سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 114

سلاااااااااااام سلااااااااااام و سلااااااااااااام

امشب بعد مدت ها اومدم خونه بابا و‌مامانم؛ خیلی دوستم دارن، هم پدرم و هم مادرم یجور عجیب و غریب عاشق منن؛ بهم میگن فرشته نجات: مثه یه نوزاد بهم محبت میکنن؛ انگار من 1 سالمه

از باشگاه اومدم؛ مامانم یه غذای خوشمزه برام درست کرده، غذای خوشمزه به سبک قانون سلامتی

خوردم و‌گفتم قبل اینکه برم سراغ قانون آفرینش: یه سر به سفر به دورآمریکا بزنم؛ حسابی خودم رو شارژ کنم بعد برم سراغ قانون آفرینش

امروز روز جادویی بود؛ از طریق کامنت یکی از دوستای عزیزم؛ که زیر اولین کامنتی که نوشتم و رفتم و خوندم اولین کامنتمو و نوشتم من بار دیگر اومدم به این سایت؛ اما این بار قراره از من بیشتر بشنوین و کلی نتیجه میخام خلق کنم و همینم شد، بعد از طریق کامنت یکی از دوستای دیگم زیر اولین فایل این سایت؛ به نام جهت دهی آگاهانه به کانون توجه؛ رفتم اون فایلو نگاه کردم و یادم اومد اولین بار با این مفهوم آشنا شدم و زیر اون فایل یه سری خواسته ها نوشتم و مو به مو اون خواسته ها محقق شده؛ همینطور که داشتم فایلو گوش میدادم؛ داشبوردو باز کردم و‌کیف پول چرممو که مریم جانم برام کادو تولد خرید باز کردم؛ عکس مادرم، عکس مریم و 5/000/000 تومان پول نقد دیدم توشه، نوازششون کردم و از خدا سپاسگذاری کردم که الان چندین ماهه این اسکناس های نو تو این کیف ذخیره شده و دست نخورده، یه اسکناس 1000 تومنی ام بود اونم نوازش کردم: گفتم تو دوست خوب منی، خیلی حس خوبی به پولام داشتم بعد رفتم سراغ مخزن پولای خوشگلم؛ پولی که تو یکی از حسابامه تحت عنواخ دوستی و رفاقت با پول؛ حدود 35 روز این حسابو ایجاد کردم و فقط ورودی دادم بهش و هیچ خروجی از این حساب نداشتم: دیدم 126/000/000 تومانه؛ گفتم پروردگارا با تموم وجودم بابت تک تک ریال هاش ازت سپاسگذارم؛ 126 میلیون پول در صورتی پس انداز شده تو 1 ماه که همین ماه؛ 150 میلیون طلا خریدم؛ حدود 100 میلیون هزینه مخارجم شده؛ ماشین و لباس و غیره؛ گفتم خدایا من منفی 250 میلیون اومدم و ظرف 3 سال این همه نعمت و‌ثروت؛ خدایا میلیون ها بار شکرت

وقتی داشتم برای فایل توجه به خواسته ها کامنت مینوشتم؛ وسط کامنت نوشتنم؛ تلفنم زنگ خورده؛ شماره از اصفهان بوده؛ 54 دقیقه صحبت کردیم؛ طرف عاشق من شده؛ خیلی مکالمه خوبی بوده؛ گفت هفته بعد میام برام زمین بخر و بساز و کلی ورودی مالی که امروز اتفاق افتاد ؛ روز عجیبی بود امروز؛ تمرینمم عالی بود؛ امروز آرنولد بالا سرم بوده؛ داشته بهم تمرین میداده( آره آرنولد شوارتزنگر) میزد به شونه هام میگفت آره همینه، بهم میگفت بدنم خیلی خوشگله و من استعداد عالی دارم ؛ تمرین امروز عالی بود

و حالا این فایل عالی، این فایل فوق العاده، این فایل شگفت انگیز؛ سراسر شگفتی بود، سراسرزیبایی بود؛ من خودم رو تو میامی زیبا تصور کردم؛ که دارم بین اون نخل های خوشگل اسکوتر سواری میکنم؛ چقدر شبش خوشگله، اونجام قدم زدم؛ خیلی حال داد؛ استاد مرسی ازت بابت این فیلم های فوق العاده که سبب میشه من بتونم خودم رو اونجا در شرایطی تصور کنم که آزادی زمانی و مکانی و مالی دارم و در شرایطی که یه کسب و کار موفق دارم که عشق منه، جون منه، همینطور که مسافرت و تفریحم و دارم تو سواحل میامی قدم میزنم دارم کسب و کارم رو مدیریت کنم

وای وای؛ دمای حرارت بدنم رفت بالا: یه احساس عجیبی دارم، یه حسشگفت انگیز، احساس شور، احساس شعف و احساس رضایت قلبی

خدایا میلیارد ها میلیارد بار شکرت؛ مرسی که کنارمی، با منی، همواره باهامی و این جهان رو مسخر من کردی و وقتی موفقیت منو میبینی خوشحال میشی؛ خوشحالی که منو خلق کردی، خوشحالی من دارم به خواسته هام میرسم؛ خدایا خیلی خیلی خیلی دوست دارم