https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/11/abasmanesh-18.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-11-25 05:18:452024-04-27 08:11:13گفتگو با دوستان 48 | “هدایت” و “تسلیم”
213نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیز و مریم فوق العاده و همه ی عزیزای دلم که این متن رو میخونن.
حسی که الان دارم شبیه این آیه هاست
عیسی مسیح توی سوره مریم آیه های 31 و 33 میگن
« خداوند مرا وجودی پر برکت قرار داده در هر کجا باشم»برکت از منه نه شرایط
«درود و رحمت خداوند بر من در روزی که متولد شدم و آنروز که میمیرم و آنروز که زنده برانگیخته میشوم»
چقدر اطمینان و تسلیم هست توی این کلمات میگن حتی در مرگم هم رحمت خداوند هست و کاملا درسته و اصلا چیز بدی نیست من دوباره زنده میشم
«تسلیم پادشاه بودن» قشنگترین ترکیب دنیاست،
مثالی فوق العاده از تسلیم و هدایت پادشاه شدن رو تجربه کردم
و چقدر سعادتمند بودم توی لحظه های سرنوشت ساز این آموزه ها بیادم اومد.
خیلی خوشبخت و خوشحالم که به اندازه ای که قوانین جهان رو درک کردم آزادی فوق العاده ای رو تجربه میکنم و انتخاب های روزانم بین این تفریح و اون تفریح شده.
اما بازم تضادها میان!
درحین دوچرخه سواری یک حرکت خیلی ظریف باعث شد توی یک شیب تند تعادلم از دست بره. همینطوری که شاهد اجرای قوانین فیزیکی اینرسی و ممنتوم و جاذبه زمین روی بدنم بودم و تو شرایطی بین شوک اتفاق و از دست دادن هوشیاری بودم تصویر واضح استاد که دارن با صدای بلند به سرشون اشاره میکنن و میگن «مننن! چه الگویی توی ذهنم بوده که باعث این اتفاق شده» اومد توی ذهنم.
این خیلی زیاده که توی شرایط بقا به این فکر سطح بالا دسترسی داشته باشی! انگار بگی اوه ببین چی خلق کردم
این نهایت خوشبختی بود! به جای فکر نه من اینو نمیخوام این فکری بود که اومد توی ذهنم اومد، چقدر نفوذ و تاثیر داشته این آموزشهای توحیدی.
این لحظه ی تسلیم بود برام
همین یک فکر باعث شد انقدر ریلکس رو راحت باشم قشنگ آرامش و کنترل روی حالم داشتم با این حال هیچ کنترلی روی شرایط نداشتم میلی هم نداشتم به این توهم ادامه بدم که میتونم چیزی که اتفاق افتاده رو به عقب برگردونم یا کنترلش کنم مثل این گفتوگوی عبث ذهن که شروع میکنه «اگه اینطوری میکردم اینطوری نمیشد»
کاملا پذیرفتم، پذیرفتم این پترن من بود این خلقت من بودش.
این مجازات خدا نبود این خلقت من. و این اتفاق به شکل معجزه آسایی باعث شد آماده بشم پترن«تو باید تنبیه بشی چون کافی نیستی» رو کاملا رها کنم و این حقیقت رو بپذیرم
« خداوند مرا وجودی پر برکت قرار داده در هر کجا باشم»برکت از منه نه شرایط
من میدونستم این باور هست بارها و بارها دیده بودمش اما درست توی اون لحظه بود که آماده بودم ازش دست بردارم.
هدایت به اون فکر بعدش آمادگی برای رها کردن اون فکر یکم راه خشنی به نظر میاد اما خیر عظیمی توش بود. پترن ها خودشون رو دائما نشون میدن چون میخوان رها بشن.
اون باور که رها شد اصلا لحظه ی عادی نبود من تقریبا هوشیاریم رو از بدنم از دست داده بودم، انگار سالها بود من کلی انرژی صرف میکردم این باور رو نگه دارم و الان دیگه اون باور و انرژی آزاد شده بود یک حضوری رو حس کردم که هوشیار بود قطع نشدنی هیچ دردی نداشت و حتی خوشحال بود خیلی باز و پذیرا بود، پس همه خوشحالیها از اینجا میاد خیلی متفاوت تر از همیشه شبیه تجربه نبود که رد بشه و تموم بشه!! خارق العاده بود چقدر در دسترس و آسون! چقدر نزدیک و بدیهی، کی فکرشو میکرد به ظاهر یک اتفاق ناجالب باعثبشه یک باور به این مخربی خارج بشه، بعدش انگار یک لحظه کافی بود که توجهم از ذهن و بدنم منحرف بشه و خدا خودش رو نشون بده بگه ببین حضور نابه منه که باعث میشه باورهای مخرب دیده بشن و خارج بشن و تو خوشبگذرونی شرایط دلیل خوشگذرونی نیستن منم دلیلش.
کاش میتونستم بنویسم چی بود خیلی حسه آزادی بخشی بود، لطیف، سبک، در جریان، پر، دردسترس، مطلق، شادی فرای شرایط، راحتی، اطمینان، تاثیرناپذیری،….
اما اصلا از نظر ظاهری حال جالبی نداشتم با این حال خیلی حالم خوب بود صدای آدمهارو میشنیدم که میخواستن کمک کنن اما هیچ میلی نداشتم بخوام خیلی بهشون توجه کنم. دراز کشیده بودم روی زمین و چشمام بسته بود کسانی که برای کمک اومده بودن میخواستن که من نگران باشم و برم بیمارستان از نظر پزشکی آسیب قابل توجهی داشتم اما اصلا احساس نمیکردم باید برم بیمارستان توی بدنم انرژی متفاوتی رو احساس میکردم.
میخوام بگم من واقعا ایمان پیدا کردم فقط با یک فکر درست چقدر بازی میتونه عوض بشه، و قانون در لحظه به اون فکر پاسخ میده و شرایط رو بهتر و بهتر میکنه مهم نیست چقدر شرایط ناجور شده، توشرایطی که واقعا انسان میتونه بترسه و دلش به حال خودش بسوزه و بشینه گریه کنه از درد یک فکر میتونه زندگی رو متحول کنه.
به شکلی که 5 دقیقه بعدش من خودم بلند شدم
راه رفتم و حتی سوار دوچرخه شدم، همه چیز بنظر طبیعی بود اصلا جای نگرانی نبود با اینکه بقیه خیلی موافق نبودن اما
انقدر حالم خوب بود که نمیتونستم کاره دیگه ای کنم.
بعدش هر شب که میخوابیدم فرداش بدنم بهتر و بهتر شده بود و توی این مدت هم میدویدم هم اسکیت میکردم هم میرفتم دوچرخ سواری. بعدش این فکر فوق العاده مدام میومد توی ذهنم «خداوند وعده ی سلامتی و وفور داده و خدا به وعدش عمل میکنه در نتیجه ی این تضاد بدنت سلامتی خیلی بیشتری رو درخواست کرده و بعد از این اتفاق سلامتی خیلی خیلی بیشتری رو توی تمام جوانب مخصوصا مقاومت، پوست و سیستم ایمنی و عضلات و استخوانها و مفصلها تجربه میکنی».
امروز دوهفته از اون اتفاق گذشته و خدا به وعدش کاملا عمل کرد. بدنم کامل ترمیم شد و تمام زخم ها و درد ها خوب شد. چه کسی وفادار از خدا به وعده هایش…
ببین من اصلا دوست ندارم بنویسم و خیلی خیلی کند مینویسم نوشتن این متن ساعتها وقت برد چون هی جمله های بهتری میومد اما همون نیرو باعث شد با عشق تک تک کلمات نوشته بشه
سپاس از استاد که الهاماتشون رو دنبال میکنن و این همه تحول ایجاد میکنن
استاد از مهر ۹۷ با شما آشنا شدم به این صورت که تو اینترنت سرچ کردم چگونه پولدار شویم و با فایل ثروت و نعمت در جهان هر روز در حال افزایش است رو برو شدم و خیلی به دلم نشست و دنبال کردم کانال تلگرام و تو سایت ثبت نام کردم جالب اینجاست که من قبلا اصلا در زمینه موفقیت و قانون جذب هیچ چیزی از کس دیگری نشنیده بودم و شما اولین کسی بودید که من این مطالب رو از زبان شما میشنیدم(اولین کس و بهترین کس )تمام فایلهای سایت رو دو سال مداوم گوش دادم خیلی نتایج هم گرفتم ولی مدتی کم رنگ شد و نتایج هم کم رنگتر و تو اینستا مدام دنبال پیجهای موفقیت همون حرف شما دنبال چیز جدیدی بودم از آنجایی که خیلی از فایلهای شما رو حفظ بودم دیدم همه دارند تقلید میکنند و تو لایوهاشون دیدم که شاگرد شما بودند و خلاصه استاد خیلی کارت درسته اصلا حرفت به دل مینشینه حتی زن و بچه و یا نزدیکان که قبلا فایلهای شما رو برایشان گذاشته بودم و بعد فایلی از یک نفر دیگه میگذاشتم میگفتند خاموشش کن فقط عباسمنش بگذار اصلا حرفهایی میزنی و مطالبی رو میگید که بقیه به ذهنشان خطور نمیکنه مثلا امشب داشتم او فایلی که در مورد دیدن هدف که آهویی غذاشو دید آمد هر جور که بود خودش رو به اون رسوند گوش میدادم و با خودم گفتم که ببین استاد از کوچکترین مسائل به نظر ما ایشون بزرگترین درس رو میگیره و به ما منتقل میکنه و با خودم گفتم که از یک بز کمتری که هدف رو میبینی و به سمتش نمیری استاد نازنین بینهایت سپاسگزارم که در جهان هستی رو به روی ما باز کردی ما قبلا در سلول انفرادی ذهن یخ زده و بتنی خود محبوس بودیم هر کس که با شما آشنا شود و حرفهای شما را در زندگی عمل کند هم این دنیا رو دارد و هم آن دنیا را استاد معذرت میخوام که مدتی به سایت یعنی خانواده خودم سر نزدم ولی شبی یک حسی گفت که بیام و درد دلی بکنم با راهنمای زندگییم بخدا استاد چاپلوس نیستم واز چاپلوسی هم خوشم نمیاد ولی مطالب شما و توضیحات و مثالها و فایلهای موضوعی شما واز همه مهمتر نحوه بیان شما محشره اصلا یک حس رضایتی از اعماق قلب آدم جوانه میزنه از خداوند میخوام که کمکم کنه در این مسیر ثابت قدم باشم تا به نتایج چشم گیری برسم و همچنین از خداوند میخواهم که خانم شایسته را برای شما و دوی شما را برای ما نگهدارد و سعادت دنیا و آخرت را به شما عنایت فرماید با تشکر و سپاس فراوان از شما بابت این آگاهیهایی که به ما دادید و ما را از هر جهت روشن کردید
المیرا جان خوشحالم که با استفاده از قانون اینهمه نتایج خوب گرفتین
استاد ازتون سپاسگزارم که وقت میزارید ودر مورد باورهای توحیدی صحبت میکنید
هر موقع در مورد باورهای توحیدی صحبت میکنید سراپا گوش میشم ولذت میبرم از صحبتهاتون
ومن مدتیه به خدا میگم چرا یه ایده نمیاد واین فایل جواب سوالم هست که خداوند جواب سوال رو داره اگر اعتماد کنیم وباید رو باور اعتماد وتوکل کارکنیم وچه زیبا جواب سوالم رو گرفتم استاد جان ممنونم اونجایی که گفتید باید به هدایت اجازه بدیم چندین بار گوش کردم
درخواست بدیم بپذیریم که او می تواندکمک کند و اونوقت که دریچه های آگاهی ونشان دادن مسیر رخ میده سپاسگزارم. استاد جان
وبه خداونداجازه بدیم تسلیم باشیم
ووقتی اعتماد میکنیم به خدا شرایطی پیش میاد و درسهایی میگیریم که باعث رشدمون میشه
واین جمله استاد رو با جان ودل شنیدم که خواسته رو مشخص کنیم چگونگی رسیدن به خواسته رو به خدا بسپاریم
حتی زمان رسیدن به خواسته رو به خدا بسپاریم
استاد جان من باید صحبتهای این جلسه رو بارها گوش کنم وفقط خواسته ام رو مشخص کنم بقیه به من گفته میشه اگر توکل داشته باشم وتسلیم باشم
وقتی تسلیم باشی بهت همه چی داده میشه ،همه خواسته هات
و وقتی بذاری به عهده من خواسته هاتو بهت عطا میکنم
این پیام پر رنگ امروز من بود ، از طرف خدا
امروز قرار بود با فامیل نزدیکمون که از شنبه خونه ما بود بریم بازار پانزده خرداد و از اونجا بازار حسن آباد بریم تا کاموا بخریم و منم گل سرارو تا جمعه ببافم
مثل دیروز داداشم قبل اینکه بره سر کارش مارو برد و رسوند به بازار پانزده خرداد ،و بی نهایت از خدا سپاسگزارم که همه کارهام به راحتی انجام میشن
وقتی رسیدیم نمیدونم چرا یهویی مسیرمو تغییر دادم به فامیل نزدیکم گفتم که بیا ببرمت قسمت لوازم تحریری از اونجا برای نوه ات خواستی وسیله بخر
وقتی رفتیم یه مغازه رو دیدیم یونی کورن و کرومی شخصیت کارتونی داشت و من این کارتونا رو اصلا ندیده بودم و تو بازار دیدم که همه بچه ها از این شخصیت کارتونی خوششون میاد
رفتیم داخل مغازه البته فامیلم گفت که بریم ، چون میگفت این شخصیت کارتونی بین بچه ها خیلی محبوب شده و همه امسال همه دفترا و کیفاشون از این شخصیت کارتونیاست
وقتی رفتیم داخل دیدم جاکلیدی و گردنبند ریز داره که کلی وسیله داشت از این چوبیای ریز که جدیدا مد شده و خیلی ارزون هم هستن به قیمت عمده
اونجا بهم گفت که طیبه خیلی ارزونه بخر و ببر دم مدرسه ها بفروش ،چند تا برداشتم و اندازه 150 هزار تمن خرید کردم
بعد رفتیم و کلی خرید کردیم و موقع اذان رفتیم مسجد بازار بعد نماز همیشه چای میدن ،رفتم و گرفتم و یکم استراحت کردیم و راه افتادیم و جالب اینجاست وقت ناهار که شد و از جلوی یه غذا فروشی رد میشدیم بهم گفت طیبه ناهار بگیرم بخوریم
برام عجیب بود
من قبلا بارها وقتی اومده بود تهران باهاش رفته بودم بازار و همیشه سعی داشت از خونه ناهار ببره یا بیرون هیچی نمیخورد با اینکه ثروت مند هستن و وضع مالیشون از ما خیلی خیلی بالاتره
ولی داشتم از رفتاراش تعجب میکردم
حتی با من هم با احترام صحبت میکرد
وقتی گفت غذا بخریم تو دلم گفتم هیچی نگو بذار بخره
خندم گرفت چی داشت رخ میداد
وقتی هیچی نگفتم و خودش رفت خرید کرد و اومد و نشست تا غذامونو حاضر کنن ،گفت طیبه من به یه نتیجه ای رسیدم
و اون اینه که باید برای بدنت خرج کنی و نذاری گرسنه بمونه تو اینجور جاها که کلی داری راه میری و خسته میشی
بعد گفت من به این نتیجه رسیدم که اگر خرج کنی پولتو خیلی سریع جاش میاد و با اینکه کلی ثروت دارن اگر بخواد هر چیزی رو به راحتی میتونه بخره و از قبل مثلا موقع رفتن به جایی غذا نمیگرفتن الان به کل دیدش تغییر کرده بود
و داشت به من میگفت که از وقتی پولامو خرج میکنم و به بدنم میرسم و به هر چیزی که میخوام پول میدم خیلی راحت دو برابرشو خدا بهم میرسونه
چقدر داشت جالب میشد
من فقط و فقط میگفتم خدایا چی داره رخ میده
و این برام پر رنگ میشد که طیبه باوراتو تغییر دادی ،آدمای اطرافت هم تغییر میکنن و این یکی از نتایجشه که داری میبینی
چون من تو باورایی که نوشته بودم و تکرار میکردم ،میگفتم که هستن انسان هایی که به سلامت بدنشون اهمیت میدن و ارزشمندی خودشون رو میدونن و من هم ارزشمندی خودم و بدنی که خدا بهم عطا کرده رو میدونم و به تک تک اعضای بدنم که با عشق دارن به بدنم خدمت میکنن من هم به بدنم عشق میورزم
و خیلی باورای دیگه در جهت سلامت بدن و ارزشمندی خودم و دیگران
و الان داشتم میدیدم که چقدر آدما دارن به سرعت در زندگیم تغییر میکنن
حتی نگاهشون به نقاشیام و کاری که انجام میدم تغییر کرده و مدام تحسین میکنن و ازم خرید میکنن
چقدر لذت بخشه این مسیر
خیلی دوستش دارم
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که کمکم کرده و میکنه ، که کنترل کنم ورودی های ذهنم رو و از دیدن نتایج لذت ببرم
وقتی ما ناهار خوردیم ،خواهر زاده ام خونه ما بود و تنها بود و زنگ زد گفت کی میاین من گرسنه ام شده ،بهش گفتم خودت یه چیزی درست کن و ناهارتو بخور ما دیر تر میایم
چون 11 سالشه و مادرش یکم بیشتر مراقبت میکنه برای همین نمیدونست چیکار کنه
وقتی ما رفتیم تا ادامه خریدامونو انجام بدیم من دنبال گیره تق تقی میگشتم که جایی که میرفتم اصلا نداشتن و کم بود فروششون و از یه مغازه دار پرسیدم گفت برو کوچه مروی و از پاساژ اونجا که کلی فروش خرج کاره تهیه کن
میدونم که همه اینا کار خداست که داره قدم به قدم هدایتم میکنه
قبلش من از یه مغازه 200 تا گیره تق تقی خریدم بهم گفت گیره هام کمی زنگ زده هستن میخوای ؟ گفتم باشه
ولی یه حسی داشتم که بهم میگفت استاد عباس منش گفته که باید کارت با کیفیت باشه
ولی خریدم و رفتم به آدرس کوچه مروی و از اونجا هم رنگ طلاییشو خریدم
وقتی برگشتیم از زیر گذر مترو پانزده خرداد خواستیم بریم ،قبلش من میخواستم از زیر گذر ورودی بازار بریم ولی نمیدونم چی شد مسیرم تغییر کرد و از راه دیگه ورودی مترو رفتیم ،اونجا یه مغازه بود که کلی جاکلیدیای شخصیتای کارتونی رو میفروختن به قیمت خیلی خیلی ارزونتر
فامیل نزدیکم وایساد تا خرید کنه
منم کنار مغازه وایساده بودم که دیدم یه پسر دست فروش که فالاش دستش بود جاکلیدیا رو نگاه میکرد
یکم بعد دیدم بهم گفت خاله اینو برام میخری من گفتم نه
بعد گفت خاله اینو برام میخری ؟
تو دلم گفتم خدا تو چی میگی براش بخرم؟
گفتم بخرم براش و یه فالشو بردارم و ببینم که تو چه حرفی قراره بهم بگی ؟؟؟ مثل همیشه
پیامتو بهم بگی از طریق نوشته که من درکش کنم ؟
و بعد گفتم اگرم براش جاکلیدی بخرم برای تو و به خاطر تو میخرم نه اینکه برای چیز دیگه مثلا اینکه کمکش کنم و…
اگر قرار باشه بخرم فقط و فقط برای تو هست ربّ من
بعد چند باری سوال کردم که حس کردم گفت میتونی بخری
حالا که گفتی برای ربّ
اجازه داری
و بعد از فروشنده خواستم تا بهش بده اون چیزی رو که میخواست و منم از فالاش هی ورق میزدم میگفتم خدا چه رنگی بردارم ،آخرش یه فال نارنجی رنگ، انتخاب کردم و گفتم خدا تو حرفتو از این طریق بهم بگو
چیکار باید بکنم یا چی برای من خوبه
وقتی فالو باز کردم دیدم نوشته اش دقیقا در رابطه با اولین خواسته ام بود که باعث شد من به مسیر آگاهی قدم بردارم و وقتی دیدم درمورد اونه خندیدم
گفتم خدایا چیکار داری میکنی
نوشته که خواسته تو هم مشتاقه تا بیاد و به تو برسه و داری خواسته تو
یه حرفی هم نوشته بود که من قدم بردارم به سمت خواسته ام
حس میکنم قدم برداشتن به سمتش منظورش اینه که باید یه سری کارارو بکنم که لایقش بشم
و اینجوری درک کردم که باید بیشتر عاشق خودم باشم و بیشتر به همه جهان هستی عشق بورزم و مهم تر از همه به خدا عشق بورزم و خیلی چیزای دیگه از این نوشته فال درک کردم
وقتی نوشته بود خواسته ات منتظره تا تو قدم برداری به سمتش
فهمیدم که منظور خدا اینه که به غیر از عشق ورزیدن
باید ورزشم بکنم
باید لیاقتمو برای سلامتی و عشق و ثروت نشون بدم و هرآنچه که مربوط به خواسته ام میشه رو قدم بردارم براش
ولی چون خواسته ام رو به خدا گفتم خودت باید بیاریش و من در زندگیم داشته باشمش ، بعد خوندن این فال گفتم خدا هرچی تو بگی من سعی خودمو برای بندگی میکنم و باقی کارا باتو
جالب اینجاست که همیشه وقتی من فال میگرفتم از مترو خواسته هامو میاوردم جلو چشمم یا اینکه از دلم رد میشدن
اینبار وقتی فال میگرفتم فقط و فقط به فکر این بودم که خدا چی میخواد بهم بگه و اصلا خواسته ام رو به یاد نیاوردم
اینبار خدا بهم یادآوری کرد که بعد خوندنش حس کردم که خودش همه کارمو انجام میده و من فقط باید آروم باشم و به این مسیر پر از آگاهی ادامه بدم
و خدا خودش خوب بلده چجوری عطا کنه خواسته ام رو
بعد دیدم پسر فال فروش سریع جاکلیدیو گرفت و رفت
و فروشنده که دید من دارم فالو میخونم گفت چطور بود فالت
خندیدم گفتم خوب بود
انگار خدا به دلم انداخت تا از این ورودی مترو بیایم و من این پیامشو دریافت کنم تا سبب آرامش بیشتر و بیشتر من بشه که من دارم همه چیز رو
و یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگه برای اینکه به خواسته هات برسی آروم باش و لذت ببر
وقتی لذت میبری از مسیر ،خود به خود خواسته هات ،با قدم هایی که برای لایق بودنشون برمیداری رخ میدن
وای من چقدر این ماچ ماچی جانم ،ربّ بی نهایت ماچ ماچیمو دوست دارم
الان که داشتم مینوشتم قشنگ یه صدایی گفت منم دوستت دارم
چقدر کیف داره شنیدن این صدا
چند روزیه وقتی دختر پسرای عاشقو میبینم یه حس فوق العاده سرشار از عشق رو دارم و سپاسگزاری میکنم
وقتی برگشتیم خونه دیدم خواهر زاده ام ناهار درست کرده و با چنان ذوقی میگفت که من ناهار درست کردم ،من با یه لحنی گفتم من نمیخورم مریض شدم ،دیدم ناراحت شد
اونموقع میشنیدم چرا اینجوری گفتی چی میشد بگی باشه میخورم ، و نجوای ذهنم میگفت معلوم نیست که چجوری درست کرده و تمیز درست کرده یا نه که باعث شد من دلگیر کنم خواهر زاده ام رو و بعد خودمم متوجه شدم کارم درست نبوده
فامیل نزدیکمون شب شام دعوت بودن و ساعت 8 رفتن
منم دیدم حالم خوب نیست و سرماخوردگیم نمیذاره که بافتنیارو ببافم ، گفتم من وقت برای تو ندارم سرماخوردگی
بدن من یه داروخانه هست و سریع باید دست به کار بشه
پس من تا جمعه باید 200 تا گل سر ببافم
بعد به خدا گفتم ،خدا من چیکار کنم برم دکتر یا نرم
که حس کردم آره میتونی بری
تو این بین کسی خونه نبود و یه لحظه گفتم کاش مامان تو خونه بود باهاش میرفتم بعد گفتم داداشم بیاد بگم باهاش برم
بعد یه لحظه به خودم اومدم گفتم تو نیازی به هیچ کس نداری طیبه
تو اگرم هرجا بری ،با خدا میری
و میشنیدم که پاشو باهم بریم
و من حاضر شدم و رفتم
تو راه همه اش میخندیدم میگفتم وای خدای من
اولین باره که من با خدا میرم پیش دکتر سرماخوردگی
که البته دکتر هم خود خداست
و به خدا گفتم خدا هرچی لازمه که انجام بشه بنویسه
که میشنیدم آمپول و سرم اصلا نیاز نیست
و وقتی رفتم و داخل اتاق دکتر شدم و بعد از پرسیدن ، یه شربت غرغره و یه قطره بینی و یه ورق قرص داد و گفت کافیه همینا
دقیقا همون صدایی که از قلبم شنیدم که تو راه میگفت همین کافیه و نیازی به آمپول و سرم نیست
حس میکردم خیلی حالم بهتر شده و یه حس نشاط داشتم که فوق العاده بود
وقتی رفتم داروهامو بخرم اونجا بود که بهم گفته شد
طیبه ببین اینا که هر روز با مریضای سرماخوردگی رو برو میشن چرا مریض نمیشن ؟
همه اینا برمیگرده به باورات
باید باوراتو تغییر بدی درمورد اینکه بگی بدن من حاصل تکامل میلیون ها سال هست و مریض نمیشه و من با تکرار این باورهای قدرتمند کننده میتونم هر لحظه حالم رو خوب کنم و نتیجه رو زمانی میبینم که باورم قوی بشه
پس یادت باشه که بدن تو یه داروخانه عظیمه که خیلی سریع با هر دم و باز دمی کد سلامتی رو در بدنت فعال میکنه و بدنت کاملا سلامت هست
وقتی برگشتم خونه به خواهر زاده ام گفتم که یکم از برنجی که پختی به منم میدی
خیلی خوشحال شد و وقتی خوردم خیلی خوشمزه بود
و ازش تشکر کردم و انقدر ذوق میکرد بابت تشکرم که انگار دنیارو بهش دادی
اونجا بود که متوجه شدم من باور محدود دارم درمورد غذا درست کردن دیگران که تمیز درست میکنن یا نه
و باید سعی کنم اصلاحش کنم
تا برای خودم هم رخ نده
و بعد دارومو خوردم و خوابیدم
و نشد رد پامو بنویسم
و الان 27 شهریور ماه دارم مینویسم
برای تک تکون بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت از خدا میخوام
اول از همه تحسینت میکنم بابت نوشتن هر روزه اتفاقات زندگیت (هزاران استیکر دست)
مدتیه که کامنتهات رو میخونم وهر دفعه تصمیم میگیرم که حتما برات کامنت بذارم و تحسینت کنم (تمام احساسم میگفت حالا که با کامنت طیبه خانم حالت خوب میشه پس وظیفه داری طیبه جان رو تحسین کنی )
اما فرصت نمیشد تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم وگفتم امروز باید حتما برات کامنت بذارم پس با یاری خدا امروز برات مینویسم
پس تحسینت میکنم بابت
قدم به قدم رشدی که داری ،
تکاملی که به خوبی داری طی میکنی
اقدامات عملی که انجام میدی
ایمانی که در عمل به الهاماتت داری و به اونها اعتماد میکنی
رابطه عالی که با خدا داری
شور وعشق وعلاقه ای که به هنرت داری وبراش قدم بر میداری
گذاشتن رد پا هر روزه ودادن اعتبار تمام کارهات به خدا
وهزاران موارد دیگه ……
بابت تمامش بهت هزاران آفرین میگم
منم به نقاشی خیلی علاقه دارم اما هیچ وقت به صورت جدی براش قدم برنداشتم (اتفاقا اولین بار که کامنتت رو خوندم چون در مورد نقاشی بود توجه ام جلب شد)
و اما چیز دیگه ای که باعث میشد هر روز تحسینت کنم اراده قوی شما وعمل به آموزه های استاد بود
چقدر زیبا وعالی به تک تک صحبت های استاد عمل میکنی اونم فایل های رایگان (واقعا احسنت به شما )
راستش من اکثر محصولات استاد رو تو گوشیم دارم واز طریق صفحه همسرم به همشون دسترسی دارم والان حدود 5،6سالی هست که شاگرد استاد هستیم ولی با اینکه نتایج زیادی هم گرفتیم بازم شما برای من یه الگو هستی نسبت به اینکه عمل کنم وعمل کنم وعمل کنم واز مسیرم لذت ببرم وعجله نکنم و اجازه بدم تکامل طی بشه (ممنونم ازت)
یه مورد دیگه هم که باعث شد این دفعه هر طوری هست کامنت رو برات بذارم در مورد مسئله بیماری ورسیدن به سلامتی که نوشته بودی
راستش من خودم از جمله آدم هایی بودم که همیشه درگیر بیماری های ریز ودرشت میشدم چرا، چون یه آدم به شدت تلقینی وتحت تاثیر نظر دیگران ،تا قبل از خرید قانون سلامتی ، من مدام روی باورهای سلامتی کار میکردم وسعی میکردم که باورهام رو درمورد سلامتی درست کنم وبسیار هم تاثیر داشت ولی کافی نبود بازهم نشانه های بیماری بودند وچند روز یک بار من رو درگیر میکردند تا اینکه قانون سلامتی رو خریدیم وفهمیدم فقط ساختن باور کافی نیست باید ورودی مناسب هم به جسممون بدیم وهر ماده ای رو که برای بدن مثل سم میمونه وارد بدنمون نکنیم اینجاست که باوردرست همراه با ورودی مناسب میشه نتیجه دلخواهی که ما رو راضی میکنه
انشالله حتما وبه زودی قانون سلامتی رو میخری ولی تا اون رو حتما فایل (قدرت اراده در مقابل نحوه عملکرد مغز انسانرو)گوش بده تقریبا اصل قانون سلامتی رو استاد تو این فایل میگویند وهمچنین فایل های معرفی قانون سلامتی خیلی میتونه بهت کمک کنه که چطوری ما میتونیم به سلامتی برسیم
راستی چهره بسیار زیبایی داری وقابل تحسین، وروزی که عکس رو گذاشتی اینقدر چهره ات برام آشنا بود که اگر تهران بودم میگفتم حتما یه جایی دیدمت ولی من ساکن یزدم (استیکر خنده)
انشالله هر روزت پراز نور خدا باشه وراه ومسیرت روشن
وقتی پیامتو دیدم صبح بود و تو مترو بودم و داشتم میرفتم تا کارامو انجام بدم
خوندم پیامتو ولی فرصت نشد جواب بنویسم و الان که خونه هستم مینویسم با عشق
بی نهایت ازت سپاسگزارم که وقت گذاشتی و رد پام رو خوندی و بی نهایت سپاسگزارم که وقت گذاشتی و برای من نوشتی و بابت تک تک تحسین هایی که کردی ممنونم ازت
خداروشکر میکنم که نوشته هات رو دیدم و از اینکه بهم گفتی تا فایل های درمورد سلامتی رو گوش بدم ممنونم
امروز یکم از فایل اولی که نوشتی رو گوش دادم و چشم بقیه فایل های قانون سلامتی رو که معرفی دوره هست رو گوش میدم
منم با اینکه نتونستم هنوز دوره ای رو خرید کنم ولی خیلی دوست دارم اولی قانون سلامتی باشه ولی باز هرچی خدا بخواد هرموقع درمدار دریافت آگاهی های دوره ای قرار بگیرم خودش من رو هدایت کنه و هر دوره ای که برای من مناسب باشه رو تهیه کنم
اتفاقا منم درکی که این مدت از فایلای رایگان سلامتی داشتم تصمیم گرفتم که تغذیه ام رو اصلاح کنم و خودم رو لایق دریافت دوره قانون سلامتی بکنم
مثلا شروع کردم دیگه به کل هرچی کیک و بیسگوییت و شربت و چیپس و پفک که قبلا میخوردم دیگه نمیخورم
از وقتی دیگه نمیخورم خیلی بهتر شده و حتی دیگه دلم نمیخواد بخورمشون
هر موقع یه لحظه دلم میخواد سریع میگم طیبه بدنت ارزشمنده و خدا بهت امانت داده و باید بهش چیزای خوب برسونی تا اونم برات خوب و با عشق کار و فعالیت کنه
و شروع کردم یه مدتیه که هر غذایی که قبلا میخوردم و سردی بود مزاجش
الان همه مصلحات رو سعی میکنم با هم ترکیب کنم و بدنم در تعادل باشه و این برام لذت بخشه که برای لایق بودن قدم برداشتم و حرکت کردم
من تازه تازه دارم یاد میگیرم که برای اینکه به خواسته هام برسم باید لیاقتمو نشون بدم
اینکه مثلا سلامتی میخوام باید به خدا نشون بدم که بدنم برای من ارزشمنده و من براش قدم برداشتم تا اینکه سلامتی بیاد به وجودم
اگر لایق بشم خودش میاد و تنها راحش قدم برداشتن من برای
الهی که منم به زودی قانون سلامتی رو تهیه میکنم و خیلی ذوق دارم براش تا آگاهی هاش رو دریافت کنم و عمل کنم و قدم بردارم
بی نهایت از تک تک جملاتی که برام نوشتین سپاسگزارم
بی نهایت زیبایی و شادی و سلامتی و آرامش وعشق و ثروت باشه براتون
امروز اومدم و تو قسمت سرچ کلمه تسلیم رو نوشتم تا فایل هایی که مرتبط با این مورد هست رو بشنوم چون دلم میخواد ایمانم رو تقویت کنم و بیشتر تسلیم اراده خداوند برای انجام خواسته هام باشم.
استاد اصل ماجرا از چند روز پیش شروع شد که ما قصد یک مسافرت اجباری رو داشتیم و بخاطر شرایطی که توی کارم رخ داده خیلی نگران هزینه های سفر بودم، دوسندارم خیلی روی جزئیات این موضوع تمرکز کنم و تشریحش کنم فقط این رو بگم که با خودم حساب کردم که پولی که من دارم خیلی بتونه مدیریت کنه میتونه پول بنزین و غذای این مسافرت یک هفته ای ما رو بده اونم نه غذای درست حسابی، غذای ساده و یک وعده در میان
بگذریم، چند روزی هم بود که یک بیت از مولانا رو هر صبح مینوشتم و تکرار میکردم و از شما هم میخوام که اگر این کامنت رو میخونید درباره این بیت که بنظرم دریایی از ایمان پشتش هست یه روزی و یه جایی برامون صحبت کنید و مثال هایی از زندگیتون رو بیارید که نمونه عملی این بیت هست هر چند که تو اکثر فایل هاتون کلی مثال از زندگیتون هست اما من مطمئنم هر بار با هر موضوع جدیدی کلی آگاهی جدید از زبان شما به ما گفته میشه و خداوند حرفهای بیشتری رو از طریق شما باهامون در میان میذاره، اون دو بیت این هست:
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو بی باکترم از شیر
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
ماجرای مسافرت به این شکل شد که ما توکل به خدا حرکت کردیم هر چی خوردنی هم که تو خونه بود بار خودمون کردیم که هزینه خرید غذامونم به حداقل برسه، روز شنبه صبح 19 خرداد 1403 من و همسرم جلسه مصاحبه دکتری داشتیم و بعدش هم در یه شهر نزدیک به مقصد اولمون به فاصله 4 روز بعد یه مصاحبه دیگه هم داشتیم و ما باید این چند روزه رو تو یکی از این دو شهر به یه طریقی سر میکردیم که خدای احد و واحد شاهده هیچ راه حلی براش نداشتم.
راه افتادیم و همون اول بسم الله یک پنجم پولمون هزینه سوخت و اینها شد بعدم با خودم گفتم که شب اول رو یه مسافرخونه ای سویتی چیزی بگیرم که هم یه دوش بگیریم هم خوب استراحت کنیم که مصاحبه رو با آرامش پشت سر بذاریم بعدش یکاری میکنیم خدا بزرگه. تو مسیر تلفنی یه سوئیت با مبلغ شبی 500 هزار تومن رزرو کردم و خلاصه عصر رسیدیم. خوشحال از اینکه ماشینم تو راه اذیت نکرده و راحت رسیدیم رفتم و کلید رو گرفتم و رفتیم وسایلمون رو گذاشتیم تو اتاق، اینم بگم که اتاق دو تخته تموم شده بود و با همون مبلغ یه چهار تخته بهمون دادن که کلی تو دلم ذوق کردم اما وقتی رفتیم بالا جا خوردم چون فقط یه اتاق بود و حمام و دستشویی و آشپزخونه ش با 4 تا اتاق دیگه مشترک بود، خییییییلی بهم سخت گذشت اون لحظه تا حالا خانواده م رو چنین مسافرتی و چنین جایی نبرده بودم اما خودم رو کنترل کردم به خودم دلداری دادم گفتم این همه سال شرایط مالیت خوب بوده جاهای خوب بردیشون اینبارم اینجوری شده چه اشکال داره این همه شعبان یه بارم رمضان. گفتنش الان برام ساده س ولی اون لحظه حس میکردم مغزم داره از گوشهام میزنه بیرون اینقدر که نجواها اذیتم میکرد ولی از اونجایی که صدای الله بالاتره خودش کمکم کرد و آرام شدم رفتم از همون حموم مشترک استفاده کردم زیر دوش موندم بعد اومدم بیرون یه غذایی که از خونه آورده بودیم رو گرم کردیم و خوردیم و بعدم تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که بخوابم، آخه استاد همه این راهکارها رو پیشنهاد داده بودن و این دیگه آخرینش بود که بکار بستم.
تو رختخوابم باز ذهنم درگیر مصاحبه و اینکه بعدش چکار کنم و کلی چیزای دیگه بود اما یاد داستان اومدن شما از بندرعباس به تهران با یه چمدون و زن و بچه هاتون افتادم و دیدم شرایط اون لحظه من از اون زمان شما به مراتب بهتره چون یه سوئیت تمیز و خوبی بود و از مسافرخانه های ناصرخسرو شرایط بهتری داشت ناشکری بود اگر که روی نکات منفی تمرکز میکردم، یه آیه از سوره رعد یادم اومد و بعد ترجمه صوتی سوره رو دانلود کردم و هندزفری گذاشتم و خداروشکر خوابم برد.
صبح شد و بیدار شدم دروغه اگه بگم حالم عالی بود اما دیشبش بهتر بودم یه نیم ساعتی هم درگیری ذهنی داشتم و یکی دوبارم با پسرکوچولوی سه ساله م کنتاکت زدیم اونم مقصر نبود فضا کوچیک بود و اونم انرژیش بالاست ماشالله، تو اون محدودیت اذیت میشد، برای فرار از اون شرایط رفتم دنبال آبجوش و اینها و با خودم تو آسانسور جلو آینه گفتم اگه بخوای از اول صب فاز منفی بگیری تا شب هم زهرمار تو میشه هم زن و بچه ت و یه نفس عمیق کشیدم و تصمیم گرفتم منحرف کردن ذهنم رو همچنان ادامه بدم. آبجوش رو که آوردم برا پسرم لباس پوشیدم و زدیم بیرون که نون تازه بخریم، خلاصه که نون رو گرفتیم و صبحانه رو خوردیم و راهی دانشگاه شدیم.
شکر خدا هم من هم همسرم جلسه مصاحبه رو بخوبی پشت سر گذاشتیم و این خان رو هم رد کردیم. حالا رسیده بودیم به اینجا که سه چهار روز بین مصاحبه دانشگاه این شهر و شهر بعدی رو چه کنیم؟ از دیشب تو فکر مهمانسرای دانشگاه بودم که اونم رفتم سراغش و جا نداشتن! هر کدوم از اینها کلی امید و چند ساعت تلاش پشتش بود و به جایی رسیدم که دیگه واقعا خالی کرده بودم مستاصل اومدم کنار ماشین نشستم و تو فکر این بودم که چکار کنم. اینم بگم ما ذهنیت مهاجرت به این شهر جدید رو چند وقتیه تو سر داریم و به همسرم گفتم بیا بریم چند تا از مناطقش رو بچرخیم ببینم چجوریه قیمت های خونه و اجاره اینا رو بگیریم بعدش یه کاری میکنیم.
خلاصه زدیم بیرون و رفتیم سراغ یکی از مناطقی که قبلا تو آگهی هاش دیده بودم که قیمت هاش مناسبه اما وقتی که رفتیم اونجا دیدم که خیلی از شهر پرت هست و اونجام باز تو ذوقمون خورد. داشتیم تو ذهنمون فکر میکردیم که یهو به ذهنم رسید به صاحبخونه جدیدمون که سه ماهه خونه رو خریده زنگ بزنم و ازش سوال کنم ببینم کدوم مناطق این شهر رو برای سکونت در حد متوسط پیشنهاد میده، توضیح اینکه ایشون سومین مالکی هستن که تو 15 ماه گذشته صاحبخانه ما شدن و اصالتا اهل همین شهری هستند که ما الان تو خیابونهاش داریم دور خودمون میچرخیم.
تماس گرفتم و یه صحبت کوتاهی شد و ایشون یکی دو جا رو پیشنهاد دادن و خداحافظ و تمام.
چند دقیقه بعد یه آدرس و یک شماره تلفن فرستاد و گفت برو خونه پدرم زن و بچه ت رو بذار اونجا خودتم استراحت کن عصر برو بنگاه الان همه جا تعطیله، استاد الان دارم گریه میکنم و این رو مینویسم، باور کنید اون لحظه دست و پام شل شده بود اصلا نمیدونستم چی جواب بدم بگم آره روم نمیشد بگم نه کجا برم؟ خلاصه بعد رد و بدل کردن تعارفات مرسوم ایرانی اصرار ایشون ما رو مجاب کرد که بریم، استاد من حتی نتونستم یه کیلو شیرینی سرراه بخرم و اینم برام سنگین بود دست خالی برم جایی تا حالا تو عمرم نشده و سابقه نداشته اما گفتم خدا جوابم رو داده انشالله بعدا جبران میکنم که شاید اینم بقول شما نشانه شرک باشه.
استاد هیچ تصوری از اینکه کجا داریم میریم و چند ساعت میتونیم بمونیم رو هم حتی نداشتم فقط تو فکر اون لحظه بودم که از سر گذرونده بودم.
رفتیم و رسیدیم و استقبال گرمی ازمون شد، یه خانم و آقای میانسال و به شدت مهربون دو تا فرشته، که ما رو بردن به خونه خودشون، از خونه بگم؟ یه خونه دو طبقه با 140 متر زیر بنا که طبقه پایینش رو کامل در اختیار ما گذاشتن و فکر اینکه چند ساعت میتونیم اونجا باشیم به اینجا ختم شد که الان 4 روزه اینجا هستیم و تو این 4 روز شام و ناهار و صبحانه بعلاوه میوه و خوراکی چپ و راست داره از بالا میاد پایین پشت در میذارن در میزنن و میرن، باورتون میشه؟
استاد قسم میخورم از خونه خودم بیشتر خدمات دریافت میکنم جوری که خجالت زده شدیم میگم خدایا در نزنن دیگه هر چند هر بار که در رو باز میکنم خوشحال هم میشم.
من نمیدونم ایمان و عملم برای انجام این سفر و رفتن تو دل این ترس چقدر برای خدا ارزش داشت که همچین پاداشی بهم داد فقط میدونم که خیلی جاها ایمانم کم بوده که اگر اونجاها هم به همین اندازه ایمان و عمل داشتم و به اجبارم شده حرکت میکردم خدا پاداشم رو میداد.
استاد این رو با جزئیات نوشتم که بعدا خودم فراموش نکنم هر چند که این پر رنگ ترین اتفاق این سفر و به یادماندنی ترینش بود اما چندین و چند اتفاق دیگه هم رخ داد که ذوق زده شدیم اما بخاطر کوتاه شدن پیام دیگه اونها رو ذکر نکردم، جالبه بدونید که اون پولی که اول صحبتمون گفتم هنوز ازش مونده و خدا رو بخاطرش شکر میکنم.
استاد تسلیم و ایمان به خدا خیلی گره گشاست، چیزی که باید بارها و بارها روش کار کنیم و به تکامل برسیم.
تو همین شرایطم نجواها به شکل دیگری بود که تو جلسات عزت نفس بهشون اشاره کرده بودید اما مقاومت کردیم و خودمون رو لایق این نعمت و لطف خدا دیدیم و اعتبار اون رو به خدا دادیم و شکرگذار اون بودیم از بندگان عزیزش و این دو فرشته مهربان هم بینهایت سپاسگزاری کردیم.
استاد یه روزی میرسه که یک فایل تصویری از ماجراهایی که از اول آشناییم با شما بر من گذشته آماده میکنم و دلم میخواد با نتایج عالی اون روز صحبت کنم، اتفاقات زیادی رو تو این دو سال و نیم پشت سر گذاشتم اما ایمان دارم که مسیرم درسته و ادامه میدم. بقول شما یا میمیرم یا به نتیجه میرسم راه سومی نیست.
شکر خدا رو به جا میارم برای این فضایی که هست و این کامنتی که میتونم برای هم دوره ای های عزیز و استاد بزرگوارم بنویسم
خدا روشکر که به سایت شما و آموزش ها و مطالب شما دسترسی دارم
(سلامم جور دیگر بود ولی به دلم افتاد پاک کنم اینجور بنویسم)
خداوند را هزاران بار شکر که در جمعتون در جمع توحیدی استاد عباسمنش هستم
چقدر از خواندن کامنتتون لذت بردم
مولانا در اشعارش مانند استاد عزیزمون واقعا بجا و کامل میگوید
اینقدر این شعر را دوست دارم که دلم نیومد در این کامنت ننویسم
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج اید زنجیر پی زنجیر
کامنتتون نکات مثبت و زیبایی برای من داشت و بهتون تبریک میگویم که چنین توحیدی و وصل به خداوند هستید امیدوارم در تمام مراحل زندگیتون شادی و سلامتی و وفور نعمات بی شمار خداوندرا با لذت تجربه کنی
دوست خوبم آقا سعید بی صبرانه مشتاقم فایل تصویری از دستاوردهایتان را در سایت ببینم
از شما ممنون و سپاسگزار هستم آقا محسن عزیز که در پاسخ به کامنت بنده این متن زیبا رو نوشتید و ارسال کردید، خیلی خوشحال شدم از خوندن کامنت شما، یجورایی ذوق کردم چون حس کردم یه نشانه از طرف خدا بوده برام که مطمئن بشم در مسیر درست هستم و همینطور ادامه بدم، چشم حتما انجامش میدم و در فرصت مناسب و به وقتش برای استاد عزیزم و شما دوستان گرامی فایلی که گفتم رو تهیه و ارسال میکنم انشالله که برروی سایت هم قرار بگیره. خدا رو شکر که دوستان خوبی مثل شما و یه استاد عزیز دارم که میتونم باهاشون درباره این مسائل صحبت کنم، خداروشکر️
باز هم یکی از گنجینه های بینظیر گفتگو با دوستان که باعث میشه کلی از مشکلات در مسیرم رو بفهمم و خیلی از کج فهمیهای من رو رفع میکنه و خدارو هزاران بار شکر به خاطر در مدار بودن این اگاهیها و درک کردن این اگاهی ها که فقط شنیدن کافی نیست و درک کردن دررررررک کردن مهمه که باعث میشه درست عمل کنم
خداوند در زمانی که وقتش هست من رو به خواسته ام میرسونه
من در این چند روزه خیلی با خودم درگیر بودم برای رسیدن به خواستم و خیلی اوقات میگم پس کی و بعد با خودم میگم صبر کن اقدامات رو انجام بده بهش میرسی و مدام میگم استمرار استمرار استمرار
امروز با توضیحات استاد عزیزم فهمیدم الان وقتش نیست و خداوند میدونه و در بهترین زمان من رو به خواسته ام میرسونه فقط من باید متعهدانه در مسیر حرکت کنم و در مسیر لذت ببرم .
من این رو هم از گفتگو دوستان فهمیدم با اینکه استاد همیشه میگه از مسیر لذت ببر اما من برای خودم سخت میگرفتم اما فهمیدم، نه، من باید لذتی ببرم که در اون مسیر اذیت نشم اگر هم اذیت میشم اون برای من لذتبخش باشه .
استاد یکبار مثال یک فرد فوتبال دوستی رو زدن که با هر بار تمرین و بازی پاهاش زخمی میشه وقتی فردا میگن میای بازی دوباره با عشق میره، بهش میگن اینقد زخمی شدی اینقد درد داری، اما میگه اشکال نداره بریم . این مثال ساده هم واقعا نیاز داره که درک بشه بفهمیش بفهمی منظور از این مثال چیه؟؟
چیزهایی که من درک کردم از این چند گفتگو گنجینه ای برای منه که خیلی بارارزش و مهمترینش این لذت بردن در مسیر هست من وقتی اذیت میشدم مثال فوتبالیست استاد میومد توی ذهنم که درد داره اما ادامه میده اما اینو نفهمیده بودم درسته درد داره اما اون درد لذت بخش یعنی اون درد در برابر اون لذت چیزی نیست
من این رو فهمیدم در مسیری که دارم میرم اگر اون لذت بردنه باعث تسکین اون دردم میشه باعث میشه اون درد اصلا برام مهم نباشه مسیرم درسته،اما اگر اون درد باعث میشه اون لذت بردنه کم بشه و یا دیده نشه اون مسیر اشتباه و یا عمل و اقدام من اشتباه یا من درست متوجه نشدم که مسیرم رو چطوری انتخاب کنم و برم
در مسیر رسیدن به خواسته اگر به خدا ایمان داشته باشی به هدایتهای خدا ایمان داشته باشی و چقدر استاد زیبا گفتن که« هدایت اجازه دادنیه» اگر من اجازه بدم خداوند من رو هدایت کنه همه چی درست میشه من باید با ارامش و لذت قدم بردارم و ایمان به هدایتهای خداوند داشته باشم دیگه بقیش سخت نیست من تسلیم باشم بندگیمو بکنم و اجازه بدم خداوند هم خداییش رو بکنه
من با منطق و برداشت خودم از موقعیتم برنامه ریزی داشته باشم که به خواسته ای برسم اما نشه و همه چی به هم بریزه چقدر باعث ناامیدی و یاس میشه اما اگر واقعا به این جمله زیبا «هرچی پیش بیاد همین خوبه س»یعنی ایمان و باور به هدایت بینظیر خدا و خداوند فقط خیر و خوشی میخواد برای بنده و خدا همش باعث خیره خدا باعث شر نیست
«اعتماد به خداوند و باور به هدایتهای خداوند»
ایمان به هدایت خداوند و اجازه بدم که خداوند من رو هدایت کنه و در خواست کنیم و بپذیرین که خدا میتونه هدایت کنه و خدا من رو هدایت میکنه و دریچه ها باز میشه ایده ها گفته میشه و مسیرها نشان داده میشود وقتی تسلیم خداوند هستم و خودم با قطعیت همه چی رو مشخص نکنم و باور داشته باشم که خدا جواب سوالها رو میدونه و مسیرها رو میدونه کافیه بهش اعتماد کنیم
وقتی روی باور هدایت و توکل کار کنیم زندگی بینهایت زیبا میشه
وقتی با اعتماد به خدا اقدام میکنم درسهایی میگیرم که من رو بزرگتر میکنه و باعث رشدم میشه و در زمان مناسب به بهترین روش ممکن به راحت ترین شکل ممکن خواسته ها براورده میشه
خدای من شکرت به خاطر این همه لذت و ارامش و زیبایی و اگاهیی
بارون میبارید و ظهر رفتم بیرون و تو هوای بارونی قدم زدم و رفتم کنار همون دیواری که خدا اولین بار بهم هدیه داد و کار نقاشی دیواری رو شروع کردم
رفتم و با خدا صحبت کردم و به دیوار نگاه کردم و سپاسگزاری کردم
و بعد رفتم همون پارکی که نزدیک بلوار محله مون بود و کلی باخدا صحبت کردم و گریه کردم و خداروشکر کردم که میتونم این همه زیبایی رو ببینم
برگ درختای زیتون تلخ رو دیدم که بی نهایت جوانه میزدن و به بی نهایت نعمت خدا فکر میکردم ،اینکه یه عالمه درخت و برگ هست تو این جهان هستی که نمیشه شمردشون
با خودم گفتم خدایی که این همه نعمت بی نهایت داره و درختا و همه جهان هستی رو مدیریت میکنه. صد در صد منو هم مدیریت میکنه
و صد در صد کمکم میکنه
کافیه که من خودمو هم جهت کنم با خدا
وقتی برگشتم خونه طراحی کردم و جواب جلسه 7 دوره هم جهت با جریان خداوند رو جواب دادم
اما هرچی فکر کردم قسمت دو رو بنویسم به ذهنم نرسید ،باید بیشتر فکر کنم
شب وقتی میخواستم بخوابم ، از پنجره اتاقم بیرونو نگاه کردم دیدم دوباره همون نوشته سوره تکویر آیه 29 رو که پایینش نوشته
اگر خدا بخواهد غیر ممکن ،ممکن میشود
دوباره از مسجد کنار خونه مون با پروژکتور به ساختمون روبه روش زدن عکسشو
وقتی دیدمش قشنگ اینو درک کردم که برای دادگاه فردای من هست که این نشونه رو داده تا بگه مراقبتم طیبه با خیال راحت برو
خدایا شکرت
چون حدود دو هفته ای بود دیگه شبا تصویرشو نمینداختن روی دیوار
اما از امشب دوباره همون نوشته و باور قوی
که خدا غیر ممکن رو ممکن میکنه
و این خود خود نشونه بود که وقتی دیدمش به قدری آروم شدم که کلی کیف میکردم
خدایا شکرت
و با آرامش خوابیدم تا فردای بهشتیم رو با عشق لذت ببرم
چقد صدای المیرا جان پر از ارامش و حال خوبه چقد حس خوبی گرفتم از گفتگوی مختصر و مفیدش با استاد چقد تحسینش کردم ک همه چی تو زندگیش ب راااااحتی اتفاق میفته هرچقد ک توحیدی عمل میکنه بیشتر طعم قشنگ زندگی رو میچشه کاملا از حرفهاش معلوم بود الهی صد هزار مرتبه شکرت
ب قول المیرا مهم ترین مسئله ای ک هرلحظه ما باید حواسمون بهش باشه همون توحید هستش این منم و خدای منه ک هرچی بخام ب کمکش میتونم خلقش کنم من 1٪بندگیم و ب صورت عااااالی انجام میدم 99٪و دگ کاری ندارم دخالتی نمیکنم اجااازه میدم خودش ببرتم ب اونجایی ک من میخام چقد همه چی و برامون راحت کرده خدایی ک واقعااااااا غنی هس از همه چی فک کن درخواست میکنی و با اطمینان قلبی مسیری و میری ک زحمت اونم خودش میکشه و نشونت میده خدایا هزاران بار سپاسگزارتم ک خیال منو از همه چی راحت کردی واقعا از وقتی ک فقط با خودت قدم برمیدارم همه استرس ها و نگرانی ها از بین رفتن انگار وقتی با بزرگی پدری مادری میری ی جایی دلت قرص میشه کسی پیشته همون حس و چند هزار برابرش کن دگ همون ادما هم وقتی پیشت باشن یا نباشن مهم نیس ی نیروی عظیم تر هواتو دارا الهی صدهزار مرتبه شکرت من با ایمان درخواستم رو اعلام میکنم و اجازه میدم ک هدایتم کنی ب قول استاد هدایت اجازه دادنیه و ب قول آقای مسی من نمیدونم فقط میدونم هرچی پیش بیاد همون خوبه هست (الخیر فی ما وقع)
من هرچی تسلیم تر باشم همون قدر مقاومتم کمتره هر اتفاقی هم بیفته من تسلیم خودشم از اون موقعی ک پدرم از دنیا رفت هرباری ک رو این مسئله توجه میکنم میبینم این اتفاق ب ظاهر درداور و غیر قابل باور باعث شد کل زندگی من تغییر کنه و درون منو بزرگ و بزرگتر کنه از اون موقعی ک ب خودش توکل کردم دیدم ک چ درهای ناممکنی رو برام باز کرد چ نشدن هایی رو برام شد کرد الهی تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم فقط توووووویی ک همه لحظاتم رو پر میکنی و منو غرق در حال خوب و اتفاقات فوقالعاده میکنی
دو روز پیش از ته دلم خاستم برم طبیعت و غرق در سکوت اونجا بشم و گفتم من نمیدونم تو ببر چون فعلا ماشین ندارم و همسرمم اینجا نیس یهو پنج شنبه خالم زنگ زد گف تو جنگل فندقلو(اردبیل) ی کلبه اجازه کردن برای دوروز بیاین بریم و در عرض 1 ساعت وسایلمون و جمع کردیم و رفتیم و چقدددددددد خوش گذشت دور آتیش حلقه زدیم و کیف کردیم تا اون موقع هم هنوز یادم نبود داشتم ستاره ها رو نگاه میکردم یهو یادم افتاد من از ته دلم طبیعت خاسته بودم خدایا تو چقد بزرگی تو چقد قدرتمندی من ب نبود ماشین توجه نکردم و ی ماشین خالی برامون فرستادی تا نصف شب گفتیم و خندیدیم و کیف کردیم فارغ از کل دنیا خدای قشنگمم چند تا سگ مهربون رو هم برای نگهبانی از کلبمون گذاشت ک با خیال راحت تر بخابیم ی شور و شوقی داشتم ک زودتر از همه بیدار شدم و دفتر شکرگزاریمو برداشتم و رفتم رو ی نیمکت رو ب جنگل زیبا نشستم و سپاسگزاری از نعمتهام رو مکتوب کردم رفتم دنبال هیزم برای آتیش دیدمممممممم بین برگای خوش رنگی ک خشک شدن و ریختن گلای یاسمنی دراومدن رفتم ک یکیش و لمس کنم دیدم زعفرونن خدایاااااااا تو دل جنگل بین اون همه برگ خشک ک خش خش میکنن زیر پا بدون اینک بخای بکاری زعفرون دربیاد خدایا شکرت برای این خاک حاصلخیز و گرانبها الهی شکرت برای غروب زیباااااایی ک نشونم دادی صدهزار مرتبه شکرت خدایا شکرت ک همه چیز رو برام راحت و آسون کردی هیچ سختی در کار نیس کمکم کن از الان تا آخرین روزی ک تو این دنیا فرصت زندگی کردن بهم میدی فقط روی مدار تو باشممممم من با تو طعم شیرین زندگی رو فهمیدم تو بودی ک مسیرهارو برام هموار کردی و لذت زندگی رو برام دو چندان تووووو فقط تووووووو الهی شکرت
مریم جون ازت ممنونم ک پروژه قشنگ خونه تکونی ذهن رو راه اندازی کردی ک تمرینی بشه برای اینک 27 روز مداوم کار کردن روی خودمون و از همه مهم تر تغییری در من ایجاد کنه ک متعهد بشم برای نوشتن و نت برداری و بیرون کشیدن حرفهای مهم کلیدی و طلایی استاد و نوشتن و خوندن کامنت در این بهشت زیبا برای وجود همتون سپاسگزارم عاشقانه دوستون دارم
استادم میلیون ها بار ممنونم برای درک مفاهیم ارزشمندی ک خودتون درک کردین و زندگی کردین و ب زبان خیلی ساده تر ب ما هم آموزش میدین شکر برای وجود نابتون
الهی ک همیشه در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و آروم باشین
سلام بهاستاد گرامی و خانم شایسته عزیز و تمام همگروه های گرامیم
می خوام از چند تا دستاوردی که برام پیش اومده بگم
که به طور خاصی سلامتی فشار و قند و چربی خونم رو به دست آوردم که چندین بار توکامنت نوشتم بعد از اون هم وقتی با تضاد بیپولیو درآمد یکی از خواهرام که از من خیلی بزرگتره و الان سرپرستی نداره رو به رو شدم
ازخدای
بزرگ خواستم تا منو به استقلال مالی برسونه درامد عالی برسونه
چند روز بعد توسط یک خانم بسیار موفق و مورد اعتمادی دعوت شدم یهکاری
البته بعضی از اطرافیانم که واقعاً من و دوست دارنخواستن که منو منصرف کنن
چونفکرمی کردن کار درستی نباشه
البته این نظر اونها بود انقدر منو دوست دارن و بهمن عنایت دارند خوشحالم ولی وقتی تحقیق کردم و مطمئن شدم که راه درستی یکی از کارهای نوپا یک هنوز مردم از شناختی توی ایران ندارند و می دونستم که چون به خدا توکل کردم خدامنوبهابن را ههدایت کرده و
اینکه از استاد شنیده بودم باید منطق و کنار بزارم و به نشونه ها اهمیت بدم همین که مطمئن بودم این نشانه هدایت خدا برای منه و مطمئن بودم با وارد شدن به این کار هم از لحاظ رشد اجتماعی و هم از لحاظ رشد فردی و هم از لحاظ رشد اقتصادی و اعتماد به نفس بالا برخوردار میشم تصمیم گرفتم به این کار جواب مثبت بدم الان هم احساس خوبی دارم چون مطمئنم وقتی احساسم رو به هر کاری خوب کنم حتماً اتفاق های خوب برای منمیافته چون تو این چند ماهی که با گروه عباس منش عزیز آشنا شدم تغییر باورها م و تغییر محدودیتها و ترمز های ذهنی به ثروت و سلامتی واقعا معجزه های خوبی رو دریافت کردم بزرگترین محبتش معجزه سلامتی منکه بعد از چندین سال از دست قرص و داروها نجات پیدا کردم الان هم مطمئنم تو مدار ثروت و فراوانی قرار گرفتم
چرا کهخداوند می دونه که من باید وارد چه کاری بشم تا بتونم در آینده به فرد موفق سعادتمند سلامت و ثروتمند تبدیل بشم و خودش را در خودم عمیقا احساس می کنم و مطمئنم که دست هدایتش توسط این دوست عزیزم برای من باز شده از تمام گروه و استاد عزیزم نهایت سپاسگزاری را دارم متشکرم از اینکه این کامنت منو مطالعه میکنید
مهم ترین بحث بحث توحید و یکتاپرستی است باور کردن نیرو و انرژیی که زندگی ما را رهبری می کند و همه ی کارها را برای ما انجام می دهد. باوری در خود ایجاد کنیم که خداوند جواب سوالات را دارد مسیرها را می داند کافی است به او ایمان داشته باشیم ما را هدایت خواهد کرد بر روی باور هدایت و توکل کار کنیم تا زندگی ما لذت بخش شود. زمانی که خداوند را باور کنیم اجازه می دهیم ما را هدایت کند هدایت اجازه دادنی است باید اجازه دهیم درخواست کنیم و بپذیریم که او می تواند ما را هدایت و به ما کمک کند انگاه دریچه ای از آگاهی در مسیر زندگی ما باز خواهد شد و ایده هایی به ما گفته می شود که ایده ای ناب است زمانی که به خداوند توکل کرده و درخواست می کنیم و اجازه داده و تسلیم هستیم ایده و هدایت ها خواهد آمد زمانی که با قطعیت چیزی را مشخص نمی کنیم.
اگر بتوانیم به این باور برسیم که هر چیزی که پیش بیاید همان خوب است تا اینکه دوست داشته باشیم آن اتفاقاتی که خودمان بخواهیم بیفتد زمانی که به خداوند اعتماد می کنیم شرایطی برای ما پیش می آید درس هایی می گیریم که باعث بزرگ شدن و رشد ما شده و متوجه می شویم که اگر این اتفاق بد نمی افتاد بزرگ نمی شدیم رشد نکرده و سپاسگزار نبودیم به تدریج به جایی خواهیم رسید که می گوییم هر چیزی پیش بیاید همان خوب است من تسلیمم اجازه می دهم خداوند مرا هدایت کند زمانی که ایمان داریم و تسلیمیم به بهترینها هدایت خواهیم شد هر اتفاقی بیافتد همان اتفاق خوب است الخیر فی ما وقع باید به این جمله برسیم و اجازه دهیم خداوند ما را هدایت کند و بعد از آن متوجه می شویم چقدر خیر و نعمت در اتفاقات به ظاهر بد بوده است همان ها هم خوب بوده در کل هر چقدر تسلیم و مقاومت کمتری داشته باشیم کمتر مشخص می کنیم مسائل چگونه پیش برود اجازه می دهیم خداوند ما را ببرد خواسته را مشخص کرده و چگونگی را به خداوند می سپاریم حتی زمان رسیدن به خواسته ها را هم مشخص نخواهیم کرد. اگر اتفاق در زمانی که تعیین کردیم نیفتد ناراحت خواهیم شد اما بعدا متوجه می شویم ان زمان بهترین زمان بود. زمانی که چیزی را می خواهیم و نشده اما بعدا در زمان بسیار بهتری انجام می گیرد می گوییم ممنونم که ان زمان ارزویم محقق نشد الان فهمیدم که زمان مناسب است و این همان نگاه توحیدی و تسلیم بودن در مقابل خداوند است.
سلام به استاد عزیز و مریم فوق العاده و همه ی عزیزای دلم که این متن رو میخونن.
حسی که الان دارم شبیه این آیه هاست
عیسی مسیح توی سوره مریم آیه های 31 و 33 میگن
« خداوند مرا وجودی پر برکت قرار داده در هر کجا باشم»برکت از منه نه شرایط
«درود و رحمت خداوند بر من در روزی که متولد شدم و آنروز که میمیرم و آنروز که زنده برانگیخته میشوم»
چقدر اطمینان و تسلیم هست توی این کلمات میگن حتی در مرگم هم رحمت خداوند هست و کاملا درسته و اصلا چیز بدی نیست من دوباره زنده میشم
«تسلیم پادشاه بودن» قشنگترین ترکیب دنیاست،
مثالی فوق العاده از تسلیم و هدایت پادشاه شدن رو تجربه کردم
و چقدر سعادتمند بودم توی لحظه های سرنوشت ساز این آموزه ها بیادم اومد.
خیلی خوشبخت و خوشحالم که به اندازه ای که قوانین جهان رو درک کردم آزادی فوق العاده ای رو تجربه میکنم و انتخاب های روزانم بین این تفریح و اون تفریح شده.
اما بازم تضادها میان!
درحین دوچرخه سواری یک حرکت خیلی ظریف باعث شد توی یک شیب تند تعادلم از دست بره. همینطوری که شاهد اجرای قوانین فیزیکی اینرسی و ممنتوم و جاذبه زمین روی بدنم بودم و تو شرایطی بین شوک اتفاق و از دست دادن هوشیاری بودم تصویر واضح استاد که دارن با صدای بلند به سرشون اشاره میکنن و میگن «مننن! چه الگویی توی ذهنم بوده که باعث این اتفاق شده» اومد توی ذهنم.
این خیلی زیاده که توی شرایط بقا به این فکر سطح بالا دسترسی داشته باشی! انگار بگی اوه ببین چی خلق کردم
این نهایت خوشبختی بود! به جای فکر نه من اینو نمیخوام این فکری بود که اومد توی ذهنم اومد، چقدر نفوذ و تاثیر داشته این آموزشهای توحیدی.
این لحظه ی تسلیم بود برام
همین یک فکر باعث شد انقدر ریلکس رو راحت باشم قشنگ آرامش و کنترل روی حالم داشتم با این حال هیچ کنترلی روی شرایط نداشتم میلی هم نداشتم به این توهم ادامه بدم که میتونم چیزی که اتفاق افتاده رو به عقب برگردونم یا کنترلش کنم مثل این گفتوگوی عبث ذهن که شروع میکنه «اگه اینطوری میکردم اینطوری نمیشد»
کاملا پذیرفتم، پذیرفتم این پترن من بود این خلقت من بودش.
این مجازات خدا نبود این خلقت من. و این اتفاق به شکل معجزه آسایی باعث شد آماده بشم پترن«تو باید تنبیه بشی چون کافی نیستی» رو کاملا رها کنم و این حقیقت رو بپذیرم
« خداوند مرا وجودی پر برکت قرار داده در هر کجا باشم»برکت از منه نه شرایط
من میدونستم این باور هست بارها و بارها دیده بودمش اما درست توی اون لحظه بود که آماده بودم ازش دست بردارم.
هدایت به اون فکر بعدش آمادگی برای رها کردن اون فکر یکم راه خشنی به نظر میاد اما خیر عظیمی توش بود. پترن ها خودشون رو دائما نشون میدن چون میخوان رها بشن.
اون باور که رها شد اصلا لحظه ی عادی نبود من تقریبا هوشیاریم رو از بدنم از دست داده بودم، انگار سالها بود من کلی انرژی صرف میکردم این باور رو نگه دارم و الان دیگه اون باور و انرژی آزاد شده بود یک حضوری رو حس کردم که هوشیار بود قطع نشدنی هیچ دردی نداشت و حتی خوشحال بود خیلی باز و پذیرا بود، پس همه خوشحالیها از اینجا میاد خیلی متفاوت تر از همیشه شبیه تجربه نبود که رد بشه و تموم بشه!! خارق العاده بود چقدر در دسترس و آسون! چقدر نزدیک و بدیهی، کی فکرشو میکرد به ظاهر یک اتفاق ناجالب باعثبشه یک باور به این مخربی خارج بشه، بعدش انگار یک لحظه کافی بود که توجهم از ذهن و بدنم منحرف بشه و خدا خودش رو نشون بده بگه ببین حضور نابه منه که باعث میشه باورهای مخرب دیده بشن و خارج بشن و تو خوشبگذرونی شرایط دلیل خوشگذرونی نیستن منم دلیلش.
کاش میتونستم بنویسم چی بود خیلی حسه آزادی بخشی بود، لطیف، سبک، در جریان، پر، دردسترس، مطلق، شادی فرای شرایط، راحتی، اطمینان، تاثیرناپذیری،….
اما اصلا از نظر ظاهری حال جالبی نداشتم با این حال خیلی حالم خوب بود صدای آدمهارو میشنیدم که میخواستن کمک کنن اما هیچ میلی نداشتم بخوام خیلی بهشون توجه کنم. دراز کشیده بودم روی زمین و چشمام بسته بود کسانی که برای کمک اومده بودن میخواستن که من نگران باشم و برم بیمارستان از نظر پزشکی آسیب قابل توجهی داشتم اما اصلا احساس نمیکردم باید برم بیمارستان توی بدنم انرژی متفاوتی رو احساس میکردم.
میخوام بگم من واقعا ایمان پیدا کردم فقط با یک فکر درست چقدر بازی میتونه عوض بشه، و قانون در لحظه به اون فکر پاسخ میده و شرایط رو بهتر و بهتر میکنه مهم نیست چقدر شرایط ناجور شده، توشرایطی که واقعا انسان میتونه بترسه و دلش به حال خودش بسوزه و بشینه گریه کنه از درد یک فکر میتونه زندگی رو متحول کنه.
به شکلی که 5 دقیقه بعدش من خودم بلند شدم
راه رفتم و حتی سوار دوچرخه شدم، همه چیز بنظر طبیعی بود اصلا جای نگرانی نبود با اینکه بقیه خیلی موافق نبودن اما
انقدر حالم خوب بود که نمیتونستم کاره دیگه ای کنم.
بعدش هر شب که میخوابیدم فرداش بدنم بهتر و بهتر شده بود و توی این مدت هم میدویدم هم اسکیت میکردم هم میرفتم دوچرخ سواری. بعدش این فکر فوق العاده مدام میومد توی ذهنم «خداوند وعده ی سلامتی و وفور داده و خدا به وعدش عمل میکنه در نتیجه ی این تضاد بدنت سلامتی خیلی بیشتری رو درخواست کرده و بعد از این اتفاق سلامتی خیلی خیلی بیشتری رو توی تمام جوانب مخصوصا مقاومت، پوست و سیستم ایمنی و عضلات و استخوانها و مفصلها تجربه میکنی».
امروز دوهفته از اون اتفاق گذشته و خدا به وعدش کاملا عمل کرد. بدنم کامل ترمیم شد و تمام زخم ها و درد ها خوب شد. چه کسی وفادار از خدا به وعده هایش…
ببین من اصلا دوست ندارم بنویسم و خیلی خیلی کند مینویسم نوشتن این متن ساعتها وقت برد چون هی جمله های بهتری میومد اما همون نیرو باعث شد با عشق تک تک کلمات نوشته بشه
سپاس از استاد که الهاماتشون رو دنبال میکنن و این همه تحول ایجاد میکنن
عجیبه این سایت، عجیب!
سلام و درود بر استاد اساتید موفقیت ایران زمین
استاد از مهر ۹۷ با شما آشنا شدم به این صورت که تو اینترنت سرچ کردم چگونه پولدار شویم و با فایل ثروت و نعمت در جهان هر روز در حال افزایش است رو برو شدم و خیلی به دلم نشست و دنبال کردم کانال تلگرام و تو سایت ثبت نام کردم جالب اینجاست که من قبلا اصلا در زمینه موفقیت و قانون جذب هیچ چیزی از کس دیگری نشنیده بودم و شما اولین کسی بودید که من این مطالب رو از زبان شما میشنیدم(اولین کس و بهترین کس )تمام فایلهای سایت رو دو سال مداوم گوش دادم خیلی نتایج هم گرفتم ولی مدتی کم رنگ شد و نتایج هم کم رنگتر و تو اینستا مدام دنبال پیجهای موفقیت همون حرف شما دنبال چیز جدیدی بودم از آنجایی که خیلی از فایلهای شما رو حفظ بودم دیدم همه دارند تقلید میکنند و تو لایوهاشون دیدم که شاگرد شما بودند و خلاصه استاد خیلی کارت درسته اصلا حرفت به دل مینشینه حتی زن و بچه و یا نزدیکان که قبلا فایلهای شما رو برایشان گذاشته بودم و بعد فایلی از یک نفر دیگه میگذاشتم میگفتند خاموشش کن فقط عباسمنش بگذار اصلا حرفهایی میزنی و مطالبی رو میگید که بقیه به ذهنشان خطور نمیکنه مثلا امشب داشتم او فایلی که در مورد دیدن هدف که آهویی غذاشو دید آمد هر جور که بود خودش رو به اون رسوند گوش میدادم و با خودم گفتم که ببین استاد از کوچکترین مسائل به نظر ما ایشون بزرگترین درس رو میگیره و به ما منتقل میکنه و با خودم گفتم که از یک بز کمتری که هدف رو میبینی و به سمتش نمیری استاد نازنین بینهایت سپاسگزارم که در جهان هستی رو به روی ما باز کردی ما قبلا در سلول انفرادی ذهن یخ زده و بتنی خود محبوس بودیم هر کس که با شما آشنا شود و حرفهای شما را در زندگی عمل کند هم این دنیا رو دارد و هم آن دنیا را استاد معذرت میخوام که مدتی به سایت یعنی خانواده خودم سر نزدم ولی شبی یک حسی گفت که بیام و درد دلی بکنم با راهنمای زندگییم بخدا استاد چاپلوس نیستم واز چاپلوسی هم خوشم نمیاد ولی مطالب شما و توضیحات و مثالها و فایلهای موضوعی شما واز همه مهمتر نحوه بیان شما محشره اصلا یک حس رضایتی از اعماق قلب آدم جوانه میزنه از خداوند میخوام که کمکم کنه در این مسیر ثابت قدم باشم تا به نتایج چشم گیری برسم و همچنین از خداوند میخواهم که خانم شایسته را برای شما و دوی شما را برای ما نگهدارد و سعادت دنیا و آخرت را به شما عنایت فرماید با تشکر و سپاس فراوان از شما بابت این آگاهیهایی که به ما دادید و ما را از هر جهت روشن کردید
بینهایت عشق بینهایت سپاس نثارتان باد
با سلام به استاد عزیزم
المیرا جان خوشحالم که با استفاده از قانون اینهمه نتایج خوب گرفتین
استاد ازتون سپاسگزارم که وقت میزارید ودر مورد باورهای توحیدی صحبت میکنید
هر موقع در مورد باورهای توحیدی صحبت میکنید سراپا گوش میشم ولذت میبرم از صحبتهاتون
ومن مدتیه به خدا میگم چرا یه ایده نمیاد واین فایل جواب سوالم هست که خداوند جواب سوال رو داره اگر اعتماد کنیم وباید رو باور اعتماد وتوکل کارکنیم وچه زیبا جواب سوالم رو گرفتم استاد جان ممنونم اونجایی که گفتید باید به هدایت اجازه بدیم چندین بار گوش کردم
درخواست بدیم بپذیریم که او می تواندکمک کند و اونوقت که دریچه های آگاهی ونشان دادن مسیر رخ میده سپاسگزارم. استاد جان
وبه خداونداجازه بدیم تسلیم باشیم
ووقتی اعتماد میکنیم به خدا شرایطی پیش میاد و درسهایی میگیریم که باعث رشدمون میشه
واین جمله استاد رو با جان ودل شنیدم که خواسته رو مشخص کنیم چگونگی رسیدن به خواسته رو به خدا بسپاریم
حتی زمان رسیدن به خواسته رو به خدا بسپاریم
استاد جان من باید صحبتهای این جلسه رو بارها گوش کنم وفقط خواسته ام رو مشخص کنم بقیه به من گفته میشه اگر توکل داشته باشم وتسلیم باشم
در پناه خدا شاد وسلامت باشید🙏🙏🙏
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 26 شهریور رو با عشق مینویسم
وقتی تسلیم باشی بهت همه چی داده میشه ،همه خواسته هات
و وقتی بذاری به عهده من خواسته هاتو بهت عطا میکنم
این پیام پر رنگ امروز من بود ، از طرف خدا
امروز قرار بود با فامیل نزدیکمون که از شنبه خونه ما بود بریم بازار پانزده خرداد و از اونجا بازار حسن آباد بریم تا کاموا بخریم و منم گل سرارو تا جمعه ببافم
مثل دیروز داداشم قبل اینکه بره سر کارش مارو برد و رسوند به بازار پانزده خرداد ،و بی نهایت از خدا سپاسگزارم که همه کارهام به راحتی انجام میشن
وقتی رسیدیم نمیدونم چرا یهویی مسیرمو تغییر دادم به فامیل نزدیکم گفتم که بیا ببرمت قسمت لوازم تحریری از اونجا برای نوه ات خواستی وسیله بخر
وقتی رفتیم یه مغازه رو دیدیم یونی کورن و کرومی شخصیت کارتونی داشت و من این کارتونا رو اصلا ندیده بودم و تو بازار دیدم که همه بچه ها از این شخصیت کارتونی خوششون میاد
رفتیم داخل مغازه البته فامیلم گفت که بریم ، چون میگفت این شخصیت کارتونی بین بچه ها خیلی محبوب شده و همه امسال همه دفترا و کیفاشون از این شخصیت کارتونیاست
وقتی رفتیم داخل دیدم جاکلیدی و گردنبند ریز داره که کلی وسیله داشت از این چوبیای ریز که جدیدا مد شده و خیلی ارزون هم هستن به قیمت عمده
اونجا بهم گفت که طیبه خیلی ارزونه بخر و ببر دم مدرسه ها بفروش ،چند تا برداشتم و اندازه 150 هزار تمن خرید کردم
بعد رفتیم و کلی خرید کردیم و موقع اذان رفتیم مسجد بازار بعد نماز همیشه چای میدن ،رفتم و گرفتم و یکم استراحت کردیم و راه افتادیم و جالب اینجاست وقت ناهار که شد و از جلوی یه غذا فروشی رد میشدیم بهم گفت طیبه ناهار بگیرم بخوریم
برام عجیب بود
من قبلا بارها وقتی اومده بود تهران باهاش رفته بودم بازار و همیشه سعی داشت از خونه ناهار ببره یا بیرون هیچی نمیخورد با اینکه ثروت مند هستن و وضع مالیشون از ما خیلی خیلی بالاتره
ولی داشتم از رفتاراش تعجب میکردم
حتی با من هم با احترام صحبت میکرد
وقتی گفت غذا بخریم تو دلم گفتم هیچی نگو بذار بخره
خندم گرفت چی داشت رخ میداد
وقتی هیچی نگفتم و خودش رفت خرید کرد و اومد و نشست تا غذامونو حاضر کنن ،گفت طیبه من به یه نتیجه ای رسیدم
و اون اینه که باید برای بدنت خرج کنی و نذاری گرسنه بمونه تو اینجور جاها که کلی داری راه میری و خسته میشی
بعد گفت من به این نتیجه رسیدم که اگر خرج کنی پولتو خیلی سریع جاش میاد و با اینکه کلی ثروت دارن اگر بخواد هر چیزی رو به راحتی میتونه بخره و از قبل مثلا موقع رفتن به جایی غذا نمیگرفتن الان به کل دیدش تغییر کرده بود
و داشت به من میگفت که از وقتی پولامو خرج میکنم و به بدنم میرسم و به هر چیزی که میخوام پول میدم خیلی راحت دو برابرشو خدا بهم میرسونه
چقدر داشت جالب میشد
من فقط و فقط میگفتم خدایا چی داره رخ میده
و این برام پر رنگ میشد که طیبه باوراتو تغییر دادی ،آدمای اطرافت هم تغییر میکنن و این یکی از نتایجشه که داری میبینی
چون من تو باورایی که نوشته بودم و تکرار میکردم ،میگفتم که هستن انسان هایی که به سلامت بدنشون اهمیت میدن و ارزشمندی خودشون رو میدونن و من هم ارزشمندی خودم و بدنی که خدا بهم عطا کرده رو میدونم و به تک تک اعضای بدنم که با عشق دارن به بدنم خدمت میکنن من هم به بدنم عشق میورزم
و خیلی باورای دیگه در جهت سلامت بدن و ارزشمندی خودم و دیگران
و الان داشتم میدیدم که چقدر آدما دارن به سرعت در زندگیم تغییر میکنن
حتی نگاهشون به نقاشیام و کاری که انجام میدم تغییر کرده و مدام تحسین میکنن و ازم خرید میکنن
چقدر لذت بخشه این مسیر
خیلی دوستش دارم
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که کمکم کرده و میکنه ، که کنترل کنم ورودی های ذهنم رو و از دیدن نتایج لذت ببرم
وقتی ما ناهار خوردیم ،خواهر زاده ام خونه ما بود و تنها بود و زنگ زد گفت کی میاین من گرسنه ام شده ،بهش گفتم خودت یه چیزی درست کن و ناهارتو بخور ما دیر تر میایم
چون 11 سالشه و مادرش یکم بیشتر مراقبت میکنه برای همین نمیدونست چیکار کنه
وقتی ما رفتیم تا ادامه خریدامونو انجام بدیم من دنبال گیره تق تقی میگشتم که جایی که میرفتم اصلا نداشتن و کم بود فروششون و از یه مغازه دار پرسیدم گفت برو کوچه مروی و از پاساژ اونجا که کلی فروش خرج کاره تهیه کن
میدونم که همه اینا کار خداست که داره قدم به قدم هدایتم میکنه
قبلش من از یه مغازه 200 تا گیره تق تقی خریدم بهم گفت گیره هام کمی زنگ زده هستن میخوای ؟ گفتم باشه
ولی یه حسی داشتم که بهم میگفت استاد عباس منش گفته که باید کارت با کیفیت باشه
ولی خریدم و رفتم به آدرس کوچه مروی و از اونجا هم رنگ طلاییشو خریدم
وقتی برگشتیم از زیر گذر مترو پانزده خرداد خواستیم بریم ،قبلش من میخواستم از زیر گذر ورودی بازار بریم ولی نمیدونم چی شد مسیرم تغییر کرد و از راه دیگه ورودی مترو رفتیم ،اونجا یه مغازه بود که کلی جاکلیدیای شخصیتای کارتونی رو میفروختن به قیمت خیلی خیلی ارزونتر
فامیل نزدیکم وایساد تا خرید کنه
منم کنار مغازه وایساده بودم که دیدم یه پسر دست فروش که فالاش دستش بود جاکلیدیا رو نگاه میکرد
یکم بعد دیدم بهم گفت خاله اینو برام میخری من گفتم نه
بعد گفت خاله اینو برام میخری ؟
تو دلم گفتم خدا تو چی میگی براش بخرم؟
گفتم بخرم براش و یه فالشو بردارم و ببینم که تو چه حرفی قراره بهم بگی ؟؟؟ مثل همیشه
پیامتو بهم بگی از طریق نوشته که من درکش کنم ؟
و بعد گفتم اگرم براش جاکلیدی بخرم برای تو و به خاطر تو میخرم نه اینکه برای چیز دیگه مثلا اینکه کمکش کنم و…
اگر قرار باشه بخرم فقط و فقط برای تو هست ربّ من
بعد چند باری سوال کردم که حس کردم گفت میتونی بخری
حالا که گفتی برای ربّ
اجازه داری
و بعد از فروشنده خواستم تا بهش بده اون چیزی رو که میخواست و منم از فالاش هی ورق میزدم میگفتم خدا چه رنگی بردارم ،آخرش یه فال نارنجی رنگ، انتخاب کردم و گفتم خدا تو حرفتو از این طریق بهم بگو
چیکار باید بکنم یا چی برای من خوبه
وقتی فالو باز کردم دیدم نوشته اش دقیقا در رابطه با اولین خواسته ام بود که باعث شد من به مسیر آگاهی قدم بردارم و وقتی دیدم درمورد اونه خندیدم
گفتم خدایا چیکار داری میکنی
نوشته که خواسته تو هم مشتاقه تا بیاد و به تو برسه و داری خواسته تو
یه حرفی هم نوشته بود که من قدم بردارم به سمت خواسته ام
حس میکنم قدم برداشتن به سمتش منظورش اینه که باید یه سری کارارو بکنم که لایقش بشم
و اینجوری درک کردم که باید بیشتر عاشق خودم باشم و بیشتر به همه جهان هستی عشق بورزم و مهم تر از همه به خدا عشق بورزم و خیلی چیزای دیگه از این نوشته فال درک کردم
وقتی نوشته بود خواسته ات منتظره تا تو قدم برداری به سمتش
فهمیدم که منظور خدا اینه که به غیر از عشق ورزیدن
باید ورزشم بکنم
باید لیاقتمو برای سلامتی و عشق و ثروت نشون بدم و هرآنچه که مربوط به خواسته ام میشه رو قدم بردارم براش
ولی چون خواسته ام رو به خدا گفتم خودت باید بیاریش و من در زندگیم داشته باشمش ، بعد خوندن این فال گفتم خدا هرچی تو بگی من سعی خودمو برای بندگی میکنم و باقی کارا باتو
جالب اینجاست که همیشه وقتی من فال میگرفتم از مترو خواسته هامو میاوردم جلو چشمم یا اینکه از دلم رد میشدن
اینبار وقتی فال میگرفتم فقط و فقط به فکر این بودم که خدا چی میخواد بهم بگه و اصلا خواسته ام رو به یاد نیاوردم
اینبار خدا بهم یادآوری کرد که بعد خوندنش حس کردم که خودش همه کارمو انجام میده و من فقط باید آروم باشم و به این مسیر پر از آگاهی ادامه بدم
و خدا خودش خوب بلده چجوری عطا کنه خواسته ام رو
بعد دیدم پسر فال فروش سریع جاکلیدیو گرفت و رفت
و فروشنده که دید من دارم فالو میخونم گفت چطور بود فالت
خندیدم گفتم خوب بود
انگار خدا به دلم انداخت تا از این ورودی مترو بیایم و من این پیامشو دریافت کنم تا سبب آرامش بیشتر و بیشتر من بشه که من دارم همه چیز رو
و یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگه برای اینکه به خواسته هات برسی آروم باش و لذت ببر
وقتی لذت میبری از مسیر ،خود به خود خواسته هات ،با قدم هایی که برای لایق بودنشون برمیداری رخ میدن
وای من چقدر این ماچ ماچی جانم ،ربّ بی نهایت ماچ ماچیمو دوست دارم
الان که داشتم مینوشتم قشنگ یه صدایی گفت منم دوستت دارم
چقدر کیف داره شنیدن این صدا
چند روزیه وقتی دختر پسرای عاشقو میبینم یه حس فوق العاده سرشار از عشق رو دارم و سپاسگزاری میکنم
وقتی برگشتیم خونه دیدم خواهر زاده ام ناهار درست کرده و با چنان ذوقی میگفت که من ناهار درست کردم ،من با یه لحنی گفتم من نمیخورم مریض شدم ،دیدم ناراحت شد
اونموقع میشنیدم چرا اینجوری گفتی چی میشد بگی باشه میخورم ، و نجوای ذهنم میگفت معلوم نیست که چجوری درست کرده و تمیز درست کرده یا نه که باعث شد من دلگیر کنم خواهر زاده ام رو و بعد خودمم متوجه شدم کارم درست نبوده
فامیل نزدیکمون شب شام دعوت بودن و ساعت 8 رفتن
منم دیدم حالم خوب نیست و سرماخوردگیم نمیذاره که بافتنیارو ببافم ، گفتم من وقت برای تو ندارم سرماخوردگی
بدن من یه داروخانه هست و سریع باید دست به کار بشه
پس من تا جمعه باید 200 تا گل سر ببافم
بعد به خدا گفتم ،خدا من چیکار کنم برم دکتر یا نرم
که حس کردم آره میتونی بری
تو این بین کسی خونه نبود و یه لحظه گفتم کاش مامان تو خونه بود باهاش میرفتم بعد گفتم داداشم بیاد بگم باهاش برم
بعد یه لحظه به خودم اومدم گفتم تو نیازی به هیچ کس نداری طیبه
تو اگرم هرجا بری ،با خدا میری
و میشنیدم که پاشو باهم بریم
و من حاضر شدم و رفتم
تو راه همه اش میخندیدم میگفتم وای خدای من
اولین باره که من با خدا میرم پیش دکتر سرماخوردگی
که البته دکتر هم خود خداست
و به خدا گفتم خدا هرچی لازمه که انجام بشه بنویسه
که میشنیدم آمپول و سرم اصلا نیاز نیست
و وقتی رفتم و داخل اتاق دکتر شدم و بعد از پرسیدن ، یه شربت غرغره و یه قطره بینی و یه ورق قرص داد و گفت کافیه همینا
دقیقا همون صدایی که از قلبم شنیدم که تو راه میگفت همین کافیه و نیازی به آمپول و سرم نیست
حس میکردم خیلی حالم بهتر شده و یه حس نشاط داشتم که فوق العاده بود
وقتی رفتم داروهامو بخرم اونجا بود که بهم گفته شد
طیبه ببین اینا که هر روز با مریضای سرماخوردگی رو برو میشن چرا مریض نمیشن ؟
همه اینا برمیگرده به باورات
باید باوراتو تغییر بدی درمورد اینکه بگی بدن من حاصل تکامل میلیون ها سال هست و مریض نمیشه و من با تکرار این باورهای قدرتمند کننده میتونم هر لحظه حالم رو خوب کنم و نتیجه رو زمانی میبینم که باورم قوی بشه
پس یادت باشه که بدن تو یه داروخانه عظیمه که خیلی سریع با هر دم و باز دمی کد سلامتی رو در بدنت فعال میکنه و بدنت کاملا سلامت هست
وقتی برگشتم خونه به خواهر زاده ام گفتم که یکم از برنجی که پختی به منم میدی
خیلی خوشحال شد و وقتی خوردم خیلی خوشمزه بود
و ازش تشکر کردم و انقدر ذوق میکرد بابت تشکرم که انگار دنیارو بهش دادی
اونجا بود که متوجه شدم من باور محدود دارم درمورد غذا درست کردن دیگران که تمیز درست میکنن یا نه
و باید سعی کنم اصلاحش کنم
تا برای خودم هم رخ نده
و بعد دارومو خوردم و خوابیدم
و نشد رد پامو بنویسم
و الان 27 شهریور ماه دارم مینویسم
برای تک تکون بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت از خدا میخوام
به نام خداوند بسیار بخشنده بسیار مهربان
سلام به طیبه خانم عزیز
عیدت مبارک
اول از همه تحسینت میکنم بابت نوشتن هر روزه اتفاقات زندگیت (هزاران استیکر دست)
مدتیه که کامنتهات رو میخونم وهر دفعه تصمیم میگیرم که حتما برات کامنت بذارم و تحسینت کنم (تمام احساسم میگفت حالا که با کامنت طیبه خانم حالت خوب میشه پس وظیفه داری طیبه جان رو تحسین کنی )
اما فرصت نمیشد تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم وگفتم امروز باید حتما برات کامنت بذارم پس با یاری خدا امروز برات مینویسم
پس تحسینت میکنم بابت
قدم به قدم رشدی که داری ،
تکاملی که به خوبی داری طی میکنی
اقدامات عملی که انجام میدی
ایمانی که در عمل به الهاماتت داری و به اونها اعتماد میکنی
رابطه عالی که با خدا داری
شور وعشق وعلاقه ای که به هنرت داری وبراش قدم بر میداری
گذاشتن رد پا هر روزه ودادن اعتبار تمام کارهات به خدا
وهزاران موارد دیگه ……
بابت تمامش بهت هزاران آفرین میگم
منم به نقاشی خیلی علاقه دارم اما هیچ وقت به صورت جدی براش قدم برنداشتم (اتفاقا اولین بار که کامنتت رو خوندم چون در مورد نقاشی بود توجه ام جلب شد)
و اما چیز دیگه ای که باعث میشد هر روز تحسینت کنم اراده قوی شما وعمل به آموزه های استاد بود
چقدر زیبا وعالی به تک تک صحبت های استاد عمل میکنی اونم فایل های رایگان (واقعا احسنت به شما )
راستش من اکثر محصولات استاد رو تو گوشیم دارم واز طریق صفحه همسرم به همشون دسترسی دارم والان حدود 5،6سالی هست که شاگرد استاد هستیم ولی با اینکه نتایج زیادی هم گرفتیم بازم شما برای من یه الگو هستی نسبت به اینکه عمل کنم وعمل کنم وعمل کنم واز مسیرم لذت ببرم وعجله نکنم و اجازه بدم تکامل طی بشه (ممنونم ازت)
یه مورد دیگه هم که باعث شد این دفعه هر طوری هست کامنت رو برات بذارم در مورد مسئله بیماری ورسیدن به سلامتی که نوشته بودی
راستش من خودم از جمله آدم هایی بودم که همیشه درگیر بیماری های ریز ودرشت میشدم چرا، چون یه آدم به شدت تلقینی وتحت تاثیر نظر دیگران ،تا قبل از خرید قانون سلامتی ، من مدام روی باورهای سلامتی کار میکردم وسعی میکردم که باورهام رو درمورد سلامتی درست کنم وبسیار هم تاثیر داشت ولی کافی نبود بازهم نشانه های بیماری بودند وچند روز یک بار من رو درگیر میکردند تا اینکه قانون سلامتی رو خریدیم وفهمیدم فقط ساختن باور کافی نیست باید ورودی مناسب هم به جسممون بدیم وهر ماده ای رو که برای بدن مثل سم میمونه وارد بدنمون نکنیم اینجاست که باوردرست همراه با ورودی مناسب میشه نتیجه دلخواهی که ما رو راضی میکنه
انشالله حتما وبه زودی قانون سلامتی رو میخری ولی تا اون رو حتما فایل (قدرت اراده در مقابل نحوه عملکرد مغز انسانرو)گوش بده تقریبا اصل قانون سلامتی رو استاد تو این فایل میگویند وهمچنین فایل های معرفی قانون سلامتی خیلی میتونه بهت کمک کنه که چطوری ما میتونیم به سلامتی برسیم
راستی چهره بسیار زیبایی داری وقابل تحسین، وروزی که عکس رو گذاشتی اینقدر چهره ات برام آشنا بود که اگر تهران بودم میگفتم حتما یه جایی دیدمت ولی من ساکن یزدم (استیکر خنده)
انشالله هر روزت پراز نور خدا باشه وراه ومسیرت روشن
به خدای مهربانی ها میسپارمت
به نام ربّ
سلام سمیه جان
عید شما هم مبارک و به شادی
چقدر با دیدن تبریک عید خوشحال شدم
وقتی پیامتو دیدم صبح بود و تو مترو بودم و داشتم میرفتم تا کارامو انجام بدم
خوندم پیامتو ولی فرصت نشد جواب بنویسم و الان که خونه هستم مینویسم با عشق
بی نهایت ازت سپاسگزارم که وقت گذاشتی و رد پام رو خوندی و بی نهایت سپاسگزارم که وقت گذاشتی و برای من نوشتی و بابت تک تک تحسین هایی که کردی ممنونم ازت
خداروشکر میکنم که نوشته هات رو دیدم و از اینکه بهم گفتی تا فایل های درمورد سلامتی رو گوش بدم ممنونم
امروز یکم از فایل اولی که نوشتی رو گوش دادم و چشم بقیه فایل های قانون سلامتی رو که معرفی دوره هست رو گوش میدم
منم با اینکه نتونستم هنوز دوره ای رو خرید کنم ولی خیلی دوست دارم اولی قانون سلامتی باشه ولی باز هرچی خدا بخواد هرموقع درمدار دریافت آگاهی های دوره ای قرار بگیرم خودش من رو هدایت کنه و هر دوره ای که برای من مناسب باشه رو تهیه کنم
اتفاقا منم درکی که این مدت از فایلای رایگان سلامتی داشتم تصمیم گرفتم که تغذیه ام رو اصلاح کنم و خودم رو لایق دریافت دوره قانون سلامتی بکنم
مثلا شروع کردم دیگه به کل هرچی کیک و بیسگوییت و شربت و چیپس و پفک که قبلا میخوردم دیگه نمیخورم
از وقتی دیگه نمیخورم خیلی بهتر شده و حتی دیگه دلم نمیخواد بخورمشون
هر موقع یه لحظه دلم میخواد سریع میگم طیبه بدنت ارزشمنده و خدا بهت امانت داده و باید بهش چیزای خوب برسونی تا اونم برات خوب و با عشق کار و فعالیت کنه
و شروع کردم یه مدتیه که هر غذایی که قبلا میخوردم و سردی بود مزاجش
الان همه مصلحات رو سعی میکنم با هم ترکیب کنم و بدنم در تعادل باشه و این برام لذت بخشه که برای لایق بودن قدم برداشتم و حرکت کردم
من تازه تازه دارم یاد میگیرم که برای اینکه به خواسته هام برسم باید لیاقتمو نشون بدم
اینکه مثلا سلامتی میخوام باید به خدا نشون بدم که بدنم برای من ارزشمنده و من براش قدم برداشتم تا اینکه سلامتی بیاد به وجودم
اگر لایق بشم خودش میاد و تنها راحش قدم برداشتن من برای
الهی که منم به زودی قانون سلامتی رو تهیه میکنم و خیلی ذوق دارم براش تا آگاهی هاش رو دریافت کنم و عمل کنم و قدم بردارم
بی نهایت از تک تک جملاتی که برام نوشتین سپاسگزارم
بی نهایت زیبایی و شادی و سلامتی و آرامش وعشق و ثروت باشه براتون
باسلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته
امروز اومدم و تو قسمت سرچ کلمه تسلیم رو نوشتم تا فایل هایی که مرتبط با این مورد هست رو بشنوم چون دلم میخواد ایمانم رو تقویت کنم و بیشتر تسلیم اراده خداوند برای انجام خواسته هام باشم.
استاد اصل ماجرا از چند روز پیش شروع شد که ما قصد یک مسافرت اجباری رو داشتیم و بخاطر شرایطی که توی کارم رخ داده خیلی نگران هزینه های سفر بودم، دوسندارم خیلی روی جزئیات این موضوع تمرکز کنم و تشریحش کنم فقط این رو بگم که با خودم حساب کردم که پولی که من دارم خیلی بتونه مدیریت کنه میتونه پول بنزین و غذای این مسافرت یک هفته ای ما رو بده اونم نه غذای درست حسابی، غذای ساده و یک وعده در میان
بگذریم، چند روزی هم بود که یک بیت از مولانا رو هر صبح مینوشتم و تکرار میکردم و از شما هم میخوام که اگر این کامنت رو میخونید درباره این بیت که بنظرم دریایی از ایمان پشتش هست یه روزی و یه جایی برامون صحبت کنید و مثال هایی از زندگیتون رو بیارید که نمونه عملی این بیت هست هر چند که تو اکثر فایل هاتون کلی مثال از زندگیتون هست اما من مطمئنم هر بار با هر موضوع جدیدی کلی آگاهی جدید از زبان شما به ما گفته میشه و خداوند حرفهای بیشتری رو از طریق شما باهامون در میان میذاره، اون دو بیت این هست:
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو بی باکترم از شیر
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
ماجرای مسافرت به این شکل شد که ما توکل به خدا حرکت کردیم هر چی خوردنی هم که تو خونه بود بار خودمون کردیم که هزینه خرید غذامونم به حداقل برسه، روز شنبه صبح 19 خرداد 1403 من و همسرم جلسه مصاحبه دکتری داشتیم و بعدش هم در یه شهر نزدیک به مقصد اولمون به فاصله 4 روز بعد یه مصاحبه دیگه هم داشتیم و ما باید این چند روزه رو تو یکی از این دو شهر به یه طریقی سر میکردیم که خدای احد و واحد شاهده هیچ راه حلی براش نداشتم.
راه افتادیم و همون اول بسم الله یک پنجم پولمون هزینه سوخت و اینها شد بعدم با خودم گفتم که شب اول رو یه مسافرخونه ای سویتی چیزی بگیرم که هم یه دوش بگیریم هم خوب استراحت کنیم که مصاحبه رو با آرامش پشت سر بذاریم بعدش یکاری میکنیم خدا بزرگه. تو مسیر تلفنی یه سوئیت با مبلغ شبی 500 هزار تومن رزرو کردم و خلاصه عصر رسیدیم. خوشحال از اینکه ماشینم تو راه اذیت نکرده و راحت رسیدیم رفتم و کلید رو گرفتم و رفتیم وسایلمون رو گذاشتیم تو اتاق، اینم بگم که اتاق دو تخته تموم شده بود و با همون مبلغ یه چهار تخته بهمون دادن که کلی تو دلم ذوق کردم اما وقتی رفتیم بالا جا خوردم چون فقط یه اتاق بود و حمام و دستشویی و آشپزخونه ش با 4 تا اتاق دیگه مشترک بود، خییییییلی بهم سخت گذشت اون لحظه تا حالا خانواده م رو چنین مسافرتی و چنین جایی نبرده بودم اما خودم رو کنترل کردم به خودم دلداری دادم گفتم این همه سال شرایط مالیت خوب بوده جاهای خوب بردیشون اینبارم اینجوری شده چه اشکال داره این همه شعبان یه بارم رمضان. گفتنش الان برام ساده س ولی اون لحظه حس میکردم مغزم داره از گوشهام میزنه بیرون اینقدر که نجواها اذیتم میکرد ولی از اونجایی که صدای الله بالاتره خودش کمکم کرد و آرام شدم رفتم از همون حموم مشترک استفاده کردم زیر دوش موندم بعد اومدم بیرون یه غذایی که از خونه آورده بودیم رو گرم کردیم و خوردیم و بعدم تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که بخوابم، آخه استاد همه این راهکارها رو پیشنهاد داده بودن و این دیگه آخرینش بود که بکار بستم.
تو رختخوابم باز ذهنم درگیر مصاحبه و اینکه بعدش چکار کنم و کلی چیزای دیگه بود اما یاد داستان اومدن شما از بندرعباس به تهران با یه چمدون و زن و بچه هاتون افتادم و دیدم شرایط اون لحظه من از اون زمان شما به مراتب بهتره چون یه سوئیت تمیز و خوبی بود و از مسافرخانه های ناصرخسرو شرایط بهتری داشت ناشکری بود اگر که روی نکات منفی تمرکز میکردم، یه آیه از سوره رعد یادم اومد و بعد ترجمه صوتی سوره رو دانلود کردم و هندزفری گذاشتم و خداروشکر خوابم برد.
صبح شد و بیدار شدم دروغه اگه بگم حالم عالی بود اما دیشبش بهتر بودم یه نیم ساعتی هم درگیری ذهنی داشتم و یکی دوبارم با پسرکوچولوی سه ساله م کنتاکت زدیم اونم مقصر نبود فضا کوچیک بود و اونم انرژیش بالاست ماشالله، تو اون محدودیت اذیت میشد، برای فرار از اون شرایط رفتم دنبال آبجوش و اینها و با خودم تو آسانسور جلو آینه گفتم اگه بخوای از اول صب فاز منفی بگیری تا شب هم زهرمار تو میشه هم زن و بچه ت و یه نفس عمیق کشیدم و تصمیم گرفتم منحرف کردن ذهنم رو همچنان ادامه بدم. آبجوش رو که آوردم برا پسرم لباس پوشیدم و زدیم بیرون که نون تازه بخریم، خلاصه که نون رو گرفتیم و صبحانه رو خوردیم و راهی دانشگاه شدیم.
شکر خدا هم من هم همسرم جلسه مصاحبه رو بخوبی پشت سر گذاشتیم و این خان رو هم رد کردیم. حالا رسیده بودیم به اینجا که سه چهار روز بین مصاحبه دانشگاه این شهر و شهر بعدی رو چه کنیم؟ از دیشب تو فکر مهمانسرای دانشگاه بودم که اونم رفتم سراغش و جا نداشتن! هر کدوم از اینها کلی امید و چند ساعت تلاش پشتش بود و به جایی رسیدم که دیگه واقعا خالی کرده بودم مستاصل اومدم کنار ماشین نشستم و تو فکر این بودم که چکار کنم. اینم بگم ما ذهنیت مهاجرت به این شهر جدید رو چند وقتیه تو سر داریم و به همسرم گفتم بیا بریم چند تا از مناطقش رو بچرخیم ببینم چجوریه قیمت های خونه و اجاره اینا رو بگیریم بعدش یه کاری میکنیم.
خلاصه زدیم بیرون و رفتیم سراغ یکی از مناطقی که قبلا تو آگهی هاش دیده بودم که قیمت هاش مناسبه اما وقتی که رفتیم اونجا دیدم که خیلی از شهر پرت هست و اونجام باز تو ذوقمون خورد. داشتیم تو ذهنمون فکر میکردیم که یهو به ذهنم رسید به صاحبخونه جدیدمون که سه ماهه خونه رو خریده زنگ بزنم و ازش سوال کنم ببینم کدوم مناطق این شهر رو برای سکونت در حد متوسط پیشنهاد میده، توضیح اینکه ایشون سومین مالکی هستن که تو 15 ماه گذشته صاحبخانه ما شدن و اصالتا اهل همین شهری هستند که ما الان تو خیابونهاش داریم دور خودمون میچرخیم.
تماس گرفتم و یه صحبت کوتاهی شد و ایشون یکی دو جا رو پیشنهاد دادن و خداحافظ و تمام.
چند دقیقه بعد یه آدرس و یک شماره تلفن فرستاد و گفت برو خونه پدرم زن و بچه ت رو بذار اونجا خودتم استراحت کن عصر برو بنگاه الان همه جا تعطیله، استاد الان دارم گریه میکنم و این رو مینویسم، باور کنید اون لحظه دست و پام شل شده بود اصلا نمیدونستم چی جواب بدم بگم آره روم نمیشد بگم نه کجا برم؟ خلاصه بعد رد و بدل کردن تعارفات مرسوم ایرانی اصرار ایشون ما رو مجاب کرد که بریم، استاد من حتی نتونستم یه کیلو شیرینی سرراه بخرم و اینم برام سنگین بود دست خالی برم جایی تا حالا تو عمرم نشده و سابقه نداشته اما گفتم خدا جوابم رو داده انشالله بعدا جبران میکنم که شاید اینم بقول شما نشانه شرک باشه.
استاد هیچ تصوری از اینکه کجا داریم میریم و چند ساعت میتونیم بمونیم رو هم حتی نداشتم فقط تو فکر اون لحظه بودم که از سر گذرونده بودم.
رفتیم و رسیدیم و استقبال گرمی ازمون شد، یه خانم و آقای میانسال و به شدت مهربون دو تا فرشته، که ما رو بردن به خونه خودشون، از خونه بگم؟ یه خونه دو طبقه با 140 متر زیر بنا که طبقه پایینش رو کامل در اختیار ما گذاشتن و فکر اینکه چند ساعت میتونیم اونجا باشیم به اینجا ختم شد که الان 4 روزه اینجا هستیم و تو این 4 روز شام و ناهار و صبحانه بعلاوه میوه و خوراکی چپ و راست داره از بالا میاد پایین پشت در میذارن در میزنن و میرن، باورتون میشه؟
استاد قسم میخورم از خونه خودم بیشتر خدمات دریافت میکنم جوری که خجالت زده شدیم میگم خدایا در نزنن دیگه هر چند هر بار که در رو باز میکنم خوشحال هم میشم.
من نمیدونم ایمان و عملم برای انجام این سفر و رفتن تو دل این ترس چقدر برای خدا ارزش داشت که همچین پاداشی بهم داد فقط میدونم که خیلی جاها ایمانم کم بوده که اگر اونجاها هم به همین اندازه ایمان و عمل داشتم و به اجبارم شده حرکت میکردم خدا پاداشم رو میداد.
استاد این رو با جزئیات نوشتم که بعدا خودم فراموش نکنم هر چند که این پر رنگ ترین اتفاق این سفر و به یادماندنی ترینش بود اما چندین و چند اتفاق دیگه هم رخ داد که ذوق زده شدیم اما بخاطر کوتاه شدن پیام دیگه اونها رو ذکر نکردم، جالبه بدونید که اون پولی که اول صحبتمون گفتم هنوز ازش مونده و خدا رو بخاطرش شکر میکنم.
استاد تسلیم و ایمان به خدا خیلی گره گشاست، چیزی که باید بارها و بارها روش کار کنیم و به تکامل برسیم.
تو همین شرایطم نجواها به شکل دیگری بود که تو جلسات عزت نفس بهشون اشاره کرده بودید اما مقاومت کردیم و خودمون رو لایق این نعمت و لطف خدا دیدیم و اعتبار اون رو به خدا دادیم و شکرگذار اون بودیم از بندگان عزیزش و این دو فرشته مهربان هم بینهایت سپاسگزاری کردیم.
استاد یه روزی میرسه که یک فایل تصویری از ماجراهایی که از اول آشناییم با شما بر من گذشته آماده میکنم و دلم میخواد با نتایج عالی اون روز صحبت کنم، اتفاقات زیادی رو تو این دو سال و نیم پشت سر گذاشتم اما ایمان دارم که مسیرم درسته و ادامه میدم. بقول شما یا میمیرم یا به نتیجه میرسم راه سومی نیست.
شکر خدا رو به جا میارم برای این فضایی که هست و این کامنتی که میتونم برای هم دوره ای های عزیز و استاد بزرگوارم بنویسم
خدا روشکر که به سایت شما و آموزش ها و مطالب شما دسترسی دارم
روز خوش
خدانگهدار
سلام به دوست لایق و ثروتمندم
(سلامم جور دیگر بود ولی به دلم افتاد پاک کنم اینجور بنویسم)
خداوند را هزاران بار شکر که در جمعتون در جمع توحیدی استاد عباسمنش هستم
چقدر از خواندن کامنتتون لذت بردم
مولانا در اشعارش مانند استاد عزیزمون واقعا بجا و کامل میگوید
اینقدر این شعر را دوست دارم که دلم نیومد در این کامنت ننویسم
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج اید زنجیر پی زنجیر
کامنتتون نکات مثبت و زیبایی برای من داشت و بهتون تبریک میگویم که چنین توحیدی و وصل به خداوند هستید امیدوارم در تمام مراحل زندگیتون شادی و سلامتی و وفور نعمات بی شمار خداوندرا با لذت تجربه کنی
دوست خوبم آقا سعید بی صبرانه مشتاقم فایل تصویری از دستاوردهایتان را در سایت ببینم
در پناه الله یکتا ثروتمند باشید
سلام و عرض ادب
از شما ممنون و سپاسگزار هستم آقا محسن عزیز که در پاسخ به کامنت بنده این متن زیبا رو نوشتید و ارسال کردید، خیلی خوشحال شدم از خوندن کامنت شما، یجورایی ذوق کردم چون حس کردم یه نشانه از طرف خدا بوده برام که مطمئن بشم در مسیر درست هستم و همینطور ادامه بدم، چشم حتما انجامش میدم و در فرصت مناسب و به وقتش برای استاد عزیزم و شما دوستان گرامی فایلی که گفتم رو تهیه و ارسال میکنم انشالله که برروی سایت هم قرار بگیره. خدا رو شکر که دوستان خوبی مثل شما و یه استاد عزیز دارم که میتونم باهاشون درباره این مسائل صحبت کنم، خداروشکر️
براتون بهترین ها رو آرزو دارم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همه عزیزانم
باز هم یکی از گنجینه های بینظیر گفتگو با دوستان که باعث میشه کلی از مشکلات در مسیرم رو بفهمم و خیلی از کج فهمیهای من رو رفع میکنه و خدارو هزاران بار شکر به خاطر در مدار بودن این اگاهیها و درک کردن این اگاهی ها که فقط شنیدن کافی نیست و درک کردن دررررررک کردن مهمه که باعث میشه درست عمل کنم
خداوند در زمانی که وقتش هست من رو به خواسته ام میرسونه
من در این چند روزه خیلی با خودم درگیر بودم برای رسیدن به خواستم و خیلی اوقات میگم پس کی و بعد با خودم میگم صبر کن اقدامات رو انجام بده بهش میرسی و مدام میگم استمرار استمرار استمرار
امروز با توضیحات استاد عزیزم فهمیدم الان وقتش نیست و خداوند میدونه و در بهترین زمان من رو به خواسته ام میرسونه فقط من باید متعهدانه در مسیر حرکت کنم و در مسیر لذت ببرم .
من این رو هم از گفتگو دوستان فهمیدم با اینکه استاد همیشه میگه از مسیر لذت ببر اما من برای خودم سخت میگرفتم اما فهمیدم، نه، من باید لذتی ببرم که در اون مسیر اذیت نشم اگر هم اذیت میشم اون برای من لذتبخش باشه .
استاد یکبار مثال یک فرد فوتبال دوستی رو زدن که با هر بار تمرین و بازی پاهاش زخمی میشه وقتی فردا میگن میای بازی دوباره با عشق میره، بهش میگن اینقد زخمی شدی اینقد درد داری، اما میگه اشکال نداره بریم . این مثال ساده هم واقعا نیاز داره که درک بشه بفهمیش بفهمی منظور از این مثال چیه؟؟
چیزهایی که من درک کردم از این چند گفتگو گنجینه ای برای منه که خیلی بارارزش و مهمترینش این لذت بردن در مسیر هست من وقتی اذیت میشدم مثال فوتبالیست استاد میومد توی ذهنم که درد داره اما ادامه میده اما اینو نفهمیده بودم درسته درد داره اما اون درد لذت بخش یعنی اون درد در برابر اون لذت چیزی نیست
من این رو فهمیدم در مسیری که دارم میرم اگر اون لذت بردنه باعث تسکین اون دردم میشه باعث میشه اون درد اصلا برام مهم نباشه مسیرم درسته،اما اگر اون درد باعث میشه اون لذت بردنه کم بشه و یا دیده نشه اون مسیر اشتباه و یا عمل و اقدام من اشتباه یا من درست متوجه نشدم که مسیرم رو چطوری انتخاب کنم و برم
در مسیر رسیدن به خواسته اگر به خدا ایمان داشته باشی به هدایتهای خدا ایمان داشته باشی و چقدر استاد زیبا گفتن که« هدایت اجازه دادنیه» اگر من اجازه بدم خداوند من رو هدایت کنه همه چی درست میشه من باید با ارامش و لذت قدم بردارم و ایمان به هدایتهای خداوند داشته باشم دیگه بقیش سخت نیست من تسلیم باشم بندگیمو بکنم و اجازه بدم خداوند هم خداییش رو بکنه
من با منطق و برداشت خودم از موقعیتم برنامه ریزی داشته باشم که به خواسته ای برسم اما نشه و همه چی به هم بریزه چقدر باعث ناامیدی و یاس میشه اما اگر واقعا به این جمله زیبا «هرچی پیش بیاد همین خوبه س»یعنی ایمان و باور به هدایت بینظیر خدا و خداوند فقط خیر و خوشی میخواد برای بنده و خدا همش باعث خیره خدا باعث شر نیست
«اعتماد به خداوند و باور به هدایتهای خداوند»
ایمان به هدایت خداوند و اجازه بدم که خداوند من رو هدایت کنه و در خواست کنیم و بپذیرین که خدا میتونه هدایت کنه و خدا من رو هدایت میکنه و دریچه ها باز میشه ایده ها گفته میشه و مسیرها نشان داده میشود وقتی تسلیم خداوند هستم و خودم با قطعیت همه چی رو مشخص نکنم و باور داشته باشم که خدا جواب سوالها رو میدونه و مسیرها رو میدونه کافیه بهش اعتماد کنیم
وقتی روی باور هدایت و توکل کار کنیم زندگی بینهایت زیبا میشه
وقتی با اعتماد به خدا اقدام میکنم درسهایی میگیرم که من رو بزرگتر میکنه و باعث رشدم میشه و در زمان مناسب به بهترین روش ممکن به راحت ترین شکل ممکن خواسته ها براورده میشه
خدای من شکرت به خاطر این همه لذت و ارامش و زیبایی و اگاهیی
استاد عزیزم ممنونم
در پناه خدای مهربانم باشید
به نام ربّ
سلامبا بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 16 فروردین رو با عشق مینویسم
امروز یه روز بسیار بسیار بهشتی بود
بارون میبارید و ظهر رفتم بیرون و تو هوای بارونی قدم زدم و رفتم کنار همون دیواری که خدا اولین بار بهم هدیه داد و کار نقاشی دیواری رو شروع کردم
رفتم و با خدا صحبت کردم و به دیوار نگاه کردم و سپاسگزاری کردم
و بعد رفتم همون پارکی که نزدیک بلوار محله مون بود و کلی باخدا صحبت کردم و گریه کردم و خداروشکر کردم که میتونم این همه زیبایی رو ببینم
برگ درختای زیتون تلخ رو دیدم که بی نهایت جوانه میزدن و به بی نهایت نعمت خدا فکر میکردم ،اینکه یه عالمه درخت و برگ هست تو این جهان هستی که نمیشه شمردشون
با خودم گفتم خدایی که این همه نعمت بی نهایت داره و درختا و همه جهان هستی رو مدیریت میکنه. صد در صد منو هم مدیریت میکنه
و صد در صد کمکم میکنه
کافیه که من خودمو هم جهت کنم با خدا
وقتی برگشتم خونه طراحی کردم و جواب جلسه 7 دوره هم جهت با جریان خداوند رو جواب دادم
اما هرچی فکر کردم قسمت دو رو بنویسم به ذهنم نرسید ،باید بیشتر فکر کنم
شب وقتی میخواستم بخوابم ، از پنجره اتاقم بیرونو نگاه کردم دیدم دوباره همون نوشته سوره تکویر آیه 29 رو که پایینش نوشته
اگر خدا بخواهد غیر ممکن ،ممکن میشود
دوباره از مسجد کنار خونه مون با پروژکتور به ساختمون روبه روش زدن عکسشو
وقتی دیدمش قشنگ اینو درک کردم که برای دادگاه فردای من هست که این نشونه رو داده تا بگه مراقبتم طیبه با خیال راحت برو
خدایا شکرت
چون حدود دو هفته ای بود دیگه شبا تصویرشو نمینداختن روی دیوار
اما از امشب دوباره همون نوشته و باور قوی
که خدا غیر ممکن رو ممکن میکنه
و این خود خود نشونه بود که وقتی دیدمش به قدری آروم شدم که کلی کیف میکردم
خدایا شکرت
و با آرامش خوابیدم تا فردای بهشتیم رو با عشق لذت ببرم
خدای من بی نهایت سپاسگزارم
به نام خدای مهربونم
نشونه امروزم گفتگوی استاد با المیرای عزیز
چقد صدای المیرا جان پر از ارامش و حال خوبه چقد حس خوبی گرفتم از گفتگوی مختصر و مفیدش با استاد چقد تحسینش کردم ک همه چی تو زندگیش ب راااااحتی اتفاق میفته هرچقد ک توحیدی عمل میکنه بیشتر طعم قشنگ زندگی رو میچشه کاملا از حرفهاش معلوم بود الهی صد هزار مرتبه شکرت
ب قول المیرا مهم ترین مسئله ای ک هرلحظه ما باید حواسمون بهش باشه همون توحید هستش این منم و خدای منه ک هرچی بخام ب کمکش میتونم خلقش کنم من 1٪بندگیم و ب صورت عااااالی انجام میدم 99٪و دگ کاری ندارم دخالتی نمیکنم اجااازه میدم خودش ببرتم ب اونجایی ک من میخام چقد همه چی و برامون راحت کرده خدایی ک واقعااااااا غنی هس از همه چی فک کن درخواست میکنی و با اطمینان قلبی مسیری و میری ک زحمت اونم خودش میکشه و نشونت میده خدایا هزاران بار سپاسگزارتم ک خیال منو از همه چی راحت کردی واقعا از وقتی ک فقط با خودت قدم برمیدارم همه استرس ها و نگرانی ها از بین رفتن انگار وقتی با بزرگی پدری مادری میری ی جایی دلت قرص میشه کسی پیشته همون حس و چند هزار برابرش کن دگ همون ادما هم وقتی پیشت باشن یا نباشن مهم نیس ی نیروی عظیم تر هواتو دارا الهی صدهزار مرتبه شکرت من با ایمان درخواستم رو اعلام میکنم و اجازه میدم ک هدایتم کنی ب قول استاد هدایت اجازه دادنیه و ب قول آقای مسی من نمیدونم فقط میدونم هرچی پیش بیاد همون خوبه هست (الخیر فی ما وقع)
من هرچی تسلیم تر باشم همون قدر مقاومتم کمتره هر اتفاقی هم بیفته من تسلیم خودشم از اون موقعی ک پدرم از دنیا رفت هرباری ک رو این مسئله توجه میکنم میبینم این اتفاق ب ظاهر درداور و غیر قابل باور باعث شد کل زندگی من تغییر کنه و درون منو بزرگ و بزرگتر کنه از اون موقعی ک ب خودش توکل کردم دیدم ک چ درهای ناممکنی رو برام باز کرد چ نشدن هایی رو برام شد کرد الهی تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم فقط توووووویی ک همه لحظاتم رو پر میکنی و منو غرق در حال خوب و اتفاقات فوقالعاده میکنی
دو روز پیش از ته دلم خاستم برم طبیعت و غرق در سکوت اونجا بشم و گفتم من نمیدونم تو ببر چون فعلا ماشین ندارم و همسرمم اینجا نیس یهو پنج شنبه خالم زنگ زد گف تو جنگل فندقلو(اردبیل) ی کلبه اجازه کردن برای دوروز بیاین بریم و در عرض 1 ساعت وسایلمون و جمع کردیم و رفتیم و چقدددددددد خوش گذشت دور آتیش حلقه زدیم و کیف کردیم تا اون موقع هم هنوز یادم نبود داشتم ستاره ها رو نگاه میکردم یهو یادم افتاد من از ته دلم طبیعت خاسته بودم خدایا تو چقد بزرگی تو چقد قدرتمندی من ب نبود ماشین توجه نکردم و ی ماشین خالی برامون فرستادی تا نصف شب گفتیم و خندیدیم و کیف کردیم فارغ از کل دنیا خدای قشنگمم چند تا سگ مهربون رو هم برای نگهبانی از کلبمون گذاشت ک با خیال راحت تر بخابیم ی شور و شوقی داشتم ک زودتر از همه بیدار شدم و دفتر شکرگزاریمو برداشتم و رفتم رو ی نیمکت رو ب جنگل زیبا نشستم و سپاسگزاری از نعمتهام رو مکتوب کردم رفتم دنبال هیزم برای آتیش دیدمممممممم بین برگای خوش رنگی ک خشک شدن و ریختن گلای یاسمنی دراومدن رفتم ک یکیش و لمس کنم دیدم زعفرونن خدایاااااااا تو دل جنگل بین اون همه برگ خشک ک خش خش میکنن زیر پا بدون اینک بخای بکاری زعفرون دربیاد خدایا شکرت برای این خاک حاصلخیز و گرانبها الهی شکرت برای غروب زیباااااایی ک نشونم دادی صدهزار مرتبه شکرت خدایا شکرت ک همه چیز رو برام راحت و آسون کردی هیچ سختی در کار نیس کمکم کن از الان تا آخرین روزی ک تو این دنیا فرصت زندگی کردن بهم میدی فقط روی مدار تو باشممممم من با تو طعم شیرین زندگی رو فهمیدم تو بودی ک مسیرهارو برام هموار کردی و لذت زندگی رو برام دو چندان تووووو فقط تووووووو الهی شکرت
مریم جون ازت ممنونم ک پروژه قشنگ خونه تکونی ذهن رو راه اندازی کردی ک تمرینی بشه برای اینک 27 روز مداوم کار کردن روی خودمون و از همه مهم تر تغییری در من ایجاد کنه ک متعهد بشم برای نوشتن و نت برداری و بیرون کشیدن حرفهای مهم کلیدی و طلایی استاد و نوشتن و خوندن کامنت در این بهشت زیبا برای وجود همتون سپاسگزارم عاشقانه دوستون دارم
استادم میلیون ها بار ممنونم برای درک مفاهیم ارزشمندی ک خودتون درک کردین و زندگی کردین و ب زبان خیلی ساده تر ب ما هم آموزش میدین شکر برای وجود نابتون
الهی ک همیشه در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و آروم باشین
فعلا.
سلام بهاستاد گرامی و خانم شایسته عزیز و تمام همگروه های گرامیم
می خوام از چند تا دستاوردی که برام پیش اومده بگم
که به طور خاصی سلامتی فشار و قند و چربی خونم رو به دست آوردم که چندین بار توکامنت نوشتم بعد از اون هم وقتی با تضاد بیپولیو درآمد یکی از خواهرام که از من خیلی بزرگتره و الان سرپرستی نداره رو به رو شدم
ازخدای
بزرگ خواستم تا منو به استقلال مالی برسونه درامد عالی برسونه
چند روز بعد توسط یک خانم بسیار موفق و مورد اعتمادی دعوت شدم یهکاری
البته بعضی از اطرافیانم که واقعاً من و دوست دارنخواستن که منو منصرف کنن
چونفکرمی کردن کار درستی نباشه
البته این نظر اونها بود انقدر منو دوست دارن و بهمن عنایت دارند خوشحالم ولی وقتی تحقیق کردم و مطمئن شدم که راه درستی یکی از کارهای نوپا یک هنوز مردم از شناختی توی ایران ندارند و می دونستم که چون به خدا توکل کردم خدامنوبهابن را ههدایت کرده و
اینکه از استاد شنیده بودم باید منطق و کنار بزارم و به نشونه ها اهمیت بدم همین که مطمئن بودم این نشانه هدایت خدا برای منه و مطمئن بودم با وارد شدن به این کار هم از لحاظ رشد اجتماعی و هم از لحاظ رشد فردی و هم از لحاظ رشد اقتصادی و اعتماد به نفس بالا برخوردار میشم تصمیم گرفتم به این کار جواب مثبت بدم الان هم احساس خوبی دارم چون مطمئنم وقتی احساسم رو به هر کاری خوب کنم حتماً اتفاق های خوب برای منمیافته چون تو این چند ماهی که با گروه عباس منش عزیز آشنا شدم تغییر باورها م و تغییر محدودیتها و ترمز های ذهنی به ثروت و سلامتی واقعا معجزه های خوبی رو دریافت کردم بزرگترین محبتش معجزه سلامتی منکه بعد از چندین سال از دست قرص و داروها نجات پیدا کردم الان هم مطمئنم تو مدار ثروت و فراوانی قرار گرفتم
چرا کهخداوند می دونه که من باید وارد چه کاری بشم تا بتونم در آینده به فرد موفق سعادتمند سلامت و ثروتمند تبدیل بشم و خودش را در خودم عمیقا احساس می کنم و مطمئنم که دست هدایتش توسط این دوست عزیزم برای من باز شده از تمام گروه و استاد عزیزم نهایت سپاسگزاری را دارم متشکرم از اینکه این کامنت منو مطالعه میکنید
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
مهم ترین بحث بحث توحید و یکتاپرستی است باور کردن نیرو و انرژیی که زندگی ما را رهبری می کند و همه ی کارها را برای ما انجام می دهد. باوری در خود ایجاد کنیم که خداوند جواب سوالات را دارد مسیرها را می داند کافی است به او ایمان داشته باشیم ما را هدایت خواهد کرد بر روی باور هدایت و توکل کار کنیم تا زندگی ما لذت بخش شود. زمانی که خداوند را باور کنیم اجازه می دهیم ما را هدایت کند هدایت اجازه دادنی است باید اجازه دهیم درخواست کنیم و بپذیریم که او می تواند ما را هدایت و به ما کمک کند انگاه دریچه ای از آگاهی در مسیر زندگی ما باز خواهد شد و ایده هایی به ما گفته می شود که ایده ای ناب است زمانی که به خداوند توکل کرده و درخواست می کنیم و اجازه داده و تسلیم هستیم ایده و هدایت ها خواهد آمد زمانی که با قطعیت چیزی را مشخص نمی کنیم.
اگر بتوانیم به این باور برسیم که هر چیزی که پیش بیاید همان خوب است تا اینکه دوست داشته باشیم آن اتفاقاتی که خودمان بخواهیم بیفتد زمانی که به خداوند اعتماد می کنیم شرایطی برای ما پیش می آید درس هایی می گیریم که باعث بزرگ شدن و رشد ما شده و متوجه می شویم که اگر این اتفاق بد نمی افتاد بزرگ نمی شدیم رشد نکرده و سپاسگزار نبودیم به تدریج به جایی خواهیم رسید که می گوییم هر چیزی پیش بیاید همان خوب است من تسلیمم اجازه می دهم خداوند مرا هدایت کند زمانی که ایمان داریم و تسلیمیم به بهترینها هدایت خواهیم شد هر اتفاقی بیافتد همان اتفاق خوب است الخیر فی ما وقع باید به این جمله برسیم و اجازه دهیم خداوند ما را هدایت کند و بعد از آن متوجه می شویم چقدر خیر و نعمت در اتفاقات به ظاهر بد بوده است همان ها هم خوب بوده در کل هر چقدر تسلیم و مقاومت کمتری داشته باشیم کمتر مشخص می کنیم مسائل چگونه پیش برود اجازه می دهیم خداوند ما را ببرد خواسته را مشخص کرده و چگونگی را به خداوند می سپاریم حتی زمان رسیدن به خواسته ها را هم مشخص نخواهیم کرد. اگر اتفاق در زمانی که تعیین کردیم نیفتد ناراحت خواهیم شد اما بعدا متوجه می شویم ان زمان بهترین زمان بود. زمانی که چیزی را می خواهیم و نشده اما بعدا در زمان بسیار بهتری انجام می گیرد می گوییم ممنونم که ان زمان ارزویم محقق نشد الان فهمیدم که زمان مناسب است و این همان نگاه توحیدی و تسلیم بودن در مقابل خداوند است.
خدایا شکرت
عاشقتونیم