سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 203

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار زهرا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

وقتی من وارد سایت شدم برای دیدن فایل های سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت خیلی مقاومت داشتم و در ذهنم این بود که یه نفر دیگه سفر رفته و لذت برده چرا من باید وقت بزارم برای دیدن خوشی های دیگران؟! چی به من میرسه؟! ولی بعد از خواندن کامنت های سایت و تحسین ها و ذکر معجزاتی که به واسطه دیدن همین دست از فایل ها در زندگی بعضی از دوستان رخ داده بود، کم کم کنجکاو شدم که در زندگی و سفر دیگران چه برکتی وجود داره که این همه تعریف و تمجید شده و چی به من اضافه میکنه؟

دیدن فایلهای سفر رو شروع کردم.در ابتدا فقط دیدن زیبایی ها، توضیحات استاد و بیان قوانین و شخصیت مریم جان باعث شد به این سریالها علاقه مند شوم. ولی هر چه بیشتر جلو رفتم، احساس بهتری پیدا کردم. به گونه ای که یکی از تفریحات من و پسر دوساله ام دیدن فایل های سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت شده.

هر روز صبح به محض بیدار شدن اولین کارم چک کردن سایت برای دیدن فایل جدید و خواندن کامنت های دوستانه. خودم هم باورم نمیشه چه لبخند گنده ای میزنم هر وقت فایل جدید روی سایت میاد و از ته دل خوشحال میشم و سلولی شکرگزاری می کنم. واقعا خدایا شکرت که هر روز ساعت 5 صبح، به عشق یادگیری قوانین و دیدن زیبایی ها در سایت، بیدار میشم و روز خودم را می‌سازم. سپاسگزار اساتید عزیز هم هستم که تجربه های بینظیر خود را با ما به اشتراک می‌گذارید و در رسیدن ما به احساس خوب و گسترش جهان نقش دارند. چون بی شک باعث تغییرات مثبت در زندگی هر آنکه بخواهد، می شوید.

از همه مهمتر، با دیدن این زیبایی ها و تجربه ها، خواسته ها در دل ما ایجاد می‌شود و با توجه به زیبایی ها، به سمت اون خواسته ها هدایت می شویم. من هم جاده خاکی، آب زلال، آسمان‌ آبی و تمیز، سبزی و طراوت زمین، درختان سر به فلک کشیده، گلهای رنگارنگ، نشستن روی چمن نرم و لطیف، هوای خنک و خشک کوهستان و … میخوام و از خداوند درخواست میکنم هر چه زودتر مرا به این مکان ها و لمس زیبایی ها هدایت کند.

این فایل لبریز بود از زیبایی، فراوانی، عشق در روابط، ثروت، احساس خوب و مهم تر از همه سپاسگزاری. در این فایل 16 دقیقه ای بیش از 22 بار کلمه “سپاسگزاری و خدایا صدهزار مرتبه شکر” از زبان استاد و خانم شایسته عزیز شنیده شد. با دیدن کوچکترین زیبایی، استاد از ته دل سپاسگزاری می کند. اینه فرق آدم ها و دلیل تفاوت در نتایجشون که نشان می‌دهد -خدا را شکر- چطور استاد هر روز، بهتر و با کیفیت تر از روز قبل رو به جلو است و در همه جنبه های زندگی بهترین ها نصیبش می شود.

واقعا دارم یاد میگیرم، مخصوصا روابط را از شما استاد و مریم عزیز. اینکه چقدر با عشق، احترام و تحسین یکدیگر، بیشتر از این جنس روابط را به زندگی خود دعوت میکنید. من که در زندگی ام واقعا کم کاری کردم و نعمت ها را از خودم دور کردم. ما هم سه، چهار سال اول زندگی مشترک که حالمون با هم خیلی خوب بود و ایرادات همدیگر را اگر هم میدیدم زیاد توجه نمی‌کردیم و خیلی راحت رد میشدم، انگار خدا یه جور دیگه در زندگی مون بود. از در و دیوار نعمت و فراوانی و ثروت و سفرهای بی نظیر وارد زندگی مان میشد ولی کم کم که شروع کردم به توجه به نازیبایی های زندگی و صحبت و بحث در این موارد، همه چیز برعکس شد. اما خدا را شکر که دلیل اتفاقات زندگی ام را دیگه میدونم و از خدا میخوام فرصت بده بتونم هر روز، بهتر از این آگاهی ها در زندگی ام استفاده کنم.

تحسین میکنم شخصیت جسور و نترس مریم جان را که صبح تنهایی میره تو دل طبیعت و در بهترین شرایط برای مراقبه قرار میگیره. اعتماد و توکل شما ستودنی است. شما برای ما با فوت کردن قاصدک آرزوی زندگی خوب داشتید، من هم در تمام لحظاتی که در سایت هستم و هر زمان در طول روز که از خاطرم میگذرید، بهترین ها را از خداوند منان برایتان طلب میکنم. شما لایق بهترین ها هستید و دقیقا جهان هم شما را به همان سمت هدایت می‌کند.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 203
    305MB
    16 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

561 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «آزاده کاکاوندی» در این صفحه: 25
  1. -
    آزاده کاکاوندی گفته:
    مدت عضویت: 1467 روز

    سلام به قلب تپنده ایلام

    وی یه چشت کفته یادم یه وتماو موقع اولیله که گرد ایلامیل اشنا بوم

    نام یه گروه بی شب و روز فقط مخنیایمن چنه باحال بی

    یه دفه هرموتن قلبمی .قلب.شپ کتهو دوسم موتم شپ کته چیهوت منیش جور تو

    اخه منو دوسم و صحنه فقط و نام اه گروه بیمن بقیه گشت ایلامی

    تا و مدیر گروه که پسردایی دوسه ایلامیم بیه پرسیمن شپ کته چیه وت ینی قلبم میتپه برات.وای چنه خنیمن

    خاطرات قشنگی داشتیم

    در مورد کولره مه گرمایی نیم دما بدنم متعادله و خیر اتفاقا این تابستان صحنه خنک بی البته ناگفته نمانه مالمانیش خنکه ولی هرکه مایه مالمان چون گرماین اویشن باید کولر روشن بو

    الانیش بابام وت کولره روشن که با وجود یکه هوا خنک ترا بیه

    ولی او وقت شوعه کولر روشن کردم مه کار خوم درس کم(تابلو و ساعت چشت گرمم میشوددی مجبورم روشن کم )هن یه بی که روشن بی

    کلا یا موقع کار چه کار مال چه کار خوم یا بابام اویشه کولر روشنه.ولی هرساعت 10 شو کلا کولر خاموشه و فقط در طی شو یک دو ساعت روشنه

    دی بیل بقیه فارسی بویشم

    منم ازشما سپاسگزارم که احساس قشنگ قلبیتو عمل به قوانین رو بهم یاداوری کردی

    دقیقا همین داستان نویسی و خاطره گفتن عمل به قوانینه و حضور خدا و وجودشو بیشتر درک میکنیم

    و میفهمیم که ما خالق زندگیمونیم با افکار و باورها و فرکانساهامون

    اول کامنتمو ارسال کردم بعد کامنتی که در جواب فهیمه جان دادید خوندم در مورد دوره کشف قوانین و نوشته بودی از وجود یه نرم افزار

    اینو بدلم افتاد بهت بگم یاد اون نرم افزارم افتادم که میتونه در باور سازی کمکمون کنه و من هر آیه قشنگی که بچه ها میگن یا جملات تاثیر گذار رو اضافه میکنم بهش و جای خوبیه برای دسترسی آسان و مرور مطالب مفید.

    الان یه بویش یه چه نرم افزارکه که مه نرمه برا

    در پناه الله باشی برا عزیزم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    آزاده کاکاوندی گفته:
    مدت عضویت: 1467 روز

    بنام نامی الله

    سلام به روی ماه فهیمه عزیزم

    کامنت شب به دستم رسید

    به دلیل اینکه مشغول و کارو بار بودم یادم رفت جواب بدم

    الان نصف شبه ساعت 4و18 دقیقه از ساعت 3 یهو به اذن خدا بیدار شدم و هی داشت قانون تو ذهنم برام تکرار میشد که یهو یاد کامنت شما افتادم که جوابتونو ندادم

    و این قطعا کار خدا بوده که این زمان شب شما رو یاد من انداخته

    سپاسگزارم که برام نوشتی عزیزم

    حتما برو دربند یه سر خیلی خوشگله و خیلی زیبایها داره و کلی تجربه کسب میکنی و لذت میبری

    منتظر تجربه قشنگت هستم

    سمانه جان تو این دوره میگه این سوال باید بپرسیم از خودمون همیشه که من محتاجم یا مشتاق؟که ایشون اومده حتی این سوال را در باب پروفایل ابی گفته

    محتاج پروفایل آبی یا مشتاق

    و ‌کامنتش خیلی قشنگ بود

    باعث شد منم به این موضوع فکر کنم

    حتما این دوره رو مرور کن اگه دارید چون من ندارم ولی از کامنتهای بچه ها نکته های مهمشو میخونم

    منم سپاسگزار وجود ارزشمندت هستم عزیزدلم

    خیلی دوست دارم

    امروز پر از اتفاقات و تجربیات قشنگ داشته باشی

    میبوسمت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    آزاده کاکاوندی گفته:
    مدت عضویت: 1467 روز

    سلام به پریای عزیز و دوست داشتنیم

    سپاسگزارم برای کامنتی که برام نوشتی .خیلی دوست دارم

    کامنتت امروز بعدظهر دست من رسید حتما خدا بهترین زمانوشو الان دونسته

    در مورد 777 روز من اصلا نمیدونستم و امروز کامنتت اومد خیلی خوشحال شدم و اینو بادم اومد

    که کسی ز اسرار جهان هیچ نداد نه من دانم نه تو

    و خیلی خوشحال شدم

    در مورد ابنکه با جزییات نوشتم من اصلا هیچ ابایی ندارم این سایت تنها سایتی که میشه بدور از قضاوت ادم حرفاشو بزنه بدون ترس

    البته من ناخوداگاه بعضی جاها واقعا ابنطور رفتار مبکنم و برام مهم نیست بقیه چی میگن بعضی وقتهام ن

    در مورد رهایی عزیزم من کلا یه ادمیم وقتی تصمبم جدی بگیزم در هر ‌کاری سریع عمل میکنم دیگه به بعدش فکر نمیکنم

    نمیگم من صدرصد به تصمیماتم عمل میکنم اما وقتی تهعد جدی بدم واقعا عمل میکنم.بعضی وقتهام نه.البته الان که سریع قانون یادم میاد و عمل میکنم

    یه چیزی یادم اومد بگم 7با8 سال پیش من دم عید بود یه جایی کار کردم داخل یه مغازه بود که لباس زیر زنونه میفروخت فروشندکی کردم حدود 1 ماه اونجا بودم که یهو گوشیم سوخت و بعد چند روز چادرم خورد به بخاری سوخت

    صاحب مغازه یه آدمی بود مشتری نداشت به من میومد میگفت تو مشتری میاد به زور جنسو بهش نمیدی منم تو کتم نمیرفت

    (البته یه زمانی بود چادر مبپوشیدم کلاس قران میرفتم وگرنه هی نمیپوشم)بعدفهمیدم اینجا جای من نیست و خدا میگه برو

    با دوستم تو اون مغازه بودیم که دوستم یه هفته وایساد بعد یه کاری براش جور شد رفت و من موندم که اون اتفاقها افتاد بعد همون دوستم که فهمید منم نمیخام اینجا بمونم از طرف خود خدا یه اگاهی میبینه که کانون قلم چی به یه منشی نیاز داره و به من زنگ زد گفت میری گفتم اره

    من حتی دیگه به صاحب مغازه نگفتم مبخا برم سریع رفتم به یه فروشنده دیگه گفتم بهش بگو حقوقمو بده که من دیگه رفتم و اینجا نمیمونم

    ایشون حتی حقوق منو عمدا بعد دو هفته داد اونم بخاطر اینکه من بی اجازه اش رفته بودم 50 تومن حقوقمو نداداون زمان ناراحت شدم حقمو خورد خیلی هم بهش گفتم اما نداد

    البته مهم نیست چون خدا دوستم داشت نزاشت من جای اشتباه بمونم

    خدایا شکرت واقعا

    (الان که این خاطره یادم افتاد یهو قانون یادم امد که ببین خدا نخاست من پیش ادم و جای نا مناسب و اشتباه بمونم ولی مثل رزا که یک ماه کار کرد داخل رستوران منم اونجا یک ماه کار کردم که پولش برام بمونه.یه جورایی تکاملم بود که برای خرید طلا و گوشی که با حقوقی که از قلم چی هم میگرفتم و عیدی هایی که بهم داده بودند تو اسفند من تونستم اون چیزایی که میخام بخرم..همون سال چند ماه بعد عید من با این اقا اشنا شدم.الان یادم اومد فک کنم سال 97بود یا 6دقیق یادم نیست

    الله اکبر از هدایت خدا

    واقعا خدایا صدهزار مرتبه شکزت

    من وقتی رفتم به اون قلم جی سریع به داداشم گفتم یه گوشی و یه تیکه طلا زنجیر پلاک بود اگ اشتباه نکنم برام بخر با پولی که داشتم و حقوقی که از قلم چی میگرفتم و عیدیهایی که داداشام اینا بهم داده بودند چون اون زمان ماهی 200 هزار حقوق میداند

    و یه مقدار پول کم داشتم و اون زمان من تو مدار استاد و قانون نبودم مثل همه فکر میکردم باید قسطی بخرم و نمیتونم و رفتم گوشی و طلا رو قسطی خریدم دوماهه

    هرچی داداشم گفت بابا دونه دونه بخر سختته قسطش گفتم خدا میرسونه سخت نیست بخر و خریدممنظورم اینه وقتی بخام صدرصد کاریو انجام بدم واقعا دیگه بهش فکر نمیکنم چی میشه انجام میدم

    در مورد رابطم من چند سال بود واقعا خودم رابطه رو کشش دادم و برای خودم ارزش قائل نبودم

    همش منتظر تماس بودم اگ دیر زنگ میزد.وابسته بودم البته ایشونم بود.رابطه هه قشنگ بود ها باهم خیلی خوب بودیم اما من وابستگیم زیاد بود و بخاطر شرایطش گاهی به تضاد میخوردیم و من ادامه میدادم.دیکه بعد عید خسته شدم یه جایی کم اوردم و خیلی باهمم خوب بودیم در عین دوست داشتنمون .جوری شده بود عادت کرده بودیم به دیدن هم اگ دیدار نمیشد سختمون بود ینی وابستگی بیشتر شده بود

    اینجا دیکه خدا هدایت کرد دوستم با من تماس گرفت(ینی من دو هفته قبلش با دوستم تماس گرفته بودم ایشون کار داشت یادش رفته بود تماس بگیره که طی همون دو هفته ما دیدارمون اتفاق افتاد دقیقا خدا اینجوری هدایت کرد که دو روز بعد دیدارمون در خرداد دوستم با من تماس گرفت گفت یادم رفته که تماس بگیرم اینم کار خدا بوده

    بعد گفت چه خبر و از رابطه چه خبر منم خیلی با ریلکس و خوشحالی تمام اتفاقات تعریف کردم فکر کردم بهترین رابطع رو دارمیهو دوستم گفت آزاده یه لحظه به خودت بیا تا کی میخای ادامه بدی جند سال دیگه میتونی با این شرایط که به امید اینکه ایا شرایط درست بشه بمونی پای این اقا

    گفت من اصلا نمبخام وادارت کنم که کات کنی اما خودت بشین بهشون فکر کن بعد تصمیم درست بگیر یا ادامه بده یا تمام کن

    خدای من شاهده همون لحظه این اقا اومدپشت خط بدون فکر کردن بهش گفتم اگه میخای با همین شرایطط با خانوادت بیای جلو من میمونم پات تا درست بشه همه چی اگ نه ما وابستگیمون بیشتر شده بهتر تمموم کنیم

    که ایشون گفتن من با وجود اینکه دوست دارم اما بخدا به جان خودت شرایط ندارم

    وقتی قسم منو میخورد ینی همه دنیاش بودم.خخخ

    همین الانشم به دوست داشتنش شک ندارم اما من دست خدازا بسته بودم

    بعد بهش گفتم پس اوکی دیگه اسم منو نیار من جوابتو نمیدم حتی تماس بگیری یا پیام بدی مگه مادرت تماس بگیره

    شاید ما راهمون از هم جدا بشه

    شایدم یه زمانی مال هم شدیم اینو خدا میدونه

    حتی ایشون گفت من که این امید ندارم اما بهتره بری زندکی خودتو بکنی من ارزوی قلبیم اینه تو خوشبخت بشی چه با من چه با هرکسی دیگه(خخخ اینو الان گفتم اشک تو چشام جمع شد)خخخ

    این اشک هم بخاطر دوست داشتنش.خخخ

    بگذریم

    خلاصه اینو گفت گفتم اوکی خدا نگهدارت همون روز من یکم ناراحت شدم حتی گریه کردم اما هی گفتم آزاده تو لیاقتت بهترینه این همه سال وقت تلف کردی پس بیخیال

    دیگه بعد چند ساعت گریه و ناراحتی من تموم شد اما تا یه هفته کلا بی انگیره بودم و همش میگفتم من لیاقتم بهترینه مهم نیست اصلا

    واروم میشدم

    ولی طی این یه هفته چند تا کار مهمم انجام دادم

    مثلا سعی کردم زباله ترو خشک جدا کنم که حسم خوب بشه

    کلا وسط غذا و اخر غذا اب رو ترک کردم

    به تمیزی خونه بیشتر اهمیت دادم با حس و حال خوب

    اینجوری حسم خوب شد بعد یه هفته اومدم رو عزت نفس و شخصیتم کار کردم

    و دارم ادامه میدم و خداوند راهایی رو باز کرده ارتباطهایی رو برام درست کرده با آدمهای درست هیج وقت فکرشو نمیکردم این اتفاقها بیفته

    و هی کم کم رو شخصیته کار میکنم اولش سخت بود مثلا بگم چشم یا بگم بفرمایید.ولی انجام دادم از هر 10 تا 5 تا میگفتم

    سختم بود بحث نکنم اما سعی کردم که یه بار انجام ندادم خودمو اذیت نکنم البته اوایل اذیت میکردم چرا من فقط یه بار بحث نکردم و 9 بار بحث شد بعد اون دوستم خیلی تو این مسیر کمکم کرد من سپاسگزارشم از شاگردهای استادم هست

    بعد گفت خودتو سرزنش نکن از همینها الگو بکیر هی یادت بیار هی تکرار کن

    هنوزم رفتارها و ترک عادت هنوز جز شخصیتم نشده و 3 ماهه اما

    کم کم هی ادامه دادم و میدم و خیلی خوشحال و راضیم

    و طی این 3 ماهه این اقا و پسردایش که واسطه اشنایمون بود 4 بار تماس گرفتند و پیام دادند

    حتی ایشون اومده بودند کرمانشاه یاد من افتاده بودند کسی که اشک نمیریخت به من پیام داد یادت افتادم کلی اشک ریختم اما من جوابشو ندادم با وجود اینکه اشک خودمم دراومد همون لحظه اما گفتم من مهممم ن هیج کسی دیگه

    پسردایش چند بار تماس گرفت جواب ندادم بجز یه بار گفتم دیگه جواب نمیدم

    حالا ببین منی که وایسته و منتظر یه تماس ایشون بودم

    اما الان ایشون دنبال منه

    ایشون بیشتر قدر منو میدونه

    و من همیشه و همیشه دعاش میکنم و خاطرات خوبش یادم میاد.چون ایشون باعث شد من خودمو بشناسم و خدارابیشتر بشناسم .بیام تو این مسیر با اومدنش تو زندگیم.بارها و بارها چه وقتی باهم بودیم چه الان که نیستیم من هم از خودش هم خدا بخاطر وجودش سپاسگزاری میکردم و میکنم ایشون باعث شد رشد کنیم در کنار هم .هنوزم دوستش دارم اما برام مهم نیست چه اتفاقی میفته فقط میگم خدایی که منو تا اینجا اورده بقیشم میاره و فردی که هم فرکانس منه میاد تو زندگی من چه ایشون باشه چه هرکس دیگه

    خدایا شکرت

    سپاسگزارم ازت پریای عزیز باعث شد دوباره قانون برام یاداوری بشه

    انشالله تو همین ماه یا ماه بعد تمام اتفاقات قشنگی که برام افتاده و نتایجم رو داخل کامنت طی این 3 ماه تعهدم مینویسم

    خدایا شکرت

    خیلی دوست دارم

    در پناه الله یکتا باشی عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    آزاده کاکاوندی گفته:
    مدت عضویت: 1467 روز

    سلام به برای عزیزم

    انشالله هرجایی الان هستی در سفر بهتون خوش گذشته باشه و از زیبایها لذت برده باشید

    سپاسگزارم بابت کامنت که پاسخمو دادید

    امروز بعدظهر کامنت به دستم رسید و خوشحال شدم

    در مورد عیاق شدن با اون طرف باور میکنی انگار ما یه روح در دو جسم بودیم

    خدای من شاهده گاهی من بیدار بودم شبها خوابم نمیبرد مثلا ایشونم اینطور بودند

    گاهی من بهش فکر میکردم ایشونم همزمان اینطور بودند

    یا خیلی چیزهای جالب دیگه که هنوز که هنوزه نتونستیم هردومون بفهمیم چرا اینطوره

    گاهی حتی اون اگ معده اش درد میکرد منم درد میگرفت باوجود اینکه من اصلا سابقه این بیماریها رو ندارم خداراشکر و اصلا هم نمیدونستبم که هر دو به هم فکر میکنیم یا معده اون درد کرده مال منم درد گرفته یا من دیشب خوابم نبرده ایشون خوابشون نبرده یا برعکسش کلا

    بعد روز بعد مثلا میگفتم عه دیشب خوابم تبرد از ساعت چند تا یا چند یا ایشون میگفت من اینطور بودم امشب

    نمیدونم مال این بود به هم وابسته بودیم یا تلقین شده بود برامون

    سپاسگزارم و خاطر تعریف که و مه کردی.خوتیش عزیز دلی

    یه چشت و کامتت متوجه نویم(باره قلا وت )ینی چه؟

    بازم ممنونم برای معرفی اپلیکیشنت و کلی گشتی کامنت اقای حوره رو پیدا کردی برام فرستادی

    سپاسگزارم ازت

    هرجایی هستی پر از نعمت و ثروت باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    آزاده کاکاوندی گفته:
    مدت عضویت: 1467 روز

    سلام فهمیه جان عزیز

    ممنون که برام نوشتی

    یه چیزی بگم در گوشت بگم

    من کلا ادم ذوقی هستم برای هر چیزی کوچکی هم ذوق میکنم

    چند روز پیش یه پول خیلی کمی به دستم رسید ینی بزار بگم چی بود که کلی بخندی

    یه جایی بودم که تو یه کامنت مفصل راجبش مینویسم اونجا بهمون نهار دادند بعد به هرکدوممنون دوغ هم دادند خیلی خنک بود واقعا چسبید

    یهو یکی از اقا پسرهای اونجا ردشد حدور 16یا17 سالشه(که با یه پسر دیگه 20چند ساله ای نوشیدنی سرد میفروختن)

    صداش زدم به شوخی گفتم برو دوتا دیگه دوغ بیار چسبید

    اقا بعد از چند دقیقه ایشون برگشت 4 تا دوغ دوتا برای من و بغل دستیم دوتام برای یه خانومی که پیشم بود با دخترش اود انقد بهش خندیدم که نگو کلی سپاسگزازی کردم

    (منم ادمیم باهمه زود ارتباط میگیرم با اینام دوست شده بودم که کلی داشتیم با همون خانوم و دخترش و اونا میخندیدم

    که رفتم پیش اقا پسره گفتم این دوغها رو بزار تو ظرف نوشیدنی سرد خودت الان نمیتونم بخورم بعدظهر میام میبرمش

    یهو بعد نیم ساعت یه خانوم اومد گفت دوغ خنک میخام اون دوغو بهم بده که اون اقا پسر 20و چند ساله نگاهی به من انداخت منم گفتم بده بره بفروشش برامون

    که یهو دوتا دوغ خانوم کناریم گرفت فروخت اولا که کلی خوشحال شدم و سپاسگزاری کردم گفتم اینم رزق خداست به هررحال من رایگان بهم رسید و پولی هم بهم داده شد

    دوما ینی تا غروب خندیدم به حرکت خودمون

    بعدیه ساعت اقایی که بغل دست من بود رفت دوتا نوشابه خرید یکیشو اورد به من داد گفتم نمیخورم به اصرار بهم داد منم سپاسگزاری کردم رفتم دادمش اقا پسره گفتم اینم بزاز تو نوشیدنیات تا غروب میام میخورمش الان نمیتونم که بعد یه ساعت دیگه نگاه کردم ایشون نوشابه نداشت

    گفتم پس پارسا نوشابه من چی شد گفت مگه به من نوشابه دادی گفتم زحمت کشیدی اقای فلانی یه ساعت رفته بود زحمت کشیده بود برای منم خریده بود که میگی مگه به من نوشابه دادی

    بعد دیدم پارسا 10 تومن دیگه به من داده میگم این چیه میگه نوشابتو فروختم هواسم نبوده وای انقد خندیدیم که نگو.گفتم من امروز از خدا 3 تا هدیه رایگان دریافت کردم هرسه تاش پولشو بدست اوردم هنوزم که هنوزه به اون قضیه میخندیم

    در این حد من ذوقیم ینی بیخیال عالمم.داداشام میگن آزاده هیچی از دنیا نمیفهمه میگم به فرض من اصلا ناراحت شدم چیزی درست میشه

    از بچگی این تو شخصیت من بود

    البته من الان دارم جدی و تعهدی به قانون عمل میکنم ن مثل قبل

    سپاسگزارم بابت تعریف قشنگت از من عزیزدلم

    خودتم همینطور دلنشین و زیبا هستی عزیزم

    اتفاقا منم کامنت اقای زرگوشی خوندم نوشته بود به قول رضوان جان شبیه همون بازیکره هستی اسمش یادم رفت.خخخخ

    در مورد اون کلمه باور میکنی اصلا هواسم به نوشتن نبود که فارسی مینویسم فکر کردم کردی نوشتم اون تیکه اخر هم کردی گفتم بعدا اقای زرگوشی گفت متوجه شدمنوشتم ادمو بادی میکنن ینی جوگیر‍️‍️

    حتما حتما بیا کردستان و کرمانشاه واقعا خوشگله طرف غرب کشور مخصوصا

    کردستان.کرمانشاه‌.خرم آباد.(وکل شهرستانهاش)و ایلام.البته نرفتم اما اونجام جاهای دیدنی زیبایی داره

    خیلی خیلی دوست دارم عزیزم

    پر از نعمت و ثروت و شادی باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: