ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 110 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به همه دوستان
من احساس میکنم توی این زمینه خیلی فرکانسم ضعیفه. البته جدیدا سعی میکنم همیشه به موفقیت افراد جوری نگاه کنم تا بهم حس خوبی بده. ولی از وقتی یادم میاد هروقت میشنیدم کسی. نتیجه خوبی توی زمینهای گرفته خیلی حسادت میکردم و خودمو مقایسه میکردم و نتیجش این بود که احساسم منفی میشد.
امروزم اومدم تمرینو انجام دادم و سعی کردم جدا از تغییر زاویه دید، ببینم که توی ضمیرناخودآگاهم چه احساسی دارم نسبت به موفقیت دیگران.
البته یه نکته ای هست که باید متذکر بشم. اینکه خیلی وقتا اون دستآوردی از دیگران که ما بابتش احساسمون بد میشه لزوما یک دستاورد مثبت و موفقی نیست ولی از اونجایی که توی یه سری موضوعات ضعیف هستیم ، وقتی میبینیم فردی اون موضوعات براش راحته و چیزایی که ما میخواهیم رو داره(که البته نه به روش درست) بابتش حسادت میکنیم.
خب بریم سراغ تمرین.
اگه بخوام خلاصه بگم احساسی که از موفقیت دیگران دارم :
_احساس حسادت
_مقایسه کردن اون فرد با خودم و احساس بد نسبت به عملکرد خودم داشتن.
_ ربط دادن موضوعات به عوامل خارجی و شانس
_اینکه چرا من نمیتونم؟ چرا بعضیا راحت میتونن و من نه.
درس هایی که میتونم بگیرم با تغییر زاویه دیدم:
_من هم اگر روی کاری متمرکز بشم و استمرار داشته باشم به نتیجه میرسم.
_من هم میتونم به راحت ترین شکل نتیجه بگیرم و امکان پذیره که اتفاقات خوب برای من هم رخ بدهند.
_(من توی حوزه روابط، مخصوصا با جنس مخالف خیلی فرکانسم ضعیفه) ادمهای مناسب زیادی توی دنیا هستند. و من هم میتونم دوستای خوب زیادی داشته باشم.
_وقتی افرادی با شرایط حتی بدتر از من تونستن نتیجه بگیرن پس من هم میتونم
_موفقیت ربطی ب سن نداره . و در هر سنی اگر روی خودم کار کنمو فرکانسم خوب بشه اتفاقات خوب برام میوفتن.
_اگه فرکانسمو بالا نگه دارم، جدا از اینکه کجا هستم و با کیا اطرافم هستند و چه گذشته ای دارم، حتما موفق میشم.
خیلی فایل زیبایی بود استاد
واقعا بهش نیاز دارم.
لطفا این فایل ها رو ادامه بدید من خیییلی توش ضعف دارم.
شاد و ثروتمند باشید
سلام به استاد عزیزم وهمه ی همراهان عباسمنشی
ازاین سوال استاد رسیدم به مقایسه کردن ..شاید افراد دور رو خیلی راحت بتونم تحسین کنم و به خودم یاداور بشم که جهان سرشار از فرصت است برای ثروت مند شدن و خیلی هم به احساس بهتری برسم که میشود و من هم میخواهم و میتوانم ..اما در مورد افراد نزدیکم اول به این حس میرسم که خوش بحالش من دارم روی خودم کار میکنم هنوذ به این موفقیعتها نرسیدم و حس حسادت و اینکه دیگه تموم شد همرو بردن و من موندم بدون هیچی ….خب ولی از اون جایی که قوانین رو میدونم بعد از این گفتگوهای ذهنی میام جم جورش میکنم ذهنمو و میگم اروم باش خودتو مقایسه نکن و خودت رو با قبلت مقایسه کن و ببین چیزهایی که داری امروز در زندگیت خواستهای گذشته تو بوده و الان داری وسط رویاهای گذشتت زندگی میکنی و خوشحال باش که تونستی خلق کنی این زندگیتو و موفقیتهای خودم رو یاداور میشم و به خودم میگم اون هم خاسته ی سالهای قبلش بوده و الان هم داره لمسش میکنه و این یعنی قانون درست جواب میده هرکس هرچیزی بخواهد بهش داده میشود ..و اینجوری اروم میشم و تحسینش میکنم و حتی بهتر از چیزی که بهش رسیده رو براش ارزو میکنم..
و این قوانین رو باید همیشه کار کرد و باورهای مناسب رو تکرار کرد تا برسیم به اینکه دست از مقایسه کردن خودمون با دیگران برداریم اگاهانه روی خودمون کار کنیم و دستاوردهای خودمون رو ببینیم حتی کم و کوچک و بتونیم خودمون رو تحسین کنیم تا بتونیم دیگران رو تحسین کنیم ..
و باید بدونیم موفقعیت برای هرکسی متفاوته و این موضوع رو فقط خودمون میتونیم درکش کنیم و باید برای خودمون مشخص کنیم که موفقعیت برای ما چه معنایی داره ..
استاد سپاسگزارم برای این همه محتوای عالی و فوق العاده همیشه شاد وپرفکت باشین
سلام و به امید خدا و هدایتش مینویسم مثل 890 نفر قبلی. منم شروع جدی دارم برای انجام تمریناتی که هنوز شروع نکرده نشانه و هدایتهاش برام قابل لمسه.
افرادی که پیشرفتشون باعث نگرانی در من شد و احساس باطل بودن فعالیت هام رو بهم داد رو لیست میکنم و از خداوند میخام
هدایتم کنه و باور و دیدگاهم رو عوض کنم
تا بتونم به خودم کمک کنم
1. دختر داییم که موفقیت در ازدواج و زندگیش داشت بسیار باعث حسادت و ناراحتی من بود و همیشه احساس نیاز به موقعیت اون رو داشتم
و داشتم واقعا عذاب میکشیدم
تا اینکه از همسرش جدا شد و من متاسفانه خوشحال شدم
باور درست و کمک کننده به خودم.
فاطمه اگر تونست به موقعیت الانش برسه تو هم میتونی
تو نمیدونی اون چه باورهایی داشته که زندگیش با این شرایط پیش رفته
ولی میدونی که خودت چه باورهایی داری
در دنیا فراوانی نعمت وجود داره و من میتونم هر کدوم که دوست داشتم رو داشته باشم و زندگی منحصر به فرد برای خودم باب سلیقه و خواسته خودم.
دوستم مائده تونست موفقیت شغلی بدست بیاره و من احساس بی هنری و تنبلی و عقب ماندگی کردم
دیدگاه درست.:ببین هاجر اگه موفقیتی بدست آورد اصلا منتظر کسی نبود خودش شروع کننده بوده و میتونست به خواسته اش برسه
تو اگه میخای به خواسته ای برسی نباید منتظر کسی بمونی تا همراهیت کنه و راه رو بهت نشون بده. از خطر کردن نترس و بهای خواسته هات رو بده و از خدا کمک بخاه. منتظر تایید یا نفی دیگران برای ادامه راهت نباش
الان که نگاه میکنم نگاه حسادت بر انگیز و باور اشتباهی که به موفقیت های کوچیک و بزرگ بقیه داشتم فقط به خاطر ترسهای خودمه و عصبانیت از خودم که بخاطر ترس هاو احتیاطهای بی موقع و مسخره فقط به خودم ظلم کردم و الان باعث عدم احساس لیاقت و عقب ماندگی من شده
نه مادر و نه شرایط پدر و نه حرفهای بقیه رونباید باور میکردم و تاثیر عمیق میذاشت روی من که متاسفانه تا الان همینطور بوده
برای بقیه بیشتر از خواسته و علاقه خودم احترام قائل شدم
خودم رو عقب زدم بخاطر رضایت بقیه که بهم بگن به به چه دختر خوبی
من متعهدانه به خودم قول میدم کوچکترین باور های محدود کننده را با هدایت الله در جهت پیشرفت و تعالی خودم تغییر بدم.
مثل حسادت، بد خواستن برای دیگران، ناراحتی از خوشحالی بقیه.
ممنون بابت اگاهی های با ارزشی که برامون قرار میدید.
به نام خدا
با سلام به استاد عباسمنش عزیز وهمه دوستان
در پاسخ به سوال باید بگم که من از شنیدن موفقیت افراد نزدیک به خودم یعنی خانواده ام چون از نظر درامدی وموفقیت از همشون در سطح بالاتری هستم دقیقا نمیدونم که اگر از من بالاتر باشن چه احساسی خواهم داشت وطبیعتا باید احساس خوشحالی وشادی براشون داشته باشم,ولی در حال حاضر نمیدونم که احساسم چگونه خواهد بود ولی در مورد سایر افراد واقوام ودوستانم اگر بفهمم که به موفقیت مالی وشغلی خوبی رسیدن , کمی یا بهتر بگم که خیلی بیشتر از کمی احساس حسادت وخودتخریبی زیادی خواهم کرد وهمش به خودم میگم که من که این همه دارم روی خودم کار میکنم چرا هیچ پیشرفت چشمگیری ندارم ولی اونها که از قوانین اطلاعی ندارن چرا انقدر پیشرفت میکنند. ودیدن اینقدر موفقیت وپیشرفتشون باعث حسادت و خودتخریبی من میشه واین در حالیست که اصلا از اوضاع زندگی ومیزان توکل به خداوند وقوانینی که برای زندگی خودشون وضع کردن وطبق اون قوانین به پیش میرن هیچ اطلاعی ندارم.
هیچ اطلاعی هم از میزان سعی وتلاش وکوششون ندارم.
برای نمونه یکی دایی خودمه که اوضاع مالی خوبی داره وهمش در حال خرید خونه وباغ وزمین و…. هستش.ومن به جای اینکه اونو الگوی خودم قرارش بدم واز رفتار وگفتارش درس بگیرم همش توی ذهن خودم در حال مسابقه دادن با ایشون هستم
یا مثلا پسر همون داییم با اینکه از من هم کوچکتره وتیپ وقیافه درست وحسابی هم نداره یه زن خوب وعالی گرفته ودارن با همدیگه عاشقانه زندگی میکنن ومن با وجود 40 سال سن هنوز مجردم ودارم حسادتشو میکنم.
برای تغییر این نوع نگاهم خیلی سعی میکنم که تحسینشون کنم وبهشون تبریک بگم وانرژی مثبت بفرستم ولی بعد که از پیششون میام توی تنهایی خودم باز هم این ذهن چموش راه خودش رو میره وهمه اون تحسین ها رو فراموش میکنم و دوباره میشم همون ادم سابق.
واقعا که این تغییر باورها کار خیلی خیلی سختی هستش وواقعا مرد عمل میخواد عین استاد که ذهن خودش رو کاملا خالی کرد وبه جنگ همه باورهای سابقش رفت ونتیجه ش رو هم همگی داریم میبینیم.
باید خیلی بیشتر روی خودم کار کنم تا بتونم فقط زیبایی رو ببینم وتوی ذهنم همه رو تحسین کنم تا من هم شاهد موفقیتهای بیشتر توی زندگیم باشم.
همه رو به خدای وهاب میسپارم
خدایا شکرت
سلام خدمت استاد عباسمنش، خانم شایسته و دوستان عزیز،
یکی از کسانی که از نزدیکان من موفقیت کسب کرد بچه خواهرم بود که چند سال پیش موفق شد برای ادامه تحصیل به آلمان بره. یادم میاد وقتی خبر اوکی شدن ویزاش رو شنیدم سر کار بودم، گاهی توی اداره هندزفری میزنم و آهنگ گوش میکنم، بعد از شنیدن این خبر داشتم آهنگ Ring my bells از Enrique رو گوش میکردم، نمیدونم ترکیب این آهنگ با این خبر چرا اشک من رو درمیآورد، حس غریبی داشتم، همیشه جدایی در من حس بدی ایجاد میکنه، حتی هنگامی که تعطیلات نوروز تموم میشه و مهمونامون میخوان برگردن نیز همچین حسی دارم، حالا چه برسه به مهاجرت. حس میکردم زمان چقدر زود داره میگذره، بچهای که تا دیروز از سر و کول من بالا میرفت حالا واسه آیندهاش داره مهاجرت میکنه، کاری که از وقتی کوچیک بود من میگفتم انجام میدم اما نتونستم. احساس کردم کسی هستم که دچار روزمرگی هستم و هیچ کاری واسه پیشرفت نمیکنم اما این بچه همون موقع داشته واسه آیندهاش تلاش میکرده، در کل حس اینکه من زمانم رو تلف میکنم، و حس جدایی حسهایی بودند که من داشتم.
یادم میاد از شرایط خونهشون رضایت نداشت، پدرش حس آرامش افراد خونه رو به هم میزد، یک روز در حالیکه لپتاپش روی پاش بود گفت راه نجات از این وضعیت اینه که از ایران برم. کلاسهایی برای بالابردن مهارتهاش رفت، کار کرد و همزمان برای مهاجرت اقدام کرد. سالهای آخر که ایران بود در ایام عید که همه دور هم جمع میشدیم توی اتاق بود و در حال مطالعه و انجامتمرینات کلاسهاش بود و وقت خودش رو تلف نمیکرد. فرصت ساختن از شرایط نامطلوب و تلاش برای بهترشدن، و رفتن به دل ناشناختهها خصوصیتهای خوبش بودند که باعث موفقیتش شدند. هیچ آشنایی در آلمان نداشتیم و زبان آلمانی رو هم مسلط نبود، اذیت شدنهای اولیه رو تحمل کرد تا جا افتاد، درسش رو تموم کرد و الان در آلمان مشغول کار هست، و حتی چند سال بعد خواهرکوچکترش رو تشویق کرد بره آلمان و الان هردوشون اونجا هستند. شجاعت این دختر به تنهایی الگوی من هست وقتی از انجام کارهای جدید هراس دارم.
موفق باشید.
سلام بر استاد عشق و خانم شایسته عزیز
.
به تازگی دختر عمه من در یک سریال ایفای نقش کرده ، یک سریال پر بازدید به عنوان نقش اول ، اولین تجربه کاریش بود
وقتی اون و دیدم خیلی خوشحال شدم و ایمانم چند برابر شد ، چون میدونم اون هیچ پارتی و پولی نداره که بابت این نقش پرداخت کرده باشه ، هیچ حمایت خانواده ای همراش نبوده ، به من ثابت شده که اگر اون تونسته به خواستش برسه و پس من هم میتونم ، وقتی بدون پول و پارتی تو نیست تو حرفه ای ورود کنه که اینقدر شلوغ هست پس من هم میتونم در حرفه خودم جز بهترین ها بشم ، دختر عمه من فقط کلاس بازیگری رفت و حتی تحصیل آکادمی هم نگزروند اما الان خیلی موفق شده ، با افتخار دربارش صحبت میکنم همه جا ، با اینکه خیلی وقته ندیدمش ، شاید 4 سال ، ولی این اتفاق برای من درس بزرگی بود که اگر باور کنی و خدا بخواد حتی نقش اول فیلم هم بهت تعلق میگیره
سلام به روی ماهتون
استاد عزیز و مریم جون خیلی خوشحالم که شما بخش مهمی از زندگی من هستین چقدر خوبه که این آگاهیها را بهمون انتقال میدهید راستش چند روز پیش با همسرم برای خرید پارچه رفته بودم یه سری پارچه فروشیهای در رشت هستن که سالنهای بزرگی دارن و محصولاتشون قیمت مناسب برای کارگاها و یا پرده یا عمده هستن، که میتونم بگم تقریبا هم این افراد ترک خلخال هستن. من در مسیر به همسرم گفتم دقت کردی همه ی اینا ترک خلخال هستن انگار یکیشون اومده رشت کارش گرفته همشهریاشون باور کردن که پارچه فروشی به این سبک از کارخونه مستقیم به فروش برسونن که قیمتش هم مناسب باشه بازار خوبیی داره،چون قبلا فقط یکی یا دو نفر از این فروشگاها در رشت داشتن ولی الان (به قول استاد هر جا یک قارچ) پارچه فروشی در اومده،باور همه چیز باور همون ایمان که باعث میشه قدم در مسیر بگذارن بعد که دقت کردیم و خواستیم مثال های دیگه پیدا کنیم دیدم بله درباره نانوایی هم همینطور بیشترشون زنجانی ها هستن و از یک منظر دیگه هم نگاه کنیم این مسله که مهاجرها چقدر در شهر دیگه پیشرفت می کنن، انگار قدر نعمتای شهر بزرگتر را بهتر میدونن،چون خودمم در شهر کوچکی بزرگ شدم وقتی اومدم رشت از دوستانی که اینجا به دنیا اومدن و بزرگ شدن رشت رو بهتر میشناسم و هر وقت حرفی میزنیم درباره جاها یا فروشگاها میگن تو فلان جا رو از کجا میشناسی،و براشون جالبه.من خیلی خوشحال شدم از اینکه اون روز که اومدم خونه دیدم استاد دقیقا فایلی در این باره گذاشتن،خیلی ذوق زده شدم،درباره موضوع بعدی اینکه من درباره بعضی آدمها چه بشناسم چه نشناسم خیلی خوشحال میشم درباره پیشرفتشون و کلی تحسین میکنم ولی خب یک شخصیتهای در فامیلم هم هستن از پیشرفتشون خوشحال نمیشم چون فقط کلاس میزارن و شو اف فراوان دارن،اما خب کم هم هستن اینجور افراد در زندگیم،من فکر میکردم من حالی به حالی هستم و یه وقتای از پیشرفت آدما خوشم میاد یه وقتای نه ،ولی نکنه ربط به شخصیتای آدمای دور برم دارن که حس من تغییر میکنه،و خدا رو شکر که استاد مثالی زد که برام روشن شد،راجب اون تعداد کم هم میتونم این فکر کنم که من رو خودم کار کنم پیشرفتم از اونا بیشتر شه تا اینکه بشینم غصه بخورم که چرا باید پیشرفت کنن که حالا به رخم بکشن هر چند اینجور ادما که تو حاشیه هست هم پیشرفت زیادی نمیکنن اگرم بکنن دیدم که بعدش با مخ خوردن زمین ثابت نبوده شرایطشون،ممنونم ازتون استاد عزیزم
سلام به استاد عزیزم و مریم خانم شایسته
و سلام به همه دوستان عزیز
خیلی سپاسگزارم بابت این فایل بسیار ارزنده و گرانبها
خیلی جالب بود من این فایل رو دوباره گوش دادم و بعد کامنت مینویسم اصلا جالبیش اینجا بود که استاد چه آگاهی هایی رو در موردش فایل آماده میکنند که در زندگی همه وجود داره خب حسادت جزئی از وجود هر کسی هست مثل عشق و نفرت و بقیه خصلتها و اینکه بتونیم با استفاده از این راهکارهایی که استاد میفرمایند این خصلت رو در وجودمون کنترل کنیم خیلی مهارت میخواد
من ودر مورد سوال اول که آیا از موفقییت دیگران شاد میشم یا ناراحت
من همیشه خوشحال میشم فقط در مورد یک نفر هست که وقتی به موفقیتی میرسه نه اینکه ناراحت بشم نه فقط حسودیم میشه
با اینکه من خودم رو اصلا فرد حسودی نمیبینم
ولی اون شخص چون رقیب من هست
فامیله و هم سن خودم هست و چون همسرم قبل از ازدواج با من با ایشون رابطه عشقی داشته و از نمیدونم بدشانسی ایشون جزو خانواده مون هست که همیشه هم میبینمش و راه گریزی هم نیست به این خاطر خیلی حس و حالم بد میشه وقتی میبینمشون یا موفقییت بدست میاره
البته ایشون هم نسبت به من همچین حسی داره چون یه بار به خودم اعتراف کرد که به تو حسودیم میشه
و هر کاری رو که من انجام میدم از کاهش وزن
تحصیل یا پیشرفت ایشون هم سعی میکنه از من جلو بزنه
البته تا حدودی تونستم خودم رو اصلاح کنم ولی بازم در وجودم هست و این موضوع از همه بیشتر باعث آزار خودم میشه
همیشه دنبال یه راهکار هستم که از شر این اخلاق خلاص بشم
البته از نظر تمام فامیل مخصوصا فامیل همسرم من یک فرد ایده آل هستم و من رو در زندگیشون الگو قرار میدن ولی این خصلت رو خودم ازش باخبرم و بشدت باعث عذاب من هست
بیشتر وقتها در درون خودم به این فرد عشق میورزم ولی بازم هروقت فکرش رو میکنم میبینم که هنوز باعث اذیت و آزارم هستم
از استاد عزیزم و مریم بانو میخوام کمکم کنه تا بتونم بعد از 40 سال این خصلت رو از خودم دور کنم
واقعا همه ما نیاز به چنین درسهایی داریم از استاد که راهکارها و به ما نشون بدن تا بتونیم از همه لحاظ پیشرفت کنیم و به آرامش کامل برسیم
من خیلی در زندگی آرامش دارم باوجود تمام مسائلی که برام پیش میاد ولی این خصلت نسبت به این فرد خیلی آرامش من و به هم میریزه
وباعث میشه که با همسرم رفتارم تغییر کنه
از خدا میخوام که به استاد عزیزم سلامتی و طول عمر عطا کنه
ممنون از این فایل بینظیر که انگار فقط بخاطر من آماده شده
دوستتون دارم
سلام خدمت استاد عباس منش عزیزوخانم شایسته گرامی وبچهای سایت هم فرکانسهای عزیز امروز دوست داشتم منم بنویسم وقتی میبینم اینقدراستادعزیزلطف میکنم واقعلا دوست داشتم منم بنویسم درک من وچیزی که درک کردم من وقتی دارم فکرمیکنم ومیبینم که چه احساسی دارم در مقابل رشدنزدیکانم میبینم که برای رشدبعضی از آنها احساس خواصی ندارم و آرام هستم تحسین میکنم نه خیلی قلبی ونه خیلی باعشق اما تحسین میکنم اما برای بعضیها که اگرهمکارم باشه اونم برای همه همکارانم نه برای بعضی از آنها حالم بدمیشه احساسم بدمیشه و نمیتونم آنها را تحسین کنم و حالا که فکرمیکنم واقعلا میبینم که خدایی شاید چون آنها همکارانم هستندوانها تلاش بهتری کردن موفقیتهای به دست آوردن که همین طورهم است واقعلا من حسادت میکنم و احساس شکست و اینکه من چرا نمیتونم خودم راسرزنش میکنم واما اینکه به جای اینکه بیام روی خودم کارکنم نکات مثبت آنها را ببینم یه الگویی درزهنم پیداکردم که این الگو برای همه کسانی که رشد کردن من تکرار کردم وتازه متوجه شدم به جای تحسین کردن خوشحال شدن میگم که منه جواددرفلان موردبهترهستم من خوبم یعنی این الگورودارم که به جای تحسین کردن دنبال بهتر نشان دادن خودم هستم که من بهترم و اینطوری مغزم آروم میشه که متوجه شدم تازه این بداست من بایدیادبگیرم که تحسین کنم و اینکه منم واقلامشکل دارم برای تحسین کردن افراد نزدیکم که رشدمیکنن اما برای بعضی از آنها شدیدتر است آنها هم همکارانم هستند
بسم الله و سلام به همه
همه به من سلام. (طبق عادت میگم)
چون دارم با لب تاب تایپ میکنم اموجی ندارم خودتون هرچی صلاح میدونید بزارید تا به حس خوب برسید چون من که عالی ام الان. (آخه موتورم روشن شده تو 2 روز دارم 3 تا کامنت توی سایت عشق و ایمان میذارم)
بابت تمرین نشستم به تمام نعمت هایی که دوستان جانم داشتن و من بخاطر /اعتقاد به اینکه هرکس هرچی داره خدا داده بهش و لایقش بوده من اگر ندارم خدا برام نخواسته و شاید لایقش نبودم!!!!! و اگر حسادت کنم همینا رم ازم میگیره / هیچوقت فکر هم نمیکردم! توجه و دقت کردم.
تازه دیدم چه ثروتی دارم من از بابت داشتنتشون چون همیشه کنارم بودن همراهیم کردن و هیچوقت متوجه دارا بودنشون نسبت به خودم نشدم
سارا دوتا خونه داشت سالن آرایشی داره و داره سومین خونه اشم میخره
شیما خونه ماشین و ویلا داره که خب ارث پدریشه چون تک فرزنده
مرجان مدیر بخش حقوقی یه سازمان دولتیه و خونه و ماشین داره
من تازه تونستم با پسرم یه خونه دو خواب بگیریم ( اینجا کلی خندیدم خودم چون یاد زمانی که با پسرم خونه رو مرتب کردیم افتادم میخندیدیم که وووااااوووو ما خیلی لاکچری شدیم دیگه )
هرچی دقت کردم دیدم هرگز ب داشته های دیگران توجه نکردم اگر میشنیدم, میگفتم خب خدا براش خواسته
نمیدونم این حس و تفکر از کجا اومده شاید بخاطر خانواده متحجرام , البته من همیشه ساز مخالف میزدم باهاشون ولی خب این همیشه باهام بوده که من یا بلد نیستم با خدا حرف بزنم و درست درخواستمو بگم یا شاید خدا دوستم نداره به من نمیده خلاصه که قسمت و تقدیر هرچی هست باید تسلیم بود!!!
الان فقط دارم رو خودم کار میکنم و دید بهتری نسبت به خودم دارم پیدا میکنم و مطمئنم الان که اینجام ینی درست دارم پیش میرم.
عاشقتونم