https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/08/abasmanesh-23.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2019-08-28 10:51:472024-02-24 23:09:12سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۵
408نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
ذهن ما در بدو تولد با چند ماژول بسیار ساده و پیش ساخته ی اولیه، فرایند یادگیری را شروع می کند. این مکانیزم ها عموما از جنس واکنش هایی ناشی از گرسنگی یا درد و رنج و به منظور جلب پاسخی مناسب از محیط هستند. این «ذهن خالی» اولیه ما, تدریجا و با استفاده از همان ماژول های ساده ی یادگیری و در تعامل با محیط اطراف, مجموعه قواعدی ذهنی برای فهمیدن دنیای پیرامون اختراع و ذخیره می کند تا در آینده و به منظور فهم پدیده های مشابه از آنها استفاده کند. این مجموعه ی قواعد روی هم رفته «مدل ذهنی» یا «ادراک» ما را شکل می دهند و در واقع حکم شابلون هایی را دارند که ذهن ما سعی می کند هر پدیده بیرونی را در قالب یکی از این شابلون ها بگنجاند تا به این ترتیب تصور کند که آن پدیده را فهمیده, قوانین حاکم بر آنرا از بر است و هیچ چیز مبهمی پیرامون آن پدیده خاص و دنیای اطراف در کار نیست.
مسئله ی فهمیدن دنیای پیرامون آنقدر برای ذهن ما مهم و حیاتی است که حتی مطلوب یا نامطلوب بودن یک پدیده هم آنقدر برای او حیاتی نیست. در واقع مهم این است که دنیای پیرامونی ما چیز مبهمی نداشته باشد و خوب و بد و مطلوب و نامطلوبش به هر قیمتی فهمیده شود, حتی به قیمت استفاده از شابلون های عجیب و غریب یا تعمیم دادن ها و مشابه سازی ها و منطق بافی های آنچنانی.
مکانیزم های ادارکی ذهن ما به تدریج و با افزایش سن و تجربه مان کامل و کامل تر می شوند و ذهن خالی ما به ذهنی انباشته از تجربه تبدیل می شود. در آن زمان ذهن ما به مثابه جعبه ابزاری است که برای فهمیدن و مهندسی کردن دنیای اطراف مان مجهز به ابزارهایی ذهنی شده که خودش آنها را در طول مسیر زندگی اختراع کرده یا از این و آن آموخته است. این مقدار تجربه انباشته -فارغ از اینکه تا چه حد معتبر و قابل استفاده در پدیده های مشابه در آینده هستند- باعث می شود که ذهن ما به مرتبه ای از اعتماد به نفس و خود بزرگ بینی (!) برسد که دیگر یادگیرندگی خود را از دست بدهد, مکانیزم های ادراکی اش متصلب شوند و فرایند تکامل و به روز شدن شان به کلی متوقف گردد. از زمانی به بعد ذهن ما نه تنها قانون جدیدی نخواهد آموخت و شابلون جدیدی برای فهم بهتر دنیای اطراف نخواهد ساخت، بلکه با ادعای فهمیدن همه چیز و بدیهی بودن پدیده ها و اتفاقات, در برابر یادگیری های جدید از خودش مقاومت هم نشان خواهد داد. این سرآغاز دوره ای از زندگی خواهد بود که در آن ذهن ما صرفا به انباشت بیشتر اطلاعات و جمع آوری داده ها (دانستن) بسنده می کند و نه «یادگیری» های جدید.
خبر بد اما اینکه این فرایند انباشت دانش و اطلاعات عموما و صرفا در جهتی انجام می گیرد که منجر به تحکیم و تثبیت آموخته های قبلی ما بشود و هر داده یا خبر یا بسته دانشی جدیدی که منکِر آموخته های قبلی ما باشد، یا نادیده گرفته می شود, یا انکار می شود, یا استثناء شمرده می شود و یا در اعتبار آن تشکیک می شود. بطور کلی از نظر ذهن ما باید هر داده جدیدِ مزاحم به گونه ای تفسیر شود که «ضدیت نهفته در آن با ذهنیات فعلی ما» با «همراهی و همگامی با آنها» جایگزین گردد. در واقع ابدا مهم نیست که نظام ادراکی شما به کمک چه باورهایی دنیا را می فهمد. یا به عبارت دیگر اصلا مهم نیست که شما به چه چیزهایی باور دارید, به وجود داشتن خدا یا نداشتنش, به خوب بودن جامعه و زمانه یا بد بودنش, به درست بودن فلان گزاره یا قضاوت سیاسی و اجتماعی یا غلط بودنش, آنچه از نظر ذهن تان مهم است این است خدشه ای به درستی و قطعی بودن این گزاره ها و باورهای بنیادین فعلی شما وارد نشود و انباره ی باورهای شما مورد دستبرد اطلاعات و داده های نامعتبر (!) و مزاحم جدید قرار نگیرد!!
این جادوگری ذهن ما در مواجهه با داده های محیطیِ متضاد و انتخاب گزینشی آنها آنچنان ماهرانه و به سرعت اجرا می شود که عموم مردم نه تنها به آن پی نمی برند بلکه به خاطر داشتن این مرتبه از تسلط ادراکی بر محیط اطراف شان غرق لذت و غرور هم می شوند! و این سرآغاز شکل گیری یک چرخه معیوب و فوق العاده قدرتمند ذهنی است که به خطای منطقی “تأیید خود” یا Confirmation Bias شناخته می شود و برای انسان دستاوردی جز فرو رفتن هر چه بیشتر در مدل ذهنی موجود و تثبیت هر چه بیشتر مکانیزم های ادراکی فعلی اش نخواهد داشت.
این اما پایان ماجرا نیست! ذهن شما ممکن است حتی برای کسب مراتب بالاتری از امنیت برای خودش, شما را به مطالعه و به اصطلاح «کشف» و «آموختن» هم تشویق کند. به تبع همین مسئله گروهی از مردم کتاب های تجربه گرایانه دکارت را مطالعه می کنند و برخی دیگر تألیفات روح گرایانه اوشو را, برخی کتاب های مرتضی مطهری و گروهی دیگر نوشته های عبدالکریم سروش را، گروهی نوشته ها و سخنرانی های جیم ران و دیگران سخنان جول اوستین را! صد البته نه برای اینکه چیز جدیدی بیاموزند, بل به این خاطر که عطش ذهن شان برای دریافت نوع خاصی از اطلاعات را فرو بنشانند. یا برای اینکه بدانند به چه دلایلی, آنچه تاکنون می اندیشیده اند, صد در صد درست و بدیهی بوده است!
همه ما کتاب هایی را می خوانیم که دوست داریم, سایت های خبری ای را چک می کنیم که دوست داریم, پست هایی را با دیگران به اشتراک می گذاریم و لایک می کنیم که دوست داریم, در گروه های اجتماعی و شبکه هایی عضو هستیم که دوست داریم, سخنان کسانی را می شنویم و دنبال می کنیم که دوست داریم… غافل از اینکه همه این کتاب ها و سخنان و محتواهای دیجیتال هرگز به اندازه کافی گونه گونی لازم برای یادگیری هر چه بیشتر را ندارند. در واقع همه اینها صرفا پیشنهاداتی از جانب ذهن ماست که در پس آن هدفی جز امنیت بیشتر ذهن و باورهای ما نیست.
از نظر ذهن ما, ارزشمند بودن یک کتاب یا محتوای دیجیتال/مکتوب/شفاهی/چندرسانه ای/…, تنها یک معیار قطعی و اصلی دارد و آن اینکه باید مدل ذهنی موجود و باورهای فعلی ما را تأیید کند و اگر چنین نباشد ذهن ما از هیچ تلاشی در جهت محکوم کردن آن فروگذار نخواهد کرد و ما را به این نتیجه قطعی خواهد رساند که باید در انتخاب کتاب و سایت و محتوای دیجیتال، به همان مواردی که او -یعنی ذهن ما- به ما پیشنهاد می دهد بسنده کنیم و وقت مان را با خواندن و شنیدن اباطیل دیگران هدر ندهیم!
در واقع به ندرت می توان فرد یا افرادی را یافت که از مطالعه به دنبال آموختن بیشتر باشند, چه اینکه آموختن اگر به معنای تغییر و حک و اصلاح مکانیزم های ادراکی ما باشد, یک فرایند دردناک ذهنی است, آنچنان دردناک که کمتر کسی داوطلبانه به استقبال آن می رود.
ذهن ما از سنی به بعد تصمیم قطعی اش درباره بسیاری باورها را خواهد گرفت و از آن به بعد بسیار بیشتر از آموختن و کشف کردن به دنبال امنیت خواهد بود, به دنبال سقفی بالای باورهای مان, به دنبال دیواری از عادت ها و قوانین و دستور العمل ها به دور موقعیت فعلی اش و بدیهی است از آنجا که کارکرد این سقف ها و دیوارها و باورها و عادت ها، صرفا امنیت ذهن است پس باید هر چه محکم تر و قطورتر ساخته شوند.
از نظر ذهن ما, زیستن در آرامشِ ناشی از «اعتماد به درستی باورهای فعلی مان» به مراتب مطلوب تر و خواستنی تر است تا حرکت در «تاریکی افکار و باورهای متفاوت» و روبرو شدن با موجوداتی که مجهول و غیر قابل فهم اند…
ما عموما در چنگال فهم و ادراک مان اسیریم آنچنانکه خرگوشی ضعیف در چنگال عقابی قدرتمند. مهمتر آنکه ما در چنگال ادراکی اسیریم که به کلی آنرا از محیط به ارث برده ایم و اتفاقا خودمان کمترین نقشی در ایجاد و توسعه آن بر عهده نداشته ایم. ادراک ما برساخته مسیری است که در طول زندگی آنرا طی کرده ایم و ادامه ی آن مسیر تا به امروز هم نتیجه تصمیم گیری ها و تصمیم سازی های همان ادراکِ محیط- ساخته ی ماست و این همان داستان تکراری مرغ و تخم مرغ است…
مسئله کاملا ساده و از برخی جهات اندکی تلخ است: ما تا مادامی که با همین ذهن تکامل یافته ی آلوده به محیط و زندگی و گذشته مان «می اندیشیم» و قضاوت می کنیم و می فهمیم, لاجرم در دام او و همه آنچه در آن است اسیریم و سرنوشت ما را همین ذهن محیط-ساخته رقم خواهد زد, خوب یا بد. در این حالت نه خوشبختی ما چندان افتخار آمیز است و نه بدبختی ما شایسته ی ملامت.
باسلام خدمت استاد عزیز وخانم شایسته گل وهمه همسفران خوبم .استاد حرفای شما خیلی قابل تامل ودلنشین بود راستش دقدقه امروز اکثر انسانها توجه به مسائل پیش وپا افتادی زندگی خودشان دیگرانه قافل ازاین که زندگی قشنگتر وزیباتر از اینهاست که مافکر می کنیم. من از وقتی که باشما اشنا شدم وتصمیم به تغییر باورهایم گرفتم فهمیدیم برای داشتن روابط خوب باید انسان بودن وخصوصیات انسانی رادر نظر داشت نه دین مذهب وایین نشان را نه پوشش ونوع لباسشان را نه قیافه وملیتشان را،به نظر من خوب یابد بودن انسانهارا افکار وباورهای مامشخص می کنند، اگر ماخودمان خوب و زیبابین باشیم ادمایی که باانها برخورد می کنیم خوب وزیبا هستن .اگر ما افکار وفرکانسهای عالی وبه جهان هستی بدیم جهان همون هارو به ما برمی گردونه به همین خاطر برای داشتن زندگی سالم وقشنگ درکنار دیگران باید انسان باشیم وبه انسانیت احترام بگذاریم .شاد پیروز سربلند باشید
سلام به استاد عباسمنش مهربون و خانم شایسته و بچه های پرانرژی سایت
بیش از ۴۰ قسمت گذشت ۴۰ درس بهتره بگم ۴۰ هزارتا درس ، ک تو هر قسمت میشد ردپای توحید ، تسلیم بودن و هدایت را دید ، و گاها در یک قسمت همزمان قانون و نتیجه را شاهد بودیم .
ما در این سفرنامه با استادی رو ب رو بودیم ، ک در تمام جنبه های زندگی ، از همسرداری ، از فرزنداری، از نوع نگاه توحیدی به موقعیت ها و افراد ، از عزت نفس ، از تواضع و فروتنی ، از شادی و سپاسگذاری ، حرف اول بود .
و با همان لباسی ک در خارج از کادر دوربین بود،در جلوی دوربین هم حاضر میشد ، چون دنبال نقاب گذاشتن و نقش بازی کردن نبود ، در یک کلام چون خودش بود
?و این هماهنگی و توافق با درون بود ک سبب هماهنگی در بیرون شد .و آن افراد خاص آن موقعیت های خاص رو جذب زندگی استاد کرد.
?چرا ک وقتی ما همرنگ جماعت بشیم ، تقلید کنیم ، مانند آنها بشینیم ، بایستیم ، و مانند بقیه با کت و شلوار در جلوی دوربین حاضر شویم ، و لباسی را بپوشیم ک آنها دوست دارند و تنها از اعتقادات و عقایدی سخن بگوییم ک دیگران به آن ایمان دارند (هرچند ک غلط باشد ) ،آنوقت ،در حقیقت خود را گم کرده ایم .
?ولی زمانی که با خودمون همرنگ بشیم، دیوار ها و چارچوب ها رو بشکنیم و نقاب ها و ماسک هارو فرو بریزیم ،و آنطور زندگی کنیم ک دوست داریم ، و به دنبال نقش بازی کردن نباشیم ، در حقیقت ,آنوقت خود حقیقی مان را مانند استاد عباسمنش پیدا و آشکار میکنیم.
اما بنظرم ، بسیاری از ما اسیر نقاب ها و ماسک هایی شدیم ک خود یا دیگران به اسم دین به اسم سیاست به اسم فرهنگ برما تحمیل کرده اند.
و از بچگی به ما آموختند کسی باش، کسی دیگر باش. هرکسی باش اما خودت نباش و برایمان مرز و خط قرمزتعیین کردند و آزادی و حق انتخاب را سلب کردند .
و درگوش هایمان خواندند ، تو هرآنچه که هستی، درست نیست. هرآنچه که انجام میدهی، درست نیست. و ما شروع به تقلید از آئین و روش دیگران کردیم.
?و از ذات و اصل خود ، ک بی آلایشی ست ، ک صداقت و معصومیت است, دور شده و فاصله گرفته ایم .
?و همه عمر به دنبال نقش بازی کردن و راضی کردن دل دیگران هستیم و غافل از اینکه سالهاست خود و حقیقت خود را فراموش کرده ایم .
?ما حتی خدا رو محدود کرده ایم ، و برای خدای خود هم دیوار و حصار کشیده ایم ، و معتقد شده ایم به اینکه خدا فقط در مکان هایی خاص ، در دین و آئین خاص ، و در مسجد یا کلیساها و معابد حضور دارد ،
?ما معتقد شده ایم بر این باور غلط کرد ک خدا اربابیست ک بندگانش را به زنجیر کشیده و بقول استاد عباسمنش ، لااکراه فی الدین را سالهاست ک از یاد برده ایم .
?ما فراموش کرده ایم ک هدف از عبادت چیزی جز تفکر و توجه به خالق نیست ، و این توجه به خدا را نه صرفا فقط با نماز یا روزه بلکه با نگاه کردن به یک گل ، با تمرکز برنکات مثبت ، با ساخت باورهای توحیدی، شکرگذاری ، هم میشه ، بجا اورد .
اما در دنیا در مساجد و کلیساها به آموزش عباداتی می پردازند و مردم آن عبادتها را طوطی وار تکرار می کنن ، و عبادت معنای واقعی خود را از دست داده و مراسمی تشریفاتی و قراردادی شده . و اینجاست ک مای آدمی حتی خدای خود را هم در بند کرده ایم .
?و نه تنها خدا بلکه همه کس و همه چیز را دوست داریم در غل و زنجیر باور ها و اعتقادات خود بکشیم .و فریاد میزنیم اگر من چیزی را نمی پسندم باید همه انسان های روی زمین هم نپسندند ! و بجای توجه به زیبایی ها ، چون اسیر چارچوب های غلط ذهنی شده ایم ، به همه چیز برچسب خوب و بد ، زشت و زیبا میزنیم.
اما بیایید کمی تفکر کنیم ، اصلا زشتی و زیبایی چیست ؟ تعریف ما برای خوب و بد بودن چیه ؟
میدونین حقیقتی ک وجود داره هرچقدر ما از پایین به همه چی نگاه کنیم ، هرچقد دید ما ، عمق تفکرات ما کم تر باشه ، اسیر برچسب های ذهنی میشیم و سعی میکنیم به همه چیز برچسب خوب و بد بودن بزنیم.
? و اگر از نظر روحی و ذهنی رشد کنیم ، وقتی دید ما گسترش پیدا کنه و چشم ما به روی حقایق باز بشه ، آنوقت مثل یک فضانوردی ک ازبالا مشغول دیدن زمین است ، همه آدمها فارغ از دین و مذهب و ملیت و نژاد , برایمان صرفا آدمند .
آنوقت همه چیز را یکی و یگانه با خود میبینیم ، من از همان جسم و روح و ذهنی هستم ک شما هستید . هیچ تفاوتی نیست، و تفاوت تنها در اندیشه و نگاه ماست .
و نکته اصلی اینجاست ک این ذهن است ک مفهوم زیبایی و زشتی را بوجود اورده و اگر برای یک لحظه ذهن های همه انسان ها از روی زمین محو بشه ، آیا باز هم زیبایی یا زشتی در چیزی وجود داره ؟ نه، چون که ذهنی وجود نداره ، کسی نیست که قضاوت کنه . زیبایی و زشتی در حقیقت قضاوت و داوری های ذهنی ما هستند .پس وقتی یاد بگیریم ذهن قضاوت گر رو کنار بگذاریم آنوقت همه چیزو همه کس ، یکی و برابرند .
?گویا ما فراموش کرده ایم ک همگی از یک منشاییم و در همه ما همان روحی ست که در همگی ست ، اصلا تفاوتی است؟ اصلامرزی وجود داره ؟ غیر این است ک این برچسب ها ، مرزها و تفاوت ها رو خود ما بوجود اورده ایم ؟
براستی ، اگر من یک گل را زیبا بنامم و دیگری آن گل را زشت بخواند ، چیزی ازگل بودن آن گل و زیبایی حقیقی اش کم یا زیاد می شود ؟
من اگر ذهن قضاوت گرم رو خاموش کنم و فقط یک مشاهده گر باشم اون موقع میتونم همه ادم هارو از بعد الهی ببینم و همه رو هر جوری که هستند بپذیرم و باهاشون در صلح زندگی کنم
واقعا از مطالب مفیدتون استفاده کردم خیلی کامل بود
و عاشق این دعاتون شدم به امید بیداری و آزادی درونی
چقدر زیبا و موشکافانه به مسایل نگاه کردی دیدگاه تونو با ما به اشتراک گذاشتید خیلی ازتون سپاسگزارم??
واقعا من لذت بردم از این همه دقت و ریز بینی واینکه چقدر استاد تمام سعی شونو میکنند که با خودشون در صلح باشند وخود واقعی شونوو زندگی کنند به دور از هر حرف قضاوتی واقعا که استاد هستند توی هر شرایطی
پذیرفتن هر انسان در کنار هم با هر عقیده و نظری که همین تفاوت نگرش ها هست که این جهان هستی رو زیباتر و جذاب تر کرده
با سلام خدمت تمامی اعضا وخانواده صمیمی عباس منش وهمچنین سلامی پراز عشق خدمت استاد گران قدرم استاد سید حسین عباس منش
عجب فایلی بود این فایل واقعا جای تحسین داره می دونید استاد وقتی توضیح می دید در مورد فایل مستقیم می خوره توی وجودمون وتک تک سلولهامون
چونکه فایل رو می بینیم وبعد شما برامون بازش می کنید وتوضیح می دید وچقدر باورهامون سریع تر شکل می گیره وچقدر سریع تر در ما وضمیر نا خود اگاهمون می نشینه وتثبیت میشه احسنت
در حقیقت شما بهترین الگوی من در تمام طول عمرم هستید واقعا زندگی مرا متحول کردید
من نتایجم روز به روز دارد پر رنگ تر می شود وخواستم ازتون یک تشکر عمیق کنم هرچند هر روز دعاتون می کنم واز با شما بودن واقعا لذت می برم ان شا الله همیشه پر رزق وروزی باشید وسلامت ودنیا به کامتون باشد
من هر روز انگاری قانون رو بهتر دارم درک میکنم من هر روز فایل های شما رو گوش میدم وسعی میکنم که بهشون عمل کنم ولی انصافا خیلی خالص هستند خیلی درونم باهشون موافق هستش ولی چون خیلی خالص و ناب هستش یه جاهایی در عمل سختمه که بهشون عمل کنم واجرا شون کنم ولی شکر خدا نسبت به قبل خیلی خیلی بهتر شدم مثلا امسال نسبت به پارسال وحتی نسبت به سالهای قبل تر
خدارو شکر اصلا اقای عباس منش من اخلاقم تغییر کرده رفتارم تغییر کرده با مردم وبا خانواده وبا مشتریهام وقتی میرم سفر سفرها م عالی وروییایی شده همه از همسفریم لذت میبرن قبلا کسی بام سفر نمی کرد اخلاقم تند بود
تغییرات خیلی هست من قبلا خدا رو قبول داشتم ولی ازش کمک نمی گرفتم یعنی نمی دونستم که می تونه توکارها بهم کمک کنه میگفتم خدا فقط خدایی میکنه دیگه کاری به کار من نداره خودم باید برم دنبال کارها م وخودم باید مشکلاتم رو حل کنم ولی حالا میدونم ویاد گرفتم که نه این جوری نیست خدا همه کاره است هر کاری که می خوام بکنم هر تصمیمی که می خوام بگیرم هر مشکلی دارم وهر
چیزی رو که می خوام به خودش میگم
وخداروشکر میکنم واز شما نیز تشکر می کنم چونکه در تمام جنبه های زندگیم تغییر کردم البته که از خودتون یاد گرفتم که نباید قانع باشم وباید هر ما ه وهرسال بیشتر رشد کنم وتا زمانی که زنده هستم بایداین راه را ادامه بدم
دوست دار شما روح الله رهروان سحر به امید دیدار همه شما عزیزان از نزدیک
در این فایل شما به یک نکته مثبت مهم از پدرتان اشاره کردین که اتفاقا شاید شاه کلید موفقیت شما بوده. شما از پدرتان یاد گرفتین که هیچ وقت بدون فکر چیزی رو قبول نکنید
تا اونجایی که من تا حالا فایلهای شما رو گوش دادم شما در مورد تضادهایی که در رابطه با پدر گرامیتون داشتین اشارات متعددی تا به حال داشتید مثلا از باورهای ضعیفشون در زمینه ثروت و ….
اشاره به این نقطه قوت پدرتان و سپاسگزاری شما بابت این نقطه قوت به نظر من شروع و پله جدیدی برای موفقیتهای جدید شما هست و خواهد بود
این یعنی آشتی و به صلح رسیدن مضاعف با خود و گذشته خود
مبارک باشه
خدایا همه پدر ها و مادرها رو قرین بهترین رحتمهای خودت بکن
یک موضوع دیگه که چندروز ذهن منو درگیر کرده و خودم فهمیدم اینه که گاهی حواسم نیست و هنوز دغدغه تایید شدن توسط دیگران و دارم.
توی فایلهایی که نظرات گذاشته میشه و لایک استاد و میخوره،یک فکر اشتباه و تو خودم پیدا کردم.
اوایل که میگفتم پست های من لایک نمیخوره و فقط یک سری پست های خاص لایک میخوره.
سر فایل ۲۶ سفر به دور امریکا چون از ته دلم لذت بردم و احساس واقعی مو نوشتم پست من لایک خورد.
بعد از اون انگیزه اصلیم از پست گذاشتن لایک خوردن از طرف استادبود.البته دلیلش این بود که میخواستم یه مهر تاییدی بخوره پای حرفام تا بفهمم تو مسیر درست هستم.
میخواستم خیالم راحت بشه که درک درستی از قوانین دارم پیدا میکنم.
ولی خود این هم یکم بهم میریخت منو،چون خودمو وابسته کرده بودم به این موضوع.
یه لحظه به خودم اومدم که قبلش برات باورکردنی نبود که لایک بشه پستت و حالا میگی چرا لایک نمیخوره.داری مسیر و اشتباه میری و تو خودتو داری درگیر حاشیه میکنی.
از خدا خواستم که کمکم کنه و خودش بهم نشون بده که قوانین و درست فهمیدم یا نه.
حتی نجواهای شیطانی میومد تو ذهنم که چندنفر چون زیاد پست میزارن شناخته شدن و هی لایک میخورن.
اینم بگم که خودم اول میرم سراغ پست های لایک شده چون میدونم نکات مهمی توش هست و کمکم میکنه.این موضوع که برای استاد مورد تاییده.
و دیگه رهاش کردم و برگشتم به نوشتن نتایج شیرین خودم برای حال خوب خودم و انگیزه گرفتن دوستان و اینکه نوشتن نتایجم و درکم تو این سایت میشه یک سندی که نشون دهنده تکامل منه و بزرگترین انگیزه برای ادامه راه.
خلاصه متوجه این ترمز تایید دیگران تو خودم شدم و ان شاله میخوام حلش کنم.?????????????
منم همین ترمزو داشتم و فهمیده بودم که بده ،اما عمیق نشده بود برام،و باعث شده بود که نظر نذارم یا اگه بخوام بذارم کلی پدر خودمو در می اوردم…..
اما الان فهمیدم که این ترمز حداقل برای یه نفر دیگه هم بوده که بر اون غلبه کرده ،حالا دیگه هر مطلبی به ذهنم جالب بیاد میذارم و با افکاری که عزت نفسمو میبره بالا ،این پاشنه اشیلو از بین میبرم و همه عالین و من عاشق همه ام،مهمتر عاشق خودمم و من ارزشمندم و درمسیر درستم،حالا بقیه هرجور میخوان باشن….من عاشق همه ام ( بخاطر خودم)
و بقول استاد در سایت اثری از خودتون بجا بذارید ،شاید اصلا استاد و خانوم شایسته کامنتو نخونن،مگه بخاطر استاد داریم کامنت میذاریم( از سر عدم عزت نفسه)
و اینکه دیگران که از ما بهتر نتیجه گرفتنو بت کنیم و وابسته ری اکشن شون باشیم ،نمود عینی کمبود عزت نفسه و این نکته رو خود استادم رعایت کردن که اینطوری شدن ،وقتی لایک نکردن استاد احساس مارا بد کند،یعنی من و کامنت من بی ارزشن( تضاد با باور های توحیدی)
و اگه همه بقیه و مهمتر اونایی که از ما نتایج بهتری گرفتن ،مارو تایید کنند ما یخورده ارزشمندیم،
خدا همه رو افریده و ما همه با ارزشیم
دیگه بستگی داره خودمون خودمونو چطور ببینیم
واقعا کامنتتون جرقه اگاهی با ارزشیرو زد که اینها لطف خدا و هدایت او بود
خدایا سپاسگزارم
از شما و کامنتتون ممنونم
از استاد و خانم شایسته هم واسه این بستری که فراهم کردن فراوان سپاسگزارم
لایک و امتیاز و اینها بهانه اند . فرعیات اند . اصل نیستند.ممکنه کسی بتونه خیلی خوب بنویسه و خوبم فهمیده باشه قوانین رو ولی شما در عمل از اون بهتر باشین . ممکنه کسی همیشه لایک بخوره ولی شما نوشت های اون رو بهتر از خودش استفاده کنین . خودم بشخصه نمیگم هرگز برام مهم نیست ولی شاید 10 درصد اهمیت داره. تنها سعی می کنم درسی که می گیرم رو با نکته سنجی اینجا بنویسم . برام عین یک آرشیو می مونه . و چون توی سایته و بچه های دیگه هم هستند هم افزایی انرژی داره . برای خودت بنویس نکاتی که یاد می گیری رو . لایک و امتیاز و اینها پاداش های جانبی هستند نه اصلی . اصل اینه که خودت برای خودت بنویسی و شاید دیگران هم استفاده ای کنن . همونطور که من و شما هم از کامنتهای دیگران چیزهای زیادی یاد می گیریم. نذار ذهنت تو رو اسیر این چیزها کنه . اینجا رقابتی نیست .بلکه این چیزها بهانه و تشویق کننده هستن فقط .
خب پیام هایی که محتوای غنی تر و آگاهی بخش تری دارن و وقت و انرژی بیشتری براشون گذاشته بشه .
خیلی از دیدگاه های من خطاب به دوستانی بود که ابراز لطف کرده بودن به کامنتم و منم تشکر کرده بودم ولی تایید نشده بودن . من هم خودم رو جای استاد و خانم شایسته گداشتم و دیدم خب این دیدگاه ها که غنی نیستن و اگاهی و نکته ای ندارن و راحت هم پذیرفتم و یاد گرفتم تو این سایت اگر کامنت می ذاری حتی برای تشکر باید نکته مثبتی هرچند کوچک توش باشه. اتفاقا روند خوبی هم هست وگرنه همه پیام ها میشه خاله زنک بازی دیگه .?
سلام و خدا قوت به شما استاد مهربان و خانم شایسته گل
مثل همیشه استاد حرفاتون تو گوشت و استخوانم رخنه کرد چقدر راست و خدایی حرف می زنید دقیقا همینطوره جهان آینه درون ماست ما اگر خوب باشیم و خوبی کنیم صد در صد به ما برمیگرده
چقدر خوشم اومد از آمیش ها و چقدر این احترام ها ستودنی است و چقدر راحت و بی ریا هستن و چقدر آدمایی که اونجا میرن بدون اینکه قضاوت کنن اونجا احترام می بینن و احترام می کنن چیزی که در کشور ما گم شده است کاش همه ما هم اینطوری بودیم
ولی باید از خودمون شروع کنیم و از بچه هامون شاید ما هم روزی به اونجا برسیمممم
خیلی سعی کردم فایل را تا آخر ببینم بعد نظرم را بنویسم ، چون با حرفهایی که زدی چند بار خواستم فایل را استپ کنم و حرف بزنم ….
استاد جان من در عجبم که کسانی که به هر جهت به تو خرده میگیرند ، این جا توی سایت تو چی میخواند واقعا !!!! تو را باید با چشم دل دید ، کسانی که چشم دلی برای دیدن حتی اولین لایه از وجود تو ندارند ، این جا چی میخواند !!!! کسانی که نه چشم هاشون می بینه ، نه گوش هاشون میشنوه این جا چی میخواند!!!! و این در حالیه که حتی با چشم جان هم نمیشه تمام تو را یکجا دید و با گوش جان هم نمیشه تمام حرفهای تو را شنید ، واقعا نمیشه درکت کرد ، نمیشه ، نمیشه …. از بس که تو از شعور و آگاهی میگی ، از بس که حرفهای تو بی انتها هستند نمیشه آنها را در یک کلام فهمید …. برای من هرگز فایل های تو تکراری نمیشه …. واقعا نمی فهمم که چطور میشه از حرفهای تو گذشت و به اطرافت توجه کرد ، نمی فهمم چطور میشه از کلام تو گذشت و به لباست چشم دوخت ….
آیا غیر از این است که ما برای تغییر زندگی به اینجا آمده ایم !!! پس چرا حواسمون به قانون فرکانس نیست ، چرا حواسمون به ارتباط این قانون و ایجاد اتفاقات نیست !!! اگر ما برای خلق اتفاقات زندگی هامون به این جا نیامده ایم پس هرچه زودتر این مکان مقدس را ترک کنیم ، یقینا هزاران مکان برای حرفهای روزمره تدارک دیده شده است …..
اما اگر این جا هستیم ، به لباس استاد ، به اینکه چرا خانم شایسته پشت دوربینه ، چرا جلوی دوربین نمیاد چکار داریم ، این جا محل تخلیه حس کنجکاوی نیست ….من دیدم که بچه ها مدام میگند استاد کِی میای ایران !!!! بخدا برام عجیبه ، تمرکز ما واقعا روی چییییییست ؟؟؟ استاد ایران باشه یا آمریکا برای ما فرقی نداره ، ما باید زندگی مون را تغییر بدیم …. اگر کسی به هر دلیلی استاد را قبولش نداره یا باورش نداره پس آیا برای زجر دادن خودش این جا مونده !!!! ؟؟
نمیدونم ….
خدا را شکر میکنم که تمرکزم روی این افراد نیست و فقط گاهی که استاد صحبت می کنه یا اتفاقی چشمم به کامنتی بیفته تازه میفهمم که چنین افرادی هم هستند ….
چند روز پیش اتفاقی کامنتی خوندم که یکی از دوستان که ۱۷ روز بود عضو سایت شده بود کلی از زندگی استاد و برنامه سفر به دور آمریکا ایراد گرفته بود و دست آخر هم گفته بود عده ای برای خود شیرینی و جلب توجه کامنت میذارند که دیدگاهشون را توی کانال بگذارند و لایک بهشون بدند و این حرفها و دقیقا اون روز دیدگاه من توی کانال گذاشته شده بود …. خواستم بهش پاسخ بدم ولی گفتم ولش کن تو حال و هوای خودش باشه … کی از حال کی خبر داره ؟ جلب توجه چیه! کی میدونه که من نصف شب چنان غرق آگاهی های این سفر میشم که وقتی همه خوابند من اشک می ریزم و می نویسم ، برای قلبم ، برای خودم ، من از شدت لطف خدا گریه می کنم و می نویسم و با دلی آرام به خواب می روم … و صبح بیدار میشم و میبینم کامنتم لایک گرفته و بچه ها یی که با من هم فرکانس بودند ، حرف هام را خوندند و تحت تاثیر قرار گرفتند …. من هرلحظه از شور و شوق آشنایی با این سایت سپاسگزاری میکنم ، گاهی به خودم میگم اگر با استاد آشنا نمی شدم چه بر سرم می آمد ؟؟؟ با آنهمه افکار منفی و زندگی سراسر غلطم چه میکردم ….
استاد عزیزم!!! من هروقت نگاهت میکنم بعد از حرفهات به چشم هات ، چشم می دوزم ، چشم هایی که پر از عاطفه و مهربانی هستند ، چشم هایی که تمام احساس تو و تمام علاقه ی تو به بچه ها در مردمک آنها نهفته است …من عین یک گنج به تو نگاه میکنم ، با تو میشه گنج ها یافت ، میشه به الماس رسید ، میشه ثروت ساخت ، میشه رابطه را سامان داد ، میشه مادری مهربان شد ، میشه پدری با محبت شد ، با تو میشه به زندگی لبخند زد ، با تو میشه از هیچ به همه چیز رسید ، با تو میشه هیچ شد و دانه ای شد در آغوش خاک ، با تو میشه جوانه زد و رفت تا سینه آسمان ، با تو میشه باااااااور کرد ….
تو برای من ورق دیگری که نه …تو کتاب دیگری از زندگی هستی … تو یک نسخه هستی که گمان نکنم مانند تو منتشر شود … تو یک نسخه ی نایابی …
برای من که تمام عمرم سرگردان کوچه ی تردید بودم ، برای من که عمری نگرانِ آن سوی کوچه ها بودم …… تو پاسخی برای حل محتوای دلم بودی …. خدا زندگی ام را ، تردید هایم را ، غصه هایم را ، نگرانی هایم را ، با تو حل کرد و تو مساوی با تمام فرمول های بی جواب ذهنم شدی ، همه چیز با تو مساوی شد …. مساوی ِِ مساوی
خدا را شکر میکنم که کمتر مثل دیگران بودم و شاید به همین خاطر به جایی هدایت شدم که کمتر کسی به درستی هدایت میشود ….
چقدر خوبه اونایی که با تمام وجود توی این فضا هستن با چشم دل استادومیبینن..خدای درونه استادی رو میبینن که سرتاپاتوحیدرو فریاد میزنه…عشق ما به استاد واین فضا جزعشق الهی و نابه یکتاپرستی هیچ چیز دیگه ای نمیتونه باشه… سپاس فراوان از شما..باارزوی بهترینها
ذهن ما در بدو تولد با چند ماژول بسیار ساده و پیش ساخته ی اولیه، فرایند یادگیری را شروع می کند. این مکانیزم ها عموما از جنس واکنش هایی ناشی از گرسنگی یا درد و رنج و به منظور جلب پاسخی مناسب از محیط هستند. این «ذهن خالی» اولیه ما, تدریجا و با استفاده از همان ماژول های ساده ی یادگیری و در تعامل با محیط اطراف, مجموعه قواعدی ذهنی برای فهمیدن دنیای پیرامون اختراع و ذخیره می کند تا در آینده و به منظور فهم پدیده های مشابه از آنها استفاده کند. این مجموعه ی قواعد روی هم رفته «مدل ذهنی» یا «ادراک» ما را شکل می دهند و در واقع حکم شابلون هایی را دارند که ذهن ما سعی می کند هر پدیده بیرونی را در قالب یکی از این شابلون ها بگنجاند تا به این ترتیب تصور کند که آن پدیده را فهمیده, قوانین حاکم بر آنرا از بر است و هیچ چیز مبهمی پیرامون آن پدیده خاص و دنیای اطراف در کار نیست.
مسئله ی فهمیدن دنیای پیرامون آنقدر برای ذهن ما مهم و حیاتی است که حتی مطلوب یا نامطلوب بودن یک پدیده هم آنقدر برای او حیاتی نیست. در واقع مهم این است که دنیای پیرامونی ما چیز مبهمی نداشته باشد و خوب و بد و مطلوب و نامطلوبش به هر قیمتی فهمیده شود, حتی به قیمت استفاده از شابلون های عجیب و غریب یا تعمیم دادن ها و مشابه سازی ها و منطق بافی های آنچنانی.
مکانیزم های ادارکی ذهن ما به تدریج و با افزایش سن و تجربه مان کامل و کامل تر می شوند و ذهن خالی ما به ذهنی انباشته از تجربه تبدیل می شود. در آن زمان ذهن ما به مثابه جعبه ابزاری است که برای فهمیدن و مهندسی کردن دنیای اطراف مان مجهز به ابزارهایی ذهنی شده که خودش آنها را در طول مسیر زندگی اختراع کرده یا از این و آن آموخته است. این مقدار تجربه انباشته -فارغ از اینکه تا چه حد معتبر و قابل استفاده در پدیده های مشابه در آینده هستند- باعث می شود که ذهن ما به مرتبه ای از اعتماد به نفس و خود بزرگ بینی (!) برسد که دیگر یادگیرندگی خود را از دست بدهد, مکانیزم های ادراکی اش متصلب شوند و فرایند تکامل و به روز شدن شان به کلی متوقف گردد. از زمانی به بعد ذهن ما نه تنها قانون جدیدی نخواهد آموخت و شابلون جدیدی برای فهم بهتر دنیای اطراف نخواهد ساخت، بلکه با ادعای فهمیدن همه چیز و بدیهی بودن پدیده ها و اتفاقات, در برابر یادگیری های جدید از خودش مقاومت هم نشان خواهد داد. این سرآغاز دوره ای از زندگی خواهد بود که در آن ذهن ما صرفا به انباشت بیشتر اطلاعات و جمع آوری داده ها (دانستن) بسنده می کند و نه «یادگیری» های جدید.
خبر بد اما اینکه این فرایند انباشت دانش و اطلاعات عموما و صرفا در جهتی انجام می گیرد که منجر به تحکیم و تثبیت آموخته های قبلی ما بشود و هر داده یا خبر یا بسته دانشی جدیدی که منکِر آموخته های قبلی ما باشد، یا نادیده گرفته می شود, یا انکار می شود, یا استثناء شمرده می شود و یا در اعتبار آن تشکیک می شود. بطور کلی از نظر ذهن ما باید هر داده جدیدِ مزاحم به گونه ای تفسیر شود که «ضدیت نهفته در آن با ذهنیات فعلی ما» با «همراهی و همگامی با آنها» جایگزین گردد. در واقع ابدا مهم نیست که نظام ادراکی شما به کمک چه باورهایی دنیا را می فهمد. یا به عبارت دیگر اصلا مهم نیست که شما به چه چیزهایی باور دارید, به وجود داشتن خدا یا نداشتنش, به خوب بودن جامعه و زمانه یا بد بودنش, به درست بودن فلان گزاره یا قضاوت سیاسی و اجتماعی یا غلط بودنش, آنچه از نظر ذهن تان مهم است این است خدشه ای به درستی و قطعی بودن این گزاره ها و باورهای بنیادین فعلی شما وارد نشود و انباره ی باورهای شما مورد دستبرد اطلاعات و داده های نامعتبر (!) و مزاحم جدید قرار نگیرد!!
این جادوگری ذهن ما در مواجهه با داده های محیطیِ متضاد و انتخاب گزینشی آنها آنچنان ماهرانه و به سرعت اجرا می شود که عموم مردم نه تنها به آن پی نمی برند بلکه به خاطر داشتن این مرتبه از تسلط ادراکی بر محیط اطراف شان غرق لذت و غرور هم می شوند! و این سرآغاز شکل گیری یک چرخه معیوب و فوق العاده قدرتمند ذهنی است که به خطای منطقی “تأیید خود” یا Confirmation Bias شناخته می شود و برای انسان دستاوردی جز فرو رفتن هر چه بیشتر در مدل ذهنی موجود و تثبیت هر چه بیشتر مکانیزم های ادراکی فعلی اش نخواهد داشت.
این اما پایان ماجرا نیست! ذهن شما ممکن است حتی برای کسب مراتب بالاتری از امنیت برای خودش, شما را به مطالعه و به اصطلاح «کشف» و «آموختن» هم تشویق کند. به تبع همین مسئله گروهی از مردم کتاب های تجربه گرایانه دکارت را مطالعه می کنند و برخی دیگر تألیفات روح گرایانه اوشو را, برخی کتاب های مرتضی مطهری و گروهی دیگر نوشته های عبدالکریم سروش را، گروهی نوشته ها و سخنرانی های جیم ران و دیگران سخنان جول اوستین را! صد البته نه برای اینکه چیز جدیدی بیاموزند, بل به این خاطر که عطش ذهن شان برای دریافت نوع خاصی از اطلاعات را فرو بنشانند. یا برای اینکه بدانند به چه دلایلی, آنچه تاکنون می اندیشیده اند, صد در صد درست و بدیهی بوده است!
همه ما کتاب هایی را می خوانیم که دوست داریم, سایت های خبری ای را چک می کنیم که دوست داریم, پست هایی را با دیگران به اشتراک می گذاریم و لایک می کنیم که دوست داریم, در گروه های اجتماعی و شبکه هایی عضو هستیم که دوست داریم, سخنان کسانی را می شنویم و دنبال می کنیم که دوست داریم… غافل از اینکه همه این کتاب ها و سخنان و محتواهای دیجیتال هرگز به اندازه کافی گونه گونی لازم برای یادگیری هر چه بیشتر را ندارند. در واقع همه اینها صرفا پیشنهاداتی از جانب ذهن ماست که در پس آن هدفی جز امنیت بیشتر ذهن و باورهای ما نیست.
از نظر ذهن ما, ارزشمند بودن یک کتاب یا محتوای دیجیتال/مکتوب/شفاهی/چندرسانه ای/…, تنها یک معیار قطعی و اصلی دارد و آن اینکه باید مدل ذهنی موجود و باورهای فعلی ما را تأیید کند و اگر چنین نباشد ذهن ما از هیچ تلاشی در جهت محکوم کردن آن فروگذار نخواهد کرد و ما را به این نتیجه قطعی خواهد رساند که باید در انتخاب کتاب و سایت و محتوای دیجیتال، به همان مواردی که او -یعنی ذهن ما- به ما پیشنهاد می دهد بسنده کنیم و وقت مان را با خواندن و شنیدن اباطیل دیگران هدر ندهیم!
در واقع به ندرت می توان فرد یا افرادی را یافت که از مطالعه به دنبال آموختن بیشتر باشند, چه اینکه آموختن اگر به معنای تغییر و حک و اصلاح مکانیزم های ادراکی ما باشد, یک فرایند دردناک ذهنی است, آنچنان دردناک که کمتر کسی داوطلبانه به استقبال آن می رود.
ذهن ما از سنی به بعد تصمیم قطعی اش درباره بسیاری باورها را خواهد گرفت و از آن به بعد بسیار بیشتر از آموختن و کشف کردن به دنبال امنیت خواهد بود, به دنبال سقفی بالای باورهای مان, به دنبال دیواری از عادت ها و قوانین و دستور العمل ها به دور موقعیت فعلی اش و بدیهی است از آنجا که کارکرد این سقف ها و دیوارها و باورها و عادت ها، صرفا امنیت ذهن است پس باید هر چه محکم تر و قطورتر ساخته شوند.
از نظر ذهن ما, زیستن در آرامشِ ناشی از «اعتماد به درستی باورهای فعلی مان» به مراتب مطلوب تر و خواستنی تر است تا حرکت در «تاریکی افکار و باورهای متفاوت» و روبرو شدن با موجوداتی که مجهول و غیر قابل فهم اند…
ما عموما در چنگال فهم و ادراک مان اسیریم آنچنانکه خرگوشی ضعیف در چنگال عقابی قدرتمند. مهمتر آنکه ما در چنگال ادراکی اسیریم که به کلی آنرا از محیط به ارث برده ایم و اتفاقا خودمان کمترین نقشی در ایجاد و توسعه آن بر عهده نداشته ایم. ادراک ما برساخته مسیری است که در طول زندگی آنرا طی کرده ایم و ادامه ی آن مسیر تا به امروز هم نتیجه تصمیم گیری ها و تصمیم سازی های همان ادراکِ محیط- ساخته ی ماست و این همان داستان تکراری مرغ و تخم مرغ است…
مسئله کاملا ساده و از برخی جهات اندکی تلخ است: ما تا مادامی که با همین ذهن تکامل یافته ی آلوده به محیط و زندگی و گذشته مان «می اندیشیم» و قضاوت می کنیم و می فهمیم, لاجرم در دام او و همه آنچه در آن است اسیریم و سرنوشت ما را همین ذهن محیط-ساخته رقم خواهد زد, خوب یا بد. در این حالت نه خوشبختی ما چندان افتخار آمیز است و نه بدبختی ما شایسته ی ملامت.
باسلام خدمت استاد عزیز وخانم شایسته گل وهمه همسفران خوبم .استاد حرفای شما خیلی قابل تامل ودلنشین بود راستش دقدقه امروز اکثر انسانها توجه به مسائل پیش وپا افتادی زندگی خودشان دیگرانه قافل ازاین که زندگی قشنگتر وزیباتر از اینهاست که مافکر می کنیم. من از وقتی که باشما اشنا شدم وتصمیم به تغییر باورهایم گرفتم فهمیدیم برای داشتن روابط خوب باید انسان بودن وخصوصیات انسانی رادر نظر داشت نه دین مذهب وایین نشان را نه پوشش ونوع لباسشان را نه قیافه وملیتشان را،به نظر من خوب یابد بودن انسانهارا افکار وباورهای مامشخص می کنند، اگر ماخودمان خوب و زیبابین باشیم ادمایی که باانها برخورد می کنیم خوب وزیبا هستن .اگر ما افکار وفرکانسهای عالی وبه جهان هستی بدیم جهان همون هارو به ما برمی گردونه به همین خاطر برای داشتن زندگی سالم وقشنگ درکنار دیگران باید انسان باشیم وبه انسانیت احترام بگذاریم .شاد پیروز سربلند باشید
سلام به استاد عباسمنش مهربون و خانم شایسته و بچه های پرانرژی سایت
بیش از ۴۰ قسمت گذشت ۴۰ درس بهتره بگم ۴۰ هزارتا درس ، ک تو هر قسمت میشد ردپای توحید ، تسلیم بودن و هدایت را دید ، و گاها در یک قسمت همزمان قانون و نتیجه را شاهد بودیم .
ما در این سفرنامه با استادی رو ب رو بودیم ، ک در تمام جنبه های زندگی ، از همسرداری ، از فرزنداری، از نوع نگاه توحیدی به موقعیت ها و افراد ، از عزت نفس ، از تواضع و فروتنی ، از شادی و سپاسگذاری ، حرف اول بود .
و با همان لباسی ک در خارج از کادر دوربین بود،در جلوی دوربین هم حاضر میشد ، چون دنبال نقاب گذاشتن و نقش بازی کردن نبود ، در یک کلام چون خودش بود
?و این هماهنگی و توافق با درون بود ک سبب هماهنگی در بیرون شد .و آن افراد خاص آن موقعیت های خاص رو جذب زندگی استاد کرد.
?چرا ک وقتی ما همرنگ جماعت بشیم ، تقلید کنیم ، مانند آنها بشینیم ، بایستیم ، و مانند بقیه با کت و شلوار در جلوی دوربین حاضر شویم ، و لباسی را بپوشیم ک آنها دوست دارند و تنها از اعتقادات و عقایدی سخن بگوییم ک دیگران به آن ایمان دارند (هرچند ک غلط باشد ) ،آنوقت ،در حقیقت خود را گم کرده ایم .
?ولی زمانی که با خودمون همرنگ بشیم، دیوار ها و چارچوب ها رو بشکنیم و نقاب ها و ماسک هارو فرو بریزیم ،و آنطور زندگی کنیم ک دوست داریم ، و به دنبال نقش بازی کردن نباشیم ، در حقیقت ,آنوقت خود حقیقی مان را مانند استاد عباسمنش پیدا و آشکار میکنیم.
اما بنظرم ، بسیاری از ما اسیر نقاب ها و ماسک هایی شدیم ک خود یا دیگران به اسم دین به اسم سیاست به اسم فرهنگ برما تحمیل کرده اند.
و از بچگی به ما آموختند کسی باش، کسی دیگر باش. هرکسی باش اما خودت نباش و برایمان مرز و خط قرمزتعیین کردند و آزادی و حق انتخاب را سلب کردند .
و درگوش هایمان خواندند ، تو هرآنچه که هستی، درست نیست. هرآنچه که انجام میدهی، درست نیست. و ما شروع به تقلید از آئین و روش دیگران کردیم.
?و از ذات و اصل خود ، ک بی آلایشی ست ، ک صداقت و معصومیت است, دور شده و فاصله گرفته ایم .
?و همه عمر به دنبال نقش بازی کردن و راضی کردن دل دیگران هستیم و غافل از اینکه سالهاست خود و حقیقت خود را فراموش کرده ایم .
?ما حتی خدا رو محدود کرده ایم ، و برای خدای خود هم دیوار و حصار کشیده ایم ، و معتقد شده ایم به اینکه خدا فقط در مکان هایی خاص ، در دین و آئین خاص ، و در مسجد یا کلیساها و معابد حضور دارد ،
?ما معتقد شده ایم بر این باور غلط کرد ک خدا اربابیست ک بندگانش را به زنجیر کشیده و بقول استاد عباسمنش ، لااکراه فی الدین را سالهاست ک از یاد برده ایم .
?ما فراموش کرده ایم ک هدف از عبادت چیزی جز تفکر و توجه به خالق نیست ، و این توجه به خدا را نه صرفا فقط با نماز یا روزه بلکه با نگاه کردن به یک گل ، با تمرکز برنکات مثبت ، با ساخت باورهای توحیدی، شکرگذاری ، هم میشه ، بجا اورد .
اما در دنیا در مساجد و کلیساها به آموزش عباداتی می پردازند و مردم آن عبادتها را طوطی وار تکرار می کنن ، و عبادت معنای واقعی خود را از دست داده و مراسمی تشریفاتی و قراردادی شده . و اینجاست ک مای آدمی حتی خدای خود را هم در بند کرده ایم .
?و نه تنها خدا بلکه همه کس و همه چیز را دوست داریم در غل و زنجیر باور ها و اعتقادات خود بکشیم .و فریاد میزنیم اگر من چیزی را نمی پسندم باید همه انسان های روی زمین هم نپسندند ! و بجای توجه به زیبایی ها ، چون اسیر چارچوب های غلط ذهنی شده ایم ، به همه چیز برچسب خوب و بد ، زشت و زیبا میزنیم.
اما بیایید کمی تفکر کنیم ، اصلا زشتی و زیبایی چیست ؟ تعریف ما برای خوب و بد بودن چیه ؟
میدونین حقیقتی ک وجود داره هرچقدر ما از پایین به همه چی نگاه کنیم ، هرچقد دید ما ، عمق تفکرات ما کم تر باشه ، اسیر برچسب های ذهنی میشیم و سعی میکنیم به همه چیز برچسب خوب و بد بودن بزنیم.
? و اگر از نظر روحی و ذهنی رشد کنیم ، وقتی دید ما گسترش پیدا کنه و چشم ما به روی حقایق باز بشه ، آنوقت مثل یک فضانوردی ک ازبالا مشغول دیدن زمین است ، همه آدمها فارغ از دین و مذهب و ملیت و نژاد , برایمان صرفا آدمند .
آنوقت همه چیز را یکی و یگانه با خود میبینیم ، من از همان جسم و روح و ذهنی هستم ک شما هستید . هیچ تفاوتی نیست، و تفاوت تنها در اندیشه و نگاه ماست .
و نکته اصلی اینجاست ک این ذهن است ک مفهوم زیبایی و زشتی را بوجود اورده و اگر برای یک لحظه ذهن های همه انسان ها از روی زمین محو بشه ، آیا باز هم زیبایی یا زشتی در چیزی وجود داره ؟ نه، چون که ذهنی وجود نداره ، کسی نیست که قضاوت کنه . زیبایی و زشتی در حقیقت قضاوت و داوری های ذهنی ما هستند .پس وقتی یاد بگیریم ذهن قضاوت گر رو کنار بگذاریم آنوقت همه چیزو همه کس ، یکی و برابرند .
?گویا ما فراموش کرده ایم ک همگی از یک منشاییم و در همه ما همان روحی ست که در همگی ست ، اصلا تفاوتی است؟ اصلامرزی وجود داره ؟ غیر این است ک این برچسب ها ، مرزها و تفاوت ها رو خود ما بوجود اورده ایم ؟
براستی ، اگر من یک گل را زیبا بنامم و دیگری آن گل را زشت بخواند ، چیزی ازگل بودن آن گل و زیبایی حقیقی اش کم یا زیاد می شود ؟
به امید بیداری و آزادی درونی
دوستتون دارم
سلام دوست عزیز عالی بود از خواندن دیدگاهتون واقعا لذت بردم به امید بیداری و آزادی درونی
سلام Armin Em عزیز?
نکات بسیار ارزشمند و فوق العاده ای را یادآوری کرده اید.
امیدوارم روزی فرا برسه که به جای اینکه ادا در بیاریم به اصلمون و به جایگاهمون برگردیم به همان چیزی که از اول بودیم و همون رو در درونمون رشد بدیم.
و اگر شود ، چه میشود و چه انقلاب درونی برپا می شود?
عالی بود به امید بیداری و آزادی درونی به امید آن روز ما هم امیدواریم???
دوست من خیلی عالی و صادقانه توضیح دادین حرفهایتان بوی یکی شدن پاک بودن و بی ریا بودن میدان بسیار سپاسگزارم
سلام دوست عزیز
سپاس فراوان از دیدگاه بی نهایت زیباتون…همه عشق بود و صداقت و پراز نور خدایی…چقدر لذت بخشه دریافت اینهمه اگاهی وهدایت……باارزوی بهترینها برای شما
سلااااااممم و درود به آرمین جان
خدارو شکر میکنم که هدایت شدم تا کامنت شمارو بخونم
واقعا عالی نوشتید
من اگر ذهن قضاوت گرم رو خاموش کنم و فقط یک مشاهده گر باشم اون موقع میتونم همه ادم هارو از بعد الهی ببینم و همه رو هر جوری که هستند بپذیرم و باهاشون در صلح زندگی کنم
واقعا از مطالب مفیدتون استفاده کردم خیلی کامل بود
و عاشق این دعاتون شدم به امید بیداری و آزادی درونی
استاد جان، جان جانان خیلی عالی بود سپاسگزارم.
دوستان عزیزم بابت کامنتهای قشنگتون متشکرم.
خدا رو سپاس که شماها رو دارم ??
سلام دوست عزیزم
چقدر زیبا و موشکافانه به مسایل نگاه کردی دیدگاه تونو با ما به اشتراک گذاشتید خیلی ازتون سپاسگزارم??
واقعا من لذت بردم از این همه دقت و ریز بینی واینکه چقدر استاد تمام سعی شونو میکنند که با خودشون در صلح باشند وخود واقعی شونوو زندگی کنند به دور از هر حرف قضاوتی واقعا که استاد هستند توی هر شرایطی
پذیرفتن هر انسان در کنار هم با هر عقیده و نظری که همین تفاوت نگرش ها هست که این جهان هستی رو زیباتر و جذاب تر کرده
بازم ممنون از این نگاه زیباتون??
به نام خداوند بخشنده ومهربان
با سلام خدمت تمامی اعضا وخانواده صمیمی عباس منش وهمچنین سلامی پراز عشق خدمت استاد گران قدرم استاد سید حسین عباس منش
عجب فایلی بود این فایل واقعا جای تحسین داره می دونید استاد وقتی توضیح می دید در مورد فایل مستقیم می خوره توی وجودمون وتک تک سلولهامون
چونکه فایل رو می بینیم وبعد شما برامون بازش می کنید وتوضیح می دید وچقدر باورهامون سریع تر شکل می گیره وچقدر سریع تر در ما وضمیر نا خود اگاهمون می نشینه وتثبیت میشه احسنت
در حقیقت شما بهترین الگوی من در تمام طول عمرم هستید واقعا زندگی مرا متحول کردید
من نتایجم روز به روز دارد پر رنگ تر می شود وخواستم ازتون یک تشکر عمیق کنم هرچند هر روز دعاتون می کنم واز با شما بودن واقعا لذت می برم ان شا الله همیشه پر رزق وروزی باشید وسلامت ودنیا به کامتون باشد
من هر روز انگاری قانون رو بهتر دارم درک میکنم من هر روز فایل های شما رو گوش میدم وسعی میکنم که بهشون عمل کنم ولی انصافا خیلی خالص هستند خیلی درونم باهشون موافق هستش ولی چون خیلی خالص و ناب هستش یه جاهایی در عمل سختمه که بهشون عمل کنم واجرا شون کنم ولی شکر خدا نسبت به قبل خیلی خیلی بهتر شدم مثلا امسال نسبت به پارسال وحتی نسبت به سالهای قبل تر
خدارو شکر اصلا اقای عباس منش من اخلاقم تغییر کرده رفتارم تغییر کرده با مردم وبا خانواده وبا مشتریهام وقتی میرم سفر سفرها م عالی وروییایی شده همه از همسفریم لذت میبرن قبلا کسی بام سفر نمی کرد اخلاقم تند بود
تغییرات خیلی هست من قبلا خدا رو قبول داشتم ولی ازش کمک نمی گرفتم یعنی نمی دونستم که می تونه توکارها بهم کمک کنه میگفتم خدا فقط خدایی میکنه دیگه کاری به کار من نداره خودم باید برم دنبال کارها م وخودم باید مشکلاتم رو حل کنم ولی حالا میدونم ویاد گرفتم که نه این جوری نیست خدا همه کاره است هر کاری که می خوام بکنم هر تصمیمی که می خوام بگیرم هر مشکلی دارم وهر
چیزی رو که می خوام به خودش میگم
وخداروشکر میکنم واز شما نیز تشکر می کنم چونکه در تمام جنبه های زندگیم تغییر کردم البته که از خودتون یاد گرفتم که نباید قانع باشم وباید هر ما ه وهرسال بیشتر رشد کنم وتا زمانی که زنده هستم بایداین راه را ادامه بدم
دوست دار شما روح الله رهروان سحر به امید دیدار همه شما عزیزان از نزدیک
سلام خدمت آقای عباس منش عزیز
بهتون تبریک میگم
این دومین دیدگاه من در مورد قسمت۴۵ هست
در این فایل شما به یک نکته مثبت مهم از پدرتان اشاره کردین که اتفاقا شاید شاه کلید موفقیت شما بوده. شما از پدرتان یاد گرفتین که هیچ وقت بدون فکر چیزی رو قبول نکنید
تا اونجایی که من تا حالا فایلهای شما رو گوش دادم شما در مورد تضادهایی که در رابطه با پدر گرامیتون داشتین اشارات متعددی تا به حال داشتید مثلا از باورهای ضعیفشون در زمینه ثروت و ….
اشاره به این نقطه قوت پدرتان و سپاسگزاری شما بابت این نقطه قوت به نظر من شروع و پله جدیدی برای موفقیتهای جدید شما هست و خواهد بود
این یعنی آشتی و به صلح رسیدن مضاعف با خود و گذشته خود
مبارک باشه
خدایا همه پدر ها و مادرها رو قرین بهترین رحتمهای خودت بکن
سلام
یک موضوع دیگه که چندروز ذهن منو درگیر کرده و خودم فهمیدم اینه که گاهی حواسم نیست و هنوز دغدغه تایید شدن توسط دیگران و دارم.
توی فایلهایی که نظرات گذاشته میشه و لایک استاد و میخوره،یک فکر اشتباه و تو خودم پیدا کردم.
اوایل که میگفتم پست های من لایک نمیخوره و فقط یک سری پست های خاص لایک میخوره.
سر فایل ۲۶ سفر به دور امریکا چون از ته دلم لذت بردم و احساس واقعی مو نوشتم پست من لایک خورد.
بعد از اون انگیزه اصلیم از پست گذاشتن لایک خوردن از طرف استادبود.البته دلیلش این بود که میخواستم یه مهر تاییدی بخوره پای حرفام تا بفهمم تو مسیر درست هستم.
میخواستم خیالم راحت بشه که درک درستی از قوانین دارم پیدا میکنم.
ولی خود این هم یکم بهم میریخت منو،چون خودمو وابسته کرده بودم به این موضوع.
یه لحظه به خودم اومدم که قبلش برات باورکردنی نبود که لایک بشه پستت و حالا میگی چرا لایک نمیخوره.داری مسیر و اشتباه میری و تو خودتو داری درگیر حاشیه میکنی.
از خدا خواستم که کمکم کنه و خودش بهم نشون بده که قوانین و درست فهمیدم یا نه.
حتی نجواهای شیطانی میومد تو ذهنم که چندنفر چون زیاد پست میزارن شناخته شدن و هی لایک میخورن.
اینم بگم که خودم اول میرم سراغ پست های لایک شده چون میدونم نکات مهمی توش هست و کمکم میکنه.این موضوع که برای استاد مورد تاییده.
و دیگه رهاش کردم و برگشتم به نوشتن نتایج شیرین خودم برای حال خوب خودم و انگیزه گرفتن دوستان و اینکه نوشتن نتایجم و درکم تو این سایت میشه یک سندی که نشون دهنده تکامل منه و بزرگترین انگیزه برای ادامه راه.
خلاصه متوجه این ترمز تایید دیگران تو خودم شدم و ان شاله میخوام حلش کنم.?????????????
دقیقا دوست عزیزمنم مثل شما قبلا
همین دیدگاهو داشتم .اما باخودم فکرکردکردم گفتم درسته من اون درک کوچیکی ازقانون و درسی که ازفایلای استادگرفتمو نمیتونم اینجا درست بیان کنم مفهومو درست برسونم ولایک نگرفتم اما همینکه کمی درکش کردم یادگرفتم اون مهمه نه تایید دیگران هیچوقت ضعف تایید نیستم
سلام دوست عزیز
منم همین ترمزو داشتم و فهمیده بودم که بده ،اما عمیق نشده بود برام،و باعث شده بود که نظر نذارم یا اگه بخوام بذارم کلی پدر خودمو در می اوردم…..
اما الان فهمیدم که این ترمز حداقل برای یه نفر دیگه هم بوده که بر اون غلبه کرده ،حالا دیگه هر مطلبی به ذهنم جالب بیاد میذارم و با افکاری که عزت نفسمو میبره بالا ،این پاشنه اشیلو از بین میبرم و همه عالین و من عاشق همه ام،مهمتر عاشق خودمم و من ارزشمندم و درمسیر درستم،حالا بقیه هرجور میخوان باشن….من عاشق همه ام ( بخاطر خودم)
و بقول استاد در سایت اثری از خودتون بجا بذارید ،شاید اصلا استاد و خانوم شایسته کامنتو نخونن،مگه بخاطر استاد داریم کامنت میذاریم( از سر عدم عزت نفسه)
و اینکه دیگران که از ما بهتر نتیجه گرفتنو بت کنیم و وابسته ری اکشن شون باشیم ،نمود عینی کمبود عزت نفسه و این نکته رو خود استادم رعایت کردن که اینطوری شدن ،وقتی لایک نکردن استاد احساس مارا بد کند،یعنی من و کامنت من بی ارزشن( تضاد با باور های توحیدی)
و اگه همه بقیه و مهمتر اونایی که از ما نتایج بهتری گرفتن ،مارو تایید کنند ما یخورده ارزشمندیم،
خدا همه رو افریده و ما همه با ارزشیم
دیگه بستگی داره خودمون خودمونو چطور ببینیم
واقعا کامنتتون جرقه اگاهی با ارزشیرو زد که اینها لطف خدا و هدایت او بود
خدایا سپاسگزارم
از شما و کامنتتون ممنونم
از استاد و خانم شایسته هم واسه این بستری که فراهم کردن فراوان سپاسگزارم
خدارو شکر.همینکه نوشته های ما به همدیگه کمک میکنه واقعا عالیه.
سلام آوای عزیز
لایک و امتیاز و اینها بهانه اند . فرعیات اند . اصل نیستند.ممکنه کسی بتونه خیلی خوب بنویسه و خوبم فهمیده باشه قوانین رو ولی شما در عمل از اون بهتر باشین . ممکنه کسی همیشه لایک بخوره ولی شما نوشت های اون رو بهتر از خودش استفاده کنین . خودم بشخصه نمیگم هرگز برام مهم نیست ولی شاید 10 درصد اهمیت داره. تنها سعی می کنم درسی که می گیرم رو با نکته سنجی اینجا بنویسم . برام عین یک آرشیو می مونه . و چون توی سایته و بچه های دیگه هم هستند هم افزایی انرژی داره . برای خودت بنویس نکاتی که یاد می گیری رو . لایک و امتیاز و اینها پاداش های جانبی هستند نه اصلی . اصل اینه که خودت برای خودت بنویسی و شاید دیگران هم استفاده ای کنن . همونطور که من و شما هم از کامنتهای دیگران چیزهای زیادی یاد می گیریم. نذار ذهنت تو رو اسیر این چیزها کنه . اینجا رقابتی نیست .بلکه این چیزها بهانه و تشویق کننده هستن فقط .
ممنون از نظر خوبتون و نکته ای که گفتین.
با حرف شما کاملا موافقم و واقعا دوست دارم انقدر بزرگ بشم که این فرعیات از ذهنم دور بشه و اصل و پیدا کنم.
مطمئنا خدا کمکم میکنه چون قدم اول و گرفتم و جلسه قرآنش خیلی خوب داره اصل و فرع و یادمون میده.
اصلا از آموزه های همین جلسه استفاده کنیم ؟
آیا می تونیم خودمون رو جای استاد بذاریم ؟
می تونیم بفهمیم چه پیام هایی لایک می خورن و چرا؟
خب پیام هایی که محتوای غنی تر و آگاهی بخش تری دارن و وقت و انرژی بیشتری براشون گذاشته بشه .
خیلی از دیدگاه های من خطاب به دوستانی بود که ابراز لطف کرده بودن به کامنتم و منم تشکر کرده بودم ولی تایید نشده بودن . من هم خودم رو جای استاد و خانم شایسته گداشتم و دیدم خب این دیدگاه ها که غنی نیستن و اگاهی و نکته ای ندارن و راحت هم پذیرفتم و یاد گرفتم تو این سایت اگر کامنت می ذاری حتی برای تشکر باید نکته مثبتی هرچند کوچک توش باشه. اتفاقا روند خوبی هم هست وگرنه همه پیام ها میشه خاله زنک بازی دیگه .?
سلام و خدا قوت به شما استاد مهربان و خانم شایسته گل
مثل همیشه استاد حرفاتون تو گوشت و استخوانم رخنه کرد چقدر راست و خدایی حرف می زنید دقیقا همینطوره جهان آینه درون ماست ما اگر خوب باشیم و خوبی کنیم صد در صد به ما برمیگرده
چقدر خوشم اومد از آمیش ها و چقدر این احترام ها ستودنی است و چقدر راحت و بی ریا هستن و چقدر آدمایی که اونجا میرن بدون اینکه قضاوت کنن اونجا احترام می بینن و احترام می کنن چیزی که در کشور ما گم شده است کاش همه ما هم اینطوری بودیم
ولی باید از خودمون شروع کنیم و از بچه هامون شاید ما هم روزی به اونجا برسیمممم
دوستتون داریم
سلام استاد عزیزم
خیلی سعی کردم فایل را تا آخر ببینم بعد نظرم را بنویسم ، چون با حرفهایی که زدی چند بار خواستم فایل را استپ کنم و حرف بزنم ….
استاد جان من در عجبم که کسانی که به هر جهت به تو خرده میگیرند ، این جا توی سایت تو چی میخواند واقعا !!!! تو را باید با چشم دل دید ، کسانی که چشم دلی برای دیدن حتی اولین لایه از وجود تو ندارند ، این جا چی میخواند !!!! کسانی که نه چشم هاشون می بینه ، نه گوش هاشون میشنوه این جا چی میخواند!!!! و این در حالیه که حتی با چشم جان هم نمیشه تمام تو را یکجا دید و با گوش جان هم نمیشه تمام حرفهای تو را شنید ، واقعا نمیشه درکت کرد ، نمیشه ، نمیشه …. از بس که تو از شعور و آگاهی میگی ، از بس که حرفهای تو بی انتها هستند نمیشه آنها را در یک کلام فهمید …. برای من هرگز فایل های تو تکراری نمیشه …. واقعا نمی فهمم که چطور میشه از حرفهای تو گذشت و به اطرافت توجه کرد ، نمی فهمم چطور میشه از کلام تو گذشت و به لباست چشم دوخت ….
آیا غیر از این است که ما برای تغییر زندگی به اینجا آمده ایم !!! پس چرا حواسمون به قانون فرکانس نیست ، چرا حواسمون به ارتباط این قانون و ایجاد اتفاقات نیست !!! اگر ما برای خلق اتفاقات زندگی هامون به این جا نیامده ایم پس هرچه زودتر این مکان مقدس را ترک کنیم ، یقینا هزاران مکان برای حرفهای روزمره تدارک دیده شده است …..
اما اگر این جا هستیم ، به لباس استاد ، به اینکه چرا خانم شایسته پشت دوربینه ، چرا جلوی دوربین نمیاد چکار داریم ، این جا محل تخلیه حس کنجکاوی نیست ….من دیدم که بچه ها مدام میگند استاد کِی میای ایران !!!! بخدا برام عجیبه ، تمرکز ما واقعا روی چییییییست ؟؟؟ استاد ایران باشه یا آمریکا برای ما فرقی نداره ، ما باید زندگی مون را تغییر بدیم …. اگر کسی به هر دلیلی استاد را قبولش نداره یا باورش نداره پس آیا برای زجر دادن خودش این جا مونده !!!! ؟؟
نمیدونم ….
خدا را شکر میکنم که تمرکزم روی این افراد نیست و فقط گاهی که استاد صحبت می کنه یا اتفاقی چشمم به کامنتی بیفته تازه میفهمم که چنین افرادی هم هستند ….
چند روز پیش اتفاقی کامنتی خوندم که یکی از دوستان که ۱۷ روز بود عضو سایت شده بود کلی از زندگی استاد و برنامه سفر به دور آمریکا ایراد گرفته بود و دست آخر هم گفته بود عده ای برای خود شیرینی و جلب توجه کامنت میذارند که دیدگاهشون را توی کانال بگذارند و لایک بهشون بدند و این حرفها و دقیقا اون روز دیدگاه من توی کانال گذاشته شده بود …. خواستم بهش پاسخ بدم ولی گفتم ولش کن تو حال و هوای خودش باشه … کی از حال کی خبر داره ؟ جلب توجه چیه! کی میدونه که من نصف شب چنان غرق آگاهی های این سفر میشم که وقتی همه خوابند من اشک می ریزم و می نویسم ، برای قلبم ، برای خودم ، من از شدت لطف خدا گریه می کنم و می نویسم و با دلی آرام به خواب می روم … و صبح بیدار میشم و میبینم کامنتم لایک گرفته و بچه ها یی که با من هم فرکانس بودند ، حرف هام را خوندند و تحت تاثیر قرار گرفتند …. من هرلحظه از شور و شوق آشنایی با این سایت سپاسگزاری میکنم ، گاهی به خودم میگم اگر با استاد آشنا نمی شدم چه بر سرم می آمد ؟؟؟ با آنهمه افکار منفی و زندگی سراسر غلطم چه میکردم ….
استاد عزیزم!!! من هروقت نگاهت میکنم بعد از حرفهات به چشم هات ، چشم می دوزم ، چشم هایی که پر از عاطفه و مهربانی هستند ، چشم هایی که تمام احساس تو و تمام علاقه ی تو به بچه ها در مردمک آنها نهفته است …من عین یک گنج به تو نگاه میکنم ، با تو میشه گنج ها یافت ، میشه به الماس رسید ، میشه ثروت ساخت ، میشه رابطه را سامان داد ، میشه مادری مهربان شد ، میشه پدری با محبت شد ، با تو میشه به زندگی لبخند زد ، با تو میشه از هیچ به همه چیز رسید ، با تو میشه هیچ شد و دانه ای شد در آغوش خاک ، با تو میشه جوانه زد و رفت تا سینه آسمان ، با تو میشه باااااااور کرد ….
تو برای من ورق دیگری که نه …تو کتاب دیگری از زندگی هستی … تو یک نسخه هستی که گمان نکنم مانند تو منتشر شود … تو یک نسخه ی نایابی …
برای من که تمام عمرم سرگردان کوچه ی تردید بودم ، برای من که عمری نگرانِ آن سوی کوچه ها بودم …… تو پاسخی برای حل محتوای دلم بودی …. خدا زندگی ام را ، تردید هایم را ، غصه هایم را ، نگرانی هایم را ، با تو حل کرد و تو مساوی با تمام فرمول های بی جواب ذهنم شدی ، همه چیز با تو مساوی شد …. مساوی ِِ مساوی
خدا را شکر میکنم که کمتر مثل دیگران بودم و شاید به همین خاطر به جایی هدایت شدم که کمتر کسی به درستی هدایت میشود ….
سلام دوست عزیزم…
چقدر خوبه اونایی که با تمام وجود توی این فضا هستن با چشم دل استادومیبینن..خدای درونه استادی رو میبینن که سرتاپاتوحیدرو فریاد میزنه…عشق ما به استاد واین فضا جزعشق الهی و نابه یکتاپرستی هیچ چیز دیگه ای نمیتونه باشه… سپاس فراوان از شما..باارزوی بهترینها
درود بر شما استاد
واقعا چه خوب. چه زیبا منقلب شدم