گفتگو با دوستان 51 | شرایط دریافت هدایت خدا - صفحه 19
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/12/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-12-27 07:33:072024-04-30 02:31:56گفتگو با دوستان 51 | شرایط دریافت هدایت خداشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خدایی که بسیار نزدیکه بهم
خدایی که پادشاه جهانیانه ….
خدایی که عاشق منه ……
استاد قشنگم ممنونم از شما وخانم شایسته ی عشقم
شما دوزوج جذاب ودو عددفرشته ی زندگیم ….
خدای من جریان هدایت وشهود ندای درونی فوق العادس وقتی که درکش کنیم
ارامش درون وبه ثبات رسیدن ارامش درون
باعث میشه حال خوب همراه با اتفاقات خوب رو تجربه کنیم
البته که همه چی تکاملیه
ومن با دوره ی لیاقت که همچون گنجی برای منه
هرروز بهتر به این ارامش وهماهنگی درونی رسیدم
وزمانی که این دوره رو درک کردم باعث شد هر چقدر لیاقتم بالاتر بره وخودم رو بیشتر لایق جریان هدایت ورفاقت با خدا دونستم
جریان هدایت وشهود برام اسانتر شد
همه چی همین توحیده
عاشقتونم که با هرفایلی اگاهیی های جدیدی رو به من یاد میدین
همه چی حال خوب همراه بااتفاقات خوبه
به نام خداوند مهربان وهدایتگر
سلام
وقت همگی بخیر وشادی
شهود
این فایل یکی از بهترین فایل های تاثیرگذار هست چراکه به اصل قانون اشاره می کنه:
احساس خوب = اتفاقات خوب
خداوند همیشه در حال هدایت ما انسانها بسوی نور و خوشبختی هست و این کار را برخودش واجب کرده ، حالا یک عدهای آگاهانه از این نیرو ی خیر استفاده می کنند و از زندگی لذت می برن و یک عدهای هم در فقر و بدبختی هستن .
ما از دو منبع همیشه در حال دریافت الهام هستیم ، از شیطان و از الله مهربان.
اینکه ما از کدام یکی الهام را دریافت کنیم فقط و فقط به احساس درونی ما بستگی داره ، یعنی زمانی که در حالت احساسی خشم ، عصبانیت و انتقام و کینه هستیم ، در این حالت از منبع شیطان الهام و دستور می گیریم و طبق برنامه ریزی شیطان عمل می کنیم و نتیجه اش هم شکست واقعی هست .
اما در شرایطی که اوضاع زندگی ما بد شد و اتفاقات بدی را تجربه می کنیم باید طبق قانون عمل کنیم ، بدانیم که نیروی حاکم بر جهان خیر هست ، و طبق الخیر فی ما وقع، حتما در این اتفاق ناجالب برام خیری هست که الان نمی دونم ولی بعدأ متوجه می شم و بخاطرش هم سپاسگذاری می کنم.
با این زاویه دید، خودمان را فقط یک ذره به احساس خوب برسونیم، این کار باعث میشه به مدار دریافت الهامات الله برسیم و دراین شرایط ناجالب خداوند بهترین راهکار را در اختیار ما می گذره و هدایت می کنه به بهترین شرایط و از مسیری که گمان نمی کنیم کمک می کنه .
کل داستان همینه .
خدایا شکرت
علیرضا یکتای مقدم
مشهد مقدس
سلام به استاد عزیزم….
این فایل به عنوان نشانه امروز من آمد دقیقااا حرفهایی بود که نیاز داشتم به شنیدنش…..
یادم نمی آد آخرین کامنتی که نوشتم کی بود…. و آخرین کامنتی که خودم توی فرودین برای قانون سلامتی بود…
بارها بارها استاد گفتن هم کامنت بخونید هم بنویسید طبق معمول تا آدم تجربه نکنه تغییر فرکانس رو متوجه نمیشه…. بگذریم فقط خواستم بگم کامنت خوندن و نوشتن کنار گوش کردن فایل هم به درک آگاهی هایی که از فایل دریافت کردید کمک می کنه،هم کمک می کنه مدار تون فرکانس هاتون باللتر بره….
جمله ای از دوست عزیزم طیبه مرزعه لی در کامنتش منو کشوند که بیام کامنت بنویسم…
“تو ببخش خداوندحتی بیشتر از اون چیزی که بخشیدی بهت داده میشه”
سال 1401 بود که برحسب یه اعتماد که به دوست عزیزی کردم بعداز 5 سال فهمیدم اشتباه کردم و انروز اون دوستی برای همیشه تمام شد اما در وجودم با اینکه من بخشیده بودمش با گذر زمان اما همیشه منو درگیر خودش می کرد چرا اینقدر حماقت کرد همین خود سرزنشی هااا و…. من می گفتم بخشیدمش اما این حرفها نجواهای شیطان چی بود پس گذشت گذشت تا شب تولدم 24 اردیبهشت ماه امسال 1403 متوجه شدم دقیقاااا به همان شکلی که از اعتماد من سواستفاده کرد بود خودش ضربه خورده و آمد برای حلالیت، نتونستم آن شب جوابش بدم تا چندروز پیش 17خرداد ماه داشتم یکی ازجلسات احساس لیاقت گوش می کردم،به دلم شد که برم بهش بگم من بخشیدمت و حلالت کردم ودر عذاب وجدان اینکه آه من بود نباش من خیلی وقت شما رو بخشیدم… خلاصه کلام وقتی پیام هاش می داد از ندامت وپشیمونی نمی تونستم جوابش بدم،از یه طرف دوستش داشتم از یه طرف بلاهایی که آمد بودسرش دلم می سوخت… از یه طرف هم همش حس می کردم احساس ارزشمندیم پیش این آدم که یکی از الگوهای تکرار شونده اش دروغگویی ،ناندیدگرفتم… خودم و اون ناراحتی هایی که کشیدم ناندید گرفتم….
وقتی ازم خواست مجدد دوستی مون پا بگیره،
نتونستم اما شک داشتم بهش بگم....
تا امروز تصمیم گرفتم بهش بگم نمی خوام باهت دوستیم ادامه پیدا کنه همان چیزی که استاد توی فایل الگوهای تکرار شونده واحساس لیاقت می فرمایند که با احترام آدم های سمی رو بزارید کنار… سخت بود اما اینکار کردم بعداز اینکه پیام دادم براش نوشتم ممنون به خاطر خاطرات خوبی که برام ساختی اما من شرایط ادامه دادن دوستیم با شما رو ندارم خداحافظ برای همیشه.
بعد پیام از خودم پرسیدم چی شد که این آدم بعد یکسال نیم برگشت من چه فرکانسی فرستادم سوالی که استاد همیشه میگه از خودتون بپرسید وقتی یه اتفاقی براتون می افته بپرسید از خودتون من چه فرکانسی فرستادم این آدم مجدد برگشت سمت من،
خب متوجه شدم درست من این آدم بخشیدم اما همیشه یادش که می افتادم ناراحت میشدم.
درست من این آدم بخشیدم.اما نبخشیده بودمش به خدا،آدم چیزی که که می بخش به خدااا دیگه چشمش دنبالش نیست….
حالم بعداز پیامی که به این آدم دادم گرفته بود به خاطر دلسوزی که من این آدم با این همه ناراحتی که به من پناه آورد بود تنهاش گذاشتم…..
اما گفتم اونم خدایی داره مگه بنده منه که من مسئول باشم اونم خدای خودش داره
بعد آمدم سایت فایل نشانه منو زدم این فایل آمد کامنت دوستم خوندم که نوشته تو ببخش به خدا خداوند حتی بیشتر از اون چیزی که بخشیدی بهت
داده میشه….و توی اینستا هم یه آیه امد
آیه21 طه وَلَا تَخَفْ ۖ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَىٰ،از چیزی نترس که همه چیز را مثل روز اول برات درست می کنیم.
این آیه حالم خیلی خوب کرد به خاطر اینکه کلی از تصورات منو به خیلی از مسائل اون آدم با کارهاش برگردان همش به خدا می گفتم احساسات خراب شده من چی پس وقتی این آیه رو دیدم حالم خوب کرد…
یا اون اویل یه آیه دیدم که نوشته بود آنچه را که برمن گذشت خدا جبران می کند.
یا سالهایی که را که ملخها خورده اند خداوند به من باز می گرداند… ازکتاب قانون توانگری کاترین پاندر
و آیه از سوره حج اشتباه نکنم خودتان به خدا بسپارید که اون همه کاره شماست….
سلام دوست عزیزم عارفه جان دقیقا منم همین اتفاقات برام افتاد بخشیدن ادمها و دوباره شروع کردن رابطه های سمی و بیشتر ضربه خوردن از طرف مقابل باید با احساس خوب بزاریمشون کگنار سخته اون لحظه ولی باید با این فکر که خاطرات خوبی هم باهم داشتیم و اینکه اون لحظه خودمون خواستیم که باشیم وطرف مقابل مقصر نیست و الانم دوست داشتیم تغییر کنیم و دیگه نیستیم با این فکر از طرف مقابل جدا شیم و من خودم یه ذره کنترلش سخت بود برام و هرچی بودو نبود بهش گفتم بعد پشیمون شدم ولی به هیچ عنوان دیگه برنمیگردم به اون رابطه و همیشه میگم خداوند در بهترین زمان مارو از هم جدا کرده خدایا شکرت و اینکه ادم یادش بیاد اصلا برای چی ازون دوست عزیز جدا شده هیچوقت دیگه برنمیگرده به گذشته من تا جای ممکن کسی رو بلک لیست نمیزنم ولی ببینم کسی باهاش سرد بود و نرفتم دیدنش باز تماس گرفت میزنم بلک لیست تمام ذهنم و اروم میکنم وما حتی به خانواده هم تعهد ندادیم که تا اخر عمر باهاش ون باشیم هرجا حالمون خوبه باید اونجا باشیم به بهترین شکل ممکن ممنون بابت کامنتققشنگتون دوست عزیزم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
خداروشکر میکنم که دارم فصل ششم از روز شمار تحول زندگی رو با عشق شروع میکنم
151. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
رد پای روز 14 خرداد رو دارم مینویسم
عظمت خدا
تو وصل شو به خدا ،خودش خوب بلده چجوری محبوبت کنه
جدیدا وقتی که شروع میکنم به نوشتن، یه وقتایی که فراموشم میشه که بگم خدا تو بگو من بنویسم ،و بعد حرفامو پاک میکنم تا منتظر بشم بگه بنویسم
یهویی یه کلمه رو حس میکنم که باید اول بنویسم که مربوط به اون روزم بوده
امروزم تاکید داشت که قدرت در دست ربّ هست و بس
من صبح یهویی بیدار شدم دیدم ساعت 5 هست و چون رحلت امام بود، مثل هر سال از مسجدمون میبردن حرم
من چند سالی بود نرفته بودم و حس بدی داشتم به این روز ، ولی اینبار چون نقاشیامو میفروشم جاهایی که شلوغه و جمعیت زیاده میرم ، گفتم میرم و صبح زود بیدار میشم
از پنجره اتاقم هی به مسجد و اتوبوسا و آدمایی که داشتن جمع میشدن و صبحانه میدادن ، نگاه میکردم که هر وقت خواستن سوار اتوبوس بشن منم حاضر بشم و برم
وقتی رفتم دیدم صبحانه میدن و به منم دادن و مسئول مسجد که منو دید گفت این وسیله ها چیه دستت گرفتی ؟ گفتم نقاشیامه میخوام ببرم بفروشمشون گفت یه روز بیار مسجد ما هم ببینیم گفتم چشم میارم و وقتی رفتم سوار اتوبوس بشم یه عالمه اتوبوس بود گفتم خدای من چقدر اتوبوس
و حس خوبی بهم میداد
برخلاف سالای قبل متوجه شدم چقدر نگاهم به همه چیز تغییر کرده و دنبال نکات مثبتی هستم که دارم بابتشون سپاسگزاری میکنم
و میگفتم خدا عظمت تو هست این همه آدم بعد سال ها دارن میرن اونجا ،حالا به نیت های مختلف
مثلا من خودم میرم اونجا نقاشیامو بفروشم
و ایمانم رو هر لحظه سعی کنم بهت نشون بدم
وقتی داشتیم به حرم نزدیک تر میشدیم بارها و بارها به زبونم جاری میشد عظمت و بزرگی توست خدای من
تو راه با خانمی که کنارم نشسته بود حرف زدم درمورد نقاشیام
پرسید و کارامو نشونش دادم
من امروز که داشتم حرف میزدم متوجه یه موضوعی هم شدم که دیگه من چقدر راحت دارم حرف میزنم با آدما
حتی سر صحبت رو خودم باز میکنم یه وقتایی
و دیگه مثل قبل به قول خیلی از اطرافیانم لال نمیشم و چون ترک زبانم به خاطر گیر کردنی که داشتم و نمیخواستم حرف بزنم و ترجیح میدادم ساکت باشم و حرف نزنم و حتی انقدر خجالتی بودم که صحبت نمیکردم و نمیدونستم چی بگم
ولی الان خیلی خیلی پیشرفت کردم با آدما حرف میزنم و خیلی راحت به چشماشون نگاه میکنم
الان وقتی فکر میکنم خندم میگیره که من حتی نمیتونستم به چشم آدما نگاه کنم و حرفمو بگم حتی دست و پام میلرزید ، پلک چشمم تکون میخورد از شدت خجالت یا اینکه انقد خجالتی بودم که از نقاشیام نمیتونستم حرف بزنم و از نقاشیام حرف بزنم بگم که میتونم سفارش بگیرم
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که امروز متوجه شدم که اگر کمک های خدا نبود نمیتونستم نتیجه تلاشم رو ببینم و البته این مسیر ادامه داره و سعی میکنم بیشتر از قبل تلاش کنم برای ارتباط برقرار کردن با آدما و از لحظه ای که خواستم و حرکت کردم خدا به طرز شگفت انگیزی محدودیت هام رو به یک باره ازم گرفت
و میدونم که باز هم باید تلاش کنم تا بیشتر از الان پیشرفت کنم
تو راه من رفتم از یوتیوب نوشتم الهی قمشه ای و دیدم یه فایلی بود نوشته بود تجلی خدا
من وقتی بچه بودم حدود 9 سالم بود، پدرم ،بارها و بارها میدیدم که به حرفای الهی قمشه ای گوش میده و به ما میگفت بیاین گوش بدین به حرفاش ،زندگیتون تغییر میکنه و من یادمه اونموقع انقدر اذیت میشدم از این اسرار پدرم و حتی وقتی میشستم تا گوش بدم سخنرانی دو ساعته اش رو خوابم میگرفت حتی گوش نمیدادم و پدرم انقدر با لذت گوش میداد
و من دوست داشتم زود زمان بگذره و برم
الان که فکر میکنم میبینم دقیقا حرفای استاد عباس منش که میگه به هیچ کس نگید در مورد آگاهی ها و اینکه اگر در مدارش نباشه به زور هم بخواین زندگیش رو تغییر بدین اصلا تغییر نمیکنه هیچ ، شایدم بدتر بشه
و الان به خودم میگم ، اونموقع در مدار دریافت آگاهی نبودم وقتی 9 سالم بود باید زمانش میرسید که خودم با تمام وجودم بخوام تغییر کنم
ولی الان آگاهانه میرم و گوش میدم به صحبت های الهی قمشه ای
حتی من قبل آگاهیم و ورود به سایت عباس منش حرفای الهی قمشه ای رو متوجه نمیشدم گوش میدادم میگفتم این چی میگه منظورش چیه ؟
از وقتی به این سایت پر از آگاهی اومدم حتی اشعار حافظ رو سعدی رو درک میکنم و اشعار شاعرای دیگه رو
الان میفهمم که همه چی مداره و باید مدارم تغییر کنه تا درک کنم آگاهی هارو
و وقتی تجلی خدا رو گوش دادم متوجه یه سری چیز ها شدم و خوشحال بودم که درکش رو خدا بهم عطا کرده
وقتی رسیدیم نیم ساعت تا حرم پیاده رفتیم از اتوبان بهشت زهرا و من هی میگفتم خدای من این همه اتوبوس برای رحلت امام اومدن و داشتم تحسین میکردم
و میگفتم عظمت تو رو میبینم خدای من در این لحظه ، و بارنقاشیای سنگینی که صد در صدش به دوش خدا بود ،تو راه بغل کرده بودم ولی خدا کمکم کرد تا پیاده برم تا برسم
تو راه خانما میگفتن که چی داری میبری و سنگینه خسته میشی و من میخندیدم و میگفتم نه خسته نمیشم
درسته چند باری گفتم خدای من ، کمکم کن سنگینه ولی واقعا حس فوق العاده ای داشتم و توجهم به نکات مثبت بود
وقتی رسیدم وسایلامو پهن کردم جلو حوض بزرگ سمت درب 3 و خدا برای من پشت سرهم مشتری شد و من با هر مشتری که میومد و خرید میکرد زود تو گوگل درایوم که یه پوشه باز کردم و با خدا حرفامو میگم و مینویسم رو نوشتم
و سپاسگزاری کردم
مادرم هم که کلی جاکلیدی خریده بود با پول خودش و به من داده بود تا بفروشم کنار کارام ، اول بیشتر از کارای مادرم میخریدن و یه بار ذهنم گفت ببین کارای نقاشی تو فروش نمیرن و جاکدیدیایی که مامانت گرفته فروش میره
من اون لحظه سعی کردم آگاهانه جوابش رو بدم
گفتم ببین اول اینکه من مطمئنم خدایی که همیشه برام مشتری شده این بارم برام مشتری میشه و نقاشیامو میخره ،پس آروم باش و نظاره گر باش ببین خدا چیکار میکنه
بعد داشتم به آدما نگاه میکردم متوجه شدم یه باور محدودی دارم که داره پس ذهنم تکرار میشه و میگه که جلو در مدرسه فروش داشتی و زیاد میگرفتن ولی اینجور جاها که فروش نمیره و من مچ خودمو گرفتم و با خدا حرف زدم و درخواست کردم که خدا باوری بهم عطا کن که بدونم همه جا ،هرجایی که برم مشتری میشی برام و تویی که همه کارارو برام انجام میدی نه جای خاصی مثل مدرسه و بچه هاش یا جای دیگه
و داشتم به خودم میگفتم که طیبه آروم باش و میگفتم خدایا باورم به تو اینه که میتونی چون بارها و بارها تو این مسیر آگاهی، بهم این باور رو دادی که تویی قدرتمند و تویی که همه چی عطا میکنی
پس تو میتونی همه کارامو ازم بخری و نقاشیامو اینجا هم ازم بخری و مکان یا افراد خاصی نمیتونن ملاک باشن مهم فقط تویی و بس
داشتم هی اینجوری حرف میزدم و میگفتم که ، یهویی حدود 10 تا بچه دور نقاشیامو گرفتن و دست یه پسر 10 هزارتمنی بود
گفت خاله زیر لیوانیاتون چنده ؟؟؟؟
گفتم 90 هزار تمن شروع کرد به شمردن و دیدم یه روحانی باهاشونه و اون لحظه اینو درک کردم و انگار بهم گفته شد که روحانی از بچه ها 10 تمنی جمع کرده و خواسته که ازم خرید کنن و زیر لیوانی گرفتن ، حتی وقتی گفتم کدوم طرح رو بدم گفت فرقی نمیکنه و پول رو شمرد و داد و رفتن
خیلی خیلی بغضم گرفت ، گفتم خدای من میدونم کار تو بود که برای من مشتری شدی و نقاشیمو ازم خریدی و چشمام پر از اشک شد و نتونستم گریه مو نگه دارم و از این همه محبت خدا اشک نریزم و سپاسگزاری نکنم
و وقتی داشتم اشک میریختم یه خانم اومد دو تا کش مو خرید و رفت
و من به خودم میگفتم ببین طیبه خدا میتونه برای تو همه چیز بشه، میتونه همه کاراتو ازت بخره و درخواستمو مجدد بهش میگفتم که باوری بهم بده که همه جا نقاشیام فروش میره و ایمانم قوی بشه
بعد یه مشتری اومد و گیره روسری خواست بهش دادم گفت میشه پودشو بعدا کارت به کارت کنیم ؟؟؟ شماره کارت بدی
یه زن و شوهر بودن و پول نقد نداشتن
5 هزار تمن میشد و گفتم باشه و قبول کردم و وقتی خواستن برن یهویی دیدم که بهم یه گیره روسری قرمز رنگ خوشگل داد بهم و گفت اینم بذارین تو وسیله هاتون بفروشین ، شماره کارتم ازم خواست گفتم نه دیگه اینو بهم دادین در عوض همون گیره روسری ، انقدر سپاسگزاری کرد انفدر سپاسگزاری کرد من تو دلم گفتم ببین طیبه گیره اون از نظر قیمت با ارزش تر از گیره ای بود که من بهش دادم
ولی وقتی پولشو نخواستم و گفتم اشکالی نداره در عوض این گیره که بهم دادین باشه و پولشو نمیخواد ، بی نهایت خوشحال و سپاسگزاری کرد و درسی بهم داد که وقتی بنا رو بر اعتماد میذاری نتیجه فوق العاده ای داره
حتی بیشتر از اون چیزی که بخشیدی بهت داده میشه
و میگفتم این یادت باشه
وقتی نشسته بودم کنار حوض همه رو میدیدم که از ایستگاه صلواتی آب هویچ میگیرن و میخورن و بوش انقد زیبا میومد که دلم میخواست منم برم بگیرم ولی وسایلم رو پهن کرده بودم و نمیشد برم
بارها و بار ها برمیگشتم و ایستگاه صلواتی رو نگاه میکردم و بوی هویچ خیلی میومد و من که وایساده بودم زیر آفتاب وسیله هامو پهن کرده بودم ، خیلی گرم بود و تشنه بودم
گفتم برم به مسئولش بگم بطری آبم رو با آب هویچ پر کنه ، رفتم و هی برمیگشتم به کارام نگاه میکردم ،گفتم که میشه اینو برام پر کنید گفت صف وایسا و بهش گفتم که نمیتونم وسیله میفروشم ،کارام رو زمینه و قبول نکرد و من برگشتم
تو دلم گفتم خدایا میتونست قبول کنه ، ولی گفت نه، باشه حتما یه خیری هست که من نتونستم از هویچ بگیرم و بخورم ولی خدا بدجور بوش میاد ، اونموقع گرسنه هم بودم گفتم پس کاری کن گرسنگیم رفع بشه
همینجور که داشتم باهاش حرف میزدم خود به خود گرسنگیم رفع شد
تا ساعت 12:30 وایسادم و جمعیت که رفتن منم جمع کردم و رفتم مترو
قبلا من که خجالت میکشیدم ،الان خیلی خیلی راحت شده برام که کارامو میگیرم دستم و بین اون همه جمعیت میرم داخل مترو و همه اینا کار خداست
چون وقتی دید من یه قدم ریز برداشتم و کارامو آویز کردم تو مترو و قدم اولو برداشتم ، خدا همه محدودیتارو ازم گرفت و شجاع ترم کرد و در توحیدی تر شدنم کمکم کرد
وقتی رسیدم خونه ،مادرم رفته بود مراسم یکی از بستگانش که فوت کرده بودن و با دایی و بقیه اومدن خونمون تا چای بخورن و برن
یهویی داییم گفت من ازت میخرم و 100 هزار تمن هم داییم خرید کرد از جاکلیدیای مادرم و خودم 200 هم واریز کرد که قبلا ازم آینه سفارش داده بود
قبلا داییم اصلا از این کارا نمیکرد ،همیشه میگفت رایگان باشه و پولشو به نقاشی نمیده
ولی خودش ازم خرید کرد چندین بار تو امسال که تو روز شمارا نوشتم
همه اینا رو وقتی میبینم میگم ، ببین چی تغییر کرد طیبه
تو که همون طیبه ای
داییت و بقیه فامیلا هم همینطور همون آدما هستن
چی شد که الان پشت سرهم خرید میکنن
همه اینا برمیگرده به دو تا چیز
1 . ایمانت رو به خدا در عمل نشون دادن و حرکت کردن
2. باور
باور هات داره قدرتمند میشه که نتیجه رو میبینی پس ادامه بده
بعد که رفتن من پولایی که تو حرم امام ازم خرید کرده بودن رو شمردم من 155 فروش داشتم و مادرم 210
و کلا با خرید داییم 665 شد که برای من 450 بود
و بی نهایت ازش سپاسگزارم
شب که شد مادرم گفت بریم خونه خاله ام که اسباب کشی داشت و گفتم نمیدونم شاید نیام ، تو دلم یه حسی میگفت نه نرو
بعد مادرم وقتی گفت بیا ،دوباره شنیدم باید بری باهاش
و وقتی رفتیم، تو دلم گفتم خدای من شب تاریک و فردا روز روشن و آیاتی که درمورد شب و روز خونده بودم یادم اومد و داشتم فکر میکردم ،
تو راه داشتم فیلمایی که دانلود کردم رو نگاه میکردم یه دفه دیدم فیلم تیکه ای که روش آهنگ بود و میگفت تو عید منی من بهار توام توجهمو جلب کرد
رفتم گوگل نوشتم و دانلودش کردم
ﻋﺎﺷﻘﺎن ﻋﺎﺷﻘﺎن ﺗﺎزه ﺑﻪ ﺗﺎزه از ﺑﻬﺎران ﭼﻪ ﺧﺒر
از ﺑﻬﺎراز ﮔﻞ و ﺑﺎغ و ﺑﻮی ﺑﺎراﻧﭽﻪ ﺧﺒﺮ
ﭼﺸﻢ اﮔﺮ از ﻏﻤﺖ ﺑﭙﻮﺷﻰ
ﺳﺮ اﮔﺮ از ﺧﺰان ﺑﺮری
ﺻﺪ ﻫﺰاران ﺟﻮاﻧﻪ دارم
در ﻫﻮاﻳﻢ اﮔﺮ ﺑﺒﺎری
ﻋﺎﺷﻘﺎن ﻋﺎﺷﻘﺎن ﺗﺎزه ﺑﻪ ﺗﺎزه از ﺑﻬﺎران ﭼﻪ ﺧﺒﺮ
ازﺑﻬﺎراز ﮔﻞ و ﺑﺎغ و ﺑﻮی ﺑﺎراﻧ چه ﺧﺒﺮ
ﺑﺨﻮان زﻳﺮ ﺑﺎران ﻛﻪ ﻳﺎر ﺗﻮام
ﺗﻮ ﻋﻴﺪ ﻣﻨی من ﺑﻬﺎر ﺗﻮام
اﮔﺮ ﺷﺐ ﺗﺒﺮ ﻣﻴﺰﻧﺪ ﻧﻴﻔﺘﺎده ام
ﻛﻪ در ﺳﺎﻳﻪ ﺳﺎر ﺗﻮام
ﺑﮕﻮ ﺑﺎ زﻣﻴﻦ و زﻣﺎن
ﻛﻪ ﺗﺎ آﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺲ ﺑﻰ ﻗﺮار ﺗﻮام
تو در شب من جوانهی نوری بیا که مرا نمانده صبوری به شعر شبانه به باغ زمانه “تو عطر بهاری” خوشا تو بخندی خوشا تو بخوانی خوشا تو بمانی
وقتی گفت جوانه نوری ،یاد حرفم افتادم که داشتم به نور و تاریکی فکر میکردم
وقتی به چیزی فکر میکنم خدا با یه نشونه باهام حرف میزنه خیلی حس خوبی داشت و فقط میخندیدم
حس میکردم این شعر رو خدا داره به من میگه و این بی نهایت خوشحالم میکرد و تو ایستگاه بی آر تی بلند بلند این شعر رو تکرار میکردم با خواننده و هیچ کس نبود ایستگاه و من و مادرم و خواهر زاده ام بودیم
و البته خدا هر لحظه همراهم هست
وقتی رسیدیم و شام خوردیم انقدر خوشمزه بود غذا که تو دلم فقط سپاسگزاری میکردم ، وقتی تموم شد من طبق ملمول همیشه میرفتم دراز میکشیدم و خودمو به اون راه میزدم که نرم ظرفارو بشورم و خودشون ظرفارو بشورن ، ولی وقتی سفره رو جمع کردن
یهویی شنیدم پاشو ، باید بری ظرفارو بشوری ، همه شون خسته ان و اسباب کشی کردن تو اینجا اومدی تا ظرفا رو بشوری و گفته شد که زود بلند شو و من سریع بلند شدم
برام جالبه وفتی بیشتر فکر میکنم میبینم که قدیما هم این حس رو داشتم و میشنیدم که یه صدایی میگفت پاشو تو مهمونی کمک کن ولی توجه نمیکردم الان که فکر میکنم میبینم خدا قبل آگاهی هم باهام حرف میزده ولی من توجه نمیکردم
و وقتی گفتم چشم و سریع بلند شدم و رفتم ظرفارو شستم
خوشحالم از اینکه وقتی خدا بهم میگه فلان کارو انجام بده یعی میکنم سریع عمل کنم
و وقتایی که میگم چشم ،حس فوق العاده ای دارم
وقتی برگشتیم خونه از اینکه داشتم مینوشتم اتفاقات روزم رو و فکر میکردم ، و البته به تمام اون حرفایی که خدا میخواست بهم بگه فلان جا صحبت نکن و من گوش ندادم هم فکر کردم و همه رفتارم رو سعی کردم یادم بیارم ، شاید خیلیاشون یادم نمونده ولی میدونم انقدر خدای من بزرگه که مراقبمه و کمکم میکنه تا به یاد بیارم هر آنچه که باید به یاد بیارم و درس بگیرم و سعی کنم عمل کنم
برای تک تکتون عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت از خدا میخوام
و سعادت در دنیا و آخرت باشه برای همه مون
سلام طیبه جان
کامنتت پر از آرامش و عطر خدا بود برام.جوری که تا آخر کامنت چشم ازش برنداشتم.
بهت تبریک میگم بابت این حال و هوای عاشقانه ای که با خالقت داری و در عمل ایمانتو بهش نشون میدی.نوش جانت عزیزم
آرزوهاتو برات آرزو میکنم
به نام رب العالمین
روز 151 ام روزشمار من
سلام بر استاد عزیز و همه دوستان
اینقدر ذوق کردم این فایل را بعد از کامنت خودم در قسمت 150 ام گوش کردم .
من در اون کامنتم کاملا درک درستی از همین فایل را که قبلا گرفته بودم را نوشته بودم و الان که این فایل را گوش کردم به خودم آفرین گفتم.
احساس کردم که نمره خوب گرفتم چون این فایل ها را من قبلا گوش کرده بودم و تمام فایل ها را من گوش کردم اما همش یادم میره و من عاشق این روزشمار هستم که برام یادآوری میکنه.
اما کامنت قبلی دقیقا احساسی که داشتم از درک این فایل بود قبل از اینکه بهش برسم و استاد در این فایل بگوید.
درس های یاد گرفته من :
وقتی هدایت خدا را میشنویم که حالمون و احساسمون خوبه . همزمان هدایت نجوای شیطان هم هست . اما اگر من حالم بده و احساس خوبی ندارم مثلا افسرده هستیم خشمگین هستیم محاله بتونیم هدایت خدا را بشنویم .
تنها راهش در اومدن از اون فرکانس است اگر در این فرکانس کاری بکنیم حتما و حتما به نجوا گوش کرده ایم و راهنمای ما شیطان است.
تا حالا دیدین کسی از روی خشم کار نیکو بکنه.؟
محاله
تا حالا دیدین در حالت افسردگی تصمیم درست بگیریم ؟
محاله
حتما و حتما باید احساسمون را یه ذره بهتر کنیم
ما باید از حالت افسردگی به حالت احساس گناه برسیم. احساس ناشایستگی یه پله بهتر از ترس و ناامیدی و افسردگی است.
ما نمیتونیم در حالت ترس و ناامیدی به احساس امیدواری یکدفعه برسیم.
نمیشه .
باید آرام آرام حالمون را خوب کنیم
ما حتما بعد از نا امیدی به درجه نگرانی میرسیم نگرانی و دودلی و آشفتگی خیلی خیلی بهتر از افسردگی و ترس است.
پس نباید خودمون را سرزنش کنیم بلکه وقتی یه ذره حالمون بهتر میشه خوشحال باشیم و بگیم داریم درست میریم . راه همینه.
و این تمرین میخواد . تمرین و تکرار . اصلا مقوله زمان در تکامل وجود ندارد بلکه تمرین و تمرین میخواد یکی به راحتی میتونه این درجه ها را سریع با حال خوب طی کنه. اما مهم طی کردن راه است.
نه زمان سپری شده.
استاد با تمرینات زیاد چند ساعت حالش بد شده . و بعد گفته بریم بگردیم و خوش بگذرونیم.
اما ممکنه برای هر کدوم از ما یه جور دیگه باشه.
وقتی به درجات امیدواری میرسیم و از خودمون رضایت پیدا میکنیم یواش یواش باورهای خوب میتونه کمکمون کنه.
اونموقع هیجان و شور اشتیاق در ما پیدا میشه .
و وقتی هیجان و شور داریم وقتی حالمون و احساسمون حالت سپاسگزاری میگیره از همه چیز راضی میشیم . همون لعلک ترضی میشه.
یعنی فرکانس عالی داریم و باید سعی کنیم این فرکانس را همینجا خوب نگه داریم.
و وقتی اتفاقی به ظاهر بد میفته و داریم به حالت بدبینی و سرخوردگی میریم سریع بفهمیم . سریع بفهمیم که از مسیر دور شدیم.
و سریعا اقدام کنیم.
و به قول استاد با چیزهای ساده حالمون را خوب کنیم. با خوش گذشتن با دیدن آسمون با شنیدن صدای پرنده دیدن خنده بچه ها و هزاران راه که برای هرکسی میتونه متفاوت باشه.
مهم حواس پرتی ذهن از اون حالت بد به خنثی بودن است و وقتی خنثی بشیم میتونیم به حالت خوب هم برسیم.
پس طبق قانون بدون تغییر جهان هستی و بقول استاد کلمه : ” لاجرم”
وقتی حالت خوبه احساست خوبه لاجرم اتفاقات خوب یکی یکی پیش میاد .
احساس خوب = شرایط و اتفاقات عالی
استاد ممنونم از آموزش های شما
من دارم در این روزشمار درس پس میدم تا خودم بفهمم که چقدر این موضوعات را درک کرده ام و عمل کرده ام.
و ردپای خودم را میزارم تا بدونم کجاها بوده ام.
اولین کامنت در روزشمار من کجا و 151 امین کامنت روزشمار من کجا.
خودش یه چکاپ فرکانسیه . بدون اینکه متوجه باشم تکامل را طی کرده ام. خدایا شکرت
خدایا شکرت برای این مسیر سبز
سپاسگزارم
دوستتون دارم
به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسگزارم
سلام عزیزان جان
روز151
خدایا شکرت که مرا فرصتی طلایی دادی که در فصل ششم سفر نامه قدم بگذارم و مورد لطف و هدایت پروردگارم قرار بگیرم
خدایا شکرت
برای شهود الهی وقتی پروسه تکامل را بدرستی طی میکنی و هر بار با هر هدایت و اتفاق خوب و حال خوب بیاد بیاوری و بازهم عمل کنی باز هم بیشتر بازهم ادامه دار تر با قدرت پیش بری هر بار شهود الهی را بیشتر متوجه میشویم در هدایت باز میشود و این چشمه فقط میجوشد و وقتی من خودم با این دید نگاه میکنم که خداوند از اون بالا داره منو میبینه ومسیر درست و راههای زیبا رو میبینه و وقتی من قلبم بازه احساس خوب اتفاقات خوب را فقط میبینم و تجربه میکنم
خدایا شکرت که با هر اتفاقی فقط دارم یاد میگیرم که محکم تر بگم الخیر و فی ما وقع
و خدا شاهده اتفاق سرشار از خبر و برکت میشود برایم
خداوند میگه میخواهی میشود
ما بخواهیم مسیر بهشت رو تجربه کنیم هدایت و کمکمون میکنه
بخواهیم راه جهنم راه نادرست را هم انتخاب کنیم بازهم در اون مسیر مارو هدایت و کمک میکنه تا اسفل السافلین میبرمون پایین
خدایا شکرت برای استاد هدایت جاری شده پس برای من هم وقتی عمل کنم میشود
وقتی من واضحتر بشوم وقتی عمل کنم به ایده های خداوند وقتی کنترل ذهن داشته باشم وقتی تفکر الخیر و فی ما وقع در ذهنم باشد همه چی به نفع من میشود
خدایا شکرت که ذره ذره دارم خیر مطلق خداوند را زندگی میکنم و لذت میبرم
وقتی هر بار بخودم یاد آوری کنم که احساس بد مثله سمه مثله آتیشه دست بزنم جرعه ای بنوشم منو میکشه پایین من میسوزم من اتفاقات بدرابیشتر تجربه میکنم
در شرایط خوب که احساس خوب تقلا نمیخواد که احساسمون رو خوب کنیم
مهارت ما باید زمانی پایدارتر باشد که در شرایط سخت هم بتونیم احساس مون رو خوب نگه دارم شرایط سخت همون اتفاقات بظاهر بد است که با تفکر الخیر و فی ما وقع میتونیم همه چی را به نفع خودمان کنیم.
با تغییر زاویه دید که این اتفاق بظاهر بد اومده که من بیشتر خودمو بشناسم ببینم اندازه من نسبت به اون اتفاق چند است
باید جوری هر روز روی خودم کار کنم که هر بار با برخورد به یک مانع اندازه خودم را اون مسئله بزرگتر کنم منم که باید از تضادها بزرگتر باشم و بتونم با اعتماد به نفس بالا حالشون کنم وقتی با دید بهتری به قضیه نگاه کنیم متوجه میشویم که راه حلی وجود دارد و وقتی دنبال راه حل میگردیم خداوند دست بکار میشه و از دل همون موضوع راه حل هم وجود دارد و بهمون در زمان مناسب گفته میشود.
مثل استاد وقتی که سایت رفت رو هوا و ذهنش میخواست نجواها رو شروع کنه
استاد بیخیال شد و رفت سوار چرخ و فلک شد با چه دیدگاهی هر اتفاقی بیوفته الخیر و فی ما وقع است
وقتی ذهنش رو کنترل کرد خداوند به قلبش الهام کرد که تو میخوای بری آمریکا و اون به ذره وابستگی هم که به ایران داری اونم باید از بین بره و خداوند اینگونه به شجاعان پاداش میدهد
الله واکبر
خدایا شکرت برای درک بهترم از قوانین بدون تغییر ت
خدایا شکرت برای ارزشمند دونستن من و انسان آفریدی مرا اشرف مخلوقات
خدایا شکرت که مرا تکه ای ارزشمند از وجود پاک خودت آفریدی
خدایا شکرت که هر لحظه مرا در معرض هدایت خودت قرار داده ای
خدایا شکرت که تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و ن گمراهان
خدایا شکرت من تسلیمم هیچی نمیدووووونم
تمام اموراتم را به دستان قدرتمند تو سپرده ام
خدایا شکرت که همواره مرا در بهترین زمان و بهترین مکان و بهترین شرایط قراردادی
خدایا شکرت که مرا لایق بندگی کردن دانسته ای
خدایا شکرت که همه کاره ام تویی و همه جوره هوامو داری
خدایا شکرت که دیروز در بهترین زمان مناسب مرا هدایت کردی به خانه مادرم
خدایا شکرت برای وجود سلامت عزیزانم
خدایا شکرت برای تمام داشته های زندگی ام
خدایا شکرت برای سلامتی کامل خودم
خدایا شکرت برای این مکان الهی که فقط حرف از عشق است و پاکی
خدایا شکرت برای استاد عزیزم و مریم نازنینم
خدایا شکرت بابت تک تک دوستانم در این مکان معنوی
درپناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم
الهامات خیلی نرم و آروم است
اصلا نباید سخت گرفت
و سختش کرد
امروز من از خداوند هدایت خواستم
و با آرامش کامل خوابم برد
وقتی بیدار شدم
خدا خودش بهم گفت
از همین جایی که هستی شروع کن
همون آنی بلند شدم و
رفتم داخل آشپزخونه
شکرگزاری کردم و همه جا را تمیز کردم
شب با همسرم و دخترم از وسایلی که مدت ها بود استفاده نمی کردم
استفاده کردم
خدایا بی نهایت سپاسگزارم ازت
و عصر هم من را هدایت کرد به سوره مبارکه ی فرقان
یعنی سر تا سر این سوره همه قانون است
قانون بدون تغییر
قانونی که مو لا درزش نمی ره
خیلی برای من به جا بود
چند بار خواندم
آیه های که تکان دهنده بود را نوشتم
خدایا بی نهایت سپاسگزارم ازت
سلام
سلام
سلام
وای خدای من
چقدر دلم برای اینجا
برای خونه ام
برای استادم
برای مریم عزیزم
برای دوستام
تنگ شده بود
استاد قربونت برم من عزیز دل من دوستت دارم
و بی نهایت برات احترام قائلم
پیامبر زمانه من
خیلی وقت بود که فایلی ندیده بودم و امانتی نذاشته بودم
ولی همش قلبم منو به سمت شما هدایت میکرد
فایل امروز
#قانون خدا
اگر در شرایط یکم بد حالم رو خوب نگه دارم لاجرم اتفاق های خوبی برای من می افتد.
احساس بد به هر دلیلی با هر منطقی سم مهلکی هستش
وقتی احساسم بده دارم دستم رو تو آتیش میکنم حتما میسوزم.
وقتی حالم بده دارم سم می خورم حتما میمیرم
با هر راه حلی که بلدم باید احساسم رو خوب نگه دارم
1. قبلا هر وقت حالم بد بوده بعدش اتفاق بدی واسم افتاده
2. اتفاق های به ظاهر بد زیادی تو زندگیم رخ داده که برای من خیلی خیر شده و باعث رشد و پیش رفتم شده چون خدای من خدای خوبی هاست .خدای خیر و نیکی است
3. باور به این جمله الخیر فی ما وقع
4. و هدایت خدا در شرایط احساسی خوب اتفاق می افته، زمانی که قلب من باز هستش
. زمانی که حالم خوبه. هر وقت احساسم بد بود هیچ کاری نکنم .هیچ حرفی نزنم. هیچ تصمیمی نگیرم که همه چیز رو بدتر میکنه فقط باید از اون محیط و شرایط دور بشم و احساسم رو خوب کنم و مطمئن باشم خدا به وقتش همه کارها رو میکنه و من باید آروم باشم و هر هدایتی که از طرف خدا اومد رو عمل کنم .فقط عمل
استاد ممنونم ازت که باعث شدی حتی تو بدترین شرایط هم حالم خوب باشه و کمتر غصه بخورم
با نور هدایت خدا مسائلم رو حل کنم نه شمع کم نور ذهنم
استاد خیلی دوستت دارم
عاشقتم
مسیح میگه: معجزه زمانی اتفاق می افته که آرامش و شادی عمیق درونی داشته باشی
هدایت هم همینه!
.
نمیدونم چرا چندوقته تا میام تو سایت، هی این فایل برام باز میشه!
خیلی جالبه برام
هربار هم میخوام نادیده بگیرمش اما…
نه
دقیقا با من کار داره!
.
حالا که حالم خوب شده و رو خودم کار کردم،
چندوقته تصمیم گرفتم یه نمایشگاه انفرادی بذارم بعد از دوازده سال
از شهودم که هدایت خواستم
گفت از هیشکی مشورت نگیر
به حرفش گوش ندادم
گفتم زشته آخه با فلان استاد که در جریان کار من بود صحبت نکنم
باز گفت نکن
من گفتم نمیشه! زشته
و رفتم باهاش حرف زدم
… اونم زد منو شکلاتی کرد!… اعتماد به نفسمو خُرد کرد
گفت اصلا صلاح نمیدونم نمایشگاه بذاری
کارات خوب نیست
و یه سری ایراد گرفت از من که ایراد نبود
من به عمد ساختارشکنی هایی کرده بودم که در دیدِ سنتی و کلاسیک اون خوب نبود
.
یاد اون آهنگ و شعر فرهاد افتادم که میگفت:
بی سبب از پاییز
جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم.
.
دوروز حالم بد بود.
آروم آروم تک تک خاطرههایی یادم اومد که همون آدم صدبار جلو بقیه کارای هنری و شخصیت منو خُرد کرده بود!
.چرا این چیزا قبل از اینکه باهاش حرف بزنم یادم نمیومد؟!
چون من خوشبین شده بودم و فراموشکار نسبت به بدیهای افراد
ولی حس شهودم که یادش بود!
به این رسیدم که این شهود و حس ششم
یک عصاره ست
عصاره ی تمام تجربه ها و تمام خاطره ها و نتیجه گیری ها… که بدون هیچ توضیحی در لحظات حساس
فقط میتونه به ما آلارام بده که بکن یا نکن!
چرا من بهش اعتماد نمیکنم؟
صد دفعه ضربه خوردم وقتی بهش گوش نکردم!
هی فکر میکنم الکیه
ولی واقعیه!
.
الان حرفهای اون خانم باعث شده منصرف بشم از نمایشگاه گذاشتن و این در حالیه که بیشتر از دوساله یک عالمه باعشق کار کردم و قاب کردم کارامو و مجسمههامو کلی خرج کردم و وقت گذاشتم و باعشق ساختم و همشون آماده نمایش هستن!
….
بیا!
همین میشه دیگه!
.
درباره این آمریکا رفتنتون هم استاد که تعریف کردین
یاد تک تک درهایی افتادم که خدا اجازه داد دیگران روی من ببندن و بعد منو هدایت کرد به سمت یک دربازه ی بزرگ!
بزرگ تر از اون درهای کوچیک
.
فیلم سیندرلا رو دیدین؟
انیمیشنش نه ها! فیلمش
اونجا که از دست مادر ناتنی و خواهرهاش به ستوه میاد و با گریه میپره روی اسب
و فقط فرار میکنه از خونه
به ناکجا
دقیقا سر از جنگل و لوکیشینی درمیاره
که اتفاقا همون روز و همون لحظه پسر پادشاه داشته اونجا تفریح میکرده
و اصلا همون لحظه میشه نقطه عطف زندگیش!
اگر اون آدمای بد مجبورش نمیکردن که فرار کنه
اونم هیچ وقت اینهمه از خونه دور نمیشد! چسبیده توی خونه و آشپزخونه و دنیای کوچیکش
.
ماهایی که مهاجرت کردیم هم همینه
گاهی بعضی ها لعنت میفرستن به ایران و سیاسیون که ای کاش وطن و خونه جای بهتری میبود و لازم نبود بریم از ایران
ولی من همش میگم خداروشکر که مجبور شدم حرکت کنم
وگرنه نمیفهمیدم جور دیگه هم میشه زندگی کرد
تو بعضی کشورها که میری اصلا انگار داری توی آینده زندگی میکنی
.
حتی من الان درگیر اینم که دوباره ازینجا هم مهاجرت کنم بالاجبار
سخته برام
ولی باید یادم باشه
هربار از جایی مثل شغلی
رانده شدم
اون اتفاق بعدیش، بزرگتر و بهتر و پربرکت تر بوده برام
امید که برای شما هم همینطور باشه
خیر پیش
سلام
الخیر فی ما وقع
دنبال خونه هستیم و همه چیزو سپردم به خودش و میدونم بهترین ها برام اتفاق میفته
و شغل دولتی دارم و دوست دارم شجاعت بهم بده تا بتونم کسب و کار خودمو شروع کنم و کار با عشق که نتیجش شکوفایی استعداد ها و توانایی هامه رو داشته باشم تا از انجامش لذت ببرم و آزادی زمانی و مکانی و پولی داشته باشم و آسون بشم برای آسانی ها و ظرف وجودی هم بزرگ بشه تا نعمت های الهی را بیشتر و بیشتر دریافت کنم
خدایا سر تا پا گوشم برای شنیدن و دریافت الهامات و بوسیله دستانت مرا یاری کن