گفتگو با دوستان 33 | معجزه "تمرکز بر بهبود خودت" - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)

195 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    الیاس و فاطمه سادات گفته:
    مدت عضویت: 1389 روز

    باسلام واحترام خدمت عمل کننده نه حرف زن

    باسلام خدمت کسی که خودش نتیجه گرفته تونسته تسلیم باشه وبعد میاد صحبت میکنه

    سپاس بیکران وبینهایت خدایی را که لباسش جسم من هست

    ومیخواهد ازطریق من وبصورت کاملا منطقی با همه ارتباط بگیرد

    وماهم بهش میگوییم چشم واوهم میگوید چشم. چشم درمقابل چشم گوش درمقابل گوش

    هرچقدر برای خودم ارزش قائل باشم نتایج بزرگتر هست

    من واقعا به این فایل مثل انسولین نیاز داشتم

    خیلییییییییی خیلییییییی عالی بود وبدردم خورد

    داشتم میشدم یک بلندگو وهیچ کاربردی نداشتم خیلی کامنتای قشنگیی بچه ها گذاشته بودن

    ومن به خودم تعهد دادم که بازهم تغییر کنم

    خدایا سپاسگزارتم ممنوننتم به خاطر تقوا ایمان عمل و…. که گذاشتی ونه هیچ هزینه داره ونه ازلحاظ فیزیکی میخواد که کوه جابجا کنی

    چقدر عالی هست. ازقدیم گفتن هرچقدر درعلم خدا وبطن قران ورود کنید له. میشید ازفشار این همه اگاهی غرق میشیم.

    من میگم با قوانینی که شما گفتید هرچقدر ورود کنیم به بطن بطن بطن قران شناگر ماهرتر میشیم بعد قایق بعد کشتی بعد زیردریایی وهروز بزرگتر وبزرگتر

    سپاس ازخداوند بزرگ ومهربانم وتشکر ازشما استاد بزرگوار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    مینا بوبرد گفته:
    مدت عضویت: 1857 روز

    به نام الله یکتا

    سلام خدمت استاد عزیز ، مریم بانو و دوستان هم فرکانسی خوبم .

    ممنون و سپاسگزار خداوندی هستم که منو توی این مسیر قرار داد و همچنین سپاسگزار استاد و مریم جان و دوستان خوبم هستم که توی این مسیر کمکم میکنن .

    چقدر برام جالب و هیجان انگیزه همزمانی این فایل گفتگو با دوستان از صحبتهای زهرای عزیز با هدابتی که از خدا دربافت کردم برای اینکه برو توضیحات همه جلسات روانشناسی ثروت ۱ رو که خانم شایسته عزیز برای هر جلسه گذاشتن رو بخون . وقتی زهرا جان توضیح میدادن از همین نوع هدایت ، اشک از چشمام سرازیر شده بود که ببین اینم مهر تائید برای هدایت دیشبت و اینکه همش میگفتم از خانم شایسته درخواست کنم برای ادامه دادن توضیحات ، برای هر جلسه که خیلی کمک کننده هست که همین موضوع رو زهرا جان هم گفتن انگار زهرا جان از زبان من صحبت میکردن فقط با این تفاوت که ایشون تمرکز بیشتری رو گذاشته بودن برای یادگیری و بکار گیری آموزشها که یادمه توی گفتگو با دوستان یکی از دوستان گفته بودن که روزی سه الی چهار ساعت صبح زود وقت میزارن برای آموزشها شون که این خیلی توی ذهن من نفوذ کرد که ببین دوستان چقدر تلاش میکنن و تو هم اگه میخوای نتایج عالی بدست بیاری باید بیشتر تمرکز بزاری رو خودت و الان متوجه شدم که ایشون زهرا جان بودن و الان هم در این گفتگو از زهرا جان مهر تائید گرفتم که دیشب مطمئنا در مسیر هدایت الهی بودم .

    خدایا شکرت برای این همه نعمت

    در پناه الله یکتا شاد ، سلامت و ثروتمند باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    فاطمه ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 1652 روز

    سلام

    چقدر نکات خوبی متوجه شدم از صحبت های دوستان ممنونم از بچه هایی که صادقانه و عالی تجربیاتشون رو با دیگران مطرح می کنند و چقدر کیف کردم.

    راستش من هم اوایل که فایل های گفتگو با دوستان را گوش می کردم می گفتم بزار من هم به فلان ثروت برسم بعد بیام تو گروه با استاد حرف بزنم.

    اما امروز دوستانم را بخاطر همه ی نتایجشون تحسین می کنم و لذت بردم و فهمیدم که قبلا هم فهمیده بودم اما امروز اندیشیدم اتفاقا استاد خودش کاملا من را متوجه می شه چون ایشون هم ابتدا نتایجش در روابط و معنویت و سلامتی بود و بعد به نتایج در ثروت رسبد. و همان زمان ها هم احساس خوشبختی می کرد و از زندگی لذت می برد.

    من هم الان واقعا هزار مرتبه از گذشته ام از نظر سلامتی، از نظر معنویت ، روابط با همسر و فرزندانم بهتر شده ام . از نظر ثروت هم خیلی بهتر شدم و خدا رو شکر می بینم که حقوق همسرم انگار برکت کرده بسیار خرج زندگی ما و دو فرزندمان را می دهد.

    یک نکته مهم که استاد گفت و آن تمرکز روی خودمون است و برداشتن تمرکز از روی نزدیکانمون.

    وای اصلا انگار این نشانه بود برای من چون چند روز بود نا خوداگاه زمان زیادی را به خواهر و برادرم می اندبشیدم و یکدفعه می دیدم که زمان زیادی دارم می اندیشم و این تمرکزم را از خودم گرفته و فکر می کردم می توانم به طریقی زندگیشان را تغییر بدهم. با اینکه صحبتی باهاشون نکرده بودم ولی همان فکر کردن و دنبال راهکار براشون گشتن تمرکزم را گرفته بود.

    خدا روشکر با این فایل فهمیدم که در مسیر اشتباهم و خدا روشکر به صحبت نرسیده باید پرونده در ذهنم بسته بشه.

    من باید روی خودم تمرکز کنم آنها هم زندگی و خدای خودشان را دارند و من توانایی تغییر هیچ کسی را ندارم.

    سپاسگزار دوستانی هم کامنت گذاشتند هستم و از کامنت های آنها هم بسیار درس گرفتم.

    خدا روشکر

    ممنونم استاد درود بر شما و مریم عزیز که واقعا قلمشون سبز باشه که آنقدر موشکافانه متن ها بخصوص قسمت راهکارها که خیلی عالی آگاهی ها رو برامون روشن می کنند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    امیر آهنگری گفته:
    مدت عضویت: 1697 روز

    ب نام الله مهربان و هدایتگر ب سمت زیبایی ها و ثروت

    سلام ب استاد عزیز دانا والگو بی نظیر

    خدای من اصلن دوره دوازده قدم بینظیر نمیشه با نوشتن نوشت که چقد این دوره بی نظیر

    =نخاهیم کسی عوض کنیم و بزور نخواهیم کسیو تغییر بدیم

    =بزرگترین نشری انرزی زمانی که بخاییم کسی تغییر بدیم

    =خودمونو کنترل کنیم و بگیم کاری به کسی نداریم و باور کنیم فقط قدرت دارم خودمون تغییر بدیم نه کسی دیگه رو

    =تمرکز بزاریم روی کار کردن روی خودمون و اینقد پیشرفت کنیم و بهتر وبهتر بشیم که دیگران التماس کنن که چه کردی اینقد بهتر شدی

    =وقتی در مسیر درست باشی هزینه های اضافی در زندگیمون کم میشه و اتفاغات همیشه رو به مثبتی است

    =با تعهد ی مسیر شروع کنیم نتایج خوب میگیریم و همون نتایج برای خودمون بنویسیم و بگیم اگه بیشتر تغییر کنیم و شخصیتمون تغییر کنه نتایج پایدار و پایدار میشه عادت ها و نحوه تفکرمون باید تغییر کنه

    =در ی مسیر مشخص باشیم و روی اصل واساس قاعده جهان تمرکز کنیم مطمئنن نتایج عالی میاد وپایدار میمونه تعهد بدیم و شاخه برگهای اضافی بزنیم و تعهدی تمرکزی عمل کنیم و روی برنامه کار کنیم

    این سایت بی نظیر دوستانم بی نظیرن

    استاد شما بهترین هستین خداروشکر برای بودنتون

    استادصدای منو از شهر قم میشنوید این کامنت مینویسیم در این هوای زیبای بارانی نمیدونید چقد هوا رویایی شده چقد همه چیز خوبه چقد اسمون زیبا شده با دروه دوازده قدم دوره سلامتی و اماده شدن برای خرید دوره ثروت و داشتن احساس خوب چقد همه چیز خوبه انرژی خداوند کامل در زندگیم حس میکنم و چقد لذت بخش خداوند داره کارارو انجام میده چقد همه چیز خوبه چقد صحبت های دوستان عزیزم خوب بود

    آرزوی سلامتی شادی ثروت حال خوب وهدایت الله دارم براتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    بهمن فرهادی گفته:
    مدت عضویت: 942 روز

    به نام خدا

    الهی به امید تو

    سلام استاد و سلام دوستان عزیز

    من فقط در مورد یک مورد از این فایل مینویسم

    من تا به این روز صرفا از فایل های رایگان استفاده کردم و تا جایی که قوانین رو درک کردم دارم بهش عمل میکنم یک نتیجه ای که گرفتم اینکه هزینه های من بسیار پایین اومده

    استاد عزیزم براتون مینویسم امیدوارم بخونید

    یک بخشی گذاشتم و دارم نتایجی که هر روز میگیرم رو یادداشت میکنم درسته هنوز نتایج بزرگ نشده چون من زیاد تغییر نکردم و کاری هم با بقیه ندارم و صرفا نتایجم رو با گذشته ام مقایسه میکنم

    نتایج رو مینویسم تا بدونم و فراموش نکنم چقدر زندگیم بهتر شده،تا فراموش نکنم چقدر از وقتی که شروع کردم نتیجه گرفتم

    و همین نتایج ایمانم رو به مسیر بیشتر میکنه تا به امید الله در زمان درست از اولین محصولی که نیازش رو دارم شروع کنم و به صورت حرفه ای روی خودم کار کنم

    واقعا به میزانی که دارم هر روز تغییر میکنم و باورهام بهتر و درست تر میشه و این باورهای درست قوی تر میشن و همچنین کانون توجه ام مثبت تر میشه و همچنین سپاسگزارتر میشوم نتایج هم داره ایجاد میشه

    برای همه دوستان عزیز و استاد عزیز بهترینها را از خداوند میخوام

    خدایا سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    الهام سیاوشی فرد گفته:
    مدت عضویت: 515 روز

    به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسگزارم

    سلام عزیزان جان

    روز148

    فایل گفتگو با دوستان 33معجزه تمرکز بر بهبود خودت

    خدایا شکرت که امروز هم در مدار شنیدن این آگاهی های ناب الهی بودم و فرصتی نو برای شکفتن من بود

    خدا جونم قربونت برم که این قدر قشنگ هوامو داری و همه کاره ام تویی من تسلیمم هیچی نمیدانم

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و ن گمراهان

    خدایا شکرت برای این همزمانی عالی که امروز باز هم برگشتم به دوره قانون آفرینش و بخش اولش که استاد شما در تمام دوره ها و فایل های هدیه فقط تمرکزتون روی اصل است و در هر شرایطی فقط تاکید می‌کنین بر روی تمرکز بر روی اصل

    به هر چیزی توجه کنیم از همان جنس بیشتر وارد زندگی مان میشود

    استاد از چند روز پیش که جان جانانم بهم الهام کرد که دوره 12قدم رو بخرم بیاری خودش اصلا حالم خیلی خیلی عالی تر شده

    تمرکز بیشتر روی خودم داره معطوف میشه به لطف خدا

    آرامشم بیشتر شده روابطم بهتر شده

    روی نکات مثبت افراد راحتر و باز گو کردن کلامم خیلی بهتر شده ام

    امروز که در کلاس بودم و یه لحظه فکر کردم گفتم افراد دارن فرکانس منو دریافت میکنند بدون اینکه من حرفی بزنم فرکانس ها دارن کار میکنند

    چنان پر از حس خوب و الهی شده ام این روزها که فقط خدا میداند

    استاد اصلا انقلابی در من بوجود اومده که وقتی میشینم به نوشتن فقط دوست دارم ادامه بدم با خدا عشق بازی کنم و لذت ببرم و از تنهایی بینهایت لذت میبرم که فقط تمرکز کنم روی نوشته هام

    استاد اصلا احساس میکنم در سکوت کامل هستم

    نه می‌خوام با کسی کاری داشته باشم ن بخوام چیزی برای کسی توضیح بدهم ن کسی رو قانع کنم و نه هیچی حتی عزیزترین افراد زندگی ام

    فقط تمرکز روی بهبود شخصیتم متمرکز شده بلطف خداوند

    این روزها که برای اتفاقات پیش آمده در جامعه همه دارن یه جوری خودشون رو سرگرم میکنند که این اینجوری و اون اونجوری و. و و و

    ومن هندزفری تو گوشمه و دارم فایل های صوتی سایت رو گوش میدهم و لذت میبرم از خودم که حالم با خودم خوبه فارغ از اون بیرون که ببینم چه خبره

    میگم هر اتفاقی بیوفته الخیر و فی ما وقع است

    من به همین اصل پایبندم

    باورم ایمانم اعتماد و و توکلم فقط بخداست

    خدایا شکرت که هر لحظه مدیریت زندگی ام را به دستان قدرتمند تو سپرده ام و با تمام وجودم روی اصل استمرار دارم و تعهدم هر روز بیشتر و قدمهایم ثابت تر شده و نتایج کوچک را هی بخودم یاد آوری میکنم تو دفتر هام تک تک شون رو تا جایی که بیادم بیاد می‌نویسم

    امروز هم جان جانانم کلی از زبان دستانش بهم محبت و ابراز علاقه کرد با اینکه من اصلا اون افراد رو خیلی نمی‌شناسم

    همین امروز مربی کارگاه از کنارم رد شد و گفت خانم آرام

    گفتم خدایا شکرت کاره خودته از زبون دستانت بهم داری میگی آرامتر شده ای

    خدایا شکرت که تا به همسرم گفتم می‌خوام چندتا خرید برا خونه بگیرم برام پول زد

    گفتم خدایا شکرت همه کاره تویی من نمی‌دونم

    خودت داری تمام اتفاقات شرایط و افراد و همه چی را به نفع من می‌کنی هر چقدر من ظرف وجودم بزرگتر بشه لایق دریافت الهامات و نعمت‌های الهی میشوم

    من باید درونن هر روز روی احساس ارزشمندی و لیاقتم برای بزرگتر شدنم کار کنم هر بهبود کوچک و بزرگ را برای خودم جشن بگیرم بیاد بیاورم که دیدی این موضوع اتفاق افتاد پس یعنی برای چیزهای بزرگتر هم میشود فقط باید باورهای قدرتمند را تقویت کنم تا خداوند درهای رحمت و ثروت و فراوانی و نعمت‌های بینهایتش را برویم باز کند چون خداوند بینهایت است بینهایت و همه چی برای رشد و پیشرفت من وجود دارد فقط من باید هماهنگ تر شوم با اصل خودم

    توکلم فقط بخداست

    در هر کسی و هر چیزی فقط خدا را میبینم

    از همون اول صبح که یک روز آکبند 24ساعته را بهم می‌بخشد و چشمانم را بروی زیبایی های نعمت‌های وجودم باز می‌کند تمام اموراتم را بدستان قدرتمند خودش میسپارم ‌ورها هستم

    و جان جانانم هم خودم و هم تمام بارهایم را بدوش خودش مینشاندو مرا آرام و آسوده خاطر میکند

    خدایا شکرت برای خاشع بودنم در هر کاری میگم خودت همه کاره ام باش من نمی‌دونم و چقدر این حس به من آرامش میدهد دیگه ازاون عجله کردن ها خبری نیست هر کاری میخوا انجام بشه میگم من کارمو درست انجام بدم اون خودش بقیشو می‌دونه من نمی‌دونم

    بعد به خودم میگم مگه اون دفعه که از جاهایی که برام رسوند من میدونستم خودش جوی میچینه کنار هم که من فقط دارم لذت میبرم ‌واز ته دلم با اشک شوق برای هر اتفاق خوبی میگم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت که اینقدر عاشقانه مرا دوست داری ملچ بهت جان جانانم

    قربونت برم من

    اینقدر حالم باهاش یکی شده که اصلا قابل وصف نیست

    استاد وقتی تمرکز می‌ره روی بهبود خودم دیگه اصلا کاری با بقیه حتی عزیزانم هم ندارم میگم اگه من تغییر کنم جهان خودش بقیه کارها را انجام میدهد

    اگه قرار باشه من برم جایی دیگه تقلا ی الکی نمیکنم دست و پا نمی‌زنم میگم اگه جهان خداوند اجازه بده من میرم اگه هم نه که خیره برای من خیلی در دیدن نشانه ها واضح تر شده ام این روزها خیلی پر میبینم یا از بالا به پر میوفته جلوی پام یا بچه ها برام میارن یا تو خونه میبینم و فقط میگم خدایا شکرت که هر با. خواستم کاری انجام بدم با زبان نشانه ها بهم میگی مسیرم درسته ادامه بده و بهم چشم گفتن را یاد دادی که من بگم چشم و خودت قدم‌ها را جلوتر از من برداری

    خدایا شکرت که با چشم گفتن مرا عملگرا تر کرده ای

    خدایا شکرت که الآنم را با هر اتفاق قوی تر کرده ای

    خدایا شکرت از هر خیری از برسد من سخت نیازمند و فقیرم

    من تسلیمم هیچی نمیدانم

    خودت بهم بگو خدایا کمکم کن تکاملم را بدرستی و خشوع و خضوع و فروتنی طی کنم که من لایق بندگی کردن برای ربم هستم

    خدایا شکرت که مرا ارزشمند آفریدی و اشرف مخلوقاتم کردی

    خدایا شکرت که هر لحظه در معرض هدایت تو هستم

    در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    فواد بنیادی گفته:
    مدت عضویت: 895 روز

    به نام خداوند مهربان و بخشنده

    روز 148

    سلام به همه

    خدایا شکرت بابت یک روز و یک فرصت دیگر الهی شکرت

    چقدر این دوازده قدم خوبه و به من چقدر کمک کرده که خودم را بهتر و بیشتر بشناسم هر قدم و هر جلسه به من خییلی کمک می کند تا بهتر عمل کنم خدایا شکرت

    در قدم سوم جلسه چهارم استاد در مورد حسادت صحبت می کند گرچه دوره احساس لیاقت هم یکی از دوره های فوق العاده است که استاد در باره مقایسه صحبت کردن و آن منطق های خیلی منطق های قدی است برای یک شخص که می خواهد باور علی احساس لیاقت را منطقی کند خدایا شکرت

    و چقدر این گفتگو با دوستان به من کمک می‌کنه بهتر درک کنم و بهتر بفهمم هر بار که این صحبت ها را می شنوم احساس میکنم دوباره یک چیز جدید را می شنویم خدایا شکرت

    امروز چند در خواست داشتم از خداوند مهربان اولا می خواستم یک جای برای تفریح بروم که به طور جادویی هدایت شدم به همان سمت خدایا شکرت

    و همچنان در آمد ما هر روز بیشتر و بیشتر می شود خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    کتیبا گفته:
    مدت عضویت: 2353 روز

    ❤️نور عشق ❤️

    در بیابانی سرد و تاریک سرگشته بودم موسی را دیدم، موسی که سردش شد شعله ای از درخت مقدس گرفت و در مسیری که نور عشق می خواندش به راه افتاد….

    من هم سردم شد، من هم شعله ای خواستم ، من هم اجابت شدم؛

    من اما! شعله را که در دست گرفتم با خودم گفتم این شعله زیبا حتما خود خداست♡ سجده اش کردم.

    عشق بر زمین افتاد، شعله ام خاموش شد…

    باز هم هوا سرد ،

    بازهم تاریک شد

    باز هم ترسیدم

    بازهم گریه کردم…

    عشق دوباره از جا برخاست

    فکر می کردم خسته و زخمی است، اما به سرعت اجابت کرد:

    خورشید را برایم فرا خواند، خورشید خیلی خوب و گرم و روشن بود.

    این بار خورشید را سجده کردم، این بار خورشید را پرستیدم.

    بازهم عشق را نادیده گرفتم ، فکر می کردم عشق دستهایش سوخت وقتی که رفته بود خورشید را برآیم بیاورد. …

    دیگر عشق به کارم نمی آمد، باز هم او را به زمین انداختم ، باز هم به او پشت کردم، باز هم راه بیابان نامعلوم خود را در پیش گرفتم….

    هوا خیلی گرم و بیابان سوزان بود، تشنه ام شد. اسماعیل و هاجر را دیدم که عشق برایشان چشمه ای جوشان کرد، آنها از آب نوشیدند و در راهی که نور عشق آنها را فرا می خواند به راه افتادند.

    من هم آب خواستم، من هم اجابت شدم. باز هم نور عشق آمد و یک کلنگ بر زمین زد. چشمه ای جوشان، آب روان شد. خیلی خوب و خنک بود. نوشیدم، سیراب شدم. نور عشق کلنگ به دوش مرا به سمت خود فرا می خواند، اما من باز هم حوصله همسفری با او را نداشتم. باز هم راه خودم را گرفتم، باز هم به عشق پشت کردم، باز هم از نور عشق گریختم…

    من همچنان در بیراهه ی خود با توشه منم ، کبر و غرور و حسد می رفتم که از ضعف و گرسنگی به زمین افتادم… مریم را دیدم که عشق برایشان درخت خرما آورد. مریم از آن خرما خورد و قوت گرفت و در راهی که نور عشق می خواندش به راه افتاد.

    داشتم از دست می رفتم ، نور عشق به موقع سر رسید، یک درخت خرما هم برای من کاشت. گفت توشه ات را خالی کن و از این خرماهای شیرین در آن بچین، تا آذوقه راهت برای رسیدن به خانه امن شوند.

    من اما هنوز هم دلبسته منم، اسیر کبر و غرور و حسد بودم، دل خوش به بت های بزرگی که با خود حمل می کردم… تازه درخت خرما را دیده بودم.

    این بار دلبسته یک درخت شدم و همان جا ماندم. می گفتم این درخت دیگر می تواند خدا باشد. سایبانم که هست، مرا سیر هم می کند. دیگر عشق و خانه امنش می خواستم چه کار؟.

    هر روز دور درخت می چرخیدم، به خدا می خندیدم و درختش را سجده می کردم.

    پاییز آمد و درخت خوابید.. دیگر غذایی برای خوردن نداشتم

    با خودم فکر کردم پاییز حتما تنبیه خداست.

    … توشه ام را برداشتم ، کینه ام را تیز کردم، تا به قلبش فرو کنم.

    می دویدم تا به جنگ خدا بروم…

    اما کوله بار و توشه ام سنگین بود، به زمین افتادم.. ای وای بت بزرگ درونم شکست. گریه کردم اما چقدر بارم سبکتر شد. می توانستم سریعتر به سمت خدا بروم. هنوز هم خشم و کینه و حسد در وجودم جولان می دادند . به خانه اش که رسیدم به درش لگد کوبیدم.

    خدا آمد و با لبخند در را به رویم گشود. من اما خیلی خشمگین بودم، یقه اش را گرفتم او را به دیوار کوبیدم… خدا هم خوب گذاشت حسابی او را بزنم… کمرش را به خاک مالیدم… شاید یعقوب هم حالش مثل من بود که خدا گذاشت در کشتی شکستش دهد.!

    خیلی دلم خنک شد! انگار خشم و کینه و حسد هم دیگر رفته بودند… رها شدم! چقدر حالم خوب شد.

    خدا از زیر دست و پایم بیرون آمد! برآیم کف زد ، هورااااا کشید! گفت آفرین تو پیروز شدی!

    خدا به من گفت: خدا قوت! خوش آمدی!!

    برآیم جرعه‌ای شراب آورد ، به سلامتی رسیدن با هم نوشیدیم.

    خدا گفت اگرچه همیشه با تو بودم اما چه خوب شد که تووو به منزل رسیدی!

    خیلی وقت است که پشت در منتظر آمدنت ایستاده بودم. در را به رویم گشود، داخل شدم، خیلی زیباست. .. می خواهم برای همیشه اینجا ساکن شوم.!

    بت های غرور و حسد باز هم مرا وسوسه می کنند. ..

    می خواهم برای همیشه در خانه امن تو بمانم…

    خدایا در را ببند!!!

    خدایا کلیدرا با خودت ببر☔

    سلام خدمت استاد جان و مریم شایسته عزیزم

    استاد جان اگر بخواهم از تاثیرات آشنایی با شما و فایل های شما بگویم چندین کتاب می شود نوشت. …. اما مهمترینش شناخت خدا و رابطه من و خدا بود☆

    کتاب دوم دبستان یه شعر بود که 2 تا درخت کاج بودن… یکی از درختای کاج توی طوفان خم میشه و میفته روی اون درخت کناری که دوستش بود و به دوستش میگه به من کمک کن ولی دوستش گفت توان ندارم و بهش کمک نمیکنه. درخت میفته روی تیر چراغ برق… فردا چند نفر با تبر میان و اون یکی درخت سالم رو هم قطع می کنن….

    (آدما بخاطر اینکه اون یکی درخت افتاد روی تیر برق باعث قطع برق شد اومدن این یکی رو هم قطع کردن که دیگه این اتفاق نیقته )

    ولی من توی عالم کودکی تا سالها همش فکر میکردم چون به دوستش کمک نکرد آدما فهمیدن و آمدن برای تنبیهش اینم قطع کردن😅

    خدای ذهن من قبل از آشنایی با شماهم یه فرمانروای گردن کلفت تبر به دست بود

    همه کارای زندگی من یا به خاطر ترس یا به طمع گرفتن امتیازی از این فرمانروای تبر به دست بود؛ عبادت، نو ع پوشش، بخشش و کل کارای زندگیم….

    من از نوجوانی سالیان سال بود صدها کتاب برای خودسازی و خود شناسی و موفقیت می خوندم. ….

    ولی مثل شعر دو کاج مفهوم رو اشتباه درک کرده بودم….

    استاد که آمد شعر دو کاج و هر چه خوانده و شنیده بودم را برآیم از نو دوباره درست معنی کرد….

    خدایا شکرت❤️

    ممنون استاد عزیز🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      کتیبا گفته:
      مدت عضویت: 2353 روز

      من کبری هستم

      همان که در سن ۴ سالگی توسط دختر عمه و پسر عمه ام مورد آزار قرار میگرفتم وعمه و مادربزرگ مرا مقصر خطاب می کردند و مادرم همیشه سکوت می کرد و از من حمایت نمی کرد

      من کبری هستم

      وقتی پدر و مادرم دعوای فیزیکی شدید می کردند از کشتن مادرم توسط پدرم می ترسیدم به سمت مادرم می رفتم و التماس می کردم سکوت کند مبادا توسط پدرم کشته شود.

      من کبری هستم

      وقتی که جنگ و دعوای پدر و مادرم تمام شد رفتم کنار مادر کتک خورده ام و دلم می خواست در کنارش باشم و او را بغل کنم مرا پرت کرد و گفت برو گم شو تو هم بچه باباتی.

      من کبری هستم

      در سن ۵ سالگی شوخیها و بازی های بهترین و تحصیل کرده ترین عمویم با من این بود تو دختر خدیجه نیستی(دختر معصومه همسر اول پدرت) هستی وسایلت را جمع کن تا تو را ببرم و به او تحویل بدهم. و از گریه های من لذت می برد و خندید…

      من کبری هستم

      همان که وقتی عمویم برای شوخیها و خنده های خودش مرا خانه مادربزرگ در روستا برد. در نبود منی که همیشه مراقب برادرم بودم وقتی برادر کوچولو سیخ در پریز برق کرد پسرعموها را برای برگرداندن من به خانه برای مراقبت از بچه ها فرستاد.ولی من پشت انبار کاهگلی که آن زمانها در خانه های روستایی برای ذخیره برنج و گندم داشتند مخفی شدم جیغ زدم گریه کردم تا پسرعموها نتوانند مرا با خود ببرند.و من مقاومت کردم و نرفتم… ولی شبها خواب می دیدم مادرم در راه خانه است و گرگها در مسیر به او حمله می کنند من در خواب از ترس می لرزیدم اما مادرم را زیرشاخ و برگ درختها مخفی می کردم تا از گرگها در امان بماند. من همیشه در زندگی ام آرزوی پوشیدن پیراهن آستین پفی داشتم ولی مادرم هیچوقت برایم نمی خرید. چندروز بعد مادرم با ۲ تا پیراهن آستین پفی به سراغم آمد و گفت اینها را برای تو خریدم… منم خیلی ذوق کردم برای آن پیراهن های آستین پفی و با مادرم به خانه برگشتم… ولی وقتی برگشتم فهمیدم چقدر ساده لوح و احمق بودم که فکر می کردم مادرم برای من یک پیراهن زیبا و نو خریده چون چند روز بعد وقتی روی چهارپایه نشسته بودم تا لباسهای بچه ها را بشویم . آن پیراهن های کهنه و پوسیده بعد از یکبار نشستن روی چهارپایه به آن چسبیدند و پاره شدند.

      سالها دل طلب جام جم از ما می کرد

      آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        کتیبا گفته:
        مدت عضویت: 2353 روز

        هو هو هو هوکبری یار کوچولوی من

        آی کبری دوست دهاتی من

        کاشکی می دونستی که چی می گم

        کاشکی می فهمیدی آی کبری نکنه که فرنگی شدی

        دو سه سالیه اینجا هستی خیلی عوض شدی

        آی بدون کبری تو هنوز دهاتی هستی زبون مادری یادت رفته

        هی میگی I don’t understand

        آی کبری واسم الکی نخند نخند

        بهت میگم دوست دارم نمی فهمی

        از عشق صحبت می کنم سرتو تکون می دی

        آیا حیف نیست که این کلمات یادت رفته

        خجالت نکش لری صحبت کن کسی تورو مسخره نمی کنه

        نمی دونی چقدر خوشحالم که عاشق یه دختر دهاتی شدم

        ولی لامصب به زبون خودمون باهام حرف بزن

        هیچ زبونی شیرین تر از این نیست

        از هر شیش کلمه که میگی ده تا فرنگیه

        آی کبری زبون ما لریه نمی دونم چطور بهت بگم

        که فقط تورو می خوام آی کبری راه بیا باهام باهام

        قربون قدوبالات بگو به فرنگی چی میشه

        اگه بخوام بگم جیگرتو برم بگو چی میگن چی میگن

        هو هو هو هو هو هو هو کبری

        یار کوچولوی من آی کبری دوست ایرونی من

        آهنک کبری از سندی با تغییر کلمه ایروونی به لری

        من خیلی خلاقمااااااا

        چی فکر کردی

        بله عزیزم

        ما اینیم دیگه چیکار میشه کرد

        بیا باهم مسجد قرار بزاریم و 2 نفری بریم امامزاده گردی

        سفر مشهد و پیاده روی اربعینم شاید تو برنامه گذاشتیم

        راستی من عاشق امامزاده صالحم هستم

        اونجا رفتنم تو برنامه بذار

        کلی امامزاده های باصفا و زیبا که باید باهم بریم سر بزنیم

        خلاصه کلی راههای جذاب و زیبا هست که هنوز نرفتی و ندیدی باید باعشق و ایمان و شجاعت بری و ببینی وکیف کنی و بخندی و برقصی و لذت ببری

        من منتظرم

        تو خود پای به ره نه و هیچ مپرس

        خود راه بگویدت که چووون باید کرد

        انشاالله

        آمین یا رب العالمین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        کتیبا گفته:
        مدت عضویت: 2353 روز

        خطبه ای برای خودم:

        الاکلنگ ظالم و مظلوم قاتل و مقتول قربانی و سوء استفاده کرد دزد و مالباخته بیا پایین دیگه یه دقیقه تو نقش یه دقیقه حالا کلنگی بالایی پایینی بیا پایین آب و هوای عشق سالها دعوی دعوت می کرد کل مردم و نجات بده پسر خودشو نتونست هر چیزی رو زد نتونستم پسر خودشو نجات بده اونوقت آذر بت مت مد بود ساز کاخ فرعون پسرش ابراهیم شد ابراهیمی که بچه دار نمیشد یه دونه بچه خدا بهش داد اونم بیاد بره بیابون ولشون کرد بعد که بزرگ شد رفتم سراغش پسرشو ببره شد پدر انبیا مامانش خودش انداختش تو خونه سر در آورد و با کلاس بالا و امکانات عالی بزرگ شد تازه به مامانش هم پول میدادن واسه شیر دادن بهش خشم یا احساس گناه تو بزار کنار امام حسین کربلا تو دستش تراش و برادر و سلاخی کردن دیگه کردم دختر و خواهر و زن و بچه هم به اسیری بردن اینجا من چرا من تقصیر من که جلوشو گرفتم واسه نمیگفتم تقصیر من این همه آدم کشته شدند که واسه شدند حسین همه خوانده و اطرافیانش تیکه پاره کردن و زن و بچه اش و اسیری زیر سم اسبان می گفت خدایا شکرت راضی ام به رضای تو تو چی سرت اومده که اینقدر ناامیدی زینب همه عزیزترین کس شو حسین و که واسه ازدواج چند گذاشته بود و کنارش باشم انقدر دوستش داشت و با هم بچه ها هم مرتیکه باره کردم خودش دختر پادشاه زنجیر زدن به دست و پای خودش را بچه ها تو کوچه و شهرام میگردم دانش اون که تحقیر کنند خودخوری نمیکرد زینب سرخود عشق و اشک من ریختم تو کاخ فرعون که رفتن به جای اینکه احساس کنه وای من که آدم بدبختیام وقتی از این بخش گفت زینب کدخدا چی باتو نکرد به جایی که بشکنه بریزه خورد بشه گفت ما راینا الا جمیلا ما به جز زیبایی چیزی ندیدیم بافت باش این همه آدم اومدن تو خیابونا بر علیه شاه تظاهرات کردند چند هزار نفر کشته شدند شاه کشته از مردم کشور را آزاد کنند کشور آزاد کردن آمدن شروع کنند صدام حمله کرد بیش از ۷۰۰ هزار تا فکر می کنم آدم و سلاخی کرد ادم ببخشد به تجاوز زنان زنان و دختران و خیلی خمینی خاک بر سر من بیشعور که بمونه اومدم اومدم سخنرانی کردم چرا از شاه حمایت نکردم اگه شاه بود حالا که این عرب بادی نشین کرد که به ایران حمله کنه خودشون باخت خمینی وقتی کل کشورهای دنیا بر علیه ایران متحد شدند به ایران سلاح نمی دادند به ایران سلاح نمی دادند به سلاح شیمیایی می دادند به عراقی و خمینی نمیزد تو سر خودش میگفت بیچاره شدیم حتی وقتی با دست خالی خرمشهر را آزاد کردم باد به غبغب انداختن ما اینکارو کردیم که توش داد به خدا گفت خدا آزاد کرد خمینی افتخارات با موفقیت های دنیایی باد به غبغب انداختن با اون شکست های بزرگ فضایی که شاه و صدام به به جا آوردن و آمریکا و همه بر علیه ایران نمی زد تو سرش میگه وای من بد خودشون با آدم های بزرگ اینجوری ان بابا اینجوری این مدلی که توی هواپیما مدیران باد به غبغب انداختن من کی بودم که این شو این شو آمریکا آمریکا وقتی خبرنگار ازش پرسید میشه گفتم غلط کردیم فرعون وقتی دنبال قوم بنی اسرائیل کرد که همشون همش کار کنه و نداشتن پدر یا رسیدن به من بگو که مردم و داشتن زندگیشان را می کردند من هم شما را به کشتن داد مصری نگفته فرعون غلط کردم دل رو به دریا زدم که گفته شد ابراهیم و وقتی انداختنش تو آتیش می خواستم میندازنش تو آتیش ندادن گفت غلط کردم چه کاری کردم شکستمو حالا آتیش حالا به این روز افتاده من گفت خدا این حاله نکرد حتی اینقدر عزت نفس داشت که جبرئیل آمد گفت کمکت کنم گفت خدا تورو فرستاد گفت من خودم اومدم گفتم برو برو من فقط به خدا تکیه می کنم پیامبر وقتی از غار حرا در اومد پیامشو رسالتش را ابلاغ کرد همه مسخرش میکردن و میگفتن محمد دیوونه محمد مجنون وقتی همه دستش می انداختند مسخرش میکردم میگفت وای خاک بر سر من با این موقعیت خانوادگی من پدر پدر بزرگم پرده دار کعبه است من آبروی پدرم و خندانم و خانواده و پدربزرگم آوردم وقتی میدونستی به ادامه داد پایداری کرد حتی وقتی برده برده ها را می گرفتند با شکنجه می کشتن نگرفته من احمق اینا رو نجات که ندادم به کشتن دادم بهشون خودش برو بیایی داشت به خاطر آزار پیروان پیروانش به شهر مدینه محمد و یارانش تو شهر خودشون خونه داشتند کسب و کار داشتم برو بیایی داشتم اومدن اینجا رسیدن به مدینه صفر شدن بی خانمان شدن ولی فکر کردن محمد و پیروانش خود محمدی یقین داشتن اعتماد داشتن محمد این بدبختا را از خونه هاشون من چیکار کردم آواره و دربدر کردم آوردم اینجا حالا باید برم خونه های مرد اینا که برای خودشون تو شهر خودم برو بیایی داشتم حالا بعد برن مستاجر خونه ی کسی دیگه بشم ولی عزت نفس داشتن به خاطر هدفشون بخاطر هدفشون احساس ذلت نمی کردند احساس بدبختی نمی کردند احساس عزت می کردند برای همین جوری خودشون یقین داشتن و باور داشتند به راهشون با احترام وارد خونه های اهل مدینه شدن و هر مسلمانی یکی از این مهاجران را می برد خونش ساکن می کرد پیامبر وقتی رسید شهر مدینه گرم بگیره برای اینکه به جایی برسه به اونا بچسبه به خدا چسبید با همون همون به همون خدایی که بهش ایمان داشت توکل کردم پیامبری که همه سران قریش مادرم پیشش میگفتن تو فقط حرف نزن آبروی ما رو مثل اینکه مثلاً بگی من پسر فلانی تو فقط حرف نزن به هر چی بخوای هست که زن پول خونه موقعیت هر چی بخوای بهت میده ایم ما گفت اگر ما رو تو دستت راست مو خورشید و تو دست چپم بذارید یا برعکسش من از من به خدایی که ایمان آوردم پشت نمیکنم خدا ای که خودتو به من ثابت کرده خدایی که خودش را به محمد ثابت کرده دیگه واقعاً ایمان آورده پیامبر به خدا ولی ما چی میگه ما ایمان آوردیم به زبان میگوییم ایمان آوردیم خدا نیستیم ما با خدا یکی به دو می کنیم وقتی محمد و یا راش سه سال توی شعب ابی طالب محاصره بودند کل ثروت خدیجه تمام شده بود غذایی برای خوردن نداشتن بازم از ایمانش دست بر نداشتن وای من من چه خری به مردم و نجات ندادم خودم به گرسنه گرسنه ها رو بردارو نجات ندادم تا خدا ایمان شو نشون داد پایین به خدا خودم به دلش انداخت که با موریانه رو فرستادن عهدنامه رو نامه رو خورد و آزاد شدم تاچی توی الاکلنگ نشستی وقتی میره بالا و همچنین بود به قبل میندازی فکر می کنی فرمانروای خود فکر می کنی خدایی فرمانروای عالمینی وقتی میای پایین خاک بر سر من خاک بر سرم خاک بر سرم از بالا بیا پایین بیا پایین خدارو ببین در بیا از حالا حالا بیا پایین به آسمون نگاه کن قسمت کهکشان ها رو ببین عظمت آفرینش خدا رو ببینیم که کره زمین ما این کهکشان ما یه نقطه تو از متین هستی نیست بابا تو فکر می کنی کی هستی یه ذره میری بالا فکر می کنی خدایی میخوری زمین که شکست مالی شکست عاطفی شکست تحصیلی فکر می کنی دنیا به آخر رسیده او می خوای دست به خودکشی بزنی بیا بگو اشهد ان لا اله الا الله سلمان مسلمان مسلمان شو مقیم یا ساکن بتخانه باش این میخوای خدا راه را تو میخوای خودت نیای تو راه راز خدا راه راست را کج کنه بخاطر تو این این دنیا که میبینی خدا میگه این دنیای بازی صحنه بازی نقشی که قبول کردی بازی کنی و عاشق نقشه شد که بتونی خوب و عالی بازش کنی اگه نقش یه خیاط اگه نقش اگه نقش یه پا دو بهترین پادوی پادویی دنیا باشه اگه بهترین خودت باش شاکر وجود حضور باش عاشق نقش باش خوشحال باش که نفسی تو این نمایش بزرگ آفرینش به تو داده ام بابا روزی هزار بار خدا رو شکر کن تو لایق دونستن هستی بهت دادن هست از هیچی تو رو خدا خلق کرده تو هیچی نبودی اگه یه جایی نقش سیاهی گزار باش اگه ستاره‌ای بزرگترین ستاره‌ای پست به خودت غره نشوی اگه کوچکترین ستاره‌ای خودتو حقیرند دوم سود که میبینی از توی عروسی دل اون سیاهی پر نور ترین و بزرگترین ستاره عالم متولد میشه که یعنی از اون عربستان وحشی بودن همه کشور ایران متمدن بود یک کشور متمدنی بود ولی اون عربستان که مردمش اهل و وحشی بودن و سواد نداشتن از اونجا بزرگترین ستاره عالم شروع بده پیدا شد پیدا کرد درخشی اگه توی محیطی هستی که فکر می کنی ۳۲ هیچی نداریم شب تو قراره پرستاره ترین پرنورترین و درخشان ترین ستاره اون سرزمین بشی و جهان و روشن کنیم اگه الان یه ستاره پر نوری خیلی به خودت بود بهم بلند و منم منم نکن بدون که هر لحظه ممکنه این ستاره پرفروغ بشه و خاموش بشه ستاره خاموش بشه و ستاره دیگه بزرگتر متولد بشه به خاطر۳ بودنت غصه نخورد به خاطر اینکه نورتری کمند پرنورترین ای خرو بگیرد و به خاطر اینکه یه ستاره کوچولو هستید احساس حقارت نکن شد

        قرار بود ستاره کوچولو دست به دست چندین ستاره بده کهکشان رو به وجود بیاره خودت باش بخند برقص از تو این آفرینش و عظمت خدای نقشی به تو دادم خیلی خیلی رو های پاک منتظرم آرزوم اینه که بیان تو این جهان نقش آفرین نقش‌آفرینی می‌کنند و برگردم حالا که اومدی بدرخش هرچه که هستی کوچیک بزرگ به دنیا بیاد خیلی و منتظرم که متولد بشن توی این آفرینش خوب بازی کنم مادری دختری خودت باش عاشق خودت باش تو نقاشیِ خدایی تو کاردستی خدایی تو اگه تو اگه خودتو این کنی یعنی داری به سازنده اون خالق داری توی می کنی عاشق خودت باش خودتو بغل کن خودتو ببوس تو با ارزش بودی تو اگه ارزش من نبودی خدا خلقت نمی کرد اگه تو زندگی اشتباه کردی حماقت کردی حسادت کردی بدی کردی به آدما ببخش خودتو تو کرده یا کسی دیگه ای نسبت به این کار را کرده ببخشید خودتو ببخشی گران بیا بیرون از این سیاهی سیاهی یعنی از این از اون که یه وقتی سیاه بودی به خودت و ویران نبود از خودت متنفر نباش به خاطر اینکه یه روزی است یا بودی الان داره آماده میشه برای…..

        ادامه خطبه در

        فصل ۶ و ۷

        کتاب رستگاری در تاریکی

        نوشته جول اوستین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        کتیبا گفته:
        مدت عضویت: 2353 روز

        سلام و عرض ادب خدمت استاد و مریم عزیز

        این کامنت را زمانی که در شرایط روحی بدی داشتم نوشتم این کامنت نامناسب برگرفته از توهماتی بود که ذهن خیال پردازم ساخته است

        لطفا

        از شما خواهش میکنم

        لطفا اگر امکانش هست این کامنت من را پاک کنید

        سپاسگزارم 🙏

        سپاسگزارم 🙏

        سپاسگزارم 🙏

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1832 روز

    سلام بر عزیزان بهشتی‌

    خدای من چقدر آگاهی چقدر نکته از کجاش بگم از فایل بگم یا از دیدگاه های عالی

    زلیخا عزیز دیدگاهت عالی بووود واقعا وقتی هدایت شدم‌سمتش که هنوز فایل و‌ندیدم صحبتهای استاد و‌نشنیده بودم دیدم وااای چقدر به این هدایت نیاز داشتم چقدر خوب با مثال هاتون این تغییر ندادن دیگران و که خودتون هم درگیرش بودین توضیح دادین

    استاد واقعا این کلاب هاوس ایده بینظیری بود کلی تکون میده آدمو مخصوصا اینکه بچه ها میان میگن با کدوم دوره چه روش به چه جاهایی رسیدن و متوجه میشم که اوضاع خیلی هاشون شاید از وضعی که من توش بودم یا هستم بدتر بوده یاد این حرف شما میفتم که هیچ بهونه ای رو نمیپذیرین قشنگ عین پدر آموزگاری که به فکر رشد منه اینو تو خودم تکرار میکنم

    واقعا چقدر دوستان میتونن خودشون و کنترل کنن احساسات و‌عواطفشون و آفرین

    زهرای عزیزم ممنون که صادقانه و عاشقانه برای ما توضیح دادین که کجا بودین و چه نتایجی گرفتین

    راجع به تغییر دیگران من فکر میکردم این نشتی و ندارم اما ته ذهنم وجود داشت اینکه هی مثلا میخواستم ژوری رفتار کنم یا به این موضوع فکر میکردم از چه روشی برم که به اطرافیانم بگم که بیان از آموزه ها استفاده کنن ولی اسم سایت و نیارم 😐 این خودش انرژی گذاشتن برای تغییر بقیست دیگه یا مثلا تو جمع با سکوت و حق به جانبی میشستم تو بحث های بقیه که اونا بپرسن نظر تو چیه من بلدم بلدم بازی در بیارم 😆 کلک مچت و گرفتم ذهن ورپریده 😆

    اینقدر ریز و نامشکوک‌ میره جلو که خیلی آسون متوجه ترمزها یا نشتی ها و حتی در برخی موارد آشیل ها نمیشی خدا رو شکر که هدایت شدم به این صفحه این فایل و متوجه این نشتی ها شدم ممنونم استاد عزیز و مهربونم مریم جونم و بچه های بهشتی 🌺🥰

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    افسانه زارع گفته:
    مدت عضویت: 863 روز

    سلام ب استاد و همه دوستان.

    من اوایل دوره ک اطلاع نداشتم نباید در مورد این موضوعات با کسی حتی اعضای نزدیک خانوادت صحبت کنی.

    از سر ذوق همش ب خانوادم میگفتم حستون باید خوب باشه انرژیتون مثبت باشه.

    و همین باعث شده ک هر چند من دیگه در این مورد ها با کسی صحبت نمیکنم اما ترکشای اشتباه قبلم هنوز هر از چند وقتی بهم بخوره.

    دیروز ی صحبتی داخل خونه شد( ک چون بار منفی داره تعریف نمیکنم اینجا)

    مامان بهم گفتن : آره افسانه همون آدمیه ک همش میگه انرژی مثبت انرژی مثبت و حال منو خیلی خراب کردن.

    یعنی کافیه من ی صحبتی بکنم،حالا در هر موردی.

    خانواده اینو ب من تذکر میدن و میتونم بگم روحمو اذیت میکنن.

    ( این اتفاق دیروز افتاد)

    و من امروز ب طور هدایتی ب این فایل هدایت شدم و استاد داشتن مصاحبه میکردن و دقیقا گفتن در این مورد ها با کسی صحبت نکنید باعث افت فرکانس و انرژی میشه،حستون رو خوب کنید،و با نتایج فقط با نتایج با بقیه صحبت کنید،اون موقع دیگه نیازی نیست ما با کسی صحبت کنیم اونا خودشون میام و از ما کمک میخوان.

    متوجه شدم ک فرکانسم با خداو جهان نزدیک شده اینقدری ک وقتی ی چیزی میشه خدا سریع واضح از ی طریقی بهم می‌فهمونه ک جواب این حست اینه،جواب اون فکر اونه و خدارو شکر میکنم.

    این یعنی نتیجه.

    و من تصمیم گرفتم بیشتر و بیشتر رو خودم و مهارتم کار کنم تا با ب دست آوردن نتایجم بتونم بقیه رو ب سکوت دعوت کنم تا روحمو اذیت نکنن و من بتونم با آرامش بیشتری خدا رو درک کنم این جهان رو با نعمتاش بشناسم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: