گفتگو با دوستان 31 | توانایی تشخیص دلیل نتایج - صفحه 2

148 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مسعود مطهران گفته:
    مدت عضویت: 1298 روز

    سلام و درود خدمت شما استاد بزرگوار.شاید از قسمت اول که توضیح دادین این فایل ها ۵ قسمت هست من در ذهنم اومد که چرا استاد سمت به این مهمی رو به من و افرادی که از فایل های رایگان استفاده هم میکنه در کنار دوره ها هدیه نداده ولی مقاومت کردم و تا همین قسمت ۴ گوش دادم.جالبه بگم میخواستم بیام ملتمسانه از شما خواهش کنم که اگر میشه این قسمت ۵ رو هم در فایل های هدیه قرار بدین ولی باوروتون نمیشه استاد از زمانی مجدد قسمت هدف گزاری قدم اول رو دیدم و با مفهوم انگیزه به خوبی اشناشدم در من انگیزه ای ایجاد شد که پول دوره روانشناسی رو خودم خلق کنم و فقط به خاطر شنیدن همین قسمت ۵ این دوره رو تهیه کنم.البته در حال حاضر این انگیزه و هدف رو دارم ولی نمیدونم روزی که به امید خدا اون فایل خریدم هدف وانگیزم چیه.استاد خدا میدونه چقدر باورهای من در مورد تبلیغات تغییر کرده چون تصمیم دارم مغازه ای که ۱۰ سال هست براش تلاش کردم رو تحویل بدم و فقط از طریق پیج بفروشم.البته بگم این تصصمیم امروز و دیروز من نیست و ۹ ماه میشه روی پیج کار کردم و تکامل رو طی کردمو امیدوارم روزی که از موفقیتم رو درمیون میزارم خیلی دور نباشه و از خدا خواستم نشونه این تغییرم رو از طرف استاد عباس منش ببینم.اتفاقا ایده من در مورد فعالیت در پیج با این بود که با تبلیغات فروش داشته باشم ولی باشنیدن این گفتوگو فهمیدم اگر من کیفیت کارم رو در ضمینه کاریم که هم فروش محصولات هست و هم مشاوره بالا ببرم میتونم از هرتبلیغات بهتر جواب بگیرم .

    در پناه الله یکتا شادباشید و ثروتمند در دنیا واخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    مرضیه گفته:
    مدت عضویت: 3741 روز

    سلام و درود بر استاد گرامی و همراهان عزیز

    استاد جان من از سال ۹۴ با شما و آموزه های شما آشنا شدم ، اون موقع سه سال بود که شبانه روز داشتم دنبال خدا می گشتم . من توی یه خونواده مذهبی و متعصب بزرگ شده بودم و از اون جا که حرف شنو و آروم بودم ،همه ی آموزه های سنتی و مذهبی رو پذیرفته بودم و هیچ وقت روی حرف والدینم حرف نمی زدم ،اما همیشه در مورد آنچه که از آداب و رسوم و اعتقادات مذهبی توی اطرافیانم میدیدم ،یه احساس ناشناخته داشتم . ته دلم می گفتم این که می گن محمد در برابر اقوام و جامعه اش که کافر بودن ایستاد و یه دین جدید آورد یعنی چی ؟ اون ها چه جوری بودن . یعنی کافر بودن اون ها یا غلط بودن کارهاشون مشخص و عینی بود برای همه تو اون جامعه که همه مثل هم فکر می کردن یا این که توی اون شهر و اون جامعه کارها و رفتارهای محمد ،یه جورایی غیر عادی بود از نظر بقیه .

    خلاصه که این سوالات من رو وارد یه مسیری کرد که بتونم قفسه های ذهنم رو از خرافات و باورهای سنتی و مذهبی غلط خالی کنم اما جایگزینی برای اون ها نداشتم ،نمی دونستم درست و غلط زندگیم رو چه جور تشخیص بدم ،معیاری برای سنجش و ارزیابی خودم نداشتم تا این که خداوند شما رو در مسیر زندگیم قرار داد به عنوان یه مربی .

    یه روز که با دوست صمیمی ام درباره ی خدا و سوالات بی جوابمون درباره ی زندگی در ابعاد مختلف و بلاتکلیفی هامون حرف می زدیم ،اس ام اس معرفی روانشناسی ثروت ۱ شما به دوستم اومد ، ایشون سال قبلش توی سمینار تندخوانی شما شرکت کرده بودن

    و این پیام شروعی بود برای وارد شدن ما به دنیای آگاهی از قوانین .

    تو این سال ها خیلی زندگی برام شیرین تر و لذت بخش تر شده اما موضوع اینه که اون روز هدف من از خریدن محصول روانشناسی ثروت ۱ ،رسیدن به استقلال مالی بود چون اصلا فکر نمی کردم یه محصولی که قراره درباره ی پولدار شدن حرف بزنه ،بتونه راه و رسم خداشناسی و خود شناسی رو بهم یاد بده .

    تو جنبه های مختلف تغییر کرده زندگی و روابطم ، با این که محل زندگیم تغییر نکرده و هنوز خانواده و اطرافیانم همون قدر ذهنشون سنتی و بسته است ،اما خودم خیلی آزادتر و قوی تر از قبل شدم .

    با این حال هنوز نتونستم به کسب و کار دلخواهم و استقلال مالی برسم و این شده بود برای من مثل یه تنگنا که هر چه قدر تقلا می کردم نمی تونستم ازش بیرون بیام . دائم توی این سال ها دفترم دستم بود و می نوشتم ،هی به نظر خودم سعی می کردم شخصیتم رو واکاوی کنم ،ضعف ها و اشتباهاتی رو که در افکار و رفتارم بود شناسایی کنم و بر اساس این مکاشفه ها تصمیمات جدید بگیرم و اقدامات جدید انجام بدم .

    خلاصه که این به نتیجه نرسیدن تلاش هام برای ساختن کسب و کار شخصی ام و رسیدن به استقلال مالی شده بود ،یه سایه ی تاریک روی عزت نفسم .

    چند وقت پیش یه روز به خودم گفتم آخه دختر کاری که بخواد درست بشه ،خودش درست میشه . قرار نیست تو این قدر حساب و کتاب کنی و هر بار استارت یه کار رو بزنی و بعد هم توش در بمونی .

    همه ی این شرایط در حالیه که من قبل از آشنایی با شما ۶ سال بود حوزه علاقه مندی خودم رو با هدایت خداوند پیدا کرده بودم ،داشتم کار می کردم و از نظر اعتبار توی محل کار خودم به عنوان یه فرد خلاق و توانا شناخته شده بودم . توی کار ما سطح حقوق همه پایین بود اما موضوع این بود که کارم رو دوست داشتم و واقعا هم در حوزه ی کاریم جا برای رشد و ایده پردازی زیاد بود . همون موقع هم یه ایده توی کارم داده بودم که توی محیط کارم تنها وظیفه ام اجرای اون ایده بود که عملا زحمت فیزیکی برام نداشت اما هم باعث شهرت کل موسسه مون شده بود و هم بخش بزرگی از مشکلات موسسه ی ما رو حل کرده بود و مدیر مجموعه ما معتقد بود اجرای این ایده می تونه مشکلات زیادی رو در حوزه کاری ما که آموزش کودک بود برای همه ی موسسات مشابه ما در کل ایران برطرف کنه .

    به هر حال بعد از شنیدن آگاهی های دوره روانشناسی ثروت من کار برای اون موسسه رو در حالی که ظاهرا هم اون موسسه در اوج اعتبار بود و هم شرایط کاری من اون جا خوب بود ، کنار گذاشتم و گفتم باید برای خودم همین کارها رو انجام بدم .

    دلیل این تصمیم هم ضعف هایی بود که آروم آروم داشتم توی کادر مدیریتی اون مجموعه میدیدم اما به خاطر عشق و علاقه ای که به کاری که انجام می‌دادم داشتم و یه جورایی یه آرمان از کارم برای خودم ساخته بودم ، آگاهانه اون ضعف ها رو و شاید بهتره بگم تضادها رو نادیده می گرفتم ، اما به لطف خداوند با شنیدن آگاهی های ثروت ۱ ، هدایت شدم به جدا شدن از اون موسسه و شروع به ساختن یه کسب و کار شخصی برای گسترش همون ایده ای که ۵ سال توی اون موسسه پیاده سازی کرده بودمش . اما نشد ، یک سال گذشت و اتفاقی نیفتاد ، دو سال گذشت و خبری از خدا و حمایت ها و هدایت هاش نشد . دفتر گرفته بودیم، کار می کردیم از صبح تا شب اما خودمون هم نمی دونستیم داریم چه کار می کنیم . تو حوزه آموزش کودک به کلی آگاهی های ناب توی اون ۶ سال رسیده بودیم که هر کدوم از اون ها می تونست گره از مشکلات بزرگی رو در این حوزه باز کنه ، کلی محصول و محتوای آموزشی برای بچه ها نوشتیم که اصلا مشابهی توی حوزه آموزش کشورمون نداشت و در واقع کپی یا تقلید بقیه نبود. ولی اکثرشون در حد پیش نویس باقی موندن و چند تایی رو هم که به مرحله نهایی و چاپ رسوندیم ، موند روی دستمون .

    بعد دو سال دفتر رو جمع کردیم ، گفتم تو خونه کار می کنم ،ولی دقیقا چه کار نمی دونستم .

    هر بار یه مدت طولانی بیکار می نشستم و از صبح تا شب مثل کسی که شغلش فایل گوش دادن و نوشتن هست ،فایل گوش میدادم و می نوشتم و بعد که یه کم انرژیم بر می گشت یه کار دیگه تو همون مایه ها شروع می کردم ،اما همیشه وقتی استارت کار رو می زدم یه ایده ای به ذهنم رسیده بود ،ساخته و پرداخته اش هم کرده بودم ،که این کار رو می کنم ،بعد اون کار و الی آخر میشه برام یه کسب و کار و مشتری میاد و …. .

    نکته این جاست که در همه این تصمیمات من سعی می کردم با دید محدود خودم یه جمع بندی از توانایی ها و علایقم بکنم و یه جوری این ها رو به هم ارتباط بدم تا یه کاری که خودم از انجام دادنش خوشم بیاد یا این که حداقل انجام اون کار به خواسته ی قلبی خودم که تجربه ی لذت خلق کردن بود ،نزدیک باشه، بسازم.می خواستم کاری باشه که انجامش برام زجر آور نباشه ، چون یکی از ویژگی های شخصیم که کاملا بهش واقف بودم این بود که من اصلا آدمی نیستم که بتونم خودم رو مجبور کنم به انجام دادن کاری ،حتی اگر اون کار خیلی راحت باشه، مقاومت درونی خیلی بالایی در وجودم شکل می گیره یا به عبارتی باید انگیزه های درونی برای انجام هر کاری داشته باشم وگرنه هر چه قدر هم بخوام خودم رو مجبور کنم ، باز هم نیمه کاره اون کار رو کنار می ذارم .

    اوایل که آگاه نبودم می گفتم من راحت طلب و تنبلم و خودم رو از این بابت سرزنش می کردم . اما کم کم تجربه کردم که این جوری نیست و این یه ویژگی مثبته که فقط باید باهاش به صلح می رسیدم .

    بگذریم همه ی این کار کردن های بیهوده و بی نتیجه یه سایه روی زندگیم انداخته بود که هم باعث شده بود ارزیابی که از خودم دارم به نوعی با سرزنش و سرخوردگی همراه باشه و هم این که نعمت ها و سایر دست آوردهایی رو که در بقیه ی جنبه های زندگی توی این ۶ سال به دست آوردم و یا بهتره بگم به طور طبیعی و آروم آروم شدن بخشی از زندگیم کم ارزش یا عادی جلوه کنن و نتونم اون ها رو به عنوان دست آورد تلاشی که برای بهبود خودم به طور مستمر داشتم به حساب بیارم .

    دستاوردها یا بهتره بگم شرایط خوبی که در طول این سال ها آروم آروم در زندگی من رقم خورد از این قرار بود :

    توی این سال ها کم کم سلامتی شد یه موضوع طبیعی در زندگی من . هزینه ای رو که بابت دارو و درمان قبلا توی زندگی ما همیشه وجود داشت ، حذف شد .تو این سال ها به ندرت پیش اومده نیاز به دکتر و بیمارستان پیدا کنیم ،اگر هم بوده خیلی موضوع ساده و پیش پا افتاده ای بوده ،مهمتر از همه این که من کم کم یادگرفتم چه جوری درباره ی بیماری و ترس هایی از این قبیل ذهنم رو کنترل کنم و سکان هدایتم رو به قدرت نا محدود خداوند بسپارم . هر چند هنوز هم هر بار که جلوتر میریم میبینم باز هم این موضوع جا برای رشد و آزاد اندیشی و توکل هر چه بیشتر داره اما به هر حال نسبت به قبل خودم تغییر زیادی کردم.

    در مورد روابطم با خانواده خودم و همسرم تو این سال ها آزمون و خطا زیاد داشتم به خاطر این که من استقلال و آزادی نا محدود رو می خواستم و بر عکس هر دو خانواده سنتی و مذهبی بودن.

    اما خدا رو شکر همه چیز عالی پیش رفته و الان که نگاه می کنم باورم نمیشه در اون سطح پایین در روابط قرار داشتم و امروز این قدر از درون توی این موضوع محکم هستم و البته که روابطم هم با همه ی اطرافیانم خیلی برام دلخواه تر و آرام تر شده .

    از نظر رابطه ی عاطفی ام با همسرم هم می تونم بگم سال به سال و ماه به ماه این رابطه برای ما بهتر شده.

    من قبل از آشنایی با شما هم همیشه سپاس گزار بودم به خاطر زندگی آرامی که با همسر و دو فرزندم داشتم اما موضوع اینه که امروز تعریف من از آرامش از زمین تا آسمون نسبت به گذشته تغییر کرده. در گذشته معنی آرامش برام این بود که بحثی بینمون نباشه و به هر حال فکر می کردم زندگی به طور طبیعی بالا و پایین زیاد داره و انگار زندگی یه جور میدون رزم یا مسابقه ست که هی باید با مشکلات و موانع روبه رو بشی و حلشون کنی ،این جوری نبود که بخوام زندگی برام یه مسیر زیبا و لذت بخش باشه که انتظار داشته باشم خیلی راحت و دلپذیر چرخش برام بچرخه و به همون سبکی که خودم دوست دارم تجربه اش کنم .

    خلاصه که هر چی آگاه تر شدم توقعم از زندگی بیشتر شد . پذیرش محدودیت ها برام سخت تر شد و از اون طرف سقف آزادی هام در مسائل شخصی خودم بالاتر رفت ،قدرت تصمیم گیری بیشتری پیدا کردم و جالب این جاست هر بار که جسارتم در روابط و تصمیم گیری های شخصی خودم بیشتر می شد و دایره ی محدودیت هام رو تنگ تر می کردم نزدیکان و خانواده هم مقاومت هاشون می شکست و انگار که از روز اول مشکلی با این نوع رفتار من نداشتند .

    شاید این آزادی و استقلال در تصمیم گیری که من از اون به عنوان دستاورد یاد می کنم برای خیلی ها یه موضوع طبیعی و پیش پا افتاده باشه اما برای من که از بچگی اولویت برام رضایت بزرگترها از جمله پدر و مادرم بود و بعدها هم تایید خانواده همسرم و همچنین خوش حالی و آرامش همسرم به اولویت های زندگیم اضافه شده بود ،این سطح از آزادی عمل و اندیشه دستاورد بزرگی به حساب میاد .

    من اون قدر رشد کردم که یه جایی همسرم فهمید که که از این جای مسیر به بعد دیگه اگر زندگی با ایشون برام دلگرم کننده و مطابق میلم نباشه ، جسارت این رو پیدا کردم که بقیه ی مسیر رو مستقل از ایشون ادامه بدم . حتی اگر پول و خونه ای از خودم نداشته باشم ،حتی اگر بچه هام پدرشون رو انتخاب کنن و حداقل بذر این ایمان در وجودم جوانه زده بود که در شرایط نادلخواه خودم رو اسیر نکنم به خاطر ترس ها و مصلحت اندیشی ها.

    و از اون روز تا حالا قدردانی ایشون نسبت به من و زندگیمون به مراتب بیشتر شده و اون قدر این زندگی براش ارزشمند شده که حتی اگر از قانون چیزی نمی دونه یا آگاهانه بلد نیست در مسیر تغییر پیش بره اما

    داره سعی می کنه از همین روزهایی که هر چهار نفرمون کنار هم هستیم، لذت ببره .

    این ها همه در حالی هست که در گذشته یا حتی تا همین پارسال وقتی من به خاطر داشته هامون از سلامتی و خونه و زندگی و بچه ها گرفته تا رابطه ی نسبتا خوبی که خودمون با هم داشتیم و همین طور رابطه ی خوبی که با خانواده هامون داشتیم شکرگزار بودم ، بلافاصله نداشته هامون رو یادآوری می کرد از درآمد کارمندی پایینی که داریم گرفته تا کارهای شکست خورده ی من و تفاوت وضعیت مالی ما با خواهرها و برادرهامون و معتقد بود این دیدگاه مثبت به نوعی فریب دادن خودمونه .

    الان اون قدر همین زندگی و حفظ اون براش مهم شده که وقتی انتقاد درستی می کنم حتی اگر لحظه اول مقاومت داشته باشه اما بعد بهش فکر می کنه و می پذیره و تمام سعی خودش رو برای بهتر شدن می کنه .

    جالبه که سطح آزادی هر دو نفرمون هم توی زندگی خیلی بالا رفته و همین باعث شده زندگی راحت تر و لذت بخش تر باشه برامون .

    رابطه ی بچه هام با هم دیگه هم این قدر خوبه که با وجود این که ۹ سال اختلاف سنی دارن اما اون قدر در طول روز با هم وقت می گذرونن و هوای هم دیگه رو دارن که خودم هی میگم خدایا شکرت ، چه قدر این رابطه ی خوب بچه ها باعث آرامش خاطر منه و حتی باعث میشه وقت آزاد بیشتری داشته باشم .

    خلاصه که توی جنبه های مختلف زندگی همیشه در زمان مناسب در مکان مناسب هستم . خیلی ساده اگر قراره جایی برم در بهترین زمان می رسم حتی اگر ظاهرا به هر دلیلی دیر برسم اما دقیقا به موقع می رسم .اگر جای شلوغی برم به سادگی جای پارک برام پیدا میشه در حالیکه یادمه اوایل که قانون رو شنیده بودم حتی تا چند سال این جذب جای پار شده بود یه چالش برام .

    حتی اومدن و رفتن مهمون به خونه ام هم نسبت به قبل در کنترل خودم دراومده . یادمه قبلا با وجود این که سر کار می رفتم و وقتم پر بود ،گاه و بی گاه مهمون از شهرستان داشتم ولی الان انگار با ذهنم می تونم این موضوع رو تا ۸۰ درصد مدیریت کنم و چه قدر این کار برام شیرینه ،مثل یه بازی می مونه . گاهی هم شرایطی پیش میاد که به نظر میاد اتفاقی بوده اما بعد که بهش فکر می کنم می بینم این هم بی حساب و کتاب نبوده .

    مثلا همین هفته ی قبل به طرز عجیبی ظرف یک هفته پنج گروه مهمون داشتیم با فاصله زمانی های کم حسابی خسته شدم اما خودم احساس می کردم دوست دارم این چالش رو و پذیرشش رو انگار از قبل داشتم یا بهتره بگم یه جورایی ترجیح می دادم سرم شلوغ باشه تا ذهنم درگیر موضوع کار نشه و انتظاری که قرار بود برای شنیدن یه جواب درباره ی کارم بشنوم ، اذیتم نکنه و جالب این که بعد از رفتن آخرین گروه مهمونام اون جوابی که منتظرش بودم ،اومد .می خوام بگم این حد از هماهنگی برام خیلی لذت‌بخشه.

    یکی دیگه از قشنگی های زندگی که توی زندگیم هست و لذت بخشه اینه که نگران بچه هام نیستم ،نه آینده و نه زمان حال . توی جامعه ای که خیلی ها می ترسن بچه هاشون ازشون دور بشن به خاطر انواع خطراتی که توی اخبار و رسانه ها شنیدن و توی اطرافیانم زیاد این نوع ترس ها و رفتارهای حاکی از این نوع ترس ها رو می بینم ، دختر من از یک سالگی یه خونواده ی دوم داشت . که هر وقت من سرکار بودم از صبح تا شب با اون ها زندگی می کرد ،حتی گاهی شب ها هم همون جا می موند . توی جامعه ای که خیلی از افراد تحصیل کرده با مشاغل سطح بالا مجبورن بچه هاشون رو به پرستارهای سطح پایین یا بی سواد بسپارن ، من یه دوست پیدا کردم که عاشق بچه ها بود و دخترای خودش بزرگ شده بودن و مدرسه می رفتن ، از نظر سطح مالی و فرهنگ خانوادگی هم تراز خودمون بودن و با اشتیاق بچه ی من رو هم مثل بچه های خودش بزرگ کرد . هر جا که می رفتن ،دختر من هم به عنوان فرزند سوم شون همراهشون بود از مهمونی گرفته تا خرید . خیلی وقت ها وقتی این موضوع رو به کسی می گفتم با دید حماقت بهم نگاه می کردن و می گفتن تو نمی ترسی ؟ یا شایدم حس مادری نداری ؟ اما خودم می دونستم که همه ی اون ترس ها تو وجودم هست اما یاد گرفته بودم چه جوری احساس ترس رو با ایمان و توکل به احساس بهتری تبدیل کنم .

    توی زندگی من زیاد پیش میاد که تنها باشم و خیالم از بابت همسرم و بچه هام راحت باشه یه جورایی از تنهایی خودم لذت ببرم ،این در حالیه که خیلی از زن هایی رو که می شناسم اصلا چنین چیزی رو تجربه نکردن یا خیلی هاشون حاضرن صبح تا شب با همسر و بچه هاشون چالش داشته باشن ولی خیالشون راحت باشه که بچه هاشون کنارشون هستن و خطری تهدیدشون نمی کنه یا این که مطمئن باشن همسرشون به عنوان یه تکیه گاهی کنارشون هست .

    با وجود این که مجرای ثروت و درآمد در زندگی ما حقوق کارمندی پایین همسرم هست که فقط کفاف هزینه های اصلی زندگیمون رو میده اما در عمل سطح زندگی ما خوبه و در رفاه زندگی می کنیم .

    تو این سال ها هیچ وقت بی پول نشدیم ، خود من همیشه به هر شکلی توی حسابم پول داشتم حالا چه هدیه از پدرم بوده یا به هر شکل دیگری مثلا یه کار موقت انجام دادم در حوزه کاری خودم و یه پولی

    بابتش گرفتم . خلاصه که از نظر خوراک و پوشاک و خونه و وسایلش و حتی سفر رفتن شاید بعضی وقتا هزینه هایی که ما برای رفاه و لذت بردن از زندگی می کنیم از نزدیکانمون که شرایط مالی بهتری نسبت به ما دارن ، بیشتره .

    خلاصه که همه ی این نعمت و موهبت ها به شکل آرامش توی زندگیم جاری شده اما همون طور که گفتم همین سرخوردگی که در ساختن کسب و کارم و پول ساختن تجربه می کردم شده بود یه سایه تاریک روی عزت نفس و زندگیم .

    تا این که چند روز پیش اومدم یه بار دیگه نقطه های عطف زندگیم رو بررسی کردم ،همه ی اینا وقت هایی بود که یه خواسته ی بزرگ داشتم که با توجه باشرایط اون روز برام غیرمنطقی و نشدنی بودن ،اما با یه سلسله اتفاقات خیلی ساده و طبیعی اون خواسته ها توی زندگیم وارد شدن .

    وجه اشتراک مسیر رسیدن به همه ی این خواسته ها این بودن که هر بار یه مسیری باز شد که من باید فقط قدم به قدم اون کارها رو انجام می دادم . کارهایی که خیلی ساده بود ولی ترس های منطقی زیادی در موردشون برام وجود داشت .

    مثلا یادمه یک سال و نیم قبل از آشناییم با آموزه های شما خواسته ام این شده بود که ماشین جدید بخریم ،

    اولش به هر دری زدم و شب و روز دنبال یه راهی میگشتم پولش رو جور کنیم ولی در نهایت دیدم با این درآمد و شرایط مالی ما نمیشه و دست از تقلا برداشتم ولی اصلا نمی تونستم از این موضوع صرف نظر کنم و همش توی فکرم بود و همش می گفتم ما به یه ماشین بهتر نیاز داریم دیگه ، بچه هامون دو تا شدن ، رفت و آمدمون توی جاده بیشتر شده ، می خوایم سفر بریم وسایلمون بیشتره ،کمبود جا داریم ، توی شهر هم من ماشین لازم داشتم و هم همسرم و … . فقط راهی براش نداشتم . تا این که بعد از حدود یک سال یه مبلغی به اندازه دو برابر پول اون ماشین بهمون ارث رسید . ارث ما بخشی از یه زمین تجاری بود که بین برادرها تقسیم شده بود و با سهم هر دو نفر میشد یه مغازه ساخت . وقتی این ارث اومد جرات فروشش رو به هیچ عنوان نداشتیم و اصلا و ابدا به این تکه زمین به عنوان یه راهی برای رسیدن به ماشین جدید که یک سال بود توی فکرش بودم حساب نمی کردم . خوب می دونستم که خرد جمعی همه ی اطرافیان و بزرگان میگه این احمقانه ترین کار هست که یه ملک رو به رشد رو بفروشی و آهن پاره بخری . پس هر وقت این فکر احمقانه به ذهنم می رسید خودم رو سرزنش می کردم و می گفتم تازه آخرش اینه که اگر زمین رو بفروشیم باید با پولش یه کاری بکنیم که پولمون رشد کنه و باهاش پول در بیاریم اما نه من و نه همسرم چنین توانایی در خودمون نمی دیدیم .

    از اون طرف هی خواسته های ما از زندگی زیاد می شد و برعکس پول نداشتیم ،هی باید توی مخارجمون صرفه جویی می کردیم که آخر برج پول کم نیاریم .

    خلاصه که ما یکی دو ماه مقاومت کردیم و کلا به این ارث به عنوان یه ذخیره که فعلا نباید روش حساب کنیم نگاه می کردیم ،گذشت تا این که یه شب تو یه مهمونی خانوادگی یکی از نزدیکان که ما از نظر فکری قبولش داشتیم و همیشه منطقش رو در موارد مالی تحسین می کردیم ،اتفاقی صحبت های دو تا از برادرهای همسرم رو درباره ی خرید و فروش سهم الارث خودشون شنیده بود و همون آخر مهمونی همسرم رو قانع کرده بود که تو الان باید سهمت رو بفروشی .

    این حرف ایشون انگار یه مسیری رو باز کرد که ما اون ملک رو بفروشیم و در نهایت با وجود همه ی ترس و تردید ها از قضاوت بقیه یه ماشین نو بخریم و بقیه پول رو هم به عنوان یه پشتوانه استفاده کنیم .

    این پول یک رفاه و آرامش و ثبات رو تا چندین سال در زندگی ما به همراه داشت و خیلی از وسایلی رو که بچه هامون می خواستن و در حالت عادی توان خریدش رو نداشتیم تو اون چند سال خریدیم ،سفرهای خوبی رفتیم ، نگران بی پولی آخر ماه نبودیم و خلاصه کیفیت و سطح زندگیمون بالاتر رفت .

    خواسته ی بعدی که باز هم به همین سبک بهش رسیدم خریدن خونه ی جدید بود .

    خونه مون دو خوابه بود و حالا که دو تا بچه داشتیم ،اون خونه برامون کوچک بود ، با اومدن فرزند دوم انگار سبک زندگی مون عوض شده بود ، تضادها نشون میداد آپارتمانمون داره فرسوده میشه و دیگه جوابگوی توقعات ما از یه خونه نبود در حالیکه هشت سال قبل که خریده بودیمش برامون رویایی بود و چه قدر متناسب بود با شرایط اون روز ما بود ،اما دو سه سالی بود که نیاز به خونه ی جدید داشت خودنمایی می کرد و ما هم راهی نداشتیم . این موضوع همزمان شده بود با خریدن روانشناسی ثروت و شروع حرکت من برای رسیدن به استقلال مالی . اویل به خودم می گفتم نگران نباش کارت می گیره ،پولدار میشی و خونه ی جدید می خری ولی دریغ از یه قدم رو به جلو .

    گذشت و دیگه دفتر کارم رو هم جمع کردم نشستم توی خونه . این روزنه امید هم بسته شد در حالیکه با خونه نشین شدنم احساس نیازم به خونه ی جدید و بزرگتر بیشتر شد. دو سه ماه گذشت و من فقط با شنیدن فایل های شما اون احساس سرخوردگی ام رو آروم می کردم تا این که یه روز به همسرم گفتم بیا یه خونه تکونی اساسی بکنیم ،هر وسیله ای رو که به دردمون نمی خوره بریزیم بیرون و دور و برمون رو خلوت کنیم تا حداقل از این حال دربیایم . همین کار رو کردیم . هر وسیله ای رو که بررسی می کردم به خودم می گفتم اگر بخوام برم خونه ی جدید این رو با خودم می برم یا نه و با این دیدگاه کلی خرت و پرت ریختم بیرون و خونه مون رو تمیز کردیم و همه ی فرش ها رو دادیم قالیشویی . یادمه وقتی همه ی کارها تموم شد به همسرم گفتم چرا این قدر از این خونه سیر شده بودیم ، این که خیلی خوبه ،ما دو سه سال بود که این جوری با عشق و اشتیاق به این خونه رسیدگی نکرده بودیم و احتمالا به همین خاطر از این خونه و وسایلش خسته شده بودیم . دقیقا از هفته ی بعدش اتفاقاتی افتاد و من پشت سر هم به مهمونی هایی دعوت شدم که دوباره خواسته ی رفتن به خونه جدید در وجودم بیدار شد . خلاصه هی اتفاقاتی می افتاد که این خواسته برام قوی تر می شد ، چندین آپارتمان نوساز و سه خوابه رو رفتیم دیدیم و قیمتشون رو حساب و کتاب کردیم و دیدیم ما نمی تونیم بخریمشون .

    تا این که یه روز وسط حرف هایی که داشتم درباره ی این موضوع به دوستم می زدم ، ایشون گفت شما که همین الان هم توی زندگیتون به اندازه ی پول یه آپارتمان سه خوابه دارایی دارید ولی خوب خودتون نمی خواید به این شکل از اون استفاده کنید .

    همون لحظه یه پرده از جلوی چشمم کنار رفت ،دیدم راست میگه ،ما یه ملک توی شهرستان از همون اول داشتیم که فقط اجاره اش رو که مبلغ کمی هم بود می گرفتیم و این دیدگاه در ما شکل گرفته بود که این ملک یه ذخیره ست که باید سر جاش بمونه . توی خونواده من و همسرم فروختن ملک یک گناه نا بخشودنی محسوب میشد و این قدر باورهای قوی درباره ی اشتباه بودن فروختن زمین و طلا و هر نوع دارایی از این قبیل وجود داشت که اون خونه برای ما خط قرمز بود . اما اون روز من به این موضوع فکر کردم ، شروع کردم به دلیل آوردن درباره ی این که از کجا معلوم که این طرز فکر بزرگترها و اطرافیان ما درباره ذخیره و ملک و …. درست باشه و …. . بعد هم به همسرم گفتم و با توضیحاتم قانع شد . به بابام زنگ زدم و گفتم ما می خوایم دو تا خونه هامون رو بفروشیم و یک خونه بزرگتر بخریم ، نظر شما چیه ؟ فکر کنم حرفم این قدر غیر منتظره بود که بنده خدا گفت من نمی دونم هر طور خودتون صلاح می دونید .

    بالاخره ما این تصمیم رو گرفتیم و اقدام کردیم . پنج ماه بعد به خونه ی جدید اسباب کشی کردیم .اما توی این پروسه پنج ماهه کلی تجربه و درس جدید درباره قانون گرفتم و احساس می کردم یه جهش اساسی در رسیدن به استقلال و رشد شخصیتم اتفاق افتاده .

    یادمه شبی که می خواستیم خونه ی شهرستانمون رو بفروشیم پدر و برادرم اون قدر ناراضی بودن که حاضر نشدن برای نوشتن قولنامه همراه ما بیان . پدر همسرم هم یکی از برادرهاشون رو فرستادن که توی بنگاه به ما بگن قولنامه رو فسخ کنین و اون جا همسرم تصمیم گیری رو به عهده من گذاشت و من تصمیم گرفتم این مسیر رو ادامه بدم تا به این خواسته ام برسم .

    خدا رو شکر خونه ی جدیدمون از هر نظر عالی و دلخواه بود برای خانواده چهار نفره ی ما و اومدن به خونه ی جدید یک تحول اساسی توی زندگیمون ایجاد کرد . محله ی بهتر با همسایه های سطح بالاتر . همزمان یه سری از وسایل قدیمی مون رو عوض کردیم ، بچه هامون صاحب اتاق مستقل با دکور دلخواهشون شدن و خلاصه خیلی حال خوب و کلی خاطرات خوب رو در سه سال اخیر توی خونه ی جدیدمون تجربه کردیم .

    این همه با جزئیات چند تا از اتفاقات زندگیم رو توضیح دادم تا بگم من تا این لحظه زندگی رو روز به روز با کیفیت بالاتری تجربه کردم در همه ی جنبه ها اما هر چی برای این که خودم پول بسازم تلاش کردم بی ثمر بوده ،پول های کم و موقت ساختم اما نتونستم به یک درآمد پایدار و مستمر برسم و نکته این جاست که در حقیقت نتونستم به کاری برسم که اون قدر اشتیاق درونی بهش داشته باشم که ادامه اش بدم . این هم در حالیکه پتانسیل و توانایی درونیم و علاقه مندیم رو می شناسم ولی نتونستم به فرکانسی برسم که اجازه بدم که در این مورد مسیر برام باز بشه و هدایت ها رو دریافت کنم .

    چند روز پیش که داشتم با یادآوری خواسته ها ونتایج قبلی دنبال پاشنه آشیلم می گشتم ،به این نکته رسیدم که من اساسا این نوع رسیدن به خواسته های مادی ام مثل خونه و ماشین و …. رو که با یه تبدیل دارایی یا با ارث یا هر طرق دیگری جز کسب و کار اتفاق افتاده ، در حقیقت دستاورد به حساب نمیارم ، باورم نمیشه که این ها هدایت الهی بوده ، این نوع زندگی کردن خودم رو بر مبنای باورهای منطقی و عقلانی که از کودکی پذیرفتم احمقانه می دونم .

    من بارها یه جمله رو که اون اوایل توی یکی از فایل های ثروت از استاد شنیدم که می گفتن : “افراد فقیر به محض این که یه پولی به دستشون میرسه ، باهاش خرید می کنن و انگار سر مرغ تخم طلا رو می برن” ، ناخودآگاه برای سرزنش خودم تکرار کرده بودم .

    من جمله هایی رو که هر بار اطرافیان برای نصیحت بهم گفته بودن درباره ی اشتباه بودن شیوه ای که برای زندگیم در پیش گرفتم به خودم گرفته بودم . وقتی تصمیمم برای فروختن و خریدن خونه ی جدید رو گفته بودم یکی بهم گفت این جوری تو پیش میری آخرش باید کلیه ات رو هم بفروشی و من این جور خرده گیری ها رو قبول می کردم ، وقتی بهم می گفتن خونه ی روی زمین رو دادی آپارتمان گرفتی ،می دونی در آینده چه قدر زمین رشد می کنه و در عوض آپارتمان افت می کنه ، پشیمان نمیشدم و اگر دوباره هم بر می گشتم دوست داشتم این تجربه و احساس قدرت و رشدی رو که توی این حرکت بود رو تجربه کنم اما قبول داشتم که کار من از نظر علم ثروت صد در صد غلط بوده.

    این نگاه یه سرزنش پنهان نسبت به خودم رو در من ایجاد کرده بود و این که می گفتم من هنوز باورهای فقیرانه دارم و خودم رو از درون بی پول و فقیر می دونستم . چون نمی تونستم پول بسازم و می گفتم این جوری دارم خودم رو گول می زنم و ….. .

    اما این روزا فهمیدم که این قضاوتم در مورد خودم و نگاهم به نعمت های پروردگار که به این راحتی و سادگی وارد زندگیم شده و می شود اشتباه بوده . اگر یه مسئله ای یک بار رخ بده میشه گفت ،شانسی بوده اما این که هربار این جوری یه نعمتی به زندگی من وارد میشه شانسی نیست و قطعا بر اساس هدایت خداونده ، من یه روز گفتم موبایل نو می خوام پول ندارم ، سه روز بعد داداشم زنگ زد گفت ببین می گن فلان سهامی که تو بچگی بابا به اسم ما خریده بود رشد کرده ،میری بپرسی چه قدر شده ؟ و همون لحظه یه حسی بهم گفت ارزش این سهام به اندازه پول موبایلت شده و دقیقا وقتی رفتم و پرسیدم پول اون سهام با پول موبایلی که می خواستم برابر بود و من موبایل رو خریدم .

    یعنی هربار من نیازم رو می گم و آروم میشم بعد از یه طریقی ،پولش میاد و من به جای این که باور کنم به هر حال این ها عملکرد قانون در زندگی من هست و آرام آرام به فرکانسی می رسم که خودم هم بتونم پول بسازم ، مدام خودم رو سرزنش می کردم به خاطر این سبک زندگیم و می خواستم زودتر به مرحله پول ساختن برسم که از زیر بار این نوع رفتار غلط درباره ی پول رها بشم .

    این چند روز که این‌ موضوع رو فهمیدم خیلی حالم نسبت به خودم خوب شده و میبینم چه قدر به استفاده از قانون نزدیک شدم و خودم نمی دونستم و چه طور با یه سری باور غلط داشتم خودم رو به غلط قضاوت می کردم .

    حس می کنم این از اون مرحله هایی هست که استاد می گفتن وقتی یه پاشنه آشیل اساسی رو پیدا می کردم منتظر بودم تا چند ماه بعد نتایج جدید وارد زندگیم بشه ، حالا من هم یه مانع بزرگ رو از سر راه ورود فراوانی ها و نعمت های خداوند به زندگیم و حتی از سر راه عزت نفسم برداشتم .

    بارها توی خونواده خودم و همسرم به این موضوع برخوردم که دخترهای جوون که زمان ازدواج من بچه های ده دوازده ساله بودن و الان خودشون ازدواج کردن و مستقل شدن ،من رو الگو قرار دادن یا باهام مشورت می کنن و من رو به عنوان یه زنی که با بقیه زن های خانواده از نظر طرز فکر و سبک زندگی متفاوته نگاه می کنن اما خودم می گفتم چه فایده اینا نمی دونن من تو هر کاری که شروع می کنم به در بسته می خورم ،اما الان می فهمم دلیل این قبول داشتن اصلا ربطی به کار و پول نداره ،این نگاه اون ها به خاطر همین سبکی هست که برای زندگیم در پیش گرفتم . اونا می بینن که من توی کنار گذاشتن ترس ها و تابو ها پیش قدم میشم . میبینن وقتی من تصمیم می گیرم با پول ارثیه ماشین جدید بخرم و از این رزق همون لحظه استفاده کنم و زندگی رو بهتر و با کیفیت تر تجربه کنم ، یهو ظرف چند ماه بعدش کلی ماشین قدیمی توی خانواده عوض میشه و بقیه هم یاد میگیرن که به جای ذخیره پول، ماشین بهتری سوار بشن . می بینن وقتی ما با این سطح مالی دو تا ماشین داریم تا راحت تر و آزادتر باشیم برای کارهای روزانه مون ، کم کم همه ی اطرافیانمون هم تصمیم می گیرن دو تا ماشین داشته باشن حتی اگر به اندازه ی ما نیاز به دو تا ماشین نداشته باشن .می بینن که آروم آروم و ذره ذره رسم و رسومات رو که دوست نداشتم توی خانواده کنار گذاشتم و اتفاقی نیفتاد . می بینن که من مدت هاست خدمت و از خودگذشتگی خاصی برای کسی نمی کنم ولی احترام و محبوبیتم نسبت به قبل بیشتر شده و …. .

    خلاصه که فهمیدم باید این برداشت و قضاوت غلط درباره ی سبک زندگی خودم رو از ذهنم پاک کنم تا خودباوری و عزت نفسی رو که به خاطر این قضاوت اشتباه از خودم گرفته بودم آرام آرام ترمیم بشه و در قدم بعدی هم روی ارزشمند بودن توانایی هام در زمینه مورد علاقه خودم یعنی آموزش کودک تمرکز کنم ، با این آگاهی که بالا بردن این احساس لیاقت و ارزشمندی وظیفه ی من هست و باز کردن مسیر استفاده از این توانایی ها و تبدیل اون ها به ثروت هم وظیفه ی خداونده و باید باور کنم که طبق قانون و با وجود این حد از فراوانی و نامحدود بودن جهان در تمام ابعاد وجود چنین مسیری و هدایت من به سمت اون یک موضوع بسیار ساده و کاملا طبیعی ست .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
    • -
      سعید زارع گفته:
      مدت عضویت: 2469 روز

      سلام مرضیه خانم

      خیلی تحسینت میکنم‌ کهونتایجت رو با حوصله و با صبر و با یک نگارش نگفتنی واسمون نگارش کردی ،، واقعا که خوشحالم که به کتاب خوانی علاقه دارم چون امروز بیوگرافی یک خانم موفق مثل مرضیه خانم خوندم و کلی چیز یاد گرفتم ،، چقدر هر چه جلوتر میرفتم بیشتر علاقه به ادامه دادن در این داستان موفقیت زیبا داشتم ،،، خدا رو شکر بابت روابط زیباتون ،، خدارو شکر بابت شجاعتتون ،،، خدا رو شکر بابت نظم و استمرار و ایمانتون ،،، آفرین واقعا که یلد گرفتم که باید خیلی زیاد به خودم افتخار کنم خیلی زیاد ،، من ایمان دارم که شما به راه ثروت های بیشمار هدایت میشی ،،،، باور شخصی خودم اینه که کار باید شروع بشه حتی اگه به اشتباه چون جهان با پیشرفت و فراوانی جلو میره و وقتی شما روی افکارت کار میکنی اما نیت درست هست اصل درست هست به راههای درست انجام دادن اون کار هدایت میشوی ،،، و این خیلی طبیعی هست و فکر میکنم قانون تکامل هم به جز این نیست ایمان هم به جز این نیست ،،،

      انشالا منتظر نتایج مالی بزرگتر هستیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        مرضیه گفته:
        مدت عضویت: 3741 روز

        سلام و درود بر شما دوست عزیز

        خیلی ممنونم که با لطف و صبوری وقت گذاشتید و دیدگاه من رو مطالعه کردید.

        من دیدگاه شما رو الان دیدم و باعث شد که دوباره بعد از چند سال، توضیحات خودم رو درباره ی مسیر زندگیم طی سالهای قبل مرور کنم و اتفاقا جواب سوالی رو که چند روزی هست ذهنم رو درگیر کرده پیدا کنم.

        باز هم ممنونم از شما به خاطر این احساس خوب .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    فاطمه 77 گفته:
    مدت عضویت: 1409 روز

    سلام به استاد عزیز

    هر چی که بیشتر بیشتر فایل هاب دانلودی رو پیگیری میکنم متوجه میشم هنوووز چقدر نیاز به تکامل دارم هنوز چقدر باید یاد بگیرم و رشد کنم واقعا خیلی خوشحالم که هر روز بهتر از دیروز دارم این قوانین و اطلاعات رو میفهمم و ان شاء الله که خدا هدایت کنه و عمل کنم

    چقدر خوب بود که جوابای سوالم رو خیلی راحت داخل این فایل ها پیدا میکنم دقیقا چند روز بعد از اینکه به یه سوال فکر میکنم هدایت میشم به سمت یکی از فایل که جوابم داخل اون فایل هست الله اکبر واقعا خداروشکر میگم واقعا

    ان شاء الله هر چه زودتر و بهتر مسیر تکاملم رو طی کنم و بهتر و زیبا تر درک کنم مسائل و قوانین ثابت جهان رو

    خدایا هزاران بار شکرت

    تشکر میکنم از استاد عزیز که همواره تمام حرفاشون درس خیلی بزرگ برامون داره و ما رو به فرکانس بالاتر میبرن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    معشوق خدا گفته:
    مدت عضویت: 3936 روز

    استاد انگار انسان ها براساس لذت جنسی و جنس مخالف و توجه دارند زندگی میکنند…اون اوایل خیلی این نیاز توجه را سرکوب میکردین…ولی استاد من چند روز دارم فکرمیکنم …میبینم اصلا ادم ها واسه خاطر نیاز به توجه کلا دارند زندگی میکنند…یعنی ازدواج ..بچه داشتن…کسب مقام…هرچی و هرچی اصلا توجه باعث میشه …ادم دنبااشون باشه….

    مثلا نفر اول شدن …تو مسابقه …توپ طلا گرفتن. رونالدو و…واسه توجه بیشتر هست …اصلا دلیلی دیگه ندارهِِ….استاد یه حسی بهم گفت ادمها تکه ای از خدا هستند که در این دنیا یه جوری از خود لا متناهی جدا شدند و واسه همین عشق خدا دور شدند …و واسه همین اینقدر در تلاش واسه کسب توجه یا عشق هستند …و انسان ها هرکسی در جایگاه بالاتری میره چون میتونه عشق بیشتری به این همه ادم محتاج و کم بود توجه عشق بده کار خدایی میکنه …واسه همین هم همه ادمهایی این نوع را درجهان خیلی دوست دارند….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    مهرداد مرادی نظیف گفته:
    مدت عضویت: 3802 روز

    سلام به استاد و خانم شایسته و آقا ابراهیم عزیزم و همه بچه های پر انرژی و عزیز سایت.

    من میخوام در مورد اون اصولی که آقا ابراهیم خیلی از استاد میپرسید صحبت کنم.

    استاد میگفت با باورهای توحیدی قدرتمند رفت تهران و کارش شروع کرد از زبون خودش توی فایل “مروری بر آموزشهای استاد” میشنوم که میگه از ۱۳۸۷/۲/۵ استاد کارش شروع کرده و توی ۷ ماه اونم توی تهران سخنرانی میکنه.

    یادمه که استاد میگفت موقعی که امده تهران هیچی از تهران نمیدونسته و کاملا همه چی براش هدایت بوده، حتی میدون ولیعصر نمیدونسته چیه و کجاست، اما هدایت شده، وقتی امده تهران به قول خودش فکر میکرده تهرانیا چه ادمهای خاصی هستن ولی وقتی هدایت میشه به یک همایشی و میره اونجا میبینه اونا اصلا اون چیزی که تو ذهنش بوده نیستن و از اون سخنران خیلی حرفه ایی تر میتونه صحبت کنه که بقیه میخکوب حرفاش بشن.

    وقتی میگفت استاد ۲۰۰ هزار تومن اون موقع بیشتر توی زندگیش نداشته و همه اون پول میده و اولین کارگاه اموزشیش شروع میکنه توی تهران بدون هیچی.

    وقتی میگفت من برای اینکه تو دل ترسهام برم به مدت ۲ یا ۳ هفته ۳۰ تا کلاس رفته صحبت کرده که خجالت و ترس سخنرانی توی جمع براش بریزه.

    یادمه استاد میگفت یه بار همایش برگزار کرده و توی معارفه ش همه خوششون امده و ثبت نام کردم ولی موقع شروع اون دوره فکر کنم ۲۱ جلسه ایی فقط یک نفر پولش پرداخت کرده و امده و یادمه استاد میگفت که مدیر برنامه ریزی و هماهنگی های دوره ها به استاد گفته این دوره رو کنسل کنیم با یک نفر که نمیتونیم ولی استاد گفته نه…. اولا ما باید کارمون بکنیم، ما باید ایمانمون رو به خدا نشون بدیم، ما باید تکاملون بگذرونیم و دوما احترام و ارزش برای اون فردی که شرکت کرده.(همین قضیه الان خودش یه نوع تبلیغ میشه و همون یک نفر میتونه هزاران نفر رو بیاره).

    پایه حرفهای استاد رو میبینیم که از همون زمان میگفتن که آقا دو دوتا چهارتا نکنین، اینقدر با ذهنتی منطقی زندگی نکنین، تصمیمات زیاد بگیرین تا قدرت بگیره تصمیم گیری تون، قوت بگیره الهاماتتون و چه زیبا که مثال کودکان میزنن و اینکه نیم کره منطقیشون ضعیف و بیشتر نیمکره راستشون کار میکنه چون با خدای خودشون یکی تر هستن و هنوز باورهای محدود قالب ذهنشون نشده.

    اینارو گفتم که بگم استاد واقعا روی باورهای توحیدی ش، واقعااااااااااااااااااااااا کار کرده، یعنی خیلی با وسواس و حرفه ایی اصل رو پیدا کرده و کار کرده.

    استاد روی عزت نفسش واقعاااااااااا حرفه ایی کار کرده، این خودباوری، این باور محصولی که داری عرضه میکنی که چقدر تاثیر گذاره اینا همه ش از کار کردن زیاد روی خود میاد، کار کردن روی باورها، روی تغییر شخصیت.

    بنظرم باورهای توحیدی که میشه همون باورهای قدرتمند توی هر حوزه ایی که دوره های عزت نفس و ثروت و راهنمای عملی و جهان بینی توحیدی و… که استاد توضیح داده رو واقعااااااااااااااااااااااااااااا هرکسی حرفه ایی کار کنه میشه اصول زندگیش و ناخوداگاه میشه واقعااااااا تبدیل به اصول میشه، تبدیل به خط قرمز میشه.

    واقعا همون یک نفری که استاد باهاش دوره ۲۱ جلسه ایی رو کار کرده رو فکر کنین. چقدرررررررررر ایمان میخواد واقعا؟؟؟؟؟ و موضوع تکامل، واقعا استاد اینقدر خوب روی موضوع باورهای فراوانی کار کرده که اون شخصیت عجول بودن ذاتی که همه مون داریم رو خنثی کرده.

    خب رسیدن به باورهای توحیدی، به باورهای فراوانی، به درک تکامل همه اینااااااااا واقعا هم زمان میخواد، هم انرژی میخواد، هم تلاش ذهنی میخواد…..

    هرکسی که براش اینقدرررررررررر مهم باشه که زندگیش تغییر کنه و اینقدررررررررررر مهم باشه که به خواسته هاش برسه و نعمت های خدارو و امکانات دنیارو تجربه کنه مطمنم به همون اندازه بها میده و مثل استاد کار میکنه و به همه چی میرسه و اصول زندگیش در مسیر ساخته میشه.

    چون هدایت میشیم، وقتی روی هر حوزه کار میکنیم و باورهای توحیدی میسازیم، هدایت میشیم، هدایت میشه به اون مدارها…. هدایت میشیم به افکاری که باور میشه و میشه اصول زندگیمون. ایلان ماسک هم روی ذهنش کار میکنه به صورت ناخودآگاه و شاید خودآگاه، از بس عمل کرده اصول خودش ساخته میشه.

    واقعا اصول ساخته میشه هرچقدر که داری روی باورهات و توحیدی بودن زندگیت کار میکنی.

    بنظرم هیچ فرمول خاصی و هیچ ناگفته ایی از طرف استاد وجود نداره همه چیز رو گرفته.

    فقط برمیگرده به همون بهایی که حاضریم برای درک قوانین بدیم(انرژی و زمان و تلاش ذهنی و حتی پول).

    باید اینو به دیوار و هرجایی که توی دیدمون بزنیم که واقعا باید تکامل مون توی درک قوانین و آموزشهای استاد طی بشه تا مثل استاد قوی بشیم. وگرنه همه چیز گفته شده. این جمله ایی که گفتم رو خودم واقعا لمسش کردم

    خیلییییی دوست دارم….

    مهرداد مرادی نظیف چهارشنبه – ۲۰ مرداد ۱۴۰۰

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  6. -
    معشوق خدا گفته:
    مدت عضویت: 3936 روز

    استاد شما اینکه میگین ادمها خیلی دنبال توجه هستند واقعا هم همین طور هست….مثلا افراد موفق مثل رونالدو که دنبال توپ طلا هیت دیگه ..پول و ..که نمیخواد …کلا اون جایزه را میخواد برای توجه بیشتر….انگار انسان خیلی با این نیاز عجین شده….و بسیار به قول شما محتاج توجه هست….

    استاد ولی اینکه شما میگید من صفحه اجتماعی نمیرم خودمو نشون بدم…یا لذت و خوشی خودمو به رخ نمیکشم …و مثل بقیه هرجا برم از خودم عکس نمیگیرم بزارم ِِ…و دنبال توجه نیستم …من اینو قبول ندارم….

    شما استاد بستری مث سایت دارین که روزی صدبار قربون صدقه شما میرن و هزار برابر اینستا براتون نیاز به توجه را حل میکنه..و اصلا هم منفی نمیگن ….پس شما هم لذت هاتو دارین فیلم میکنین و به همه نشون میدین دیگه …پس شما هم دلتون میخوا موفق شدین ..ماشین خریدن را دیگران هم ببیند…مثل بقیه ..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2155 روز

    به نام خدا

    استاد جان در دوره دوازده قدم کامل توضیح دادن که

    چطور شد که تبلیغات را کنار گذاشتن

    شراکت را کنار گذاشتن

    و از نتایج این موارد هم کامل گفتن

    چطور شد ورشکست شدن

    چطور خودشون رو دوباره جمع کردنو اون نتایج عالی رو گرفتن

    چطور در سایت فعالیت کردن که رفتن پیش کارمنداشون و سوالاتی از اونا کردن و اونام جواب می دادن

    چطور تکامل را اول رعایت نکردن ولی بعدا تونستن تکامل خودشون رو به نحو احسنت انجام بدن……

    عامل موفقیت اول و در درجه ی اول توکل به رب العالمینه یعنی هر دستی که شما بیاری آخرش شکسته// خود خدا فقط//

    خدایا شکرت

    خدایا سپاسگزارم از آگاهی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    زلیخا جهانگیری⁦ گفته:
    مدت عضویت: 2251 روز

    سلام استاد

    از جمله ی آخر فایل مینویسم که فرمودید سپاسگزارم. استاد عزیز منم از شما بی نهایت سپاسگزارم که چهار قسمت ارزشمند از این گفتگو رو به رایگان در اختیار ما قرار دادید. این فایلها به شدت با منطق نگاه منو به تبلیغات تغییر داد، طوری که پرونده اش بسته شد و دیگه اصلا گوشه ی ذهنم نیست، حالا با ذهن آزاد و تمرکز صددرصد ذهنم میرم روی افزایش کیفیت محصولم.

    یه تجربه هم همین پریروز پیش اومد درمورد موفقیت با تبلیغات، اگه بشه اسم موفقیت روش گذاشت البته.

    اتفاقی که افتاد این بود که دوست عزیزی بدون اینکه اصلاً برنامه روبیکا رو داشته باشه و بدون اینکه قبلاً ثبت نام کرده باشه، یکنفر با شماره ایشون وارد روبیکا شده ثبت نام کرده و داره استفاده می کنه از اونجایی که تصاویری روی پروفایلش گذاشته بود به اطلاع این دوستمون رسید و من پیگیر شدم و متوجه شدم هک شده.

    یعنی این برنامه که چند ساله داره تبلیغ میکنه اینقدر بی کیفیته، اینقدر باگ داره که بدون اینکه سیم کارت طرف در دسترس باشه برای دریافت کد فعالسازی، میشه ثبت نام کرد، پارسال اینا که اینترنت ها قطع بود خیلی ها از روبیکا برای تبادل نظر داخل کشور استفاده میکردند و من هم اون موقع دیدم که چقدر از همه نظر کیفیت پایین داره و پشتیبانی ضعیف.

    وقتی موفق شدیم اکانت را پس بگیریم کانال ها و چت های گفتگوی اون شخص باقی مانده بود و با یک نگاه اجمالی خیلی برام جالب و هشیار کننده بود که اینا توی چه دنیایی هستند یک دنیای ناسالم واقعا، اصلا توی یه حال و هوای دیگه بودن. حتی بیشتر چت هاشون رو متوجه نمیشدم، وقتی اونارو دیدم، انگار بیدار شدم، بیدارتر، بیشتر احساس ارزشمندی کردم هم به خاطر شخصیت خودم، سالم بودن خودم و مسیرم و افکارم، توی مسیر سالم و الهی بودن خودم. از طرفی برام جالب بود توی همین سایت هم یک دنیای متفاوت است، همون‌طور که من نتونستم از چت های اونا سردربیارم، اینجا هم فقط اعضای سایت حرف همدیگه رو متوجه میشن، یک نفر بیاد و بخونه احتمالا کامل متوجه نشه اگه توی مدارش نباشه، متوجه نمیشه ترمز چیه، فرکانس چیه، داستان الهام چیه و کلی اصطلاح که بین خودمون ردوبدل میشه و خودمون هم میدونیم چیه!

    و درک کردم توی این جهانی که هستیم بی نهایت دنیاهای متفاوتی وجود داره و افراد با طرز تفکر شون توی اون مدار و تو اون دنیا قرار می گیرند. خدا را شکر کردم به خاطر اینکه منو در خانواده سالم و در مسیر سالم و پر از زیبایی و عشق قرار داده. این ماجرا نگاههای وسیع تری بهم داد و هم مطمئن شدم از اشتباه بودن تبلیغ، زمانیکه محصولت کلی جای کار داره.

    سپاسگزارم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای:
  9. -
    مریم باجلان گفته:
    مدت عضویت: 1961 روز

    سلام به استا عزیز وخانم‌شایسته عزیزو خانواده ی عباس منشیم

    وقتی به این قسمت فایل رسیدم که استاد گفتن این ایمان باور به کارم بوده که نتیجه داشته ،دیدم توی زندگی شخصیم ( کار همسرم که مخترعه ) با تمام‌وجودم درک کردم که :

    این ایمان وباور به کار وهدف اصلی ترین ستون موفقیته .

    این‌ایمان‌وباورقلبی به کار وهدف قویترین کاتالیزوره .

    این ایمان وباورقلبی به هدف ،بزرگترین انگیزانندس.

    این ایمان وباور قلبی به کار وهدف قویترین اهرمه .

    این ایمان وباور قلبی به هدف ،بزرگترین وپر نور ترین چراغ راهنماست .

    این ایمان وباور قلبی بزرگترین انرژی بخشه.

    این ایمان وباور قلبی بزرگترین لذت وشکر وشوقه.

    توی زندگیم دیدم که این ایمان وباور باعث شده که هیچ چیز مانع رسیدن به هدفش نشه .

    باعث شده که ما رو ( خانواده ) با خودش همراه کنه ،

    این‌ایمان باعث شده که خستگی ناپذیر باشه .شب وروز رو نمیشناسه .سرماو گرما ،گرسنگی وتشنگی نمی شناسه .نشدن رو نمی فهمه .مسیر طولانی برای رسیدن به سوله رو نمی‌فهمه. گرمای وحشتناک رو نمی فهمه وقتی برای تست کارش که توی گرم‌ترین وخشکترین استانهای کشوره .

    کمبود امکانات رو نمی‌فهمه وحتی از این کمبود ها پله ترقی برای خودش می‌سازه.

    از همه سختی ها ومیگدره وتو این مسیر توی حل کردن مسائل خبره شده .

    اینقدر این هدف رو خوب واضح میبینه که که با همه مشکلات با عشق وامید وتوکل ادامه میده .

    اینقد این هدف ونتیجه هدف رو واضح میکنه که به راحتی سرمایه گذار رو با خودش همراه میکنه .

    اینقدر به کار ونتیجه کارش باور داره که با تعهد نتیجه رو ( به روش استاد ) به خریدار با ایمان‌امضای میکنه .با همه سختی های مسیرش حال دلش خوبه ،وهمیشه در حال بهبود بخشیدن به کارشه ومیگه بهبود کارم هیچ موقع سقف نداره وبی نهایت میتونه بهتر وعالی تر بشه .

    یکی از دلایلی که باعث میشه گرما وسرما وچگونگی وتشنگی رو نفهمه اینکه ،بیشترین تمرکزش روی کارشه .خودش میگه وقتی طرحم دارم کار میکنم، گذر زمان رو درک نمیکنم ،بعصی موقع ها وقتی فشارم نیفته ،میفهمم که وقت ناهار، وقتی دیگه سوله یا محل نصب توربین تاریک میشه میفهمم که غروب شده .

    من بهش میگم تو بیابون مر از متر ولقرب مواظب خودت باش .

    در جواب بهم‌میگه، من رسالت( هدف مشخص) دارم ،واین موجودات کاری به من ندارن ،میان‌نمیبینن من سرم شلوغه وسر گرمم کاری بهم ندارن .

    نتایج ما بستگی به این دارا که چقدبه محصولمون باور داریم که عالیه وجواب میده ومسئله حل میکنه و

    توی این سایت و زندگی در بهشت وسفر به آمریکایی به خوبی ایمان وباور به کار استاد رو درک کردیم .

    خدایا شکرت بابت این همه آگاهی ناب

    خدایا بابت وجود استاد عباس منش سپاسگزارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 80 رای:
    • -
      زلیخا جهانگیری⁦ گفته:
      مدت عضویت: 2251 روز

      مریم جان عزیزم

      عجب زیبا نوشتی

      چقدر پر از واقعیت بود کامنتت عزیزم

      نمیدونم چرا بغضم گرفت

      انگار تمام وجودم تک تک نوشته هات رو تایید میکرد و همینو میخواد…

      حرف الله یکتا بود… چیزی که وقتی باشه چاره ای جز موفقیت نداره، وقتی یک انسان اینطوری باشه، لاجرم پاداش های خدارو طبق قانون دریافت می کنه، راهی جز این نیست، به قول استاد، لاجرمی هستش، یعنی وقتی یک جسم از ارتفاع سقوط کنه، نمیگیم خدا کنه بیوفته زمین، بخاطر قانون جاذبه مطمئنیم که این اتفاق می افته! و با تمام وجودم لمس کردم وقتی هرکدوممون مثل همسر گرامی شما اینطوری در پس هدفش حرکت کنه، لاجرم موفقیت های بزرگ نصیبمون میشه!

      خیلی احساس الهی و صدای خداوند رو از نوشته ات دریافت کردم عزیزم..متشکرم بخاطر جاری کردنش

      و تبریک میگم به همسرتون که اینقدر هدفمند و مشتاقه برای اجرای ایده اش! و همین اشتیاق لطف و نعمتی است از جانب خداوند…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        مریم باجلان گفته:
        مدت عضویت: 1961 روز

        سلام زلیخا جونم .

        ممنون از ابراز محبتت .

        آره واقعیت زندگیم بود که نوشتم .

        سالهاست که کنارش هدفمند بودن وباور داشتن به هدف رو یاد میگیرم واز نزدیک شاهد نتایج ایمانش هستم .

        نمونه ی خوبی برای الگو گرفتن که دارم لمسش میکنم .

        امیدوارم‌حال دلت همیشه خوب باشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      javad گفته:
      مدت عضویت: 1767 روز

      مریم عزیز خداقوت

      حال کردم با کامنتت میدونی منم هر روز داره کارم بهتر میشه قشنگتر جوشکاری میکنم قبل نمیتونستم الکترود رو راه بندازم همش میچسبید و یا جوشم شووره میکرد.

      اما عشق علاقه هدف برنامه باعث شده هر روز بهتر و بهتر بشه هر روز شوق اینکه دارم به هدفم نزدیک میشم

      این کار شوقه این کار تمرکزه این کار هدفمند بودنه

      من کامنت شما رو خوندم و شما و همسرتون رو تحسین میکنم و ازتون یادمیگیرم

      🌹💌😇🌷🌷😋😚🤗😘😗🤔🤔💚💙❣💗💟💖💞

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 2938 روز

    سلام استاد عزیزم

    نکته ی بسیار مهمی که شما توی این فایل گفتید و من بهای سنگینی توی این سالهایی که شاگرد شما بودم ، براش پرداخت کردم تا بهش رسیدم این بود که حرفی که شما میزنید ، از یک کلمه و یک جمله گرفته تا یک موضوع را اون‌جوری بفهمم که شما میخوای من بفهممش ؛ نه اون‌جوری که خودم با ذهن و باورهای خودم بخوام درکش کنم

    هرچی از اهمیت این موضوع بگم کم گفتم ، مثال میزنم که بدونید چقدر بعضی جاها افتضاح عمل کردم ، مثلا شما می گفتید ایمانی که عمل نیاره حرف مفته بعد من فقط کلمه عمل را می شنیدم یعنی فقط به اون کلمه توجهم جلب میشد و عصبی میشدم که حالا من باید چکار کنم ، چه کار فیزیکی انجام بدم ، بعد کم کم با خودم گفتم بابا من که هیچ عملی الان به مغزم نمیرسه که انجامش بدم ، پس بهتره بیام جمله را از اول بررسی کنم … ایمانی که …. خب تا همین جا بسه …. بذار اصلا به کلمه ایمان فکر کنم … خب ایمان یعنی باور ، پس جمله اینه « باوری که عمل به همراهش نباشه در حد حرف باقی می مونه » یعنی باور باید منجر به یک سری کارها بشه که اتفاقا اون کارها خیلی هم سخت نیستند ، پس توی این جمله ، ایمان مقدم بر عمل هست ، باور مقدم بر عمل اومده بعد من هی میخوام بلند شم سراغ یه کاری برم یعنی ایمانه را نمی خواستم درست کنم ولی هی میخواستم یه کاری کنم ، هی عجله برای انجام کار ، هی حرص ، هی بدو بدو …. خب معلومه خانه از پایه خرابه دیگه … وگرنه کسی که باور فراوانی داره حتی اگه یک درصد فراوانی را در تمام جنبه ها باور کرده باشه دیگه چرا هی میخواد بلند بشه و تند و تند به یه چیزی که خودشم نمی دونه دقیقا چیه ، عمل کنه ؟! … خب بعد گفتم ایمانی که عمل بیاره …. تا همینجای جمله صبر کنیم …. فراوانی یک ایمانه دیگه … نتیجه ایمان به فراوانی چه اعمالی هستند ؟ آخه کسی که به فراوانی ایمان داره که عجله نمی کنه …. در حالیکه من با این جمله استاد هزار بار به خودم گفتم خاک تو سرت که ایمانت عمل نیاورد …. آخه کدوم ایمان … اصلا من ایمان دارم ؟ من اگه به فراوانی که درصد اهمیتش مثل درصد آب به خشکی زمین میمونه ، ایمان داشته باشم که اصلا وقت کم نمیارم ، اصلا عجله نمی کنم ، اصلا حرص نمی زنم … کی گفته عمل کردن یعنی خرحمالی کردن که من اینو اینطور می فهمیدمش …. به خودم گفتم ببین اندیشه اگر شاگرد دانشگاه عباس منش و دانشجوی رشته ثروت هستی پس خواهشا حرف استادت را درست بفهم وگرنه سرکلاس نیا …

    البته اینم نیست که من فقط اینطور باشم چون خیلی از بچه ها همینند یعنی همه چیز را با منطق خودشون درک میکنند و این خودش بنظر من یک بحث بسیار مهمه که اصلا چجوری حرفهای استاد را درک کنیم که البته اگر قرار بود همه درست درک کنیم الان همه مون یکی یه پرادایس داشتیم ….. یعنی میخوام بگم شاید این نگاه و اینطور برداشت کردن ها طبیعی باشه ….نمیدونم شاید واقعا اینم تکامل میخواد و شاید من در راستای طی تکامل به این نقطه رسیدم که تأمل کنم برای درست فهمیدن چون از وقتی متوجه ضعف خودم در فهمیدن شدم خیلی بهتر گوش می کنم و خیلی بهتر درک می کنم یعنی دیگه تا یه چیزی شنیدم فوری نمی گم اِاِاِ پس اگه اینجوریه چرا فلان ….

    در مورد تبلیغات خدا را شکر که کسی مثل استاد هست که تجربه هاش را با سخاوت تمام در اختیار ما بگذاره و کسی مثل ابراهیم عزیز هست که سؤال کنه …. استاد کاش بقیه فایل‌ هم میگذاشتید ولی خب باید به همین هایی که شنیدم عمل کنم تا ان شاءالله در مدار دریافت بقیه صحبت هاتون هم قرار بگیرم ….

    واقعا بهترین حرف در مورد تبلیغات پولی اینه که قدرت تلاش یا بهتر بگم خلاقیت را از آدم میگیره یعنی باعث میشه بجای اینکه حواس ما به کار خودمون باشه ، تمام توجه مون به بازخورد تبلیغات باشه و این خودش باعث عدم تمرکز و دور شدن از کار اصلی میشه و مسأله بعدی که استاد گفتند و خیلی خیلی لذت بردم و بار سنگین جذب آدم ها را از دوشم برداشت این بود که اصلا مگه همه باید از من خرید کنند ، بازهم اعتقاد به فراوانی … یعنی تمام تلاش ادم ها برای جذب فالوور و مشتری اینه که خودمون را بکُشیم تا افراااااد بیشتری به سمت ما بیاند در حالیکه فراوانی میگه بینهایت آدم وجود داره … دیگه تو چرا میخوای زیادشون کنی ، آدم ها که خودشون زیادند …. نه فقط آدم ها ، بلکه موقعیت ها و فرصت ها خیلی زیادند …. تازه ما با همه آدم ها هم که کار نداریم …. اون عده ای که قراره از ما خرید کنند هم که بینهایت زیاد هستند ، یعنی من نوعی ویژگی مشتری ها را تعیین میکنم و بعد میگم طبق باور فراوانی از این گونه آدم ها که من میخوام بسیار بسیار زیاد هست و من هی میام کیفیت خودم را بهتر میکنم چون میدونم آدم های با کیفیت خیلی زیادند … مشکل ما کمبود بازار فروش نیست ، مشکل ما ندیدن فراوانی بازار هاست یعنی مشکل ما ندیدن خداست … ولی موضوع اینه که کسی حاضر نیست خدا و بیزینس را به هم ربط بده … خودم به حدی توی این موضوع مشکل داشتم که انگار خدا کلا یه جای دیگه بود ، بیزینس و من و محصولم کلا یه جای دیگه بودیم ولی حالا خیلی بهتر شدم یعنی هرروز یک درجه اینها را میتونم بهم نزدیک تر کنم …

    یک مثال از خودم بگم ، من یه چیزی درست کردم خیلی خوشگل و با کیفیت هست و من دیروز رفتم به مغازه لوازم تحریری محله مون گفتم من اینها را درست میکنم گفت اینها را کسی نمی خره خب من یکم تو ذوقم خورد خب طبیعی هم هست بعدش از مغازه بیرون اومدم گفتم ببین اندیشه اگر استاد میخواست رو حرف اون وکیل که گفت محاله بتونی آمریکا بری ، حساب کنه الان هنوز تهران بود پس حرفی که از اون فروشنده شنیدی را نشنیده بگیر ، اون اگه باورهاش درست بود اوضاع کسب و کار خودشم بهتر بود و گفتم من باید باور بسازم برای محصولم چون خودم ایمان دارم که هم جنسش خوبه هم مواد با کیفیت برای درست کردنش استفاده کردم و هم به زیباییش مطمئنم بعد اومدم یه دونه ش را هدیه دادم به معلم پسرم … اون خانم زنگ زد و به حدی محو زیبایی اون کار من شده بود که خودم می فهمیدم حرف هاش خیلی فراتر از یک تشکر خالیه … و گفتم ببین اندیشه این برای تو یک درجه از موفقیته که اولا محصولت را معرفی کردی دوم اینکه اعتماد به نفست بیشتر شد ، حالا این قدم اول بود ، در واقع من تبلیغ پولی که نکردم ، من در قالب هدیه ، خودم و محصولم را باهم معرفی کردم و انگیزه گرفتم که کارهای بعدی را بهتر و متفاوت تر درست کنم …. حالا تا ببینم قدم بعد چیه …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 199 رای:
    • -
      زیبا فتح الهی گفته:
      مدت عضویت: 2678 روز

      تحسینت میکنم اندیشه عزیزم ممنونم که از ریزترین تجربیات داری برای ماهاهم مینویسی تا ماهم یاد بگیریم و ماهم داریم همراه شما رشد میکنیم چه ایمان فعالی نشون دادی چه حرکت درستی انجام دادی و چه پاداش زیبایی خداوند بهت داد اره دیگه اینه نتیجه عزت نفس و اعتماد به نفس

      اینا پس چیه همون ایمانست دیگه که منجر به عمل شده چه قدر دقیق و تیزهوشانه این جمله در ظاهر ساده رو تمیز دادی و چه قدر به فهم بهتر من هم کمک کرد و اینا همش نشونه افزایش مدار و فهم بهتر ودرست شما از قانون هست

      دقیقا امروز از خداوند خواستم که فهم درست قوانینش رو بهم بیاموزه برا تمیز دادن بیشتر آخه یه تضاد به ظاهر وحشتناکی تو مسیر عمل به علایقم برام پیش اومده و اینجاست که مفهوم کنترل ذهن رو کاملا میفهمم وچه قدر ایمان میخواد چه قدر توحید میخواد از خداوند امروز خواستم خودش مسئلمو حل کنه و خودش راه رو بهم نشون بده و ایمان دارم حتما وقتی ما در مسیر درستی هستیم هر اتفاقی هر اتفاقی تو این مسیر میفته حتما به نفع ماست ولی همش یه نجوایی هم میاد که این اتفاق به خاطر کج فهمی تو از قانونه همون حرفی که استاد هم همیشه میگه و میگه اون طوری که دوست دارید قوانین رو برا خودتون تفسیر نکنید ولی خدارو شکر با حضور دوستان توحیدی و متعهدی مثل تو که با استمرار و تعهد دارن روی خودشون کار میکنن و هم خودشون رو رشد میدن وهم باعث رشد ما میشن مثل استاد عزیزم مطمئنم راه ها برام باز میشه و مسیر آشکارتر

      بازم ممنون اندیشه عزیزم که این آگاهی های ناب رو باما به اشتراک گذاشتی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      Princess Ela گفته:
      مدت عضویت: 2406 روز

      اندیشه ی نازنین من

      چه نکته ای گفتی اندیشه

      چه نکته ای گفتی عزیزدلم

      محشربود…واقعا نتونستم ننویسم

      چقدر کلمه به کلمه ی نوشته ی نابت به عمق جانم رفت

      تو چقدر زیبا مینویسی

      چقدر خداوند هرلحظه هرلحظه به سمت آنچه که برای رشدم برای رشد بیشتر و بهترم برای دزک عمیقترم لازممه ازبینهایت طریق بهم نشون میده هرلحظه هدایتم میکنه

      بینظیربود

      چقدر زیبا درک کردی چقدر قشنگ از خودت از درونت سوال عالی میپرسی و این قانون جهانه که هرلحظه پاسخ میده هرلحظه پاسخ میده هدایت میکنع به سمت پاسخ سوالاتمون چقدر نکته ها گرانبهایی😍😍

      عاشقتم عزیز دلم عاشق این تعهد بینظیرتم

      عاشق این تفکر عمیقتم

      بینظیری جان من بینهایت تحسینت میکنم بینهایت

      یعنی چقدر خداوندم باهام حرف زد…چقدر راحت چقدر قشنگ چقدر پرعشق چقدر واضح حرف زد وهدایتم کرد به سمت خوندن کامنتت

      عاشقتم واقعا خداروهزاران بارشکر میکنم که هرلحظه هدایتمون میکنه چقدر درکم بهتر بهتر میشه چقدر هر دفعه میخونم کامنتت رو بهتر بهتر ذهنم باز میشه چون میدونم چقدر قشنگ داری روی ثروت و علاقه ی نابت کار میکنی

      واقعا خداروهزاران بارشکر که همه چیزاوست همه هدایت اوست هرلحظه هدایت میکند

      جان منی جان من…

      الهی که هرلحظه غرق ارامش ثروت نعمت سلامتی بینهایت خداوند باشی

      الهی که هرلحظه در مسیر یگانه توحید و خوشبختی اش هرلحظه ثابت قدم تر باشیم

      الهی که هر انچع در دل داری به لذت بخش ترین شکل ممکن به چشم.بیینی جان دلم بهترینهای بهترینهارو برایت میخواهم عزیزدلم از یگانه قدرت جهان که همه اوست….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      شادی رحیم زاده گفته:
      مدت عضویت: 2376 روز

      سلام اندیشه جان

      ازت سپاسگزارم برای دیدگاه عالی که نوشتی،خیلی به من کمک کرد

      برای درک بیشتر،

      از دیدگاهت اسکرین شات گرفتم و جمله ها را جدا جدا، هایلایت کردم و از دیشب دارم مدام میخونم و تحسینت میکنم و

      خدا را شکر میکنم که هستی و اینقدر ریز بینانه قوانین و صحبت های استاد را خیلی متفاوت بیان میکنی

      از ته دلم ممنونتم که خیلی بهم کمک کردی،

      ممنونم که دیدگاهتو با ما به اشتراک گذاشتی و میدونم که به خیلی از ماها کمک کردی،

      دعا میکنم که همیشه با همین قدرت و تعهد جلو بری و هر روز در تمام جنبه های زندگیت پیشرفت کنی عزیزم❤️❤️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      علی یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 1634 روز

      سلام دوست عزیزم واقعا هر چقدر نظر زیبای شما رو میخونم بیشتر سپاسگزارتون میشم واقعا خوشحالم که افرادی به زیبانگری شما و درک عمیقی از مفاهیم هستند که این درک و نظراتشون رو با عشق برای ما به اشتراک میگذارند واقعا ازتون تشکر میکنم که چنین نظر زیبا و پر از اگاهی گزاشتین . خدا روشکر که در مسیر پروردگارم به نظرات به این زیبایی بر میخورم و ترمزهای خودمو متوجه میشم. باز هم ازتون کمال تشکر را دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      مهدی تاتلاری گفته:
      مدت عضویت: 1815 روز

      سلام خانم اندیشه

      این فایل استاد نشونه امروز من بود و باز هدایت شدم به کامنت شما و چقدر بر ام درس داشت ویه ترمزی تو ذهنم به قول استاد به عنوان فضیلت نهادینه شده بود رو پیدا کردم و اون ترمز این بود که هنوز باور ساخته نشده ایمان ایجاد نشده من عمل میکردم.

      تو ذهنم حرکت کردن رو با عمل کردن یکی میدونستم و با باوری که هنوز ساخته نشده میرفتم صبح تا شب کار بقیه رو انجام میدادم بدون دریافت دستمزد بدون اینکه ازم بخوان بدون اینکه بگن مهدی بیا این کارو انجام بده بره من میرفتم کارهاشونو انجام میدادم و این روند هر روز ادامه داشت پیش خودم میگفتم دارم کاره بندهای خدارو انجام میدم بهشون دارم کمک میکنم به خیال خودم دارم حرکت میکنم و من دارم سمت خودمو انجام میدم خدا هم سمت خودشو بر ام انجام میده یه مثال بارز اون کج فهمی هایی که استاد میگه این داستان منه من در حالی که من اول باید به خودم کمک کنم الان چند وقته که همین روند ادامه داره و خدا رو شکر با هدایت به این فایل و کامنت شما ایراد کار رو پیدا کردم

      کامنتتون از اون کامنتهاس که با یه بار خوندن ادم درکش نمیکنه نمیفهمه دوساعت و نیم طول کشید تا بخونم و بره خودم بنویسم و درکش کنم

      باید بارها خوند چون کلی اگاهی خالص داره عینه فایلهای استاده

      سپاسگذارم و تحسین میکنم فهم و درکتون از قانون رو

      اون روزی که من با خوندن اولین کامنت از شما یه حسی بهم گفت دنبال کننده ی نوشتهای این خانم باش ذهن نجواگرم گفت چرا؟برای چی که چی بشه

      ولی خدارو شکر که من انجام دادم و هر چی پیش میریم دلیلشو بیشترو بیشتر درک میکنم

      باز هم سپاسگذارم

      سلامت و ثروتمند باشید در کنار خانواده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
      • -
        اندیشه افشین گفته:
        مدت عضویت: 2938 روز

        سلام مهدی عزیز

        از لطف شما سپاسگزارم

        قانون در مورد آدم هایی که اهل کار به معنای تلاش و حرکت هستند اینطوریه که اون آدم ها فقط باید روی فرکانس هاشون کار کنند و باور بسازند و البته یکسری کارهایی که تا الان می‌کردند که اساس اون کارها ، باورهای غلط بوده را دیگه انجام ندند چون افرادیکه کارهای بی ثمر می‌کنند که فقط اونها را خسته میکنه و نتایج مورد انتظار را براشون ایجاد نمیکنه ، خودشون را به همون گاری زهوار در رفته ای از باورهای غلط بستند که همه جا با صرف انرژی فراوان با خودشون می برنش و باید با رها کردن اون باورها خودشون را از اون گاری رها کنند تا سبک بشند و خدا بتونه هدایتشون کنه چون ما تا وقتی خودمونو بسته باشیم و از باورهای غلطمون محافظت کنیم خدا نمیتونه به زور دست ما را بگیره و هدایتمون کنه مثلا وقتی شما معتقد به انجام یکسری کارها به نیت پول ساختن باشی و خودت را با این باور بسته باشی خدا نمیتونه راه‌های آسان را برات ایجاد کنه و به مسیرهای راحت هدایت نمیشی . باید باور بسازی . برای من خیلی طول کشید تا کمی در جاده ای که استاد ازش حرف میزنه قرار بگیرم چون بینهایت باور غلط داشتم و اصلا درک نمی کردم که تمام اینها واقعیت‌هایی هستند که چون‌ من باورشون کردم وجود دارند و من میتونم این واقعیت ها را عوض کنم . شما تمرکز ذهنیت را روی درک قانون بذار و موضوع باورها را برای خودت منطقی کن و بعد خواه ناخواه باورهایی میسازی که شرایطت با پذیرش باورهای جدبد تغییر میکنه . بخدا برای من داره اتفاق میفته و من میفهمم که هیچکس مثل استاد نمیتونست این مسیر را به من آموزش بده . باورش کن . اون پدر جدید همه ماست . با اینکه استاد چند ماه از من کوچیکتره ولی پدر خودم می دونمش و باورم اینه که داره درست تربیتم میکنه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      صالح گفته:
      مدت عضویت: 1238 روز

      سلام به اندیشه

      چقدر لذت بردم از خوندن کامنتت

      ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

      درسته من هم مثل خیلی های دیگه برای اینکه بگم من ایمان دارم وارد عمل شدم

      در صورتی که باید صبر میکردم تا ایمان من رو وارد عمل میکرد،

      نه اینکه با ترس لرز برم یه کار بزرگ رو شروع کنم بگم من ایمان دارم

      چون نتیجه حرکت کردن با ترس از قبل مشخص هست

      البته خیلی بد نیس این کار که شروع کنی و از خدا هدایت بخوای تا قدم هارو بهت بگه اما شروع همیشه باید کوچیک باشه چون اگه جوگیر بشی و بگی خدا با منه و سنگ بزرگ تر از باورت برداری خدا هرگز برای کمک نمیاد چون خدا به اندازه ایمان پاسخ میده نه به اندازه خر حمالی و زور الکی زدن

      اگه ادم با باور های قبلی

      با ترس

      با بی ایمانی کاری رو شرو کنه

      هرگز نتیجه نمیده

      مثلا استاد میگه من 12 ساله قرص نخوردم

      ما تا اینو میشنویم میخوایم مثل استاد عمل کنیم یهو همه چیزایی که تا دیروز پزشک تجویز کرده بود رو میزاریم کنار

      میگیم نه استاد گفته فلان

      منم‌میخوام عمل کنم

      ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

      این کارارو انجام میدم ولی نتیجه عکس میگیریم

      چون ایمان نیس که مارو وارد عمل کرده

      جو گیری بوده

      و نتیجه جو گیری مشخصه

      مثلا من هنوز به فراوانی و به رزاق بودن خداوند ایمانم ضعیفه

      یهو میام بر اساس شنیده هام از حرف های استاد کسب کار شخصی راه میندازم

      و جواب نمیگیرم یا نتیجه طبق پیش بینی من نیس چون ایمانم ضعیف بوده و یه ترسی پس افکارم بوده

      و میگم ای بابا پس خدا کجاست

      پس چرا جواب تلاش هام داده نمیشه

      بعد دست پا میزنم

      یه جوری از اون ور خر می افتم

      و اعتمادم به قانون از بین میره

      یا همش میگم خدایا من کجای حرف های استاد رو نفهمیدم

      من دقیقا همین موضوع که شما گفتی رو نفهمیدم

      یعنی اون‌چیزی که منو به حرکت واداشت ایمان نبود

      قلدر بازی بود که اره من ایمان دارمو فلان…

      ایمان به این نیس که شنا بلد نباشم بپرم تو رود خونه خروشان

      ایمان اینه که اول تواناییمو افزایش بدم محصول خوب که مورد تایید خودم باشه رو تولید کنم

      از کار کوچیک شروع کنم

      نتیجه هارو ببینم

      عزت نفسم بزرگ تر بشه

      حالا یه پله برم بالا

      خدا به ایمان درونی من پاسخ میده نه به تقلا کردن من

      چون دارم میبینم افرادی که یک صدم من کار فیزیکی انجام نمیدن

      وای هزار برابر من نتیجه میگیرن

      خدای ما که یکیه

      چرا پس این اتفاق می افته؟

      دلیلش همون نا باوری من و حمل گاری سنگین و ترمز های بی نهایتمه فقط دلم‌خوشه من مرد عمل هستم

      فقط دلم خوشه حرکت میکنم

      در صورتی که اگه ایمان حرکت کنه

      خیلی بیشتر نتیجه میگیرم تا اینکه خودم حرکت کنم

      من باید از اهرم استفاده کنم

      و این اگاهی ها امروز بهم هدیه داده شد توسط خداوند

      از تو دوست خوبم ممنونم برای کامنت زیبات امید وارم عمر طولانی و با عزت و با ثروت و سلامتی داشته باشی بدرود..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      زیبا قاسمی گفته:
      مدت عضویت: 591 روز

      سلام به اندیشه ی عزیز

      خیلی خیلی از خوندن کامنتت لذت بردم

      منم دقیقا زمانی که این جمله رو استاد شنیدم از خودم ناراحت بودم که نمیتونم عملی انجام بدم

      وای خدای من یعنی این جمله ی ایمان بدون عمل حرف مفت است ،

      هیچ کس نمیتونست اینجوری تو ذهن من جا بندازه مفهمومشو ،

      واقعا سپاسگزارم

      کسی که ایمان داره عجله نمیکنه ، حرص نمیزنه ،

      بینظیر گفتی واقعا عالی گفتی

      من دقیقا تو شرایط سه سال قبل شما هستم و کاری رو شروع کردم که هرجا رفتم و از کارم گفتم کسی استقبال نکرد

      ولی من کم نیاوردم و ادامه میدم

      دوست خوبم خیلی دوست دارم

      از شرایط الان شما بعد از سه سال مطلع بشم منظورم شرایط کارتونه

      از پیشرفتتون و اینکه الان تو سال ١۴٠٣ چقدر از اون محصولتون درامد دارین؟

      ممنون از کامنت بینظیرتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      Zohreh گفته:
      مدت عضویت: 2418 روز

      اندیشه جان سلام

      کجایی دلمون برای کامنتهای فوق العادت تنگ شده

      من یه مدتیه که کارم شده خوندن کامنتهای اگاهی بخش و بینظیرت

      کاش بیایی و دوباره برامون بنویسی

      دوستت دارم وازت سپاسگزارم واسه تموم انرژی پاک وقشنگی که تودرو دیوار این سایت بجا گذاشتی که توشه راه خیلی از ماها باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
      • -
        اندیشه افشین گفته:
        مدت عضویت: 2938 روز

        سلام زهره عزیز

        راستش خودم هم دلم می خواد در مدار نوشتن قرار بگیرم ولی انقدر حس دریافت الهامات را دوست دارم که نمیتونم بنویسم . من محو میشم و دریافت میکنم . انقدر توانایی استفاده از قانون را یاد گرفتم که برام جذاب تر از این کار که بنشینم در فضای خانه ام و کاری که دوستش دارم را انجام بدم و مثل باران ، آگاهی ها و کلام خدا را دریافت کنم برام وجود نداره . امیدوارم بتونم دوباره بیام و بنویسم همیشه دوست داشتم از موفقیت هایی که با درک های جدیدم از قانون بهشون دست پیدا میکنم بنویسم . بنویسم که چقدر زندگی برام راحت و قابل پیش‌بینی شده و بنویسم که بارها در طول روز خودم را رها میکنم و حل مسائل را تمام و کمال روی دوش خدا میندازم . اما انقدر این زندگی برام جذاب شده که فقط دوست دارم عمل کنم و جواب بگیرم . ولی چون دوستان دیگری هم درخواست نوشتن از من کردند باید بیام و بنویسم. مرسی که برام نوشتی زهره جان . خدا را بابت وجود همه تون و استاد عزیزم شکر میکنم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
        • -
          مریم شاکر گفته:
          مدت عضویت: 2890 روز

          خداروشکر که تو مسیر زیبایی هستی اندیشه جون. منم از کسانی هستم که تیک زدم و‌پیامهات که میاد میام میخونم و همیشه دوست شون داشتم. کاش به قول دوست مون بیشتر بیایی و بنویسی ، تا ما بیشتر از استاد و شاگردان خوبش یاد بگیریم. به امید روزی که ماهم به ارامش و راحتی شما برسیم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          Zohreh گفته:
          مدت عضویت: 2418 روز

          مرسی از تو اندیشه مرسی که این راه و با تمام قشنگیهاش وترسهاش به واسطه باورهای محدودمون رفتی و گیواپ نکردی با تمام ترسهات روبرو شدی از طپش قلبت و کنار گذاشتن شغل دهن پرکنت که با منطق جور درنمیاد که وکالتو ول کنی وبری سراغ نقاشی اما با هدایت میشه تو یادگرفتی قدم به قدم وبه ما با کامنتهات درس دادی

          وقتی روزهای اول ورودت به سایت با شوقی زیاد کامنت میذاشتی فکرشو میکردی این مسیر چقدر برات خیر ونیکی وبرکت داره چقدر بزرگ میشیم

          اندیشه کاش کنارت بودم و برام کلی از درک جدیدت میگفتی

          اندیشه خیلی دوستت دارم فرکانسهایت رو میگیرم وقتی کامنتهاتو میخونم

          چقدر خوب که برامون نوشتی که این مسیر جواب میده وگفتی زندگی برام جذاب شده

          وایمان منو بیشتر کردی که با جدیت روی خودم کار کنم وایمان داشته باشم من هم روزی توانایی اجرای قانونو دارم ومیتونم زندگیمو بسازم

          امیدوارم این حس رهایی رو روزی منم بچشم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      رویا گفته:
      مدت عضویت: 1452 روز

      سلام اندیشه عزیز ممنون بابت کامنت زیبات امیدوارم الان هرجاکه هستی هر روز وهرروز چه در شخصیت چه در هر جنبه از زندگیت رشد روز افزون داشته باشی

      دوست عزیزم دقیقآ منم توی همین چاله افتاده بودم و یه روز گفتم مگه استاد نمیگن که این مسیر آرامش‌میده پس چرا من مدام استرس دارم،مگه استاد نمیگن سلامتی میاره پس چرا من بدنم آلارم میده،مگه نمیگه روابط رو بهبود میده پس چرا روابطم باخانوادم از قبل بدتر شده بعد گفتم حتمآ یک جای کار ایراد داره و وقتی نشستم و فکر کردم وشخم زدم ذهنم رو، دیدم اصلآ من راه رو اشتباهی میرم چون دارم تقلا میکنم ولی پیشرفت ندارم آرامش ندارم و مدام استرس دارم،عصبی شدم و…بعد سعی کردم درمسیر درست مسیری که همراه با آرامش هست حرکت کنم و زمانی که کمی استرس میگیرم سریع دوباره درموردش فکر میکنم نشونه سایت رو میزنم تا بتونم درمسیر قراربگیرم

      خداروشکر این سایت برای من مثل یک چراغ قوه میمونه که وقتی راهم رو نمیبینم ازش کمک میگیرم تا گم نشم مخصوصآ من که هنوز اول راهم خیلی به این روشنایی نیاز دارم

      درپناه خداوندشاد وپیروز باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      الهام وابراهیم گفته:
      مدت عضویت: 1523 روز

      سلام به اندیشه جان توحیدی عزیزم..

      اسمتم زیباس و واقعا مثل کامنتتون

      باید ساعتها اندیش وفکر کرد.

      خدایاشکرت که عشق نازنیم این کامنت شمارو برام فرستاد و واقعا چقدر نیاز الانمون بود..

      هرکسی از حرفهای استاد برداشتهای دید ودرک خودش رو میگیره واجرا میکنه .

      ودقت و تفکر نمیکنیم دقیقا منظور استاد چی بوده وهست….

      راست میگی از من به کار ایمان داشته باشم.. نیازی نیست نگران باشم.

      اگه من به باور فراوانی ایمان داشته باشم.نگران نبود مشتری نیستم..

      خدایاشکرت

      من یه سبک جدید ونوین متفاوتی دارم

      پیتزا درست میکنم .و هرکسی هم خورده تعریف کرده وراضی بوده و گفتن که با بقیه پیتزا فرق میکنه…

      ولی من با حرف استاد وعمل کردن..

      من با داشته های خودم که یه تستر بوده ..شروع کردم..

      همه گفتن حتما بایدفر داشته باشی و مشتری 2تا یهو بخواد تو نمیتونی آماده کنی ومشتری میپره؟؟؟؟؟

      ولی ما به حرف استاد وندای درونم گوش دادیم وشروع کردیم.

      گفتم به خدا تو یکی یکی با فاصله یک ربع مشتری پیتزا بفرستی و کم کم تبلیغ دهانی و خود مشتری برات تبیلغ

      کنه واونوقت تا اون زمان تو توانایی خرید فر پیتزا هم داری…

      خدایاشکرت

      یا یه جایی استاد میگه که تبلیغ میتونه برات تبلیغ معکوس وبدی داشته باشه

      اگه غذاهات بی کیفیت باشه طرف دفعه بعدی نمیاد ولی اگه عالی درست کنی خودشون برات تبلیغ میشن..

      ممنونم شاد وپرانرژی وموفق باشی…

      عاااشقتم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مرضیه گفته:
      مدت عضویت: 1547 روز

      سلام دوست عزیزم

      سپاسگذارم برای این کامنت زیبا و پر از آگاهی اون هم برای من

      گفتم خدایا تو بهم بگو امروز چی گوش بدم هدایت شدم به سایت و قسمت قدم های تکاملی برای هدایت شدن و بعد فایل گفتگو با دوستان سؤالات که پرسیده می شد من گفتم من که کسب و کاری ندارم حالا چه فرقی برام می کنه درباره تبلیغات گوش بدم از همون اول هی نجوا اومد که گوش نکنم ولی گفتم من هدایت شدم باید بهش عمل کنم و بعد از گوش دادن فایل هدایت شدم به کامنت زیبای شما چقدر حرف های استاد برام باز شد

      این حرف شما پاشنه آشیل من بود من دقیقا از فایل های استاد که می گفت باید عمل کنی و ایمانی که عمل نیاورد حرف مفته فراری بودم اصلا حالم بد میشد

      منم درک نکرده بودم که اول باید ایمانم ساخته بشه باورم قدرتمند بشه بعدش راحت وارد مسیر عمل کردن میشم، اول تابستون نشستم فکر کردم که مرضیه ببین تو داری راه رو اشتباه میری داری تقلا می کنی آرامش نداری و پیشرفت مالی هم داری اما کم هست و الان هم که تو روابط به یه چالش بزرگ خوردم یعنی درواقع همین چالش من رو به خودم آورد که برگرد ببین کجای کارت اشتباهه نشستم فایل ها رو با دقت بیشتر گوش دادم

      متوجه شدم من اصلا دنبال این نیستم احساسم خوب بشه، باورم تغییر کنه فقط دنبال نتیجه هستم و عجله دارم و دست به هر کاری می زنم و میگم اوه من ایمان دارم خدا رو دارم ولی غافل از اینکه من اصلا رو باورام کار نمی کنم. و این کامنت شما حجت رو بر من تمام کرد که تو این یادآوری دوباره به خودم به درک بهتری رسیدم و دارم تکاملم رو طی می کنم و از این بابت خوشحالم

      باز هم از شما دوست عزیزم سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        اندیشه افشین گفته:
        مدت عضویت: 2938 روز

        سلام دوست من

        و میدونی که پاشنه های آشیل همیشه در ما هستند . دور میشند اما میتونند دوباره نزدیک بشند و درون ما فعالیت کنند . در واقع ما باید مرتب روی اونها کار کنیم . خود من در همین لحظه که کامنت شما را خوندم متوجه شدم که چرا چند روز هست که از رضایت درونیم کم شده و چرا حرص و عجله در من رخنه کرده . اینجور وقتا احتمال اینکه تصمیمات اشتباه هم بگیریم وجود داره که باید با تغییر فرکانس جلوش را گرفت . من شروع به تحسین خودم بعنوان یک انسانی که توسط خداوند برگزیده شده کردم . برگزیدگان فقط پیامبران نیستند ما همه مون برگزیده خداوند هستیم و لایق دریافت فول امکانات زندگی و هر آنچه آرزوش را داریم اما ما راه را گم کردیم و برای ثبات در مسیر درست باید تلاش کنیم که فکرمون به عقب برنگرده . چون این یک‌مسیر فرکانسی هست نه یک مسیر فیزیکی و ما هرگز نمیتونیم با فیزیکمون راه را پیدا کنیم . ما تنها با ایجاد فرکانس های مثبت میتونیم جایگاه خودمون را انتخاب کنیم . اینجا عمل کردن به معنای کاربرد فیزیک ما نیست اینجا عمل کردن یعنی انقدر روی ذهنمون کار کرده باشیم که نتیجه ش فیزیک ما و زندگی ظاهری ما را تغییر بده

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای: