https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/08/abasmanesh-13.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-08-30 00:20:302023-09-03 07:10:00سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 203
561نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
هردو کامنتت امروز به دستم رسید و بسیار سپاسگزارم که برام کامنت نوشتی.به قول سمانه وقتی نقطه ابی پروفایل میبینم کلی ذوق و خوشحالی که خدا محبتشو بهم نشون داد
اول بگم کلی کامنتهاتو در جواب بقیه خوندم نکات مهمشو مینویسم زیر کامنت خودت که بخونی(حالا چرا اونجا چون اینجا میخام یه چیری برات بگم از وجود خدا)
دوم بگم من اون پ ن پ رو برای خنده نوشتم نمیدونم کدومش درسته اما من میگم پ ن پ و خوشحالم شمام مثل خودم خوش ذوقی از این عکسهای خوشگل داری.گفتی گل شقایق تازه میدونی کودک درون شیطون من گفت عه حسودیم شد منم دشت شقایق پیدا کردم عکس میندازم که بعدا ببینی
وای یاد یه چشت کفتم وتم بیل کوردی بنویسم
آیل بیمن و ای گل شقایق موتیمن گل سگ ینی ایجور وتوینه ایمه اسم ای گله گل سگه نیزانم و چه دلیلی ولی یه وتن تا بعدا فهمیم یه گل شقایقه
برم سر اصل مطلب
وقتی برام نوشتی تولدت مبارک و به من لطف داشتی
یه لحظه هنگ کردم خدایا من کامنتی برای اقای بایرامی ننوشتم که تولدمه.یادمم نبود چی گفتم رفتم کامنت اقای بایرامی اوردم دیدم من تولد اقای بیرامی تبریک گفته بود
ولی قسمت جالب ماجراش اینه
امروز تولد همون دوستم که همشهری شماست بود.ما چون طبق هرسال عادت داشتیم شب تولدمون ینی همون ساعت 12 شب تبریک میگفتیم حتی اگ کات بودیم
اما چون من دیگه تصمیم برای خودم قطعیه و نمیخاستم برگردم مثل گذشته رفتار کنم و از طرفی هم مطمین بودم ایشون به فکر من بوده که تولدشو تبریک بگم اما من نگفتم.همون ساعت 12 شد ینی 4 صفر عاشقی به قول معروف من دستمو گذاشتم رو قلبم همین که شروع کردم باهاش از طریق قلبم صحبت کردند یه دفه اشکم سرایزیر شد و هی بهش گفتم تولدت مبارک میدونم منتظر من بودی اما من دیگه مثل گذشته نیستم و رفتم پی رسالتم امیدوارم از من ناراحت نشی و به تمام چیزایی که میخای برسی دوست دارم وقتی ببینمت موفق شده باشیو همون لحظه کادوی تولدتو بهت بدم.گفتم اگ منو تو هم مدار هم باشیم به راحتی همه چی درست میشه اگه نباشه بازم بهترینها نصیب هردومون میشه
یه لحظه پا شدم رفتم تو حیاط نشستم رو زمین و با خدا حرف زدن یه دفه یاد خاطرات بینمون افتادم و همون لحظه یه بادی وزید و گفتم ببین عزیزم این باد نشونه خدا بود همین که داشتم اینو میگفتم یه دفعه سرمو که بلند کردم چشم افتاد به ماه کامل انقد اون لحظه حالم دگرگون شد و فقط گفتم ببین عشق من این ماه و خدا این باد شاهد روزاهای قشنگ منو تو بودند شاهد این پیام تبریک من به تو هستند از طریق قلبم و مطمینم پیام من از طریق قلبم به تو رسبده.تازه اون لحظه رفتم جلو آیینه دیدم عه با چشمهای اشکی هم چه خوشگلم کلی خودمو ناخوداگاه تحسین کردم (خخخ همین الانم که اینو گفتم اشک تو چشمم جمع شد)خنده و گریه قاطی شد
بعدش اومدم خوابیدم هی دوست داشتم الان یه پبامی از طرف اون دریافت کنم که بگه امشب دلم خواست بهم تبریک کلامی بگی و منم جوابشو ندم چرا این حسو داشتم الله اعلم.خوابم نبرد تا نزدیک 1 دیدم 5 دقیقه به 1 یه شماره ای بهم زنگ زدگفتم الله اکبر این وقته شب این کیه زنگ میزنه هرچند جواب ندادم اما یه لحظه گفتم شاید اون باشه از طربق یه خط پدری کسیش زنگ زده
چون قبلش من دوست داشتم این اتفاق بیفته حالا دیگه گفتم ولش و برام خیلی جالب بود این ماجرا
صبح که ببدار شدم دیدم از شما کامنت داشتم تو کامنتم تولدمو تبریک گفتی گفتم خدایا من که تولدم بهمنه و چیزی هم به اقای بایرامی نگفتم یادم افتاد که دیشب من از طریق قلبم تولد دوستمو تبریک گفتم و الان خدا از طریق دستانش
اونم کی؟کسی که همشهری ایشونه به من پیام تبریک رو برگشت داد
دقیقا این فکر و حس و داشتم نمیدونم تا چه حد درسته اما من بهش اعتماد کردم
چرا دقیقا زمانی که من با قلبم تبربک گفتم خدا از طربق دستانش که همشهری ایشونه تبریک و برگشت داد بهم و این نشان از وجودخدا توی زتدگیمه.که هواسش بهم هست وقتی عشق میورزی حالا چه از طربق قلبت یا زبانی من همونو بهت بر میگردونم.مصداق اینجمله که کار خیری انجام بدی ده برابرشو بهت میدم
و یه اتفاق دیگه ای هم که افتاد.داداشم چون صبحها سرکاره هرموقع بخاد با ما تماس بگیره شبا تماس میگیره
امروز دقیقا بامن تماس گرفت از سرکار کفت آزاده برات یه مقدار پول میریزم حسابت
ینی روزی غیر حساب و چقدر خوشحال شدم اون لحظه فقط سپاسگزاری هم از خدا هم داداشم کردم
و یه لحظه اومد تو فکرم دیشب با گفتگویی که باخودم و اون اقا از طریق قلبم داشتم گفتم امیدوارم زمانی ببینمت که موفق شده باشی و تو زندگیت به خواسته هات رسیده باشی و بهت بگم من از طریق قلبم بهت تبریک گفتم و حتی گفتم کادو تولدت بهت میدم وقتی تورو با موفقیتت ببینم
که امروز من از طریق داداشم دست خدا کادو بهم داد
یه جورایی هم پیام تبریک هم کادو به خودم برگشت
و گفتم ای ولا ازاده امروز سراسر وجود خدا شدی ها
عشقم و خیلی خوشحال شدم از این اتفاق
گفتم برات تعریف کنم هرچیزی تو دنیا اتفاقی نیست
خدایا شکرت
سپاسگزارم که اون کامنتمم جواب دادی و به دستم رسید واز دیدن زیبایهای سراب دستجرده لذت بردی.شما عزیزدل من هستید داداش که انقد به من لطف و محبت داری .انشالله حتما در زمان و مکان متاسب همو ببینیم
ومطمینم که میای برای سراب و بهت خوش میگذره و لحظات و خاطرات زیبا رو هیچ وقت فراموش نمیکنی
اقا سپاسگزارم که جواب کامنت منو دادی نشون از قلب بزرگت داره عزیزم
سپاسگزارم تجربیاتتو در اختیارم گذاشتی
حتما حتما از این به بعد از خودم این سوالها رو میپرسم به قول شما ذهن ما خیلی شرطی شده برای سختی
پس باید با این گونه سوالات از خودم این ذهنو افسارشو بدست بگیرم
اتفاقا دیروز که اروم شدم و تونستم ذهنمو کنترل کنم یه ایده خیلی جالبی تو کار برام بوجود اومد اینم انجام میدم هرچی شد شد نتیجه اش دیگه دست خداست و من سمت خودمو خوب انجام میدم نتیجه دست خداست
انگار به یه رهایی رسیدیم احسان جان اصلا به نتیجه دیگه فکر نمیکنم
و امروز خیلی جالب از طربق داداشم بدون درخواست من به حسابم پول واریز شد
و من اعتبار اینو به خدا میدم چون اون روزی دهنده است فقط کافیه من تسلیمش باشم
خدایاشکرت
بازم سپاسگزارم که کامنتو پاسخ دادی و منو راهنمایی کردی
سلام گرم از روبروی با خنک کولر به برای عزیزم اقا اسداله
اسم کولر اوردم بزار ازش سپاسگزار باشم که باعث میشه که خدا بادشو از طریق این دستگاه ابی با نسیم ملایمش صورتمون و بدنمون رو نوازش کنه و فضای خنکی به خونه بده تا لذتمون از وجود خدا صدچندان بشه
خدایا سپاسگزارم هم برای این بادی که از طریق کولر میاد هم بادی که در طبیعت میاد که قطعا هردوش نعمت توعه
در کامنتی که در پاسخ فهیمه پژوهنده دادی از خاطرات دربند تعریف کردی
کودک شیطون درون من حسودیش نشد جون خودم رفتمفک نکه فقط خوت چیده ها منیش چیمهشوخی کم انشالله بهترین و زیباترین تجربه ها و سفرها و تفریحهات دنیا رو بری داداش عزیزم
بزار منم از تجربه ام بگم
چند سال پیش خونه داداشم بودم تصمیم گرفتیم بریم دربند
ما با ماشین خودمون رفتیم و اون قسمت شیب و سربالایی پیاده رفتیم خیلی خیلی خوش گذشت
گفتیم بریم نهار بخوریم اول رفتیم یه فضایی که میزش سنتی بود کنارش اب بود و در یه رستوران بلند بالای کوه بود تپه بود نمیدونم اما در بلندی قرار داشت و خیلی خوشگل بود خیلی ها
چه نهاری خوردیم ما انقدر که خوشمزه بود انقدر که خوشمزه بود هنوز که هنوزه مزه اش زیر زبونمونه و درکنار این نهار خوشمزه خودشون میوه هم مباوردن یه هندونه سداعلا بود قرمز و خوش رنگ و خوشمزه و شیرین با دیزاین قشنگ و زیبا
خدایا شکرت کلی هم اون موقع هزینه اش بالا بود اما مهم نبود چون لذتش بهتر بود و دلچسب
بعد رفتیم به به چه رسنورانها و فضا و خونه های قشنگی گلهای قرمز صورتی روی دیوارها چقد زیبا بودند از انواع ترشیجات و لواشک و همه چی بود کوچه های باریک اما پر از مغازه های ثروت
خیلی خوش گذشت ما دیگه بالاتر نرفتیم فک کنم بالای کوهش هم میشد بری خب ما بچه کوچک بامون بود داداشم گفت نمیشه اما خدایی دربند صحنه خوشگل تره و بزرگتر ها فقط اونجا رسیدگیش بهتره از همون مسیر با کوچه های باریک یه فضای پر ثروت درست کردند
کلی هم عکس خوشگل انداختم البته نمیدونم دارمش یا ن چون مال چند سال پیشه فک کنم تو کامپیوتر داداشمه
اینم از تجربه دربند رفتنمون
در جواب سمانه صوفی عزیز از اگاهیهای کشف قوانین نوشتی که داره در عمل به همه چی ربط میده
باعث شد برم کامنتشو بخونم و چه سوال زیبایی پرسیده بود
آیا من مشتاقم یا محتاج پروفایل آبی
منم مشتاقم به دیدن پروفایل آبی چون حس میکنم خدا محبتشو از طریق دستانش بهم نشون میده
و منتظر کسی نیستم اگه کامنتی مینویسم برای حس خودم و ردپای خودمه که از کجا به کجا رسیدم
کامنتتو اینجا مینوسم داداش چون برام خیلی درس داشت
من مشتاقم به دیدنِ نقطه آبی، محتاج نیستم…
سمانه جان وقتی جهان این اشتیاق تو رو میبینه و فرکانستو دریافت میکنه آنوقت جهان از طریق دستان بی شمارش که یکیش من نوعی باشم به این فرکانس پاسخ میده و نقطه آبی ای رو بهت هدیه میده که من اسمشو گذاشتم چشم خدا.
خدایا شکرت برای آگاهیهایی که از این کامنتهای برادر عزیزم گرقتم
گفت ن حداقل میگفتی حدس زدم اقا پیششه گفتم ببین من بهش گفتم یا دیکه سراغ من نیاد یا وقتی اومد با مادر و خانواده اش ببادوگرنه از ازاده خبری نیست تازه اون وقت من بایدتعیین کنم میخامش یا ن
گفت نامرد حداقل میگفتی گفتم بابا من از قلبم بهش تبریک گفتم گفت عه پس بفکرشی دیگه من ادامه ندم که بحث نکنم فقط گفتم اگ اون بخاد تعییر کنه میکنه ن برای من برای زندکیش
گفتش مبدونم ازش دلخوری گفتم بخدا من دلخور نیستم من درکنارش رشد کردم سپاسگزارم بخاطر وجودش تو زندکیم
و من مقصر بودم که کشس دادم ن اون
همون لحظه کلی ازم تعریف کرد گفت من همیشه میگم تو بهترینی بخدا هیچ کس مثل تو نیست بازم باوجود این تعریفش میکنی و ازش دلخور نیستی گفتم واقعیتو گفتم (خدایی اینا همه منو خیلی دوست داشتند و همیشه ام تعریف میکردند ن فقط روبرو پشت سرم هم)
بعدش زود قط کردم
اومدم تو حیاط ناخوداگاه چشم افتاد به ماه
گفتم بیین خدایا باز هم امشب ماه کامله این دوشبه من این اتفاق میبینم پس این شانسی نیست مطمینم نشون از اتفاقات قشنگ داره چه برای من چه ایشون و تغییرات بزرگ تو راهه و تو و ماه شاهد این اتفاق قشنگه هستید
همون لحظه هم دعای خیر براش کردم(البته باز اشکم دمم مشکم بود )
چون گفتم خدا ببین خواستم این اتفاق بیفته که اون به من زنگ بزنه و پی گیر بشه تولدمو تبربک نگفتی و دوست داشتم بدی و الان این اتفاق از طریق دستانت افتاد
(خبرامد رهرو ما اینک در منزل است)
و خالق بودن زندگیمو بیشتر فهمیدم
خیلی حسم خوب شد خداراشکر
در مورد تولد هم من 5 بهمنم .شینای عزبزم ببوس و تولدشو پیشاپیش تبریک میگم
اینکه هنوز هم اون هم من همو دوست داریم یه چیز طبیعیه چون ما 4یا5 ساله باهم بودیم و من هنوز که هنوز فقط خوبیهاشو میگم مثل استاد که همیشه خوبی همسر قبلیشو میگه و هنوزم دوستش داره دقیقا منم همین حس و دارم.اینم بگم من نمیدونم استاد ناخوادکاه از اولم خوبیهاشو گفنه یا ن
ولی من ناخوادگاه تمام خوبیهاش یادمه اصلا بدیش یادم نیست اصلا نمیدونم بدی کرده یا نه انقد که خوبیهاش تو ذهنمه
اینکه بهش وابسته هستم نمیدونم ولی من فقط اینو میگم اگ من تغیبر کلی تغییری که شخصیتم باشه دیگه اون همدار من باشه تغییر میکنه نباشه بهتر از اون میاد
من خبریم ندارم انچنانی که اون تغییر کرده حتی یه ذره یا ن ولی من کاری به اون نداره من سمت خودمو انجام میدم
اتفافا الان میگم من کسی میخام تمام این خصوصیاتی ک میخام داشته باشه نه چن تاشو.یه پکیج کامل باشه(خصوصیاتی که خودم نوشتم)و دارم سعی خودمو میکنم ک شبیه اون خصوصبات باشم حالا چه این افا باشه چه شخص دیگه فرق نداره من کار خودمو انجام میدم
دیگه کی باشه خدا میدونه و قطعا کسبه که هم مدار منه اون همسر الهیم
باور کن اگه قبلا بود همش منتظر بودم به من زنگ بزنه یا منتطر بودم حتما تولدشو تبریک بگم یا بگه حتی اگه کات بودیم
اما بخدا قسم این بار اصلا اینطور نبودم رهای رها بودم .ینی الانم پیام یا زنگ بزنه من اصلا جوابشو نمیدم چند بارم این کار و انجام داده من جوابشو ندادم ولی قبلا همش من منتظر بودم همش من خودمو میکشتم که اون زنگ یا پیامی بده
الان برعکسشه
ولی بازم سپاسگزارم ازت عشقم که به هم گفتی ونکات مهم یاداوری کردی حتما سعی خودمو میکنم بیشتر عمل کنم به اگاهیها
اینم بگمهمین الان ایشون بره ازدواج کنه بخدا قسم ناراحت نمیشم مبگم من لیاقتم بالاتره وکسی میاد لیاقتش بالا باشه
بازم خیلی دوست دارم
باور کن منم مثل شمام هرجه قدر جلوتر میرم نشانه ها رو بیشتر میبرم و هدایت خدا تو زندگیم
بازم سپاسگزارم ازت عزیزدلم
انشالله هدایت خدا همیشه تو زندگیت و همراهت باشه عزیز دلم
خدایا شکرت عزیزم خواسته ات انجام شده و شب زیبا رو کنار رشته کوه البرز خوابیدی
باور کن فرنگیس جان بعد اون مناجات من انقد ارام شدم اصلا رهای رها گفتم خودش میدونه دیگه به من مربوط نیست من وابسته به خواسته ام بودم میترسیدم اما از اون شب که رها کردم اتفاقات قشنگ برام رخ داده حتی فکرشو نمیکردم به راحترین شکل ممکن
اینا وقتی بود من تسلیمش شدم گفتم به قول پاکیزه عزیزخدا بیشتر از ما مشتاق تره برای رسیدن ما به خواسته هامون و هواسش بهمون هست و از رگ گردن به ما نزدیکتره
و اصلا اصلا نگران نیستم اصلا نمیدونم باید نگران بود مگه انگار قلبم باز شده برای خود خدا
اما خوشحالم اون ترس اومد و باعث شد رها کنم
خدایا کرور کرور شکرت
خیلی دوست دارم فزنگیس جان انشالله تجربه هایی از این زیباتر داشته باشی عشقم
و خوشحالم شمام به رهایی رسیدی. حتما حتما خدا هواست بهش هست
سلام به برای عزیزو خوش قلبم
اندازه دنیا دوست دارم
هردو کامنتت امروز به دستم رسید و بسیار سپاسگزارم که برام کامنت نوشتی.به قول سمانه وقتی نقطه ابی پروفایل میبینم کلی ذوق و خوشحالی که خدا محبتشو بهم نشون داد
اول بگم کلی کامنتهاتو در جواب بقیه خوندم نکات مهمشو مینویسم زیر کامنت خودت که بخونی(حالا چرا اونجا چون اینجا میخام یه چیری برات بگم از وجود خدا)
دوم بگم من اون پ ن پ رو برای خنده نوشتم نمیدونم کدومش درسته اما من میگم پ ن پ و خوشحالم شمام مثل خودم خوش ذوقی از این عکسهای خوشگل داری.گفتی گل شقایق تازه میدونی کودک درون شیطون من گفت عه حسودیم شد منم دشت شقایق پیدا کردم عکس میندازم که بعدا ببینی
وای یاد یه چشت کفتم وتم بیل کوردی بنویسم
آیل بیمن و ای گل شقایق موتیمن گل سگ ینی ایجور وتوینه ایمه اسم ای گله گل سگه نیزانم و چه دلیلی ولی یه وتن تا بعدا فهمیم یه گل شقایقه
برم سر اصل مطلب
وقتی برام نوشتی تولدت مبارک و به من لطف داشتی
یه لحظه هنگ کردم خدایا من کامنتی برای اقای بایرامی ننوشتم که تولدمه.یادمم نبود چی گفتم رفتم کامنت اقای بایرامی اوردم دیدم من تولد اقای بیرامی تبریک گفته بود
ولی قسمت جالب ماجراش اینه
امروز تولد همون دوستم که همشهری شماست بود.ما چون طبق هرسال عادت داشتیم شب تولدمون ینی همون ساعت 12 شب تبریک میگفتیم حتی اگ کات بودیم
اما چون من دیگه تصمیم برای خودم قطعیه و نمیخاستم برگردم مثل گذشته رفتار کنم و از طرفی هم مطمین بودم ایشون به فکر من بوده که تولدشو تبریک بگم اما من نگفتم.همون ساعت 12 شد ینی 4 صفر عاشقی به قول معروف من دستمو گذاشتم رو قلبم همین که شروع کردم باهاش از طریق قلبم صحبت کردند یه دفه اشکم سرایزیر شد و هی بهش گفتم تولدت مبارک میدونم منتظر من بودی اما من دیگه مثل گذشته نیستم و رفتم پی رسالتم امیدوارم از من ناراحت نشی و به تمام چیزایی که میخای برسی دوست دارم وقتی ببینمت موفق شده باشیو همون لحظه کادوی تولدتو بهت بدم.گفتم اگ منو تو هم مدار هم باشیم به راحتی همه چی درست میشه اگه نباشه بازم بهترینها نصیب هردومون میشه
یه لحظه پا شدم رفتم تو حیاط نشستم رو زمین و با خدا حرف زدن یه دفه یاد خاطرات بینمون افتادم و همون لحظه یه بادی وزید و گفتم ببین عزیزم این باد نشونه خدا بود همین که داشتم اینو میگفتم یه دفعه سرمو که بلند کردم چشم افتاد به ماه کامل انقد اون لحظه حالم دگرگون شد و فقط گفتم ببین عشق من این ماه و خدا این باد شاهد روزاهای قشنگ منو تو بودند شاهد این پیام تبریک من به تو هستند از طریق قلبم و مطمینم پیام من از طریق قلبم به تو رسبده.تازه اون لحظه رفتم جلو آیینه دیدم عه با چشمهای اشکی هم چه خوشگلم کلی خودمو ناخوداگاه تحسین کردم (خخخ همین الانم که اینو گفتم اشک تو چشمم جمع شد)خنده و گریه قاطی شد
حالا اشکمو پاک کردم الان که بقیشو بگم دیگه ادم احساساتی میشه.خخخ
بعدش اومدم خوابیدم هی دوست داشتم الان یه پبامی از طرف اون دریافت کنم که بگه امشب دلم خواست بهم تبریک کلامی بگی و منم جوابشو ندم چرا این حسو داشتم الله اعلم.خوابم نبرد تا نزدیک 1 دیدم 5 دقیقه به 1 یه شماره ای بهم زنگ زدگفتم الله اکبر این وقته شب این کیه زنگ میزنه هرچند جواب ندادم اما یه لحظه گفتم شاید اون باشه از طربق یه خط پدری کسیش زنگ زده
چون قبلش من دوست داشتم این اتفاق بیفته حالا دیگه گفتم ولش و برام خیلی جالب بود این ماجرا
صبح که ببدار شدم دیدم از شما کامنت داشتم تو کامنتم تولدمو تبریک گفتی گفتم خدایا من که تولدم بهمنه و چیزی هم به اقای بایرامی نگفتم یادم افتاد که دیشب من از طریق قلبم تولد دوستمو تبریک گفتم و الان خدا از طریق دستانش
اونم کی؟کسی که همشهری ایشونه به من پیام تبریک رو برگشت داد
دقیقا این فکر و حس و داشتم نمیدونم تا چه حد درسته اما من بهش اعتماد کردم
چرا دقیقا زمانی که من با قلبم تبربک گفتم خدا از طربق دستانش که همشهری ایشونه تبریک و برگشت داد بهم و این نشان از وجودخدا توی زتدگیمه.که هواسش بهم هست وقتی عشق میورزی حالا چه از طربق قلبت یا زبانی من همونو بهت بر میگردونم.مصداق اینجمله که کار خیری انجام بدی ده برابرشو بهت میدم
و یه اتفاق دیگه ای هم که افتاد.داداشم چون صبحها سرکاره هرموقع بخاد با ما تماس بگیره شبا تماس میگیره
امروز دقیقا بامن تماس گرفت از سرکار کفت آزاده برات یه مقدار پول میریزم حسابت
ینی روزی غیر حساب و چقدر خوشحال شدم اون لحظه فقط سپاسگزاری هم از خدا هم داداشم کردم
و یه لحظه اومد تو فکرم دیشب با گفتگویی که باخودم و اون اقا از طریق قلبم داشتم گفتم امیدوارم زمانی ببینمت که موفق شده باشی و تو زندگیت به خواسته هات رسیده باشی و بهت بگم من از طریق قلبم بهت تبریک گفتم و حتی گفتم کادو تولدت بهت میدم وقتی تورو با موفقیتت ببینم
که امروز من از طریق داداشم دست خدا کادو بهم داد
یه جورایی هم پیام تبریک هم کادو به خودم برگشت
و گفتم ای ولا ازاده امروز سراسر وجود خدا شدی ها
عشقم و خیلی خوشحال شدم از این اتفاق
گفتم برات تعریف کنم هرچیزی تو دنیا اتفاقی نیست
خدایا شکرت
سپاسگزارم که اون کامنتمم جواب دادی و به دستم رسید واز دیدن زیبایهای سراب دستجرده لذت بردی.شما عزیزدل من هستید داداش که انقد به من لطف و محبت داری .انشالله حتما در زمان و مکان متاسب همو ببینیم
ومطمینم که میای برای سراب و بهت خوش میگذره و لحظات و خاطرات زیبا رو هیچ وقت فراموش نمیکنی
سلام منو به خانوم و شینای عزیزت برسون
در پناه الله یکتا باشی
سلام به سید عزیز
(دی وتم امرو نوشم مهندس فره وتم رودار موین)
منم امیدوارم شما هر جایی هستی حالت خوب خوب باشه و غرق لذت باشی عزیزم
منم خیلی دوست دارم
شما قلب بزرگی داره به همه چی عشق میورزی
بدون چشم داشت به همه کامنت میزاری در جوابشون
و همه رو تحسین میکنی
خیلی دل پاک و مهربان و خدایی داری و بسیار بزرگ و مهربان و با محبت هستی(کمه باده قلت کم)
الان فک کن تو ورزشگاه آزادی یا تو سراب درربند یا ابشار بیشه تشویقت کردم برو دو پشتک بزن
سپاسگزارم که برام نوشتی
لطف داری به من
هرچی از خدا میخای بهت بده
سلام به احسان عزیزو دوست داشتنی
اقا سپاسگزارم که جواب کامنت منو دادی نشون از قلب بزرگت داره عزیزم
سپاسگزارم تجربیاتتو در اختیارم گذاشتی
حتما حتما از این به بعد از خودم این سوالها رو میپرسم به قول شما ذهن ما خیلی شرطی شده برای سختی
پس باید با این گونه سوالات از خودم این ذهنو افسارشو بدست بگیرم
اتفاقا دیروز که اروم شدم و تونستم ذهنمو کنترل کنم یه ایده خیلی جالبی تو کار برام بوجود اومد اینم انجام میدم هرچی شد شد نتیجه اش دیگه دست خداست و من سمت خودمو خوب انجام میدم نتیجه دست خداست
انگار به یه رهایی رسیدیم احسان جان اصلا به نتیجه دیگه فکر نمیکنم
و امروز خیلی جالب از طربق داداشم بدون درخواست من به حسابم پول واریز شد
و من اعتبار اینو به خدا میدم چون اون روزی دهنده است فقط کافیه من تسلیمش باشم
خدایاشکرت
بازم سپاسگزارم که کامنتو پاسخ دادی و منو راهنمایی کردی
شاد و سعادتمند باشی
سلام به قلب خدا
سلام به عشق خدا
سلام به دختر خوب خدا
سلام به پاکیزه مهربان ک توحیدی خدا
چقدر تو عزیزو دوست داشتنی هستی
چقدر تو مهربان هستی عزیزدل من
میدونی خدا خیلی دوست داره
چقدر خوب داری رو خودت کار میکنی .اون مثالت از زکریا چقد زیبا بود .حرفای قشنگت با خدا چقدر زیبا بود .من خیلی دوست دارم که با قلبت عشق میورزی.
سپاسگزارم که این دعاها و حرفای قشنگو بهم یاد دادی
حتما حتما از این به بعد باخودش همین طور نگاه میکنم
خدایا شکرت که از وقتی شروع کردم کامنت نوشتن خیلی چیزها یاد گرفتم و درسها و باورهای قشنگ.
خدایاشکرت من اعتبار همه اینها رو به تو میدم خدا جان
اعتبار دوستان عزیزی که از ته قلبم دوستشون دارم به تو میدم
سپاسگزارم از همین جا از راه دور.البته ما دلهامون به هم نزدیکه و مهم دله مهم فرکانسه میبوسمت اون روی ماه تو رو
تو در آغوش امن خدا هستی و مطمینا خدا خبلی زود جوابتو مبده
و به تمام خواسته های قلبت میرسی عشق من.
از وجود سرشار از زیبایت لذت ببر
0
سلام سلامی به مهندس عزیز
اینجا گفتم مهندس که بگم یه جاهایی خوبه شخصیو با اسم و القاب خوب صدا بزنی
فقط اومدم اینجا زیر کامنت برات کامنت بزارم
نمیدونم چی بگم چون تو کامنت خودم برات گفتم
اینجا فقط یه شعر برات میزارم
امیداورم لذت ببری
و در پناه خدا باشی
خداوندا دلم را چشم بگشای
به معراج یقینم راه بنمای
به رحمت باز کن گنجینه جود
درونم خوان به شادروان مقصود
دلی بخش از ثنای خویش معمور
زبانی ز آفرین دیگران دور
دراسانیم شکر اندیش گردان
به دشواری سپاسم بیش گردان
امیدم را به جائی کش عماری
که باشد پیشگاه رستگاری
چو خود برداشتی اول ز خاکم
مده آخر به طوفان هلاکم
امیرخسرو دهلوی
دلت شاد و لبت خندان
سلام گرم از روبروی با خنک کولر به برای عزیزم اقا اسداله
اسم کولر اوردم بزار ازش سپاسگزار باشم که باعث میشه که خدا بادشو از طریق این دستگاه ابی با نسیم ملایمش صورتمون و بدنمون رو نوازش کنه و فضای خنکی به خونه بده تا لذتمون از وجود خدا صدچندان بشه
خدایا سپاسگزارم هم برای این بادی که از طریق کولر میاد هم بادی که در طبیعت میاد که قطعا هردوش نعمت توعه
در کامنتی که در پاسخ فهیمه پژوهنده دادی از خاطرات دربند تعریف کردی
کودک شیطون درون من حسودیش نشد جون خودم رفتمفک نکه فقط خوت چیده ها منیش چیمهشوخی کم انشالله بهترین و زیباترین تجربه ها و سفرها و تفریحهات دنیا رو بری داداش عزیزم
بزار منم از تجربه ام بگم
چند سال پیش خونه داداشم بودم تصمیم گرفتیم بریم دربند
ما با ماشین خودمون رفتیم و اون قسمت شیب و سربالایی پیاده رفتیم خیلی خیلی خوش گذشت
گفتیم بریم نهار بخوریم اول رفتیم یه فضایی که میزش سنتی بود کنارش اب بود و در یه رستوران بلند بالای کوه بود تپه بود نمیدونم اما در بلندی قرار داشت و خیلی خوشگل بود خیلی ها
چه نهاری خوردیم ما انقدر که خوشمزه بود انقدر که خوشمزه بود هنوز که هنوزه مزه اش زیر زبونمونه و درکنار این نهار خوشمزه خودشون میوه هم مباوردن یه هندونه سداعلا بود قرمز و خوش رنگ و خوشمزه و شیرین با دیزاین قشنگ و زیبا
خدایا شکرت کلی هم اون موقع هزینه اش بالا بود اما مهم نبود چون لذتش بهتر بود و دلچسب
بعد رفتیم به به چه رسنورانها و فضا و خونه های قشنگی گلهای قرمز صورتی روی دیوارها چقد زیبا بودند از انواع ترشیجات و لواشک و همه چی بود کوچه های باریک اما پر از مغازه های ثروت
خیلی خوش گذشت ما دیگه بالاتر نرفتیم فک کنم بالای کوهش هم میشد بری خب ما بچه کوچک بامون بود داداشم گفت نمیشه اما خدایی دربند صحنه خوشگل تره و بزرگتر ها فقط اونجا رسیدگیش بهتره از همون مسیر با کوچه های باریک یه فضای پر ثروت درست کردند
کلی هم عکس خوشگل انداختم البته نمیدونم دارمش یا ن چون مال چند سال پیشه فک کنم تو کامپیوتر داداشمه
اینم از تجربه دربند رفتنمون
در جواب سمانه صوفی عزیز از اگاهیهای کشف قوانین نوشتی که داره در عمل به همه چی ربط میده
باعث شد برم کامنتشو بخونم و چه سوال زیبایی پرسیده بود
آیا من مشتاقم یا محتاج پروفایل آبی
منم مشتاقم به دیدن پروفایل آبی چون حس میکنم خدا محبتشو از طریق دستانش بهم نشون میده
و منتظر کسی نیستم اگه کامنتی مینویسم برای حس خودم و ردپای خودمه که از کجا به کجا رسیدم
کامنتتو اینجا مینوسم داداش چون برام خیلی درس داشت
من مشتاقم به دیدنِ نقطه آبی، محتاج نیستم…
سمانه جان وقتی جهان این اشتیاق تو رو میبینه و فرکانستو دریافت میکنه آنوقت جهان از طریق دستان بی شمارش که یکیش من نوعی باشم به این فرکانس پاسخ میده و نقطه آبی ای رو بهت هدیه میده که من اسمشو گذاشتم چشم خدا.
خدایا شکرت برای آگاهیهایی که از این کامنتهای برادر عزیزم گرقتم
دلت شاد ولبت خندان و پر از حس خدا
سلام به رضوان عزیزم
رضوان که بوی عطر خدا میده
سپاسگزارم برای تحسین کردنهات عزیزم
دختر خوش قلب خدا سپاسگزارم که برام نوشتی.مطمئنا هرچی درباره من نوشتی در خودت وجود داره عزیزم
سپاسگزارم که از توکل و ایمان به خدا گفتی
اینا حرفای خداست که از زبان تو عزیز دلم برام نوشتی
سپاسگزارم از محبتت
حتما عمل میکنم به حرفات
دوست دارم رضوان بهشتی قشنگم
سلام دوباره به برای عزیزم
منم دوست داشتم کردی بنویسم اما گفتم بزار بقیه دوستان هم ببینید که رد پایی هم برای خودم بشه هم باورهای بقیه قوی تر بشه
این تحسین کردنت نشان از قلب بزرگت داره
سپاسگزارم که خیلی قشنگ قانونو برام باززکردی و فرکانسها رو و اینکه ما خالق زندکیمون هستیم
وقتی گفتی خالق زندگیمون هستیم حسم گفت اینو هم برات بنویسم
گفتم دیشب حسم گفت یا منتطر بودم اون دوستم خودش بهم پیام بده که بگه منتطرت بودم و من جوابشو ندم چرا اینو حسم گفت خدا خودش داند
به قول شما
گفتم اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
بدون اینکه به فکر باشم امشب پسردایی ایشون (این پسردایش باعث اشنایی ما شد)تماس گرفت اومدم جواب ندم اما حسم گفت جواب بده
بهش گفتم جرا زنگ زدی مگه نگفتم زنگ نزن گفتش چرا پبام تبریک بهش ندادی تولدش بوده
حداقل یه پیامی میدادی
گفتم چرا بدم اگ من پیام میدادم میشدم همون ازاده قبلی
گفت ن حداقل میگفتی حدس زدم اقا پیششه گفتم ببین من بهش گفتم یا دیکه سراغ من نیاد یا وقتی اومد با مادر و خانواده اش ببادوگرنه از ازاده خبری نیست تازه اون وقت من بایدتعیین کنم میخامش یا ن
گفت نامرد حداقل میگفتی گفتم بابا من از قلبم بهش تبریک گفتم گفت عه پس بفکرشی دیگه من ادامه ندم که بحث نکنم فقط گفتم اگ اون بخاد تعییر کنه میکنه ن برای من برای زندکیش
گفتش مبدونم ازش دلخوری گفتم بخدا من دلخور نیستم من درکنارش رشد کردم سپاسگزارم بخاطر وجودش تو زندکیم
و من مقصر بودم که کشس دادم ن اون
همون لحظه کلی ازم تعریف کرد گفت من همیشه میگم تو بهترینی بخدا هیچ کس مثل تو نیست بازم باوجود این تعریفش میکنی و ازش دلخور نیستی گفتم واقعیتو گفتم (خدایی اینا همه منو خیلی دوست داشتند و همیشه ام تعریف میکردند ن فقط روبرو پشت سرم هم)
بعدش زود قط کردم
اومدم تو حیاط ناخوداگاه چشم افتاد به ماه
گفتم بیین خدایا باز هم امشب ماه کامله این دوشبه من این اتفاق میبینم پس این شانسی نیست مطمینم نشون از اتفاقات قشنگ داره چه برای من چه ایشون و تغییرات بزرگ تو راهه و تو و ماه شاهد این اتفاق قشنگه هستید
همون لحظه هم دعای خیر براش کردم(البته باز اشکم دمم مشکم بود )
چون گفتم خدا ببین خواستم این اتفاق بیفته که اون به من زنگ بزنه و پی گیر بشه تولدمو تبربک نگفتی و دوست داشتم بدی و الان این اتفاق از طریق دستانت افتاد
(خبرامد رهرو ما اینک در منزل است)
و خالق بودن زندگیمو بیشتر فهمیدم
خیلی حسم خوب شد خداراشکر
در مورد تولد هم من 5 بهمنم .شینای عزبزم ببوس و تولدشو پیشاپیش تبریک میگم
در پناه خدا باشید
یا حق
سلام عزیزدلم
چقدر کامنت به دلم نشست حس کردم خدا پیشمه که داره باهام حرف میزنه.خیلی دوست دارم عزیزدلم
از توصیف ماه زیبا گفتی واقعا چه میشه ماهی به این کوچکی تو اسمون این همه نور و درخشندگی داره
اینا فقط کار خدا میتونه باشه نازارم
درمورد دوست داشتن.منو اون اقا اصلا رابطمون میگم خیلی قشنگ بود و همو خیلی دوست داشتیم
باور کن فرزانه جان تمام دوست و فامیل اون اقا فقط آرزشون بود که یه دختری مثل من نصیبشون بشه بخدا قسم
میگم اون اقا خیلی خوب بود .اما خب شرایطش اوکی نبود
اینکه هنوز هم اون هم من همو دوست داریم یه چیز طبیعیه چون ما 4یا5 ساله باهم بودیم و من هنوز که هنوز فقط خوبیهاشو میگم مثل استاد که همیشه خوبی همسر قبلیشو میگه و هنوزم دوستش داره دقیقا منم همین حس و دارم.اینم بگم من نمیدونم استاد ناخوادکاه از اولم خوبیهاشو گفنه یا ن
ولی من ناخوادگاه تمام خوبیهاش یادمه اصلا بدیش یادم نیست اصلا نمیدونم بدی کرده یا نه انقد که خوبیهاش تو ذهنمه
اینکه بهش وابسته هستم نمیدونم ولی من فقط اینو میگم اگ من تغیبر کلی تغییری که شخصیتم باشه دیگه اون همدار من باشه تغییر میکنه نباشه بهتر از اون میاد
من خبریم ندارم انچنانی که اون تغییر کرده حتی یه ذره یا ن ولی من کاری به اون نداره من سمت خودمو انجام میدم
اتفافا الان میگم من کسی میخام تمام این خصوصیاتی ک میخام داشته باشه نه چن تاشو.یه پکیج کامل باشه(خصوصیاتی که خودم نوشتم)و دارم سعی خودمو میکنم ک شبیه اون خصوصبات باشم حالا چه این افا باشه چه شخص دیگه فرق نداره من کار خودمو انجام میدم
دیگه کی باشه خدا میدونه و قطعا کسبه که هم مدار منه اون همسر الهیم
باور کن اگه قبلا بود همش منتظر بودم به من زنگ بزنه یا منتطر بودم حتما تولدشو تبریک بگم یا بگه حتی اگه کات بودیم
اما بخدا قسم این بار اصلا اینطور نبودم رهای رها بودم .ینی الانم پیام یا زنگ بزنه من اصلا جوابشو نمیدم چند بارم این کار و انجام داده من جوابشو ندادم ولی قبلا همش من منتظر بودم همش من خودمو میکشتم که اون زنگ یا پیامی بده
الان برعکسشه
ولی بازم سپاسگزارم ازت عشقم که به هم گفتی ونکات مهم یاداوری کردی حتما سعی خودمو میکنم بیشتر عمل کنم به اگاهیها
اینم بگمهمین الان ایشون بره ازدواج کنه بخدا قسم ناراحت نمیشم مبگم من لیاقتم بالاتره وکسی میاد لیاقتش بالا باشه
بازم خیلی دوست دارم
باور کن منم مثل شمام هرجه قدر جلوتر میرم نشانه ها رو بیشتر میبرم و هدایت خدا تو زندگیم
بازم سپاسگزارم ازت عزیزدلم
انشالله هدایت خدا همیشه تو زندگیت و همراهت باشه عزیز دلم
سلام به فرنگیس خوش قلبم
خدایا شکرت عزیزم خواسته ات انجام شده و شب زیبا رو کنار رشته کوه البرز خوابیدی
باور کن فرنگیس جان بعد اون مناجات من انقد ارام شدم اصلا رهای رها گفتم خودش میدونه دیگه به من مربوط نیست من وابسته به خواسته ام بودم میترسیدم اما از اون شب که رها کردم اتفاقات قشنگ برام رخ داده حتی فکرشو نمیکردم به راحترین شکل ممکن
اینا وقتی بود من تسلیمش شدم گفتم به قول پاکیزه عزیزخدا بیشتر از ما مشتاق تره برای رسیدن ما به خواسته هامون و هواسش بهمون هست و از رگ گردن به ما نزدیکتره
و اصلا اصلا نگران نیستم اصلا نمیدونم باید نگران بود مگه انگار قلبم باز شده برای خود خدا
اما خوشحالم اون ترس اومد و باعث شد رها کنم
خدایا کرور کرور شکرت
خیلی دوست دارم فزنگیس جان انشالله تجربه هایی از این زیباتر داشته باشی عشقم
و خوشحالم شمام به رهایی رسیدی. حتما حتما خدا هواست بهش هست
و ما یک لحظه حتی کنترل نفس بعدیمونم نداریم
بازم دوست دارم
انشالله به تمام خواسته های قلبیت برسی