https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/10/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-15 06:19:162024-11-08 04:57:00آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل می کند؟
402نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
بنام خدای مهربان! سلام ب استاد جااانم ومریم عزیزم استاد جان خیلی خوشحالم روی ماهتون میبینم ازخدا ممنونم بابت وجود شما دوعزیز ،استاد چقدر نگرشتون زیباس درمورد اتفاقاتی ک درطبیعت میفته و ب ماهم منتقل میکنین واقعا اگ ازاین حوادث درایران بیفته میگن بلا بوده بلای گناهانی ک کردیم وخدابلانازل کرده عذابمون بده وکلی گله شکایت از دولت مردم وازاین چیزاااا ،چقدرخوب برامون توضیح دادید ک هرحادثه ای توطبیعت نشونه خوبیه و باعث پیشرفته ب جای غرزدن گله شکایت ب زیبایی ها وخوبیای اون حادثه اتفاق نگاه کنیم ،چندوقت پیش ی مستندی درمورد شیرهای جنگل نگاه میکردم خیلی جالب بود ک ی توضیح مختصری میدم شیش تا شیر نر باهم متهد شدن و ب هر شیر ماده نر بچه شیر میرسیدن ب طرز وحشتناکی حمله میکردن میکشتن میخوردن درواقع هرچی شیر ضعیف بود میکشتن میخوردن تا ی قسمتی از اون منطقه ای ک شیرهای دیگه زندگی میکردن ب تصاحب خوددر میاوردن تا جایی ک کل منطقه ای ک شیرهای دیگه زندگی میکردن ب تصاحب خوردن درآوردن و هرکدومشون ی قسمتی صاحب شدن و ازاون قسمت محافظت میکردن تااینکه کم کم اینا سنشون بالارفت روز ب روز ضعیف ترشدن چندتا شیر دیگه یعنی جوانتر ب اینا حمله کردن چندتاشون کشتن از 6 شیر فقط دوتا شیر قویتر مونده بود چون زورشون کم شده بود دیگه توان جنگ نداشتن ب شیر جوان قوی نمیرسید ب طرز وحشتناکی جنگیدن تآخر اون دوتا هم کشته شدن و کل جنگل دست شیرهای جوان افتاد اولش من خیلی ناراحت شدم ک چرا طبیعت اینقدر بی رحم وهزار تا سوال برام پیش اومد آخه این چ عدالتیه توجنگل بین حیوانات هیچ رحم مروتی نیس وووتااینکه این فایل بی ظیر شمارو گوش دادم ن تنها جواب سوالاتم گرفتم بلکه دیدم ب حیوانات و انسانها وعدالت این جهان کامل عوض شد و انگیزه ام بالاتر رفت ک ب جای ترس غم اندوه شکوه شکایت وضعیف بودن خودموقوی کنم ایمانم بیشترکنم زیبایی های جهان ببینم در مشکلات و تضادها باقدرت راحل پیداکنم باایمان حرکت کنم عمل کنم و اززندگیم بیشترلدت ببرم …استادجااانم بی نهایت ازتون سپاسگزارم
خوب با سپاس فراوان از استاد عزیزم وخانم شایسته ی عزیز در مورد سوالت این فایل میخوام توضیحات ودرکخودمو ازاین فایل وشناخت ودرکم از قوانین خداوند بگم …
1) با توجه به درکی که از “شناخت صحیح خداوند و اجرای توحید در عمل” از آگاهی های این فایل داشتید و “الگوهای رفتاری” که در خود یافتید، فکر می کنید دلیل یک سری موفقیت های شما چه بوده و دلیل یک سری تقلاها اما به نتیجه نرسیدن ها، چه بوده است؟
باشناختی که العان ازخدا پیدا کردم وقتی خوب به خودم وگذشته وکارهایی که انجام دادم نگاه میکنم
میبینم هرجایی که دیگه ازهمه جا و همه کس ناامید شدم توکل کردم به خدا کارهام پیش رفت
مثل وقتی که میخواستم برای اولین بار برم سرکار به خودش توکل کردم و انجام شد (این موضوع برای قبل ازشناختم از قوانین بود)…
مثل وقتی که تو شرایطی قرار گرفتم که باید یه مسأله تو زندگیم رو حل میکردم وباید انتخاب میکردم باید روی خدا حساب کنم وپیش برم که هیچی مشخص نبود
یابرم به بقیه روبزنم که بیان کاری برام انجام بدن
اما من انتخاب کردم خدا برام اون کارو انجام بده
ویه جوری پیش رفت و انجام شد که تا اون روز تااین حد به توکل ازخدا ایمان نیاورده بودم (این واسه العانه که قوانین رو فهمیدم و خدارودرک کردم )…
شاید قبلاً توزندگیم بوده این توکل ها
اما من درک نمیکردم
وجاهایی هم هست همین العان که هنوز نتیجه نگرفتم .چون العان میدونم ومیفهمم واسه چیه اینو با شناختی که به اندازه درکم ازخدا وازخودم پیداکردم متوجه شدم …..
وخیلی چیزهای دیگه که میخوام ووقتی دقت میکنم فکرمیکنم که چرا به نتیجه نمیرسم
میبینم تو ذهنم شرک دارم به خداوند وباید روشون کارکنم
2) جزئیات تجربیاتی را بنویسید که: به جای بهبود دادن ضعف های ایمانی و شخصیتی خود، سپس هدایت خواستن از خداوند و حرکت کردن، خداوند را مثل مادر مهربانی تصور کردید که هوای فرزند ضعیف تر را بیشتر دارد و با این توهم که خداوند مثل مادر مهربان، بی ایمانی، ضعیفی و شرک شما را با مهربانی اش جبران می کند، زحمت ایجاد هیچ بهبودی را در باورها و عملکرد خود ندادید. سپس این نگرش شرک آلود چه عواقبی برای شما داشت و این شناخت نادرست از خداوند، چه بلایی به سرتان آورد؟
من قبلاً خیلی اینجوری فکر میکردم که خدادلش برام میسوزه وکاری میکنه و خلاصه کلی گریه وزاری ووقتی همکاری ازپیش نمیرفت وبرعکس اوضاع سخترهم میشد به شدت ازخداناامید میشدم وفکرمیکردم که چون گناهکارم خدا اصلا بهمتوجهی نمیکنه ولایق دریافت نعمتهاش وکمکهاش نیستم …
این تفکرات باورها وعملکردها زیاد بودن توزندگیم وباعث شده بودن یه شرایط بسیار سخت دردناک وبدی رو تجربه کنم و زندگی روی سختی رو بهم نشون بده …
ولی العان میدونم خدا یه سیستمه یه انرژی کل درجهان هستی….
وطبق قانون عمل میکنه قوانین بدون تغییر
و خداوند قدرت خلق زندگیم وتغییر زندگیم رو به خودم داده
مسولیت این زندگی باخودمه وخدا طبق قانون کاملا عادلانه من رو به مسیری که میخوام هدایت میکنه واین در مورد همه ی انسانها وپیامبرها صدق میکنه وبرابر هست
وهیچ ظلمی در حق کسی نمیشه .
بلکه این خود من هستم که باناسپاسی وکج فهمی ودرک نکردن قوانین خداوند وشناخت نادرست خداوند به خودم ظلم میکنم ….
درحال حاضر به لطف هدایت خداوند به این مسیر دارم روی باورهام کارمیکنم
اما هنوزم که هنوز اون آثار تفکر نادرست از خداوند که (مثل مادر مهربان عمل میکنه)…..تو ذهنم به صورت خیلی ناخودآگاه هست ووقتی متوجهش میشم
خیلی خوشحالم که حداقل العان میدونم دارم ازکجا ضربه میخورم وسعی میکنم روش کارکنم به اندازه درکم فهمم از خداوند وجایی که العان هستم ….
مواردی را ذکر کنید که در مواجه با تضاد، پیام خداوند را نفهمیدید و همان روند محدود کننده قبلی را ادامه دادید تا جاییکه که آنقدر بلا سرتان آمد که مجبور به تغییر شدید چون راه دیگری نداشتید؟
تواین مورد فکر کنم العان هنوزم دارم چک ولقدمیخورم
من ناخواسته ونااگاهانه وارد یه روابط ویه زندگی شدم که العان فهمیدم خودم با باورهام وعملکردم واردش شدم ..
ولی قبلاً قبل از شناخت این قوانین خانواده وهمسرم و اطرافیان همسرم رو مقصر صددرصد میدیدم ….
این درحالیکه که العان دوساله یا بیشتر روابط بین من و همسرم خیلی خیلی بهتر شده
آرامش بینماست حتی با خانواده همسرم
چون این موضوع رو درک کردم که خودم این شرایط رو بوجود آوردم خودم مسولیت زندگیم رو به عهده گرفتم و فهمیدم که هیچ کس اصلا نمیتونسته ونمیتونه زندگی من رو تغییر بده حالا به هرجهت
بلکه اون بیایمانی وشناخت نادرستم ازخدا وشرک به خداوند رحمان درذهنم باعث شده بود
قدرت رو به عوامل بیرونی زندگیم بدم وبگم اگه من تواین زندگی روابط نامناسب هستم بقیه نمیزارن من حرکتی بکنم
پدرم مادرم وبه خصوص همسرم اجازه جدایی رونمیده
اون این کارو میکنه اینجوری اونجوری میشه والی آخر
وباعث شده سالها تو رنج وعذابی که خودم بادست خودم افکارخودم باور خودم عملکرد خودم بوده زندگی کنم وبگموفکرکنم که این خداست که منو دوست نداره و کاری برام انجام نمیده وداره تنبیهم میکنه …
نه اینطور نیست خدا عادلانه هرکسی روبنا به فرکانسی که به جهان بارها و بارها فرستاده هدایت میکنه این قانونه درست وعادلانه ی خداوند
مشکل ازمنه که به خودم ظلم کردم خودمو ارنعمتهای بیپایان خداوند دورکردم ..ودارم باحسرت وناشکری زندگی میکنم ….
بارها شده بود که شرایط جدایی از همسرم بود والعان که فکرمیکنم میبینم خداوند بهم میگفت حرکت کن ولی من میترسیدم بی ایمان بودم …
یادمه همون اوایل زندگیم
هم خواهر همسرم و همسرم هم مادرم توی تمام این سالها بهم گفتن اگه داره بهت سخت میگذره جدا شو…
اما من خودم بودم که این کارو نکردم واین بی ایمانی رو لباس تقصیرکردم
کردم توتن پدرو مادروهمسروبقیه
خودم درحق خودم ظلم کردم با این باور که هرچی بیشتر سختی بکشم اجروثواب آخرت برام بیشتر واین تنها راه رسیدن به خداست…….
وهمین باورهای نادرست ازخداوند من رو ازخدا دورتر و دورتر میکرد …..
مواردی را ذکر کنید که: با وجود نشانه های بسیار خداوند برای تغییر و بهبود ضعف های شخصیتی، همچنان به همان شیوه قبلی ادامه می دادید و منتظر نتایج متفاوت از قبل هم بودید؟! حتی در آخر هم چون تغییری در اوضاع ایجاد نشد، به این نتیجه رسیدید که:
خدا ظالم است و صدای شما را نمی شنود؛
یا درست است در این جهان شرایط سختی دارم اما خداوند پاداش مرا در آن دنیا خواهد داد
همین فایل شما استاد یک نشانه واضح ازهدایت خدا به صورت واضح و مشخص برای منه
چون درخواست من از خداوند داشتن آزادی روابط بهتروباکیفیت تر هست و زندگی باکیفیت تر اونجوری که خودم میخوام دوستدارم وازش لذت میبرم زندگی کنم
کل این دوره ی خانه تکانی ذهن ودونه به دونه فایلهایی که تواین مدت روی سایت به لطف خداوند آمده
در جواب اون خواسته ی من ودرک بهترم از قوانین آمده
اصلا این دوره خانه تکانی ذهن که اصلا مثل یه مکمل برای من بود برای درک بهترم ازدوازده قدم تویکسری ازاگاهی ها وشناخت بهترم ازخودم ازخداوند وچقدر بهم کمک کرد خدایا شکرت …
وسپاسگذارم ازخانم شایسته ی عزیزوشما استادجان …
این فایل که شما در مورد قوانین وعلکرد جهان هستی وقوی ترشدن توی ایمان و توحید عملی صحبت کردین …..
تماما به درخواست من بود خدا داره باهام واضح صحبت میکنه چون ازش همیشه خواستم ومیخوام واضحبهم بگه چیکارکنم ومیگه حرکت کن قبل ازاینک طوفان بزرگتری بیاد تو زندگیت وخودتو نابود کنه …
گرچه که حتی میشه اینقدر زیبا از دید قانون ونگاه کلی به این اتفاقات نگاه کرد وتوش کلی خیروبرکت دید
ومن میدونم ایندفعه این طوفان برام خیلی برکات داره
چون به قول شما استاد که گفتین
قبل از شروع هرکاری با نگاه خوب باورخوب اون کارو شروع کنید ..
ومن تصمیم بزرگی برای تغییر زندگیم گرفتم ومیخوام به کمک خدا انجامش بدم
واین درصورتیکه که اول حالم بهتر شده وخودم رو وخدارو بهتر درک کردم ….
3) درباره تجربیاتی بنویسید که برعکس، سعی کردید به جای نگاه احساسی به خداوند، قوانین این نیرو را درک کنید، روی بهبود شخصیت خود کار کنید، ایمان و توکل خود را تقویت کنید، هدایت بخواهید و با توکل حرکت کنید. بنویسید به خاطر استمرار در این مسیر تفکری، چه پاداش هایی دریافت کردید؟
من توی روابطم با بچهام خیلی بهتر شدم خیلی زیاد
من به شدت مادر نگرانی بودم برای اینده بچهام العانم نمیتونم بگم خیلی عالیم وبه لطف خدا دارم رو خودم کارمیکنم وبه اندازه ای که دارم کارمیکنم
حالم خوبه ازخودم از نتایجم …
مثلا اینو پذیرفتم که من تاثیری توزندگی فرزندانم ندارم
نمیتونم باجنگ ودعوا وهرچی.. اونها رو به راه درست برسونم به مسیر خوشبختی ازدید خودم
برسونم .درستش اینه که
من روخودم کارکنم به اون حرفهایی که میزنم ،عمل کنم وبزارم بچهام با عملکردم منو ببینن خودشون انتخاب کنن
حالا یا خودشون این مسیرو پیدا میکنن وپیش میرن وموفق میشن ویا برعکس ….
در هرحال من نمیتونم قدرتش روندارم که اونها رو تغییر بدم ..
وبزارم بچهام زندگی رو خودشون تجربه کنن ولذت ببرن اززندگی …
همین باور باعث شد اول ازهمه خودم خیلی سبک بشم راحت بشم
بچهام آزادی فکر وعمل داشته باشن
وچقدر هردوتا بچهام موفق خوب وخوشحالن هرکدام کارو درآمد خودشون رو دارن روابط دوستانه خوبی باهم داریم دیگه ازبحث وجدل خبری نیست بلکه هرکدوم درکنارهم آزادی خودمون رو داریم توعقیده عملکرد رفتار با احترام با ادب با خوبی دوستانه …
خیلی خوشحالم که این باور روتوخودم تغییردادم ونتیجش چقدر هم برای من هم بچهام خوب بود….
مواردی را ذکر کنید که: در مواجهه با تضاد، پیغام خداوند را فهمیدید، تغییرات و بهبودهای لازم را ایجاد کردید، هر بار سریعتر از قبل نشانه ها را تشخیص دادید، هر بار شرک ها را بیشتر تشخیص دادید و به اجرای توحید در عمل نزدیک تر شدید، به صورت مستمر باورها و عملکرد خود را بهبود بخشیدید و به همان نسبت، هم هدایت ها شفاف تر شد، راهکارها سریعتر آمد، تضادها به نفع شما تمام شد و حل آن مسائل، شما را در تمام ابعاد رشد داد.
چندوقته پیش قراربود چندتا از خانمهای محله بیان برای ثبت نام کلاس زبان خصوصی پیش دخترم
من به خاطر باورهای ازقبل شنیده تو ذهنم به دختر گفتم بهترکه قبول نکنی چون اینها پول شهریه نمیدن …
دخترم بهم گفت مامان این حرف تویعنی اینکه باورندارم خدا روزی میرسونه و روزی من دست این ادمهاست …
من اینجوری فکر نمیکنم اینا دستی ازخداوند هستن وخدا ازبینهایت دستانش بهم نعمت و روزی میده …
همون لحظه ازدخترم سپاسگذاری کردم وبوسیدمش
وگفتم درست میگی این یه شرک که تووجودم توذهنم ازخداوند هست ..
مورد بعدی در مورد کارم هست که خدا توسط دوستم وچندتا نشونه بهم فهموند باید روکارم تمرکزکنم واون داستان مورد نظر و بنویسم
وانجامش دادم وبازخورد خیلی خوب بود و حتی فروش هم داشتم .ازعروسکهام
مورد بعدی رفتن به غرفه نمایشگاه برای عرضه محصولاتم بودم که اونم رفتم و فروش داشتم خوب بود وخیلی تجربه به دست آوردم …..
مورد بعدیم تصمیم العانم هست که میخوام اجراش کنم به امید خدا……
4) اکنون که قوانین خداوند را فهمیدید – این مقدار از درک اجرای توحید در عمل – شما را به چه نتیجه ای رسانده و چه تصمیمی گرفته اید؟
برنامه شما برای هماهنگ شدن با قوانین بدون تغییر خداوند و ایجاد عملکرد توحیدی چیست؟
چه برنامه ای برای ایجاد تغییرات بنیادین در رفتار و شخصیت خود دارید به نحوی که به عملکرد توحیدی نزدیک تر شود. خواه درباره روابط عاطفی، درباره ی مساعل مالی ،درباره ی سلامت جسمانی ،و
من یه تصمیم مهم برای زندگیم گرفتم حالا که فهمیدم اگه خداوند رو درک کردم وبهش ایمان دارم
ومیدونم که اجابتم میکنه باید پارو ترسهام بزارم واقدام کنم ….
گوش کردن این فایل واین آگاهی ها خیلی بهم کمک میکنه
وباعث شد که تصمیم بگیرم وعمل کنم
چون خواسته هایی دارم
وباید بتونم قوی باشم وفقط به خدا توکل کنم وبا یکباور خوب این تصمیم رو شروع کنم تا نتایج خوبی هم بگیرم .
من قبل از آشنایی با شما ودرکم ازخداوندو قوانین بدون تغییر وخوبش
فکر میکردم همسرم مانع خوشبختی منه …
اما العان متوجه شدم و پذیرفتم این خودم هستم که مسولیت زندگیم رو به عهده دارم
وهمسرمن تاثیری نداره توی دستیابی به خواسته هام
این موضوع رو وقتی برام خیلی پررنگ شد، که تصمیم گرفتم و،ورزش رو شروع کردم و رفتم سمت علاقم وپامو فراتر از مرز ترس هام گذاشتم
وگفتم باخودم بارهاتکرارکردم وباورکردم
که خدا هادی وحامی منه دراین مسیر وهیچ کس قدرتی نداره که بخواد جلوی پیشرفته من رو بگیره ..
دویدم که شرایط تماما به نفع من پیش رفت وچقدر تجربه های خوب کسب کردم ولذت بردم ودارم میبرم ….
اولین اصل واساسی که توی روابطم درک کردم وباعث بهبود روابطم شد
این بود خودم مسولیت زندگیم رو دارم
هیچ کس تاثیری توزندگیمنداره
روی وجه خوب همسرم تمرکز کردم واونهارو تکرار کردم
وباعث شد با این تفاوت نگاه یه تغییر خوب توی روابطم پیش بیاد ..
کار همسرم بهتر شد آرامش پیداکردم حالم خوب شد
اصلا یادم نمیاد گذشته ی خودم و همسرم رو رو رها کردم اون گذشته رو خودم رو بخشیدم همسرم رو بخشیدم
بقیه پدرمادربقیه هرکسی که فکر میکردم ناراحتم کرده درصورتی که خودم ایراد داشتم ..
اینها خیلی بهم کمک کرد بهتر بشم
حتی خودم زنگ زدم به خواهر همسرم باهاش آشتی کردم وچقدر خودم رو تحسین کردم برای این کارم
وازخودم سپاسگذارم خدایا سپاسگذارم ازت
العان حالم باخودم خوبه از همسرم توقعی ندارم و وابسته نیستم اون حالمو خوب کنه اون برام کاری انجام بده
واین که خیلی باورداشتم مهریه ام رو بگیرم اگه نگیرم آینده ندارم پول ندارم چطور جدا بشم
سعی میکنم رو اینم کارکنم وبهتر شدم خدارو شکر
اون باورها خیلی کم شده
ترسها هست نمیگم نیست
ولی درکل ایمانم وتوکلم به خدا بهتر شده
و تصمیم گرفتم ازهمسرمجدا بشم چون مسیر زندگی ما ازهمجداست …..
خوشحالم که بااحساس خوب دارم ازش جدامیشم
ازش ناراحت نیستم ..
ازش توقع ندارم ازش دلخوری ندارم
اونو مسبب نرسیدن به خواسته هام نمیدونم
ومیخوام پارو ترسم بزارم قدم بردارم بااحساس خوب و زندگی که دوست دارم رو شروع کنم
ومیدونم این طوفان برام پرازخیروبرکاته میدونم اینبار پایه های زندگیم رو بهتر بنا میکنم
دست خالی ازهیچی میخوام شروع کنم فقط میخوام خدا کمکم کنه
وازهیچ کس توقعی ندارم
خوشحالم دارم این کارو میکنم این درخواست من بوده سالها چون
من باید باخودم صادق باشم …
چون به خاطر شرایط مالی همسرم باهاش مونده بودم ک مهریم رو بگیرم علاقه ای بین مانبود
ولی العان به خاطر وجود خودش اونو دوست دارم
وصادقانه میخوام ازش جدا بشم وچشمم رو روی داشتهاش ببندم وبگم اون خدایی که داره به یک مورچه دردل خاک روزی میده وهیچ برگی به اذن خدا به زمین نمیوفته رو باتمام وجودم باورکنم وفقط ازخودش هدایت بخوام ومیدونم که خودش من رو هدایت میکنه به مسیر خواستهام
این کاربرای من خیلی بزرگه وبزرگترین ترس رو برام داشته و داره….
و بیشترین ضربه هارو تواین ترسم خوردم
اما میخوام ….
تجربه کنم وباورداشته باشم که میتونم
وکاری به حرفها وباورهای بقیه نداشته باشم
من میتونم بسازم اون دنیایی که میخوام ولایقش هستم …..
وازشما استاد سپاسگذارم که کمکم کردین تا ایمانم برای تغییر زندگیم قوی تربشه
وپارو ترسهام بزارم
ومیدونم خداازبینهایت دستانش بهم کمک میکنه
چون جهان سرشار از انسانهای خوب مهربان قابل اعتمادو نازنین ودوستداشتنی هست که ازهرجهت بهم کمک میکنن تابه خواسته ام برسم
خدایا سپاسگذارم که اینجا هستم
سپاسگذارم که هادی وحامی من هستی
سپاسگذارم که واضح و روشن هدایتم میکنی
خدایا سپاسگذارم که دارم وارد مرحله ی جدیدی از زندگیم میشم
و خدامیدونه که چقدر دستان خداوند قرار وارد زندگی من بشن وبه من کمک کنن…
ومن چقدر میخوام روزهای خوب تجربیات جدید خوبی رو توی کارم درآمدم تحصیلم ورزشم شخصیتم توی روابطم تجربه کنم
ولذت ببرم …..
خدایا سپاسگذارم که هدایتم کردی این مطالب رو بنویسم ویادم باشه
ایمانی که عمل نیاوردحرف مفت است
من از همسرم سپاسگذارم که سالها در کنارهم زندگی کردیم……
واون باعث شد من با شرایطی که برام پیش آمد بفهمم اصلا چی میخوام وسعی کنم آدم قوی تری باشم وایمانم به خدا وخودم بیشتر بشه
من ازمادرم وپدرم سپاسگذارم که تنهام گذاشتن ورفتن سراغ زندگیشون تا یادبگیرم فقط باید روی خدا حساب کنم نه هیچ کس دیگه
ازخدا سپاسگذارم که هدایتم کرد بنا به خواسته ام به این مسیر وجواب هزاران سوال درذهنم …
ازشما سپاسگذارم استاد برای این فایل واون آرامش درونی وجودت که نمیتونم بگم چقدر وقتی این دوتا فایل آخری رو که ازشما دیدم این حد ازآرامش وفرکانس خوب والهی رو تووجودتون میبینم
حالم رو خوب میکنه
انگار جایی بین زمین و آسمان هستی اون سبکی واحساس ارامشت رو دقیقا بهم انتقال میدیدوازت سپاسگذارم بینهایت بینهایت ….
من حدود 14سال قبل درست جایی بودم که شماهستید،من خیلی سنم کم بود ولی تواون سن هم هدایت شدم به مسیری که فقط لذت هست ،رشدهست و حال خوب
دقیقا همسرمن بهترین شخصی بودکه میتونست تو زندگی من حضورداشته باشه تا من از اون دختر بیکار،بیخود،باری بهرجهت،الکلی تبدیل بشم به زنیکه که الان برای خیلیا الگوشده ،من هم یکریال مهریه نگرفتم چون اعتقادداشتم آزادی من قیتمش خیلی خیلی بیشترازاین حرفاست و خودمو درگیر دادگاه و به زور پول گرفتن نکردم ،من چیزی رو تو اون ازدواج به دست اورده بودم که قابل معامله با هیچ چیز نبود من صفر صفر صفر از خونه همسرم اومدم بیرون جالبه فقط یک انگشتر از اون خونه اوردم که اونم همون روزای اول گم شد من برگشتم خونه پدریم ولی با کلی ایده،هدف،امید به آینده در جایی که حتی خواهرم که صمیمیترین دوستم تا قبل ازدواج بود روبرو من ایستاد که هیچ چیز خوبی در انتظارت نیست ،مریم عزیز الان که دارم این پیامو براتون مینویسم اشک شوق از چشمام سرازیر برا ایمانی که ناآگاهانه داشتم و مسیری که اومدم و چقدر بایدعزیز باشی که لطف خداوندشامل حالت بشه و بیداربشی از خواب.
اون زمان تنها کسی که تاحدودی دلگرمی برام بود مادرم بود ولی من به خودم قول داده بودم که زندگیمو تغییربدم و زن مستقل موفقی باشم یعنی حتی اگه مادرم هم نبود من این مسیر و این انتخاب رو انتخاب میکردم،میخوام بهتون بگم برای منم ترس بود خیلیم بود یه جاهایی ناامید میشید،گریه میکنید،فریادمیکشید،اکیه انجامش بدید ولی صبح روز بعد دوباره بلند شید و حرکت کنید از جایی که فکر نمیکنید درها باز میشه ،تازه من یک درصد الانم این آگاهی ها رو نداشتم ،این مسیرو ادامه بدید زندگی خیلی خیلی کوتاه اون زندگی رو که دوس دارید فارق ازاینکه خانواده، دوست ،فرزند شما تایید میکنن بسازید برید و بخواید که زن بهتر و زیباتری از خودتون بسازید زنیکه که با افتخار برای فرزندانش و برای بقیه الگو میشه و اونروز شما حتی اگه یه جاهایی سختی هم دیده باشید باز چون قویتر شدید چون از تضادهاتون بزرگتر شدید فقط لذت میبرید از وجود خودتون عزیزم،من حدود 14 سال توسن 24سالگی مستقل شدم زمانیکه نه خانواده نه جامعه پذیرای این موضوع بود ولی من میخواستم که برای بقیه عمرم آزاد زندگی کنم و آزادنه و با عشق انتخاب کنم نه سر ترس و بیپناهی،حرف مردم عزیزدلم
برای بار دوم است که در حال شنیدن این فایل فوق العاده هستم
واقعا همه چیز برای من جوری دیگر رقم خورد از زمانی که نوع دیدگاه خودم را تغییر دادم
من می توانم یا با دید پرخاشگرانه و با داد و بیداد به مسائل نگاه خودم و یا نه بادید مثبت به موضوعات نگاه کنم
هملن طور که استاد عزیز در مورد این طوفان چه نظرات و چه دیدگاه جالبی داشتند
که می توان به آسانی و راحتی زندگی خوبی را برای خود ساخت
همه چیز برای من به گونه در حال رقم خوردن است که من چگونه ببینم
من خودم خالق شرایط زندگی خودم هستم
من خودم هستم که می توانم به آسانی و راحتی و یا نه با حال بد به موضوعات زندگی خودم و پیرامون خودم توجه کنم
وقتی که یک طوفان می آید
می توانم اینگونه فکر کنم که با وجود این طوفان ها وضعیت هواشناسی ما تقویت تر شده است
روند مقابله با این گونه طوفان ها و اتفاقات طبیعی بهتر و پیشرفته تر شده است
چقدر این نگاه می تواند لذت بخش تر باشد که دید و نگاه ما به خدای مهربان ما بیشتر و بهتر شده است و بهتر پی به قدرت خدای خودمان ببریم
به این درک برسیم که بهتر به شناختی از قدرت برتر این جهان ببریم
به این درک برسیم که هر چه قوی تر باشیم در این جهان ماندگارتر خواهیم بود
قوی بودن به معنی قدرت زور و بازو نیست بلکه به این معنی است که باورها و درک بهتر و عالی تری برای خودمان داشته باشیم
نگاه و باورهای خودم را بهتر کنم
این درس را باید یاد بگیرم که موفقیت از آن خواهد بود و در نهایت من موفق تر خواهد بود
نکته جالب در این فایل این بود که ترحم و دلسوزی در این جهان وجود ندارد
همه چیز بر اساس یک روند طبیعی و ثابت است
هر کس در این روند باشد و روی این قوانین حساب باز کند بی شک او موفق تر خواهد بود و در نهایت هرکس اینگونه نباشد در چرخه این جریان هستی محکوم و ناکام خواهد ماند
همیشه این فکر من بود که هر چه بیشتر در این جهان زجر بکشم من در آخرت راحت تر خواهم بود و جایگاه من بهتر خواهد بود
اما این باور کاملا غلط و اشتباه است
وقتی که من در این جهان درد بکشم و خودم را محروم و ضعیف بگیرم در جهانی دیگر هم بی شک همین گونه برای من خواهد بود
اما هر چه در این جهان آرام تر
شادتر
خوشحال تر
موفق تر
ثروتمند تر
پیروزتر باشم در جهانی دیگر هم بی شک من حال خوب و بهتری خواهم داشت
همه اینها در زمانی رخ می دهد که به یک منبع و قدرت برتر وصل شده باشم
آن هم ایمان و اعتماد و اعتقاد به خدای مهربان خودم خواهد بود
هر چه این پیوند محکم تر باشد بی شک جهان هم بهتر و زیباتر به من خواهد بود و در مسیر و راهی قرار می گیرم که روند زندگی من همیشه عالی و خوب و هموار خواهد بود
این باور کاملا با تمام باورها و اعقادات قبلی من فرق دارد
چقدر شیرین است این روند و این نوع سپاسگذاری
هر چه من سپاسگذار تر باشم و نعمت های اطراف خودم را بهتر و بیشتر ببینم آنوقت من موفق تر خواهم بود
من شاد تر و سرحال تر خواهم بود
من می توانم به موفقیت ها و پیروزی و حال خوب بهتر و بیشتری دست پیدا کنم
وای واقعا با این که چند ساله از استاد میشنوم که خدا سیستم هست و نگاه انسانی ما در مورد خداوند کاملا اشتباهه اما این انگار پاشنه آشیل منه.
برای من مثلا الان فکرم اینه که نه خداوند با قوانین کار میکنه نه با احساسات.
ولی تو شرایط روحی یه کم بد و یا برخورد با تضاد خوب خودشه نشون میده این باور مخرب
که خدایا ببین ، خدایا دیگه بسه، خدایا تمومش کن،خدایا دیگه بعد این همه سختی وقتشه و ……………
خوب یک جاهایی تو زندگیم پیش اومده که مثلا وقتی خیلی اوضاع بد شده و تو اون شرایط خیلی له شدم و گفتم خدایا کمکم کن
شرایط درست شده یا اون موضوع به شکلی حل شده.
این گونه اتفاقات در زندگی من چند باری پیش اومده
و فکر و نگاه غالب من این بوده که وقتی له میشی، داغون میشی شرایط درست میشه و انگار راهش اینه
واما اصل داستان که منم بهش فکر میکردم و قبولش داشتم ولی خیلی ضعیف. که بابا تو این شرایط به ظاهر سخت و این تضاد به اصطلاح بزرگ. اولا خواسته رو برات واضح تر کرده و بعد به خاطر رنج اون تضاد انگیزه تو برای حرکت بیشتر شده.
دوما تو به تهش رسیدی و واقعا درخواست کمک کردی و در نهایت هدایت امد یعنی قبلشم میومد ها ولی من نمیشنیدم حالا
تو این شرایطه که من دگه گوش مو تیز میکنم برای شنیدن و چشم باز میکنم برای دیدن
خوب به این ترتیب اون داستان حل میشه
بعد دوباره تو تضاد بعدی میگی خوب الان که له شدم پس وقتشه که خدا همون که دیدگاه مون بهش انسانی هست و دارای احساسات
چقدر حرفهای استاد برام آشنا بود وقتی که در مورد اینکه خداوند مثل مادر مهربان نیست حرف می زدند برای همش مثالهایی توی زندگیم داشتم.
قبل از اومدن به سایت هر چیزی رو با گریه والتماس از خدا می خواستم و وقتی نمی شد می گفتم پس خدا کجاست چرا من رو نمی بینه.
یادم می یاد یه مشکلی که از همه بزرگتر بود چقدر براش التماس می کردم نماز شب می خوندم واخر هم درست نشد .
الان که بهش فکر می کنم می بینم همش به خاطر باورهای غلطم بود به دلیل اینکه اصلا شکرگزاری جایی توی زندگیم نداشت درسته به نظر خودم ادم مذهبی بودم ومدام کلاسهای قران واحکام شرکت می کردم ولی من به فراوانی باور نداشتم به اینکه خداوند ما رو برای لذت بردن از این جهان افریده باور نداشتم به شادی باور نداشتم به اینکه هر کس مسول زندگی واتفاقاتش هست باور نداشتم هرکسی رو مسول می دونستم جز خودم من مشرک بودم چشم وقدم ودست همه تو زندگی من اثر داشت و برای رفعشون ایات قران هم می خوندم ایاتی که هیچ چیز ازش نمی فهمیدم وفقط می خوندم.
یه برهه ای از زندگی همه چیز رو از دست دادم چون براشون سپاسگزار نبودم این نعمتها رو نمی دیدم ولذتی هم نمی بردم الان که بهشون فکر می کنم می بینم چقدر جای سپاسگزاری تو زندگیم خالی بود.
من از این قوانین نتیجه گرفتم البته به اندازه ی تعهدم اوایل که متعهدتر بودم بیشتر نتیجه می گرفتم هر چه تعهدم کمتر شد نتایج کمرنگ تر شدند.
حداقل الان دیگه می دونم این حرفها واین کارکرد جهان حقیقت داره خداوند ،خدایی هست که استاد معرفی می کنه نه خدایی که تو کلاسهای قران بهم می گفتند نه خدایی که مثل یه ناظم بالای سرم ایستاده تا یه خطا کنم مچم رو بگیره وبندازه ته جهنم این خدا توبه پذیره می بخشه اما دلسوز نیست طبق قانونش عمل می کنه . از هر جایی برگشتی می تونی دوباره شروع کنی جا برای جبران هست.
این خدا به دنبال گسترش جهانه می خواد جهانش بهترین باشه پس ضعیفها طبق قانون از بین می رن وقویها می مونن کسی هم که به دنبال گسترش جهان باشه حمایت می شه طبق قانون.
دونستن این قوانین بهم آرامش می ده حس حسادت وکینه ونفرت رو در من می کشه .
داشتن خدایی که زره ای از قوانینش عدول نمی کنه حس خوبی به آدم می ده.
خدایا هزاران بار شکر برای هدایت به این مسیر برای نمردن در جهل ونادانی برای زندگی کردن در ارامش ولذت.
سوالی ذهنم رو درگیر کرده ممنون میشم راهنمایی بفرمایید
من و همسرم در حیطه کارمون (ورزشی) 2 بار به ورشکستگی نزدیک شدیم و با سختی اون شغل رو نگه داشتیم و همیشه توکل کردیم به خدا چون کسی هم نبود که غیر از خدا بتونه کمک کنه و زمان اپیدمی کرونا کامل دو نفر بیکار شدیم از انسانها دور شدیم ساعت ها من و همسرم و دو فرزندم به طبیعت اطراف شهرمون که در مازندران زیبا است میرفتیم و سعی به دیدن زیباییها و سبحان الله گفتن زیباییهای خدا میپرداختیم اینکه حالمون خوب باشه قطعا خدا قدرت جذب مارو بالا میبره در حال ادامه تحصیل بودم و کمی نگران بودم که چرا دوباره تو این مسیر دارم خودم رو رشد میدم خدایا خودت بهم نشون بده که نتیجه اش چی میشه تا اینکه من با یک شخص از نامبر وان های ایران تو این حوزه بر خوردم و جالب بود برام که عزتمندانه ایشون از من و همسرم خواستند که وارد مجموعه ایشون شوم و من بهترین حس رو داشتم اینکه چون توکلم به خدا بوده خدا دستهای غیبش رو برای من فرستاده الان بعد 3سال دوباره ورشکستگی اون شخص دامن ما رو هم گرفته و بیکار شدیم میگم نکنه من شرک داشتم به خدا؟ و این نتیجه شده
یعنی ذهنم میگه یا باید تو این مسیر میومدم چون شرک نداشتم و باید درس میگرفتم و رشد کردم یا چون تو این زمینه بوده و قبلا هم ورشکستگی داشتم درسش رو نگرفتم و این مسئله تکرار شده
همیشه باور داشتم هر که در این درگه مقرب تر است،جام بلا بیشترش میدهند.
با این باور زندگی بسیار سختی برای خودم درست کرده بودم و از اینکه جام بلای بیشتری نسیبم میشد خوشحال بودم و امیدوار بودم یه روزی در باز میشه و منم یه شبه همه مشکلاتم حل میشه و تلافی این همه بلا را خدا سرم در میاره یا اگه نشد تو اون دنیا جام بهشته.
بسیار مذهبی بودم و فوق العاده دلسوز.
امکان نداشت شخصی از اطرافیانم مشکلی داشته باشه و من واسه حل مشکل اون اقدام نکنم.
خدا میدونه بارها از بقیه پول قرض میکردم تا کار یکی دیگه را راه بندازم و بارها میشد طرف پول را بهم پس نمیداد و من هی از این و اون میگرفتم تا قرضی که گرفتما پس بدم و آخرشم از درآمد خودم صاف میکردم بدهی را و یه مدت این وسط عذاب میکشیدم و دلیلش دلسوزی بود.
حالا جالب اینجا بود باز یه آدم مشکل داره دیگه که میدیدم،همون اشتباه را تکرار میکردم.
چندین بار بخاطر اینکه کار بقیه را راه بندازم رفتم و ضامن وام گرفتنشون شدم و میلیونی بدهکار شدم چون طرف قسط ها را نمیداد و خودم زحمتشا میکشیدم.
هر چقد میڴذشت من بدهکارتر میشدم و جالبه حال میکردم با این اوضام و یه جورایی از درون به خودم افتخار میکردم که حداقل کار طرف را راه انداختم عوضش خدا به من برکت میده،ولی هیچ خبری از برکت تازه بدتر هم میشد.
کارمند بودم و حقوق بگیر ولی بخاطر اوضاع مالی که واسه خودم درست کرده بودم مجرد بودم و اصلا شرایط متاهل شدن را نداشتم.
یکی از دوستام درگیر مواد مخدر شد.من رفتم که فردین بازی کنم و رفیقم را نجات بدم،غافل از اینکه کم مونده بود خودم بیفتم تو دام اعتیاد که خدا رحم کرد و این طرفی دیگه نرفتم.واقعا خدا را شکر
همیشه نقل از ائمه میشنیدم که واسه مردم فداکاری میکردن،منم میخواستم همون کارا بکنم.
همیشه دعای توسل میخوندم به شدت به ائمه متوسل میشدم تا کمکم کنن و خیلی به توسل کردن اعتقاد داشتم و تعجب میکردم چرا کمکم نمیکنن و چرا اوضام تغییر نمیکنه.
خلاصه زندگی را خیلی خراب کردم.
روزی یکی از دوستام اومد پیشم و صحبت رفت سمت مطالعه کردن و از این حرفا.
تو اون گیر و دار هوس کرده بودم لیسانس بگیرم.
از اون دوستم پرسیدم که میخوام قدرت مطالعم بره بالا راهی نداری برامون.
رفیقم محصول تند خوانی استاد را داشت و گفت این تمرینا را انجام بده بهتر میشی.
من چند روز انجام دادم و زیاد باهاش حال نکردم.ولی اونجا یه شماره پیامکی داشت که اگه میخواستی خبرهای گروه تحقیقاتی عباسمنش را دریافت کنی باید عدد فلان را براش بفرستی.
منم فرستادم .
تا یه روز پیام اومد دوره روانشاسی ثروت حضوری تهران.
من که اصلا شرایطش را نداشتم و نرفتم.
چند روز بعد پیام اومد سی دی های صوتی و تصویری سمینار هم هست اگه میخواین بخرین.
من با همین رفیقم شراکتی خریدیمش.
استاد شرمنده دیگه دارم صادقانه حرف میزنم.
هنوزم اون دی وی دی ها را دارم.
شروع کردم گوش کردن اوایلش اصلا انگار مدار هیچ جوره به هم نمیخورد.هی هم پشیمون میشدم که الکی پول را دادیم به چی.
استاد حتی یه سمینار معرفی رایگان هم تو شهر ما برگذار کردین که اونم اومدم و اتفاقا ردیف اول نشستم ولی باز میگفتم اینا کاسبیه.
زیاد تمرینا را انجام ندادم تا بعد مدتها همون رفیقم گفت:پسر یه کلیپ دیدم استاد از آمریکا تو یه باغ خفن فیلم گرفته.رفتم دیدمش که شما از ساختن دوره ثروت سه صحبت کردین.
انگار یه جرقه ای خورد.
از دوستم آدرس سایت را گرفتم شروع کردم دانلود کردن.
آقا خیلی انگار این دفعه بیشتر حال میداد.
تا اینکه یه فایل از سیستمی بودن خدا شنیدم و اولش گفتم استغفر الله این آقا پول وثروت کافرش کرده.
از طرفی هم عقاید خودم راجبه خدا ریشه درست و حسابی نداشت.
خدا را شکر هدایت شدم به اینکه شاید این آقا داره درست میگه بریم تو قرآن ببینیم.
رفتیم تو کارش و آروم آروم از سیستم دلسوزی اومدم بیرون.
با رعایت تکامل هر کس کمک میخواست که خیلی از توانم بیشتر بود کمک نمیکردم که اعتراف میکنم اوایل واقعا برام سخت بود.
یواش یواش کلا درخواستهایی که اطرافیانم داشتن و من مجبور بودم تیکه ای از خودم را بکنم بدم به اونا را با قدرت میگفتم نه شرمنده.
یواش یواش شرمنده گفتن را هم برداشتم و فقط میگفتم عذر میخوام نه.
توحید اومد به زندگیم.
یه بار دیگه اون دی وی دی ثروت که داشتم را شروع کردم و رفتم تو کار پول.
تمام بدهی هام که هیچ کدوم مال خودم نبود را آروم آروم صاف کردم.
به لطف خدا هدایت شدم به یه حرفه ای که نمیدونستم چقد من علاقه بهش دارم.
چون کارمند بودم پاره وقت رفتم شاگردی و بعد با تمرکز بالا چسبیدم و خدا را شکر درآمد آروم آروم اومد سمتم.
خدا را شکر ازدواج کردم با همسری فوق العاده.
کارگاه زدم و درآمدم خیلی زیاد شد.
تو دوران پندمیک من بسیار شناخته تر شدم و کلی پول ساختم و نقطه شروع همون نوروز پندمیک بود.
خدا را شکر ماشین خریدم و اوضاع مالیم خیلی خوب شد و تونستم ملک هم بخرم.
الان اکثر اوقات دلسوزی به کسی نمیکنم گاهی حواسم نیست ولی زود جمع میکنم.
تمام اون افراد متوقع از اطرافم رفتند و تنها شدم و این عالیه.
به لطف خدا خیلی هدایتهای خوبی دریافت میکنم ولی باید اعتراف کنم بخاطر ترس گاهی اوقات قدم برنمیدارم.خدا را شکر ترسهام به نسبت قبل خیلی کمتر شده،
دست از دعای توسل کشیدم و الان ایمان دارم تکیه کردن به هر کس غیر از خداوند شرک محسوب میشه و امیدوارم خدا یاری کنه که مشرک نباشم چون مخفیه.
از روزی که سیستمی بودن خدا را باور کردم چقد احساس بهتری دارم و هر کسی را که میبینم که اوضاش خرابه یاد گذشتم میفتم و میگم این دقیقا سر جای خودشه چون در ڴذشته با افکار و باورهای من،جای من اونجا بود و وقتی این باورها تا حدودی عوض شد جای من هم عوض شد،پس این بنده خدا که حال و روزش خوب نیست با دلسوزی و کمک من جاش بهتر نمیشه ،پس جاش همین جاس مگه اینکه باورش را تغییر بده تا این سیستم قدرتمند جاشا تغییر بده.
حالا هر چقد قدرت این خداوند را باور کنم و فقط روی این قدرت تکیه کنم جای بهتری تو این سیستم پیدا میکنم.
استاد جان ازت بی نهایت سپاسڱذارم که به رسالتت که ترویج توحید بود عالی عمل کردی و خدا را بی نهایت سپاسڱذارم که من را هدایت که به این مسیر توحیدی.
اعضای عزیز و همکلاسی های گلم.همتونا دوست دارم و براتون بهترینها را آرزو میکنم
بعد از مدتی از خدا هدایت خواستم گفتم چکار کنم فکر کنم مدتی هست از مسیر خارج شدم بهم الهام شد بنویس گفتم چی بنویسم فایل گوش نکردم امروز صبح سر زدم به سایت فایل دانلود کردم ولی گوش نکردم گفت بنویس چرا نمی نویسی الله اکبر
خداوندا خودت گفتی خودت دستم رو بگیر بنویس
امشب یک هفته هست درگیر نوه هام شدم دو بچه کوچلو یکی شش ماهه دختر زیبا …وپسر پنج ساله پسرم هفت سالی میشه رفته خودش زن گرفته بدون این که با ما مشورت کنه یا گوش بگیره الان با دو بچه برگشته گفتم خدا جان می خوای امتحانم کنی سیزده ساله دیگه بچه نیاوردم دنیا یادم رفته بچه داری دیروز بردمش بهداشت چقدر سرزنش شدم که مادرش واکسنش نزده هیچی…آخه من خبر نداشتم نبردنش چقدر این بچه از دیروز تب داره بخدا مثل آدم بزرگ گریه میکنه آی آی میگه خودم دیشب بغذ کردم چرا مادرش این قدر بی مسولیت راستش معتاده انداختنش کمپ خدایا کمکم کن دیشب بهش گفتم بهم صبر بده داری خدا جان آزمایش ام میکنی چقدر این بچه معصوم هست دهنش جلو سینه ام میگزاره پستان مادرش می خواد شیر می خواد
خدا خودت مادرش باش این فایل دیدم که استاد عزیز گذاشته آیا خداوند مثل مادر با ما رفتار میکنه
به خودم گفتم ببین حتما به قول استاد خیریتی داره همون الخیرما فی الوقع هست هدایت خداوند باید سربلند در بیام
امروز بعد از شش سال فامیل نزدیک خودم اومدن خونمون به نیت دیدن بچه ها همه داستان مادرشون شنیدن حکمت این مهمونی فهمیدم من از مسیر خارج شدم چرا تا الان خبری از فامیل من نبوده جهان حذفشون کرده بود ولی چون من نق میزدم گله میکردم یه جورهای کسی زنگ میزد می پرسید داستان میگفتم الان به خودن اومدم استاد گفتن با هیچ کس درد دل نکنید برگشتم خونه اول
خداوند گوشم پیچید به خودم اومدم الان بهم گفت چرا مهمانی این جوری الان بنویس خواب بی خواب گفتم یک هفته هست خوب نخوابیدم شب ها بلند میشه کم خوابی دارم گفت این همه سال خوابیدی چی شد گفتم چشم بابایی هر چی تو بگی این داستان بنویس خودم بهت میگم چی بنویس
گفتم بچه کوچک ها رو چکار کنم چرا دادی دست من گفت باید بپذیری که تو باید از این بچه ها دوباره درس بگیری گفتم چه درسی گفت ببین این کودک ها محدودیت ندارن در لحظه ان پاک و معصوم بهت میگم فقط دوباره مادر شو گفتم آخه کار من نبوده راضی نبودم پسرم این زن بگیره گفت کاری به این نداشته باش نق نزن گله نکن بعدا خیریت اش و می فهمی معظلوم نمای نکن
من درس اش بهت میگم گفتم یعنی بیرون نرم طاقت ندارم گفتم پای خودم من هم گفتم خدا جون پای خودت امکاناتش با تو این بچه ها حتی لباس ندارن…چکار کنم گفت من که هستم بسپار خودم من هم به ندای قلبم گوش دادم بهشون عشق میدم تو هم کمکم کن مستاجرم امکانات می خوان
خدایا سربلندم کن
خدا جان آرامش و صبر بهم بده خرجشون پای تو
من به الهامات تو گوش دادم نوشتم تا یادم بمونه
بهم بگو چکار کنم چه جور ش نمی دونم تربیت با تو بهم قدرت و شجاعت بده همه چیز با خودت
تو وعده قدرت ثروت شجاعت صبر به من دادی دستم بگیر و مواظبشون باش
گفتم خدایا چکار کنم استاد میگه دلسوزی نکنید از خودتون نکنید ولی من نمی تونم گفت این بچه ها پناه گاه می خوان محبت می خوان خیلی مخالفت کردم نیارن نمیدونم یهو قلبم گفت بزار بیان گفتم خدایا حقیت و به من بگو چرا رضایت بدم گفت مریم جون تو قدم اول بردار من خودم روزیشون میدم صبر میدم هواتو دارم نمیدونم حس خوبی دارم اذیت میشم ولی خنده هاش برام یک دنیا می ارزه سرم شلوغه ولی انگار توی بهشت پاکی این بچه هام
داداش بزرگم به مادرم گفته بود مریم راضی هست دوستشون داره آخه مادرم برای من نگران هست اعصابم خراب نشه گفتم مادر نمی دونم چرا ولی دوستشون دارم
امیدوارم رضایت خداوند باشه لبخند خداوند باشه
چون همه دیدن بچه ها چه جور بودن تو بدترین شرایط خانواده همه معتاد برای من دعا میکنن میگن بخدا پاداش میبینی توی همین دنیا من منتظر چیزی نیستم به خدا گفتم ولا نه به خاطر پسرم هست نه مردم فقط برای رضای خودت
خودش یک سال هست برگشته الان هم دو تا بچه اش کارگر هم هست ولخرج می گفت انگیزه ندارم چون بچه ها م پیش ام نیستن شاید خدا می خواد پسرم به خودش بیاد توکل بخدا ممنونم گوش کردید خوندید دعام کردید و اگه نظر ی دارید بهم بگید دوستان
خدایا ممنونم خودت برام نوشتی بهم گفتی یک ساعت و نیم هست دارم برای خداوند می نویسم زمان نفهمیدم دیشب چون بچه واکسن زدم نخوابیدم ولی با عشق نوشتم قربون خدا برم تا بهش گفتم امروز مادرم سیصد هزار بهش دادن برای پوشک و شیر خشک خیلی خوشحال شدم گفتم ممنون خدا جون به زودی پاسخ ام دادی روزیش رسوندی گفت نگران نباش از این به بعد هم هستم
بنام خدای مهربان! سلام ب استاد جااانم ومریم عزیزم استاد جان خیلی خوشحالم روی ماهتون میبینم ازخدا ممنونم بابت وجود شما دوعزیز ،استاد چقدر نگرشتون زیباس درمورد اتفاقاتی ک درطبیعت میفته و ب ماهم منتقل میکنین واقعا اگ ازاین حوادث درایران بیفته میگن بلا بوده بلای گناهانی ک کردیم وخدابلانازل کرده عذابمون بده وکلی گله شکایت از دولت مردم وازاین چیزاااا ،چقدرخوب برامون توضیح دادید ک هرحادثه ای توطبیعت نشونه خوبیه و باعث پیشرفته ب جای غرزدن گله شکایت ب زیبایی ها وخوبیای اون حادثه اتفاق نگاه کنیم ،چندوقت پیش ی مستندی درمورد شیرهای جنگل نگاه میکردم خیلی جالب بود ک ی توضیح مختصری میدم شیش تا شیر نر باهم متهد شدن و ب هر شیر ماده نر بچه شیر میرسیدن ب طرز وحشتناکی حمله میکردن میکشتن میخوردن درواقع هرچی شیر ضعیف بود میکشتن میخوردن تا ی قسمتی از اون منطقه ای ک شیرهای دیگه زندگی میکردن ب تصاحب خوددر میاوردن تا جایی ک کل منطقه ای ک شیرهای دیگه زندگی میکردن ب تصاحب خوردن درآوردن و هرکدومشون ی قسمتی صاحب شدن و ازاون قسمت محافظت میکردن تااینکه کم کم اینا سنشون بالارفت روز ب روز ضعیف ترشدن چندتا شیر دیگه یعنی جوانتر ب اینا حمله کردن چندتاشون کشتن از 6 شیر فقط دوتا شیر قویتر مونده بود چون زورشون کم شده بود دیگه توان جنگ نداشتن ب شیر جوان قوی نمیرسید ب طرز وحشتناکی جنگیدن تآخر اون دوتا هم کشته شدن و کل جنگل دست شیرهای جوان افتاد اولش من خیلی ناراحت شدم ک چرا طبیعت اینقدر بی رحم وهزار تا سوال برام پیش اومد آخه این چ عدالتیه توجنگل بین حیوانات هیچ رحم مروتی نیس وووتااینکه این فایل بی ظیر شمارو گوش دادم ن تنها جواب سوالاتم گرفتم بلکه دیدم ب حیوانات و انسانها وعدالت این جهان کامل عوض شد و انگیزه ام بالاتر رفت ک ب جای ترس غم اندوه شکوه شکایت وضعیف بودن خودموقوی کنم ایمانم بیشترکنم زیبایی های جهان ببینم در مشکلات و تضادها باقدرت راحل پیداکنم باایمان حرکت کنم عمل کنم و اززندگیم بیشترلدت ببرم …استادجااانم بی نهایت ازتون سپاسگزارم
به نام خالق هدایتگر وزیبایی ساز
سپاس از خدام از هدایت واضحش شکرت به خاطر انقد بیدارم کردی
سپاس از دونه دونه دستای خدا که باعث شدی من به این منبع طلای با ارزشمندت وصل بشم وخودمو قوی تر کنم وبهبود ببهخشم
سپاس برای تعهد وکنترل زهنا ارامش خودم که خاستم وسعی کردم و انجام میشه
سپاس برای استادم خانم شایسته همه دوستان هم فرکانسیام واین زندگی رویایی رو به بهبودم
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته ی نازنین ودوستان خوبم
خوب با سپاس فراوان از استاد عزیزم وخانم شایسته ی عزیز در مورد سوالت این فایل میخوام توضیحات ودرکخودمو ازاین فایل وشناخت ودرکم از قوانین خداوند بگم …
1) با توجه به درکی که از “شناخت صحیح خداوند و اجرای توحید در عمل” از آگاهی های این فایل داشتید و “الگوهای رفتاری” که در خود یافتید، فکر می کنید دلیل یک سری موفقیت های شما چه بوده و دلیل یک سری تقلاها اما به نتیجه نرسیدن ها، چه بوده است؟
باشناختی که العان ازخدا پیدا کردم وقتی خوب به خودم وگذشته وکارهایی که انجام دادم نگاه میکنم
میبینم هرجایی که دیگه ازهمه جا و همه کس ناامید شدم توکل کردم به خدا کارهام پیش رفت
مثل وقتی که میخواستم برای اولین بار برم سرکار به خودش توکل کردم و انجام شد (این موضوع برای قبل ازشناختم از قوانین بود)…
مثل وقتی که تو شرایطی قرار گرفتم که باید یه مسأله تو زندگیم رو حل میکردم وباید انتخاب میکردم باید روی خدا حساب کنم وپیش برم که هیچی مشخص نبود
یابرم به بقیه روبزنم که بیان کاری برام انجام بدن
اما من انتخاب کردم خدا برام اون کارو انجام بده
ویه جوری پیش رفت و انجام شد که تا اون روز تااین حد به توکل ازخدا ایمان نیاورده بودم (این واسه العانه که قوانین رو فهمیدم و خدارودرک کردم )…
شاید قبلاً توزندگیم بوده این توکل ها
اما من درک نمیکردم
وجاهایی هم هست همین العان که هنوز نتیجه نگرفتم .چون العان میدونم ومیفهمم واسه چیه اینو با شناختی که به اندازه درکم ازخدا وازخودم پیداکردم متوجه شدم …..
واین شرکی هست که توناخودآگاه ذهنم هست وباید روشون کارکنم ..
مثلا میخوام آزادی داشته باشم برای خودم توزندگیم
مثلا میخوام توی کارمورد علاقه ام به درآمد برسم
مثلا میخوام قوی تر باشم وایمان قوی داشته باشم
وخیلی چیزهای دیگه که میخوام ووقتی دقت میکنم فکرمیکنم که چرا به نتیجه نمیرسم
میبینم تو ذهنم شرک دارم به خداوند وباید روشون کارکنم
2) جزئیات تجربیاتی را بنویسید که: به جای بهبود دادن ضعف های ایمانی و شخصیتی خود، سپس هدایت خواستن از خداوند و حرکت کردن، خداوند را مثل مادر مهربانی تصور کردید که هوای فرزند ضعیف تر را بیشتر دارد و با این توهم که خداوند مثل مادر مهربان، بی ایمانی، ضعیفی و شرک شما را با مهربانی اش جبران می کند، زحمت ایجاد هیچ بهبودی را در باورها و عملکرد خود ندادید. سپس این نگرش شرک آلود چه عواقبی برای شما داشت و این شناخت نادرست از خداوند، چه بلایی به سرتان آورد؟
من قبلاً خیلی اینجوری فکر میکردم که خدادلش برام میسوزه وکاری میکنه و خلاصه کلی گریه وزاری ووقتی همکاری ازپیش نمیرفت وبرعکس اوضاع سخترهم میشد به شدت ازخداناامید میشدم وفکرمیکردم که چون گناهکارم خدا اصلا بهمتوجهی نمیکنه ولایق دریافت نعمتهاش وکمکهاش نیستم …
این تفکرات باورها وعملکردها زیاد بودن توزندگیم وباعث شده بودن یه شرایط بسیار سخت دردناک وبدی رو تجربه کنم و زندگی روی سختی رو بهم نشون بده …
ولی العان میدونم خدا یه سیستمه یه انرژی کل درجهان هستی….
وطبق قانون عمل میکنه قوانین بدون تغییر
و خداوند قدرت خلق زندگیم وتغییر زندگیم رو به خودم داده
مسولیت این زندگی باخودمه وخدا طبق قانون کاملا عادلانه من رو به مسیری که میخوام هدایت میکنه واین در مورد همه ی انسانها وپیامبرها صدق میکنه وبرابر هست
وهیچ ظلمی در حق کسی نمیشه .
بلکه این خود من هستم که باناسپاسی وکج فهمی ودرک نکردن قوانین خداوند وشناخت نادرست خداوند به خودم ظلم میکنم ….
درحال حاضر به لطف هدایت خداوند به این مسیر دارم روی باورهام کارمیکنم
اما هنوزم که هنوز اون آثار تفکر نادرست از خداوند که (مثل مادر مهربان عمل میکنه)…..تو ذهنم به صورت خیلی ناخودآگاه هست ووقتی متوجهش میشم
خیلی خوشحالم که حداقل العان میدونم دارم ازکجا ضربه میخورم وسعی میکنم روش کارکنم به اندازه درکم فهمم از خداوند وجایی که العان هستم ….
مواردی را ذکر کنید که در مواجه با تضاد، پیام خداوند را نفهمیدید و همان روند محدود کننده قبلی را ادامه دادید تا جاییکه که آنقدر بلا سرتان آمد که مجبور به تغییر شدید چون راه دیگری نداشتید؟
تواین مورد فکر کنم العان هنوزم دارم چک ولقدمیخورم
من ناخواسته ونااگاهانه وارد یه روابط ویه زندگی شدم که العان فهمیدم خودم با باورهام وعملکردم واردش شدم ..
ولی قبلاً قبل از شناخت این قوانین خانواده وهمسرم و اطرافیان همسرم رو مقصر صددرصد میدیدم ….
این درحالیکه که العان دوساله یا بیشتر روابط بین من و همسرم خیلی خیلی بهتر شده
آرامش بینماست حتی با خانواده همسرم
چون این موضوع رو درک کردم که خودم این شرایط رو بوجود آوردم خودم مسولیت زندگیم رو به عهده گرفتم و فهمیدم که هیچ کس اصلا نمیتونسته ونمیتونه زندگی من رو تغییر بده حالا به هرجهت
بلکه اون بیایمانی وشناخت نادرستم ازخدا وشرک به خداوند رحمان درذهنم باعث شده بود
قدرت رو به عوامل بیرونی زندگیم بدم وبگم اگه من تواین زندگی روابط نامناسب هستم بقیه نمیزارن من حرکتی بکنم
پدرم مادرم وبه خصوص همسرم اجازه جدایی رونمیده
اون این کارو میکنه اینجوری اونجوری میشه والی آخر
وباعث شده سالها تو رنج وعذابی که خودم بادست خودم افکارخودم باور خودم عملکرد خودم بوده زندگی کنم وبگموفکرکنم که این خداست که منو دوست نداره و کاری برام انجام نمیده وداره تنبیهم میکنه …
نه اینطور نیست خدا عادلانه هرکسی روبنا به فرکانسی که به جهان بارها و بارها فرستاده هدایت میکنه این قانونه درست وعادلانه ی خداوند
مشکل ازمنه که به خودم ظلم کردم خودمو ارنعمتهای بیپایان خداوند دورکردم ..ودارم باحسرت وناشکری زندگی میکنم ….
بارها شده بود که شرایط جدایی از همسرم بود والعان که فکرمیکنم میبینم خداوند بهم میگفت حرکت کن ولی من میترسیدم بی ایمان بودم …
یادمه همون اوایل زندگیم
هم خواهر همسرم و همسرم هم مادرم توی تمام این سالها بهم گفتن اگه داره بهت سخت میگذره جدا شو…
اما من خودم بودم که این کارو نکردم واین بی ایمانی رو لباس تقصیرکردم
کردم توتن پدرو مادروهمسروبقیه
خودم درحق خودم ظلم کردم با این باور که هرچی بیشتر سختی بکشم اجروثواب آخرت برام بیشتر واین تنها راه رسیدن به خداست…….
وهمین باورهای نادرست ازخداوند من رو ازخدا دورتر و دورتر میکرد …..
مواردی را ذکر کنید که: با وجود نشانه های بسیار خداوند برای تغییر و بهبود ضعف های شخصیتی، همچنان به همان شیوه قبلی ادامه می دادید و منتظر نتایج متفاوت از قبل هم بودید؟! حتی در آخر هم چون تغییری در اوضاع ایجاد نشد، به این نتیجه رسیدید که:
خدا ظالم است و صدای شما را نمی شنود؛
یا درست است در این جهان شرایط سختی دارم اما خداوند پاداش مرا در آن دنیا خواهد داد
همین فایل شما استاد یک نشانه واضح ازهدایت خدا به صورت واضح و مشخص برای منه
چون درخواست من از خداوند داشتن آزادی روابط بهتروباکیفیت تر هست و زندگی باکیفیت تر اونجوری که خودم میخوام دوستدارم وازش لذت میبرم زندگی کنم
کل این دوره ی خانه تکانی ذهن ودونه به دونه فایلهایی که تواین مدت روی سایت به لطف خداوند آمده
در جواب اون خواسته ی من ودرک بهترم از قوانین آمده
اصلا این دوره خانه تکانی ذهن که اصلا مثل یه مکمل برای من بود برای درک بهترم ازدوازده قدم تویکسری ازاگاهی ها وشناخت بهترم ازخودم ازخداوند وچقدر بهم کمک کرد خدایا شکرت …
وسپاسگذارم ازخانم شایسته ی عزیزوشما استادجان …
این فایل که شما در مورد قوانین وعلکرد جهان هستی وقوی ترشدن توی ایمان و توحید عملی صحبت کردین …..
تماما به درخواست من بود خدا داره باهام واضح صحبت میکنه چون ازش همیشه خواستم ومیخوام واضحبهم بگه چیکارکنم ومیگه حرکت کن قبل ازاینک طوفان بزرگتری بیاد تو زندگیت وخودتو نابود کنه …
گرچه که حتی میشه اینقدر زیبا از دید قانون ونگاه کلی به این اتفاقات نگاه کرد وتوش کلی خیروبرکت دید
ومن میدونم ایندفعه این طوفان برام خیلی برکات داره
چون به قول شما استاد که گفتین
قبل از شروع هرکاری با نگاه خوب باورخوب اون کارو شروع کنید ..
ومن تصمیم بزرگی برای تغییر زندگیم گرفتم ومیخوام به کمک خدا انجامش بدم
واین درصورتیکه که اول حالم بهتر شده وخودم رو وخدارو بهتر درک کردم ….
3) درباره تجربیاتی بنویسید که برعکس، سعی کردید به جای نگاه احساسی به خداوند، قوانین این نیرو را درک کنید، روی بهبود شخصیت خود کار کنید، ایمان و توکل خود را تقویت کنید، هدایت بخواهید و با توکل حرکت کنید. بنویسید به خاطر استمرار در این مسیر تفکری، چه پاداش هایی دریافت کردید؟
من توی روابطم با بچهام خیلی بهتر شدم خیلی زیاد
من به شدت مادر نگرانی بودم برای اینده بچهام العانم نمیتونم بگم خیلی عالیم وبه لطف خدا دارم رو خودم کارمیکنم وبه اندازه ای که دارم کارمیکنم
حالم خوبه ازخودم از نتایجم …
مثلا اینو پذیرفتم که من تاثیری توزندگی فرزندانم ندارم
نمیتونم باجنگ ودعوا وهرچی.. اونها رو به راه درست برسونم به مسیر خوشبختی ازدید خودم
برسونم .درستش اینه که
من روخودم کارکنم به اون حرفهایی که میزنم ،عمل کنم وبزارم بچهام با عملکردم منو ببینن خودشون انتخاب کنن
حالا یا خودشون این مسیرو پیدا میکنن وپیش میرن وموفق میشن ویا برعکس ….
در هرحال من نمیتونم قدرتش روندارم که اونها رو تغییر بدم ..
وبزارم بچهام زندگی رو خودشون تجربه کنن ولذت ببرن اززندگی …
همین باور باعث شد اول ازهمه خودم خیلی سبک بشم راحت بشم
بچهام آزادی فکر وعمل داشته باشن
وچقدر هردوتا بچهام موفق خوب وخوشحالن هرکدام کارو درآمد خودشون رو دارن روابط دوستانه خوبی باهم داریم دیگه ازبحث وجدل خبری نیست بلکه هرکدوم درکنارهم آزادی خودمون رو داریم توعقیده عملکرد رفتار با احترام با ادب با خوبی دوستانه …
خیلی خوشحالم که این باور روتوخودم تغییردادم ونتیجش چقدر هم برای من هم بچهام خوب بود….
مواردی را ذکر کنید که: در مواجهه با تضاد، پیغام خداوند را فهمیدید، تغییرات و بهبودهای لازم را ایجاد کردید، هر بار سریعتر از قبل نشانه ها را تشخیص دادید، هر بار شرک ها را بیشتر تشخیص دادید و به اجرای توحید در عمل نزدیک تر شدید، به صورت مستمر باورها و عملکرد خود را بهبود بخشیدید و به همان نسبت، هم هدایت ها شفاف تر شد، راهکارها سریعتر آمد، تضادها به نفع شما تمام شد و حل آن مسائل، شما را در تمام ابعاد رشد داد.
چندوقته پیش قراربود چندتا از خانمهای محله بیان برای ثبت نام کلاس زبان خصوصی پیش دخترم
من به خاطر باورهای ازقبل شنیده تو ذهنم به دختر گفتم بهترکه قبول نکنی چون اینها پول شهریه نمیدن …
دخترم بهم گفت مامان این حرف تویعنی اینکه باورندارم خدا روزی میرسونه و روزی من دست این ادمهاست …
من اینجوری فکر نمیکنم اینا دستی ازخداوند هستن وخدا ازبینهایت دستانش بهم نعمت و روزی میده …
همون لحظه ازدخترم سپاسگذاری کردم وبوسیدمش
وگفتم درست میگی این یه شرک که تووجودم توذهنم ازخداوند هست ..
مورد بعدی در مورد کارم هست که خدا توسط دوستم وچندتا نشونه بهم فهموند باید روکارم تمرکزکنم واون داستان مورد نظر و بنویسم
وانجامش دادم وبازخورد خیلی خوب بود و حتی فروش هم داشتم .ازعروسکهام
مورد بعدی رفتن به غرفه نمایشگاه برای عرضه محصولاتم بودم که اونم رفتم و فروش داشتم خوب بود وخیلی تجربه به دست آوردم …..
مورد بعدیم تصمیم العانم هست که میخوام اجراش کنم به امید خدا……
4) اکنون که قوانین خداوند را فهمیدید – این مقدار از درک اجرای توحید در عمل – شما را به چه نتیجه ای رسانده و چه تصمیمی گرفته اید؟
برنامه شما برای هماهنگ شدن با قوانین بدون تغییر خداوند و ایجاد عملکرد توحیدی چیست؟
چه برنامه ای برای ایجاد تغییرات بنیادین در رفتار و شخصیت خود دارید به نحوی که به عملکرد توحیدی نزدیک تر شود. خواه درباره روابط عاطفی، درباره ی مساعل مالی ،درباره ی سلامت جسمانی ،و
من یه تصمیم مهم برای زندگیم گرفتم حالا که فهمیدم اگه خداوند رو درک کردم وبهش ایمان دارم
ومیدونم که اجابتم میکنه باید پارو ترسهام بزارم واقدام کنم ….
گوش کردن این فایل واین آگاهی ها خیلی بهم کمک میکنه
وباعث شد که تصمیم بگیرم وعمل کنم
چون خواسته هایی دارم
وباید بتونم قوی باشم وفقط به خدا توکل کنم وبا یکباور خوب این تصمیم رو شروع کنم تا نتایج خوبی هم بگیرم .
من قبل از آشنایی با شما ودرکم ازخداوندو قوانین بدون تغییر وخوبش
فکر میکردم همسرم مانع خوشبختی منه …
اما العان متوجه شدم و پذیرفتم این خودم هستم که مسولیت زندگیم رو به عهده دارم
وهمسرمن تاثیری نداره توی دستیابی به خواسته هام
این موضوع رو وقتی برام خیلی پررنگ شد، که تصمیم گرفتم و،ورزش رو شروع کردم و رفتم سمت علاقم وپامو فراتر از مرز ترس هام گذاشتم
وگفتم باخودم بارهاتکرارکردم وباورکردم
که خدا هادی وحامی منه دراین مسیر وهیچ کس قدرتی نداره که بخواد جلوی پیشرفته من رو بگیره ..
دویدم که شرایط تماما به نفع من پیش رفت وچقدر تجربه های خوب کسب کردم ولذت بردم ودارم میبرم ….
اولین اصل واساسی که توی روابطم درک کردم وباعث بهبود روابطم شد
این بود خودم مسولیت زندگیم رو دارم
هیچ کس تاثیری توزندگیمنداره
روی وجه خوب همسرم تمرکز کردم واونهارو تکرار کردم
وباعث شد با این تفاوت نگاه یه تغییر خوب توی روابطم پیش بیاد ..
کار همسرم بهتر شد آرامش پیداکردم حالم خوب شد
اصلا یادم نمیاد گذشته ی خودم و همسرم رو رو رها کردم اون گذشته رو خودم رو بخشیدم همسرم رو بخشیدم
بقیه پدرمادربقیه هرکسی که فکر میکردم ناراحتم کرده درصورتی که خودم ایراد داشتم ..
اینها خیلی بهم کمک کرد بهتر بشم
حتی خودم زنگ زدم به خواهر همسرم باهاش آشتی کردم وچقدر خودم رو تحسین کردم برای این کارم
وازخودم سپاسگذارم خدایا سپاسگذارم ازت
العان حالم باخودم خوبه از همسرم توقعی ندارم و وابسته نیستم اون حالمو خوب کنه اون برام کاری انجام بده
واین که خیلی باورداشتم مهریه ام رو بگیرم اگه نگیرم آینده ندارم پول ندارم چطور جدا بشم
سعی میکنم رو اینم کارکنم وبهتر شدم خدارو شکر
اون باورها خیلی کم شده
ترسها هست نمیگم نیست
ولی درکل ایمانم وتوکلم به خدا بهتر شده
و تصمیم گرفتم ازهمسرمجدا بشم چون مسیر زندگی ما ازهمجداست …..
خوشحالم که بااحساس خوب دارم ازش جدامیشم
ازش ناراحت نیستم ..
ازش توقع ندارم ازش دلخوری ندارم
اونو مسبب نرسیدن به خواسته هام نمیدونم
ومیخوام پارو ترسم بزارم قدم بردارم بااحساس خوب و زندگی که دوست دارم رو شروع کنم
ومیدونم این طوفان برام پرازخیروبرکاته میدونم اینبار پایه های زندگیم رو بهتر بنا میکنم
دست خالی ازهیچی میخوام شروع کنم فقط میخوام خدا کمکم کنه
وازهیچ کس توقعی ندارم
خوشحالم دارم این کارو میکنم این درخواست من بوده سالها چون
من باید باخودم صادق باشم …
چون به خاطر شرایط مالی همسرم باهاش مونده بودم ک مهریم رو بگیرم علاقه ای بین مانبود
ولی العان به خاطر وجود خودش اونو دوست دارم
وصادقانه میخوام ازش جدا بشم وچشمم رو روی داشتهاش ببندم وبگم اون خدایی که داره به یک مورچه دردل خاک روزی میده وهیچ برگی به اذن خدا به زمین نمیوفته رو باتمام وجودم باورکنم وفقط ازخودش هدایت بخوام ومیدونم که خودش من رو هدایت میکنه به مسیر خواستهام
میخوام تازنده هستم خوب زندگی کنم ازجهان هستی ونعمتهاش لذت ببرم سپاسگذارترباشم بادرک بافهم عمیقتر ……..
وباحال خوب ازاین دنیا سفرکنم
میخوام بهشت خودم رو تواین دنیا بسازم
میخوام اون کسی بشم که میخوام باشه
توانییهام رو باورکنم وباایمان قدم بردارم …..
این کاربرای من خیلی بزرگه وبزرگترین ترس رو برام داشته و داره….
و بیشترین ضربه هارو تواین ترسم خوردم
اما میخوام ….
تجربه کنم وباورداشته باشم که میتونم
وکاری به حرفها وباورهای بقیه نداشته باشم
من میتونم بسازم اون دنیایی که میخوام ولایقش هستم …..
وازشما استاد سپاسگذارم که کمکم کردین تا ایمانم برای تغییر زندگیم قوی تربشه
وپارو ترسهام بزارم
ومیدونم خداازبینهایت دستانش بهم کمک میکنه
چون جهان سرشار از انسانهای خوب مهربان قابل اعتمادو نازنین ودوستداشتنی هست که ازهرجهت بهم کمک میکنن تابه خواسته ام برسم
خدایا سپاسگذارم که اینجا هستم
سپاسگذارم که هادی وحامی من هستی
سپاسگذارم که واضح و روشن هدایتم میکنی
خدایا سپاسگذارم که دارم وارد مرحله ی جدیدی از زندگیم میشم
و خدامیدونه که چقدر دستان خداوند قرار وارد زندگی من بشن وبه من کمک کنن…
ومن چقدر میخوام روزهای خوب تجربیات جدید خوبی رو توی کارم درآمدم تحصیلم ورزشم شخصیتم توی روابطم تجربه کنم
ولذت ببرم …..
خدایا سپاسگذارم که هدایتم کردی این مطالب رو بنویسم ویادم باشه
ایمانی که عمل نیاوردحرف مفت است
من از همسرم سپاسگذارم که سالها در کنارهم زندگی کردیم……
واون باعث شد من با شرایطی که برام پیش آمد بفهمم اصلا چی میخوام وسعی کنم آدم قوی تری باشم وایمانم به خدا وخودم بیشتر بشه
من ازمادرم وپدرم سپاسگذارم که تنهام گذاشتن ورفتن سراغ زندگیشون تا یادبگیرم فقط باید روی خدا حساب کنم نه هیچ کس دیگه
ازخدا سپاسگذارم که هدایتم کرد بنا به خواسته ام به این مسیر وجواب هزاران سوال درذهنم …
ازشما سپاسگذارم استاد برای این فایل واون آرامش درونی وجودت که نمیتونم بگم چقدر وقتی این دوتا فایل آخری رو که ازشما دیدم این حد ازآرامش وفرکانس خوب والهی رو تووجودتون میبینم
حالم رو خوب میکنه
انگار جایی بین زمین و آسمان هستی اون سبکی واحساس ارامشت رو دقیقا بهم انتقال میدیدوازت سپاسگذارم بینهایت بینهایت ….
دوستتون دارم
در پناه الله یکتا شاد سلامت خوشبختی باشید
سلام عزیزدلم
من حدود 14سال قبل درست جایی بودم که شماهستید،من خیلی سنم کم بود ولی تواون سن هم هدایت شدم به مسیری که فقط لذت هست ،رشدهست و حال خوب
دقیقا همسرمن بهترین شخصی بودکه میتونست تو زندگی من حضورداشته باشه تا من از اون دختر بیکار،بیخود،باری بهرجهت،الکلی تبدیل بشم به زنیکه که الان برای خیلیا الگوشده ،من هم یکریال مهریه نگرفتم چون اعتقادداشتم آزادی من قیتمش خیلی خیلی بیشترازاین حرفاست و خودمو درگیر دادگاه و به زور پول گرفتن نکردم ،من چیزی رو تو اون ازدواج به دست اورده بودم که قابل معامله با هیچ چیز نبود من صفر صفر صفر از خونه همسرم اومدم بیرون جالبه فقط یک انگشتر از اون خونه اوردم که اونم همون روزای اول گم شد من برگشتم خونه پدریم ولی با کلی ایده،هدف،امید به آینده در جایی که حتی خواهرم که صمیمیترین دوستم تا قبل ازدواج بود روبرو من ایستاد که هیچ چیز خوبی در انتظارت نیست ،مریم عزیز الان که دارم این پیامو براتون مینویسم اشک شوق از چشمام سرازیر برا ایمانی که ناآگاهانه داشتم و مسیری که اومدم و چقدر بایدعزیز باشی که لطف خداوندشامل حالت بشه و بیداربشی از خواب.
اون زمان تنها کسی که تاحدودی دلگرمی برام بود مادرم بود ولی من به خودم قول داده بودم که زندگیمو تغییربدم و زن مستقل موفقی باشم یعنی حتی اگه مادرم هم نبود من این مسیر و این انتخاب رو انتخاب میکردم،میخوام بهتون بگم برای منم ترس بود خیلیم بود یه جاهایی ناامید میشید،گریه میکنید،فریادمیکشید،اکیه انجامش بدید ولی صبح روز بعد دوباره بلند شید و حرکت کنید از جایی که فکر نمیکنید درها باز میشه ،تازه من یک درصد الانم این آگاهی ها رو نداشتم ،این مسیرو ادامه بدید زندگی خیلی خیلی کوتاه اون زندگی رو که دوس دارید فارق ازاینکه خانواده، دوست ،فرزند شما تایید میکنن بسازید برید و بخواید که زن بهتر و زیباتری از خودتون بسازید زنیکه که با افتخار برای فرزندانش و برای بقیه الگو میشه و اونروز شما حتی اگه یه جاهایی سختی هم دیده باشید باز چون قویتر شدید چون از تضادهاتون بزرگتر شدید فقط لذت میبرید از وجود خودتون عزیزم،من حدود 14 سال توسن 24سالگی مستقل شدم زمانیکه نه خانواده نه جامعه پذیرای این موضوع بود ولی من میخواستم که برای بقیه عمرم آزاد زندگی کنم و آزادنه و با عشق انتخاب کنم نه سر ترس و بیپناهی،حرف مردم عزیزدلم
سلام مهلا جان عزیزم سپاسگذارم ازت آفرین به شما که توسن کم شجاعت گرفتن این تصمیم رو داشتی وانجامش دادی …
آفرین که پارو ترسهات گزاشتی و زندگی که دوست داشتی برای خودت ساختی ….
منم میخوام تولد ترسهام برم ولی با باور خوب میخوام قدم بردارم ….
خیلی کامنت خوبی برام نوشتی واقعا حالم رو خوب کردی
سپاسگذارم مهلا جان
با امید بهترینها برات عزیزم
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
برای بار دوم است که در حال شنیدن این فایل فوق العاده هستم
واقعا همه چیز برای من جوری دیگر رقم خورد از زمانی که نوع دیدگاه خودم را تغییر دادم
من می توانم یا با دید پرخاشگرانه و با داد و بیداد به مسائل نگاه خودم و یا نه بادید مثبت به موضوعات نگاه کنم
هملن طور که استاد عزیز در مورد این طوفان چه نظرات و چه دیدگاه جالبی داشتند
که می توان به آسانی و راحتی زندگی خوبی را برای خود ساخت
همه چیز برای من به گونه در حال رقم خوردن است که من چگونه ببینم
من خودم خالق شرایط زندگی خودم هستم
من خودم هستم که می توانم به آسانی و راحتی و یا نه با حال بد به موضوعات زندگی خودم و پیرامون خودم توجه کنم
وقتی که یک طوفان می آید
می توانم اینگونه فکر کنم که با وجود این طوفان ها وضعیت هواشناسی ما تقویت تر شده است
روند مقابله با این گونه طوفان ها و اتفاقات طبیعی بهتر و پیشرفته تر شده است
چقدر این نگاه می تواند لذت بخش تر باشد که دید و نگاه ما به خدای مهربان ما بیشتر و بهتر شده است و بهتر پی به قدرت خدای خودمان ببریم
به این درک برسیم که بهتر به شناختی از قدرت برتر این جهان ببریم
به این درک برسیم که هر چه قوی تر باشیم در این جهان ماندگارتر خواهیم بود
قوی بودن به معنی قدرت زور و بازو نیست بلکه به این معنی است که باورها و درک بهتر و عالی تری برای خودمان داشته باشیم
نگاه و باورهای خودم را بهتر کنم
این درس را باید یاد بگیرم که موفقیت از آن خواهد بود و در نهایت من موفق تر خواهد بود
نکته جالب در این فایل این بود که ترحم و دلسوزی در این جهان وجود ندارد
همه چیز بر اساس یک روند طبیعی و ثابت است
هر کس در این روند باشد و روی این قوانین حساب باز کند بی شک او موفق تر خواهد بود و در نهایت هرکس اینگونه نباشد در چرخه این جریان هستی محکوم و ناکام خواهد ماند
همیشه این فکر من بود که هر چه بیشتر در این جهان زجر بکشم من در آخرت راحت تر خواهم بود و جایگاه من بهتر خواهد بود
اما این باور کاملا غلط و اشتباه است
وقتی که من در این جهان درد بکشم و خودم را محروم و ضعیف بگیرم در جهانی دیگر هم بی شک همین گونه برای من خواهد بود
اما هر چه در این جهان آرام تر
شادتر
خوشحال تر
موفق تر
ثروتمند تر
پیروزتر باشم در جهانی دیگر هم بی شک من حال خوب و بهتری خواهم داشت
همه اینها در زمانی رخ می دهد که به یک منبع و قدرت برتر وصل شده باشم
آن هم ایمان و اعتماد و اعتقاد به خدای مهربان خودم خواهد بود
هر چه این پیوند محکم تر باشد بی شک جهان هم بهتر و زیباتر به من خواهد بود و در مسیر و راهی قرار می گیرم که روند زندگی من همیشه عالی و خوب و هموار خواهد بود
این باور کاملا با تمام باورها و اعقادات قبلی من فرق دارد
چقدر شیرین است این روند و این نوع سپاسگذاری
هر چه من سپاسگذار تر باشم و نعمت های اطراف خودم را بهتر و بیشتر ببینم آنوقت من موفق تر خواهم بود
من شاد تر و سرحال تر خواهم بود
من می توانم به موفقیت ها و پیروزی و حال خوب بهتر و بیشتری دست پیدا کنم
همه چیز در دستهای خودم است
ممنونم استاد عزیز
سپاس از خدای هدایتگر خوب خودم
سپاس از خدای مهربان خودم
سپاس از خدای فراوانی ها
به نام رب جهانیان
سلام به استادان گرانقدر
سلام به دوستان توحیدی
خدایا شکرت
وای واقعا با این که چند ساله از استاد میشنوم که خدا سیستم هست و نگاه انسانی ما در مورد خداوند کاملا اشتباهه اما این انگار پاشنه آشیل منه.
برای من مثلا الان فکرم اینه که نه خداوند با قوانین کار میکنه نه با احساسات.
ولی تو شرایط روحی یه کم بد و یا برخورد با تضاد خوب خودشه نشون میده این باور مخرب
که خدایا ببین ، خدایا دیگه بسه، خدایا تمومش کن،خدایا دیگه بعد این همه سختی وقتشه و ……………
خوب یک جاهایی تو زندگیم پیش اومده که مثلا وقتی خیلی اوضاع بد شده و تو اون شرایط خیلی له شدم و گفتم خدایا کمکم کن
شرایط درست شده یا اون موضوع به شکلی حل شده.
این گونه اتفاقات در زندگی من چند باری پیش اومده
و فکر و نگاه غالب من این بوده که وقتی له میشی، داغون میشی شرایط درست میشه و انگار راهش اینه
واما اصل داستان که منم بهش فکر میکردم و قبولش داشتم ولی خیلی ضعیف. که بابا تو این شرایط به ظاهر سخت و این تضاد به اصطلاح بزرگ. اولا خواسته رو برات واضح تر کرده و بعد به خاطر رنج اون تضاد انگیزه تو برای حرکت بیشتر شده.
دوما تو به تهش رسیدی و واقعا درخواست کمک کردی و در نهایت هدایت امد یعنی قبلشم میومد ها ولی من نمیشنیدم حالا
تو این شرایطه که من دگه گوش مو تیز میکنم برای شنیدن و چشم باز میکنم برای دیدن
خوب به این ترتیب اون داستان حل میشه
بعد دوباره تو تضاد بعدی میگی خوب الان که له شدم پس وقتشه که خدا همون که دیدگاه مون بهش انسانی هست و دارای احساسات
خوب بگه بابا این بدبخت گناه داره خواسته شو بهش بدین بره.
و شرک امان از شرک
من که هر چه جلو تر میرم فقط میبینم که شرک زیادی دارم . در صورتی که در مسیر توحید حرکت میکنم.
خدایا کمکم کن و شهامتم بده تا موحد باشم.
به نام خدایی که به تنهایی کافیست.
سلام.
چقدر حرفهای استاد برام آشنا بود وقتی که در مورد اینکه خداوند مثل مادر مهربان نیست حرف می زدند برای همش مثالهایی توی زندگیم داشتم.
قبل از اومدن به سایت هر چیزی رو با گریه والتماس از خدا می خواستم و وقتی نمی شد می گفتم پس خدا کجاست چرا من رو نمی بینه.
یادم می یاد یه مشکلی که از همه بزرگتر بود چقدر براش التماس می کردم نماز شب می خوندم واخر هم درست نشد .
الان که بهش فکر می کنم می بینم همش به خاطر باورهای غلطم بود به دلیل اینکه اصلا شکرگزاری جایی توی زندگیم نداشت درسته به نظر خودم ادم مذهبی بودم ومدام کلاسهای قران واحکام شرکت می کردم ولی من به فراوانی باور نداشتم به اینکه خداوند ما رو برای لذت بردن از این جهان افریده باور نداشتم به شادی باور نداشتم به اینکه هر کس مسول زندگی واتفاقاتش هست باور نداشتم هرکسی رو مسول می دونستم جز خودم من مشرک بودم چشم وقدم ودست همه تو زندگی من اثر داشت و برای رفعشون ایات قران هم می خوندم ایاتی که هیچ چیز ازش نمی فهمیدم وفقط می خوندم.
یه برهه ای از زندگی همه چیز رو از دست دادم چون براشون سپاسگزار نبودم این نعمتها رو نمی دیدم ولذتی هم نمی بردم الان که بهشون فکر می کنم می بینم چقدر جای سپاسگزاری تو زندگیم خالی بود.
من از این قوانین نتیجه گرفتم البته به اندازه ی تعهدم اوایل که متعهدتر بودم بیشتر نتیجه می گرفتم هر چه تعهدم کمتر شد نتایج کمرنگ تر شدند.
حداقل الان دیگه می دونم این حرفها واین کارکرد جهان حقیقت داره خداوند ،خدایی هست که استاد معرفی می کنه نه خدایی که تو کلاسهای قران بهم می گفتند نه خدایی که مثل یه ناظم بالای سرم ایستاده تا یه خطا کنم مچم رو بگیره وبندازه ته جهنم این خدا توبه پذیره می بخشه اما دلسوز نیست طبق قانونش عمل می کنه . از هر جایی برگشتی می تونی دوباره شروع کنی جا برای جبران هست.
این خدا به دنبال گسترش جهانه می خواد جهانش بهترین باشه پس ضعیفها طبق قانون از بین می رن وقویها می مونن کسی هم که به دنبال گسترش جهان باشه حمایت می شه طبق قانون.
دونستن این قوانین بهم آرامش می ده حس حسادت وکینه ونفرت رو در من می کشه .
داشتن خدایی که زره ای از قوانینش عدول نمی کنه حس خوبی به آدم می ده.
خدایا هزاران بار شکر برای هدایت به این مسیر برای نمردن در جهل ونادانی برای زندگی کردن در ارامش ولذت.
استاد متشکرم.
در پناه خدا.
سلام استاد وقتتون بخیر و شادی
سوالی ذهنم رو درگیر کرده ممنون میشم راهنمایی بفرمایید
من و همسرم در حیطه کارمون (ورزشی) 2 بار به ورشکستگی نزدیک شدیم و با سختی اون شغل رو نگه داشتیم و همیشه توکل کردیم به خدا چون کسی هم نبود که غیر از خدا بتونه کمک کنه و زمان اپیدمی کرونا کامل دو نفر بیکار شدیم از انسانها دور شدیم ساعت ها من و همسرم و دو فرزندم به طبیعت اطراف شهرمون که در مازندران زیبا است میرفتیم و سعی به دیدن زیباییها و سبحان الله گفتن زیباییهای خدا میپرداختیم اینکه حالمون خوب باشه قطعا خدا قدرت جذب مارو بالا میبره در حال ادامه تحصیل بودم و کمی نگران بودم که چرا دوباره تو این مسیر دارم خودم رو رشد میدم خدایا خودت بهم نشون بده که نتیجه اش چی میشه تا اینکه من با یک شخص از نامبر وان های ایران تو این حوزه بر خوردم و جالب بود برام که عزتمندانه ایشون از من و همسرم خواستند که وارد مجموعه ایشون شوم و من بهترین حس رو داشتم اینکه چون توکلم به خدا بوده خدا دستهای غیبش رو برای من فرستاده الان بعد 3سال دوباره ورشکستگی اون شخص دامن ما رو هم گرفته و بیکار شدیم میگم نکنه من شرک داشتم به خدا؟ و این نتیجه شده
یعنی ذهنم میگه یا باید تو این مسیر میومدم چون شرک نداشتم و باید درس میگرفتم و رشد کردم یا چون تو این زمینه بوده و قبلا هم ورشکستگی داشتم درسش رو نگرفتم و این مسئله تکرار شده
بنام خدا.
سلام به استاد و همه دوستان گل.
خدا مثل مادری مهربان عمل میکنه؟
سالهای سال این باور قلبی من بود.
همیشه باور داشتم هر که در این درگه مقرب تر است،جام بلا بیشترش میدهند.
با این باور زندگی بسیار سختی برای خودم درست کرده بودم و از اینکه جام بلای بیشتری نسیبم میشد خوشحال بودم و امیدوار بودم یه روزی در باز میشه و منم یه شبه همه مشکلاتم حل میشه و تلافی این همه بلا را خدا سرم در میاره یا اگه نشد تو اون دنیا جام بهشته.
بسیار مذهبی بودم و فوق العاده دلسوز.
امکان نداشت شخصی از اطرافیانم مشکلی داشته باشه و من واسه حل مشکل اون اقدام نکنم.
خدا میدونه بارها از بقیه پول قرض میکردم تا کار یکی دیگه را راه بندازم و بارها میشد طرف پول را بهم پس نمیداد و من هی از این و اون میگرفتم تا قرضی که گرفتما پس بدم و آخرشم از درآمد خودم صاف میکردم بدهی را و یه مدت این وسط عذاب میکشیدم و دلیلش دلسوزی بود.
حالا جالب اینجا بود باز یه آدم مشکل داره دیگه که میدیدم،همون اشتباه را تکرار میکردم.
چندین بار بخاطر اینکه کار بقیه را راه بندازم رفتم و ضامن وام گرفتنشون شدم و میلیونی بدهکار شدم چون طرف قسط ها را نمیداد و خودم زحمتشا میکشیدم.
هر چقد میڴذشت من بدهکارتر میشدم و جالبه حال میکردم با این اوضام و یه جورایی از درون به خودم افتخار میکردم که حداقل کار طرف را راه انداختم عوضش خدا به من برکت میده،ولی هیچ خبری از برکت تازه بدتر هم میشد.
کارمند بودم و حقوق بگیر ولی بخاطر اوضاع مالی که واسه خودم درست کرده بودم مجرد بودم و اصلا شرایط متاهل شدن را نداشتم.
یکی از دوستام درگیر مواد مخدر شد.من رفتم که فردین بازی کنم و رفیقم را نجات بدم،غافل از اینکه کم مونده بود خودم بیفتم تو دام اعتیاد که خدا رحم کرد و این طرفی دیگه نرفتم.واقعا خدا را شکر
همیشه نقل از ائمه میشنیدم که واسه مردم فداکاری میکردن،منم میخواستم همون کارا بکنم.
همیشه دعای توسل میخوندم به شدت به ائمه متوسل میشدم تا کمکم کنن و خیلی به توسل کردن اعتقاد داشتم و تعجب میکردم چرا کمکم نمیکنن و چرا اوضام تغییر نمیکنه.
خلاصه زندگی را خیلی خراب کردم.
روزی یکی از دوستام اومد پیشم و صحبت رفت سمت مطالعه کردن و از این حرفا.
تو اون گیر و دار هوس کرده بودم لیسانس بگیرم.
از اون دوستم پرسیدم که میخوام قدرت مطالعم بره بالا راهی نداری برامون.
رفیقم محصول تند خوانی استاد را داشت و گفت این تمرینا را انجام بده بهتر میشی.
من چند روز انجام دادم و زیاد باهاش حال نکردم.ولی اونجا یه شماره پیامکی داشت که اگه میخواستی خبرهای گروه تحقیقاتی عباسمنش را دریافت کنی باید عدد فلان را براش بفرستی.
منم فرستادم .
تا یه روز پیام اومد دوره روانشاسی ثروت حضوری تهران.
من که اصلا شرایطش را نداشتم و نرفتم.
چند روز بعد پیام اومد سی دی های صوتی و تصویری سمینار هم هست اگه میخواین بخرین.
من با همین رفیقم شراکتی خریدیمش.
استاد شرمنده دیگه دارم صادقانه حرف میزنم.
هنوزم اون دی وی دی ها را دارم.
شروع کردم گوش کردن اوایلش اصلا انگار مدار هیچ جوره به هم نمیخورد.هی هم پشیمون میشدم که الکی پول را دادیم به چی.
استاد حتی یه سمینار معرفی رایگان هم تو شهر ما برگذار کردین که اونم اومدم و اتفاقا ردیف اول نشستم ولی باز میگفتم اینا کاسبیه.
زیاد تمرینا را انجام ندادم تا بعد مدتها همون رفیقم گفت:پسر یه کلیپ دیدم استاد از آمریکا تو یه باغ خفن فیلم گرفته.رفتم دیدمش که شما از ساختن دوره ثروت سه صحبت کردین.
انگار یه جرقه ای خورد.
از دوستم آدرس سایت را گرفتم شروع کردم دانلود کردن.
آقا خیلی انگار این دفعه بیشتر حال میداد.
تا اینکه یه فایل از سیستمی بودن خدا شنیدم و اولش گفتم استغفر الله این آقا پول وثروت کافرش کرده.
از طرفی هم عقاید خودم راجبه خدا ریشه درست و حسابی نداشت.
خدا را شکر هدایت شدم به اینکه شاید این آقا داره درست میگه بریم تو قرآن ببینیم.
اونجا شد که شروع کردم به باور کردن.
حرفای توحیدی شما را میشنیدم میرفتم سراغ قرآن میدیدم خیلی تطابق داره.
رفتیم تو کارش و آروم آروم از سیستم دلسوزی اومدم بیرون.
با رعایت تکامل هر کس کمک میخواست که خیلی از توانم بیشتر بود کمک نمیکردم که اعتراف میکنم اوایل واقعا برام سخت بود.
یواش یواش کلا درخواستهایی که اطرافیانم داشتن و من مجبور بودم تیکه ای از خودم را بکنم بدم به اونا را با قدرت میگفتم نه شرمنده.
یواش یواش شرمنده گفتن را هم برداشتم و فقط میگفتم عذر میخوام نه.
توحید اومد به زندگیم.
یه بار دیگه اون دی وی دی ثروت که داشتم را شروع کردم و رفتم تو کار پول.
تمام بدهی هام که هیچ کدوم مال خودم نبود را آروم آروم صاف کردم.
به لطف خدا هدایت شدم به یه حرفه ای که نمیدونستم چقد من علاقه بهش دارم.
چون کارمند بودم پاره وقت رفتم شاگردی و بعد با تمرکز بالا چسبیدم و خدا را شکر درآمد آروم آروم اومد سمتم.
خدا را شکر ازدواج کردم با همسری فوق العاده.
کارگاه زدم و درآمدم خیلی زیاد شد.
تو دوران پندمیک من بسیار شناخته تر شدم و کلی پول ساختم و نقطه شروع همون نوروز پندمیک بود.
خدا را شکر ماشین خریدم و اوضاع مالیم خیلی خوب شد و تونستم ملک هم بخرم.
الان اکثر اوقات دلسوزی به کسی نمیکنم گاهی حواسم نیست ولی زود جمع میکنم.
تمام اون افراد متوقع از اطرافم رفتند و تنها شدم و این عالیه.
به لطف خدا خیلی هدایتهای خوبی دریافت میکنم ولی باید اعتراف کنم بخاطر ترس گاهی اوقات قدم برنمیدارم.خدا را شکر ترسهام به نسبت قبل خیلی کمتر شده،
دست از دعای توسل کشیدم و الان ایمان دارم تکیه کردن به هر کس غیر از خداوند شرک محسوب میشه و امیدوارم خدا یاری کنه که مشرک نباشم چون مخفیه.
از روزی که سیستمی بودن خدا را باور کردم چقد احساس بهتری دارم و هر کسی را که میبینم که اوضاش خرابه یاد گذشتم میفتم و میگم این دقیقا سر جای خودشه چون در ڴذشته با افکار و باورهای من،جای من اونجا بود و وقتی این باورها تا حدودی عوض شد جای من هم عوض شد،پس این بنده خدا که حال و روزش خوب نیست با دلسوزی و کمک من جاش بهتر نمیشه ،پس جاش همین جاس مگه اینکه باورش را تغییر بده تا این سیستم قدرتمند جاشا تغییر بده.
حالا هر چقد قدرت این خداوند را باور کنم و فقط روی این قدرت تکیه کنم جای بهتری تو این سیستم پیدا میکنم.
استاد جان ازت بی نهایت سپاسڱذارم که به رسالتت که ترویج توحید بود عالی عمل کردی و خدا را بی نهایت سپاسڱذارم که من را هدایت که به این مسیر توحیدی.
اعضای عزیز و همکلاسی های گلم.همتونا دوست دارم و براتون بهترینها را آرزو میکنم
به نام خدای مهربان و بخشنده
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته اگوی تمام عیار سایت بهشتی و همه دوستان در جستجوی توحید .
الهی شکرت که بهم فرصت دادی یک ردپای دیگه داشته باشم
من هم خیلی تجربه زیادی در مورد الگوهای تکرار شونده دارم و هنوز هم هست واقعا نمیشه گفت پیشرفت نکردم
باید این همه نتیجه ها را دید باید خودمو با محمد سه سال پیش مقایسه کنم چقدر تا به امروز تغییر کردم اگر من خودم را
فقط باد قبل خودم مقایسه کنم زهنمو تربیت کنم این شکلی با این زاویه دید به موفقیتهای خودم نگاه کنم گل زدم
چون زهن کارش اینه چون اینجوری تربیت شده خوراک گرفته از جامعه که من را با دیگران مقایسه کنه ولی به لطف
الله و استاد عزیزم دست مهر خداوند در زندگی من و ما داره این الگوهای فکری من تغییر میکنه در مورد مقایسه نکردن
خودم با دیگران خیلی باگ بزرگی هست مقایسه به شدت نشتی انرژی بزرگی است که حالتو بدجوری میزنه به هم اصلا
نمیتونی دیگه خودتو جمع و جور کنی اگر تو مسیر نباشی که کلا چپ میکنی میری تو گارد ریل حالا من و سایر دوستان
در مسیر داریم تاتی تاتی کنان قدم ورمیداریم تا میخایم بریم تو مقایسه حالا برای هر کدوم از ماها زمانش نسبت به
برداشت این ترمز فرق میکنه ولی باید اینو بدونیم که نسبت به قبل خودمون داریم بهتر عمل میکنیم و نشونه هم اینه
که مقایسه کردنمون زمانی که موضوعی در بیرون رخ داده مثلا میگه همکارت یک ملک فروخته فلان قدر اون لحظه خودتو
مونیتور کن ببین در چه حالی هستی نسبت به قبل واکنشت چقدر کمتر شده خنثی هستی کلا بی خیال شدی اینجاها
تو یهویی ها خیلی خودش را نشون میده حالا در هر موضوعی ارامتر شدن ترمزها مشهود میشه که باید واقعا انجاهایی
که دردش بیشتر هست فشار بیشتری داره میاد بهمون بیشتر کار کنیم نقاط قوتمون را هم جاهایی که عالی عمل کردیم
خیلی خوب بودیم هم که اعتماد به نفسمون بالاست نقطه قوتمان هست خوبیم توش اینم به خودمون بگیم که خودمون
را شارژ کنیم و اینم باید حواسمون باشه که کردیت اعتبارش را به خداوند بدیم هر جایی داریم نتیجه خوب میگیرم لطف
خداست و هر جا هم گند زدم بفهمم که فرمون زندگی را خودم دست گرفتم و زدم به در و دیوار همیشه ما وقتی مغرور
میشیم گربه چکمه پوش میشم میرم تو دیوار شرک این شرک و توحید را چرا ما این همه سالهای سال کسی حرفی ازش
نزده بود که این همه زجر و داستان نداشته باشن ادمها باید استاد میومد کشفش میکرد خدارو شکر که در این دوران
بودیم و از نجات یافتگان هستیم و اگر باشیم ادامه بدیم از این مسیر زیبا تا اخر عمرمون سعادتمند خواهیم بود استاد
عزیزم دمت گرم واقعا که این شرک و داری کار میکنی و نتایجش هم مشخص هست در تمام ابعاد شما توحیدی عمل
کردید و سر شیطان را به خاک کشوندین دمت گرم مرد خدا منم میخام بیشتر رو این قضیه توحید کار کنم همینطور
که دارم جلو میرم هی برام داره واضحتر میشه که اقای محمد خان همه چی توحید هست باید باورهای بنیادینی از
توحید بسازی و شرک خفی را شناسایی کنی میدونم تکامل میخاد استاد الان بهترین الگوی زنده امروز بشر هست
ماها داستانهای قرانی تاریخ را میخونیم درسته که باور درونی به کتاب اسمانی در وجود ماها هست باورش داریم
ولی قبول کنید که یکی الان هست استاد عزیزیمون زنده تو همین عصر داره مثل ماها زندگی میکنه تمام چالش های
زندگیش را داره نشونمون میده از کجا چه جوری دستمون را گرفته حی و حاضر زنده داریم میبینمیم باید بیشتر راحتتر
از کتابها باورش کنیم که اقا یکی مثل خود ماهاست داره زندگی میکنه با اون شرایط ناجور اومده با باورهای توحیدی
که اصل و اساس اموزش های استاد عزیزم بر پایه توحید هست به این شکل عمل کرده برای ما بهترین الگو هست
اگر مثل وحی منزل قبولش کنیم باور کنیم اول گوش بدیم درک کنیم و عمل کنیم این کار ماست تکنیک خارپشتی
رو همین اصل انجام بدیم زندگی بهشت میشه بدون تقلا و زجر با شادی درونی به هر چی میخایم میرسیم به
اسونی اسون میشیم به اسونی ها و اگر شرک داشته باشیم بیدار نشیم هی چک و لگد و اب یخ و اینا باشه
اسونمون میکنه جهان خداوند به سختی ها این انتخابش با ماست چقدر راحت دارم میگم کاش عمل کردن در رفتارهام
میتونستم اینجوری عمل کنم و از صالحان باشم خیلی خدا رو اشتباه بهمون شناسوندن احساسی مثل خودمون میدیدیم
هنوزم اون نگاه هست ولی ضعیفتر و کمتر هست ولی در عملهامون متوجه میشیم که هنوز داریم خدارو مثل مادر دلسوز
میبینم و یک جاهایی ازش این شکلی توقع دارم کاش میشد همه چی برعکس به ما گفته میشد خدارو اینطور درک
نمیکردیم ما ناخوداگاه داشتیم به خودمون ظلم میکردیم هنوزم داریم انجام میدیم در عمل ولی در حرف خیلی خوبیم
ولی این ریشه قوی داره در اعماق وجودمون باید ریشه ها را از بین ببریم با جهادی اکبر تکاملی با کمک و هدایت
خودش که بتونیم همیشه پیوسته این مسیر را ادامه بدیم و نا امید نشیم چون شیطان بیکار نیست از چپ و راست
بالا پایین میخاد مارو گمراه کنه به محض کوچکترین روزنه وارد میشه باید کار کنیم همیشه افکار غالبمون را در بیشتر
اوقات روز و شب با باورهای توحیدی بمباران کنیم اوایل یکم تلاش بیشتر میخاد ولی بشه افکار غالبمون دیگه کار
راحتتر هست و با نتیجه دیگه بهتر عمل میکنیم ولی باید حواسمون باشه تو نتیجه گیر نکنیم و بهبود دایمی را داشته
باشیم اگر نمیخایم بسوزیم بیایم سر خونه اول باید مستمر ادامه بدیم مثل بازی های کامپیوتری میسوزی میای اول بازی
پس انرژی خودمون را در مسیر درست همواره ادامه بدیم فرکانسهامون به قدرت خلق برسن و بوم بوم بوم شروع بشه
بازم بیشتر بهتر عالی تر بشه تا همیشه این روند میتونه ادامه دار باشه انتهایی در ان نیست
خدایا کمکمون کن در مسیر راه درست تو باشم ثابت قدم توحید را سرلوحه زندگیم قرار بدم
سپاسگزار از استاد عزیزم و خانم شایسته بانوی اول توحیدی سایت
تا رد پای بعدی خدا نگهدار همتون
به نام خداوند رزاق
سلام به همه ی دوستان توحیدی
بعد از مدتی از خدا هدایت خواستم گفتم چکار کنم فکر کنم مدتی هست از مسیر خارج شدم بهم الهام شد بنویس گفتم چی بنویسم فایل گوش نکردم امروز صبح سر زدم به سایت فایل دانلود کردم ولی گوش نکردم گفت بنویس چرا نمی نویسی الله اکبر
خداوندا خودت گفتی خودت دستم رو بگیر بنویس
امشب یک هفته هست درگیر نوه هام شدم دو بچه کوچلو یکی شش ماهه دختر زیبا …وپسر پنج ساله پسرم هفت سالی میشه رفته خودش زن گرفته بدون این که با ما مشورت کنه یا گوش بگیره الان با دو بچه برگشته گفتم خدا جان می خوای امتحانم کنی سیزده ساله دیگه بچه نیاوردم دنیا یادم رفته بچه داری دیروز بردمش بهداشت چقدر سرزنش شدم که مادرش واکسنش نزده هیچی…آخه من خبر نداشتم نبردنش چقدر این بچه از دیروز تب داره بخدا مثل آدم بزرگ گریه میکنه آی آی میگه خودم دیشب بغذ کردم چرا مادرش این قدر بی مسولیت راستش معتاده انداختنش کمپ خدایا کمکم کن دیشب بهش گفتم بهم صبر بده داری خدا جان آزمایش ام میکنی چقدر این بچه معصوم هست دهنش جلو سینه ام میگزاره پستان مادرش می خواد شیر می خواد
خدا خودت مادرش باش این فایل دیدم که استاد عزیز گذاشته آیا خداوند مثل مادر با ما رفتار میکنه
به خودم گفتم ببین حتما به قول استاد خیریتی داره همون الخیرما فی الوقع هست هدایت خداوند باید سربلند در بیام
امروز بعد از شش سال فامیل نزدیک خودم اومدن خونمون به نیت دیدن بچه ها همه داستان مادرشون شنیدن حکمت این مهمونی فهمیدم من از مسیر خارج شدم چرا تا الان خبری از فامیل من نبوده جهان حذفشون کرده بود ولی چون من نق میزدم گله میکردم یه جورهای کسی زنگ میزد می پرسید داستان میگفتم الان به خودن اومدم استاد گفتن با هیچ کس درد دل نکنید برگشتم خونه اول
خداوند گوشم پیچید به خودم اومدم الان بهم گفت چرا مهمانی این جوری الان بنویس خواب بی خواب گفتم یک هفته هست خوب نخوابیدم شب ها بلند میشه کم خوابی دارم گفت این همه سال خوابیدی چی شد گفتم چشم بابایی هر چی تو بگی این داستان بنویس خودم بهت میگم چی بنویس
گفتم بچه کوچک ها رو چکار کنم چرا دادی دست من گفت باید بپذیری که تو باید از این بچه ها دوباره درس بگیری گفتم چه درسی گفت ببین این کودک ها محدودیت ندارن در لحظه ان پاک و معصوم بهت میگم فقط دوباره مادر شو گفتم آخه کار من نبوده راضی نبودم پسرم این زن بگیره گفت کاری به این نداشته باش نق نزن گله نکن بعدا خیریت اش و می فهمی معظلوم نمای نکن
من درس اش بهت میگم گفتم یعنی بیرون نرم طاقت ندارم گفتم پای خودم من هم گفتم خدا جون پای خودت امکاناتش با تو این بچه ها حتی لباس ندارن…چکار کنم گفت من که هستم بسپار خودم من هم به ندای قلبم گوش دادم بهشون عشق میدم تو هم کمکم کن مستاجرم امکانات می خوان
خدایا سربلندم کن
خدا جان آرامش و صبر بهم بده خرجشون پای تو
من به الهامات تو گوش دادم نوشتم تا یادم بمونه
بهم بگو چکار کنم چه جور ش نمی دونم تربیت با تو بهم قدرت و شجاعت بده همه چیز با خودت
تو وعده قدرت ثروت شجاعت صبر به من دادی دستم بگیر و مواظبشون باش
گفتم خدایا چکار کنم استاد میگه دلسوزی نکنید از خودتون نکنید ولی من نمی تونم گفت این بچه ها پناه گاه می خوان محبت می خوان خیلی مخالفت کردم نیارن نمیدونم یهو قلبم گفت بزار بیان گفتم خدایا حقیت و به من بگو چرا رضایت بدم گفت مریم جون تو قدم اول بردار من خودم روزیشون میدم صبر میدم هواتو دارم نمیدونم حس خوبی دارم اذیت میشم ولی خنده هاش برام یک دنیا می ارزه سرم شلوغه ولی انگار توی بهشت پاکی این بچه هام
داداش بزرگم به مادرم گفته بود مریم راضی هست دوستشون داره آخه مادرم برای من نگران هست اعصابم خراب نشه گفتم مادر نمی دونم چرا ولی دوستشون دارم
امیدوارم رضایت خداوند باشه لبخند خداوند باشه
چون همه دیدن بچه ها چه جور بودن تو بدترین شرایط خانواده همه معتاد برای من دعا میکنن میگن بخدا پاداش میبینی توی همین دنیا من منتظر چیزی نیستم به خدا گفتم ولا نه به خاطر پسرم هست نه مردم فقط برای رضای خودت
حتی به پسرم هم گفتم به خاطر خداوند هست نه تو
خودت میدونی چقدر اذیتمون کردی الان توی طلاق هست مراحل آخره
خودش یک سال هست برگشته الان هم دو تا بچه اش کارگر هم هست ولخرج می گفت انگیزه ندارم چون بچه ها م پیش ام نیستن شاید خدا می خواد پسرم به خودش بیاد توکل بخدا ممنونم گوش کردید خوندید دعام کردید و اگه نظر ی دارید بهم بگید دوستان
خدایا ممنونم خودت برام نوشتی بهم گفتی یک ساعت و نیم هست دارم برای خداوند می نویسم زمان نفهمیدم دیشب چون بچه واکسن زدم نخوابیدم ولی با عشق نوشتم قربون خدا برم تا بهش گفتم امروز مادرم سیصد هزار بهش دادن برای پوشک و شیر خشک خیلی خوشحال شدم گفتم ممنون خدا جون به زودی پاسخ ام دادی روزیش رسوندی گفت نگران نباش از این به بعد هم هستم
سپاسگزارم
در پناه خداوند باشید