https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/09/abasmanesh-5.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2019-09-07 10:31:022024-08-24 18:51:39سفر به دور آمریکا | قسمت ۵۳
252نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته دوست داشتنی، مایک فوق العاده و همه دوستان خوبم.
چقدر جاده ای که تو این قسمت برامون به تصویر کشیدید زیبا بود. بلافاصله که دیدمش یاد قدم اول از دوره 12 قدم افتادم که استاد توش گفتن تمرین ستاره قطبی آدرس جاده ای رو بهتون میده که یه جاده آسفالت وسط یه عالمه زیبایی و سرسبزیه و همینطور که دارید از آواز پرندگان لذت میبرید و سوت میزنید و از یه هوای بی نظیر لذت میبرید شما رو به نعمت ها و ثروت ها میرسونه.
وقتی این جاده رو دیدم کل زندگیم یه بار تو ذهنم مرور شد. یادم افتاد تا همین چند سال پیش من به خاطر ندونستن قانون خودم رو با دست های خودم وسط اتوبان پر از ماشین و دود و سر و صدای زندگی انداخته بودم و همش به خودم میگفتم چرا عبور کردن از این مسیر و رسیدن به مقصد انقدر سخته. به جای اینکه از وسط اون اتوبان شلوغ بیام کنار و دنبال یه راه بهتر بگردم یکسره به زمین و زمان ناسزا میگفتم و یک درصد هم به این فکر نمیکردم که خودم مقصرم که انقدر ماشین های مختلف دارن بهم میزنن و حالم بده.
اما بی نهایت از خدا سپاسگزارم که چند سال پیش از طریق استاد عباس منش GPS و Google Maps و Google Earth و هر ابزار دیگه ای که برای پیدا کردن مسیر درست نیاز داشتم رو دستم داد و گفت حالا ببینم چی کار میکنی.
اوایل خیلی برای رسیدن به این جاده عجله داشتم و چون هنوز تو اون اتوبان پر دردسر بودم هیچ وقت فکر نمیکردم بهش برسم. اما بالاخره رسیدم… با همون صبر و توکلی که از استاد و خانم شایسته یاد گرفتم… درسته هنوز اول این جاده ام اما آرامش دارم چون میدونم که مسیرم درسته. نشونش هم اینه که دارم صدای پرنده ها رو میشنوم و از سرسبزی اطراف لذت میبرم و در کل حالم خوبه. از اون دود و دم و صدای بوق های ممتد هم خبری نیست…
من بارها و بارها این عبارت رو تو انگلیسی شنیده بودم اما با دیدن نور انتهای این جاده برای اولین بار به زیبایی درکش کردم.
خیلیی عالی سفر این قسمت رو وصف کردی و بخصوص به ستاره قطبی در جلسه اول قدم اول توصیفش کردی
راستی منم هم دیدم فورا یاد حرفهای استاد در ستاره قطبی جلسه اول افتادم و فورا من هم در این جا پیام گذاشتم و موضوع رو گفتم که چقدر این جلسه و این جاده شبیه همون جاده ستاره قطبی هست که استاد بهمون گفت و کلی ذوق داشتم که من چقدر زرنگم که این موضوع رو درک کردم
و چند وقته هم که خیلی دوست دارم استاد جوابم رو در پیامها بده ولی نداده و فقط امتیاز ۵ ستاره میده همونم خداروشکر
ولی خیلیی اصرار داشتم جوابم رو بده برای سوالی که داشتم : که چرا در موقعه ای که خیلی داریم از چیزی و منظره ای لذت میبریم لامکان و لازمان میشیم (در سفر این قسمت در جاده زیبا بخدا من لامکان و لا زمان شده بودم و اصلا گذر زمان رو حس نکردم و فقط لبخندم تا بیخ گوشم باز بود)
برام خیلی هم مهم بود که جواب این سوالم رو بدونم
ولی درکل اومدم دیدم بازم استاد و مریم جان جوابم رو ندادن و یک کم ناراحت شدم که جوابم رو ندادن و هم لایک نکردن چون فکر کدم خیلیی خوب بوده پیامم .با خودم گفتم این پیامم خداییش لایق لایک شدن داشت
ولی فورا گفتم بیام پیامهایی که لایک شدن ببینم شاید اونها خیلیی بهتر و روشن بینانه تر و درسهای بیشتری داشتن
و اومدم یکی یکی شروع به خوندن کردم و رسیدم به پیام شما
که واییی دیدم چقدر محشر همین موضوع ستاره قطبی رو با این جاده زیبا توصیف کردی و بعدش دلیل لایک نشدنم رو فهمیدم که همیشه خیلی خوبتر از خوب هم داریم
پیام شما واقعا من رو که به فکر و تلنگر عجیبی انداخت
دستت طلا بابت این تلنگرهای خوبی که بهمون دادی
مرسییی استاد بابت نمایش همه زیبایی ها
راستی الهام جام اگه هر زمان که وقت داشتی ممنون میشم اون سوالم درباره لامکان و لازمان رو اگه میدونی برام توضیح بدی
سلام اعظم خانم عزیز. امیدوارم بتونم در حد درک خودم راهنماییتون کنم.
در مورد سوالی که در مورد «لا مکان و لا زمان» شدن مطرح کردید باید بگم که به نظرم دنبال یه سری سوالات رفتن فقط ما رو از مسیر منحرف میکنه و دونستن جوابش هیچ کمکی به ما نمیکنه. اینجاست که باید بتونیم اصل رو از فرع تشخیص بدیم. خود خدا هم تو قرآن گفته که اصلا دنبال یه سری سوالات نباشید چون علم شما نسبت به اونها اندکه. مثل این آیه:
و در باره روح از تو مى پرسند بگو روح از امر پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکى داده نشده است.
برای همین من خودم سعی کردم به توصیه استاد روی آیات محکم قرآن تمرکز کنم و ذهنم رو درگیر آیات متشابه و مسائل حاشیه ای که هزاران برداشت میشه ازش کرد نکنم.
در مورد اینکه استاد یا خانم شایسته پاسخ سوالات بچه ها رو به صورت تک تک تو سایت نمیدن به نظرم خود استاد تو جلسه آخر قدم اول کامل توضیح دادن. قطعا با مرور کردنش جواب سوالتون رو خواهید گرفت.
زمانی که شما این سوال رو مطرح کردی من خودم همین سوال و جواب که قبلنا بارها برام میامد رو مرور کردم و الان هم دوباره همین رو با آموزه های استاد و مخصوصا فصل سوم کتاب رویاهایی که رویا نیستن استاد و کتاب گفتگو با خدا این جواب الان برام بصورت یه گفتگوی ذهنی که الان در شرایطی ارام و لذت بخش و حس خوب هستم برام اومد اونم این بود :
من قبلنا فهمیده بودم که هر موقع حسم بده مثل نگرانی استرس ناراحتی عصبانیت ترس افسردگی و … یه جورایی زمان کش میاد و زمان برات طولانی تر میگذره ولی برعکس زمانی که حست خوبه مثل شادی عشق آرامش و لذت، زمان و مکان رو حتی خیلی موقع ها نمیفهمی و زود میبینی گذشت ، مثل سفرهای لذت بخش و مثلا برای خودم ورزش کردن اونم بسکتبال که خیلی زود تایم میبینم 1-2 ساعت گذشته و دارم هنوز با انرژی بازی میکنم و …
الان یاد گفته انیشتن و کشف بزرگش ینی قانون نسبیت افتادم که میگه زمان نسبیه و مطلق نیست و مثال قطار رو میزنه و … که البته در سطح درکم همینو از گفته های انیشتن فهمیدم که زمان در این جهان برای همه ثابت نمیگذره و برای یه سری ها خیلی زیاد و برای یه سری ها خیلی زود میگذره و یه مثال الان اومد اینه که مثلا دیدین که بعضی ها سر یه اتفاق به ظاهر بد مث فوت فرزند و … طرف چندین ماه و یا سال افسرده میشه و ناراحت و غمگینه و بعد که بهش نگاه میکنی میبینی 30 سالشه اما موها و چهرش و شکستگیه چهرش مثه یه 45 یا 50 ساله هاست چون برای این فرد اون چند ماه یا سال غمگینی مث چندین سال گذشته و زمان براش فشرده شده و تو عرض 1 سال 10 سال ناراحتی و غمو تجربه کرده و بدنش پیرتر شده و … اینو خودم زیاد دیدم
و برعکسشم همین طور یه سری ها رو میبینی که اکثرا شادن و لذت میبرن و حتی موفقن و میبینی 50 سالشونه اما به 35 ساله ها میمونن تو افراد موفق اینو زیاد دیدم ،بنظرم اینا چون لذت میبرن بدنشون دیرتر از زمانی که براشون میگذره پیر میشه و میبینی طرف 80 سال یا بیشتر عمر میکنه با چه بدن سالمی . مث اون مادربزرگ 95ساله تو قسمتای قبل سفرنامه که چقدر خوب مونده بود با اون سن که جنگ جهانی دوم رو مطمئنن خوب یادش میاد و به چشم دیده ولی هنوزم زندست ….
زمان برای دو نفر بصورت یکسان جلو نمیره و دلیل جوانی و شادابی و پیری و فرسودگیه افرادی با سن های یکسان ، بنظرم در طرز نگاه و باورها و خلاصه ی کلام لذت بردن یا لذت نبردن از زندگی و حس خوب یا حس بد داشتنه
ولی میگین چرا لامکان و لا زمان میشیم ؟
جوابش همین چند دیقه پیش اومد برام این بود که این بر میگرده به روح ،
چون روح انسان ها مکان و زمان نمیشناسه و روح هر لحظه تو خواب میبینیم چطور پرواز میکنه و در مکانای مختلفه و برای روح انسان زمان و مکان معنی نداره و این برمیگرده به دنیای قبل از تولد و بعد از مرگمون که ما همه چیزیم و از خداییم و این ویژگی های خداست و روح ما هم جزئی از خداست و دقیقا همون خاصیت و صفات و ویژگی های خدا رو داره به خاطر همین ما خالق زندگیمونیم ..
و تو این دنیا فقط توی این دنیا مکان و زمان تعریف شده و برای دنیای قبل تولد و بعد مرگ دیگه اینجوری نیست
طبق فصل سه رویاهایی که رویا نیستن استاد میگه ما باید با روحمون در هماهنگی قرار بگیریم و هر چه بهتر در هماهنگی باشیم با روح و فرکانس روحمون، نتیجش احساس خوب و ارامشه و هر چی تو این فرکانس و نتیجه احساس خوب و ارامش میمونیم و بیشتر تجربش میکنیم ، با روحمون که خداست در هماهنگی قرار میگیریم و هر خواسته و ارزویی که داریم با سرعت و شتاب بیشتری برامون اتفاق میفته چون به منبع وصلیم و …
که نتیجه این وصل بودن احساس خوب و آرامشه و این هماهنگی با روح ، ما رو لامکان و لا زمان میکنه و با روحمون که ویژگیش همین لامکان و لازمان بودنه یکی میکنه و اونجا اون جسم ما سالمتر و پرقدرتر و حتی اینگار نه انگار اون زمان براش گذشته ، میشه …
روح ما که از خداست و هدایتگر درون ماست هرچی ما باهاش هماهنگ میشیم و غرق در لذت بردن و حس خوب و شادی میشیم زمان و مکان رو نمیفهمیم و مث الان من فقط تایپ میکنین و نمیفهمین که بیشتر از نیم ساعته نشستین و دارین فقط درونتون رو میریزین رو صفحه کیبورد و تایپ میکنین این کامنتو …
چون به منبع و روح وصلیم و ویژگیه روح لامکان و لازمان بودنه و مثه جسممون نیست .
خلاصه هرچی با کارهایی که عاشقشیم و لذت بردن از زندگی مشغول میشیم که نتیجش احساس خوبه ،زمان برامون زود میگذره و ما دیرتر پیر میشیم ولی بسرعت هم پیشرفت میکنیم چون به منبع ینی روح و خدا وصلیم و از مکان و زمان جدا میشیم …
سلام دوست عزیزم بسیار دیدگاه زیبایی نوشته بودید منم دقیقا همین حسو دارم که جاده ای که استاد میگرو پیدا کردم فقط باید به تمریناتم ادامه بدم و این مسیر زیبا ودوست داشتنی رو ادامه بدم
روی نگار درنظرم جلوه می نمود //// وز دور بوسه بر روی مهتاب میزدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت/// می گفتم این سرود ومی ناب میزدم
وقتی دلت پاک پاک باشد این خدای عزیز در همه چیز هدایتت میکند
آری راست گفت آن شیخ شیرازی که این خدای عزیزم ، به اندازه ی نخ پیر زنان هم باریک میشود
وقتی تمام خرقه ها را سوختی وبه چیزی وابسته نشدی جز روی نگار ، وقتی “مهمترین رابطه ات ” ارتباط بااین خدا بود وبه قول شیخ محمود ؛ تمام اضافات را انداختی وبا ” قلبی سلیم ” در برابر پروردگارت حاضر شدی ، آنوقت این پروردگار در کوچکترین کارها هم تو را ” هدایت ” میکند
دیشب موقع خواب گفتم خداجونم ؛ عزیزم ؛ یه چیزی بگو حالم بهتر شود
نزدیکهای اذان صبح در آن لحظه ای که “تاریکی”رخت برمی بندد و ” نور ” تمام جهان را فرا میگیرد این خدایم جوابم را داد
آری این خدا حتی در بازی کودکانه هم ظاهر میشود
گفت : ومن آنرا نوشتم در برگه ای که بوی یار میدهد وبرای شما یاران عزیز میگویم
از خواب بیدار شدم و آنرا نوشتم
چنین گفت آن یار مهربان :
سلام بر خدای مهربانم ؛ چه زیبا بر این مجسمه که ساختی وخودت را در آن پنهان کردی ، ای مهربان من ؛ لحظه هایی ناب بر این تخته سنگ می نشینی و وجودم را غرق در شادی وشعف میکنی .
امروزم را این شروع کردی که دم دمهای صبح در این کالبد دمیدی که :
چون جوهره ی وجودی تو ومن یکی است پس هنگامیکه تو ” اراده ” میکنی مثل این است که “من اراده ” کرده باشم ( این نوشته را به صورت بزرگتر از دیگر خطها به من نشان داد شکرت عزیزمن )
حال این اراده را باشرابی مثل ” وسخر لکم سموات والارض … ” بیامیز واینجا معجونی میسازی که هر جاکه رفتی ودر مسیری که حرکت میکنی وهر جا درماندی یک جرعه از آن بخور تا هزار علت ببرد
معجونی که شاعر میگوید : اگر از آن خوردی ، اندیشه ی هفتاد و دو ملت را ببرد
وصاف وپوست کنده در دستت ” عشق ” قرار دهد که فریاد برآرم :
گر اژدهاست بر ره ، عشقی است چون زمرد
تو از برق این زمرد ، وین دفع اژدها کن
خدا جونم سپاسگزارتم سپاسگزارتم سپاسگزارتم که با آن همه بزرگیت ؛ هم بازی بچه ای کوچک باده نوش جامت را کاسه میدهی ومیگویی رحیم با این کاسه بخور
مهربان من ؛ مگر در تو چه پیدا نمیشود که به دیگران پناه ببرم تا هستم باده نوش این خمم
چنان بر درگهت افتاده ام که جز خودت ؛ چیزی در این درگه ؛ نمی بینم ای مهربان من
مگر من بنده ی کوچکت ، میخواهم برایت چکار کنم ؟؟؟ که این چنین شیفته و ” عاشق ” من هستی
آری ای مهربان من ؛ راست گفت آن بنده ات در فلوریدا که : خدا عاشق ماست حواسش به ماست . جوابش همیشه مثبت است مثل خورشید به همه میتابد برایش جانی وقاتل ودلسوز و همه وهمه … فرقی ندارد
آری آن بنده ات راست گفت که ؛ تو یاریگر همه ای
عزیز دلم ؛ من میخواهم برایت چکار کنم ؟ که لحظه به لحظه دستم را میگیری و ” هدایتم ” میکنی
واینجا من ” نامردم ” که اگر این همه کمک ویاری ” تو را ” به زیبایی ونیکویی ودانایی و انداختن نام تو بر سر هر کوی وبرزن ؛ کوچک وبزرگ ؛ نندازم
من میخوام زیبایی و ازادی رو تجربه کنم دیگه فرقش چیه کجا، چجوری، با چ وسیله ای کی باشه کی نباشه.
اما نکتش اینه وقتی خواهان تجربه زیبایی هستی قضیه کبوتر با کبوتر باز با باز رخ میده و میبینی خود به خود ی فردی در کنارته که اونم همین حس رو میخواستش و شما خیلی طبیعی جذب هم شدین.
مثل این خانم زیبا که راننده شما بود و ارزوی مسافرت کردن و تجربه زیبایی هارو داشت و میخواست بره فلوریدا رو ببینه.
ی نکته دیگه که میشه بهش اشاره کرد اینه که اکثر افراد یجورایی دارن زندگیشون و این فرصتی رو ک دارن برای تجربه کردن اونچیزی ک دلشون میخواد رو به هر بهانه ای دارن هدر میدن مثلا ب دلیل بچه که همین خان یجا بهش اشاره کرد که حالا دخترم فارغ التحصیل میشه و…..
میخوام بگم مهم تجربه زیبایی در هر شرایطیه و هیچ بهونه ای برای اینکه ما لذت بردن از زندگی رو به هر دلیلی از دست بدیم وجود نداره.
ترس از کمبود فرصت که بگیم خب اگه این محدوده رو ترک کنم چجوری درامد داشته باشه، چجوری جایی برای زندگی پیدا کنم و…..
اومدم توی سایت هی توی سایت چرخ زدم تا یه فایل هیجان انگیز پیدا کنم( اصلا فکرشو نمی کردم امروز فایل جدید بیاد)یدفعه فایل جدید اومد ??خیلی ذوق کردم????
پیاده روی اونم به این مسافت زیاد?شما نمیذارید هیچ چیز براتون یکنواخت بشه?واین پیاده روی باعث میشه بهتر ببنید ?
گفتگوی زیبای مایک واستاد?و کلمات محبت آمیز آخر صحبتشون خیلی زیبا بود
مایک وقتی اتفاقات روی پل رو بامزه تعریف می کرد(در شرایط بد هم با دید خنده دار به موضوع نگاه کرده بود)?
خانم شایسته عزیزم :اون تضاد به وجود اومد تا این زیبایی رو بهتر درک کنیم ?
خدای من چقدر زیبا بود این جاده ??درختانی که دستاشون قفل کرده بودند توی هم که رهگذران با آرامش از اونجا عبور کنن ?? وموزیک زیبای طبیعت??
واستاد که نور پایان این راه رو دید توجه ایشون به زیباییها اینقدر زیاده که اکتفا به زیبایی درختا نکرد و دورتر هم تونست زیبایی پیدا کنه (البته بهتره بگم هدایت شد?)
سلام به دوست خوبم، نکته مثبت کامنتت که خیلی کیف کردم باهاش «درختانی که دستاشون قفل کرده بودند توی هم که رهگذران با آرامش از اونجا عبور کنن» خیلی نگاه زیبایی رو برامون گفتی، سپاسگزارم.
سلام به تورلیدرهای سفر قشنگمون : استاد، خانم شایسته و مایک عزیز
و سلام به تو هم فرکانسی قدیمی و جدید
برای اینکه بهتر متوجه بشم وسعت شهر کلمبوس چقدره یک بررسی کردم:
بچه ها این شهر از شهر تهران یک کم کوچکتر است.( ۱۸۰ کیلومتر مربع)
مساحت تهران=۷۳۰ کیلومتر مربع
مساحت کلمبوس= ۵۵۰ کیلومتر مربع
حالا یک مقایسه ی جمعیتی
تهران در سرشماری ۲۰۱۶= حدود ۹ میلیون نفر
کلمبوس در سرشماری ۲۰۱۷= ۸۷۹،۱۷۰هزار نفر یعنی ۱۲۰،۸۳۰ ( صد و بیست هزار و هشتصد و سی نفر ) لازم داره تا بشه ۱ میلیون نفر.
اینطوری برام بهتر جا افتاد که چه جوریه. بعد تصور کردم در شهری به وسعت تهران جمعیت اینقدر باشه چه کیفی میده، چقدر آرامش بیشتره، ترافیکی دیگه وجود نداره . و شاید همیشه مثل روزهای عید نوروز میشه از نظر خلوتی .
اسم این شهر از کریستف کلمب گرفته شده . بچه ها در زمان کلمب اروپایی ها برای رفتن به هند فقط یک راه را بلد بودند و وقتی کلمب گفت مستقیم به طرف غرب بریم و از اقیانوس اطلس بگذریم تا به آسیا برسیم تحویلش نگرفتند. ( ببینید همون که استاد میگن : در اصل یک ایده بهش الهام شده بوده که کاملا غیر منطقی به نظر می آمده اما بهش عمل کرد ، هدایت شد و نتیجه اش کشف این سرزمین شد) به نظرم باور فراوانی مردم آن زمان در جهان خیلی ضعیف بوده بخاطر همین مدام سرزمینهای دیگر را استعمار و استثمار میکرده اند. و ما میتونیم پیشرفت این باور را متوجه بشیم. باز به تاریخ رجوع کنید می بینید چه کشورهایی کمتر این باور را داشته اند و آن زمان چگونه زندگی میکرده اند و حالا در مقایسه با سایر کشورها چگونه زندگی میکنند.
مثلا از قرن ۱۰ میلادی مهاجرانی که به کشور هلند امروزی وارد شده بودن شروع کردن به ساخت دریابندها برای جلوگیری از سیل و به مرور خشک کردن آب دریا و ایجاد یک سطح مناسب برای خانه ساختن و کشاورزی و… ببینید بعد هی ایده ها بیشتر میشه و مهاجرین بهبود ایجاد میکنن تا دیگه زمان ناپلئون ، دزیره ( که عاشق ناپلئون بوده) وقتی میره هلند تعجب میکنه از اون سبک زندگی و اینو در خاطراتش مینویسه.
به این فکر کردم که در مدت ۵۲۶ سال سرزمین مهاجران دیروزیِ امریکا که با سبک دیگری بود اکنون تبدیل شده به یکی از متفاوت ترین کشورها. درسته که برای سرخ پوستان هم کلی تضاد بوجود اومد و بعدش هم کلی جنگ های داخلی . ۳۵۷سال بعد از کشف این قاره زمان بُرده تا وضعیت سرخ پوستان مشخص بشه.
فقط خدا میدونه در این بازه ی زمانی کدام یک از اقوام سرخ پوست توانست احساس خودش رو در برخورد با این تضاد بهتر نگه داره و تمرکز کنه روی نکات مثبت…بعد چه تعداد از مهاجرین با سرخ پوستان ازدواج کردند و از هم تأثیر پذیرفتند.
جمله ی استاد
“شکل جهان هستی همینه با برخورد به تضاد خواسته ها مشخص میشه…ظلم،فقر، جنگ، بدبختی،بیماری جزئی از این جهانه،ما نمیتونیم حذفشون کنیم.ما نمیتونیم اونا رو نابود کنیم.ولی ما میتونیم تمرکز کنیم بر روی خواسته هامون و به سمت خواسته هامون بریم”
صحبتهای استاد درباره ی فراوانی و گسترش جهان برام بیشتر قابل فهم شد. همین یک نقطه از امریکا چقدر میتونه جای رشد و پیشرفت داشته باشه.
به امید هدایت خودم به راه راست، راه کسانی که خداوند بهشون نعمت داده است. دوستتان دارم.
درود بر شما دوست عزیز، اونقدر روی باور فراوانی و گسترش و بهتر شدن جهان در ذهنم اثر گذاشته که حد نداره. تازه الان درک میکنم چرا استاد میگویند بروید تحقیق کنید. خیلی ایمان را قوی میکند. و بسیار هم هدایتی این بررسی صورت گرفت. و یکی دیگر از لایه های سیمانی مغزم را شست.
به خدا کلی از این فایل لذت بردم. اون عکس اول فایل که استاد از مایک عزیز گرفتن خیلی زیبا بود.. پر از نور، زیبایی و رنگ.. مثل اینکه پشت سر مایک رو یه نفر به زیبایی نقاشی کشیده بود. عاشق مسیر پیاده رویتون شدم فوق العاده زیبا و رویایی .. عالی بود .. نمیگم خسته نباشید چون مطمئنم پر از انرژی و هیجان هستید و خستگی توی وجود شما راه نداره و این عالیهههههه. خوش باشید عزیزان..
خدارو شاکرم و باز هزاران بار شاکرم بابت اینهمه زیبایی که بهمون هدیه داده و روز به روز بیشتر و بیشترش میکنه.
خداوند رو شاکرم بابت خانم شایسته عزیز که واقعا شایسته قدردانیست بابت این زیبایی هایی که به ما نشان میدهد.
خیلی ذوق میکنم که هرروز میتونم زیباییهایی که برای ما اماده میکنید نگاه کنم .این قسمت علاوه بر خود زیبایی هایی که داشت فقط تنها خودت عکس این قسمت که استاد و مایک عزیز دستشون توی دست هم بود چنان شوق و ذوقی در دل من بیدار کرد که باید تا روزها بشینم و سپاسگذار این عکس باشم.چرا ؟ چون واقعا ندیدم پدری با فرزندش اینجوری برخورد کنه.منکه شخصا هررررموقع میخواستم کنار پدرم راه برم بهم گفتن یکم فاصله بگیر که چشم میخورین.دیگه بقیشو خودتون تا ته بخونین. استاد الگوی منه در همممه جنبه های زندگی ام.
این قسمت زیبایی های زیادی داشت اما من بیشتر تمرکزم رو نحوه برخورد استاد با مایک و همچینن نحوه صحبت کردن مایک با استاد وقتی داشتند تلفنی باهم صحبت میکردن.این باور رو در من ایجاد میکنه که میتونم با فرزندم دوست باشم.در کنارش باشم.باهاش باشم و در عین حال رهایش کنم که خودش پرواز کردن رو یا بگیره و خودش برای خودش تصمیم بگیره. وقتی که مایک داشت با راننده اوبر چنان راحت و با اعتماد بنفس صحبت میکرد من ذوق کردم.آخه همیشه توی گوش ما خوندن زیادی با کسی گرم نگیر و از این حرفا …
واقعا ازتون از صمیم قللللب ممنونم بابت این سفر که اجازه دادین علاوه بر اینکه زیبایی های این جهان رو ببینیم ، زیبایی های یک زندگی و نحوه زیبا زندگی کردن رو به ما بیاموزید.
خداوند رو سپاسگزارم بابت شما و سپاسگزارم بابت اینکه مارو به این زیباییها هدایت میکند.
سلام دوست گرامی، کامنت شما من رو یاد خودم قبل از برنامه سفر به دور آمریکا انداخت. من یک عالمه عکس از خواسته هام آماده کردم و اونها رو تجسم میکردم و دنبال راهی برای رسیدن بهشون بودم. از فایلهای استاد و منطق سازی براشون استفاده میکردم. خلاصه هر چی آگاهی داشتم رو به کار گرفتم تا بتونم آنچه که میخوام رو در زندگیم بدست بیارم. دلیل تمامی اون خواسته هایی که تصاویرشون رو در یک فولدر گذاشته بودم و به زیبایی هاشون توجه میکردم «تضادهایی بود که تو زندگیم بهشون برخورده بودم» و «زیبایی هایی بود که در جهان دیده بودم اما در زندگی من نبود و من میخواستمشون» خیلی از اون خواسته ها، واقعا ۹۹.۹۹ درصدشون در فایلهای سفرنامه دارم میبینم که استاد و مریم عزیز و مایک مهربان دارن و مردم آمریکا به صورت واقعی دارن تجربه میکنن. از احساس خوبی که در هر لحظه دارن و نگاه زیباشون و هماهنگی ای که با درون خودشون ایجاد کردن تا در ادامه این روند روابط عالی تا آزادی و در صلح بودن افراد، از ایونت های موسیقی تا رستوران های عالی. از دیدن ساز های فوق العاده تا ماشین های عالی، از نظم و مکان های سرسبز تا خیلی چیزهای دیگه. واقعا خیلی چیزهای دیگه. کامنت تو دقیقا این موضوع رو توی ذهنم روشن کرد که دلیل هدایت ما به این مکان همون تضادهایی هست که هممون به نوعی بهشون برخورد کردیم و «تصمیمی» که گرفتیم که شرایط رو «تغییر» بدیم و به خواسته هامون توجه کنیم و راهی برای رسیدن به اونها ایجاد کنیم. دلیل حضور من در سفرنامه همینه. حتما دلیل حضور شما در سفرنامه هم همینه. خواسته هایی که از خدای خودمون در قلبمون خواستیم و ناامید نشدیم و گفتیم حتما یک راهی داره و اون داره از طریق دستانش مسیر رو بهمون نشون میده و باورها رو در ما ایجاد میکنه. باید بتونیم در این مسیر ذهنمون رو کنترل کنیم. باید بتونیم. سپاسگزارم به خاطر کامنت فوق العادت.
نکته مثبت کامنتت سپاسگزار و قدردان بودنت و همچنین این عشقی هست که نسبت به ایجاد کردن روابط خوب با خانواده خودت داری، امیدوارم بهترین روابط رو در زندگیت ایجاد کنی و به همه خواسته هات برسی.
سلام خانم شایسته مهربان سلام ” بانوی کوه ” اگر امکان دارد اون فایل غار را زودتر بگذارید
و واقعا از شما بی نهایت تشکر میکنم به خاطر این سفرنامه .
به خدا در این سفر نامه میشود از هر دقیقه اش ، دوسه صفحه نوشت
خدای عزیزم ، آن مهربان من ؛ تمام وجودت را غرق در نور کند غرق در سلامتی کند
این ” عشق شما ” مثل خدای مهربانم ” وصف شدنی ” نیست
چقدر کار بزرگ و الهی کردید به نظرم اسمش را بگذارید ” الهی نامه ”
این کار شما به خیلی ها کمک کرد که بشناسند آمریکا را .
توی این فایلها ؛ آدم حس میکند اونجا زمین نیست اونجا فصلها نیست . همش بهار است
توی این سفرنامه ما خزانی ندیدیم لااقل زمینی که مثل اینجا تابستان باشد وبعضی جاها سبز باشد همش بهار است
از فایلهایت ” هدایت ” می بارد
از فایلهایت ” زیبایی ” فریاد میزند
” آگاهی ” میبارد معجون وشراب ” زیبایی ” برکالبد ” ما می ریزد
” کانون توجه ” تجربه میشود
این فایلها دورند از ؛ دروغ وریا وخود نمایی واغراق
این فایلها همش ” نور اندر نورند ”
” عشق ” از فایلهایت موج بر موج به سوی من می آید همش میگویم شکرت خدا جونم
آری هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است برجریده ی عالم دوام ما
به جان سید ؛ کار کردی کارستان دست مریزاد ” بانوی سردار وبانوی کوه ”
در پناه ایزد مهربان
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته دوست داشتنی، مایک فوق العاده و همه دوستان خوبم.
چقدر جاده ای که تو این قسمت برامون به تصویر کشیدید زیبا بود. بلافاصله که دیدمش یاد قدم اول از دوره 12 قدم افتادم که استاد توش گفتن تمرین ستاره قطبی آدرس جاده ای رو بهتون میده که یه جاده آسفالت وسط یه عالمه زیبایی و سرسبزیه و همینطور که دارید از آواز پرندگان لذت میبرید و سوت میزنید و از یه هوای بی نظیر لذت میبرید شما رو به نعمت ها و ثروت ها میرسونه.
وقتی این جاده رو دیدم کل زندگیم یه بار تو ذهنم مرور شد. یادم افتاد تا همین چند سال پیش من به خاطر ندونستن قانون خودم رو با دست های خودم وسط اتوبان پر از ماشین و دود و سر و صدای زندگی انداخته بودم و همش به خودم میگفتم چرا عبور کردن از این مسیر و رسیدن به مقصد انقدر سخته. به جای اینکه از وسط اون اتوبان شلوغ بیام کنار و دنبال یه راه بهتر بگردم یکسره به زمین و زمان ناسزا میگفتم و یک درصد هم به این فکر نمیکردم که خودم مقصرم که انقدر ماشین های مختلف دارن بهم میزنن و حالم بده.
اما بی نهایت از خدا سپاسگزارم که چند سال پیش از طریق استاد عباس منش GPS و Google Maps و Google Earth و هر ابزار دیگه ای که برای پیدا کردن مسیر درست نیاز داشتم رو دستم داد و گفت حالا ببینم چی کار میکنی.
اوایل خیلی برای رسیدن به این جاده عجله داشتم و چون هنوز تو اون اتوبان پر دردسر بودم هیچ وقت فکر نمیکردم بهش برسم. اما بالاخره رسیدم… با همون صبر و توکلی که از استاد و خانم شایسته یاد گرفتم… درسته هنوز اول این جاده ام اما آرامش دارم چون میدونم که مسیرم درسته. نشونش هم اینه که دارم صدای پرنده ها رو میشنوم و از سرسبزی اطراف لذت میبرم و در کل حالم خوبه. از اون دود و دم و صدای بوق های ممتد هم خبری نیست…
من بارها و بارها این عبارت رو تو انگلیسی شنیده بودم اما با دیدن نور انتهای این جاده برای اولین بار به زیبایی درکش کردم.
There is a light at the end of the tunnel
که به نظرم بهترین ترجمش اینه:
نومید مشو ز چاره جستن
کز دانه شگفت نیست رستن
کاری که نه زو امیدداری
باشد سبب امیدواری
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است
سلام الهام جان
خیلیی عالی سفر این قسمت رو وصف کردی و بخصوص به ستاره قطبی در جلسه اول قدم اول توصیفش کردی
راستی منم هم دیدم فورا یاد حرفهای استاد در ستاره قطبی جلسه اول افتادم و فورا من هم در این جا پیام گذاشتم و موضوع رو گفتم که چقدر این جلسه و این جاده شبیه همون جاده ستاره قطبی هست که استاد بهمون گفت و کلی ذوق داشتم که من چقدر زرنگم که این موضوع رو درک کردم
و چند وقته هم که خیلی دوست دارم استاد جوابم رو در پیامها بده ولی نداده و فقط امتیاز ۵ ستاره میده همونم خداروشکر
ولی خیلیی اصرار داشتم جوابم رو بده برای سوالی که داشتم : که چرا در موقعه ای که خیلی داریم از چیزی و منظره ای لذت میبریم لامکان و لازمان میشیم (در سفر این قسمت در جاده زیبا بخدا من لامکان و لا زمان شده بودم و اصلا گذر زمان رو حس نکردم و فقط لبخندم تا بیخ گوشم باز بود)
برام خیلی هم مهم بود که جواب این سوالم رو بدونم
ولی درکل اومدم دیدم بازم استاد و مریم جان جوابم رو ندادن و یک کم ناراحت شدم که جوابم رو ندادن و هم لایک نکردن چون فکر کدم خیلیی خوب بوده پیامم .با خودم گفتم این پیامم خداییش لایق لایک شدن داشت
ولی فورا گفتم بیام پیامهایی که لایک شدن ببینم شاید اونها خیلیی بهتر و روشن بینانه تر و درسهای بیشتری داشتن
و اومدم یکی یکی شروع به خوندن کردم و رسیدم به پیام شما
که واییی دیدم چقدر محشر همین موضوع ستاره قطبی رو با این جاده زیبا توصیف کردی و بعدش دلیل لایک نشدنم رو فهمیدم که همیشه خیلی خوبتر از خوب هم داریم
پیام شما واقعا من رو که به فکر و تلنگر عجیبی انداخت
دستت طلا بابت این تلنگرهای خوبی که بهمون دادی
مرسییی استاد بابت نمایش همه زیبایی ها
راستی الهام جام اگه هر زمان که وقت داشتی ممنون میشم اون سوالم درباره لامکان و لازمان رو اگه میدونی برام توضیح بدی
مرسیییی که هستی
سلام اعظم خانم عزیز. امیدوارم بتونم در حد درک خودم راهنماییتون کنم.
در مورد سوالی که در مورد «لا مکان و لا زمان» شدن مطرح کردید باید بگم که به نظرم دنبال یه سری سوالات رفتن فقط ما رو از مسیر منحرف میکنه و دونستن جوابش هیچ کمکی به ما نمیکنه. اینجاست که باید بتونیم اصل رو از فرع تشخیص بدیم. خود خدا هم تو قرآن گفته که اصلا دنبال یه سری سوالات نباشید چون علم شما نسبت به اونها اندکه. مثل این آیه:
آیه 85 سوره اسراء: وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا
و در باره روح از تو مى پرسند بگو روح از امر پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکى داده نشده است.
برای همین من خودم سعی کردم به توصیه استاد روی آیات محکم قرآن تمرکز کنم و ذهنم رو درگیر آیات متشابه و مسائل حاشیه ای که هزاران برداشت میشه ازش کرد نکنم.
در مورد اینکه استاد یا خانم شایسته پاسخ سوالات بچه ها رو به صورت تک تک تو سایت نمیدن به نظرم خود استاد تو جلسه آخر قدم اول کامل توضیح دادن. قطعا با مرور کردنش جواب سوالتون رو خواهید گرفت.
با آرزوی بهترین ها برای شما.
سلام خیلیییی متشکرم بابت همه پاسخهای نابت
سلام دوست عزیز
زمانی که شما این سوال رو مطرح کردی من خودم همین سوال و جواب که قبلنا بارها برام میامد رو مرور کردم و الان هم دوباره همین رو با آموزه های استاد و مخصوصا فصل سوم کتاب رویاهایی که رویا نیستن استاد و کتاب گفتگو با خدا این جواب الان برام بصورت یه گفتگوی ذهنی که الان در شرایطی ارام و لذت بخش و حس خوب هستم برام اومد اونم این بود :
من قبلنا فهمیده بودم که هر موقع حسم بده مثل نگرانی استرس ناراحتی عصبانیت ترس افسردگی و … یه جورایی زمان کش میاد و زمان برات طولانی تر میگذره ولی برعکس زمانی که حست خوبه مثل شادی عشق آرامش و لذت، زمان و مکان رو حتی خیلی موقع ها نمیفهمی و زود میبینی گذشت ، مثل سفرهای لذت بخش و مثلا برای خودم ورزش کردن اونم بسکتبال که خیلی زود تایم میبینم 1-2 ساعت گذشته و دارم هنوز با انرژی بازی میکنم و …
الان یاد گفته انیشتن و کشف بزرگش ینی قانون نسبیت افتادم که میگه زمان نسبیه و مطلق نیست و مثال قطار رو میزنه و … که البته در سطح درکم همینو از گفته های انیشتن فهمیدم که زمان در این جهان برای همه ثابت نمیگذره و برای یه سری ها خیلی زیاد و برای یه سری ها خیلی زود میگذره و یه مثال الان اومد اینه که مثلا دیدین که بعضی ها سر یه اتفاق به ظاهر بد مث فوت فرزند و … طرف چندین ماه و یا سال افسرده میشه و ناراحت و غمگینه و بعد که بهش نگاه میکنی میبینی 30 سالشه اما موها و چهرش و شکستگیه چهرش مثه یه 45 یا 50 ساله هاست چون برای این فرد اون چند ماه یا سال غمگینی مث چندین سال گذشته و زمان براش فشرده شده و تو عرض 1 سال 10 سال ناراحتی و غمو تجربه کرده و بدنش پیرتر شده و … اینو خودم زیاد دیدم
و برعکسشم همین طور یه سری ها رو میبینی که اکثرا شادن و لذت میبرن و حتی موفقن و میبینی 50 سالشونه اما به 35 ساله ها میمونن تو افراد موفق اینو زیاد دیدم ،بنظرم اینا چون لذت میبرن بدنشون دیرتر از زمانی که براشون میگذره پیر میشه و میبینی طرف 80 سال یا بیشتر عمر میکنه با چه بدن سالمی . مث اون مادربزرگ 95ساله تو قسمتای قبل سفرنامه که چقدر خوب مونده بود با اون سن که جنگ جهانی دوم رو مطمئنن خوب یادش میاد و به چشم دیده ولی هنوزم زندست ….
زمان برای دو نفر بصورت یکسان جلو نمیره و دلیل جوانی و شادابی و پیری و فرسودگیه افرادی با سن های یکسان ، بنظرم در طرز نگاه و باورها و خلاصه ی کلام لذت بردن یا لذت نبردن از زندگی و حس خوب یا حس بد داشتنه
ولی میگین چرا لامکان و لا زمان میشیم ؟
جوابش همین چند دیقه پیش اومد برام این بود که این بر میگرده به روح ،
چون روح انسان ها مکان و زمان نمیشناسه و روح هر لحظه تو خواب میبینیم چطور پرواز میکنه و در مکانای مختلفه و برای روح انسان زمان و مکان معنی نداره و این برمیگرده به دنیای قبل از تولد و بعد از مرگمون که ما همه چیزیم و از خداییم و این ویژگی های خداست و روح ما هم جزئی از خداست و دقیقا همون خاصیت و صفات و ویژگی های خدا رو داره به خاطر همین ما خالق زندگیمونیم ..
و تو این دنیا فقط توی این دنیا مکان و زمان تعریف شده و برای دنیای قبل تولد و بعد مرگ دیگه اینجوری نیست
طبق فصل سه رویاهایی که رویا نیستن استاد میگه ما باید با روحمون در هماهنگی قرار بگیریم و هر چه بهتر در هماهنگی باشیم با روح و فرکانس روحمون، نتیجش احساس خوب و ارامشه و هر چی تو این فرکانس و نتیجه احساس خوب و ارامش میمونیم و بیشتر تجربش میکنیم ، با روحمون که خداست در هماهنگی قرار میگیریم و هر خواسته و ارزویی که داریم با سرعت و شتاب بیشتری برامون اتفاق میفته چون به منبع وصلیم و …
که نتیجه این وصل بودن احساس خوب و آرامشه و این هماهنگی با روح ، ما رو لامکان و لا زمان میکنه و با روحمون که ویژگیش همین لامکان و لازمان بودنه یکی میکنه و اونجا اون جسم ما سالمتر و پرقدرتر و حتی اینگار نه انگار اون زمان براش گذشته ، میشه …
روح ما که از خداست و هدایتگر درون ماست هرچی ما باهاش هماهنگ میشیم و غرق در لذت بردن و حس خوب و شادی میشیم زمان و مکان رو نمیفهمیم و مث الان من فقط تایپ میکنین و نمیفهمین که بیشتر از نیم ساعته نشستین و دارین فقط درونتون رو میریزین رو صفحه کیبورد و تایپ میکنین این کامنتو …
چون به منبع و روح وصلیم و ویژگیه روح لامکان و لازمان بودنه و مثه جسممون نیست .
خلاصه هرچی با کارهایی که عاشقشیم و لذت بردن از زندگی مشغول میشیم که نتیجش احساس خوبه ،زمان برامون زود میگذره و ما دیرتر پیر میشیم ولی بسرعت هم پیشرفت میکنیم چون به منبع ینی روح و خدا وصلیم و از مکان و زمان جدا میشیم …
امیدوارم کمکتون کرده باشم
در پناه خدا شادو سلامتو در آرامش باشین .
سلام اقای دهقانی عزیز
خیلییی عالی برام موضوع رو باز کردین دستتون طلا
امروز حتما باید برم بخش سوم کتاب رویایی که رویا نیستن بخونم
مواردی که فرمودین رو هم خودمم لمس کردم و درک کردم
مثلا دیروز مشاوره داشتم برای کسی
و ظاهرا ۳ ساعت طول کشید
ولی از بس من به مباحث موفقیت و کائنات علاقه داشتم برام زمانش مثل ۱ ثانیه گذشت و اصلا زمان رو حس نکردم
مرسییی که هستین خدارو شکر بابت دوستان هم فرکانسی خوبی که براحتی باهاشون در ارتباطیم شکرررررررر
سلام دوست عزیزم بسیار دیدگاه زیبایی نوشته بودید منم دقیقا همین حسو دارم که جاده ای که استاد میگرو پیدا کردم فقط باید به تمریناتم ادامه بدم و این مسیر زیبا ودوست داشتنی رو ادامه بدم
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم /// نقشی به یاد خط تو ، برآب میزدم
ابروی یار درنظر وخرقه سوخته ///// جامی به یاد گوشه محراب میزدم
روی نگار درنظرم جلوه می نمود //// وز دور بوسه بر روی مهتاب میزدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت/// می گفتم این سرود ومی ناب میزدم
وقتی دلت پاک پاک باشد این خدای عزیز در همه چیز هدایتت میکند
آری راست گفت آن شیخ شیرازی که این خدای عزیزم ، به اندازه ی نخ پیر زنان هم باریک میشود
وقتی تمام خرقه ها را سوختی وبه چیزی وابسته نشدی جز روی نگار ، وقتی “مهمترین رابطه ات ” ارتباط بااین خدا بود وبه قول شیخ محمود ؛ تمام اضافات را انداختی وبا ” قلبی سلیم ” در برابر پروردگارت حاضر شدی ، آنوقت این پروردگار در کوچکترین کارها هم تو را ” هدایت ” میکند
دیشب موقع خواب گفتم خداجونم ؛ عزیزم ؛ یه چیزی بگو حالم بهتر شود
نزدیکهای اذان صبح در آن لحظه ای که “تاریکی”رخت برمی بندد و ” نور ” تمام جهان را فرا میگیرد این خدایم جوابم را داد
آری این خدا حتی در بازی کودکانه هم ظاهر میشود
گفت : ومن آنرا نوشتم در برگه ای که بوی یار میدهد وبرای شما یاران عزیز میگویم
از خواب بیدار شدم و آنرا نوشتم
چنین گفت آن یار مهربان :
سلام بر خدای مهربانم ؛ چه زیبا بر این مجسمه که ساختی وخودت را در آن پنهان کردی ، ای مهربان من ؛ لحظه هایی ناب بر این تخته سنگ می نشینی و وجودم را غرق در شادی وشعف میکنی .
امروزم را این شروع کردی که دم دمهای صبح در این کالبد دمیدی که :
چون جوهره ی وجودی تو ومن یکی است پس هنگامیکه تو ” اراده ” میکنی مثل این است که “من اراده ” کرده باشم ( این نوشته را به صورت بزرگتر از دیگر خطها به من نشان داد شکرت عزیزمن )
حال این اراده را باشرابی مثل ” وسخر لکم سموات والارض … ” بیامیز واینجا معجونی میسازی که هر جاکه رفتی ودر مسیری که حرکت میکنی وهر جا درماندی یک جرعه از آن بخور تا هزار علت ببرد
معجونی که شاعر میگوید : اگر از آن خوردی ، اندیشه ی هفتاد و دو ملت را ببرد
وصاف وپوست کنده در دستت ” عشق ” قرار دهد که فریاد برآرم :
گر اژدهاست بر ره ، عشقی است چون زمرد
تو از برق این زمرد ، وین دفع اژدها کن
خدا جونم سپاسگزارتم سپاسگزارتم سپاسگزارتم که با آن همه بزرگیت ؛ هم بازی بچه ای کوچک باده نوش جامت را کاسه میدهی ومیگویی رحیم با این کاسه بخور
مهربان من ؛ مگر در تو چه پیدا نمیشود که به دیگران پناه ببرم تا هستم باده نوش این خمم
چنان بر درگهت افتاده ام که جز خودت ؛ چیزی در این درگه ؛ نمی بینم ای مهربان من
مگر من بنده ی کوچکت ، میخواهم برایت چکار کنم ؟؟؟ که این چنین شیفته و ” عاشق ” من هستی
آری ای مهربان من ؛ راست گفت آن بنده ات در فلوریدا که : خدا عاشق ماست حواسش به ماست . جوابش همیشه مثبت است مثل خورشید به همه میتابد برایش جانی وقاتل ودلسوز و همه وهمه … فرقی ندارد
آری آن بنده ات راست گفت که ؛ تو یاریگر همه ای
عزیز دلم ؛ من میخواهم برایت چکار کنم ؟ که لحظه به لحظه دستم را میگیری و ” هدایتم ” میکنی
واینجا من ” نامردم ” که اگر این همه کمک ویاری ” تو را ” به زیبایی ونیکویی ودانایی و انداختن نام تو بر سر هر کوی وبرزن ؛ کوچک وبزرگ ؛ نندازم
سپاسگزارتم مهربان من سپاسگزارتم
ممنون رحیم جان ازین متن زیبات
واقعاا زیبا بود👌☺درود بر شما
با سلام به همگی
اقا موضوع اینه
من میخوام زیبایی و ازادی رو تجربه کنم دیگه فرقش چیه کجا، چجوری، با چ وسیله ای کی باشه کی نباشه.
اما نکتش اینه وقتی خواهان تجربه زیبایی هستی قضیه کبوتر با کبوتر باز با باز رخ میده و میبینی خود به خود ی فردی در کنارته که اونم همین حس رو میخواستش و شما خیلی طبیعی جذب هم شدین.
مثل این خانم زیبا که راننده شما بود و ارزوی مسافرت کردن و تجربه زیبایی هارو داشت و میخواست بره فلوریدا رو ببینه.
ی نکته دیگه که میشه بهش اشاره کرد اینه که اکثر افراد یجورایی دارن زندگیشون و این فرصتی رو ک دارن برای تجربه کردن اونچیزی ک دلشون میخواد رو به هر بهانه ای دارن هدر میدن مثلا ب دلیل بچه که همین خان یجا بهش اشاره کرد که حالا دخترم فارغ التحصیل میشه و…..
میخوام بگم مهم تجربه زیبایی در هر شرایطیه و هیچ بهونه ای برای اینکه ما لذت بردن از زندگی رو به هر دلیلی از دست بدیم وجود نداره.
ترس از کمبود فرصت که بگیم خب اگه این محدوده رو ترک کنم چجوری درامد داشته باشه، چجوری جایی برای زندگی پیدا کنم و…..
و نکته اینه که بدونیم خداوند به شجاعان پاسخ میده
مهم اینه همین لحظه رو از دست ندیم و شروع کنیم
شاد باشید (:
خداوند برای من کافی ست (:
انقدر این جمله رو میگم که اویزه گوش قلبم بشه (:
سلام
اومدم توی سایت هی توی سایت چرخ زدم تا یه فایل هیجان انگیز پیدا کنم( اصلا فکرشو نمی کردم امروز فایل جدید بیاد)یدفعه فایل جدید اومد ??خیلی ذوق کردم????
پیاده روی اونم به این مسافت زیاد?شما نمیذارید هیچ چیز براتون یکنواخت بشه?واین پیاده روی باعث میشه بهتر ببنید ?
گفتگوی زیبای مایک واستاد?و کلمات محبت آمیز آخر صحبتشون خیلی زیبا بود
مایک وقتی اتفاقات روی پل رو بامزه تعریف می کرد(در شرایط بد هم با دید خنده دار به موضوع نگاه کرده بود)?
خانم شایسته عزیزم :اون تضاد به وجود اومد تا این زیبایی رو بهتر درک کنیم ?
خدای من چقدر زیبا بود این جاده ??درختانی که دستاشون قفل کرده بودند توی هم که رهگذران با آرامش از اونجا عبور کنن ?? وموزیک زیبای طبیعت??
واستاد که نور پایان این راه رو دید توجه ایشون به زیباییها اینقدر زیاده که اکتفا به زیبایی درختا نکرد و دورتر هم تونست زیبایی پیدا کنه (البته بهتره بگم هدایت شد?)
عکسایی هم که گرفتید عالی بود?
سلام به دوست خوبم، نکته مثبت کامنتت که خیلی کیف کردم باهاش «درختانی که دستاشون قفل کرده بودند توی هم که رهگذران با آرامش از اونجا عبور کنن» خیلی نگاه زیبایی رو برامون گفتی، سپاسگزارم.
سلام
ممنونم از نگاه قشنگت دوست خوبم
من ایمیلتون ندیده بودم وقتی قسمت بعدی سفرنامه دیدم جمله منو استفاده کردید خیلی ذوق کردم?
وبعد رفتم کامنتای قبلی خودتون از پروفایلتون بخونم این پیامتون رو دیدم?
خلاصه ممنونم انرژی مثبت دلچسبی بود?
سلام به تورلیدرهای سفر قشنگمون : استاد، خانم شایسته و مایک عزیز
و سلام به تو هم فرکانسی قدیمی و جدید
برای اینکه بهتر متوجه بشم وسعت شهر کلمبوس چقدره یک بررسی کردم:
بچه ها این شهر از شهر تهران یک کم کوچکتر است.( ۱۸۰ کیلومتر مربع)
مساحت تهران=۷۳۰ کیلومتر مربع
مساحت کلمبوس= ۵۵۰ کیلومتر مربع
حالا یک مقایسه ی جمعیتی
تهران در سرشماری ۲۰۱۶= حدود ۹ میلیون نفر
کلمبوس در سرشماری ۲۰۱۷= ۸۷۹،۱۷۰هزار نفر یعنی ۱۲۰،۸۳۰ ( صد و بیست هزار و هشتصد و سی نفر ) لازم داره تا بشه ۱ میلیون نفر.
اینطوری برام بهتر جا افتاد که چه جوریه. بعد تصور کردم در شهری به وسعت تهران جمعیت اینقدر باشه چه کیفی میده، چقدر آرامش بیشتره، ترافیکی دیگه وجود نداره . و شاید همیشه مثل روزهای عید نوروز میشه از نظر خلوتی .
اسم این شهر از کریستف کلمب گرفته شده . بچه ها در زمان کلمب اروپایی ها برای رفتن به هند فقط یک راه را بلد بودند و وقتی کلمب گفت مستقیم به طرف غرب بریم و از اقیانوس اطلس بگذریم تا به آسیا برسیم تحویلش نگرفتند. ( ببینید همون که استاد میگن : در اصل یک ایده بهش الهام شده بوده که کاملا غیر منطقی به نظر می آمده اما بهش عمل کرد ، هدایت شد و نتیجه اش کشف این سرزمین شد) به نظرم باور فراوانی مردم آن زمان در جهان خیلی ضعیف بوده بخاطر همین مدام سرزمینهای دیگر را استعمار و استثمار میکرده اند. و ما میتونیم پیشرفت این باور را متوجه بشیم. باز به تاریخ رجوع کنید می بینید چه کشورهایی کمتر این باور را داشته اند و آن زمان چگونه زندگی میکرده اند و حالا در مقایسه با سایر کشورها چگونه زندگی میکنند.
مثلا از قرن ۱۰ میلادی مهاجرانی که به کشور هلند امروزی وارد شده بودن شروع کردن به ساخت دریابندها برای جلوگیری از سیل و به مرور خشک کردن آب دریا و ایجاد یک سطح مناسب برای خانه ساختن و کشاورزی و… ببینید بعد هی ایده ها بیشتر میشه و مهاجرین بهبود ایجاد میکنن تا دیگه زمان ناپلئون ، دزیره ( که عاشق ناپلئون بوده) وقتی میره هلند تعجب میکنه از اون سبک زندگی و اینو در خاطراتش مینویسه.
به این فکر کردم که در مدت ۵۲۶ سال سرزمین مهاجران دیروزیِ امریکا که با سبک دیگری بود اکنون تبدیل شده به یکی از متفاوت ترین کشورها. درسته که برای سرخ پوستان هم کلی تضاد بوجود اومد و بعدش هم کلی جنگ های داخلی . ۳۵۷سال بعد از کشف این قاره زمان بُرده تا وضعیت سرخ پوستان مشخص بشه.
فقط خدا میدونه در این بازه ی زمانی کدام یک از اقوام سرخ پوست توانست احساس خودش رو در برخورد با این تضاد بهتر نگه داره و تمرکز کنه روی نکات مثبت…بعد چه تعداد از مهاجرین با سرخ پوستان ازدواج کردند و از هم تأثیر پذیرفتند.
جمله ی استاد
“شکل جهان هستی همینه با برخورد به تضاد خواسته ها مشخص میشه…ظلم،فقر، جنگ، بدبختی،بیماری جزئی از این جهانه،ما نمیتونیم حذفشون کنیم.ما نمیتونیم اونا رو نابود کنیم.ولی ما میتونیم تمرکز کنیم بر روی خواسته هامون و به سمت خواسته هامون بریم”
صحبتهای استاد درباره ی فراوانی و گسترش جهان برام بیشتر قابل فهم شد. همین یک نقطه از امریکا چقدر میتونه جای رشد و پیشرفت داشته باشه.
به امید هدایت خودم به راه راست، راه کسانی که خداوند بهشون نعمت داده است. دوستتان دارم.
سلام دوست عزیز
سپاس فراوان ازدیدگاه ارزندتون و به اشتراک گذاشتن این تحقیق زیبا با ما..بااارزوی بهترینهابرای شما
درود بر شما دوست عزیز، اونقدر روی باور فراوانی و گسترش و بهتر شدن جهان در ذهنم اثر گذاشته که حد نداره. تازه الان درک میکنم چرا استاد میگویند بروید تحقیق کنید. خیلی ایمان را قوی میکند. و بسیار هم هدایتی این بررسی صورت گرفت. و یکی دیگر از لایه های سیمانی مغزم را شست.
خوشحالم که برای شما نیز مفید بوده است.
شاد و تندرست باشید.
سلام سلام
به خدا کلی از این فایل لذت بردم. اون عکس اول فایل که استاد از مایک عزیز گرفتن خیلی زیبا بود.. پر از نور، زیبایی و رنگ.. مثل اینکه پشت سر مایک رو یه نفر به زیبایی نقاشی کشیده بود. عاشق مسیر پیاده رویتون شدم فوق العاده زیبا و رویایی .. عالی بود .. نمیگم خسته نباشید چون مطمئنم پر از انرژی و هیجان هستید و خستگی توی وجود شما راه نداره و این عالیهههههه. خوش باشید عزیزان..
سلام به دوستان همفرکانسی عزیزم
خدارو شاکرم و باز هزاران بار شاکرم بابت اینهمه زیبایی که بهمون هدیه داده و روز به روز بیشتر و بیشترش میکنه.
خداوند رو شاکرم بابت خانم شایسته عزیز که واقعا شایسته قدردانیست بابت این زیبایی هایی که به ما نشان میدهد.
خیلی ذوق میکنم که هرروز میتونم زیباییهایی که برای ما اماده میکنید نگاه کنم .این قسمت علاوه بر خود زیبایی هایی که داشت فقط تنها خودت عکس این قسمت که استاد و مایک عزیز دستشون توی دست هم بود چنان شوق و ذوقی در دل من بیدار کرد که باید تا روزها بشینم و سپاسگذار این عکس باشم.چرا ؟ چون واقعا ندیدم پدری با فرزندش اینجوری برخورد کنه.منکه شخصا هررررموقع میخواستم کنار پدرم راه برم بهم گفتن یکم فاصله بگیر که چشم میخورین.دیگه بقیشو خودتون تا ته بخونین. استاد الگوی منه در همممه جنبه های زندگی ام.
این قسمت زیبایی های زیادی داشت اما من بیشتر تمرکزم رو نحوه برخورد استاد با مایک و همچینن نحوه صحبت کردن مایک با استاد وقتی داشتند تلفنی باهم صحبت میکردن.این باور رو در من ایجاد میکنه که میتونم با فرزندم دوست باشم.در کنارش باشم.باهاش باشم و در عین حال رهایش کنم که خودش پرواز کردن رو یا بگیره و خودش برای خودش تصمیم بگیره. وقتی که مایک داشت با راننده اوبر چنان راحت و با اعتماد بنفس صحبت میکرد من ذوق کردم.آخه همیشه توی گوش ما خوندن زیادی با کسی گرم نگیر و از این حرفا …
واقعا ازتون از صمیم قللللب ممنونم بابت این سفر که اجازه دادین علاوه بر اینکه زیبایی های این جهان رو ببینیم ، زیبایی های یک زندگی و نحوه زیبا زندگی کردن رو به ما بیاموزید.
خداوند رو سپاسگزارم بابت شما و سپاسگزارم بابت اینکه مارو به این زیباییها هدایت میکند.
سالم و شاد و ثروتمند باشید.
سلام دوست گرامی، کامنت شما من رو یاد خودم قبل از برنامه سفر به دور آمریکا انداخت. من یک عالمه عکس از خواسته هام آماده کردم و اونها رو تجسم میکردم و دنبال راهی برای رسیدن بهشون بودم. از فایلهای استاد و منطق سازی براشون استفاده میکردم. خلاصه هر چی آگاهی داشتم رو به کار گرفتم تا بتونم آنچه که میخوام رو در زندگیم بدست بیارم. دلیل تمامی اون خواسته هایی که تصاویرشون رو در یک فولدر گذاشته بودم و به زیبایی هاشون توجه میکردم «تضادهایی بود که تو زندگیم بهشون برخورده بودم» و «زیبایی هایی بود که در جهان دیده بودم اما در زندگی من نبود و من میخواستمشون» خیلی از اون خواسته ها، واقعا ۹۹.۹۹ درصدشون در فایلهای سفرنامه دارم میبینم که استاد و مریم عزیز و مایک مهربان دارن و مردم آمریکا به صورت واقعی دارن تجربه میکنن. از احساس خوبی که در هر لحظه دارن و نگاه زیباشون و هماهنگی ای که با درون خودشون ایجاد کردن تا در ادامه این روند روابط عالی تا آزادی و در صلح بودن افراد، از ایونت های موسیقی تا رستوران های عالی. از دیدن ساز های فوق العاده تا ماشین های عالی، از نظم و مکان های سرسبز تا خیلی چیزهای دیگه. واقعا خیلی چیزهای دیگه. کامنت تو دقیقا این موضوع رو توی ذهنم روشن کرد که دلیل هدایت ما به این مکان همون تضادهایی هست که هممون به نوعی بهشون برخورد کردیم و «تصمیمی» که گرفتیم که شرایط رو «تغییر» بدیم و به خواسته هامون توجه کنیم و راهی برای رسیدن به اونها ایجاد کنیم. دلیل حضور من در سفرنامه همینه. حتما دلیل حضور شما در سفرنامه هم همینه. خواسته هایی که از خدای خودمون در قلبمون خواستیم و ناامید نشدیم و گفتیم حتما یک راهی داره و اون داره از طریق دستانش مسیر رو بهمون نشون میده و باورها رو در ما ایجاد میکنه. باید بتونیم در این مسیر ذهنمون رو کنترل کنیم. باید بتونیم. سپاسگزارم به خاطر کامنت فوق العادت.
نکته مثبت کامنتت سپاسگزار و قدردان بودنت و همچنین این عشقی هست که نسبت به ایجاد کردن روابط خوب با خانواده خودت داری، امیدوارم بهترین روابط رو در زندگیت ایجاد کنی و به همه خواسته هات برسی.
سپاسگزارم.
به نام خدای هدایتگر
سلام به استاد عزیز و مریم مهربان و مایک دوست داشتنی
اول از همه عکسی که در شب از مایک انداختید خیلی با وضوح کیفیت همراه بود.
چه فوکوسی به به عالی عالی???
خدارو شکر بابت اینهمه پیشرفت تکنولوژی که این دوربینها حتی بهتر از چشمهامون تصویر و بهمون نشون میده.
صفحه ی دکستاپتون exactly دقیقا مثل صفحه ی دکستاپ و صفحه ی گوشی امه.??
مسیرهای پیاده روی چقدر جالبه که فقط مخصوص ما آدماست و ماشین دیده نمیشه.و خیلی راحت و امنیتش بیشتره ??
uber که سفارش دادید black Chevrolet Cruze مثل اسنپ خودمون که من خداروشکر تقریبا هر روز ازش استفاده می کنم و کارها رو برامون آسون تر کرده?
وصحبتهایی که با راننده تون رد و بدل شد
که کجا میرید we want to going to downtown , walking,and sleep
The best places downtown Especially. They
just built a bridge like
ضمنا استاد اون پل چه پلی بود؟ اسمشو پرسیدید که فقط یک پل مانند بود ندیدیم!!?
و مایک عزیز:
?Did you like California
از کالیفرنیا گفتید و که راننده گفت پر زرق و برق بود
لوس آنجلس و سن خوزه که گفتید خوبن اونجا
But we love florida
اما ما عاشق فلوریداییم???
Yeah
آفرین به مایک و چقدر عالی انگلیسی صحبت می کنه????
وخدااای من به قول استاد ببییییین چه هیولاییه
اون دریاچه و غروب خورشید خدایااااا شکرت
جنگل و جاده ی مخصوص وااااای چقدر طبیعت زیبایی بود
و فقط اختصاص داشت به شما سه عزیز
صدای جیرجیرکها ته اون درختها چی می گفت معلوم نیست در قسمت بعدی چه زیباییهای دیگه ای رو در انتهای این جاده ی عشق ما مشاهده می کنیم.
به امید خدا ادامه رو در قسمت بعدی خواهیم دید.
سپاسگزارم از این قسمت و تهیه و تدوینش.
خدایا شکرت که زیباییهای این جهان بی نهایته.
??????
”
سوره مبارکه ابراهیم آیه ٧
لَاِنْ شَکَرتُم لَازیدَنَکم و لان کَفَرتم اِنّ عذابی لَشدید
اگر شکر نعمت را بجا آورید شما را زیاد می کنم و اگر نعمات را کتمان کردید و کفر ورزیدید برشماست عذابی شدید
١-وقتی ما نمی توانیم یک نعمت را بشماریم آیا شکر آنرا که علی الدوام به آن امر شده ایم می توانیم بجا آوریم؟
٢-شکر یعنی زیاد و پُر دیدن نعمت و قلبا از آن نعمت خوش بودن و اعضاء و جوارح را برای مصرف صحیح بکار گرفتن است.
٣-اگر نعمت اسلام به چشم شما بیاید من نعمت ایمان را به شما می دهم
لازیدنکم یعنی خودتان را زیاد می کنم و زیاد شدن شخصیت و وجود شما به مومن شدن و قابلیت ایمان و دلدادگی به حضرت حق است .
(شما نباید مسلمانی و ایمان خود را عادی ببینید و باید بابت آن خیلی خوش و شاکر باشید.