«چند باور قدرتمندکننده» برای رفع احساس گناه - صفحه 364

🌟به نام خداوند توبه پذیر و بخشنده 🌟

🌺استاد آسمانی من و خانواده آسمانی من سلام🌺

این فایل رو بارها و گوش کردم قبلاً هم گوش داده بودم ولی خدارو شاهد می گیرم که هر بار مطالب جدیدی را می شنیدم . چرا نگفتم آگاهی الان براتون تعریف می کنم

ایه های ۱۵۶ و ۱۵۷ سوره بقره که استاد به این زیبایی توضیح دادن درباره ش رو بارها برای خودم و دیگران گفته بودم و جالب ه که واقعا زندگی چند نفر رو با این آیه و توضیحات استاد نجات داده بودم.

حتی دیروز هم برای بار هزارم این فایل رو گوش دادم و کلی تعبیر و تفسیر این آیات رو نوشتم برای خودم.

دیروز عصر داشتم یکی از لایو های استاد رو می دیدم که یکی از دوستام به نام سارا بهم زنگ زد و گفت فلان کافه نشستن پاشو بیا

خیلی تمایلی نداشتم فکر کردم برم اون جا چیکار بگیم و بخندیم و هیچی ولی الان بشینم رو باورهای کار کنم بهتره

ولی یه حسی بهم گفت این مسیر رو باید بری تو مسیر احساس می کردم دارم به سمت یک آگاهی می رم ولی نمی دونستم چی

توی کافه اول صحبت های همیشگی شد ولی یهو دلم برای ماشینم تنگ شد . ماشین خیلی خوشگلی که با استفاده از دوره های استاد خریده بودم و بسیار دوسش داشتم ، داستان اینجوری بود که من با تصویر سازی و کار کردن روی باورهام دقیقا و به صورت اتفاقی همون ماشین با همون رنگ با همون حتی رنگ کمربند که تو تصویر دیده بودم در دنیای واقعی ساختم .

یک روز که داده بودم کارواش داشتم از پنجره اتاق کارم توی کارواش رو می دیدم به دوستم گفتم بیا بیا عروسک من و ببین شسته شده تمیز و واکس زده بود وقتی رفتم بگیرمش سوار شدم و گفتم من لیاقت داشتن این ماشین رو دارم .

فقط ۱۰ دقیقه بعد به صورت عجیبی یه ماشین از پشت زد به ماشینم و ماشینم تقریبا نابود شد .

خداروشکر خودم هیچیم نشد ولی مات و مبهوت بودم . اون ماشین رو همون جوری اوراق فروختم و تا الان هم که حدود دو ماه می گذاره ماشین نخریدم.

هر وقت ماشین ه بابام دستمه از خودم می پرسم چی شد؟ کجای باورهام غلط بود

دیشب تو کافه به سارا گفتم سارا من هنوز یه سوال تو ذهنمه که هزاران جواب بهش دادم ولی انگار هیچ کدوم جواب واقعی و اصلی نیست

جریان اون ماشین چی بود چرا اون جوری از دست داد

بعد بلند بلند فکر کردم :

👌همش می گم چه خوبه که می گم ماشینم حیف شد نمی گم دستم حیف شد، پام حیف شد ، بچه محیف شد 🤔 ولی نه این جوابش نیست

👌 همش می گم حتما خیری توش بوده قرار بوده یه اتفاق بد بیوفته با این ماشین برام 🤔 ولی نه این جوابش نیست

👌 همش می گم خدا همه چیز رو گرفت که بهترش و بده 🤔 ولی نه این جوابش نیست

👌 شاید باید باور فراوانی م رو تقویت کنم و بگم بازم به راحتی از همون جایی که قبلاً اومده میاد 🤔 ولی نه این جواب اصلی نیست

سارا بهم نگاه می کرد و من حرف می زدم یهو اون شروع کرد به حرف زدن اولش تراوشات ذهنش بود می گفت اون خدایی که من می شناسم خیلی چموشه ، انگولکت می کنه و دقیقا وقتی می خواد یه هدیه فوق العاده بهت بده یهو همه چی رو ازت می گیره . این قسمت حرفهاش به دلم ننشست چون با باور سیستمی بودن جهان تضاد داشت.

من گفتم سارا من دچار یک تضادم بین توحید و خود ارزشی ، ببین دقیقا زمانی اون وسیله از من گرفته شد که من تصمیم گرفتم خودم رو لایق داشتنش بدونم

ناگهان آگاهی ها از زبان سارا بیرون اومد

💢 مرز بین خودارزشی و توحید احساس تعلقه💢

💎تو احساس تعلق کردی و در اون لحظه اون رو از دست دادی

وای خدای من ، انالالله و انا علیه راجعون

بارها و بارها این درس رو خونده بودم ولی آگاهی ش رو الان در این لحظه از زبون سارا شنیدم .

تو ذهنم رژه می رفت : هر آنچه احساس تعلق کنی بهش تمومه، چیزی مال ه تو نیست ، همش ماله اونه ، اون مالک ه ، اون فرمانرواس ، میخ افسار خرت به دل بنده ژاله خانم ، میخ دوست داشتن کیارش پسرت به دل بنده ، پوزش و می دی همه جا می گی ماله کنه تربیت منه، پسر منه، وااااااای واااای واااااای

ژاله خدا باهات حرف زده ، جهان تلنگر بهت زده ، میخ دلت رو از کیارش بردار ، اون مال ه تو نیست ، مالک خداس چند صباحی قرص داده به تو که لذتش رو ببری

ماله اونه مال اونه مال اونه

ببخشید که طولانی شد ولی دوست دارم اگر خوندید حتما نظرتون رو برام بنویسید تا آگاهی کامل تضاد بین توحید و خود ارزشی بیشتر برام روشن بشه

❤️سلامتی ، شادی ، آرامش ، موفقیت و ثروت پایدار و فراوان براتون آرزو دارم ❤️