مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 18

481 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهدی منفرد گفته:
    مدت عضویت: 1496 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و هم فرکانسی های خوبم .من امروز رفتم توسایت وهدایتم رو زدم واین فایل اومد که کاملا با اوضاع وشرایطم هم خوانی داشت .که دقیقا داشت با من حرف می زد چندین ساله که می خواستم ی تصمیمی رو بگیرم اما ترس داشتم ومی گفتم نه نمیشه از پسش بر نمیام واقدام نمی کردم ولی اون زمانی که با استاد اشنا شدم توی صحبتهای استاد همش ی صدای به من می گفت .وهمیشه می شنیدم که مهاجرت کن .ولی من نمی تونستم از همون خونه ای که داشتم به دوسه تا کوچه بالاتر برم .واین زمزمه اینقدر برام تکرار شد که بالاخره منجر به اقدام شد وجرات کردم ورفتم ی خونه تو یه جای بالاتر و اجاره زیاد گرفتم و بعداز مدتی دیدم که خیلی خوب شد چیزهای جدید یاد گرفتم با افراد جدید اشنا شدم .درامدم بیشتر شد وزندگیم خیلی بهتر شد وکمی باورهام عوض شد که دیدم بابا خیلی راحته .پس میشه .وگفتم من تا اخر سال که تمدید خونه تموم بشه باید شهرم رو عوض کنم ودقیقا همین اتفاق افتاد وخیلی معجزه وار دستان خدا به کمکم اومدن و باعث شد خیلی زود ما بریم به کرج و۲ساعته خونه پیدا کردیم وقولنامه کردیم که باز اونم جریانش مفصله که چه موضوعات شگفت انگیزی پیش اومد که ی خونه خیلی عالی بای قیمت خیلی کم وحاضر اماده پیداشد وخالی بود ودقیقا تاریخ تمدید خونه مشهد تموم شد وما به کرج اساس کشی کردیم تومحله خیلی خوب اهالی خیلی خوب هدایت شدیم .وامروزهم که این کامنت رودارم می نویسم یه جایی واسم پیدا شده ویلای یزرگ توی لواسان که می تونم برم اونجا بدون اجاره خونه وپول اب برق وگاز رایگان بهم میدن درضمن ۳وعده غذا هم رایگان بهمون میدن بایه حقوق خیلی عالی .خداروشکر می کنم به خاطر این همه نعمتی که بهم داد.واز استاد عزیزم واقعا ازته قلبم سپاس گذارم که اینقدر واسه ما زحمت کشیدن وقت گذاشتن به امید روزی که استاد عزیزم وهم فرکانس هامو از نزدیک ببینم ودر اغوش بکشم .عاشقتونم .واقعا وقتی پا روترسها بزاری در های جدیدی توی زندگیت باز میشه که می گی ای کاش زودتر این کارو می کردم.نترس حرکت کن عزیزم.خدا میدونه چه چیزهای وجریانت خوبی در انتظارمونه .خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2160 روز

    به نام خدا

    سلام

    من هم از وقتی وارد برنامه های استاد شده ام و خیلی به هدایت گوش میکنم اهل ریسک شدن شده ام حتی در بعضی مواقع هم دیگران تعجب می کنند و هم خودم !!!!!

    یادمه پارسال بود من که تجربه ی خیلی کوچیکی از کوهنوردی داشتم ، با همسرم و یه گروهی که فکر میکردم همین چند تا هستن به کوهنوردی رفتم و همین که رفتم همه به هم نگاه میکردن تا آخر سر یکیشون روبهم کرد و گفت : شما هم نیومدی کوه حالام که اومدی اینجا رو اومدی و بقیه هم هیچی نگفتن حالا نگو این مسیر از اون مسیرهای سخت هست و راهنما هم دارن ولی ته دل من بهم میگفت اینا بگن تو برو

    خلاصه راه افتادم و تا آخرش هم رفتم و خدا را شکر با سلامتی برگشتم

    حتی در مسیر یه حسی بهم میگفت : فقط بخند از اون چشمه هایی که بلند بود و تاساق پا خیس میشد و سخت بود من خنده کنان عبور میکردم که بعضی از اون افراد بهم میگفتن شما چقدر خوشحال و شادی و می خندی ؟؟؟؟؟

    خلاصه من تجربه های زیادی دارم و الان هم تصمیم دارم خودم وارد دل ترس هام شوم و برم به دنبال خونه خریدن و زندگی کردن در خونه ی خودم ، خونه ای که به اسم خودم باشه ، خونه ای که مالکش خودم باشم و در اختیار خودم باشه و می دونم خداوند حامیه منه و همراه منه و می دونم مالک همه ی زمین ها خداونده

    خدایا خودت کمکم کن

    خدایا شکرت

    باید حرکت کنم صرفا نه برای این خاطر که مجبورم بلکه با هدایت الله حرکتی نمادین رو انجام بدهم

    نباید بزارم چالش ها مثل قبل من رو اونقدر اذیت کنن که دیگه سر به بیابون ها بزارم ، بلکه باید خودم با مسایلم کنار بیام و با قوانینی که تا به الان میدونم ، اونها را به راحتی با کمک الله مهربانم حلشون کنم

    من وقتی باور میکنم که برای تمام مسایل و تضادهام راه حل های زیادی وجود داره خیلی خوشحالم و خدا راشکر میکنم

    من وقتی باور میکنم که میتونم خودم خالق زندگیم باشم فارغ از اینکه دیگران هیچ نقشی ندارند خیلی خوشحالمو خدا راشکر میکنم

    خدایا بزرگیت رو شکر

    خدایا عظمتت را شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    ندا گفته:
    مدت عضویت: 1555 روز

    سلام به استادای نازنینم و‌دوستان هم فرکانسی عزیزم

    مثل ابوموسی نباشیم

    این نشانه امروزم بود و دقیقا دو روز پیش من با یکی از ترسناکترین ترسهام مواجه شدم و مدتها بود ک میخواستم با این ترسم مواجه شم ولی خب جراتش رو نداشتم ولی دیگه اینقد مقابله با این ترسم ذهنم رو درگیر کرده بود ک مدتها بهش فک میکردم اما خب شرایطش جور نمیشد تا اینکه ۱۴۰۱/۰۶/۲۴ به کمک دوستم که میدونم خود دست خدا بود بر این ترسم‌غلبه کردم و کلیییی حس خوب گرفتم، مدتها بود ک از رانندگی تو مسیر بوشهر تا شیراز میترسیدم ولی دوست داشتم تجربه کنم چون مسیر بسیار خطرناک و پر-پیچ‌و‌خمیه و کسایی ک این مسیر رو تجربه کردن میدونن چقد باید مواظب بود اما با توکل ب خدا من تو این مسیر قدم گذاشتم وچقققد راحت رفتم بدون هیچ استرس و نگرانی و اینقد رااااحت بود برام میگفتم واااقعا این همه ک بقیه میگفتن سخته و ترسناکه واقعا هیچی نیست اگه ک با سرعت کم حرکت کنی و لذت ببری از مسیر واااقعا خیلی مسیر دوست داشتنی هم هست چون از بین کوه ها رد میشی و وقتی به بالا میرسی و همه چیز زیر پاته واااقعا صحنه زیبا و قشنگیه مخصوصا شب ک کل مسیر چراغونیه و حتی روز ک کل طبیعت رو میتونی ی جا ببینی درخت و سرسبزی و کوه💚 خدا جووونم شکرت برای این تجربه بینظیر عااااشقتم و الان حس رهایی و قدرت بیشتری دارم که این ترسمم پشت سر گذاشتم وحتی تو مسیر برگشت هم ب پیشنهاد دوستم گف خودت تو‌ پمپ بنزین، بنزین بزن چون من همیشه به افرادی ک تو جایگاه بودن میگفتم بنزین بزنن برام یا ب بابا و‌داداشم ولی اونروز وقتی اینو شنیدم اول گفتم نه ولی بعد ب خودم گفتم چرا اخه مقاومت میکنی برو اینم انجام بده و دقیقا ب پمپ بنزینی هدایت شدیم ک خیلی خلوت بود و تونستم با خیال راااحت اینو هم تجربه کنم و دیدم چ کارهای ساااده ای رو من برای خودم ازشون ی غول بی شاخ و دمی ساخته بودم و الکی بزرگشون کرده بودم واقعا تا وقتیکه تو دل ترسهامون نریم و باهاشون مواجه نشیم، متوجه نمیشیم ک اینا چققد کوچیک و ساده بودن و فقط از دور هستن ک ظاهر ترسناکی دارن

    خدااایاااا شکرت برای تجربه های نابی ک بهم دادی💚 شکرت خدا جونم ک هرروز دارم بزرگتر و قویتر میشم😘 شکرت ک هرروز دارم پیشرفت میکنم و شکرت ک درکم بیشتر و بیشتر میشه عااااشقتم خدا جونم

    مرسی استاااادای عزیزم واااقعا هم دورهاتون بینظیره و هم فایل های دانلودی هاتون، کلی نکته و درس هست ک هربار گوش میکنم دریچه جدیدی از اگاهی ب روم باز میشه و هربار ک عمل میکنم ب این اگاهی ها ظرف وجودیم بزرگتر و ب خدا و حس خوب و ارامش هم نزدیک و نزدیکتر میشم

    عااااشقتووونم 💚😘

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    فاطمه گندمکار گفته:
    مدت عضویت: 1867 روز

    سلام استاد عزیزم.

    یکی از موارد رشد من بعد از آشنایی با شما همین بود. من خودم ذاتا عاشق حرکت کردن و تجربه کردن هستم اما قبل از شما اینقدر واضح نمیشناختم این بُعد از شخصیتمو و اینقدر هم شجاع نبودم مثل الان که خیلی راحت تر وارد ناشناخته هام بشم.

    استاد عزیزم تا همین چند ماه پیش من تا حالا یک بار هم تنهایی بیرون نرفته بودم از خونه خونوادم اجازه نمیدادند . اون شرایط و اصلا دوست نداشتم اما حتی به ذهنم نرسیده بود که وارد این ترسم بشم تو خیال خودم به این شکل بود که صبر کن میری دانشگاه آزاد میشی.. دقیقا آبان ماه بود که داشتم یکی از قسمت های مصاحبه با شما رو گوش میکردم دفعه دوم که گوش کردم یه جرقه در من زده شد که پاشو تنهایی برو بیرون و وارد ترسات شو و من اون روز برای اولین بار تنهایی بیرون رفتم و نگم از حس بی نظیرش براتون..بعد از اون بار ده ها بار بیرون رفتم و جالبیش اینه که تنهایی بیرون میرم خودم با خودم میرم کافه میرم پیاده روی. من امسال از خواسته هام این بود که دانشگاه برم یه شهر دیگه و توی ذهنمم منطقم این بود که میخوام قوی تر و مستقل تر بشم و وابستگی هام از بین بره.چند وقت پیش با کامنت آقای ابودردایی محترم به یکی از بچه ها توی عقل کل متوجه شدم که دلیل اصلی این خواسته من اینه که من میخوام فرار کنم من میخوام برم یه شهر دیگه تا به راحتی به خواسته هام برسم مثلا همین بیرون رفتن تنهایی خیلی راحت تر بشه یا اینکه توی پوششم راحت تر باشم متوجه شدم که من دارم فرار میکنم و اگر برم قطعا چیزی بهتر نمیشه و من باید همین جا تو شهر خودم با شجاعت به آزادی هایی که میخوام دست پیدا کنم و بعد هدایت میشم به مهاجرت متوجه شدم که اصلا شیراز(شهرم)هنوز نقطه امن من نیست که من از دایره امنم خارج بشم من باید همین جا بمونم با قدرت به هر ترسی که باید وارد بشم از بابا نترسم و پوششم و به همون شکل دربیارم که خودم میخوام از بابا نترسم و هر وقت دلم میخواد با هر کی دلم میخواد برم بیرون و آزاد باشم. من باید توی همین شهر و در کنار خونوادم استقلالمو بدست بیارم و وابستگی هارو از بین ببرم .اصلا شیراز کلللللی جا داره که من هنوز نرفتم و تجربش نکردم… و به لطف و هدایت خدا الان با قدرت شیراز و برای ادامه زندگی انتخاب میکنم و جالبیش اینه از وقتی به این نتیجه رسیدم شجاع تر شدم و جسور تر. اون موقع خیلی از ترس هارو واردش نمیشدم و حتی شرک میورزیدم با این خیال که فقط چند ماه تحمل کن میری یه شهر دیگه و بعد دیگه همه چی عالی میشه.خدایا شکرت برای این هدایت بی نظیرت❤️❤️

    استاد هر بار که میرم بیرون سعی میکنم جاهای متفاوتی رو برم و این یه فرایند تکاملیه .اولا جاهای نزدیک به خونمون بعد هی میرفتم یه کوچولو دورتر هی یه کوچولو دورتر تا این که تا الان کللی تجربه های جدید و متفاوت داشتم و من اگر وارد ترسم نمیشدم کلی لذت زندگی و اعتماد بنفس و نزدیکی به خدا رو از دست میدادم.

    استاد یکی از شجاعت ها و مهارت های من توی حوزه رانندگی بود. خیلی وقت بود بلد بودم اما اکثرا خارج از شهر میروندم و اگر توی شهر هم بود یکی کنارم مینشست.یکی دوبار اول که تنهایی رفتم توی شهر خیلی از ترافیک میترسیدم و یکی از ترسای من بود اونم به خاطر اینکه از بچگی همیشه فکر میکردم خیلی سخته هی بخوای سرعتتو کم کنی دنده رو بزنی یک و .. خلاصه یکی دوبار اول خیلی میترسیدم و وقتی میخواستم برونم بدنم کاملا منقبض بود و کلا تو فرمون بودم ولی دفعه های بعدی اعتماد به نفسم بیشتر و تواناییم بیشتر و این تجربه که تنهایی با ماشین بری بیرون یکی از بی نظیر ارین های دنیاس. و من الان آماده هستم تا یه مهارت جدید رو یاد بگیرم و میخوام برم کلاس کامپیوتر و کامپیوتر و حرفه ای یاد بگیرم💪

    استاد چند روز خودم تنها پیش رفتم خونه پدر بزرگم و چقدر محیط خونه دلگیر و دل مرده بود. پدر بزرگم به بهانه پیری و اینکه من نمیتونم هیچ کاری انجام بدم از صبح تا شب فقط غذا میخوره و میگیره میخوابه خیلی بخواد فعالیت بکنه یک ساعتم میره بیرون میاد درصورتی که پدربزرگ من کاملا سلامته و میتونه راه بره و بنظرم حتی روحیش هم از بقیه هم سن و سالاش بهتره..بنظرم یجورایی منتظر نشسته تا زمان مرگش فرا برسه چون عملا هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگیش نداره..

    منم دلم میخواد زندگی کنم دوست دارم تجربه کنم دوس دارم نامحدود ترین شخصی باشم که میشناسم ازاد آزاد. دوس دارم بی نهایت طعم غذا رو تجربه کنم دوس دارم به هزاران هزار جای جدید و تجربه کنم دوس دارم مهاجرت کنم به جاهای مختلف به خارج از کشور. دوس دارم نماد یه زن قوی و قدرتمند باشم و این چیزیه که بهش مطمئنم..

    چقدر حس قدرت میکنم وقتی نگاه میکنم به زندگی ای که گذروندم و بخش اعظم اون و حال خوب و لذت و زندگی برای خودم تشکیل داده..الهی شکرتتت..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    آینا راداکبری گفته:
    مدت عضویت: 3349 روز

    سلام

    هر چه جسارت بیشتری داشته باشیم بیشتر تجربه می کنیم و بیشتر هم موفق می شویم

    همیشه سعی کنیم که از ناحیه امن خود خارج شویم و دنیا را تجربه کنیم و پیشرفت کنیم

    یکی از راههایی که ما رااز افسردگی نجات میدهد این است که چیزی تازه یاد بگیریم تجربه ای تازه داشته باشیم یک بار نه همیشه

    یک چیزی که به تازگی یاد گرفتم این است که خدا دقیقا هرچیزی را سر جای خودش قرار گرفته است و اینکه روزی هست که ما هم می توانیم از خدا گلایه کنیم ووووووووو و خدا جواب ما را میدهد که دقیقا ما زبانمان بسته میشود البته من اصلا به خدا به این شکل که غالبا همه قبول دارند من ندارم اصلا به نظر من خدایی نداریم به این شکل که می گویندوووووووو این اعتقادات شخصی است و رهایش کنم … از نظر من این مورد را که یادگرفتم یک استعاره است یک خیال است مثل اینکه خدا را نمی بینیم ولی می دانیم که نیرویی هست و ….

    بعضی چیزها دیدنی نیستند ولی هستند یعنی برای رسیدن به موفقیت به نتیجه به خواسته باید جسارت داشته باشیم جسارت هم که دیدنی نیست لمس کردنی نیست یک حس است یک کاری است که نادیدنی است وبرای موفقیت باید انجامش داد

    یک چند روزی در پیج ریچارد برانسون بودم خیلی با مزه بود و با جسارت

    وقتی الگوهای موفق را می خوانم همه آنها بدون استثنا آدمهایی بودند وهستند که باجسارت هستند شجاع هستند و یک کار را یکسره تکرار نمیکندمیروند جلو و جلووبالاخره درست میشه یک جاهایی سربالایی هم داشتندولی بالاخره درست شده است و موفق شده اندو راهش را پیدا کرده اند

    هیچ چیزی غیر ممکن نیست

    Nothing is impossible

    هر چه بیشتر یاد بگیریم زندگی بهتری داریم وثروتمندتر می شویم و موفق تر هستیم یعنی این قدر پر هستیم که دقیقامیدانیم که کجا باید چه کار کنیم حتی اگر ندانیم حداقل دیگه 100 درصد نیست یک درصدی را هم نمی دانیم یاد می گیریم

    موفقیت زندگی یادگیری مهارت و .. بی انتهاست از این ویژگی استفاده کنیم

    هیچ چیزی را موکول به آینده نکنیم چه جمله ای عالی!!!!! نوشتم وجلوی چشمم گذاشتم مرسی

    just do it now

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1147 روز

    سلام به استادخوشتپ وخوش استایلمون.اولاآفرین به همت واراده ی قویتون .

    چ جالب حیوانهاهم مدلاشون باهم فرق داره ،یکی مثل خروس شمامیشه ابوموسی 😂.

    زندگی مثل ابوموسی که عرض کردیدیعنی راکدبودن یعنی تنهاموندن یعنی به جایی نرسیدن یعنی زندگی ای که هیچ هیجانی نداره وهیچ انگیزه ای هم برای شادبودنش نیس پس درنتیجه مردن بهترازاین سبک زندگیه .

    خودمن ازاولشم عاشق اینم که یه هدفی راانتخاب کنم بعدبه خاطرش تلاش کنم ،هم تومسیری که برای هدفم قدم برمیدارم ،لذت بخشه وهم رسیدن به اون نتیجه دلخواهم .خب فک میکنم انسان به این امیدهازندس وزندگی میکنه ،الان هم اگه روزی داشته باشم که هیچ کاری نداشته باشم وبه قول خودمون پرت بگذره ،شب قبل خاب ازخودم احساس نارضایتی میکنم ،نمیگم حالاهرروز،ازلحاظ جسمی دنبال هدفهام هستم همین که روح ودرونم هم درگیررسیدن به اهداف بالا،کردم ،برای خودم خوشاینده .

    ازبرنامه ریزی شبانه برای سرگرم شدن فردام به هرنحوی ،حتی میتونه مطالعه وگوش کردن فایل باشه بسیاربسیارلذت میبرم ،البته که ازاون وقتی که بااستادآشناشدم کلا،سبک زندگیم وایجادهدفهام به طورکل تغییرکرده ،چون قبلامنتظراتفاقی بودم تاحرکتی کنم الان حرکت میکنم تا،اتفاقات خوبی برای خودم رقم بزنم .

    واقعن هم دیدن آدمهای سایلنت وتنبل وتن پرور ،وجودشون باعث آزارم هستش، که سعی میکنم اگه درکنارم هم هستن ،بهشون توجه نکنم وتمرکزرو،روی خواسته هاوبرنامه های خودم بزارم.

    هرچی بیشترمیگذره وسنم بالاترمیره ،بیشترمتوجه میشم که چقدروزهاولحظات خوبی روازدست دادم وچراوقتی میتونستم ،بهترین کارهاراانجام بدم وندادم اماخب سرزنش وتمرکزروی گذشته هم باعث خودآزاری من میشه ،بنابراین امروزکه یادگرفتم سعی کنم این روزهاراهدرندم چون به قول استادماکه نمی دونیم تاکی زنده هستیم ،بیاییم هرروزمون راباانرژی واهداف خوب آغازکنیم وبه شب برسونیم ودوباره فرداهای دیگه ،هم همین طور.تاوقتی به گذشتمون نگاه کردیم ، به خودمون وسبک وروش زندگیمون افتخارکنیم وعقده ی چیزی تودلمون ،نمونه.بیشترین کارهم شادبودنمون باشه تاحس آرامش راخیلی تجربه کنیم .

    من که هرجاکم بیارم فقط گوش کردن صدای استاد،دوباره بهم انگیزه میده .فک کنم الان توخونمون قربون صدقه استادبیشترازهمه میرم ،یواشکی هم نه بلکه باصدای بلندپیش همسرم حتی.🙈چون حسم نسبت به ایشون مثل برادرحتی ازبرادرهم نزدیکترهس .

    پس عاشقتم عباس منش عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    زینب گفته:
    مدت عضویت: 1421 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    سلام به همه دوستان عزیزم

    بعد از حدود شاید یک ماه اومدم تا اینجا از خودم ردپا بذارم.این فایل به صورت هدایتی دیروز اومد جلوی چشمم.من قبلا یه بار دیگه همون روزی که گذاشتید دیده بودمش و این بار چیزهای جدیدی می‌شنیدم….قبلا درک نمیکردم دوستانی که میگن یه فایل رو چند بار گوش میدن و چیز جدید میشنون یعنی چی…اما حالا منظورشون رو متوجه میشم چون خودم تجربه اش کردم که مدار من رفته بالا.

    باخودم عهد بستم تا وقتی که نتیجه و اقدام عملی انجام ندادم نیام و هیچی نگم.به خاطر همون حدود یک ماه طول کشید تا بیام و اینجا براتون از نتایجم بگم که حالا داستان داره….

    ما حدود دو سه سالی میشه که خونمون رو عوض کردیم و من خیلی کوچه ها و خیابون های اطراف خونمون رو نمیشناسم.دیروز داشتم برمیگشتم خونه تنها بودم گفتم بذار از یه جای جدید برگردم.رفتم تو یه خیابون فرعی همینجوری رفتم و رفتم دیدم خدایااا چقدررر خیابون و کوچه اطراف خونمون هست و من حتی یه بارم ندیدمشون…خیلی حسش خوب بود انگار داشتم کشف میکردم جاهای ناشناخته رو.به خاطر حس خوبش و همچنین دیدن این فایل امروز هم دوباره از مسیر جدید برگشتم خونه.دیروز با مپ راهمو پیدا کردم اما امروز چون یکم برام آشنا شده بود مسیر اونم گذاشتم کنار و خیلی بهم کیف داد😍به اندازه یک درجه از نقطه امنم فاصله گرفتم😌 من دوران مدرسه هم همینجوری بودم راه های جدید که به خونه میرسه رو کشف میکردم و انقدرررر ذوق میکردم که وااای ببین از این ور هم میتونم برم خونه😍اونم تنهایی.حالا یکی از دوستام بود دوران دبیرستان تنهایی نمی‌رفت خونه حتما باید یکی میبردش خونه دوستی مامانی و…

    تازه یه دفعه فهمیدم که یه کوچه خیلی باریکی هست ته کوچه که وصل میشه به خیابون اصلی.انقدر کیف کردم انقدر کیف کردم که کشفش کرده بودم که نگو رفتم به کلللل دوست و آشنا گفتم 🤣واقعا خیلی دختر شجاعی بودم اما اون شجاعت الان احساس میکنم تو وجودم کمرنگ شده.من همیشه آرزوهای بزرگی داشتم که به هرکی میگفتم خنده اش می‌گرفت و خلاصه ورودی های نامناسب کارخودشو کرد اما من تسلیم نشدم که الان اینجام😎

    کامنت های دوستان رو میخوندم که گفته بودن تنهایی رفته بودن سفر و کلی بهشون خوش گذشته.منم عاشق تنهایی سفر کردن هستم.چقدر تحسینشون کردم چقدر کیف کردم چقدر حالمو خوب کرد.الهی که یه روزی این شجاعت تو قلب منم زنده بشه دوباره بشم همون زینب دوران مدرسم و حتی قوی تر و تنهایی سفر هم بکنم😍🤩

    الان یه ایده ای بهم شده برای پول ساختن اما هنوز به اقدام منجر نشده یه قدم های کوچولویی برداشتم ولی خب راضی کننده نبوده و حسم میگه حتما انجامش بدم و کلی هم نشونه ازش دیدم و به امید خدای مهربون و این فایل فردا میخوام قدم اصلی رو بردارم و پابذارم روی ترس هام و وارد یه محیط و فضای کاملا جدید بشم😀

    من فکر میکنم همه دوستانی که تو این سایت هستن هیچ کدومشون ابوموسی نیستن که اینجان و هرروز درحال بهبود و رشد هستن.حالا هرکی اندازه خودش کسی که تکاملش رو طی کرده قدم های بزرگ برمی‌داره کسی هم که تازه اول راهه قدم های کوچولو(منکه همیشه میگم تازه اول راهم😅 بااینکه نتیجه های کوچکی هم گرفتم ولی درک قانون و عمل بهش هرروز داره برام گسترده تر میشه و بیشتر جامیوفته)

    خیلی زیاااد میخوام از نتایج مالیم براتون بگم.خدارو صدهزار مرتبه شکر سلامتیم رو به دست آوردم و یه پول کمی هم خلق کردم.روابطم هم باخانواده ام خیلی خوب شده اما ازین بیشتر میخوام.خیلی دوست دارم مستقل بشم😍😍😍به امید اون روز😍

    چند روز پیش داشتم لایو شماره ۳رو میدیدم و همش میگفتم خدایا شکرت که به این مسیر هدایتم کردی.من چه لطفی چه کار خوبی کردم که منو آوردی به این مسیر بهشتی.واقعا خدایا شکرت.همیشه وقتی یکم ناامید میشم و نجوا ها میان میگم بلخره میشه دیگه وقتی خدا تااینجا منو آورده بقیشم میبره دیگه🥰🥰🥰

    همین دیگه انشالله فردا حتما میام و از نتیجه عمل به اون ایده ای که بهم شده براتون میگم.عاشقتونم و خدا یار و یاور و هدایتگر هممون باشه به سمت راه راست،راه کسانی که بهشون نعمت داده🥰🥰🥰

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    سپیده باقری گفته:
    مدت عضویت: 1813 روز

    بعد از دیدن این فایل بود که متوجه شدم من هم توی همین چند روزه اخیر این خارج شدن از محیط امن رو تجربه کردم ولی توجه زیادی نداشتم بهش.

    خب من از تقریبا 12 سالگیم فیلمایی ترسناک رو میدیدم و باعث شده بود که خیلی زیاد ترس از تاریکی پیدا کنم اصولا کشش عجیبی داشتم نسبت به عکسای، فکت ها، متن ها و کلا هر چیزه ترسناکی و هر بار هم بعد از خوندن یا دیدن این جور چیزا تا چندین روز خواب بدی داشتم با تا طلوع افتاب بیدار میموندم که هوا روشن شه و من بعدش بخوابم و این یعنی از 12 سالگی تا الان که تقریبا نزدیک به 15 سالگی ام من خوابه افتضاحی داشتم

    من تا همین امسال اتاقم مشترک بود با خواهرم و اذیت هم میشدم چون اون باید تو تاریکی مطلق میخوابید و من نمیتونستم به اون شکل بخوابم.

    بعد از اینکه اتاقم شد برای خودم من کاملا با برق روشن میخوابیدم و به همه هم میگفتم که این برای من راحت تره و جوری شده بود که خودم هم باور کرده بودم که این شرایط شرایطِ دلخواهه من هستش این به خاطر ترس نیست ولی خوب این باعث بی کیفیت شدن خواب هام شده بود

    تا حدود یه هفته پیش دیگه واقعا خسته شده بودم از این شرایط و گفتم بزار همین امشبو با چراغ خاموش بخوابم

    خوب اون شب تا حدود 3 صبح من تو عذاب بودم و حتی بدون اینکه بخوام گریم هم گرفته بود اما میترسیدم که برم لامپ رو روشن کنم بعد از کلی تلاش و منحرف کردن فکرم تونستم که بخوابم.

    خب خوابه اون شب من فقط چهار ساعت بود ولی بعد از بیدار شدنم نه سردردی داشتم نه احساس خستگی ای و بهتر از خوابی بود که من تو این مدت داشتم.

    بالاخره من بعد از مدت ها تونستم این ترسی که دو یا سه سال بود تو وجودم بود رو از بین ببرم و حتی بعد از اینکه یه شب رو تو تاریکی مطلق رفتم تو حیاتمون متوجه شدم که اسمون شب چقدر قشنگ و ارامش بخشِ.

    و من واقعا بعد از برداشتن اولین قدم ها متوجه میشم که سختی کار همون اولشه و بعدش چنان راحت میشه.

    و الان بعد از دیدن این ویدیو با قطعیت تمام میتونم بگم سن 14 سالگی من صدرصد بهترین سال عمرم تا به حال بوده

    تونستم با چندین ترسم کنار بیام.

    خدا تو این راه خیلی کمکم کرد واقعا به شخصه دیدم که بعد از برداشتن اولین قدم هام کمک های زیادی به من کرد هرچند این رو به رو شدن با این ترس از تاریکی کوچیک بود ولی من هر باری که با همین ترسای کوچیکم مقابله کردم و شاهد کمک خداوند بودم تونستم انرژی ای بدست بیارم که مقابله کنم با ترس بزرگ ترم و کار هایی رو بکنم که قبل از اون جرعتِ انجامش رو نداشتم

    و الانه که واقعا به نظرم چیزایی که تو ذهنمه و قبلا زیادی دور بودن و غیر قابل دسترس الان خیلی راحت تر شدن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  9. -
    علی اصغر سیمابه گفته:
    مدت عضویت: 1356 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    من واقعا از روزی که وارد سایت شدم و چند روز قبل این فایل ابوموسی رو دیدم اما کامنت نذاشتم امروز زدم نشانه امروز من و دوباره این نشانه اومد از خدا خواستم و دوباره نشانه بهم داد من تا این فایل رو گوش دادم تصمیم گرفتم مهاجرت کنم و اصلا الهامات ایده ها شرایط مهیا شد دوستان باور کنید قدم بردارید خدا میاد کمکت خدا عاشق انسان‌ها های باایمان که میزنن تو دل ناشناخته ها کل پولی که داشتم ۴۰۰تومان بود اخه یک آدم با ۴۰۰تومان کجا میتونه بره گفتم خدایا توکل برتو من میرم و قدم برمیدارم من یه جورایی الان 80درصد عمل گرا شدم تا اینکه فقط فایل گوش کنم بگم خداحافظ نه گفتم ایمانی که عمل نیاورد حرف میزنه خلاصه به قول استاد ترس هست در ناشناخته ها تو شهری که نمیشناسم اولین بارمه یا با خودت بگی کار جور نشد چی چون استاد گفت در دوره 12قدم بیکار نکنید خودتون رو منم گوش کردم رفتم رسیدم اون استان شب بود نجوا ها شروع میکرد میگفت کجا اومدی اینجا اگه کار هم داشته باشه جای خواب نیست گفت جور میشه من امروز دارم مینویسم چه قدر باورهای محدود کننده داشتم یه روزی میام میخونم که به بالاترین مدار و نعمت و ثروت با عاشق بخونم قبل از رسیدن به نتایج مینویسم

    خلاصه دوباره میخواستم تو همون شغل قبلی برم همون رستوران باورهای محدود کننده داشتم یه بار میگفتم خدایا چه کار کنم شما فکرشو بکنید من توی شهر خودمون تو رستوران بودم اون کار دیگه جمع شد تصمیم گرفتم برم جایی دیگه حالا این جای داستان هدایت قشنگه من هر رستورانی میرفتم بهم میگفتن نه نیرو نمیخواییم میدونی دلیلش این بود من علاقه ای دیگه نداشتم از سر مجبوری و نجواها میومد که تو باید تو همین شغل بخور بمیر باشی من باور کرده بودم اما یکم باورهای قدرتمند داشتم همیشه میگفتم پول اسانه گفتم خدایا من میخوام در آزادی زمانی و مکانی باشم. راحت پول دربیارم البته اون کارم همیشه راحت بودم من سخت کار نکردم اونجا بعدش من کل شهرو گشتم هرجا میرفتم یه مانع بود یا میگفتن برو بعدا بیا منم میگفتم میخوام کار کنم همین الان چون استاد گفتن قدم اول بردار من تو همون شهر کل پول هام تموم شد شب بود نزدیک ساعت ۱شب به تضاد سختی خوردم گفتم خدایا دلیل اینکارها چیه باخودم میگفتم بعدش صبح رفتم یه کار پیدا شد تو شیرینی فروشی بهم گفتن باید ظرف بشوری گفتم مشکل نداره واقعا شیرینی فروشی سخته از لحاظ ظرف شستن گفتم خدایا تو دوره دوازده قدم گفته شده کار کنم از هرکاری منم شروع میکنم نترسیدم رفتم شروع کردم طی کشیدم تا ساعت هشت شب بود واقعا میخواستم کار کنم همونجور که استاد گفتن تو برو شروع کن از یک جایی قدم های بعدی بهت گفته میشه و شب بود جای خواب خیلی دور بود تا محل کار رفتم از خوشم نمیومد از اون محل مکان بعدش تا خواستم برم داخل اون خونه آشپز شیرینی پز بنده خدا خواهرش اونجا بود دعوتش بعدش همون لحظه یه حس بهم گفت برو تو پارک تا خواهر اون بنده خدا میاد خلاصه رفتم تو پارک ذهنم ساکت کردم یه چیزی بهم گفت علی پاشو. برو اینجا مال تو نیست من دقیق به الهامات عمل میکنم سریع وسایل رو برداشتم گفتم من میرم رفتم تو شیرینی فروشی گفتم من کار نمیکنم و رفتم اینجا هم خدا هدایتم کرد خلاصه دوباره نجوا شروع شد چرا اومدی بیرون دوباره گفتم خدایا دوباره رفتم سرکار دیگه رستوران باز گفتن نه تصمیم گرفتم کلا بیام بیرون از شهر و رفتم دوستان این داستان رو درست بخونید متوجه میشین

    بعدش رفتم خونمون چون چند تا شال خریده بودم عمده قبل از خارج شدن کار قبلیم که اونم هدایت خدا بود گفتم برم اونا رو بفروشم صبح رفتم یه شهر دیگه بفروشم چند تا شال بردم فقط ۱دونه فروختم اونم ۹۰،۰۰۰تومان اصلا ناامید نشدم تازه برگشتم خونه ۳۰تومان از ۹۰تومان کرایه دادم فقط میگفتم خدایا شکرت من باید تکامل رو طی کنم صبح شد و گفتم خدایا چه کار کنم این نشانه اومد ابوموسی

    تا شنیدیم تصمیم گرفتم مهاجرت کنم که همین داستان رو بالا توضیح دادم بخونید

    سریع تصمیم گرفتم رفتم بع استان دیگه اونجا هم رفتم دنبال رستوران میگفتن جای خواب نیست و به مشکل خوردم گفتم خدایا خودت هدایتم دیگه من رها میکنم تااینکه هدایت شدم به یک جایی عالی حتی بهم گفتن برگرد شهر خودت با درآمد ۱۵میلیون واقعا خوشحالم و خدا ایمان کسی رو ضایع نمیکنه ببین دلیل این اتفاقات مانعی بود رستوران نرم البته تو همون شهر تو مسافرخانه نوشتم باورهای غلط و اصلاح کردم تا درها باز شد الان تو خونه خودمون هستم دارم مهارت میبینم و قراره کارو شروع کنم آدم‌های خوب هم فرکانسی سراهم قرار داده خدا خیلی عالی شده میام از نتایج مالی میگم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    سحر دیزجانی گفته:
    مدت عضویت: 1296 روز

    سلام به استاد خوشتیپ و مریم جون و همه دوستان عزیز سایت و درود ویژه به شما فاطمه خانم عزیز و با اراده ،چقدر خوشحال شدم از خوندن کامنتتون و تحسینت میکنم که پا رو ترساتون گذاشتین و رفتین اهواز ، اونجا که گفتین متصدی ترمینال گفته ،یکجا خالی و همین حالا حرکت ( راستش من اگه بودم ،برمیگشتم🙈😆) احسنت به شما ولی خاطره شما منو یاد یک سفری انداخت که از قضا من هم در جوانی تنهایی رفتم اهواز ، اونموقع ها موبایل نبود ، و من از تهران با هواپیما میرفتم اهواز که به علت تاخیر زیاد پرواز و اطلاع ندادن به فرودگاه اهواز ،من قرار بود صبح برسم نزدیک ۱۱ شب رسیدم اهواز ،اولین بار ،هیج جا رو هم بلد نیستم و اونایی هم که اومده بودن دنبال من به هوای کنسل شدن پرواز ولکرده بودن و رفته بودن خونه، حالا من ی دختر جوون توی فرودگاه بدون ادرس😃 ولی دل به دریا زدم و البته به کمک یک همسفر که توی هواپیما بود رسیدم به مقصد ،ولی خواستم بگم همیشه از اون سفر به خوبی یاد میکنم و مرورش باعث میشه که خنده به لبم بیاد و البته که الان میفهمم اون آقا دستی بوده از طرف خداوند ، این فایل نشونه امروز من بود هم سپاسگزارم از خدای هادی ام ،هم از استاد بخاطر آموزه های عالی شون و همچنین از شما که باعث شدین باخوندن کامنت قشنگتون دوباره یاد اون خاطره زیبا که به‌طور خلاصه برای شما گفتم بیوفتم و همچنین یادم بیاد که من چقدر اون زمانها تنهایی سفر میرفتم و باید دوباره شروع کنم و پا رو ترسهام بزارم و از منطقه امن ذهنم خارج شم ، بازم ممنونم و سپاسگزار ، امیدوارم که شما هم هرجا که هستین روز به روز موفق تر باشین دوست عزیز

    خدایا شکرت بابت تمام لحظه های قشنگی که برامون رقم میزنی

    خدایا شکرت بابت سایت که میتونم اینجا با دوستان زیادی هم صحبت شم و از نظراتشون لذت ببرم🙏🏻🙏🏻

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: