مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 29
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/02/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-02-22 08:27:482024-03-08 07:09:13مثل ابوموسی نباشیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان سلام ب همه دوستانعزیزم خدارو شکر میکنم ک برای روز تولدم ب این فایل هدایت شدمم چقدر اگاهی از این فایل یادگرفتم فهمیدم باید از نقطه امنم بیرون بزنم باید بیشتر رو خودم کار کنم باید دنبال عمیق تجربه کردن زندگی باشم خدارو شکر میکنم بابت همه چیز و میخام بگم اینکه روی خودم کار کنم تقریبا برام مث عادت شده دارم هر روز بهتر میشم خدای بزرگ من عاشقتم ک منو ب این راه هدایت کردب و فهمیدم چیا از این زندگی میخام بهم الهام کردی ک چطور خواسته داشته باشم و چ چیزایی رو براش قربانی کنم استاد وخانم شایسته دعای خییر من پشت شماست امیدوارم مثل شماالگو های خوبمن بتو نم عالی عمل کنم واینکه امروز یک کامت توی سایت دیدم ک از ی دختر خانم کلاس هفتمی بود میخام از ته دل تحسینشون کنم ک تو این سن کم شرو کردن ب روی خودشون کار کردن ببینید این سایت چیه ک اصلا سنو سال نمیشناسع و همه رو حیران خودش کرده سایت فوق العادس دم شما گرمم استاد خیلی دوستون دارم خانواده صمیمی من
به نام خدای مهربان
سلام و شب بخیر خدمت استاد توانا و خانم شایسته عزیز
استاد واقعا تحسینتون میکنم خیلی توانا هستید توی مثال زدن و بیان موضوعات واقعا بینظیر هستین
خیلی ساده و راحت از طبیعت و محیط اطراف موضوعاتی رو متوجه میشین و اونو به شیوه راحت و ساده بیان میکنین
واقعا فوق العاده هستین
داستان ابوموسی و ترس هاش و خارج نشدن از محیط امنش :)
راستش رو بخواین من هم بعضی جاها از این ترس ها دارم ، و بعضی جاها تا میام یه حرکت جدید بزنم سریع ذهنم میاد وسط شلنگ تخته میندازه که بیا و ببین ، و یه داستانی میسازه که نگو…
خدا رو شکر جدیدا خیلی خیلی بهتر شدم و قلق این ذهن چموش دستم اومده و بلدم یواش یواش ارومش کنم
ولی هرجایی ادم پا روی ترس هاش بزاره واقعا به پوچ بودن اون ترس پی میبره
و هرچی شخصیت ادم بزرگتر بشه دیگه ترس ها توی دایره امنش از بین میره
استاد، یه سری ترس های هستن که خیلی کوچیک و بیخودی هستن ولی به شدت توی دست و پای ادم هستن
یاد صحبت خانم شایسته می افتم که می گفتن دردسر این پیچک های کوچولو از قطع کردن درخت به این قطوری بیشتره
مثلا من همیشه عادت داشتم با گوشیم کامنت بزارم حتی اگه سیستمم روشن بود و احساس خوبم رو به گوشیم وصل کرده بودم ولی الان با سیستم دارم مینویسم و خیلی هم راحتم
در مورد رفتن به مکان های جدید هم همین طور، ارتباط با افراد غریبه ، و یسری موضوعات بیخودی
ولی وقتی ادم پا روی این ترسای کوچیک خودش میزاره واقعا حالش خوب میشه
و به یه احساس اعتماد به نفسی میرسه که من بالاخره این کارو انجام دادم و چه قدر هم لذت بخش بود
ما یه زمان محدودی رو توی این کره خاکی هستیم، بهتره کلی تجربش کنیم و همه جوره ازش لذت ببریم
در هر صورت استادجان بازم میگم شما فوق العاده توانا هستین و تحسین برانگیز
خداوند بهتون طول عمر با عزت بدهد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام استاد و مریم جان امیدوارم هر روز زندگیتو پر از عشق و برکت باشه
ترس از حرف مردم
ترس از ناراحت کردن مردم
ترس از غرر های همسری
ترس از غر های مامان
ترس از مرگ
ترس از شکست
انواع مختلف ترس هستند که به نظر من همه از این ترس ها دارند وبعضی ها مثل استاد میرن توش وقدم برمیدارند و حرکت میکنند
و بعضی هام مثل ابو موسی زندگی یک نواخت وامنشو بیرون نمیاد و ریسک نمیکنه کلن از خطر کردن و از خونش بیرون اومدن سفر کردن کار مهارت جدید ادمای جدید انتخاب های جدید میترسن از قدم برداشتن و بزرگتر شدن میترسن
و بعضی هام مثل استاد که من عاشقشون با قدم برداشتن جرات وجودشونو نشون میدن با نتخاب کردن با حرکت کردن با انجام ایده یاد گرفتن مهارت جدید زندگی کوتاه شجاعانه رو پر از انتخاب های مختلف پره از ایده و مهارت های مختلف و سفر های مخلف دوس دارن تا زندگی یک نواخت سفر های تکراری نه جدید
تجربه مانتوی عیدم
من امروز با مادرشوهر رفتم بیرون میخاست بره دوتا انتخاب داشتم از خواب ناز بزنم باهاش برم بیرون دکتر یا نرم
انتخاب رفتم
رفتیم نوبت گرفتیم ویزیت
من ترس بلد نبودن و اشتب کردنو دیدم فهمیدم میترسم از اینکه ضایع بشم اخه خیلی دکتر نرفته بودم وارد نبودم
رفتم خیلی راحت با راهنمایی های بقیه رفتم براش نوبت گرفتم رفتیم دکتر ویزیت تازه من خیلی دکتر داروخونه های شهرمونو بلد نیستم دیگه رفتم تو نشان زدم و داروخونه پیدا کردم تنهایی رفتم و فرم پر کردم بعد کارتش کار نکرد ترس دیدم ترس از خرید کردن ترس از تموم شدن پول البته اینم میدونستم اینکه پولم تا تهش بخوری و راحت خخخ کنی درست نیس ینی خرید میدونم باید دخلم خیلی بیشتر از خرجم باشه درسته ینی خیلی ورودی و یکم خرج کردن
دیگه رفتم تو راه چشمم یه مانتو گرفت قلبم نشونه داد بخر و رفتم به شک بیوفتم و بعد گفتم خدایا قلبم از انتخابم مطمن کن و بعد با این فایلو نظر برخوردم چقد احساسم فوق العاده هست چقد خداروشکر کردم به باور درس به انتخاب درست و منو رشد و حرکت داد
اینکه من همیشه دلم میخاس با همسری خرید کنم تو انتخاب هاش درسته میره کلی دور میزنه و انتخاب میکنه برام و بعد یه گوشه دلم خاس گفت حتی اگه بقیه بگن زشته دلم میخاد انتخاب کنم دلم میخاد خودم انتخاب های زندگیمو بکنم همش سره یه انتخاب بود سره یه مانتو ولی برای من چقد لذت و چقد درس داش خداجونی شکرررت انتخاب کردم و خیلی قشنگه عاشقشم واقعا من مدلی که همیشه دوس داشتم هست چقد راحت میشه باهاش ست های خفن داشت به خودم میبالم که با انتخاب هام کلی تجربه درس و لذت پیدا میکنم تازه فهمیدم رفتن تو دل ترس و حرکت کردن چقد لذت و چقد برکت برات سرازیر میکنه میباره به زندگیت
سلام بر همه عزیزان
روزشمار136 فصل پنجم
این فایل هم باز جنسش از توحید بود از نظر من
یادمه اولین باری که گوشش دادم یه کامنت از ته دل براش گذاشتم با عقل و فهم الانم مینویسم نکاتی که برداشت کردم:
*آدمهای ترسو هیچ وقت حاضر نیستن از نقطه امن شون خارج بشن و هیچ وقت حاضر نیستن برن تو دل ترسهاشون
( بجرات میتونم بگم وقتی تو مسیر قرار گرفتم وقول دادم عمل کنم خیلی از ترسها خود به خود محو شد خیلی هاشونم اگاهانه یسری ها هم در دسترس اقدام ترسهایی که برطرف شد برام و الان شوخیه انگار
1- من خیلی از تاریکی میترسیدم و قرار گرفتن توش حالمو بد میکرد و سرگیجه میگرفتم بعد کم کم اموزه ها باعث شد برم تو دلشون نمیدونستم چیجوری اما پله پله انجام دادم مثلا نورها رو موقع خواب کم کردم وای خدایا یادمه قبلا اصلا تو تاریکی مطلق نمیتونستم بخوابم الان کمترین نور باعث میشه خوابم نبره عجییب نییست خب اولش با کم کردن نور بعدش تو تاریکی شب تردد کردن بعد خب بواسطه جنگل رفتن دسته جمعی خانوادگی که هر هفته میرفتیم ویلاهای اطراف تهران شبا میزدیم تو دل تاریکی شب و اتیش روشن میکردیم بعد ترسم از اتاق فرار ریخت که محیطیه که تاریکی مطلق هست هیچ بلکه اکتور داره و میاد میترسونت بعد تنهایی بک میرفتم تو همون فضا هنوزم میرم حتی ترسناکترین اتاق فرارهای تهرانم رفتم
2- ترس از حشرات و جونورهای ریز و درشت من قبلا سوسک از واحد بغلیمون رد میشد شبا خوابم نمیبرد خونه خودمون یا مورچه میدیدم میترسیدم در این حد
3-ترس از صحبت تو جمع های بیشتر از 5،6 نفر
4- ترس از قضاوت دیگران
5- ترس بیماری
ترسهای در دست اقدامم که تو فایل های جدید هم براش کامنت گذاشتم ترس از اب و شنا کردنه که خیلی خیلی دارم پیشرفت میکنم توش همین دو سه روز پیش مجدد رفتم استخر پرعمق و از منطقه امن که کنار نرده ها باشه فاصله گرفتم و بدون نگه داشتن اونا با شنای روش خودم چند دور شنا کردم و چقدر حسش خوب بود بینظیر بود
نکته بعدی * آدمهایی زندگی رو بیشتر تجربه میکنن و قشنگترش میکنن که بیشتر ریسک میکنن بیشتر میرن به ناشناخته ها چون زیبایی زندگی به تجربه کردنش هست
در این باره میتونم بگم وقتایی که از نقطه امنم خارج شدم یبار ترک کاری که در ظاهر همه چیز داشت حقوق خوب مزایا بقول خیلی ها پارتی اما من قدم گذاشتم تو تجربه ریسک پذیر و جدیدی که معلوم نبود شرایطش چیجوری باشه و بیشتر پورسانتی بود داستانش و قبلا بارها گفتم
مورد بعدی جابجایی محل زندگیمون
مورد بعدی ارتباط با ادمهای جدید تو هر برهه ای از زندگیم هیچ وقت نترسیدم ازینکه نتونم دوست پیدا کنم چون همیشه این استعداد و تو خودم میدیدم حتی یادمه یبار سرکارم از شرق تهران به شمال شهر بود و همه میگفتن چه حوصله ای داری از فلان جا میای من با مترو مسیر هروزم و که میومدم یه اکیپ دوست میدیدم هرروز تو ایستگاهای مشخصی پیاده میشن و همیشه شادی و خندشون باعث میشد بقیه بهشون غر بزنن واقعا یادم نمیاد چجوری وارد دوستی شون شدم و چحوری دو سال از دوستای خوبم شدن حتی اون اکیپ نفره که بعدش با حضور من شده بود شش نفره چیکدش تبدیل شد به دو نفر که من جزش بودم یعنی سرگروه دوستا که همیشه همه ازش نظر میگرفتن و تو چشم همه شون بود و یجورایی ریاست میکرد دوست صمیمی ش اون موقع که رفت و امد خونگی هم باهم انجام دادیم من بودم بقیه شون رفتن پی زندگی هاشون این دوستمون که اتفاقا متاهل هم بود یادمه منو خونش دعوت کرد با اینکه هم از سمت ایشون هم من همیشه میگفتن چه اعتمادی میکنی به کسی که تو مترو باهاش دوست شدی که بخوای پاشو به خونه ت هم باز کنی اینو بعدا هردومون برای هم گفتیم و خندیدیم بهش چون نه من نه ایشون اصلا تو این زمینه ترسی نداشتیم شایدم فرکانسامون همو گرفته بود که قطعا همینه بعدش هم همین فاصله فرکانسی باعث شد بطرز عجیب و بی سروصدایی از هم دور شیم به همین راحتی
و مورد اخری که یادداشت کردم
*اگه مرگ و همیشه نزدیک خودت ببینی اونوقت قدر زندگی رو بیشتر میدونی و بیشتر تجربه میکنی
واقعا این مورد همیشه باعث میشه نه تنها چیزی رو سخت نگیرم بلکه اون لحظه رو زندگی کنم و ازش لذت ببرم از کوچیکترین موارد لذت زندگی تا بزرگترینش
ممنونم ازتون استاد بینظیرم بابت وجودتون حضورتون کلامتون و تاثیرگزاریتون دوستتون دارم
به نام خالق جهان هستی
جهان را پهناور آفرید تا در آن گردش کنیم و لذت بودن را تجربه کنیم
سلام و درود
مثل ابوموسی نباشیم
اول فکر کردم موضوع دین و مذهب هست بعد گوش دادم دیدم فراتر از آن زندگی کردن است
چه خوب است زندگی کنیم از محل امن خودمان بیرون بیایم و زندگی را تجربه کنیم
گاهی تنهایی کوه رفتن و گشتن
گاهی به خود رسیدن و برای خود خرید کردن
گاهی خنده های از ته دل
گاهی دویدن در کوه و تپه
زندگی را زندگی باید کرد با تو نه با خودت آری باید برویم باید چرخید با خورشید
باید رقصید در باد
باید عاشق بود با مهتاب
باید خودمون باشیم و بس
چقدر دلم میخواهد سفرهای بی دغدغه و یهویی
خدایا شکرت بابت همه چیز
بابت تمام تجربه های که کردم و لذتهای که بردم
خدایا شکرت
شاد موفق و ثروتمند باشید در دنیا و آخرت
سلام خدمت استاد عباس منش و بچهای سایت
من و خانواده پارسال کاملا بدون برنامه. یزی بدون رزرو هتل در تایمی که بوشهر مسافر زیاد میره و من بهش توجه نکرده بودم با این نگاه که خدا هدایتم میکنه 402/12/03رفتیم بوشهر وقتی از هواپیما پیاده شدیم هوا تاریک شده بود یه تاکسی گرفتیم به راننده گفتم ما رو ببر هتل دلوار چون قبلا رفته بودم خوشم اومده بود وقتی رسیدم رزرویشن هتل گفت اصلا جا نداریم وتا 27 فروردین رزرو شده یک لحظه هنگکردم گفتم تو این شهر غریب با زن وبچه چه کار کنم سوار تاکسی شدم به راننده گفتم ما رو ببر یه هتل دیگه راننده بسیار ادم با حوصله و خوش اخلاقی بود چند جا ما رو برد بعضی هاشون پر بودند بعضی هاش هم ما نپسندیدیم ساعت 11شب شده بود همسرم گفت اون اولین جایی که دیدیم بهتر بود بریم اونجا من به ناچار قبول کردم داخل اتاق هتل که شدم اولش حسم بد بود چون ذهنم پیش هتل دلوار بود دیگه آنقدر خسته شده بودیم همه خوابمون برد
حالا معجزه از این جا اتفاق افتاد که وقتی با هدایت خداوند میری تو دل ترسهات این جوری میشه
صبح بیدار شدم چشمهام رو باز کردم از پنجره بیرون نگاه کردم وااااااههههه دریا با پنجره اتاق فاصله بسیار کم و من شب اصلا ندیده بودم بچه ها خیلی خوشحال بودند اتاق بزرگ اینترنت در حد انفجار صبحانه نسبتا خوب فاصله تا مرکز خرید و رستوران ١٠ دقیقه و قیمت مناسب و یه پارک بزرگ ساحلی و از همه خوشحال کننده تر جت اسکی چپت من با دیدن فایلهای زندگی در بهشت روی جت اسکی تمرکز داشتم اونجا خدا سوپ رایزم کرد کلی جت اسکی و قایق سوار شدیم بهترین رستوران بوشهر میداف رفتیم وخرید و این 4روز که اونجا بودیم خیلی خوش گذشت آب تنی تو دریا و ساحل بسیار زیبا انگار دریا تو اتاقمون بود
تو همین ما بین یه سر هم به هتل دلوار که ذهنم میگفت برو اونجا زدم دیدم قیمتش دو برابر جای ماست تازه چقدر به بازار و ساحل هم دوره و متوجه شدم خدا چقدر خوشگل هدایت میکنه همیشه دوست داشتم به قول استاد این هم از استاد یاد گرفتم که هدایتی حرکت کنم و دو دو تا چهار تا نکنم یکبار این تمرین رو انجام بدم بعد از اون هر جا میرویم و رفتیم به خدا میگو اللهی به امید تو خودت در زمان ومکان مناسب ما را هدایت کن و هر جا رفتم سوپرایز شدیم مثلا رفتیم دماوند دیدیم اهههه همون روز همون ساعت که ما رسیدیم جشن لاله ها شروع شد و ما بدون اینکه جا رزرو کرده باشیم یا اطلاع داشته باشیم هدایت شدیم کلی پذیرایی و جشن با مردم
با تشکر از استا عباس منش و خانم شایسته
این فایل برای من ی نشونه ی بزرگه ازون جهت که داره بهم یاداوری میکنه راهه درست و یاداوری میکنه که راه درست اینه که باید قدم بردارم به سمت جلو و ترسو نباشم ، خدایا کمکم کن خدایا همه مارو کمک کن تا پا بزاریم تو دل ترسامون و حرکت کنیم و بیشتر بتونیم به تو اعتماد کنیم ،
خدای من شکرت
خدای من من به کمکت احتیاج دارم تا حرکت کنم
راه درست رو بهم نشون بده
کاری کن به خواسته هامو ارزوهان نزدیک و نزدیک تر شم
کاری کن بتونم از حیطه ی امنی که برا خودم درست کردم بیرون بیام و حرکت کنم
کلمه ی مهاجرت اومدنش تو این فایل برای من نشونه ی بزرگ بعدیه همه چی داره بهم میگه قدم بعد و حرکت بعدی چیه
من باید خودمو ذهنمو اماده کنم برای این قدم باید بتونم حرکت کنم و این قدم بزرگ و بردارم
وای استاد من
انقدر موضوعاتی که بهش اشاره میکنین زیباست که من بیشتر کامنتایی که مینویسم همون اول فایل استپ میکنم و کامنتمو مینویسم وقتی که متو جه میشم موضوع چیه
البته که همیشه نکات زیادی تو طول فایل میگین ولی من همون اول فایل انگیزه میگیرم که بیام بنویسم
با نام خدا شرو میکنم
خدایا شکرت بخاطر این همه زیبایی در این جهان زیبا و هدایت کردن من به این فایل زیبا و درست
چقدر این جمله که چطور میشه فکر خدارو خوند و اصلا عبارت فکر خدا زیباست
چقدر این باور که خداوند با نشونه ها تو زندگی داره باهات حرف میزنه با تضاد ها و با اتفاقات داره حرف میزنه باور هدایتگرو راهگشاییه ازون موقع که این باورو به کمک شما توی ذهنم ساختم خیلی بهتر میتونم راه و از چاه تشخیص بدم استاد اصلا بهتر میتونم زندگیمو بفهمم مفهوم اتفاقات و بفهمم و بفهمم که به کدوم سمت باید قدم بردارم
و تو راهی قرار بگیرم که بهم نعمت بیشتری داده بشه
خدا ممنونتم بابت نوشتن این کامنت ..
دوستون دارم
سلام به استاد عزیزونازنینم ومریم جون عزیزم.
منم دوس ندارم مثل ابوموسی باشم .
از این جور شخصیتا اصلا خوشم نمیاد وکم باهاشون ارتباط میگیرم.
از آدمهایی که وقتی میبینیشون مثل سالهای گذشتشون هستن و هیچ تغییر از هیچ لحاظی نکردن نه فکری وعقلی ونه به لحاظ جایگاهی .
بنظر راضیم هستن ولی من ازشون انرژی منفی میگیرم .
یه جورایی جایی باشنم از دسشون فرار میکنم.
حالا خودمم زیاد اهل ریسک نیستم اما همیشه دنبال تغییر و تحول تو زندگیم هستم .
ریسکم دوست دارم منتهی متاسفانه به دلیل وابستگی به فرهنگ و جامعه ومردهایی که همسرامون هستن از انجام خیلی کارا دست میکشیم .
ومصلحت رو بر عقب نشستن میبینم.
این هفته میخام لپ تاپ شخصی برای خودم بگیرم .
هیچ سر رشته ای از کامپیوتر و برنامه هاش ندارم .
ولی خیلی تمایل دارم یاد بگیرم .
ب همین منظور برا خودم دارم لپ تاپ میخرم که حتمن دنبالش برم وبا برنامه های آشنا بشم بلکه قدمی باشه برای اتفاقات بهتر دیگه .
دلم یه انگیزه میخاد برای رشد بیشتر .خیلی فکر کردم که چکار کنم که تنوعی تو زندگیم بدم .
مشغول چ کاری بشم که برام مستمر ثمر باشه .تا اینکه به این نتیجه رسیدم .
البته ناگفته نمونه .مدام این نجوا تو ذهنم میاد که ناهید فک نکنم بتونی برنامه هاشو خوب یاد بگیری .
اما اینبار میخام بر خلاف این افکار ودر جهت مخالف این افکارم، قدم بردارم .
دلم میخاد خودمو محک بزنم .
کلا این جمله تو خیلی از برنامه های ذهنیم میاد وباعث میشه حرکت نکنم .
اما اینبار میخام بهش غلبه کنم .
شاید زمان بیشتری ببره تا آموزش ببینم اما مهم نیست .
خیلی دلم میخاد حتی تا جایی پیش برم که بتونم یه شغل مناسب برای خودم بوجود بیارم .
امیدوارم به این هدفم برسم .
به خودم فرصت میدم وسعی میکنم از وقت وزمانم درست استفاده کنم.
افکار وباور غلطی که تو این راستا تو ذهن من پرسه میزنن اینه که قدرت انجام چن تا کارو با هم نداری .الان که خونه داریت عالیه وحواست به هم چی هست ، نمیتونی به کار دیگه بچسبی !!!
واقعن دلم میخاد این افکارو بزارم کنار.
خیلی مصمم به این تغییر هستم امیدوارم خداوند خیلی خوشگل کنارم باشه وخیلی خوشگل هدایتم کنه .یه موضوع دیگه ای که چند وقتیه باهاش درگیر بودم این بود که وارد یه رابطه ی سمی با یه آدم ب نظرم سمی شده بودم .
البته مدت زمانش خیلی کم بود و رابطه ای که با این شخص داشتم مدت زمان کمی بود .
اما همین که بود داشت آزارم میدادوجرات بیرون اومدن ازش رو نداشتم .
نمیدونم روم نمیشد.ترس از قضاوت داشتم .یا فکر میکردم ب درد هم میخوریم شاید یه روز به کار هم بیاییم .نمیدونم هرچی بود که اصلا انرژی مثبتی از این رابطه دریافت نمیکردم. .
تا اینکه شهامت اینو پیدا کردم ودیروز بهش پیام دادم و گفتم عذر میخام منو و شما از لحاظ فکری خیلی از هم فاصله داریم وسبک و روشمون برای زندگی خیلی متفاوته .
ب نظرم بهتره با هم ارتباطی نداشته باشیم .
در اوج هنگی ،بنده خدا قبول کرد.
ومن به راحتی ازش خداحافظی کردم .
شاید باورتون نشه انقد این رابطه با وجود اینکه مدت کمی بود ،تو مغزم سنگینی میکرد که الکی الکی تو خونه حالمو بد میکرد.بدون اینکه اتفاقی بیفته من پیش پیش حالم بد میشدتا اینکه این تصمیم جدی رو گرفتم .
پیش خودم گفتم نهایت میخاد ناراحت بشه خب بشه منم دارم اذیت میشم اصلا حوصلشو نداشتم چون هیچ انرژی مثبتی ازش دریافت نمیکردم .
خوب میفهمیدم فقط دارم وقتمو هدر میدم .
خداروشکر که امروز این شهامت وجسارتها را از استاد عزیز یاد گرفتیم وخودمونو تحت هر شرایطی وقف نمیدیم بلکه دنبال راهکاری برای بهتر کردن شرایط هستیم .
یه برنامه ی قشنگ دیگه برای سال جدیدم دارم.
البته پارسالم گفته بودم اما پیگیرش نشدم ودنبالش نرفتم .
اما امسال حتمن میرم .
من عاشق اسب سواری هستم .واتفاقا پیست اسب سواری نزدیک خونمونه ومشکل خاصی بابت رفت وآمدش ندارم .
باید سال جدید برم آموزش ببینم چون خیلی نیاز به این هیجان دارم .
میگم خیلی از کارمو به خاطر همسرم که خوشش نمیاد کنار گذاشتم ودنبالش نمیرم .
اما اندفع میرم .
به خودشم گفتم .اولش مخالفت میکنه اما بعدش چاره ای نداره بپذیره .
دقیقا ابوموسی بودن جالب نیست وخیلی از لذتها را از خودت محروم کردنه .
باید بخای تا بشود .
من با صداقت وشهامت میپذیرم که اگر هر جا اوضاع بر وفق مرادم نگذشته خودم عاملش بودم .
اکثر ما آدمها یه کم تن پروریم .
دلمون میخاد همه چیز حاضر و آماده بیاد سمتمون .
زیاد حوصله ی درگیر کردن خودمونو با موضوعات ومسائل مختلف رو نداریم.
دقیقا از محل امنمون راضی هستیم .
لذت بردن از این دنیا و رسیدن به خواسته ها وتلاش وحرکت کردن در راستای اون، خیلی خوبه .
تو رو وادار میکنه برای تحرک .برای انگیزه .برای داشتن انرژی وهدف .حتی برای شاد بودن وشاد زیستن!
شایدم تو تصوراتمون فک میکنیم که وقت، زیاد داریم حالا بعدن انجامش میدیم .
همین باور خیلی فریبمون میده .
دنیا رو زود گذر نمیبینیم وقتی که به آخر خط رسیدیم اونوقت تازه دوزاریمون میفته که چ اشتباهی کردیم وچ موقعیتهایی رو از دست دادیم .
مثل کسی که میمیره والتماس میکنه که فقط یه شب بزارید من بر گردم .
دقیقا ما هم همچین حس بدی رو تجربه میکنیم که متاسفانه دیگه کاریش نمیشه کرد.
اونوقته که آه وافسوس وغبطه وحسرت خیلی چیزا رو میخوریم .
خوش به حال کسانی که در هر لحظه دنبال چالش برای خودشون هستن .
خوش به حال کسانی که موقعیت وشرایط خوبی دارن.
میدونم این جملم بهونه بود.
خدا برا کسی که بخاد حتمن هدایت خودشو نشون میده .
یادمه ماههای اولی که فایلهای استاد رو گوش میکردم خیلی بیشتر از این حرفا انگیزه وانرژی داشتم چون فک میکردم زود به همه چی میرسم.
تازه این جمله ها وحرفها به گوشم رسیده بود .ومنم خیلی مشتاق بودم ودر خودم این تغییرات رو خیلی میدیدم .
اما به مرور زمان متوجه شدم همچین خبرایی نیست .
تو برای بدست اووردن هرچیزی باید تلاش کنی حرکت کنی صبر کنی تا بدسش بیاری.
زمان واختیارش دست تو نیست .
موقعیتها وشرایطتت میتونه موانعی سر راهت بزاره یا نه ! میتونه پله های ترقی تو باشه .
البته نه اینکه باورم این باشه که هرچیزی سخت بدست میاد.
نه منم ذهنمو جهت دهی میکنم که باور کنم هر چیزی راحت بدست میاد.
ب نظر من برای کسانی که به هر نحوی مجرد زندگی میکنن همه ی این مطالبی که استاد میگن، نه تو این فایل تو اکثر فایلهاشون خیلی راحتر وبی دقدقه تر میشه پیش رفت وبدست اووردش.
اونی که کوتاهی میکنه واقعن دیگه کم کاری از خودشه .
منتهی برای افراد متاهلی مثل ماها،دوباره بهخصوص تو دایره ی ما خانومها دوباره به خصوص تو محیط سر بسته ومحدودی مثل شهر ما ،واقعن رسیدن به خواسته ها وپیش رفتن با قانون واین داستانا یه جاهایی فقط آرزوست یا اینکه زمان زیادی میبره تا بدست بیاد.
واقعن این باورم نیست .چیزی که تجربه دارم میکنم رو میگم .
اینو منی میگم که 4ساله دارم رو خودمو وتغییراتم کار میکنم .
منی که سالهاست همسری اختیارکردم که با عقل واحساس وشرایط اون موقعه ینی 30سال پیش بوده ،حالا چ توقعی دارم ؟!
کل زندگیمو سپردم به خدا چون خودم سر درگمم که چکاری انجام بدم بهتره ؟
میایی منطقی فکر کنی میبینی خب زندگیت ظاهرن خوبه .
میایی احساسی نگاه کنی میبینی با اونچه که تو میخای فرسنگها فاصله داره .
پس چاره ای نداری جز اینکه بپذیری وکنار بیایی وسعی کنی حال خودتو خوب نگه داری تا ببینی بعدها سرنوشت با تو چکار خواهد کرد.
دوست ندارم یه چیزیو خراب کنم تا یه چیز دیگه بدست بیارم.
بنابراین باید همه چیزو بپذیرم تا ببینم خداوند برامچی میخاد.
من همه جوره همه چی زندگیمو بررسی میکنم .
هم بالاشو میبینم هم پایینشو .
اما واقعن هیچ وقت تو این زمینه نمیتونم تصمیم درست بگیرم .
چون نمیدونم تصمیم درست ، چیه ؟!
من تنها تو این زندگی نیستم که بخام خودخواهانه فقط به خودم فکر کنم .
باید تا یه جایی مسیرو با خانوادم پیش برم تا فرصتی که میخام بدست بیاد.
منظورم فرزندامن.
بخاطر ترسهام نموندم .خودم تمایل به بودن در کنارشون دارم .
یه جورایی خودمو تسلیم کردم وسعی میکنم حال خودمو به هر نحوی که هست خوب نگه دارم .
دوست ندارم روزی رو به شب برسونم که شب قبل از خواب خودمو ملامت کنم که نتونستم اون روز رو خوب بگذرونم .
اما یه چیزایی تو درون هر آدمی مقاومتهایی برات درست میکنه که نه میتونی باهاشون بجنگی نه میتونی باهاشون کنار بیایی .
واینکه تسلیم میشی بازم ته قلبت حالت باهاش خوب نیست .
نمیدونم متوجه ی منظورم میشید یا نه .
تنها چیزی که یاد گرفتم صبر کردنه .
صبری که بتونم حالمو باهاش خوب نگه دارم .
امیدوارم به همین روند البته بازم بهتر ،ادامه بدم .
منتظر اتفاقی هستم که این خوب وجالب نیست.
باید بدون منتظر شدن حالمو خوب نگه دارم.
همین زندگی فقط برای امروز رو داشته باشم چون از آینده و روزای بعد، هیچکی خبر نداره .
واین خیلی بد .
تو به امید آینده باشی .آینده ای که ممکنه اصلا وجود نداشته باشه وتو تو اون آینده نباشی.
حتی فرصت غبطه خوردن نداشته باشی !
پس فک کردن وبه امید آینده نشستن ،هم خوب نیست.
باید بچسبیم به همین روزایی که باهاش درگیریم .
همین امروزی که از خواب بیدار شدم .
همین لحظه ای که دارم نفس میکشم و زندگی میکنم .
شاید که نه ،صددرصد به این شکل زندگی کردن زندگی منو تغییر خواهد داد .
وحتمن من از زندگی لذت بیشتری خواهم برد.
استاد جونم خیلی دوستتون دارم .
میدونید که شما تنها عامل هر حرکتی تو زندگیم هستید.
ممنون از وجودتون .
سلام استاد عزیز
بابت تهیه این فایل از شما متشکرم بخاطر مطالب خوبی که بهش اشاره کردید.
میخواستم بگم انتخاب این نام برای این فایل (مثل ابوموسی نباشیم) اجحاف در حق این صحابی بزرگ می باشد. ای کاش در مورد این صحابی جلیل القدر بیشتر تحقیق می کردید.