گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا - صفحه 14

310 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطیما و مهدی گفته:
    مدت عضویت: 1012 روز

    سلام استاد عزیزم

    وااااااای که این سری گفت و گو با دوستان چقدرررررر فوق العاده بود

    یعنی فک کنم 100 بار هم گوشش بدم بازم یه نکته جدید پیدا میکنم

    جدا از همه ی اگاهی های قشنگ این فایل یه همزمانی قشنگی اتفاق افتاد برای من که دوست داشتم براتون بگم

    من الان دو سه ماهی بود که تصمیم داشتم مثل شما به دیوار اتاقم جمله ی بینظیر in god we trust رو بچسبونم و دوست داشتم خودمم درستش کنم .

    از اونجایی که دوباره عزت نفس رو شروع کردم و گفته بودید کارای عقب افتاده رو انجام بدید من سه روز پیش رفتم مقوا و هر چیزی که لازمه گرفتم و الگو کشیدم و با خودم کفتم تو تایمی که دارم این خروف رو میچینم هندزفری بذارم و یه فایل قشنگ هم گوش یدم که هدایت شدم به این فایل و همزمانی قشنگس این بود که شما و استاد عرشیانفر همش داستید راجبه این جمله صحبت میکردید که شعار فلورید این جملست و من همون زمان داستم god رو میچسبوندم و لبخند میزدم از این که تصمیممو عملی کردم

    و وقتی که کار تموم شد اصلااااا دیوار اتاقم فوق العااااااده شد فوق العااااده ینی به همه پیشنهاد میکنم اینکارو انجام بدن یه انرژی وارد محیطشوت میشه که باورشون نمیشه من هم چسبوندم که همیشه جلو چشممه و کنار پنجره قشنگ اتاقم که بازش میکنم و صدای گنجشکا و نسیم بهاری هم نیاد

    وای خدااایاااا شکرت خیلییییی حس خوبیه اصلا تو ابرام انگار

    و چون خودم درستس کردم هر دفعه که میبینمش به خودم افتخار میکنم که اینقدر قشنگ درش اوردم

    کاش میتونستم عکسشو اینجا بذارم .

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 994 روز

      سلام دوست عزیز

      من هم شنبه رفتم پسرم بردم مدرسه از اون طرف که برگشتم عکس گرفته بودم از اتاق استاد رفتم رنگی چاب کردم و اومدم چسبوندم توی پذیرایی این قد حس ام خوبه همش جلوی چششم هست تحسینت می کنم واقعا حس اش عالیه و باورمون عالی میکنه من هم مثل شما فکر میکنم موفق باشی پارسال دخترم نوشت زد توی اتاقش ولی الان خودم پرینت رنگی گرفتم دقیقا مثل خونه استاد هست

      در پناه خداوند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    یونس چاپاشی گفته:
    مدت عضویت: 1929 روز

    سلام استاد عزیزم

    واقعا فایل بی نظیر و پراگاهیی بود

    همونطور که خودتون فرمودین یادداشت کنیم تایادمون بمونه اون اتفاق بده نتونست حالمونو بد کنه و اتفاقا نقطه عطفی هم شد،اومدم و نوشتم تا ردپایی باشه برا بعدها

    امروز که هدایت شدم به این فایل بی نظیر،حال خیلی بدی داشتم و ازناراحتی باوجوداینکه اول شب بود به خانومم گفتم میرم اتاق یکمی بخوابم. تا حسمو کنترل کنم..ولی چون اون حال بده نمیزاشت بخوابم سایتوبازکردم و نشونه روزمو زدم و بعدازاون فایل هدایت شدم به این قسمت گفتگو بادوستان…

    که بعداز اگاهی های نابی که از زبون شماشنیدم تونستم حسمو کنترل کنم و اتفاقا برای سلسه اتفاقات بدی که افتاده بود ،تضادشونو پیداکنم و خیریتشونو ببینم

    به عنوان ردپا امروز روزی بود که باوجوداینکه ماههاست کرایه مغازه رو به زور ودیرتر درمیارم و باوجوداینکه تقریبا صدمیلیون بدهی دارم ازاداره مالیات هم زنگ زدن وگفتن فردا اخرین مهلت برگ توافق مالیاتم هست و نزدیک به صدمیلیونی هم مالیاتش هست…

    ولی باز شکرخدا تونستم حالمو کنترل کنم و به خداایمان داشته باشم و توکل کنم

    به امید خدا

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1175 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان خوب خودم

    همیشه بهترین راه این است که از صدای قلب خودم کمک بگیرم

    همیشه من باید بتوانم روی خودم و باورهای خودم کار کنم تا به خدای خودم اعتماد کنم

    توکل خودم را به او بسپارم

    از او کمک بگیرم

    همیشه خودم را به دست او بسپارم

    این بزرگترین درسی است که من باید از این فایل ارزشمند یاد بگیرم

    آنوقت من بی شک موفق ترین خواهم بود

    آنوقت من بی شک پیروز خواهم بود

    همه چیز در دستهای من است و من باید بتوانم روی زیبایی های زندگی خودم تمرکز کنم

    دیدن نعمت های اطراف خودم

    دیدن خوبی ها و خوشی هایی که اکنون دارم

    همه اینها سبب می شود که من بتوانم به آسانی و سادگی به خواسته های خودم برسم

    کنترل کردن ذهن خودم در مواقعی که دچار تضاد و چالش شده ام یکی از مهمترین درس ها و کارهایی است که باید همیشه در همه امورات زندگی خودم آنرا مد نظر داشته باشم و این را من بتوانم انجام بدهم بی شک زندگی به کام من خواهد بود

    دل به هدایت خدای مهربان دادن

    از او کمک گرفتن

    مشغول به او شدن و از او هدایت و کمک خواستن

    مهمترین درس ها و نکته هایی است که من در این فایل عالی یاد گرفتم

    ممنونم استاد مهربان

    سپاس از خدای هدایتگر خودم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  4. -
    Serveh گفته:
    مدت عضویت: 944 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام استادهای عزیز

    این فایل رو تقریبا یکسال پیش گوش دادم و امروز هم دوباره گوش دادم باید اعتراف کنم که همین لایو استاد عباسمنش با اقای عرشیانفر عزیز خودش یک دوره ست و چقدر میشه داخلش نکته های عالی برداشت ،

    من تو ماشین منتظر خواهر و مادرم بودم و باید مدت زیادی منتظر میموندم بخاطر همین این فایل رو پلی کردم و گوش کردم هر لحظه ای که گوش میدادم بیشتر و بیشتر وجودم سرشار از حس خوب ، آرامش ، تسلیم ، و حتی فکرای جدید ، و در کل بعد مثبت جهان میشد

    انگار این عزیزان یک کوزه آگاهی هستن و لبریز شدن و منی که تشنه شنیدن هستم به اندازه ظرف خودم برداشت کردم …

    تو نصف فایل انقدر سر ذوق اومده بودم که نتونستم خودمو کنترل کنم از ماشین بیرون اومدم و شروع کردم به شکرگذاری به توجه به زیبایی های اطرافم و بعدش رفتم با ماشین یه دور زدم و بعد برگشتم خیلی حس خوبی بود من جایی رفتم این فایل رو گوش دادم که همیشه دوست داشتم اونجا خونه داشته باشم و این به حس خوبم اضافه میکرد ،

    استاد عباسمنش خیلی خیلی آدمی هستن که از هرچی جو دادن و بزرگنمایی خود داری میکنن و اولین کسی هستن که انقدر بدون اغراق ، ساده و صمیمی میخوان حقیقت رو کاملا شفاف به ما بگن ، اصلا اون حسی که بخواد تحت تاثیر احساساتی بشه که میخواد چیزیو عجیب نشون بده ندارن و من واقعا بهشون افتخار میکنم همین کارشون باعث میشه آدمها بدونن هیچ چیزی دور از دسترس و عجیب و غریب نیست حتی رسیدن به مقام ابراهیم … وقتی استاد عرشیان با احساسات شدید در مورد بزرگی و کنترل نفس ابراهیم و اسماعیل حرف میزنه استاد خیلی با خونسردی و از سر اخلاص میگه خب چون اونا تکاملشون رو طی کردن و پله پله به این حد ایمان رسیدن

    چون ممکنه آدمی که تازه به این مسیر اومده باشه خودشو مقایسه کنه و حالا استاد با این حرفشون چه امیدی تو دلشون روشن میکنه که نباید پله اول خودمون رو با پله صدم یک نفر دیگه مقایسه کنیم ، و باید امید داشته باشیم و پله پله بالا بریم و با تکامل میشه هرجا بخوایم برسیم…

    تشکر از استاد عباسمنش استاد عرشیانفر خانوم شایسته عزیزم و همه عزیزانی که توی این سایت ارزشمند تلاش میکنن و همه همکلاسی هایی که اینجا حضور دارن خدارو بابت تک به تک لحظاتی که اینجا میگذرونم شاکر هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  5. -
    عاطفه خواجه گفته:
    مدت عضویت: 1779 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان شایسته و دوستان عزیزم

    اصلا هیچ ذهنیتی ندارم که میخوام چی بنویسم فقط قلبم گفت بنویس و من گفتم باشه

    هروقت از قلبم تبعیت کردم به نتیجه درستی رسیدم ولی امان از وقتی که میخوام با کمک عقلم به تنهایی راهی رو پیش ببرم، به هزار تا در بسته میخورم

    خدایا به قلبم بتاب تا بتونم بنویسم

    هیچی به ذهنم نمیرسه، ذهنم خالیه ولی نمیدونم چرا میگه بنویس

    چند روز پیش خدا بهم گفت پاشو بریم پیاده روی، گفتم باشه کجا بریم؟ گفت باغملی گفتم اوکی

    ، توی مسیری که داشتم قدم میزدم تا باغملی، به خدا گفتم خدایا من این خواستگاری که اخیرا برام اومد فکر میکردم باهاش به نتیجه میرسم، چرا نرسیدم؟ کجای باورهای من ایراد داره؟ گفت باور بالا رفتن سن

    دیدم اره همینطوره، گفتم خدایا من فکر میکنم تا 37_ 38 سالگی ازدواج نمیکنم، گفت چرا؟گفتم نمیدونم، گفت ذهنتو با منطق قانع کن، فکر میکنی تا اون سن چه اتفاقی میفته که الان نیفتاده؟گفتم هیچی گفت خب پس، دیگه چه دلیلی داری؟ هی با خودم حرف زدم دیدم واقعا دلیلی نداره که من تا اون موقع ازدواج نکنم، خیلی با خدا حرف زدم و بهم گفت عاطفه حرف منو باور میکنی؟ گفتم معلومه که باور میکنم، گفت پس باور کن که در بهترین زمان ازدواجت اتفاق میفته، و دیر هم نیست، سعی میکردم باور کنم، سعی میکردم بپذیرم ولی نجواها داشتن اذیت میکردن که از کجا میدونی این صدای خداست، خلاصه هی حرف زدم با خدا، بهم گفت مگه من توی قرآن بارها نگفتم شما رو جفت آفریدم؟ گفتم اره؟ گفت من دروغ میگم؟ گفتم نه، گفت پس چرا باور نمیکنی؟ گفتم نمیدونم. فکر میکنم بعدا اتفاق میفته، گفت فکر میکنی اونایی زود ازدواج کردن چکار کردن؟ فقط براشون عادی بود این قضیه، دنبال الگوهایی گشتم که زود ازدواج کرده بودن، دیدم اکثرشون کلا توی خانوادشون همه زود ازدواج میکنن خب برای اینا هم عادیه این قضیه ولی تو خانواده من، هم خانواده پدری هم مادری خیلی از دخترا بعد از سی سالگی ازدواج کردن و من به این باور رسیدم که ازدواج کردن کار سختیه، بازم با خدا حرف زدم، بهم گفت عاطفه ازدواج کردن خیلی طبیعیه، عین همین راه رفتن، مثل غذا خوردن، مثل نفس کشیدن، مثل حرف زدن، همینقدر راحت و طبیعی و آسونه، تو توی ذهنت سختش کردی، دیدم دقیقا همینطوره. خلاصه بعد از کلی حرف زدن یهو گفتم خب خدا من حتی فکر میکنم آدمایی که مناسب ازدواج با من باشن کمن، گفت زیادن، گفتم واقعا ازدواج طبیعیه؟ گفت اره من توی قرآن گفتم شما رو جفت آفریدم تا در کنار هم انس بگیرین؟ آیا من اشتباه گفتم؟ گفتم نه، گفت پس فکر میکنی چرا بعضیا با همسرشون مشکل دارن؟ گفتم بخاطر باورهاشون، گفت پس من اشتباه نگفتم، طبیعیش اینه که زن و شوهرا باهم انس داشته باشن و از بودن با هم لذت ببرن ولی بعضیا این شکلی نیستن چرا؟ چون خودشون جلوی این رابطه عالی رو گرفتن، دقیقا مثل تو که با باور کمبود و باورهای اشتباه دیگه ت جلوی ازدواج کردنتو گرفتی دیدم همینه دقیقا همینه، گفتم خدایا واقعا تو داری باهام حرف میزنی یا توهم زدم؟ گفت منم گفتم پس بهم نشونه بده گفت باشه، چند قدم که رفتم رسیدم باغملی( یه چهارراهه) یهو یه پسری از جلوم رد شد و بعد از چند دقیقه دیدم از پشت سر صدام زد، شروع کرد حرف زدن و اینکه میخواد باهام آشنا بشه. خیلی اصرار کرد و پسر برازنده ای هم بود، ولی خب من نپذیرفتم باهاش اشنا بشم ولی من اون نشونه ای که میخواستمو گرفتم و فهمیدم که خدای عزیزم لحظه به لحظه داره منو هدایت میکنه، اونشب احساس کردم که اون باورهای بتنی که سالها با خودم حمل میکردم شکستن و بعد از اون سعی میکنم با خودم مرتب این حرفا رو تکرار کنم تا باورهام عوض شه. خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    نمیدونم چرا اینو اینجا گفتم ولی یه صدایی گفت بنویس منم نوشتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  6. -
    دلارام غیاثوند گفته:
    مدت عضویت: 956 روز

    دل آرام گیرد با یاد خدا …

    سلام به استاد عزیز و مهربانم و مریم جانی که درونش پر از صلح و آرامش است.

    و سلام به همه دوستای هم فرکانسی ام.

    این اولین کامنت من است بعد از 501 روز عضویت در این خانواده و این سایت پر از حال خوب.

    اولش ذهنم خیلی تقلا میکرد و مقاومت داشت که من کامنتی نذارم ولی بالاخره شکستش دادم و اومدم نوشتم.

    استاد این فایل نشانه امروز من بود، دقیقا بجا و وقتی دیدمش گفتم خدااایاااا خدای من این دقیقا واسه منه. خدایا شکرت.

    دیشب گفتم خدایا خودت هدایتم کن به یه نشونه ای که حالم روخیلی بهتر کنه، امروز که بیدار شدم این فایل رو دیدم اشکم دراومد که چقدر مناسب حال من است.

    البته از این نشانه ها زیاد دیدم ولی امروز چون به خودم قول داده بودم که بیام کامنت بذارم و یه چیزی بهم میگفت باید از اینجا شروع کنم، چیزی که همیشه نگرانش بودم رو و ازش یه غول ساخته بودم رو بشکنم، همیشه ذهنم مقاومت میکرد برای کامنت گذاشتن، خوشبختانه امروز اون ترس رو زیر پاهام له کردم.

    من خودم دقیقا از بچگی تا همین الان که 30 سالمه یه چیزی همیشه احساس میکردم که وقتی بهش گوش میدادم حالم رو خوب میکرد ولی نمیدونستم که خدا داره باهام حرف میزنه چون تو خانواده ای بزرگ شدم که این چیزا رو هیچ وقت بهم نگفتن!!!!

    دقیقا از وقتی با شما آشنا شدم و قوانین بدون تغییر خداوند رو درک کردم یه جوری تو خیابونا اشک میریختم که هر کس منو میدید میگفت چی شده؟!

    من الان دو ساله و چند ماه است که برای یکی از بزرگترین هدفایی که دارم، دارم قدم برمیدارم، هنوز اون نتیجه ای رو که میخوام نگرفتم ولی خیلی پیشرفت کردم و یه آدم دیگه ای شدم و دیگه هیچ وقت حاضر نیستم برگردم به اون دلارامی که قبلا بودم. و قلبم بهم میگه ادامه بده و منم دارم بهش گوش میدم و مطمینم که راهم درسته و درست در زمان مناسب اون اتفاقی که باید بیوفته میوفته. به قول شما استاد توی جلسه اول عزت نفس گفتین فقط کافیه خودتون و خدای درونتون رو باور داشته باشین و من هم خودم را باور کردم هم خدارو و هم حرفای شمارو.

    قبل از اینکه با شما استاد عزیزم آشنا بشم من خودم خدارو جور دیگه ای قبول داشتم یه جوری مثل شما ولی شما کجا و من کجا؟!

    خب اون موقع من توی مدارش نبودم و اصلا نمیدونستم مدار چیه، فرکانس چیه!

    فقط شکر گزاری رو از خیلی وقته، سال هاست که دارم انجام میدم و قانون جذب رو خیلی قبول داشتم و با همین دوتا تقریبا خیلی چیزارو به دست آوردم، (فکر میکنم بزرگتریناش یکیش آشنایی با شماست و دومی کارم هست و مهمترین و بزرگترین دستاورد زندگیم عزیزقلبم هست، درسته از هم دوریم ولی دقیقا همون رابطه ای هست که همیشه میخواستیم به دور از تمام حرفایی که میشنوم و هیچوقت قبول نداشتم) ولی همون قانون جذبی رو هم که قبلا میشناختم الان جور دیگه ای شده واسم انگار همه چیز قشنگ تره خیلیییی…، من حتی نگاهم به اتفاقات بد زندگی قشنگ شده و جور دیگه ای بهشون نگاه میکنم و دیگه حالم بد نمیشه و گله و شکایت نمیکنم، خدایا شکرت.

    همیشه میگفتم این چیزی که همه دارن راجع بهش صحبت میکنن خدا نیست، خدا خیلی مهربانتر از این حرفاست، خدا هر کار بخواد میکنه، میگفتم خدایا میگن تو عادلی پس چرا یکی پولداره یکی فقیر ! (الآن با فایلای شما متوجه شدم عدالت یعنی چی؟ یعنی خدا قلم رو داده دست تمام بنده هاش تا خودمون بنویسیم هر آنچه را که میخواهیم) ، میگفتم خدایا یه جوری بهم نشون بده این راهی که من دارم برای هدفم بر میدارم شاید اشتباه قدم برمیدارم، چون میدونستم واسه خدام کاری نداره تا اینکه یه روز بحث شانس بود همه داشتن بحث میکردن ولی من چیزی نگفتم تا این که دختر خاله ام اون فایلی که (شما از برجتون توی تمپا دارین میایین پایین و یه آهنگ خیلی قشنگ هم گذاشتین و یه منظره زیبا ایستادین و راجع به شانس صحبت میکردین و بچه ها داشتن آب بازی میکردن و… ) این فایل رو واسم فرستاد و از همونجا بود با شما آشنا شدم. و بعد دوره عزت نفس رو بهم داد.

    من همیشه تو فامیل آشنا دوست به مهربونی و خوش قلبی معروف بودم ولی بعد از دیدن دوره عزت نفس خیلی روابطم بهتر شد و متوجه شدم کجا نه بگم، کجا واسه دل خودم زندگی کنم و اصلا متوجه شدم عزت نفس یعنی چی، و کلی از مثال هایی که دارم، امیدوارم بتوانم به لطف خدای مهربان از این به بعد کامنت بذارم و بیشتراز تجربیاتم بنویسم و این کامنت گذاشتنی که واسم یه کوه بود رو بیشتر بشکنمش، احساس میکنم این یکی از چالش های بزرگ زندگیم بود ولی دیروز بعد از شنیدن فایل ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده به خودم قول دادم هر طور شده امروز باید کامنت بذارم که انگار باید از اینجا شروع میکردم.

    و وقتی قوانین رو یاد گرفتم و فهمیدم که باید تکامل رو طی کنم و در هر لحظه چه خوب چه بد شکر گزار خدام باشم، و از همونجا بود که بیشتر متوجه شدم که هر چی اتفاق افتاد خودم رقم زدم برای خودم.

    و در آخر به نظرم باید یک روزی از دایره امن زندگیمون بیاییم بیرون…

    استاد شما یکی از بزرگترین و قشنگترین دست های خدا برای من بودین، بی نهایت از خدای مهربانم سپاسگزارم که من را به سمت شما هدایت کرد و از شما استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم برای تمام آموزش هایی که در اختیار ما قرار میدین و مارا با قانون بدون تغییر خداوند آشنا کردین ، از مریم جان زیبا هم کمال تشکر را دارم برای تمام صحنه های زیبایی که با ما به اشتراک میگذارند.

    به امید آن روز و به لطف خدای مهربانم، شما استاد عزیزم و مریم جانم رو ببینم.

    خدایا شکرت.

    در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      محمدرضا بهبودی گفته:
      مدت عضویت: 2308 روز

      بنام خدای مهربونم ک هر لحظه در حال هدایت منه ب سمت خواسته هام ب سمت زیبایی ها ب سادگی براحتی و کاملا طبیعی

      سلام دوست عزیز و ارزشمند

      امیدوارم حالتون عالی باشه بی قید و شرط

      واقعاً تحسینتون میکنم ک اولین کامنتتون رو با وجود ترس و نگرانی نوشتید و همین پا گذاشتن روی ترس و رفتن توی دلش یعنی درک و عمل ب قانون یعنی رشد و پیشرفت یعنی بزرگ تر شدن ظرف وجودی برای دریافت نعمت بیشتر نعمت هرچیزی می‌تونه باشه ، از درک بهتر و کامل تر قانون تا تجربه خواسته هامون

      واقعاً تحسینتون میکنم

      میگن همیشه اولین ها بیاد موندنی میشن

      ممنونم از شما بخاطر اولین کامنتتون ک باعث درک بهتر من از قانون هم شد ، الهی شکرت

      اونجا ک شما فرمودین : عدالت یعنی اینکه خداوند قلم رو ب همه ما داده تا بنویسیم و درخواست کنیم هرآنچه ک میخواهیم رو

      یعنی این جمله باز ب من بیشتر فهموند ک : من هستم ک خالق اتفاقات و شرایط زندگی خودم هستم و این قدرت از سوی خداوند ب ما داده شده است

      یعنی اینکه خداوند ب همه ما نزدیکه و همه ما ب یک میزان ب خداوند و نعمت ها دسترسی داریم ک این مهمترین باور در مورد خداوند و احساس لیاقت تجربه نعمت هاست

      این اولین کامنت شما هم باعث شد من درک بهتر و کامل تری نسبت ب قانون داشته باشم و هم قانون رو برای خودم مرور کنم تا باورهام قوی تر بشه

      و فکر میکنم این باور رو من از مریم جان شایسته و مهربون توی دوره شیوه حل مسائل زندگی شنیدم البته اگه اشتباه نکنم و استاد هم خیلی روی این باور بنیادین تاکید کردن ک این مهم ترین باور درباره خداوند هست ک : خداوند ب ما نزدیکه و ما دسترسی مستقیم و بی واسطه ای ب این نیرو داریم

      سپاسگزار خدای مهربونم هستم ک منو خالق زندگی خودم آفرید و ب صراط مستقیم خودش هدایت کرد

      بازهم از شما دوست عزیز سپاسگزارم و براتون آرزوی بهترین ها رو دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        دلارام غیاثوند گفته:
        مدت عضویت: 956 روز

        سلام به شما دوست عزیز و گرامی

        امیدوارم حالتون عالی باشه و همیشه در پناه خدا باشید.

        خیلی ممنونم از اینکه وقت با ارزش تون رو برای خواندن کامنت من گذاشتین.

        و ممنونم که تحسینم کردین.

        خوشحالم که کامنت من باعث درک بهتر شما از این قوانین شده، و باعث حال خوبتون.

        ان شاالله به تمام ناممکن های زندگیتون برسید و براتون آرزوهای قشنگ رو از خداوند مهربان خواستارم، و هر روز بهتر از دیروزتان باشد و همگی درک بهتری از این قوانین بدون تغییر خداوند رو داشته باشیم.

        در پناه خدای مهربان شاد و سلامت و موفق و ثروتمند باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
        • -
          محمدرضا بهبودی گفته:
          مدت عضویت: 2308 روز

          سلام مجدد خدمت شما دوست عزیز

          امیدوارم حالتون عالی باشه بازم بی قید و شرط

          ممنونم واقعاً بابت آرزوهای قشنگی ک برام دارید

          واقعاً لذت بردم و سپاسگزارم

          بازم بابت کامنت ارزشمندتون سپاسگزارم چون دوباره با خواندنش باورم قوی تر شد و دوباره قانون برام یادآوری شد

          وقتی ما روی خودمون کار میکنیم و در واقع تمرکزمون روی خودمونه ، علاوه بر اینکه خودمون نتایج بهتری میگیریم و زندگی قشنگ تر ساده تر راحت تر و آروم تری رو تجربه میکنیم بلکه توی زندگی دیگران هم تاثیر گزار میشیم

          یعنی ن اینکه بخواهیم روی زندگی دیگران تاثیر بزاریم ، رشد و پیشرفت ما خودبخود تاثیر خودشو روی دنیای اطراف ما میزاره

          مثل کاری ک استاد عباس منش بصورت بنیادی داره توی دنیا انجام میده و ما هم داریم از تاثیراتش ب نفع خودمون استفاده میکنیم و مثل کاری ک همه بچه های عزیز سایت دارن انجام میدن و مثل شما دوست عزیز

          براتون آرزوی پیشرفت دائمی و هر روزه در تمام جنبه های زندگی تون دارم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 698 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    الان که مینویسم 19 فروردینه ولی دیروز رو مینویسم و درسایی که در عمل اجرا کردم و خیلی خوشحالم که دارم یاد میگیرم در عمل اجرا کردن رو

    امروز یعنی 18 فروردین میخواستم برم روز شمار ولی یه حسی بهم گفت بیام و اینجا بنویسم

    من چند روزه دارم این فایل رو گوش میدم و واقعا جالبه هر بار یه چیز جدید درک میکنم و برام تازگی داره

    البته این فایل که تقریبا یک ساعت از اون دوساعت لایو استاد عباسمنش با همکارشون استاد عرشیان فر هست رو که کاملشو من از یوتیوب داشتم ، از اولش کامل گوش دادم دو ساعت کامل رو دوباره میزدم از اول و به حرفاشون فکر میکردم

    من امروز رد پامو به جای روز شمار تحول زندگی اینجا مینویسم

    من دیشب گفتم میرم فردا کلانتری

    بعد یاد حرف استاد افتادم که یه بار شنیده بودم تو یکی از فایلا میگفتن اگر خدا بخواد انجام میدم

    و برام سوال شده بود که چرا این حرفو گفتن در صورتی که میگن خودمون با فرکانسامون زندگیمونو رقم میزنیم ،در صورتی که من در مدار دریافتش نبودم و درک نمیکردم تا وقتی که

    من روز سومین شب قدر ،چند روز پیش هدایتی سوره کهف رو خوندم از اول و به آیه 23 که رسیدم نوشته بود

    و ای رسول ما ،تو هرگز مگو که من این کار را فردا خواهم کرد 23

    مگر آنکه بگویی ،اگر خدا بخواهد و لحظه ای خدا را فراموش مکن و به خلق بگو امید است خدای من مرا به حقایقی بهتر و علومی برتر از این قصه هدایت فرماید 24

    و بعدش گفتم اگر خدا تو بخوای من فردا میرم کلانتری و تو از ساده ترین راه به من بگو چیکار کنم

    تو میدونی خدا تو هدایتم کن چجوری رفتنم و چیکار کردنم رو

    و من صبح باز تو نوشته هام با خدا نوشتم براش و چون مسیر کار داداشم تجریش بود منم باهاش رفتم که منم برسونه

    صبح زود بود گفتم برم که زود برگردم من به خیال خودم میگفتم تا 12 برگردم

    ولی نزدیکای 4 برگشتم خونه

    و داشتم فکر میکردم که ببین من میخواستم زود برگردم

    ولی خدا راه دیگه ای داشت برای من

    حتی من رو برد چند جا و آخرین وقت اداری برگشتم کلانتری و کارمو انجام دادم حتما برای من خیریتی بوده که آخر وقت کارمو انجام بدم

    و واقعا امروز چند تا درس جدید یاد گرفتم و فهمیدم دارم عمل میکنم

    وقتی رفتیم دوجا داداشم کار داشت گفت بعدش میرسونمت کلانتری ،رفتیم و بعد که رسیدم دوتا برگه بود دادم بهش گفت باید بری دفتر خدمات قضایی

    چیزی نیومده من بدون اینکه توجه کنم که بگم برای یکی اومده اونو بنویسه گفتم باشه و رفتم دوباره تا مترو تجریش که تا ساعت 14 اونجا بودم و گفتن باید برگردم کلانتری

    تو دفتر قضایی بودم و تمرین طراحیامو برداشتم و تا نوبتم برسه شروع کردم به تمرین کردن

    و بعد یادم افتاد کارت ملی نبردم

    درخواست کردم گفتن باشه با عکس کارت ملیت که تو گوشیت هست میتونیم کارتو راه بندازیم

    خلاصه من اونجا بودم که پیام از اون گالری دار اومد و گفتن تو این دوروز تابلومو میگن تا ببرم ترمیم کنن

    وقتی پیامو دیدم تعجب کردم گفتم چرا یهویی نظرشون عوض شد ؟؟؟

    پرسیدم که خدا دلیل اینا چیه؟ بعد من نوشتم که من دیگه شکایت کردم و خسارتم رو از طریق پلیس میگیرم

    دوباره یه حرفایی زدن که با شکایت به هیچ جایی نمیرسم و …

    یه لحظه دیدم دارم عصبانی میشم و میخوام پیامی بنویسم زود یادم اومد که استاد میگفت تو این شرایطه که باید دستتو نذاری تو آتیش و سعی کردم حالمو خوب کنم

    باز دوباره ذهنم گفت تو نمیتونی اینا به خودشون نمیگیرن و همه اینا تو چند ثانیه داشت رخ میداد و من هی جواب ذهنمو با دلیل و تمام نشونه هایی که خدا بهم داده بود و تمام درسایی که از این جریان گرفتم و میگفتم و کم نمیاوردم

    و سعی میکردم که حالمو خوب کنم آگاهانه و تکرار میکردم که قدرت دست خداست و دقیقا خدا یادم میاورد تمام نشونه هاش رو که باعث شده بود من دیگه عصبانی نشم و فقط به ذهنم میگفتم

    من دارم از این اتفاق به ظاهر بد درس یاد میگیرم و آخرش به نفع من رخ میده مطمئنم چون خدا بهم این آیه و لسوف یعتیک ربک فترضی رو گفته

    و تا برسم کلانتری فقط داشتم یادآوری میکردم

    وقتی رفتم فرم هارو پر کردم و گفتن میره دادسرا

    و برگشتنی باز ذهنم خواست شروع کنه و زود دست به کار شدم گفتم خدایا میخوام آگاهانه حالمو حسمو خوب کنم چه کاری باید انجام بدم ؟؟؟

    همزمان هم داشتم همین فایل رو گوش میدادم یهویی به دلم افتاد از جاکلیدیایی که تو جیبت هست اموجی لبخند هدیه بده به سه نفری که تو ایستگاه اتوبوس نشستن کنارت

    وقتی هدیه دادم انقدر حالم خوب شد

    بعدش تو مترو میخواستم پیاده بشم یهویی دوتا هم به دوتادختر هدیه دادم

    خیلی حس خوبی داشت با هر هدیه حال من بهتر و بهتر میشد

    بعدش وقتی رسیدم شهرک خودمون باز به سه نفر هدیه دادم واقعا حس فوق العاده ای داشتم

    برگشتنی دیدم خواهر زاده ام داره فوتبال بازی میکنه با دوستاش یهویی باز به دلم افتاد براشون بستنی بخرم رفتم و برای همه شون بستنی گرفتم

    واقعا حالم خیلی خوب شده بود آگاهانه امروز هم به ذهنم درس یاد میدادم البته خدا کمکم میکرد من وگرنه هیچی بلد نیستم

    و هم اینکه آگاهانه حالمو خوب کردم

    و وقتی رسیدم خونه شب مهمون اومد یهویی برای افطاری و با پسر عموم کلی بازی کردیم و کیف کردم انقدر متمرکز بودم که واقعا خیلی خوش گذشت

    بهم گفت یه بازی بگو یهویی گفتم خدا تو بگو چی بازی کنیم

    از دلم یه صدایی شنیدم گل یا پوچ

    وقتی بازی کردیم با مادربزرگم و مادرم خیلی خندیدیم و مادر بزرگم وقتی داشتن میرفتن گفت طیبه خیلی خوش گذشت گفتم آره تو هم خیلی خوب بازی کردی و خندیدیم با هم

    خیلی خوشحالم که خدا یادم داده که چجوری حالمو خوب کنم ازش سپاسگزارم

    و میدونم که خدا کمک میکنه تا کنترل کنم ذهنمو و میگفتم ببین ذهن من ،

    الان که نوشتم رد پامو متوجه شدم که چقدر امروز تمرکز داشتم و آگاهانه داشتم که حالمو خوب میکردم

    در صورتی که قبلا تو این جور مواقع زود عصبانی میشدم یا میگفتم من باید پول خسارت بگیرم

    ولی الان فقط و فقط میگفتم من چه چیزی باید الان یاد بگیرم و حالمو بهتر و بهتر کنم و چشم بگم به خدا و بذارم که خدا کاراشو انجام بده

    برای تک تکون عشق و شادی و سلامتی و آرامش میخوام یه عالمه ثروت بی نهایت و سعادت در دنیا و آخرت

    استاد جان و خانم شایسته عزیزم و گروه خوبتون بی نهایت ازتون سپاسگزارم

    خدایا شکرت بی نهایت سپاسگزارم هر روز درس یادم میدی و من سعی میکنم شاگرد فوق العاده ای باشم برای تو رب من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 698 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما عزیزان

    من که دیشب این فایل برام نشونه اومد و فقط از روی متنش خوندم و دیگه فایل رو گوش نکرده چشم گفتم به خدا و تابلومو پاک کردم با رنگ سیاه

    و بعدش که فایل رو گوش دادم خوابم برد و خوابیدم

    صبح که بیدار شدم گذاشتم فایل رو گوش بدم و نقاشی بکشم

    با هر حرف استاد هی من چیزای تازه تر میشنیدم حتی قشنگ درکشون میکردم که ببین این کارو که استاد گفت چشم گفتن به الهام خدا من دارم الان تا جایی که میتونم برای همه کارام انجام میدم و سعی میکنم بیشتر چشم بگم

    در صورتی که 6 ماه پیش که به این فایل گوش دادم نمیدونستم چجوری باید چشم بگی حتی تا تقریبا یه ماه پیش که اسفند ماه بود و تو روز شمار نوشتم ،معنی تسلیم بودنم نمیدونستم ،با جریان سرماخوردگیم و سه هفته ادامه دار بودنش من داشتم از خدا یاد میگرفتم چجوری تسلیم بودن رو چشم گفتن رو ،در مداری که بودم و قرار گرفته بودم تا درکش کنم

    در اصل من تو این 6 ماه داشتم کم کم تکاملم رو طی میکردم و با هر قدمی که برمیداشتم یه سری چیزا برام قابل فهم تر میشد و حتی آرومترم شدم

    و هر موقع چشم نگفتم و گوش ندادم دیدم که به نتیجه نرسیدم

    و به این فکر کردم که من اولین باری که شروع کردم به این فایل گوش بدم و لایو دو ساعتی رو دانلود کردم از یوتیوب همکارتون اونموقع بود که من دیگه شروع کردم به ادامه فایلای استاد عباس منش و ادامه دار شد و هر روز گوش دادم

    یادمه من که گوش میدادم میشنیدم درمورد چشم گفتن ولی اصلا درکش نمیکردم

    حالا میفهمم چرا استاد میگفت که تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

    گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

    و اینکه میگفتن اگر در مدار مثلا شماره 1 باشی مطالب مدار 7 رو متوجه نمیشی هرچی بهت بگن میشنوی ولی درک نمیکنی

    یا الان جدیدا متوجه شدم که کمتر شده حرف زدنم به خانواده ام و دیگه اصراری ندارم که بهشون بگم فلان چیز اینجوریه چون یه جریانی پیش اومد که فکر کنم اینجا ننوشتمش باعث شد که من دیگه با خانواده ام یا کسی حرفی نزنم و فقط روی خودم سعی کنم کار کنم

    البته نگم اصلا حرف نزدم یه وقتایی شده که بگم ولی مثل قبل که روزی مثلا 20 بار میرفتم درمورد حرف استاد میگفتم و بحث بود درموردش ولی الان شده یک بار نهایت دوبار

    جریانشو میخوام تو دیدگاه قانون سلامتی بنویسم قسمت یک معرفی دوره چون بعد از این فایل بود که من فهمیدم چرا نباید به بقیه بگیم در مورد این آگاهی ها و درکش کردم

    احساس میکنم وقتی در مورد چیزی درک میکنم درسمو میگیرم و برای مدار بالاتر قدم برمیدارم

    اینجا بخوام بنویسم طولانی میشه

    و حتی بعد چند وقت دوباره این فایل رو گوش دادم و باز هم یه سری حرفای جدید شنیدم ولی بحث رو که میگفتن وحی خدا با آرامشه و نجوای شیطان حس رو بدتر و بدتر میکنه درست درکش نمیکردم

    تا اینکه دیشب این موضوع رو قشنگ با تک تک سلول های بدنم درکش کردم با اعماق وجودم

    و اون موقع بود که هدایتم کرد خدا به سمت نشانه تا این فایل رو دوباره بهم یادآوری کنه و بگه که ببین طیبه تو قشنگ داری یاد میگیری و قشنگ داری سعی میکنی که به من چشم بگی

    چون وقتی زود چشم گفتم و نقاشیمو پاک کردم بلافاصله یه حس خوب جای حس بد رو گرفت و من به قدری آروم شدم که واقعا خدارو سپاسگزارم از این همه هدایتگریش

    و همین رو ادامه بده و مطمئن باش که نتایجت پایدار میشه وقتی تو به تغییر خودت مشتاقی و تلاش میکنی و از خدای خودت کمک میخوای

    چقدر من حس خوبی دارم که خدا لحظه به لحظه داره باهام حرف میزنه کمک میکنه الهام میکنه هدایت میکنه تا ظرف وجودم بزرگ و بزرگتر بشه نسبت به دیروزم خیلی مشتاق تر میشم وقتی میبینم نتیجه عمل کردن به گفته هاش و چشم گفتن به حرفای خدا منو به سمت بهشت هدایت میکنه

    به سمت حال خوب

    به سمت زیبایی های بیشتر

    الان که دارم مینویسم یه عالمه گنجشک دارن میخونن رو درختای بهشتی پایین ساختمونمون و واقعا یه موسیقی پر از حس خوبه

    خدایا سپاسگزارت هستم

    استاد گفت که وقتی احساست خوبه شما شروع میکنی خودت رو آروم میکنی و تسلیم خدا میشی

    به محض اینکه به این نقطه میرسی ، زندگیت تغییر میکنه

    من یاد تسلیم شدن خودم تو جریان نقاشی شب قدر 21 ام دومین شب قدر افتادم ازش درخواست کردم و پاشدم که بومم رو بردارم شنیدم الان وقتش نیست و سعی کردم خودمو آروم کنم و اجازه بدم خدا خودش قدم به قدم هدایتم کنه

    اما دیشب اینجوری نبود فقط عجله داشتم فقط به زور میخواستم هدایت بگیرم ،و حس بدی که هر لحظه داشت بدتر و بدتر میشد و اونجا بود که فهمیدم نباید ادامه بدم و از خدا کمک خواستم و این فایل رو بهم نشونه داد تا دوباره گوش بدم و یاد بگیرم

    من الان درک میکنم حرفای استاد رو که میگفت

    کل موضوع تکرار اصله

    من الان 6 ماهه که دارم به فایلای رایگان استاد گوش میدم از صبح که بیدار میشم تا شب و فکر میکنم جدیدا ،جدیدا میگم چون قبلا فقط گوش میدادم و کمتر مینوشتم ولی جدیدا فکر هم میکنم الگو هم پیدا میکنم برای ذهنم و میبینم پیشرفتم داره سرعت پیدا میکنه

    من تو این 6 ماه

    این فایل رو بارها شد به شکلای مختلف گوش دادم

    اونایی که یادمه مینویسم

    فکر کنم همه رو تو روز شمار نوشتم یا اینکه تو دفترخودم و خدا

    یه بار که گوش دادم این موضوع که هرآنچه خیر از تو به من برشه محتاجم رو یاد گرفتم و سعی میکردم عمل کنم

    یه بار که گوش دادم در مورد تسلیم بودن سوالاتم رو میپرسیدم و هدایت میشدم به فایلای تسلیم بودن

    امروزم که هدایت شدم دیدم من قبلش خیلی زود چشم گفتم و انجام دادم و زود در مسیر خدا قرار گرفتم و این فایل رو یه جور دیگه داشتم درک میکردم چون بیشترشو یاد گرفته بودم در حد مداری که الان هستم اجرا کنم و درس یاد بگیرم

    خیلی خوشحالم که حتی یه فایل با اینکه شاید 100 باری گوش دادم ولی الان دوباره برای من کلی درس داشت و یه اراده ای منو هدایت کرد اینجا تا بنویسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 698 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    این فایل نشانه من بود الان

    همین که متنشو چشمم خورد بهش و خوندم زود رفتم نقاشیمو پاک کردم

    با رنگ سیاه

    یه صدایی بهم گفت مگه دیوونه شدی صدای ذهنم بود قشنگ میتونستم بفهمم

    چون همراه احساس بدی بود که یهویی اومد سراغم و حس بدی از نقاشیم گرفتم حتی دوست نداشتم نگاه کنم به نقاشیم

    یاد یه نقاش افتادم که امروز هدایتی رفتم تو گوگل اسم یه نقاش که ثروتمند ترین بود رو بنویسم و درمورد تکنیکش ببینم

    یه لحظه دیدم که نوشتن نقاشی که 6 سال برای نقاشی زمان گذاشته بود نقاشیشو آتیش زد همین که خوندم بدون معطلی گفتم حتما بهش الهام شده که بسوزونه و بعد یه سوالی کردم و گفتم مگه میشه آدم نقاشیشو که 6 سال کار کرده بسوزونه ؟ بعد دوباره جواب دادم آره حتما بهش الهام شده که این نقاشیت نباید به فروش برسه با اینکه نقاشیش میلیون ها دلار قیمتش بود

    دقیقا نوشته توی متن رو هم که خوندم که در مورد استاد و حذف کردن دوره تند خوانی از سایت رو گفتن

    گفتم آره منم باید الان تابلومو پاک کنم و دیگه به فکر فروش تابلو که با انگشتای دستم بکشم و ببرم بیرون تو کافه ها بفروشم نباشم

    چون اینو درک کردم که نقاشی هایی که با انگشتام میکشم و از خدا الهام میشه خاصن و زمان دارن برای نقاشی کردن و باید آماده دریافتش باشم تا بهم گفته بشه

    این فایل نشانه قشنگ جواب رو واضح بهم گفت

    الان جریانشو میگم بهتون

    و چقدر خداوند هدایتگر من هست که قشنگ هدایتم میکنه تا درست تو مسیر خودش باشم

    من الان یه نیم ساعت پیش داشتم نقاشی میکشیدم تا آینه دستی هارو تموم کنم و ببرم برای فروش تو باغ کتاب که بهم گفتن بعد عید هماهنگ کنم

    یه لحظه یاد حرفای پسر داییم افتادم که وقتی نقاشیامو پرسید گفت میتونی نقاشی بکشی ببری تو کافه ها بفروشی

    و بعدش من نقاشیایی که بهم الهام شده بود و همه شون به آیات قرآن مرتبط بود بهش نشون دادم

    گفت میتونی از این نقاشیا بکشی بفروشی تو کافه ها الان اینجور چیزا که خط و خطوطه خواهان داره

    من دقیق یادم نیست ولی فکر کنم گفتم نه اینا خاصن و خدا الهام کرده نمیشه یه جور دیگه بخوام برای فروش بذارم که فقط پول بیاد دستم

    بعد که گذشت من امروز تو روز شمار هم نوشتم که داشتم به حرفای پسر داییم و ایده ای که داد فکر میکردم

    یهویی نیم ساعت پیش پاشدم گفتم آره راست میگه از این نقاشی های خطوط که با دستام میکشم رو بکشم و بفروشم و بعدش اومدم که بنویسم برای خدا و ازش خواستم

    وحتی نوشتم که خدا آیا درسته که من با این سبکی که تو بهم دادی و تمام تابلوهایی که تا الان اینجوری کشیدم همه شون به آیاتی از قرآن که دقیقا ترجمه یه آیه باشه انگار نقاشی آیه هست ، بوده و تا الان 5 تا نقاشی رو بوم کشیدم و سه تاشم باید تکمیل کنم

    بعد وقتی داشتم مینوشتم انگار یه حسی بهم میگفت انجامش نده و این کارو نکن ولی رفتم و نشستم و رنگامو گذاشتم و انگار به زور میخواستم یه تابلو بکشم

    یه حس ناخوبی هم احساس میکردم

    با تمام این ها رفتم و چون داشتم قسمت روز شمار تحول زندگی فایل مصاحبه با استاد قسمت 8 رو میدیدم گفتم 8 تا رنگ باشه

    هی از خدا سوال میپرسیدم ولی انگار جوری بود که میخوام به زور الهام بگیرم

    ولی ادامه دادم وقتی نشستم و رنگارو به دستم زدم دیدم حسه داره اذیتم میکنه نشستم چشمامو بستم منتظر بودم که خدا دستامو حرکت بده ولی اصلا دستام حرکت داده نمیشدن

    نمیدونم چجوری شد و رنگارو یکی یکی زدم

    بعد که چشمامو بسته بودم همچنان حس ناخوب انگار داشت اذیتم میکرد و گفتم نکنه کارم درست نبود

    بعد که چشمامو باز کردم به چشمم دو تا چهره دیده شد ولی حس خوبی بهم ندادن

    و قشنگ انگار احساس میکردم نباید عجله میکردم تو کشیدن تابلو

    و یاد اون لحظه افتادم که گفتم بذار از این نقاشیا بکشم بفروشم و یاد حرف پسر خاله ام افتادم که میگفت از این نقاشیای عجیب دختر پسرا خوششون میاد

    دیدم حسم خوب نیست به تابلو نقاشی

    پرسیدم گفتم خدا اگر کارم درست نبود یه نشونه بده تا اصلاحش کنم چیکار باید انجام بدم برای این تابلو که الان رنگش کردم

    بعد اومدم سایت و نشانه ام رو زدم و وقتی دیدم در مورد وحی هست و ادامه شو خوندم متنی که گذاشته بودین جوابمو گرفتم

    حس خوب الهام از طرف خدا

    حس بد صدای شیطان ذهن

    و زود رفتم تابلومو با رنگ سیاه بپوشونم که صدایی گفت چرا این کارو کردی مگه دیوونه ای میتونستی بفروشیش

    ولی به این صدا که میدونم از ذهنم بود چون نشانه اش حس بدی بود که داشتم

    و بدون معطلی زود رنگ سیاه رو زدم پارچه اش رو در میارم

    الان اینو میخواستم بنویسم حس کردم کلا دیگه نباید روی اون بوم نقاشی بکشم

    و وقتی رنگ از روش زدم حسم آروم شد و یه آرامشی بهم اومد

    و وقتی اومدم که ادامه متن رو بخونم آخراش نوشته بود که

    قبول کردن الهامات و عمل کردن بهش حتی نچسبیدن به ایده که نه فقط این جواب میده بلکه اجازه دادن به خداوند تا شیوه رسیدن به خواسته تو رو مشخص کنه و در صورت نتیجه نگرفتن و شکست از ایده الهامی همچنان آرام و رها وتسلیم بگی حتما خیره و تجربه و درسی که اینجا گرفتم تو مراحل بعدی به کارم میاد

    من اینو یاد گرفتم که این مدل سبک نقاشی که خدا یهویی بهم الهام میکنه وقتیه که من آماده دریافتشم و واقعا نقاشیم فوق العاده میشه و هنگام نقاشی کشیدن حالم خوبه

    و قشنگ احساس میکنم که دستام به اراده خودم حرکت نمیکنن

    تو این چند دقیقه قبل یاد گرفتم که به زور نمیشه طرح جدید از خدا بخوام و به زور بگم الهام کنه

    وقت داره و من باید روی نقاشیام کار کنم و هر موقع وقتش برسه الهام میشه

    و برای فروش برای کافه ها باید از جاکلیدی و آینه دستی و چیزای فانتزی که میکشم طرح های چهره کارتونی از اونا کار کنم و ببرم برای فروش

    نقاشی خطوط و الهام هایی که میگیرم زمان دارن و خیلی خیلی با ارزش ترن

    خوشحالم از اینکه خدا باز هم کمکم کرد تا بهم بگه ببین طیبه تو کارای کوچیک رو که کارتونی کار میکنی ببر برای فروش

    هر کدوم سر جای خودش جداست

    برای تابلوهات هم به وقتش هم فروش میره و هم الهامات جدید میاد فقط باید خودت رو آماده دریافت کنی

    این نشانه دقیقا جواب درخواست من بود و عاشقشم که خدا هدایتش از بی نهایت طریق کاملا واضح هست و کمک میکنه

    الان درک کردم که استاد عباس منش میگفتن یه وقتایی شده فایل ضبط کردن ولی بعد پاکش کردن و نذاشتن تو سایت

    من قبلا وقتی این تابلوهایی که خدا بهم الهام کرد رو کشیدم فکر میکردم هر وقت بخوام میتونم بکشم از این تابلو ها ولی امروز دیدم نه اینجوری نیست

    باید روی خودم کار کنم روی شخصیتم و باورهام تا درمدارهای بالاتر که قرار گرفتم تابلوهای جدید تر و عالی تر طبق همون مدار بهم خدا الهام میکنه

    خوشحالم که دوباره حسم رو خوب کرد خدای من ازت سپاسگزارم بی نهایت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1246 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    خداوند بیان کرده هر زمان ما به پیامبری الهام کرده ایم شیطان هم حرف های خود را می زده ما از کجا متوجه شویم این صدا صدای شیطان است یا خداوند؟ اگر احساس آرامش داریم خداوند با ما صحبت می کند اگر هر احساس بد دیگری داریم شیطان با ما صحبت می کند و نکته ی آن اینجا است زمانی که خداوند با ما صحبت می کند احساسمان به مراتب بهتر می شود و زمانی که شیطان با ما صحبت کند احساسمان به مراتب بدتر می شود زمانی که احساسمان بد است مانند این است که شیطان گاری به ما می بندد که از سربالایی بالا برویم اما زمانی که احساس ما خوب است ارامش داریم و خود را آرام می کنیم زمانی که اتفاقی برای ما رخ می دهد مثلا ورشکسته می شویم همه کار انجام داده ولی جواب نمی دهد در اخر تسلیم می شویم و به خداوند می گوییم تسلیم هستیم مثل داستان حضرت موسی که گردن کلفت بود و بلا سرش آمد در سوره ی قصص آیه 25 به خداوند گفت من کم آوردم و نمی توانم هر خیری از تو به من برسد فقیرم من تسلیمم . و ان زمان زندگی او دگرگون شد یا ما احمق هستیم و احساس خود را خوب نکرده تا راهی نداشته و می گوییم تسلیم هستیم یا باهوش هستیم و احساس خود را خوب نگه داشته و می گوییم خداوند برای من خوبی می خواهد . اگر افراد موفق و ثروتمند را نگاه کنیم اتفاقات به ظاهر بد برای آن ها تبدیل به خیر خواهد شد و الهامات را دریافت می کنند.

    زمانی که احساس ما بد است و شیطان با ترس احساس ما را بد کرده و اسلحه ی او ایجاد ترس در دل ما است و خود را آرام می کنیم به خیر بودن پلن خداوند اعتماد کرده سپاسگزاری می کنیم یا می گوییم خدا را شکر از این بدتر نشد و به احساس خوب خواهیم رسید و خداوند با ما صحبت خواهد کرد زمانی که آرام باشیم قلب ما با ما صحبت کرده و موج ما با خداوند هماهنگ خواهد شد و خداوند ما را آرام تر خواهد کرد اگر توکل کرده تسلیم باشیم و اعتماد کنیم او پاسخ می دهد خداوند قهار و جبار هم هست اگر احساس ما بد باشد ما را رها خواهد کرد برای همین خداوند به شیطان می فرماید تو تسلطی به بندگان من نداری زمانی که این موارد را کنار هم بگذاریم متوجه اهمیت احساس خوب می شویم اگر از طرف خودمان قدم برداشته و احساس خود را تنها کمی بهتر کنیم به تدریج صداهایی خواهیم شنید و هدایت های خداوند خواهد آمد به تدریج که آرام می شویم صدا قوی تر خواهد شد ایده و الهامات و نشانه های خداوند قلب ما را محکم کرده و می گوید اگر اینکار را بکنم نتیجه می گیرم و همه از نتایج آن لذت می برند. رابطه ی شخصی بین ما و خداوند است زمانی که اتفاقات را تجربه می کنیم به الگویی می رسیم که اگر بتوانیم احساس خود را خوب کنیم قلب ما با ما صحبت کرده ما را آرام و به ما ایده های عملی خواهد داد در هر حوزه و هر اتفاق بدی که رخ داده است این درس را از آن بگیر یم که تکرار نشود و باعث رشد و بزرگ شدن ما شود اگر درس آن را خوب استفاده کنیم میوه های آن را هم خواهیم چید به قدری اتفاقات خوب رخ خواهد داد که کم پیش خواهد آمد تلاش کنیم که احساس خود را خوب نگه داریم و چرخ های زندگی ما روغن کاری خواهد شد اگر خودمان را با گذشته مقایسه کنیم متوجه می شویم چرخ زندگی ما روان تر و راحت تر شده است انگار این چرخ روغن کاری شده و البته یکدفعه و یک شبه امکان پذیر نیست آرام آرام بهتر خواهد شد و چرخ زندگی ما روان تر خواهد گشت.

    کارکرد ذهن با ورودی ها است طبق ورودی ها به تدریج ذهن با محرک ها و ورودی ها شکل می گیرد که ممکن است خوب یا بد باشد و منطقی و دو دو تا چهار تا است که البته مثلا برای لیوان برداشتن جواب می دهد اما برای طی کردن مسیرها و دورنمای زندگی مغز برای هر حرکتی دستور می دهد در این حالات خوب عمل می کند در تصمیمات بزرگ زندگی که به علم و دورنما نیاز دارد که ما آن را نداریم مانند زمانی که در مورد خرید ملک و کسب و کار و… به یک سری اطلاعات نیاز داریم که هیچ کسی ندارد اما قلب این اطلاعات را دارد و به ما می گوید این سهم را بخر یا نخر اما ذهن می گوید این هر روز دو برابر می شود قلب می گوید بفروش طمع نکن و اگر گوش نکنیم شکست می خوریم و کل دارایی ما از دست می رود به تدریج این اتفاقات به الگوهایی تبدیل شده و متوجه می شویم این صدا چگونه از طرف خداوند است وقتی به ما آرامش می دهد از طرف خداوند است زمانی که تسلیم هستیم و تسلیم بودن نشانه ی آرامش است.

    زمانی که قرآن را مطالعه می کنیم می بینیم کاملا منطقی است برای قصاص می گوید حق داری قصاص کنی اما اگر ببخشی به نفع خودت است. اگر عاقل هستی و نمی خواهی برای خودت دشمن درست کنی ببخش.

    بارها کودکانی را دیده ایم که با خودشان صحبت می کنند این ارتباط قلبی همیشه بین ما و خداوند وجود داشته است و به تدریج با غلبه ی منطق این گفتگوها کمرنگ تر می شود استاد سعی کرده اند این گفتگو را زنده نگه دارند. خداوند همیشه در حال هدایت ما است مانند حضرت موسی که به سمت رودخانه رفته و عصای خود را بر زمین زده این که موسی به هدایت ها عمل می کند به این خاطر است که پیش از این جواب گرفته است برای همین این صدا را شناخته و کارها را انجام می داده است.

    گاهی اوقات ذهن منطقی می خواهد جواب منطقی دریافت کند تنها مسیر را طی کرده و به نتیجه ی آن کاری ندارد خداوند می گوید و ما می گوییم چشم که ممکن است قبول کردن آن سخت باشد اما اگر قبول کردیم و شکست خوردیم باز هم درس و تجربه ای برای ما دارد. در آینده هدایت های خداوند را بهتر درک خواهیم کرد.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: