مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 33 (به ترتیب امتیاز)

481 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سارا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1457 روز

    سلام سلام استاد عزیزم

    سلام دوستان هم فرکانسی

    الهی صد هزار مرتبه شکر بابت اینکه در این مسیر ثابت قدم هستم

    و هر روز دارم بیشتر خودم رو تجربه می کنم

    و تو این مدت که با استاد هستم چقدر تغییر کردم

    من هم تو این ماه های اخیر جاها و اتفاق هایی رو تجربه کردم و از منطقه امن خودم خارج شدم که بسیار لذت بخش بود و کلی بزرگ شدم و رشد کردم و تجربه های جدید کسب کردم.

    اولین چیزی که باید تغییر می دادم پوشش چادرم بود که باهاش راحت نبودم مخصوصا تابستان

    اما به دلیل عقاید مذهبی محبور بودم بپوشم

    یه روز تصمیم گرفتم راحتی خودم اولویت باشه و چادر رو گذاشتم کنار

    هر چند گاهی عذاب وجدان ناشی از اگاهی های غلط میومد سراغم تا اینکه با فایل های حجاب در قران استاد مواجه شدم و خداروشکر این قل و زنجیر ها رو پاره کردم و سبک شدم و بعد از اون فایل چقدر راحت تونستم خیلی از چیزهایی که پوشش چادر نمیزاشت تجربه کنم تجربه کردم و لذت بردم و دلیل لذتم هم این بود که عذاب وجدان نداشتم.

    یکی دیگه اش هم تجربه موج های خروشان در مشهد بود که خیلی خیلی لذت بردم.

    گرفتن گواهینامه رانندگی، چون خیلی برام کار سختی بود و می ترسییدم و الان هر روز خیلی راحت و لذت بخش با ماشین خودم میرم محل کارم و بر می گردم. اگر رانندگی یاد نمی گرفتم از چه لذت هایی محروم میشدم که الان دارم تجربه می کنم.

    پا گذاشتم روی این عقیده مذهبی که زن ها نباید بدون اجازه شوهر کاری بکنن یا بیرون برن با کلا باید خودشون رو فراموش کنن و هر چی شوهر میگه بگن چشم، یا برای رضایت شوهر موهاشون رو رنگ کنن یا طبق میل اون ها لباس بپوشن و آرایش کنن

    خداروشکر الان اولویت خودم هستم گاهی هم میشه از همسرم مشورت می گیرم ولی طوری نیست که خودم رو فراموش کنم

    چون قبلا خودن رو فراموش می کردم و هر چی پدر و مادر یا همسر می گفت به دلیل عقاید مذهبی می گفتم چشم

    استاد نمی دونید چقدر رها شدم از این قل و زنجیر های الکی

    چقدر دارم لدت می برم از زندگی

    تازه من اول کارم

    هنوز اگاهی هام کامل نیست

    قبل از اشنایی با شما دقیقا ابوموسی بودم

    اما الان نیستم

    البته باید روی خودم کار کنم

    ترمزهام و منطقه های امنم رو شناسایی کنم

    کویر هام رو شناسایی کنم

    اما رشد من بسیار بسیار چشم گیر بوده خداروشکر

    مررررسی از اینکه هستید

    در آغوش خدا باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    ملکه قربانی گفته:
    مدت عضویت: 849 روز

    به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ودوستان همقدم چقدر خوشحالم که این فایل زیبا را دیدم امیدوارم که بتونم به این آگاهی ها عمل کنم تشکر از شما استاد عزیز و مریم جون که این فایل پر محتوا را تهیه کردید به خدا این فایل ها چندین میلیون ارزش دارند اگر من فقط تنها به این آگاهی ها عمل کنم چقدر پیشرفت می‌کنم من یک سالی است که عضو سایت هستم

    ولی یه هفته ای نتونستم با اون ایمیلم کار کنم و بعد مجبور شدم که با یک ایمیل جدید وارد شوم

    تازه تو این یه سال دوره دوازده قدم را خریدم وکلی کتاب های صوتی ولی الان هیچ دسترسی به اون محصولات ندارم البته که انها را دانلود کردم ولی انگار خودم را غریبه می‌دانم چون که می‌توانم کامنت دوستان همراه را بخوانم دوستان عزیز که تجربه دارند من را راهنمایی کنند با تشکر

    من در سریال زندگی در بهشت ابوموسی را دیدم

    اون حرف ها استاد چقدر خنده دار بود واون روز چقدر درسها یاد گرفتم واقعا خداوند به شجاعان پاداش می‌دهد اگر ما یک قدم برداریم خداوند هزاران قدم برداریم وقتی وارد ترس ها می‌شویم کلی تجربه کسب می‌کنیم کلی آدم های جدید را ملاقات می‌کنیم یکی از این ترسهای من این بود که همیشه به خودم و بچه‌هام فشار می‌آوردم که طوری رفتار کنید که مردم پشت سرمان حرفی نزنند ولی الان یه آدم دیگه ای شدم با آموزش های استاد عزیزم در دوره دوازده قدم خدا را شکر دیگه اون کار درست را انجام می‌دهم ودیگر کاری با دیگران ندارم سرم را کردم تو زندگی خودم ودارم

    از این زندگی جدیدم لذت می‌برم من خیلی رسیک ها تو زندگیم داشتم با این که همسرم مخالف این کار بود ولی من همیشه اون را هل می‌دادم چه در مسافرت های جدید و در پیشرفت زندگی وخرید لوازم خانگی یا باغ و خونه ولی این من را هیچ وقت قانع نکردم این را هم بگویم که من هیچ درآمدی نداشتم ولی همیشه به آینده نگاه می‌کردم

    خدا را شکر که دراین مسیر الهی قرار گرفتم

    من الان وقتی خودم را با پارسال مقایسه می‌کنم یه ادم دیگه ای شدم کمی صبور تر کمی متوکل تر کمی شجاع تر که حالا این اول راه است هر روز سعی می کنم که به این آموزش ها عمل کنم وطی کردن تکامل به نقطه اوج برسم وبعد بیایم کامنت بنویسم به امید اون روز نزدیک

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1178 روز

    بنام یکتای هستی بخش

    روز118 سفرنامه

    مثل ابوموسی نباشیم.

    استاد جانم هربار که یه فایل جدیدی رو نگاه میکنم تمام چارچوب ها و غالب های ذهنی من در رابطه با اون موضوع شکسته میشه.سالها قبل زمانی که از قانون اطلاع نداشتم وقتی مستندی نگاه میکردم که یک کوهنوردی در اثر سرما جونشو از دست داده یا یک موتور سواری در یک پیست موتور سواری جونشو از دست داده تو دلم احساس غم میکردم و از خودم میپرسیدم که آیا ارزشش رو داشت که به خاطر فتح قله ای جونشو از دست بده یا ارزشش رو داشت که یه موتور سواری ریسک کنه و جونشو تو این راه از دست بده؟

    اون زمان برحسب باورهای اشتباهم جوابم این بود که ارزشش رو نداره.چون اون زمان زندگی رو با یه مقیاس و معیار دیگه ای میسنجیدم اون زمان طول زندگی برام خیلی مهم تر بود تا کیفیت زندگی.

    وای که چقدرررر خیال منو راحت کردید استاد .این همه حرص زدن برای اینکه چند سال عمر بیشتری رو تو این دنیا تجربه کنم منو خیلی عجول کرده بود .همیشه که با خودم تنها میشدم میگفتم حتی اگه 100 سالم عمر کنم خیلیی کمه و خیلی چیزا وجود خواهد داشت که من بازهم تجربه اش نکردم.به خاطر این افکار و باورهایی که داشتم تو رسیدن به اهدافم خیلی عجله میکردم و میکنم حتی که تند تند هدفامو تیک بزنم بدون اینکه لذت کافی رو از اون تجربه ام برده باشم.

    چقدررر خیالمو راحت کردید استاد وقتی گفتید چه 500 سال عمر کنیم چه 30 سال هیچ فرقی نمیکنه در مقایسه با ابدیتمون پلک زدنی هم نیست. این کلام شما باعث شد به مقدار خیلی زیاد حرص و ولع من برای عمر بیشتر فروکش کنه .باعث شد کمی بایستم و بیشتر فکر کنم و زندگیم رو با معیار ارزشمندتری متر بزنم.باعث شد بیشتر به این فکر کنم که چطور میتونم از این فرصتی که دارم نهایت استفاده رو بکنم و لذتش روببرم.استاد جانم چقدررررر شما بزرگوارید که همچین آگاهی های ارزشمندی رو که بارها و بارها ارزشمند تر از طلاست رو به صورت هدیه در اختیار ما میزارید.

    بینهایت ازتون سپاسگذارم استاد عشق و نازنین.

    عاشقتونم

    لایق بهترینهایید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    زهرا محمد خانی گفته:
    مدت عضویت: 980 روز

    ردپای باحاله امروزم

    سلام استاد عزیز و مریم جون خوشحالم که به مدارد شما مدار پز از آگاهی وارامش و احساس خوب و رهایی و زره زره بیشتر شدن جراتم خبر بدم و خداروشکر میکنم من به لطف خدا و اینکه خواستم بود و درخواست من بوده که به اینجا که هستم برسم خانومی پر از عشق صمیمیت و رهایی و راحتی تو کارها خدا کلی کارامو راحت کرده و جراتم بیشتر کرده برای حرف زدن با شوهری برا حرکت به سمت خواسته هام و باعث شده بتونم با تکیه به خدای درونم بیشتر حرکت کنم قدم بردارم به سمت خواسته هام و دیشبخواستم یه پیتزا خوشمزه بود وراحت به همسری گفتم و خیلی راحت جور شد واقعا خواستن شدن هس من واقعا احساس میکنم از قبل خواسته های بیشتری دارم میدونم که رویاها واقعا رویا نیستن و راحت انجام میشن خداجون بابت درامد ثابتم شکرت که تونستم باهاش کلی برا خودم و همسری تازه خرید کنم واقعا انگار کارتم جادویی هر چی میخام جور میشه شکرت انقد خیالم راحت تر و شکر گزارترم شکرت خداجون میدونم بازهم بیشتر منو به سمته خواسته هام راحت تر هدایت میکنی هدف بعدی منم رفتن به ارایشگاه هس که از محدوده امنم میام بیرون و

    تازه چیزایی دیگه ای هم تغییر دادم

    اینکه شجاع تر شدم برا حل مسله میگم خب میخام مثلا برم ارایشگاه نکنه همسری بگه چرا رفتی نکنه خیلیخرجم برشه ولی از اونجا که من ابو موسی نیستم میرم ببینم به چه کارایی هدایت میشم و برای حس حاله خوبه خودم حرکت میکنم اخ که استاد به مون چه دید قشنگ قشنا یی داده:)))

    من تو کارای خونه تکونیم بدوم این فایلو که دیدم پاشدم با جرات رفتم تو دل کارام

    دیگه من یکم تو حرف زدنام باید جراتم اضافهکنم همیشه میترسیدم بگن چقد پرچونس ولی از اونجایی که دیگه برام حرف دیگران مهم نیس بگن وقتی خودم حال میکنم میگم میخندم و کلی رابطم و اختل بیشتر میزنم خیلیم بهتر و باید رو خودم کار کنم به قوله استاد اگه روی خودمون کار نکنیم میشیم مثل پدرومادرامون ولی اگه ماتعییر کنیم و مثلا تو حرف زدن من بابام خیلی کم حرفه و مامانم جوشی پس من میخام حرف زن تر و اروم تر باشم و این اشیلای منم و من باید همیشه روشون کار کنم

    واای که چقد این فایل ها ادمو به چالش میکشن ادم فک کنه در مورد کاراش شکرت خداجون حال کردم چقد

    یه جمله دیگم الان بهم وحی شد بگم طلاییه:))

    وقتی مثل ابو موسی نباشیم و جرات داشته باشیم حرکت میکنیم و مسله های بیشتری تو زندگیمون برامون باز میشن

    پس من نقاشی هم خیلی دوس دارم احساس میکنم توش مهارت دارم و وقتی هر چی بیشتر دل به این کار میدم احساس عالی دارم چون این کارو فقط ماله حاله خوبه خودم میکنم برای لذت بردن بیشتر بیشتر برای مهارتم بیشتر بشه اروم اروم وبا عشق میکنمو میدونم برام کلی فایده داره وقتی با عشق انجام میدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    Zahra گفته:
    مدت عضویت: 1687 روز

    به نام رب العالمین

    سلام استاد عزیزم مریم جان و دوستان خوبم

    ویژگی های ابوموسی داره به من میگه اینکه انسان در نقطه امن خودش بمونه و حرکت جدیدی مهارت جدیدی نداشته باشه از ترسش هست و ترس تنها دلیلش بی ایمانی هست طبیعتاً هر انسانی درونش عاشق هیجان عاشق تجربه های جدیده در مسیر زندگیش چون روحش اینو می طلبه ولی به خاطر باورهای شرک آلودش که قدرتمند هم هستند از حرکت ایستاده در نقطه امنش مانده و خودش رو محروم کرده از هزاران تجربه ای که می‌تونه در دنیاش داشته باشه . زندگی کیفیتش مهمتر از کمیتش هست چون کیفیت وقتی بالا باشه یعنی تجربه زندگی کردن بیشتره حالا هر چی کمیت زیاد باشه وقتی انسان مثل یه مرداب راکد باشه هیچ سودی نداره نه برا خودش نه جهان اگه تصمیم بگیریم مثل رود جریان داشته باشیم وقتی عزت نفسمون رو ارتقا بدهیم احساس لیاقت رو در خودمون بیشتر کنیم رفتار و عملکرد ما بهتر میشه وقتی بزنیم به کوه جنگل یا بریم دنبال علاقمون بریم دنبال هدفمون همون یک روزش آنقدر حس خوب و حال خوب برامون داره که حد نداره آنقدر تجربه های جدید بدست می‌آوریم آنقدر خودمون رو تجربه می‌کنیم شادی و لذتی که از زندگی تجربه می‌کنیم بسیار زیاده.

    این حرفها رو بیشتر به خودم گفتم که بهتر و بهتر بشم در خلق کردن زندگی دلخواهم با حرکت و عمل به ایمانم.

    برا شروع بعد از ده ها بار گوش دادن فایل کارهایی که همین الان برا بهتر شدن در توانم هست رو شروع کردم دیروز خودم یه سایه بون برا پشت بام درست کردم میز و صندلیش هم آماده هست که بگذارم تا لحظات قشنگتری رو بعد از این تجربه کنم و از این نعمت بزرگی که خدا مدتیه بهم داده یه بام مستقل استفاده کرده باشم و اینگونه سپاسگزارتر باشم…

    خونه ما به لطف خدا کنارر پارک هست یه توپ بسکتبال و والیبال خریدم و انشاالله با دخترم بریم کلی بازی کنیم و لذت ببریم انشاالله اسکیت و دوچرخه هم بگیریم و لذت ببریم …

    گواهی نامه ام رو گرفتم خودم ماشین ندارم و بنا به دلایلی که ریشه اش ضعف در عزت نفسم بوده رانندگی نکردم ولی الان قاطع تصمیم گرفتم انشاالله تمرین کنم و مهارتم بهتر و بهتر بشه خیلی برام مهمه چون استقلال بیشتری رو در انجام کارهام تجربه میکنم وقتی رانندگی کردن برام راحت و لذت بخش تر بشه…

    عاشق زبانم و مهارت نسبتا خوبی دارم مدتیه تمرکزی شروع کردم بهتر بشم الان تصمیم گرفتم به عنوان تمرین جدید پست های انگلیسی شما استاد عزیزم رو ببینم چندین بار بشنوم و بنویسم تا درکم بهتر بشه از زبان…استاد عزیزم تبریک میگم بهتون به خاطر این اندازه ایمان و عمل و عزت نفس قوی و موفقیت جدیدتون در شروع پست های انگلیسی انشاالله هر روز و هر روز شاهد پیشرفتتون در تمام زمینه ها باشم و لذت ببرم.

    از این فایل یاد گرفتم در نقطه امن نمونم و هر بار خودم رو به چالش بکشم با یادگیری مهارت جدید با هر تغییر که منو از این نقطه ای که هستم جلوتر ببره و تجربه بیشتر و لذت بخشتری از زندگی داشته باشم.

    استاد عزیزم مریم جان و دوستان خوبم دوستتون دارم انشاالله در پناه رب العالمین همواره سالم شاد ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    علیرضا رستاخیز گفته:
    مدت عضویت: 1788 روز

    سلام به استاد جان و همه دوستانم

    خداروشکر که امروز فرصت زندگی کردن ، خطر کردن و پا گذاشتن در دل ترس هامو دارم .

    عجب فایل ارزشمند و تاثیر گذاری

    ابوموسی خروس چاقی که در صحت و سلامت در منطقه ی امنش به سر میبره و تجربه ی زیادی از زندگی نداره . خروس ها و مرغ های دیگه که اونا پاشون رو فراتر از محدوده امنشون میزارن و کلی تجربه های جدید از خوردن کرم ها و سوسک های جدید و خوشمزه دارن اما گاها هر کدومشون بوسیله ی کیودی ها و مار ها خورده میشن

    ابوموسی خروس ترسویی هست و می‌ترسه از اینکه محدوده امنشو ترک کنه ، می‌ترسه از اینکه تجربه کنه ، می‌ترسه از اینکه خورده بشه و بمیره

    حتی برای بدست آوردن مرغ ها هیچ تلاشی نمیکنه که با خروس های دیگه بجنگه و همیشه تاجش سالمه .

    وقتی که داشتم به زندگی این چند ساله ام نگاه میکردم متوجه شدم من زندگی شبیه به ابوموسی داشتم .

    اصلا کاره جدیدی رو شروع نمیکردم ، وارده حوزه ی جدید نمی‌شدم، با آدم های جدید ارتباط برقرار نمیکردم ، هرچی که بزرگ تر ها میگفتن میگفتم چشم و تمام تلاشم این بود که به روشی که اونا میگن زندگی کنم چون احتمالا اون روش امن ترین روشه ، هدفم به انتخاب اطرافیانم بود رشته ی تحصیلیم ، حتی لباس تنم

    چرااااا ، چون میترسیدم از اینکه اشتباه کنم ، میترسیدم از اینکه عمرم به بطالت بگذره ، میترسیدم از اینکه دیگران بگن دیدی گفتم اگه فلان کارو میکردی الان موفق شده بودی .

    به خاطر باور های اشتباهم در مورد دوستی با آدم ها بیشتر عمرم رو در تنهایی گذروندم ، زندگی به سبک آسه برو آسه بیا گربه شاخت نزنه .

    من دقیقا خوده ابوموسی هستم که از این لحظه به بعد میخوام به خودم قول بدم که دیگه هیچوقت به سبک ابوموسی زندگی نکنم و به ابوموسی بگم که من نمیخوام مثل تو باشم ، تو عقیدت محترمه و نمیگم غلطه اما من تصمیم متفاوتی دارم .

    شاید تو به همین محدوده کوچیک راضی باشی اما من نه ، شاید تو با همین دونه ای که برات میریزن خودتو سیر کنی اما من سیر نمیشم .

    من میخوام آزاد باشم ، به هر جا دوست دارم سفر کنم ، هر کجا دوست دارم زندگی کنم ، خودم صاحب بیزینس باشم و برند خودمو داشته باشم ، اون شاهکاری که همیشه آرزوشو داشتم از خودم بسازم .

    ابوموسی من نمیخوام مثل تو باشم .

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    سید محسن مصطفوی گفته:
    مدت عضویت: 1016 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش و بچهای سایت

    من و خانواده پارسال کاملا بدون برنامه. یزی بدون رزرو هتل در تایمی که بوشهر مسافر زیاد میره و من بهش توجه نکرده بودم با این نگاه که خدا هدایتم میکنه 402/12/03رفتیم بوشهر وقتی از هواپیما پیاده شدیم هوا تاریک شده بود یه تاکسی گرفتیم به راننده گفتم ما رو ببر هتل دلوار چون قبلا رفته بودم خوشم اومده بود وقتی رسیدم رزرویشن هتل گفت اصلا جا نداریم وتا 27 فروردین رزرو شده یک لحظه هنگ‌کردم گفتم تو این شهر غریب با زن وبچه چه کار کنم سوار تاکسی شدم به راننده گفتم ما رو ببر یه هتل دیگه راننده بسیار ادم با حوصله و خوش اخلاقی بود چند جا ما رو برد بعضی هاشون پر بودند بعضی هاش هم ما نپسندیدیم ساعت 11شب شده بود همسرم گفت اون اولین جایی که دیدیم بهتر بود بریم اونجا من به ناچار قبول کردم داخل اتاق هتل که شدم اولش حسم بد بود چون ذهنم پیش هتل دلوار بود دیگه آنقدر خسته شده بودیم همه خوابمون برد

    حالا معجزه از این جا اتفاق افتاد که وقتی با هدایت خداوند میری تو دل ترسهات این جوری میشه

    صبح بیدار شدم چشمهام رو باز کردم از پنجره بیرون نگاه کردم وااااااههههه دریا با پنجره اتاق فاصله بسیار کم و من شب اصلا ندیده بودم بچه ها خیلی خوشحال بودند اتاق بزرگ اینترنت در حد انفجار صبحانه نسبتا خوب فاصله تا مرکز خرید و رستوران ١٠ دقیقه و قیمت مناسب و یه پارک بزرگ ساحلی و از همه خوشحال کننده تر جت اسکی چپت من با دیدن فایلهای زندگی در بهشت روی جت اسکی تمرکز داشتم اونجا خدا سوپ رایزم کرد کلی جت اسکی و قایق سوار شدیم بهترین رستوران بوشهر میداف رفتیم وخرید و این 4روز که اونجا بودیم خیلی خوش گذشت آب تنی تو دریا و ساحل بسیار زیبا انگار دریا تو اتاقمون بود

    تو همین ما بین یه سر هم به هتل دلوار که ذهنم میگفت برو اونجا زدم دیدم قیمتش دو برابر جای ماست تازه چقدر به بازار و ساحل هم دوره و متوجه شدم خدا چقدر خوشگل هدایت میکنه همیشه دوست داشتم به قول استاد این هم از استاد یاد گرفتم که هدایتی حرکت کنم و دو دو تا چهار تا نکنم یکبار این تمرین رو انجام بدم بعد از اون هر جا می‌رویم و رفتیم به خدا میگو اللهی به امید تو خودت در زمان ومکان مناسب ما را هدایت کن و هر جا رفتم سوپرایز شدیم مثلا رفتیم دماوند دیدیم اهههه همون روز همون ساعت که ما رسیدیم جشن لاله ها شروع شد و ما بدون اینکه جا رزرو کرده باشیم یا اطلاع داشته باشیم هدایت شدیم کلی پذیرایی و جشن با مردم

    با تشکر از استا عباس منش و خانم شایسته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    زیبا گفته:
    مدت عضویت: 2500 روز

    به نام خالق جهان هستی

    جهان را پهناور آفرید تا در آن گردش کنیم و لذت بودن را تجربه کنیم

    سلام و درود

    مثل ابوموسی نباشیم

    اول فکر کردم موضوع دین و مذهب هست بعد گوش دادم دیدم فراتر از آن زندگی کردن است

    چه خوب است زندگی کنیم از محل امن خودمان بیرون بیایم و زندگی را تجربه کنیم

    گاهی تنهایی کوه رفتن و گشتن

    گاهی به خود رسیدن و برای خود خرید کردن

    گاهی خنده های از ته دل

    گاهی دویدن در کوه و تپه

    زندگی را زندگی باید کرد با تو نه با خودت آری باید برویم باید چرخید با خورشید

    باید رقصید در باد

    باید عاشق بود با مهتاب

    باید خودمون باشیم و بس

    چقدر دلم میخواهد سفرهای بی دغدغه و یهویی

    خدایا شکرت بابت همه چیز

    بابت تمام تجربه های که کردم و لذتهای که بردم

    خدایا شکرت

    شاد موفق و ثروتمند باشید در دنیا و آخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1813 روز

    سلام بر همه عزیزان

    روزشمار136 فصل پنجم

    این فایل هم باز جنسش از توحید بود از نظر من

    یادمه اولین باری که گوشش دادم یه کامنت از ته دل براش گذاشتم با عقل و فهم الانم مینویسم نکاتی که برداشت کردم:

    *آدمهای ترسو هیچ وقت حاضر نیستن از نقطه امن شون خارج بشن و هیچ وقت حاضر نیستن برن تو دل ترسهاشون

    ( بجرات میتونم بگم وقتی تو مسیر قرار گرفتم وقول دادم عمل کنم خیلی از ترسها خود به خود محو شد خیلی هاشونم اگاهانه یسری ها هم در دسترس اقدام ترسهایی که برطرف شد برام و الان شوخیه انگار

    1- من خیلی از تاریکی میترسیدم و قرار گرفتن توش حالمو بد میکرد و سرگیجه میگرفتم بعد کم کم اموزه ها باعث شد برم تو دلشون نمیدونستم چیجوری اما پله پله انجام دادم مثلا نورها رو موقع خواب کم کردم وای خدایا یادمه قبلا اصلا تو تاریکی مطلق نمیتونستم بخوابم الان کمترین نور باعث میشه خوابم نبره عجییب نییست خب اولش با کم کردن نور بعدش تو تاریکی شب تردد کردن بعد خب بواسطه جنگل رفتن دسته جمعی خانوادگی که هر هفته میرفتیم ویلاهای اطراف تهران شبا میزدیم تو دل تاریکی شب و اتیش روشن میکردیم بعد ترسم از اتاق فرار ریخت که محیطیه که تاریکی مطلق هست هیچ بلکه اکتور داره و میاد میترسونت بعد تنهایی بک میرفتم تو همون فضا هنوزم میرم حتی ترسناکترین اتاق فرارهای تهرانم رفتم

    2- ترس از حشرات و جونورهای ریز و درشت من قبلا سوسک از واحد بغلیمون رد میشد شبا خوابم نمیبرد خونه خودمون یا مورچه میدیدم میترسیدم در این حد

    3-ترس از صحبت تو جمع های بیشتر از 5،6 نفر

    4- ترس از قضاوت دیگران

    5- ترس بیماری

    ترسهای در دست اقدامم که تو فایل های جدید هم براش کامنت گذاشتم ترس از اب و شنا کردنه که خیلی خیلی دارم پیشرفت میکنم توش همین دو سه روز پیش مجدد رفتم استخر پرعمق و از منطقه امن که کنار نرده ها باشه فاصله گرفتم و بدون نگه داشتن اونا با شنای روش خودم چند دور شنا کردم و چقدر حسش خوب بود بینظیر بود

    نکته بعدی * آدمهایی زندگی رو بیشتر تجربه میکنن و قشنگترش میکنن که بیشتر ریسک میکنن بیشتر میرن به ناشناخته ها چون زیبایی زندگی به تجربه کردنش هست

    در این باره میتونم بگم وقتایی که از نقطه امنم خارج شدم یبار ترک کاری که در ظاهر همه چیز داشت حقوق خوب مزایا بقول خیلی ها پارتی اما من قدم گذاشتم تو تجربه ریسک پذیر و جدیدی که معلوم نبود شرایطش چیجوری باشه و بیشتر پورسانتی بود داستانش و قبلا بارها گفتم

    مورد بعدی جابجایی محل زندگیمون

    مورد بعدی ارتباط با ادمهای جدید تو هر برهه ای از زندگیم هیچ وقت نترسیدم ازینکه نتونم دوست پیدا کنم چون همیشه این استعداد و تو خودم میدیدم حتی یادمه یبار سرکارم از شرق تهران به شمال شهر بود و همه میگفتن چه حوصله ای داری از فلان جا میای من با مترو مسیر هروزم و که میومدم یه اکیپ دوست میدیدم هرروز تو ایستگاهای مشخصی پیاده میشن و همیشه شادی و خندشون باعث میشد بقیه بهشون غر بزنن واقعا یادم نمیاد چجوری وارد دوستی شون شدم و چحوری دو سال از دوستای خوبم شدن حتی اون اکیپ نفره که بعدش با حضور من شده بود شش نفره چیکدش تبدیل شد به دو نفر که من جزش بودم یعنی سرگروه دوستا که همیشه همه ازش نظر میگرفتن و تو چشم همه شون بود و یجورایی ریاست میکرد دوست صمیمی ش اون موقع که رفت و امد خونگی هم باهم انجام دادیم من بودم بقیه شون رفتن پی زندگی هاشون این دوستمون که اتفاقا متاهل هم بود یادمه منو خونش دعوت کرد با اینکه هم از سمت ایشون هم من همیشه میگفتن چه اعتمادی میکنی به کسی که تو مترو باهاش دوست شدی که بخوای پاشو به خونه ت هم باز کنی اینو بعدا هردومون برای هم گفتیم و خندیدیم بهش چون نه من نه ایشون اصلا تو این زمینه ترسی نداشتیم شایدم فرکانسامون همو گرفته بود که قطعا همینه بعدش هم همین فاصله فرکانسی باعث شد بطرز عجیب و بی سروصدایی از هم دور شیم به همین راحتی

    و مورد اخری که یادداشت کردم

    *اگه مرگ و همیشه نزدیک خودت ببینی اونوقت قدر زندگی رو بیشتر میدونی و بیشتر تجربه میکنی

    واقعا این مورد همیشه باعث میشه نه تنها چیزی رو سخت نگیرم بلکه اون لحظه رو زندگی کنم و ازش لذت ببرم از کوچیکترین موارد لذت زندگی تا بزرگترینش

    ممنونم ازتون استاد بینظیرم بابت وجودتون حضورتون کلامتون و تاثیرگزاریتون دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    زهرا محمد خانی گفته:
    مدت عضویت: 980 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام استاد و مریم جان امیدوارم هر روز زندگیتو پر از عشق و برکت باشه

    ترس از حرف مردم

    ترس از ناراحت کردن مردم

    ترس از غرر های همسری

    ترس از غر های مامان

    ترس از مرگ

    ترس از شکست

    انواع مختلف ترس هستند که به نظر من همه از این ترس ها دارند وبعضی ها مثل استاد میرن توش وقدم برمیدارند و حرکت میکنند

    و بعضی هام مثل ابو موسی زندگی یک نواخت وامنشو بیرون نمیاد و ریسک نمیکنه کلن از خطر کردن و از خونش بیرون اومدن سفر کردن کار مهارت جدید ادمای جدید انتخاب های جدید میترسن از قدم برداشتن و بزرگتر شدن میترسن

    و بعضی هام مثل استاد که من عاشقشون با قدم برداشتن جرات وجودشونو نشون میدن با نتخاب کردن با حرکت کردن با انجام ایده یاد گرفتن مهارت جدید زندگی کوتاه شجاعانه رو پر از انتخاب های مختلف پره از ایده و مهارت های مختلف و سفر های مخلف دوس دارن تا زندگی یک نواخت سفر های تکراری نه جدید

    تجربه مانتوی عیدم

    من امروز با مادرشوهر رفتم بیرون میخاست بره دوتا انتخاب داشتم از خواب ناز بزنم باهاش برم بیرون دکتر یا نرم

    انتخاب رفتم

    رفتیم نوبت گرفتیم ویزیت

    من ترس بلد نبودن و اشتب کردنو دیدم فهمیدم میترسم از اینکه ضایع بشم اخه خیلی دکتر نرفته بودم وارد نبودم

    رفتم خیلی راحت با راهنمایی های بقیه رفتم براش نوبت گرفتم رفتیم دکتر ویزیت تازه من خیلی دکتر داروخونه های شهرمونو بلد نیستم دیگه رفتم تو نشان زدم و داروخونه پیدا کردم تنهایی رفتم و فرم پر کردم بعد کارتش کار نکرد ترس دیدم ترس از خرید کردن ترس از تموم شدن پول البته اینم میدونستم اینکه پولم تا تهش بخوری و راحت خخخ کنی درست نیس ینی خرید میدونم باید دخلم خیلی بیشتر از خرجم باشه درسته ینی خیلی ورودی و یکم خرج کردن

    دیگه رفتم تو راه چشمم یه مانتو گرفت قلبم نشونه داد بخر و رفتم به شک بیوفتم و بعد گفتم خدایا قلبم از انتخابم مطمن کن و بعد با این فایلو نظر برخوردم چقد احساسم فوق العاده هست چقد خداروشکر کردم به باور درس به انتخاب درست و منو رشد و حرکت داد

    اینکه من همیشه دلم میخاس با همسری خرید کنم تو انتخاب هاش درسته میره کلی دور میزنه و انتخاب میکنه برام و بعد یه گوشه دلم خاس گفت حتی اگه بقیه بگن زشته دلم میخاد انتخاب کنم دلم میخاد خودم انتخاب های زندگیمو بکنم همش سره یه انتخاب بود سره یه مانتو ولی برای من چقد لذت و چقد درس داش خداجونی شکرررت انتخاب کردم و خیلی قشنگه عاشقشم واقعا من مدلی که همیشه دوس داشتم هست چقد راحت میشه باهاش ست های خفن داشت به خودم میبالم که با انتخاب هام کلی تجربه درس و لذت پیدا میکنم تازه فهمیدم رفتن تو دل ترس و حرکت کردن چقد لذت و چقد برکت برات سرازیر میکنه میباره به زندگیت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: