آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل می کند؟ - صفحه 25

402 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا آقچه لو گفته:
    مدت عضویت: 732 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان.

    سلام استاد عزیز. وقتی داشتید از طبیعت مثال میزدید،یادم اومد که اتفاقا چند وقت پیش مستند حیوانات داشت نشون میداد که فیل مادر چگونه بچه خودشو تنها رها کرد در بیابان و بچه ای که قویتر بود را با خودش برد. اتفاقا چند روزی،شاید چند وقتی بود که انگار سیستمی بودن یادم رفته بود و باز هم داشتم بر اساس احساس تصمیم میگرفتم و با این قضیه بهم یادآور شد که سیستم مهم نه احساس قربانی بودن. خلاصه که فایل عالی بود و من تصمیم دارم دوباره از اول تمام فایل های شما را چه رایگان و چه دوره دوازده قدم را بعد از اتمام دوره خانه تکانی ذهن از ابتدا شروع کنم مرور کردن و از اول کلی وقت بگذارم و دوره کنم تمام چیزهایی که باید تو این مدت یاد میگرفتم تا خودم و شخصیت خودمو ذهن خودمو قویتر کنم و پیروز بشوم و بشم آن موجود قوی تر که باقی میمونه. بازنگری و اصلاحات عالی در خودم انجام بدم و خلاصه که خودمو از اول بسازم.

    ممنون از فایل گرانقدر شما.

    خدایا شکرت بابت هدایت من به این فایل.خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    آسمان گفته:
    مدت عضویت: 1564 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به همه عزیزانم

    جهان کمک میکنه به انسانهای قوی برای رشد کردن

    و همینطور که استاد گفتن قوی بودن یعنی قوی بودن در توکل و ایمان به خدا که من این رو درک کردم و فهمیدم که قوی بودن نه از لحاظ جسمی بلکه قوی بودن ایمانمان نسبت به خداست که به ما کمک میکنه

    چه افرادی که بدنی کامل ندارند اما با همون بدن به قدرت و شهرت و موفقیت‌های بزرگی رسیدن و به جاهایی رسیدن که یک انسان سالم حسرت اون رو میخوره

    وقتی خداوند ایمان و توکل ما رو نسبت به خودش میبینه خدا هم دست به کار میشه همونطور که خودش گفت بخوانید مرا تا جابت کنم شما را

    وقتی ایمان و توکلمون به خدا باشه خودش از غیب و از بینهایت راه برامون میرسونه و میشه همون افرادی که به غیب ایمان دارن

    خدایا شکرت که تو را دارم و تو هستی و خودت برایم کافی هستی

    خدایا مارا هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای

    آمین یا رب العالمین

    در پناه خدای مهربانم باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    فاطمه دبیری گفته:
    مدت عضویت: 1408 روز

    بنام الله یکتاوهدایتگر

    سلام به استادتوحیدی عباس منش عزیزم ومریم عزیزم وهمه دوستان همفرکانسی ام

    استادهمیشه توگوش ماخوندن که این هاهمه بلاست که داره ازآسمون به سرمون میباره وماگناه میکنیم بلانازل میشه ایناجواب خداست به گناهانی که کردیم وداره ماروعذاب میده وهرچقدربه آخرزمون نزدیک میشیم این بلاهابیشترمیشه

    وچقدرخداوندرودرذهن مامانندیه انسان جلوه دادن که هرگناهی کنی یه عذاب نازل میشه وچقدرمابایدروی خودمون کارکنیم تاهدایت بشویم

    اسم خودمونم گذاشتیم مسلمان وبقیه کافرن اماچقدرمیتونه نگاه زیباباشه ودنیاوآخرت مون زیباکنه چقدرتوی این طوفان نگاهامتفاوته وبه رشدکشورآمریکاکمک میکنه باطرزفکرمتفاوت وقتی یه انسان احساس خوب داره باعث میشه ذهن آرام باشه وبتونه به دوست به همسایه خودش کمک کنه به کشورش کمک کنه سربلندازاین پدیده که رخ داده بیرون بیاد

    استادهمین پندمیک همین بیماری که شدهرکسی رومیدیدی به زمین وزمان کفرمیگفت بعضی موقع هاازبعضی افرادمیشنیدم که میگفتن خدایابس کن دیگه همه رفتن اینجوری شداینجوری شدفلان بدبختی وچقدرنگاه آدم هابه خداوندیه نگاه انسانی بودکه خداونداون بالانشسته وداره همه روازبین میبره بااین بیماری داره تقاص میگیره خداروصدهزارمرتبه شکراستادکه من اون روزهاباقانون آشناشده بودم وسعی داشتم توی خونه هستم ازفرصت استفاده کنم وروی خودم کارکنم وبسپارم همه چی روبه خداوندوتوی همون اوج بیماری من حامله بودم رفتم بیمارستان وخداوندیه پسرزیبابهم هدیه دادکه همه اطرافیانم استرس داشتن مواظب باش فلان نشه بهمان نشه وسپردم به خداوندوآرامش داشتم

    وچقدرتوی همون روزهاافرادباذهن آرام دنبال پیشرفت بودن نگاه شون زیباکردن والان چقدرداره جهان رشدبیشتری میکنه توی هرزمینه ای چقدراستادکارهای آنلاین شده خیلی شغل های جدیدتری اومده توی خونه ات نشستی سفارش هرچیزی روکه میخوای ازخوراکی پوشاک سفارش میدی میاددرخونت ازاسنپ وهایپرمارکت هاوفروشگاهاگرفته ازاین شهرحتی ازاین استان به اون استان درکمترین زمان بدستت میرسه ازکارهای مدرسه بچه هاگروه هاکه ایجادشده بین خانواده هاومدرسه واطلاع رسانی ها ازنرم افزارایی که نصب گوشی میکنی وکارهاتوازتوی خونه انجام میدی وهزاران هزارمنفعت ورشدتوی هرکاری هرشاخه کاری وچقدردرآینده متوجه میشویم که چقدرخیروخوبیهاداشته برامون حتی سیستم بدن انسان هاخدامیدونه چقدرقوی ترشده

    مردم ثروتمندترشدن قوی ترشدن

    چقدرخوبه که استادبتونیم به اتفاقات وشرایط زیباترنگاه کنیم ودرجهت رشدوپیشرفت جهان مون قدم برداریم وخداوندقانون داره واجازه وفرصت داده به ماتابافکرمون زندگی مون بسازیم به قانون عمل کنیم تازندگی شیرین روتجربه کنیم هم دردنیابهشتی زندگی کنیم هم درآخرت

    درپناه الله یکتاشادوثروتمندوسعادتمندباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3849 روز

    به نام خدا

    سلام و عرض ادب.

    حس لیاقت لیاقت لیاقت، خود ارزشمندی و ارزش و احترام قائل شدن برای خود، خود دوستی و رابطه مهربانانه و محترمانه با خودم، برآورده کردن و اهمیت دادن به نیازها و خواسته های طبیعی و انسانی خودم،

    با خودم خوب و محترمانه صحبت کردن، و خوب رفتار کردن، و قوی و محکم عمل کردن، قوی راه رفتن، محکم صحبت کردن، محکم دست دادن، جدی عمل کردن و مصمم بودن بخصوص در شرایط و روابط و موقعیت هایی، که یکم دشوارتر یا نگران کننده تر و پراسترس هست.

    همه اینها یعنی عزت نفس، یعنی حرمت نفس و بقول قرآن کرامت نفس و توحید و توکل.

    تمام شرایطی که لحظه به لحظش استرس و نگرانی در بدن و قلبم و وجودم پر شد بهمین دلیل بوده.

    در زمان مدرسه ابتدایی چه دانش آموز بودم و میخواستم اول مهر برم مدرسه. و حتی در سنین بالاتر چه در برخورد با موقعیت تحصیلی در صف و در کلاس و در ارتباط با دانش آموزان یا معلمان گاها.

    چه در مسیر شغلی و هدف تعیین کردن.

    وقتی کم میخوای یا هدفی کوچیک تعیین میکنی یا اصلا تعیین نمیکنی و میترسی یادتصلا نمیدونی چی میتونی بخوای همش همین دلیل رو داره.

    در جامعه ما بسیاری از قوانین و حقوق فردی و اجتماعی یا بدرستی و واضح تعریف نشده یا آموزش کاربردی و دقیقی از همون کودکی و نوجوانی در هیچ کجا داده نشده که کجاها و تا چه اندازه هر شخصی میتونه چیو و چطوری بخواد.

    برای همین تنش و اضطراب اتفاق میفته

    اعتماد بنفس رشد نمیکنه و بجاش عقده ی نیازها و عدم خود ارزشی اتفاق میفته

    مثلا حقوق آپارتمان نشینی و همسایگی

    حقوق دانشجو در دانشگاه و دانش آموز در مدرسه

    حقوق فرزند در خونه

    حقوق والدین

    حقوق عابر پیاده

    حقوق در رانندگی

    و از این قبیل تا موارد دیگه در رابطه زناشویی و بزرگسالی این ها میان و بصورت عدم اعتماد بنفس و عزت نفس خودشونو نشون میدن و بجاش ترس ها و عقده ها و نیازها و خلاها جاشو پر می کنه

    حالا اینو گفتم تا بگم در مقابل خدا هم از اونجا که مثل انسان اونو دیدم فکر کردم که از خدا هم نمیتونم چیز خاص و زیادی بخوام

    همواره خجالتی بار اومدم و سختم بوده موذب میشدم خیلی جاها.

    می ترسیدم از قضاوت بد دیگران

    اینقدر که درخواست نکردنه درست رو یاد نگرفتم (چون ندانستم که بابا حقوقی دارم که باید احترام گذاشته بشه و درخواست من نه تنها بد و زیادی نیست بلکه کاملا طبیعیه.

    من تازه یکساله (قبل از دوره 12 قدم با فایل های توحیدی و فایل نامه 21 نهج البلاغه حضرت علی ) فهمیدم میتونم درخواست های جدید و متنوع و بزرگتر از خداوند داشته باشم.

    انگار مسیر عصبی مغز من عادت نکرده بوده (از نظر علم عصب شناسی) به درخواست کردن درست از خدا

    چرا چیزهای زیادی از خدا نخواستم؟ به همین دلیل که درخواست کردن رو یاد نگرفتم.

    خجالت میکشیدم

    فکر میکردم بقیه ناراحت میشن، سختشون میشه، می ترسیدم. البته نه همیشه ولی بطور کلی دارم میگم.

    آخ که چقدر تربیت درست کودک اهمیت داره

    چقدر خوبه آدم حقوق خودشو (خودشناسی) بشناسه تا فکر (باور نکنه به اشتباه) که داره در حق بقیه اجحاف میکنه و بدونه چه چیزهایی رو میتونه بخواد.

    دارم میفهمم و یاد میگیرم اگر آماده نکنم خودمو روز به روز کمی قوی تر نشم(مثل ریشه ی درخت تنومند که در دل خاک ریشه دوونده) و محکم شده خودمو محکم نبندم به خاک حتما با هر بادی با هر موقعیتی به ترس و تنش و اضطراب در وجودم منو از پا درمیاره

    یکی از اون اساسی ترین ریشه های محکم که منو میتونه پایدارتر و قوی تر بکنه داشتن پول و ثروتی هست که دائم در حال رشد و افزایش باشه

    هر کی فقیرتر باشه طبیعت زودتر و راحت تر از پا درش میاره

    هر کسی سیستم ایمنی بدنش قلب و ماهیچه ها و مغزش ضعیفتر باشه زودتر و راحت تر از پا درمیاد

    هر کی عزت نفس و ترس و وابستگی های بیشتری داشته باشه زودتر و راحت تر از پا درمیاد

    در تیم های ورزشی در المپیک یا تورنمنت های جام های جهانی هم همینطوره

    یا کشورهای ضعیفتر به لحاظ مالی یا فرهنگی بیشتر بهشون فشار میاد

    ریشه همه اینها ایمان و ارزشمندی ست

    بنیه ی شخصیتی قوی میخواد.

    هر کس، هر خانواده، هر تیم ورزشی، هر شرکت، هر مملکتی ایمان و عزت و خودباوری قوی تری داشته باشه همون ستون های استوار ی رو بنا کرده که دوام و عمر و پایداری بیشتری در مقابل زلزله و باد و طوفان ها داره.

    من شخصیت رو به ریشه ی درخت تشبیه میکنم.

    یک گل زیباست مثل اون مهر مادرانه (صرفا در این مثال) ولی بسادگی با یک باد و طوفان و سیل از خاک کنده و نابود میشه

    هر چی داره میگذره بخصوص طی یکماه گذشته تضادی خانوادگی برخورد کردم که بنظرم جواب درخواست های قبلی منه،(علی رغم ظاهر دردناک و رنج آور که حس قربانی و خشم بهم دست داد) که کمی بهم شجاعت داده تا یکسری تصمیمات جدیدتری بگیرم و کمی عجله کنم و زیاد این دست اون دست نکنم.

    و اون مهمتر شدن موضوع استقلال شخصی هست

    از خدا پیشرفت و خونه زندگی و عزت و احترام خواسته بودم و توان مالی

    یه جورایی انگار این شهامت و انگیزه برای پیدا کردن خونه و جابجایی در من فعال و بیدار شده.

    و نشانه ای آمد برام که خیلی ذهنم رو مشغول کرده و خداوند هدایتم کرد بهم فرمود آیه 5 در سوره پنجم یعنی آیه پنجم سوره مائده

    دوباره پرسیدم گفت: آیات ما روشنگرن!

    بار سوم پرسیدم، فکر میکنید چه پاسخی خدا بهم داد؟؟

    فرمود: ابراهیم تسلیم امر خدا شد و صورت اسماعیل رو بر خاک نهاد!

    الله و اکبر.

    و باز یک تضاد ناراحت کننده دیگه همون شب برام پیش اومد (بدلیل عدم کنترل ذهن که بسیار سخت بود) دوباره هدایت و پیام راهنما خواستم و گفتم خدا من ناراحتم مورد اذیت قرار گرفتم آرامش و احترام میخوام ای خدای عزیز و شکست ناپذیر و فرمود:

    ابراهیم را بیاد بیار که دعا میکرد نام مرا نیک و پرآوازه کن در بین مردمان آینده (و آیندگان با زبان نیکو و زیبا در مورد من صحبت کنند) خدایا شکرا میکنم

    استاد شما گفتین من این باور رو ساختم که برای خرید چیزی، از روی کمبود نمیرم یک چیزی رو بفروشم مگر اینکه آزادیمو بگیره.

    حالا من بعد از سالیان سال فکر کنم باید ملکی رو بفروشم تا ملک دیگری رو بگیرم ولی به دلیل ایجاد همون استقلال شخصی و اعتماد بنفس و قدرتم در عمل و احساس راحتی خودم و برم دنبال برنامه های خودم.

    بقول استاد که انگیزه ها و اشتیاق ها به خودی خودی غالبا از دل همین تجربه ها و تضادها بیدار میشن.

    این روزها شروع کردم تمرکزی روی حس خودباوری و لیاقت و خود ارزشی (بخصوص با جلسه سوم قدم دهم) سعی میکنم بهترین لباسی که دارم رو بپوشم.

    تمیز و آراسته برم بیرون حتی اگر جای خاصی نخوام برم

    عطر خوشبو میزنم (البته قبلا انجام میدادم ولی بیشتر دارم انجام میدم و حسش میکنم)

    یا مثلا استخر میرم برای خودم بلیط گرفتم

    رستوران میرم

    به امید الله چند وقت دیگه هشتم آبان که تولدمه مثل دو، سه سال گذشته که برای خودم تو اتاقم آهنگ گذاشتم و رقصیدم و به کافه رستوران خودمو بردم امسال هم این کار رو انجام میدم حتی با دقت و احساس قوی تر و حتی برای خودم کادو باید بخرم.

    آگهی بازرگانی رو بارها انجام دادم ولی بازم فرصتی ببینم استفاده میکنم ازش.

    با لبخند و محکم راه میرم و محکم صحبت میکنم.

    روی فایل ها و کامنت های مربوط به توحید و عزت نفس و خودباوری (اغلب خودمو دست کم گرفتم) از صبح تا شب فعلا تا پایان پاییز کار کنم بعد یه ارزیابی میکنم

    هدفی کوتاه مدت دو ماهه یا تا شب یلدا گذاشتم تا هم انگیزه باشه هم تمرکز کنم.

    من فهمیدم چه در این دنیا چه بعدش، فقط خداست که باهاش روبرو میشم و واسم میمونه، هیچ کس برای من تا ابد نمی مونه حتی نزدیکترین افراد و اعضای خانواده رو هم (قطعا فهمیدم و درک کردم) که نمیتونم از نظر عاطفی حسابی بکنم بهم ثابت شده.

    به سلیمان نبی (ع) کدوم قدرت و نیرو میتونست زور بگه یا از پا درش بیاره؟

    حتی شیطان به خدمتش درمیاد. نه تنها آسیبی نمیخوره از هیچ باد و طوفانی، بلکه باد رو هم به تسخیر خودش درمیاره به اذن الله.

    این خداست که برام می مونه پس به اون باید وابسته تر بشم و قدرت و علم و حمایت و هدایتش رو به زندگیم دعوت میکنم.

    یا حیّ و یا قیّوم

    سپاسگزارم استاد

    ارادتمند مهدی رجبی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    علیرضا طاهرزاده اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 1717 روز

    سلام استاد عزیزم.

    خداروشکر میکنم با شما استاد عزیزم در این مسیر زیبا همراه هستم.

    استاد بینهایت خوشحالم شما را سالم و سلامت دیدم و البته خب من مطمئن بودم شما در سلامت هستید.

    یاد اون فایلی افتادم که شما هدایت شدید به پارک ملی شن های سفید که انگار پر زا برف هست و می‌خواستید بیایید ایران اما به هدایت الله رفتید سفر به دور آمریکا. تو اون فایل یه جمله برای من طلایی وجود داشت.

    وقتی ما مدارمون عوض بشه، دسترسی نداریم به مدارها، مکان‌ها، شرایط نازیبا

    به عبارتی وقتی مدارمون بالا میره لاجرم در شرایط مناسب قرار میگیرم

    بنابراین وقتی شنیدم توی فلوریدا میخواد طوفان با درجه 6 فکر کنم بیاد، اصلا نگران شما نبودم و نشدم.

    چون مطمئنم شمایی که اینقدر روی خودت کار میکنی و باورهای مناسبی داری؛ قطعا هدایت میشید به مکان مناسب.

    مثال هاش توی قرآن بسیار زیاد هست.

    نکته بعدی و خوبی که توی این فایل برام زیبا بود و قابل توجه؛ این نگاه مردم آمریکا به مسائل هست.

    اینکه یک نفر بیاد و خوبی مردم را ببینه و اینقدر زیبا بگه که خوبی مردم بعد از طوفان بیشتر مشخص می شود.

    تازه همین که مردم اینقدر همدل و هم مسیر هستند هم خیلی زیباست.

    بریم سراغ نکات اصلی فایل:

    تمام نکات زیبا و دیدگاهی که از شما آموختم؛ که همه اش لطف خدای یکتا بوده، بر میگرده به این قانون که خداوند یک سیستم هست.

    این بدین معناست که ما با رعایت قوانین؛ هرجای این دنیا باشیم، شرایط بهتر و بهتر و بهتر را دریافت میکنیم.

    طوفان میشه؟ هدایت می‌شیم به مکان بهتر، شرایط بهتر، اتفاقات بهتر.

    خداروشکر. واقعا ممنونم از شما استاد عزیزم.

    بینهایت دوستون دارم و خدا میدونه چقدر دیدت لبخند شما احساس خوبی به من میده.

    عاشقتونم استاد.

    ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    کوثر گفته:
    مدت عضویت: 959 روز

    به نام خدای هادی و هدایتگرم به نام خدای عزیزم.

    سلام استاد جان سلام استاد عزیزم. چه قدر

    خوشحالم که خوب و سلامت هستین و چه قدر

    دلم تنگ تون شده بود و دوست داشتم فایل

    جدیدی ازتون ببینم.

    چه موضوع مهمی رو عنوان کردین من همین تازگی

    ها چند تجربه داشتم که براتون میگم.

    من بعد از استفاده از قانون سلامتی و کم کردن

    22 کیلو از وزنم. در سن 40سالگی . نیاز به ورزش

    ورزش کردن و ساخت عضله و قوی تر شدن و

    با انرژی بیشتری زندگی کردن و حس کردم

    به انواع مختلفی هدایت میشدم به ورزش. هدایت

    میگرفتم میگفت ورزش کردن. فایل میزاشتم در مورد

    ورزش کردن بود. دوستم شروع به صحبت کردن

    میکرد درمورد ورزش میگفت ولی من چون هیچ

    وقت ورزش نکرده بودم و حالم نداشتم توجه

    نمیکردم. تا این که کم کم درد گردن دست خودشو

    نشون داد. چک و لگد ها میامد ولی من بیدار

    نشدم. یه چند ماهی اوضاع هی بدتر بدتر شد

    تا این که با اخرین هدایتی که اومد که کسانی

    که به هدایت خدا عمل نمیکنن همانا از گمراهان

    هم در این دنیا و هم اخرت هستن. من با انگیزه

    و انرژی فراوان با پشتوانه الله کاری که 40سال نکرده

    بودم رو شروع کردم با علاقه و الان احساس بهتری

    دارم. حال بهتری دارم. سلامتی بیشتری دارم

    و خوشحالم که ایمانم را نشان دادم و به هدایت

    عمل کردم..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    فاطمه ش گفته:
    مدت عضویت: 1673 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام خدمت استاد و مریم عزیز، و همه دوستان خوبم

    داشتم با خودم فکر میکردم که اینهمه وقته دارم روی خودم کار میکنم، ولی باز هم وقتی قانون رو به این شکل و از این زاویه از زبون شما شنیدم استاد، کلی شگفت زده شدم و کلی ابعاد جدید از شخصیتم داره دستم میاد

    تازه میفهمم خیلیییی از جاهایی که نمیتونم به احساس بهتر برسم و کلافه و ناراحتم، انگار در عمق وجودم منتظرم که خدا دلش برام بسوزه و بگه: عزیزمممم الهی چقدر شرایط داره بهت فشار میاره. و اینجوری یه دری رو برام باز کنه

    از روزی که این فایل رو. شنیدم دائم دارم با خودم تکرار میکنم:

    خداوند هرگز دلش برای کسی نمیسوزه و این زیباترین نوع عدالته

    هرگز سعی نکن ضعیف و مظلوم باشی چون جهان افراد ضعیف رو حذف میکنه و این افراد قوی هستن که میمونن و پیشرفت میکنن

    آگاهی های این فایل تا حد زیادی با کتاب چگونه فکر خدارا بخوانیم همپوشانی داشتن، اونجا هم دقیقا راجع به این صحبت کردین که خداوند سیستمی عمل میکنه

    این یعنی مهم نیست من چقدر میشینم گریه و زاری و ضجه میکنم در برابر خدا، اگر احساس بدی رو داشته باشم لاجرم اتفاقات بدی رو تجربه میکنم و برعکس!

    و در مورد میزان کتک خور بودنم، باید بگم که هر چقدر که بیشتر روی این موضوع کار میکنم بهتر و بهتر میشم.

    یعنی شخصیت من جوری بود که تا اون مشت و لگده شروع نمیشد تغییری در رفتار من رخ نمیداد

    ولی مثلا در زمینه توحیدی بودن، مخصوصا در روابط، اینقدر روش حساس شدم که الان با حتی یک اشاره به خودم میام و هوشیار میشم. منظورم روی آدما حساب باز نکردنه

    خیلی دوست دارم روزی برسه که من هم در تمام زمینه های زندگیم به چنین حساسیتی برسم استاد و مثل شما بگم: با یک تذکر کوچیک به خودم میام

    و تحسینتون میکنم بخاطر جایگاهی که دارید

    و میدونم خدایی که از قعر ناامیدی تا اینجای مسیر هدایتم کرده، در ادامه هم در کنارم خواهد بود

    استاد نگرشتون به طوفان و احساس خوب داشتن حتی در این شرایط هم باعث شدن خیلی به خودم بیام و واقعا قلبا تحسین کنم شخصیت محکم و استوارتون رو

    و خیلی خوشحالم که در سلامت و امنیت هستید و بهترین هارو براتون آرزو دارم

    با آرزوی قشنگترین تجربه ها برای همه دوستان خوبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 693 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    چند روز پیش که دیدم فایل جدید اومده اول گوش دادم دو بار ولی نشد بنویسم

    چون از 21 مهر تا 27 مهر رد پاهام مونده بود که تو سایت بذارم و الان حس کردم باید این رد پامو اینجا بنویسم چون پر از درس بود 21 مهر ماه من

    مثل حرف استاد که درمورد طوفان میگفتن چه درس هایی میشه گرفت

    رد پای روز 21 مهر رو با عشق مینویسم

    شنبه ای سرشار از عشق ،شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت و بهترین های خدا

    قبل از اینکه رد پای امروزم رو بنویسم ، یه موضوع از دیروز یادم رفته بود تو رد پای روز 20 مهر بنویسم و قضاوتی که کرده بودم و به کل یادم رفته بود و الان که داشتم مینوشتم و به قسمت قضاوت کردن هنرجوی نقاشی استادم رسیدم و داشتم مینوشتم بهم یادآوری شد

    اومدم اول رد پام، تا بنویسم و رد پام باشه تا یادم بمونه و سعی کنم بیشتر آگاه باشم به رفتارهام

    من دیشب که از جمعه بازار حقانی برگشتم و رسیدم به مترو نزدیک خونمون همه آدما از قطار پیاده شده بودن و میرفتن،

    نزدیکای در خروجی، دوتا خانم از جلوم رد میشدن یکی یه ذره پاشو میکشید و متوجه نشدم اصلا چی شد

    دیدم تو ذهنم گفتم پاش ایراد داره سریع به خودم اومدم و گفتم طیبه چی داری میگی ؟ چرا باید این حرفو میگفتی

    چرا مراقبت نکردم و سریع از خدا معذرت خواهی کردم گفتم خدایا حالا من چجوری ازش معذرت خواهی کنم و من به خودم ظلم کردم

    خدا ،منو ببخش نمیدونم چی شد یهویی این حرفو گفتم معذرت میخوام یه راهی نشونم بده، چجوری بگم من قضاوتت کردم آخه؟ یه وقت ناراحت میشه اگر بگم

    همه این حرفا تو اون دو سه قدم از دلم داشت میگذشت ، وقتی از جلوشون رد شدم

    یه صدایی بلند گفت از گل سرات بهش هدیه بده تا جبران کنی و پی بردی به کار نادرستی که کردی ،و معذرت خواهی کردی و فهمیدی که به خودت ظلم کردی

    پس بهش گل سر بده

    منم سریع گل سرو گرفتم دستم و برگشتم بهش گفتم به دلم افتاد بهتون هدیه بدم

    اولش ترسید از اینکه یهویی برگشتم و گل سر رو به دختری که راجع بهش تو افکارم قضاوت کرده بودم دادم و بهم گفت وای ممنونم، نه ،حداقل پولشو بگیرین

    گفتم نه به دلم افتاد بهتون هدیه بدم

    و تشکر کرد و رفتم

    نمیدونم اون لحظه چی شد ولی بعدش هی میگفتم خدا منو ببخش معذرت میخوام

    کمکم کن بیشتر آگاه باشم به کارها و افکارم

    و شنیدم که گفته شد دیگه نیازی به طلب بخشش نیست ، خودتو سرزنش نکن ،بخشیدمت، تو برای از این به بعدت آگاه تر باش

    و تو بی آر تی هم چند باری گفتم که خدایا ببخش که بازهم شنیدم بخشیدمت مگه نگفتم دیگه توجه نکن

    و من رفتم خونه

    امروز صبح یهویی بیدار شدم و خواب از سرم پرید

    دیدم ساعت 6:30 هست و سریع گفتم وای خوابم برد،

    دیشب که از جمعه بازار اومدم و یکم کار کردم تمرین رنگ روغنم رو ،

    ساعت 12 شب گفتم یکم دراز بکشم و بعد بیدار شم که یهویی خوابم برده بود

    اومدم اتاق، گفتم خدا چرا بیدارم نکردی ؟؟

    چقدر واضح شنیدم صداشو که بهم گفت نیاز بود بخوابی وباید آروم میگرفتی

    پس الان ادامه بده و به فکر شب نباش

    شروع کن تا ساعت 12 زمان داری که بعد بری تجریش، سر کلاست

    من تا ساعت12 ظهر جدول رنگای رنگ شناسی رو، روی بوم ،رنگ کردم و تا جایی که تونستم سریعتر انجام دادم

    و البته که خدا زمان رو برای من کند کرده بود تا من چند تا جدول رنگ کنم

    ولی خدا بود که سرعت بخشیده بود بهم و داشت کارامو انجام میداد و من انقدر با سرعت و دقیق خونه های مربعی 1و نیم در 1 و نیم رو داشتم با رنگای خدا ،رنگ میکردم که سریع داشت پیش میرفت

    وقتی ساعت 12 شد خواهرم برام کباب تابه ای گذاشت ،داشت کبابا رو سرخ میکرد صداش کردم گفتم میشه مانتومو اتو کنی من نقاشیمو بکشم؟؟

    دیدم خواهرم گفت من دارم کباب تابه ای سرخ میکنم بذار تموم بشه بعد

    من اون لحظه ناراحت شدم

    گفتم چی میشه در کنارش مانتوی منم اتو کنی

    همون لحظه حس کردم گفته شد تو نباید انتظار داشته باشی و کار تو برای توست و باید خودت اونو انجامش بدی

    و خودت مانتوتو اتو کنی پس نیازی به ناراحت شدن نداری چون خودت مسئول تمام زندگیت هستی حتی اگر زمانت کم باشه

    و من با درک این حرف ها به خودم گفتم خوب باید خودت اتو کنی و از خدا خواستم زمانم رو مدیریت کنه و خودم انجامش دادم و منم حاضر شدم و بوممو برداشتم و رفتم تجریش

    بوم من 60 در 70 بود و بزرگ ، و البته رنگای رنگ روغن خیس بودن و بردنش تا تجریش یکم سخت بود، چون مترو شلوغ بود ساعتایی که من میرفتم و میومدم

    به خدا گفتم خودت مدیریتش کن ،من میبرم و تا اینجای کار بومم تمیز در اومده خودت مراقبت کن از بومم

    وقتی داشتم حاضر میشدم یادم بود که برم مدرسه ابتدایی نزدیک خونه مون ، که خواهر زاده ام اونجا درس میخونه و کلاس ششمه و بهم گفته بود ،خاله ،مدیر مدرسه مون عوض شده ، انقدر مهربونه ،میخواد مدرسه مونو رنگ کنه

    منم گفتم عه چه جالب ، پس بیام باهاش حرف بزنم ،چون من پارسال رفته بودم به مدرسه های نزدیک خونه مون میگفتم من بیام دیواراشو نقاشی کنم که جریاناشو تو رد پاهای قبلیم نوشتم ،ولی نمیشد و همین مدرسه که پارسال مدیر دیگه ای داشت اولش گفت میخوان ولی بعد گفت نیازی نداریم و منم سپردم به خدا تا خودش بهم کمک کنه

    وقتی خواهر زاده ام گفت خاله ،مدیرمون میخواد دیوارای مدرسه مونو رنگ کنه ،گفتم خدا میتونم برم بگم ؟ یه لحظه این فکر اومد به ذهنم که نجوای ذهن بود و میگفت مدیرشون قبول میکنه و انگار یه جوری فکر کردم که کمی شرک ورزیدم به خدا

    ولی سریع متوجه شدم و از خدا معذرت خواهی کردم گفتم خدا تو بگو، برم بگم برای نقاشی دیوار مدرسه ؟ امروزم میخواستم برم ولی تابلو نقاشیم بزرگ بود و دیر بود تصمیم گرفتم یه روز دیگه برم

    و وقتی داشتم جمع میکردم وسایلامو، یادم اومد که یکی از هنرجوها ازم گل سر خواسته بود ، سریع برداشتم و نمیدونم چی شد بهم گفته شد دو تا هم گل سر قورباغه بردار و من برداشتم و وقتی رفتم و سر کلاس رسیدم استادم برای کلاس قبل ما داشت نقاشی میکشید و همه مثل همیشه پشت سرش نشسته بودن و داشتن رنگ کردنشو میدیدن

    من رفتم سلام دادم و بوممو گذاشتم سرکلاس

    وقتی کلاسشون تموم شد ،یه هنرجو که اهل شهر قم بود و من چند ماه پیش سر یه چیزی قضاوتش کرده بودم و بعد بهم گفته شده بود برو ازش طلب بخشش کن و منم براش یه جاکلیدی و کش سر بردم و بهش گفتم که قضاوتش کردم و ازش معذرت خواستم ، و از اون روز یه جورایی بیشتر شده صحبت کردنمون با همدیگه

    و امروز که دیدمش ،هفته پیش گفته بود که برام دوتا گل سر بیار و بهش گفتم که آوردم و دوتا انتخاب کرد و یه جوانه و یه گل آفتاب گردان برداشت و گفت برات کارت به کارت میکنم شماره کارتتو بفرست برام

    وقتی استادم اومد سر کلاس یهویی بهش گفتم ،استاد راستی کارآفرینم شدما

    استادم خوشحال شد گفت چجوری

    گفتم به بافت گل سرا نمیرسیدم آگهی زدم و چند نفر الان برای من کار میکنن و بهشون پول میدم

    اون لحظه به خودم یادآوری میکردم که همه ایده خدا بود وخدا تک تک کاراشو انجام داد برای من

    استادم خیلی خوشحال شد بهش گفتم استاد اصلا نمیدونم چی شد که تو این مسیر پا گذاشتم ، یهو برگشت گفت میبینی؟ خدا دیگه ،خدا ،

    و گفت خدا که ببینه داری تلاش میکنی همینجور درست میکنه کاراتو

    و قشنگ همه چی رو خودش درست میکنه

    و بعد گفت طیبه ببینم کارتو

    و کارمو که نشون دادم، گفت درست کار کردی ولی یکم دو تا رنگات ایراد داره که اونارو ببر درست کن

    زرد سبزت باید زرد تر باشه

    و بهم گفت تو چرا تیره نکردی قرمز نارنجیتو که تو جدوله و بعد یکی از بچه ها گفت استاد میاین رنگ بسازین من ترکیبشو ببینم ،سر کلاس نبودم الان متوجه نمیشم

    یهویی استادم گفت بگو طیبه بسازه

    منم اولش یکم ترسیدم ولی گفتم نه، من که چند بار رنگ ساختم میتونم و میشه

    و با رنگای اصلی رنگای دیگه رو ساختم و استادم که اومد گفت تو که میبینی زرد سبز اسمش روشه یعنی رنگی که زردش بیشتره

    چرا سبزشو بیشتر کردی

    ایراد کارت اینه که به رنگ تیره ،رنگ روشن رو میذاری

    که درستش اینجوریه که بهت میگم و یادت باشه که :

    به رنگ روشنت باید رنگ تیره رو اضافه کنی ذره ذره

    وگرنه اگر برعکس انجام بدی و به تیره روشنتو اضافه کنی ،هرچقدر روشن بزنی رنگش روشن نمیشه وبه خودت میای میبینی که یه عالمه رنگ داری که اصلا رنگش روشن نمیشه و انقدر باید تلاش کنی و رنگ اضافه کنی به رنگ تیره که به سفیدی یا به رنگ روشنی که میخوای در بیاد و این کار زمان بره و کلی رنگ مصرف میشه وقت و هنرژی باید بذاری

    الان که دارم مینویسم یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت ، ساخت باورای قوی مثل این میمونه که بخوای یه کشتی زنگ زده رو رنگ بزنی

    تا بیای به ته کشتی برسی ،سر کشتی زنگ زده و نیاز داره دوباره رنگ بشه

    واینم میگفت که باورای محدودتون رنگش سیاهه و انقدر باید روش کار کنید تا رنگش نزدیک سفید بشه و باورای محدود هیچ وقت از بین نمیرن و سفید خالص نمیشن، ولی با تلاش شما به سفیدی نزدیک تر میشن و بهتر میشن

    پس باید همیشه در حال تلاش و تکرار باورهای قوی باشید

    وقتی استادم اینو گفت ، اولش نجوای ذهنم نمیخواست قبول کنه که کارم ایراد داشت و گفتم نه استاد من بلدم و استادم گفت عقلت میرسه و بلدی و اشتباه ساختی ؟؟؟ قبول کن که ایراد داشتی و همکلاسیم گفت استاد اصلا طیبه بلده من که عقلم نمیرسه شما به من یاد بده بعد خندیدیم و تو اون لحظه حس کردم دارم مقاومت میکنم و گفتم طیبه مقاومت نکن اومدی یاد بگیری پس آزاد و رها باش ،و استادم گفت که طیبه عقلت میرسه و الان که یاد گرفتی دیگه نباید تکرار کنی این ایراد رو

    یادت نگه دار

    و گفتم چشم استاد دریته من ایراد داشتم و قبول کردم ایراد کارم کجاست

    به جای اینکه به رنگ زرد کمی سبز بزنم

    به رنگ سبز ،زرد میزدم و این اشتباه بود

    و رنگارو که ساخته بودم بقیه شو تایید کرد که گفت درسته

    و بعد که رفت ما با بچه های کلاس حرف میزدیم و گل سرارو که نگه داشته بودم یکی از بچه ها گفت، گل سراتو ببینم ؟ وقتی نگاه کرد، گفت من این قورباغه ها رو میخوام

    و اونجا بود که گفتم وای خدا چقدر حساب شده بود کارت

    ظهر بهم گفتی گل سر قورباغه هم بردارم که قرار بود همکلاسیم ازم بخره و 100 هزار تمن بهم داد

    و گفت دوتا دیگه قورباغه رنگ روشن تر میخوام و سفارش داد تا هفته بعد ببرم براش

    یه چیز خیلی خیلی جالب تر اینکه من دیگه هیچ تلاشی برای فروش نداشتم این روزا هیچ تلاشی نمیکنم که بگم به آدما ازم میخرید

    همه خودشون میان سمتم و میگن طیبه مثلا ما اینو میخوایم و درخواست میکنن که ازم خرید کنن و این یعنی نتیجه

    چون داره این موضوع که مشتریا خودشون میان سمت من بیشتر و بیشتر رخ میده و من بارها تو این روزا شاهدش بودم

    و نتیجه ها دارن نشون میدن که مسیرمو پر قدرت تر ادامه بدم

    وقتی استادم اومد و شروع کرد به تدریس ،ما زیاد در مورد رنگ شناسی و جدولایی که کشیده بودیم سوال کردیم و آخرش گفت بیخیالش بشید ،این همه صفر تا صدشو بهتون یاد دادم تو این دو هفته اگر به صندلی میگفتم،پا میشد راه میرفت

    یاد حرف استادعباس منش افتادم که میگفت به کسی که درمدار دریافت یک آگاهی نباشه نمیتونین به زور بهش بگین و اینکه مثلا یه آگاهی رو که سر کلاس یاد میگیریم و بعد انقدر باید تمرین کنیم تا درکش کنیم و بعد به عمل برسه

    فکر کنم مراحل دریافت رو استاد میگفت که اولرفتن به کلاس و شنیدنه بعد تمرین و درک و فهمیدن و بعد عمل کردن

    ما تو بحث رنگ کردن و یاد گرفتنش تو رنگ شناسی رنگ روغن ،تو مرحله شنیدنش که بودیم و با این سوال ها داریم درکش میکنیم و امروز که استادم یکم دیگه توضیح داد برای من جا افتاد و تازه فهمیدم چی به چیه

    تا برم خونه و به مرحله عمل برسونم که قدم بردارم و جدولارو رنگ کنم

    چقدر قشنگه که وقتی آدم ریز به ریز دقت میکنه به حرفای همه و رفتاراش رو آنالیز میکنه و زیر ذره بین میذاره ، خدا بهش چیزایی یاد میده که از دل یه حرف کلی درس توشه

    من قبل آگاهیم همینجوری فقط گوش میدادم به حرف آدما و هیچ معنی برای من نداشتن و البته که من از حرف آدما دلگیر میشدم و یا عصبانی که باعث میشد واکنش نشون بدم

    ولی الان دیگه اون طیبه یک سال پیش ،دیگه نیستم اصلا یه جور دیگه شدم و هرچقدر سعی میکنم بیشتر عمل بکنم به قوانین خدا بیشتر و بیشتر میشه درکم

    و به اندازه ای که سعی میکنم آگاه باشم به همون اندازه نتیجه رو میبینم و درک میکنم و درساشو میگیرم

    خدایا شکرت

    سر کلاس استاد گفت اصلا ولش کنید رنگ شناسی رو نباید بهتون یاد میدادم چون طبق شیوه تدریس قدیمی اول جدولارو بهتون گفتم ولی دیدم فایده نداره باید اول از رنگ شروع میکردم بعد رنگ شناسی

    و یه کتابی هم سرکلاس آورده بود که اشاره کرد بهش گفت اینم ولش کنین فکر میکردم شما دوست دارین پیشرفت کنین ولی انگار علاقه ای ندارین

    اسم اون کتاب مبانی هنر بود

    بعد چند دقیقه یکی از بچه ها گفت استاد اون کتابو چرا بهمون گفتین ،استادم گفت میخوام اطلاعاتتون نسبت به هنر بیشتر بشه

    شما اگر نقاشی بلد باشین ولی نفهمین هنر چیه ؟ هنرمند به کی میگن هیچ ارزشی نداره کارتون

    شما باید در مورد عشقی که به کارتون و نقاشی دارین در موردش اطلاعات داشته باشین

    پس باید سواد هنری تونو بالا ببرید

    همه این حرفای استادم منو یاد حرفای استاد عباس منش مینداخت که تو یکی از گفتگو با دوستان که اسم یه پسری که آمریکا رفته بود آقای عرشیا بود که سه ماه درمورد عشقی که به کارش داشته اطلاعات جمع کرده و کلی از بقیه پیشرفت کرده و استاد میگفت اگر دو ماه یا کمی بیشتر زمان بذارین مطمئننا موفق تر میشین در کارتون و سریع پیشرفت میکنین و هرکجا که برین صد در صد مدارتون بالا و بالاتر میره

    و انگار با حرفای امروز استاد رنگ روغنم خدا داشت بهم میگفت که طیبه فقط نقاشی رو یاد نگیر ،هرچی درمورد نقاشی هست رو یاد بگیر و شروع کن

    بعد استادم کتاب رو داد دست بچه ها تا همه به نوبت یه صفحه بخونیم .وقتی رسید به دوتا از همکلاسیام گفتن ما نمیتونیم و استادم گفت خجالت نکشید نمیدونم به چه دلیل نخوندید ولی احتمال میدم که چون کلمات مبانی هنر یکم سخت هست تلفظش شما میترسید بد بخونید و بد بشه

    و گفت یادتون باشه هیچ وقت نترسید و ادامه بدید اولش شاید سخت باشه ولی صد در صد بعد روان تر میشه

    وقتی بچه ها داشتن میخوندن استاد یکی یکی میپرسید میگفت چی فهمیدی از این یه صفحه و تقریبا همه مون میگفتیم گوش ندادیم و متوجه نشدیم

    استادم گفت باید یاد بگیرید که هم زمان به دیدن و تمرکز بر روی نقاشی کشیدن من ،گوش بدین و درکتون بالا بره

    امروز کلاسمون پر از درس بود

    وقتی کلاس تموم شد استادم گفت خیلی تمیز کار کردی آفرین

    و تحسین میکرد

    و من به خودم یادآوری میکنم که کار من نبوده و خدا بوده که انجامش داده و به دستام قدرت بخشیده

    وقتی رفتم خونه خدا کل روز رو مراقب بوم نقاشیم بود و صحیح و سالم رسیدم خونه

    خدایا شکرت

    وقتی رسیدم

    داشتم فکر میکردم که چه فایلی رو گوش بدم

    و در نظرم بود فایل انرژی که خدا مینامیم رو گوش بدم

    گفتم نه تو بگو خدا ،تو بگی قشنگتره

    و رندم انتخاب رو گذاشتم به عهده خدا

    فایل مصاحبه با استاد قسمت 20 اومد

    وای خدای من ،یعنی آخرین مرحله از نشونه ها

    و حیرت زده شده بودم واقعا از این همه هماهنگی در چیدمان خدا که بهم میگفت چیکار کن تو این چند روز

    غلبه بر ترس

    ما در عین حال که میترسیم عمل میکنیم

    و داشت با صحبتای استاد بهم میگفت که

    طیبه میدونم که میترسی از اینکه دیگه گل سر نفروشی و پول زیادی که تو این یه ماه تو عمرت دیدی و 23 میلیون بود به حسابت نیاد و وقتی بهت گفتم دیگه گل سر نباید بفروشی و تا وقتی که مادرت از سفر برگرده میتونی گل سر بفروشی و بعدش باید از نقاشیات درآمد داشته باشی

    تو هنوز باوجود اینکه بهت درک هایی رو دادم تو این چند روزه ،ولی ترس داشتی

    این فایل رو به دقت گوش بده

    در حالی که میترسی توکل کن و حرکت کن من کمکت میکنم

    قشنگ گوش بده به فایل و درک هات رو بنویس

    و از استاد عباس منش یاد بگیر که بی کله رها کنی وقتی بهت گفتم دیگه نفروش ،دیگه نفروشی و بی کله رها کنی

    یاد بگیر من بهت کمک میکنم مثل همیشه

    تا الان خوب میش رفتی آفرین من در تو میبینم لیاقت بهتر از این رو پس عمل کن به گفته ام و با خیال راحت چشم بگو

    منم گفتم چشم خدا بهم نشونه ای بده درمورد نقاشی و شروع کارم برای نقاشی و سفارش گیری که آرومم کنی و ایمانم رو به باور اینکه از نقاشی میتونم پیشرفت کنم و ثروت و درآمد بی نهایت داشته باشم بهم عطا کنی

    و منتظر نشونه ات هستم

    و کل روز رو داشتم به فایل مصاحبه با استاد 20 رو گوش میدادم

    خدایا بی نهایت ازت سپاسگزاری میکنم به خاطر تک تک گنجینه های امروز که کلی درس بود برای من

    و برای تک تک شما دوستان و استاد عباس منش و مریم جان بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      نسرین سیفی گفته:
      مدت عضویت: 1048 روز

      سلام عزیزم خوبی

      طیبه جان من تقریبا کامنت‌هات رو دنبال میکنم

      و خیلی تحسینت میکنم برای کسب و کارت

      به تازگی قدم اول رو تموم کردم

      و چند باری که کامنت‌هات رو خوندم تو ذهنم اومده که طیبه هم اگه دوازده قدم رو شروع کنه خیلی خوبه

      چون استاد به یه نمایشگاه نقاشی میرن و صحبت ‌های خیلی قشنگ و پرمغز میکنن

      و سوای اینها من هر وقت کامنتت رو خوندم یه صدایی کاملا واضح بهم گفته به طیبه بگو دوازده قدم رو شروع کنه ولی بعد با خودم گفتم بابا تو که خودتم تازه شروع کردی و مقاومت کردم ولی امروز با خوندن این کامنتت مطمئن شدم که باید بهت بگم

      انشالا که به کارت بیاد عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 693 روز

        به نام ربّ

        سلام با بی نهایت عشق برای نسرین جان

        وای خدای من

        با خوندن کامنتت گریه کردم

        الان من چند دقیقه پیش اومدم تا رد پامو تو سایت بذارم که برای سه شنبه هفته پیش بود و انقدر این روزها اتفاق افتاد برام که فرصت نمیشد بیام تو سایت بنویسم

        و الان که اومدم دیدم یه دایره آبی افتاده بالای صفحه کنار اسمم که نشان از ارسال پاسخ دوستانه

        اومدم باز کردم دو تا پاسخ از زهرا مختاری عزیز برام اومده بود و جوابش رو نوشتم و تو یکی از صحبتاش برام نکشته بود که

        صحبتش با من این بود تو رد پای روز 22 مهر و فایل اجرای توکل در عمل که من نوشته بودم و پاسخ نوشت که :‌

        این جمله ای که از استاد فرشچیان نوشتی اصن روز منو ساخت،

        منم تو دلم همچین درخواستی هست،که دوستدارم فقط نقاشی بکشم..و می‌دونم که اگر می‌خوام عالی بشم باید عالی تمرین کنم…

        من در شبانه روز به خاطر بچه هام میانگین شش ساعت می‌خوابم و البته خیلی پر انرژی نیستم ،

        ولی می‌خوام باشم،

        غذامو کم کردم ،

        ولی می‌خوام که بهتر بشم…

        امیدوارم خداوند منو به جواب سوالاتم هدایت کنه.

        دوست خوبم در پناه هدایت خداوند باشی همیشه.️

        و من اینو براش نوشتم

        به نام ربّ

        سلام زهرا جان

        اتفاقا منم چند روزه میگم خدا منو هدایت کن به سمتی که تغذیه ام رو درست کنم تا انرژی بیشتر داشته باشم و از الانم هم فعال تر باشم

        و میپرسم که کی زمانش میشه من بتونم دوره قانون سلامتی رو بخرم

        به خدا گفتم خودش هدایتم کنه اولین دوره رو بخرم و دوست دارم دوره قانون سلامتی رو اول بخرم ،چون حس میکنم بدنم باید بیشتر پر انرژی تر و سالم تر بشه تا بتونم بیشتر سعی کنم تا با آرامش بیشتر کنترل کنم ورودی های ذهنم رو

        به خدا گفتم کاری کن من تا آبان ماه که استاد با قیمت قبل میفروشه دوره رو خرید کنم و پول تمام دوره رو خودم بدم

        البته که خدا میده من چیکاره ام این وسط

        به خدا گفتم کاری کن که تنهایی بخرم دیگه به مادرم نگم که شریکی بخریم و مادرمم دوست داره بخره

        و استاد میگفت اگر خانواده تون راضی باشن میتونین فایلارو در اختیارشون قرار بدین اما اگر در مدار ددیافتش نباین نباید به زور بهشون بگین

        و من میخوام خدا خودش کاری کنه که من به خووسته ام برسم

        البته باز هرچی که خودش صلاح بدونه من دوست دارم اول دوره قانون سلامتی رو بخرم ولی اگر شد که خوشحال میشم ولی اگرم گفت یه دوره دیگه بخر چشم میگم

        وای الان یه لحظه متوجه شدم ،جوری دارم حرف میزنم انگار 10 میلیون پول دوره تو حسابمه و دارم الان خریدش میکنم

        وای چقدر لذت بخشه

        جدیدا وقتی چیزی رو میخوام جوری میشه رفتارم که دارمش و لذت میبرم

        خدایا شکرت

        ممنونم که همه دوره های استاد رو بهم عطا میکنی

        سپاسگزارم

        یاد حرف همکلاسیم افتادم این هفته شنبه تو کلاس گفت

        طیبه تو چجوری به همه این کارا میرسی و نقاشیات از ما تمیز تر در اومده

        خندیدم و جواب خدا بود تو دلم گفتم خدا تو بودیا همه کارا رو برام انجام دادی

        خدا که بهم گفته دیگه گل سر قلاب بافی نفروش و بچسب به نقاشی و بهم زمان داده که تا اواسط آبان میتونم بفروشم و بعدش دیگه باید اصل خارپشتی رو برم و عمل کنم و اونموقع هست که بهم اجازه رفتن به گام سوم خانه تکانی ذهن داده میشه

        منم خیلی دوست دارم تمرکزمو فقط و فقط به نقاشی بدم

        برای زهراجان بی نهایت زیبایی و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

        و الان که به پیام شما اومدم گریه کردم چشمام انقدر باز شد که داشتم از حیرت واقعا حیرت زده بی نهایت میشدم

        آخه من نوشتم دلم میخواد اولین دوره ای که با درآمدم میخوام بخرم دوره قانون سلامتی باشه ولی خدا هرچی بگه میگم چشم و اگر درآمدم به جایی برسا که استاد گفته درآمدتون بیشتر شد که تونستین در کنار کارای دیگه تون برای دوره هزینه کنید اونموقع بخرید

        چون من الان تازه یک ماهه که 23 میلیون دیدم

        و سه هفته شد 19 میلیون

        و همه رو دادم رنگ روغن و وسایل نقاشی و شهریه کلاسم

        ولی از خدا درخواستمو کردم

        و نذاشت چند ثانیه بشه که بعد گذاشتن رد پام اومدم به پاسخ شما دیدم نوشتیم 12 قدم رو بخر

        و انگار خدا گفت قانون سلامتی نه

        اول باید 12 قدم رو بخری

        و میدونم که پولشو بهم میفرسته مثل همیشه که فراوان بهم عطا کرده و خدا بی نهایت بهم عطا میکنه

        وای زهرا جان مختاری میگفت که خدا به همه چی تسلط داره ،خدا چقدر قشنگ این گفته زهرا خانم رو همین الان به من نشون داد

        جوری که میدونست قراره من درجواب زهرا جان این حرفو بنویسم و بعد به شما گفته شده بهم بگین 12 قدم رو بخر که در جواب سوال من باشه

        وای خدای من دارم از حیرت زدگی زیاد متحیر میشم

        چقدر این چیدمان خدا به جا و دقیقه

        حتی قبل اینکه من سوالمو بپرسم ،خدا از قبل جوابش رو در پاسخ شما دوستان نوشته بود تا وقتی من سوال کردم بهم جواب بده

        وای

        وای خدای من تو چقدر عظیمی

        خدایا بی نهایت سپاسگزارم

        امیدوارم که با قدم هایی که برمیدارم در مدار ددیافت دوره 12 قدم قرار بگیرم

        آمین

        هرچی بیشتر سعی میکنم عمل کنم به آموخته هام بیشتر خدا حیرت زده ام میکنه

        برای شما بهترین ها و بی نهایت شادی و سلامتی و زیبایی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          نسرین سیفی گفته:
          مدت عضویت: 1048 روز

          سلام عزیزدلم

          طیبه جان چقدر خوشحال شدم که قدم اول رو خریدی

          قطعا هیچ چیز بی حکمت نیست و خدا نشونه‌هاش و دقیق واسه آدم می‌فرسته

          من هم دوست داشتم اولین دوره‌ای که میخرم قانون سلامتی باشه ولی تو دوران شیردهی هستم و خرداد ماه دخترم دو ساله میشه گاهی وسوسه میشدم‌ که تو اولین فرصتی‌ که مهیا شد از شیر بگیرمش و دوره رو تهیه کنم ولی دیدم دلم نمیاد

          الان میفهمم اون افکارم از عجله نشات‌ می‌گرفته

          و من خیلی نیاز به تکامل دارم و دوازده قدم این کارو انجام میده

          من کامنتات‌ رو که میخوندم‌ فهمیدم تو خیلی اهل عملی و قدم اول رو که خریدم تو مدام تو ذهنم میومدی که اگه طیبه این قدم و بخره چقدر موفقتر میشه

          چون استاد اصولی توضیح میده

          خیلی با جزئیات و به ترتیب

          قشنگ آدم خودشو کنکاش‌ میکنه

          و راه برات باز میشه

          چیزی که من فهمیدم فقط باید عجله نکرد و دست از کمالگرایی برداشت

          منتظر کامنتای قشنگتو نتایجت تو دوره هستم

          موفق باشی دختر با اراده و عملگرا

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 693 روز

        به نام ربّ

        سلام نسرین جان

        من بعد دیدن پیام شما و پیام دوست دیگه که براتون نوشتم

        امروز هدایت شدم به فایل جدید که استاد گذاشتن

        و خدا شگفتانه بهم نشونه داد

        و دقیق نشونه داد که میتونم امروز قدم اول رو بخرم

        و من فصل اول دوره 12 قدم رو امروز بعد اذان مغرب خریدم

        چقدر خدا دقیقه که داره از پاسخ های دوستان انقدر دقیق چیدمان رو میچینه و هدایت میکنه

        abasmanesh.com

        لینکشو برات میذارم دوست داشتین بخونین چی شد خریدم دوره رو

        درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 1 – صفحه 8

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    سارا سهیلی گفته:
    مدت عضویت: 1759 روز

    1) با توجه به درکی که از “شناخت صحیح خداوند و اجرای توحید در عمل” از آگاهی های این فایل داشتید و “الگوهای رفتاری” که در خود یافتید، فکر می کنید دلیل یک سری موفقیت های شما چه بوده و دلیل یک سری تقلاها اما به نتیجه نرسیدن ها، چه بوده است؟

    سلام به استاد عزیزم ، واقعیتو بگم من دو سال تمام تقلا کردم که از کار مورد علاقم پول بسازم و اگر اشتباه نکنم به اندازه 200 هزار تومان پول ساختم تازه تو مدت زمان دوسال

    دلیل اون تقلاها فقط این بود که من بر طبق قانون عمل نمیکردم

    مثلن یه سری ایده ها بهم گفته میشد اجرا میکردم بعد از اجرای ده تا ایده یهو متوقف میشدم میگفتم خب بزار نتایج قدم های قبلیم بیاد بعد من ادامه میدم

    این مدلی بودن رو من دو سال انجام دادم ، و بله خیلی چک و لگد خوردم تا بعد از دو سال من فهمیدم آقا جان قانون اینطوری نیست تو باید مستمر به ایده هات عمل کنی یهو متوقف نشی

    یا یه تمرینی که میدونستم باید بکنم و نمیکردم دنبال الگو گشتن مخصوصا توی کارم بود که من این کارو نمیکردم به خاطر تنبلی

    البته سعی میکردم حسمو خوب نگه دارما ، سعی میکردم در عمل هم به قانون عمل کنم ولی منتظر همون یه کیسه پوله بودم

    خیلی قدم های اهسته و کندی رو میداشتم در صورتی که میتونست سرعتم بیشتر باشه بر اساس تکامل

    کارای عیر عادی خداروشکر زیاد نمیکردم ولی کند انجام میدادم

    یه موضوع دیگم بود خیلی به اصل کمال گرایی توی اون دوسال اول بیزینسم من متعهد بودم

    میخواستم محصولات خفن با کیفیت های خیلی خیلی خفن که لولش از من بالتر بود تولید کنم

    اینقدر خفن که کل یکسال من مشغول انجام یک ایده بودم فقط

    ایده های ساده تر و لذت بخش تر رو ادم حساب نمیکردم میگفتم اینا به درد نمیخوره یا حرفه ای نیستاون زمان خیلی تمرکزم رو امار اینستام بود فکر میکردم آمار بهتر درآمد بالاتر و هر جور تقلایی که فکر کنین میکردم که محتوای سرگرم کننده تر درست کنم تا افراد بهتری بیان سراغم ، کلی تایم میزاشتم کلیپ درست میکردم

    یادم نمیره چه قدر فیلم میگرفتم از کارم به خاطر اینکه یه کوچولو ویدیهای قبلیم لرزش دست داشتم

    موضوع دیگه ای که بود من هیچ وقت تو زندگیم به جز پول توجیبیم از توانایی هام پول نساخته بودم و اون پول نساختن تو اون دوسال به این باور من رو رسوند که بابا من اصلا بلد نیستم پول بسازم

    درصورتی که الان بعد از گزشت 4 سال ، سارای الان به اون سارای قبلی میگه

    چرا سارا میتونی

    پول ساختن راحتتر از این حرفاست

    اگر که تو از سر راه خدا بری کنار و بزاری ایده بیاد و روزانه تو ایده هاتو انجام بدی

    و متوقف نشی بگی کو نتایج ایده های قبلی

    و سعی کنی هر روز لذت ببری

    هی نگی کو پول کوپول

    از همون پول تو حسابت لذت ببری

    نتایجت رو ببینی(تو اون دوسال پول تو جیبی من افزایش پیدا کرد ولی اصلا نتیجه حسابش نمیکردم)

    از همون شهری که هستی رایگان لذت ببری

    خودت رو مقایسه نکنی(از دست این مقایسه که چه قدر من تو اون دوسال ازش ضربه خوردم هی میرفتم میدیدم پیجای بقیه رو میگفتم خدایا من مهارتم صدها پله از این بهتره چرا تو برام مشتری نمیفرستی اخه)

    رو خودت و شخصیتت جوری کار کنی که قدم عملی برداری اون موقع خدا مشتری برات میفرسته

    اون دو سال من به شدت تقلا کردم و میشد گفت از توانایی هام صفر تومن پول ساختم

    سال بعدش دیگه منم عاصی شده بودم

    گفتم تسلیمم ، ایده اومد برم یه سری جاها سرکار ، سه تا شغل متفاوت رو تجربه کردم ، با اینکه کارمند بودم از 500 هزار تومن شروع شد تا ماه آخر که رسید به 13 ملیون تومن نقد

    بعد این بین همش داشتم رو علاقمم کار میکردم ، نتایج کوچولو اومد توی 3 ماه آخر کارمندیم ، خیلی کم بود ولی مستمر بود و هی داشت یه ذره یه ذره بیشتر میشد از همون کاری که من دو سال توش کار کرده بودم و ذره ای پول نساخته بودم

    تا اینکه اسفند ماه نشونه ها اومد که دیگه بسه و برو سراغ کار خودت

    و ماشالله اینقدر اهرمهای قوی ای تو دهن من شکل گرفت اون زمان کارمندی که گفتم من سرم بره دیگه نمیرم جاهایی کار کنم که دوست ندارم

    چون پر بود از روزمرگی

    درصورتی که روح من با خلاقیت به وجد میاد نه یک کار روتین

    خلاصه سال بعد از کارمندی من اینقدر سفارش گرفتم که تا دو سه ماه ایندم رزرو بود از همون کاری که دوسال نتونسته بودم یک ریال پول بسازم

    دلیلش چی بود؟

    من بدون چون و چرا عمل میکردم به هدایت ها

    و اصلا نفهمیدم که چیشد که دقیقا همون سبکی سفارش میگرفتم که ارزوی محال دوسال قبلم بود

    مشتریهام به خاطر اون سبک کار سراغ من میومدن اصلا

    تنها کاری که میکردم عمل به ایده ها و کار کردن رو باورام و برداشتن ترمز هام بود

    سال قبلشم که کار مند بودم همینکارا رو میکردم

    عمل به ایده ها ، قدمهای عملی برداشتن برای بهبود شخصیتم و کار کردن رو دوره ها و فایل های این سایت رو داشتم انجام میدادم

    خب من یه مدتی اونحجم از سفارش رو انجام دادم دیدم که خب این مدل سفارش ها دیگه به من حال نمیده

    اون خلاقیتی که من میخوام رو اینجا نمیتونم پیدا کنم

    1 درصد از مشتری هام ایرادات الکی میگیرن

    اصلا چرا کسی باید به خودش جرات بده کاری که من اینهمه وقت گزاشتم و سعی کردم بر طبق اصول باشه اینقدر ارادات الکی بگیره!

    (سعی میکنم انتقاد پذیر باشم ولی این ایرادات خیلی الکی بودن و سه بار از بین 50 نفر برام پیش اومدن)

    گفتم میخوام اصلا کار بفروشم ، یه مدت دیگه سفارشی نگرفتم

    من خداروشکر پدر حمایت گر خوبی دارم ، بدون اینکه بخوام یه مبلغ مختصری همیشه واریز میکنه ، مدت ها طول کشید که به خودم به قبولونم تو بخور بخواب نیستی که ، داری حرکت میکنی پدرتم دست خداست داره کمکت میکنه چرا تو میخوای برای خودت اوصاع رو سختتر کنی یکم نعمتها رو از راه اسون دریافت کن تو روخدا

    خلاصه سرتونو درد نیارم من با همون شیوه ی کار کردن رو باورا ، در عمل و عمل به ایده ها در عمل گفتم میخوام کار بفروشم

    الان باز توی 7 ماه گزشته 10 اثر رو فروختم امروزم نشونه 11 همین اثرم اومد

    حالا تو اون دوسال معروف چنتا کار فروختم؟ هیچی

    همش داشتم سعی میکردم خودم راه تعیین کنم آخه

    2) جزئیات تجربیاتی را بنویسید که: به جای بهبود دادن ضعف های ایمانی و شخصیتی خود، سپس هدایت خواستن از خداوند و حرکت کردن، خداوند را مثل مادر مهربانی تصور کردید که هوای فرزند ضعیف تر را بیشتر دارد و با این توهم که خداوند مثل مادر مهربان، بی ایمانی، ضعیفی و شرک شما را با مهربانی اش جبران می کند، زحمت ایجاد هیچ بهبودی را در باورها و عملکرد خود ندادید. سپس این نگرش شرک آلود چه عواقبی برای شما داشت و این شناخت نادرست از خداوند، چه بلایی به سرتان آورد؟

    توی اون دوسال معروف که میگم من خیلی این جگله رو به کار بردم که خدا به من رزق میده ولی عمل نمیکردم به ایده های راحتتر خدا

    ایده های کمال گرایانه ی وحشتناک رو بهشون عمل میکردم

    یه جاهایی من کلی گریه و زاری میکردم تو اون دوسال که خدایا چرا فروش ندارم چرا درآمد ندارم

    درصورتی که الان که فکر میکنم

    میگم به خودم سارا ببین درسته الان یک نقاشی داری که داری میکشیش ولی تو رو خدا اینو زودتر تموم کن

    این ایده رو اینقدر لفتش نده که انجام بدی

    اینقدر دنبال این نباش که متریال گرون قیمت بخری

    به خدا این 10 تا اثری که فروختم تو این 6 ماه همشون متریال های ارزون قیمت بودن

    یه سریا بازیافتی بودن

    متریالی من استفاده میکنم که موقع خریدنش بهم فشار نمیاد ، ذهنم ازاده ، راحت میتونم استفاده کنم

    تو اون دوسال من اینقدر متریالم گرون بود که میگفتم آقا این قلموهه اگه خراب شه من از کجا پول بیارم دوباره بخرمشون؟

    یا این رنگه اگه الان تموم بشه من چه طوری جایگزینش کنم؟

    این الان قیمتش چند برابر اون موقعی شده که خریده بودم

    این کمال گرایی ها همشون باعث میشد تو اون دوسال من همون کاری که عاشقش بودم رو با یک زجر مخفی انجام بدم که اگه تموم بشه وسایل کارم چیکار کنم؟

    نمیگم الان نیست ، الانم هست ، ولی خیلی راحتتر من از متریالم استفاده میکنم چون کمال گرایی رو یکم گزاشتم کنار

    گفتم الان تو در این حد در توانته که انجام بدی در اینده که بیشتر پول ساختی و برات راحتتره متریال های بهترم میخری

    چون من یه چیزی رو از اون دو سال و از این دو سال اخیرم خوب یاد گرفتم

    اینکه ذهن هنرمند باید آزاد باشه مخصوصا از لحاظ مالی که بتونه ایده ها رو بشنوه

    من یاد گرفتم که متریالهایی رو خرید کنم که اگر تموم شد میتونم همون رو به راحتی جبران کنم و دوباره بخرم

    فشار رو من نمیزاره پول خریدشون

    بعد از اون یاد گرفتم همیشه مقداری پول تو حسابم بمونه که بتونم مثلن حداقل 5 تا متریال جدید نسبتا خوب رو بخرم و باز پول تو حسابم باشه یه مقداری

    اون دو سال پر از تقلا من اصلا اینطوری نبودم

    اول از اونکه چه قدر از خرج کردن میترسیدم

    جالبه بیشتر از هر زمان دیگه ایم پول کم میاوردم

    و چه قدرم میخواستم متریال خفن داشته باشم

    بعد اون متریال خفن برای شروع کار قیمت سفارشهام رو الکی بالامیبرد مثلن میبرد رو یک ملیون در صورتی که من قبلش 500 هزار تومنم نساخته بودم.و خب طبق تکامل نگیشد وقتی من 500 تومنم نساختم برسم یهو به یک ملیون

    من به خودم زحمت ندادم کمال گرایی هام رو بزارم کنار

    به ایده های بهبود گرایی عمل کنم

    متریال ارزون قینت تر بخرم

    بیشتر تمرین کنم.و نتیجشم این بود فروشی نداشتم مجبور شدم یکسال برم یه سری جاها کارمند باشم در کنار علاقم تا بتونم پول بسازم

    مواردی را ذکر کنید که در مواجه با تضاد، پیام خداوند را نفهمیدید و همان روند محدود کننده قبلی را ادامه دادید تا جاییکه که آنقدر بلا سرتان آمد که مجبور به تغییر شدید چون راه دیگری نداشتید؟مواردی را ذکر کنید که: با وجود نشانه های بسیار خداوند برای تغییر و بهبود ضعف های شخصیتی، همچنان به همان شیوه قبلی ادامه می دادید و منتظر نتایج متفاوت از قبل هم بودید؟! حتی در آخر هم چون تغییری در اوضاع ایجاد نشد، به این نتیجه رسیدید که:خدا ظالم است و صدای شما را نمی شنود؛یا درست است در این جهان شرایط سختی دارم اما خداوند پاداش مرا در آن دنیا خواهد داد؛

    خب همون دو سال کذایی که هی روند یکسانی رو داشتم باعث شد واقعا باور کنم خدا منو نمیبینه کلن.که بخواد برام مشتری هم بیاره

    واقعا من تو اون دو سال توی شخصیتم و عزت نفسم کدر میکردما ولی توی بیزینس اصلا کار نمیکردم

    همش خرج نمیکردم ، همش سعی میکردم یه محتوای خفن درست کنم که بیشتر دیده بشم و فالوور داشته باشم (که آخرش اتفاق نیافتاد دو سال من 200 نفر فالور داشتم)

    ، همش چسبیده بودم به یک نقاشی و زودتر تمومش نمیکردم درصورتی که نیشد زودتر تموم بشه

    ، همش چسبیده بودم به یک تابلوی عظیم و بزرگ و اونو هی انجام میدادم

    حتی نیومدم سایز کوچیکتر کار کنم ، برای اینکه چشم خیلیا رو کور کنم :))))

    3) درباره تجربیاتی بنویسید که برعکس، سعی کردید به جای نگاه احساسی به خداوند، قوانین این نیرو را درک کنید، روی بهبود شخصیت خود کار کنید، ایمان و توکل خود را تقویت کنید، هدایت بخواهید و با توکل حرکت کنید. بنویسید به خاطر استمرار در این مسیر تفکری، چه پاداش هایی دریافت کردید؟

    خب تو اون دوسال بعدی که من کلی سفارش داشتم و الان اروم اروم فروش دارم

    پاداش کار من اینه

    روحم با خلاقیت بیشتر داره ارضا میشه

    کلی تجربه ی رفتن به مکان های جدید و دیدین اونها رو دارم

    کلی هنرمندهای مختلف با سبکهای متفاوت شناختم

    کلی پول ساختم از همون کاری که همه میگن نمیشه پول ساخت ازش

    کلی متریال خریدم ، بله درست شنیدین روز به روز تنوع متریال کار من داره بالاتر میره

    قبلن بر فرص مثال اگر من برای دو تا تکنیک متفاوت فقط متریال داشتم الان برای 12 تا تکنیک متفاوت متریال دارم

    حتی بیشتر از اون متریال های قبلیم

    یکی از پاداش هاش این بود که من کلی دوره هایی که میخواستم رو خریدم ، مخصوصا ثروت یک و کلی دوره ی دیگه که در لحظه احتیاج شدید داشتم و اجابت میشد

    مواردی را ذکر کنید که: در مواجهه با تضاد، پیغام خداوند را فهمیدید، تغییرات و بهبودهای لازم را ایجاد کردید، هر بار سریعتر از قبل نشانه ها را تشخیص دادید، هر بار شرک ها را بیشتر تشخیص دادید و به اجرای توحید در عمل نزدیک تر شدید، به صورت مستمر  باورها و عملکرد خود را بهبود بخشیدید و به همان نسبت، هم هدایت ها شفاف تر شد، راهکارها سریعتر آمد، تضادها به نفع شما تمام شد و حل آن مسائل، شما را در تمام ابعاد رشد داد.

    واقعیتشو بگم اصلا تو این موصوع خوب نیستم کتک خوردم تا حدی ملسه

    ولی یادمه توی کار دوم کارمندیم بدون اینکه بهم بگن من رو اخراج کردن و جوابمو نمیدادن ، من یکی دوساعت بعدش تونستم ذهنمو کنترل کنم و بگم سارا تو مگه نمیخواستی محل کارت بهتر و مثبت تر باشه و کار کمتر و پشت میز نه اینهمه کار فیزیکی

    خودت با پا خودت نگفتی نمیان جهان کمکت کرد

    تقریبا یک ماه بعدش کار با ویژگی هایی که میخواستم به سمتم اومد

    ولی توی اون کار سوم من بهتر حس کردم کتک هارو

    چون کار سومم حقوقا رو خیلی دیر میدادن

    و من هی میگفتم سارا قراردادت تموم شد میری ، همینم شد کلی نشونه اومد که نرم و قراردادم که تموم شد دیکه جایی نرفتم سرکار

    باز یه جای دیگه کتک میخوردم ولی نمیفهمیدم که باید خودمو بهتر بکنم

    اونم همین امسال بود

    اوایل امسال

    خیلی حسم بد بود ، فروش نداشتم

    پول نمیساختم

    یا اگه میساختم اینطوری بود که یک ماه بود و دوماه بعدی هیچ فروشی نداشتم

    همینطور فالوورهام ریزش داشت

    دیگه هیچی خودمو جمع و جور کردم گفتم سارا باید پاشی درست کنی خودتو

    اولین چیزی که درست شده از اون سه ماه اول امسال اینه که من مرداد شهریور و مهر با تغییر شخصیتم

    با زانوی غم بغل نکردن

    با حرکت کردن

    هر سه ماه فروش داشتم

    مبالغش اصلا مهم نیست فعلن برام ، من فعلن برام مهمه که مستمر باشه ، هر ماه باشه

    البته یکم خودمو تشویق کنم که حداقل امسال من زودتر فهمیدم که باید خودمو جمع و جور کنم و پاشم

    قبلن دو سال برام طول کشید

    این بار 3 ماه

    باز خودش این پیشرفته که زودتر فهمیدم که من باید ایده هام رو عمل کنم بهشون نه اینکه نگاشون کنم

    باید بهبود گرا باشم

    نه اینکه با کمال گرایی پدر خودمو در بیارم بعد تازه هیچ نتیجه ای هم نگیرم

    4) اکنون که قوانین خداوند را فهمیدید – این مقدار از درک اجرای توحید در عمل – شما را به چه نتیجه ای رسانده و چه تصمیمی گرفته اید؟

    تصمیمی که گرفتم اینه که من این مسیری که باعث شده هر سه ماه از کار مورد علاقم پول بسازم رو ادامه بدم و حتی میتونم قویترش هم بکنم

    چه طوری

    سپاس گزاری بیشتر و مقایسه کمتر

    تو این موارد خیلی ایراد دارم

    برنامه شما برای هماهنگ شدن با قوانین بدون تغییر خداوند و ایجاد عملکرد توحیدی چیست؟

    عملکرد توحیدی اینه که بر طبق گفته هاتون توی روانشناسی ثروت 1 همچنان عمل کنم و ادامه بدم

    نترسم از پول خرج کردن

    ایده ها رو مستمر ادامه بدم

    بر طبق برنامه ی روزانم عمل کنم نگم اینا چه فایده ای دارن قدم های خفن تر و دهن پر کن تر میخوام

    باید اهرم جدید بنویسم.به این خلاصه هایی که مینویسم و کامنت ها عمل کنم و تمریناتم رو انجام بدم مخصوصا شکر گزاری اهمیت ندادن به نظر مردم و مقایسه نکردن خودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      سحر براتی گفته:
      مدت عضویت: 1364 روز

      سلام سارای عزیز و دوست داشتنی

      خیلی خیلی بابت تعهد و استمرارت در مسیر و در نهایت عملگرایی تبریک میگم و آرزوی موفقیت های روز افزون برات دارم.

      چقدر وقتی کامنت رو خوندم یاد خودم افتادم که به ایده هام فقط فکر میکنم و کمالکرایی باعث شده بهشون عمل نکنم و درجا بزنم و به قول خودت یک ماه پول بسازم و دوماه هیچی و باعث شدی که برم و یک بازنگری اساسی در کارم و عملکردم بکنم و خودم رو بهبود بدم و شیرینی نتایجی هم مثل اهرم لذت حالم رو عالی کرد و مشتاقترم کرد به عملگرایی بیشتر ،

      بازم ممنون که این قدر زیبا و عالی نوشتی و باعث شدی یک تلنگری برام بشه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    سید عبداله حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1962 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان.

    سلام به استاد بزرگوار و توحیدی

    استاد جان شما واقعا بی نظیر وفوق العاده هستید

    من هر چی میام جلوتر و کارکرد جهان هستی را مورد بررسی قرار می‌دهم می‌بینیم شما خیلی خوب تونستید قوانین را در عمل نشون بدید خیلی خوب

    ورودی های ذهنتون را بهتر از هرکس کنترل می‌کنید و به همین خاطر زندگی متفاوتی دارید و

    این خودش قابل تحسین و ستایش هستش.

    دیدگاه من از خداوند زمین تا آسمان تغییر کرده، جوری که وقتی به خداوند فکر می‌کنم به سیستمی بودن خداوند فکر میکنم که اگر من از زندگی لذت ببرم اتفاقات خوب برام می‌افته فارغ از این که گذشته من چی بوده و این را بهش میگن عدالت واقعی تو قوانینش دلسوزی ای وجود ندارد که ظاهر داستان خیلی بی رحمانه به نظر می‌رسد که من هنوز با این جور تفکر مشکل دارم که البته می‌تونم بگم خیلی، خیلی بهتر شدم و باز هم باید کار کنم‌ چون من برا خونواده ام خیلی آدم دلسوزی

    هستم‌ جایی همه زندگی ام برا راضی نگه داشتن اونا بوده.

    مطلب بعدی در مورد سیل و طوفان باوری که در وجودم نهادینه کردم‌ و مشکلی هم باهاش ندارم اینه که خداوند داره طبق قوانین کار خودش را انجام میده یعنی در حال تغییر وتحول و گسترش

    هستش و کاری هم به آدم ها نداره که ما اسمش را گذاشتیم بلایای طبیعی، برامون کلی پیامد های خوبی دارند که استاد تو این فایل، تو صحبت های

    دوستش خیلی عالی پیامد های طوفان را گفتند.

    خدا یا شکرت به خاطر قوانین بدون تغییری که وضع کردی که تمام قدرت و نعمت ها از آن تو می‌دانم،

    جز تو کسی را ستایش نمی‌کنم و جز تو از کسی یاری نمی‌خواهم.

    سپاسگذارم استاد عزیزم به خاطر قوی بودن و دیدگاه‌های

    توحیدی ات خیلی عاشقتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: