مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 34 (به ترتیب امتیاز)

481 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حدیث سادات حسینی گفته:
    مدت عضویت: 842 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسیم

    خدایا شکرت بابت این درخت های سرسبز و زیبا

    خدایا شکرت بابت این آسمون دلربا که ابرهای پفکی توش نمایانن

    خدایا شکرت بابت انعکاس تصویر درخت ها توی آب

    خدایا شکرت بابت اینهمه زیبایی، نعمت و فراوانی

    این فایل نشانه‌ی امروز من بود و من هزاران هزار بار خداوند رو شاکرم که انقدر دقیق و قشنگ منو هدایت میکنه.

    استاد چقدر این فایل دلنشین بود؛ چقدر صحبتاتون روح بخش بود و شادی و عشق و زندگی رو تزریق کرد به روحم.

    ما اومدیم که زندگی رو در تمام ابعادش تجربه کنیم.

    اومدیم لذت ببریم و شاد و رها باشیم و خودمون رو بسپاریم به خداوند بزرگ. ما اومدیم که از تک تک لحظه های عمرمون نهایت لذت رو ببریم و به این شکله که ما میتونیم به نهایت خودمون برسیم. ما اومدیم تا ماهی رنگارنگی باشیم در دل یک اقیانوس بزرگ و زیبا؛ اومدیم برگی باشیم روی درختی بهاری؛ اومدیم کلمه ای باشیم در دل یک متن شاهکار؛ ما اومدیم که خودمون باشیم! خود واقعیمون، عاشق لذت بردنه. خود واقعیمون با تمام قشنگی های جهان هم فرکانسه. خود واقعیمون زندگی میخواد! بیاید به خودمون یک بغل زندگی هدیه بدیم!

    من برای حال خوبم، برای تجربه‌ی زندگی، برای قدم گذاشتن تو مسیر های جدید کارهای کوچک اما لذت بخش و مستمری انجام میدم؛ و از اینکه طعم خوش زندگی کردن رو از خودم دریغ نمی‌کنم به خودم می‌بالم. هر از گاهی خودم رو دعوت میکنم به یک فنجان قهوه در کافه، یک فیلم خوب در سینما، چندی قدم زدن زیر بارون، کوه نوردی، پیاده روی، رفنن کتاب فروشی، صحبت کردن با یک دوست خوب. حقیقتا، من از تنهایی خودم بسیاااار لذت میبرم :)

    از صحبت کردن با غریبه ها گفتید؛ هر روز که از مدرسه برمیگردم، توی اتوبوس فایل های دوره‌ی عزت نفس شما رو گوش میدم. هر روز با یک فرد غریبه توی اتوبوس تمرین « پیام بازرگانی » رو انجام میدم و هم خودم و هم طرف مقابل محظوظ میشیم از اینهمه عشقی که میتونه توی جهان وجود داشته باشه.

    به دیدن تئاتر های جدید میرم و هر لحظه و هر ثانیه تحسین می‌کنم کسانی رو که ایمان دارن، تمرین میکنن، و اجرا می‌کنن.

    از مسیرهایی میرم که اصلا باهاشون آشنا نیستم و همش جمله‌ی معروفم رو به زبون میارم که : فوق فوقش گم میشیم دیگه..

    من یک نویسنده هستم و هر از گاهی برای کسانی که اصلا نمیشناسمشون و فقط اسمی در فضای مجازی میبینم، نامه مینویسم و بهشون هدیه میدم؛ چندین بار بهم گفتن همیشه آرزو داشتن یک غریبه براشون نامه بنویسه و من این آرزوشون رو برآورده کردم.

    من تئاتر کار می‌کنم و هر روز به دنبال چالش های جدیدی هستم که یک قدم من رو رشد بده.

    من برای خودم، حال خوبم و زندگیم کارهای زیبا و زیادی انجام میدم.

    ممنونم از اینکه دستی از دستان خداوند شدید بر روی زمین.

    سایه‌تون مستدام..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    صدف گفته:
    مدت عضویت: 534 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    روز 118 ام

    مثل ابوموسی نباشیم خیلی از ماها زندگیمون شبیه ابوموسی شده و فکر میکنیم روش درستش هم همینه چرا باید خودمونو اذیت کنیم به خودمون استرس بدیم و وارد یه مسیر جدید بشیم

    یه مستند دیدم از یه کوهنوردی که میخواست قله اورست رو فتح کنه مسیری که هیچ کس تا اون سال نتونسته بود بره 70 سال بعد جسدش رو پیدا میکنن پایینتر از قله با خودم میگفتم چطور میتونن

    این همه سختی رو تحمل کنن از خانواده خودشون دور بشن برا یه تجربه جدید و ناشناخته حتی اگر به قیمت جونشون تموم بشه حرفی که از اون آقا زدن توی فیلم میگفت که دوست داره زندگی شگفت انگیزی رو تجربه کنه اما الان تحسینش میکنم اون زندگیش رو تجربه کرده لذت برده برای خواسته هاش قدم برداشته و در راه هدفش جونش رو فدا کرده اون شجاعت داشته

    ما نیومدیم که فقط عمر کنیم اومدیم رشد کنیم و تجربه کنیم منم دوست دارم با کمک خداوند تجربه کنم زیبایی های بیشتر ماجراجویی بیشتر و لذت ببرم از تک تک ثانیه های زندگیم مسیرهای جدید رو بتونم امتحان کنم و زندگی شگفت انگیزی رو تجربه کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    محمدرضا رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1447 روز

    بنام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام

    روز 136 سفر …

    خداروشکر میکنم برای این فایل عالی و مهم و کاربردی .

    مریم جان ازت سپاسگزارم که این فایل بسیار مهم رو مجدد تکرار کردی در مسیر این سفر . من فصل قبلی که این فایل رو گوش دادم و کامنت ابتداش رو خوندم واقعا روم تاثیر گذاشت و اونجاش که استاد مثال زد گفت نه اینکه فردا برید با موتور تریل رو کوه ها ، سعی کنید هر روز یکم بیشتر یک قدم بیشتر از محدوده امن خارج بشید و در کامنت ابتدایی که شما هم اون رو گذاشتید به عنوان کامنت ابتدایی که اون دوسته عزیز رفتن بیرون در بارون رو به عنوان یک قدم بیشتر دیده بود خیلی خیلی زیاد روم تاثیر گذاشت و رفت توی وجودم . با خودم این رو تعهد کردم و این روند رو از اهداف اصلی امسالم گذاشتم که سعی کنم هر روز 1 درصد بهتر و بیشتر از قبل باشم 1 درصد بیشتر برم تو دل ترسهام و این رو کردم جز اهداف مهم خودم و از روز 118 سفر که این فایل بسیار مهم رو گوش دادم و این تعهد را دادم شکر خدا بهش عمل کردم و واقعا دارم لذت میبرم خیلی از خودم خوشحالم و احساسم خیلی بهتر از قبل شده خیلی تمرین خوبیه .

    من قبلا خیلی از خارج شدن از محدوده امن میترسیدم اصلا کلمه اش به دلم ترس مینداخت ولی با این فایل و این کامنت که با دقت گوش دادم و سعی کردم عمل کنم هر روز 1درصد بیشتر میرم تو دل ترسهام خیلی خوب عمل میکنه .

    یه مثال بزنم :

    دیروز رفته بودم بیرون کار داشتم وقتی کارم تموم شد ، دیدم که نانوایی خلوته و من میخواستم سوار تاکسی بشم و برم خونه حالت امن این بود که من نون نمیگرفتم و میرفتم خونه ، کاری که قبلا میکردم ، میگفتم با نون بشینم تو تاکسی سخته و بوش ماشین رو پر میکنه و در و باز کردن سخته و… خلاصه داشتم میرفتم سمت تاکسی ها که یهویی یاد همین تعهدم افتادم که قول داده بودم که 1 درصد بیشتر از قبل برم تو دل ترسهام و این کارو کردم رفتم نون رو گرفتم و بعد سوار ماشین شدم .

    به ظاهر خیلی ساده است ولی برای من خیلی حس خوبی داشت و همین یک قدم رفتن تو دل ترسم بهم احساس خوبی داد .

    در تماسهام با مشتری هام قبلا میترسیدم یکسری حرفا رو بزنم که مشتری ناراحت نشه و یا گاهی تعارف میکردم و خجالت میکشیدم الان از روز 118 تا الان این مورد رو خیلی بهتر کردم و راحتر حرف میزنم .

    خداروشکر من تا حدی به این تمرین فایل درست عمل کردم و این رو دارم میکنم جزئی از شخصیت و وجودم که دائمی بشه برای همین از اهداف اصلی امسالم هست که بعد از این فایل من تصمیم گرفتم این روند رو بکنم جزئی از شخصیتم . الان احساس میکنم که از اون روز تا الان چون با تعهد بودم یجورایی ناخوداگاهم شده و یه وقتایی هم که حواسمم نیست خود به خود این مدلی عمل میکنم که 1درصد بیشتر میرم تو دل ترسهام . قبلا باید خیلی حواسم رو جمع میکردم که این مدلی باشم الان احساس میکنم که کمی ناخوداگاهم شده و این خیلی خوشحال کننده است .

    من قبلا وقتی استاد رو میدیدم در سفر به دور امریکا که مثلا تو وسط جنگل کمپ میکنه . احساس میکردم که من شاید هیچوقت نتونم این مدلی تو جنگل برم و حتما باید تو هتل های خیل لوکس و از قبل تعیین شده باشم و فلان . این بخاطر شخصیتم بود که از ناشناخته ها مخصوصا در مسافرت ها کمی ترس داشت .

    الان ولی وقتی استاد رو میبینم که کمپ میزنه یه احساس خاص خوبی بهم دست میده میگه محمدرضای عزیزم چقدر خوبه که داری 1درصد بهتر میری تو بیرون از محدوده امن همین 1 درصد 1 درصد ها تورو میرسونه به اینکه بری تو دل کوه و جنگل کمپ کنی الان خیلی باهاش فاصله داری ولی همین 1 درصد ها با تعهدی که تو داری تو رو میرسونه به مسافرتهایی به دور دنیا تورو میرسونه به جاهای خیلی باحال و قشنگ فقط ادامه بده پسر خوب ادامه بده پسر قدرتمند …

    خدایا صد میلیارد مرتبه شکرت برای این هدایت هایت برای این سایت و این فضا و استاد و این سفر و این شخصیت خوبی که به من دادی که پیگیر راهه درست هستش … الهی شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2200 روز

    روز 118

    روز شمار تحول زندگی من فصل 4

    مثل ابوموسی نباشیم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم و جا داره برای متن انتخابی این قسمت نهایت تشکر و قدردانی رو کنم ممنون و سپاسگذارم

    سلام به دوستان عزیز همیشگی در این قسمت

    خدایاا منو بسمت تغییر و تحول فوق العاده معجزه آسای بینظیرم هدایتم کن تا مدارم بالاتر بره

    داستان ابوموسی

    خدا رو شکر از روز سیزده بدر شروع کردم .. اینکه کوه رفتم و بعدش دوباره روز گذشته رفتم کوه .. یعنی تصمیم گرفتم حداقل هفته ای دو سه بار کوه تپه رو برم بالا .. و کلی احساس خوبی داشتم چون در طول این ایام عید و مراسم دید و بازدید ها و میهمونی رفتن که خدا رو شکر فقط یک جا اونم منزل خاله جانم رفته بودیم ولی بازم زیاد وقت و زمانی رو برای خودم نداشتم یعنی تا میومدم کارهای خونه رو انجام میدادم و برنامه های مهمون بازی و پخت و پز و صبحانه و جمع آوری رو انجام میدادم و بعدش میومدم توی سایت و چند ساعتی بطور پراکنده توی فایل ها و کامنت ها می چرخیدم دیگه وقت و زمانی برای پیاده روی و کوه رفتن برام باقی نمی موند.. ولی شکر خدا از روز سیزده بدر رفتم کوه تپه ی نزدیک منزل .. چقدر زیبا بود .. انگار بهشت رو روی تپه ها می‌دیدم . همه جا داشت سبز میشد . گل های ریز ریز کوچولو و رنگارنگ زیبایی این سبزه زارهای تپه ها رو زینت بخشیده بود . همینطور که روی این شیب های تند این کوه تپه ها راه می رفتم مورچه ها داشتند مثل جت حرکت می کردند و خونه سازی می کردند شبیه خونه فضایی ها گرد گرد و دانه به دانه شن های زیر زمین رو می‌آورند بیرون . خدایا چقدر هم با دقت کارهاشون انجام میدادند.. چند نفری اومده بودند که کنار اون پایه ی کوه اطراق کنند و به اصطلاح سیزده بدر رو بگذرونند .. ولی انگار چون با مراسم قدر و قتل وماه رمضان و این حرف ها مصادف شده بود . پلیس اومد که بساط سیزده بدر نداشته باشند .. خلاصه من از کنارشون عبور کردم و رفتم بسمت بالای کوه و همینطوری داشتم فایل های روز شمار همان روزم رو بارها و بارها توی اون مسافت گوش میدادم و با خودم تجزیه و تحلیل می کردم و صحبت می گردم و بعداز یکساعتی برگشتم تا بیام پایین دیدم توی همون سبزه زارها چند نفر خانواده و بچه دارند قدم می‌زنند و راه میرند . بازم از دیدن این افراد خوشحال شدم ..

    اتفاقا دیروز هم رفتم کوه و همینطوری داشتم از قدرت و عظمت خداوند لذت می بردم و تشکر و قدردانی می کردم که دیدم موتور سواری با کلاه کاسکت داره از بالای کوه میاد پایین و منم رفتم اونورتر که راحتر بتونه کنترل کنه .. موقع رد شدن از کنارم البته با فاصله چهار پنج متری .. کلی ازم تشکر کرد .منم براش دست تکون دادم .. بعدش صدای غرررررررغرررررررقررررر موتور رو می‌شنیدم که داره توی اون فضا میپیچه..و دور میشه .. خلاصه منم بسمت بالا ادامه مسیر دادم و رفتم چند تا تپه های دیگر رو ادامه دادم .. یعنی بالای این کوه تپه چهارتا تپه های دیگر بهم پیوسته وجود داره که آنقدر باد شدید داره که تمام گوش و سرم یخ زده بود البته کاپشن و کلاه بافتنی سرم بود ولی خوب هم باد میومد هم آفتاب خوبی بود ساعت حدودا چهار بعد ظهر بود که من اون بالا بودم .. خلاصه کلی از اون تنهایی و سکوت و آرامش اون بالا لذت می‌بردم و فقط صدای طبیعت بود و چند تا پرنده توی اون آسمان که سرعت باد زیاد بود و اون پرنده در آسمان معلق بود مثل اینکه فکر کنم یک چیزی مثل عقاب بود چون بال بلندی داشت که می تونست توی اون شدت باد توی آسمان معلق باشه انگار بال نمی‌زد .. منم همینطوری بهش خیره بودم یک لحظه پیش خودم گفتم این پرنده چرا حرکت نمی کنه و یا چرا بال نمیزنه . یعنی آنقدر قشنگ توی آسمان مثل استخر آب شناور بود که چند دقیقه ای چشمم بهش خیره مانده بود . آخه من تنهایی تنها بودم با این طبیعت زیبای خداوند و کوه های دور تا دور اطراف این شهر بزرگ پردیس . بعد گفتم نکنه این پرنده می خواد منو شکار کنه که اینقدر توی اوج آسمان بی حرکته خخخخخخخ .. خلاصه صدای باد بهاری هم توی فضا می پیچید و من همین طور داشتم فایل های مصاحبه با استاد رو گوش میدادم و قوانین رو با خودم مرور می کردم .. موقع برگشتن دوباره دیدم همون آقای موتور سوار داره از کوه میاد بالا .. منم فوری رفتم کنار تر تا اون بتونه بیاد بالا .. منم داشتم موتورشو و خودش و اون کلاه کاسکت سبز رنگشو که با موتورش ست بود رو نگاه می کردم که کمی بالاتر وایستاد و با علامت تکان دادن دستش تشکر کرد و بعدش با من شروع کرد به صحبت کردن .. گفت.. ببخشید موقع پایین رفتن گرد و خاک شد .. منم گفتم چون سرعت شما گم بود گرد و خاکی هم نبود .. اسم موتورشو پرسیدم الان یادم رفت خخخخ چون تقریبا شبیه موتور استاد بود ولی اسمش با موتور استاد فرق می کرد .. خلاصه همین طوری که کلاه سرش بود من چهره اش رو از اون شیشه تلقی کلاه نمی‌دیدم صحبت می کرد … خلاصه داشت از اون کوه می گفت . پرسید . تا اون چشمه ی اون سمت رفتید .. گفتم نه چون تنها هستم می ترسم تنهایی تا اون دور دورها برم ( خب برای یک خانم تنها احتیاط شرط عقل هست )بعدش می گفت آره از اون کوه هم با دوستمون میریم بالا پشت اون یکی کوه دشت و سد لار هستش منم چون آشنایی داشتم (چون همسر خدا بیامرزم رییس حفاظت محیط زیست اون مناطق پلور و لار و اون مناطق بود می شناختم) بعد می گفتم یعنی با موتور از اون مسیرهای جاده ای می‌رید .. گفت نه ما از مسیرهای کوه تا ارتفاع نمی‌دونم چقدر. میریم بالا و بعدش میرسیم به دشت لار … خلاصه بهش گفتم بله من با اون سد لار و ماهی های قزل آلاش آشنایی دارم .. خلاصه همینطوری داشت صحبت می کرد از پشت کلاهش گفت شما هم اگر دوست داشتید با اکیپ ما می تونی بیایی شماره تلفنتون رو بدید که اگر خواستید باهاتون تماس بگیرم .. منم خنده ام گرفته بود .. گفتم یعنی می خواهید منو سوار موتور کنید و ببرید اون بالا بالاهاااااااا اونم با خنده گفت مگه چیه !!! خلاصه منم یک شماره تلفنی که کلا باهاش کار نمی کنم رو بهش دادم (بخاطر اینکه هیچ عکسی روی پروفایل ندارم و یکی اینکه اگر ایشون زنگ زد بفهمم) بعدش بهش گفتم اون کلاه تون رو بردارید من چهره تون رو ببینم … فوری با یک تشکیلاتی کلاهشو از سرش در آورد یعنی این کلاه های مخصوص پیست رو من هرگز از نزدیک ندیده بودم .. خیلی خیلی جالب بود چقدر امنیتش بالا بود ..یعنی کلاهش خوشکل بود .. بعدش گفتم چقدر شما جوان هستید .. اتفاقا یک دوست دیگه تون. که اونم همیشه اینجا صدای موتورش می یومد. رو دیدم باهاش صحبت کردم اسمش آقا ابوالفضل بود … گفت آره اون از من کوچکتره … بعدش گفت من متولد 66 هستم … گفتم بله معلومه شما خیلی جوان هستید ی ته ریش تقریبا رنگی سفیدی هم داشت .. گفتم در هر صورت خیلی جوان هستید و چقدر خوبع جوان ها از وقتشون استفاده کنند و چنین ورزش هایی رو دوست دارند … بهش گفتم اتفاقا خونه ی ما اون دومین خیابان هست که یک کانتر آبی رنگ پاییی خیابونش هست من مدام صدای موتور سوارها رو می شنوم و میبینم تون یعنی کوه رو میبینم .. بعدش یک سمت دیگه رو نشون داد و گفت .. تا حالا اسب های وحشی رو دیدید ؟؟؟؟ گفتم نه .. مگه اسب وحشی هم اینورا هست … گفت یک گله ی اسب های وحشی از زمان های خیلی پیش اونجا زندگی می کردند که تا الان هم هستند . گفتم مگه عمر اسب چقدره که از زمان های قدیم تا به الان اونجاها زندگی می کنند .. گفت مثل عمر انسان ها حدودا تا شصت سال عمر می کنند ..

    برام جالب بود چون هیچوقت راجب عمر اسبها اطلاعاتی نداشتم … بعدش برای دیدن این اسب های وحشی استقبال کردم و گفتم انشالله در شرایط مناسب خیلی دوست دارم این اسب های وحشی و آزاد و رها رو ببینم . بعدش یکم دیگه صحبت کردیم و از هم خداحافظی کردیم اون رفت بالاتر و روی تپه های دیگه و منم اومدم پایین و دو سه تا دوستان و همسایگان همین خیابان آخری که پای کوه هست روبرو شدم چون سگ هاشون رو داشتند می برند کوه .. از اون سگ خوشکل های خونگی کوچولو موچولو که صدای پارس شون به قد و قواره شون نمی خوره خخخخ .‌ یک آقایی هم یک سگ خوشکل آلمآنی ژرمن شیپر از نژاد رکس داشت یعنی دقیقا شبیه کمیسر رکس بود .. من عاشق سریال های رکس هستم .. این سگ زیبا که فقط چهار ماهش بود ولی قد و قواره بزرگی داشت .و دقیقا انگار داشتم رگس رو از نزدیک می‌دیدم . از بس فیلمشو دیدم فکر کنم جذبش کردم خخخ . خلاصه این سگ ها و یک سگ نگهبان محله که همیشه با اینا می چرخه سر و صدا می کردند و .. خلاصه از شون خداحافظی کردم و اومدم خونه و رفتم یک دوش آب گرم و بعدش مثل بچه های خوب دفتر شکرگذاری مو نوشتم و رفتم توی رختخواب و چند تایی کامنت عزیزانم رو خواندم و بعدش نمی‌دونم چطوری و کی خوابم برد و امروز صبح زود قبل از ساعت چهار صبح با خوشحالی بیدار شدم و به کامنت شکر گذاری های بینظیر و زیبای پاکیزه جان در قسمت سفر به دور آمریکا قسمت 57 هدایت شدم و خواندم و یک کامنت پاسخگویی هم براش نوشتم و بعدش اومدم سر این فایل روز شمارم و دیدم بععععععععله فایل ابوموسی رزقم شده و دقیقا منم روز گذشته از خصوصیات ابوموسی عبور کردم و به جاهای خوب خوب هدایت شدم و خودم رو از محدودیت خارج کردم

    خیلی دوست داشتم این داستان رو توی سایت بنویسم بخصوص داستانش مال دیروز و قبل ترش بود و چقدر من خوشبختم که در همزمانی خوبی با این فایل ابوموسی هدایت شدم و کامنت این قسمت از روز شمار رو در این طلوع خورشید صبحگاهی نوشتم

    البته ساعت بالای پروفایل سایت یکساعت جلوتر از ساعت ایران هست و الان ساعت 06:27 صبح پنجشنبه است البته یک همزمانی دیگری هم داریم

    April/4/4

    خدایاااا شکرت خدایا ممنون و سپاسگذارم خدا رو شکر

    خدایااآاا ممنون و سپاسگذارم

    خدایاااا کمکم کن که در این مسیر ثابت قدم تر و محکم تر و استوار تر قدم بردارم

    خدایااآاا خودت کمکم کن که قدم به قدم حرکت ها و قدم هایم منور به نور الهی خودت باشه و مسیرم رو به نور و عشق الهی خودت روشن و درخشنده و درخشان کنی..

    توی تمام جنبه های زندگیمون؛ هر روز به خودمون بگیم و از خودمون بپرسیم چطور با شرایط بهتر و با کیفیت تر و با بهره وری بالاتر میتونیم زندگی مون رو بهتر کنیم و اون زندگی مون خیلی رون تر میشه و تضادهامون کمتر میشه و شخصیت مون در تمام جنبه های زندگیمون تغییر بنیادین و اساسی می کنه خدایاااا ممنون و سپاسگذارم خدایااا شکرت

    خدایاااا تنها ترا می پرستم و تنها از تو یاری می جوییم

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    مرجان دغلاوی گفته:
    مدت عضویت: 2367 روز

    ای دون ای دون قد و بالای تو رعنارو بناااازم🤣🤣🤣 دمت گرم چه هیکلی ساختی استاد جون جونی😍😍😍باریک ایشالا که بتونی نگهش داری این مهمتره🤗🤗 فایل عم مثل همیشه عالی و بیتظیر بود واقعا ممنونم از اینهمه زحمتی که شما و تیمتون میکشین سپاس😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    عبدالرحمن اسدی گفته:
    مدت عضویت: 3926 روز

    سلام وشادباش به استادعزیز وهمه دوستان گرامی بنظرم مطالب عنوان شده توسط حاوی بسیار ارزنده ویلایی بود که مشکل اکثر ما ها است امیدوارم همه مات این مطالب بهره لازم را ببریم فقط بنظرم چقدربهتره در در ارتباط با نام های اشخاص تاریخی ودینی وعقیدتی حواسمان باشه شاید این اشخاص طرفدارانی ممکن است داشته باشند و باعث دلخوری ویارنجیده خاطر شدن یک عده ای بشویم گوینده راازیک شخصیت جهانی به یک شخصیت ملی ویامنطقه ای ویاطیف خاص تنزل بدهد دوست دارم استادعباسمنش بعنوان شخصیت جهانی حرکت کنند و کلمات پایانی کم کوچک مطالب ارزشمند دیگر راحت شعاع قرار ندهد باهم ازاستادگرامی بابت مطالب ارزشمند و کاربردی که گفتند تشکرمیکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    حسین غفاری گفته:
    مدت عضویت: 1395 روز

    با سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیزم جناب عباس منش

    بسیار خدا را شاکرم و سپاسگزارم از شما استاد عزیزم که امشب که این فایل ابو موسی نباشیم رو دیدم و این شرح رفتار خروس و توضیحات شما استاد به شدت مرا ترقیب کرد تا از دایره بسته خودم بیرون بیایم و تصمیم قطعی بگیرم که واقعا جستجو گر عمل کنم که این خود به بالا بردن هم عزت نفسم و هم اعتماد به نفسم و ارتباط بیشتر با جهان زیبای هستی من کمک میکند .ان شالله نتایج عالی این تصمیمم را که بسیار مشتاقم حتما اعلام میکنم .

    قربان شما استاد عزیزم بشم که بمب انگیزه و ارامش و اسایش و رفاه هستی .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    راحله محمودی هاشمی گفته:
    مدت عضویت: 1667 روز

    سلام استاد عزیز ماشاالله چقدر خوش تیپ شدین ادم لذت می بره شما رو با این استایل می بینه چقدر خوبه که شما تا ارداه می کنید عمل می کنید آفرین و صد هزار آفرین به این اراده البته شما کارهای سخت تر از این رو هم به راحتی انجام دادید ای کاش ما هم بتوانیم مثل شما عملگرا باشیم ، ممنون از مطالب عالی و آموزنده اتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    علی اصغر سیمابه گفته:
    مدت عضویت: 1357 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    من واقعا از روزی که وارد سایت شدم و چند روز قبل این فایل ابوموسی رو دیدم اما کامنت نذاشتم امروز زدم نشانه امروز من و دوباره این نشانه اومد از خدا خواستم و دوباره نشانه بهم داد من تا این فایل رو گوش دادم تصمیم گرفتم مهاجرت کنم و اصلا الهامات ایده ها شرایط مهیا شد دوستان باور کنید قدم بردارید خدا میاد کمکت خدا عاشق انسان‌ها های باایمان که میزنن تو دل ناشناخته ها کل پولی که داشتم ۴۰۰تومان بود اخه یک آدم با ۴۰۰تومان کجا میتونه بره گفتم خدایا توکل برتو من میرم و قدم برمیدارم من یه جورایی الان 80درصد عمل گرا شدم تا اینکه فقط فایل گوش کنم بگم خداحافظ نه گفتم ایمانی که عمل نیاورد حرف میزنه خلاصه به قول استاد ترس هست در ناشناخته ها تو شهری که نمیشناسم اولین بارمه یا با خودت بگی کار جور نشد چی چون استاد گفت در دوره 12قدم بیکار نکنید خودتون رو منم گوش کردم رفتم رسیدم اون استان شب بود نجوا ها شروع میکرد میگفت کجا اومدی اینجا اگه کار هم داشته باشه جای خواب نیست گفت جور میشه من امروز دارم مینویسم چه قدر باورهای محدود کننده داشتم یه روزی میام میخونم که به بالاترین مدار و نعمت و ثروت با عاشق بخونم قبل از رسیدن به نتایج مینویسم

    خلاصه دوباره میخواستم تو همون شغل قبلی برم همون رستوران باورهای محدود کننده داشتم یه بار میگفتم خدایا چه کار کنم شما فکرشو بکنید من توی شهر خودمون تو رستوران بودم اون کار دیگه جمع شد تصمیم گرفتم برم جایی دیگه حالا این جای داستان هدایت قشنگه من هر رستورانی میرفتم بهم میگفتن نه نیرو نمیخواییم میدونی دلیلش این بود من علاقه ای دیگه نداشتم از سر مجبوری و نجواها میومد که تو باید تو همین شغل بخور بمیر باشی من باور کرده بودم اما یکم باورهای قدرتمند داشتم همیشه میگفتم پول اسانه گفتم خدایا من میخوام در آزادی زمانی و مکانی باشم. راحت پول دربیارم البته اون کارم همیشه راحت بودم من سخت کار نکردم اونجا بعدش من کل شهرو گشتم هرجا میرفتم یه مانع بود یا میگفتن برو بعدا بیا منم میگفتم میخوام کار کنم همین الان چون استاد گفتن قدم اول بردار من تو همون شهر کل پول هام تموم شد شب بود نزدیک ساعت ۱شب به تضاد سختی خوردم گفتم خدایا دلیل اینکارها چیه باخودم میگفتم بعدش صبح رفتم یه کار پیدا شد تو شیرینی فروشی بهم گفتن باید ظرف بشوری گفتم مشکل نداره واقعا شیرینی فروشی سخته از لحاظ ظرف شستن گفتم خدایا تو دوره دوازده قدم گفته شده کار کنم از هرکاری منم شروع میکنم نترسیدم رفتم شروع کردم طی کشیدم تا ساعت هشت شب بود واقعا میخواستم کار کنم همونجور که استاد گفتن تو برو شروع کن از یک جایی قدم های بعدی بهت گفته میشه و شب بود جای خواب خیلی دور بود تا محل کار رفتم از خوشم نمیومد از اون محل مکان بعدش تا خواستم برم داخل اون خونه آشپز شیرینی پز بنده خدا خواهرش اونجا بود دعوتش بعدش همون لحظه یه حس بهم گفت برو تو پارک تا خواهر اون بنده خدا میاد خلاصه رفتم تو پارک ذهنم ساکت کردم یه چیزی بهم گفت علی پاشو. برو اینجا مال تو نیست من دقیق به الهامات عمل میکنم سریع وسایل رو برداشتم گفتم من میرم رفتم تو شیرینی فروشی گفتم من کار نمیکنم و رفتم اینجا هم خدا هدایتم کرد خلاصه دوباره نجوا شروع شد چرا اومدی بیرون دوباره گفتم خدایا دوباره رفتم سرکار دیگه رستوران باز گفتن نه تصمیم گرفتم کلا بیام بیرون از شهر و رفتم دوستان این داستان رو درست بخونید متوجه میشین

    بعدش رفتم خونمون چون چند تا شال خریده بودم عمده قبل از خارج شدن کار قبلیم که اونم هدایت خدا بود گفتم برم اونا رو بفروشم صبح رفتم یه شهر دیگه بفروشم چند تا شال بردم فقط ۱دونه فروختم اونم ۹۰،۰۰۰تومان اصلا ناامید نشدم تازه برگشتم خونه ۳۰تومان از ۹۰تومان کرایه دادم فقط میگفتم خدایا شکرت من باید تکامل رو طی کنم صبح شد و گفتم خدایا چه کار کنم این نشانه اومد ابوموسی

    تا شنیدیم تصمیم گرفتم مهاجرت کنم که همین داستان رو بالا توضیح دادم بخونید

    سریع تصمیم گرفتم رفتم بع استان دیگه اونجا هم رفتم دنبال رستوران میگفتن جای خواب نیست و به مشکل خوردم گفتم خدایا خودت هدایتم دیگه من رها میکنم تااینکه هدایت شدم به یک جایی عالی حتی بهم گفتن برگرد شهر خودت با درآمد ۱۵میلیون واقعا خوشحالم و خدا ایمان کسی رو ضایع نمیکنه ببین دلیل این اتفاقات مانعی بود رستوران نرم البته تو همون شهر تو مسافرخانه نوشتم باورهای غلط و اصلاح کردم تا درها باز شد الان تو خونه خودمون هستم دارم مهارت میبینم و قراره کارو شروع کنم آدم‌های خوب هم فرکانسی سراهم قرار داده خدا خیلی عالی شده میام از نتایج مالی میگم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    علیرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1335 روز

    سلام به استاد عباسمنش و خانم شایسته

    سلام به همه دوستان گلم

    موضوع فایل درمورد زندگی به سبک ابوموسی هست

    زندگی ابوموسی زندگی خیلی راحتیه، دور از هیاهوی جامعه، دور از دغدغه، دور از هیجان، ودوراز لذت

    والبته دور از ترس وتجربه است.

    ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️

    ظاهر زندگی به سبک ابوموسی ساده و راحت است،

    ولی بی نتیجه، بدون هیجان و لذت بردن

    زندگی به سبک ابوموسی چون بی کیفیت هست فرقی نداره که یک سال عمر کنی یا 100 سال، چون کل ایام تکراری هست ، مسافرت نمیره ، اگر هم بره یکجای تکراری که همیشه قبلا می‌رفته، غذا هم همیشه تکراری و تنوع نداره ، همیشه یک مدل لباس، یک مدِل تفریح، ویک مدل مسافرت تازه اگه بره.

    ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️

    واقعا چی باعث میشه که انسان سبک زندگی ابوموسی را که اصلا کیفیت نداره را انتخاب میکنه و اصلا هم نمی خواد عوض کنه.

    من فکر میکنم مساله اصلی همان ایمان و ترس است.

    انسان ی که ایمان پایین داره محکوم به این سبک هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: