گفتگو با دوستان 8 | فقط اولین قدم را بردار - صفحه 11
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/04/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-04-21 08:21:072024-04-19 06:54:18گفتگو با دوستان 8 | فقط اولین قدم را بردارشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند جان افرین
سلام به عزیزانم در این سایت الهی
چقدر این گفتگو با منصوره عزیز لذت بخش و به جا بود . دقیقا مشکلی که من پیدا کردم رو هم ایشون بهش اشاره کرد و من بارها این فایل رو گوش کردم و هیچی نفهمیدم ولی این دفعه متفاوت شد چون خداروشکر یه پله بالاتر رفتم
من وقتی از کارم شکست خوردم و اومدم بیرون انگار با تریلی تصادف کردم و مُردم و نتونستم خودم رو جمع کنم بس که برام سنگین بود و دیگه بی انگیزه شدم و به قول منصوره عزیز من شوک شدم . همه عزت نفسم له شد .
این فایل جواب من خیلی ها میتونه باشه که بیایم موفقیتهای گذشته رو مدام به خودمون یاداوری کنیم که عزت نفس و خودباوری بیاد بالا . اونجاهایی که رفتیم توی دلش . اونجایی که خداوند کمک کرد
خوندن کامنت ها و این گفتگو با دوستان و نتایجی دوستان که از صفر کلوین شروع کردن به من این حس رو میده که ببین اگر هیچی نداشته باشی بازم خدا هست و کمکت میکنه تو باید بهش ایمان بیاری. اگر تورو تا الان به اینجا رسونده و از اون وضعیت نجاتت داده بازم همی تونه و بهترش میکنه تو قدم بردار
ابراهیم که کسی رو جز خدا نداشت و حرکت کرد. موسا که حرکت کرد به سمت دریا و نوح که کشتی ساخت و دیدی چطور خداوند کمکشون کرد چون قدم برداشتن . خداوند همیشه تو رو در اغوشش گرفته تو قدم بردار و ایمانتو نشان بده.
این همون خدایی هست که قبل اینکه بدنیا بیام روزی منو جلوتر فرستاده. همونی که از این همه مسیرها دستمو گرفته و الانم گرفته و باید مدام با خودم تکرار کنم که قلبم روشن بشه و حرکت کنم
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ
سلام و عرض ادب
برای اولین بار بود که با حال خوب و نیت و مکالمه با خدای مهربان، دکمه نشانی و هدایت سایت رو زدم و این کلیپ زیبا از منصوره خانم و استاد رو گوش دادم، و چقدر منطبق بود با شرایطی که دارم، منم مدتی هست مهاجرت کردم، خانم منصوره قبلا توی ایران نقاشی می کردن من توی کرج آشکده و غذا خانگی داشتم ایشون رفتن ایتالیا که مهد هنر ست منم اومدم رشت که شهر غذا هست و در یونسکو هم به ثبت رسیده ، منم دارم توی کاسبی م توی رشت فعالیت میکنم و انرژی فوق العاده ای من رو میشوند اینجا و داره من رو هدایت میکنه،واقعا بعضی جاها آدم کم میاره،اما اون روزنه امید و نور هرچقدر کوچک به آدم انرژی میده، خدا رو شاکرم که درسهای بزرگی از همین کلیپ گرفتم و بزودی اخبار فوق العاده خودم رو براتون خواهم گذاشت.
مسیر، مسیرِ درستیه، باید با همین فرمون بریم جلو. ممنون از استاد عزیزم
به نام خدا
خدا جان سلام سپاسگزارم امروز این نشونه ام بود که بار دیگه باورت کنم ایمان دارم که تو بهترین دوستم همدمم هستی جا راز منی
فقط به تو پناه میبرم خدا جون ممنونم دیروز از شبکه مستند همسرم نگاه می کرد یهو اسم آبشار نیاگارا رو آورد ومن چقدر خوشحال شدم لذت بردم نگاه کردم من دو سالی بیشتر هست نگاه تلویزیون نمیکنم ولی کار خداوند بود که من به خواسته هام نزدیکم چون آبشار نیاگارا رو تو سفر به آمریکا دیدم خوش ام اومد برام نشونه بود
خدا جون چرخ زندگیم رو روغن کاری کن
منو آسان کن بر آسانی ها راه برام هموار کن امورات زندگیم به تو میسپارم
منو در زمان و مکان مناسب به خواسته هام برسون به سادگی و زیبایی و عزتمندانه
خدا جان بهم مثل مریم مثل مادر موسی مثل ابراهیم موسی صبر بده قدرت بده شجاعت بده
دستم و بگیر یاری ام کن
بابت نشونه هات سپاسگزارم بابت معجزات سپاسگزارم
پازل زندگیم تو بچین
به تو توکل میکنم ایمان دارم حواست بهم هست خدایا شکرت
بسم رب الرزاق
سلام به بهترین و با ایمان ترین استاد دنیا
به خانوم شایسته ی عزیز و مهربان و به همه ی دوستان گرامی ام
نمیدونم چقدر باید خداروشکر کنم که در ابتدای روز این فایل نشانه ی هدایت من شد تا خدا با زبان بندگانش با من صحبت کنه که به خدا قسم توی بعضی جاهاش اشک توی چشمام جمع شد که من بعضی جاها چقدر بی ایمان بودم به خدا و امیدم رو از دست دادم ولی به گفته ی شما موفقیت های قبلیم رو و مسیرهای رسیدن به خواسته های قبلیم رو باید برای خودم یاد آوری کنیم تا بفهمم بقیه ی خواسته ها هم دقیقاً مثل قبلی ها قابل رسیدنه.
استاد داستان مهاجرت من رو شاید کمترین کسی باور کنه!
من دقیقا 2 سال پیش توی شهر خودمون زندگی میکردم ، یه جوون 23 ساله که بخاطر بدهی های بانکی که با باورهای اشتباه دچار شده بود واقعا تا مرز افسردگی رفته بودم و این توهم رو داشتم که من میشینم تو خونه و خدا یه کیسه پول برام میندازه و من پولدار میشم!!! و هیچ حرکتی هم نمیکردم و همین باعث میشد هر روز اوضاع بدتر و بدتر بشه!
رابطه ام با خانواده به مرز فروپاشی رسیده بود و هر روز جنگ و دعوا! اینم بگم که من عاشق این بودم که بیام تهران زندگی کنم…
استاد اوضاع برای من بسیار بسیار بد شده بود بطوری که من دیگه هزار تومنی هم توی جیبم نبود و کاملا بی پول و افسرده شده بودم ولی کماکان گوش دادن به فایل های شما دوست شبانه روز من بود!
نمیدونم چیشد که یه روز صبح پاشدم گفتم من امروز میرم دنبال کار میگردم!
همون روز پاشدم رفتم توی بوتیک های شهر و دنبال کار گشتن ! چندین جا رو گشتم ( چون من قبلاً فروش کار کرده بودم و تیم فروش داشتم و چندین دوره ی فروش شرکت کردم) ، چون به گفته ی شما با هر انچه که داریم باید شروع کنیم منم گفتم پس برم فروشندگی رو که بلدم امتحان کنم،
استاد چندین مغازه رفتم و آخرین مغازه من رو واقعا خورد کرد و غرور بیجای منو له کرد
من رفتم صحبت کردم که میخوام کار کنم شرایط رو به من گفت و من نابود شدم
گفتم کل 30 روز ماه باید کار کنی از 9 صبح تا 9 شب و فقط عصر جمعه ها بیکاری ؤ فقط هم 2 میلیون تومن بهت میده ( جالب اینه که من ماهانه 2میلیون و نیم قسط وامم بود …)
استاد من وقتی این صحبت ها رو شنیدم خیلی دقیق یادمه تو راه برگشت به خونه به خدا گفتم میخوام مهاجرت کنم ، همین ماه
و برگشتم خونه ، تو راه برگشت به صمیمی ترین دوستم زنگ زدم و داستان رو براش تعریف کردم و گفتم من میخوام برم تهران
دوستم خیییییلی غیر منتظره گفت خب منم میخوام این ماه مهاجرت کنم تهران و من اصلاااا باورم نمیشد!
همون ساعت به یکی دیگه از دوستان صمیمیم زنگ زدم و ماجرا رو تعریف کردم و گفتم من میخوام برم توام اگه دوست داری بیا بریم! اون اولش گفت توی شهر خودمون یه کار خوب پیدا کردم و بعد از چند ساعت بهم زنگ زد که منم میخوام بیام!
استاد باور نکردنی بود که خدا چجور بقول شما تکه های پازل رو کنار هم چید برای من! الان که دارم مینویسم مو به تنم سیخ شده
استاد من درخواست کردم و تصمیم گرفتم که مهاجرت کنم
اومدم خونه و به خانواده م گفتم میخوام برم تهران و با تعجب به من گفتن مگه پول داری؟!
و من گفتم اره! درحالی که بخدا قسم شبی که با کامیون داشتیم وسایل رو میبردم من کل سرمایه ام 5 هزار تومنی بود که روی کارتم داشتم!
استاد من یک هفته بعد از اون صحبت اولیه با دوستم پاشدیم اومدیم تهران!
ما نه کاری داشتیم و نه جایی و نه پولی!
من و یکی از دوتا دوستم پول رهن هم نداشتیم حتی هزار تومن! ولی نفر سوم ما 25 میلیون تومن پول داشت که برای اجاره ی خوابگاه در نظر گرفته بود!
و ماهم اولش با حودمون گفتیم که میایم تهران و یه مدت خوابگاه زندگی میکنیم تا پول جمع کنیم و خونه اجاره کنیم!
استاد خدا بقدری فوق العاده ما رو هدایت کرد که کسی باورش نمیشه !
ما توی راه تهران به این فکر هدایت شدیم که بیایم توی برنامه دیوار با این پولی که دوستمون داره دنبال خونه بگردیم! و وقتی رسیدیم دومین خونه ای رو که دیدیم پول پیشش 50 میلیون تومن بود و ما از صاحبخانه درخواست کردیم که اگر میشه با 25 میلیون خونه رو به ما بده و اون خیلی سریع قبول کرد!!! انگار که خدا بهش دستور داده بود و فقط منتظر بود این حرف رو از ما بشنوه!
استاد رفتیم پای قرار داد و ما تا اون لحظه صاحبخونه رو ندیده بودیم ، داشتیم وارد بنگاه میشدیم و وقتی رسیدیم صاحبخانه گفت من شما رو از دور دیدم و از خدا خواستم که انشاالله شما همون نفراتی باشید که میخواید خونه رو از من اجاره کنید! استاد ما باورمون نمیشد چنین چیزی! انگار که خدا داشت بجای اون فرد با ما صحبت میکرد!
ما خونه رو با معجزه و کمک خدا گرفتیم ، یک خونه ی رویایی بسیار تمیز ، حتی قبل از اینکه ما اسباب کشی کنیم صاحبخانه کا خونه رو بازسازی کرده بود برای ما و خونه بسیار تمیز در یک محله ی خیلی خوب با دسترسی عالی به ما داده شد به لطف الله…
هنوز هم وقتی این داستان رو حتی برای خودم یادآوری میکنم موهای تنم سیخ میشن!
و دقیقا ماه بعدش من به یک کاری هدایت شدم که به لطف الله بعد از گذشت یکسال درآمدم به +40 میلیون تومن رسید و من به لطف الله تمام بدهی هام رو پرداخت کردم و تونستم دوره های شما رو خریداری کنم و روی خودم کار کنم و رابطه م با خانواده م بسیییییار عالی و فوق العاده شد ، رابطه ای که به فروپاشی رسیده بود و مدام دعوا و جر و بحث بود الان به جایی رسیده که مدام من و خانواده م قربون صدقه ی هم میریم و بسیار عالی شده
الان به لطف الله با درآمدم میتونم به خانواده ام هم کمک کنم و اونها رو خوشحال کنم
ولی چند وقتیه درآمدم استپ شده و این بخاطر اونه که من ظرفم رو بزرگ نکردم و از خدا خواستم مثل همون مسیر مهاجرت ، راه رو به من نشون بدم و ظرفم رو بزرگ کنه برای درآمدهای بسیار بالاتر و بیشتر و مطمئنم بسیار سریع جوابش رو به من میده هرچند که الان هم یک مقدار از جواب رو با نوشتن کامنتم به من داد! و اون هم رفتن در مسیر مثل مسیر مهاجرتم هست!
نمیدونم چجوری سپاسگزاری کنم از شما بخاطر این اگاهی های نابی که به ما میدین
به کمک الله بزودی از موفقیت های جدیدم برای شما مینویسم
سپاسگزارم از شما برای تهیه این فایل رویایی
در پناه الله یکتا شاد و تندرست و ثروتمند باشید
بسیار عالی،چقدر جالب بود این هم فرکانسی با دوستان و مسیر پر از نور .ارزش حضور بعضی دوستان را در همین مواقعمی توان فهمید دوستان همراه و موافق
همچنین گفتید برای ایجاد تغییر در زندگی به بوتیک ها رفتید و در واقع از فردی بازخورد منفی گرفتید و ادامه ی مسیر با افزایش برانگیختگی و قدرت اراده برایتان روشن شد.
واقعا از انسان حرکت و از خدا برکت است و غیر ازین نخواهد بود.
حرکت انسان پر از حکمت هاست.
،ان شاءالله در سایه ی لطف الهی به ازدواج عالی و فرزندان عالی هم به زودی دست پیدا کنید. شاید پله ی بعدی برای افزایش رزق و گشایش درهای رحمت خداوند همین باشد. زندگیتان پرنور و پر امید و پر از پیشرفت های مادی و معنوی.
به نام خدایی که اون میدونه و من نمیدونم خدایی که هر چه دارم از اون دارم و خداروشکر که دوباره فرصت داد این فایل رو بشنوم و انقدر حالم رو خوب بکنه و نشانه امروز من از هر نشانه ای زیباتر هست.
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم که عزیزین و عاشقتونم.
ممنونم از صمیم قلبم از این دوست عزیزم از منصوره جان قشنگ و خوش سخن همشهریم ممنونم واقعا که انقدر زیبا انقدر با ذوق و جذاب صحبت کرد و با عشق زیاد، چقدر احساس همدلی کردم با منصوره جان قشنگم، وقتی که گفتش به جایی رسیدم که دیگه از پدرم پول نگرفتم حتی یه هزاری و الان دارم دوباره منم بهش فکر میکنم که چقدر واقعا بزرگ شدم با اینکه خیلی خیلی و همیشه جا دارم که روی خودم کار کنم اما چقدر زیبا آرام آرام و شگفت انگیز که دیگه برای خرج و مخارجو خرید و.. از بابام خیلی وقته پولی نگرفتم و ممنونم ازتون و از خدای بزرگم که بهم یادآوری کرد ممنونم از خدایی که توی این مسیر قرارم داد ممنونم بابت تمام هدایت هاش، خدارو صد هزار مرتبه شکرت
استاد از شما و تمام این سخنان بهشتیتون از فایل های پر بارتون از این همه علم و دانشی و عشقی که در اختیار ما قرار میدید ممنونم و سپاسگزار خداوندم به خاطر حضور شما در زندگیم که ب غیر از حال خوب و لذتبخشی که دارم از نظر مالی و روابط تجربه میکنم از نظر سلامتی هم داریم هر روز بهتر و بهتر میشیم، خدارو شکر میکنم
استاد عزیزم بین کارایی که دارم انجام میدم این فایل رو گوش دادم و بغض میکردم با هر صحبت این دوست عزیزم با صحبت های شما، به خاطر حضور خدای عزیزم خدای بزرگم در تک تک لحظه های زندگیم و دلم خواست همین الان کارو رها کنم و بنویسم که چقدر ازتون سپاسگزارم
در پناه خدا سلامت و پر برکت باشید
بنام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
وقتی ما به چیزی علاقمند باشیم و هدفی داشته باشیم قطعا بهش میرسیم ، اگر ! براش قدم برداریم و با ایمان به خداوند پیش بریم .
ما قدم برمیداریم و خداوند کارها رو انجام میده .
طبق قانون فرکانس دنبال هر چیزی بریم به هر چیزی که توجه کنیم به هر چیزی که علاقه داشته باشیم برامون اتفاق می افته .
کافیه با شور شوق ( واقعی ) و هدفمند پیش بریم .
چه زمانی میتونیم حرکت کنیم وقتی الگوها رو میبینیم وقتی که برای خودمون مثال میزنیم که فلان کار رو تونستم انجام بدم
به هدفم در فلان وقت رسیدم
وقتی باور داشته باشیم که نتیجه میگیریم حرکت میکنیم و جهان وقتی تلاش ما رو می بینه قطع شرایطی برامون بوجود میاد که به هدف مون می رسیم.
من نمیدونم چطور به هدفم میرسم ولی براش تلاش میکنم و قطعا راه رسیدن به هدفم برام باز میشه .
اگه من تونستم با علاقه به آشپزی از غذای خونگی به درامد برسم
اگه تونستم با علاقه به آشپزی با همکاری در شغل همسرم به درآمد بالاتری از سال های پیش برسم پس به هدف اصلی هم که در همین راستا ست میرسم .
نشانه امروز طبق معمول بجا و عالی بود.
و چقدر لذت میبرم وقتی خدا آنقدر واضح و عالی باهام حرف میزنه.
دیروز که داشتم برای کسب و کار خونگی که دارم قدم بر می داشتم و کارها رو انجام میدادم به خودم گفتم عاطفه چطور شد که به درآمد رسیدی چطور شد که دستت تو جیب خودت رفت و الان برای اینکه خرید کنی ،چیزای دل خواهت رو بخری ، راحت برای کسی هدیه بگیری به درآمد رسیدی !
دوباره یه سوال دیگه تو ذهنم اومد که چطور میخوای به هدفت برسی چطور میخوای یه رستوران بزرگ و زیبا داشته باشی !
بعد به خودم جواب دادم : خب من از اول عاشق آشپزی بودم ، بعد یه پیج زدم و عکس غذاهام و دیزاین شون رو تو پیج قرار میدادم ، کم کم به فکر اینکه غذا دسر و کیک خونگی بفروشم افتادم و انجامش دادم ،
بعد هدایت شدم به همکاری با همسرم و سفارش های مغازه رو تو خونه انجام دادم و الان درآمد بالاتری دارم ،
خب پس من قدم به قدم باید پیش برم تکامل طی کنم و به چیزی که میخوام برسم .
بعد از صحبت با خودم به خدا گفتم خدایا برای قدم بعدی چیکار کنم !
و خدا نشانه امروزم رو برام اوکی کرد و صحبت های این دوست نازنین خییییلی بهم کمک کرد.
پس من نجواهای ذهنم رو خاموش میکنم که با دست خالی نمیشه ، تو پولت کجا بود که رستوران بزنی تو تنها چطوری میخوای انجامش بدی !!
من کنترل میکنم این نجواها رو ، افسار این اسب چموش رو بدست میگیرم و برای هدفم قدم برمی دارم و قطعا راه برام باز میشه .( سپاس از استاد جانم ، چقدر من در دوره دوازده قدم و قدم چهارم که دارم کار میکنم کنترل ذهن رو خوب یاد گرفتم و هر روز دارم روش کار میکنم و بهتر میشم)
قطعا قدم بعدی بهم گفته میشه
من این رو بارها تجربه کردم و برای خودم مثال میزنم .
خدایا شکرت بابت این آگاهی های ناب ازت سپاسگزارم
استاد جانم ،عزیز دلمممم ممنون که باعث پیشرفت ما هستید
دوستتون دارم و سپاسگزارتون هستم.
به نام هدایت الله
سلام خدمت خواهر عزیزم عاطفه دوست توحیدی وارزشمند وفعال در این سایت الهی
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما میتوانم حس کنم ولذت ببرم
آنقدر خوب بودی دختر که کامنت خوبی برای رد پا برای خودت به جا گذاشتی بهت تبریک میگم از اینکه قانون رو خوب بلدی و خوب اجرا میکنی
امیدوارم همیشه بدرخشید مثل ستاره های آسمان و ما هم لذت ببریم از نتایج خوب وعالی شما
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
تمام افراد موفق مسیر یکسانی را برای دستیابی به موفقیت و پیشرفت طی کرده اند و به همین دلیل تجارب یکسانی دارند
چه عاملی باعث حرکت می شود؟
زمانی که باور داشته باشیم:
نتیجه می گیریم حرکت می کنیم
حرکت و ایمان:
باعث رخ دادن نتیجه خواهد شد
زمانی که با ایمان و باور حرکت کرده و ادامه می دهیم: درهایی باز می شود که ما نمی دانیم وجود داشته است
به چگونگی رسیدن به اهداف خود:
وابسته نباشیم ما نمی دانیم چگونه به اهداف خود دست می یابیم تنها خداوند چگونگی تحقق خواسته های ما را می داند
باید سمت خود را عالی انجام داده و باور داشته باشیم خداوند سمت خود را عالی انجام می دهد در ان زمان درها باز خواهد شد و پیشرفت می کنیم
زمانی که با چالش و تضادی در مسیر رسیدن به اهداف خود مواجهه شدیم:
آگاهانه به دنبال تجارب موفقیت آمیز گذشته باشیم آن را بارها و بارها برای خود تعریف کرده درباره ی آن بنویسیم هر اقدامی که می توانیم انجام دهیم تا: تجارب موفقیت آمیز گذشته را به یاد آوریم.
دستیابی به خواسته ها:
به همان باورها شور و شوق ایمان عزت نفس و خودباوری نیاز دارد که پیش از این برای تحقق اهدافمان داشته ایم
کسانی که در حوزه ای به موفقیت دست یافته اند:
در سایر حوزه ها بسیار راحت تر می توانند موفق شوند
چون:
الگوها مسیرها نوع نگاه خود را می دانند: تنها ممکن است آن را فراموش کرده باشند
مسیر و روند دستیابی به تمام خواسته ها: یکسان است
زمانی که به موفقیت دست یافته باشیم: به راحتی در دفعات بعد می توانیم ذهنمان را قانع کنیم
شور و شوق و انگیزه : مهم ترین عاملی است که می تواند باعث حرکت و دستیابی به اهداف شود
خدایا شکرت
عاشقتونیم
به نام خدای مهربانم
فایل نشانه امروز من: گفتگو با دوستان 8 | فقط اولین قدم را بردار
سلام به اساتید عزیزم، سلام به دوستان خوبم
یه نکته ای که همون اول صحبتهای منصوره جان به ذهنم رسید این بود که آدما وقتی سنشون پایین تره، بیشتر شبیه به دوران کودکیشون فکر میکنن. چون هنوز از خیلی مسائل و مشکلاتی که برای دیگرانی که همون هدف رو میخواستن پیش اومده، خبر ندارن، بنابراین اون مشکلات هم براشون پیش نمیاد.
یعنی ما هر چقدر ذهنمون نسبت به یه موضوعی پاکتر باشه و ورودی منفی کمتری نسبت بهش داشته باشیم، هم احتمال موفق شدنمون توی اون کار بیشتره، و هم مسیر رو خیلی آسونتر و سریعتر طی میکنیم.
چون از یک طرف، انگیزه زیادی برای انجام دادنش داریم و احتمالا ناخودآگاه چاشنی تجسم رو هم بهش اضافه میکنیم،
و از طرف دیگه باور نامناسبی در ارتباط با اون موضوع نداریم. چون اصولا اطلاعات زیادی نه در مورد خودِ کار، و نه در مورد مشکلاتش اصلا کسب نکردیم.
بنابراین خود به خود تمرکزمون میره روی نتیجه پایانی… روی قله و روی اینکه بالاخره یه جوری جور میشه.
…………………………………………………………………………….
توی ادامه داستان، اونجا منصوره جان گفت اون گالری که دوستش بهش معرفی کرد، همه چیز داشت و چقدر مجهز بود، یاد این جمله آقای عطارروشن افتادم که میگفت: خدا فراتر از انتظار پاسخ میده.
واقعا همینطوره… همون که استاد همیشه میگن: اگر تو 1 قدم برداری، جهان 999 قدم به سمت تو برمیداره و اون 1000 قدم پر میشه…
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت
به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی
چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد
سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی
تو مگو که ارمغانی چه برم پی نشانی
که بس است مهر و مه را رخ خویش ارمغانی
تو اگر روی و گر نی بدود سعادت تو
همه کار برگزارد به سکون و مهربانی
چو غلام توست دولت، کندت هزار خدمت
که ندارد از تو چاره و گرش ز در برانی
تو بخسپ خوش که بختت، ز برای تو نخسپد
تو بگیر سنگ در کف، که شود عقیق کانی
اااا الان دوباره چشمم افتاد به عنوان این فایل. فقط اولین قدم را بردار. واقعا چه عنوان به جایی. چقدر با این ماجرا همخونی داره.
چقدر لذت میبردم که منصوره جان هر بار که سوالش رو مطرح میکرد، میگفت میخوام مثل قبل بشم، «و حتی قدرتمندتر»… این و حتی قدرتمندتر بودن رو خیلی دوست داشتم…..
اینکه موضوع این نیست که من میخوام مثل قبل باشم. من میخوام از قبل هم بهتر و عالی تر باشم… قدرتمندتر باشم.
…………………………………………………………………………….
🟧 چی میشه که آدم حرکت میکنه؟
این خیلی نکته مهمیه…
فقط در صورتی حرکت میکنه که باور داشته باشه به نتیجه گرفتن، که حرکت کنه…
معنی این جمله الان بیشتر از هر زمانی درک میکنم. الان که تازه متوجه یه ترمز در خودم شدم، و میبینم که باور محدود کننده، چطور اجازه حرکت رو از آدم میگیره، حالا عمیقا متوجه این موضوع شدم.
استاد اونجا که گفتین:
«وقتی که آدم حرکت میکنه با ایمان و باور و میره و پیگیری میکنه، (حتی با دست خالی) و باورهایی که باعث میشه حرکت کنی رو ادامه میدی،
و ادامه میدی
و ادامه میدی
درهایی باز میشه، که قبلا اصلا نمیدونستین وجود داشته»،
الان دارم متوجه میشم که باورهای محدود کننده، فضای اطراف ما رو یه فضای بدون در به ما نشون میدن. یعنی من دارم به این نتیجه میرسم که با همون اولین بار که من درخواست میکنم، خداوند به من جواب میده… همون آیه معروفِ «أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ»
خواسته من رو میاره میذاره پشت در… اما پشت کدوم در؟
همون دری که باورهای محدود کننده خودم و ترسهام و نگرانی هام اینقدر جلوش روی هم تلنبار شدن، که من اصلا اون در رو تمیتونم ببینم… فکر میکنم که پشت اینا دیواره…. اما دیوار نیست، دره… من نمیبینمش… چرا نمیبینمش؟ چون یه سری ترسها و نگرانیها دارم، که تمام قد جلوم ایستادن و دارن باهام حرف میزنن… اینقدر حرف میزنن و اینقدر توجه آدم رو میگیرن که نکنه یه وقتی پابلندی کنی و از پشت سرشون سرک بکشی و متوجه بشی اون پشت انگار یه دری هم هست…. انگار دارم چارچوب یه در رو میبینم…. اینقدر ادا اطوار در میارن که نکنه یه دفعه به سرت بزنه و بری سمت اون در…. که اگه در رو باز کنی دیگه کار از کار میگذره و متوجه میشی که خواستت از همون لحظه ای که درخواست کرده بودی، حاضر و آماده اونجا نشسته بوده و منتظر بوده که تو بیای درو باز کنی و برش داری…
حالا دارم متوجه میشم که این فضایی که دارم راجع بهش صحبت میکنم، یه اتاقیه با یه دیوارهایی از جنس باورهام…
اگر باورهام قدرتمند کننده باشه، دیوارهاش شیشه ای و من همه نعمتها و فرصتهایی که پشت اونا هست رو به راحتی میتونم ببینم…. فضای داخلش روشن و نورگیر و زیباست… دیوارهاش کوتاه و سبکه، و میتونم هر وقت دوست داشتم یکم هلشون بدم و فضای اون اتاق رو بزرگتر کنم. همه دراش بازن، و به محض درخواست، میتونم برم خواسته ام رو که جلوی در ظاهر شده بردارم بیارم داخل.
اما اگر باورهام محدود کننده باشه، دیوارهاش خیلی به من نزدیکن… احساس خفگی میکنم… پنجره ای چیزی نداره که بتونم نعمتهای اطراف رو ببینم…. این دیوارها رو به همین راحتی نمیشه با هل دادن جا به جا کرد… چون یه عالمه نجوا و ترس جلوی دیوارها رو گرفته و میترسی که دستت رو دراز کنی که دیوارها رو هل بدی…. همون ترسهایی که جلوی در رو گرفتن که نبینیش…
…………………………………………………………………………….
استاد نمیدونم این نشانه سایت، چجوری میفهمه که من دارم چی کار میکنم، که همیشه یه فایلایی میاره که دهن من باز میمونه…
من دیروز توی ورد یه فایل برای خودم درست کردم که بیام داخلش تمام راه حلهایی که برای برداشتن این ترمزم به ذهنم میرسه رو بنویسم. که هم یادم باشه تمام این کارها رو امتحان کنم، و هم اینکه برای ترمزهای بعدیم دیگه نخوام آزمون و خطا کنم و هر روشی برای این یکی جواب داد رو دیگه برای بقیه هم به کار ببرم.
حالا یکی از چیزهایی که توی اون فایل برای خودم نوشتم اینیه که کپیش میکنم اینجا:
«اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که من یه سری کارها رو اون موقع که توی شهر خودم بودم انجام دادم که منجر شدن به تغییر مدار من و مکان من رو از نظر فیزیکی جا به جا کرد و منو برداشت آورد اینجا… ولی یه اشتباه یا غفلتی که انجام دادم این بود که جوری رفتار کردم که انگار کارهایی که الان اینجا لازم هست انجام بدم، فرق میکنه با کارهایی که اون موقع انجام میدادم. مثلا شاید فکر کردم که باید عبارتهای تاکیدی جدیدی برای خودم پیدا کنم. انگار که اونا ماله اون موقع بودن و الان توی این مرحله از بازی، باید یه چیزهای جدیدی پیدا کنم.
ولی این اشتباهه. همون کارهایی که باعث شد از اونجا به اینجا برسم، همونا هم من رو به مدارهای بالاتر میبرن. پس راه حل اول اینه که:
بیا دوباره از همون روش عبارتهای تاکیدی + قدم زدن و دیدن زیباییها استفاده کن. اگر نیاز بود بهت گفته میشه که یه سری عبارتهای جدید هم ضبط کنی و به قبلیا اضافه کنی در صورت نیاز».
خلاصه نشستم فکر کردم ببینم من اون موقع چه کارهایی انجام میدادم و لیستشون کردم توی اون فایل. از قرآن خوندن و دیدن زیبایی ها گرفته تا دریم برد و بقیه موارد.
حالا به فاصله 1 روز، شما توی فایل نشانه ام بهم میگید:
اگه فکر کنه به اینکه چطور به اونجا رسیده، و چطور اون اتفاق رخ داده، و اگه این داستان رو بارها و بارها و بارها…..
و بارها
بگه به خودش
و بنویسه
و درموردش با خودش صحبت کنه
و بشینه داستان رو تایپ کنه
بشینه نقاشی در موردش بکشه
یا هر کاری که میتونه به یادش بیاره که: آقا تو یک بار از صفر رسیدی به این نقطه،
الان هم همون مسیره….
همون باورها
همون شور و شوق
همون ایمان
همون عزت نفس
همون خودباوری
همون مسیر رو باید تکرارش کنی.
اینا دقیقا همون کارایی بودن که من دیروز انجام دادم.
وقتی این جملات استاد رو میشنیدم، انگار خدا از زبان استاد داشت بهم میگفت داری کار درستی انجام میدی… ادامه بده… همین تو رو به نتیجه میرسونه.
…………………………………………………………………………….
به همین دلیل استاد هم توی این فایل، و هم توی 12 قدم هم میگن که کسی که قبلا توی یه حوزه ای موفق شده، خیلی راحتتر میتونه موفق بشه توی یه حوزه دیگه ای. چون الگو ها رو داره… چون میدونه از چه مسیری حرکت کرده و چه نگاهی داشته.
فقط ما فراموش میکنیم. یادمون میره یا ممکنه تحت تاثیر عوامل بیرونی قرار بگیریم.
🟧 حالا راه حلش چیه؟
راه حلش خیلی ساده است… باید بیام:
همون داستانها رو هی برای خودم تکرار کنم
و بگم
و بنویسم در موردش…
میلیونها بار این کار رو انجام بدم.
میشه مثل اون کاری که استاد موقع مهاجرت به تهران یا به آمریکا انجام دادن… یعنی هیچ پولی از ایران نیوردن…
و گفتن: «میام از اول میسازم. همون مسیری که من توی ایران رفتم و نتیجه گرفتم، همون مسیر رو میام و بهبودش میدم و کاراشو میکنم».
و مدام با خودشون تکرار کردن:
«همون مسیر رو که من تا اونجا تونستم رشد کنم، الانم همون رونده… فقط کشورش عوض شده… ولی همون رونده… من باید همون کار رو انجام بدم.
همونجوری که اونجا تونستم، اینجا هم میتونم»
یعنی
1- به یاد آوری موفقیتها
2- و به یاد آوری مسیری که باعث شد به موفقیتها برسیم،
خیلی کمک میکنه که موفقیتها رو ادامه بدیم… خیلی کمک میکنه بزرگتر بشیم.
…………………………………………………………………………….
یاد یه مصاحبه ای از سر ریچارد برانسون افتادم…
خبرنگار ازش میپرسه شما قبلا توی حوزه موسیقی کار میکردی، چطور شده که خطوط هوایی ویرجین رو راه اندازی کردی و موفق شدی؟
مضمون جوابش این بود که وقتی که شما بتونی کمپانی موفقی توی یه حوزه ای داشته باشی، دیگه راهش رو یاد میگیری و از همون روش توی بیزنس بعدی استفاده میکنی.
منظورش این بود که دیگه فرق نمیکنه موضوع چی باشه… راه حل یکیه…
فکر کنم این همون کلیده است که استاد میگه: «بعد از یه مدتی متوجه میشید دیگه لازم نیست برای هر موضوعی دنبال یه کلید خاص باشید… چون بعد از یه مدتی متوجه میشید که یه کلیده ولی شاه کلیده… همون، همه قفلها رو باز میکنه».
…………………………………………………………………………….
و حالا اگر توی این مرحله موفق بشی و دوباره بری و وارد یه محیط و شرایط و موقعیت جدید دیگه ای بشی، با این اعتماد به نفسی که توی این مرحله بدست آوردی، کار برات خیلی راحتتره.
باید بتونی به یاد خودت بیاری که:
«قبلا هم میگفتن فلان چیز نمیشه ولی برای من شد… اینجا هم همینه… اینجا هم میتواند بشود»
به شرطی که من بتونم
همون نگاه
همون باور
و مهمتر از همه
همون شور و شوق رو
همون شور و شوق
رو داشته باشم.
همون شور و شوقی که باعث شد اون کارها رو در اون زمان (هر کسی با توجه به مثال خودش) انجام بدم.
به خودت نگاه کن
آیا الان اون شور و شوق رو داری؟
شور و شوقی که باعث بشه با دست خالی بری برای یه سری کارها قدم برداری؟
اینا رو به خودت بگو
اون شور و شوقی که باعث میشه اعتماد به نفس ایجاد بشه
باعث ایجاد حرکت بشه
اون حد از اشتیاق
اون حد از اینکه من میخوام که بشود
اینا رو اگه به خودت بگی و به یاد بیاری، بهت خیلی کمک میکنه
…………………………………………………………………………….
استاد فکر کنم این جمله که منصوره جان آخر صحبتهاش گفت رو از زبون همه ما گفت…
همه ما توی قلبمون هست که یه روزی، یه جایی شما و مریم جان رو از نزدیک میبینیم. فکر کنم مثل داستان هدایت هر کدوم از ما که توی سایت هستیم، اینم برای هر کدوممون یه جوری متفاوت باشه.
برای من که اینجوریه که همیشه تصور میکنم یه روز اتفاقی توی خیابون میبینمتون و از اون دور صداتون میکنم و اول هم میپرم بغل مریم جان…
خدایا شکرت برای فایل نشانه فوق العاده ام
استادجان، خانم شایسته عزیزم، منصوره جان ازتون سپاسگزارم.
سلام به شما مهشید عزیز و قشنگم
امیدوارم همیشه همینقدر سرحال و سرزنده باشی در مسیر درست الهی ت قدم برداری.
چقدر کامنتت فوق العاده بود چقدر همه چیش کامل و درک واضحی بود از فایل.ممنونم ازت بخاطر اینکه تجربیات قشنگ خودتو برامون کامنت کردی اونجایی که اشاره کردی به اینکه ما هرچقدر سن کمتری داشته باشیم ذهن خالص تری داریم و راحترر اقدام میکنیم چقدر درسته
محدودیت باور و ورودی های مخرب خیلی کمتره و به راستی توحیدی تریم و بعدش بزرگتر میشیم و دیوار باورهای محدود رو برای خودمون میسازیم.
و اونجایی که شور و شوقی که استاد گفتن رو شرح دادی به راستی که همینطوریه اون چیزی که ما رسیدنشو تصور میکنیم چقدر شورو شوق در ما به وجود میاره همون مسیر درسته همونجا باید قدم برداریم و دقیقا همونجا برامون سخت ترین کاره چون ترس هایی داریم.حتی این شور و شوق به جرئت میتونم بگم اگه باورم نداشته باشی به اتفاق چیزی اتفاق میفته برات مثل منصوره جان که اصلا باور نداشته به اینکه اون مکان رو بهش بدن اما انقدر اشتیاق و عشق به کارش داشته که محقق شده
خدایا شکرت بابت این اگاهی ها خوشحال میشم مهشید جان اگه روش های رسیدن و نتیجه گرفتن شخصیت رو یاهامون به اشتراک بزاری تا ماهم استفاده ببریم.کامنتت خیلی به من کمک کرد ممنون برای قلم پرمهر و قشنگت همیشه سالم و سلامت در مسیر درست باشی عزیزم.
نگین جان سلام
امیدوارم که خوب و خوش باشی عزیزم
خیلی ممنونم که برام نوشتی دوست من و خوشحالم که کامنتم برات مفید بوده.
عزیزم در مورد روشهایی که من استفاده کردم پرسیده بودی…
من لیستی از کارهایی که انجام دادم رو اینجا مینویسم امیدوارم که برات مفید باشه:
یکی از کارهایی که به اون زمان به روتین برنامه هام اضافه کرده بودم، پیاده روی بود…. مرتب میرفتم پیاده روی و همزمان، یا عبارتهای تاکیدی گوش میدادم یا فایلهای استاد…. یا حتی یه سری کتابهای صوتی مثل کتاب 4 اثر فلورانس رو…
بعضی وقتها هم آهنگهای بی کلام گوش میدادم و باهاشون به خواسته هام فکر میکردم و با خودم صحبت میکردم راجع بهشون.
موقع پیاده روی اگه هر منظره قشنگی میدیدم ازش عکس میگرفتم و این باعث میشد که خود به خود دنبال زیباییها بگردم.
یه سری عبارتهای تاکیدی آماده کردم… که بعضی هاش از آیه های قرآن بود… بعضی هاش از صحبتهای استاد و بعضیاش رو هم خودم در مورد خودم گفته بودم که اونا رو هم مرتب گوش میدادم
برای بکگراند گوشیم، از آیه های قرآنی یا عبارتهای تاکیدی استفاده میکردم.
سعی میکردم هر روز قرآن بخونم… به خصوص صبح زود (بعضی وقتها هم آخر شب)
دریم بوردم رو مرتب نگاه میکردم… و همزمان یه سری آهنگها مثل خدا همینجاست رو پخش میکردم….. بعضی وقتها هم همزمان مدیتیشن هم میکردم.
خیلی کامنت میخوندم و هر جا جمله ای میدیدم که برام خوشایند بود، توی دریم بوردم کپیش میکردم.
ستاره قطبی رو سعی میکردم که هر روز انجام بدم…
برای اینکه یه تنوعی توی انجام کارهام ایجاد بشه و برام یکنواخت نشه، و هفته ای یکی دو بار تنهایی میرفتم یه کافه شیک و خلوت، و لپ تاپ و دفترم رو میبردم اونجا و توی کافه مینشستم و فایل میدیدم. (به خصوص که چون صبح میرفتم، کافه ها خلوت بودن)
سعی میکردم رها باشم نسبت به خواسته هام و هر نشانه ای که میدیدم رو تایید میکردم و توجه میکردم بهش.
و یه نکته مهم هم فکر میکنم: تمرکز روی فایلها بود.
اون زمان من مشغول دوره 12 قدم بودم (هنوز هم هستم). ولی چیزی که نسبت به گذشته ام تغییر کرده بود این بود که، فایلها رو نکته به نکته یادداشت برداری میکردم….
سعی میکردم هر تمرینی که استاد میگفت رو انجام بدم. اگر مثالی از زندگی خودم یادم میومد یادداشت میکردم
و اتفاق مهم دیگه این بود که هدایت شدم به قرآن، و برای صحبتهای استاد توی قرآن دنبال مصداق میگشتم. و این یه جورایی شروع ارتباط من با قرآن بود.
الان هم سعی میکنم ارتباطم با قرآن دائمی باشه و همین ارتباط دائمی و تفکر کردن در قرآن خیلی خیلی مفید و راهگشاست.
اینا یه سری از کارهایی بود که من انجام میدادم.
البته هرکسی باید ببینه، با چه روشهایی بیشتر ارتباط برقرار میکنه….
یعنی خیلی باید به حست موقع انجام این کارها توجه کنی. چون اون احساسه است که باعث ایجاد نتیجه میشه.
لازم نیست همه رو با هم انجام بدیم…. میتونیم بعضیا رو با هم ترکیب کنیم و یه جورایی شخصی سازیشون کنیم برای خودمون
عزیزم امیداورم این روشها برات مفید باشن و به اون نتیجه ای که دوست داری برسی.
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
این صحبت های استاد در این فایل دقیقا شرح حال من است
زمانی که باید تغییر می کردم
باید از کار قبلی خودم بیرون می آمدم
باید پیشرفت می کردم
اما ترس ها و مشکلاتی که در این راه داشتم
تمام ترمزهای ذهنی من همه و همه برای من سبب می شد که نتوانم قدم بردارم و به جلو بروم
یک بیت شعر از استاد عزیز برای من انگیزه شد
تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید کرد
این شعر در من غوغایی کرد
سبب شد که قدم بردارم و به جلو بروم
هنوز ترس هایی داشتم
هنوز نگرانی هایی داشتم
اما این امید در ذهن خودم داشتم که من قدم بردارم او به من کمک خواهد کرد
همین امید و همین اطمینان سبب شد که من قدم اول را بردارم
کم کم باقی قدم ها یکی به یکی برای من پیدا شد و من را به جایی رساند که اکنون خودم برای خودم کار می کنم و این بزرگترین انگیزه برای من شد تا بتوانم در قدم های بعدی زندگی خودم موفق بشوم
حتی در مورد قانون سلامتی هم همین ترمزها و مشکلات داشتم
چجور غذا بخورم
چطور جلو بروم
چکار کنم
اما باز قدم اول را برداشتم و قدم به قدم فایل های استاد را جلو رفتم و در نهایت دیدم که چقدر این دوره آسان است و هیچ مشکلی که آنهمه در مورد آن فکر می کرد اصلا وجود نداشت و این سبب شد که باقی راه را به آسانی و راحتی جلو بروم و اکنون بهترین اندام و بهترین سبک زندگی و بهترین الگو برای ادامه موفقیت های خوب خودم پیدا کرده ام و به آن دست پیدا کردم
این موفقیت ها برای من الگویی شد تا بتوانم در دیگر موارد زندگی خودم از آنها کمک بگیرم
همانطور که قبلا موفق شده ام پس باز هم می توانم موفق بشوم
واقعا ممنون استاد عزیز هستم که اینگونه به راحتی و آسانی دستهای هدایتگر خدای مهربان برای ما در این جهان زیبا شده است
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای زیبایی ها
سپاس از خدای فراوانی ها
,,باسلام وروز بخیر بانام ویاد پروردگار عالمیان
وباسلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز وسلام به منصوره خانم پرتلاش وباقیرت
خوش حال شدم به خاطر آشناییم بامنصوره خانم نازنین امیدوارم سلامت وپایدار باشند
واز خدای یکتا میخوام من رو هم هدایت کنه به رویاهام ومن هم درس زندگیم رو از استاد نازنینم دارم یاد میگیرم و همچنین از منصوره جان ایده بگیرم و اساس راهم بکنم تجربیات ایشون رو خدایا هزاران مرتبه تعظیم میکنم دربرابر عظمت و بزرگی وبخشندگی خودت که به ما انسانها دادی وهر لحظه داری قوت میبخشی به شاگردان این سایت واین دانشگاه خدایا هرلحظه ام را به خودت میسپارم برای هدایتت ومرا از عمل کننده ها قرار بده وتنها از تو یاری میخواهم وتنهاقدرت جهان تو هستی
ای مهربان پرور دگار عالمیان سپاس گزارم
برای همه ی هم فرکان سیهای خودم آرزوی ثروت سعادتمندی وسلامتی وهمه ی علم استاد سید حسین عباس منش رو ازدریای بی کران پروردگارم خواستارم خداحافظ