https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/12/abasmanesh-12.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2022-12-26 00:18:182023-01-07 07:48:24سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 180
378نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خواندن کامنت های دوستان واقعا عالی است چرا که با دیدگاهها و نکات مثبت دیگر دوستان آشنا می شوم و الگوهایی عالی برای بهتر شدن زندگی خودم پیدا می کنم
از همه زیبا تر این که وقتی صحبت های مثبت
نکات مثبت تر
زیبایی های مثبت تر
را می بینی خود این توجه به نکات مثبت می شود و من را قدم به قدم به سوی موفقیت های بیشتر هدایت می کند
خدا را شکر که این جهان به این زیبایی را برای من ساخته است
چه نکات زیبایی دوستان در این کامنت ها به اشتراک گذاشته اند
نکاتی مثل
همیشه وجود داشتن زیبایی ها
خدای مهربان همیشه و همه جا وجود دارد
تمرکز خود را روی نکات مثبت و زیبایی ها بگذاری
آگاهانه به زیبایی ها توجه کنی جهان هم من را خود به خود به زیبایی ها هدایت می کند و من همیشه اتفاقات خوب در زندگی خودم تجربه خواهم کرد
نکته عالی استاد گفتند
وقتی که اتفاقات بد و ناگوار در زندگی من رخ می دهد سعی کنم که آگاهانه نگاه خودم را از روی آن اتفاق بردارم و در مورد آن هرگز صحبت نکنم ، بحثی در مورد آن نداشته باشم
دوستان چقدر نگاه های زیبایی دارند و چقدر زیبا و راحت در مورد زیبایی ها و نعمت های خداوند نوشته اند
طبیعت بزرگترین معلم هر کس می تواند باشد و از آن درس های عالی می توان گرفت
یاد بگیرم که هر چه بیشتر روی ورودی های ذهن خودم تمرکز کنم جهان هستی هم بیشتر من را به سمت زیبایی ها هدایت می کند
خدای من تو را سپاس و متشکرم از تو که اینگونه لبخند را بروی لبهای من می آوری
سپاس از خدای زیبایی ها
سپاس از خدایی که اجازه می دهد من نفس بکشم
سپاس از خدایی که عالی زندگی کردن را به من آموزش می دهد
سپاس از خدای مهربان خودم که کمک می کند تا من همیشه آرامش داشته باشم
دیدن نعمت های اطراف خودم
پدر و مادر
بدن سالمی که دارم
خانه و همسر و دوستان و شغل و کار و و و همه اینها شکرگذاری است
ممنون از استاد عزیز که شکل و شیوه جدید سپاسگذاری را به من یادآوری کردند
این فایل واقعا سراسر نکته دارد و هر بخش آن یک درس تازه برای من دارد و خداوند را شاکرم که من را به این سمت هدایت کرده است
یک درس عالی دیگر
دل به هدایت ها و الهامات خداوند بسپارم و به جلو حرکت کنم و این خدای مهربان همیشه برای من بهترین ها را می خواهد پس چرا از این موهبت و این حس و حال خوب استفاده نکنم
چقدر عالی استاد فرمودند
سپاسگذاری مرز بین شیطان و خداوند است
هر وقت که من سپاسگذاری می کنم آنرا هم تصور کنم و به خودم بگویم که این نوع سپاسگذاری من را به موقعیت های بیشتر و بهتری هدایت می کند
خدای من ممنون از این درس عالی امروز
هر چه من بیشتر در این مسیر باشم هدایت من هم بیشتر و بیشتر خواهد بود و جهان هستی من را به سوی موقعیت های بهتر و افراد عالی و اتفاقات عالی هدایت می کند
با سپاسگذار بودن این را من انتخاب می کنم که خداوند من را هدایت کند
واقعا این سپاسگذاری در زندگی من نقش عالی ایفا کرده است
به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیز و خانم شایسته نازنین و دوستان گرامی خداروشکر بابت شنیدن این فایل زیبا میخوام سپاسگزاری کنم از این همه صحبت های گران بها خدایاشکرت بابت این سایت گران بها خدایاشکرت بابت این دو استاد عزیز خدایاشکرت بابت این مسیر الهی خدایاشکرت بابت دوستان گرامی خدایاشکرت بابت دیدن نکات مثبت فایل ها خدایاشکرت بابت حس و حال عالی سپاسگزاری واقعا بی نظیره من میگم یه وقتایی خدایا میخوام شغل ام فقط سپاسگزاری باشه خدایاشکرت که تورا دارم خدایاشکرت که در حال لذت بردن هستم خدایاشکرت بابت همه چیز و همه کس واقعا سپاسگزارم عالی بود در پناه الله یکتا شاد ثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشید دوستتون دارم
سلام به استاد عباسمنش عزیزم که واقعا دوستتون دارم و عاشقتونم
و مریم جون گلم
استاد من خیلی تمرکزی دارم دوره دوازده قدم کار میکنم
کامنت های دوستان می خونم و خیلی از اگاهی هام بیشتر شده و عمل میکنم
خب بریم سر داستانی ک می خوام تعریف کنم
استاد من همین طور ک گفتم داشتم رو دوره کار میکردم یه شب تو دلم افتاد ک 40 روز برم یه جای با خودم خلوت کنم تنهای تنها باشم با خدای خودم
من 35 سالمه دوتا بچه دارم 16 ساله و 6 ساله
بد یهو به خودم گفتم 40 روز می خوای بری جای بچه هات چی کی می خواد از بچه هات مراقبت کنه یه جوری خودم راضی کردم گفتم ولش کن دیگه بهش فکر نکردم گفتم ب خدا میسپارم در زمان مناسب منو هدایت کنه بد گفتم خدایا می دونم تو صاحب همه ما هستی وقتی شرایطش پیش بیاد
حودت درست میکنی و از بچه هام مراقبت میکنی خیلی بهتر از من
ک رفتم یه سری ب سایت بزنم و هدایت شدم ب فایل 171 که یهو دیدم
نت خیلی قویه و من این فایل تصویری نگاش کردم
بدون اینکه نت قطع شه
اون 13 دیقه اول ک دیدم بدنم داغ شد و یه حس خیلی خیلی قوی داشتم ک خدا کنار من وایساده داشتم گریه میکردم خدا را چنان احساس کردم
اصلا داشتم میدیدمش فایل قطع کردم
شروع کردم به صحبت کردن با خدا بد اینکه حالم خوب شد
دوباره فابل گذاشتم گوش دادم ولی انگار اون فایل من دوباره گوش میدادم
و اون بار اولی ک گوش دادم اینو نشنیدم از شما ک گفتید تنها برید چادر بزنید
دوباره گوش دادم متوجه شدم
استاد من یهو گفتم استاد چی میگی مگه زنم میشه بره بیرون شب بمونه حالا بگذریم کلی با خودم نحواهای ک داشتم گفتم ولش کن بذار فایل تا اخر ببینم و فایل تا اخر دیدم فک کنم ساعت 3نیم شب بود
خیلی ب این فایل فک کردم حالم یه جوری بود ولی حال خوب نبود بد بد بود این فایل دوباره گوش دادم
ب خودم گفتم فردا دوباره گوش میدم ببینم استاد چی میگه چرا این فایل انقد منو تحت تاثیر خودش قرار داده
فردا صب گوشش دادم دوباره ب خودم گفتم اخه چطوری مگه میشه ادم تنهایی شب بیرون بمونه کلی ترس داشتم حتی بهش فکر میکردم ترسام بیشتر میشد
اخه من خیلی خیلی ترس دارم از تاریکی هر جا میریم میگم تا تاریک نشده بریم خونه
من رو دوره کار میکنم از 12 شب تا 5 صب بیدارم و رو خودم کار میکنم
خونه ما سه تا اتاق خواب داره یکیش خالیه ک من اونجا کار میکنم
اومدم ک دوباره فایل گوش بدم
گفتم این یه ترس من باید اینو از بین ببرم یا میمیرم
یا خیلی بزرگ میشم و اجازه نمیدم همراه من باشه
من هر شب چراغ پدیرایی و اتاق خواب رو روشن می زاشتم که نترسم و رو خودم کار کنم چون خیلی ترس داشتم نمی تونستم کار کنم
گفتم استاد تو دروه میگه هر چیزی ک من میگم بدونید یه مراحل تکامل توش هست گفتم چکار کنم
یهو گفتم از همین جا شروع میکنم
تمام چراغ های خونه را خاموش کردم
منی ک حتی فکرشم میترسوند
خونه تاریک تاریک شد سکوت اولش ترسیدم
واای استاد اولش بخودم میگفتم دیونه این چ کاریه روشن کن رو دوره کار کن حالا وقتش نیست
گفتم ن امشب باید شروع شه ب قول استاد از هر جایی ک هستی شروع کن
بد کم کم اروم شدم ذکر خدایا شکرت گفتم احساس کردم خدا وایساده و خیلی خیلی ب من نزدیکه
حالم خیلی خوب بود و همسرم بیدار شد منو دید گفت چکار میکنی
چرا بیداری گفتم دارم دوره گوش میدم گفت ول کن بابا پاشو بخواب
استاد همون شب از همون جای ک شروع کردم بقدری من تغییر کردم ک نگو خیلی تغییر رو خودم احساس میکردم
چند شب ادامه دادم و روز سه شنبه بود یاد برگ ها و روخونه بودم چقد لذت بردم گفتم خدایا میشه منم یه همچین جای خیلی زود ببینم و تجربه کنم
ک یهو ب همسرم گفتم بریم شمال اونم گفت بزار ببینم مرخصی میدن بد جا و مرخصی ب طرز معجره وار درست شد
ما جم کردیم رفتیم شمال از جاده چالوس رفتیم کلز بهمون خوش گذشت و من همش زیبایی میدیدم
رسیدم ب رامسر و همکارای همسرم گفتن یه جنگل خیلی زیبا داره اونجا حتمن برید ما رفیتم اونجا و من همون لحظه را احساس کردم برگ های زرد رودخانه زیبا جاده ای ک پر از درخت و رنگارنگ
خیلی تجربخ خوبی بود
همسرم گفت بریم یه استراحت کنیم شب بریم کنار ساحل شبم رفتیم ب خدا گفتم می خوام باهات تنها باشم کسی نباشه اینو برام فراهم کن
ک همسرم و دخترم در گیر اتیش شدن و من ما صندلی ک برده بودم تنهاشدم نزدیک دوساعت با خدا رازو نیاز کردم تا صب لب ساحل بودیم
و من برگشتم خونه فرداش یه تماسی داشتم
ک یکی از خواسته های ک دوست داشتم برام اتفاق بی افته افتاد
خواستم این تجربه را بهتون بگم
و اینکه از خدا خواستم ک دو هفته می خوام با خودت تنهای تنها باشم
و همسرم اومد گفت ماموریت خورده و من دوهفته به شهر دیگه میرم نیستم
سلام به دوستان خانواده عزیزم و استادی که خدا برام فرستاد
ابن دومین کامنت منه
از اونجایی که خیلی دوست داشتم ببینم وقتی من روی خودم کار میکنم تغییرات می بینم یا نه.
و به قول استاد وقتی رو خودت کار میکنی اتفاقاتی که میفته فکر میکنی بدیهی بوده ولی نمیدونی که این بخاطر کار کردن روی خودت بوده
ادامه این کامنت من ، ماجرای سفرم به شمال بود
حالا که فکر میکنم در مورد این فرکانس ها ، من این مدت اصلا به شلوغی های ایران توجهی نکردم و دوست نداشتم واقعا دنبال کنم و هر جا حرف میشد پا میشدم میرفتم
ما دو روز رفتیم رشت و بازار شهرداری همون سبزه میدان و خیلی راحت تا 11 شب بیرون بودیم خرید کردیم می چرخیدیم
بعد از خود ساکنین اونجا میشنیدیم که تا همین دو روز پیش هررر شب اینجا شلوغی بوده هر شب هرررر شب
و نمیدونم چرا این دو شب خبری نبود با اینکه فراخوان هم زده بودن که سه روز اعتراضات باشه و مغازه ها هم بسته باشن
حتی من پیش دوستم که رفتم تعریف میکرد که آره هر شب ما از پنجره اینجا جنگ بود در صورتی که ما تو خونشون نشسته بودیم و راحت شام خوردیم پنجره هم باز بود
یا اینکه اسنپ گرفتم که از بندر انزلی ما رو ببره رشت و جایی که ما بودیم جاده انزلی بود من دقیق آدرس رو نمیدونستم وقتی استپ اومد گفتیم ما رشت میخوایم بریم گفت که نه من نمیتونم اونجا برم و ترافیک و شلوغ اصلا اونجا
من شما رو تا جایی میبرم تغییر مسیر بزن تو اسنپ بعد از اونجا برید رشت
من تغییر مسیر زدم بعد پنج دقیقه گفت خب نه بزار ببرمتون خیالم راحت باشه خدا خیرش بده
خلاصه ما تغییر مسیر زدیم و وقتی رسید به جاده رشت خلوت و بدون ترافیک بعد خندید گفت که اینجا بخدا دیشب راه نبود
الان یهو یاد اینا افتادم میگم سفر ما همش هدایت خدا بود دوست دارم هر بار از سفر مون یادم اومد برای شما بگم
حس خوبیه نتیجه فرکانس ها و باورهاتو ببینی خیلی حس خوبیه خییییییلی
سلام استادعباسمنش و استادشایسته عزیزم ، وقتتون به خیر و خوشی.
من چندروزه میام تو این صفحه و فایل تصویری رو پلی می کنم و آن صفا و صمیمیت آن پاکی و معصومیت و آن یکی بودن شما عزیزانم رو می بینم ، انقدری بغض می کنم که نمی توانم دیگر ادامه فایل را ببینم ، فقط کامنت های همین صفحه را می خوانم و وجودم ذوب می شود ، یعنی انقدری صاف انقدری پاک و بی آلایش و بدون ناخالصی…
شما مانند مریم مقدس ، مقدس هستید با آن لبخند های پر از صفا و صمیمتتان ، عشق می کنم ، لذت می برم و اشک میریزم ، چطور بگم خدایا شکرت ، داشتم به این فکر می کردم که چقدر خوبه که شما دوتا در کنار هم هستید و هم مسیرید و هم اصولید ، و به سمت و انا الیه راجعون حرکت می کنید.
در حال و فضای تصور چون شمایی در کنار خودم بودم که چقدر لذت بخش هست چقدر از وجود همین یک نعمت که یک عشقی در کنارت باشد و هر روز ببینیش و هر روز از خدا بابت وجودش سپاسگذاری کنی و هر روز عاشقانه نگاهش کنی و با نگاه کردن روحت از بدنت جدا شود ، و از سپاسگذاری لبریز شوی ، او بهم گفت میبینی ؟
این دنیا و این زیبایی ها را قرار دادم ، تا تو انقدر ظرفت بزرگ شود که همواره من را در پیش خود ببینی و همینطور عشق کنی و همینطور مجذوب شوی و همینطور خالص شوی و همینطور اشک بریزی ، منی که تورا خلق کردم ، منی که به اندازه ای که ظرفت بزرگ باشد من را میبینی من را درک می کنی حضور من را حس می کنی.
آره چقدر عشق تو خوب هست ، چقدر تو خوبی ، چقدر تو خوبی ، گفتی که هروقت چالشی تضادی خواسته ای بهش برخورد کردی اگر صبر کنی برش من درود و رحمت و هدایتم را برای تو می فرستم ، آخر تو که هستی ؟
چقدر ؟
چقدر تصور کنم خوبیت را ؟ چقدر به اعماق تو سفر کنم تا تورا بیشتر بشناسم ؟
گفتی ، به تضاد خوردی خواسته ای داشتی به یادت بیار که انا لله و انا الیه راجعون ، انا لله یعنی تو مال منی تو از آنِ منی تورو مالک خودم می دونم و همواره به سوی تو رجعت می کنم…
سپاسگذارم ازت ، ممنونم ازت که انقدر خوبی.
و آنچه را که متوجه ام کردی از قانونت می گویم ، اسمش را شاه کلید گذاشتم:
هر تضاد هر چالش هر شکستی هر نداشتنی هر مسئله ای باعث میشه خواسته ای در درون ما شکل بگیره ، چه موقع اون خواسته رو دریافت می کنی ؟ وقتی که ظرفت گنجایش اون خواسترو پیدا کنه ، و به صورت طبیعی اون خواسته وارد زندگیت میشه اون مسئله حل میشه ، رفع میشه ، یعنی هر تضادی میاد به ما نشون میده که ظرف وجودیه ما گنجایش بزرگ شدن از این حدی هم که هست داره ، تا نعمت های بیشتری واردش بشه.
شاه کلید من چی میگه ؟
میگه تمامیت رسیدن به خواسته ها مربوطه به اندازه ی ظرفت ، اگر خواسته ای رو می خوای و نداریش یعنی ظرفت گنجایش اون رو نداشته که نداریش ، پس تمام کارت این باشه که ظرفت رو بزرگ کنی و تمام.
ظرف چطور بزرگ میشه ؟
ان شکرتم ازیدنکم ، اگر شکرگذار باشید شما را می افزایم ، ظرفتون رو بزرگ می کنم.
و این یعنی آقا تو هرچه لذت ببری از لحظه به لحظه های زندگیت یعنی سپاسگذارتری و یعنی داره ظرفت هی بزرگتر میشه.
حالا چطور از لحظه به لحظه های زندگی لذت ببریم ؟
در مسیری خودمان را قرار دهیم که ما رو به خلاقیت و خلق و اجرای ایده میرسونه که میشه بهش گفت مسیری که دوستش داریم مسیری که به عنوان مسیر مورد علاقه معروفه ، اما این جا یک نکترو بگم ، هر مسیری که فکر می کنی به خلاقیت بیشترت منجر میشه اون می تونه مسیر مورد علاقه نام بگیره ، یعنی اول تعریفی از خود علاقه داشته باش ، که به چی میگن مسیر مورد علاقه و بعد برو دنبالش ، که به نظر من تعریف علاقه یعنی مسیری که تو بخوای درش خلق کنی نوآوری کنی بسازی خراب کنی بتراشی شکل بدی و…
شاه کلید می گه چی ، می گه وظیفه ای تو بزرگ کردنه ظرف وجودته ، حالا چطور ظرفت بزرگ میشه ؟
دو مورد :
1. انجام کارهایی که تو رو به احساس شادی عشق و صفا و لذت و احساس شوقُشکر میرسونه ، که کارهایی هستند که مقطعی هستند ، مثل بازی کردن ، پیاده روی کردن ، رفتن بیرون با دوستان ، کتاب خوندن و هر آنچه که شما رو پله به پله میرسونه به احساس شکرگذاری و توجهتون رو از مسئله بر میداره و باعث میشه ظرفتون بزرگ بشه و جواب مسئلتون بیاد و درش قرار بگیره ، چون مسئله ای که میاد برای حلش نیاز داری ظرفت رو بزرگ کنی :) ، پس برو ظرفت رو بزرگ کن خودش حل میشه.
2. تخصص ، در مسیری که انتخاب کردی که می خوای درش خلاق باشی و نو آور حرکت کنی و عشق کنی و بیشتر و بیشتر مطالعه کنی در موردش عمیق بشی درش و ادامش بدی تا نامبر وان خودت بشی ، این مسیری هست که مثل مسیر 1 دیگر مقطعی نیست و کل زندگیه توعه ، این یعنی همون لذت بردن از تک به تک لحظات زندگیت ، وقتی تو در مسیری حرکت می کنی و خلق می کنی و متخصص میشی ، داری همینطور همواره ظرفت رو بزرگ میکنی و به صورت طبیعی نعمت ها میان و درش قرار میگیرن.
چون وقتی تو وارد دل ناشناخته هات میشی ظرفت بزرگ تر میشه هی ، وارد دل ناشناخته ها شدن حتما رفتن و در تاریکی جنگل خوابیدن نیست ، یک مکان ناشناخته ای هست که همواره در وجودمون قرار داره و اون مکان یادگیری و تخصص ماست ، مکان پیشرفت ماست ، چرا افراد متخصص کمی هستند در جهان ؟ چون همون ذهنی که می ترسونه تورو از وارد شدن به دل ناشناخته ها که مثلا رفتن و کمپ کردن تو جنگل باشه ، به همون حد هم می ترسونه تورو تا وارد مکان ناشناخته ی مغزت برای یادگیری یک مورد جدید بشی ، میگه نمی خواد یادش بگیری ، نرو توش ، معلوم نیست چیه تهش ، همه ی این ها رو هم در مورد یادگیری میگه ، یادگیری که آقا یک سرچ سادست ! گوگل رو باز کن و تایپ کن ، همینقدر ساده ، ولی چرا خیلی ها همین کار سادرو هم انجام نمیدند؟ چون همین هم یعنی وارد شدن به دل ناشناخته ها ، وارد شدن به اون قسمت از فضای مموری حافظمون که خالیه و قراره با موارد جدید پرش کنیم ، می ترسونه ، میگه نمی خواد بری ، بزار خالی بمونه ، وقتی مموری حافظمون خالیه تاریک هم هست ، وقتی موردی رو یاد میگیری نور می تابونی به اون تاریکی و اون تاریکی از بین میره.
پس وارد شدن به دل ناشناخته ها همین تخصص همین یادگیری مستمر که در وجودمونه هم هست ، نه صرف رفتن در دل تاریکی جنگل ، اون هم هست و خوبه و باید انجام بشه ، اما کلی تاریکی عدم دانستن در وجودت هست که باید غلبه کنی بر ذهن و بری توش و متخصص شی ، حرکت کنی.
باهر بار رفتن در دل ناشناخته هات علیرضا ظرفت بزرگ تر میشه داداش.
تضاد ها میان که ظرف وجود ما رو بزرگ کنند تا ترمز های ما برداشته بشه تا نعمت ها به صورت طبیعی وارد زندگیمون بشن.
پس اصل داستان بزرگ کردنه ظرفته ، ظرفت چطور بزرگ میشه با حال خوب با احساس سپاسگذاری ، که دوتا روش براش هست چیزهایی که مقطعی حالت رو خوب می کنند و مسیری که همواره حالت رو خوب میکنه.
اون مسیر مقطعی حال خوب کن برای این هستش که زمانی نمی تونی از مسیری که خلاقی توش به هر دلیلی لذت ببری و احساس خوب داشته باشی ، یک استراحت می دی به خود و از موارد مقطعی حال خوب کن استفاده می کنی و بعد دوباره به مسیر اصلیت مسیر خلاقیتت مسیر تخصصت مسیر کسب مهارتت بر می گردی.
و داستان باور ها هم همین جا خودش رو نشون میده ، وقتی اصل احساس شکره که ظرف تورو بزرگ می کنه ، در هر مسئله ای که داشتی میای می بینی که آقا مثلا باورت به کمبود مشتری حالت رو ناخوب میکنه ، حالا میای با دیدن الگوهایی که فوج فوج مشتری صف کشیده براشون و تحسینشون و تصدیقشون حالت رو تبدیل می کنی به احساس خوب ، و حرکت می کنی و حرکت می کنی و ادامه می دی ، و دیگه اونکه فلانی انقدر مشتری داره رو در ذهنت می چرخونی یادآوریش می کنی و هروقت اون ترس کمبوده اومد با اون الگویی که دیدی و تحسین کردی و تصدیق کردی جوابش رو میدی و حالت خوب میشه و ایمانت قوی تر میشه و حرکت می کنی ، این یعنی تغییر باور که در نهایت منجر به احساس خوب و لذت و احساس شکر میشه.
شاه کلید:
به تضاد به مسئله خوردی ، نعمتی رو می خوای؟
آره
برو ظرفت رو بزرگ کن!
چجور ؟
برو عشق و صفا کن تا به احساس شوق و شکر برسی
از چه مسیری ؟
دوتا مسیر وجود داره ، مسیرهای مقطعی ، مسیر خلاقیتت
مسیر مقطعی مثل بازی کردن ، خوابیدن ، ورزش کردن ، قدم زدن ، سریال زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا دیدن
مسیر خلاقیت ، مسیری که متخصص باید باشی درش ، مسیری که دوست داری خلق کنی دوست داری ببینی و بفهمی فلان ایده چطور اجرا میشه ، چطور کار می کنه ، چطور من بسازمش ، مسیری که مسیر خلق کردنه توعه مسیر تخصصه توعه ، مسیریه که تو باید متخصص باشی و درش درجه 1 خودت باشی ، وقتی خلق می کنی احساس شوق شکر می گیری.
ظرفت هم بزرگ میشه و مسئلت هم حل میشه ، خود به خود ، چون تو ظرفت بزرگ شده و جواب اون مسئله ، اون نعمت ، درش قرار گرفته.
و این بزرگ کردن ظرف وجود تا به الیه راجعون ادامه داره :) ، چقدر قشنگه نه ؟
خدایا شکرت ، تا جایی ادامه داره که یکی میشی با خالقت :)
داستان دیدن خداوند در حرکت کردنه منه ، من وقتی حرکت می کنم وقتی قدم هایی که با شرایط حال حاظرم می تونم بردارم رو بر می دارم ، و میرم جلو و مسائلم و درها باز میشه ، خدا رو می بینم ! یعنی اینکه کی می دونست من چنین خواسته ای دارم ، کی حلش کرد ، چطور حل شد ، چطور این هم زمانی و هم مکانی رخ داد ؟ بعد که این روند بار ها و بار ها اتفاق بیوفته دیگه میگی مگه میشه خدایی نباشه ؟ فلان جا کی بود کارم رو اکی کرد ؟
به کسی نگفته بودم که این مسئله رو دارم که ، پس چی شد چطور شد…
به جایی میرسه آدم که وقتی قدم اولش رو برداشته و با یاراش فرار کرده و رسیده رو به دریا و راه فرار و بازگشتی هم نداره و یاراش میگن گیر افتادیم ، میگه:
کلا ان معی ربی سیهدین
ابدا ، قطعا رب من با من هست و به نزدیکی من رو هدایت می کنه.
انقدر مسیر قبلش طی کرده تا رسیده به این حد از دیدن خداوند ، انقدر مسیر رو به صورت عملی قدم برداشته حرکت کرده ، رفته در دل ناشناخته هاش و جواب گرفته تا وقتی که جلوی دریا هم میرسه ، دریا براش شکافته میشه.
:)
این موارد رو به خودم گفتم ، تا یادآوری بشه برام دوباره.
و خدا قوت به شما هم فرکانسی عزیز که باعث شدی این لحظه حال دلم عالی بشه
الان ساعت 2:50 و من بیخوابی زد بسرم که البته هدایت اومد برام وارد سایت شدم و هدایت شدم به کامنت زیبای شما دوست عزیز وخیلی خیلی لذت بردم و باعث شدی ظرف ذهنیم بزرگتر بشه بخاطر روشن شدن یکی از مسائل مبهم درونم که همیشه دنبال اصلش بودم و واقعا کامنت شما مفید بود برام
بیشتر از چندماه که کامنت نذاشتم ، الانم مینویسم برای خودم که بمونه…
یادمه بعد از چندماه پیگیری هر روزه و بیشتر از 4 ساعت سایتتون دیگه نمیتونستم علارغم میلم بیام تو سایت
یه حسی میگفت زینب این همه گوش دادی بسته ، دیگه فایده نداره ، باید تو عمل الان خودتو نشون بدی ، باید الان دیگه یکاری کنی.
خیلی این حس قوی بود ، مطمین بودمم حرفش درسته.
خوب من پلیمر خونده بودم ، روزمه ساختم همون هفته رفتم مصاحبه ، قبول شدم !! به شرط ضمانت 5 سال کار کردنم ، ترسیدم چون من با خانوادم زندگی نمیکنم ، جا ثابتی ندارم ، گفتم نمیتونم!
امدم خونه و حسابیییی با خدا صحبت کردم، گفتم از دید عموم تنبلیه ولی تو میدونی هر لحظه میتونن منو خونشون راه ندن ، تا الانم کم اینور اونور پرت نشدم ، نوشتم کاری میخوام که ازادی مکان و زمان داشته باشه ، هر شهری که رفتم، خواسته یا ناخواسته بتونم ادامش بدم ، نوشتم نیاز جامعه و هزینه ایی که براش میدن بالا باشه و…
عجیب به نظر میاد ولی همون شب رفتم اینستاگرام و چندنفر فالو کرده که همشون به صورت عجیبی مریم مجیدی نژاد فالو داشتن ، خیلی کنجکاو شدم کیه و رفتم زیر و رو کردم پیجش باورم نمیشد
جمله به جمله خواسته منو نوشته بود ، برای شغل ادمینی
که میتونی حضوری و غیرحضوری کار کنی ، میتونی پروژه ای یا قراردادی کار کنی ، میتونی تنهایی از یک تا سی میلیون در بیاری ، میتونی بعد دو سال تجربه تیم سازی کنی و رقم های بالا پنجاه میلیون در بیاری ، میتونی زبان حرفه ای کار کنی و پروژه ها و درامد دلاری در بیاری و…
میدونی اون حس و زمان و مکان برای من مثل معجزه بود.
امید افتاده بود به وجودم ، جو گیر شدم ، مگه جو گرفتن واسه پیشرفت و اموزش دیدن و مهارت کسب کردن بده؟ 26 شهریور ثبت نام داشت که پول کلاسشم داشتم ، اون روزی که فالوش کردم سومین روز دوره رایگانش برای اشنایی با ادمینی بود
فکرکن استاد یک ماه فاصله بود تا شروع ثبت نامش و قشنگ یه نقشه راه امیدوار کننده داده بود ، با تمام سرفصل های کلاسش که کامل تر از اون هنوز پیدا نکردم ، خلاصه تو اون یک ماه من همه رو رفته رفته انفالو کردم و فقط مریم مونده بود ، دوره رایگانش واقعا ارزشمند بود و منم 26 شهریور دوره خریدم . 70 ساعت اموزش !
دو روز بعدش اینستا فیلتر شد خورد تو ذوقم ولی عقب نکشیدم ، همه میگفتن دیگه به درد نمیخوره ، دیگه از فیلتری در نمیاد ولی من همش به خودم میگفتم مگه خدا منو هدایت نکرد تو این مسیر؟ مگه همون جمله هایی که به خودش گفتم و بهم بر نگردوند؟ حتی اگه تو اینستا نتونم کار کنمم این مسیری که باید برم و حتما چیزایی هست که خیلی ازش یاد میگیرم ، من مفهوم هدایت و گوش دادن به نشانه هارو از شما یادگرفتم استاد من اصلا این اخلاق ادامه دادن و نداشتم …
نوشتم رو کاغذ من بدون در نظر گرفتن شرایط جامعه ، به دیدن اموزشم روزانه ادامه میدم، فارغ از دنیای بیرونم انتظار دارم بعد 3 ماه اموزشمم خدا پاداش تلاشمم بده
احساس میکنم خیلی با جزییات دارم مینویسم ولی واقعا برام سخت بود ، تو اون جو ، تو اون محیط بخوام ادامه بدم هم زبان هم ادمینی.
ولی من همیشه عاشق اینستا بودم، یادمه مشاور کنکورم بخاطر علاقه من به اینستا 2 ماه مونده بود به کنکور گوشیم گرفت ، تاثیرگذار بودن خیلی دوست دارم ،اینکه بتونم فروش کسب و کار ها رو دو برابر یا حتی بالاتر ببرم !
میدونم خیلی سخته ، تمرین و مهارت میخواد، ولی هر وقت نجوا های نتونستن و بی عرضگی و… میاد سراغم (چون من همیشه درس خوندم تا الان که 24 سالمه و کار نکردم) سریع میرم جزوه عزت نفس شما رو که نوشتم میخونم
هی جمله هاشو تکرارمیکنم ، با اینکه فقط 4 جلسه شو تونستم ببینم ولی واقعااااا تاثیر داره که ادامه بدم .
خلاصه سه ماه گذشت و داییم لباس فروشی مردانه کار میکنه و گفت که ادمین میخوان برای فروش اینترنتی و اونم گفته خواهرزادم کلاس میره . دقیقا بعد تموم شدن اموزش ها
منو برد اونجا ، منم گفتم کاراموزم و اصلا کارنکردم و اون اقا قبول کرد با حقوق 12 تومن من تمرین کنم !!!! عددی که رو کاغذ نوشته بودم برای حقوق ایده الم برای اینکه بتونم دوره های شما بخرم ، برای اینکه بتونم. و خودم کارکنم چون واقعا درگیر استرسم برای ایندم، برای. روابطم ،سلامتیم و…
استاد نمیدونید چقدر دوستون دارم ، حتی انگار با صداتون شرطی شدم ، حالم خوب میشه ، این سایت درمانگاه منه ، بعضی وقتا که نمیتونم بخوابم با موزیک میخوابم بعد صوت های عزت نفس پخش میشه لابه لاش انقدر خوابای خوب و حس خوب میگیرم واقعا همه ی امید منه این سایت ، این صفحه، شما و خانم شایسته
نمیدونم شما نبودید من الان چه امیدی داشتم؟ رابطمون با خدا چه جوری بود! کجا بودم
فقط ازتون ممنونم که امید تو دلم زنده نگه داشتید
که هرچی میشه میگم زینب تو بلد نیستی، تو راهش نمیدونی ، بهتر از اینم میشه ، راحت ترم میشه ، ثروتمند تر هم میشه و…
الانم چند روز بخاطر فشار زمان کارم که 10 صبح تا 10 شبه مدام ناشکری میکردم و غر میزدم ، که تو ویدیو گفتید شکرگذاری یعنی خدا هدایتم کنه ، ناشکری یعنی شیطان !
خیلی به موقع بود . من برای داشتن 1 میلیون هم خدا خدا میکردم الان که قراره 12 بگیرم اونم وقتی کارم هنوز بلد هم نیستم !
نمیدونم چی پیش میاد! اینجا میتونم بمونم یانه! اما تا وقتی که شما و این سایت هست با امید به اینده و روزا و شرایط عالی ادامه میدم
دلم میخواد به عنوان یکی از بچه های سایت شما سربلند، سربلند بیرون بیام و تا عید قراره عزت نفس کارکنم و برای خودم از سال جدید 12 قدم بخرم و یک سااااال مداوم کنارتون باشم و چقدرم ذوق دارم از همین الان براش که حتی تو این ویدیو هم اسم جذابش امد و چقدر کیف کردم ️
با سلام خدمت استاد عزیز و گرانقدر و همچنین همراهان گرامی. استاد عزیز من الان حدود یک سال هست که عضو سایت هستم و به طور معجزه آسا با سایت آشنا شدم و هرروز یک ساعتی داخل سایت هستم و آگاهی کسب میکنم جدیدا چیزهای عجیبی میبینم که یه جورایی ترسیده شدم اونم اینه که یه اتفاق های برام میافته که میبینم دقیق همین اتفاق رو یا یه روز قبلش یهو به مغزم خطور کرده یا دیدم یا یه لحظه بهش فکر کردم و بدترینش اینه که بیست روز پیش مچ پام شکست و الان تو گچ هست و به سختی سرکار میرم و داستانش اینجور بود که من مغازه لوازم پزشکی دارم و یه روز یه مشتری آمد برام که اتفاقا مچ پاش شکسته بود و آمد لوازم بخره که من خیلی باهاش خوب رفتار کردم و هی سوال های الکی ازش پرسیدم که مثلا چرا پات شکسته و چی شده و هم دردی کردم و این چیزا و رفت مشتری و درست فردای اون روز من داشتم راه میرفتم تو پیاده رو یه چاله کوچیک بود من ندیدم و پام رفت داخلش و پیچیت و خوردم زمین و چون درد زیاد داشت رفتم دکتر و عکس گرفت گفت شکسته و داخل گچ هست الان و با عصا میرم و میام و خلاصه سخته ولی دلم شاده و همچنین خیلییی اتفاق های دیگه افتاده که درست یه ساعت قبلش به مغزم رسیده یا دیدم و سریع اتفاق افتاده. مثلا دو روز پیش دیدم تو خیابون یکی سوییچ ماشینش داخل ماشین جا مونده و در قفل شده و چند نفر جمع شدن تا بازش کنن و من یهو شب به فکرم رسید اگر من بیام یه سوییچ یدک ماشین رو زیر ماشین یه جا پنهان کنم که اگر چنین اتفاقی افتاد راحت با اون سوئیچ در باز کنم که اذیت نشم و این فکر در حد 2 دقیقه بیشتر نبود و فکرم رفت جای دیگه استاد باورت نمیشه فردا ظهرش دقیق همین اتفاق افتاد و سوئیچ داخل ماشینم جا موند و درب قفل شد و خلاصه نگم که چندین ساعت معطل شدم و چه عذابی کشیدم تو خیابون تو سرما تا کلید ساز پیدا کردم و آمد باز کرد و خلاصه از این اتفاقا جدیدا زیاد برام میافته و راستش ترسیده شدم که نگنه یهو یه فکر بدی به سرم بزنه و سریع اتفاق بیافته در صورتی که من خیلی وقته دارم آگاهانه ورودی هامو کنترل میکنم و رو باورهام سخت کار میکنم ولی باز فکره دیگه یهو میاد و ایکاش میدونستم دلیل اینکه بعضی فکرها سریع اتفاق میافته و بعضی ها نمیافته اصلا چیه و اگر اینو میدونستم دیگه ببین استاد ببین استاد من دیگه خیلیی حاجی میشدم زود. و با یه نتیجه دیگه ای که رسیدم اینه که من تا الان فقط میشنیدم شما میگفتید باور باید منطقی بشه تو ذهن و من فکر میکردم منطقی کردم ولی الان با تمام وجودم درک میکنم و اجرا میکنم و اینم فهمیدم که آهای ملت آهای بچه ها آهای اهالی این سایت فقط و فقط تکامل تکامل تکامل همه چیزو حل میکنه و درک و فهم و باور رو عوض میکنه به شرطی روش کار بشه و نه هیچ چیز دیگه و نه یک شبه و من اینو تازه فهمیدم اونم با تمام وجودم درک کردم و این درک خودش طول میکشه تا آدم بفهمه که باید با تمام وجودت درک کنی اینو. استاد من با تعغیر باورهام به خیلیییی چیزها رسیدم که قبلا خوابشم نمیدیم و الان دارم و آینده ها در فکر دارم و میرسم. من الان تو استان خودم بهترین بهترین مغازه داخل استان رو دارم از نظر موقعیت مکانی با اجاره خیلییی پایین که اینم ثمره باورهام و مخصوصا خداوند عزیزم هست که این مغازه الان آرزوی میلیون ها آدم هست. اونم برا من که از نظر خیلی همکارانم بچه هستم. استاد واقعا دمت گرم خیلی مردی. من از کنارت خیلیییی چیزها یاد گرفتم و آینده هام از الان نوشتم و دارم تخته گاز میرم اونم چه سرعتی و همش مدیون شما هستم. خداوند پاک و عزیز برات بهترین ها رو بیاره و انشالا همیشه شاد و سلامت در کنار ما باشی
خدا رو سپاس که چه قدر قشنگ و چه اندازه به بهترین شکل هدایتم میکنه ( مثل یه نوزاد که اولش دندون نداره و باید شیر بخوره تا وقتی به سنی میرسه که بتونه یه دستگاه گوارش کامل برای هضم هر غذایی داشته باشه) و آگاهیها رو ذره ذره از طریق این سایت خوشرنگ و صمیمی به روشهای مختلف و از طریق همهی حواسم در اختیارم قرار میده گاهی با خوندن گاهی با شنیدن گاهی با تفکر گاهی با مرور خاطرات گاهی با تکرار…
یه حس عجیب و فوق العادهای دارم قبلا فقط میومدم توی این بهشت و یاد میگرفتم الان یه ذره ناخوداگاهم پیشرفت کرده و بهتر برنامهریزی شده و یه درکی بهم داده میشه و بلافاصله تاییدش رو از نوشتهها و تجربیات شما عزیزاندل و استاد جانم میگیرم. خدا رو سپاس.
استاد سپاسگزارم که از طریق انتقال آگاهیتون و بازگو کردنش از حس و دیدگاه دوستان گرانقدرم هر بار به من آرامش و ایمان بیشتری هدیه میکنید
روزی بیشمار خدا رو سپاس میگم که این قدر الگوی فوقالعادهای جلوی راه من گذاشت همچون شما استاد عزیزم و همراهان بینظیر که با انتقال تجربیاتتون من رو مطمین میکنید به اونچه فطرتم تأییدش میکنه.
یک سلام پر از عشق و صمیمت و حس خوب به شمایی که قصد داری این کولاک رو بخونی تا هرکجا خوندی فقط مراقب باش چون میخوام کولاک کنم.چرا کولاک چون اصلا تو کولاک و بمباران زیبایی ها و خوبی ها و عشق ها و دوستی ها قرار گرفتیم. کولاکــی از کامنت ها و توجه های مثبت و زیبا…دوستان میبینید مــــا چقدر خوشبختیم و چقدر به هم گره خوردیم میبینید وقتی یک کوچولو بینا میشیم این حجمی از کولاک زیبایی ها و خوبی ها و جملات قشنگ و محبت های سرشار از عشق و آگاهی های ناب و تلاش های بی وقفه و ….هر انچه خیره مـــا رو در بــر میـــگیره. میخوام بگم ما تو کولاکــِی از خیر و خوبی هستیم پس هرکدوم از شما با نوشته ها و توجه ها و تجربه ها و ایده ها و آگاهی ها و عشق ها و هرچیزخوبی که نثار میکنید تو این کولاک ها شریک هستید…شما داری کولاک خودتو میبینی میخونی. ببین چقدر عشقی چقدر خیر و شادی و انرژی در جهان به پا کردی…اصلا اومدم بگم تک تک تون رو دوست دارم با توجه یا بی توجه. متوجه این جملات در هم گسیخته من بشین یا نشین من فقط بی وقفه میخوام بگم دوست تون دارم وقتی میام بنویسم هوش از سرم میپره و یادم میره از چی قرار بود بنویسم. (البته گاهی هم خود نوشته ها میپره…)اینبار خودم میخوام بپرم و دوباره و دوباره بیام بنویسم این جایزه آخر شب من به منــه….
الهی شکرت خدا،به نظر من جنس صحبت ها جنس کلمات قران هست،من اینجور احساسش کردم وقتی گفتید شکر کذاری باعث میشه تا خدا شمارو هدایت کنه دلم شیرین شد،انگار من کم شکر گذار بودم،خداباشکرت بخاطر این قانون های بدون تغیر،چقدر دوست دارم زیبای هارو،چقدر ثروت باشکوه،چقدر ثروتمند بودن ادم رو به خدا نزدیکتر میکنه،خداروشکر بخاطر ابن هوا ،ابن زندگی این تجربه ها،
در خصوص سن که صحبت شد،یه نوری در قلبم روشن شد،جالبه من اون فتیل رو دیدم که اون پیرزن اسکیت سوار شده بود اما اصلا برام مفهومی نداشت،الان که از دل این موضوع زیبایش کشیده شد بیرون که تو سن بالا هم کمپ میزنن سر کار میرن شادی میکنن کودک درونشون فعاله،یک لحظه به خودم امدم بابا تا اخرین ثانبه عمر میشه تجربه کرد میشه لذت برد،فرصت لذت بردن و تجربه کردن رو از خودم نباید بگیرم،از الان تا اخر عمر وقت دارم برای لذت بیشتر بردن،
سلام بر استاد عزیز
سلام بر همه دوستان خوب خودم
خواندن کامنت های دوستان واقعا عالی است چرا که با دیدگاهها و نکات مثبت دیگر دوستان آشنا می شوم و الگوهایی عالی برای بهتر شدن زندگی خودم پیدا می کنم
از همه زیبا تر این که وقتی صحبت های مثبت
نکات مثبت تر
زیبایی های مثبت تر
را می بینی خود این توجه به نکات مثبت می شود و من را قدم به قدم به سوی موفقیت های بیشتر هدایت می کند
خدا را شکر که این جهان به این زیبایی را برای من ساخته است
چه نکات زیبایی دوستان در این کامنت ها به اشتراک گذاشته اند
نکاتی مثل
همیشه وجود داشتن زیبایی ها
خدای مهربان همیشه و همه جا وجود دارد
تمرکز خود را روی نکات مثبت و زیبایی ها بگذاری
آگاهانه به زیبایی ها توجه کنی جهان هم من را خود به خود به زیبایی ها هدایت می کند و من همیشه اتفاقات خوب در زندگی خودم تجربه خواهم کرد
نکته عالی استاد گفتند
وقتی که اتفاقات بد و ناگوار در زندگی من رخ می دهد سعی کنم که آگاهانه نگاه خودم را از روی آن اتفاق بردارم و در مورد آن هرگز صحبت نکنم ، بحثی در مورد آن نداشته باشم
دوستان چقدر نگاه های زیبایی دارند و چقدر زیبا و راحت در مورد زیبایی ها و نعمت های خداوند نوشته اند
طبیعت بزرگترین معلم هر کس می تواند باشد و از آن درس های عالی می توان گرفت
یاد بگیرم که هر چه بیشتر روی ورودی های ذهن خودم تمرکز کنم جهان هستی هم بیشتر من را به سمت زیبایی ها هدایت می کند
خدای من تو را سپاس و متشکرم از تو که اینگونه لبخند را بروی لبهای من می آوری
سپاس از خدای زیبایی ها
سپاس از خدایی که اجازه می دهد من نفس بکشم
سپاس از خدایی که عالی زندگی کردن را به من آموزش می دهد
سپاس از خدای مهربان خودم که کمک می کند تا من همیشه آرامش داشته باشم
دیدن نعمت های اطراف خودم
پدر و مادر
بدن سالمی که دارم
خانه و همسر و دوستان و شغل و کار و و و همه اینها شکرگذاری است
ممنون از استاد عزیز که شکل و شیوه جدید سپاسگذاری را به من یادآوری کردند
این فایل واقعا سراسر نکته دارد و هر بخش آن یک درس تازه برای من دارد و خداوند را شاکرم که من را به این سمت هدایت کرده است
یک درس عالی دیگر
دل به هدایت ها و الهامات خداوند بسپارم و به جلو حرکت کنم و این خدای مهربان همیشه برای من بهترین ها را می خواهد پس چرا از این موهبت و این حس و حال خوب استفاده نکنم
چقدر عالی استاد فرمودند
سپاسگذاری مرز بین شیطان و خداوند است
هر وقت که من سپاسگذاری می کنم آنرا هم تصور کنم و به خودم بگویم که این نوع سپاسگذاری من را به موقعیت های بیشتر و بهتری هدایت می کند
خدای من ممنون از این درس عالی امروز
هر چه من بیشتر در این مسیر باشم هدایت من هم بیشتر و بیشتر خواهد بود و جهان هستی من را به سوی موقعیت های بهتر و افراد عالی و اتفاقات عالی هدایت می کند
با سپاسگذار بودن این را من انتخاب می کنم که خداوند من را هدایت کند
واقعا این سپاسگذاری در زندگی من نقش عالی ایفا کرده است
سپاس از خدای مهربان خوب خودم
سپاس از خدای زیبایی ها
سپاس از خدای فراوانی ها
به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیز و خانم شایسته نازنین و دوستان گرامی خداروشکر بابت شنیدن این فایل زیبا میخوام سپاسگزاری کنم از این همه صحبت های گران بها خدایاشکرت بابت این سایت گران بها خدایاشکرت بابت این دو استاد عزیز خدایاشکرت بابت این مسیر الهی خدایاشکرت بابت دوستان گرامی خدایاشکرت بابت دیدن نکات مثبت فایل ها خدایاشکرت بابت حس و حال عالی سپاسگزاری واقعا بی نظیره من میگم یه وقتایی خدایا میخوام شغل ام فقط سپاسگزاری باشه خدایاشکرت که تورا دارم خدایاشکرت که در حال لذت بردن هستم خدایاشکرت بابت همه چیز و همه کس واقعا سپاسگزارم عالی بود در پناه الله یکتا شاد ثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشید دوستتون دارم
سلام به استاد عباسمنش عزیزم که واقعا دوستتون دارم و عاشقتونم
و مریم جون گلم
استاد من خیلی تمرکزی دارم دوره دوازده قدم کار میکنم
کامنت های دوستان می خونم و خیلی از اگاهی هام بیشتر شده و عمل میکنم
خب بریم سر داستانی ک می خوام تعریف کنم
استاد من همین طور ک گفتم داشتم رو دوره کار میکردم یه شب تو دلم افتاد ک 40 روز برم یه جای با خودم خلوت کنم تنهای تنها باشم با خدای خودم
من 35 سالمه دوتا بچه دارم 16 ساله و 6 ساله
بد یهو به خودم گفتم 40 روز می خوای بری جای بچه هات چی کی می خواد از بچه هات مراقبت کنه یه جوری خودم راضی کردم گفتم ولش کن دیگه بهش فکر نکردم گفتم ب خدا میسپارم در زمان مناسب منو هدایت کنه بد گفتم خدایا می دونم تو صاحب همه ما هستی وقتی شرایطش پیش بیاد
حودت درست میکنی و از بچه هام مراقبت میکنی خیلی بهتر از من
ک رفتم یه سری ب سایت بزنم و هدایت شدم ب فایل 171 که یهو دیدم
نت خیلی قویه و من این فایل تصویری نگاش کردم
بدون اینکه نت قطع شه
اون 13 دیقه اول ک دیدم بدنم داغ شد و یه حس خیلی خیلی قوی داشتم ک خدا کنار من وایساده داشتم گریه میکردم خدا را چنان احساس کردم
اصلا داشتم میدیدمش فایل قطع کردم
شروع کردم به صحبت کردن با خدا بد اینکه حالم خوب شد
دوباره فابل گذاشتم گوش دادم ولی انگار اون فایل من دوباره گوش میدادم
و اون بار اولی ک گوش دادم اینو نشنیدم از شما ک گفتید تنها برید چادر بزنید
دوباره گوش دادم متوجه شدم
استاد من یهو گفتم استاد چی میگی مگه زنم میشه بره بیرون شب بمونه حالا بگذریم کلی با خودم نحواهای ک داشتم گفتم ولش کن بذار فایل تا اخر ببینم و فایل تا اخر دیدم فک کنم ساعت 3نیم شب بود
خیلی ب این فایل فک کردم حالم یه جوری بود ولی حال خوب نبود بد بد بود این فایل دوباره گوش دادم
ب خودم گفتم فردا دوباره گوش میدم ببینم استاد چی میگه چرا این فایل انقد منو تحت تاثیر خودش قرار داده
فردا صب گوشش دادم دوباره ب خودم گفتم اخه چطوری مگه میشه ادم تنهایی شب بیرون بمونه کلی ترس داشتم حتی بهش فکر میکردم ترسام بیشتر میشد
اخه من خیلی خیلی ترس دارم از تاریکی هر جا میریم میگم تا تاریک نشده بریم خونه
من رو دوره کار میکنم از 12 شب تا 5 صب بیدارم و رو خودم کار میکنم
خونه ما سه تا اتاق خواب داره یکیش خالیه ک من اونجا کار میکنم
اومدم ک دوباره فایل گوش بدم
گفتم این یه ترس من باید اینو از بین ببرم یا میمیرم
یا خیلی بزرگ میشم و اجازه نمیدم همراه من باشه
من هر شب چراغ پدیرایی و اتاق خواب رو روشن می زاشتم که نترسم و رو خودم کار کنم چون خیلی ترس داشتم نمی تونستم کار کنم
گفتم استاد تو دروه میگه هر چیزی ک من میگم بدونید یه مراحل تکامل توش هست گفتم چکار کنم
یهو گفتم از همین جا شروع میکنم
تمام چراغ های خونه را خاموش کردم
منی ک حتی فکرشم میترسوند
خونه تاریک تاریک شد سکوت اولش ترسیدم
واای استاد اولش بخودم میگفتم دیونه این چ کاریه روشن کن رو دوره کار کن حالا وقتش نیست
گفتم ن امشب باید شروع شه ب قول استاد از هر جایی ک هستی شروع کن
بد کم کم اروم شدم ذکر خدایا شکرت گفتم احساس کردم خدا وایساده و خیلی خیلی ب من نزدیکه
حالم خیلی خوب بود و همسرم بیدار شد منو دید گفت چکار میکنی
چرا بیداری گفتم دارم دوره گوش میدم گفت ول کن بابا پاشو بخواب
استاد همون شب از همون جای ک شروع کردم بقدری من تغییر کردم ک نگو خیلی تغییر رو خودم احساس میکردم
چند شب ادامه دادم و روز سه شنبه بود یاد برگ ها و روخونه بودم چقد لذت بردم گفتم خدایا میشه منم یه همچین جای خیلی زود ببینم و تجربه کنم
ک یهو ب همسرم گفتم بریم شمال اونم گفت بزار ببینم مرخصی میدن بد جا و مرخصی ب طرز معجره وار درست شد
ما جم کردیم رفتیم شمال از جاده چالوس رفتیم کلز بهمون خوش گذشت و من همش زیبایی میدیدم
رسیدم ب رامسر و همکارای همسرم گفتن یه جنگل خیلی زیبا داره اونجا حتمن برید ما رفیتم اونجا و من همون لحظه را احساس کردم برگ های زرد رودخانه زیبا جاده ای ک پر از درخت و رنگارنگ
خیلی تجربخ خوبی بود
همسرم گفت بریم یه استراحت کنیم شب بریم کنار ساحل شبم رفتیم ب خدا گفتم می خوام باهات تنها باشم کسی نباشه اینو برام فراهم کن
ک همسرم و دخترم در گیر اتیش شدن و من ما صندلی ک برده بودم تنهاشدم نزدیک دوساعت با خدا رازو نیاز کردم تا صب لب ساحل بودیم
و من برگشتم خونه فرداش یه تماسی داشتم
ک یکی از خواسته های ک دوست داشتم برام اتفاق بی افته افتاد
خواستم این تجربه را بهتون بگم
و اینکه از خدا خواستم ک دو هفته می خوام با خودت تنهای تنها باشم
و همسرم اومد گفت ماموریت خورده و من دوهفته به شهر دیگه میرم نیستم
اینم تجربه من از فایل سفر به دوره امریکا
میبوسمتون
سلام به دوستان خانواده عزیزم و استادی که خدا برام فرستاد
ابن دومین کامنت منه
از اونجایی که خیلی دوست داشتم ببینم وقتی من روی خودم کار میکنم تغییرات می بینم یا نه.
و به قول استاد وقتی رو خودت کار میکنی اتفاقاتی که میفته فکر میکنی بدیهی بوده ولی نمیدونی که این بخاطر کار کردن روی خودت بوده
ادامه این کامنت من ، ماجرای سفرم به شمال بود
حالا که فکر میکنم در مورد این فرکانس ها ، من این مدت اصلا به شلوغی های ایران توجهی نکردم و دوست نداشتم واقعا دنبال کنم و هر جا حرف میشد پا میشدم میرفتم
ما دو روز رفتیم رشت و بازار شهرداری همون سبزه میدان و خیلی راحت تا 11 شب بیرون بودیم خرید کردیم می چرخیدیم
بعد از خود ساکنین اونجا میشنیدیم که تا همین دو روز پیش هررر شب اینجا شلوغی بوده هر شب هرررر شب
و نمیدونم چرا این دو شب خبری نبود با اینکه فراخوان هم زده بودن که سه روز اعتراضات باشه و مغازه ها هم بسته باشن
حتی من پیش دوستم که رفتم تعریف میکرد که آره هر شب ما از پنجره اینجا جنگ بود در صورتی که ما تو خونشون نشسته بودیم و راحت شام خوردیم پنجره هم باز بود
یا اینکه اسنپ گرفتم که از بندر انزلی ما رو ببره رشت و جایی که ما بودیم جاده انزلی بود من دقیق آدرس رو نمیدونستم وقتی استپ اومد گفتیم ما رشت میخوایم بریم گفت که نه من نمیتونم اونجا برم و ترافیک و شلوغ اصلا اونجا
من شما رو تا جایی میبرم تغییر مسیر بزن تو اسنپ بعد از اونجا برید رشت
من تغییر مسیر زدم بعد پنج دقیقه گفت خب نه بزار ببرمتون خیالم راحت باشه خدا خیرش بده
خلاصه ما تغییر مسیر زدیم و وقتی رسید به جاده رشت خلوت و بدون ترافیک بعد خندید گفت که اینجا بخدا دیشب راه نبود
الان یهو یاد اینا افتادم میگم سفر ما همش هدایت خدا بود دوست دارم هر بار از سفر مون یادم اومد برای شما بگم
حس خوبیه نتیجه فرکانس ها و باورهاتو ببینی خیلی حس خوبیه خییییییلی
سلام و درود فراوان
کامنت ارزشمند تونو خوندم پر از نکات جالب و قشنگ بود و چقدر خوبه که آدم توجه خودشو بزاره روی خوبی ها تا به خوبی ها هدایت بشع خدایا شکرت
کامنت قبلیتونو هم خونده بودم
مرسی و متشکر ک تجربیات خودتونو با ما به اشتراک میذارین
در پناه حق
سلام استادعباسمنش و استادشایسته عزیزم ، وقتتون به خیر و خوشی.
من چندروزه میام تو این صفحه و فایل تصویری رو پلی می کنم و آن صفا و صمیمیت آن پاکی و معصومیت و آن یکی بودن شما عزیزانم رو می بینم ، انقدری بغض می کنم که نمی توانم دیگر ادامه فایل را ببینم ، فقط کامنت های همین صفحه را می خوانم و وجودم ذوب می شود ، یعنی انقدری صاف انقدری پاک و بی آلایش و بدون ناخالصی…
شما مانند مریم مقدس ، مقدس هستید با آن لبخند های پر از صفا و صمیمتتان ، عشق می کنم ، لذت می برم و اشک میریزم ، چطور بگم خدایا شکرت ، داشتم به این فکر می کردم که چقدر خوبه که شما دوتا در کنار هم هستید و هم مسیرید و هم اصولید ، و به سمت و انا الیه راجعون حرکت می کنید.
در حال و فضای تصور چون شمایی در کنار خودم بودم که چقدر لذت بخش هست چقدر از وجود همین یک نعمت که یک عشقی در کنارت باشد و هر روز ببینیش و هر روز از خدا بابت وجودش سپاسگذاری کنی و هر روز عاشقانه نگاهش کنی و با نگاه کردن روحت از بدنت جدا شود ، و از سپاسگذاری لبریز شوی ، او بهم گفت میبینی ؟
این دنیا و این زیبایی ها را قرار دادم ، تا تو انقدر ظرفت بزرگ شود که همواره من را در پیش خود ببینی و همینطور عشق کنی و همینطور مجذوب شوی و همینطور خالص شوی و همینطور اشک بریزی ، منی که تورا خلق کردم ، منی که به اندازه ای که ظرفت بزرگ باشد من را میبینی من را درک می کنی حضور من را حس می کنی.
آره چقدر عشق تو خوب هست ، چقدر تو خوبی ، چقدر تو خوبی ، گفتی که هروقت چالشی تضادی خواسته ای بهش برخورد کردی اگر صبر کنی برش من درود و رحمت و هدایتم را برای تو می فرستم ، آخر تو که هستی ؟
چقدر ؟
چقدر تصور کنم خوبیت را ؟ چقدر به اعماق تو سفر کنم تا تورا بیشتر بشناسم ؟
گفتی ، به تضاد خوردی خواسته ای داشتی به یادت بیار که انا لله و انا الیه راجعون ، انا لله یعنی تو مال منی تو از آنِ منی تورو مالک خودم می دونم و همواره به سوی تو رجعت می کنم…
سپاسگذارم ازت ، ممنونم ازت که انقدر خوبی.
و آنچه را که متوجه ام کردی از قانونت می گویم ، اسمش را شاه کلید گذاشتم:
هر تضاد هر چالش هر شکستی هر نداشتنی هر مسئله ای باعث میشه خواسته ای در درون ما شکل بگیره ، چه موقع اون خواسته رو دریافت می کنی ؟ وقتی که ظرفت گنجایش اون خواسترو پیدا کنه ، و به صورت طبیعی اون خواسته وارد زندگیت میشه اون مسئله حل میشه ، رفع میشه ، یعنی هر تضادی میاد به ما نشون میده که ظرف وجودیه ما گنجایش بزرگ شدن از این حدی هم که هست داره ، تا نعمت های بیشتری واردش بشه.
شاه کلید من چی میگه ؟
میگه تمامیت رسیدن به خواسته ها مربوطه به اندازه ی ظرفت ، اگر خواسته ای رو می خوای و نداریش یعنی ظرفت گنجایش اون رو نداشته که نداریش ، پس تمام کارت این باشه که ظرفت رو بزرگ کنی و تمام.
ظرف چطور بزرگ میشه ؟
ان شکرتم ازیدنکم ، اگر شکرگذار باشید شما را می افزایم ، ظرفتون رو بزرگ می کنم.
و این یعنی آقا تو هرچه لذت ببری از لحظه به لحظه های زندگیت یعنی سپاسگذارتری و یعنی داره ظرفت هی بزرگتر میشه.
حالا چطور از لحظه به لحظه های زندگی لذت ببریم ؟
در مسیری خودمان را قرار دهیم که ما رو به خلاقیت و خلق و اجرای ایده میرسونه که میشه بهش گفت مسیری که دوستش داریم مسیری که به عنوان مسیر مورد علاقه معروفه ، اما این جا یک نکترو بگم ، هر مسیری که فکر می کنی به خلاقیت بیشترت منجر میشه اون می تونه مسیر مورد علاقه نام بگیره ، یعنی اول تعریفی از خود علاقه داشته باش ، که به چی میگن مسیر مورد علاقه و بعد برو دنبالش ، که به نظر من تعریف علاقه یعنی مسیری که تو بخوای درش خلق کنی نوآوری کنی بسازی خراب کنی بتراشی شکل بدی و…
شاه کلید می گه چی ، می گه وظیفه ای تو بزرگ کردنه ظرف وجودته ، حالا چطور ظرفت بزرگ میشه ؟
دو مورد :
1. انجام کارهایی که تو رو به احساس شادی عشق و صفا و لذت و احساس شوقُشکر میرسونه ، که کارهایی هستند که مقطعی هستند ، مثل بازی کردن ، پیاده روی کردن ، رفتن بیرون با دوستان ، کتاب خوندن و هر آنچه که شما رو پله به پله میرسونه به احساس شکرگذاری و توجهتون رو از مسئله بر میداره و باعث میشه ظرفتون بزرگ بشه و جواب مسئلتون بیاد و درش قرار بگیره ، چون مسئله ای که میاد برای حلش نیاز داری ظرفت رو بزرگ کنی :) ، پس برو ظرفت رو بزرگ کن خودش حل میشه.
2. تخصص ، در مسیری که انتخاب کردی که می خوای درش خلاق باشی و نو آور حرکت کنی و عشق کنی و بیشتر و بیشتر مطالعه کنی در موردش عمیق بشی درش و ادامش بدی تا نامبر وان خودت بشی ، این مسیری هست که مثل مسیر 1 دیگر مقطعی نیست و کل زندگیه توعه ، این یعنی همون لذت بردن از تک به تک لحظات زندگیت ، وقتی تو در مسیری حرکت می کنی و خلق می کنی و متخصص میشی ، داری همینطور همواره ظرفت رو بزرگ میکنی و به صورت طبیعی نعمت ها میان و درش قرار میگیرن.
چون وقتی تو وارد دل ناشناخته هات میشی ظرفت بزرگ تر میشه هی ، وارد دل ناشناخته ها شدن حتما رفتن و در تاریکی جنگل خوابیدن نیست ، یک مکان ناشناخته ای هست که همواره در وجودمون قرار داره و اون مکان یادگیری و تخصص ماست ، مکان پیشرفت ماست ، چرا افراد متخصص کمی هستند در جهان ؟ چون همون ذهنی که می ترسونه تورو از وارد شدن به دل ناشناخته ها که مثلا رفتن و کمپ کردن تو جنگل باشه ، به همون حد هم می ترسونه تورو تا وارد مکان ناشناخته ی مغزت برای یادگیری یک مورد جدید بشی ، میگه نمی خواد یادش بگیری ، نرو توش ، معلوم نیست چیه تهش ، همه ی این ها رو هم در مورد یادگیری میگه ، یادگیری که آقا یک سرچ سادست ! گوگل رو باز کن و تایپ کن ، همینقدر ساده ، ولی چرا خیلی ها همین کار سادرو هم انجام نمیدند؟ چون همین هم یعنی وارد شدن به دل ناشناخته ها ، وارد شدن به اون قسمت از فضای مموری حافظمون که خالیه و قراره با موارد جدید پرش کنیم ، می ترسونه ، میگه نمی خواد بری ، بزار خالی بمونه ، وقتی مموری حافظمون خالیه تاریک هم هست ، وقتی موردی رو یاد میگیری نور می تابونی به اون تاریکی و اون تاریکی از بین میره.
پس وارد شدن به دل ناشناخته ها همین تخصص همین یادگیری مستمر که در وجودمونه هم هست ، نه صرف رفتن در دل تاریکی جنگل ، اون هم هست و خوبه و باید انجام بشه ، اما کلی تاریکی عدم دانستن در وجودت هست که باید غلبه کنی بر ذهن و بری توش و متخصص شی ، حرکت کنی.
باهر بار رفتن در دل ناشناخته هات علیرضا ظرفت بزرگ تر میشه داداش.
تضاد ها میان که ظرف وجود ما رو بزرگ کنند تا ترمز های ما برداشته بشه تا نعمت ها به صورت طبیعی وارد زندگیمون بشن.
پس اصل داستان بزرگ کردنه ظرفته ، ظرفت چطور بزرگ میشه با حال خوب با احساس سپاسگذاری ، که دوتا روش براش هست چیزهایی که مقطعی حالت رو خوب می کنند و مسیری که همواره حالت رو خوب میکنه.
اون مسیر مقطعی حال خوب کن برای این هستش که زمانی نمی تونی از مسیری که خلاقی توش به هر دلیلی لذت ببری و احساس خوب داشته باشی ، یک استراحت می دی به خود و از موارد مقطعی حال خوب کن استفاده می کنی و بعد دوباره به مسیر اصلیت مسیر خلاقیتت مسیر تخصصت مسیر کسب مهارتت بر می گردی.
و داستان باور ها هم همین جا خودش رو نشون میده ، وقتی اصل احساس شکره که ظرف تورو بزرگ می کنه ، در هر مسئله ای که داشتی میای می بینی که آقا مثلا باورت به کمبود مشتری حالت رو ناخوب میکنه ، حالا میای با دیدن الگوهایی که فوج فوج مشتری صف کشیده براشون و تحسینشون و تصدیقشون حالت رو تبدیل می کنی به احساس خوب ، و حرکت می کنی و حرکت می کنی و ادامه می دی ، و دیگه اونکه فلانی انقدر مشتری داره رو در ذهنت می چرخونی یادآوریش می کنی و هروقت اون ترس کمبوده اومد با اون الگویی که دیدی و تحسین کردی و تصدیق کردی جوابش رو میدی و حالت خوب میشه و ایمانت قوی تر میشه و حرکت می کنی ، این یعنی تغییر باور که در نهایت منجر به احساس خوب و لذت و احساس شکر میشه.
شاه کلید:
به تضاد به مسئله خوردی ، نعمتی رو می خوای؟
آره
برو ظرفت رو بزرگ کن!
چجور ؟
برو عشق و صفا کن تا به احساس شوق و شکر برسی
از چه مسیری ؟
دوتا مسیر وجود داره ، مسیرهای مقطعی ، مسیر خلاقیتت
مسیر مقطعی مثل بازی کردن ، خوابیدن ، ورزش کردن ، قدم زدن ، سریال زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا دیدن
مسیر خلاقیت ، مسیری که متخصص باید باشی درش ، مسیری که دوست داری خلق کنی دوست داری ببینی و بفهمی فلان ایده چطور اجرا میشه ، چطور کار می کنه ، چطور من بسازمش ، مسیری که مسیر خلق کردنه توعه مسیر تخصصه توعه ، مسیریه که تو باید متخصص باشی و درش درجه 1 خودت باشی ، وقتی خلق می کنی احساس شوق شکر می گیری.
ظرفت هم بزرگ میشه و مسئلت هم حل میشه ، خود به خود ، چون تو ظرفت بزرگ شده و جواب اون مسئله ، اون نعمت ، درش قرار گرفته.
و این بزرگ کردن ظرف وجود تا به الیه راجعون ادامه داره :) ، چقدر قشنگه نه ؟
خدایا شکرت ، تا جایی ادامه داره که یکی میشی با خالقت :)
داستان دیدن خداوند در حرکت کردنه منه ، من وقتی حرکت می کنم وقتی قدم هایی که با شرایط حال حاظرم می تونم بردارم رو بر می دارم ، و میرم جلو و مسائلم و درها باز میشه ، خدا رو می بینم ! یعنی اینکه کی می دونست من چنین خواسته ای دارم ، کی حلش کرد ، چطور حل شد ، چطور این هم زمانی و هم مکانی رخ داد ؟ بعد که این روند بار ها و بار ها اتفاق بیوفته دیگه میگی مگه میشه خدایی نباشه ؟ فلان جا کی بود کارم رو اکی کرد ؟
به کسی نگفته بودم که این مسئله رو دارم که ، پس چی شد چطور شد…
به جایی میرسه آدم که وقتی قدم اولش رو برداشته و با یاراش فرار کرده و رسیده رو به دریا و راه فرار و بازگشتی هم نداره و یاراش میگن گیر افتادیم ، میگه:
کلا ان معی ربی سیهدین
ابدا ، قطعا رب من با من هست و به نزدیکی من رو هدایت می کنه.
انقدر مسیر قبلش طی کرده تا رسیده به این حد از دیدن خداوند ، انقدر مسیر رو به صورت عملی قدم برداشته حرکت کرده ، رفته در دل ناشناخته هاش و جواب گرفته تا وقتی که جلوی دریا هم میرسه ، دریا براش شکافته میشه.
:)
این موارد رو به خودم گفتم ، تا یادآوری بشه برام دوباره.
شاه کلید:).
خدایا شکرت ، ممنونم ازتون.
با سلامی از جنس هدایته خداوند هدایتگر و مهربان
و خدا قوت به شما هم فرکانسی عزیز که باعث شدی این لحظه حال دلم عالی بشه
الان ساعت 2:50 و من بیخوابی زد بسرم که البته هدایت اومد برام وارد سایت شدم و هدایت شدم به کامنت زیبای شما دوست عزیز وخیلی خیلی لذت بردم و باعث شدی ظرف ذهنیم بزرگتر بشه بخاطر روشن شدن یکی از مسائل مبهم درونم که همیشه دنبال اصلش بودم و واقعا کامنت شما مفید بود برام
دمت گرم علیرضا جان
دم خدامون هم گرم
دم استاد راستگو و عزیزمون هم گرمه گرم
سلام استاد عزیزم
بیشتر از چندماه که کامنت نذاشتم ، الانم مینویسم برای خودم که بمونه…
یادمه بعد از چندماه پیگیری هر روزه و بیشتر از 4 ساعت سایتتون دیگه نمیتونستم علارغم میلم بیام تو سایت
یه حسی میگفت زینب این همه گوش دادی بسته ، دیگه فایده نداره ، باید تو عمل الان خودتو نشون بدی ، باید الان دیگه یکاری کنی.
خیلی این حس قوی بود ، مطمین بودمم حرفش درسته.
خوب من پلیمر خونده بودم ، روزمه ساختم همون هفته رفتم مصاحبه ، قبول شدم !! به شرط ضمانت 5 سال کار کردنم ، ترسیدم چون من با خانوادم زندگی نمیکنم ، جا ثابتی ندارم ، گفتم نمیتونم!
امدم خونه و حسابیییی با خدا صحبت کردم، گفتم از دید عموم تنبلیه ولی تو میدونی هر لحظه میتونن منو خونشون راه ندن ، تا الانم کم اینور اونور پرت نشدم ، نوشتم کاری میخوام که ازادی مکان و زمان داشته باشه ، هر شهری که رفتم، خواسته یا ناخواسته بتونم ادامش بدم ، نوشتم نیاز جامعه و هزینه ایی که براش میدن بالا باشه و…
عجیب به نظر میاد ولی همون شب رفتم اینستاگرام و چندنفر فالو کرده که همشون به صورت عجیبی مریم مجیدی نژاد فالو داشتن ، خیلی کنجکاو شدم کیه و رفتم زیر و رو کردم پیجش باورم نمیشد
جمله به جمله خواسته منو نوشته بود ، برای شغل ادمینی
که میتونی حضوری و غیرحضوری کار کنی ، میتونی پروژه ای یا قراردادی کار کنی ، میتونی تنهایی از یک تا سی میلیون در بیاری ، میتونی بعد دو سال تجربه تیم سازی کنی و رقم های بالا پنجاه میلیون در بیاری ، میتونی زبان حرفه ای کار کنی و پروژه ها و درامد دلاری در بیاری و…
میدونی اون حس و زمان و مکان برای من مثل معجزه بود.
امید افتاده بود به وجودم ، جو گیر شدم ، مگه جو گرفتن واسه پیشرفت و اموزش دیدن و مهارت کسب کردن بده؟ 26 شهریور ثبت نام داشت که پول کلاسشم داشتم ، اون روزی که فالوش کردم سومین روز دوره رایگانش برای اشنایی با ادمینی بود
فکرکن استاد یک ماه فاصله بود تا شروع ثبت نامش و قشنگ یه نقشه راه امیدوار کننده داده بود ، با تمام سرفصل های کلاسش که کامل تر از اون هنوز پیدا نکردم ، خلاصه تو اون یک ماه من همه رو رفته رفته انفالو کردم و فقط مریم مونده بود ، دوره رایگانش واقعا ارزشمند بود و منم 26 شهریور دوره خریدم . 70 ساعت اموزش !
دو روز بعدش اینستا فیلتر شد خورد تو ذوقم ولی عقب نکشیدم ، همه میگفتن دیگه به درد نمیخوره ، دیگه از فیلتری در نمیاد ولی من همش به خودم میگفتم مگه خدا منو هدایت نکرد تو این مسیر؟ مگه همون جمله هایی که به خودش گفتم و بهم بر نگردوند؟ حتی اگه تو اینستا نتونم کار کنمم این مسیری که باید برم و حتما چیزایی هست که خیلی ازش یاد میگیرم ، من مفهوم هدایت و گوش دادن به نشانه هارو از شما یادگرفتم استاد من اصلا این اخلاق ادامه دادن و نداشتم …
نوشتم رو کاغذ من بدون در نظر گرفتن شرایط جامعه ، به دیدن اموزشم روزانه ادامه میدم، فارغ از دنیای بیرونم انتظار دارم بعد 3 ماه اموزشمم خدا پاداش تلاشمم بده
احساس میکنم خیلی با جزییات دارم مینویسم ولی واقعا برام سخت بود ، تو اون جو ، تو اون محیط بخوام ادامه بدم هم زبان هم ادمینی.
ولی من همیشه عاشق اینستا بودم، یادمه مشاور کنکورم بخاطر علاقه من به اینستا 2 ماه مونده بود به کنکور گوشیم گرفت ، تاثیرگذار بودن خیلی دوست دارم ،اینکه بتونم فروش کسب و کار ها رو دو برابر یا حتی بالاتر ببرم !
میدونم خیلی سخته ، تمرین و مهارت میخواد، ولی هر وقت نجوا های نتونستن و بی عرضگی و… میاد سراغم (چون من همیشه درس خوندم تا الان که 24 سالمه و کار نکردم) سریع میرم جزوه عزت نفس شما رو که نوشتم میخونم
هی جمله هاشو تکرارمیکنم ، با اینکه فقط 4 جلسه شو تونستم ببینم ولی واقعااااا تاثیر داره که ادامه بدم .
خلاصه سه ماه گذشت و داییم لباس فروشی مردانه کار میکنه و گفت که ادمین میخوان برای فروش اینترنتی و اونم گفته خواهرزادم کلاس میره . دقیقا بعد تموم شدن اموزش ها
منو برد اونجا ، منم گفتم کاراموزم و اصلا کارنکردم و اون اقا قبول کرد با حقوق 12 تومن من تمرین کنم !!!! عددی که رو کاغذ نوشته بودم برای حقوق ایده الم برای اینکه بتونم دوره های شما بخرم ، برای اینکه بتونم. و خودم کارکنم چون واقعا درگیر استرسم برای ایندم، برای. روابطم ،سلامتیم و…
استاد نمیدونید چقدر دوستون دارم ، حتی انگار با صداتون شرطی شدم ، حالم خوب میشه ، این سایت درمانگاه منه ، بعضی وقتا که نمیتونم بخوابم با موزیک میخوابم بعد صوت های عزت نفس پخش میشه لابه لاش انقدر خوابای خوب و حس خوب میگیرم واقعا همه ی امید منه این سایت ، این صفحه، شما و خانم شایسته
نمیدونم شما نبودید من الان چه امیدی داشتم؟ رابطمون با خدا چه جوری بود! کجا بودم
فقط ازتون ممنونم که امید تو دلم زنده نگه داشتید
که هرچی میشه میگم زینب تو بلد نیستی، تو راهش نمیدونی ، بهتر از اینم میشه ، راحت ترم میشه ، ثروتمند تر هم میشه و…
الانم چند روز بخاطر فشار زمان کارم که 10 صبح تا 10 شبه مدام ناشکری میکردم و غر میزدم ، که تو ویدیو گفتید شکرگذاری یعنی خدا هدایتم کنه ، ناشکری یعنی شیطان !
خیلی به موقع بود . من برای داشتن 1 میلیون هم خدا خدا میکردم الان که قراره 12 بگیرم اونم وقتی کارم هنوز بلد هم نیستم !
نمیدونم چی پیش میاد! اینجا میتونم بمونم یانه! اما تا وقتی که شما و این سایت هست با امید به اینده و روزا و شرایط عالی ادامه میدم
دلم میخواد به عنوان یکی از بچه های سایت شما سربلند، سربلند بیرون بیام و تا عید قراره عزت نفس کارکنم و برای خودم از سال جدید 12 قدم بخرم و یک سااااال مداوم کنارتون باشم و چقدرم ذوق دارم از همین الان براش که حتی تو این ویدیو هم اسم جذابش امد و چقدر کیف کردم ️
با سلام خدمت استاد عزیز و گرانقدر و همچنین همراهان گرامی. استاد عزیز من الان حدود یک سال هست که عضو سایت هستم و به طور معجزه آسا با سایت آشنا شدم و هرروز یک ساعتی داخل سایت هستم و آگاهی کسب میکنم جدیدا چیزهای عجیبی میبینم که یه جورایی ترسیده شدم اونم اینه که یه اتفاق های برام میافته که میبینم دقیق همین اتفاق رو یا یه روز قبلش یهو به مغزم خطور کرده یا دیدم یا یه لحظه بهش فکر کردم و بدترینش اینه که بیست روز پیش مچ پام شکست و الان تو گچ هست و به سختی سرکار میرم و داستانش اینجور بود که من مغازه لوازم پزشکی دارم و یه روز یه مشتری آمد برام که اتفاقا مچ پاش شکسته بود و آمد لوازم بخره که من خیلی باهاش خوب رفتار کردم و هی سوال های الکی ازش پرسیدم که مثلا چرا پات شکسته و چی شده و هم دردی کردم و این چیزا و رفت مشتری و درست فردای اون روز من داشتم راه میرفتم تو پیاده رو یه چاله کوچیک بود من ندیدم و پام رفت داخلش و پیچیت و خوردم زمین و چون درد زیاد داشت رفتم دکتر و عکس گرفت گفت شکسته و داخل گچ هست الان و با عصا میرم و میام و خلاصه سخته ولی دلم شاده و همچنین خیلییی اتفاق های دیگه افتاده که درست یه ساعت قبلش به مغزم رسیده یا دیدم و سریع اتفاق افتاده. مثلا دو روز پیش دیدم تو خیابون یکی سوییچ ماشینش داخل ماشین جا مونده و در قفل شده و چند نفر جمع شدن تا بازش کنن و من یهو شب به فکرم رسید اگر من بیام یه سوییچ یدک ماشین رو زیر ماشین یه جا پنهان کنم که اگر چنین اتفاقی افتاد راحت با اون سوئیچ در باز کنم که اذیت نشم و این فکر در حد 2 دقیقه بیشتر نبود و فکرم رفت جای دیگه استاد باورت نمیشه فردا ظهرش دقیق همین اتفاق افتاد و سوئیچ داخل ماشینم جا موند و درب قفل شد و خلاصه نگم که چندین ساعت معطل شدم و چه عذابی کشیدم تو خیابون تو سرما تا کلید ساز پیدا کردم و آمد باز کرد و خلاصه از این اتفاقا جدیدا زیاد برام میافته و راستش ترسیده شدم که نگنه یهو یه فکر بدی به سرم بزنه و سریع اتفاق بیافته در صورتی که من خیلی وقته دارم آگاهانه ورودی هامو کنترل میکنم و رو باورهام سخت کار میکنم ولی باز فکره دیگه یهو میاد و ایکاش میدونستم دلیل اینکه بعضی فکرها سریع اتفاق میافته و بعضی ها نمیافته اصلا چیه و اگر اینو میدونستم دیگه ببین استاد ببین استاد من دیگه خیلیی حاجی میشدم زود. و با یه نتیجه دیگه ای که رسیدم اینه که من تا الان فقط میشنیدم شما میگفتید باور باید منطقی بشه تو ذهن و من فکر میکردم منطقی کردم ولی الان با تمام وجودم درک میکنم و اجرا میکنم و اینم فهمیدم که آهای ملت آهای بچه ها آهای اهالی این سایت فقط و فقط تکامل تکامل تکامل همه چیزو حل میکنه و درک و فهم و باور رو عوض میکنه به شرطی روش کار بشه و نه هیچ چیز دیگه و نه یک شبه و من اینو تازه فهمیدم اونم با تمام وجودم درک کردم و این درک خودش طول میکشه تا آدم بفهمه که باید با تمام وجودت درک کنی اینو. استاد من با تعغیر باورهام به خیلیییی چیزها رسیدم که قبلا خوابشم نمیدیم و الان دارم و آینده ها در فکر دارم و میرسم. من الان تو استان خودم بهترین بهترین مغازه داخل استان رو دارم از نظر موقعیت مکانی با اجاره خیلییی پایین که اینم ثمره باورهام و مخصوصا خداوند عزیزم هست که این مغازه الان آرزوی میلیون ها آدم هست. اونم برا من که از نظر خیلی همکارانم بچه هستم. استاد واقعا دمت گرم خیلی مردی. من از کنارت خیلیییی چیزها یاد گرفتم و آینده هام از الان نوشتم و دارم تخته گاز میرم اونم چه سرعتی و همش مدیون شما هستم. خداوند پاک و عزیز برات بهترین ها رو بیاره و انشالا همیشه شاد و سلامت در کنار ما باشی
حرف زیاد دارم ولی دیگه سرتو درد نمیارم.
سلطان خودتی شیر اداتو در میاره
سلام خدمت همهی دوستان عزیزم
سلام استاد مهربان و خانم شایسته و گرامی
خدا رو سپاس که چه قدر قشنگ و چه اندازه به بهترین شکل هدایتم میکنه ( مثل یه نوزاد که اولش دندون نداره و باید شیر بخوره تا وقتی به سنی میرسه که بتونه یه دستگاه گوارش کامل برای هضم هر غذایی داشته باشه) و آگاهیها رو ذره ذره از طریق این سایت خوشرنگ و صمیمی به روشهای مختلف و از طریق همهی حواسم در اختیارم قرار میده گاهی با خوندن گاهی با شنیدن گاهی با تفکر گاهی با مرور خاطرات گاهی با تکرار…
یه حس عجیب و فوق العادهای دارم قبلا فقط میومدم توی این بهشت و یاد میگرفتم الان یه ذره ناخوداگاهم پیشرفت کرده و بهتر برنامهریزی شده و یه درکی بهم داده میشه و بلافاصله تاییدش رو از نوشتهها و تجربیات شما عزیزاندل و استاد جانم میگیرم. خدا رو سپاس.
استاد سپاسگزارم که از طریق انتقال آگاهیتون و بازگو کردنش از حس و دیدگاه دوستان گرانقدرم هر بار به من آرامش و ایمان بیشتری هدیه میکنید
روزی بیشمار خدا رو سپاس میگم که این قدر الگوی فوقالعادهای جلوی راه من گذاشت همچون شما استاد عزیزم و همراهان بینظیر که با انتقال تجربیاتتون من رو مطمین میکنید به اونچه فطرتم تأییدش میکنه.
خدا رو سپاس و شما را ،گرچه همگی یکی هستید.
هرچهسپاس گویمت، هرچه تو را ستایمت/
گرچه تویی بینیاز، شاد روان خود کنم/
بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمیــن
ســـــلام ســـــلام ســـــــــلام
یک سلام پر از عشق و صمیمت و حس خوب به شمایی که قصد داری این کولاک رو بخونی تا هرکجا خوندی فقط مراقب باش چون میخوام کولاک کنم.چرا کولاک چون اصلا تو کولاک و بمباران زیبایی ها و خوبی ها و عشق ها و دوستی ها قرار گرفتیم. کولاکــی از کامنت ها و توجه های مثبت و زیبا…دوستان میبینید مــــا چقدر خوشبختیم و چقدر به هم گره خوردیم میبینید وقتی یک کوچولو بینا میشیم این حجمی از کولاک زیبایی ها و خوبی ها و جملات قشنگ و محبت های سرشار از عشق و آگاهی های ناب و تلاش های بی وقفه و ….هر انچه خیره مـــا رو در بــر میـــگیره. میخوام بگم ما تو کولاکــِی از خیر و خوبی هستیم پس هرکدوم از شما با نوشته ها و توجه ها و تجربه ها و ایده ها و آگاهی ها و عشق ها و هرچیزخوبی که نثار میکنید تو این کولاک ها شریک هستید…شما داری کولاک خودتو میبینی میخونی. ببین چقدر عشقی چقدر خیر و شادی و انرژی در جهان به پا کردی…اصلا اومدم بگم تک تک تون رو دوست دارم با توجه یا بی توجه. متوجه این جملات در هم گسیخته من بشین یا نشین من فقط بی وقفه میخوام بگم دوست تون دارم وقتی میام بنویسم هوش از سرم میپره و یادم میره از چی قرار بود بنویسم. (البته گاهی هم خود نوشته ها میپره…)اینبار خودم میخوام بپرم و دوباره و دوباره بیام بنویسم این جایزه آخر شب من به منــه….
سلام به جمع خوبا
الهی شکرت خدا،به نظر من جنس صحبت ها جنس کلمات قران هست،من اینجور احساسش کردم وقتی گفتید شکر کذاری باعث میشه تا خدا شمارو هدایت کنه دلم شیرین شد،انگار من کم شکر گذار بودم،خداباشکرت بخاطر این قانون های بدون تغیر،چقدر دوست دارم زیبای هارو،چقدر ثروت باشکوه،چقدر ثروتمند بودن ادم رو به خدا نزدیکتر میکنه،خداروشکر بخاطر ابن هوا ،ابن زندگی این تجربه ها،
در خصوص سن که صحبت شد،یه نوری در قلبم روشن شد،جالبه من اون فتیل رو دیدم که اون پیرزن اسکیت سوار شده بود اما اصلا برام مفهومی نداشت،الان که از دل این موضوع زیبایش کشیده شد بیرون که تو سن بالا هم کمپ میزنن سر کار میرن شادی میکنن کودک درونشون فعاله،یک لحظه به خودم امدم بابا تا اخرین ثانبه عمر میشه تجربه کرد میشه لذت برد،فرصت لذت بردن و تجربه کردن رو از خودم نباید بگیرم،از الان تا اخر عمر وقت دارم برای لذت بیشتر بردن،
خدایاشکرت