«تجربه‌های من از اعتماد به نشانه‌ام» - صفحه 115


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری
    106MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی
    23MB
    25 دقیقه

این صفحه ساخته شده تا در بخش نظرات آن‌، فقط داستان‌های‌تان درباره جزئیات و شروع مسیری هدایتی نوشته شود که با کلیک روی دکمه «مرا به سوی نشانه‌ام هدایت کن» آغاز شد.

اینکه چطور آن نشانه‌ را تشخیص دادید‌؛

و آن نشانه‌ها چه زنگ‌هایی در وجودت به صدا درآورد و به چه تصمیماتی انجامید؛
و چه پله‌های متوالی از قدم‌های پی در پی را یکی پس از دیگری به تو نشان داد‌؛
و چه «تغییراتِ از اساس متفاوت با رویه‌های قبلی‌ات» را در شخصیت و در وجودت رقم زد‌؛

و چطور از میان هزاران شیوه‌‌، روند و مسیری برایت سَرَند و غربال شد که بهترین‌، نزدیک‌ترین‌، لذت‌بخش ترین‌، پرثمرترین و قابل اجراترین شیوه با امکانات‌ و شرایط آن لحظه‌ات بود.

و در نهایت‌، ادامه دادن در آن مسیر مهارتها‌، تجربه‌ها‌، ایمان و عزت نفسی را در وجودت ساخته که بین شمای کنونی و آدم قبلی فاصله انداخته و نسخه‌ی با ایمان‌تر در شخصیت‌‌ات ساخته که گوش به زنگ پیغام نشانه‌ها و بنیان کردن تمام جنبه‌های زندگی‌اش بر جدّی گرفتنِ مسیر هدایتی‌ نشانه‌هاست.

داستان هدایت تو به نشانه‌هایی که برای حل مسائل‌تان به آنها هدایت می‌شوی‌، و قدم‌های عملی و تکاملی‌ای که در جهت آن هدایت برمی‌داری و تجربیاتی که-در ادامه- برای‌ اشتراک با این خانواده در این صفحه نوشته می‌شود‌، از دل اعتمادی ناب متولد می‌شود که‌ -حتی با وجود نجواهای ذهن‌تان-، نسبت به  ساز و کار هدایت‌گونه‌ی خداوند‌، در قلب‌تان می‌سازید و به قول خداوند:

ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
أُوْلَئكَ عَلىَ‏ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. بقره

این جریان هدایت که همواره در جهان جاری است‌، فقط آنهایی را با خود همراه می‌سازد که تقوا پیشه کرده و ذهن‌شان را کنترل می‌کنند و به نشانه‌ها اعتماد می‌کنند و تسلیم‌ مسیر هدایت‌شان می‌شوند و  رستگاران‌ و متبرّک شدگان آنها هستند.

زیرا خداوند هرگز برای یاری ما‌، قوانینش را نقض‌، معلق یا موقتاً غیر فعال نمی‌کند‌، بلکه به شیوه‌های کاملاً طبیعی‌، منطقی و هماهنگ با سازو کار جهان‌ هدایت خود را به سمت‌تان جاری می‌سازد.

ما از طریق ایده‌ها و نشانه‌هایی هدایت می‌شویم که  به واسطه‌ی قرار گرفتن یک کلمه یا جمله‌، یا خواندن داستان و تجربه‌ای که برای‌مان الگو می‌شود‌‌ و مرز ناممکن‌ها را در ذهن‌مان جابه جا می‌کند‌، یا راهکاری که دیگری برای مسئله‌ای متفاوت اجرایش کرده‌، یا گوش دادن به یک فایل و درک یک مفهوم از آن و…‌، به ما الهام می‌شود.

نقطه مشترک این نشانه‌ها این است که‌ همه‌ی آنها‌، «پیغامی واضح از اولین اقدام برای حل مسائل‌مان» را در دل خود دارند.

پیغامی که فقط و فقط برای خودمان و از طریق خودمان قابل تشخیص و قابل درک است.

زیرا این وعده‌ی خداوند است که:

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

گفتيم همگى از بهشت فرود آييد، پس چون از جانب من هدايتى براى شما آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند هرگز بيمناك و اندوهگين نخواهند شد. بقره 38

نکته مهم:

در راستای هدف‌ما درباره نظم بخشیدن به محتوای سایت‌، در این صفحه فقط نظراتی منتشر می‌شود که درباره داستان و مسیر هدایت شده‌ای که به واسطه استفاده از دکمه «مرا به سوی نشانه‌ام هدایت کن» نوشته‌اید.

منتظر خواندن داستان‌ها و روندی هستیم که در مسیر هدایت‌تان طی می‌کنید و نتایجی که پله به پله شما را رشد و به مرحله‌ی بالاتر هدایت می‌کند.

وقتی از قدرت کانون توجه‌مان برای دیدن‌، به خاطر آوردن و مرور کردن مسیر این هدایت استفاده می‌کنیم‌، یعنی با نوشتن درباره جرئیات این مسیر‌ و به اشتراک گذاشتن با سایر اعضای خانواده‌‌مان‌، صدق بالحسنی می‌شویم‌، آرام آرام‌، جنس محکم‌تری از ایمان و یقین در وجودمان نهادینه می‌شود که جانمایه و شخصیت ما را تغییر می‌دهد و به قول قرآن‌، چشمان‌مان را برای تشخیصِ بهتر و دقیق ترِ نشانه‌های هدایت بیناتر می‌کند.

1828 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فرزانه موسوی گفته:
    مدت عضویت: 463 روز

    سلام

    استاد

    سلام مریم جان

    سلام دوستان عزیز

    نشانه امروزم بسیار زیبا بود

    قسمت 88 سفر به دور آمریکا

    خیلی خیلی خیلی ممنون

    اولین بار دیدم و بسیار زیبا بود

    پراز زیبایی پراز ثروت پراز نعمت های خداوند استاد خیلی شما فوق‌العاده هستین مریم جان هم با اون صدای گرما بخشش بسیار گزارش خوبی میده درود برشما

    و فیلمبرداری فوق‌العاده مریم جان بسیار عالیه

    و از زیبایی ها بگم که بسیار بسیار امید و زندگی بخشه واقعا من بسیار لذت بردم

    استاد موفقیت جدید تان را تبریک میگم این زمینه رو فراهم کردید ک ما بتونیم این نشانه های فوق‌العاده را بیان کنیم که از توحید و یگانه پرستی هست … خداوند از شما راضی باشه و اینهمه خدمت زیبا را بما میکنید میلیارد میلیارد برابر برگردونه به زندگی زیبات

    من خیلی دیدم به جهان دورنم باز شد .که زیبایی ها بینهایته ثروت ها بینهایته نعمت های خداوند بی نهایته فقط کافیه ما باور کنیم تجسم کنیم و خداوند زمینه را فراهم کنه

    بسیار سپاسگزارم از همه دوستان که زحمت کشیدن در این گروه فوق‌العاده توحیدی

    خدا یارو نگهدار همه ای شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    محمد جواد شهیدی گفته:
    مدت عضویت: 1305 روز

    سریال زندگی در بهشت قسمت 155

    خیلی جالبه واقعا خدایا شکرت که قبلش هم داشتم با یکی از دوستان دقیقا درباره همین تضاد ها صحبت میکردیم که چقد کمک میکنه به چقد خوبه که ما بهتر خواسته هامون رو بشناسیم و جلوگیری کنیم از ی سری اتفاقات واقعا قشنگه این همه نظم قانون واقعا دقیق واقعا زیباست خدایا شکرت بابت نظم شکرت.

    بعد از هدایت از خداوند زدن روی دکمه مرا به سوی نشانه ای ام هدایت کن؛ تا اخر این ویدیو میگفتم چیزی که بهش نیاز دارم چرا نمیگه؟ و بعد یهو اخرش بله این همون چیزی که نیاز به شنیدنش دارم ؛ رسیدن به تضاد ها برای ما بسیار خوبه و باعث روشن شدن خواسته ماست و میفهمیم میتونیم خواسته بهتری بخوایم و هر لحظه برای رسیدن به اون اهداف بهتر بهتر عمل کنیم حتی دور از ذهن ما باشه و به مراتب قشنگ تر؛ من با تضاد هایی که در شغلم داشتم در این ماه ها بلاخره فهمیدم که باید جایگاهم رو تغییر بدم و به حوزه جدید تری پا بزارم و میبینم این خیلی بهتره و هر لحظه باید تلاش کنم که باور هامو با خواسته هام یکی کنم ممنونم از الله یکتا بابت این همه اگاهی در پناه الله یکتا جانان دل ها شاد سلامت در دنیا اخرت باشید بوس به کلتون🫂

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1182 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان خوب خودم

    این داستان امروز من است

    اکنون که در حال نوشتن این فایل هستم من در مغازه خودم مشغول به گوش دادن به فایل های استاد هستم

    اکنون من خودم صاحب کسب و کار خودم هستم

    من خودم برای خودم تصمیم می گیرم و خودم کارفرمای خودم هستم

    اکنون من می دانم که همه چیز در دستهای خودم و باورهای خودم است

    فایل های باورهای ثروت ساز

    روزشمار تحول زندگی من واقعا برای من معجزه بود

    همه چیز برای من از زمانی شروع شد که خواستم تغییر کنم

    جهان هستی هم مقدمات این راه را برای من هموار کرد

    یک فایل از استا عزیز و یک بیت از آن فایل زندگی من را رقم زد

    همیشه ترس داشتم

    دنبال یک حمایت کننده و یک حمایتگر بودم

    آنوقت همیشه محتاج دیگران بودم

    این بیت شعر در من غوغا کرد

    تو خود پای به راه در نه و هیچ مپرس

    خود راه بگویدت که چون بایدت کرد

    وقتی که این را شنیدم با خودم گفتم من می توانم و تنها کافی است که حرکت کنم

    قدم در راه گذاشتم

    دیگر به فردا و اتفاقات آن فکر نکردم

    به خود او سپردم

    در این میان دوره شیوه حل مسائل واقعا برای من کارساز بود

    واقعا به این درک رسیدم که ریشه حل همه مسائل در دل خود آن مسئله است و بی هیچ چون و چرایی من تسلیم شدم و علت وقوع آن را پذیرفتم

    می دانم که خودم خالق زندگی خودم هستم و این در دوره عملی دستیابی به رویاها به وضوح استاد برای من تشریح کردند

    همه چیز از زمانی شروع شد که خواستم تغییر کنم و دوره احساس لیاقت در این وسط برای من یک سکوی پرش بود و در نهایت با دانستن قوانین ثابت بر این جهان که آنهم در دوره کشف قوانین زندگی برای من به وجود آمد خودم برای خودم یکی از موفقترین کسانی شدم که اکنون در زندگی خودم صاحب کسب و کار شخصی خودم هستم و چقدر این حس و حال برای من عالی و فوق العاده است

    خداوند را ممنون هستم که من را در این راه هدایت کرده است و به من این امید را داده است که فقط کافی است که قدم بردارم

    زیبایی اطراف خودم را ببینم

    تمرین ستاره قطبی در دوره دوزاده قدم برای من یک معجزه بود تا هر روز حال خوب را تجربه کنم

    آنوقت من با خودم عهد می بندم که همیشه زیبایی ببینم و جز زیبایی چیزی را دریافت نکنم

    من می توانم

    این باور را در تمام فایل های استاد چه دانلودی و چه دوره ها اکنون کسب کرده است

    کسی است که همیشه در حال هدایت کردن من است

    کافی است که از او بخواهم

    سپاس از خدای هدایت گر خودم

    جهان ما پر از فراوانی است

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    مسیحا گفته:
    مدت عضویت: 271 روز

    سلام خدمت استاد وخانم شایسته عزیزم

    خدارا سپاسگزارم بخاطر مسیری پر از روشنایی وبرکت که هرلحظه لمسش میکنم وبا ذوق روزهاموسپری میکنم

    من چند ساله که فایلهای رایگان شمارو میبینم و با همین فایلهای رایگان واقعا هر سال که میگذره اون آدم قبل که بودمو نمیشناسم یک دختر عصبی وناامیدبودم بعد از مرگ همسرم با یک فرزند که هیچ پشتوانه ای نداشتم نه خانواده خودم ونه همسرم واصلا نمیدونستم کار کردن خانم وکسب درآمد وزندگی وهیچ چیز .16 سالگی ازدواج کردم و زود فرزندم به دنیا آمد و20سالگی همسرم از دنیا رفت .در سخت‌ترین روزهای زندگیم که فکر میکردم زندگی فقط سختی وجنگیدنه و من هرروز بدبختتر هستم با یک فرزندو مستاجر و یک شخصیت عصبی وپر از خشم بااستاد عباسمنش آشنا شدم .وقتی به صحبت‌های ایشون گوش میدادم باورم نمیشد که دنیا وزندگی میتونه انقد زیبا باشه وما میتونیم خالق زندگی خودمون باشیم وگذشته من هم خودم خلقش کرده بودم.

    با کار روی باورهام شغلی پیدا کردم که هر چند سخت بود ودر کنارش دانشگاه رفتم و ارشدم گرفتم واون آدم عصبی و نا امید را الان همکار ودوستان وقتی میخوان منو معرفی کنن میگن وای همون خانم مهربان که همیشه آرامه ولبخند داره وپر از امید و انگیزس.هر بار که مدارم بالا می‌رفت جایگاهم رااز نظر کار و الک کردن دوستان اطرافم تغییر میدادم .وهر سال ارتقا شخصیتمو میبینم که دوستانم از آدم‌های معمولی که در جمعشون هیچ رشدی در من شکل نمی‌گرفت همه از اطرافم دور شدن و جاشون به طور معجزه وار با انسان‌هایی که دستانی از خداوند برای رشد من بودن عوض کردن.کسی در قلبم گفت مهاجرت کن از تهران به شهرستان با اینکه من فکر میکردم که شهرستان کوچیک وضعیف هست و اشتباهه ومن باید تلاش کنم که به بالا شهر تهران برم ولی قلبم چیز دیگه میگفت وگوش گرفتم این ندا را.

    چن ماه بیکار بودم در شهرستان وبیمه بیکاری میگرفتم ولی خیلی سخت بود زندگی ولی هزینه هام کمتر شده بود چون زندگی در تهران هزینه بالا بود.

    هدایت شدم به یک کارخانه ومنشی شدم با اینکه مدرک ارشد داشتم و دنبال ارتقا بودم ولی قلبم گفت به ظاهر شاید تو منشی باشی ولی اینجا دستانی از خدا منتظر تو هستند.ومن آنجا به خاطر اینکه زبان انگلیسی تسلط داشتم با تاجرهایی که با ما کار میکردن مسول فروش وصحبت با آنها شدم و بعد از چند وقت یک تاجر پیشنهاد داد که من به شما خیلی اعتماد دارم و میخواهم مشاور من در ایران باشید با درآمد خوب و سفرهای زیادی بروید به کشورهای دیگر برای تجارت کار من.من اصلا خارج کشور نرفته بودم .الان من به لطف پروردگارم از یک زن تنها و بدون هیچ سرمایه ای با یک فرزند با گوش دادن به ندای قلبم تبدیل شدم به یک تاجر که حتی آن تاجرهای خارجی من را به اسم مدیر خود صدا میکنن.هرروز وهر لحظه سپاسگزارم پروردگارم هستم بخاطر دستانی از خودش که در زمین برای من می‌فرستد

    استاد در سخت‌ترین شرایطم در تهران در مترو در بی آر تی وهمه جا فقط صدای شما آرامش میداد بمن و تمدید پیمان میکردم با قلبم برای روزهای روشنم

    منت خدای را عزوجل که طاقتش موجب قربت است وبه شکر اندرش مزید نعمت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    محمد جواد شهیدی گفته:
    مدت عضویت: 1305 روز

    هر آنچه که دارم از اوست

    به خداوند یکتا شاد سلامت در دنیا آخرت باشید بوس به کله همتون:)

    تجربه من از اعتماد به نشانه ام :

    از اینکه همیشه در روابطم با شریک عاطفیم به مشکل میخوردم خسته شده بودم .

    از اینکه همیشه در محل کارم مورد تحقیر قرار میگیرم خسته شده بودم .

    از اینکه همیشه با عزیزه دلم هر چند وقتی یبار به مشکل میخوردم خسته شده بودم.

    و از خدا هدایت خواستم و در کنارش به خداوند یکتا گفتم ای جانان من نمیدونم باید کدوم فایل استاد رو بعد عزت نفس بخرم هدایتم کن ؛ به من بگو که چگونه از این شلوغی های ذهن خسته بشم چگونه بفهمم ایراد کارم کجاست که من چند وقتی یکبار بیکار میشم یا ماهی یکبار با عزیزه دلم به مشکل میخورم و این هی تکرار میشه و خداوند یکتا منو به این قابلیت قشنگ سایت هدایت کرد کلید کردم ؛ و بعد از چند ثانیه ( که البته به دلم افتاد که الان وقتشه برو بزن ببین کجا میبرتت سایت) وارد فایل الگو های تکرار شونده شدم !!! خدایا معرفت و نظم جهانتو قربون چقد این نظم دقیقه خدایا سپاسگذارم ازت ؛ و در این فایل هم فهمیدم که من چرا هر چند وقت یکبار ی سری اتفاقات تکراری برام میوفته و بعد از اونم فهمیدم که در جواب درخواست من از خدا ؛ کدوم فایل دوره تهیه کنم بعد عزت نفس ؛ دوره کشف قوانین به من پیشنهاد شد دوستان به نشانه ها اعتماد کنید و ببینید چه جوری ایمان به کجا شمارو هدایت میکنه ؛ با یک کلید به دو سوال من جواب داده شد و از الله یکتا سپاسگذارم که من رو با این سایت دقیق و استاد عزیزمون آشنا کرده خدا بهتون برکت و نعمت هر آنچه که میخواید بده با این طراحی زیبا خدارو شکر میکنم که با شمام بوس به کله همتون خدانگهدار.🫂

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 705 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 25 آذر رو با عشق مینویسم

    إِلَهِی وَ رَبِّی مَنْ لِی غَیْرُکَ

    ای معبود و صاحب اختیار من، من به جز تو چه کسی را دارم

    امروز صبح که بیدار شدم و نمازمو خوندم ،درمورد همون موضوع جمعه که از فایل استاد درک کردم که گفت اگر خواسته تون رو بگید ، که من اینو میخوام، و بگید حتما باید این باشه ،مسیر رو اشتباه میرین

    صد در صد اشتباهه

    و در مورد یه موضوع گفت صد در صد اشتباهه و باید قصد پشتشو از خدا بخواین ، نه اینکه بگین حتما اینو میخوام

    اینارو یادم آوردم و نمیدونم چی شد یهویی به سجده رفتم و گفتم کمکم کن میدونی که چی میگم ، در مورد روز جمعه و شعری که بهم نشونه دادی جز تو کسی رو ندارم تو کمکم کن تا کامل رها بشم از خواسته ام ، اینو گفتم یهویی به زبانم جاری شد من لی غیرک

    إِلَهِی وَ رَبِّی مَنْ لِی غَیْرُکَ

    اصلا معنیشو نمیدونستم ،قبلا شنیده بودم، شاید یادم نمونده بود

    تو گوگل سریع نوشتم ببینم چیه

    متعجب بودم که چرا به زبانم جاری شد

    وقتی معنیشو دیدم

    ای معبود و صاحب اختیار من، من به جز تو چه کسی را دارم

    من اینو به زبون خودم به فارسی گفتم ، اما به زبان عربیش هم به زبونم جاری شد

    من قبلا تو فایلای رایگان اینو شنیده بودم که استاد میگفت صد در صد راهتون اشتباهه ،اگه در مورد خواسته تون بگید که میخوام این باشه ،

    اما مقاومت داشتم ،میترسیدم از خواسته ام رها بشم ،اما در کنارش با توجه به اینکه تو این یک سال خیلی رها تر از یک سال پیش شدم ، اما ته ته دلم یه حسی داشتم که کامل رها نشدی

    و باید کلا قطع بشه شاخ و برگای اضافه ،که مونده و دلت نمیاد قطع کنی

    و میدونی که باید قطع بشه اما قدمی برنمیداری

    و من که امروز و دیروز و روز جمعه پیام خدا رو دریافت کردم که الان وقتشه که باید قدم آخر رهایی رو بردارم

    و با شنیدن حرف استاد که گفت صد در صد اشتباه میرین و نشونه دادن روز جمعه شب ، این شعر که یهویی از تلویزیون شنیدم

    محمد رضا گلزار تو برنامه اش میگفت و به طرز عجیبی من اصلا صدای تلویزیونو نمیشنیدم ،اما صدای اون قسمت حرفاشو شنیدم و گوش دادم

    شعری که خوند ، دقیق با جزئیات تو رد پای روز 23 آذر نوشتم

    یه قسمتش این بود که من وقتی خوندم دقیقا حرفی رو که ظهر تو بازار که صحبت های استاد عباس منش رو گوش میدادم به خدا گفتم ، دیگه خواسته مو نمیخوامش ، من فقط تو رو میخوام ربّ من

    کمکم کن

    و شب ، این شعر رو به من نشونه داد ، تا کمکم کنه راحت تر رها بشم و قدم آخر رهایی و قطع کردن شاخ و برگ اضافه ام رو ،بردارم

    مرد این بازیچه دیگر نیستم

    این تو و لیلای تو … من نیستم

    گفت: ای دیوانه لیلایت منم

    در رگ پنهان و پیدایت منم

    تو این دو روز ،شنبه و یکشنبه ، مدام به این فکر بودم که چجوری آخه ، قدم آخر رو، که باید ، یه سری کارای عملی هست برای رهایی بردارم ؟

    خودم خوب میدونستم که باید چه قدم هایی بردارم ،اما ترس داشتم

    در صورتی که من توی این دو سالی که پا تو مسیر آگاهی گذاشتم و یک سالش رو هست، که وارد سایت استاد عباس منش شدم ، دلیل اصلی قدم گذاشتنم در مسیر آگاهی این خواسته ام بود ، که حتی قصد نداشتم عمیقا خودم رو و یا خدا رو بشناسم

    و حاضر بودم به هر قیمتی خواسته ام رو بدست بیارم

    و اول با این نیت خواستم تغییر کنم ،البته میخواستم یه سری چیزا یاد بگیرم که یکیش بر طرف کردن خجالتی بودنم بود ،

    فقط خجالتی بودنم نبود ، خیلی تضادها بود که سبب میشد که من به خیلی از خواسته هام نرسم

    و یکی هم بلد نبودن وخوب ارتباط برقرار نکردن با آدما بود ،اینکه بلد نبودم درست حرف بزنم و منظورم رو برسونم

    چون ترک زبان بودم ، همیشه از بچگی شنیده بودم که کسایی که ترک زبانن ،نمیتونن به فارسی زبانا حرفشونو بگن و متوجهشون کنن و خیلی باورهای محدود و خیلی تضاد های دیگه

    و همین دوست نداشتن خودم

    که خیلی ضربه میزد بهم و مانع از رسیدن به این خواسته ای که داشتم میشد

    و همین سبب میشد من به خواسته هایی که داشتم نتونم برسم

    و راه رو اشتباه برم

    تا اینکه این تضاد سبب شد ، که من قدم بردارم ، اما بعد چند ماه دیدم مسیرم به کل تغییر کرد و دارم روی خودم کار میکنم و آروم تر شدم

    و رفته رفته داشتم رهاتر میشدم از اون خواسته ام

    و حالا بعد از گذشت یک سال ، خدا بهم گفت دیوانه ،لیلایت منم ، در همه جنبه ها ، چرا هنوز وابسته درخواستت هستی

    (الان یک سال گفتم

    یاد یک سال پیش افتادم

    من هدایت شدم به یه متنی

    که نوشته بود

    آن یکی آمد درِ یاری بِزد / گفت یارش : کیستی ای مُتَمَد ؟

    مثنوی معنوی

    شخصی آمد و درِ خانه معشوق خود را زد . معشوق از درون خانه پرسید : کیستی ؟ گفت منم . معشوق گفت : بازگرد . زیرا هنوز تو خامی و هنوز دَم از «من» می زنی و مدّعی عاشقی هم هستی . آن شخص بازگشت و یکسال در فراق یار ، شهر و دیار خود را رها کرد و رفت . پس از یکسال به درِ خانه معشوق آمد و در زد . معشوق از درون خانه پرسید : کیستی ؟ گفت : آن کسی که اکنون پشتِ در ایستاده نیز تو هستی . معشوق گفت : اکنون که تو ، «من» هستی درون خانه آ . آیا می دانی چرا سال قبل تو را به درون خانه راه ندادم ؟ برای اینکه دو «من» در یک خانه نگنجد .

    خدا این متن رو پارسال به داد و منو هدایت کرد به این سایت تا من درونم رو از بین ببرم

    منی که فکر میکردم منم رو از بین ببرم

    و تا جایی که تونستم قدم برداشتم و عمل کردم

    و الان نتیجه اش رو که آرامشه میبینم

    چقدر این شعر ها کاملا به هم مرتبطن

    من بعد از یکسال اومدم و این حرفو گفتم که خدا من تو رو میخوام ،منی وجود نداره ،همه توی و تو

    من دلم میخواد بگذرم از هرآنچه که مانع داشتنت در قلبم میشه

    و به یک باره گفتم دیگه نمیخوامش خواسته ای رو که تو این دو سال هنوز کمی چسبیدن بهش مونده

    دیگه نمیخوامش

    و فهمیدم که باید قدم عملی بردارم

    امسال یک بار هم این شعر رو بهم یادآوری کرد

    و الان بازم بهم یادآوری کرد

    یه حس عجیبی دارم نمیتونم بیانش کنم

    الان دارم‌گریه میکنم و مینویسم

    الان که مینویسم ساعت 00:32 روز 28 آذر شده

    من داشتم رد پای روز 25 آذر رو مینوشتم که این شعر رو دوباره یادم آورد

    و بهم گفت

    بارها تو این یکسال بهت نشونه دادم ،آفرین ، تونستی عمل کنی و رهاتر بشی ، ولی چرا هنوز درگیر هستی و سعی داری ، با اینکه میدونی مسیر رو اشتباه میری و چند وقته که تجسم میکنی و واضح میبینی

    ولی اقدامی برای رهایی نمیکنی

    میدونی شرک هست طیبه؟!

    جای من فقط در قلب تو هست و بس

    پس چرا قدم نهایی رو برنمیداری

    تو منو داری

    مرد راهم باش تا شاهت کنم

    دو «من» در یک خانه نگنجد طیبه ، فقط منم ،ربّ تو ولا غیر

    بگذر از هرآنچه که در همه جهان هستی مانع از اتصال عمیق بین من و تو میشه

    و وقتی این شعر رو خوندم گریه کردم و گفتم نمیخوامش ،من دیگه اون خواسته مو نمیخوام

    اما تو این دو روز نتونستم قدمی بردارم اما از خدا کمک میخوام

    و اون روزا که تمام فکر و ذکرم این بود که به خواسته ام برسم

    تا اینکه وارد سایت عباس منش شدم و روز به روز که گذشت و من دیدم دارم روی خودم بیشتر کار میکنم ، و یه روز متوجه شدم که نسبت به خواسته ام رهاتر شدم

    تا اینکه بعد از یکسال ،امروز به این نتیجه رسیدم که باید قدم آخر رو بردارم برای رها کردن ، خواسته ام رو به خدا بسپارم

    و اصراری برای خواسته ام نداشته باشم

    و با اینکه تو این یکسال میدونستم که درست بیان نکردم درخواستمو، ولی همچنان میخواستم و تجسم میکردم و حتی واضح میدیدم نقطه پایانی رو و لذت میبردم از اینکه دارمش و وقتی تجسم میکردم حالم بی نهایت عالی بود

    و وقتی شنیدم که استاد گفت اگر اینجوری تصور کنید کاملا اشتباهه و صد در صد شما رو از مسیر دور میکنه

    به یکباره توی بازار گفتم نمیخوامش

    چون من میخوام خدارو داشته باشم ، نه اینکه بچسبم به خواسته ام که منو دور کنه از خدا و از مسیراشتباه برم

    و کمک خواستم

    و تو همون روز با نشونه اش خیلی کمک بزرگی بهم کرد تا آروم بشم ، ولی ترس داشتم

    توی این دو روز نجوای ذهنم میگفت

    اگر این کار رو انجام بدی دیگه برای همیشه این خواسته تو باید از ذهنت بیرون ببری

    هنوز فرصت داری یکم دیگه فکر کن و انجامش نده ،اگر انجامش بدی دیگه تمومه

    وقتی من دیدم این حرفا تو ذهنم میاد حس کردم داره احساسم نا خوب میشه

    سعی کردم کنترل کنم خودمو و به فایلا گوش بدم

    در طول روز

    و از خدا کمک خواستم

    و گفتم مهم نیست ،هرچی میخواد بشه بشه

    مهم اینه که من یه چیز با ارزش رو بدست میارم

    که خیلی بی نهایت ارزشمنده

    صبح که بیدار شدم به خدا سلام دادم و اولین چیزی که بعد نشستن رو تختم دیدم قرص ماه بود ، سپایگزاری کردم به خاطر این همه زیبایی تو فاصله کمی از ماه یه ستاره پر نور هم میدرخشید ،تخت خوابم کنار پنجره اتاقمه و میتونم راحت آسمون زیبا و ستاره هاشو ببینم

    حتی کل تهران قسمت تجریش و کوه هاشو هم میبینم

    وقتی چشمم به ماه افتاد ،تصویر سکه تمام بهار آزادی اومد جلو چشمم

    سریع گفتم خدایا شکرت ، ممنونم بابت این هدیه زیبات ، قراره بهم سکه بدی ؟ و دفتر تمرین ستاره قطبیم رو باز کردم و نوشتم و نوشتم امروز تو ورکشاپ جایزه میدن

    و به خیال خودم ،چون استاد رنگ روغنم اوایل این ورکشاپ های رایگان گفته بود که هر هفته به بالاترین امتیاز سکه میدن

    ،منم تو خاطرم مونده بود و تو کل این هفته ها هیچ جایزه ای نداده بودن و من مدام به فکر این بودم یعنی هر هفته سکه رو به کدوم کار دادن

    ولی امروز با دیدن قرص ماه نوشتم که سکه میدن و خندیدم و تصورش کردم

    وقتی حاضر شدم تا برم ورکشاپ رایگان که هر هفته میرم برای طراحی ،

    با خودم انارا رو هم بردم تا ببرم بفروشم

    وقتی رسیدم، دیدم انار گذاشتن برای طراحی مدل زنده و زاویه طراحیمو مشخص کردم و شروع کردم به طراحی

    امروز فکر کنم هفته دومی هست که من تعهد دادم که دیگه شکر و قند و شیرینی نخورم

    وقتی تو ورکشاپ چای آوردن با شیرینی ، که شیرینیشم از اونایی بود که من دوست داشتم

    انقدر دلم میخواست شیرینی رو بخورم و مغزم داشت فشار زیادی رو میاورد

    چون من عمرا به شیرینی نه بگم ،حتی اگر برای بدنم ضرری داشت نمیتونستم جلوی نفسمو بگیرم و میخوردم

    اما یک هفته شده که شیرینی نخوردم

    حتی دیروز که از کلاس برگشتم ، تو محله مون شیرینی پخش میکردن کیک یزدی بود ،با مادرم رفتیم تا چای بگیریم ، مادرم گفت بیا کیک یزدی بردار ، برنداشتم و گفتم نمیخوام

    گفت طیبه تو که کیک دوست داری ، تو که گفتی من برات کیک درست کنم

    چی شد یهو

    بهش گفتم من دلم میخواد از این به بعد به بدنم برسم

    و بعدش یهویی مادرم گفت طیبه این مغازه قلم داره بیا بخریم و قلم خرید و آورد خونه تا آب قلم درست کنه ، ما همیشه آب قلم برای آش و همینجوری میخوردیم اما از وقتی تو زندگی در بهشت دیدم که مریم جان گفت روغن قلم

    به مادرم گفتم و گفت میخره

    انگار از وقتی متعهد شدم شیرینی نخورم یه سری چیزارو برای خونه خریدیم و یه جورایی من فرکانس لیاقت این مواد پرتئین دار رو به جهان هستی ارسال کردم که بخریم و بخوریم ،تا وقتی زمانش برسه دوره قانون سلامتی رو تهیه کنم

    حتی داداشم چند وقت پیش که اصرار داشتم که باهم قانون سلامتی رو بخریم گفت نه الان نمیتونیم

    وقتی میتونیم که پولمون زیاد باشه و بتونیم هر روز مواد پرتئین دار بخریم و بخوریم

    از روزی که من فهمیدم دارم اشتباه میرم و تصمیم گرفتم خودم لیاقتم رو برای دوره قانون سلامتی نشون بدم و شروع کردم قند و شیرینی رو حذف کنم ، به یک باره پول مواد پرتئینی جور میشه و نمیدونم از کجا ولی خدا جورش کرد و ما فکر کنم تو این ده روز ، تغذیه مکن خوب بود

    قلم خریدیم

    ماهی خریدیم

    مامانم گفته بال مرغ هم میخره

    هر روز هم که تخم مرغ داریم

    که من تا به این سنم لب به بال مرغ نزدم اما میخوام از این به بعد بخورم

    خدایا شکرت

    اما با همه این حرفا بازم تو فشار خیلی زیادی بودم ،چون شدیدا دلم میخواست شیرینی بخورم

    اما خداروشکر تونستم و تعهدم رو پایبند بودم و نخوردم

    وقتی شیرینی رو آوردن ،من برداشتم و گذاشتم تو نایلون و نون ک پنیر که برده بودم برداشتم و با چای خوردم

    میدونم که باید اینارو هم نخورم ،ولی تا وقتی که دوره قانون سلامتی رو بخرم سعی میکنم نون رو هم کم کنم

    اینم یادم اومد چند روزی بود برنج نخورده بودیم ،منی که هر روز برای ناهار برنج میخوردم ،دیدم مادرم گفت دقت کردی چند روزه برنج نخوردیم؟؟؟

    چیزای پرتئین دار خوردیم

    خدایا شکرت

    داشتم فقط به این فکر میکردم که چندروز پیش تو اینستاگرام هدایت شدم به فایلی که درمورد اراده میگفت

    و چند وقتی بود که سوال من بود، که اراده رو چجوری قوی کنم

    تا اینکه شنیدم

    نوشته بود :

    آخرین مطالعه ای که روی مغز انجام شده قطعا شوکه ات میکنه

    و دکتر شروع کرد به صحبت کردن :

    اکثر مردم اینو نمیدونن که

    بخشی در مغز وجود داره به اسم

    anterior cingulate cortex

    وقتی کارهایی رو انجام میدی که تمایلی به انجامشون نداری

    این بخش مغز بزرگتر میشه

    مثلا سه ساعت به ورزش روزانه یا هفتگیت اضافه کنی

    یا وقتی رژیم میگیری و از خوردن چیزی اجتناب میکنی ،

    در کل این بخش از مغز ، نه تنها یه بخش بنیادی برای نیروی اراده محسوب میشه

    بلکه میزان تمایل شما به زندگی کردن رو افزایش میده

    و دکتری که این مطلب رو میگفت ، گفت ، روزی که این مطلب رو فهمیدم

    از شدت هیجان از جام بلند شدم

    و من تصمیم گرفتم عمل کنم تا ببینم اراده ام نتیجه اش عالی میشه

    وقتی طراحیم داشت تموم میشد ، دیدم یکی از استادا اومد گفت من با مسئول پاساژ صحبت کردم که از این به بعد به عنوان هدیه برای یک نفر که طراحی و نقاشیش نمره بالاتری بگیره ،بهش هدیه بدیم

    تا هم بقیه مشتاق تر بشن و بیان تا کار کنن و هم قدر دانی بشه

    گفت تو هفته های قبلی فقط نمره میدادن ولی از این به بعد جایزه هم داریم

    وقتی اینو گفت تعجیب کردم با خودم گفتم یعنی این همه هفته میومدیم جایزه در نظر نگرفته بودن؟؟؟

    و یهویی نوشته امروزم تو تمرین ستاره قطبی اومد جلو چشمم

    و قرص ماه رو که اول صبح دیدم و به شکل سکه تمام بهار آزادی دیدمش

    خندیدم گفتم وای یعنی داره خلق میشه

    در اصل از قبل قرار نبود جایزه بدن

    وقتی من با فکری که از صحبت استادم داشتم که هر هفته برام سوال بود پس کی سکه رو میدن ؟

    امروز من نوشتم و نشونه اش اومد

    و از این هفته به بعد جایزه میدن

    این یعنی من دارم خلق میکنم لحظاتم رو

    وقتی ورکشاپ تموم شد ، به مادرم زنگ زدم و گفتم اینجا سفره یلدایی گذاشتن ، میای تجریش سفره رو هم ببینی و عکس بگیریم ، منم یکم گردنبند انار بفروشم با هم برگردیم خونه

    وقتی مادرم گفت باشه ، من رفتم سمت مترو که وایسم و انارارو بذارم بفروشم ، بازم داشتم شرک میورزیدم و دنبال جا بودم و آخرش جایی واینستادم و رفتم دور زدم و پنیر گرفتم و دوباره برگشتم سمت مترو وایسادم

    تا اینکه مادرم اومد و باهم رفتیم تا سفره انار رو ببینه و برگردیم

    اولش رفتیم سنگک خریدیم و پنیر رو که گرفته بودم و رفتیم نمازخونه طبقه بالای کلاسم ، وقتی رسیدیم کسی نبود ،منم شروع کردم تا بخورم ،دیدم یه خانم اومد تو و تو دلم حس میکردم باید تعارفش کنم ،اما گفتم چرا باید بگم ولش کن و نگفتم بفرمایین یه لقمه بردارین

    داشتم با لذت میخوردم و میدونستم که کارم درست نیست چون افکار ناخوبی اومد به ذهنم

    وقتی نماز مادرم تموم شد ، مادرم به خانمی که نشسته بود گفت بفرمایین شما هم یه لقمه بخورین ، گفت ممنونم برای من غذا دادن از مدیریت و چای دارم میخواین بهتون چای بدم

    انقدر ساده و بخشنده بود که سهم چایشو که یه فلاکس چای بود به ما تعارف کرد

    که اونجا بود که فهمیدم کار میکنه ،اولش حس کردما چون شنیدم صدای شستن دستشویی نماز خونه میومد ، اما گفتم نه حتما یه نفر دیگه بود

    وقتی بهمون چای داد، به خودم گفتم طیبه یاد بگیر بخشندگی رو

    تو حاضر نشدی از این همه سنگک یه لقمه بگیری بهش بدی

    بعد اون برای تو و مادرت چای آورد

    وقتی مادرم بهش لقمه پنیر داد ، گرفت و رفت و وقتی برگشت و ماهم داشتیم میرفتیم ازش تشکر کردیم

    گفت اگر چیز دیگه داشتم حتما میدادم بهتون که بخورید ،ببخشید هر آنچه که داشتم همین بود

    درس خیلی بزرگی بهم داد اینکه بخشنده باشم

    اینکه حریص نباشم

    اگر یه لقمه میدادم چیزی از سنگک کم نمیشد

    که باز هم برمیگرده به یه سری باورهای محدودم

    وقتی رسیدیم و سفره یلدا رو دیدیم ، کلی ازش عکس گرفتم و بعدش لبو رایگان میدادن تو کل اون طبقه که کلاسمم اونجا بود

    وقتی مادرم گرفت و باهم برگشتیم ، خیلی هوا سرد بود و سوز داشت ،دیگه برگشتیم خونه

    تو راه که سمت میدان تجریش بودیم یه فال فروش دیدم ، به خدا گفتم میشه باهام حرف بزنی و بگی که چیکار باید بکنم درمورد قدمی که باید بردارم و قطع کنم شاخ و برگمو که با شعر مجنون بهم فهموندی

    وقتی فال گرفتم و برداشتم فال رو و باز کردم

    متعجب بودم چقدر دقیق و واضح و شفاف نوشته بود

    یه تیکه اش رو مینویسم

    دقیقا درمورد همین شعر که تو برنامه گلزار شنیدم

    آخر فال نوشته بود

    برای کسب هر چیزی ، حتی عشق ، دنبال حیله و مکر نباش ، که صاحب محبت واقعی نخواهی شد

    من پیامی رو که باید میگرفتم رو گرفتم با این فال حافظ

    وای قبلش انقدر واضح نوشته بود یه سری حرفا رو که قشنگ مربوط به فرکانس و مدار ها بود و به من نوشته بود که در این مسیری که هستی ،صادقانه به رفتار و کردارت ادامه بده

    چقدر دقیق بود این فال

    عین حرفای گلزار که میگفت به هرچی وابسته بشی ازت گرفته میشه

    عین حرفای استاد عباس منش که میگفت ، شرک هست و باید رها بشی از هر آنچه که خواسته داری و بهش چسبیدی

    حالا خواسته ات ، پول و ثروت و مقام‌باشه و یا عشق باشه و چیزای دیگه

    باید رها باشی

    وقتی این فال رو خوندم ، گفتم چشم قدم های عملیش رو برمیدارم ، ولی من بلد نیستم ، بلدما ،ذهنم مانعم میشه

    دو روز گذشته

    تو کمکم کن تا کامل رها بشم و به حرفم که گفتم دیگه خواسته مو نمیخوام

    در عمل انجامش بدم و ایمانم رو بهت نشون بدم

    تو فقط شجاعت رهایی رو بهم عطا کن

    تو راه ،فقط اینو می گفتم و برگشتیم خونه و سوار مترو شدیم

    وقتی نشستیم من آویز انارامو دادم به مادرم

    من این ور صندلی نشستم که سرمو تکیه بدم به شیشه صندلی مترو و مادرم سمت دیگه اش گوشه صندلی نشست

    و وقتی راه افتاد یه نفر قیمت پرسید و گفتم

    بعد دیدم یه دست فروش که گل سر میفروخت اومد و گفت که اینا چی هستن و اشاره کرد به سنجاقایی که من برای نگه داشتن انارا به پارچه وصل کرده بودم

    من جواب ندادم ،گفتم مادرم بهش جواب میده

    بعد دیدم یه دخترکه وایساده بود کنار انارای من ، بدون اجازه دستشو برد سمت سنجاق و یکی رو باز کرد و داد به فروشنده

    فروشنده هم بد متوجه شد و گفت شما میفروشی انارارو ؟؟

    اون دختر مسافر عصبانی شد و بلند گفت این چه حرفیه

    کجای من شبیه فروشنده هاست

    فروشنده هم با صدای بلند گفت چی میگی خانم مگه ما فروشنده ها چی از شما کم داریم که اینجوری میگی

    وقتی من اینو شنیدم بیشتر سکوت کردم و میدونستم دلیل سکوتم رو

    تو اون لحظه احساس فقر و نداری کردم

    چرا؟؟؟

    چون که من از بچگی شنیده بودم که هر کس دست فروشی میکنه فقیره و چیزی نداره بخوره

    و از نداری میاد دستفروشی

    و این باور محدود سبب شد سکوت کنم و جوابی ندم

    تا اینکه فروشنده دوباره پرسید این انارا صاحب نداره

    مادرم گفت صاحبش منم

    شنیدم مادرم گفت من نمیدونم دخترم خریده

    بعد دست فروش گفت دخترت کجاست

    دیدم همه مسافرا منو نشون دادن و گفتن ایشونه

    گفت خانم روسری قرمز ، وقتی گفت روسری قرمز تو دلم گفتم شاله روسری نیست و خندم گرفت اما با توجه به اون باور محدود من از درون صورتم گرم شده بود و یه حسی داشتم که نمیخواستم صحبت کنم

    ازم پرسید میای اینجا ازت سوال بپرسم ، گفتم شرمنده نمیتونم بیام و فروشنده بلند گفت خانم روسری قرمز خسته هست نمیتونه بلند بشه میگه جامو میگیرن ،جا گرفتم

    و رفت

    اون لحظه ها حس بی ارزشی بهم دست داد

    اینکه نتونستم صحبت کنم

    اینکه فکر کردم فقیرم

    در صورتی که من ثروت مند ترین بودم

    چون من تو این یکسال قدم به قدم اومدم جلو و دارم حرکت میکنم و درسته تو این یکسال قدم برداشتم ،و با هر قدمم خوشحال بودم که از دستفروشی شروع کردم

    و کاملا تکاملی طی کردم این مسیر رو

    حتی روزهایی بود که من تمرین میکردم وسیله هامو تو مترو آویزون کنم و حداقل بذارم باشه

    یا انقدر خجالت میکشیدم که الان اون خجالت پارسالمو به اون حد ندارم و خیلی پیشرفت کردم

    من ثروتمند و موفقم چون تو این یکسال در مقایسه با پارسالم ثروت کسب کردم و چه ثروتی بالا تر از اینکه دارم روی خودم کار میکنم در تمام جنبه ها

    و باید به خودم افتخار کنم ،نه اینکه حس بی ارزشی بگیرم

    میدونم که اون باور محدود سبب این حس شد و باید قوی بشه و سعیمو میکنم

    وقتی برگشتیم مادرم تو راه گفت ،دتتری که بدون اجازه برداشت من چیزی نگفتم ببینم که چرا بی اجازه دست زد به سنجاق و خواست به فروشنده بده

    اون خودش سبب شد که فروشنده حس کنه که اون داره میفروشه

    بعد که رفتیم

    وقتی رسیدیم با بی آر تی ، خواستیم بریم از پله های پل عابر پیاده بریم بالا ،تا سرمو بلند کردم دیدم بیلبور سمت خونمونو عوض کردن بزرگ نوشته بود

    کار امروز را به فردا مسپار

    این تاکید بود که خدا میخواست بگه سریع تر اقدام کن به رها شدن از خواسته ات ،تعلل نکن

    وقتی از پله ها اومدیم پایین با خودم گفتم دیگه برگ جمع نکنم ؟! بسته دیگه خیلی برگ خشک کردم باید شروع کنم به نقاشی

    و بعد به این فکر کردم که برگ بزرگ زیاد ندارم ،کاش برگ بزرگ داشتم و توش عکس اسب میکشیدم و میبردم باشگاه اسب سواری به اسب سوارا میفروختم ،که باز هم ایده شو خدا بهم داده بود، ولی فعلا برگ بزرگ نداشتم تا عملی کنم

    وقتی میرفتیم ،امروزم هوا باد و بارون ملایم داشت

    یهویی دیدم وای خدای من ،رو به روم پر از برگه ، وقتی دقت کردم دیدم از اون درختاست که شبیه درخت چناره و برگای خیلی پهن و بزرگی داره

    همین که دیدم برگای خیلی بزرگی بود فقط خندیدم و گفتم خدایا شکرت چقدر برگ بهم دادی ، طلا هستن طلا

    وای خیلی زیبا بودن

    و خواستم برگ جمع کنم که نایلون کوچیک داشتیم ،رفتم از مرکز خرید که رستوران داشت نایلون بزرگ بگیرم ،وقتی خواستم پولشو بگیرم دختر تقریبا 15 ساله بود رفت یه خانم رو صدا کرد تا قیمت نایلون رو بپرسه ،اومد و گفت پول نایلون نمیگیریم

    و من تشکر کردم و خوشحال رفتم و برگ جمع کردم

    حدود یک ساعتی داشتم تو تاریکی نیمه روشن برگ جمع میکردم

    و سه تا نایلون برگ شد و رفتم خونه

    وقتی رسیدم همه رو خالی کردم تو وان بزرگی که داشتیم تا بشورمشون

    چون درختی که برگاشو برداشتم همیشه یه حالت چسبندگی روی برگا داره و برگاش عین چرمیمونه و انقدر شگفت زده بودم از این همه زیبایی برگ که مدام میگفتم خدایا شکرت که این برگای بزرگ رو بهم عطا کردی

    وقتی داشتم تو اتاقم مرتب میکردم وسایلامو ، به دلم اومد که الان عموم اینا میان خونه مون

    با خودم گفتم نه بابا دختر تازه اومده بودن

    یه چند دقیقه بعدش مادرم اومد اتاق گفت طیبه عموت زنگ زد گفت میان اینجا

    متعجب بودم تا به دلم اومد زنگ زدن

    چقدر این روزا داره همه چیز خلق میشه

    خدایا شکرت

    وقتی اومدن من سلام دادم و پسر عموم که چند روز پیش ازم قیمت نقاشیامو گرفته بود گفت طیبه مشتری نتونستم جور کنم برای نقاشیات ،دوستام گفتن گرونه تو مدرسه گفتم بهشون

    منم گفتم اشکالی نداره اینا نشد از جای دیگه مشتری میاد

    ولی عجیب بود

    پسر عموم که قبلا حاضر نبود برای من مشتری جمع کنه ،الان خودش در تلاشه که برای من مشتری پیدا کنه و خودشم یه مبلغی برای خودش سود برداره

    بعد اومد اتاقم و منم مشغول برگایی بودم که شسته بودمشون

    دیدم دستش توپ بافتنی که چند وقت پیش بافته بودم ،گرفته و گفت طیبه این چند ؟

    همدیدم گفتم میخوای بخری ؟ گفت آره

    هرچند باشه میخرم خیلی نرمه و دوستش دارم

    گفتم 25 هزار تمن و سریع کارت بانکیشو درآورد و گفت کارتخوانتو بده و کارت کشید

    وقتی خرید گفت طیبه دیگه چی داری ؟

    گفتم پسرونه نمیدونم باید بگردم

    آخه اتاق من پر از وسایل پسرونه مثل ماشین و جاکلیدی و چیزای دیگست

    من از سال 96 که تصمیم گرفتم کسب و کار راه بندازم برای خودم و تو اینستاگرام فعال شدم و نقاشیامو تکاملی فروختم

    کنارش اسباب بازی و چیزای دکوری هم میفروختم برای مشاغل ولی بیشتر کارم برای فروش وسایل ماشین و چیزای دکوری برای آتش نشانا بود و تا سال 1400 بود فکر کنم نقاشی و ماشین و چیزای تزئینی میفروختم

    تا اینکه تصمیم به تغییر کردم و یکی از ترس هایی هم که داشتم این بود که اگر پیج اینستاگرامم به هر دلیلی از بین بره از کجا میتونم درآمد داشته باشم که وقتی آگاه شدم و فهمیدم دارم شرک میورزم

    پیجمو به کل بستم والبته هنوز هست ولی از کاربریم خارج شدم

    و یه پیج جدید باز کردم برای نقاشی ولی فعالیت خاصی نداشتم تو این مدت و از دستفروشی شروع کردم

    و تا به امروز تکاملم رو روزانه در سایت و گوگل درایوم مینویسم

    بعد پسر عموم گفت طیبه من میخوام ازت دوباره خرید کنم

    منم به ماشینام نگاه کردم گفتم هیچ کدومو نمیفروشم

    چون اتاقم پر هست از ماشینای مختلف آتش نشانی و فندکای تزئینی طرح های آتش نشانی و عروسک و چیزای دیگه

    انقدر شلوغه و وسیله هست که هر کس میاد فقط نگاه میکنه

    ازم پرسید همه اینارو نفروختی؟

    گفتم چرا با هر جعبه ای که میخریدم یدونه هم برای خودم برمیداشتم

    و بقیه رو میفروختم

    وقتی بیشتر گشتم دیدم یه جاکلیدی دارم که با تیله بافته بودم بهش نشون دادم گفت میخوامش و قیمتشو گفتم 140

    سریع گفت میخوام و میبرم 180 به وستام میفروشم

    گفت دفه بعد اومدیم خونه تون نقدی میارم پولشو

    خیلی برام شگفتی داره چون من دارم خلق میکنم

    چون من نوشته بودم که دوست دارم ازم خرید کنن

    امروز با اینکه فروش نداشتم اما شب پسر عموم ازم خرید کرد

    خیلی حس خوبی بود

    وقتی این نشونه هارو میبینم بیشتر علاقه مند میشم که ادامه بدم این مسیر رو و بیشتر درباره دوره 12 قدم تمرکز کنم

    کل روز من پر از درس بود

    خوشحالم که دارم سعی میکنم قدم بردارم

    وقتی رفتن تا نصف شب بیدار بودم و داشتم رد پاهامو مینوشتم

    خدایا شکرت

    برای تک تک شما دوستان عزیز و خانواده صمیمی عباس منش و اسناد عزیز و مریم جان بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    مهدی عباسی گفته:
    مدت عضویت: 543 روز

    وقتی یه چشمه از دل زمین میزنه بیرون نمیدونه از کدوم مسیر باید بره تا برسه به دریا

    پس رها میکنه خودشو تو دل زمین میزاره زمین هدایتش کنه

    از کنار سنگ ها و صخره ها رد میشه از تو دل جنگل ها و دشت ها رد میشه

    تا بلاخره به دریا میرسه

    به دریا میرسه

    رها باش ازاد باش بزار زمین تو رو هدایت کنه به سمت دریایی که میخوای بری

    گاهی همنشین سنگ ها و صخره ها میشی ازش لذت ببر

    گاهی از بلندی کوه ها میفتی لذت ببر بزار هیجانش تمام وجودتو بگیره

    دوباره رها شو جاری شو

    به جنگل که رسیدی تراوت ببخش از بلندی درختایی که خلاف جاذبه به سمت یه جاذبه بزرگتر کشیده شدن یادبگیر

    به خودت بگو جاذبه دریا خیلی قوی تر از خشکیه

    دوباره رهاشو آرام باش بزار دریا صدای خودشو بهت برسونه

    همانند بادی که قاصدک ها رو هدایت میکنه

    قاصدک هم رهاست

    آرام است

    رهاست در جریانی که جریان دارد.

    رها باش قاصدکم

    آنقدر رها که چشمانت را میبندی و دریا را تصور میکنی

    عظمت دریا رو حس میکنی

    گرمای گرمی بخش دریا را در آغوشت حس میکنی

    گرم میشوی

    چشمانت را باز میکنی آرامی آرام

    آری تو خود عمری دریا را در درونت به همراه داشتی

    تو خود دریایی که رها هستی که آرامی

    که در جریانی

    تو از اول دریا بودی و غرق بودی در آن

    آخر چطور میشود قطره ای عظمت کل دریایش را ببیند و عظمت خود را ندیده باشد.

    آرام باش تو خود دریایی

    رها باش تو خود دریایی

    تو خود در عظمت دریایی

    نوشته: از قاصدکی قطره گون گمشده ای که دیگه نمیخواد گم بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    مجید نوفر گفته:
    مدت عضویت: 1024 روز

    سلام خدمت استاد و خانم شایسته گرامی

    خدا رو شکر الان که دارم این دیدگاه رو مینویسم هنوز ذوق زده ام دیروز عصر از قسمت نشانه امروز من به قیمت 62 زندگی در بهشت هدایت شدم، جدا از همه آگاهی های بینظیر این فایل، ویدئو رسید به قسمتی که در حال نجاری با چوبهای کاج در بهشتتون بودید اولش حواسم نبود به چوبها و نجاری با چوب کاج و دوستتون که اومده بود کمک شما، و این از اونجایی برام جالب شد که… من مدتها بود برای انجام یه بیزنس جدید در حال آزمون خطا بودم و نمونه گیری میکردم، بخشی از این بیزنس که 90 درصد ایده ی اون الهامات پروردگار بوده و بخشیش باچوب کاج باید انجام میشد و من دقیقا از صبح دیروز که چوبها و ابزار کارش به دستم رسید کار با چوبش رو که چوبش هم چوب کاج بود به همراه دوست عزیزی که اومده بود کمک من در حال انجامش بودم و همش به این فکر میکردم که آیا این بیزنس جواب میده یا نه؟! و مدام از خدا میخواستم که بهم نشونه بده کمی نگران بودم بابتش و کار نمونه گیری بخش چوبش به لطف الله انجام شد و من اومدم بخش دیگرش که با کامپیوتر بود رو انجام بدم معمولا حین انجام کار به فایلهای سایت شما گوش میدم و وارد سایت شدم خواستم فایل جدید رو گوش کنم اتفاقی روی گزینه نشانه امروز من کلیک کردم و به سریال زندگی در بهشت قسمت 62 هدایت شدم و فایل رسانه رسید به بخش کار شنا و دوستتون با چوب کاج و بعد از چند ثانیه من شگفتزده شدم و من هدایت و نشانه ی الله رو به بهترین شکل ممکن دریافت کردم و این رو نشونه ای دونستم از طرف خدای مهربانم که هر لحظه میشنوه حرف دل مارو،برای این که با قوت قلب بیشتری به مسیرم در این بیزنس ادامه بدم و به سر انجام برسونمش و مطمئنم بسیار توش موفق خواهم شد به لطف الله و انشاالله به زودی موفقیتم رو در این سایت اعلام خواهم کرد(برای آگاهی و امید دادن به عزیزان دیگر)

    همه اینهارو مدیون پروردگارم هستم، بودنم در سایت

    و آشنایی با شما استاد عزیز و دوستان دیگری که در این سایت حضور دارند برای تک تک شما آرزوی سلامتی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت دارم در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    لیلا الهایی گفته:
    مدت عضویت: 1495 روز

    سلام شب بخیر 10:00

    الان که دارم این متن را می نویسم اتاق داداشم ابراهیمم از یه اتاق به اتاق دیگر مهمونها پذیرایی هستن و من پذیرایی نشینمه که با امدنشون تقریبا بی جا میشم زن داداشام یاسمین و حمیده کاملا ادمای بی ظرفیتی هستن بخصوص الخسریه دلشون نمیخواد اتاقشون بشینم

    اما مجبورم برم پیششون چون جا ندارم

    موضوع متنقل شدنم از یه جا به جای دیگه از یه اتاق به اتاقی که دوس ندارم برم اذیتم کرده ،کلی دوره خریدم تقریبا90٪ دوره ها را با پول شهریه بچه هایی که تدریس خصوصی میدم خریدم اما خیلی کند پیش میرم فقط دوره عزت نفس تموم کردم بدون تمرین آگهی بازرگانی و الان جلسه 1 دوره راهنمایی عملی دستیابی به رویا هستم و این جلسه یه دفتر 200 برگ داره پر میکنه فقط تو یه جلسه اینقد حرف واسه نوشتن هست و هست و هست خیلی درونم داغونه و بسیار بسیار چیزها احتیاج به درست کردن دارن تعجب میکنم از دوستانی که در عرض 6 ماه میتونن دوره ای را به اتمام برسونن من یه جلسه رو تا 3،4 ماه به اتمام میرسونم الان نمیدونم اشکال از منه و من خیلی کند پیش میرم یا از دوستانه که سریع از مطالب میگذرن؟ یا از درون متفاوتمونه که هر کدام زمانبریش بستگی به درونش کاملا متفاوته و من با وجود اینهمه درگیری درونی اینقد احتیاج به زمان دارم ولی با این حال از اینکه اینقد کند پیش میرم ناراضیم

    رابطم با عباسم در حد عشق و علاقه شدید مونده و هنوز اقدام جدی واسه ازدواجمون رخ نداده 5 ساله عاشق همیم خونواده اش به شدت مخالفا میگه تا برج 10 اقدامات جدی میکنم الان ما 1403/9/11 هستیم ببینم تا اخرای برج 10 چی میشه چی نمیشه!!

    درامدم کفاف هزینه هام نیس و هنوز که هنوزه دست و پنجه نرم میکنم با بدهیام و تحقق خواستهام پس اندازم دقیقا صفره دقیقا صفر هر چی به دست میارم دارم واسه بدهیام و هزینه هام میکنم و با درخواست از بقیه سعی میکنم مخارجم بچرخونم که این توقع از بقیه برام عین ذلته چون راضی نمیشن بدن و همش میگن ندارم و من به زور میخوام مادرم ،مادربزرگم،پدرم،داداشام قانع کنم به کمک کردنم(اصلا از اینکار خوشم نمیاد اما مجبورم چون محتاج پولم و مخارجم زیاده)

    قراره واسه تولد عشقم موبایل شیائومی 14Tپرو 1 ترابایت بخرم 40 میلیونه که قراره الان 20 ملیونش بدم 20 ملیون مابقی قرض میمونه تا برج 7 /1404 و از ربم میخوام که پولشو به راحتی واسم جور کنه به امید الله

    خونمون بسیار بسیار با وجود حمیده با اون رفتارای سمیش که به شدت ازش متنفرم و یاسمین و درون خبیثش بد قلق شده آرزومو که از خونمون پرت بشن بیرون فقط با قبیله زن داداش بزرگم راحت و عالیم و بسیار زیاد قلب پاکشو دوس دارم

    درونم خیلی پر غوغاست درست حالت نبی ابراهیم دارم تشنه وار دنبال نتیجه هستم که ایمانم مستحکم میشه باش چون از سال 1400 با استاد اشنا شدم و از اون موقع تا الان یه روزی نگذشته که رو خودم کار نکرده باشم ولی نتایجی که مد نظرم از لحاظ 1.ازدواجم 2.خونه ی مستقل

    3.شغل آنلاینم4.مهاجرتم هیچ کدومشون رخ نداده و دنبال نتیجه ام ؛ او لم تومن قال بلی ولاکن لیطمئن قلبی دنبال نتیجه ام در این 4 مورد تا قلبم مطمئن بشه چون 3 سال رو خودم کار کردن کم نیس و هیچ نتیجه ای عائدم نشه، داره صدمه ی بزرگ روحی بم وارد میکنه

    اینها رو نوشتم تا بدونم الان در چه وضعیت ناجوری و نابسامانی هستم

    و ان شالله بعد اتمام دوره راهنمایی عملی دستیابی به رویاها چه نتایجی عائدم خواهد شد

    اری نجواها صبح و شبمو به هم دوخته از درون نشخوارم میکنن بسیار بسیار نجوا دارم و آگاهانه دارم صدای ربم با کلی سعی و تلاش میبرم بالا صدای ربم 40٪ و صدای شیطان 80٪ از بس نجواها زیاد و موذیانه ترن!!

    و این شد قصه لیلا تا به امروز و ان شالله روزهای آینده از نتایجی که خدا نصیبم میکنه از معجزاتی که قرار ربم باشون سوپرایزم کنه براتون بنویسم/به امید الله ی مهربان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      خدیجه عزیزی گفته:
      مدت عضویت: 929 روز

      با عرض سلام وادب واحترام خدمت شما دوست عزیز.

      در جواب شما باید بگم که ببخشید نمیدونم چطور سه سال با استاد عزیز آشنا هستید و به قول خودت تقربیا همه ی دوره ها رو خریداری کردید وهنوز به نتیجه نرسیدید.

      چون اگه شما دوره ها رو با دقت گوش کرده بودید باید بهتون بگم که این نکته رو باید راحت بفهمید که تا زمانی که شما نسبت به زن داداش هاتون اینقدر بدبین هستید کار شما به این اسانی حل نمیشه.

      چون اولین تغییر تو زندگی هر انسانی به نظر من بخشش هست تا نبخشی بخشیده نخواهی شد.

      راستش دوست من خودم در این مورد خیلی خوب نیستم، ولی همین قدر درک کردم که اگه ببخشی راحت به آرامش میرسی واولین نقطه اوج هر انسانی رسیدن به ارامش هست. وقتی که آرامش داشته باشی به راحتی برخورد بد دیگران رو نادیده میگیری.

      حالا با این روش که شما دوست خوب من پیش میروی حتی اگه به عشقت برسی باز هم همین نا آرامی تو زندگی شما هست چرا؟ چون تمرکز شما همش روی جنگ ودعوا وناراحتی میباشد.

      دوست خوب من این داستان زندگی خودم بود که براتون توضیح دادم وگرنه من قصد نصیحت ندارم.

      به قول استادی میگفت اگه می خوای زندگیت رو تغییر بدی اول از رختخوابت شروع کن. پس اگه افکارت رو از روی نقاط منفی زن داداشت برداری وروی نقاط مثبت آنها بزاری مطمئنا. روزی رو خواهی دید که انها به قدری دوست داشتنی میشن برات که خودت مبهوت میشی. امیدوارم که همیشه خوب وخوش وسلامت وتندرست وثروتمند وعاقبت بخیر باشید در دنیا واخرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        لیلا الهایی گفته:
        مدت عضویت: 1495 روز

        سپاس از شما دوست عزیزم حتما نقاطی که گفتید به طور جدی روشون کار میکنم و میدانم که این بدبینی و تمرکز به این شخصیتهایی که ازشون بدم میاد پاشنه ی آشیلمه

        درسته من تمام دوره ها رو دارم اما هنوز آکبندن و روشون کار نکردم و حتی گوششون ندادم

        فعلا دوره راهنمایی عملی هستم جلسه 1

        تا ببینم با اتمامش به چ مداری هدایت میشم

        ممنون از راهنمایتون عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      چنگیز قهرمانلو گفته:
      مدت عضویت: 1424 روز

      لیلای عزیز سلام

      کامنتت رو خوندم اما خواستم توجه سرکار خانم رو به نکته ای سوق بدم که خیلی از ماها درگیرشیم و به روی خودمون نمیاریم و اون پاشنه آشیل هممونه ….بحث احساس تنفر از دیگرانه اینکه شنا اینگونه از زنداداشات صحبت کردی احساس میکنم با این نوع نگاهی نسبت به اونها داری این اولین ترمزی هستش در راستای رسیدن به خواسته هات حالا بیا از امروز بجای تمرکز روی نقاط منفی زنداداشات روی اخلاقیات و نکات مثبتشون زوم کن و اگر هم به تو بدی کردن اونها رو قلبا ببین قلبا….. ببخش

      و بعد ببین از طرف اونها چه اتفاقات بی نظیری برات میوفته

      نکته دوم درباره عشقت و خرید اون گوشی هستش که داره تو رد یک‌جورهایی به زحمت میندازه به نظر من به ندای الهامات دورنت و به صدای قلبت بیشتر گوش کن و ببین راه درست برای اثبات عشق به عشقت کدومه ؟؟؟؟

      و کمی هم انتظارات از دیگران هم مانع رسیدنت به خواسته هات شده از کسی بخواه که آفریننده زمین و آسمان هاست

      بگرد ترمزهای ذهنیت رو پیدا کن از هیچ کس جز خدای درونت انتطاری نداشته باش…..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      بانوی اردیبهشت گفته:
      مدت عضویت: 1023 روز

      سلام به دوست عزیزم

      عزیزم چیزی که میدونم و کاملا بهش رسیدم این هست که هر رفتار و مشکلی در اطرافیانمون هست برمیگرده به خودمون .شاید الان از حرفم ناراحت بشین و بگین من هیچ مشکلی ندارم و این اطرافیان من هستند که مشکل دارند ولی توی یکی از فایل های دانلودی استاد فرمودند که اگه میخواین از حرفها و دوره ها نتیجه بگیرید اولین قدم این هست که بپذیرید که همه اتفاقات و نتایجی که در زندگی خودتون باهاش مواجه میشید نتیجه افکار و طرز زندگی خودتونه نه بقیه و حتی مثال خیلی جالبی که زدند این بود که حتی اگر کسی ضامن بانکی یکی بشه و طرف قسطش را نده باز هم خود اون شخص ضامن مقصر است و من برام سخت بود فهمیدن و درکش ولی الان واقعا قبولش دارم.من خیلی سر کارم با همکارهایی روبرو میشدم که به نظرم آدم های خوبی نبودندو همشون مشکل داشتند ولی بعد فهمیدم مشکل در درون من و افکار منه و با تغییر خودم دقیقا دنیای اطرافم هم تغییر کرد.عزیزم برای گرفتن نتیجه واقعا لازم نیست الان همه دوره های استاد را بخرید ،حتی فایلهای دانلودی چقدر مفید است و کلی حرف برای گفتن داره .به نظرم اول از اونجا شروع کن .یه چیز جالب دیگه که تو کامنتتون دیدم این است که شما دوره ها را گوش میکنید ولی هنوز نفهمیدین که استاد بارها و بارها میگن تکامل خودتون را طی کنید .الان که شما پول ندارید واقعا لازم نیست گوشی 40 میلیونی برای شخصی بخرید که عاشقش هستین ولی هنوز هم معلوم نیست به هم میرسید یا نه! اگه گوشی را خریدین و بنا به هر علتی طرف از زندگیتون رفت آیا هیچ مشکلی ندارید؟ بعدا تازه به همین خاطر مدام خودت را سرزنش نمیکنی؟ استاد میگن حتی پول قرض دادن به افراد درجه یک خانواده وقتی انتظار دارید پولتون را برگردونند هم اشتباهه و زمانی پول قرض بدین که به درجه ای رسیده باشید که منتظر برگشت اون پول نباشید.

      امیدوارم بتونید دوره ها را گوش بدین و عمل کنید تا به نتیجه های خوب برسید .چون گوش کردن تنهای فایلها هیچ کمکی به هیچ کدوممون نمیکنه

      در پناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      زری شیخی گفته:
      مدت عضویت: 290 روز

      بنام الله یکتا

      سلام به دوست عزیزم لیلای نازنین

      سعی کن با خودت در صلح باشی و این نگاه بدبینانه نسبت به اطرافیانت رو از ذهنت پاک کنی و دوستشون داشته باشی یقینا اگر هر چقدر هم بد باشن نقاط مثبت هم دارن اگه هر بدی که میکنن شما فقط اون جنبه های اخلاقی مثبتشون رو مد نظر داشته باش و تو ذهنت حلاجی کن مطمئنم اگه به این کارت ادامه بدی یقینا اونها خیلی ارتباطشون باهات عالی میشه پس در درجه اول این حس تنفر رو از وجودت پاک کن که این خودش سم بزرگیه برای اینکه شمارو از هدفتون دور کنه

      مسئله بعدی اینکه چرا اینقدر خودتو درگیر ازدواج با عشقت کردی چرا رها نمیکنی از خداوند بخواه یقینا بهت جواب میده بجای اصرار زیاد برای ازدواج با اون آقا با توجه به اینکه خانواده مخالف این قضیه هستند همه چیو بسپر به خدا و خودتو رها کن یقینا اگه تو مدار همدیگه باشین این اتفاق میوفته در غیر اینصورت اگرم نیوفته نباید نگران باشی شاید مصلحتت درین باشه بعدشم چرا وقتی اینقدر از لحاظ مالی در مضیقه هستی اصرار داری براش گوشی بگیری و خودتو تو یه بدهی بیشتری بزاری صرفا به این دلیل ‌که بخوای یه لحظه شادش کنی دوست عزیزم اگه یه شاخه گل بهشون هدیه بدی با عشق و بدون دغدغه ذهنی خودت صد برابر ارزشش بیشتر از یه گوشی چند ده میلیونیه چه بسا بعدن برای جابجا کردن قرضت ممکنه تو چالش بیوفتی و همین باعث درگیری شما دو نفر بشه و چه بسا باعث نفرت

      دوست خوبم شمایی که همه دوره های استاد رو گرفتی اگه درست به آموخته هاتون عمل کرده باشید الان باید کولاک میکردی پس ببین چه ایراداتی در وجودت هست که باید پاک بشه با جون دل همه رو شناسایی کن و تلاش کن رفعشون کنی بخدا خیلی از ماها داریم فقط فایلهای رایگان رو گوش میدیم و آرزومونه بتونیم دوره بخریم ولی شرایط نداریم عزیز دلم حیفه شما همه فایلارو خریدی ولی درست استفاده نمیکنی پاشنه های آشیلتو پیدا کن و روشون کار کن و خودتو بیار تو مدار بالاتر تا دنیا برات بهشت بشه

      ببخشید ازینکه زیاد نوشتم فقط و فقط خواستم دیدگاهمو بهتون بگم من با بند بند وجودم دارم تغییرات رو تو وجودم حس میکنم نمیخوام بگم خیلی همه چی اوکی شده ولی به جرات میتونم بگم دیگه ربطی به گذشتم ندارم لااقل از لحاظ رفتاری و بینهایت تو این چند ماه آرامش دارم که حاضر نیستم با میلیاردها ثروت عوضش کنم اینقدر که حال دلم خوبه

      بهترینهارو برای شما دوست عزیزم ارزومندم و از خداوند میخوام قشنگترین اتفاقات که به خیر و صلاح شماست سهم و روزیتون کنه

      امیدوارم به زودی بیاین و از موفقیتهاتون تو این سایت بنویسید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        لیلا الهایی گفته:
        مدت عضویت: 1495 روز

        عزیزمی زری

        چقد با نوشتت حال کردم

        حس صمیمانه ای باش کردم انگار یه همدل مهربانی داره بام دردل میکنه

        فعلا جلسه 2 دوره راهنمایی عملی دستیابی به رویاهام مطمئنم با اتمام این دوره کن فیکونها برام رخ میده

        چون با همین دو جلسه مغزم داره سوت میزنه از چیزهایی که درونم هست بسیار خوش حالم از خودشناسیم

        همچنین براتون بهترینها رو آرزومندم عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    سپیده ماروسی گفته:
    مدت عضویت: 872 روز

    سلام استاد عباس منش عزیز

    من سپیده هستم 20سالمه

    من موقعی که 16سالم بود به طور اتفاقی زمان کرونا یکی از فایل های شما رو داخل گروه مدرسه در تلگرام فایل رادیو موفقیت رو دیدم و از اون موقع به هر چی خواستم رسیدم من رتبه ی خوبی در کنکور آوردم و بسیار مقام های ورزشی زیادی در ورزش و… داشتم و من در درس خواندن خیلی تلاش جسمی انجام دادم و به اون خواسته رسیدم ولی با تلاش جسمی

    من یکی از فایل های شمارو که گوش میدادم شنیدم که شما در یکی از فایل ها گفتین که من در دانشگاه آزاد که قبول شدین بهتون الهام شد و اینکه بدون اینکه به برگه سوالات نگاه کنید جواب ها براتون روشن شد من هفته ی دیگه یک آزمونی دارم و می‌خوام بدونم که شما چه باور هایی داشتین که جواب براتون روشن شد لطفاً بهم بگین چه باور هایی داشتین

    من موقعی که راهنمایی بودم از همین قانون به طور ناخودآگاه استفاده میکردم و درس نمیخوندم و معلمم بالای سرم میومد و همه ی جواب هارو می‌گفت واقعا نمیدونم چجوری بود الان می‌خوام برای ازمونم همون طور باشم لطفاً بهم بگین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: