سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۲ - صفحه 52

1381 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    راحله گفته:
    مدت عضویت: 2892 روز

    به نام خدا که رحمتش بی اندازه است و مهربانیش همیشگی

    سلام به استاد قشنگم و بانوی مهربانش …سلام به دوستان همسفر و هم فرکانسم

    من هر لحظه از دیدن فیلم های سفرنامه لذت بردم. اما قسمت های مربوط به ابشار نیاگار واقعا قلبم و تکون دادن . عالی بودن و من بی اختیار اشک از چشمانم جاری بود. این قدرت خدای من بود این همه زیبایی یک جا؟ این و پسرم گفت وقتی برای بار چندم تصمیم گرفتم با پسرم فیلم ابشار را ببینم . این همه زیبایی یک جا این همه فراوانی یک جا این همه ادم خوش ذوق که برای دیدن زیبایی معجزه وار طبیعت اومده بودن و این جریان هرروزه . و خدای من از شدت هیجان و زیبایی چی بگم. وقتی با دوربین رفتی زیر ابشار من با تو بودم من خیس شدم من هیجان داشتم من لذت بردم من نم اب رو تنم حس کردم من اشک ریختم و شکر کردم.

    وقتی میبینم که اون طرف جایی که من ایستادم ادمها مهربون تر از منن ادمها این همه با خودشون در صلحن و تو دوربین به دست بگیری و اونها بخندن و بگن سلام و گاهی مثل ما نگن چرا فیلم گرفتی از چی میگیری….. و این همه مهربون باشنو بخندن وقتی میبینم اون طرف جایی که من ایستادم مردم برای دیدن طبیعت زیبا و معجزه وار وقت میگذارند و هزینه میکنند میفهمم که چرا نتایج اونها با ما فرق میکنه البته که نوش جونششون باشه این همه فراوانی و ثروت. اینها همش نتیجه تمرکز به زیبایی و نکات مثبت که اونها تو باوراشون دارن. وقتی میگردی دنبال زیبایی خوب زیبایی به سراغت میاد. زیبایی میشه رزق نیکو که به دنبالت میاد وقتی اغوشتو بروش گشودی. حال خوب میشه رزق نیکو وقتی بی محابا به اغوشش میکشی. وقتی با قلبت به این یقین میرسی که خدا برای من کافی است و خدا هر لحظه به شکلی نو به شکلی زیبا در قالب رویداد مورد علاقت به زندگیت وارد میشه. وقتی بعد بارون میای میبینی همه چیز زیباتر از قبله بخار اب شگفت انگیز کرده همه چیز و و من دیوانه شدم از این همه زیبایی .وقتی با غچه ای میبینی پر از گل و پر از هماهنگی وقتی فرشته ای با قلب مهربونش با غچه ای رو نشونت میده که تمامش با دقت و انتخاب اگاهانس وقتی مریمی بین گلهاس که اعتقاد و علاقه رو باهم عجین کرده وقتی رابطه عاشقانه بدون محدودیت و رها وازاد و دیدم وقتی توی ارامش شب حس کردم سکوت و لبریز شدم از حس رهایی فهمیدم و دیدم که می شود هم عاشق بود هم رها . پسرم گفت مامان ما کی میریم نیاگارا رو ببینیم و دیدم بدیهیه و من زنده ام و بی مرز و ازاد میتونم با پسر قشنگم به دیدن هر انچه زیباییه برم

    مریم بانو عزیزم از تو ممنونم . کلمه ممنون نمیتونه عمق سپاسگذاری من و از شما نشون بده .

    خدایا شکرت برای همه چیز.

    راحله ی زیبا مرداد 98

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    Zahra گفته:
    مدت عضویت: 2240 روز

    سلام استاد عباس منش عزیز و‌ خانم شایسته عشق. من چون در ابتدای مسیر هستم و وقتم کلا معطوف کردم به فایلهای استاد.

    فایلهای سفر هم وقتی نگاه میکردم فکر میکردم استاد تئوری ها رو گفتند و الان عملی رو دارن بهم آموزش میدهند

    من واقعا وقتی داشتم فایل آبشار نیاگارا میدیدم احساس میکردم نرمه آبها به صورتم میخوره جیغ میزدم خیلی قشنگ بود و همچنین هر موقع داخل RV رو نشان میدادین ذوق میکردم خیلی دوست داشتم و الان دارم رو باور ( لذت در همه حال) کار میکنم.

    سپاس استاد جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    رضا معینی فر گفته:
    مدت عضویت: 3436 روز

    سلام به همه ی اعضای خانواده عباسمنش

    سلام به همه عزیزانی که عاشقانه نظرات خود را قرار می دهند تا باور های زیباتری بسازیم و زندگی بهتری را برای خود خلق کنیم.من واقعا عاشقانه منتظر تک تک جلسات سفر به دور امریکا هستم ، تا ببینم که چه اتفاق با حال و شگفت انگیزی قراره بیفته. وحالا هم یک سوپرایز ویژه و یک بمب انگیزه دیگرتا بار دیگر فایل ها ی سفر به دور امریکا را دوره کنیم و زیبایی و نکات مثبت پیرامونمان را پیدا کنیم تا این گونه از زندگی در لحظه لذت ببریم و اتفاقات وزیبایی های بیشتری را به سمت خود جذب کنیم این خودش یک دوره برای تمرکز به زیبایی هاست تا کانون توجهمان را بر روی نکات مثبت بگزاریم .

    واقعا خداوند را سپاسگزارم که مرا در مسیر این خانواده عزیز و دوست داشتنی قرارداده، از مریم شایسته عزیزنیز ممنونم،تنها عشق است که می تواند ایشان را به ضبط فایل ها واماده کردن فایل ها ی سفرنامه وادارد.ایشان این قدر با عشق به ضبط فایل های سفر نامه می پردازد که واقعا جا دارد بابت این موضوع ازایشان تشکرکنم.انگار من نیز دارم به دور امریکا سفر می کنم و این در من خواسته های جدیدی ایجاد کرد تا خودم ان ها را تجربه کنم من درخانه ام حس و حال خوب سفرکردن و این همه ازادی و رها بودن را با تمام وجودم درک می کنم واین باعث می شود من نیز به زیبایی های بیشتری هدایت شوم.خدایا سپاسگزارم

    واما این که بهترین لحظه ای که من در سفربه امریکا تجربه کردم چیست؟ اری واقعا فکر می کنم هر کس نیز جای من بود ابشار نیاگارا را به عنوان زیباترین و لذت بخش ترین لحظه ای که در سفر به دور امریکا تجربه کرده است انتخاب می کرد.

    قسمت 26 فایل های سفرنامه برایم بهترین و احساسی ترین لحظات سفر به دور امریکا است، واقعا قشنگترین جایی که تابه حال در عمرم دیده ام و احساس کرده ام همین ابشار نیا گارا بوده،هرچه قدر اززیبایی های این ابشار بگویم کم است.همان طورکه مریم شایسته عزیز نیز به درستی اشاره نمودند که قدرتمندترین دوربین های جهان نیز نمی تواند ان چه را که انسان اشرف مخلوقات درک و احساس می کند را ثبت کند، همه ی حواس پنجگانه انسان به طور شگفت انگیزی کنارجمع شده اند تا به چنین درک و احساسی برسیم، باید خودت ان جا باشی تا زیبایی و احساس فوق العاده بودن کنار ابشار را درک کنی ولی من از همین جا هم با قدرت تجسمم خودم را کنار شما ها می بینم و با احساس خوب ، خودم را کنار ابشار نیا گارا تجسم می کنم و مطمنم که خیلی زود به واقعیت می پیوندد.

    من محو بخار ابی هستم که از ریزش اب به پایین ایجاد می شود.

    محو سرسبزی ها و گل های صورتی خوشگلی که در بالای ابشار رشد کرده اند.

    من عاشق جاری بودن و رها بودن اب هستم و این که به هیچ چیز وابسته نیسته و راحت گذر می کند ، این که دریک جهت جریان دارد و همین درجریان بودنش که باعث می شود سرزنده و زلال بماند ،اری اب مدام در حرکت است و اگراین حرکت و جاری بودنش نبود دیگر ان زیبایی وزلالی را نداشت.زندگی ما نیزباید همچون اب جاری باشد، بدون هیچ گونه وابستگی رو به جلو و در یک جهت درجهت رشد و شکوفایی و سرزندگی.

    محو لحظاتی هستم که بخار اب صورت و بدنم را نوازش می کند،واقعا حس می کنم ان پایین زیر ابشاربتوانم بهترین ولذت بخش ترین لحظات زندگی ام را احساس کنم ،تجسم این لحظات احساس فوق العاده ای به من می دهد.

    من محوغرش و خروش اب هنگام ریزش به پایین رود هستم واین تلاطمی که مدام به چشم می اید.

    من محورابطه ی فرزندی وپدری هستم که میان استاد عزیز و مایک دوست داشتنی وجود دارد،صمیمیت و نزدیکی که بین استاد و پسرش وجود دارد تماشایی است.این که چه گونه شاد هستند و با هم شوخی می کنند برایم فوق العاده لذت بخش است.خدایا شکرت بابت این لحظلتی که مرا به ان هدایت کردی.

    رنگین کمانی که ایجاد شد واقعا که مرا به وجد اورد این همه زیبایی یک دفعه با هم،خدایا شکرت

    من محو موسیقی زیبایی شدم که از ریزش اب به پایین ایجاد شد و این به من احساس خوبی می دهد.وقتی خودم را زیرقطرات ابی که ازبالا به سر و رویم سرازیر می شود می بینم احساس خیلی خوبی می کنم.

    شجاعت مایک درحالی که رو به اب می ایستد و مریم عزیز نیز که با دوربین زیر این شدت قطرات اب می رود و فیلم برداری نیز می کند برایم جالب است.

    من از پرواز پرندگانی که روبه روی ابشار پرواز می کنند نیز لذت بردم ، همچنین لحظه ای که استاد با صدای بلند خدا را شکر کرد همیشه در یادم می ماند واقعا که حال کردم که تو اون لحظات با احساس خوبت خدا را صدا کنی و شکرگزارش باشی بدون نگرانی از قضاوت دیگران ایشون خودشونن.

    و اما قسمت دوم زیبایی ها که واقعا حال من رو خوب کرد ، واون هم لذت بخشه و من که به شخصه خیلی برام جذابه ملاقات با سنجاب وپرندگانی بودکه استاد بهشون غذا داد واز لذت بخش ترین کارهایی است که من نیز دوست دارم و اون سر وکله زدن با حیوانات و غذا دادن به اون هاست.واقعا که برام شگفت اوره که چطور اون سنجابه وپرنده ها این قدر زود با استاد ارتباط برقرار کردند و استاد که عاشقانه به اون ها غذا می داد و چه بامزه حتی قوانین زندگی رو به اون ها می گفت واین جوری باورای ثروت افرین رو واسه خودش یاداوری می کرد،این شخص واقعا بی نظیره در زمینه عمل کردن به باورها وقوانینی که زندگیش رو تغییر داده.((نعمت برای همه هست،این جهان پر ازفراوانیه طمع نکنید،حرص نزنید))

    و او سنجابه که واقعا معرکه است از نحوه نگاهش تا غذا خوردنش،من که واقعا لذت بردم،و جمله ی مریم شایسته عزیزنیز که گفتند شبیه سلیمان نبی شدی، یک لحظه دیدم خدای من چقدرپرنده دور ایشون جمع شدن انگار حرف ایشون به واقعیت پیوسته.

    فقط می تونم بگم این اتفاقات،این زیبایی ها همه بر می گرده به همون باورهایی که استاد بارها وبارها به ما گفته اند و می گویند وخواهند گفت وباورهای ایشونه که چنین اتفاقاتی رو براشون رقم می زنه.

    امیدوارم درپناه خداوند شاد و ثروتمند باشید خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    سمانه شمس گفته:
    مدت عضویت: 2247 روز

    سلام دوستان .

    در قسمت دوم فصل اول جملاتی رو از خانم شایسته عزیز شنیدم که تاثیر مثبت زیادی روی من داشت مثل:

    استفاده از چشم عالی و پیشرفته برای تجربه جهان، باز کردن چشم به روی زیبایی ها و دیدن چیزهایی که احساس بهتری به ما می دهد.

    استفاده از گوش ها و قرار دادن انها در معرض شنیدن چیزهایی که امید و انگیزه می دهند و به زبانم احساس سپاسگذاری می دهد.

    حرکت پاها به سمت مسیری که علاقه دارم.

    مرور خاطراتی که ….

    در نهایت در صلح رسیدن با خود.

    خانم شایسته عزیز ممنونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    باران كياني گفته:
    مدت عضویت: 2286 روز

    سلام به تمام دوستای عزیزم ومریم جونم واستاد عزیزم و مایک دوستداشتنی

    من فکرمیکنم بادیدن قسمتهای مختلف سفرنامه بدون نظرسنجی برنده شدم چون تأثیر أین فیلمها خیلی بیش ازاون چیزی هست که بشه تصورکرد

    ومن انقدر تواین مدت که برنامه سفرنامه رومیدیم تغییر فکری پیداکردم که الان واقعا نمیتونم بگم کدوم قسمت بهتره چون من هرروز که یک قسمت جدید توسایت گذاشته میشد انقدر ذوق میکردم وبااشتیاق نگاهش میکردم ولذت میبردم که اصلا نمیتونم بگم کدوم عالی تره فقط میشه بگم هرقسمت یه آموزش واسه خودش داشته که حالم وافکارم بادیدنش عالی شده مثل حسه دوست داشتن استاد ومریم جون ومایک وابراز علاقه استاد عزیز و گفتن عاشقتم مثل دیدن همسایه هایی که ازیه فرهنگ دیگه هستن وبدون هیچ غروری باهم همسفره شدن وازبودن باهم لذت میبرن مثل رفتن به رودخونه ونشستن توآب ولذت بردن واجازه دادن اینکه آب مارو باخودش ببره ورهاشیم وخودمونو بسپاریم به خدا وآروم بشیم مثل رفتن به آبشار نیاگارا وعظمت اونجا خدارو به مانزدیک ترمیکنه وانگار پیش خداهستیم خلاصه هرچقدر بخوام تعریف کنم بازم کمه خدارو شکرکه من تواین سفرهمراهتون هستم وازتون ممنونم دوستتون دارم پایدارباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    محمد دهقان طزرجانی گفته:
    مدت عضویت: 2729 روز

    سلام استاد عزیزم خانم شایسته خوبم،امروز دلم خواست در میان بگزارم با همه دوستانم چند نکته ای را وبعد بگویم از کدوم قسمت بیشتر لذت بردم اون که با من بیشتر در تعامل بود و اینکه…….

    ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺯﻻﻝ ﺑﺎﺷﯽ ،

    ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﻮﺭﯼ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ، ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﯽ

    ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻴﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﯽ

    ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﻫﺎﯾﺖ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﺷﺪ !.

    ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﺎﮎ ﻧﯿﺘﯽ (همون که انسانهای با ایمان بر طریق اون هستند از جمله استاد عزیزم مریم بانو و بچه های خوب و فهیم سایت،اهدنا الصراط المستقیم، )

    ﻭ ﭘﺎﮎ ﻧﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺳﺘﺜﻨﺎﺀ ، ﺧﯿﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ.

    ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ،

    ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﯽ ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﺎﻫﺪ.

    ﻭ ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﻭ ﮐﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ.

    ﻭ ﺳﻼﻣﺖ ﺍﻧﻬﺎ ﻋﺎﻓﯿﺖ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻠﺐ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ .

    ﭘﺲ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﯿﮏ ﺍﻧﺪﯾﺶ ﻭ ﺧﯿﺮ ﺧﻮﺍﻩ هستی.و همیشه برا بندگان و همه مخلوقات خدا بهترین ها را طلب و آرزو میکنی (سعی من هم بر این شده تا این چنین باشم مثال کسانی که انعمت علیهم هستند و چه زیباست این مسیر واااااای چی داری میگی محمد راه کسانی که به آنها نعمت داده نه راه گمراهان?راستی محمد چگونه باید به این راه رسید،ذهنت را باز کن و دنبال من بیا ،از این مسیر?

    ‍ قربانی را قُربِ آنی گفته اند. چه تعبیر لطیفی. درست است، با قربانی، به آنی نزدیک می‌شوی. نزدِ “یک” می‌شوی. می‌رسی. واصل می‌شوی. قربانی، یک عبادت تمام است. هر که به جایی رسید با قربانی رسیده است. آن تصور ابتدائی را از قربانی کنار بگذار. بدنبال سر بریدن گاو و گوسفند نباش. مفهوم قربانی در قرآن، بسیار فراتر از این حرفهاست. اگر نکته را بگیری راه رشد را بر خود آسان کرده ای. در این جهان آفرینش، ورود به مرحلۀ فراتر ممکن نیست مگر اینکه مرحلۀ قبل قربانی شود. بدست نمی‌آوری مگر آنکه از دست بدهی. پُر نمی‌شوی مگر آنکه خالی شده باشی. جوانه نمی‌زنی مگر آنکه دانه ات در خاک مضمحل شده باشد. پیر نمی‌شوی مگر آنکه جوانی را تقدیم کرده باشی. این روند قربانی گرفتنِ طبیعت است. نخود، تا در دیگ نجوشد و در دل انسان جای نگیرد، تبدیل به اندیشه نمی‌شود. تا ندهی نگیری. کسانی را می‌بینم که بر سر دروازۀ وصلند اما هرگز وارد نمی‌شوند چون حاضر به دادن چیزی نیستند حاضر به قربانی دادن نیستند پس نمی‌رسند هر چند که بر دروازه اند. هر چند قدمی بیش نمانده است. آنگاه که تعلقی را قربانی می‌کنی به واقع جا را برای آمدن چیزی فراتر خالی کرده ای…بله درست است باید خیلی چیزها را قربانی کرد راستی محمد چه چیزهای را باید قربانی کنم تا به قرب آنی و نزد یک برسم میخواهی بدانی، با قربانی کردن خیلی چیزهاسی که تو را بر در دروازه نگه داشته اند مثل،،،،،،،،،

    ‍ ‍ #قربانی می کنم در خود تمام

    #منیت ها را، تمام آنچه که باعث دوری من از خدایم میشود..

    #قربانی می کنم

    #حسادت را، که مبادا به آنچه دیگری از من برتری دارد حسد بورزم,,,

    #قربانی می کنم

    #حسرت را، که ذره ای من را از خود واقعی ام دور نکند و هرگز آهی نکشم برای داشته ها و نداشته هایم..

    #قربانی می کنم

    #ترس را در وجودم، که با اشتیاق صد برابر در راه رسیدن به کمال قدم بگذارم..

    #قربانی می کنم

    #وابستگی هایم را به این دنیای فانی؛ زیرا که میدانم هر چه در این مسیر سبک تر باشم و رها ،رهایی ام آسان تر میشود.و پرواز من به ملکوت سریعتر آسان تر و بهتر انجام میشود همه اینها را گفتم تا بگم از قسمت ۲۱ و اون سخنان ناب و عاشقانه استاد عزیزم روی فایل تصویری این قسمت لذت بردم، که چقدر انسان با ارزش میتونه باشه که به همه مخلوقات خدا عشق بورزه و کاستی ونخواهم ها را برا هیچ چیز و هیچ کس قایل نباشه ،سرتون را به درد نیاورم از خدای درونم مدد خواستم وگرفتم و نوشتم ،از اونجاییاز داستان این قسمت۲۱ لذت بردم که اون زن و شوهر سگ شان که سرطان داشت را مانند بهترین عزیز کرده هایشان اورده بودند گردش که چندی به زندگی در این دنیا ندارند تا از باقیمانده عمر لذت ببره و بخوره و حال کند خیلی اون قسمت به دل من نشست و برام سرشار از آگاهی و درس بود وانه که همه قسمت ها هر کدومشون حکم کلید صندوقچه اسرار و جواهرات را دارند و هیچ فرقی مابین آنها نیستند مثال فرزندان یک خانواده ،همه یکی هستند و عزیز و با ارزش از دیدگاه پدر و مادر، خیلی ممنونم بچه های عزیز هم دانشگاهی ام در دانشگاه عباسمنشی ها،استاد عزیزم مریم بانو مهربان که وقت گذاشتید و مطالعه کردید امید وارم ی حرکت قشنگی را انجام داده باشم برای اینکه بتوانم جهان را جایی بهتر برای زندگی کردن کرده باشم ،درپناه رب العالمین خالق آسمانها و زمین خدای خوب و مهربانم شاد وسلامت و ثروتمند و عاشق باشید دوستتان دارم محمد دهقان ??????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      ليلا كيايی گفته:
      مدت عضویت: 2914 روز

      سلام به دوست عزیز آقا محمد

      بسیار لذت بردم از خواندن کامنت زیبایت

      و خیلی آموزنده و جالب بود

      این جملات برای من هم درس و هم نشانه ست.

      چون تقریبا یه همچین جملاتی را من در پاسخ به کامنت یکی از دوستان نوشتم اما برای شما کاملتر بود.??

      خداروشکر برای انتقال این آگاهی ها??

      سپاسگزارم از شما ??

      غرق در نور الهی و شاد و ثروتمند و پیروز باشید????????

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        محمد دهقان طزرجانی گفته:
        مدت عضویت: 2729 روز

        سلام لیلا ی عزیز خوشحال و سپاسگزارم که مورد لطف شما شد کامنتم خیلی خودم هم از این کامنت اگاهی و لذت بردم و میبرم خدا را شاکر هستم که در جمع خوبان و عزیزانی هستم که انتخاب شده اند هر چه که از او بخواهی تا برایت بشود میشود و خودت هم بهره ور میشوی از آن آگاهی های لحظه ای شاد وسلامت و عاشق باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    سعیده حیدری گفته:
    مدت عضویت: 2509 روز

    سلام به شما استاد عزیز مریم نازنین وهمچنین مایک دوسداشتنی.

    خدایااااااا هزاران هزار بار شکرت برای هم فرکانس بودن با این عزیزان که باعث شده باهم این سفر زیبا رو بریم واز دیدن این همه زیبای وتوجه کردن به نکات مثبت فراوانی که وجود داره نهایت لذت رو ببریم.

    حقیقتش من اصلا فک نمیکردم امریکا اینقدر سرسبز و زیبا باشه برای همین هیچوقت در جهت خواستن و رفتن به کشور پهناور زیبا نبودم ولی الان با تمام وجودم خواهان زندگی در اونجا شده به حدی که این تاثیر روی فرزند ۴ساله من هم بوجود اومد و خیلی راحت بدون هیچ مانع ذهنی میخواد که بره اونجا و در اون طبیعت زیبا باشه چون درکی از مکان نداره هنوز و به قول خودش با زبون بچگیش میگه مامان ماهم بریم پیش عباس نامش ببین چقد قشنگه اونجاطوریکه انگار میخواد بره پارک همین نزدیک خونه و من واقعا خوشحالم که از این سن دخترم داره با این قوانین بزرگ میشه وخواستهای زیبایی درونش شکل میگیره .

    و اما هدایت شدن ما و طی کردن تکاملمون تقریبا ۳ماه پیش ما یه زمین باغی خرید درست در مکانی که اصلا در تصورمون نبود ولی به لطف خدا صورت گرفت در مکانی خوب کنار افرادی خوبتر خدایاااا سپاسگذارم بعدش چون قرارشد یه بنایی داخلش بسازیم بعد از کمی سرچ کردن عکس یه خونه که در دل طبیعته و اب روانی که از زیرش جاری بود دیدم واقعا خوشم اومد و ذخیرش کردم که از این طرح استفاده کنیم بعد از گذشت چن وقت و همسفر شدن به دور امریکا رسیدیم به این خونه فوق العاده زیبا خونه ابشار که در هر قسمتش که باشی دقیقا خودتو وسط اون طبیعت بکر میبینی اون رود خونه زیباش با صدای ابی که درش جریان داره آرامش رو در کل شبانه روز برات فراهم میکنه که از همچیزو همجا فارغ میشی اون نسیم خنکی که با گذر از اون راهرو سنگی و سزسبز صورتتو نوازش میکنه قطرات ابی که از دل اون صخره سنگی بیرون میاد حس فوق العاده ای ایجاد میکنه با گذر کردن از پل چوبی که از دل این درختا گذر میکنه و این اجازرو بخودشون ندادن که اسیبی به درختا زده شه واینقدر قشنگ اون تنه بزرگ و قدرتمند جای خودش بمونه و زیبایی اون پل رو دو چندان کرده دیدن همه اینها باعث شد تا خواسته داشتن چنین خونه ای در من دو چندان شد .

    حالا که عکسای گوشیمو دیدم واقعا حیرت زده شدم چون عکس خونه ای که قبلا ذخیره کرده بودم همین خونه ابشار بود منتهی اون موقع فقط یه عکس بود برام بدون داشتن هیچ اطلاعی که کجا هس اما الان که اینقد زیبا خدا داره هدایت میکنه مارو به سمتش درست مثل مریم عزیزم که گفت اول عکس این خنرو دید و خودشو انجا حس کرد و الان دقیقا داره از نزدیک خودشو میبینه و لذت میبره من هم اول عکسو دیدم و خواستمش حالا در این سفر بطور زیباتر باهش و موقعیت قرار گیری اون اشنا شدم دقیقا در کشوری که جزو انتخابامون شده و مطمعن هستم سومین بار که ببینمش خودم اونجا هستم و از نزدیک همیچیزو لمس میکنم ممنونم ازتون استاد و مریم جون که دیدن این همه زیبایی رو با ما شریک میشد و دستی شدین از دستان خداوند برای من و امسال من که با انگیزه بیشتر روی خواستهامون کار کنیم .

    خدیاااااااااا هزار بار شکرت

    سمیه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    محمد صادق امام بخش زاده گفته:
    مدت عضویت: 2212 روز

    میخوام یک سری اتفاقاتی که هم اساس با کانون توجه ام در سفرنامه برام اتفاق افتاده رو بنویسم، افرادی که تو سفرنامه بودن و قسمت ها رو دیدن و قانون رو درک میکنن میفهمن من چی میگم‌:

    من اصلا قهوه خور نیستم و نبودم و اصلا قهوه هم نمیخرم اما جالبه در طی سفرنامه اتفاقاتی افتاد که چندین و چند بسته قهوه به دست من رسید و منم صبح ها از اونها استفاده میکنم و روزم رو با اونها شروع میکنم

    من هفته ای شاید یکی دو بار تخم مرغ میخوردم، اما الان کمتر روزیه که تخم مرغ و گوجه نخورم ناخودآگاه اتفاق افتاده و جالبه تو خرید روزمره نه تنها من بلکه خانواده من که اصلا نمیدونن سفرنامه چی هست هم تخم مرغ و گوجه افزایش پیدا کرده درصورتی که قبلا اینطوری نبود و این هماهنگی ها جالبه و افکار من داره اتفاقاتم رو بوجود میاره، خدایا سپاسگزارم که قانون جواب میده

    من در این مدتی که در سفرنامه هستم اکثرا تو فضاهای سبز هستم، پروانه های زیبا میبینم، گل های زیبا میبینم، کودکان شاد و خوشحال رو میبینم، افرادی که خانوادگی دارن از زندگی لذت میبرن رو میبینم، ناخودآگاه بارها و بارها عکسهای زیبا از گل ها و .. گرفتم

    در این سفرنامه رفتم بزرگترین فروشگاه های شهرمون و خرید انجام دادم اینها همش ناخودآگاه بوده و من کاری نکردم فضاش فراهم شد

    وای این اتفاق دیگه خیلی جالبه،‌ من فکر کنم هفته پیش بود خودم موهام رو کوتاه کردم :)))))))))) اصلا حواسم نبود :)))))))

    من عاشق کلاه کابوی هستم و قبل از سفر هم همیشه اینجور کلاه ها سرم هست، در طی سفر بارها افرادی که از این کلاه استفاده میکنن رو دیدم

    آقا کیک و شیرینی رو بگو، من اصلا شیرینی خور نیستم.. اما این مدته کیک و شیرینی از در و دیوار به سمتم اومد و منم خوردم

    مکان زندگی رو بگو.. توجه من به سفر باعث شده که من الان شاید یک ماه هست که خونه خودمون زندگی نمیکنم و دارم در یک خونه دیگه زندگی میکنم

    اینترنت.. چون خونه نیستم بیرون از این فضا باید اینترنت خاصی تهیه میکردم و هزینه هاش برای من بالا بود اما چند روزی هست وضعیتم دسترسی به اینترنتم Stable تر شده

    رفتار آدم هایی که بیرون از خونه میبینم بارها و بارها و بارها بهتر از قبل شده، نمیگم قبلا افراد برخوردشون بد بوده نه ولی کمتر شاد و خوشحال بودن اما الان اکثرا دارن میخندن و خوشحالن و دارن بازی میکنن و دعوا تک و توک شاید ببینم خیلی خیلی کم شاید در طول چند هفته یکبار بوده که اونم چون من خالص نشدم ولی انصافا در روزهای دیگه و همین الان همه ی افراد شاد و خوشحال و عالی هستن

    در این مدت که گذشت دقیقا یک سگ دیدم عین عین عین سکارلت و خیلی دوست داشتم نازش کنم و فرصتشم فراهم شد و منم رفتم که نازش کنم و حتی دستم هم بردم جلو اما دوباره یکم ترسیدم و باید روی این موضوع دوباره کار کنم که نترسم

    در طی سفرنامه چند روزی داشتم به بچه های عقل کل و افرادی که در سایت هستن انرژی و انگیزه میدادم و آگاهی هایی که داشتم رو میدادم به صورت خودجوش و خانم فرهادی هم با من تماس گرفت و بهم انرژی و انگیزه داد و برام جالب بود که دقیقا اونچه که بهش توجه میکردم رو وارد زندگیم کردم

    دیروز یک اس ام اس برام اومد از برگزاری یک کنسرت در شهرمون

    آخ آخ آخ.. اینو یادم رفت بگم، چند باری فرصت خرید کالای مورد نیازم اونم با قیمت عالی که خودم مونده بودم که چقدر قیمتش مناسبه و کیفیتش عالیه از دیجی کالا برام فراهم شد

    و قطعا صدها مورد دیگه که الان حضور ذهن ندارم. اعضای خانواده من شما چه اتفاقاتی رو تجربه کردید هم اساس با سفرنامه؟ اونها رو کامنت کنید تا با تایید قانون ایمان خودتون تقویت بشه و با انرژی بیشتر روی سفرنامه و فایل های استاد کار کنیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  9. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2277 روز

    نشانه هایی مرا به سمت ارسال دیدگاه سفر به دور آمریکا هدایت کردند.

    قلمم را به دست گرفتم تا از اتفاقات روزهای اخیرم بنویسم. اتفاقاتی که اگر استاد نبود به بدترینِ زندگی ام تبدیل میشد.

    شاید کم کم داشت این باور در ذهن من می گنجید که هیچ عشق و محبت واقعی در دنیا وجود ندارد و همه انسان تا تحت تاثیر وابستگی قرار گرفته اند.

    اما وقتی هم سفر خانواده عباسمنش شدم تمام باور های اشتباهم یک باره از هم گسست و باور های جدیدی در ذهنم شکل گرفت و همین باور ها امید، اعتماد به نفس، انگیزه و تلاش من را برای ساختن آینده ام هزاران برابر کرد.

    نمیدانم چگونه بهترین قسمت سفر به دور آمریکا را انتخاب کنم؟

    انتخاب بهترین در میان بهترین هایی که هیچ وقت با آن ها رو به رو نشدم و برای بار اول بخاطر شایسته جان و استاد عزیز میبینم بسیار سخت است.

    از طبیعت زیبا گرفته تا عشق و محبتی که دیدن ان زندگی ام را دگرگون کرد.

    از شنیدن جملات محبت آمیز یک زوج ، کمک کردن آنها به همدیگر با عشق و سفری که با همدیگر اتفاقات جدید را تجربه میکنند و مردمان مهربان و شاد و طبیعت فوق العاده زیبا را در کنار یکدیگر میبینند و به ما با قدرت می گویند: کافیه بخواهید تا بشود.

    وقتی کلیپ هارا باز میکنم از شدت انرژی مثبت و دیدن ان همه فراوانی قلبم به تپش می افتد و حال ناراحت مرا به بهترین حال دنیا تغییر می دهد

    و شوقی که اکنون در توصیف کردن حال خوبم دارم در جسم کوچکم غیر قابل گنجایش است.

    آن همه عشق میان زوج و فرزند و مردمانی که همیشه فکر می کردم بداخلاق ترین مردم جهان هستند،

    به من نشان داد میتوانم عشق و دوستی و محبتی را که هیچ وقت دریافت نکردم و باعث ناراحتی و اتفاقات بد در زندگی ام شد را خود بسازم و با تغییر فرکانس هایم دوستی واقعی به دور از وابستگی را وارد زندگی ام کنم

    و تلاشم را چند برابر کنم تا به هدف های بزرگی که به تازگی بخاطر استاد آنهارا پیدا کردم برسم.

    با این حال میتوانم بگویم بهترین قسمت سفر به دور آمریکا برای من آن بخش هایی بود که استاد و شایسته جان و مایک به یکدیگر عشق می ورزیدند و من با دیدن آنها باور و زندگی ام دستخوش تغییرات شد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    آزاده جدلی گفته:
    مدت عضویت: 3050 روز

    چیزی که الان مینویسم و لحظاتی که تجربه کردم واقعا در این نوشته و کلام ها نمیگنجه.

    اینکه چقدر همه ی زندگیم هدایتی و جادویی شده از قدرت کلام خارجه و فقط باید درکش کرد.

    میدونین بزرگترین چیزی که درک کردم، با تمام وجود فهمیدمش اینه که من هرررر موقع، هرررر چیزی از خدا خواستم بهم داده.

    حتی اگه در ظاهر ناخواسته بوده، وقتی به درونم رفتم دیدم که دلایلی برای جذب حتی اون ناخواسته ها داشتم که شاید مقطعی من رو خیلی کوچیک ارضا میکرده.

    از کودکی سوال بود برام که من کی هستم? همه هم میگفتن خوب تو آزاده ای. اون ها منظورشون فقط اون کلمه یا عنوان بود…

    اما الان میفهمم که واقعا چقدر آزاده میتونستم باشم و خودم رو اسیر کرده بودم.

    از سال 89 خیلی زیبا و جدی تر وارد مسیر خودشناسی شدم که دستی از دستان خدا کتاب راز رو به من معرفی کرد.

    من آدمی بودم که اگه قانون چیزی رو میدونستم خیلی راحت میتونستم به درکش برسم و ازش استفاده های بزرگی بکنم.(هرچیزی، میخواست بازی باشه یا…)

    اون موقع از خدا پرسیدم واقعا چه قوانینی در کیهان وجود داره?

    تو قوانین رو به من بگو. من آدم قانونمندی هستم و میخوام زیبا و تمیز زندگی کنم…

    چند سال گذشت و گذشت تااا اینکه کسی مثل عباسمنش وارد زندگیم شد که دقیقا حرف از قانون میزنه. دقیقا همون چیزهایی رو میگه که من میخواستم بدونم…

    دوره هاشو خریدم، شناختمش. هم خودش رو هم خدایی که باور کرده…

    روی خودم و باورهام کار میکردم و به عینه میدیدم که چقدر شگفت انگیز داره سطح فرکانسم بالا و بالاتر میره.

    یکی از روزهایی که داشتم رو باورهام کار میکردم یهو چیزی برام باز شد…

    اونم اینکه:

    گفتم اصلا عباسمنش خدای دستیابی به رویاها، خدای درک قوانین ها.دمشم گرم که اینقدر تلاش کرده و روی خودش کار کرده و همچین زندگی ای برای خودش درست کرده.

    اماااا…

    اماااا…

    اونی که داره با عباسمنش زندگی میکنه. اون خانمی که عباسمنش رو جذب کرده، اوووون دیگه چقدر با خودش در صلح بوده که همچین جذبی داشته.

    با خودم میگفتم یعنی چطوری فکر میکنه? چه باورهایی داره?

    تااااا بعد از چند ماه که شما تصمیم میگیرین سفرنامه آماده کنین و به اشتراک بذارین. کارگردان و تهیه کنندش هم کسی نباشه جز همووون کسی که دوست داشتم بشناسمش.

    واسه همینه که میگم هر موقع هرررچی خواستم خداوند در زندگیم متجلی کرده.

    در حال گذروندن دوره ثروت سه هستم که سفرنامه هارو هم دنبال میکنم…

    قبلا توی نظرات نوشته بودم که یه حسی بهم میگه ادامه ی دوره رو جایی خارج از ایران گوش میدم…

    جلسه ی 15 دوره ثروت سه دیگه واااااقعا من رو به فکر فرو برد. براستی چرا من توی کارم اینقدر موفقم و توی پول درآوردن هنوووز اونی که میخوام نشده.

    از خودم هی سوال پرسیدم، هی پرسیدم

    تا اینکه ندا اومد تو اول باید هیچکس بشی. نه طراح باشی نه ورزشکار باشی نه آزاده جدلی باشی. تو باید هیچکس بشی.

    گفتم چطور?

    گفت: سفر!

    گفت همه ی روتین ها باید ورداشته بشه بااااید دور بشی از همه ی چیزهایی که فکر میکنی توشون توانایی داری. چون همین توانایی هات اینقدر زیاده که باعث محدودیتت شده.

    و فقط ذهنت داره در چارچوب توانایی هات مانور میده.

    هی میپرسی چطوری پول بسازم? هی همون توانایی هات یادت میاد و بااااز محدودیت توی ایده اومدن.

    گفتم میرم شیراز. گفتم نشانه بده.

    دقیقا پنجشنبه 10 مرداد ماه بود توی دفتر یکی اومد تلفنی صحبت میکرد و اسم شیراز رو آورد.

    ظهر که داشتیم.میرفتیم خونه داداشم نشست تو ماشین گفت انگار داریم میریم شیراز!!

    منم دو دستی گرفتم نشانه رو و گفتم من فردا دارم میرم. منی که توی خونه روم حساس بودن دیدم که چقدررر ایندفه آزادانه سفر من رو پذیرفتن!!!

    حتی حتی همون روز یک قرار داد بستم که هزینه ی سفرم هم همون روز ساختمششش. آخه میپرسیدم چطور میتونم پولشو بسازم؟ چطوور؟

    .:: حالااا میخوام یک داستان خیلییی قشنگ از سفرم براتون بنویسم که به هیچ عنوان بی ربط با سفرنامه ی شگفت انگیز شما نیست. چنان با سفر شما هم فرکانس شدم که

    تجربیاتم خیلیییی به شما شبیهه. واااااای نمیدونین چه ذوقی دارم از اینکه میخوام این داستان رو بنویسم.

    کاش میشد وویس بگذارم تا ذوق توی صدام رو بگیرین و بیشتر عمق ماجراهایی که تجربه کردم رو ابراز کنم…

    یعنی قشنننگگگ رد پای قانون تکامل رو توی تک تک لحظه های این سفر حس کردم.

    ظهر جمعه از “لار” به سمت “شیراز” حرکت کردم. با “اتوبوس”

    اونجا “خوابگاه” بین الملل رزرو کردم.

    روز اول که وارد شدم هم اتاقی کلی گله و شکایت داشت که چرا مهمان قبول کردنن!

    روز دوم فرکانس منو گرفته بود و انگاری یه رفیقی بود که سال ها منو میشناخت! به مسئولا گفته بود شانس آوردین که دختر خیلی خوبیه وگرنه کلی باهاتون بحث میکردم =))

    .:: یک شیرینی فروشی رفتم که توش پر از شیرینی های خیلیییی متنوع و خیلییی خوشکل بود. کیییف میکردم وقتی میگشتم اونجا و به یاد همون جایی که شما رفتین هم افتادم.

    موقع حساب کردن به خانوم صندوقدار گفتم چقدررر خوشکلن ایناااا. یکم تعجب کرد انگاری تا حالا کسی به اون خوشکلا ذوق نکرده بود و گفت “چشمات خوشکل میبینه”

    وااااقعاااا استاد شما چیزی رو در درون ذهن ما کاشتین که نمیتونه ریشه کن بشه اونم توجه به زیبایی هاست::.

    بماند که توی شیراز رفتم ماشین خارجی قیمت کردم (وقتی قیمت میکردم فروشنده ها اولش شک داشتن که یه دختره اومده با یه چهره ی تقریبا کودکانه و داره ماشین قیمت میکنه

    اما من در هر صورت قیمت و جواب هامو ازشون میگرفتم. چون من خودم، خودم رو باور داشتم و دارم) و یه عالمه به خودم حال دادم و خودم رو گردوندم. چون به خودم قول دادم که

    خودم رو جاهای خوب ببرم. آدم های خوب نشونش بدم. هیجان و شگفتی های بی نظیر زندگی روی زمین رو به خودم نشون بدم و خودم رو پر کنم از تجربیات این هدیه ی بزرگ زندگی.

    یهو بهم الهام شد که برو تهران.

    گفتم با چی؟

    گفت “قطار”

    گفتم خوب خیلی مسیر طولانیه

    گفت همین مسیر برات لازمه

    وقتی که اینرنتی بلیط رو خریدم فقططططط 1 دونه بلیط برای همون تاریخ مونده بود. فقط یک نفر ظرفیت!! آخه به جز خدا چه کسی میتونه اینجوری تمام امور رو هماهنگ کنه هان؟

    یک دوست هماهنگ و البته “عباسمنشی” در تهران دارم که وقتی بهش گفتم دارم میام تهران دستی از دستان خداوند شد و چنان میزبانی ای کرد که فقط و فقط باز هم کار خدا میتونه باشه.

    من میخواستم برم “خوابگاه” اما ایشون گفت اصلا دوست ندارم و خودم براتون “هتل” رزرو میکنم!!

    ::::خواهش میکنم که توی دل داستان به تکامل دقت داشته باشین::::

    اصلا معلوم نبود که قراره چند روز بمونم تهران و برای شروع 2 شب رزرو کردن برام توی “لاله زار” که البته هتل خوبی بود و کارکنان خیلی دوست داشتنی ای داشت.

    یکیشون خیلی صدای زیبایی داشت. بهم گفت احساس میکنم شمارو جایی دیدم. (من دقت کردم آدم های هم فرکانس حتی اگه به ظاهر غریب باشن یک جای

    ذهنشون احساس آشنایی میکنن)

    منم بهشون گفتم صدای شما خیلی برام آشناست خیلی هم دوست داشتنی هستین. گفت ممنوون عزیزم تو خودتم همینطور هستی  (دیدن خوبی ها در دیگران و

    خوبی هاشونو به رخشون کشیدن واااقعا قلبشونو باز میکنه)

    رفتم گشت و گذار و به جاهایی هدایت شدم که فکرشم نمیکردم اینقدر مهم باشه. یعنیییی همش هدایت همششش هدایت

    دلم میخواست برم استخر. سرچ زدم و بلیط استخر روباز باشگاه انقلاب رو گرفتم. رفتم و حسابی کیف کردم. یه خانم ارمنی تقریبا مسن اونجا بود که واقعا با خودش در صلح بود

    و برای خودش شادی میکرد و میرقصید. بهش گفتم شمارو دیدم منم رقصم گرفت. گفت عزیزم آااازاد و راحت باش. شادی کن تا میتونی. خانومه یوگا کار بود.

    همون موقع توی دل خودم گفتم کاش بچه ها رو جمع کنه دسته جمعی برقصیم و شادی کنیم…

    بعدش رفتم توی قسمت جکوزی و داشتم با خودم کیف میکردم. اومدم بیرون دیدم اون خانومه داره یوگا و رقص در آب یاد میده دورش حلقه زده بودن بچه ها!!!

    وااااییی فقط نمیدونستم چطوری از خدا سپاسگزاری کنم. منم رفتم توی جمع. خوب باااید میرفتم “خودم ساخته بودمش” اینقدر خوش گذشت و احساس خوبی گرفتم که حد نداشت

    آخر سر هم دعا کردیم همگی با هم و دست ها رو به آسمون و داد میزدیم خدایا شکرت. و بهمون انرژی داد. وقتی داشت میرفت موقع خداحافظی “فقططط به من گفت:

    انرژیت خیلیییی خوب بود” (میدونین زبان اصلی همه ی ما فرکانسیه که ازمون ساطع میشه. وقتی هم فرکانس باشی نیازی به هیچ حرفی نیست. همه ی ذهن ها با هم یکی هستن.

    یک نگاه کافیه که طرف مقابلت کل حرفاتو بفهمه)

    وقتی استخر تموم شد میخواستم برم قسمت فود کورت از مسئول نگهبانی که تو محوطه بود پرسیدم گفت خیلیییی راهه. گفتم اشکال نداره میرم.

    چون تو محیط اونجا تاکسی نبود. گفت با موتور میرسونمت بیا بریم. از این موتور گنده ها =))

    گفتم نه ممنونم و رفتم. بنده خدا اومد پشت سرم گفت بیا میرسونمت. من سوار شدم چون ندای درونم گفت اشکالی نداره. رفتیم و رفتیم اصلا فکرشم نمیکردم اینقدر راه باشه.

    بنده خدا نگهبانه یه چیزی میدونست که اینقدر اصرار داشت منو برسونه. وقتی رسیدیم گفت اینجا وی آی پی تهرانه. گفتم خوب یعنی چی. گفت یعنی جای باکلاس تهران.

    گفتم خوب یعنی میان قر میدن؟ =)) گفت وی آی پیه دیگه… راستش میدونین هر چی بیشتر توحیدی میشم ابهت خیلی چیزا برام میوفته. هیچی چیزی اونقدرها برام گنده نیست.

    چیزهایی که واسه خیلیا خیلیه واسه من اصلا اونقدرها قدرت و ابهت نداره.

    خوب اینم از خاصیت بچه های عباسمنشیه چون استاد تو یه جوری بارمون اوردی که حرف زور تو کتمون نمیره. یکی بخواد بگه دیگه نیستا یا آخرین فرصته ها یا دیگه همچین چیزی پیدا نمیکنیا…من خندم میگیره از این حرفا =))

    وقتی از اونجا داشتم میومدم بیرون خانم نیوشا ضیغمی رو هم دیدم که از باشگاه داشت میومد بیرون و واقعا هیچ فرقی بین خودم و ایشون ندیدم. ما در یک مدار بودیم.

    اینقدر توحیدی شدم تو این سفر که به هرچی فکر میکردم در لحظه برآورده میشد. توی تاکسی بودم و توی سرم دیگه خیلی صدای خیابون بود. توی دلم گفتم کاش موزیک بذاره. و راننده موزیک پلی کرد. یا گفتم کاش کولر بزنه و خودششش میزد.

    حتی مدار تاکسی ها تغییر میکرد. اولش پراید بعدش اچ30 کراس بعدش تویوتا و … خیلییی باحاله نه؟

    با دوستم قدم میزدیم از قانون میگفتیم. گفتم تاحالا پول پیدا کردی؟ گفت آره بعد همون موقع رو زمین سکه دیدیم!! به خدا ارزشش برای من کمتر از طلا نبود چون هی بیشتر و بیشتر به قدرت درونی خودم پی میبردم. “بگم و بشود”

    سرچ زدم بهترین باشگاه بدنسازی و رفتم اونجارو تجربه کردم (و فهمیدم که چقدر توانایی ها و داشن من از اون مربی زیاااد تره). برگشتنی سر راهم یه باغ خیلیییی زیبا دیدم.

    رفتم داخلش و قدم زدم… از پیچ در پیچ های درختی هدایت شدم به یه ایستگاه که دوچرخه اجاره میدادن. اولش ذهنم میگفت میخوای چیکار؟ داشت منو از راه میزد که یهو

    به خودم اومدم دیدم این یکی از بازی های ذهنمه. تصمیم گرفتم از اون به بعدش روی هر چی مقاومت داره اتففاااقااا همونو انجام بدم. دوچرخه گرفتم و توی دل اون

    پارک جنگلی برای خودم چرخیدم از زیر تونل رد شدم چقدر زیبا بود چقدر زیبا بووود. داد میزدم خدایا شکرت. هیچ کس نبود. اصلا اختصاصی اونجا برای من آماده شده بود.

    و لذتش برای من کمتر از اون استیت پارک هایی که میرین و دوچرخه سواری هایی که میکنین نبود.

    توی سربالایی رکاب زدن خیلی خستم میکرد. اما تو سرپایینی از خوشی میمردم. بعد تو سربالایی ندای درونم گفت وایسا رکاب بزن و چقدررر آسون تر شدددد. دیگه بیشتر کیف میکردم.

    حتی همینم تکاملش باید طی میشد.

    تصمیم گرفتم و هدایت شدم که چند روز دیگه بمونم. هتلم رو باید تحویل میدادم. دوست عزیزم یه هتل دیگه برام رزرو کرد توی “هفت تیر”. از شانس من اتاق دو تخته بود.

    تو یه جای آروم تر و شیک تر و راحت تر…

    رفتم پارک ارم و توی پارک ته همه ی وسیله های خفن رو در آوردم. یک جورایی من و دوستم به رستگاری رسیدیم =))

    خودم رفتم یه کاخ رستوران خیلی خیلی شیک و لاکچری. وقتی وارد شدم همه احترام و خوش آمدین و … یک جورایی هم باورشون نمیشد که

    تنهایی رفتم و خیلی براشون جالب و بامزه بود. غذامو سفارش دادم و گفتم میخوام تا حاضر میشه توی رستورانتون رو ببینم. یکی از گارسون ها تمام قسمت هاشو بهم نشون داد

    واقعا زیبا درستش کرده بودن. یه اتاق خیلی خاص هم داشت که سی آی پی بود برای مهمونی های خیلی خاصص. اونم قیمت کردم شبی 4 میلیون با پذیرایی اجاره ش بود.

    (خدایی چقدر ثروت ریخته که کسانی هستن که میتونینن اینقدر برای یک شب و یک مهمونی ساده هزینه کنن. خدارو صد هزار مرتبه شکر)

    حتی موقع حساب کردن گارسون بهم گفت مهمون من باشین!! تشکر کردم و خودم حساب کردم. اما چرا باید اینو میگفت. کار فقط کار فرکانس هاست. و البته که بندر عباسی هم بود.

    خیلی جالبه. تازه بهم گفتن ما اونجا با بچه ها هممون نظرمون اینه که شما خیلی شبیه زن جکی جان هستین =))

    اصلا همین که با این شخصیت ها هم مقایسه شدم خودش جای تامل داره. خدایا شکرت

    باز هدایت شدم که بیشتر تهران بمونم. و باااز هتل رو عوض کردم “یه هتل خیلییی خوب نزدیک همون پارکی که خیلی دوسش دارم”

    از خدا خواسته بودم یه جایی باشه که بخونن و برقص و … شادی کنن. دوست دارم ببینم همچین جایی. مثل همونی که تو سفرنامه بود.

    یه شب بعد از گشت و گذار رفتم همون پارک. پارک هنرمندان. یه نفر بلند گو و اسپیکر و .. آورده بود و اتفاقا جنوبی و شاد میخوند بچه های کوچیک هم وسط میرقصیدن.

    چقدر باحااال بود. لذت بردم و رفتم جلو تر یه سری ها قوتبال بازی میکردن و نگاه کردم و لذت بردم. رفتم جلوتر یه پسر بچه با یه پسر یکم بزرگتر داشتن فوتبال دستی بازی میکردن…

    دیدم کوچیکتره یه ذره هول شده گفتم منم بازی کنم؟ اینوری دست من باشه. آقا جاتون خالی یه نفرم به اون ور اضافه شد اینقدررر بازی کردیم و خندیدییم که حد ندااااشت.

    پسره اسمش پارسا بود اینقدر با من احساس دوستی میکرد که گل میزدیم میگفت بزن قدش. خانوادشم نزدیک ما بدمینتون بازی میکردن.

    .:: براستی من هیچ فاصله ای حس نمیکردم. انگار که خانواده ی خودم باشن. در این سفر ده روزه که انگار برای من یک سااال گذشت اینقدر که منو بزرگ کرد. لحظه ای؛ تاکید میکنم حتی یک لحظه احساس تنهایی نکردم. همش جلوه ی پروردگار دیدم. همششش همین بود::.

    خودم رو به باکلاس ترین جاهای تهران بردم. بهترین جاهاشو رفتم دیدم جاهایی که خود تهرانی ها هنوز نرفتن.

    یه روز رفتم کارتینگ ورزشگاه آزادی… رفتم تو پیست و برای خودم کیف میکردم و حسابی گاااز میدادم خیلی حال میداد. بعد یه جا داور خطا داد که آروم تر برم. گفتم باشه.

    یکم آروم تر رفتم وباز لذت رو بردم و تموم شد رفتم تو سالن.

    یه مانیتور زده بود اونجا همینطوری چشمم بهش افتاد دیدم زده آزاده جدلی نفر دوم!!!

    گفتممم وااای این مسابقه ای بووود مگههه؟؟ من اصلا نمیدونستمممم. بعد اون آقاهه گفت خیلییییییی کم پیش میاد خانوما دوم بشن خیلی خیلی کم.

    من گفتم داور خطا داد که آروم تر برم و گرنه اول هم میشدممم. واااای خیلی باحال بووود. اصلا در لحظه لحظه ی این سفر داشتم برای خودم قهرمان میشدم. خیلییی باحال بود برام.

    اصلا میدونین وقتی که به سمت چیزی میری با یک نگاه خالی. وقتی هیچ دانشی در موردش نداری. هیچ باوری در موردش نداری هیچ تصویری ازش نداری که محدودت کنه،

    نتایجی که میگیری واقعااا الهی و جادوئیه.

    یک شب دیگه رفتم باشگاه انقلاب و هدایت شدم به سمت زمین تنیس. داشتم بازی هارو نگاه میکردم. یک زمین مربی وایساده بود داشت آموزش میداد.

    نظرمو جلب کرد داشتم نگاه میکردم و لبخند میزدم. یهو مربی گفت علاقه مند شدی؟؟ گفتم آره باحاله. گفت خوب ثبت نام کن یادت میدم. گفتم من یه روز دیگه دارم میرم.

    گفت خوب اشکال نداره. پس بیا یک جلسه باهات کار میکنم بدون هزینه!!

    من اصلا نمیدونستم اون کیه و بعدش متوجه شدم آدم سرشناسی هم هست. و متعجب بود که نمیشناسمش =))

    این سفر از من یک آدم دیگه ساخت. چقدر خودم و بازی های ذهنمو شناختم. چقدر مدارم عوض شد. به خدا تک تک جاهایی که میرفتم توی سرم تمااام انرژی رو حس میکردم.

    با تمام وجودم همون لحظه حس میکردم که داره مدارم عوض میشه.

    چه آدم ها که سر راهم اومدن. چه ارتباط های بزرگی گرفتم. حتی تو راه برگشت که بهم الهام شد با “هواپیما” برگردم

    یک خانومی بغل دستم نشست که هم سن خودم بود و اصالتا لارستانی بود اما توی دبی به دنیا اومده بود. اولین بار بود میومد لار کلی با هم دوست شدیم.

    فکر کنین یک نفر اولین بار باشه داره میاد بعد اینقدر هماهنگ باشیم از همون موقعی که کارت پرواز میگرفتیم بدون اینکه بدونیم صندلیمون کنار همه. خدایا صد هزار مرتبه شکرت.

    حتی گروه موسیقی ایوان بند هم توی پرواز من بودن. اینجا کنسرت دارن… من نمیدونستم.

    از یکیشون پرسیدم شما گروه موسیقی هستین؟ گفت آره. گفتم کنسرت دارین گفت آره ایوان باند. گفتم عهههه ایوان باند شمایین؟

    خیلی باحال بود چون من فکر میکردم سه شنبه ی هفته پیش بوده!

    رسیدم لار و یه راست اومدم دفتر. نشستم پشت سیستمم و این متن رو نوشتم البته نصفش رو توی هواپیما نوشتم… شاید از ظاهر هنوز چیزی معلوم نباشه.

    اما درووونم به راستی دگرگون و الله گونه تر تررر شده. فرکانسم عجیب تغییر کرده. همیشه توی دفتر کمی تنش داشتم. اما الان خیلییی آرومم. خیلی آزادم. خیلی آزادم.

    جزئیات و هماهنگی ها و لحظه های جادویی سفرم اینقدر زیاده که خودش یه کتاب میشه…اما این سفر چیزی کمتر از یک سفر خارجی نبود واقعا. سفر روحی بود. سفر الهی بود.

    سپاسگزارم از شما و بی نهایت از خدای شما که این سفرنامه رو به اشتراک گذاشتین.

    استاد ازت ممنونم برای دوره ی جادویی ثروت سه که زندگی من رو دگرگون کرده.

    میدونین چی شد که خریدمش؟ توی فایل های آماده سازی گفتین که من اگه این دوره بود و تمام داراییم هم یه پیکان بود حتما میفروختم و این دوره رو میخریدم…

    ……………………………………………………………………………..

    واسه همین خریدمش و الان احساسم اینه که صد هیچ جلو ام!!!

    ……………………………………………………………………………..

    ازت ممنونم که اینقدر صادقانه تمام قوانین رو میگی و هیچی رو مخفی نمیکنی. استاد ها فوت کوزه گریشونو به کسی نمیگن اما تو سخااوتمندانه همه چیز رو میگی، همه چیز رو.

    خانم شایسته ی بی نظیر ازت ممنونم. تو یه الگوی فوق العاده ای. تو یک شگفت انگیزی.

    بچه های عباسمنشی خیلی دوستون دارم. حضور شماست که این سایت رونق گرفته. انرژی های شما در همه ی جای این سایت جریان داره.

    و چقدرررر از خداوند سپاسگزارم که من رو وارد همچین فضای ارزشمندی کرده. من به خودم افتخااااار میکنم که با شما هم فرکانسی هستم.

    با نهایت عشق و احترام، قلب بی نهایت باز و آزادگی …

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      ناصر عزیز گفته:
      مدت عضویت: 2675 روز

      سلام آزاده خانم

      وقتی کامنت شما رو دیدم اولش نمیخواستم بخونم چون دیدم خیلی طولانی هست. ولی حسم گفت که بخونمش و هر خطی که میخوندم انرژی میگرفتم برای خواندن خط بعد. خیلی شما رو تحسین کردم و آفرین گفتم. واقعا ممنون که تجربه های زیباتون رو به اشتراک گذاشتید. اگر این نوشته ها رو به کسی که تو فرکانسش نیست نشون بدید قطعا میگه یه داستان سرایی بیش نیست ولی افرادی در مدارش هستن باور دارن که برای خداوند قارد همه اینها به آسانی و راحتی امکان پذیره.

      خیلی خوب میشه از تمرین ها و کارهای عملی که شما رو به این مرحله رسونده هم بگید تا هم برای خودتون مروری بشه و هم انرژی و انگیزه ای باشه برای به بچه های سایت.

      متشکرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      غـــزل گفته:
      مدت عضویت: 2272 روز

      سلام آزاده

      من برای این یاداشتی که برامون نوشتی، فقط میتونم یه اسم بذارم که به نظرم میتونه در یک کلام توصیفش کنه و موقع خوندن هی توی ذهنم تکرار میشد: سیال!

      عاااالی بود، عاااالــی.

      فکر میکنم اندازه یک قسمت پر و پیمون از دوره های سایت، برام درس داشت.

      و خودت هم چقدر شجاع و جسوری.

      بهت تبریک میگم و ازت ممنونم برای اشتراک این تجربه ات از رها بودن.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      Reyhane AR گفته:
      مدت عضویت: 3714 روز

      سلام آزاده عزیزم .

      از شروع کامنتت و سوالی که تو کودکی از خودت پرسیده بودی خوشم اومد .منو جذب کرد و وادارم کرد که تا آخر داستانت رو بخونم .آخه داستان سفرت شیرین و جذاب و پر از نکته بود .چشمام پر از خواب بود ولی دلم نمیومد نصفه رها کنم .

      خوش به حالت که به تنهایی سفر میکنی .منم جزوه آرزوهام نوشتم .تنها سفر کرد انسان رو پخته میکنه مخصوصا خانم ها که کلی باعث اعتماد به نفسشون میشه مخصوصا که عباس منشی هم باشی و قانون رو هم بلد باشی .

      ممنونم از آزاده جان که تجربیاتت رو در اختیار ما گذاشتی .اونقدر لذت بردم که حیفم اومد پاسخ کامنت پر انرژیت رو ندم و تشکر نکنم .

      دوستت دارم دوست خوب عباسمنشی .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: