https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/10/208.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-09-08 23:34:582024-08-22 19:38:50سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 208
478نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
چقدر عکس این فایل و کلا استخرهای آبِ گرمِ این فایل و تمامِ مناظرِ پیرامونش که کوهستانه جذابه.
یه طوریه انگار زمینی نیست.
یه طوریه انگار یه کانال و دریچه ی بهشتی باز شده روی زمین.
زیبایی های خدا یه طوریه که نه تنها تموم نمیشه، بلکه هر لحظه بیشتر و بیشتر هم میشه، کاملا متنوع هست، هر لحظه یه ورقِ دیگه از این زیبایی های بی انتهای خدا رو میشه…
انگار هر دفعه دارم کتابِ بی انتهایِ زیبایی های خدا رو ورق میزنم، و هر بار هم سورپرایز میشم.
دیشب به محضِ اینکه بنرِ فایل جدید رو دیدم، ذوق کردم، دانلود کردم، تماشا کردم…
اولین کلمه به محضِ دیدن استاد داخل اون استخر، این بود:
چقدر رویاییه
اطراف این استخرِ آب گرم احاطه شده با کوه های پوشیده از درخت، سقف این منظره یه آسمون خیلی قشنگه، یعنی یه قابِ شگفت انگیز ساخته شده…
انسان هایی که این استخرهای با درجه حرارتِ بالا رو اونجا تو اون محیط ساختن، عجب ذهن ها و قلب های خلاق و زیبا بینی داشتن…
اون نی نیِ لُپالویِ خوشگل و خوش انرژیِ داخل استخر هم خیلی برام جذاب بود.
چقدر خوبه که استاد و مریم جون زوم میکنن روی قشنگی های کوچک و بزرگِ اطراف تو هر فایل.
خوشم اومد اون خانم، تنهایی داشت توی اب توپ ها رو داخل حلقه میکرد و خودش با خودش لذت میبرد و لحظه ای که توپ داخلِ حلقه رفت هم توسطِ دوربینِ زیبایبینِ مریم جون شکار شد.
و چقدر هم خوشم اومد از تحسینِ مریم جون، و هم اینکه با مهربونی توپِ ایشون رو که بیرون افتاده بود بهش دادن.
چقدر منحصر به فرد بود اون آبشار بسیار کوچولوی توی فایل، همونی که عکس استاد هم کنارشونه.
این فایل خیلی متفاوت بود…
این همه فایل دیدیم تو سفر به دور امریکا، لبِ ساحل، استخرهای داخلِ کشتیِ کروز و شنا در دریاچه ی خودِ پردایس…
اینجا یه ورژنِ متفاوت تر دیدم، اینجا فضایی بود که احاطه شده بود با زیبایی های فراوان و قابی به شدت رویایی…
من سپاس گزارتونم استاد جان و مریم جون برای ضبط و تهیه و به اشتراک گزاریِ تک تکِ فایلهایِ سراسر زیباتون با ما.
بی نهایت زیبایی وارد زندگیتون بشه، وارد زندگیِ تک تکمون بشه که میبینیم و کیف میکنیم.
دیشب هیچ چیز به قلبم نیومد که بنویسم.
امروز چندین قسمت از گفتگوی استاد با دوستان رو شنیدم و انگار بیشتر بهم یادآوری شد دریچه های سپاس گزاری تو بازتر کن سمانه.
این شد که الان یهویی هدایت شدم که بیام و این فایلِ منحصر به فرد و شگفت انگیز بنویسم به اندازه ی ظرفِ وجودیِ خودم.
الان هم بادِ عالی و دلبری داره میاد که یهو این حس رو بهم داد که:
بَه بَه
آخ جون
هوا چقدر عالیه
بوی پاییز هم که داره میاد…
استاد تو فایلِ 49 گفتگوی استاد با دوستان از این زیبایی ها میگن:
سپاس گزاری، تا بر شما افزوده شود.
سعی کنیم لحظاتِ بیشتری از روز رو در حسِ خوب داشتن، سپری کنیم.
احساس خوب هم از توجه به زیبایی ها میاد…
از سپاس گزاری میاد…
از کنترل ذهن میاد…
از اینکه طوری به هر چیزی فکر کنیم (غالباً نه یکی دو بار فقط) که بهمون حسِ خوب بده، آرامش بده، آسانی بده، لذت و شادی و شیرینی بده.
استاد سپاس گزارتونم برای همه ی فایلهاتون، فایلهای دانلودیِ ارزشمندتون، محصولاتِ شگفت انگیزتون، فایلهای سریالی و تصویریِ فوقِ جذاب و انگیزه دهنده تون.
سپاس بی نهایت.
الهی شکرت برای جذابیتِ طبیعتی که خلق کردی انقدر هنرمندانه و منحصر به فرد.
در بهترین زمانِ ممکن، نقطه آبی جان، پیامِ قشنگت رو رسوند دستم و سرشار شدم از خوشحالی.
امروز تا الان، کامنتی ننوشتم و از دلم دوست داشتم حداقل یه کامنت داشته باشم واسه امروز برای تعهدی که به خودم دادم مبنی بر اینکه هر روز کامنت بنویسم…
اما چیزی نداشتم بنویسم، یا چیزی که قلبمو تکون بده بخوام بنویسم موجود نبود، یعنی دو بار امروز اومدم بنویسماااا ولی دستم جلو نرفت…
تا الان، کامنتِ پاکیزه جانم که همیشه با محبته و از نورِ خودش بهم هدیه میده، رسید دستم.
چه دلیلی برای نوشتن بالاتر از تشکر ازت برای ارسالِ این هدیه.
چند دقیقه پیش از خدا خواستم خودش بگه کجا، چی بنویسم…
که چند دقیقه طول نکشید که نقطه آبی جان رو دیدم.
و برسیم به یه خبرِ خوب.
امروز نمیدونستم کجا باید بنویسمش، و نجواها هم میگفتن نمیخواد بنویسی…
تا اینکه الان متوجه شدم اینجا، جاشه که بنویسم.
به لطف و فضلِ خدای مهربون و هدایتگرم، دوباره واردِ مدارِ زیبای دوره ی شگفت انگیزِ قانونِ سلامتی شدم…
4 روز هست که دوباره واردِ بهشت شدم…
خیلی خوشحالم.
خیلی ذوق دارم.
اعتبار 100 درصدی اش با اللهِ یکتاست…
این چند وقت خودِ سمانه خیلی تلاش کرد و خورد تو در و دیوار، آخه فکر میکرد خودش همه کاره است…
فقط روی خدا حساب کن، نه خودت. نه دیگران.
خدا آماده ام کرد این مدت، کم کم، خودمم میفهمیدم، ولی نمیدونستم کی شروع میشه…
که خودش استارت رو از 16 شهریور جان برام زد.
دوره ی قانونِ سلامتی منو واردِ بهشت کرد با اون همه منفعت.
این دو سه ماهی که از بهشت خارج بودم باعث شد حسابی متوجه شم کجا بودم، چه شرایطی رو تجربه کردم…
اهرم رنج و لذتم اینبار خیلی قوی تر نوشته شد، چون به چشم 5 ماه دیدم چه نعمتهایی رو دریافت کردم، و در اون 2، 3 ماهی که خارج شدم کاملا متوجه شدم چی رو کنار گذاشتم و چی به دست آوردم…
برای من لازم بود…
مامانم پرسید لذت میبردی (خروج از دوره و خوردنِ خوراکی های ناسازگار با بدنم)؟
گفتم مامان دو تا لذت داریم:
یه لذت سطحی و کوتاه و موقت داریم.
یه لذت عمیق، بلند و پایدار…
دوره قانون سلامتی بهم لذت عمیق و پایدار تو غالبِ لحظه هامو داد.
یکی از دلایلِ بزرگم واسه برگشت، همین تجربه ی لذت عمیقم بود، در ظاهر وقتی خوراکیِ ناسازگار با بدنم میخوردم لذت میبردم در لحظه ولی بعدش از درون شاد نبودم، به خودم که نمیتونم دروغ بگم.
آخه من یه بار طعم شیرینِ این دوره رو چشیدم.
این دوره خواب منو تنظیم کرد، به طوریکه شب میخوابیدم صبح بسیار زود بدون حس خواب آلودگی و بدون زنگ ساعت، خودجوش بیدار میشدم…
برای نوشتن، پیاده روی، توجه به زیبایی ها، انجام فعالیتهای منزل و …
انرژیم بیشتر بود، سبک بودم، هر لباسی که دلم میخواست میپوشیدم، پوست صورتم روشنتر شده بود، لرزش دستهام رفته بود و یه عالمه نعمت ریز و درشت …
حالا تو این 2،3 ماهِ خروج از بهشت:
پوستم تیره تر شد، جوش زدم، نفخ داشتم، سنگین شدم، چون کربوهیدرات وزنم رو افزایش داد و یه عالمه چربی برگشت به من…
و چقدر دلم برای دیدنِ دنده هام تنگ شده، برای فرمِ قشنگ و دلبرِ کمرم…
خواب آلودگیِ این روزهام حسابی کلافه ام کرده بود.
تو بهشت، خوابم کم و کوتاه شده بود و بسیار باکیفیت.
یکی از چیزهایی که به شدت اذیتم کرد این مدت حساسیت فصلی ام بود که تو اون 5 ماه نیست و نابود شده بود.
این روزها به شدت علائمش پدرمو در آورده بود:
آبریزش بینیِ شدید، عطسه، خارشِ چشم و صورت، کیپ بودنِ بینی، اینکه نمیتونستم با بینی هوا رو بدم داخل، تنفسم سخت شده بود …
قشنگ دارم گودبای پارتی میگیرم براش که بره و برنگرده به یاری اللهِ یکتا…
اهرمِ رنجم اینا رو نوشتم با اعماقِ وجودم:
میخوای برگردی به حساسیت با اون همه اذیتی که شدی؟
صورتت جوش زد، میخوای؟
خوابِ تنظیم شدت خارج شد، خوابالو شدی، صبح های نازنین رو از دست میدی، میخوای؟
لرزش دستت برگشت، میخوای؟
اون لباسهای خوشگلی که تو اندامِ خوش تراشت میپوشیدی، همه خارج شدت از مدارت، میخوای؟
تنفست سنگین شد، خودت سنگین شدی، اینو میخوای؟
و…
اینا رو میخوای سمانه؟
نه نمیخوام…
اذیت شدم، نمیخوام دیگه اذیت شم…
میخوام از هر لحظه ام، از خودم، از سلامتیِ جسم و روحم کامل لذت ببرم…
خدایا مرسی که تفاوتِ بهشت(دوره قانون سلامتی) و خروج از بهشت رو بهم نشون دادی.
سمانه لازم داشت این درسِ بزرگ و سنگین رو بگیره و به خودش بیاد..
الان، صبورم و از مسیر لذت میبرم تا بدنم پاکسازی شه به لطفِ خدا.
تو این مدت اما حلقه ی اتصالم با دوره قانون سلامتی و سلامتیِ روحم وصل بود، پیاده روی
خدا رو شکر.
من این آغاز رو از خدا دارم…
خیلی ازش خواستم، از خودش خواستم.
گفتم من نمیتونم، حریفِ خودم نمیشم، اون دفعه هم که شدم خودت کمکم کردی، الان نمیتونم تنهایی خودت بیا کمکم کن…
و کمکم کرد.
خیلی سپاس گزارشم.
چون برام خیلی مهم بود و هست…
حالم از اعماقِ وجود با خودم و علائمی که روز به روز شاهدشون بودم خوب نبود…
یه جایی تسلیم شدم.
چون فهمیدم کار من نیست، خودش باید ورود کنه…
که ورود کرد.
الهی شکر بی نهایت.
تو دلم رد شده بود که یه هفته بگذره بعد بنویسم، اما یهو به نظرم رسید همینجا و امشب بنویسم و به نجواها اجازه ندم کوچک ببینن این نعمتِ بزرگِ منو.
این کمکِ خدا بهم ثابت کرد، من هر چیزی رو فقط از خودش بخوام، امیدوار باشم، صبوری کنم…
میشه…
حتما میشه…
من امیدوار بودم و دیدم که شد.
من خیلی بیشتر قدرِ این دوره رو میدونم چون تجربه اش کردم، چون میدونم چی در انتظارمه…
خدایا شکرت.
پاکیزه جانم ممنونم که برام نوشتی و بهم انگیزه دادی منم بنویسم.
بهترین ها برای تو و قلبِ نازنینت.
یه چیزی رو متوجه شدم:
من رودربایستی داشتم با دوره قانون سلامتی، ازش خجالت میکشیدم وقتی از مدارش خارج شدم.
اما چند وقت پیش تو کامنتها با قلبم تحسینش کردم و حس میکنم با همینکار تونستم کم کم به مدارش نزدیک شم.
درسِ من:
به هر چی میخوای برسی، با قلبت تحسینش کن، حتی اگه خودت نداریش، فکر نکن که چون میخواهیش تحسینش کنی، فارغ از خواستنش صادقانه تحسینش کن، اینطوری به مدارش نزدیکتر میشی.
صبح، تو صفحه ی اول کلاسورِ دوره قانون سلامتی ام، که از نتایجم مینویسم توش، یه چیز خیلی مهم نوشتم:
نوشتم خداوند خودش هر خوراکی که در دوره میخوام و با بدنم سازگاره، با کیفیتِ عالی، بهم میرسونه.
خودش کمک و هدایتم میکنه تو کنترل ذهن، تو شجاعت، تو زندگی به سبک قانون سلامتی، تو بی توجهی به نظر و افکار دیگران، تو بی توجهی به تحسین یا انتقاد دیگران، تو رعایت صحیح دوره و …
و کلی چیز مهم دیگه که روحم نیاز داشت بدونه خدا خودش بهم میرسونه و برام انجام میده، من فقط نترسم و فقط روی خودش حساب کنم…
روز اول که قشنگ معجزه شو بهم ثابت کرد و محکم ترم کرد که فقط روی خودش حساب کنم، نه خودم، نه دیگران…
پاکیزه جانم
دوستت دارم
مثل هر بار که میای و خوشحالم میکنی
امشب هم دست خدا شدی و خوشحالم کردی.
ماچ به روی ماهت.
خدایا شکرت برای ورودِ مجددم به بهشتِ دوره ی قانونِ سلامتی
همینطوری با شور و عشق داشتم ماجرای جذابت رو میخوندم که رسیدم به قسمتی که با دو نفر مواجه شدی که گفتن کارِ بزرگ مشتری نداره…
بدو بدو اومدم اینو بنویسم برات.
چون دو روز پیش خدا بهم مستقیم گفت:
سمانه جان، حرف های دیگران رو باور نکن، اینا مالِ اوناست نه تو، حاصلِ طرز فکر و تجربیاتِ اوناست نه تو، باورشون نکن.
بعدا یادم افتاد تو سفر به دور امریکا، تو فروشگاه یه نفر به مریم جون گفته بود از آمیش ها فیلم نگیر، خوششون نمیاد…
مریم جون گفت این باور اون آدمه نه من، من میخوام با دوربینم از قشنگیها فیلم بگیرم و گرفت…
خیلی مهمه تاکید کنم به خودم، هر کسی هر حرفی میزنه که بوی ناامیدی، شک، تردید، حس منفی میده رو باور نکنم.
مسیر خودمو برم.
گوش هام نشنیده بگیرن.
راستی اجازه بده تحسینت کنم خانم هنرمندِ رزین کار.
من نمونه هاشو تو اینستا دیدم، یکی از دوستام هم کار میکنه، بسیار زیبا و شگفت انگیزه، انگار با رزین، داری دست میکنی تو دلِ طبیعت و میاریش بیرون، و تبدیلش میکنی به اثرِ هنری.
خب حالا میرم ادامه ماجرا و هدایتهای شگفت انگیز خدا برات، رو بخونم.
امروز و دیروز هدایت شدم گفتگوی دوستان با استاد رو بشنوم که مدتی بود مقاومت داشتم نسبت به شنیدنش…
عجب شگفت انگیزن این فایلها.
داشتم کامنتتو میخوندم دقیقا حس کردم دارم یه فایل دیگه گفتگوی دوستان با استاد، و نتایجِ بچه ها رو میشنوم…
عالی بود، عالی.
تحسینت میکنم با تجربیاتت در این مدت
برای شجاعتت
برای اقدامِ عملی ات
برای گوش دادن و چشم گفتن هات به هدایتِ اللهِ یکتا
برای توحیدی عمل کردنت.
هم خودت شگفت انگیزی هم کامنتت.
غرفه ی زنجان یا هر جایی که خودت بخوای هم عالی و ساده و شیرین برات فراهم میشه.
با همین فرمون برو جلو.
نوشِ جانت پولی که با هنر و ارزشی که خلق کردی، برای خودت خلق کردی عزیزم.
خوب شد که نوشتی.
واسه همه مون خوبه، باورهامون محکمتر میشه…
مصداقِ بارزِ فقط روی خدا حساب کن، نه خودت، نه دیگران رو توی این کامنتِ فوق العاده دیدم.
تو خوندنِ کامنتت، یادِ مناجاتِ ملاصدرایِ جان افتادم که میگه:
خدا همه چیز میشه، برای همه کس…
برای تو غرفه شد، دوست شد، وسیله ایاب ذهاب شد، ثروت شد، تجربه شد، باور شد و …
یه معجزه و لحظه ی ناب رو بهت بگم؟
من کامنتتو که میخوندم تو هدفون آهنگهای توحیدی گوش میدادم.
دقیقا رسیدم به این متنت:
خدا همین جاست بخدا قسم
دقیقا اون آهنگه با همین محتوا تو گوشم پخش شد، دقیقا همون لحظه، بدونِ 1 ثانیه اینور یا اونور…
این یعنی چی؟
یعنی تایید چیزی که نوشتی همزمان برای من، توسطِ گوشِ خودم…
الله اکبر
حسابی شارژم کردی امشب، خدا شارژ و فول انرژیت کنه هر لحظه آزاده جانم.
ماچ به روی خندان و زیبا و خوش اخلاقت.
راستی اولین فرصتی که صورتِ قشنگت رو تو آینه دیدی، از طرفِ من، یه بوس بذار روی لپ هات.
غفلت نکنیا، من میبینم، میفهمم :))))
امروز که هیچ کامنتی نداشتم تا بنویسم، از ساعت 9 تا 11 شب تبدیل شد به نوشتنِ 5 کامنت با قلبم…
اصلا دستم نمیره به نوشتنِ کامنتِ فرمالیته یا ذهنی.
خدا رو شکر مطالعه و نوشتنِ کامنتهای توحیدی، نصیبم شد و دسترسیم بهش باز شد امشب.
الهی شکر.
بَه بَه، چشمم به دیدنِ بنر جدید سایت، فایل 209، روی ماهِ مریم جون، آشکار شد.
آخ جون فایلِ جدید و زیبایی های خدا.
خدایا شکرت هدایتم کردی این کامنتِ توحیدیِ ناب رو بخونم.
میدونی گاهی بعضی چیزها بهونه میشه تا ما بیایم به دوستمون سر بزنیم.
تعداد روز عضویتت که 66 هست امروز و مطابق شده با سال تولد من، بهانه داد دستم تا بیام بهت سر بزنم و از احوالاتت بپرسم.
یه چیزِ خیلی جالبی رو تجربه کردم این چند روزِ اخیر.
اینکه داشتنِ نوسان، در این مسیرِ توحیدی، طبیعیه انگار، من نباید سخت بگیرم به خودم، باید رها باشم، بیام جلو، درست میشه…
انگار اینم جزئی از مسیره.
جزئی از گذار هست.
چرا اینو میگم؟
چون یه کشفی کردم در مورد خودم:
اینکه وقتی من میام تو مدارِ توحید یا یه هدفی رو میخوام متعهدانه انجام بدم یا مدارم میره بالاتر، از اون ور شیطان و نجواهاش بیکار نمیشینن، تمامِ زورشون رو میخوان بزنن که من دور شم از حسِ خوب و نابِ توحیدی و ارتباط با خدا که پیدا کردم…
میاد کرم میریزه میره…
متوجه شدم که به قولِ کامنتِ سعیده جانم (شهریاری جانم) بگم:
بگو: اى پروردگار من، از وسوسههاى شیطان به تو پناه مىآورم.
الله اکبر
خدا فکر همه جاشو کرده.
میدونه نجواها میان سراغمون، راهِ درمان رو تو قرآن گفته تا بدونیم و آگاه شیم.
طبقِ آخرین اکتشافاتِ سمانه جون و کشف و شهودهاش، کاشف به عمل اومد ضلیل مرده شیطان از طریقِ نجواهای متفاوت به انسان حمله میکنه، البته بگم وقتی انسان یادِ خدا تو دلش باشه، شیطان هیچ غلطی نمیتونه بکنه.
چون خدا جان خودش به شیطان گفته تو هیچ تسلطی بر بندگان من نداری…
مگه اینکه ما خارج شیم بر اثر غفلت و ناآگاهی از زمره ی بندگان خدا تا شیطان بتونه نفوذ کنه در ما…
البته اینم اصلا دور نیستا…
مالِ همسایه نیستا…
همین خودِ سمانه جون عزیزم از راه های متفاوتی که کشف کردم در مورد خودم، از مدار خدا دور میشم میرم تو مدار شیطانِ رجیم…
– وقتی تو ذهنم شروع میکنم به قضاوتِ دیگری.
– وقتی تو ذهنم شروع میکنم به صحبت در مورد شخصی و بعد بدم میاد ازش.
– وقتی تو ذهنم حسادت میکنم به کسی.
– وقتی با بی ادبی و خشن صحبت میکنم با کسی.
– وقتی الفاظِ نازیبا از دهنم خارج میشه.
– وقتی به یه فکرِ نازیبا(هر چی میخواد باشه، فرق نمیکنه) اجازه ی جولان میدم تو ذهنم و ادامه میدمش.
– وقتی کدورت به دل میگیرم از کسی و قهر و لجبازی میکنم.
– وقتی ….
شونصدتا رفتار و افکار نازیبا وجود دارن که با لحظه ای غفلت از کنترل ذهن دچارشون میشم و بلافاصله فرکانسم میاد پایین.
اینجاست که تاکیید شدید استاد مبنی بر کنترلِ ذهن و کنترلِ ورودی ها بیشتر برام آشکار میشه.
استاد جان مرسی.
خدایا شکرت که خودت هستی و دست من و بقیه رو میگیری تا بیایم بیرون از مدار شیطان و برگردیم تو بغلِ امن و گرم و نرمِ خودت.
استاد تو فایلی گفتن، قلبتون رو پاک کنین تا بشنوین صدای خدا رو…
هر چی پاکسازیِ قلب بیشتر باشه، بهتر متوجه الهامات، ایده ها و هدایتها میشم…
نمونه اش چند ساعت پیش دوباره خدا باهام گفت و گو کرد و یه سری نکته مهم رو بهم یادآوری کرد:
شاید بعضی از این یادآوری ها جملاتی باشه که از استاد شنیدم، بازم همونه، فرقی نمیکنه، خدا به استاد گفته، استاد به ما میگه، بعد قلبم دوباره بهم یادآوری میکنه، سر و ته و وسط این چرخه خداست، حرفهای خداست چون به دل میشینه…
حالا منم میام تو چرخه یادآوری شاید به تو یا بقیه هم کمک کنه.
این جملات رو گفت، من همون ثانیه نوشتم رو کاغذ، با پروانه هام خوشگلش کردم، ابر کشیدم دور نوشته ها، چسبوندم روی دیوار…
این دیوار و کاغذها نعمت خدا هستن برای من، چون یه لحظه ای گفته من نوشتم تا واسم یادآوری شه…
1- باور دیگران مالِ خودشونه، به تو ربطی نداره.
حاصل تفکر، درک و تجربیات اوناست، نه تو.
گوش نکن، توجه نکن، باور نکن، تکرار نکن، دور بریز، برای تو واقعی نیستن.
2- سمانه جان
تو نمیتونی کسی رو تغییر بدی، وقتی خودش نمی خواد.
حواس و تمرکزت رو بذار روی خودت.
3- سمانه جان
خداوند خودش راه حلِ هر چیزی رو بهت میگه و نشون میده، تو با ذهنت ورود نکن. با منطق ورود نکن.
4- سمانه جانم
وقتی ناراحت میشی یعنی به اون چیز یا آدم وابسته ای، رهاش کن.
چقدر امروز ذوق کردم که خدا شفاف باهام، اینگونه صحبت کرد و منم مثل یه دختر خوب سریع نوشتم گذاشتم جلوی چشمم تا یادآوری شه واسم…
اتفاقا فرزانه جان، امروز یه لحظه یادِ حرف تو افتادم که نوشته بودی هر برگه ای که افتاد بهت بگم، الحمدالله همه دوستان سر جاشونن، جالبه گاهی یهو توجهم میره روی یکی از نوشته ها و حس میکنم حتما نیاز اون لحظه ام بوده که نگاهم هدایت شده به سمتش.
الهی شکر با اعماقِ قلبم.
اومدم با تو احوالپرسی کنم، همه اش خودم صحبت کردم:))))))))
وقتی میرم تو موودِ لحظاتِ ناب و توحیدی، بیرون کشیدنم سخت میشه :)
جلوی نگاه، گوش، بینی، احساس، ادراک، دست، پا، قلب و همه ی وجودت کلی زیبایی بیاد تا فول شارژ شی از زیبایی های بی انتهای خدا.
ماچ به رویِ ماهت خانم معلم جانم.
میدونی چیه فرزانه جان.
یه چیزی دیروز تو مخم رفته بود که نکنه از مدار مطالعه و نوشتن کامنت دور شدم؟
که کمتر از قبل میخونم و مینویسم؟
واقعیتش یه کوچولو هم ترسیدم.
تا دیشب که با پاسخی که دوستام فرستادن و پاسخی که من فرستادم براشون، برام کاشف به عمل اومد، نترس خانم، نترس سمانه جون، مگه تو نمیخواستی هدایتی و توحیدی بخونی و بنویسی؟
خب الان تو اون مدار رفتی دیگه دخترِ خوب.
و اینگونه شد که خیالم راحت شد.
مگه من یه درصد میدونستم قراره الان واسه تو کامنت بنویسم؟
این چیزها رو بنویسم؟
نه.
خب همینه دیگه تو آروم باش، به وقتش هدایت میشی واسه هر چیزی.
فقط آروم باش.
هول نشو.
شتاب نکن.
نترس.
خدایا شکرت، از کدوم قسمت شکر کنم؟ آهان. مرسی امروز انقدر شفاف باهام صحبت کردی و پیامآور رسوندی بهم.
به نام خالقِ زیبایی ها
چقدر عکس این فایل و کلا استخرهای آبِ گرمِ این فایل و تمامِ مناظرِ پیرامونش که کوهستانه جذابه.
یه طوریه انگار زمینی نیست.
یه طوریه انگار یه کانال و دریچه ی بهشتی باز شده روی زمین.
زیبایی های خدا یه طوریه که نه تنها تموم نمیشه، بلکه هر لحظه بیشتر و بیشتر هم میشه، کاملا متنوع هست، هر لحظه یه ورقِ دیگه از این زیبایی های بی انتهای خدا رو میشه…
انگار هر دفعه دارم کتابِ بی انتهایِ زیبایی های خدا رو ورق میزنم، و هر بار هم سورپرایز میشم.
دیشب به محضِ اینکه بنرِ فایل جدید رو دیدم، ذوق کردم، دانلود کردم، تماشا کردم…
اولین کلمه به محضِ دیدن استاد داخل اون استخر، این بود:
چقدر رویاییه
اطراف این استخرِ آب گرم احاطه شده با کوه های پوشیده از درخت، سقف این منظره یه آسمون خیلی قشنگه، یعنی یه قابِ شگفت انگیز ساخته شده…
انسان هایی که این استخرهای با درجه حرارتِ بالا رو اونجا تو اون محیط ساختن، عجب ذهن ها و قلب های خلاق و زیبا بینی داشتن…
اون نی نیِ لُپالویِ خوشگل و خوش انرژیِ داخل استخر هم خیلی برام جذاب بود.
چقدر خوبه که استاد و مریم جون زوم میکنن روی قشنگی های کوچک و بزرگِ اطراف تو هر فایل.
خوشم اومد اون خانم، تنهایی داشت توی اب توپ ها رو داخل حلقه میکرد و خودش با خودش لذت میبرد و لحظه ای که توپ داخلِ حلقه رفت هم توسطِ دوربینِ زیبایبینِ مریم جون شکار شد.
و چقدر هم خوشم اومد از تحسینِ مریم جون، و هم اینکه با مهربونی توپِ ایشون رو که بیرون افتاده بود بهش دادن.
چقدر منحصر به فرد بود اون آبشار بسیار کوچولوی توی فایل، همونی که عکس استاد هم کنارشونه.
این فایل خیلی متفاوت بود…
این همه فایل دیدیم تو سفر به دور امریکا، لبِ ساحل، استخرهای داخلِ کشتیِ کروز و شنا در دریاچه ی خودِ پردایس…
اینجا یه ورژنِ متفاوت تر دیدم، اینجا فضایی بود که احاطه شده بود با زیبایی های فراوان و قابی به شدت رویایی…
من سپاس گزارتونم استاد جان و مریم جون برای ضبط و تهیه و به اشتراک گزاریِ تک تکِ فایلهایِ سراسر زیباتون با ما.
بی نهایت زیبایی وارد زندگیتون بشه، وارد زندگیِ تک تکمون بشه که میبینیم و کیف میکنیم.
دیشب هیچ چیز به قلبم نیومد که بنویسم.
امروز چندین قسمت از گفتگوی استاد با دوستان رو شنیدم و انگار بیشتر بهم یادآوری شد دریچه های سپاس گزاری تو بازتر کن سمانه.
این شد که الان یهویی هدایت شدم که بیام و این فایلِ منحصر به فرد و شگفت انگیز بنویسم به اندازه ی ظرفِ وجودیِ خودم.
الان هم بادِ عالی و دلبری داره میاد که یهو این حس رو بهم داد که:
بَه بَه
آخ جون
هوا چقدر عالیه
بوی پاییز هم که داره میاد…
استاد تو فایلِ 49 گفتگوی استاد با دوستان از این زیبایی ها میگن:
سپاس گزاری، تا بر شما افزوده شود.
سعی کنیم لحظاتِ بیشتری از روز رو در حسِ خوب داشتن، سپری کنیم.
احساس خوب هم از توجه به زیبایی ها میاد…
از سپاس گزاری میاد…
از کنترل ذهن میاد…
از اینکه طوری به هر چیزی فکر کنیم (غالباً نه یکی دو بار فقط) که بهمون حسِ خوب بده، آرامش بده، آسانی بده، لذت و شادی و شیرینی بده.
استاد سپاس گزارتونم برای همه ی فایلهاتون، فایلهای دانلودیِ ارزشمندتون، محصولاتِ شگفت انگیزتون، فایلهای سریالی و تصویریِ فوقِ جذاب و انگیزه دهنده تون.
سپاس بی نهایت.
الهی شکرت برای جذابیتِ طبیعتی که خلق کردی انقدر هنرمندانه و منحصر به فرد.
سلام به سعیده ی عزیزم.
چقدر لذت بردم از این قسمت.
پاسخِ سوالم بود:
تازه هزاربار تو قرآن خوندم،بندگان خدا جواب بدی رو با بدی نمیدن!
هزار بار خدا میگه صحبت بد رو با صحبت خوب جواب بدین!
بسیار بسیار ازت ممنونم که پیامهای خدا رو اینچنین زیبا و دل انگیز برامون مینویسی سعیده ی نازنینم.
در پناه رب العالمین نازنینم باشیم همگی.
خدایا شکرت که ازت نشانه خواستم، در عرضِ چند ثانیه منو آوردی اینجا، پایِ این کامنتِ فرکانس بالا.
سلام به پاکیزه جانِ نازنین و خوش قلبم.
در بهترین زمانِ ممکن، نقطه آبی جان، پیامِ قشنگت رو رسوند دستم و سرشار شدم از خوشحالی.
امروز تا الان، کامنتی ننوشتم و از دلم دوست داشتم حداقل یه کامنت داشته باشم واسه امروز برای تعهدی که به خودم دادم مبنی بر اینکه هر روز کامنت بنویسم…
اما چیزی نداشتم بنویسم، یا چیزی که قلبمو تکون بده بخوام بنویسم موجود نبود، یعنی دو بار امروز اومدم بنویسماااا ولی دستم جلو نرفت…
تا الان، کامنتِ پاکیزه جانم که همیشه با محبته و از نورِ خودش بهم هدیه میده، رسید دستم.
چه دلیلی برای نوشتن بالاتر از تشکر ازت برای ارسالِ این هدیه.
چند دقیقه پیش از خدا خواستم خودش بگه کجا، چی بنویسم…
که چند دقیقه طول نکشید که نقطه آبی جان رو دیدم.
و برسیم به یه خبرِ خوب.
امروز نمیدونستم کجا باید بنویسمش، و نجواها هم میگفتن نمیخواد بنویسی…
تا اینکه الان متوجه شدم اینجا، جاشه که بنویسم.
به لطف و فضلِ خدای مهربون و هدایتگرم، دوباره واردِ مدارِ زیبای دوره ی شگفت انگیزِ قانونِ سلامتی شدم…
4 روز هست که دوباره واردِ بهشت شدم…
خیلی خوشحالم.
خیلی ذوق دارم.
اعتبار 100 درصدی اش با اللهِ یکتاست…
این چند وقت خودِ سمانه خیلی تلاش کرد و خورد تو در و دیوار، آخه فکر میکرد خودش همه کاره است…
فقط روی خدا حساب کن، نه خودت. نه دیگران.
خدا آماده ام کرد این مدت، کم کم، خودمم میفهمیدم، ولی نمیدونستم کی شروع میشه…
که خودش استارت رو از 16 شهریور جان برام زد.
دوره ی قانونِ سلامتی منو واردِ بهشت کرد با اون همه منفعت.
این دو سه ماهی که از بهشت خارج بودم باعث شد حسابی متوجه شم کجا بودم، چه شرایطی رو تجربه کردم…
اهرم رنج و لذتم اینبار خیلی قوی تر نوشته شد، چون به چشم 5 ماه دیدم چه نعمتهایی رو دریافت کردم، و در اون 2، 3 ماهی که خارج شدم کاملا متوجه شدم چی رو کنار گذاشتم و چی به دست آوردم…
برای من لازم بود…
مامانم پرسید لذت میبردی (خروج از دوره و خوردنِ خوراکی های ناسازگار با بدنم)؟
گفتم مامان دو تا لذت داریم:
یه لذت سطحی و کوتاه و موقت داریم.
یه لذت عمیق، بلند و پایدار…
دوره قانون سلامتی بهم لذت عمیق و پایدار تو غالبِ لحظه هامو داد.
یکی از دلایلِ بزرگم واسه برگشت، همین تجربه ی لذت عمیقم بود، در ظاهر وقتی خوراکیِ ناسازگار با بدنم میخوردم لذت میبردم در لحظه ولی بعدش از درون شاد نبودم، به خودم که نمیتونم دروغ بگم.
آخه من یه بار طعم شیرینِ این دوره رو چشیدم.
این دوره خواب منو تنظیم کرد، به طوریکه شب میخوابیدم صبح بسیار زود بدون حس خواب آلودگی و بدون زنگ ساعت، خودجوش بیدار میشدم…
برای نوشتن، پیاده روی، توجه به زیبایی ها، انجام فعالیتهای منزل و …
انرژیم بیشتر بود، سبک بودم، هر لباسی که دلم میخواست میپوشیدم، پوست صورتم روشنتر شده بود، لرزش دستهام رفته بود و یه عالمه نعمت ریز و درشت …
حالا تو این 2،3 ماهِ خروج از بهشت:
پوستم تیره تر شد، جوش زدم، نفخ داشتم، سنگین شدم، چون کربوهیدرات وزنم رو افزایش داد و یه عالمه چربی برگشت به من…
و چقدر دلم برای دیدنِ دنده هام تنگ شده، برای فرمِ قشنگ و دلبرِ کمرم…
خواب آلودگیِ این روزهام حسابی کلافه ام کرده بود.
تو بهشت، خوابم کم و کوتاه شده بود و بسیار باکیفیت.
یکی از چیزهایی که به شدت اذیتم کرد این مدت حساسیت فصلی ام بود که تو اون 5 ماه نیست و نابود شده بود.
این روزها به شدت علائمش پدرمو در آورده بود:
آبریزش بینیِ شدید، عطسه، خارشِ چشم و صورت، کیپ بودنِ بینی، اینکه نمیتونستم با بینی هوا رو بدم داخل، تنفسم سخت شده بود …
قشنگ دارم گودبای پارتی میگیرم براش که بره و برنگرده به یاری اللهِ یکتا…
اهرمِ رنجم اینا رو نوشتم با اعماقِ وجودم:
میخوای برگردی به حساسیت با اون همه اذیتی که شدی؟
صورتت جوش زد، میخوای؟
خوابِ تنظیم شدت خارج شد، خوابالو شدی، صبح های نازنین رو از دست میدی، میخوای؟
لرزش دستت برگشت، میخوای؟
اون لباسهای خوشگلی که تو اندامِ خوش تراشت میپوشیدی، همه خارج شدت از مدارت، میخوای؟
تنفست سنگین شد، خودت سنگین شدی، اینو میخوای؟
و…
اینا رو میخوای سمانه؟
نه نمیخوام…
اذیت شدم، نمیخوام دیگه اذیت شم…
میخوام از هر لحظه ام، از خودم، از سلامتیِ جسم و روحم کامل لذت ببرم…
خدایا مرسی که تفاوتِ بهشت(دوره قانون سلامتی) و خروج از بهشت رو بهم نشون دادی.
سمانه لازم داشت این درسِ بزرگ و سنگین رو بگیره و به خودش بیاد..
الان، صبورم و از مسیر لذت میبرم تا بدنم پاکسازی شه به لطفِ خدا.
تو این مدت اما حلقه ی اتصالم با دوره قانون سلامتی و سلامتیِ روحم وصل بود، پیاده روی
خدا رو شکر.
من این آغاز رو از خدا دارم…
خیلی ازش خواستم، از خودش خواستم.
گفتم من نمیتونم، حریفِ خودم نمیشم، اون دفعه هم که شدم خودت کمکم کردی، الان نمیتونم تنهایی خودت بیا کمکم کن…
و کمکم کرد.
خیلی سپاس گزارشم.
چون برام خیلی مهم بود و هست…
حالم از اعماقِ وجود با خودم و علائمی که روز به روز شاهدشون بودم خوب نبود…
یه جایی تسلیم شدم.
چون فهمیدم کار من نیست، خودش باید ورود کنه…
که ورود کرد.
الهی شکر بی نهایت.
تو دلم رد شده بود که یه هفته بگذره بعد بنویسم، اما یهو به نظرم رسید همینجا و امشب بنویسم و به نجواها اجازه ندم کوچک ببینن این نعمتِ بزرگِ منو.
این کمکِ خدا بهم ثابت کرد، من هر چیزی رو فقط از خودش بخوام، امیدوار باشم، صبوری کنم…
میشه…
حتما میشه…
من امیدوار بودم و دیدم که شد.
من خیلی بیشتر قدرِ این دوره رو میدونم چون تجربه اش کردم، چون میدونم چی در انتظارمه…
خدایا شکرت.
پاکیزه جانم ممنونم که برام نوشتی و بهم انگیزه دادی منم بنویسم.
بهترین ها برای تو و قلبِ نازنینت.
یه چیزی رو متوجه شدم:
من رودربایستی داشتم با دوره قانون سلامتی، ازش خجالت میکشیدم وقتی از مدارش خارج شدم.
اما چند وقت پیش تو کامنتها با قلبم تحسینش کردم و حس میکنم با همینکار تونستم کم کم به مدارش نزدیک شم.
درسِ من:
به هر چی میخوای برسی، با قلبت تحسینش کن، حتی اگه خودت نداریش، فکر نکن که چون میخواهیش تحسینش کنی، فارغ از خواستنش صادقانه تحسینش کن، اینطوری به مدارش نزدیکتر میشی.
صبح، تو صفحه ی اول کلاسورِ دوره قانون سلامتی ام، که از نتایجم مینویسم توش، یه چیز خیلی مهم نوشتم:
نوشتم خداوند خودش هر خوراکی که در دوره میخوام و با بدنم سازگاره، با کیفیتِ عالی، بهم میرسونه.
خودش کمک و هدایتم میکنه تو کنترل ذهن، تو شجاعت، تو زندگی به سبک قانون سلامتی، تو بی توجهی به نظر و افکار دیگران، تو بی توجهی به تحسین یا انتقاد دیگران، تو رعایت صحیح دوره و …
و کلی چیز مهم دیگه که روحم نیاز داشت بدونه خدا خودش بهم میرسونه و برام انجام میده، من فقط نترسم و فقط روی خودش حساب کنم…
روز اول که قشنگ معجزه شو بهم ثابت کرد و محکم ترم کرد که فقط روی خودش حساب کنم، نه خودم، نه دیگران…
پاکیزه جانم
دوستت دارم
مثل هر بار که میای و خوشحالم میکنی
امشب هم دست خدا شدی و خوشحالم کردی.
ماچ به روی ماهت.
خدایا شکرت برای ورودِ مجددم به بهشتِ دوره ی قانونِ سلامتی
سلام به آزاده جانِ نازنینم.
خدایا چه میکنی با من؟
من رفتم که بخوابم امشب ساعت 9.
رفتم پایِ نتایج دوره قانون سلامتی که کامنت بنویسم، پشیمون شدم، همون لحظه نقطه ی آبی رو دیدم، هدیه ی پاکیزه جانم رسید دستم.
خوندم، کیف کردم، پاسخ نوشتم از نعمتِ این 4 روزی که واردش شدم…
هیچ نقطه آبی نداشتم تا الان، که پاسخ پاکیزه جانم رسید.
بلافاصله بعدش، دوباره نقطه آبی روشن شد…
آزاده جانم
آزاده جانم
آقا علیِ بردبارِ عزیز
برادر عزیزم سید عظیمِ بساطیان…
والا من تسلیم و راضی شده بودم که امشب خبری از نقطه آبی نیست و میرفتم که بخوابم…
اما پاسخ ها دونه به دونه آشکار شدن؟
خیلی خوشحال شدم و شگفت زده.
آزاده جانم مرسی که برام دو کامنتِ عشقولانه و خواهرانه نوشتی.
گذاشتمشون روی قلبم، خیلی هم لذت بردم، سفر و شغل و تجربه هات نوشِ جانت، آن شاالله سرشار از شادی و حس خوب شده باشی و همچنان بشی…
ممنونم که با عشق و مهر، کامنتمو خوندی و تحسینم کردی.
اتصالت با منبع مبارکت باشه، هر لحظه فرکانسِ اتصالت با خدا قوی و قوی تر شه آزاده جانِ مهربانم…
دقایقی پیش قبل از دیدن نقطه آبی فکر کردم از مدارِ کامنت خوندن و نوشتن دور شدم، نقطه آبی هم که نبود، ولی امشب متوجه شدم اشتباه فکر کردم…
حتما خیریتی توش هست…
خدا بهم نشون داد همیشه حواسش به من، خواسته هام و احساسم هست…
آزاده جانم
دوستت دارم بی نهایت.
ماچ به روی ماهت.
خدایا شکرت که حضور و حمایتت رو اینچنین و در هر لحظه بهم نشون میدی.
سلام علی اقایِ عزیز.
ممنونم که برام پاسخ گذاشتین و تحسینم کردین.
سپاس گزارم از قلبِ مهربونتون که باعث شده پاسخ بنویسین و تحسین کنین.
درونِ زیباتون، تحسین برانگیزه.
خدا رو شکر که در این سایت، دوستانِ بی نظیر و مهربونی دارم که با کامنتهاشون منو یادِ محبتِ خدا نسبت بهم، میندازه.
همگی در پناه رب العالمین نازنینم باشیم.
خدایا سپاس گزارتم.
سلام به برادر عزیزم، سید جان.
چی میتونم بنویسم جز سپاس گزاری ازت؟
که هر بار نورِ وجودِ خودت رو به من و همه بچه های سایت هدیه میدی؟
بی نهایت نور، شادی، سلامتی، حس خوب، اتفاقات خوب، روابط خوب، ارامش، ثروت، سعادت، آرامش سرریز شه تو زندگیت سید جان.
در پناه رب العالمین نازنینم باشی سید جان، همه مون باشیم.
از قلبم برات میخوام بهترین و زیباترینها رو ببینی و بشنوی و حس کنی و تجربه کنی در این جهانِ زیبایِ خداوند.
عمیقا سپاس گزارم برای دعاهای قشنگی که با قلبِ توحیدی و مهربانت، نوشتی برام.
خدایا شکرت برای استاد و مریم جون و تمام دوستانم در این سایت، که از جنس آب زلال هستن و پاک و توحیدی.
سلام آزاده جانم.
همینطوری با شور و عشق داشتم ماجرای جذابت رو میخوندم که رسیدم به قسمتی که با دو نفر مواجه شدی که گفتن کارِ بزرگ مشتری نداره…
بدو بدو اومدم اینو بنویسم برات.
چون دو روز پیش خدا بهم مستقیم گفت:
سمانه جان، حرف های دیگران رو باور نکن، اینا مالِ اوناست نه تو، حاصلِ طرز فکر و تجربیاتِ اوناست نه تو، باورشون نکن.
بعدا یادم افتاد تو سفر به دور امریکا، تو فروشگاه یه نفر به مریم جون گفته بود از آمیش ها فیلم نگیر، خوششون نمیاد…
مریم جون گفت این باور اون آدمه نه من، من میخوام با دوربینم از قشنگیها فیلم بگیرم و گرفت…
خیلی مهمه تاکید کنم به خودم، هر کسی هر حرفی میزنه که بوی ناامیدی، شک، تردید، حس منفی میده رو باور نکنم.
مسیر خودمو برم.
گوش هام نشنیده بگیرن.
راستی اجازه بده تحسینت کنم خانم هنرمندِ رزین کار.
من نمونه هاشو تو اینستا دیدم، یکی از دوستام هم کار میکنه، بسیار زیبا و شگفت انگیزه، انگار با رزین، داری دست میکنی تو دلِ طبیعت و میاریش بیرون، و تبدیلش میکنی به اثرِ هنری.
خب حالا میرم ادامه ماجرا و هدایتهای شگفت انگیز خدا برات، رو بخونم.
امروز و دیروز هدایت شدم گفتگوی دوستان با استاد رو بشنوم که مدتی بود مقاومت داشتم نسبت به شنیدنش…
عجب شگفت انگیزن این فایلها.
داشتم کامنتتو میخوندم دقیقا حس کردم دارم یه فایل دیگه گفتگوی دوستان با استاد، و نتایجِ بچه ها رو میشنوم…
عالی بود، عالی.
تحسینت میکنم با تجربیاتت در این مدت
برای شجاعتت
برای اقدامِ عملی ات
برای گوش دادن و چشم گفتن هات به هدایتِ اللهِ یکتا
برای توحیدی عمل کردنت.
هم خودت شگفت انگیزی هم کامنتت.
غرفه ی زنجان یا هر جایی که خودت بخوای هم عالی و ساده و شیرین برات فراهم میشه.
با همین فرمون برو جلو.
نوشِ جانت پولی که با هنر و ارزشی که خلق کردی، برای خودت خلق کردی عزیزم.
خوب شد که نوشتی.
واسه همه مون خوبه، باورهامون محکمتر میشه…
مصداقِ بارزِ فقط روی خدا حساب کن، نه خودت، نه دیگران رو توی این کامنتِ فوق العاده دیدم.
تو خوندنِ کامنتت، یادِ مناجاتِ ملاصدرایِ جان افتادم که میگه:
خدا همه چیز میشه، برای همه کس…
برای تو غرفه شد، دوست شد، وسیله ایاب ذهاب شد، ثروت شد، تجربه شد، باور شد و …
یه معجزه و لحظه ی ناب رو بهت بگم؟
من کامنتتو که میخوندم تو هدفون آهنگهای توحیدی گوش میدادم.
دقیقا رسیدم به این متنت:
خدا همین جاست بخدا قسم
دقیقا اون آهنگه با همین محتوا تو گوشم پخش شد، دقیقا همون لحظه، بدونِ 1 ثانیه اینور یا اونور…
این یعنی چی؟
یعنی تایید چیزی که نوشتی همزمان برای من، توسطِ گوشِ خودم…
الله اکبر
حسابی شارژم کردی امشب، خدا شارژ و فول انرژیت کنه هر لحظه آزاده جانم.
ماچ به روی خندان و زیبا و خوش اخلاقت.
راستی اولین فرصتی که صورتِ قشنگت رو تو آینه دیدی، از طرفِ من، یه بوس بذار روی لپ هات.
غفلت نکنیا، من میبینم، میفهمم :))))
امروز که هیچ کامنتی نداشتم تا بنویسم، از ساعت 9 تا 11 شب تبدیل شد به نوشتنِ 5 کامنت با قلبم…
اصلا دستم نمیره به نوشتنِ کامنتِ فرمالیته یا ذهنی.
خدا رو شکر مطالعه و نوشتنِ کامنتهای توحیدی، نصیبم شد و دسترسیم بهش باز شد امشب.
الهی شکر.
بَه بَه، چشمم به دیدنِ بنر جدید سایت، فایل 209، روی ماهِ مریم جون، آشکار شد.
آخ جون فایلِ جدید و زیبایی های خدا.
خدایا شکرت هدایتم کردی این کامنتِ توحیدیِ ناب رو بخونم.
فرزانه ی عزیزم سلام به روی ماهت
میدونی گاهی بعضی چیزها بهونه میشه تا ما بیایم به دوستمون سر بزنیم.
تعداد روز عضویتت که 66 هست امروز و مطابق شده با سال تولد من، بهانه داد دستم تا بیام بهت سر بزنم و از احوالاتت بپرسم.
یه چیزِ خیلی جالبی رو تجربه کردم این چند روزِ اخیر.
اینکه داشتنِ نوسان، در این مسیرِ توحیدی، طبیعیه انگار، من نباید سخت بگیرم به خودم، باید رها باشم، بیام جلو، درست میشه…
انگار اینم جزئی از مسیره.
جزئی از گذار هست.
چرا اینو میگم؟
چون یه کشفی کردم در مورد خودم:
اینکه وقتی من میام تو مدارِ توحید یا یه هدفی رو میخوام متعهدانه انجام بدم یا مدارم میره بالاتر، از اون ور شیطان و نجواهاش بیکار نمیشینن، تمامِ زورشون رو میخوان بزنن که من دور شم از حسِ خوب و نابِ توحیدی و ارتباط با خدا که پیدا کردم…
میاد کرم میریزه میره…
متوجه شدم که به قولِ کامنتِ سعیده جانم (شهریاری جانم) بگم:
وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ
بگو: اى پروردگار من، از وسوسههاى شیطان به تو پناه مىآورم.
الله اکبر
خدا فکر همه جاشو کرده.
میدونه نجواها میان سراغمون، راهِ درمان رو تو قرآن گفته تا بدونیم و آگاه شیم.
طبقِ آخرین اکتشافاتِ سمانه جون و کشف و شهودهاش، کاشف به عمل اومد ضلیل مرده شیطان از طریقِ نجواهای متفاوت به انسان حمله میکنه، البته بگم وقتی انسان یادِ خدا تو دلش باشه، شیطان هیچ غلطی نمیتونه بکنه.
چون خدا جان خودش به شیطان گفته تو هیچ تسلطی بر بندگان من نداری…
مگه اینکه ما خارج شیم بر اثر غفلت و ناآگاهی از زمره ی بندگان خدا تا شیطان بتونه نفوذ کنه در ما…
البته اینم اصلا دور نیستا…
مالِ همسایه نیستا…
همین خودِ سمانه جون عزیزم از راه های متفاوتی که کشف کردم در مورد خودم، از مدار خدا دور میشم میرم تو مدار شیطانِ رجیم…
– وقتی تو ذهنم شروع میکنم به قضاوتِ دیگری.
– وقتی تو ذهنم شروع میکنم به صحبت در مورد شخصی و بعد بدم میاد ازش.
– وقتی تو ذهنم حسادت میکنم به کسی.
– وقتی با بی ادبی و خشن صحبت میکنم با کسی.
– وقتی الفاظِ نازیبا از دهنم خارج میشه.
– وقتی به یه فکرِ نازیبا(هر چی میخواد باشه، فرق نمیکنه) اجازه ی جولان میدم تو ذهنم و ادامه میدمش.
– وقتی کدورت به دل میگیرم از کسی و قهر و لجبازی میکنم.
– وقتی ….
شونصدتا رفتار و افکار نازیبا وجود دارن که با لحظه ای غفلت از کنترل ذهن دچارشون میشم و بلافاصله فرکانسم میاد پایین.
اینجاست که تاکیید شدید استاد مبنی بر کنترلِ ذهن و کنترلِ ورودی ها بیشتر برام آشکار میشه.
استاد جان مرسی.
خدایا شکرت که خودت هستی و دست من و بقیه رو میگیری تا بیایم بیرون از مدار شیطان و برگردیم تو بغلِ امن و گرم و نرمِ خودت.
استاد تو فایلی گفتن، قلبتون رو پاک کنین تا بشنوین صدای خدا رو…
هر چی پاکسازیِ قلب بیشتر باشه، بهتر متوجه الهامات، ایده ها و هدایتها میشم…
نمونه اش چند ساعت پیش دوباره خدا باهام گفت و گو کرد و یه سری نکته مهم رو بهم یادآوری کرد:
شاید بعضی از این یادآوری ها جملاتی باشه که از استاد شنیدم، بازم همونه، فرقی نمیکنه، خدا به استاد گفته، استاد به ما میگه، بعد قلبم دوباره بهم یادآوری میکنه، سر و ته و وسط این چرخه خداست، حرفهای خداست چون به دل میشینه…
حالا منم میام تو چرخه یادآوری شاید به تو یا بقیه هم کمک کنه.
این جملات رو گفت، من همون ثانیه نوشتم رو کاغذ، با پروانه هام خوشگلش کردم، ابر کشیدم دور نوشته ها، چسبوندم روی دیوار…
این دیوار و کاغذها نعمت خدا هستن برای من، چون یه لحظه ای گفته من نوشتم تا واسم یادآوری شه…
1- باور دیگران مالِ خودشونه، به تو ربطی نداره.
حاصل تفکر، درک و تجربیات اوناست، نه تو.
گوش نکن، توجه نکن، باور نکن، تکرار نکن، دور بریز، برای تو واقعی نیستن.
2- سمانه جان
تو نمیتونی کسی رو تغییر بدی، وقتی خودش نمی خواد.
حواس و تمرکزت رو بذار روی خودت.
3- سمانه جان
خداوند خودش راه حلِ هر چیزی رو بهت میگه و نشون میده، تو با ذهنت ورود نکن. با منطق ورود نکن.
4- سمانه جانم
وقتی ناراحت میشی یعنی به اون چیز یا آدم وابسته ای، رهاش کن.
چقدر امروز ذوق کردم که خدا شفاف باهام، اینگونه صحبت کرد و منم مثل یه دختر خوب سریع نوشتم گذاشتم جلوی چشمم تا یادآوری شه واسم…
اتفاقا فرزانه جان، امروز یه لحظه یادِ حرف تو افتادم که نوشته بودی هر برگه ای که افتاد بهت بگم، الحمدالله همه دوستان سر جاشونن، جالبه گاهی یهو توجهم میره روی یکی از نوشته ها و حس میکنم حتما نیاز اون لحظه ام بوده که نگاهم هدایت شده به سمتش.
الهی شکر با اعماقِ قلبم.
اومدم با تو احوالپرسی کنم، همه اش خودم صحبت کردم:))))))))
وقتی میرم تو موودِ لحظاتِ ناب و توحیدی، بیرون کشیدنم سخت میشه :)
جلوی نگاه، گوش، بینی، احساس، ادراک، دست، پا، قلب و همه ی وجودت کلی زیبایی بیاد تا فول شارژ شی از زیبایی های بی انتهای خدا.
ماچ به رویِ ماهت خانم معلم جانم.
میدونی چیه فرزانه جان.
یه چیزی دیروز تو مخم رفته بود که نکنه از مدار مطالعه و نوشتن کامنت دور شدم؟
که کمتر از قبل میخونم و مینویسم؟
واقعیتش یه کوچولو هم ترسیدم.
تا دیشب که با پاسخی که دوستام فرستادن و پاسخی که من فرستادم براشون، برام کاشف به عمل اومد، نترس خانم، نترس سمانه جون، مگه تو نمیخواستی هدایتی و توحیدی بخونی و بنویسی؟
خب الان تو اون مدار رفتی دیگه دخترِ خوب.
و اینگونه شد که خیالم راحت شد.
مگه من یه درصد میدونستم قراره الان واسه تو کامنت بنویسم؟
این چیزها رو بنویسم؟
نه.
خب همینه دیگه تو آروم باش، به وقتش هدایت میشی واسه هر چیزی.
فقط آروم باش.
هول نشو.
شتاب نکن.
نترس.
خدایا شکرت، از کدوم قسمت شکر کنم؟ آهان. مرسی امروز انقدر شفاف باهام صحبت کردی و پیامآور رسوندی بهم.
به نام خدا
یا خدا
فرزانه چقدر قشنگ نوشتی.
من قبل از خوندن این کامنتت، با قلبم برات کامنتِ قبلی رو نوشتم.
بعد گفتم حالا برو کامنت فرزانه رو بخون، انگار یه زمان بندی بوده که من اطلاعی نداشتم ازش…
خوندم و غش کردم.
خوندم و حضِّ وافر بردم.
خوندم و حس کردم مدارت رفته بالاتر.
خوندم و تحسینت کردم.
خوندم و گفتم آفرین فرزانه، چه زیبا و با چه نگاهِ زیبایی از این فایل نوشتی.
واقعیتش من تو کامنتها دنبالِ خوندن کامنتهایی هستم که از جنس متفاوت مینویسن از فایل، یعنی نگاهِ زیبابینِ متفاوت…
کامنت تو همونیه که میخواستم.
تو کامنت قبلی که برات نوشتم، گفتم از خدا خواستم چند وقتیه منو هدایت کنه به کامنتهای توحیدی که بخونم و بنویسم…
دیدی، الان دقیقا یکی از همونا رو خوندم و کیف کردم…
انقدر جذاب بود که با عشق میخوندم میومدم پایین.
انقدر سعادت داشتم تو مدار دریافتش باشم و لذت ببرم.
سپاس گزارم از همه ی بچه ها که با قلبِ قشنگشون کامنت مینویسن.
کامنتت رفت نشست روی قلبم، عین عسل.
تو با نوشتن از حسِ لیاقت، بهم یادآوری کردی که هر چقدر خدا رو ببینم، خدا همون اندازه میشه برام…
مسئله از خدا نیست.
مسئله از کوچکیِ ذهن و باورهای من میاد…
خدایا باورهامو بیگِ بیگِ بیگ کن.
گفتم بنویسم بیگ اندازه اش بزرگتر میشه تا بنویسم بزرگ :)
ماچ به صورتِ قشنگ و توحیدیت جانِ دلم.
خدایا شکرت برای هدایتم به این کوچه، به این خونه، خونه ی فرزانه جانِ ارزشمندِ خودم.
سلام به سید بزرگوار، آقا حبیبِ وجیهه جانم.
چقدر این جمله توش آگاهی و یادآوری داره برام:
چرا که منوی انتخاب در پیش روی شماست و خداوند شمارو مخیر کرده که به اندازه وسعت لیاقت تون اونو نوش کنید و شما قطعا لایقش هستید.
اینکه بدونم:
به اندازه ای برداشت میکنم که خودم، خودمو آماده کردم براش.
خودم، خودمو لایقش میدونم.
مرسی از این یاداوریِ ناب.
همیشه نباید تو یه کامنتِ شونصد کیلومتری دنبالِ آگاهی بود، گاهی تو یه کامنت جمع و جور و مختصر مفید، یه دنیا اگاهی وجود داره.
سپاس گزارتونم.
در پناهِ الله یکتا باشیم همیشه.
خدایا مرسی هدایتم میکنی به کامنتهای توحیدی.