دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم! - صفحه 29 (به ترتیب امتیاز)

477 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محسن سلگی گفته:
    مدت عضویت: 515 روز

    سلام خدمت شما استادان عزیزم جناب عباسمنش بزرگوار و خانوم شایسته گرامی وهمه اعضای این سایت الهی و بی‌نظیر.

    من محسن سلگی شغلم خیاطی هستش و تولیدی پوشاک مردانه کار میکنم و بواسطه کارم با افراد زیادی سروکار دارم زیاد اهل رفیق بازی نیستم ولی از همون دوران اول کارم یک دوست صمیمی پیدا کردم وتا همین سال گذشته یعنی سال 1402 باهم حتی رفت و آمد داشتیم.

    تااینکه بعد از حدود 20 رفاقت بخاطر یک موضوع این رفاقت به پایان رسید

    من خیلی ناراحت بودم که چرا اینجور همه چیز تموم شد تا دیشب که از سر کار برمیگشتم خونه پی به یک موضوع بردم که واقعا خداروشکر میکنم بخاطر بهم خوردن این رفاقت.

    الان که فکر می کنم میبینم اولا خواست خدا بود که این رفاقت تموم بشه و من از طرف اون دوستم کمک مالی رو دریافت نکنم

    البته نه اینکه اون دوستم آدم بدی باشه بلکه ناخواسته و از روی دلسوزی به من کمک می‌کرد ولی کمکی که الان فهمیدم منو داشت به این شکل زندگی عادت می داد

    دوما واقعا امسال خیلی از لحاظ مالی بدون کمک اون دوستم و با قبول کردن هدایت همیشگی خداوندم و عمل به توصیه های استادان عزیزم تغییرات عالی تری داشتم که بابتش شکر گذار خداوندم.

    و جالب تر اینکه همین دیشب داشتم با این موضوع فکر می کردم وامروز که‌ به‌ این فایل زیبا هدایت شدم آنقدر حالم بابت این همه نظام الهی عالی هستش که دلم نیومد این اتفاقات زیبا رو با شما عزیزانم درمیان نزارم

    خدایا شکرت خدایا ممنونم خدایا سپاسگزارم

    استادان قشنگم از شما ممنونم و سپاسگزارم

    به امید حال عالی همه شما عزیزانم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    زهرا یعقوبی گفته:
    مدت عضویت: 353 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی نازنین

    و سلامی گرم به همه ی دوستان یه درصدی

    من داشتم کامنت های دوستان در فایل های دیگه رو میخوندم تا اینکه هدایت شدم تا خودم کامنت بنویسم .

    استاد عزیز چقدر این فایل بی نظیره و چقدر نشانه ها واضح بهمون گفته میشه اگر ما متوجه بشیم و نگیم که صدای شیطانه.

    بزارین بزرگترین دستاوردی که از این فایل بدست اوردم رو براتون توضیح بدم

    من هرروز طبق معمول میرفتم سرکار و میومدم خونه تا اینکه رسیدیم به ماه رمضون ، صابکارم بهم گفت ساعت کاری پیشنهادی تو چیه؟ و من از اونجایی که از عزت نفس پایینی برخوردار بودم و خودمو قربانی شرایط دونستم گفتم 9 صبح میام تا 5 عصر از 7 شب میام تا 9 شب و صاحبکارمم چون به نفعش بود قبول کرد ولی من با اینکه میدونستم نمیتونم با این تایم کاری سرکار برم ولی قبول کردم ، که خیلی سخت بود برام و هرروز به خودم میگفتم اشتباه کردی باید بهش بگی نمیتونی. تا اینکه یه روز که داشتم تمیز کاری میکردم فروشگاه رو داخل کمد یه برگه ای رو دیدم که نوشته بود ساعت کاری فروشگاه در ماه رمضون از ساعت 9 صبح تا 3 بعداز ظهر میباشد( و اینم بگم من هرچی قبلا از صاحبکارم پرسیدم که ساعت کاری سال پیش چه جوری بوده نگفت بهم)بدون گفتن به صاحبکارم که من اون برگه رو دیدم و از اون برای درخواستم استفاده کنم برگه رو گذاشتم داخل پوشه و گذاشتم سرجاش و من با دیدن این برگه و نوشته ی روش گفتم اگر برای اون شده برای منم میشه به قول رزای عزیز توی فایل گفتگو با دوستان قسمت 37 اگر این اتفاق یه بار رقم خورده پس برای منم میشه. یه روز که صاحبکارم اومد گفتم ساعتکاری برای من زیادع و خوانوادم قبول نمیکنن، گفت باشه 9صب بیا تا 5 عصر من قبول کردم و گفت شبم خودش میاد.( اینا رو تعریف میکنم تا بگم من همه ی خواسته های صاحبکارم رو میپذیرم حتی در سخت ترین شرایط ولی اون اصلا به خواسته های من حتی مرخصی ساعتی اهمیتی نمیده)

    خلاصه من چند روزی رفتم سرکار و دیدم 9 خیلی زوده و یه شب که میخاستیم بریم مهمونی و من با اینکه مرخصی ساعتی گرفته بودم ولی به دلیل اینکه مشتری اومده بود و صاحبکارمم بود نزاش برم

    و خودش رفت اعصابم بهم ریخت. تنها داخل فروشگاه نشسته بودم گفتم عیبی نداره درخواستتو بگو زنگ بزن بهش زنگ زدم گفتم آقای دکتر بیاین فروشگاه من میخام برم (ساعت8شب بود) نجوا های ذهن پشت سرهم شروع به پلی شدن کرده بودن و میگفت تو امشب مهمونی نرفتی ، تو سرکاری ، به همه خوش گذشته تو نبودی ، بهت ظلم شده ، تو بدبختی باید همش کار کنی و…

    تا بیاد فروشگاه به خودم گفتم اروم باش اگه کنترل ذهن نکنی میدونی بدتر میشه دست و صورتم رو شستم و وارد سایت شدم نشونه اون روزم رو زدم

    این فایل با اگاهی های نابش برام اومد بالا ولی به این دلیل که نت نداشتم و از همه مهمتر شاید هنوز در مدار گوش دادن فایل نبودم نتونستم دانلودش کنم بی خیالش شدم و نشستم به کامنت خوندن .

    میدونم پرحرفی کردم ولی میخام همه رو براتون تعریف کنم

    امروز که دوباره صابکارم درخواستی رو ازم داشت( درخواست: باید شب های زوج رو تا 9 شب فروشگاه باشی و استثنا امشب رو هم وایستا فروشگاه) من اصلا این درخواست رو نمیخاستمش چون احساس میکردم داره بهم ظلم میکنه و داشت حسم نسبت به صاحبکارم بد میشد و حس بد داشت به سراغم میومد و دوباره گفتم کنترل ذهن و برو نشونه امروزت رو ببین چیه نشونه امروزم رو زدم و الله اکبر دوباره هدایت شدم به این فایل زیبا انگار این فایل 8 دقیقه ای فقط ساخته شده بود برای امروز من یکم که دقت کردم دیدم قبلا دانلودش کرده بودم و داخل گوشیم بوده شروع کردم به نوت برداری کردن و گوش کردن این فایل زییا.

    فایل تموم شده بود و من داشتم وسایلم رو جمع میکردم تا برم خونه صابکارم زنگ زد و گفت خانم یعقوبی برنامه امشبت چیه میتونی وایستی حقیقتش من ماشین ندارم .

    نجواها سریع اومد تو ذهنم که گناه داره بشین، تو که میری خونه بیکاری پس بشین فروشگاه و صاحبکارتو خوشحال کن و از این طرفم صدای ضعیفی در قلبم میگفت زهرا الان وقت عمله استاد گفته ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت هست با اینجا موندن حست بد میشه اره ، داری به کبوترا غذا میدی اره پس بگو نه من نمیتونم.

    خیلی محکم ولی مودبانه( که اینم با استفاده از کارکردن روی اگاهی های ناب دوره عزت نفسی که از خواهرم گرفته بودمشون و یاد گرفته بودم گفتم ) نه من امشب نمیتونم بمونم و در کمال تعجب و ناباوری صاحبکارم چیزی نگفت و قبول کرد حتی دیگ مثل قبل اصرار هم نکرد.

    من همیشه ترس اینو دارم که یکی ازم درخواست میکنه من توی هر شرایطی باید درخواست شو انجام بدم حتی اگر در سخت ترین شرایط باشه

    و اینجا بود که به خودم افتخار کردم و گفتم ببین زهرا تو تونستی دیدی شد دیدی استاد میگفت اینا همش ترس های پوچ توئه دیدی تونستی(من روز قبلش داشتم سریال زندگی در بهشت قسمت 26 رو میدیدم که استاد عزیز میگفت این بچه ها اولش میترسیدن بپرن داخل اب میگن اگر بپریم داخل آب ماهی ها بهمون صدمه میزنن در نتیجه پا روی ترسشون گذاشتن و در نهایت دیدن ترس پوچی داشتن ) به خودم گفتم دیدی تو هم میخواستی این تجربه رو داشته باشی و برات اتفاق افتاد .

    خداروشکر استاد خیلی خوشحالم که من توی این مسیر هستم و با شما استاد عزیز آشنا شدم.

    با ارزوی سلامتی و نعمت برای همه ی شما دوستان عزیز خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    وحيد كشاورز گفته:
    مدت عضویت: 3525 روز

    با درود فراوان

    با اینکه من از سالها پیش نظرم همین بود اما وقتی در شرایط قرار میگرفتم ترس و احساس گناه بر من غلبه میکرد و کمک میکردم، حالا با شنیدن این فایل و با نظر به اینکه شما یک انسان محقق هستید نه مقلد گویا شاهد از غیب رسید و حالا با خیال راحت و بدون ترس با این مسئله و مسائل مشابه برخورد میکنم.

    از شما استاد عزیز بخاطر وقت و انرژی که در راه بالا بردن سطح آگاهی مردم میگذارید بینهایت سپاسگذارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    الهام فرزانه گفته:
    مدت عضویت: 3605 روز

    با عرض سلام و وقت بخیر خدمت استاد عزیز و دوستان؛

    من خودم از سر دلسوزی به خواهر زاده ام کمک بی جا کرده ام. او دانش آموز است. من کارهای نقاشی و کاردستی مدرسه او را انجام داده ام.

    به طوری که او برخی اوقات پرتوقع است. به علاوه من الآن دارم حس می کنم که این دلسوزی های بی مورد من، تا حدی حس خلاقیت را در

    او کشته است.

    بنابراین تصمیم گرفتم او را تا اندازه ای به حال خودش بگذارم تا دوباره به لطف خدای مهربان، خلاقیت او پرورش یابد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    مسعود محمد علیخانی گفته:
    مدت عضویت: 2651 روز

    من به شدت آدمی بودم که همیشه دوست داشت به دیگران کمک کنه و الانم هستم فقط با دوز کمتر. همین مدلی که تو شخصیت من هست باعث شده بود نه تنها خیلی اوقات اون افراد حالا چه از دوستان من باشن چه فامیل و…رو عقب مینداخت حتی گاهی اوقات بوده من رو هم آدم بده کرده همین خوبی بیش از حد اینکار مثل اینه که تو یه بادکنک بیشتر از حجمش باد بزنی این اتقاق در نهایت باعث میشه اون بترکه چون حجم یا سطح فرکانسیش رو نداره ولی اون نمیدونه که بخاطر خودش بوده اون نمیفهمه که تو بخاطر خوبی کردن به اون اینکارارو کردی اون تورو مقصر خیلی چیزایی میدونه که کششو نداشته.

    الان که این فایل رو دیدم و به این موضوع فکر کردم فهمیدم که من بیش از حد دارم از برادر کوچیکترم و خونوادم حمایت میکنم و این داره باعث ضعیف شدن اونا میشه در باطن شاید در ظاهر دارم کمکشون میکنم ولی در باطن دارم اونارو ضعیف میکنم.

    همیشه تو هر شرایط از زندگیمون بهتره چند قدم بیایم عقب و از دور به اون اتفاق نگاه کنیم تا بتونیم بهتر موقعیت رو درک کنیم و دیدن فایل های استاد تو این زمینه خوب میتونه به ما کمک کنه

    موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    غفور پل بندي گفته:
    مدت عضویت: 3560 روز

    سلام درود خداوندبرگروه تحقیقاتی استادعباس منش خیلی عالی بودمن کارم خرید وفروش زعفران وکشک هست خیلی خوشحال هستم باگروه شما اشنا شدم هنوزتمرینات راهروزه انجام میدهم من ازتیرماه باگروه شمااشنا شدم وپیشرفت کاریم خیلی عالی بوده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: