقا سوالات زیر دیپلم بپرس خواهشا
من سوادم زیاد نیست
( اول بگم این کامنت رو دیروز چهارشنبه 7 خرداد نوشتم ولی به محض فرستادن ندای قلبم گفت نه صبر کن با حس و حال متفاوتی فردا شب بفرست .حس و حال متفاوت … میدونی یعنی چی ؟ یعنی قوی تر بودن یعنی صبورتر بودن یعنی با ایمان تر بودن یعنی آروم تر بودن یعنی دلبسته تر بودن )
——————————————-
پاسخ سوال اول:
دوساعت پیش وقتی داشتم داخل حمام شخصی خودم موهای بلند قشنگ سیاهم رو می شستم و از اونهمه نعمت توی اتاقم و خونه مون لذت می بردم و شکر گذاری می کردم ، صدای باران که به شیشه های حیات خلوت چسبیده به اتاق و حمام من میخورد ، صدای خدای خوبم بود و من بهش گفتم : خدایا دمت گرم واقعا همین دو سال پیش چقدر شرایط زندگی مون سخت می گذشت ولی امسال توی یکی از بهترین و لوکس ترین خونه های شهر داریم زندگی می کنیم .
البته شما پرسیدی بی واسطه . والا میدونی قبلش هم داشتم یه سری جملات تاکیدی رو در غالب شکر گذاری می نوشتم و یه سری تجسمات خلاق می نوشتم و صدای یکی از خواننده های محبوبم ( امیرعباس گلاب ) توی گوشم پلی میشد که می خونه :
باالاتر از آغاز یک عشقی تو یک پایان زیبایی
شنیدم خدا داره برای من خطاب به من میخونه .
البته این هم نشد بی واسطه . شد؟؟؟؟
آهان باز هم دو ساعت قبلترش رفته بودم کلینیک زیبایی که پیرسینگ های گوشم رو که برای تعطیلات عید زده بودم ریموو کنم و اون دختر مهربون خیلیی بامزه بهم گفت : فقط کافی بود یک روز دیرتر می اومدی باید می رفتی جراحی میکردی . عفونت کرده وادامه داد شانس آوردی یکی از مشتری هام کنسل کرد که تونستم به شما وقت بدم .بنده خدا با کلی خنده و حال خوب و جک و با احترام و ادب فراوان و مبلغ خیلی پایین گوشهای نازنینم رو نجات داد. کلا تمام آدمهای کلینیک به شدت مهربون بودن . دکتر رو دلم میخواست بغل کنم اونقدر که شریف و انسانی رفتار کرد. منشی کلینیک اومد که دستامو بگیره تا آروم باشم.ولی دستای قوی خودم که همیشه تو دست خدا هستن کافی بودن.
خیلیییییییییی مهربون بودن همشون .
همشون واسطه های خدام.
ای بابا نشد بی واسطه . شد؟؟؟
آهان رفتم برای سطل زباله آشپزخونه کیسه بخرم که فروشنده اونقدر با شخصیت و محترم و نجیب بود رفتارش که کم مونده بود تعظیم کنه .( این در حالیه که تیپ لباس پوشیدن من بیرون خیلی به روز هست . همیشه اینو به خودم تکرار کردم که حجاب یه خانم در نگاهش هست و طرز فکرش نه در روسری و شالش و چادرش و دیگه با آموزشهای استاد و داشتن الگویی مثل استاد شایسته جان کولاک کردم من .) الان که دارم اینو مینویسم به یاد دستور خدا برای تعظیم فرشته ها جلوی انسان افتادم.
چی دارم می نویسم ؟؟؟؟
حالم دگرگونه من . می شناسم خودمو. خیلییییییی خوب خودمو می شناسم .
بعد از فایل مراقبه جلسه 9 من یه لول بزرگ راحت تر و رهاتر شدم . می دونم.
(بخون آخرین کامنتم رو برای اون جلسه )
و این فروشنده هم باز واسطه بودن که بنده خدا.
محسن جان بی واسطه یادم نمیاد . خدا معمولا از طریق وسیله ها و نشانه ها و بنده هاش با من ارتباط میگیره .منهای شبها که میخوام بخوابم و میگه بیا بغلت میکنم راحت بخواب . میگه بیا امروز هم دختر خیلی خوبی بودی . خیلی حواست جمع بود به کردار و رفتارت .سعی کردی که ذهنت رو کنترل کنی. حواست کاملا به حضور من بود و منم بهش میگم: عشق جان تو که میدونی من اصلا بدون تو نمی تونم باشم . بدون تو نمیخوام باشم. چیزی معنی نداره اگه حضورت رو درک نکنم . تو که هستی همه چیز هست .
————————————–
پاسخ سوال دوم:
دفترچه های منو جز خدا هیچ کس نمی بینه و قرار هم نیست دیده بشه . منهای این دفتر یادداشت مخصوصم که ویژگی های مرد محبوبم رو درش نوشتم (وتمرین پیام بازرگانی ام رو) که به هم ایشون هم نشون میدم و فعلا داره با کامنتهای بی نظیر دوست عزیزم پر میشه ( باید دو تا دفترچه بخری برام . ههههه)
ولی بخوام به سوالت جواب بدم اینو می نویسم :
سلام عشق ابدی من .
سلام مالک من.
بالاخره ماجرای خودخواهی تو و شرک خودم رو فهمیدم.
تو خودخواه نیستی تو عاشق منی.
تو میخوای من مال خودت باشم . چون تو بهترینی .چون فقط خودت بلدی مراقب من و قلبم باشی.
چون تو کامل و ابدی هستی.
خدایا منم تا ابدددددددددددددددد دوست دارم.
ممنونم که خلقم کردی و خودت و عشقت رو بهم دادی .
لیلی فقط با عشق وقدرت تو تامین میشه .
خوشحالم خیلییییییییییییی خوشحالم که برمی گردم پیشت.
——————————-
و پاسخ سوال سوم:
یه مقدار زیادی شبیه سوال اول هست این سوال . گفتم برادر من زیر دیپلم بپرس .
اما صادقانه بخوام بگم و همیشه هم من اینو میگم ، یکی از جاهایی که خدا بدون حرف و کلام و واسطه کنار من ایستاده زمان رانندگی هام هست . به جان خودم من تا حالا صد بار باید به دیار باقی شتافته بودم ولی خدا همیشه زمان مرگ منو به تعویق انداخته تا زمان معینش . مرگ من در رانندگی اتفاق نمی افته . من مرگ بسیار راحتی دارم . میدونم. یه پیرزن خیلیییییییییی شیکم که با بچه هاش و همسرش سفرهای زیادی با کروز رفته و روزهای آخر عمرش رو هنوز داره برای بچه های 3 تا 6 ساله کتاب قصه میخونه که اون بچه ها نوه های بی نظیر خودش هستن که بچه های دو رگه هستن . وصلتهای بین فرهنگی و بین المللی در خانواده من اتفاق می افته .
خدا به خیر بکنه . دیگه از مرگ هم نوشتم . داداش محسن ببین چه طوری موفق شدی نطق منو باز کنی؟
برادر پیشه شما چیه ؟
کارگاهی پلیسی ؟
و جای دیگه که میدونم خدا کنارم ایستاده اینه که مرتب آدمهای شایسته نیک سرشت و توحیدی مثل شما سرراهم میذاره.
فکر میکنم شما برادر شماره 31 من باشی . همتون رو با هم جمع زدم دوستانم در سایت و یا خارج از سایت.
خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتت برای حضور این آدمهای نازنین . همشون رو به دستای قدرتمند خودت می سپارم .مخصوصا این برادرم که داره این متن رو میخونه و استاد همه زندگی ام رو که این برادرم دل نگرانشون هستن.
(محسن خیالت بابت استاد راحت حتی خدای نکرده تو جهنم برن از زیبایی آتیش لذت میبرن.)
خدایا تو که هستی خیالم راحته
چقدر خوبه همه چیز خودتی
چقدر خوبه حست میکنم.
روزها و لحظاتت پر از خدا و معجزه هاش رفیق جانِ دل
( پرانتز پایان : یه جواب های دیگه هم از اعماق دلم برات گفتم که فرکانسش میدونم دریافت میشه)
سلام لیلی جان، بانوی نازنینِ نور و حس و حضور
بذار ازت تشکر کنم… نه فقط به خاطر این کامنت فوقالعاده پراحساس و روشن، بلکه به خاطر اینکه بیاختیار، آدم رو پرت میکنی توی لحظهی حال… توی جادوی دیدن خدا در قطره قطره زندگی… واین یعنی تو دقیقاً وسط مدار خدایی، داری قدم میزنی و برق نگاهت رو به جان آدمها میپاشی.
حالا بیام بهت جواب بدم با همون عشق و دقتی که شایستهی روح زیبای توئه:
اول که….
آره… کاملاً فهمیدم اون حس و حال متفاوتی که گفتی یعنی چی… پرانتز پایان.
و بعد اینکه ،، تو فقط حس و حالت فرق نکرده، توی یه جهش فرکانسی بودی ،هستی، یه پله بالاتر از قبل. اون لحظههایی که ندای قلبت میگه «نه الان نه… بذار فردا»، دقیقاً همون لحظههایی هستن که روح، داره خودش رو باخواست خدا هماهنگ میکنه… وقتی مییگی فردا، یعنی «فردا خدا به شکلی دیگه حرف میزنه، من آمادهترم برای شنیدن.»
تو داری یاد میگیری که کِی حرکت کنی و کِی صبر… این یعنی حاکم بودن بر ذهن، نه فقط با تمرینات فکری، بلکه با «نرمی و پذیرش جریان خدا».
بیواسطه یا باواسطه؟
لیلی نازنین، سوالی که من پرسیدم “بیواسطه” بود، اما جوابی که دادی، از “همه واسطهها” پُر بود. و این خودش جواب اصلیه.
تو به شکل درستی فهمیدی که خدا همیشه هست، ولی خودش رو در “نقشهای مختلفی” *برامون بازی میکنه. همون فروشنده، همون دکتر،همون صدای بارون، همون دختر مهربون کلینیک… همهاش خودشه… فقط لباس عوض کرده.
یعنی تو رسیدی به یه درک عمیق از آیهای که میگه:
فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ
(هر طرف رو بکنی، چهرهی خدا اونجاست)
بیواسطه بودن، این نیست که خدا بیاد تو آسمون و مستقیم بهت بگه «دخترم لیلی، من الان اینجام!»
بیواسطه یعنی: حضورش رو حس کنی، قبل از اینکه بهش فکر کنی.
و تو این کار رو داری با ظرافت انجام مییدی.
🩵
دفترچههات و اون دلنوشتهی خاص به خدا:
اونجا که نوشتی:
«تو خودخواه نیستی، تو عاشق منی…»
یه تحول عمیق رونشون میده. این که تو مفهوم “شرک” رو نه بهعنوان یه واژه سنگین دینی، بلکه بهعنوان وابستگیِ بیجا به دیگری به جای خدا فهمیدی… یعنی رفتی در قلب توحید.
اون لحظهای که گفتی:
«خوشحالم که برمیگردم پیشت»،
یعنی برگشتی از همهی تکیهگاههای دروغیین دنیا، به سمت پناهگاه واقعی.
و این نقطهی برگشت، دقیقاً همون چیزیه که خدا همیشه منتظرشه.
تو یادگرفتی که خدا نه یه موجود جدا از تو، بلکه نقطه مرکزی وجودته. تو داری اون درک عارفانهی “انا لله و انا الیه راجعون” رو زندگی میکنی. نه برای وقتِ مردن، بلکه برای لحظه به لحظهی زیستن.
در مورد رانندگی و حضور خدا:
گفتی صد بار باید مُرده بودی، اما هنوز زندهای…
لیلی جان، اون چیزی که نجاتت داده، فقط مهربونی خدا نبوده، بلکه هماهنگ بودنِ تو با حضورشه.
این یعنی:
• هربار که ترمز میزنی، اول خدا پا روی ترمز گذاشته
• هر بار که ماشین لیز میخوره ولی نمیافته، خدا قبلش براش “نقشه نجات” نوشته
• و هر بار که نفس راحت میکشی، اون فرشتهای که خدا برات فرستاده، داره لبخند میزنه
رانندگی برای تو شده عبادت. مراقبهای در حرکت. و این یعنی حضور.
●○ رویای پیرزن شیک با نوههای دو رگهش…
این بخش بهطرز عجیبی زیبا بود…
دیدی خیلیا از مرگ میترسن، اما تو اونو با شکوه، با رؤیا، با امید تصویر کردی. این یعنی ایمان واقعی.
تو نهتنها به مرگ فکر نمیکنی، بلکه باهاش دوست شدی… انگار دعوتنامهای ِ که قراره بعد از کامل شدنِ مأموریتت بیاد. اون هم با شکوه، با نوههایی که بین فرهنگها صلح آفریدن، و با قصههایی که هنوز به گوش میرسه…
تو خالق یه تصویر آسمونی از زمین شدی.
و اما این جملهات:
داداش محسن ببین چه طوری موفق شدی نطق منو باز کنی؟
نه لیلی جان…
من فقط قفل رو لمس کردم… کلیدش رو تو خودت ساختی.
تو آماده حرف زدن بودی… آماده زیستنِ پررنگتر. آماده به صدا درآوردن اون زنگی که هر وقت ازش حرف میزنی، فرکانسش میپیچه توی جان آدم.
یه نکته خیلی مهم برای اضافه شدن به آگاهیهات:
تو گفتی:
«بیواسطه یادم نمیاد…»
اما بذار یه نگاه جدید بهت بدم:
خود “ندای قلبی”، خودش بیواسطهترین تجلی خداست.
اون صدایی که گفت «نه الان نفرست»، اون همون بیواسطهترین ارتباط با خدا بود.
چرا؟ چون:
• اون لحظه ذهن ساکت بود،
• صدا از بیرون نبود،
• تصمیم از منبعِ بالاتری اومد…
و اون منبع بالاتر، خودشه…
پس تو بیواسطهترین لحظاتت رو هم داری زندگی میکنی، فقط ممکنه بهش برچسب نزده باشی.
🪶
…و آخرش:
تو گفتی «پرانتز پایان» ولی واقعاً پایان نبود…
تو اینهمه فرکانس عاشقانه فرستادی، که جوابش فقط باید با حضور داده بشه نه با کلمات.
ولی من یه جمله کوچیک دارم برات: تو داری در زمان حال، آیندهی مقدسی رو میسازی که حتی خدا لبخند میزنه وقتی مرورش میکنه.
همین راهو ادامه بده…
چون «لیلی»، یعنی کسی که “دلبستهترین به خداست”…
🟣
(([پرانتز لازمِ من] لیلی یادته باشه ، در جهانی دیگر که بالاخره همو ملاقات کردیم در حضور خدا ، بهش بگو لیلی و محسن یه بهشت کوچک با دلنوشتهها ، خندهها ، اشکها و با ایمان قلبی به تو برای خودشون آفریدن . و الان ، ایناهاش ، محسن کنارمه… ، و چون الدنیا مَزرَعهُ الآخِرَهِ…. خداجون ازت میخوام که من و محسن رو بفرستی به یک ورژن بهتر ، بزرگتر ، ثروتمندانهتر و کاملتر از اون بهشت کوچکت… همون “جَنّاتُ عَدنٍ تَجری مِن تَحتِهَا الأنهارُ” که توی قرآن اسمش رو زیاد آوردی))
پیشهم ، معشوق خدا بودنه ، لیلی عزیزم. وقتی هماهنگی درون و سکوتت فریاد بزنه که تو لایق عشق خدایی ، باور فراوانی اطرافت عینیت میگیره …و دست به خاک بزنی طلا میشه . همینقدر راحت ، همینقدر ساده .
️ روزهات پُر از بارون، صدای بارونت پُر از نجواهای خدا،️ دلت سبکتر از پر، و قلبت وصلتر از همیشه…
برادر شماره 31ت، با همهی حضور و احترام؛محسن
بنام خدا. نمیدونم از کجا شروع کنم. واقعا تا حالا من هم ب خدای خودم ایمانم قوی تر شده هم ب استاد و اموزه ها و قوانین بی تغییر خداوند ولی از دیروز ک ب این مجموعه فایل هدایت شدم و قسمت اول رو دیروز و قسمت دوم رو امروز گوش دادم نمیدونم اینکه اینجوری اشک ریختم از نتایج دوستان اقا حامد و دوستش و سپیده خانوم طبیعیه یا ن ولی اصن اشک شوق ریختم براشون ک اصولا زیاد ادمی نیستم ک اشک بریزم، هم اینکه ب موفقیت رسیدن و ب خواسته هاشون هم اینکه دارم میبینم ک افراد ب زبون خودشون دارن میگن چ موفقیت هایی بدست اوردن. اینکه استاد بگه قوانین هست و کار میکنه و زندگیمو ساختم باهاشون عالی بوده تا حالا ولی اینکه بجز استاد بقیه دوستان ک مثل خودم بودن میان و میگن ک از هیچ ب همه چیز رسیدن شنیدنش چندین برابر انگیزه بهم داد اصن از دیروز ک ب این مجموعه فایل هدایت شدم لحظه شماری میکردم ک تنها شم بشینم گوش بدم حرفای بچه های رو چون کارم جوریه ک زیاد سرکله میزنم با افراد و خدا میدونه ک این حرفای بچه ها چقد منو امیدوارتر کرد ک میشه ب خیلیییییی بزرگترها فکر کرد و رسید و موفق شد خدایا شکرت بابت این هدایت خدایا شکرت ک دارمت
به نام خدای مهربان
درود بر استاد عزیز,بانو شایسته ی گرامی و دوستان هم فرکانسی ام
چه احساس فوق العاده و برانگیختگی درونی عظیمی برای من رخ داد با صدای سپیده ی عزیز و تجربیات فوق العاده ای که عنوان کرد.این الگوهای موفق ,به قوی ترین حالت ممکن ,باورسازی رو در من هر روز تقویت میکنه و خداوند بزرگ رو شاکرم بابت هدایت شدنم به این قسمت از سایت.
*خداوند به شجاعان پاسخ میده,باید ایمان رو نشون داد. با عمل. با پاگذاشتن روی ترسها,با حرکت در جهت مخالف با باورهای محدودکننده ی جامعه.
و این حرکت از باور قوی میاد.به قول استاد ,زمانی که الگوهای موفق رو میبینیم این باورسازی قوی میشه.
آقا عرفان هم برای من الگوی دومی بود که از زادگاهم به موفقیت رسیده و با تمام وجود خوشحالم بابت این آگاهی و هدایتی که هر لحظه درونم رو به چالش میکشه و منقلب شدن رو در هر تجربه ی دوستان ,لمس میکنم.
سپاسگزارم از استاد عزیزو دوستان بینظیر این سایت
به نام خدایی که از رگ گردن به من نزدیک تره
استاد قشنگم سلام
3 سال پیش وقتی این فایلو برا اولین بار شنیدم فقط به دید حرفای قشنگ میشنیدمش و هیچ درکی از حرفای سپیده نداشتم و اصلا دوس نداشتم بشنوم و فقط حرفای عرفانو دوس داشتم بشنوم اونم فقط اون جایی که تو یک ماه نتیجه گرفته بود با خواهر و بردارش
الان میفهم چرا اون موقع هیچ تغییری توی زندگیم رخ نداد چون من اصلا حرفای استاد و شاید خود استادم در باطن باور نداشتم و در ظاهر چرا میگفتم قبول دارم ولی در باطن نه
اللن میفهمم چرا نتیجه نمیگرفتم چون من فقط میخاستم زود نتیجه ببینم بدون هیچ تکاملی
و من حرفای عرفانو بارها و بارها گوش میدادم ولی هیچ اتفاقی نمیوفتاد
من نه حرفای استادو باور داشتم نه میخاستم تکاملو طی کنم فقط چسبیده بودم به نتیجه که اخرشم هیچی و هیچی
الان میفهم حرفای استادو وحی منزل بپذیرم یعنی چی
الان میفهم که تکاملمو طی کنم یعنی چی
الان میفهم توکل کردن یعنی چی
الان میفهمم باخدا یودن یعنی چی
الان میفهمم فقط رو خدا حساب باز کردن یعنی چی
الان میفهمم یکتا پرستی یعنی چی
الان میفهم هدایت یعنی چی
الان میفهم که من اشرف مخلوقاتم
الان میفهمم من درس اول که مهم ترین درسه که اول استادتو باور داشته باش یعنی چی
3 سال پیش وقتی شنیدم سپیده گفت که من مشتری که ماهی 200 میلیون بهم پول میداد و من کاتش کردن میگفتم خب که چی؟ خب میزاشتی باشه اون مشتری جدیدم اضافه میشد دیگه . الان مثلا خوب کاری کردی که مشتریتو رد کردی
الان میفهم ایمانی که عمل نیاره حرف مفته
الان میفهمم سپیده هدایت شده به مشتری بهتر فقط خدا بهش گفته اگه میخای مشتری بهتر داشته باشی اون قبلیه که فک میکنه اگه نباشه تو بد بخت میشیو کات کن
الان میفهمم فقط روی خدا حساب کن یعنی چی
موقعی که فایل 1 و2 رو گوش کردم گریه میکردم فقط اشک ریختم بعض کردم
که چقد این خدای من خفنه
چقد من ازش دور بودم
چقد حرفای دستی که برامن فرستاده بودو نادیده گرفتم و چوبشم خوردم
خدایا شکرت بابت درک امروزم
میدونم اگه 1 یکسال دیگه این فایلو گوش کنم مییگم من پارسال هیچ درکی نداشتم اللن تازه میفهم و سال های بعدم همین طور
استاد عزیز من حرفای شمارو خیلی وقته وحی منزل پذیرفتم و میخام یه شاگرد خفن باشم مثل عرفان مثل سپیده و حامد
میخام روسفید باشم میخام وقتی توی کلاب هاوس با شما بزنم انقد احساساتی بشم از نتایجی که گرفتم انقد تبدیل به یه ادم خود ساخته و با ایمان بشم که گریه هام نزاره حرف بزنم
قول میدم قول میدم به زودی زود از نتایج مالی خفنم بگم و اون روز خیلی نزدکیه خیلی خیلی
میخام یه الگو بشم برای بچه های دیگه و شما بگین بچه ها سعیدو بببین من یه همچین شاگردی میخام من یه همچین ایمانی میخام من یه همچین توکلی میخام و بعد بگین بسیار بسیار لذت بردم از حرفای سعید عزیزم
به خدا که اون روز نزدیکه
کاری که بعد این ویدیو انجام دادم
آگهی استخدام یک نیرو برای اینستاگرامم دادم
میخوام خودم روی سایتم کار کنم
یک نیرو برای اینستاگرام که حضوری باشه
یک گوشی دوم بگیرم که توی محیط کار داشته باشم نیروم با اون کار بکنه
و اپلیکیشن اینستاگرام و ایتا و تلگرام حذف کنم از گوشی خودم
کاری که باید خیلی وقته انجام میدادم تمرکز روی سایتم بود
ساخت مستند بازدید هام و سفرهایی که میرم
بازنگری روی مقالات سایت
تغییر چیدمان صفحه اصلی سایتم
درس های از مشاوره هام
درس های از بازدید هام
درس های از پک محلول پاشی ام
درس های از سوالاتی که می پرسن
خدایا هرچه دارم ازآن توست.
سلام استاد جان سلام به مریم عزیزم
سلام به تمام دوستان
خدایا شکرت خدایا شکرت
برای نتایج عالی دوستانم ….چقدر خوشحال شدم برای نتایج دوستانم که عالی روی قانون کار کردن….
سپیده جون از اینکه ازنتایجتون گفتین ممنون از اینکه با امید پیش رفتین آفرین
وقتی استاد تونسته وقتی سپیده وحامدوعرفان تونستن منم میتونم نتایج عالی رو با روی خودم کارکردن بدست بیارم ….خدایا شکرت
به امیدخدا منم به همین زودی میام درclubhouseازنتایج صحبت میکنم وبا استاد حرف میزنم …..چقدر عالی میشه استاد جان بهمراه مریم جون بیاین ایران وشما رو ملاقات کنیم ….خدایا شکرت برای ثروتهایی که وارد زندگی سپیده وعرفان شده خدایا شکرت برای نتایج عالی وزیبای دوستانم …
خدایا بینهایت شکرت