گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • “نشانه” تشخیص الهامات خداوند از نجواهای ذهن؛
  • “قدرتِ” تسلیم شدن در برابر خدا؛
  • شما چه زمانی دست از ادامه ی مقاومت بر می داری؛
  • قدرت احساس خوب؛
  • کدامیک را برای پیروی انتخاب کرده ای؟ “ذهن” یا “قلب”؟!
  • راهکار مسائل، همواره گفته می شود اما فقط وقتی آماده شوی، جواب را می شنوی؛
  • قدم اول برای آماده شدن: بپذیر ایراد از خودت بوده و بهبود آن ایراد را شروع کنی؛
  • قدم دوم، تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند و بی چون و چرا عمل به آنها؛

منابع بیشتر:

دوره قانون آفرینش | بخش هفتم


برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    769MB
    49 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا
    45MB
    49 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

310 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 13
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 726 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 26 آبان رو با عشق مینویسم

    خودتو سرزنش نکن

    به خودتون گیر ندید

    ببین ، شما هر کاری کردی ناشی از فکرت بوده

    خب کردیش دیگه

    خب پس درست بوده

    چون انتخاب دیگه ای نتونستی بکنی

    تو اونو بازی کردی

    ببین

    این حرکت شطرنج

    درسته من نمیتونم بازی رو ببرم

    چون من قرار نیست ببرم

    ولی هر حرکتی هم میکنی درسته

    خودتو تحقیر نکن

    سرزنش نکن

    تو اون کاری رو که باید میکردی کردی

    فردا ، به این که آگاه شدی

    کارای بهتری خواهی کرد

    من دارم میگم‌آقا شما کاری کردی ؟

    خیلی خوب

    الان برو ببین دفه بعد باید چیکار کنی

    قطعا کار درست نخواهی کرد

    کار بهتری خواهی کرد

    بهترم نخواهی کرد

    اونم معلوم نیست

    چون اصلا معلوم نیست که این زنجیر کدوم‌ وریه

    شما میگین بُرداره ،من اینجام …

    این نقطه مثلا دارم‌میرم خوب …

    نه ،اصلا معلوم‌نیست محور اینوری باشه

    یا این وری باشه

    به هر حال من میگم

    گیر ندید

    اون کاری رو بکنید که خوشحال ترید

    این نشانه خدا برای من بود

    که اگر طبق باور های اشتباهت هم یه کاری کردی که مثلا افکار فرعون گونه داشتی ،اشکالی نداره کاملا طبیعیه و وقتی فهمیدی که افکارت اشتباه بوده خودتو سرزنش نکن یا بگی کاش اینجوری فکر نمیکردم

    این جزئی از رشد تو هست و الان که فهمیدی سعی کن برای بعد درست عمل کنی

    شب که برمیگشتم خونه اینو بهم نشونه داد تا بهم بگه بسه دیگه خودتو سرزنش نکن طیبه

    تو احساس بد نمون

    من دلم میخواد تو حالت خوب باشه ،سریع حالتو خوب کن

    من صبح بیدار شدم و قرار بود از ساعت 9 صبح تا 11 برقای محله مونو اداره برق قطع کنه ، که تو تهران ساعت قطعی برق دادن

    من تصمیم گرفتم امروز زودتر برم تجریش تا یکم سر کلاس طراحی کنم و تخته شاسیمم با خودم ببرم

    و چون برقا میرفتم قبل ساعت 9 رفتم تا از آسانسور برم پایین و 8 طبقه رو نرم پایین

    وقتی رفتم چند قدم از خونمون جلوتر، یه رستوران هست جلو درش که رسیدم شنیدم صدای میو میو میومد

    نگاه کردم دیدم گربه کوچیکی که همیشه جلو در خونه مون میومد و بهش میگفتیم پر روعه و به آدما نزدیک میشه و میپیچه به پای آدما ، که همیشه هم مثل شیر ،از خودش صداهای بزرگونه درمیاورد و پشت سرمون راه میفتاد ، جلو در رستوران وایساده بود و دیدمش

    دیدم با یه حالت ناله ای میو میو میکرد

    گفتم سلام خوبی و گفتم باز شروع میکنه مثل شیر و پلنگ صدا در بیاره و یه لحظه چشمم افتاد به پاش دیدم دوباره با یه حالت مظلوم و درمونده ای انگار کمک میخواست

    وقتی دقت کردم به پاش دیدم انگار مونده بود زیر چرخ ماشین یا به موتور ماشین گیر کرده بود

    یه پاش دو برابر پای دیگه اش باد کرده بود و خیلی خیلی بزرگ شده بود

    همین که دیدم گفتم وای چی شده و دیدم شروع کرد صدایی که همیشه درمیاورد ولی با حالت کمک ، اون صدا رو درآورد

    وقتی چند قدم جلو تر رفتم گفتم برگردم بهش کمک کنم؟؟

    دلم میخواست کمکش کنم

    حتی پرسیدم از خودم که طیبه تو چرا از این راه اومدی؟ تو چرا صبح زود میری سرکلاست و یادم اومد که بارها گفتم چه اشکالی داره وقتی برقا رفت هم با پله ها میرم ولی نرفتم و به دلم افتاده بود قبل 9 صبح از خونه برم بیرون و الان این گربه سر راهت در اومد و گفتم پس باید بهش کمک کنم

    من دیدمش یعنی خدا سر راهم گذاشته تا امتحانم کنه و ببینه کمک میکنم یا نه

    همه این حرفارو تو اون چند قدم میگفتم

    و گفتم نه من میترسم به گربه دست بزنم بعدشم اگه کارتن بگیرم چجوری تو کارتن بذارمش و ببرم دامپزشکی

    بعدشم اگر بردم دامپزشکی پول ندارم هزینه درمانشو بدم

    همه اینارو گفتم و بعد گفتم نه ، 9 میلیون پس انداز کردم برای شهریه کلاسای رنگ روغنم

    میتونم از اون پول بردارم

    اما باز فکر کردم ، گفتم اگر اون پولو بدم به خرج درمان گربه ، خودم میمونم و پول ندارم بدم به شهریه کلاسم

    همه اینارو گفتم و تصمیم گرفتم کمکش نکنم

    دروغ چرا ،گفتم نمیتونم کمکش کنم ،پولم تموم میشه و باز هم باور محدود در مورد فقر و نداشتن پول تو ذهنم بود که مانعم شد

    و این فکرو کردم که الهی که یه نفر دیگه ببینتش و بهش کمک کنه

    وقتی اینارو گفتم و از گربه حدود 4 متری دور شدم

    حس کردم این افکارم درست نبود و بازم برگشتم و گربه رو نگاه کردم دیدم سرشو آورد پایین و دوباره میو میو کرد ولی توجه نکردم و رفتم تا برم تجریش

    تو راه پشیمون شدم ولی برنگشتم

    عجیب بود برام

    یاد اون شبی که خدا سر راهم یه مرد رو آورد که بهم گفت برو پیداش کن و نون باگتایی که خریدی رو بهش بده

    و بهم داشت میگفت چرا نرفتی برگرد و برو بهش نونارو بده و منم رفتم

    اما برای گربه این اصرار رو نشنیدم از درونم

    نمیدونم واقعا آیا طبق باورهای من بود این دو تا ماجرا یا امتحان خدا بود ماجرای گربه ؟

    اگر قرار بوده من کمکش کنم و سر راهم قرار گرفته و من توجهی نکردم بهش از خدا معذرت خواهی میکنم و میدونم که چقدر مهربونه و میبخشه منو

    از وقتی تو سایت در رد پای روز 18 آبان آقای نارنجی ثانی نوشتن که درک هام پر از نشانه هایی از باورهای محدوده

    نمیتونم الان درک کنم و بفهمم که درک هایی که داشتم درست بوده یا نه

    یا اینکه مثلا جریان اون مردی که شب قشنک حس میکردم یه صدایی عین صدای خودم گفت باید بری و به اون مرد نون باگت بدی درست بوده یا نه

    وقتی به اون آقا نرفتم نون باگتا رو بدم میشنیدم چرا نرفتی بهش نون بدی ولی حسم بد نبود و یه چیزی مانعم میشد از ادامه دادن مسیرم

    اما من از آرامشم حس میکنم درست بوده

    ولی جریان گربه که بهش کمک نکردم حالمو رفته رفته بد کرد و من نشنیدم و حس نکردم باید وایسم و کمکش کنم

    حس کردما میتونی بهش کمک کنی اما کلی دلیل و بهانه اوردم تا کمکش نکنم و من احساس گناه کردم تا شب و گریه کردم

    وقتی رفتم و به راهم ادامه دادم ، تا تجریش خودمو سرزنش کردم که چرا نرفتی کمکش کنی

    و گفتم نکنه یه امتحان بود و نتونستی از امتحان خدا بر بیای و کمک نکردی

    و یه جورایی باز اون افکار شرک آلود رو هم داشتم و فکر میکردم فقط منم که باید کمکش میکردم و تو اون حس سرزنش گفتم من باید کمکش میکردم و اون لحظه نگفتم که خدای بزرگ و قدرتمندی هست که کمکش میکنه

    درسته من اون لحظه نتونستم کمکی بکنم ولی درخواست کردم گفتم خدایا خودت از طریق یه نفر دیگه کمکش کن

    ولی اینم گفتم اگر من کمکش نکردم یه نفر دیگه کمکش میکنه

    خب باشه اگر ترسیدی پس چرا از کسی کمک نخواستی تو کارتن بذاره گربه رو و ببریش دامپزشکی

    کل روز با این حرفا بیشتر خودمو درگیر کردم و تو احساس گناه بودم

    وقتی رسیدم سر کلاسم یه دختر که استعدادش تو نقاشی خیلی زیاده و از یزد میاد هرچند ماه یک بار و کمی راهش دوره و کمتر فرصت میکنه بیاد

    اما انقدر پیشرفت داشته که خیلی کارش عالی بود

    بعد من یکم باهاش صحبت کردم و بهش جریان گربه رو که گفتم گریم گرفت و گریه کردم

    و به مادرم چند بار زنگ زدم گفتم برو پایین جلو در خونه رو ببین اون گربه اونجاست ؟ اگه اونجا بود برش دار به یکی بگو کمک کنه فردا ببرمش دامپزشکی .

    یهویی دیدم دارم به همکلاسیم میگم من پول شهریه کلاسو داشتم میتونستم کمکش کنم اما به این فکر بودم که پولم تموم میشه

    وقتی همکلاسیم دید حالم خوب نیست گفت میای از نیم رخ من طراحی کنی

    من دارم کار میکنم ،تو هم از نیم رخ من طراحی کن

    و وقتی شروع کردم به طراحی حالم خوب شد

    وقتی کلاسمون شروع شد استادم کارامونو دید و به من گفت خوب کار کردی ، ولی خودتو برسون و عقب نمون

    وقتی شروع کرد از صحبت هاش یه درسی گرفتم که مرتبط بود با صحبت آقای نارنجی ثانی که چند روزه از پاسخشون من رو به فکر بردن تا درک کنم

    یکی از هنرجوها سر کلاس گفت استاد هفته پیش گفته بودین از طرحای عکاسی شده خودتون که برای تمرین کلاسی هست رو میارین یادتون رفت ؟‌

    استادم گفت نه

    و گفت چرا طرح نمیدین تا من کار کنم ؟

    یهویی استادم با کمی جدیت بیشتر گفت من دیگه نباید به شما بگم ،شما باید خودتون درک کنید

    من هر روز تا دیر وقت نقاشی میکشم ، میرم عکاسی میکنم و شبا دیر میخوابم

    الان انتظار دارین عکسایی که برای مدل گرفتم رو رایگان در اختیار شما قرار بدم؟؟؟؟

    این سوالارو نباید بدون فکر بپرسید .

    نه من از قصد گفتم نه ، که متوجه بشی که رایگان از من طرح نخوای ،اما دیدم درک نکردی خودم الان بهت گفتم با جدیت بیشتر تا بدونی کاری که من وقت و زمان ارزشمندمو میذارم رو رایگان دراختیار هیچ کس نمیذارم

    این حرف استادم درس داشت برام

    اینکه درک کردم که وقتی چند روز پیش خدا قشنگ داشت هدایتم میکرد تا من بفهمم ولی نفهمدیم و فکر میکردم هدایت خداست در مورد کمک به مادرم

    اما وقتی دید نمیفهمم ، پیامش رو

    از طریق دوستان در سایت با حرف های محکم بهم فهموند و من تازه درک کردم

    و درسش رو گرفتم

    و درکی که داشتم این بود که بهای هدفم رو پرداخت کنم

    و میگفت زمان با ارزشم رو میذارم عکاسی میکنم بعد بیام مفت بدم به شما کار کنین ؟

    این حرفش یه پیام داشت برای من که هفته پیش درکم اشتباه بود که من از فروش 18 آبان هیچ پولی برای خودم برنداشتم و فکر میکردم که خدا گفته برای خودم برندارم اما طبق باورهای محدودم فکر میکردم از طرف خداست

    و این حرف استادم بیشتر در درک کردن من نسبت به افکار این چند روزم کمک کرد

    من هم زمان ارزشمندمو در اون یک هفته برای ساخت گل سر گذاشتم و حتی برای فروششم تو کار مادرم دخالت کردم و مثل فرعون فکر کردم

    که بعدا از صحبت های آقای نارنجی ثانی متوجه شدم اشتباه بوده

    اما این روزا تازه دارم درک میکنم که باید ارزش وقتی که برای کاری میذارم رو بدونم .

    خدایا شکرت که درک این آگاهی هارو به من عطا میکنی

    وقتی کلاس تموم شد و برگشتم خونه تو راه یه فایلی دیدم که اول رد پام نوشتمش

    خودت رو سرزنش نکن

    و بعد صحبت های آقای نارنجی ثانی رو دیدم که ایشون هم گفتن سخت نگیر

    دو بار تاکید بود

    این خودش یه پیام بزرگ بود برای من که

    حتی اگر باید کمک میکردی به گربه و کمک نکردی الان دیگه نباید تو احساس ناخوب بمونی و خودتون اذیت کنی

    سریعتر انجام بده

    و از این به بعد بهتر عمل کن

    وقتی یه چیزی رو چند بار و دوبار میشنوم میفهمم که تاکید خداست چون بارها پیش اومده که چه در کارای خوب یا درک نادرستم وقتی خدا تاکید کرده اینجوری تکرار شده و من فهمیدم که صد در صد یه پیام داره

    و انجامش دادم نتبجه خوب بوده

    و متوجه شدم که از صبح تا شب طبق باورهای خودم داشتم اون حال ناخوب رو برای خودم دعوت میکردم

    و وقتی متوجه شدم سریع حالمو خوب کردم با توجه به نکات مثبت و دعا و درخواست از خدا که قلبم رو باز کنه برای آگاهی و درکش و عمل بهش

    خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم که به من این همه کمک میکنی و همیشه به خودت وظیفه دونستی که یه من کمک کنی

    سپاسگزارم

    برای تک تک خانواده صمیمیم در این سایت زیبا و پر از آگاهی بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 726 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 10 آبان رو باعشق مینویسم

    صبح که بیدار شدم رفتم تا نون بخرم ، 8:50 داشتم تو خیابون میرفتم که خیلی خیلی شگفت زده شدم

    و تو گوگل درایوم نوشتم که :

    دارم میرم نون بخرم ، تو راه با عشق با خدا صحبت کردم و گفتم ، سپاسگزارم ازت خدای من که در این مکان بهشتی دارم قدم میزنم و میرم نون بخرم

    سرمو که بالا بردم دیدم که یه ماشین شماره پلاکش 774 هست وای خدایا عشق کردم بی نهایت

    بهشته بهشت

    با این عدد به من داره تایید این بهشت زیباش رو میکنه

    خیلی دوست دارم ربّ من

    وای الان دوباره ط 874 خدا چقدر تو عشقی آخه

    داری با این عدد منو بمباران میکنی با عشقت

    الان دوباره 274 یه ماشین 206 رد شد

    اینا همه نشونه عشق من و خداست هرچقدر بیشتر میبینم بیشتر تاییدش رو حس میکنم

    وقتی برگشتم و شروع کردم به کار

    ساعت 16:27

    وای خدای من امروز فقط میگفتم وای خدای من

    و شگفت زده میشدم

    من داشتم نقاشی میکشیدم و تمرین کلاس رنگ روغنم رو انجام میدادم که نمیدونم چی شد از تو فایلای گوشیم ، لایو مشترک استاد رو باز کردم و موضوع در مورد حس خوب بود که زمان صحبتاشون دو ساعت بود

    که یادمه اون اوایل که تازه با استاد عباس منش و سایتشون آشنا شده بودم ولی به سایت نمیومدم که فایلا رو گوش بدم و فقط این فایل رو میشنیدم ،اونموقع که از یوتیوب همکارشون دانلود کرده بودم

    و من امروز هدایت شدم به این فایل که تو گوشیم مونده بود و انتقال نداده بودم به فلش

    چون چند روز پیش خدا بهم گفت که فایلای رایگان رو به فلش انتقال بده تا متمرکز بشی روی دوره 12 قدم

    منم گفتم چشم ولی بعضی از فایلا هنوز مونده

    وقتی این فایل رو هی گوش دادم ،و تا آخر میرسید حس میکردم که باید برگردم عقب و چند باری برمیگشتم و به دقیقه های 1 ساعت و 40 دقیقه تا دو ساعتشو گوش میدادم

    این کار رو 3 باری تکرار کردم و حس میکردم یه چیزی هست ولی درست گوش ندادم و متوجهش نشدم

    و بار چهارم که گوش دادم و مشغول رنگ کردن کوزه سبز رنگی ،بودم که تمرین کلایس رنگ روغنم بود ، متوجه حرفای استاد شدم

    تو سایتِ استاد عباس منش ، این گفتگو و لایو، تو قسمت گفتگو با دوستان قسمت 49 تا 53 گذاشته شده تو سایت استاد عباس منش

    من چون اون فایل 2 ساعته رو دارم دقیقه هاشو از اون میگم

    ،تو دقیقه یک ساعت و 50 دقیقه شروع کرد به گفتن آگاهی ها

    و چون شاخکامو تیز کرده بودم که بشنوم و حس میکردم یه حرفی هست برای من که 4 بار هی حسم بهم میگفت برگرد عقب و دوباره گوش بده ، و بیشتر دقت کردم

    استاد عباس منش گفت که تو دقیقه 1 ساعت و 50 دقیقه

    یواش یواش تو زندگیم به یه جایی رسیدم که وقتی چیزی بهم میگفت ، میگفتم چشم

    من انجامش میدم در صورتی که منطقی نبودا

    ولی چنان اعتمادی در قلب من ایجاد میکرد

    وقتی شنیدم گفتم وای خدای من

    من چند روزه دارم فکرمیکنم که چرا منم مثل استاد عباس منش از طریق یه چیز دیگه که بلد بودم قلاب بافی ببافم ، خدا بهم الهام کرد و ایده شو داد تا من انجامش بدم و توی دو ماه درآمد من از 1 میلیون یهویی به 23 میلیون در یک ماه و 25 میلیون در ماه دوم رسید

    پس ارتباطش این بود که استاد این حرفارو گفت

    استاد میگفت از لحاظ مالی مشکل داشتم و یا ایده ای بهم الهام شد گفت که برو دوره های تند خوانی برگزار کن ، باورم درمورد تند خوانی قوی بود که میتونم پول بسازم ولی در مورد کار اصلی خودم باورام درست نبود و به همین خاطر بهم ایده ای الهام شد که از طریق اون ثروت اومد

    به خاطر همین من آماده نبودم تو مسیر آموزش توحید ثروت بسازم ، ولی خدا که میدونست من تو چه زمینه ای آماده هستم ، رو باورام کار کردم ،اومد دوره تند خوانی رو الهام کرد

    چقدر عجیب دقیقا اتفاقاتی که برای استاد عباس منش افتاده که بهش الهام شده

    دقیقا یادمه وقتی از خدا درخواست کردم گفتم خدایا من الان چند هفته شده که شروع کردم به ساخت باورای قوی و تکرارشون میکنم چرا نشونه ای نمیدی ؟ یه نشونه ای بده که من باید تا هفته بعد رنگ روغن بگیرم که 7 میلیون میشه پولشون و هبچی ندارم ،من نمیدونم تو گفتی که باوراتونو قوی کنین نشونه هاشو میدی

    تا اینکه ایده فروش گل سر رو بهم داد و من گل سر بافتم و درآمدم از تقریبا یک میلیون و کمتر در عرض یک ماه رسید به 23 میلبون و ماه دومش 25 میلیون

    الان که این حرفارو میشنوم متوجه میشم که منم مثل ایتاد آماده نبودم برای ثروت ساختن ار نقاشیام و دریته فروشم خوب بود در زمان مدارس ولی هنوز باورام قوی نبود که تو تابستون فروشم کم بود از نقاشی تا اینکه خدا مثل استاد عباس منش دید که من درمورد قلاب بافی آماده هستم ،بهم ایده شو داد تا ثروت بده بهم

    به منم دوماه پیش گفته شد که میتونم از گل سر قلاب بافی که میفروشم درآمد داشته باشم

    وقتی این حرفا رو شنیدم پیش خودم گفتم درسته ، ولی چرا برای استاد عباس منش ایده تند خوانی ثروت زیادی داشت و خدا بهش گفت سی دی کنه و بفروشه و یه مدت کار کرد و بعد بهش گفت نباید تند خوانی رو بفروشی

    ولی به من دقیقا بعد یک ماه گفت دیگه نباید گل سر قلاب بافی بفروشی

    چرا برای من یک ماه شد و ماه دوم رو فقط اجازه داد تا بفروشم؟؟؟

    و کلا تو این ماه هرچی رنگ رنگ روغن و وسیله نقاشی نیاز داشتم خریدم و خدا همه چی رو بهم عطا کرد

    با درآمد دو ماه که 50 میلیون میشد که من تو عمر 32 ساله ام انقدر پول در دو ماه ندیده بودم

    که البته در دو ماه که 60 روز هست ، من فقط 8 تا جمعه رو رفتم جمعه باز و 50 میلیون فروش داشتم

    وقتی اینارو مینویسم یه چراغی برام سبز میشه که طیبه ، باورات درمورد فروش قلاب بافی آماده و قوی بود که درآمدت بالا رفت به یکباره

    اگر الان باوراتو درمورد نقاشی بالا ببری و قوی کنی و تکرار کنی ،صد در صد بیشتر از این 50 میلیون درآمد خواهی داشت و ثروتمندانی که درمدار دریافت نقاشی های تو هستن رو خدا به سمت تو روانه میکنه و ازت خرید میکنن و انقدر نقاشی هات پر فروش میشه که حتی حاضرن هزاران و بی نهایت برابر بیشتر از مبلغی که برای تابلوهات گذاشتی رو بهت پرداخت کنن

    پس روی باورهات قوی کار کن و مطمئن باش که نشانه هاش رو به سرعت میبینی

    و وقتی یکم دیگه گوش دادم ،خدا جوابمو تو حرف استاد گفت

    تو دقیقه 1 ساعت و 58

    استاد گفت که وقتی خدا گفت دیگه نباید دوره تند خوانی رو بفروشی بهم گفت که

    اگر تو در اون فضا میرفتی اصلا به این فضا وارد نمیشدی

    تو نمیتونستی ،هم توی اون فضا باشی هم توی این فضا

    اگر میخواستی توی این فضا باشی باید اون فضا رو از بین میبردی ،برای اینکه تو این قسمت رشد کنی

    وای وقتی اینارو گفت

    وای خدایا شکرت ، به جواب سوالای این چند روزم رسوند منو دقیقا آخرین چراهای من برای فروش قلاب بافی جواب داده شد

    و بهم فهموند که از نارضایتی های این چند روزت که داشتی یادآور میشم که وقتی گل سر قلاب بافی میبافتی ،درسته درآمد داشتی ولی حست خوب نبود و مدام به نقاشیات فکر میکردی که چرا نمیتونی نقاشی کار کنی و به کارای خودت برسی

    و به همین دلیل ماه اول بهت گفتم دیگه نباید ادامه بدی فروش گل سر رو

    از وقتی گفت دیگه نباید بری برای فروش گل سر و هیچ وقت نباید گل سر بفروشی و کار رو به مادرت بسپر ، مدام میپرسیدم چرا نذاشتی مثل استاد عباس منش یکم بیشتر ثروت بیاد به حسابم و یک ماه که شد گفتی فقط یک ماه دیگه فرصت دارم بفروشم تا مادرم از سفر برگرده و تحویل بدم کار رو به مادرم

    انگار خدا میخواسته که من اون یکماه رو گل سر ببافم و تمام رنگایی که نمیتونستم بخرم رو بخرم و وقتی که خیالمو راحت کرد و فکرمو آزاد کرد اونموقع بگه که الان شروع کن از نقاشی پول در بیار و تمرکزتو بده به عشقت نقاشی و ساختن باورهای قدرتمند کننده در مورد نقاشی

    و حالا زمانشه که بهم اعتماد کنی و بری مدارس ،بری برای نقاشی دیواری پرس و جو کنی ،نقاشیاتو بفروشی ،ایده ای که بهت دادم درمورد اینکه سایت باز کنی ،پیگیرش باشی و سایتتو راه اندازی کنی

    و باز کردن سایت برای من چالش سختیه که از وقتی ایده شو دریافت کردم نمیدونم هاست و دامنه شو از چه شرکتی بگیرم که معتبر باشه و از خدا درخواست میکنم کمکم کنه و نشونه ای بهم بده که سایتم رو راه اندازی کنم

    و این روزها بارها نجوای ذهنم گفته قلاب بافی رو بذاری کنار دیگه پولی نداری چیکار میکنی و خیلی حرفای دیگه که هر از گاهی میگه تا منو نگران کنه

    ولی در جواب بهش میگم که خدایی که ایده قلاب بافی رو بهم داد ،اگر شروع کنم به ساخت باورهای قوی در مورد نقاشی ، صد درصد از نقاشی هم خیلی زود نشونه هاش میاد و ثروت خلق میکنم

    و با این حرف ها نمیذارم نجوای ذهنم ادامه بده و من ارباب ذهنم هستم و کنترل افسارش در دست منه

    پی من پر قدرت ادامه میدم

    وای ببین خدا چقدر هوشمنده من این فایل رو بارها و بارها از یکسال پیش تا الان گوش دادم ، از این صحبتا چیز خاصی درک نمیکردم

    ولی الان درک کردم و جواب یه سوالمو از این صحبتا دریافت کردم

    وای خدایا هنوز متحیرم

    استاد که میگه صد بارم به فایلا گوش بدین بار صد و یکمین بار صد در صد یه چیزی هست که برای شما روشن میشه و درک میکنین

    وای خدای من سپاسگزارم ازت بی نهایت

    امروز از صبح که داشتم به این فکر میکردم که اگر گل سر نبافم و دیگه متمرکز بشم روی نقاشی و فروشش ،چیکار باید بکنم

    که گفتم چیکار باید بکنی ؟ این بار میری جمعه بازار ولی نقاشیاتو باخودت میبری به همین سادگی

    بعدشم بهم گفته شد و حس کردم باید قیمت نقاشیامو بالا ببرم

    و شروع کردم از پلاستیکاش درآوردم و دوباره قیمت جدید بذارم

    چون که مثلا برای یه آینه دستی 5 ساعت زمان میذارم و قیمتشو 150 میگم که 50 هزار تمن پول آینه اش هست و فقط 100 هزار تمن دستمزد زحمتمه ،باوجود اینکه کلی ریزه کاری داره و رنگ آمیزیش سخته

    ولی برای بافت یه گل سر قلاب بافی 15 دقیقه یا نهایت با چسبوندنش 30 دقیقه زمان نیاز بود و قیمت گل سر 70 بود و مردم به سرعت میخریدنش

    و میگفتن کار دسته و ارزش داره که 70 بهش بدی

    برام عجیب بود ،نقاشی هم کار دست بود ،چرا باید برای نقاشی این حرفارو کم میشنیدم و میگفتن چه خبره چرا انقد گرونه نقاشیات

    در صورتی که با کیفیت و نقاشی که من انجام داده بودم قیمتش مفت بود ،ولی الان میفهمم که چون باورام درمورد نقاشی محدود بود

    این حرفارو میشنیدم که گرونه و یا چیه مگه نقاشیه

    و کمتر میگفتن کار دسته

    و الان که این درس هارو گرفتم از این فایل پر از عشق و آگاهی ، تصمیم گرفتم ارزش نقاشیامو بیشتر بدونم و قیمتشونو بالا ببرم

    خدایی که برای فروش گل سر برای من مشتری شد ، ص در صد برای فروش نقاشیامم مشتری میشه

    مطمئنم و یقین دارم چون طبق تجربه های این چند ماهم آروم میشم که مسیر رو پر قدرت ادامه بدم

    بعد با خودم گفتم ببین باید از این به بعد ارزش نقاشیاتو بدونی و طبق زمانی که براشون میذاری قیمتش رو هم بیشتر بذاری تا مثل گل سرا که همه میخرن ،از زمانی که ارزش نقاشیاتو بدونی و قیمت اصلیشو بذاری صد در صد هستن مشتری هایی که در مدار ثروت بی نهایت هستن و ارزش کارای نقاشی تو رو میدونن

    و مطمئننا خدا به سمتت هدایتشون میکنه

    پس با ایمان عمل کن به گفته خدا و فردا آخرین روز فروش گل سرات هست

    و برگشتی خونه از اتاقت همه چیز رو میذاری تو کمد مادرت تا خودش برگرده و خودش کار رو شروع کنه

    و خدا تاکیدی که بهم کرد این بود که طیبه ببین از تمرین رنگ روغنت عقب افتادی ،باید دیگه 11 آبان تموم کنی فروش رو و تمرکزت رو بدی به نقاشی

    و اگر میخوای پیشرفت کنی فقط و فقط درمورد نقاشی اطلاعاتتو بالا ببر

    و خدارو بی نهایت سپاسگزارم که این فایل پر از آگاهی رو ،آگاهی های جدیدش رو بهم عطا کرد و درک و فهم جدیدش رو بهم گفت

    برای تک تک خانواده صمیمیم در این سایت بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت عظیم بی نهایت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 726 روز

    به نام ربّ

    عجیبه

    1 آذر برای من این پاسخ رو نوشته بودین ،من خونده بودمش و حتی فکر میکردم پاسخی نوشتم برای شما

    نمیدونم دلیلش چی بود

    چقدر هم زمانی آخه

    من 14 دی که دوره عزت نفس رو خریدم و امروز جلسه سه و چهار رو گوش میدادم که استاد درمورد احساس گناه صحبت میکردن

    اتفاقا امروز خواهرم اومد خونه مون و درمورد همون گربه سر حرف باز شد و گفتیم دیگه هیچ اثری از اون گربه تو محله مون نیست

    و من وقتی داشتم به گربه فکر میکردم هیچ گونه احساس گناهی نداشتم

    حتی گفتم خدا منو دوست داره و من رو رشد داده

    از روزی که دارم عزت نفس رو گوش میدم و 4 روز شد ،

    انگار قبول کردم که خودم رو بی قید و شرط دوست داشته باشم

    الان اومدم بخوابم

    یه حسی داشتم

    اومدم تو قسمت پاسخ های دوستان که برای من میاد رو باز کردم 8 صفحه بود هی صفحات رو باز کردم و آخرش صفحه 2 روز باز کردم

    نمیدونستم چی قراره بخونم

    گفتم خدا چی میخوای بهم بگی

    خودت بگو

    و صفحه 2 رو بالا پایین زدم انگشتمو رو یه پاسخ گذاشتم

    اسم شما بود

    وقتی اسمتونو خوندم یاد حرفتون افتادم که میگفتین هر موقع نجوای ذهنت گفت …

    چشمم به تاریخی که برام پیام گذاشتین افتاد 1 آذر

    وای خدای من

    من چند دقیقه پیش تو نشانه روزم درمورد این موضوع که از 1 آذر تمرکزی دوره 12 قدم رو شروع کردم کار کردم و بعد خدا به من دو تا دوره عشق و مودت و عزت نفس رو هدیه داد

    اصلا فکرشم نمیکردم که در عرض سه ماه 3 تا دوره بخرم و الان دارم کار میکنم

    ولی چرا 1 آذر دوباره الان تکرار شد در تاریخ کنار اسم شما!؟

    میدونم که به وقتش بهم گفته میشه

    خوشحالم که دوباره پیام شما برای من پیامی داشت و دوباره خوندمش

    چقدر خدا در زمان مناسب و در لحظه ای این پیام رو دوباره به من نشون داد که دقیقا هم زمان با گوش دادن به فایل عزت نفس یکی شده بود .

    خدایا شکرت .

    عشق بی نهایت و شادی و سلامتی و ثروت بی نهایت باشه براتون سمانه جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: