گفتگو با دوستان 12 | پیروی از الهامات قلبی - صفحه 8
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/04/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-04-28 07:26:172024-04-19 07:10:46گفتگو با دوستان 12 | پیروی از الهامات قلبیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام درود به استاد عزیزم
بعداز مدت ها و ماه ها دلم خواست کامنت بنویسم چرا که خواسته ای داشتم و اومدم نشانه را زدم که این فایل اومد
فایل بسیار مرتبط بود با آنچه که میخواستم
عمل کردن به قوانین در همه حال کمک میکند
من خیلی جاها به ندای قلبم عمل نکردم در حالی که واضح داشت میگفت که چکار کنم ولی من انجام ندام و متضرر شدم
و جاهایی که عمل کردم خب برام بهتر بود
و این هم بنظرم نیاز به تمرین دارد چراکه در مدار پایین الهامات هم مرتبط به اون مدار است
و با تمرین مدارمون میره بالا
خدارو شکر بابت این فایل ارزشمند
سپاسگذارم
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
باورهای ما همیشه: به حقیقت می پیوندند
بسیاری از مسیرهای به ظاهر سخت ممکن است: پیشرفت بسیار زیادی به همراه داشته باشد
اگر خواسته ای داریم و فکر می کنیم قوانین شهرها و کشورها اجازه ی تغییر به ما نمی دهد :
قوانین مطابق با باورهای ما تغییر کرده یا به مکان بهتر متناسب با باورهایمان هدایت خواهیم شد
اگر با تمام وجود خواسته ای را بخواهیم: حتما به هزاران طریق به سمت آن هدایت می شویم
زمانی که به خداوند اعتماد می کنیم تسلیم او هستیم و به ایده های الهام شده عمل می کنیم:
به تمام خواسته های خود دست می یابیم و برای ما باور پذیر می شود که دستیابی به تمام خواسته ها امکان پذیر است
خدایا شکرت
عاشقتونیم
سلام سلام به استاد قشنگم ومریم جان وهمه دوستان
چقدر قشنگ صحبت کردید در مورد تلاش تلاش تلاش
وکاری که مورد علاقه اش بوده
والهامات قلبی وسربازی
وچقدر قشنگ داستان سربازی تون گفتید استاد
چقدر جالبه الهامات قلبی
خدایا شکرت بابت این فایل زیبا
سلام خداوند هزاران بارشکرت بابت تمام نعمت هایت بابت صدای قلبم وبابت روحی که در وجود من دمیده ای بابت خداوندی که بدون هیچ شرط شروطی نعمت هایش رو در اختیارم گذاشته خداوندی که دارم نشانه ایش حس میکنم خداوندی که فقط از خودش هدایت می طلبم که مرا در هماهنگی کامل با منابع خودش قرار بده والهماتش رو به صورت درست ودقیق دریافت کنم خداوندی ایمانی در درون شکل گرفته که داره مرا به خواسته هایم نزدیک میکنه خداوندی تمام روحش رو به صورت انرژی در وجودم دمیده خداوندی که بدون اون حرکت کردن برای من مشگل هست وتنها با او به خواسته هایم می رسم به رابط خوب به ثروت وسعادت هدایت میشم خدایا شکرت دارم به اون خودباوری وخداباوری رسیدم وروز به روز احساحساتی رو دریافت میکنم که از طرف خداوند هست چون باورش،دارم
به نام خدا که به شدت کافیست
به شرط ایمان به شرط پاکی دل
سلام خدمت استاد عزیزم بانو شایسته مهربان و تمام عاشقان این مسیر زندگی
استاد خیلی تجربه ها از الهامات و توانایی ها و حضور خداوند در روند خدمتم با این فایل برام مرور شد که چقدر برام اموزنده بود یاد آوری این موارد که یه خورده بیشتر بازش میکنم
داستان خدمت سربازی من
من از بچگی همیشه میگفتم دوست دارم برم سربازی و با وجود این ترس ها و تمام استرس ها بابت ورودی هایی که گرفتم و تمام شک و تردید هایی که در وجودم موج میزد در مورد سربازی یک روزی تصمیم گرفتم که برم سربازی من قبل از سربازی با شما آشنا شده بودم و روی فایل های رایگان و قدم اول دوازده قدم کار میکردم و بالاخره پس از پایان درسم در دانشگاه چون تصمیمم را گرفتم و خودم را از برزخ بیرون کشیدم و گفتم میرم و واقعا از ته دلم به خدا توکل کردم و گفتم میریم از پسش بر میام خدا هست درست میشه و دقیقا همون روزی که پرونده درسیم کامل شد که میتونستم دفترچه خدمتم را پست کنم دقیقا همون ساعتی که پرونده ام رو گرفتم رفتم خودمو معرفی کردم و افتادمتومسیر و تنها خواسته ام در اون زمان در درونم این بود که تو شهر خودم خدمت کنم
اینم بگم نمیدونم چرا و از کجا اما واقعا زمانی که تصمیم گرفتم برم سربازی یه سری دلایل و منطق هایی که برام میاوردن که نرم خدمت برام یه جورایی شده بود ترسی که باید واردش بشم و برام اون دلایل دیگه مسخره شده بود اینکه من نمیتونم و سخته و حالا قراره چی بشه و دوسال عمرم تلف میشه و پول و درآمدم و زندگیم چی میشه اینا دیگه یه چیز غیر منطقی شد واقعا و انگار ایمان توکلم داشت کار خودشو انجام میداد و جایی که همه مخالف رفتنم بودن من قدم هام رو محکم تر بر میداشتم برای اقدام و فقط اون موقع خواسته ام این بود که تو شهر خودم خدمت کنم و همش از خدا میخواستم بهش هدایتم کنه تا انجام بشه
در اولین فرصت دفترچه ام رو پست کردم و بعد قدم بعدی این شد که برم پذیرش کنم برای سپاه تا تو شهر خودم خدمت کنم اینجا بود که با وجود اینکه روی خودم کار میکردم کمی شرک ورزیدم بالاخره تمام کار هاش رو انجام دادم برای پذیرش و خودم فکر کردم که میشه و اوکی میشه برای شهر خودم که حتی آموزشی هم در شهر خودم باشم و چند هفته ای شد تا کاراش رو انجام دادم و بالاخره جواب اعزامم اومد و اون روز یکی از روزهای به یاد موندنی زندگیم هست که رفتم و برگ اعزامم را گرفتم و چیزی که دیدم برام خیلی سخت بود دیدم با وجود تمام تلاش هایم برای پذیرش شهر خودم و بهترین پادگان محل اعزامم افتاده کرمان نیروی انتظامی وقتی برگ اعزامم را گرفتم رنگم پرید و انگار همه چیز روی سرم آوار شد و بهم ریختم قشنگ یادمه استاد از دفتر پلیس به اضافه ده اومدم بیرون و نشستم روی موتورم و راه افتادم توی راه خیلی حالم بد بود مثل کسی که تمام برنامه هایش بهم ریخته و با وجود اون همه هزینه و وقت و انرژی برای پذیرش انگار هیچ کاره بوده و هیچ کاری نکرده یادمه قشنگ اشک میریختم و میرفتم رسیدم خونه اما یه لحظه یه چیزی در درونم با تمام ترس هام و ناامیدی گفت چی شد جا زدی به همین زودی یادت رفت من هستم به امید کی زدی به این جاده و این تصمیم به همین زودی ناامید شدی من رو فراموش کردی واقعا استاد باهام حرف میزد همون لحظات بود به خودم اومدم و سریع دفترم رو باز کردم و یه جمله افقی نوشتم توی دفترم به خدا گفتم تو هستی حواسم هست جواد فقط ادامه بده اگه اومده کرمان باید بری تو فقط یه خواسته داری و حرکت کردی اگر توکل کردی و میخوای ایمان نشون بدی باید ثابت قدم بمونی گفتم خدایا فقط بهم صبر بده
بعد نشستم و باز ادامه دادم در صفحه بعد گفتم خدایا حتما یه خیری توش هست که من نمیدونم شاید رسیدن به خواسته ام از این مسیر بهتره برام من میرم تو هستی سعی کردم کمی ذهنمراکنترل کنم و چقدر بهم آرامش داد و شروع کردم به آماده شدن خوب تا زمان اعزام یک ماهی طول می کشید اما من شروع کردم به آماده شدن برای رفتن و خیلی خوب اون روز پذیرفتم که من نمیدونم پس باید برم شاید باورتون نشه جوادی که موهاش تا پشت کمرش بود و عاشق موهای بلندش بود یک ماه مونده به اعزام رفت و موهاش رو از ته زد قدم بعدی رو برداشتم و موهام رو زدم یادمه ارایشگرم میگفت تو دیوونه ای یه ماه مونده چرا الان فقط هی میگفتم رفتنی باید بره بزن خیلی حسم خوب بود به خاطر کارهایی که دارم انجام میدم قدم های بعدی رو برداشتم رفتم وسایلم و آماده کردم و خدمت منم با شرایط پندامیک یکی شده بود و همین خیلی داستان را کمی سخت تر میکرد اما من فقط میگفتم رفتنی باید بره آنقدر این رو کفته بودم دیگه همه مسخره ام میکردن
بالاخره این مدت هم گذشت و رسید به روز اعزام و اصلا اون روز بود که متوجه شدم چقدر شرایط عوض شده همه چیز در قرنطینه کامل بود یعنی من به مدت یک ماه آموزشی دیگه نه حق ملاقاتی داشتم نه کسی میتونست بهمون سربزنه نه چیزی بیاره نه هیچی به خاطر پندامیک من واقعا وقتی فهمیدم واقعا خوش حال شدم از این قرنطینه و محیط ایزوله ای که برام فراهم شده بود بالاخره اعزام شدم و رفتم کرمان باورش برای خودم سخته اما من فقط با خدا خلوت میکردم و هر موقع توی آسایشگاه بودم که فقط روی تخت خودم بودم و مینوشتم و درباره خواسته هام با خدا حرف میزدم و باهاش عشق بازی میکردم با اینکه هم شهری هام هم بودن و خیلی دوست داشتم اونجا اما انگار یه حسی بهم میگفت فقط خلوت کن و تمریناتت رو انجام بده تو خواسته داری پس درخواست کن تا یه هفته که اصلا به خونه زنگ نزدم فقط به یکی از دوستام زنگ زدم روز اول دوم بود و گفتم من رسیدم و حالم خوبه به خانواده ام خبری ندادم چون من تک پسربودم میدونستم الان اوضاع خونه وخانواده ام با اون حد از وابستگی مادرم و خواهرم چه جوریه و نمیخواستم واردش بشم و اوضاع رو برای خودم سخت کنم سعی کردم اعراض کنم و کمی صبرکنم تا اوضاع بهتر بشه بالاخره که همه جی اونجا در نهایت سختی اما با حس خوب خر روز داشت سپری میشد و جالب تر از همه این بود همین ماجرای زنگ نزدن من به خونه سبب خیری شد مار پیگیری های خانواده ام برای برقراری ارتباط با من با یکی از افراد داخل پادگان به صورت کاملا اتفاقی آشنا در اومدن و معاون بنده خدا دستی شد برای من تا اونجا مدت زیادی رو راحت تر خدمت کنم پست هام دو در میون شده بود و همش به خدا میگفتم خدایا سپاسگزارم که اینجوری در ها رو برام باز میکنی دمت گرم و باعث میشد من بهتر و بیشتر روی خودم کار کنم و همه چیز مثل معجزه برام اتفاق افتاد و بالاخره آموزشی من با تمام محیط ایزوله اش و خواسته خدمت در شهر خودم تمام شد و من برگشتم خونه وحالا نوبت به معجزه بعدی خدمتم شد دست دیگری به صورت معجزه بدون هیچ تلاش فیزیکی من باعث شد تا من محل خدمتی یگان من بعد از آموزشی یزد باشه در شهر خودم یعنی این اتفاق که افتاد و حتی اتفاق های قبلش چنان معجزه ای بود که من دیگه اصلا دیوانه شده بودم ما توی آموزشی بیست و هفت نفر هم شهری بودیم از اون بیست و هفت نفر فقط سه نفر افتادن شهر خودمون که یکی از اون سه نفر هم من بودم اصلا این خدمت سربازی من درس بزرگی برای کل زندگی من شد آنقدر که من درس گرفتم و خدا رو شناختم خودمو شناختم و عمل کردم و توکل کردم و ایمان آوردم و یقین داشتم بیشتر از شک و حرکت میکردم و مطمن بودم خدا در ها رو باز میکنه
تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس خود راه بگویدد که چون باید کرد
واقعا همه خدمت من همین جمله بود استاد از شما متشکرم
بالاخره جواد به یاری خداوند و لطف و رحمت خودش خیلی بزرگ تر شدم توی خدمتم خیلی جاها تقریبا همه جا خدا رو درک میکردم و باورش میکردم خیلی ایمان و توکلم یقینم باورم به خداوند دیدن دستانش و این که چطور دل آدما رو برام نرم میکنه کارها رو برام انجام میده اون حس خوب اون حساب باز کردن روی خودش واقعا توی خدمتم هر دو طرف قضیه شرک و ایمان رو دیدم جاهایی بود که روی دیگران حساب باز کردم و خوردم زمین و بسیار جاهایی توی خدمتم بود که روی خدا حساب باز کردم و از جایی که به ذهن هیچ کس نمیرسید برام درها رو بازکرد و فقط میگفت برو
اونجا بود که فهمیدم خدا فقط منتظره من هست که بگم چی میخوام بسپارم و رها باشم و ایمان داشته باشم و هر طور میتونم حسم و خوب نگه دارم توی همه موارد خدمتم از مرخصی گرفته تا جاهایی که خدمت کردم تا پست دادنم تا ماموریت هام تا ساعت خدمتم تا آدم های اطرافم همه چی همه چی رو برام تغیر میداد زمانی که من تغیر میکردم اصلا یه کن فیکونی بود که بیا و ببین
خدمت برای من خیلی خوب شد عالی شد از حس مسئولیت پذیری بیشتر زندگی از نظم از ایمان به خداوند توکل یقین از هدایت و نشانه از کار کردن بیشتر روی خودم از درک قوانین از غلبه بر ترس و بالاخره همه جوره خوب و عالی و فوق العاده بود برام خدا روشکرمیکنم برای این مسیر که واقعا مسیر راست ودرست بود که نعمت هاش وارد زندگی ام شد
سپاسگزارم هزاران مرتبه از خداوند اول و بعد از شما استاد عزیزم واقعا از اعماق وجودم ازتون ممنونم دمتون گرم عاشقتونم
اینا رو هم گفتم برای آقایان سایت که هنوز تصمیم نگرفتن برای خدمت به خودشون و خدمت سربازی امید وارم گوشه ای از یقین و ایمان اونیکه در این مدار هست رو پر کنه تا حرکت کنه من که بیشتر برای رد پا برای خودم نوشتم و چقدر ذوق داشتم برای این کامنت و چقدر لذت بردم چون در مسیر خدمت به خودم هستم با مستقل شدنم و مسیر جدیدی که پیش رو دارم خیلی درس هام که قبلا گرفته بودم برام مرور شد خدا روشکر و خیلی حس بهتری بهم داد برای ادامه مسیر خدا رو شکر بازهم ممنونم امیدوارم که بتونه کمکی هم بکنه به دوستانم
توخود پای در راه بنه و هیچ مپرس خود راه بگوید که چون باید کرد
پناه تنها فرمانروای جهان شاد و سالم و ثروتمند و خوشبخت باشید دوستتون دارم
یا حق
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان عالی و خوب خودم
خدا را ممنون هستم که در حال شنیدن این فایل زیبا هستم
الهامات الهی واقعا زیبا و کارساز هستند
قبلا زیاد به این الهامات توجه نمی کردم
با خودم می گفتم خداوند همه چیز را برای من درست خواهد کرد ولی در نهایت نگاه و دیدم به دستها و کمک دیگران بود
از بنده های خداوند کمک می خواستم
این برای من خیلی در نهایت ترس و رنج آور می شد
اما اکنون بیشتر سعی می کنم که بتوانم روی خودم و باورهای توحیدی خودم کار کنم تا در این مسیر کمتر دچار ترس و رنج بشوم
نکته اینجا این است که همیشه دل به صدا و نداهایی بدهم که حال من را خوب می کند و این برای من مهمترین و
عالی ترین کاری است که همیشه می توانم در زندگی خودم انجام بدهم
ممنون از خدای خوب خودم هستم که همیشه در کنار من بهترین ها را برای من می خواهد
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای فراوانی ها
96مین نشانه ی روز من
موضوع فایل: گفتگو استاد عباس منش با دوستان قسمت12
سلام به استاد عزیزم امیدوارم حال دلتون همیشه خوب و عالی باشه،و درود میفرستم به بانو شایسته و همراهان همیشگی سایت پرطرفدار استاد،
وقتی شما خواسته ای داری جهان میتونه باشما تغییر کنه دریچه های نعمت به روی شما باز میشه،و تصمیم گیری میکنی هدایت میشی،قلب آدم وقتی بهت چیزی میگه،حس و انرژی درونی ت برات معجزه میکنه،و به هدایت خداوند ایمان دارم،
انسانهایی که رشد و ترقی کردن مطمئنا کارهای خارقالعاده و عالی انجام دادن،که افراد دیگر اون کارو انجام ندادن،رفته رفته با حضور در سایت و استفاده از آموزه های فایل های مختلف سایت استاد،آزادی بیشتری رو تجربه میکنم،و مسیر لذت بردن واقعی و روابط عاطفی عالی با دوستان،و سلامتی بیش از دوران قبل،و حتی ورود ثروت،و قرارگرفتن در مدار پیشرفت رو دارم تجربه میکنم،
خدارو خیلی دوستدارم،چون همیشه همه جا همراه منه،منو فراموش نمیکنه،به خدا اجازه دادم منو هدایت کنه و مسیر و راه رو نشانم بده،از الهامات غیبی و تضادهای سازنده ش ذینفع و بهره مند میشم،و با امید ادامه میدم.
لذت بردن شده چاشنی زندگیم،همیشه بیاد خدا و با خدا و از فراوانی نعمات الهی اش سپاسگزاری میکنم،تمام زیبایی ها را درک میکنم و با خالق زیبایی ها همسخن میشوم و آرامش را در کلام آسمانی اش در وجودم معنا میکنم ،معنی و مفهوم آیه های پرقدرت پر از رمز و گنجینه های آفرینش در زندگی را هر روز با میل و اشتیاق مرور میکنم،
یاد گرفته ام که در مسیر استمرار بورزم و آگاهی و اطلاعاتم را افزایش دهم،و باورهای درست و کنترل ورودی عالی داشته باشم تا فرکانسهای دریافتی ام عالی و دلخواه زندگی ام باشد،آموختم خدا را ستایش کنم همانند آسمان و زمین و دریا و درختان تن سبز،و همه و همه،خودم را تکه ای از خدا بدانم که به او توانایی اتصال دارم،
وصال من با یار،همچون وصال قطره به دریاست،و من میشوم آن قطره ای که به دریا منتهی میشود و از تمام نعمتهای گسترده ی دریا خودم را سیراب میکنم،
آری اینجا من به هر آنچه که تصور کنم میرسم چون من به او که همیشه باقی ست متصل هستم،و لایتناهی و بی انتها و نامحدود،فقط باید خودم و باور درونم را با خواسته ام همقدم کنم،و هدایت را الهه راهی بدانم که بدون او،هیچ راهی هموار نیست و بدون او پستی و بلندی راه برایم غیرقابل تحمل و ناممکن است،آری من خود بنده واقعی اشرف مخلوقاتم،من انسان خردمند و با دانشی هستم که از آموزش و تمرین کردن بصورت طبیعی با الگوهای سازنده قوانین جهان،در حال رشد و توسعه زندگی خودم و خویشتن هستم.
سپاسگزار و شاکر نعمات بی منت کریم و فرمانروای عالم،و استاد بزرگوار جهت فایل آموزنده شان هستم.
سلام به استاد عزیزم و تمام اعضای این خانواده دوست داشتنی
من در فایل های دیگری در زمان خدمت سربازیم چندین کامنت از شرایطم و هدایتهای الهی نوشتم.. اما اینجا وقتی این فایل رو دیدم انگار قلبم میگه تجربیاتم بنویسم.. خیلی اهل کامنت گذاشتن نیستم ولی واقعا اینجا نیروی خاصی داره میگه بگو..
آقا من از بچگی دوست داشتم برم خدمت! اصن این لباس نظامی و چیزایی که میگفتن مرد میشی بری خدمت عجیب روم تاثیر گذاشته بود.. البته اصلا خود شغل نظامی بودن دوست نداشتم ولی به عنوان تجربه دو ساله خیلی حس خوبی داشتم بهش..
از طرفی 19 سالم شد و باید برای کنکور انتخاب رشته و دانشگاه به ترتیب اولویت انجام میدادم.. چون دوست داشتم برم رشته انیمیشن و اون زمان هیچ دانشگاهی برای لیسانس این رشته رو نداشت تصمیم گرفتم برم بهترین آموزشگاه خصوصی اون زمان سال 90 که مجتمع فنی تهران بود.. برای همین گفتم میخوام تهران بمونم و اصلا برای اینکه بتونم این رشته رو ادامه بدم میرم دانشگاه هر چی تهران بود میزنم صرفا برای اینکه خدمت نرم و به علاقه م برسم.. آقا ما تهران پیام نور شرق رشته صنایع دستی قبول شدیم و الکی برای نمره قبولی گاهی میرفتم و در کنارش خیلی پر قدرت دوره های بلند مدت انیمیشن سازی مجتمع فنی هم میرفتم که بالای 900 ساعت آموزش در طی 4 سال بود.. من اینجا توی این مدت کم کم شرکتم رو زدم و کلی سفارش گرفتم و کلی نیرو استخدام کردم و… واقعا پیشرفتهای خوبی داشتم اما اون آرزوی کودکی در من هنوز بود که خدمت از تو یه مرد میسازه و حالا رسیدم به اینکه اگه برم خدمت چی؟ دو سال نباشم این تیم و این کارو اینهمه تلاشم چی میشه؟ درواقع هم نمیخواستم برم هم آرزوی کودکیم باهام بود..
گفتم خیله خب حالا برای اینکه نرم سربازی که لطمه نخوره میام ارشد هم یه چیزی مینویسم تا این کارهای شرکت رو سیستم سازی کنم به یه روال درست برسه و بتونم رها کنم برم خدمت.. یعنی بازم اصلا به این فکر نمیکردم یه جوری بشه کلا نرم.. اصلا همچین باوری سر سوزن در من نبود.. بخاطر ذهنیت های کودکی فقط به رفتن اونم با حس خوب فکر میکردم..
گذشت من ارشد با اینکه اصلا نخونده بودم رفتم سر جلسه همه رو شانسی زدم و رتبه سه رقمی آوردم و اولین گزینه ای که انتخاب کرده بودم و علاقه هم داشتم قبول شدم.. و به طرز عجیبی همه چیز خوب پیش رفت که ارشد هم شروع کنم.. اینجا بازم اصلا دنبال نرفتن سربازی نبودم.. به این فکر میکردم امریه بگیرم یا شرکتم رو دانش بنیان کنم یا هزار راه دیگه که خدمت بکنم ولی مثلا راحت تر.. توی این مدت قوانین خدمت ریز به ریز درآوردم و تا جایی که شد درسم طول دادم و ارشد 2 ساله رو 5 سال کشیدم.. یک سال بعدشم که اجازه داشتم قانونی نرم و روز آخر فرصتی که داشتم رفتم دفترچم رو پست کردم.. بازم میگفتم آخه دو سال خیلیه و اگه بیوفتم شهرستان بازم شرکتم ممکن آسیب ببینه.. اینجا آشنا پیدا کرده بودم و شرک داشتم چون سکه دادم بهش که تهران بیوفتم و آدم واقعا قوی و از نظامی های درجه بالا بود و گفت اوکی برو آزمایش اعتیاد بده و کلی کار و آخرش تایید کرد.. همین که دفترچه رو پست کردم شد شلوغی های ماجرای مهسا و من با فایل صحبتای استاد روبرو شدم و میخکوب حرفها.. اومدم رو سایت و تا جایی که جون داشتم ویدیو دیدم از استاد.. خلاصه ما چیزی که قرار بود بیوفتیم نشد و اصلا جای دیگه افتادم اما اگر به هرکسی میخواستم سکه بدم اینجور خوب نمیتونست درش بیاره برام.. من دیگه به شرک آگاه شده بودم و داشتم تلاش میکردم موحد باشم.. خدا بهترین پلن برام چید و حتی اون سکه رو بهم پس دادن و آخرش زمان خدمتم شد 16 ماه بجای دو سال و من هر روز ساعت 1 یا 2 از خدمت مرخص میشدم و به شرکتم میرفتم ، حتی 5 ماه آخر هفته ای یک روز میرفتم.. بهترین مسیر نسبت به خونه نسبت به شرکتم و… هوای عالی.. آدم های عالی.. کاری که تخصص خودم بود.. همه ش بدون اینکه خودم پلن چیده باشم.. و چقدر خدا تو این مسیر 16 ماهه بهم درس داد و بزرگتر شدم و خدا رو شکر میکنم..
اما نکته پایانی.. تو رو خدا اون ذهنیت های کودکیتون یه بررسی بکنید خخخخ. چون من تو خدمت با کسی آشنا شدم که مثل من شرکت داشت و هم سن من بود اما اصلا بخاطر ترس از چیزی دانشگاه نرفت و چسبید به علاقه و یادگیری و بیزینس .. و خدمتش رو توی یه مدت یک ماهه که باز شده بود خریده بود.. یعنی اگر منم حواسم جمع میبود میتونستم مثل اون بخرم .. چون فقط یک ماه قانونش اومده بود .. من همش حواسم پرت دانشگاه و اینکه کجا خدمت برم آسون تره و.. بودم.. خدا رو شکر که اینجور پیش رفت اما باید بدونیم آرزوهای بچگی هم میتونیم آپدیت کنیم تا راحت تر زندگی کنیم..
در پناه الله یکتا شاد و سالم و پربرکت باشید
بنام خداوند هدایت گرم به سمت زیبایی ها و نعمت ها
سلام و درود خدمت شما استاد خوبم و دوستان عزیزم در سایت
واقعا این فایل چقدر خوب و آگاهی دهنده است
چقدر درک عالی و جذابی داشتم
چقدر از شنیدنش لذت بردم و احساس بهتری داشتم
این فایل نشانه امروزم بود
چقدر این صحبت ها شرین و لذت بخش است
و این داستان هدایت إلهی چقدر برای من آشنا بنظر می رسد
این چنین جنس الهامات خلی جذاب و باحال است .با شیندن این داستان شما منم بعضی مثال های در ذهنم آمد که قبلاً شناختی از هدایت های الهی نداشتم
واقعا آن کاری که از قلبم نشأت می گرفت و مرا خلی مشتاق و علاقمند می ساخت که این کار را شروع کن و ادامه بده
و آن حس چقدر آدم را خوب و عالی مانند اینکه یک فشار قوی دارد هل می دهد تو را به جلو ترغیب می کند
وقتی استاد این داستانی سر بازی خریدنش را با این جزیات و دقیق بیان کرد برای من بیشتر هدایت های خداوند واضح شد
این همه دریا چقدر باحال است
فردی که علاقمندی برای رفتن به سربازی ندارد
اما قانونی ایجاد می شود که می توانی این سربازی نه رفتن را خریداری کنی
جالب اینکه هیچکس نمی داند که سال بعد قرار است این قانون لغو شود
اما خداوند و قانونش این جوری جواب می دهد
که از درپندله توگفته می شود که باید این کار را دنبال کنی آنهم استاد که اینقدر تنبلی می کرده و همیشه کار ها را پشت گوش می انداخته
آن هم روزی می رود که فردایش تعطیل و بعد از آن تعطیلات سال نو
و سال آینده باید این کار را دنبال کنی
خداوند چقدر خوب بلد است که طرف خودش را انجام دهد
چون این قانون برای سال بعد برداشته می شود
و در همان روز باید این کار انجام شود
وقتی در قم مراجعه می کنی نیاز دارد که از تهران استعلام بیگری
و این مسیر دور و دراز خودش زمان نیاز دارد
استاد که همیشه برایش سخت بوده این چنین پول ها مصرف کند اما آن روز ماشین دربست می گیرد می آید تهران و اینجا هم خلوت است و سریع کار انجام می شود
وقتی دوباره به آن اداره قبلی بر می گردد آنها باور نمی کند که شما اینقدر زود رفته باشید تهران و از آنجا استعلام گرفته باشید
فکر می کند که اسناد را جعل کردی
و این داستان عجیب و غریب خودش حرف دارد
و بلاخره کار ها در همان یک روز انجام می شود
و چقدر این داستان درس عالی و واضح داشتند از هدایت خداوند
اینکه خداوند اکثر موقع دارد ما را هدایت می کند اگر ما کمی دقت داشته باشیم به هدایت های الهی
من خودم وقتی این داستان و داستان سفارت رفتن شما را در فرانسه شیندم برایم خلی جذاب بود .
چون منم یکسری این چنین اتفاقی را در زندگیم تجربه کرده بودم اما چون شناختی از هدایت الهی نداشتم درک نمی توانستم
و این چنین موارد ها را شانس نامگذاری می کردم
واقعا شیندن این فایل برای من خلی شرین واضح و دوست داشتنی بود .
دارم کم کم هدایت خداوند را بهتر درک می کنم و از این کار خلی لذت می برم و حالم خوب و خوش است
استاد عزیزم خلی ممنون و سپاسگذارم بابت این همه آموزه های رویایی و قشنگ تان
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم
سلام استاد عزیزم من از طریق نشانه ی من به این صفحه هدایت شدم
اینجا مثل خونه آدم میمونه هر جا بریم آخرش برمیگردیم همینجا
خیلی جالبه انقد شما و سایتتون عالی هستین و رشد انسانی فوق العاده ای داشتین که باعث شده ناخودآگاه همه ی فایل های موفقیت و اساتیدی که حالا یا تو اینستا میبینم یا بهم معرفی میشن رو با شما مقایسه کنم و بازم متوجه بشم شما چقد کارتون درسته و بقیه چقد درگیر حاشیه ان
به هر حال این فایل عالی بود و منو بیشتر نسبت به هدفم که نزدیک شدن به خدا و توکل و دریافت کردن هدایت هاشه مطمئن تر و خواسته ام رو قوی تر کرد
این فایل نشونه ی خدا بود که من خودم تورو هدایت میکنم انقد تو دنبال اینو اون نرو وایسا ، مکث کن صبر کن و به قلبت رجوع کن
صدای خدا هر چند خیلی دوره ولی بازم میشنوم خیلی کم هروقتم تشخیصش نمیدم یا به حرفش گوش نمیدم پشیمون میشم توجه من بهه این موضوع زمانی جلب شد که شما به عنوان هدایت معرفیش کردین!
امیدوارم بتونم مقاومت هامو بشکنم و بیشتر از مطالب و گفتههای عالیتون استفاده کنم
به هر حال خوشحالم که خدا منو لایق دونست و تو این مسیر آورد
و همچنین خوشحالم که با شما و سایتتون آشنا شدم
امیدوارم همیشه پاینده ، موفق ، سرزنده و خوشحال باشین️