ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 30
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت شما دوستان و استاد عباس منش عزیز
خب من الان اینو گفتید یادم آمد
بعضی وقتا میشد که مثلا دادشم یه لباس خیلی خوشگل میگرفت و من توذهنم این بد که چرا من ندارم اینو یا حثودیم میومد یا بعضی وقتا تو فکر فرو میرفتم
یا میشد یه آدم میدیم که رفته باشگاه و بدن خوبی ساخته و میگفتم بابا این آمپول زده
الان یکم سی میکنم که از جنبه مثبتی بهش نگاه کنم اما بازم باید بیشتر کار کنیم رویه خودمون تا بتونیم به جای حسودی تحسین کنیم
سپاسگزارم از شما استاد عزیز
سلام خدمت استاد عزیز و مریم جون و دوستان عزیز که این روزها درس های زیادی رو از عملکردشون یاد میگیریم
باتوجه به گفته استاد میخوام موردی که تجربه کردم رو براتون بگم
حدودا یک سال پیش شروع آشنایی من فایل های استاد بود و تقریبا از اوایل سال با دوستم تصمیم به مهاجرت تحصیلی گرفتیم ترم مهر شد و ما نتونستیم به خاطر شرایط مالی بریم
اما دوستم نا امید نشد و جمله ایی که همیشه میگفت این بود که من( باید) برم و به زبان انگلیسی درس بخونم با وجود که اینکه دانشجو دانشگاه بسیار خوب ایران بود اما فرصت و شرایط بیشتری برای رشد میخواست و هفته قبل ایشون به آرزوی اولی که در دفترچه هدف های امسالش نوشته بود رسید و رفت….
اوایل سال که ما تصمیم به مهاجرت گرفتیم که هردو باهم بریم من تو قسمت (نشانه ایی برای هدایتم بده ) سایت به فایلی هدایت شدم که استاد راجع به روند مهاجرت خودشون و قانون تکامل گفتن اون لحظه که من فایل رو شنیدم فقط قسمت مهاجرتش رو درک کردم که این نشونه ایی برای منه….
اما ماه ها بعد تا هفته پیش که از فرودگاه برای بدرقه دوستم برمیگشتم که عمیقا براش خوشحال بودم که داره به آرزوش میرسه و به آرامش میرسه و از حاشیه های زندگیش دور میشه
به این فکر میکردم که دقیقا من چه باورهایی رو باید در ذهنم تقویت کنم و چه تکاملی رو که استاد گفتن باید طی کنم که من هم به هدفم برسم
من به چشم خودم دیدیم که هردو ما شرایط مالیمون کاملا یکسان بود اما جهان تماما به جدیت دوست عزیزم به اینکه عمیقا میخواست با تمام وجود مهاجرت کنه پاسخ داد و افرادی رو سر راهش قرار داد که شرایط اسکان رایگان حتی کار کردن تو زمینه ایی که بهش فکر هم نمیکرد و بسیار پول سازه وارد بشه
درس دیگه ایی که من از دوستم گرفتم این بود که همیشه میگفت من میخوام هم نشین افراد موفق و افرادی باشم که جایگاه اجتماعی بالایی دارند تا بتونم از تجربه هاشون و نحوه عملکردشون درس بگیرم و ثروت بسازم و از اونجایی که جهان همیشه به خواسته های ما پاسخ میده روزهای آخر قبل مهاجرت با شخصی ارتباط گرفت که حدودا بیست سال در کشور مقصد مهاجرت زندگی میکرد و گفت که میتونه بورسیه بگیره تا تحصیلش با هزینه بسیار مناسبی انجام بشه و برای کار هم بسیار راهنمای خوبی باشه
این موضوع به من میگه که باید من هم روی عزت نفسم کار کنم تا ارتباطات بهتری با آدم های مناسب برقرار کنم
درسی که من ازین داستان گرفتم اینه که مهاجرت کردن شدنیه و حالا من باید جدیتم رو به جهان نشون بدم که چی میخوام.
روزهای آخری که همراه دوستم بودم تمام مراحلی که باید انجام بدم رو ازش یاد گرفتم و گفتم تو باید به زودی این کار هارو انجام بدی و شروع کردم به خوندن دو زبان مختلفی که برای مهاجرت نیاز دارم و اینکه باورهامو راجع به ثروت با فایل و کامنت های (ترمز های مخفی ذهن راجع به ثروت) درست کنم این قسمت منه و
فراهم کردن شرایط مالی از کجا و کِی با خداست….
بسیار ممنونم از دوستان عزیزم که با کامنت هاشون به درک بهتر قانون و اموزش های استاد عزیز به ما کمک میکنن
به نام خداوند هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین و دوستان عباسمنشی
سپاسگزارم از استاد عزیزم برای این فایل
خوشبختانه همیشه این باور داشتم که اگر کسی به موفقیتی رسیده به خاطر تلاشی بوده که انجام داده چون من خودم هم دوره ای از زندگیم رمانی که تو باشگاه بودم اول یه منشی بودم بعد مربی شدم و و بعد سرمربی برنامه میدادم چون هر کسی به هر جایی که میرسه قطعاکارشو درست انجام داده و من تا به الان که این حس رو نداشتم البته یه دوره خیلی کوتاهی همچین حسی نسبت به همه داشتم اونم یک بار تو زندگیم بوده ولی خداروشکر هیچ وقت حسادت نداشتم بله از تلاش اونها انرژی و انگیزه میگیرم و با خودم میگم وقتی اون تونسته منم می تونم ولی فکر کنم یه کم صبرم کم و دوست دارم زود به نتیجه برسم من خیلی از اینکه انسانها به موفقیتی میرسند خوشحال میشم حالا تو هر کاری که باشند
من زمانی که کنکور دانشگاه شرکت کردم دوستم دانشگاه دانشگاه سراسری قبول شد ومن واقعا از صمیم قلب برای خوشحال شدم
و یکی از دوستانم که خانم هستس که کار طلا فروشی شروع کرده که واقعا تحسینش میکنم
استاد شما که این قدر واضح به این نتایج رسیدید
و همیشه تحسینتون میکنم واین باور دارم که خدای که به اونها کمک کرده به منم کمک میکنه
چون من خودم دوره ای شرایط خوبی داشتم
استاد عزیزم هر چقدر از شما سپاسگزاری کنم برای این فایلها باارزشی که برای ما میزارید
و اینم بگم بعضی مواقع از اینکه کنجکاوی کنم فکر میکنم دوست ندارند
یا بعضی ها سون میگن و بعد میگن شما نمی تونی
یا بعضی ها سون میگن سن شما زیاده دیگه نمیشه
ولی من باور دارم که وقتی که خدا عباسمنش کمکش کرده پس منم میتونم
استاد هر چقدر ازتون تشکر کنم به خدا کمه️
سلام بر عزیزانم
استاد عزیزم خیلی از شما سپاسگذارم برای این فایل ارزشمند
استاد جان وقتی به این سوال فکر کردم متوجه شدم که من نسبت به گذشته م تغبیر کردم چون که کلا دیدگاه من درمورد موفقیت تغییر کرده مثلا اگه قبلا میشنیدبم یکی از اطرافیانم ازدواج کرده یه کمی حسودیم میشد و این احساسو داشتم که بقیه رفتن و من جا موندم و این احساس که چرا موقعیت خوب برای من پیش نمیاد حتما من خیلی چیزا کم دارم که کسی منو نمیخواد اما الان که فکر میکنم میبینم به تمام رابطه هایی که قبلا حسادت کردم و حسرتشون رو خوردم اصلا رابطه های خوبی نبوده و بعد از به مدت یا به جدایی بدی ختم شده یا اگه الان هم رابطه شون وجود داشته باشه اصلا هیچ کدوم از طرفین از رابطه راضی نیستن پس من الکی برای چیزی که خوب نبوده حسادت کردم و الان میبینم که حال من هزار برابر بهتر از حال کساییه که قبلا بهشون حسادت کردم الان به خودم میبالم که دارم با احساس ارزشمندی و باورهای درست وارد رابطه میشم و میتونم یه رابطه عالی رو برای خودم بسازم همین چند وقت پیش یکی از نزدیکانم بعد از سالها انتظاروارد یه رابطه ای شد که به زعم خودش خیلی رویایی و عالیه و خیلی راضیه راستش من اولش یه کمی حسادت کردم اما یه کم دیگ که گذشت دیدم این رابطه هیچ عشقی تووش نیست و تمامش وابستگیه به قول خودتون بیماریه
میبینم که دختره هرروز داره یه جای صورتشو دستکاری میکنه واسه رضایت پسره و فقط وقتی خوشحاله که با پسره باشه و وقتی که اون نیست شدیدا احساس غم داره و شبها دیر میخوابه و صبح ها زود بیدار میشه فقط به این خاطر اینکه باهاش چت کنه و از حالش با خبر شه وقتی این رفتارهارو توو رابطه ش دیدم دیگه حس حسادتم از بین رفت وقتی دیدم که این رفتارا کاملا مغایره با آگاهی هایی که در دوره عشق و مودت یاد گرفتم و به خودم بالیدم که دارم روی باورهام کار میکنم تا وارد یک رابطه درست و حسابی بشم که هیچ وابستگیی تووش نباشه
درمورد مسائل مالی هم مثلا قبلا می دیدم کسی خونه یا ماشین خریده نه اینکه حسادت کنم اما همش با خودم میگفتم ای کاش میشد منم مثل اون پیشرفت کنم و ماشبن بخرم اما حالا که فکر میکنم میبینم همه اونایی که حسرت رشد مالیشونو میخوردم با کلی قصد و وام و بدهی به اون شرایط رسیدن و حالا میفهمم که من اصلا دوست ندارم از اون مسیرها به اون شرایط برسم
استاد جان یکی از نزدیکانم 2 سال پیش یه موبایل قسطی خرید اونموقع موبایل من خیلی مدل پایین تر و ارزونتر از واسه اون بود و من چون یاد گرفته بودم نباید چیزی رو قسطی بخرم صبر کردم تا امسال به لطف خدای مهربانم یک گوشی عالی و نقد خریدم و جالبه که همون موبایل خواهرم که هنوز قصدش تموم نشده خراب شده و در حال حاضر داره قصد یک موبایل خراب شده رو پرداخت میکنه
اما در کل درمورد مسائل مالی یادم نمیاد که از پیشرفت کسی حسم بد شده باشه اما درمورد روابط چرا هنوز یه حسادتهایی توو وجودم هست به خاطر همینه که من در زمینه مالی تا حالا نتایج خوبی گرفتم اما در روابط هنوز به نتیجه دلخواهم نرسیدم
و استاد عزیز همون طور که خودتون فرمودین بستگی داره که اون شخصی که به موفقیت رسیده کی باشه چون بعضی ها اصلا برام مهم نیست که موفق بشن یا نه اما بعضی ها موفقیتشون خوشحالم میکنه
مثلا یکی از دوستانم در دوران دانشجویی اصلا وضعیت درسیش خوب نبود و بعد از دانشگاه رفت دوره های آرایشگری و کلی پیشرفت کرد و میدونم که خیلی از لحاظ مالی پیشرفت کرده و این منو خوشحال کرد و بهم انگیزه داد که منم میتونم به موفقیت برسم
توو دوران تحصیل وقتی بعضی از هم کلاسی هام نمره های بالاتر از من میگرفتن عصبانی میشدم چون میدونستم تقلب کردن ولی من تقلب نمیکردم کلی درس میخوندم و آخرش اونا بدون زحمتی بالاتر از من میشدن همیشه دوست داشتم اون جور افراد دستشون روو بشه و کارنامه های قبولیشون منو عصبانی میکرد اما مثلا درمورد خواهر خودم این احساسو نداشتم اون همیشه شاگرد اول و زرنگ بود و از اینکه نمره های بالا میگرفت و توو مدرسه بهش جایزه میدادن خیلی خوشحال میشدم و یه جورایی بهش افتخار میکردم
راستش این اواخر کسی از نزدیکانم به موفقیتی نرسیدن که من ببینم چه عکس العملی از خودم نشون میدم همه انگار توو یه سطح موندن و تکون نمیخورن اما خبر خوب اینه که خودم به خیلی از موفقیتها رسیدم و همش داره بیشتر و بیشتر میشه در واقع من این روزها شاهد موفقیتهای خودم هستم تا اطرافیانم و خدارو هزاربار شکر میکنم برای مسیری که درش هستم
استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم بی نهایت از شما سپاسگذارم برای این فایل بسیار ارزشمند و استاد جان خیلی ازتون ممنونم که دارید دوره جدید برامون آماده میکنید بی صبرانه منتظرم
سلام خدمت استاد گرامی وهمه اعضای خانواده عباس منش
من راجع به این سوال فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که عکسالعمل من نسبت به موفقیت دیگران از قبل از آشنایی من با استاد و بعد از آشنایی از زمین تا آسمان فرق کرده
قبل از آشنایی با سایت من نسبت به موفقیت دیگران چه آشنا چه غریبه حسادت میکردم و هزارو یک عامل خارجی را به موفق شدن طرف ربط میدادم تا موفقیت دیگران را بی ارزش جلوه دهم تا خودم را بی عرضه ندانم و رنج نشم
ولی خدارو شکر حالا خیلی بهتر شدم موفقیت دیگران را تحسین میکنم چون درکم از قوانین بهتر شده
چون میدانم در این جهان هر کس دقیقا سر جای خودش هست
چون میدانم دنیا پر از فراوانیست و هر کس ب جایی رسیده شانس من رو برای رسیدن به خواستههای من کم نکرده بلکه راه را برای من هموار تر کرده چون من می توانم از او الگو بگیرم و خواستها برای من دست یافتنی تر باشند
اما خیلی وقتها من از الگوهای غلط گذشته استفاده میکنم بخصوص در مورد آشنایان و بویژه در مورد کسانی که در مورد آنان حس رقابت دارم که این خود ازباور محدود برای دیگران زندگی کردن و نه زندگی به شیوه شخصینشات میگیرد.
و امیدوارم که دانسته های که در بالا نوشتم هر چه زودتر با تکرارو تمرین زیاد تبدیل به باور شوند تا بتوانم همیشه و همیشه زیبایی ها و موفقیت ها رو ببینم و تحسین کنم.
خدایا شکرت
بنام رب العالمین
درود بر همه دوستان
درمورد موفقیت اطرافیان یا هرکس دیگری که من موفقیتش رو ببینم، واقعا هیچوقت و تاکید میکنم هیچوقت نتونستم که احساس حسادت کنم یا ناراحت شوم که چرا اون تونسته و من نمیتونم، البته بگم که اگه این موفقیت از دوستان و نزدیکان بوده قطعا همیشه باعث خوشحالی من بوده و اگر یکم دورتر بوده نهایتش این بوده که بی تفاوت بودم و این بخاطر اینه که خداروهزاران بار شکر من هیچوقت نتونستم و نمیتونم حس حسادت داشته باشم نبست به کسی، البته این رو هم بگم که دیدن این موفقیت ها واسه من الگو و انگیزه نمیشده چون من اصلا تو مدارش نبودم که بدونم اینا رو باید انگیزه کنم که خودمم موفق بشم، و بازم خداروشکر از وقتی با استاد عزیز و این سایت آشنا شدم خب بالاخره خیلی چیزها رو یاد گرفتم و ایشاله دارم روش کار میکنم، بقول داییم که بهم گفت چون تو حسود نیستی اگه رو باورات کار کنی بخاطر حسود نبودنت و اینکه اصلا حس حسادت نداری سرعتت تو موفقیت خیلی زیاد میشه و واقعا من بابت این موضوع خداروشکر میکنم
بنام الله مهربان من ،استاد عزیزم ،خانم شایسته عزیزم و(الگوی من )سلام خیلی از خدا سپاسگذارم که در مدار شنیدن این اگاهیهای ناب هستم.
سوال من:برای من متناقض هستش از پیشرفت یک سری از افرادی که میشناسم خیلی خوشحال میشم و میگم دمش گرم ازش الگو میگیرم سعی میکنم باهاش صحبت کنم ببینم چه دیدگاه وباوری داشته منم مثل اون عمل کنم ،مثلا من یه دوست خیلی خوب دارم هر وقت به یه موفقیتی میرسه وبرام میگه باهاش ارتباط برقرار میکنم وخوشحال میشم البته یه جاهای کوچیکی هم حسرت میخورم میگم خوشبحالش اون تونسته ولی من نه ولی سریع ذهنمو جمع وجور میکنم و میگم میشود .نکته ایی که الان متوجه شدم واز ذهنم گذشت اینکه افرادی که دوسشون دارم وقتی به موفقیتی میرسن من خوشحال میشم و سعی میکنم ازش الگو بگیرم (که البته خیلی جاها هم نشده موفق بشم مثل اون ،اصلا استاد الان به این نتیجه رسیدم شاید فقط ظاهری خوشحال میشم شاید عمیقا خیلی اینطور نباشه) خدای من یه چیزهای رو ذهنم داره میده بیرون.
دوم از موفقیت یه سری افراد اصلا خوشحال نمیشم حتی دوست ندارم لحظه ایی بهشون فکر کنم چه برسه نگاه کنم،مثلا یکی از اقوام ما که یک سال از من بزرگتره ،ایشون الان بورسیه دکتری گرفته برای کشور کانادا الان اونجا ساکنه که موفقیت بزرگیه یه ازدواج موفق داشته و بچه های خوبی هم داره وقتی خودم رو با اون مقایسه میکنم میگم اون 39 سالشه تو 38 سالته نه هنوز ازدواج کردی نه هنوز کار ودرامد داری نه تحصیلاتت رو ادامه اصلا هیچی نیستی حالم از خودم بد میشه با خودم میگم اون همیشه توی درس خوندن یه پله از تو جلوتر بوده .یا همش میگفتم اون شانس داشته از من خوشگلتره توی شهر بزرگ ،بزرگ شده که توش فرصتا وموقعیت های بزرگتری هست.خب من توی شهر کوچیکی هستم همه چیز محدوده اون توی یه زمان خیلی خوبی رفت سرکار که اون موقعیت کاری شد شروع تمام پیشرفتاش بعد پله به پله رشد کاری عالی داشت الانم ازنظر من یه موقعیت خیلی خوب توی تمام جنبه های زندگیش داره و این بهم میگه تو واقعا هیچی نیستی.واین قضیه احساس منو بدتر میکنه و ذهنم بهم میگه پس کی میخوای ازدواج کنی کی میخوای یه شعل درست وحسابی داشته باشی کی میخوای بچه دار بشی تا من تشکیل زندگی مورد دلخوامو بدم اون اقوام من چندین پله از من جلوتره .اینم بگم ،خانم شایسته عزیزم یه الگوی فوق العاده هستن برای من ولی گاهی اوقات به خودم میگم ببین خانم شایسته شاید اختلاف سنی با تو نداشته باشه ولی چقدر خوب رشد کرده چه زندگی خوبی در تمام ابعاد داره هر روز رشد پیشرفته براش ،به خودم پس تو کی میخوای مثل خانمشایسته بشی و افسوس میخورم و نگرانم برای خودم چون میگم زمان انچنانی در اختیارم نیست.
تمرین اول.
معصومه:گرفتن بورسیه دکتری در کشور کانادا ،ازدواج موفق،داشتن یه زندگی خوب .
احساسات من درباره موفقیت های معصومه:احساس بی عرضگی احساس ناتوانی احساس نداشتن استعداد کافی ،احساس زیبانبودن ،احساس مثل معصومه در شرایط زمانی مناسب نبودن،احساس نداشتن شانس چون من توی یه شهر کوچک بزرگ شدم اون توی شهر بزرگ ،بزرگ شده.حتی برادر های معصومه از برادرمن خیلی خیلی بهترن.
نگار:مهاجرت کردن به کشور امریکا (از یه شهر تقریبا کوچک) ویه ازدواج خیلی خوب.
احساسات من درباره موفقیت های نگار: احساس باز هم زیبا نبودن ،احساس پایین بودن سطح فرهنگی خانوادم نسبت به خانوادش ، جذاب نبودن برای جذب دوستان ارزشمند وسطح بالا چون من همیشه فکر میکنم دوستان نگار باعث پیشرفت اون شدن ،واقعا بی دست پا بودن برای برقراری با جنس مخالف که هنوز هم این مشکل رو دارم ،باز هم ناتوان وبی عرضه بودن برای داشتن آزادی زمانی ومکانی ومالی که اتفاقا نگار این امکانات رو داشت.نداشتن اعتماد بنفس و عزت نفس همیشه خجالتی بودن خودم که یه معضله
هانیه:مهاجرت کردن به کشور آلمان بازهم ادامه تحصیل اونم در یک رشته خوب در مقطع دکتری،ازدواج با یه فرد المانی خوب .
احساسات من نسبت به موفقیت های هانیه:
نداشتن یه خانواده تحصیل کرده وثروتمند سطح بالا مثل خانواده هانیه ،احساس کینه نسبت به خانوادم
حتی برعرضگی خانوادم که پول نداشتن منو بفرستن به یه کشور خارجی برای ادامه تحصیلات ،نداشتن یه پدر بانفوذ ،حتی نداشتن دامادهایی با سطح بالا که اتفاقا هانیه اینا رو داشت، باز هم هانیه توی شهر بزرگ زتدگی کرده من توی شهر کوچیک ،همیشه توی ذهنم اینه توی شهر های بزرگ همیشه موقعیت های بهتری هست توی تمام زمینه هاواحساس بی ارزشی بد برای خانوادم بودن اگر برام ارزش قائل بودن یه فکری میکردن که حالمو نسبت به خودم وخانوادم شهری
توش هستم بد میکنه.
تمرین دوم :چه ایده هایی الهام بخشی یا خودباوری که میتونه موفقیت این افراد رو در من ایجاد کنه . از چه زاویه مثبتی میتونم موفقیت های این افراد رو ببینم که به من کمک کنه برای حرکت کردن؟
تنها چیزی که به ذهنم رسید برای موفقیت های این افراد اینکه وقتی اونا رسیدن منم هم میتونم برسم وقتی برای اونها شده پس برای من هم میشود.همین.
تمرین :چه درسهایی میتونم از مسیر رسیدن اونها به موفقیتهاشون بگیرم؟
معصومه: خیلی دختر با اعتماد بنفسیه ،یادمه هر وقت موقع غذا خوردن بود همیشه میموند آخرین نفر غذاشو میخورد و میگفت باید غذا خوب جویده بشه واصلا کاری نداشت که بقیه خوردن یا نه کار خودشو انجام میداد چون مطمئن بود درسته یعنی برای خودش ارزش قائل بود،همیشه حد و حریمشو با دیگران مشخص میکرد،همیشه محکم واستوار صحبت میکرد، یادمه خیلی راحت وبدون رودربایستی جواب دیگران رو میداد،قطعا باورهای توحیدی خیلی مناسبی داشت که به این پیشرفتا رسید اینو دیگه خیلی خوب فهمیدم کسی که به خداوند ایمان داره میدونه در کنارشه قدم برمیداره و اینکه راه خودشون رو میرن بدون اینکه حرف مردم خیلی براشون مهم باشه که البته این در مورد نگار هم صدق میکرد بسیار دختر با اعتماد بنفسی بود بسیار مستقل بود ،توی برقراری ارتباط با دیگران خیلی خوب عمل میکرد،بسیار دختر شاد وسرزنده ایی بود ،قطعا تونستن پا روی ترساشون بزارن و روی شخصیتشون کار کنن در مورد هانیه هم همینطوز.
پس اول به خداوند ایمان داشتن .
دوم با عزت نفس وبا اعتماد بنفس بودن.
سوم ،برای خودشون ارزش واحترام قائل بودن.
چهارم ،تونستن روی ترساشون غلبه کنن،
پنچم ،باورهای مناسبی راجب به مهاجرت ،چهرشون ،ازدواج ،تحصیلات داشتن.
شیشم،دور از حاشیه بودن ،حتما هدف انتخاب کردن وبراش تلاش کردن
هفتم،توی برقراری رابطه با دیگران خیلی خوب عمل کردن وخیلی خوب میدونم اصلا ادمای خجالتی نیستن وراحت حرفشون میزنن(کاری که من نمیتونم براحتی انجام بدم).
اصلا فکر نمیکردم توی ذهنم اینقدر محدودیت باشه .
استاد عزیزم وخانم شایسته نازنیم خیلی از شما ممنونم برای این فایلای عالی و خیلی از خداوندم سپاسگذارم که منو توی این مسیر عالی قرار داد الهی صد هزار مرتبه شکرت.
ومطمینم هر روز روی خودشون کار میکنن
به نام خدای مهربان
1402/11/13
جواب قسمت اول : قبل از توضیحات استاد
سلام به استاد عزیزم که دقیقا دست گذاشت روی پاشنه آشیل من با این سوال ،واقعا از شما سپاسگزارم
سوال
اگر یکی از افراد نزدیک به شما به موفقیت بزرگی برسه ، هر موفقیتی ،که به نظر شما موفقیت بزرگی هست شما چه احساسی داری؟آیا احساس خوشحالی میکنی؟
آیا احساس الهام بخشی میکنی برای پیشرفت بیشتر و خیلی کنجکاوی که ایده بگیری؟ببینی که چطوری تونسته که به اون موفقیت برسه ؟ و باور میکنی که اگر اون تونسته پس برای من امکان پذیره ؟
یا نه اگر ببینی که یکی از دوستای نزدیکت از اعضای خانوادت ، فامیل افرادی که خیلی بهت نزدیکن به یک موفقیت خیلی بزرگی رسیده احساس حسادت میکنی؟یا احساس میکنی که اون به یه موفقیت رسیده تو خودت رو بی عرضه تر نشون میدی:یا احساس میکنی که داره ناتوانی من رو نشون میده ،انگار که من خیلی بی عرضه دیده میشم بخاطر اینکه اون خیلی موفقه !
قبلش اینو بگم که اگر ذهن من دهن باز کنه و بخواد من رو با یه جمله معرفی کنه این رو میگه : سلام من مجتبی محجوب هستم یک بی عرضه.این دقیقا چیزی هست که هر جا احساسم بده ریشه اش رو میگیرم به این میرسم
جواب من :
بله به صورت 100% من خودم رو بی عرضه میبینم ! چطور؟ توضیح میدم به صورت مثال های عینی
کسانی که در همین چند ساله اخیر به موفقیت های خوبی رسیدن ، کسانی که دقیقا هم وضع من بودن و با من دوست و فامیل بودن
1- رضا صحرارو: دوست بسیار نزدیک من از بچگی
2- حمید عمو نادر : نسبت فامیل همسر و بعدا دوست من
3- میلاد نوری : همکار و دوست من
4- فتاح : فامیل همسر من
از سنگین ترین حالت احساسی شروع میکنم، گزینه اول:
بله من و رضا و یه دوست مشترک دیگه همیشه با هم بودم و من و رضا رفتیم دانشگاه ، اون حسابداری خوند و من مکانیک، وضعیت جفت ما دقیقا شبیه به هم بود ، یعنی هم اون پدر نداشت هم من، اون خرج خودش رو میداد و خانواده اش رو و هم من ، هم اون تو کارخونه شاغل شد هم من ،تازه سابقه من از اون هم بیشتر بود، تا اینکه رضا از پاکدشت مهاجرت کرد به تهرانپارس ، چون از اول دوست داشت و همیشه هم تو جمع های ما میگفت و بقیه مسخره اش میکردن، یعنی از همسر من گرفته تا برادرش و خانوداده دیگه ای از دوست ما، من هم دلی مسخره میکردم یعنی میگفتم تو داری اشتباه میکنی ، و باور نداشتم که اصلا بشه بری تهران ، خیلی خطرناکه و نشدنی، ولی اون میخواست، تا اینکه این اتفاق افتاد و اون رفت ، از اونجا دیگه من نتونستم باهاش ارتباط بگیرم ، یعنی اصلا وجودم اجازه نمیداد ، چون ته ذهنم میگفتم خب دیگه ، رضا که از من بالاتره و من سطحم پائین تر ، پس بزار مزاحمش نشم، اخه اون کارهای مهم داره و من کارهای بی ارزش، با اینکه اون چندین چند بار متوالی تماس میگرفت و میگفت مجتبی کجایی و احوال من رو میپرسید ، با اینکه من بچه بشدت خوبی هستم ، یعنی واقعا اگر با من دوست باشی جز لذت و احترام و آرامش در کنار من چیز دیگه ای نمیبینی، ولی من یعنی باورهای من نمیگذاشت که من باهاش ادامه بدم ، تا اینکه دوست مشترک ما گفت که رضا ماشین خریده ،خونه خریده، تو شمال ویلا ساخته
اونجا بود که تمام وجود من داشت میسوخت ، احسا یأس و نامیدی وجودم رو گرفت، گریه میکردم، ناراحت بودم ،حتی میخواستم دست به خودکشی بزنم ، که من چقد بی عرضه ام ،منی که همه میگفتن تو از لحاظ استعداد، زیبایی، هنر،توانایی، ارتباط از اون خیلی بالاتری، من موندم با جیب خالی و یه خونه مستاجری و هر روز هم اوضاع بدتر میشه ،ولی اون با تمام اون پیشرفتهایی که کرده بود و درآمد ماهی 300 میلیون تومان داشت وجود من رو میخورد، جلوی روش خوب بودم ولی وقتی که ازش دور میشدم فقط و فقط میگفتم که تو بی عرضه ای ،اون یکی دوستم میگفت رضا دزدی میکنه ،ولی من این احساس رو نداشتم و میگفتم که من بی عرضه ام ،من عمرم رو هدر دادم ، من دیگه نمیتونم ، رضا رفت و من موندم ،من بدبختم و من بچاره ام
بله من در مقابل رضا هنوز هم احساس بی عرضه گی میکنم ، احساس ناتوانی ، احساس پوچی، و زیادی بودن، حتی میگم که جای اون رو من تو این دنیا گرفتم ، بزار من نباشم .
مورد دوم حمید هست
حمید اینا، وضعشون موقع ازدواج بد تر از ما بود، اویل رفت کارخونه ولی فرار کرد و گفت اینجا بدرد من نمیخوره، و بعد رفت کشاورزی، کاری که دوست داشت، و سالها ادامه داد ، و من همیشه به صورت ناخودآگاه هر وقت این آدم رو میدیدم میگفتم که اینها بی سوادن و من با سواد ، مجتبی تو تحصیل کرده ای و همین مهمه ، تو سطح سوادت بالاست ، و تو چون مدرک داری با ارزشی و اونا ارزشی ندارن، تا اینکه حمید به موفقیت مالی رسید ،ماشین صفر خرید ، خونه خرید ، باغچه ساخت و همسرش همیشه پول داشت و هر چی دلشون میخواست میخریدن، و ترکیه مسافرت میرفتن و چقد وقت آزاد داشتن ،ولی من مهندس ، منه مدرک دار، من تحصیل کرده ، هیچی، گفتم یا خدا، دیگه نمیتونستم از جلوی خونه اشون رد بشم ،گفتم الان میگه این بدبخت و نگاه ،پدرش در اومد با چه زجری درس خوند با چه فلاکتی ، الان هنوز میره برای مردم کار میکنه و همیشه هشتش گرو نه هست ،و بشدت احساس حسادت میکردم ،حتی وقتی که همسرش اومده بود خونه ما، چون همسرش دختر خاله همسر من میشه ، من بشدت داشتم خودخوری میکردم ،به شدت احساس ضعف داشتم ، پاهام داشت شل میشد، که ببین مجتبی تو این همه میگفتی تحصیل کرده ام و یه سری تو سرها هستم ولی ببین این ها بدون سواد پنجم اومدن و تو داری حسرت اینها رو میخوری، خیلی سنیگینی میکنه تو وجودم وقتی اینارو میبینم مخصوصا که از لحاظ مالی رشد کردن و چقد آزادی هم دارن .
همین الان که دارم مینویسم و میترسم حتی از روزی که پاش بیفته که بگن ها چیه مجتبی ، تو فک میکردی که درس خوندن بهت عزت میده ، سرت رو بالا میبره ،دیدی که کل زندگیت اشتباه کردی، و این حسرت و این نگاه من رو آتیش میزنه
بله من حسادت میکنم به حمید و خانوادش، وقتی میبینمشون احساس شرمندگی دارم پیش خودم ، عصبی میشم و حتی در این مورد تفکر خودکشی میاد تو ذهنم
مورد بعدی میلاد و فتاح هست :
خب برای اینها هم حسادت میکنم ولی خب خیلی کمتر از اونهای دیگه ،برای میلاد چون میگم که اون عرضه داشت مهاجرت کرد، کسی که پیش من بود همکار من بود و من از شرایطش که خیلی پائین تر از من بود خبر داشتم،ولی اون رفت ترکیه و الان اونجاست و من همچنان همونجای قبلی زندگی میکنم و فقط محل کارم رو تغییر دادم
برای فتاح هم چون وضعیتش قبلا مثل من بوده و بعد کارخونه دار شده ، هم احساس ندامت و پشیمانی دارم احساس بی عرضه گی
حتی چون فامیل هستیم روم نمیشه پیش این آدم ها برم ،چون که اگر از من بپرسن که تو چه کار کردی و داری چکار میکنی من هیچ جوابی ندارم ،و فقط میگم که از روی بی جوابی دلار بالاست و مملکت ثبات نداره ، با اینکه میدونم همه چیز از ترس من ریشه داره
من میترسم که حرکت کنم ،من میترسم که محیط امنم رو رها کنم ،چون اصلا نمیدونم باید چکار کنم، من این فکر رو دارم که تو الان
36 سالته دیگه میخوای چکار کنی ،دیگه دیر شده، برو بمیر،تو هیچ کاری نکردی، خرج زن و بچه رو از کجا میخوای بیاری و بی عرضه هستی
بله تو تمام موارد بالا احساس بی عرضه گی بالاترین اولویت رو برای من داره .
سپاسگزارم
بنام الله
سلام به استاد عباسمنش عزیز برای این فایل فوقالعاده
توی دوره احساس لیاقت به چنین سوالی پاسخ داده بودم ولی انگار دوباره فکر کردن به این سوال و متفاوت بودن زاویه طرح این سوال از جانب استاد ، در من ذهنیت محدود کننده ای رو روشن کرد با اینکه می دونستم این اشکال رو در خودم دارم و سعی می کردم بفرستم ش زیر مبل ، ولی انگار زمان ش رسیده بود به این رفتار نادرستم بیشتر فکر کنم
من یک فامیل نزدیک دارم که از زمان کودکی هم بازی هم بودیم ایشون توی یک رشته ورزشی از همان کودکی فعالیت داشت و موفقیت های خوبی رو هم بدست میاورد ، داستان از همان دوران کودکی شروع میشه ، هیچ کس منو با اون مقایسه نمی کرد جز خودم ولی در ذهن من اینجوری میگذشت که همه دارن منو با اون مقایسه میکنن و یا زمانی که اون موفقیتی بدست میاره من اصلا دیده نمیشم . پر رنگ ترین زمان این مقایسه ها به همان دوران کودکی بر میگشت اما بعد سال ها این موضوع در من حذف نشد حتی الان که وضعیت من خیلی بهتر از اون بنده خداست باز هم رد پای حسادت با اون آدم رو در خودم میبینم ، البته که با آموزه های استاد و خط قرمز من که احساس حسادت است سریع خاموش ش میکنم ولی باید اعتراف کنم که هست و بنظرم برای رفع یک مشکل ابتدا باید بپذیریم که چنین چیزی وجود داره تا بتونیم راه حلی برای ش پیدا کنیم و خدارو شکر بعد سال ها این موضوع رو قبول کردم
، و برام این قسمت جالبه که وضعیت بهتری دارم ولی همچنان اون حس همراه من هست .
تا اینجای کار یک طرف آرمان گفتم ، طرف دیگه خودم یک انسانی هستم خیلی سعی میکنم به آدم ها روحیه بدم تشویق شون کنم تا جایی که خودم آسیب نبینم کمکشون کنم و واقعا از موفیقت آدم ها(به جز اون فامیل مون) خوشحال میشم و کیف میکنم و تحسین شون میکنم جلو روشون و پشت سرشون به زبان میارم ( البته آموزه های استاد چنین شخصیتی در من ساخت) ولی خب همیشه جا داره بهتر بشیم و الان من برای بهتر شدن اون باگی که بالا گفتم باید رفع کنم .
و الان که با این فایل بی نظیر چنین باگی در خودم پیدا کردم خیلی خوشحال هستم و از استاد عزیز ممنونم و خدارو شکر میکنم .
به نام خداوند که رحمت اش همیشگی است مهربان اش بی پایان
سلام به استاد عزیزم مریم جان عزیز و دوستان خوبم
سوال:اگر یکی از نزدیکان شما به یک موفقیت برسد چی حس دارید
در جواب به این سوال باید بگم نظر به افراد فرق می کند مثلاً افرادی که تلاش شأن را دیدم و می دیدم که موفق شده اند خییلی تحسین شأن می کردم ولی بعضی افرادی دیگری که تلاش خاصی نمی کردند یا آدم های درستی نبودند وختی می دیدم به موفقیت رسیده اند فکر می کردم بی انصافی شده و گفتگو های درونی من شروع می کرد به تضعیف کردند باور های من و توانایی های من
همین چند روز پیش یکی از دوستان قدیمی دوران مدرسه ام را دیدم که در آن زمان ازدواج کرده بود آن زمان سن اش 18یا17بود وختی وارد کلاس می شد این دوستم همیشه خواب بود و یا زیاد چرت می زد و اصلا کاری خاصی هم نمی کرد وختی دیدمش فکر کردم هنوزم همان طور هست همان طور فکر میکنه و شاید تمام روز اش در خانه خواب باشه سلام حوالی پرسی کردیم و ازش پرسیدم مصروف چی کار ها هستی گفت من کتاب خانه دارم در تهران و اینجا هم بخاطری پاسپورتم آمدم و همانجا بود خییلی حس ناتوانی کردم و بعد گفت برادر کوچکم هم در تلویزیون طلوع گرافیک دیزاین است و درآمدی خوبی هم داره بعد ذهنم رفت به آن سمت و شروع کرد بیشتر حس ناتوانی را در من اینم بگم که من پیش از این که برادر کوچک دوستم گرافیک دیزاین را شروع کند گرافیک دیزاین کار می کردم و خییلی هم خوب بودم آن زمان قانون را خییلی خوب نمی فهمیدم و یکی از پست ها پوستر های که ساخته بودم را گذاشتم در یک گروپ گرافیک دیزاینر ها که خییلی کار هایشان عالی بود چند تا از عضو همان گروپ خییلی کارم را تحسین کردند و یکی از ادمین همان صفحه آمد و شروع کرد که اصلا کار که کردی مسلکی نیست و بعضی حرف های دیگر هم زد از زمان تا قبل شروع دوره احساس لیاقت من به صورت مداوم نتوانستم که ادامه بدم هر بار که ادامه میدادمم یاد حرف های همان ادمین می افتادم و همانجا تسلیم میشدم و ادامه نمی دادم اما از زمان که احساس لیاقت را شروع کردم خییلی در این موارد بهتر عمل کردم و خییلی عالی شدم و توانستم خییلی چیز جدید هم یاد بگیرم
راهکار من برای این مسأله اینه که برایم بیشتر باور پذیر کنم تحسین کنم
البته این احساس ناامیدی و مقایسه در حد چند ثانیه بود اما با یاد آوردن پیشرفت هایم و توانایی هایم خییلی بهتر توانستم به خودم بیایم و خودم را مقایسه نکنم و همان عبارت های تاکیدی خیییلی به من کمک میکنه
موارد دیگر هم مقایسه خودم با پسر عمه و پسران عموی خودم بود که در لحظات اول خودم را مقایسه می کردم اما خییلی زود به خودم میایم و بیشتر نقاط قوتم را با خودم تکرار میکنم این خییلی به من کمک میکنه
و یک موارد دیگر هم است یکی از دوست هایم به آمریکا مهاجرت کرد و خییلی راحت رسید در نگاه اول ذهن می آمد که خودم را با او مقایسه کنم و یا حسادت کنم اما به لطف دوره احساس لیاقت خییلی خوب توانستم موفقیت اش را تحسین کنم و به خودم گفتم منم می توانم این نشانه از خداوند است و نشانه های قبلاً در این باره دیده بودم را برای خودم باز گو کردم
خییلی خوشحالم استاد عزیزم بابت این سوالات و این فایل خییلی عالی که بیشتر کمک ام کرد خودم را بهتر از قبل بشناسم و فکر کنم