«چند باور قدرتمندکننده» برای رفع احساس گناه - صفحه 309

سلام این اولین کامنتی هست که میخوام بزارم

اونم بخاطر تعهدی که به خودم و خدا دادم با دیدن سفرنامه (روز شمار تحول زندگی من

اول از همه از استاد عزیرم و مریم شایسته عزیزم تشکر میکنم بخاطر این همه مهربونی و خوبی و این فایل سفرنامه که برامون اماده کردن😍😘🤗

من تصمیم گرفتم خودم رو تغییر بدم واسه ساختن عزت نفس و اعتماد به نفسی که میتونه من رو به همه خواسته هام برسونه

با انجام این کارها: من هروقت مرتکب کار اشتباهی میشدم تا چندمدت خودم رو سرزنش میکردم و گاهی انقدر خودم رو بد و نالایق میدونستم که ناامید میشدم و سراغ گناه بیشتری میرفتم ،،و طبق گفته های استاد موندن تو احساسات منفی ،اتفاقات بد و منفی بیشتری رو وارد زندگیمون میکنه

ولی الان مدتی هست که وقتی اشتباه میکنم اول از همه میپذیرم و بعد به این باور رسیدم که خدا بی نهایت مهربونه 🤗و میبخشه و من هم با امیدواری و بهترین احساس سعی در جبران اون اشتباه برمیام ( اینطوری هم گناهام کمتر کمتر میشه تا اینکه به جایی میرسم که دیگه کمتر پیش میاد مرتکب خطایی بشم و همین اینکه با احساس خوب اتفاقات عالی رو واسه خودم رقم میزنم🥰)

دوم اینکه : من شخصی بودم و تقریبا الان هم هستم که خیلی حرف مردم براش مهمه ،،تو این مدت عضویتم تو سایت و گوش دادن فایل ها تونستم خیلی پیشرفت کنم و تقریبا الان کارهایی رو انجام میدم که دوست دارم و سعی میکنم با خنده از حرف مردم بگذرم و اون رو تو ذهنم مرور نکنم تا باعث حال بدم بشه، تا جایی پیشرفت کردم که چند روز پیش وقتی واسه کار عملی ازمایشگاه مجبور شدیم با دوستانمون بریم دانشگاه ،،هیچکس روپوشش رو در نیاورد بپوشه با اینکه همه ام روپوش با خودشون اورده بودن ،ولی من دلم میخواست روپوش بپوشم و توجهی به هم کلاسی هام نکردم و پوشیدم یکی از دوستانمم من بهش گفتم بپوشی راحتتری و اون هم پوشید ،،،چند دقیقه بعد اکثر بچه ها میگفتن ای بابا چرا روپوش تنتون کردید چرا شما دوتا پوشیدید من هم میخندیدم میگفتم چون روپوش سفیدمو و دوست دارم ..تا اینکه استاد اومد و گفت چرا فقط دونفر پوشیدید بقیه هم میپوشیدید دلتون میخواد منفی بگیرید

و خلاصه که تا ساعت اخر تقریبا بچه ها میگفتن ولی اصلا من فراموش کردم و فقط با بچه ها خندیدم و سعی میکردیم ازمایش هارو انجام بدیم ولی یک دفعه دیدم دوستم ناراحته و گفت فرشته خوش به حالت اصلا احساس بدی نداری و حرف بچه ها برات مهم نیست گفتم چطور ؟ گفت اخه از ساعت اول که بچه ها گفتن چرا روپوش پوشیدی احساس بدی دارم و همش میگم کاش نمیپوشیدم😳گفتم وای ول کن تازه ما درست ترین کارو انجام دادیم بعدشم بچه ها انقدر این حرفشون مهمتر از خودت نیست که کلی این ساعت ناراحتی کشیدی

در صورتی کع من حتی قبلا بدتر از این دوستم بودم( ولی الان خداروشکر خیلی بهتر شدم و بهتر هم میشم🥰

سوم اینکه : احساس لیاقت، تو این مورد هنوز ضعف دارم ،،و باید به قوت تبدیلش کنم ،،ولی جدیدا از صبح تا شب به هرکاری که انجام میدم خودم رو تحسین میکنم یجورایی عادتم شده هی دستامو و بوس میکنم میگم افرین برتو که این غذای خوشمزه رو درست کردی🥰

افرین برتو بخاطر تموم کردن این کار( حالا هر چیزی که شروع میکنم و به پایان می رسونم 😍)

تونستم حتی این مدت یه اخلاق خوب در خودم ایجاد کنم 😊مثل این: قبلا اگه صورتم جوش میزد انقدر ناراحت میشدم و ترس داشتم از اینکه کسی ببینه همش سرمو و مینداختم پایین تا کسی نبینه ،، ولی الان با شجاعت سرمو و میگیرم بالا و خودم رو با هر چیزی که تو ظاهرم هست دوست دارم و اصلا هم دیگه کسی نمیگه ،،😳قبلا اگه جوش میزدم همه میگفتن ای وای صورتت چرا انقدر جوش میزنه

ولی الان هیچ کس هم نمیگه تازه میگن چه قدر تو چهره ناز و دلنشینی داری و تعجب میکنم از اینکه دیگه جوش هام به چشم‌نمیاد😁( البته که قانون همینه احساس خوب = اتفاقات خوب)

دیگه خودمو و کمتر سرزنش میکنم و بیشتر تحسین میکنم😊

قبلا خیلی تلاش میکردم یه کسایی رو متقاعد کنم ولی الان نه ،،اصلا نه خودم رو ثابت میکنم نه بحث میکنم ،الان فقط سکوت میکنم و لبخند میزنم و جز موارد ضروری صحبت نمیکنم و عجیبه که خیلی ها به راحتی میگن با حرف تو موافقیم 😳😍 در صورتی که قبلا تلاش میکردم همه رو موافق با خودم کنم هیچکسم‌نمیشد😂هم حرص میخوردم هم کلی دهنم کف میکرد از حرف زدن ،،،الان فقط سکوت فقط لذت بردن از وجود ادما همون گونه که هستن 🥰😍دیگه هیچ کسی رو تغییر نمیدم ،،در تلاشم که فقط خودم تغییر کنم‌ تا دنیا جای بهتری واسه زندگی کردن بشه❤

من تو این مدت خیلی تغییر کردم البته که خیلی خیلی خیلی جا واسه تغییر دارم ولی خداروشکر میکنم که تونستم تا الان این مسیر رو متعهد انجام بدم و با توکل به خدا ادامه بدم 💪💪😍

من الان قبل نوشتن به خودم میگفتم چیکار کنم از کجا شروع کنم واسه نوشتن ؟ چی بگم؟ ولی به خودم گفتم طبق گفته استاد و همه دوستان هم فرکانسی از خدا هدایت میگیرم ،، و واقعا وقتی ما یه قدم شروع میکنیم خدا ده ها قدم مسیر رو برامون باز میکنه

و خیلی خوشحالم که به ترسم از نوشتن هم غلبه کردم

خدایاشکرت🥰