«تجربههای من از اعتماد به نشانهام» - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری106MB25 دقیقه
- فایل صوتی23MB25 دقیقه
این صفحه ساخته شده تا در بخش نظرات آن، فقط داستانهایتان درباره جزئیات و شروع مسیری هدایتی نوشته شود که با کلیک روی دکمه «مرا به سوی نشانهام هدایت کن» آغاز شد.
اینکه چطور آن نشانه را تشخیص دادید؛
و آن نشانهها چه زنگهایی در وجودت به صدا درآورد و به چه تصمیماتی انجامید؛
و چه پلههای متوالی از قدمهای پی در پی را یکی پس از دیگری به تو نشان داد؛
و چه «تغییراتِ از اساس متفاوت با رویههای قبلیات» را در شخصیت و در وجودت رقم زد؛
و چطور از میان هزاران شیوه، روند و مسیری برایت سَرَند و غربال شد که بهترین، نزدیکترین، لذتبخش ترین، پرثمرترین و قابل اجراترین شیوه با امکانات و شرایط آن لحظهات بود.
و در نهایت، ادامه دادن در آن مسیر مهارتها، تجربهها، ایمان و عزت نفسی را در وجودت ساخته که بین شمای کنونی و آدم قبلی فاصله انداخته و نسخهی با ایمانتر در شخصیتات ساخته که گوش به زنگ پیغام نشانهها و بنیان کردن تمام جنبههای زندگیاش بر جدّی گرفتنِ مسیر هدایتی نشانههاست.
داستان هدایت تو به نشانههایی که برای حل مسائلتان به آنها هدایت میشوی، و قدمهای عملی و تکاملیای که در جهت آن هدایت برمیداری و تجربیاتی که-در ادامه- برای اشتراک با این خانواده در این صفحه نوشته میشود، از دل اعتمادی ناب متولد میشود که -حتی با وجود نجواهای ذهنتان-، نسبت به ساز و کار هدایتگونهی خداوند، در قلبتان میسازید و به قول خداوند:
ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
أُوْلَئكَ عَلىَ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. بقره
این جریان هدایت که همواره در جهان جاری است، فقط آنهایی را با خود همراه میسازد که تقوا پیشه کرده و ذهنشان را کنترل میکنند و به نشانهها اعتماد میکنند و تسلیم مسیر هدایتشان میشوند و رستگاران و متبرّک شدگان آنها هستند.
زیرا خداوند هرگز برای یاری ما، قوانینش را نقض، معلق یا موقتاً غیر فعال نمیکند، بلکه به شیوههای کاملاً طبیعی، منطقی و هماهنگ با سازو کار جهان هدایت خود را به سمتتان جاری میسازد.
ما از طریق ایدهها و نشانههایی هدایت میشویم که به واسطهی قرار گرفتن یک کلمه یا جمله، یا خواندن داستان و تجربهای که برایمان الگو میشود و مرز ناممکنها را در ذهنمان جابه جا میکند، یا راهکاری که دیگری برای مسئلهای متفاوت اجرایش کرده، یا گوش دادن به یک فایل و درک یک مفهوم از آن و…، به ما الهام میشود.
نقطه مشترک این نشانهها این است که همهی آنها، «پیغامی واضح از اولین اقدام برای حل مسائلمان» را در دل خود دارند.
پیغامی که فقط و فقط برای خودمان و از طریق خودمان قابل تشخیص و قابل درک است.
زیرا این وعدهی خداوند است که:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ
گفتيم همگى از بهشت فرود آييد، پس چون از جانب من هدايتى براى شما آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند هرگز بيمناك و اندوهگين نخواهند شد. بقره 38
نکته مهم:
در راستای هدفما درباره نظم بخشیدن به محتوای سایت، در این صفحه فقط نظراتی منتشر میشود که درباره داستان و مسیر هدایت شدهای که به واسطه استفاده از دکمه «مرا به سوی نشانهام هدایت کن» نوشتهاید.
منتظر خواندن داستانها و روندی هستیم که در مسیر هدایتتان طی میکنید و نتایجی که پله به پله شما را رشد و به مرحلهی بالاتر هدایت میکند.
وقتی از قدرت کانون توجهمان برای دیدن، به خاطر آوردن و مرور کردن مسیر این هدایت استفاده میکنیم، یعنی با نوشتن درباره جرئیات این مسیر و به اشتراک گذاشتن با سایر اعضای خانوادهمان، صدق بالحسنی میشویم، آرام آرام، جنس محکمتری از ایمان و یقین در وجودمان نهادینه میشود که جانمایه و شخصیت ما را تغییر میدهد و به قول قرآن، چشمانمان را برای تشخیصِ بهتر و دقیق ترِ نشانههای هدایت بیناتر میکند.
سلام به استاد عباس منش عزیز که با آگاهی های بی نظیرشون که از درک قوانین جهان به من هدیه کردن منو به مسیر زیبا و پر از آرامش زندگی هدایت کردن…
و همچنین خانم شایسته بزرگوار…
حدود 6 ماه هست که با سایت عباس منش آشنا شدم و از دیروز 1403/8/12 رسما عضو سایت شدم…
تو تمام این مدت زندگیم سرشار بوده از نشانه ها و معجزه های خداوند مهربان و وهابم که مهمترین اون ،رسیدن به حس آرامش درونی بوده….
داستان من از اینجا شروع شد که من خدا رو شکر در زندگیم از رفاه و آسایش مطلوبی برخوردار بودم و چیزی که از درون همیشه من رو اذیت میکرد عدم ارتباط خوب با همسر و فرزندانم بود و عاجز شده بودم از اینکه باید برای حل مسائل بچه ها و تحمل شرایط بد رابطمون به توراپیست و …. مراجعه کنم.
ی روز صبح با تمام عجز و ناتوانی موقع نماز صبح از خدا خواستم تا منو هدایت کنه…
و گفتم که من یک مشاور شبانه روزی میخوام که هر زمان بهش نیاز داشتم لازم نباشه برای شنیدن حرف هاش و آروم شدنم و نشون دادن راه صبر کنم و از تمام وجودم میخوام که شرایط تغییر کنه….
وبه طرز معجزه آسایی از طریق دوستم با استاد عباس منش آشنا شدم…
اینم بگم که سال 97 از طریق برادرم اسم ایشون رو شنیده بودم ولی چون تو مدار درستی نبودم هدایت نشدم ….
و از اون روز خیلی چیزها در زندگی من تغییر کرده…
و خیلی برام جالب بود که وقتی روی من رو به سوی نشانه ام هدایت کن زدم من رو برد به فایل قسمت 2 زندگی در بهشت که استاد در اون در مورد دوره عشق و مودت در روابط صحبت میکنن و خدا چقدر همیشه من رو با کلام استاد قشنگ هدایت میکنن….
استاد عزیزم براتون سلامتی و طول عمر و عزت روز افزون از پیشگاه خداوند مهربان خواستارم که اینگونه با کلام واضح و شیواتون مسیر درست زندگی کردن رو به ما می آموزید..
در پناه خدا باشید
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 12 بهمن رو با عشق مینویسم
امروز یه روز خیلی خیلی خاص بود
وقتی بیدار شدم تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و تجسم کردم که دارم رنگ روغن کار میکنم و خیلی خیلی با دقت و ظریف و با تمرکز کار میکنم و بعد چیزای دیگه هم نوشتم و به روز بهشتیم سلام دادم و شروع کردم
وسایلامو تو حال پذیرایی چیدم و شروع به کار کردم نزدیک ساعت 10 بود
رنگ روغن رو که کار کردم به طرز عجیبی ریزه کاریا درست بود
اولش مدام ذهنم میگفت نگه دار بعدا کار میکنی و خیلی سخت بود برای من ، که بتونم کار کنم ، اما کنترل کردم خودمو و از خدا کمک خواستم و انجامش دادم
البته خدا انجام داد چون من اصلا متوجه نشدم کی تموم شد
وقتی تا 2 کار کردم و تموم شد خیلی متعجب بودم که خیلی خوب کار کردم و بعد برای خودم یه ناهار خاص درست کردم و گفتم جایزه ات یه مهمونی خاص دو نفره با خداست
چون من تونسته بودم که کنترل کنم ذهنم رو
و کار کنم و نترسم که یه وقت خرابش نکنم
گفتم یا خراب میشه یا خوب میشه طیبه، بعدشم اگر خراب شد تو که بلدی و یاد گرفتی
تا الان توی این یک سال چندین بار نقاشیات خراب شدن و درستشون کردی
تو دیگه مهارت داری که بتونی درستش کنی پس میشه
که بیشتر از اینم بتونی کنترل کنی ذهنت رو و رهبری کنی
و سریع بگی انجامش میدم ،باید تمرین کنی و تکرار و استمرار داشته باشی
بعد که برای خودم برنج گذاشتم با کباب و ته دیگ هم گذاشتم و به قدری لذت بخش بود که یکی از گرون قیمت ترین و بهشتی ترین غذای زندگیم رو میخوردم
من جدیدا تازه متوجه طعم غذا ها میشن
وقتی سعی میکنم تمرکز کنم ،یه طعم های خاصی رو میچشم و حس میکنم که تا به حال نچشیده بودم
یه وقتایی به حرفای کسایی که تو برنامه زندگی پس از زندگی صحبت میکردن فکر میکردم ،با خودم میگفتم وقتی کسانی بعد از کما میگن رفتن جایی که نور بود و یا تاریکی
یه سریاشون میگن، بهمون میوه دادن که هیچ وقت اون میوه رو نخورده بودیم در این دنیا
نمیدونم الان چی شد یهویی این به یادم اومد
فکر کنم الان دلیلش رو میدونم
چون من برای اولین بار یه وقتایی که متمرکز تر غذا میخورم و طعم هاشو میچشم ،با خودم میگم این غذا بهشتیه
من تا حالا همچین طعمی رو نچشیدم و به قدری لذت بخش بود که آروم میخوردم و لذت میبر م و به یاد خدا بودم که این همه نعمت رو به من عطا کرده
شاید دلیل اینکه تو اون مکانی که میگفتن میوه خوردیم که اصلا طعمش طعم میوه این دنیا رو نمیداد همین بوده باشه
من تا جایی که درک کردم میگم ،چون من تا به این سنم که همیشه برنج و کباب تابه ای وته دیگ میخورم
یا سوپ
یا گوشت و…
هیچ وقت این طعم هارو حس نمیکردم
حتی الان وقتی یه وقتایی با عجله فقط غذا میخورم و دقت نمیکنم هیچ طعمی حس نمیکنم
نه اینکه حس نکنم
نه
طعمی که خاص باشه و به قدری غرق در لحظه ام باشم که سبب بشه بگم غذای بهشتیه ،این طعم رو حس نمیکنم
یه وقتایی حتی میوه ها و سبزی و گوجه و خیار و…
همه و همه یه طعم خاص میدن
خدایا شکرت
کمکم کن هر لحظه یاد بگیرم که متمرکز تر باشم
وقتی تا شب کارای دیگه ام رو انجام دادم دو سه باری به مادرم زنگ زدم گفتم آینه دستیارو فروختی؟
مادرم میگفت نه
و به خودم گفتم چرا پیگیری میکنی طیبه؟؟؟
رها باش
فروش میره
بعد شب وقتی مادرم اومد خونه گفت یدونه فقط از آینه دستی که من بافته بودم فروخته بود و خودش 4 میلیون فروش داشت
من گفتم اشکالی نداره ،من باید روی باورای ثروت کار کنم تا نقاشیامم به فروش برسن
بعد یهویی مادرم اومد گفت طیبه یادم رفت بهت بگم
یدونه از آینه دستیات فروش رفت
150 نوشته بودی
اما وقتی واریز کرد 200 واریز کرد و گفت ارزشمنده و بیشتر دوست داشت بابت نقاشیت واریز کنه
وای وقتی اینو گفت ، من باوری که با صدای خودم ضبط کرده بودم و گوش میدادم و تکرار میکردم رو به یاد آوردم
من دائم گوش میدادم و حتی تجسم میکردم که بیشتر از مبلغی که من میگم ، بابت نقاشیام واریز میکنن
و من این اتفاق رو بارها تو فروش نقاشیام دیده بودم، که قبلا هم بیشتر از مبلغی که نوشته بودم واریز کرده بودن
خیلی خوشحال بودم
درسته از این هم خوشحال بودم که نقاشیم فروش رفته
اما بیشترین خوشحالیم از این بود که قانون داره جواب میده و من باید اینارو یادم نگه دارم و با اراده قوی تر باورهای قوی بسازم و تکرار کنم
من اینارو هر روز میگفتم و گوش میدادم
نقاشی های من ارزشمندن و به قدری زیبا و عالی هستن که مشتریها به سرعت میان و میخرن و من در مدار مشتری هایی قرار میگیرم که به سرعت خرید میکنن و حتی حاضر هستن که بیشتر از مبلغی که من نوشتم برای نقاشی هام ،پرداخت کنن
اینا یعنی چی؟؟؟؟؟
طیبه با توام دقت کن
چرا برای آینه دستی که بافتی بیشتر واریز نکردن
چرا فقط برای نقاشیات بیشتر واریز میکنن ؟؟؟؟
بعد به یادم آوردم که قبلا بارها و بارها مثلا قیمت نقاشیم 150 بود 200 واریز کرده بودن و امروز هم همینطور بود
حتی من گفتم مامان الکی که نمیگی اضافه واریز کردن ؟ که خودت به من پول اضافه بدی ،چون فروش نداشتم؟
گفت نه باور کن 200 واریز کرد
حتی گفت ارزشمنده 200 واریز میکنم
من خیلی خوشحال بودم چون یه نشونه خیلی بزرگ بود برای من ، که خدا به وضوح داشت با من صحبت میکرد که طیبه اینو برای خودت یه سکوی پرتاب در نظر بگیر و هر موقع دیدی که نمیتونی ذهنت رو کنترل کنی
سریع بهش بگو ببین جواب داده
ببین اضافه واریز کردن و نقاشی های من به قدری ارزشمندن که حتی حاضرن از قبل هم پولش رو پرداخت کنن و اگر این شده باورهای دیگه هم جواب میدن
فقط باید تلاشم رو برای کنترل ذهنم انجام بدم
چقدر لذت بخشه وقتی شواهد رو میبینی و مصمم تر میشی تا سعی و تلاش ذهنیت رو بیشتر کنی
وقتی مادرم گفت 350 باید بهت بدم
بعد گفت درصد فروش امروزم رو هم تو بردار
یعنی 700 تمن
چقدر کیف داشت خدا داشت به من هدیه میداد
از طریق مادرم
خدایا شکرت
از مادرم تشکر کردم و پر رو شدم ، گفتم از این به بعد درصد فروشت رو به من بده و برم قلمو بخرم ،اینم در نظر داشتم که اگر گفت نه ناراحت نشم
چون میدونستم خداست که به من عطا میکنه
بعد مادرم قبول کرد و خیلی خوشحال بودم و از خدا تشکر کردم
خدا با این کارش به من یه پیام اصلی رو میده
اینکه خدا میخواست بهم بفهمونه که امیدوار باش و ادامه بده
میدونم داری تلاش میکنی برای همین این نشونه رو بهت دادم که روی باورای نقاشی خیلی کار کنی
ببین طیبه ، ارزش کارت بالاهست و تکرار میکردی ، الان شواهدش رو نشونت دادم
من به این باور رسیدم که بیشتر به حسابم واریز میکنن ، برای نقاشیام و این رو بارها مشتریا بیشتر از مبلغ نقاشیم واریز کردن
وقتی بیشتر فکر میکنم میبینم که من به این دلیل دارم نتیجه میبینم که باورم قوی شده به اینکه بیشتر از مبلغی که برای نقاشیام میذارم ،حاضرن پرداخت کنن
خدایا شکرت
کمکم کن تا بیشتر متمرکز بشم
بعد مادرم گفت ببین چیا گرفتم
برای خودش و خونه چند تا ظرف خریده بود ، با درآمدی که داشت و بعد وقتی نشون داد نگاه کردم گفت خوشت میاد بردار از این آبی ها و اولش اصلا به طرح روی ظرف بشقاب توجه نکردم و چون رنگش آبی بود و دو تا بود برداشتمش
بعد یهویی متوجه تصویر بشقاب شدم
یه دریاچه بود و یه خونه داشت که یه مرد و زن کنار هم کنار دریاچه نگاه میکردن و از دور کوه دیده میشد به قدری تصویر نزدیک بود با تجسمی که از خونه ام داشتم که گفتم ببین اینم یه نشونه
دقیقا دریاچه اش مثل دریاچه پارادایس بود
اینکه خدا داره نشون میده که طیبه حواست باشه
تو اگر تلاش ذهنتیت رو بیشتر کنی و البته تلاش برای افزایش مهارتت داشته باشی
صد در صد این تصویر به واقعیت تبدیل میشه
امروز حتی نشانه دریافت کردم سریال زندگی در بهشت قسمت 219
وقتی شب نشسته بودم و داشتم فکر میکردم یهویی گفتم خدای من یه نشونه بهم میدی ، قلبمو آروم تر کنی برای ادامه مسیرم
اینو گفتم و چشمامو بستم و نشانه ام رو در سایت انتخاب کردم
وقتی چشمامو باز کردم دیدم به به
بهشت رو خدا نشونه داده
و شروع کردم به دیدن این فایل
وای من چقدر عاشق مرغ و خروسا و براونیم
همیشه وقتی میبینم که استاد و مریم خانم عزیز با مرغ و عروسا و براونی و بقیه اعضای این بهشت زیبا لذت میبرن
به قدری حس نزدیکی میکنم به این بهشت زیبا که خودم رو در این صحنه ها میبینم و حتی وقتی مریم جان داشتن جوجه رو میگرفتن کلی خوشحال بودم و عمیقا میخندیدم
حتی وقتی مریم جان جوجه رو برداشت به قدری لذت میبردم و میخندیدم که حس میکردم اونجا هستم
خدایا شکرت
خیلی لذت بخش بود
خیلی حس خوبی داشت
خدایا شکرت
خدا داره بهم میگه ببین چقدر لذت بخشه
پس باید سرعت بدی به تکرار باورهات و عمل کنی طیبه
نترس و نگران نباش که من همینجور که بهشت رو نشونت دادم ،صد در صد به خود بهشت میبرمت
تو فقط تلاش ذهنیت رو برای ساخت باور و متمرکز شدنش انجام بده و رها باش
خدایا شکرت به خاطر این سایت پر از عشق
شب دوباره یه نشونه بهم داد و دیدم یه پاسخ از سایت برای من اومده
که من این نوشته ها رو بعد دریافت نشونه در قسمت دوره 12 قدم جلسه اول نوشتم :
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 12 بهمن رو با عشق مینویسم
12 بهمن
12 قدم
540 امین روز عضویتم
مدت عضویت: 540 روز
چقدر این ماچ ماچی من جذابه و دقیق داره میچینه
هرچی پیش میرم میبینم که واقعا ریز تر از اون چیزی که فکرش رو میکردم داره هدایتم میکنه
و یه وای ، من چقدر تغییر کردم دیگه گفتم ،همین چند دقیقه پیش
الان مینویسم که چی شد که من اومدم اینجا
من از صبح ،نمیدونم چرا منتظر پاسخی از سایت بودم و حس میکردم که خدا برای من پیام داره و دلمم میخواست که از سایت دوباره با من صحبت کنه
من امروز چند باری هی اومدم و بالای اسممو ببینم و نقطه آبی رو ببینم اما نبود
دقیق نمیدونم ، ظهر بود یا بعد از ظهر یهویی دیدم یه دایره کوچیک آبی کنار اسممه و پاسخ رو سریع باز کردم و خوندم
دوستی تحسینم کرده بود و درمورد نوشته من که گفته بودم خدا ریز به ریز هدایت میکنه
نوشته بود
با خودم گفتم من نشونه میخوام
ولی چیزی دریافت نکردم و بعد در کل روز پسِ افکارم این بود که دوره عشق و مودت رو از اول گوش بدم و بنویسم و گفتم دوره 12 قدم رو هم بنویسم اما نمیدونستم کدومو بنویسم
چون توی این یک ماه من دو تا دوره عزت نفس و عشق و مودت رو که خریدم فقط داشتم اونارو گوش میدادم و به قدری توی این یک ماه روابطم فوق العاده شده که
آدما خود به خود بهم احترام میذارم
خود به خود به طرق مختلف هدیه دریافت میکنم
خود به خود همه میان سمتم و سلام میدن بهم
داداشم از همون فردای روزی که عشق و مودت رو خریدم تقریبا هر روز داره به طرق مختلف تو کارای خونه کمک میکنه
مهم ترین چیز ، من حالم بی نهایت عالیه و درمورد یک سری وابستگی هام ،توی این یک ماه ،به صورت کاملا هدایتی رها شدم و دارم سعی میکنم بازهم عمل کنم
و با خدا بیشتر و بیشتر حس نزدیکی میکنم
و هر روز باهاش صحبت میکنم
حتی به من گفت یه کتاب شروع کن بنویس و اسمش رو بذار ماچ ماچی و من یکم نوشتم و به خدا گفتم کمکم کنه و بنویسم
و خیلی چیزای دیگه
بعد تا اینکه ساعت 8 شب دیدم یه پاسخ دیگه اومده خیلی خوشحال شدم گفتم چی قراره دریافت کنم و هدایت بشم
وقتی پیام دوستمون رو خوندم تحسین کرده بودن
انگار من دنبال یه چیزی بودم
درسته تشکر کردم و از خدا هم سپاسگزارم که تحسینم میکنه
اما گفتم من نشونه میخوام بگو چیکار کنم؟
که وقتی اینو گفتم
رفتم به رد پای همون پاسخی که برام اومده بود و گفتم بذار ببینم برای چه تاریخی از نوشته هام ، پاسخ اومده
فایل گفتگو با دوستان 43 | نقش احساس خوب در تغییر شرایط – صفحه 11 بود
دیدم 28 مهر نوشتم و در 3 آبان در سایت گذاشتم
با خودم گفتم وای خدای من
اون روز من اصلا هیچ دوره ای نخریده بودم
و البته رد پای روز28 مهر رو در 3 آبان در سایت گذاشته بودم که 1 آبان دوره 12 قدم قدم اول رو خریدم
وقتی خوندم دیدم نوشتم که :
و این فایل بهم گفت که شنبه حتما دفتر بخر و دوره رو جدی شروع کن
وقتی اینو خوندم قشنگ درک کردم که خدا بهم گفت الان وقتشه که تمرکزی از اول روی دوره 12 قدم کار کنی
و من وقتی اومدم فایل اول رو گوش بدم
متوجه یه چیزی شدم و گفتم وای خدای من ،چقدر من تغییر کردم
و تغییر من این بود
یادمه روزی که قدم اول رو گوش دادم و چکاپ فرکانسیم رو نوشتم ، تا حدودی به افکارم آگاه شده بودم و هر روز سعی میکردم که متوجه باشم که دلیل افکارم رو بدونم
اما به این شدت و ریز بین نبودم
من از 1 آذر شروع کردم به گوش دادن دو قدم از دوره 12 قدم و بعد هدایت شدم به دوره های عزت نفس و عشق و مودت
الان که دوباره برگشتم اینجا و از اول گوش دادم
دیدم وای من به شدت ریز بین شدم
من هر روز داشتم ناخودآگاه این تمرین رو انجام میدادم و ریز بین تر شدم
و حتی تحلیلش هم میکنم و میتونم به کمک خدا سریع حالمو خوب کنم و تغییر بدم و جهت بدم و افسارش رو به دستم گرفتم
وای خدایا شکرت
من یه دستاورد بزرگ داشتم که الان متوجه شدم اسب چموش رو دارم کنترلش میکنم
وای خدای من ماچ ماچی من سپاسگزارم ازت
خوشحالم که تا میفهمم احساسم شروع به ناخوبی میکنه سریع میشناسم دلیلش رو و سعی میکنم حالمو خوب کنم
و من توی این دو ماه خیلی به نسبت ماه های قبلم پیشرفت داشتم
چند وقت پیش با خودم میگفتم من دوره 12 قدم رو تا دو قدمش پیش رفتم
چرا نتیجه مالی نداشتم
اما نتیجه های دیگه در جنبه های دیگه بی نهایت زیاد بود که نوشتم در رد پاهام
خدا میخواد دوباره از اول شروع کنم تا به سرعت نتیجه مالی هم بگیرم
خدایا شکرت
سپاس بی کران
بازم یادم بده ریز تر و ریز تر افکارم رو تحلیل و خودم رو بشناسم و باورهای قوی بسازم
استاد عزیزم بی نهایت عشق برای شما و مریم جان باشه
نور خدا به شکل سلامتی و آرامش و عشق و ثروت و نعمت در زندگیتون جاری باشه
خیلی دوستتون دارم
ماچ عظیم خدا به شما
وقتی این پیامرو نوشتم تصمیم گرفتم که دوره رو شروع کنم و از اول کار کنم این بار متفاوت تر
خدایا شکرت که به من بی نهایت توجه داری و عشق عظیمت رو به قلبم عطا میکنی
شکرت ربّ من
سلام طیبه جان
امروز هدایت شدم به سایت و پیام تو رو دیدم
روزی که به شدت بی انگیزه بودم پیامت کلی بهم انگیزه داد و حالمو خوب کرد.
دختر مستقلی هستی اینو از پیامت متوجه شدم
خیلی خیلی انگیزه گرفتم
این پیامتو موقعی خوندم که دو روز برای کافه هیچ مشتری نمیاد درآمد کافه تقریبا از نصف هم کمتر شده
یادم رفت بگم من یه کافه ی کوچولو برای خودم دارم سه ماهه افتتاح کردم هر روز استرس مشتری دارم
یه روز مشتری نمیاد یا کم مشتری دارم حالم بد میشه
سریع یاد بدهیا و اجاره کافه و خرج و مجارجم میافتم و حال بدمو بدتر و بدتر میکنه
مرسی عزیزم بابت این همه انرژی مثبتت
abasmanesh.com
سلام استادان عزیزم.
استاد عباسمنش عزیزم و مریم خانم شایسته عزیزم.
من امروز هدایت شدم به فایل بینظیر « دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم! » که لینک این فایل بینظیر را در بالا گذاشتم.
مدت ها بود من همیشه با موبایل کامنت مینوشتم ولی واقعا خیلی خوبه که هدایت شدم و از روزی که خودم سایت زدم دارم با سرعت بالایی با کیبورد خودم تایپ میکنم. خداروشکر این هدایت رب العالمین بوده که هم من خیلی راحت تر بنویسم، (چون نوشتن با موبایل برام تقریبا داشت رنج اور می شد) هم با دقت بیشتری بنویسم (چون موبایل اصلاح املای اتوماتیک داره و بعضی از کلمات را کلا عوض میکنه، جوری که ممن خودم بعدا میام کامنت خودم رامیخونم نمی فهمم چی نوشتم.)
اینا را گفتم که در مورد هدایت صحبت کنم و بعد برم سراغ این فایل عالی و آموزش ها و آگاهی های موجود در این فایل بینظیر.
استاد فکر کنم به ماه نکشیده باشه اون فایلی که شما توی سایت گذاشتید که روی تابلو توی سریال سفر به دور آمریکا نوشته بود به حیوانات وحشی غذا ندهید و در مورد این فایل صحبت کردید که شما هم در این مورد صحبت کردید قبلا (بحث ها و یا حواشی که در مورد این فایل بوجود اومده.) من اونجا از خداوند خواستم که منو در زمان مناسب به اون فایل هدایت کنه. زمان مناسبش الان بود. خداروشکر.
حالا از چه لحاظ مناسب بود؟ چون من در آستانه تغییر بزرگی هستم و این تغییر تقریبا زندگی منو تغییر خواهد داد. من میدونم باید تغییر کنم و کمی میترسم. حالا به این فایل بی نظیر هدایت شدم و این از طریق این فایل خداوند داره بهم میگه که تو توانایی انجام هر کاری که بخواهی را داری فقط باید خودت را باور داشته باشی، به توانایی هات و قدرت هات ایمان و باور داشته باشی؛ اون کاری که باید را انجام بدهی. اگر اون کار تغییر در زمستان باشه.
استاد مدت هاست خداوند داره بهم میگه اما من به خاطر شرک، بی ایمانی، ترسم هنوز عمل نکردم. ان شسالله به همین زودی عمل میکنم.
استاد موضوع اینجاست که من پدری دارم که واقعا عاشقش هستم و الان با اینکه ایشان 62 سال سن دارند و از بازنشستگی ایشان 2 سال میگذرد ولی خودشان را وقف من و برادرانم کرده اند وهر روز صبح زودتر از من سر کار میروند. این حمایت همیشگی و باور هایی که ایشان دارند باعث شده من خیلی کارها را انجام ندهم و خودم بترسم بعضا به دل موضوعات و مسائل بزنم.
به طور مثال اکنون همین مواردی که توضیح دادم.
اما من چند سال پیش سال 94 تا 96 از ایشان جدا شدم و شروع کردم به انجام فعالیت ههای مختلف. خداروشکر هدایت شدم و بعد از 1 سال تقریبا رفتم توی کار فروش خودرو کهواقعا عاشق این کار و فروش بودم. جوری که از ساعت 6 صبح تا 12 شب تقریبا با عشق کار میکردم.
اما با ورود پدرم به اون دفتر (مکان دفتر مال پدر بود)، و حمایت ها و انجام قسمتی از امور و با تغییر باور های من به باورهای محدود کننده و گمراه شدنم؛ دوباره برگشتم به صدها پله پائین تر از قبلی.
خداروشکر که این مسیر را طی کردم و خودم را شناختم. این واقعا برام لذت بخشه که خودم را شناخته ام.
خیلی جای شکگر داره همین الان بهم الهام شد اگر میخواهی تغییر کنی وپیشرفت کنی باید آگهی تبلیغاتی راانجام بدهی. چون پا روی بزرگترین ترس ها میگذارد. و این عالی است.
خیلی ممنونم استاد. من اینو نوشتم که یک مثال از هزاران مثالی که باعث می شد من درجا بزنم یا حتی پسرفت کنم را برای شما بازگو کنم و بگویم چقدر عالی شده که با آموزش های شما تونستم خودم را بشناسم و برای تغییری حتی کوچک در شخصیتم اقدام کنم.
بینهایت ازتون سپاسگزارم استادان عزیزم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیزم ،خانم شایسته و تمامی دوستان عزیزم
امروز 3 مهر ماه 1403 ساعت هست که دارم با اشک های شوق که توی چشمام حلقه زدن مینویسم خدایا نمیدونم چطور و به چه زبانی سپاسگزار درگاهت باشم استاد من 21 سالمه و ترم 3 دانشگاه هستم
از سن 19 سالگی همیشه دوست داشتم یک ورودی داشته باشم و بتونم کاملا از لحاظ مالی مستقل از خانواده باشم خب من زبان انگلیسی ام عالی هست اما از اونجا که من تا الان اعتماد به نفس کافی نداشتم هیچ وقت نتونستم ورودی داشته باشم هر زبان سرایی که میرفتم میگفت باید مدرک دانشگاهی داشته باشی خب منم ناامید میشدم اما وقتی با شما آشنا شدم و الان نزدیک به 1 سال و 2 ماه هست که دارم اساسی روی خودم کار میکنم رفتم ی زبانسرا گفت تو اصلا به درد نمیخوری اون لحظه چرا یک لحظه ناراحت شدم اما سریع به خودم اومدم من حق دارم ناراحت بشم اما خیلی کوتاه شاید یک اتفاق به ظاهر ناراحت کننده باشه اما مطمئنم خدای من بهترین ها رو برای من در نظر گرفته .من به نشانه ها اعتماد کردم و مطمئن بودم خدا داره با همین نشانه های کوچک من رو امتحان میکنه .دوباره روی خودم کار کردم و باورهای مناسبی برای پیدا کردن شغل ساختم و هر روز با احساس عالی برای خودم میخوندم و خودم رو تصور میکردم که در حال تدریس به بچه ها هستم.چون از بچگی عاشق شغل معلمی بودم.یک ماه پیش ناخودآگاه اهرم رنج و لذت رو برای پیدا کردن شغل نوشتم و اتفاقا در اینستاگرام دیدم یک پیج مهد کودک معلم میخواد سریع بهشون پیام دادم گفت فردا صبح بیا.فردا صبح رفتم اسمم و نوشت و گفت بهت خبر میدم.استاد خدا رو شاهد میگیرم تمام ویژگی هایی که برای شغلم توی دفترم نوشتم همون شد.حقوق مد نظر من،فاصله کوتاه خانه تا منزل … یک ماه شد اما خبری نشد احساس خودم و بد نکردم گفتم قطعا اتفاقات خیری در راهه تا همین الان که بهم الهام شد زینب تو پیام بده سریع گفتم چشم .پیام دادم سریع مدیر مهد تماس گرفت گفت اتفاقا داشتم دنبال یک مربی میگشتم اما تو خاطرم نبودی چون برای مربی مهدم مشکلی پیش اومده و نمیتونه بیاد.نمیدونید استاد من اون لحظه چه احساسی داشتم احساس اینکه بله خداوند و جهان هستی فرکانس من رو دریافت کردند .
خداوندا روزی صد هزار مرتبه سپاسگزار درگاهت هستم.و من مطمئنم که این قدم اوله و قطعا اتفاقات خیلی خیلی بهتری توی راهه.
امیدوارم بار بعدی با یک کامنت خیلی بهتر شما رو خوشحال کنم.
در پناه حق باشید.
زمانی که خواهر و سه فرزندش را در زلزله بم از دست دادم ، اولش شوکه شدم ، و بر سر خود کوبیدم ، انگشتری در دست داشتم که خیلی دوستش داشتم ، همان موقع شکست ، همان موقع با این که قانون را بلد نبودم متوجه شدم خدا در آن گیر و داد ، حواسش هست که من به این انگشتر وابسته هستم ، همان لحظه سجده ی شکر کردم و فهمیدم خدایی که وابستگی به یک انگشتر را نمی پذیرد ، نباید من بی تابی و بی صبری کنم و به غیر خدا وابسته باشم ، خدایا شکرت
سلام به خانواده ی عزیزم
یه حدیث از حضرت علی هست که احتمالا همه بلدن
که حضرت میگن با 5نفر که همنشین بشی تو میشی نفر ششم اون جمع. یعنی اگه اون 5نفرمثلا دزد باشن تو هم میشی مثل اونها
حالا حساب کن من تو خانواده ی هستم که همه سری تو سرا دارن همه بینظیر هستن همه یکتا پرستن همه ثروتمند همه سلامتن همه از اگاهی های جهان هستی مطلع هستن. وهزار تا چیز دیگه و تازه مقایسه کنید. با حدیث حضزت علی 5نفر کجا واین تعداد از همنشین عالی از هر نظر کجا تازه برای همنشنی هم محدودیت زمانی نداریم یعنی شب وروز نداریم. صبح وظهر نداریم در هر زمان یه هزاران هم فرکانسی داریم که میتونم باهاشون همنشین بشیم خدایا هزاران بار شکر هزارن بار سپاس گزارم
وقتی یه چشمه از دل زمین میزنه بیرون نمیدونه از کدوم مسیر باید بره تا برسه به دریا
پس رها میکنه خودشو تو دل زمین میزاره زمین هدایتش کنه
از کنار سنگ ها و صخره ها رد میشه از تو دل جنگل ها و دشت ها رد میشه
تا بلاخره به دریا میرسه
به دریا میرسه
رها باش ازاد باش بزار زمین تو رو هدایت کنه به سمت دریایی که میخوای بری
گاهی همنشین سنگ ها و صخره ها میشی ازش لذت ببر
گاهی از بلندی کوه ها میفتی لذت ببر بزار هیجانش تمام وجودتو بگیره
دوباره رها شو جاری شو
به جنگل که رسیدی تراوت ببخش از بلندی درختایی که خلاف جاذبه به سمت یه جاذبه بزرگتر کشیده شدن یادبگیر
به خودت بگو جاذبه دریا خیلی قوی تر از خشکیه
دوباره رهاشو آرام باش بزار دریا صدای خودشو بهت برسونه
همانند بادی که قاصدک ها رو هدایت میکنه
قاصدک هم رهاست
آرام است
رهاست در جریانی که جریان دارد.
رها باش قاصدکم
آنقدر رها که چشمانت را میبندی و دریا را تصور میکنی
عظمت دریا رو حس میکنی
گرمای گرمی بخش دریا را در آغوشت حس میکنی
گرم میشوی
چشمانت را باز میکنی آرامی آرام
آری تو خود عمری دریا را در درونت به همراه داشتی
تو خود دریایی که رها هستی که آرامی
که در جریانی
تو از اول دریا بودی و غرق بودی در آن
آخر چطور میشود قطره ای عظمت کل دریایش را ببیند و عظمت خود را ندیده باشد.
آرام باش تو خود دریایی
رها باش تو خود دریایی
تو خود در عظمت دریایی
نوشته: از قاصدکی قطره گون گمشده ای که دیگه نمیخواد گم بشه
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
این داستان امروز من است
اکنون که در حال نوشتن این فایل هستم من در مغازه خودم مشغول به گوش دادن به فایل های استاد هستم
اکنون من خودم صاحب کسب و کار خودم هستم
من خودم برای خودم تصمیم می گیرم و خودم کارفرمای خودم هستم
اکنون من می دانم که همه چیز در دستهای خودم و باورهای خودم است
فایل های باورهای ثروت ساز
روزشمار تحول زندگی من واقعا برای من معجزه بود
همه چیز برای من از زمانی شروع شد که خواستم تغییر کنم
جهان هستی هم مقدمات این راه را برای من هموار کرد
یک فایل از استا عزیز و یک بیت از آن فایل زندگی من را رقم زد
همیشه ترس داشتم
دنبال یک حمایت کننده و یک حمایتگر بودم
آنوقت همیشه محتاج دیگران بودم
این بیت شعر در من غوغا کرد
تو خود پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون بایدت کرد
وقتی که این را شنیدم با خودم گفتم من می توانم و تنها کافی است که حرکت کنم
قدم در راه گذاشتم
دیگر به فردا و اتفاقات آن فکر نکردم
به خود او سپردم
در این میان دوره شیوه حل مسائل واقعا برای من کارساز بود
واقعا به این درک رسیدم که ریشه حل همه مسائل در دل خود آن مسئله است و بی هیچ چون و چرایی من تسلیم شدم و علت وقوع آن را پذیرفتم
می دانم که خودم خالق زندگی خودم هستم و این در دوره عملی دستیابی به رویاها به وضوح استاد برای من تشریح کردند
همه چیز از زمانی شروع شد که خواستم تغییر کنم و دوره احساس لیاقت در این وسط برای من یک سکوی پرش بود و در نهایت با دانستن قوانین ثابت بر این جهان که آنهم در دوره کشف قوانین زندگی برای من به وجود آمد خودم برای خودم یکی از موفقترین کسانی شدم که اکنون در زندگی خودم صاحب کسب و کار شخصی خودم هستم و چقدر این حس و حال برای من عالی و فوق العاده است
خداوند را ممنون هستم که من را در این راه هدایت کرده است و به من این امید را داده است که فقط کافی است که قدم بردارم
زیبایی اطراف خودم را ببینم
تمرین ستاره قطبی در دوره دوزاده قدم برای من یک معجزه بود تا هر روز حال خوب را تجربه کنم
آنوقت من با خودم عهد می بندم که همیشه زیبایی ببینم و جز زیبایی چیزی را دریافت نکنم
من می توانم
این باور را در تمام فایل های استاد چه دانلودی و چه دوره ها اکنون کسب کرده است
کسی است که همیشه در حال هدایت کردن من است
کافی است که از او بخواهم
سپاس از خدای هدایت گر خودم
جهان ما پر از فراوانی است
سپاس از خدای فراوانی ها
سلام استاد دوست داشتنی من و خانم شایسته عزیز
.
چطور از میان هزاران شیوه، روند و مسیری برایت سَرَند و غربال شد که بهترین، نزدیکترین، لذتبخش ترین، پرثمرترین و قابل اجراترین شیوه با امکانات و شرایط آن لحظهات بود:
.
امروز صبح زود از خانه حرکت کردم به سمت محل کارم تا مثل روز های دیگه به قولم عمل کنم و از زمان اول صبح که کاری ندارم برای ضبط دوره آموزشی استفاده کنم…..
من کلید درب ورودی مدرسه غواصی رو دارم که محل کار من هست اما همکارم درب بعد از ورودی اصلی رو قفل کرده بود و من نتونستم به ضبط دوره بپردازم نشستم پای کامپیوتر و مثل همیشه سایت عباسمنش و باز کردم و تصمیم گرفتم از طبقه بندی کلید ها فایلی رو انتخاب کنم برای امروز صبح ام……
توی فایل استاد دعوت ام کرد که از هدایت خداوند استفاده کنم برای تمام کارهای زندگی ام حتی برای غذا خوردنم!!! و در ادامه گفت که ایشون هم به صورت کاملا هدایتی قابلیتی روی سایت اضافه کرده و ….. دیگه ادامه رو خودتون میدونید!
رفتم سراغش:
ازش پرسیدم چرا اینقدر فاصله افتاده بین ضبط دوره آموزشی من چطور
این فاصله ها رو از بین ببرم؟ یا بهتر بگم چرا اینقدر کارها کند پیش میره یه هدایت لازم دارم برای اینکه سریع تر انجامش بدم:
چیزی که تو ذهنم بود این بود که الان به فایلی میرسم که خداوند از طریق استاد به من میگه باید از این کارت دست بکشی و تمرکزی به ضبط دوره ها بپردازی اما نتیجه چیز دیگه ای بود!!!!
.
.
این قسمتی از کامنت یکی از کاربران سایت بود که استاد به عنوان برگزیده انتخاب کرده بود و اون فرد به خوبی از سریال زندگی در بهشت درس گرفته بود….
.
(همین نشون دادن آسان گرفتن در پخت غذا چقدر باعث شده در وقت و زمان صرفه جویی بشه و ذهن ما فضای بیشتری داشته باشه برای رسیدگی به بقیه کارهامون)
.
.
خداوند کار خودش و انجام داد اون به من گفت باید کارها آسان گرفته بشه
با همین امکاناتی که داری
باید شروع کنی
تجهیزات خاص نمیخواد
دکور خاص نمیخواد
زمان مناسب همین الان هست
با ساده ترین وبا کیفیت ترین شکلی که میتونی انجامش بده
چیزی که فقط فقط من میدونم چقدر توی اون مشکل دارم و پاشنه عاشیل من هست
کمالگرایی!!!!!
و خداوند داشت من رو هدایت میکرد به بهبود گرایی….
یاد دوره شیوه حل مسایل زندگی افتادم که خانم شایسته عزیز
چقدر عالی در این دوره توضیحات لازم رو داده
اگه داری این کامنت و میخونی و مثل من دچار بیماری کمالگرایی هستی حتما حتما اون دوره رو تهیه کن و لذت ببر از صحبت های خانم شایسته دوست داشتنی
من از امروز با این هدایت واضح خداوند دیگه هیچ بهانه ای خداوند برای من باقی نگذاشت و سلاحی به دستان من داد به نام هدایت و گفت با همین جلو برو
تا قدم بعدی رو هم به تو بگم
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
سلام استادخوب ومهربونم
خیییلی خیییلی خوشحال که میتونم حرفهایم که نمیتونم برای هرکسی بیان کنم اینجابادوستانم هم فرکانسم به اشتراک بذارم وباهم لذت ببریم از اتفاقات خوبم بعدازبدنیاومدن بچه دومم زندگیم ازهمه لحاظ سخت شده بودطوریکه نمازمیخوندم ترک کردم نمازخوندنم رو و میگفت کوخدااگرهم باشه خدابراهرکسی که خودش دوست داره همون طورکه گفته یرزوقو من یشا خب پس من جزاین افرادنیستم اگربودم چراروی خوش زندگی رونمیبینم وکلی گله وشکایت میکردم بخدا وخودمو با کس و ناکس مقایسه میکردم حتی باخداجوری صحبت ودرددل میکردم که طلبکارانه بودبجایی رسیدم که احساس میکردم خدایی وجودنداره چطوراونایی که مسلمان نیستن اینهمه پیشرفت کردن مااینجوری موندیم چرااونیکه نمازنمیخونه وروزه نمیگرفت بیشترازاونیکه ادعامیکردباخداست چرااونیکه نمازنمیخوندبیشترمیبخشیدچرااونیکه داره ونمازمیخونه نمیبخشه و کلی چرا وچراهای بی جواب تایه روزی توتلگرام تاب میخوردم که کانال یه استاددیگه ای که بعدهافهمیدم خودش ازشاگردان استادبودن آشناشدم باقانون جذب و کلی کتابهای قانون جذب و کتاب شکرگزاری وشروع تغییرات خودم چنان تغییرایجادشدکه هرکسی منوبعدازاون مدتیکه کارمیکردم روی خودم متوجه تغییراحوالم میشدومیپرسیدن چیزی شده اتفاقی شده صورتت چقدبشاش شده چقدسرحال هستی وبعدبااستادععزیزم عباسمنش آشناشدم که هروقت دفترشکرگزاذیم روبازمیکردم یکی ازده موردشکرگزاریم هکینکه من رو بااین دواستادعزیزآشناکردبوده وهست من یادگرفتم وباچشم دیدم وقتی یادبگیریم چطور درخواست کنیم خداوجودداره ودرهرلحظه اجابت میکنه وهدایت چطوری اجابت وهدایت میکنه خودش راهشومیدونه منی که داشتم دیوانه میشدم باسوالهای بی جوابم با فرستادن یه پیام تبلیغی توتلگرام منوباقانون جهان و درست زندگی کردن آشناکرد واستادعزیزم عباسمنش روسرراهم گذاشت تامنوباخودش دوباره دوست وآشناکنه وازحالت خدای کلیشه ای که قبلامیشناختم خارج کردکه افتخارم به یه نمازبودکه دوتاکلمه حفظ کرده بودم وتندوتندمیگفتمشون انگارمسابقه نمازبودتاهم کلام شدن باخداونمازی بودکه حاضربودم همه کارروانجام بدم امانمازه 5دقیقه ای رومیذاشتم اخرین کاری که بایدانجام میدادم چون لذتی نداشت برام
الان بااینکه نمازنمیخونم اماخداروشکرارتباطم باخداخییلی عالیه وشبی نیست بدون حرف زدن باخدابخوابم قبل از خوابیدنم کلی باخداحرف میزنم ومشورت میگیرم بعدمیخوابم بااستادعباسمنش معنای توکل رو متوجه شدم وتوکلم واینجوری که هراتفاقی میفته حتمابه نفع منه.
خداروشاکرم که بازفرصت نوشتن کامنت بهم داده شدو باخوندن کامنتهای دوستان خوبم به آگاهیهایم افزوده بشه خداروشکررر