سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 200 - صفحه 1

666 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 35
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    سلام مجدد به همه دوستانم.

    اومدم ویرایش بزنم تو کامنتِ اولم، متنی اضافه کنم، دیدم ویرایش خاموش شده با اینکه هنوز یک ساعت نشده.

    اشکالی نداره، خیره.

    تو این کامنت ادامه شو مینویسم.

    عکسِ بنرِ این فایل خیلی قشنگه از چندین بُعد:

    زیباییِ صخره ها، درختان، آسمونِ آبی، ابرهای قشنگ، آب، سنگ های داخلِ آب، آبشار، سبزه های روییده شده روی صخره ها

    زیباییِ خالصانه ی استاد جان و مریم جان و تناسبِ اندامشون، زیباییِ چهره های زیبایی که سرشار از صلح درونی هستن، لبخندهای زیباتون

    زیباییِ گذاشتنِ پا در آبِ خنک.

    یه زیباییِ دیگه که قند تو دلِ من آب میکنه: شما دو عزیز، دو یارِ بهشتی، دست تون رو انداختین روی شونه های همدیگه…

    کودکِ درونم میدونین چی میگه در موردتون:

    میگه ما دوتا، رفیقیم…

    البته که هستین.

    این هماهنگیِ روح و جسم، از رفاقت میاد.

    هم فرکانسی، از رفاقت میاد.

    لبخندِ روی لب، از رفاقت میاد…

    الهی شکر که این همه قشنگی دیدم تو فایل 200 سفر به دور امریکا.

    یه نکته ی جالب دیگه از این فایل برای من:

    باید به بدن فشار آورد تا بتونیم پرورشش بدیم.

    خدا قوت مریم جون و استاد.

    حالا آخرِ فایل، مجدد یه قابِ رویایی میبینم از زیبایی های جاده و طبیعت.

    و صحبت های استاد که تمرکزی صحبت میکنن از درس ها و نکاتِ مهم.

    از نکاتِ مهمِ استاد:

    اگه الگویی رو پیدا کردم که کاری رو که من میترسم، انجام داده و موفق شده، به این معنیه که اون کار انجام شدنیه.

    وقتی باورپذیر شه برام که شدنیه، تلاش میکنم و در زمان کوتاهتر به اون مهارت دست پیدا میکنم.

    برای همین الگو پیدا کردن خیلی مهمه برای موفق شدن، چون باورپذیری ذهن رو به شدت بالا میبره.

    وقتی باورها بنیادین شه درونم، یعنی بشه جزوی از شخصیتم، من به راه حل ها هدایت میشم.

    شجاعتِ خانم به شدت تحسین برانگیزه.

    منم، میتونم از پَسِ خودم و بهبود دادنِ زندگیم از همه ی ابعاد بربیام بدونِ هیچ وابستگی …

    این درسیه که بهم نشون داده شد با زبانِ تصاویر.

    الهی شکر برای این فایلِ عالی.

    ممنونم استاد جان و مریم جان.

    هر چی جلوتر میره بیشتر و بیشتر درک میکنم که چقدر، چقدر، چقدر، فرکانسِ سپاس گزاری بالاست، فوقِ فوقِ بالا.

    اینو از احوالاتم، حسم، تجربیاتم، اتفاقات زندگیم متوجه میشم.

    همگی مون در پناهِ رب العالمینِ قشنگم باشیم.

    خدایا بی نهایت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    به نامِ اللهِ یکتا، خداوندی که زیباست و زیبایی ها رو دوست داره، خداوندی که هدایتمون میکنه به بهترینا و زیباترین ها

    سلام به مامان بابای سایت، استاد جان و مریم جون :)

    سلام به همه ی اعضای قشنگِ خانواده ی صمیمیِ عباس منش.

    سلام به سمانه و همه ی مخلوقاتِ زیبای خداوند.

    سلام به گلهای تو خونه :)

    این فایل آغاز میشه با روی ماهِ خندانِ استاد با صدای لطیفِ مریم جون و جاده ای که بی نهایت زیباست…

    یه جاده ی خاکی و باصفا، با یه نمای شگفت انگیز از درختان فراوان، آسمانِ آبیِ خوش رنگ، ابرهای جذاب و اقتدارِ کوه ها…

    داشتم استاد رو میدیدم و صحبتهای مریم جون و استاد رو میشنیدم، توجهم جلب شد به تصاویری که از پنجره ی تراک کمپرِ نازنین و پرقدرت هویدا شد…

    پر از درخت

    درخت های خوش هیکل، خوش استایل، رشید و سبز…

    سبز بودنِ این درختها خیلی حس خوبی بهم میده، عاشقِ این سبز ها هستم، انقدر شفاف و خوش رنگ…

    تِرَک جان مرسی که انقدر مرد و مردونه رفتی تو دلِ جاده های سنگلاخی…

    تا استاد و مریم جون برن به استقبالِ رودخانه و آبشار، که ما رو هم مهمونِ این تصاویرِ دلگشا بکنن.

    تصویر جاده ای که مریم جون، قابش رو بست با دوربینش، شگفت انگیزه، انقدر تازه است، مثلِ یه بچه ی تازه متولد شده است، عینِ یه میوه ی تازه و رسیده و شیرینه…

    خدایا شکرت.

    چه حجم از زیبایی رو فقط تو یه قاب، در معرضِ دید و چشم های من قرار دادی.

    خدایا من ازت خواستم هدایتم کنی همیشه به زیبایی های بیشتر و بیشتر…

    تو دایم داری منو هدایت میکنی که چشم هام قشنگی هارو شکار کنن.

    که گوش هام، صداهای زیبا رو بشنون.

    که ادم های قشنگ، حیوانات زیبا، محیطهای زیبا، در کل هر چی مخلوقِ زیبا داری رو ببینم و بشنوم و حس کنم و قند تو دلم آب شه هر بار که به به، یه قشنگیِ دیگه…

    چقدر بی انتهاست قشنگی های جهانت رب العالمینِ من.

    چقدر خودت زیبایی و دوست دارِ زیبایی ها هستی.

    مرسی که چند ساعت پیش توجهمو جلب کردی به بیرون پنجره و یه تصویر رویایی دیدم:

    یه پیشی زیرِ سایه درخت، تو باغچه، جلوی پنجره مون خیلی زیبا خوابیده بود، ارامشش و خنکیِ جایی که بود رو ستایش میکنم، تو برای همه مون خدایی میکنی، شما سایه تو به من میدی موقع پیاده روی تا لذت ببرم از ورزشم، از عبادتِ پیاده روی ام.

    شما سایه تو میدی به پیشی جون، تا راحت بخوابه و استراحت کنه.

    هنوزم همونجاست پیشی جون و داره یه لالای محشر رو تجربه میکنه.

    خب برگردیم پیشِ استاد و مریم جون.

    این تکون های ماشین قراره ما رو به کجا برسونه…

    به یه تِریل که میرسه به یه مکانِ رویایی، سوپر رویایی…

    از رنگِ طلایی و زیبای درختان گفتین در پاییز استاد جان، و من دلم قنج رفت واسه پادشاهِ فصل ها.

    پاییز با اون ترکیبِ جادوییِ رنگ های پاییزی.

    چه خوبه که هر فصلِ طبیعت، سَبک و زیباییِ خاصِ خودشو داره.

    مرسی واسه این نعمتهای متنوع و جذابت خدا جونم.

    بهار، درختها شکوفه های صورتی و سفید میزنن یه مدل منو عاشق و شیفته ی خودشون میکنن.

    تابستون، درختها سبز و سبز و سبز، یه مدل دیگه منو دیوانه ی خودشون میکنن.

    پاییز، درختها میشن مداد رنگی، سبز و زرد و نارنجی و قرمز و قهوه ای، و منو دیوانه ی خودشون میکنن.

    خودمم که متولد پاییز، ارادتِ مخصوص دارم بهش که انقدر دلبره.

    و زمستان که برف سفید عین یه پالتوی سفید جذاب میشینه رو شاخه ها و درختها رو عروس میکنه، و دیگه برگی رو شاخه ها نمیمونه و ریختن…

    چرا؟ چون قراره لباس جدید، برگ جدید رویش کنه، قراره تازه بشن و نویدِ تولد بدن.

    اینا یه طرف، من عاشقِ لحظاتی هستم که باد میخوره به درختها و برگ هاشونو تکون میده، برگ ها انقدر قشنگ و مرتبن و تکون میخورن، عینِ گوشواره میمونن برام و هی تکون میخورن و دلبری میکنن پیشِ من.

    خدا جانم یاد تو میوفتم…

    همه ی اینا منو یاد تو میندازه.

    همین پیشیِ بزرگوار منو یادِ تو میندازه.

    سایه و خنکی و نسیم منو یاد تو میندازه.

    اسمون ابی و ابرهای سفید و کپلی منو یاد تو میندازه.

    صدای بچه ای که الان بیرون داره میخنده، صدای پرنده ها منو یاد تو میندازه، چون همه شون قشنگن.

    به هر کجا که نظر بندازم و در هر حالتی تو رو میبینم.

    ایا جایی وجود داره که تو نباشی؟

    همه چیز زیباست و زیبایی شو از تو میگیره.

    من دارم سریال سفر به دور امریکا میبینم و قشنگیهاشو مینویسم، اما گنجشکِ درونم دوست داره هی از این شاخه بپره روی یه شاخه ی دیگه، هی پرواز کنه و قشنگی های اطراف رو هم ببینه، اخه سیر نمیشه…

    ماشین ایستاد، چی میبینم؟

    اسمون بزرگِ بزرگِ بزرگ…

    اسمونِ آبی

    ابرهای فراوان و کپلی مپلی

    پوشش گیاهیِ زیبا و سبز…

    انگار خدا کلیدِ یکی از باغ هاشو داده دستم، گفته بفرما سمانه خانم این باغ اختصاصی برای شما که عاشق این فضا هستی، برو و حالشو ببر، نوشِ جونت عزیزم.

    من میبینم، لذت میبرم، تحسین میکنم، خدا منو مستقیم میبره همونجا، اینو مطمینم…

    تو مسیر پیاده رویم یه جایی هست دالانِ سبز و پیاده رو، من بهش میگم بهشت، امروز صبح هم یاداوری کردم به خودم سمانه خدا مناظرِ زیبای طبیعت رو که استاد و مریم جون تو سفر به دور امریکا تجربه میکنن رو همینجا به تو داده، حالشو ببر…

    من کیف میکنم هر روز، هر بار هم مسیر منو طوری میچینه که از قشنگیهایِ جهانش عبور کنم و کیف کنم.

    یه چیزی رو باید بگم.

    ساعت 00:00 بامداد پنجشنبه 2 شهریور جان سورپرایز شدم که فایل جدید بارگزاری شد روی سایت، دانلود کردم، دیدم و لذت بردم.

    اما چیزی نداشتم که بنویسم…

    این گفتگو درونم بود که میخوای چی بنویسی؟

    میخوای فرمالیته بنویسی اینو دیدم اونو دیدم چه قشنگه به به و چه چه…

    دیدم نه

    من ادمش نیستم که حسِ قلبی ننویسم و فرمالیته بخوام بنویسم…

    الان هدایت شدم دوباره اینجا و به نوشتن.

    خودمم الان صد در صد متوجه شدم من ادم قبلی نیستم، یعنی قبلیه که ننوشت سمانه بود، الان خدا میگه و میره تو قلبم و از قلبم خارج میشه، تایپ میشه اینجا.

    پس اعتبارش با اللهِ یکتاست که چشمهام بیشتر و بهتر باز شده به حس کردن و درک کردن زیبایی های این فایل، هر چیزی که از دریچه ی نگاه و درکِ سمانه برداشت شده.

    قشنگیش هم همینه.

    هر کسی از دریچه نگاه خودش بنویسه و مینویسه، که اون باعث میشه کامنتها انقدر شیرین و جذاب بشن.

    و گرنه هدف فقط نوشتنِ کامنت نیست، هدف از نوشتنِ کامنت، بیرون کشیدنِ حسِ درونی مون صادقانه، از زیبایی هایی که دیدیم و شنیدیم هست.

    صبح متوجه شدم چه جالبه منم یه فایل رو دیدم و شنیدم، بعد بچه ها یه چیزی تو کامنت نوشتن که من با اینکه دیدم، ولی ندیدمش…

    با اینکه شنیدم، ولی نشنیدمش.

    خدا رو شکر که با کامنتها میتونم دوباره زیبایی ها رو ببینم و بشنوم و حس کنم…

    الان یهو یادِ زیبایی های توصیفیِ اقا ابراهیم افتادم که تو کامنت فایل 199 نوشتن و کامنت برتر شده، عجب توصیفِ نابی داشتن از فضا، کلبه، مهربونیِ آقا آرش و پدر و مادرشون که میزبانشون هستن، غذاهای خوشمزه با عشق براشون اماده میکنن، تونلِ تاریکی که تجربه کردن و گفتن آی رب العالمین …

    که قلبم از جا کنده شد و غیره…

    الهی شکر برای دیدن و شنیدن و خوندن و نوشتن از این همه زیبایی های جهانِ بزرگت.

    کرال موود، مدلی که تِرَک جان عینِ کره مسیر سنگلاخی رو طی کرد.

    الهی شکرت واسه تکنولوژی

    واسه ثروت

    واسه ازادی زمانی و مکانی

    واسه سفر…

    واقعا الله اکبر به این منظره. به این دید و قاب…

    مرسی کلرادو جااااان

    مریم جونِ خوش تیپ و ورزشکار، عاشق کتونی های قرمز و کلاهِ صورتی تون شدم رفت.

    شما عاشقِ رنگ قرمز هستی و این عشق رو همیشه داری با خودت.

    جالب بود برام، بند ساعت استاد نارنجیه، منم یه بند نارنجیِ این مدلی دارم.

    و گل های بین راه:

    بنفش های جذاب با داخلِ زرد.

    بچه های هنر میدونن بنفش و زرد مکمل هم هستن، یعنی در کنار هم زیباتر دیده میشن.

    منم که عاشق و واله و شیدای بنفش…

    دیگه هیچی دیگه…

    باغی که خدا پیشکش کرده بهم توش گلهای بنفشم داره که من عاشقشم.

    به به

    عاشقِ این ظرافتِ طراحی هاتم خدا جونم…

    تو بزرگترین هنرمندی…

    تو ظریف ترینی در جزییات

    تو عظیم ترینی در قدرت و استحکام.

    تو شگفت انگیزترینی…

    پدر شوهرم یه مثال زیبایی میزنه همیشه، میگه میخواید بفهمید چه رنگی با چه رنگی هارمونی داره، به طبیعت نگاه کنین، خدا بهترین هارمونی های رنگی رو خودش چیده، و همیشه زعفرون رو مثال میزنه که از بنفش و زرد و قرمز کنار هم تشکیل شده.

    شناخت و درکِ خدا نیازی به تحصیلات و علم نداره.

    شناختِ خدا فقط یه قلبِ صاف و بدون قضاوت و سیاهی میخواد .

    با شهود

    همین

    تامام تامام

    بهتره به جز قلب و شهود تو این مسیر هیچ چیزِ دیگه برنداریم، الکی بارمون سنگین میشه و قدم هامون رو کند میکنه…

    باقیِ وسایل رو خدا خودش میده، خودش میاره، خودش فراهم میکنه…

    منطق رو که اصلا نباید بیارم تو سفرِ خداشناسی چون هی میخواد ساز ناکوک بزنه، شن بریزه تو کفشم نذاره درست و راحت راه برم، برم جلو…

    رسیدیم به رودخانه و ابشار…

    اولین مواجهه من با این تصویر

    زیباییِ صخره ها و اب و صدای اب…

    و تردید بین پریدن و نپریدن اون اقای محترم داخلِ رودخانه…

    فاینالی پرید، پرید، پرید…

    ترس هام…

    میرسم بهش حالا…

    خانم محترم و زیبایی که با چوب، اومدی این مسیر رو، تحسینت میکنم خانمِ قوی و بااراده.

    استاد جان مرسی کمکش کردین.

    سنگ های توی اب خیلی قشنگن.

    ابشار خیلی قشنگه.

    بله کارت پستاله واقعا.

    صدای ابشار و ریزش اب، شگفت انگیزه، قرصِ آرامش بخشِ واسه روح…

    کودکِ درونِ شاد و رهایِ مریم جون، که پاچه های شلوارت رو تا زدی بالا، پاتو گذاشتی داخلِ آبِ خنک، دمت گرم.

    دمت گرم که این تجربه ی ناب رو به مریم جون و من که میبینم چشوندی.

    سنگها چقدر خوشگلن، اب چقدر صاف و صیقلیه، مثلِ قلبِ زیبا و صیقلی و پاکِ استاد، مریم جون، همه ی بچه ها و خودم.

    الهی شکرت که این قلب رو به همه مون دادی تا اینچنین عاشقانه حست کنیم و عاشقت باشیم.

    مرسی که ظرفمون رو بزرگ میکنی تا بیشتر و بیشتر تو رو داخلِ قلبمون جا بدیم.

    خدایا استاد چی میگن؟

    خدایا، دلمون تنگ شده بود برای این کوهستان…

    استاد انقدر عاشقِ طبیعتِ خداست که عینِ اعضای خانواده اش و عزیزانش که دلتنگشون میشه، ابرازِ دلتنگیِ عاشقانه میکنه برای کوهستان…

    خدایا شکرت استادی گذاشتی تو مسیرم که اینچنین عاشقِ تو و زیبایی هاته.

    خدایا حفظش کن برای همه مون که انقدر قشنگ یادمون داده و میده که بپریم توی بغلِ خودت و زندگیمون بشه خودت و توحید.

    سنگِ طرحِ قلب: مریم جون انقدر لطیف و زیبا بینه همه جا هدایت میشه به قشنگی ها.

    و اما داستانِ ترس:

    از تو خونه میبینم میخوان بپرن تو اب، تعلل میکنن، چرا نمیپرن؟

    من چیکاره ام تو زندگیِ خودم؟

    هر کسی ترس های خودشو داره.

    قرار نیست ترس های خودمو مخفی کنم و ترس های دیگران رو با فخرِ شجاع بودنم، باهاش روبه رو شم.

    چقدر خنده ی دختر خانم و اقا پسر رو به دوربین، زیبا بود، چقدر اروم بود صورتشون و در صلح بودن با درونشون.

    این خنده و شادی جایزه ی شجاعتشونه…

    تحسین میکنم شجاعتِ پریدن تو اب رو.

    تحسین میکنم شجاعتِ پریدن تو دلِ ترس هارو.

    امیدوارم خدا کمکم کنه دونه دونه ترسهام اشکار شن برام، یعنی تعارف و رودربایستی و نقاب زدن رو جدا کنم از خودم و رسیدگی کنم به ترس هام و بپرم به داخلشون…

    استاد جان و مریم جان، تحسین کردنِ شما هم بسیار زیبا بود از اون دو عزیز.

    خدایا چنان کن سرانجام کار

    تو خوشنود گردی و ما رستگار

    خدایا شکرت که امروزمو اینچنین شگفت انگیز هدایت کردی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 238 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    سلام سارایِ عزیز.

    خیلی کیف کردم برای تحلیل هات نسبت به خلقِ ثروت.

    منم به شدت اعتقاد دارم مریم جون، بانویِ پرتلاشی هست که متعهدانه روی خودش کار میکنه و روز به روز پیشرفت میکنه.

    ایشون برای من الگو هست و خیلی چیزا ازشون یاد گرفتم: نکات خانه داری، نظافت، آشپزی، شجاعت و حمله کردن تو دلِ ترس ها، استقلالِ شخصیتی، صلحِ درون، زیبا بینی، سپاس گزاری، احترام گذاشتن، جسارتِ خود بودن و عزت نفس و …

    چقدر کیف کردم که کلیدِ قائم به ذات بودن رو یادآوری کردی.

    چقدر باید روی خودم کار کنم که مستقلانه خلقِ ثروت کنم، فارغ از درآمدِ همسرم.

    یه تلاشهایی دارم و نتایجِ خوبی هم دریافت کردم، ولی میدونم جای کارِ بسیار داره باورهای مادی ام.

    باورهای نازیبایی وجود دارن برای هزینه های خانه و خانواده که اتفاقا باعثِ دوری و کدورت میشن.

    خیلی خوشحالم و متشکرم از خدا که به واسطه ی فایلهای ارزشمندِ استاد، تو باورهای بِتُنیم تَرَک و سوراخ ایجاد شده و نورِ امید رو میتونم ببینم…

    مرسی که این کامنتِ خوب رو نوشتی.

    هر چی جلوتر میرم بهتر درک میکنم که استاد همیشه میگن: همه چیز باوره یعنی چی.

    باور بهبود پیدا کنه، زندگی بهبود پیدا میکنه، تو همه ی زمینه ها، هیچ فرقی هم نمیکنن.

    سارا جان تحسینتون میکنم که روی دوره روان شناسی ثروت کار میکنین.

    بهترین ها برای شما و همه ی عزیزانتون.

    همگی مون در پناهِ رب العالمینِ قشنگم باشیم.

    الهی شکرت برای همه چیز و برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    سلام آقا رضایِ عزیز.

    خیلی ممنونم از محبتتون و پاسخی که برام نوشتین.

    کامنت تون برام خیلی ارزشمنده و سپاس گزارم بابتش.

    باباطاهرِ نازنین انقدر توحیدی بوده که این شعرِ زیبا رو سروده.

    همیشه با خودم فکر میکنم این شعرهایی که خواننده ها میخونن و متنِ شعر به توحید اشاره داره چقدر نابن.

    جالبه یکی از تغییرات منِ جدید نسبت به منِ قبلیم اینه که الان دقت و تمرکزم به شعر و مفهومش جلب شده.

    یعنی به محضِ گوش دادن اهنگ، بلافاصله وقتی کُدِ توحیدی دریافت کنم از شعرِ اون اهنگ، ذخیره اش میکنم تو پوشه اهنگهای توحیدی ام.

    شاعران و هم خواننده ها، خیلی تحسین برانگیزن. چون باعث میشن توحید خیلی عمیق تر بشینه روی روحِ آدم…

    مثالش شعرِ ملکا از آقای سنایی عزیز که اقای چاووشی به زیباترین حالتِ ممکن خوندن.

    هر بار که میشنوم قلبم میخواد کنده شه…

    یادمه اولین گریه هام تو مسیرِ خداشناسی بعد از شنیدن، یا بهتره بگم بعد از درک و حس کردنِ مفهومِ این شعر بود.

    سپاس گزارم که شعر زیبای باباطاهر رو اینجا نوشتین تا دوباره برای همه مون یادآوری شه.

    ممنونم برای تحسینتون.

    همگی مون در پناهِ رب العالمینِ نازنینم باشیم.

    الهی شکرت برای شعرها و اهنگهای توحیدی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    سلام به برادرِ نازنینم، آقا رضا.

    خیلی ممنونم از لطف و محبتتون.

    ممنونم از تحسین هاتون و انرژیِ نورانی که فرستادین سمتم.

    این نور، از درونِ زیبای شما میاد.

    خیلی خوشحالم برای داشتنِ دوستانِ نابی مثلِ شما در این سایتِ توحیدی و دوست داشتنی.

    همگی مون در پناهِ رب العالمینِ قشنگم باشیم، شاد و ثروتمند و سرشار از ارامش.

    الهی شکر برای سایتِ tasvirkhani.com که باعث شده این همه آدمِ نازنین و خوش فرکانس دور هم جمع بشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    سلام به نفیسه جانِ نازنینم.

    من باید هر بار بهت بگم، چون واقعا دوست دارم که تو کامنتهات به پرنده بهشتی اشاره میکنی.

    ترکیب پرنده و بهشت برای من خیلی شیرین و لذت بخشه، مرسی که همیشه بهم هدیه میدیش.

    مثل همیشه و هربار ذوق میکنم که نقطه ابی دریافت میکنم و یه هدیه ی دیگه دارم از خدا…

    چند روز پیش یه کامنت خوندم از زهرا جانِ نظام الدینیِ نازنینم که دریافتِ نقطه ابی رو تحلیل کرده بود و چقدر تحلیلش رو دوست داشتم و کیف کردم.

    چون منم اعتقاد دارم هر نقطه آبی و محبتِ بچه ها در حقِ همدیگه و تحسین کردن ها، مرورِ نکات مثبت و … همه شون نعمت هستن، هدیه هستن از طرف خدا برای ما…

    خیلی ازت ممنونم برای هدیه ی امشب.

    نفیسه جان، سمانه جان

    تحسین کردن مثلِ هر کارِ دیگه ای روند تکاملی داره، تمرین و تکرار داره، خود به خود بهتر و بهتر میشیم.

    شما زیبا مینویسی و این نشون میده شروعی داشتی و ادامه دادی که زیبا مینویسی، تحسین هم همینه، راحت بگیر، از ساده ترین ها شروع کن.

    بذار یه چیزی از خودم برات بگم که بهتر درک کنی همه عینِ همیم.

    حتی اونایی که الان سلطانِ تحسین کردن هستن، روزی بوده که بلد نبودن، یا سختشون بوده یا خجالت میکشیدن…

    من تحسینِ متمرکز رو با تحسین کردن کامنتهای بچه ها تو سایت شروع کردم، یعنی متمرکز گفتم چون استاد گفتن کامنت بخونین و تحسین کنین همو، پس متن کامنت بچه ها رو بخون و هر چیزی که به نظرت زیبا و جالب و اموزنده اومد رو تحسین کن و بنویس.

    قبلا گذری تحسین میکردم، مثلا اگه کسی روسری زیبایی سرش بود بهش میگفتم، البته نه همیشه ها، مواردی بوده که خجالت کشیدم به طرف بگم…

    گذشت و گذشت تا این کامنت نویسی ها و تحسینهای درونِ کامنتهای بچه ها بهتر داخلِ روحم نفوذ کرد…

    یادمه چند ماه پیش تو پیاده روی یه خانمی دیدم روسری نداشت، موهای صاف و خوشرنگی داشت، تو دلم گفتم سمانه باید بهش بگی که موهاش قشنگه…

    از بغلش که داشتم رد میشدم تحسین کردم موهاشو

    بهش گفتم اگه بهت نمیگفتم تو گلوم گیر میکرد…

    خندیدیم و تشکر کرد و من ادامه دادم مسیرمو…

    همون لحظه فهمیدم عوض شدم، چون قبلا خجالت میکشیدم به یه نفر غریبه اینطوری بگم….

    یا اینکه دیروز تو پیاده روی یه خانم و اقای جاافتاده ای دیدم بسیار زیبا و خوش پوش، پیشِ خودم تو دلم تحسینشون کردم:

    جفتشون رنگ موهاشون یه تونالیته ی طوسیِ قشنگی بود، لباس های مرتب و زیبا و راحتی پوشیده بودن.

    بازم دیدم چقدر عوض شدم…

    یا یه خانمی دیدم زیبا و خوش پوش بود، باز تو دلم گفتم خدایا شکرت برای این خانم زیبا و خوش پوش…

    میخوام بگم تغییر وقتی پیش میاد که تمرین ادامه داشته باشه و خوشحال باشم تو مسیر و همش دنبالِ جوابِ سریع نباشم.

    اینارو دارم به خودم یاداوری میکنم تا ملکه ی ذهنم بشه.

    یکی از بزرگترین تمرینهایی که برای من جواب داد، این بود که به گفته ی استاد چشم گفتم و توجه کردم به نکلتِ مثبت پیرامونم، توجه کردن نوعی تحسین کردنه، نوعی سپاس گزاریه، یعنی دیدمش، الهی شکر.

    اوایل که باوری پشتش نداشتم فقط میخواستم کلامِ استاد رو تست کنم.

    ببینم واقعا توجه به نکات مثبت و تحسینشون، واسم حس خوب میاره؟ بعدش اتفاقای خوب میاره؟

    کم کم جلو اومدم و دیدم بله.

    خیلی هم جواب میده.

    ذهنی که زیبا بین شه و تمامِ حواس و ادراکش بره دنبالِ شکارِ زیبایی ها و تحسینشون لاجرم جذب میکمه زیبایی های بیشتر رو.

    نفیسه جانم مرسی برای پیامت، بهم مثل همیشه انگیزه دادی تا بنویسم و خودمو تحلیل کنم و یادآوری داشته باشم برای خودم.

    اینو متوجه شدم که میزانِ انتقادها و صلحِ درونیم وقتی بهتر شده نسبت به قبلم که بهتر درک کردم زیبایی هارو…

    اینم کم کم فهمیدم، زمان برد تا درک کنم…

    مثلِ همیشه به خودم یادآوری میکنم اعتبارِ هر زیبایی و خیر، از اللهِ یکتاست، این کامنت یا کامنتهای زیبای دیگه اعتبارشون از خداست که به دل میشینن.

    نفیسه ی عزیزم، ممنونم از تحسینت و انرژیِ خوبی که فرستادی سمتم.

    بهترینها برای تو و قلبِ نازنین و مهربونت.

    یه چیزی مخصوصِ شما و خودم الان اومد که بنویسم:

    سخت نگیر، ساده بگیر، هر چی ساده تر بگیری، بهتر و روان تر جلو میره چرخِ زندگیت تو همه ی امور. خودت رو بکش کنار بذار خدا هدایتت کنه.

    خدایا ممنونتم برای تک تکِ شیرینی هایِ زندگیم که بیشمار هستن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    سلام به پاکیزه جانِ جانانم.

    به دختری که ندیده دوستش دارم.

    دختری که فرکانسِ مهربونی اش پخش شده تو کلِ سایت.

    تو دخترِ مهربونی هستی که هر کسی دوست داره باهات دوست باشه.

    چون همیشه بی توقع و کاملا قلبی برای همه مینویسی و خوشحالمون میکنی…

    بارها و بارها خودِ منو سورپرایز کردی با مهربونی هات تو کامنتها.

    وقتی این هدیه ی ارزشمندت رسید دستم، نمیدونستم کامنتِ برگزیده شده کامنتم، چون تازه نقطه ابی رو دیده بودم و داشتم پاسخ های محبت امیزِ دوستانم رو میخوندم تا اینکه شما این خبرِ خوب رو بهم دادی…

    سورپرایزم کردی، رفتم دیدم بله، نام سمانه صوفی رو، برای کامنتی که اعتبارش از اللهِ یکتاست…

    خیلی خوشحال شدم و ذوق کردم.

    برام شیرین ترین نشانه بود.

    انقدر ذوق کردم که نگو…

    پاشدم موبایلمو بردم به همسرم نشون دادم :)))))

    خُب دوست داشتم این اتفاقِ خوب بیوفته، که به لطفِ خدا افتاد، خلق شد، با نگاه های زیبا بین و قشنگِ بچه ها به کامنتم.

    الهی شکر.

    اولین چیزی که لحظه ی اول گفتم:

    الهی شکرت.

    خدایا، اعتبارش از خودته…

    اینکه قلبِ تک تکمون رو صیقلی میکنه، از خودشه.

    اینکه بهمون میگه کامنت بنویسیم و همدیگه رو تحسین کنیم، از خودشه.

    اینکه حسمون خوبه، از خودشه.

    هر چی خیر و خوبیه از خودشه.

    پاکیزه جان، خدای بسیار شگفت انگیزی داریم، خوشحالم که توی زندگیِ منه، تو زندگیِ تو هست، تو زندگیِ همه مون هست.

    خوشحالم منو آورد تو این مسیر که بهتر بشناسمش…

    اگه این جهان رو ترک میکردم و داخلِ این مسیر نشده بودم چی با خودم میبردم؟

    هیچی.

    الان هم خودم خیلی جای کار دارم تا بهتر شم.

    اما الان خدایی دارم تو قلبم که بزرگترین سرمایه ی منه تو زندگی و حیاتم…

    پاکیزه جانِ زیبا سخن و زیبا صورت و زیبا باطن: مرسی که هر بار با کامنتهات شادی و حس خوب رو بهم هدیه میدی.

    بی نهایت برابرش برگرده سمت خودت.

    مرسی برای تحسین هات.

    مرسی که اینو برام مینویسی:

    هر جا باشی با حضرت یار باشی

    ماچ و بغل و قلب از سمانه برای پاکیزه جانِ مهربونم، دوستِ قشنگم که قلبِ بزرگی داره که ازش عشق فَوَران میکنه.

    عشقت رو از لابه لای کامنتها دریافت کردم، ممنونتم و برات یه دنیا عشق میفرستم.

    الهی شکرت که نشونه های ریز و درشتِ فراوان میفرستی برام و مسیرم رو روشن و روشن تر میکنی برام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    سلام اقا ابراهیمِ عزیز.

    بسیار بسیار لذت بردم و کیف کردم با کامنتتون و توصیف هاتون از زیبایی و نعمتهای دریافتی تون.

    هم این کامنت هم کامنتِ قبلی…

    این کامنت گفتین شهاب سنگ، آمد…

    کامنت قبلی بارها و بارها گفتین آی رب العالمین و قلبم از جا کنده شد…

    خوشحالم که نوشتین.

    خوشحالم که خوندم.

    خوشحالم که تو این مدارم و دسترسی پیدا کردم به کامنت هاتون.

    شما رفتین سفر، اما ما همگی با شما اونجا هستیم از بس قشنگ توصیف میکنین.

    سفر و لذت هاش، سفر و تجربه هاتون، نوشِ جانتون باشه.

    بهترین ها برای شما، برای همه مون.

    الهی شکر واسه خوندنِ کامنتهای زیبا و دلنشین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    سلام نجمه جان.

    تحسینت میکنم برای کنترل ذهنت و جدا شدنت از نازیبایی ها.

    تحسینت میکنم برای فستینگِ 16 ساعته.

    تحسینت میکنم که بدون توجه به قضاوتِ دیگران، روح و جسمت رو بردی پارک تا تغذیه شن با خوبی ها و زیبایی ها.

    تحسینت میکنم که تو پارک توجه کردی به زیبایی ها و تحسینشون کردی.

    تحسینت میکنم که تو پارک، اون همه زیبایی شکار کردی.

    اتفاقا امشب این سوال اومد بالا برام که چرا وقتی روی خودمون کار میکنیم، همه چیز خوبه، گاهی اوقات یه موجِ منفی میاد و من تشخیص نمیدم دلیلش چیه؟

    اینکه مگه باید موج منفی بیاد؟

    طبیعیه؟

    بله، میاد تا من با خودم رو به رو شم.

    تحلیل کنم خودمو، ببینم چی شده؟ چه ورودی هایی رو دریافت کردم که بی دقتی کردم و نازیبا بودن؟

    اصلا ببینم واکنش میدم یا کنترل ذهن میکنم.

    خب اگه یه تضاد نباشه نمیتونم تشخیص بدم شخصیتم عوض شده یا نه.

    اینه که وقتی نوشتی نازیبایی اومده سمتت، و راهکارهاتو نوشتی برای بهبود خودت،

    به این فکر کردم وقتی نازیبایی میاد سمتم چیکار میکنم؟

    خب جدیدا شدیدا متمایل شدم به سپاس گزاری، چون فرکانسش بسیار بالاست و در فاصله ی کمی حالمو خوب میکنه، تازه بعدش اتفاقای خوب و نشانه ها هم میان.

    پیاده روی هم یکی از اون کارهاییه که فرکانسِ منو خالص و پاک میکنه، از بس قشنگی میبینم، از بس گفتگوهای جذاب با خودم و خدا دارم…

    از بس تمرینهامو میبرم تو پیاده روی و انجامشون میدم…

    تحسینت میکنم که از خودت و تجربه ات و راهکارِ بهبودت نوشتی.

    برای همه مون خوبه که بیشتر بخونیم و متوجه بشیم برای همه پیش میاد ناخواسته، فقط نحوه ی رویاروییِ ما با ناخواسته است که میتونه ما رو ببره تو جاده ی سرسبزِ رشد یا کویرِ خشک و داغِ عدمِ رشد.

    بهترین ها برای تو و همه مون عزیزم.

    خدایا ازت ممنونم که منو هدایت میکنی به کامنت هایی که باید بخونم، تا بهتر یاد بگیرم و برام یادآوری شه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    سلام به فهیمه جانِ نازنینم.

    ممنونم که با قلبِ مهربونت کامنتمو خوندی و پاسخ نوشتی برام.

    نقطه ی آبیِ زیبا، هدیه ات رو رسوند دستم.

    چقدر قشنگه که برای هم با عشق مینویسیم و نور رو به همدیگه هدیه میدیم.

    ممنونم برای تحسین ها و انرژیِ زیبایی که بهم منتقل کردی.

    این زیبایی ها از درونِ خودت میاد.

    خیلی خدا رو شکر میکنم برای دونه به دونه ی دوستهای نازنینم در سایت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: