سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 197 - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)

476 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    یگانه بانو گفته:
    مدت عضویت: 802 روز

    ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد و گفت: این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند

    مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند: فرزند شما یک نابغه است و این مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید.

    سالها گذشت مادرش از دنیا رفته بود روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد که برگه ای در میان شکاف دیوار او را کنجکاو کرد آن را درآورده و خواند.

    نوشته بود: کودک شما کودن است از فردا او را به مدرسه راه نمی دهیم

    ادیسون ساعت ها گریست: و در خاطراتش نوشت “توماس آلوا ادیسون، کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان به نابغه قرن تبدیل شد”

    سلام یاران جان….

    با یادآوری این داستان دوست داشتم بگم کاش ما هم بتونیم درنقش همان مادر قهرمانی باشیم که با القای باورهای قدرتمند و زیبا به ذهن ناخودآگاهمون ، زندگیمونو اونجور که دوست داریم بسازیم.

    «داستان چشم زخم»

    داستان نام آشنایی که خیلی هامون مدت ها درگیرش بودیم، یادمون میاد تا قبل آشنایی با استاد چقدر داستان های عجیب و غریب درمورد چشم زخم شنیده بودیم و باورش کرده بودیم، چقدر بد بیاری ها، چقدر اتفاق های منفی برامون پیش اومد با باور و قدرت دادن به بحث چشم زخم.

    خداروشکر الان تک تکمون با حضورمون تو این سایت به مرحله ای از آگاهی رسیدیم که نه تنها ذره ای باور نداریم که کسی می‌تونه تاثیری تو زندگیمون داشته باشه، چه بسا که به خاطر این طرز فکر که کسی بهش اعتقاد داره و جدیش میگیره خنده مون بگیره.

    باور مخربی که مانع بسیار بسیار بزرگی بوده برای من برای نرسیدن به خیلی از اهداف و خواسته هام.من دوست داشتم به بهترین ها برسم، بهترین ها رو داشته باشم، تلاش زیادی هم میکردم ولی چون باورم این بود که چشم میخورم و ممکنه اتفاق های بدی بیفته و حتی برسم به پایین تر از این جایگاهی که هستم بهشون نرسیدم.

    و چقدر از کشف این باور مخرب خوشحالم و ایمان دارم که با رفع کردنش قراره چه دریچه های خوشبختی برام باز شه.

    دوستتون دارم یه دنیااااااااااااا…………..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
    • -
      فهیمه پژوهنده گفته:
      مدت عضویت: 2191 روز

      سلام به شما دوست ارزشمندم

      سلام به شما یگانه بانو عزیز

      چقدر لذت بردم از یادآوری داستان اخراج شدن ادیسون و اون نامه ایی که توسط مادر با نگرش و عاشقش جور دیگه ایی به ادیسون رسید.واقعا سپاسگزارم برای رپاهای زیبایی که از خودتون به جا میذارید.

      چه جملات زیبایی رو یادآوری کردین واقعا هم تحسین تون میکنم هم سپاسگزارم عزیزم بخاطر وجودتو حضورت…

      ما هم بتونیم درنقش همان مادر قهرمانی باشیم که با القای باورهای قدرتمند و زیبا به ذهن ناخودآگاهمون ، زندگیمونو اونجور که دوست داریم بسازیم.

      برات از الله یکتا بهبودهای دائمی درونی و بیرنی رو خواهانم.

      ارادتمند شما فهیمه پژوهنده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    محمد دِرخشان گفته:
    مدت عضویت: 1950 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    کزو ماندگار، این زمین و زمان

    که با نام او راست گشت آسمان

    که با عشق او شد دنیا، بی کران

    به نام دنیا بخش پاک آفرین

    به راهش بود، مردم راستین

    سلام و عشق خدمت استاد عباسمنش،خانم شایسته و دوستان گلم

    چه فروشگاه

    تمیز

    زیبا

    خلوت

    بزرگ

    و بخش سلفکشینگش که مشتریان میتونن خودشون صورتحساب خودشونا پرداخت کنن،هم هزینه هاشون کم شده و هم حس اعتماد به مشتریان میدن

    یه حساب کتاب کنیم قیمت خرید

    167*49,000=8,180,000

    و این است ارزش و خوبی ثروتمند بودن،که قیمت یک خرید برابر است با حقوق یک ماه کارگر در ایران،البته که درآمد آمریکا را باید با مخارج همون کشور مقایسه بشه.

    در مورد سخنان استاد

    دوستان ما همه چیز را باید با معیار عقل بسنجیم و ببینیم با عقل و درکمون جور درمیاد یا نه،نباید فقط به گفته ها و شنیده های دیگران بسنده کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  3. -
    زهره گفته:
    مدت عضویت: 918 روز

    خدایا شروع سخن نام توست

    وجودم به هر لحظه آرام توست

    دل از نام و یادت بگیرد قرار

    خوشم چونکه باشی مرا در کنار

    سلام استاد گرانقدر و مریم بانوی شایسته

    خدایا شکرت بابت یه قسمت جدید دیگه از

    سریال زیبای سفر به دور آمریکا .

    بعد از گذر از یه جاده ی زیبا با گلهای آفتاب

    گردان و گندم زارهای طلایی ،میرسیم به

    والمارت .خدایا شکرت بابت تمیزی و بزرگیه

    این فروشگاه .چقدر نعمت چقدر برکت چقدر

    فراوانی و تنوع خدایا شکرت .

    استاد و مریم بانو هم که خیلی مختصر و مفید

    طبق قانون سلامتی خرید میکنن .

    چقدر قابل تحسینِ این حد از اطمینان و احترام

    و آزادی که در فروشگاه های آمریکا برای

    مشتری ها قاعل هستند و راحت بدون اینکه

    معطل بشی و تو صف وایستی خودت حساب

    میکنی و پرداخت میکنی و سریع کارت انجام

    میشه.یه سودِ دو طرفست هم برای صاحب

    فروشگاه که پول واسه صندوقدارها نمیده هم

    مشتری که کارش زودتر انجام میشه.

    خدایا شکرت بابت این بهبود های داعمی و

    پیشرفت تکنولوژی که باعث گسترش جهان

    میشود.

    استاد سپاسگزارم که در هر قسمت کلی درس

    دارین برای ما و باعث میشین ما باورهای

    مخرب و نادرست رو که بدون آگاهی و

    شناخت، از دیگران و شنیده هامون پذیرفتیم

    شناسایی کنیم و در موردشون فکر کنیم و

    تجدید نظر کنیم.

    یاده قسمت 110سفر به دور آمریکا افتادم ، که

    در مورد قلعه کرال کستل بود که یک فردی

    به اسم اِدوارد ساخته بود و چقدر داستان در

    مورد این قضیه گفته شده بود و بصورت یک

    راز مخوف ازش یاد میشده تا اینکه یه آقای

    آمریکایی اومده بود و در موردش تحقیق

    کرده بود و متوجه شده بودن که این آقای

    اِدوارد با استفاده و درک قوانین تونسته بوده

    اون قلعه رو بسازه و اصلا رمز و رازی در کار

    نبوده و به تمام اون داستان های

    غیر واقعی و غیر منطقی پایان داده بودن .

    من خودمم خیلی از این داستان ها در گذشته

    شنیدم مثل جادو و جمبل و دعا نویسی ،که

    خدارو شکر من هیچ وقت حتی اون موقع هم

    که باقوانین آشنا نبودم هم این اراجیف رو قبول

    نداشتم .یا در مورد چشم زخم .چقدر باورهای

    اشتباه در این مورد به خورد ما دادن و چقدر از

    امامان و پیامبر برامون روایت میخوندن که

    چشم زخم وجود داره و ما هم ناآگاهانه قبول

    میکردیم. ولی خدا را شکر که با حضور در این

    سایت و آشنایی با قوانیین و شنیدن صحبت

    های ارزشمند استاد در فایل های مختلف

    متوجه این کدهای اشتباه شدیم و پی بردیم

    که خودمون خالق شرایط زندگیمون هستیم ولاغیر.

    آن کس که نداند که نداند

    در جهل مرکب ابدالدهر بماند

    آن کس که بداند که نداند

    لنگان خرک خویش به مقصد برساند

    آن کس که نداند که بداند

    بیدار نمایید که بس خفته نماند

    آن کس که بداند که بداند

    اسب شرف از گنبد گردون برهاند

    استاد و خانم شایسته بی نهایت ازتون

    سپاسگزارم .سفر خوش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2257 روز

      به نام خدای مهربان

      سلام به شما زهره خانم‌ زیبا اندیش

      چقدر زیبا و مختصر مفید نوشتید

      و

      چقدر خوب اشاره کردید به قسمت 110 و داستان کورال کسل و اون داستان های عجیب و غریب که هنوز هم به خاطر عدم آگاهی مردم، افراد اون مجموعه دارن ازش ثروت خلف می کنند دیگه !! :)

      خیلی شعر آخر متن هم زیبا بود

      سپاسگزارم

      در پناه خداوند مهربان باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        زهره گفته:
        مدت عضویت: 918 روز

        به نام الله یگانه

        سلام به آقای تجلی عزیز

        سپاسگزارم و خیلی خوشحال

        شدم بابت توجهتون و

        ممنونم که وقت گذاشتین و

        برام کامنت گذاشتین. همیشه

        از خوندن کامنت های زیبای شما لذت میبرم.

        انشالله در مسیر علاقتون

        بهترین ها نصیبتون بشه

        موفق باشید برادر،بازهم

        سپاسگزارم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    به نامِ خداوندی که هر لحظه بیشتر از کشفش تو زندگیم و عشق و عاشقی باهاش خوشحالم و سپاس گزارشم که هر لحظه مهرِ خودش رو توی قلبم پر رنگ و قوی تر میکنه.

    دیروز تو پیاده روی هدایت شدم به گوش دادنِ فایلِ دعای کمیل امام علی (ع)…

    آقا کولاکه…

    با چه ادبیاتی امام علی ع با خداوند صحبت میکنه و ازش درخواست میکنه مستقیم* …

    چقدر ابرازِ کوچکی میکنه در برابر عظمت خداوند* …

    دیوانه شدم رفت.

    خدایا مرسی که خودت مهرت رو انداختی تو دلم.

    مرسی که تو زندگیمی.

    مرسی که نان استپ داری هدایتم میکنی، حمایتم میکنی.

    سلام به استاد عباس منش جانم.

    سلام به شایسته ترین مریم جانم.

    سلام به اعضایِ صمیمیِ خانواده عباس منش.

    سلام به کل جهان و همه ی مخلوقاتِ زیبای خداوند.

    بَنِرِ سایت و فایل جدید رو که دیدم ذوق کردم فراوون.

    من عاشقِ فروشگاه و خرید از فروشگاهم.

    دیوانه ی فراوانیِ محصولات، تنوعشون، نظم و چیدمانِ جذابشون، بسته بندی های جذاب و رنگی رنگی، لاین های متفاوت…

    خب ذوق کردم که فروشگاه داریم تو این قسمت، دانلود کردم و در شایسته ترین زمان تماشا میکنم.

    الان سپاس گزاری مینوشتم دلم هوای سایت رو کرد و الان میبینم پایِ نوشتنِ کامنت هستم.

    خدا رو شکر الان دارم کامنت مینویسم، حالم خوبه، خودمو دوست دارم، پیرامونم رو دوست دارم، آرامش و شادی دارم، خانواده خوبی دارم که خیلی دوستشون دارم، اینجا تو سایت هستم و یه عالمه دوست و استاد عالی دارم و …

    دیشب سورپرایز شدم. 7 پاسخ در یک شبانه روز.

    قشنگ داره خلق میشه و هر روز شده پاسخ های دریافتیم…

    چون تو ستاره قطبی مینویسم هر روز…

    کامنتهای خوب میخونم و مینویسم و دریافت میکنم از فضلِ خدا.

    اعتبار هر حس خوب و نعمتی تو زندگیم از اللهِ یکتاست که مخلصشم دربست تا همیشه.

    موقع ظرف شستن امروز این آگاهی با صدای بلند اومد:

    اگه دیدی هدفی انجامش سخته، بدون که یا غلطه، یا زمانِ انجامش نیست، یا من آماده نیستم، یا روشم غلطه.

    اینو خدا قبلا تو اوریگامی (هنرِ تا کردنِ کاغذ) هم بهم نشون داده بود حسابی، وقتی قفل میکردم، تا و کاغذ راه نمی‌داد تا شکلم خلق شه…

    معلمِ نازنین و دلبرم خانم زهره بحرالعلومیِ نازنین که تو برنامه عصر جدید هم اومده بود سالها پیش، بارها بهمون گفته بود هر وقت دیدین نمیشه بدونین باید اون لحظه رهاش کنین برین سراغِ یه چیزِ دیگه مثلا استراحت، خواب، خوردن خوراکی یا هر چیزی که کاملا تغییر وضعیت بده ذهنتون، چون اون لحظه ذهنتون خسته است و به جواب نمی‌رسین.

    دقیقا همینکار رو میکردیم بعد از مدتی که میومدیم سراغِ ادامه ی کار، گره ای در کار نبود، عسل بود، راحت و آسان بود.

    یه بار که شب قفل کرده بودم سر تا کردن جعبه و فکر میکردم عجب سخته، عجب بدقلق و ناجوره، یاد حرف زهره جون افتادم، رهاش کردم رفتم سراغِ چیز دیگه ای تو زندگیم…

    فردا صبحش اومدم سراغش از اول درست کردم انقدر ساده، روان، شیرین، عینِ کره انجامش دادم و به نتیجه رسیدم تا مدتها قفل بودم که این یعنی همون جعبه ی دیشبه که باهاش کشتی گرفتم و در نمیومد؟؟؟؟؟

    خدایا مگه داریم؟

    مگه میشه.

    الان کشف کردم این خودش یه روشِ کنترل ذهنه.

    تمرکز رو از روی قفلی بردار، رهاش کن، بذار روی چیز دیگه ای، بعدا که برگردی راحت جلو میره چون ذهن خسته کارایی نداره، ذهنِ آروم کارایی داره.

    سوال: ایا این کامنت مرتبطه با این فایل؟

    اولش بله، شاید ادامه اش خیر، من نمیدونم چرا ولی اینجا نوشتم، باید اینجا نوشته میشده که نوشتم.

    چقدر تغییراتی که تو زندگیم اومدن بیشتر و بیشتر میان جلوی چشمم:

    صبح تو پارک به یه خانم غریبه لبخند زدم گفتم صبح به خیر، با لبخند و خوشرویی جوابمو داد آرزوی روز خوب هم برام کرد.

    انگار حس میکنم این روزها جهان آروم تره، پیرامون من آرومه، صلحه، همه خوبن، خوبی هاشون میاد سمتم، مهربونی میاد، خوش اخلاقی میاد…

    مامانم میگه خودت خوش اخلاقی، با آدمای خوش اخلاق روبه رو میشی.

    کاملا تایید میکنم.

    به فضلِ خدا سمانه خیلی خوش اخلاق تر، مهربون تر، خوشروتر شده و میشه.

    من سپاس گزار خدا هستم که اینطوری شدم، کلی کیف میکنم با سمانه و اعتبار همه شو از اللهِ یکتا میدونم.

    کلی روزیِ حساب و غیر حساب میاد هر لحظه.

    کلی مهربونی و عشق میاد.

    فایلهای خوب، دوستان و خانواده ی خوب، امنیت عالی، آرامش عالی…

    چطوری؟

    از وقتی با فایلهای استاد و به لطف خدا افکارم شروع کرد به عوض شدن و بهبود و …

    یه اتفاقِ عالیِ دیگه هم افتاده، همسرم دو روزه دفتر برداشته نکات مثبت روز رو مینویسه…

    خیلی ساده و راحت مینویسه، امروز خوندم خیلی کیف کردم…

    دیروز تو ماشین و چند بار هم قبلا از کامنتهای بچه ها با همسرم صحبت کردم، یه طوری شده کاملا سایت و بچه ها تو خانواده ی همه مون وارد شدن.

    خدایا شکرت.

    خدایا شکرت برای حس های خوبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1094 روز

      سلام سمانه عزیزم.

      چند روزه نتونستم کامنت بخونم و امروز اومدم سرش خدا را شکر که دسترسیم باز شد البته به قول شما.

      چند تا کامنت پشت سر هم ازتون خوندم نکته‌های جالبی برام داشت که دقیقاً مطابق با حال آن لحظه من بود.

      یکی اینکه نوشته بودید گاهی اوقات مادرتان را نصیحت می‌کنید و بعد متذکر شده بودید به خودتان که شاید مدار مادرتان از شما بالاتر باشد، دقیقاً همان حسی است که من موقع نصیحت کردن همسرم به خودم باید گوشزد کنم چون در عمل می بینم اون نتایج بهتری می‌گیرد ،با اینکه تلاش فیزیکی من در شنیدن یادداشت برداری خواندن و پاسخ به کامنت‌ها بیشتر است.

      دوم اینکه برایتان مهم نیست که نکات ارزشمند دریافت‌ها و الهاماتتان را کجا می‌نویسید و کلی بابت این سمانه جدید دور از تایید طلبی خوشحال شدید و قربون صدقه رفتید،منم ازت ممنونم پرنده بهشتی چون این نگاه تایید طلبی خیلی روی روح و روان آدم فشار وارد می‌کند و یه نکته مثبت دیگه هم دارد من با خیلی از دوستان از طریق پاسخ شما آشنا شدم و نکات جالبی که شما از توی آن کامنت بولد کردید کمک حالم بود .

      هرجا پیامی از شما در پاسخ به دوستی آمده باشد برایم فعال است و آن را حتماً می‌خوانم شما و زهرا نظام الدینی عزیز، اما اوقاتی که با کمبود وقت مواجهم پاسخ به دوستان بقیه را معمولا نمی‌خوانم، شاید هم هنوز دسترسیم باز نیست چون گاهی اوقات با اینکه نخوانده‌ام دستم اشتباهاً می‌خورد و دیلیت می‌شود.

      اینکه در ستاره قطبیتان نقطه آبی را خواستید امیدوارم این نقطه آبی در بهترین زمان و مکان به شما برسد برایم در فایل گربه چکمه پوش پاسخ گذاشته بودید خواستم اینجا بابت آن محبت هم از شما تشکر کنم.

      سعی من این است که هر روز در سایت فعال باشم اگر شده حتی یک فایل ببینم کامنت بخوانم و هر روز خودم را با آگاهی‌های ناب و انرژی‌های خالص و الهامات خداوند به دوستان در کامنت ها در این سایت بمباران کنم و در این مدت اثرات شگرف آن را بهتر مشاهده کردن نسبت به قبل که منظم نبود،اما هنوز جا برای بهبود زیاد است شما بخوان زززززززییییییییااااااااااااااااااد.

      خدا را شکر که انقدر صیقلی شده‌ای که دسترسیت برای نوشتن و خواندن بیشتر کامنت‌ها باز است تحسین می‌کنم جلای قلبت را و آرزو می‌کنم بیشتر از این را برایت.

      در آغوش خداوند امن و گرم و آرام

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    رسول خانکی گفته:
    مدت عضویت: 1149 روز

    سلام به همه دوستان

    بعد از خوردن یه صبحونه دلچسپ

    نشستم و با عزیز دلم تقریبا دوساعتی درباره رشدمون و پیشرفتامون صحبت کردیم و کلی فرکانس مثبت فرستادیم و خودمون را با رفتارهای گذشتمون مقایسه کردیم و خیلی شگفت انگیز بود.

    من خودم در گفتگو با همسر عزیزم

    به این نکته اشاره کردم که استاد جان و خانم شایسته با خودشون خیلی در صلح هستن.

    این انسان شریف و بزرگ وقتی که تو خونه کرج زندگی می‌کرده از دیدن 4 تا درخت که جلوی خونشون بوده هر بار تشکر و قدردانی میکرده

    و باور می‌ساخته که اگر من هزار بار این شکر را به جا اووردم بار هزارو یکم جنس این شکر نعمت و احساسش فرق خواهد کرد و من را در یک مدار بالاتر قرار خواهد داد پس هر بار باید این کار را با دیدن هر زیبایی انجام دهم و این کار اصلا و ابدا تکراری نخواهد شد بلکه باور من را قوی تر خواهد کرد و جز شخصیتم خواهد شد.

    داشتم فکر میکردم چقدر باگذشته احساس لیاقتم بیشتر شده و وقتی این در درونم حل شد باز خوردهاش را از بیرون دارم می‌بینم که چقدر دیگران از خانواده و همکارها و افرادی که باهاشون در ارتباطم میشه دید.

    در یه روز یه نفر از همکارها سه مرتبه بهم گفت تو چه آدم دوست داشتنی هستی .واقعا از ته قلبم میگم.

    این در حالی هست که من دارم یه ماهی است این جمله را شب و روز به خودم میگم که در همین موقعیت مالی و مکانی و شخصیتی که هستی رسول جان تو توانمندی ،بینطیری،فوق العاده ای،ارزشمندی دوست داشتنی هستی،لایق بهترینهایی،چون هدایت شده خدایی،چون عزیز کرده خدایی و عزیز دردونه خدایی.و این جمله ورد زبونم شده.

    منم لبخندی زدم و گفتم حتما همینطوره که میگی.

    این پروسه از جایی شروع شد که من سر کارم روی تمام رفتارهای همکارها زوم میکنم و خوبیها و نکات مثبتشون را می‌بینم و عنوان میکنم .نه به خاطر اینکه اون آدم را خوشحال کنم.این در اولویت آخر شاید باشه .بلکه کاملا خودخواهانه دارم ظرف وجودما و کانون توجه و لیاقت را بالا میبرم. و نتیجه این عمل که تقریبا دو سه سالی هست انجام میدم، را با بازخوردها از همه دارم می‌بینم.

    امکان نداره کسی برفرض مثال بخواد پشت سر کسی حرفی بزنه و من مشاهده گر اون باشم

    هر کسی که باشه اون مکان را ترک میکنم .کاملا بی‌رحم بی‌رحم هستم با اطرافیانم در این مورد و خودما کاملا دوست دارم و از این مورد که خط قرمز منه نمیتونم به راحتی بگزرم.

    توخانواده همسرم و خانواده خودم کاملا همه اینا میدونن.

    اگر مثلا من خونه پدر همسر عزیزم برم .

    اگر ایشون اخبار گوش میده و یا میداد الان با کمال احترام شبکه را عوض میکنه و یا کلا تلوزیون را خاموش میکنه.

    یا اگه مثلا صحبت‌های دور همی به جایی کشیده بشه که از خط قرمز من عبور کنه.من همون لحظه پا میشم و میگم الان وقت پیاده روی منه.

    مثال دیگه اینه که نه گفتن جز شخصیت من شده و اینم جز خط قرمزهای منه به هیچ وجه اولویت خودم و احساسم را به احساس دیگران ترجیح نمیدم.

    قبلا مثلا سه سال پیش اگر به من پیشنهاد مسافرت جمعی میشد همون لحظه بدون درنگ و بدون فکر قبول میکردم.ولی الان باید اون آدم در فرکانس من باشه وگرنه با کمال احترام قبول نمیکنم و الان مسافرت با همسر و فرزندانم را ترجیح میدم .مگر اینکه این پیشنهاد از یه ادم با همفرکانس خودم و یا از من بالاتر باشه قبول میکنم.

    موضوع دیگه که خیلی خوب شدم و بازم جاداره موضوع کمک و دلسوزی به دیگرانه که میشه گفت تا حد بسیار بالایی درک کردم که به قول استاد عزیزم ما برای کمک به دیگران عاجز و ناتوانیم و برای کمک ورشد و پیشرفت خودمون تا بیکران و کیهان توانمندیم چون خدا روح خودشا در وجودمون نهاده که قدرت خلق هرچیزی را که بخواهیم داریم.

    سر کارم در روابط با اطرافیانم امکان نداره هیچ دلسوزی داشته باشم و اینم از خط قرمزهای من شده و میشه گفت بزرگترین و بزرگترین پاشنه آشیلم محسوب می‌شده و تاحد بسیار بالایی بهتر شده.

    آقا جان قبلا رسول تو هر کاری به هر ماجرایی سرک می‌کشید و شده بود کدخدای محل همه بهش رجوع می‌کردند.

    به عنوان مثال

    یکی از اقوام میومد و می‌گفت من با پسرم مشکل دارم و من سریعا وارد ماجرا میشدم با این باور که من در کمک به دیگران توانمندم و اینقدر نصیحت وراهکار میدادم و نتیجه این دخالت در کار خدا و جهان

    میشد که من خودم روابط با همسر فرزندم به چالش کشیده میشد و چک ولقد را میخوردم.

    الان فقط و فقط به رشد و پیشرفت خودم کمک میکنم و اگر هم کسی از من درخواست کنه در حدی که بتونم سعی میکنم با این تفکر که من توان کمک به این فردرا به اندازه سر سوزنی ندارم و اگر او در فرکانس کمک من باشد به او کمک می‌شود .و من با این کار فقط د فقط به خودم کمک میکنم و طرف حسابم خداست.

    چند روز پیش کل خونه خودما نقاشی کردم (رنگ روغن) .این در حالی بود که زمان مجردیم من یه آچار هم دستم نگرفتم و کلا دوتا برادرای عزیزم همه کارها را تو خونه انجام می‌دادند.

    نقاشی خونه به زیباترین وجه ممکن تموم شد .

    این درحالی هست که من سرویس کولر و کارهای از این دست را بعد از دیدن کارهای استاد عزیزم در سریال زندگی در بهشت، خودم انجام میدم و اگر کمکی هم بخوام سریع تو گوگل سرچ میکنم و انجامش میدم و تو این کارها هم خیلی خیلی پیشرفت کردم.

    از خط قرمزهای دیگه من گرفتن وام و قسطه که تعهد دادم که ایشالله به زودی همش را صفر میکنم.همونطور که آقای عطار روشن عزیز و اسدالله تونست پس منم میتونم.

    قسط هام یکی پس از دیگری داره صفر میشه.

    از دیگه کارهای عملی من که به باور کمبود کمک کرده از خرید برنج 120 کیلو و تقریبا صفر کردن اون استفاده اون رسیدم به خرید برنج 10 کیلویی و همش به خودم میگم هست .همیشه برای من هست.

    خرید سیب زمینی پیاز که سه سال پیش با یه خرید خیلی زیاد از هر چیزی بود که اونم نشان از باور کمبود داشت و یه صندوق خرید از بازارچه ها انجام می‌گرفت رسیده به یک کیلو شکر ،یه کیلو از هر چیزی و وقتی تموم شد میرم میخرم. و اونم از مغازه ها و هایپر استار که دارن به پیشرفت جهان کمک بیشتری میکنن.

    یکی دیگه از پیشرفت‌های که خیلی در اون خوب شدم و جز پاشنه آشیل بوده به همه آدمهای دورو اطرافم به یه میزان احترام میزاشتم که الان بر اساس احترام و درجه شخصیت طرف مقابل و فرکانس اون طرف احترام میزارم.

    چه لزومی داره با فردی ‌که فرکانس درب و داغونی داره همکلام بشم،من برا خودم الان خیلی ارزش قائلم در ضمن اینکه اون انسان را به عنوان انسان بودنش دوست دارم ولی بایه سلام و احوالپرسی ساده ازش میگزرم.

    و در عوض اگه کسی برام شخصیتش ارزشمند باشه شاید یه ساعت باهاش در حال گپ زدن باشم و کلی از این مصاحبت کیف و لذت ببرم ،چون خودما خیلی دوست دارم.

    نمیدونم اول صبحی چطور شد اینهارا نوشتم .

    ولی اینم یه ردپای دیگه از رسول هست که بعدها میتونم ببینم و به خودم بیشتر افتخار کنم.

    براهمه عزیزانم و استاد جانم و خانم شایسته بهترینها را آرزو دارم.

    سلامت و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  6. -
    اعظم بابازاده گفته:
    مدت عضویت: 1044 روز

    سلام به استاد زیبارو و همیشه خوش رو

    سلام مریم خانم عزیزم

    استاد جان سفر بخیر

    خوش اومدید به این سرزمین کوهستانی زیبا

    پرچمتون بالاست

    در مورد توضیحی که در مورد آبیاری قطره ای دادید و شکلی که زمین بخودش میگیره و تصویری که ماهواره از بالا نشون میده

    و باور اشتباهی که مردم از این علت و معلول داشتن خیلی چیزا رو تو ذهن من میچرخونه و یادم میاره

    گفتم علت و معلول یادمون باشه هر اتفاقی در این دنیا علتی داره و هر علتی هم مسلما معلولی داره

    این باور به موجودات فرازمینی یا مخصوصا جن و پری و اتفاقاتی که میتونن بوجود بیارن ریشه در شنیده های سالهای سال داره

    از نسل های قبل بهمون رسیده درست مثل باورهای دیگه ای که داریم تغییر میدیم و باید نسبت به این چیزا هوشیار باشیم چون اینا ریشه اش شرکِ به خداست

    مثل کسانی که ادعای داشتن لشگر جن رو دارن و از این بابت کاروکاسبی راه انداختن

    یادمه خیلی سالها پیش وقتایی که هنوز خیلی جوون بودم به نصیحت اطرافیان گوش کردم و رفتم سراغ آدمایی که چند خط مینویسن و میگن یا آب کن بخور یا دود کن و ….

    خلاصه برای حل مسائل بیرون از خودم رفتم تو جاده خاکی بدون اینکه بدونم که این اتفاقا همه نتایج فرکانس های فرستاده شده خودم به جهان بوده ، چند باری به جای رفتن در خونه خدا در خونه این جور آدما رفتم تا شاید با نوشتن چند ورق خط شون ورق زندگیمو برگردونن

    اما صد افسوس که بیراهه ای بیش نبود و خدارو شکر میکنم که خیلی دنبال این چیزا نبودم

    خیلی هارو میشناسم که سالهای ساله که دنبال این دعا نویس و این رمال و اون یکی تو فلان شهرن

    بعد از کلی زمان گذاشتن و هزینه کردن اگه اوضاع درست میشد میگفتن طرف کارش درسته اگه هم اوضاع تغییری نمیکرد میگفتن طرف چیزی بارش نبود و دنبال یه آدم دیگه بودن

    بزارید از تجربه تلخ خودم بگم

    یه روزایی از عمرم کسی رو باور کردم که نه دعا نویس بود نه ملا بود نه نظر کرده خدا بود و نه هیچ کدوم از اسم های دیگه ای که خیلی ها روی خودشون میزارن برای کارو کاسبی شون و قدرت به رخ کشیدن و دوز و کلک زدن تا به مقاصدشون برسن

    اما این آدم بدجور روی باورهای من تاثیر گذاشته بود، از غیب از مسائلی و اتفاقاتی میگفت که من فقط و فقط خودم بودم و اون دقیقا درست میگفت یا از صحبت های رد و بدل شده بین من با بقیه میگفت و این موضوع اولش برام جنبه فان رو داشت (تنظیم کانون توجه و احساس قوی به ناخواسته) اما بعد یواش یواش تبدیل شد به احساس ترس و ترس و ترس

    من روزهایی رو در توهمات این ترس های واهی گذروندم و بالخره بعد از خوردن ضربه های خیلی سخت پی بردم که واقعیت نداره و تونستم با یاری پروردگارم بر ترسهام غلبه کنم

    باور اون دروغ ها که بعضی آدمها قدرت خاصی دارن و میتونن تو رو کنترل کنن منو از پا درآورده بود

    از اینکه اسیر همچین شرایطی شده بودم سرخورده و افسرده شده و باور کرده بودم که محکومم به اون حال و روز بد تا آخر عمر

    خدای من ، من نمیدونستم تا چه حد مشرک شدم به خدای مهربانم، خدایی که عاشق من بوده و هست

    خدایی که لحظه ای منو تنها نذاشته و همیشه منو میدیده و منتظر بوده ازش بخوام فقط ازش بخوام تا منو نجات بده

    اما در عوض من چی کار میکردم، بیشتر و بیشتر به غیر او پناه میبردم، از غیر او می ترسیدم بخاطر باور همه مزخرفاتی که به دروغ و کلک و صحنه سازی برام درست شده بود

    اما بقول استاد چک و لقد خورم ملس بود،چون تا مرز نابودی رفتم

    زمانی که رب العالمین رو صدا زدم ، در لحظه منو گرفت در آغوشش و گفت

    جانم ایجانم من اینجام، هستم

    أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ

    استاد عزیزم از اینکه یه روزی به ندای درونت گوش جان سپردی و مسیر رو طی کردی تا مثل امروز من حرفهای توحیدی شما رو بشنوم و خدای خودم را بیشتر و بهتر بشناسم ازتون صمیمانه تشکر میکنم

    استاد دخترم طی اتفاقاتی که شاهدش بود و دروغ هایی که باور کرده بود همیشه میترسید

    جوری شده بود که با قاطعیت میگفت من تو آینه فلان شکلی رو دیدم

    من فلان اتفاق رو احساس کردم

    من احساس میکنم یکی کنارم بود و امثال این چیزا که آدمو به دیوونه خونه میکشونه

    خداروشکر اون موقع من تونسته بودم کمی بخودم بیام و اون هاله ای که با ذهن شرک آلودم دور خودم درست کرده بودم رو از بین ببرم و کنترل اوضاع رو دست بگیرم

    من با باوری که به واسطه فایل های توحیدی شما از خدای خودم پیدا کرده بودم و آرامشی که تمام وجودم رو فرا گرفته بود تونستم این تصورات ذهنی دخترم رو بشکنم و قدرت خدا رو براش پررنگ کنم

    به دخترم میگفتم هیچکس هیچ قدرتی توی زندگی ما نداره این چیزایی که تو فکر میکنی میبینی و احساس میکنی واقعیت نداره و ساخته ذهن توست بخاطر باور کردن دروغ های یه آدم شیاد و تمام

    جوری بود که دخترم به شدت از تنهایی میترسید از جلو آینه رفتن می ترسید و لحظه ای تنها تو خونه نمیموند

    خدارو هزاران بار شکر که همه اون ترس ها از بین رفتن بجاش باور اینکه قدرت مطلق از خداست و همینطور خالق بودن خودش در زندگیش شکل گرفته

    ایمانش به خدا بیشتر و بیشتر شد و اون موضوعات واهی رو دیگه تجربه نکرد

    اینکه شما میگید ممکنه به واسطه اطلاعات ناکافی و باور اشتباه از یه موضوع نتیجه گیری های غلط داشته باشیم برای من واضح و روشنه استاد

    ما هر چی میخوریم از نداشتن توحیدِ

    اگه همین یه اصل جهان رو درک کنیم قوانین بعدش مثل قانون تکامل، قانون رهایی و وابسته به هیچ چیز و هیچ کس نبودن، قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و …. رو براحتی درک و بهش عمل میکنیم

    امیدوارم همه ما در این مسیر توحیدی تر عمل کنیم و خدا رو عاشقانه درک کنیم چون که همه عشق ها عشق به فرزند عشق به والدین عشق به همسر عشق به دوست، عشق به خود وهمسایه و فامیل و همه و همه به خدا ختم میشن چون

    هو الأول والآخر

    چون مبدا و مقصد یکیست

    چون انالله و انا الیه راجعون

    ما از خداییم و بسوی او برمی گردیم

    عشق به خدا سرلوحه زندگی همه مون باشه تا عشق های زمینی مون عطر و بوی خدایی بگیره

    تا بتونیم به زیباترین و بهترین شکل ممکن خودمون رو تجربه کنیم همان چیزی که برایش پا به این دنیا گذاشتیم

    عاشقتونم خدا یارتان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
  7. -
    حوریه نیکزاد گفته:
    مدت عضویت: 926 روز

    به نام خالقی که مارو خالق زندگیمون خلق کرد

    سلام خدمت استاد عزیزم خانوم شایسته و دوستان هم فرمانسیم

    استاد عزیزم ازتون ممنونم که انقد ذهن مارو باز میکنید و با گفته های ارزشمندتون باعث میشین ما فکر کنیم و هر چیزی رو به راحتی نپذیریم و قبل از هر شنیده یا دیده ای به این فکر کنیم ایا این میتونه به نفعم باشه؟ آیا باور کردنش به من کمکی میکنه تا باورش کنم؟؟؟

    من با این گفته های شما یاد چند سال پیش خودم افتادم یه روز برادرم ی ویدیو بهم نشون داد از ملایی که گویا جن گیری میکرد و ادمایی که پیشش بودن بشدت داشت نشون میداد دارن عذاب میکشن و این اقا داشت مثلا به وسیله قران این جن هایی که به قول خودشون اینارو تسخیر کرده بودن رو از جسمشون در میورد من بعد از دیدن این ویدیو به شدت وحشت زده شدم خیلی ترسیدم و یادمه اون روز رفتم یه سرچی تو نت درباره اینکه جن چیه چه کارایی میتونه با ادم بکنه یکم تحقیق کردم ی مشت چرتو پرت بی اساس که منو بیشتر ترسوند این باعث شد من به مدت طولانی از تاریکی حتی از شب تنها خوابیدن هم میترسیدم وقتی یجایی تاریک بود من همش این فکر میومد که الان یه جن ظاهر میشه

    من اون موقه با مباحث تون اشنا نبودم و فکر میکردم همه چیز تو زندگیم تاثیر داره علا خودم

    بعد یه مدت خبر رسید که این جن گیری این به ظاهر ملا کلا کلاهبرداری بوده و این داشته به ای وسیله درامد زایی میکرده که اخر سر مردم فهمیدن این بازیه اون اقا هم فرار کرد. اون وقت من کلی برای خودم تو ذهم از جن سناریو وحشتناک ساختم که اره میتونه منو تسخیر کنه اذیت کنه و اینا خب اولا برمیگره به اینکه باید ورودی هامونو کنتر کنیم و دوم اینکه همه چیو راحت نپذیریم و این ترس به شدت روی اعتمادبنفسم هم تاثیر گذاشته بود و من احساس میکردم خودم هیچ قدرتی ندارم و چیزی مثل جن یا هرچی میتونه زندگی منو خراب کنه تا اینکه خدارو شکر خداوند شمارو در مسیر زندگی ما قرار داد و ما میتونیم از شما یاد بگیریم مسیر درست رو و با لذت زندگی کنیم

    و ازتون ممنونم که این جمله طلایی رو بهمون یاد دادین که تنها قدرت جهان رب هست و بدون اذن خداوند حتی برگی از درخت نمی افته.

    هرچقدر باور کنیم و درک کنیم که تنها قدرت جهان ربِ و هرچقدر باور کنیم که هیچ چیز و هیچ کس تو زندگیمون هیچ قدرتی نداره میتونیم قشنگتر زندگیمون رو بسازیم و خوشبختی رو تجربه کنیم ازتون بابات این فایل زیبا ممنونم

    شاد باشید..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  8. -
    پریا حیدری گفته:
    مدت عضویت: 963 روز

    به نام آن که او نامی ندارد به هر نامی که خوانی،سر برارد

    سلام به استاد و مریم شایسته عزیزم

    این دوره از سفر به دور آمریکا اولین دوره ی من هست که تا قسمتی آپلود میشه سریع میبینم و لذت میبرم..

    قسمت های گذشته سفر به دور آمریکا رو دیده بودم ولی لذت دیدن این سفر خیلی خیلی برام بیشتره

    و در حال تجربه ی حس و حال خیلی متفاوتی هستم

    هر لحظه احساس میکنم من هم درحال سفر هستمو دارم

    زیبایی های این کشور به این بزرگی رو کشف میکنم تازه دو بزرگوار هم راهنمای این سفر هستن

    دیگه چی چه چیزی میتونی منو بد از یک روز تقریباً شلوغ سرحال و پرانرژی کنه ..

    استاد عزیز یکی از موضوعاتی(باوراشتباه) که در خانواده ی ما خیلی رایج هست سختی کشیدن برای رسیدن به خوشبختی

    برای رسیدن به هدف

    برای رسیدین به ثروت

    ،حتی رسیدن به فرد مورد نظر برای شروع رابطه ست…

    که بیشتر اوقات سختی فیزیکی واز دست دادن زمانته

    متاسفانه این باور در من به مقداری هنوز وجود داره و باید همیشه روی این پاشته آشیل کار کنم تا با نصف تلاش الانم یا حتی خیلی کمتر به خواسته ها و… برسم .

    یادم هست یکبار در ارتباط با فردی هیچ تلاشی نکرده بودم (کاملا خودم بودم)طرف خیلی زود به سمتم اومد و اون ارتباط خیلی زود شکل گرفت من همیشه پیش خودم میگفتم مگه میشه من تلاشی نکنم و کسی آنقدر زود با من در ارتباط باشه ؟

    این ارتباط به احتمال زیاد راحت هم از بین می‌ره …

    استاد دقیقا همینم شد اصلا یادم نمیاد سر چه موضوعی به اختلاف رسیدیم و از هم جدا شدیم…

    البته که این جدا شدن بزرگترین درس ها رو بهم داد و خیلی از پاشنه آشیل هامو پیدا کردن..

    امیدوارم خداوند مثل همیشه در این مسیر کمکم کنه تا باور های اشتباهم جایگزین باور های درست بشن،

    و همیشه باید برای باور های غلطم الگو مناسب پیدا کنم

    و تمام تلاشم رو انجام بدم باور های اشتباه دیگران رو بدون بررسی پیروی نکنم.

    خدایا شکرت به خاطر این همه زیبایی و فراوانی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
    • -
      کیمیا رضایی گفته:
      مدت عضویت: 1963 روز

      سلام به پریا دوست داشتنی

      باور !!!

      چقدر موضوع مهمیه این باور چقدر واضح و دقیق نشون میده همه‌چیز رو بهمون انگار اصلی ترین قسمت قانون همین باور هستش که اگر درکش کنیم خیلی راحت تر میتونیم پیش بریم در این مسیر

      الان که دارم کامنتها رو میخونم میبینم چقدرررر ازین الگو ها داریم تو زندگیمون که این باور های غلط باعث شده دقیقاً همون پیش بیاد در زندگیمون که بهش باور پیدا کردیم و بااااااز بیشتر پی ببریم به قانون بدون تغییر خدا به اینکه همیشهههه جواب جهان بله است هرچی رو باور کنی جهان هم همون میاره تو زندگیت

      چقدر تحسینت کردم برای اینکه اصلا در احساس بد نموندی و الان به خودت حس گناه و عذاب وجدان ندادی که وای اگر فلان جور باور نمی‌کردم الان پیشم بود و گفتی درس بزرگی گرفتم از روابط و چقدرررر قشنگ این تضاد رو فهمیدی

      با خواندن کامنتت یک موضوع دیگه رو هم برام مرور کردی اونم رها کردن و سخت نگرفتن بود اینکه لازم نیست برای رسیدن به هدفت خیلی سختی بکشی چه باور درستی چه باور قشنگی مرسی برای این کامنت زیبایی که نوشتی

      دوست خوبم امیدوارم همیشه در مسیر رسیدن به خواسته باشی و هر روز وارد مدار بالاتر و بهتری بشی و باور های درستت بیشتر و بیشتر بشن و خوشبختی بیشتری رو در زندگیت تجربه کنی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1272 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    گل‌های آفتاب گردان در کنار جاده. جاده ای زرد و سبز، محصور در بین کوههای کم ارتفاع خاکستری ، اسمانی آبی در بالا و بر روی آسفالتی سیاه رنگ ترک کمپری قرمز در ایالت کلرادو با خاطراتی خوش که می رود.

    در والمارت هستید که مایحتاج خود را خریداری کنید. فروشگاهی بزرگ که در آن همه چیز وجود دارد. واقعا که چقدر تمیز و متنوع. انواع میوه، گوشت، سبزیجات که اطلاعات کامل را بر روی هر کالایی نوشته اند.

    یک وعده در روز غذا و دسر هم بلو بری .

    یادمان به خریدهای قبل از دوره سلامتی افتاد که چندین چرخ دستی فروشگاهی از خریدهای شما پر می شد و هنگامی که به پرادایس می رسیدید با چندین فرغون آنها را خالی و حمل می کردید.

    جاده ای که از بالا دوایری را در روی زمین نشان می دهد که در دنیا آنها را به انسانهای فضایی نسبت می دهند. این دوایر مربوط به آبیاری قطره ای است که فضای گردی را ایجاد می کند. این پیش فرض ذهنی که باز هم اشتباه است و باور ما شده بود که انسانهای فضایی در کره زمین هستند.

    اطلاعات ناکافی و بدون پشتوانه باعث ورودی های مخربی در ذهن ما می شود که تبدیل به باور شده و از جنس همان باورها وارد زندگی ما می شود. چاه شیطان هم یکی از همین باورها است که فرد شجاعی با تحقیق و کاوش در آن به این باورها پایان داد و نتیجه درست را طبق دیده هایش باور کرد و به سخن کسی اعتماد نکرد و چرایی که به ذهنش رسید باعث آگاهی انسانهای دیگر شد و به خرافات پایان داد.

    هر کدام از ما با انتخاب خودمان پا به این جهان گذاشتیم و بعد فراموش کردیم که فقط باید خوش باشیم و با شادی مسیر زندگی را که بسیار کوتاه است طی کنیم و ذهنمان پر شد از باورهای مخربی که دیگران به ما دادند و بعد از مدتی خود مان سعی نکردیم که سوال کنیم آیا این درست است یا خیر؟

    ما پیش فرض های ذهنی زیاد و نادرستی در مورد خداوند و عملکرد آن ، قوانین که اصلا هیچ اطلاعی در مورد آن نداشتیم، در مورد ثروت، روابط و…..

    پر از پاشنه های آشیلی بودیم که با کمک استاد و خانم شایسته عزیز و آموزه‌هایشان آن ها را یافته آیم و همین یافتن ها زندگی ما را جهت داده و شیرین و زیبا کرده است. با تشکر از استاد و خانم شایسته عزیز

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
  10. -
    یاسمن زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2426 روز

    به نام خدای هدایتگر

    سلام به استاد عزیز و مریم نازنین و هم خانواده ای های دوست داشتنی!

    چه والمارت بزرگ و باصفایی بود :))) نمی دونم توی آمریکا هم همینجوریه یا نه، ولی اینجا بعضی والمارت ها کوچک و جمع و جور هستن، حتی بعضیاشون (البته به ندرت) میوه و سبزیجات هم ندارن، اما بعضی ها انقدر بزرگن که حتی دو طبقه هستن و از مبلمان بگیر تا هر چیزی که فکرشو بکنی دارن.

    چه احساس جالبیه که آدم بره خرید خورد و خوراک و مایحتاج روزانه، ولی فقط بشه گوشت و بلوبری و شامپو و قرص کلسیم و فویل! یه احساس سبکیِ خوبی به آدم میده…

    استاد و مریم جان واقعاً ممنون که از هر فرصتی برای به اشتراک گذاری آگاهی هاتون استفاده می کنین. مثلاً با دیدن همین زمین های گرد توی گوگل مپ راجع بهش صحبت کردین و تعمیمش دادین به بحث باورها. برای خودم و دوستانم نکته هایی که گفتین رو مرور می کنم:

    هر چیزی رو نپذیریم! این گفتنش راحته، ولی همه ی ما چیزهایی رو از خانواده و جامعه پذیرفتیم که اصلاً دنبال دلیل و منطقش نبودیم.

    بدونیم اگر اطلاعاتمون کافی نباشه چقدر راحت می تونیم نتیجه گیری های غلط داشته باشیم! تو بحث باورها هم همینه، مثلاً خیلی راحت افراد وقتی می بینن یکی یه نتیجه ی مالی خیلی بزرگ گرفته، خیلی سطحی می خوان نتیجه گیری کنن که چرا انقدر وضعش خوبه، و اون رو ربطش میدن به مسائل خارجی مثل شغل خاص، یا ساعت خاصی از خواب بیدار شدن یا هر عامل خارجی دیگه، عوامل ظاهری.

    ما باید ریشه ها رو ببینیم نه میوه ها

    یادمون باشه که تا وقتی در مورد چیزی اطلاعات کافی نداریم سعی کنیم برداشت سطحی نداشته باشیم و انقدر مطمئن نباشیم که درست فکر می کنیم.

    به قول حمیدِ حنیفِ، نامبرده الان داره با درصد کمی از مغزش می نویسه چون از پنج و نیم صبح بیدار بوده :)))) ولی دوست داشتم که فایل رو ببینم و براش بنویسم…

    خیلی جالبه، یه موقع وسط کامنتم ساعت لپتاپ رو نگاه کردم، 10:01 بود. و الان آخر کامنت باز نگاه کردم، 10:10 بود (ایموجی ذوق). خدایا شکرت که ما رو هدایت میکنی و با زبان نشانه ها با ما حرف میزنی.

    ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده

    در شب ظلمانی ام، ماه نشانم بده

    سر خـوشـی این جـهـان، لـذت یک آن بُـود

    آنچـه تو را خـوشـتـر است، راه بـه آنـم بـده

    شب و روزتون خوش و خدایی :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای: