سفر به دور آمریکا | قسمت ۶۵ - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)

سلام به عزیزای دل و استاد دوست داشتنی و خانم شایسته عزیز

یه عادتی که دارم اینه که وقتی میخوام کامنت بزارم اول کامنت خودمو مینویسم بعد شروع میکنم به خوندن نظرات بچه ها

شروع فایل با شماتیک خوشگل رودخونه اوهایو همراه بود و بازم چه جالب خروجیهای رود به شهرم زده بودن

نمیدونم به چه شکل به زبون بیارم این همه زیبایی رو زبانم قاصر به خدا هر وقت میخوام بیام و کامنتی بزارم اینقدر محو عشق و زیبایی و فراوانی میشم از ذهنم میپره که چی میخواستم بگم همینکه در لحظه دیدن دارم لذت میبرم همینکه خودمو سپردم به جریان هدایت الهی همینکه آزاد و رها از هر وابستگی به متعلقاتم دارم محو آگاهی ها میشم همه اینها قدر و منزلتی داره که نگو و نپرس وقتی میبینم استادو عزیز دلش آزاد و رها دارن از خیابونای هر قسمت این کشور لذت میبرن و از یه ماکتم استفاده میکنن برا ادامه ذوق و احساس عالی چرا من نکنم چرا من باید برا ذهنم چارچوب در نظر بگیرم که دیگه سنی ازت گذشته بچه که نیستی و …

یاد میگیرم و نکته مهم بعد آموزش پیاده سازی در عمله که توی این مسیر زندگی حتی با کوچکترین مساله مثل عکس گرفتن از دو عشق رابطه صمیمانه ایجاد کنم با اطرافیانم???

یاد میگیرم که مثل استاد لحظه رفتن روی پل رو به عزیزم درجهت علایقش یادآوری کنم و مثل خانم شایسته عزیز یاد میگیرم که افق دید بهتری رو تو ذهنم متصور بشم که اگه میشد چی میشد ?

یاد میگیرم حتی بازارهای محلی رو طوری ببینم و یاد فراوانی کنم که الان تو زندگیم?? ??

یاد میگیرم که ببینم این بازار تو کنار رودخونه هم بهم حس خوب فروش میده و هم لذت میبرم از فضای در دسترس ق

یاد میگیرم که اگه اینها رو دیدم سپاسگزاری کنم از رب وهاب تا سرعت ورودشو بیشتر کنه تو زندگیم ??????

یاد میگیرم که حتی از دیدن اسباب بازی هم لذت ببرم و خودمو غرق در دوران کودکی و خاطرات خوشش کنم ?

یاد میگیرم که عشقمو از صمیم قلبم به درستی صداش کنم تا با گرفتن فرکانسش اونم تغییر کنه تا اگه گفتم عاشقتم مثل این دو گل بگیم در جواب منم منم ????

یاد میگیرم که خودمو توی آینه ببینم و از دیدن خودم لذت ببرم و از خودم تعریف کنم??

یاد میگیرم که از دیدن رود لذت ببرم و خودمو جای رود بزارم و همواره جاری باشم و متوقف نشم ????

یاد میگیرم که قفل دلمو فقط به خدا ببندم بعدش همه کارام خود بخود حله ???

یاد میگیرم مثل پلهای این قسمت که جدید و قدیم کنار هم بودن اصل و اساس وجودی خودمو با تکنولوژی ادغام کنم و جدا از هم نبینمشون ??

یاد میگیرم که چکش کاری کنم ذهنمو تا چشم دلش باز شه و عمق مطلبو دریافت کنه ?????

یاد میگیرم که با منبع حیات یکی بشم و بشم خود منبع که ازش فاصله گرفتم چون من جدا از منبع عشق نیستم یکی بودم که وارد کالبد جسم شدم

یاد میگیرم که مثل اون دختر از لحظه هام برای رشد علاقه ام استفاده کنم

یاد میگیرم که جاده رسیدن به هدف رو آسون ببینم تا آسون طی بشه

یاد میگیرم که عباس منشی فکر کنم عباس منشی باور کنم عباس منشی حرف بزنم عباس منشی عمل کنم

شاد باشید و ثروتمند در پناه خدای مهربون و وهاب ق