ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 52

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    هاجر نخکو گفته:
    مدت عضویت: 2069 روز

    سپاس برای خداوند بخشاینده موهبت ها

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته گرامی و همچنین دوستان گرامی

    اگر بخواهم با خودم صادق باشم من تا قبل از آشنایی با استاد و آموزشهای ایشان فرد حسودی بودم واز پیشرفت انسانها هم خوشحال و هم ناراحت میشدم .اما بعد از آشنایی با استاد سعی کردم خودم را تغییر دهم و از پیشرفت دیگران احساس شادی کنم و برای آنها آرزوی موفقیت کنم و به خودم بگویم اگر آنها توانسته اند من هم میتوانم.

    متاسفانه در اطرافیان من فرد موفق که از ابتدا با او آشنا بوده باشم و شاهد روند موفقیت او بوده باشم وجود ندارد.وافراد موفق نزدیک من از ابتدا در روند موفقیت بوده اند و از ابتدا باورهای خوب داشته اند و پله پله پیشرفت کرده اند .

    من در زندگی دوبار از صفر و زیر صفر شروع کرده‌ام ،دفعه اول زمانی که ازدواج کردم و با همسرم زندگی را ساختیم و دفعه دوم زمانی که به دلیل باورهای غلط بدهکار شدیم و از زیر صفر با توجه با آموزشهای استاد زندگی جدید ساختیم و کلی پیشرفت کردیم.

    الگوهای من

    1)استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز

    2)خانم پزشکزاد که یک بانوی کارآفرین و موفق هستند در اصفهان مجموعه مدارس غیردولتی دخترانه دارند که دختر من از شاگردان مدرسه هست .

    3)جناب مسعود صرامی که مجموعه تفریحی فرهنگی سیتی سنتر در اصفهان و شهرک سلامت را تأسیس کردند و به شهر اصفهان خیلی کمک کردند.

    متاسفانه در نزدیکی من افراد خیلی موفق وجود ندارد که بتوانم با آنها ارتباط داشته باشم .خیلی دوست دارم که در مدار و فرکانس انسانهای موفق قرار بگیرم و با آنها صحبت کنم و از انها یاد بگیرم.

    سعی در تغییر مدار و فرکانس خودم دارم تا بتوانم با افراد موفق هم مدار و فرکانس شوم و بتوانم در کنار آنها قرار بگیرم فرد موفقی شوم.

    ممنون از آموزشهای فوق العاده استاد گرامی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    زهرا نصر گفته:
    مدت عضویت: 2440 روز

    سلام خدمت استادعزیز ومریم بانو

    من وقتی موفقیت یک نفر میبینم احساس خوشحالی بهم دست میده وحس خوبی میگیرم ولی بعد از چند ساعت یا چند روز که بهش فکر میکنم احساس ناتوانی خودم در رسیدن به خواسته هام بهم دست میده و رنج میکشم که چرا نتونستم در رسیدن به خواسته هام موفق بشم

    واحساس میکنم که من اعتماد به نفس کافی برای رسیدن به موفقیت را ندارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2409 روز

    سلام استاد جان، مریم عزیز ودوستان هم‌فرکانسی مهربانم

    داشتم فایل رو گوش می‌دادم، استاد گفتن که همین الان قطع کنید و بنویسید که از موفقیت اطرافیانتون چه احساسی دارید. اول گفتم: «خب، حالا بعدا می‌نویسم، بذار تا انتها گوش بدم.» بعد متوجه شدم یکی از باگ‌های اساسی من شاید همین باشد؛ به‌تعویق‌انداختن کارها. برای همین گفتم اول بیام استارت این کامنت رو بزنم، بعد برم سراغ بقیه کارها که صبحی باید اتفاق بیفتد. همیشه قدم اول مهم‌ترین قدمه.

    من تو این کامنت می‌خوام موفقیت دو نفر از افرادی رو که می‌‌‌شناسم، بررسی و موضوع رو برای خودم حلاجی کنم:

    1. همسر سابقم.

    در آستانه جدایی بودیم که به‌خاطر قبول شدن در آزمون وکالت، با اینکه هنوز در آغاز راه بود، جهش مالی عجیبی پیدا کرد. یعنی چنان فرکانس مالی‌ش تغییر پیدا کرد که قابل باور برای کسی نبود. ورودی و خروجی حسابش روی میلیارد می‌چرخه و مثلا حقوق ده-دوازده میلیون من هزینه دو بار رستوران خودش و دخترم می‌شه و اما احساس من:

    قبل از اینکه این جهش مالی براش اتفاق ببیفتد، همیشه براش دعا می‌کردم، به چنان موفقیتی از لحاظ مالی و کاری و خانوادگی برسه که تلخی این جدایی و آنچه در نظر او شکست تلقی می‌شد، از ذهنش بیرون بره؛ اما وقتی این اتفاق در واقع براش افتاد، اوایل یه مقدار حسودی می‌کردم. خیلی زیاد نبود؛ چون من با هزار برابر آنچه داشت به دست می‌آورد هم حاضر نبودم دوباره با او زندگی کنم و چون شیرینی جدایی برام خیلی زیاد بود، زیا وضعیت مالی او آزارم نمی‌داد؛ اما اگر بگم اصلا برام مهم نبود، دروغ گفتم. یک جاهایی واقعا دردم می‌گرفت از اینکه چه خونه و چه ماشینی و چه دک‌و‌پزی راه انداخته.

    یک جاهایی هم با خودم می‌گفتم حتما روزی من از دنیا کمه، من که از زندگی‌ش بیرون رفتم چه غوغایی به پا شده.

    یه جاهایی هم می‌گفتم که حتما داره حروم‌حلال قاطی می‌کنه وگرنه مگه می‌شه آدم این‌قدر به سرعت تغییر فرکانس بده. (دیگه دوستان باورهای غلط مالی رو می‌تونن از این فکرها بیرون بیارن). حتی تا اونجایی بود که اگه چیزی با پول او به خونم می‌اومد، رغبت نمی‌کردم بخورم؛‌ چون نمی‌دونستم از کجا داره پول در میاره. برای مبارزه با این حالت اول از همه به خودم گفتم: زهرا، خجالت بکش. این آدم داره با باورهاش پول می‌سازه و خودت هم خبر داری که چه باورهای خوب مالی داشت و چقدر برای رسیدن به این موقعیت تلاش کرد، آن‌قدر که برای رسیدن به خواسته ‌اش خانواده‌‌اش رو از دست داد. پس پولش حلال حلال حلاله.

    گاهی با خودم می‌گفتم: خب، این آدم خیلی پول داره ولی لذت‌هایی که من دارم توی زندگی‌م می‌برم رو نداره. اون‌قدر که من شادم، او شاد نیست و هزار جور انگ و ناراحتی و غصه بهش می‌بستم که خودم رو راضی کنم که اگه او پول داره؛ اما آن‌قدر‌ها هم خوشحال نیست. این‌ها همه علاوه بر اینکه باگ‌های پنهان ذهن من رو نسبت به ثروت نشون می‌ده، ته تهش بیانگر اینه که من حسودی‌م شده و دارم خودم رو بازی می‌دم، حتی اگر این حسادت برای خودم آشکار نباشه.

    خب، همه این حس‌ها بود؛ اما یک حس بسیار عالی دیگه هم بود. حضور این فرد و موفقیت‌هاش باعث می‌شد باور کنم که می‌شه وضعیت مالی خودمون رو تغییر بدهیم. اصلا لازم نیست به همان سبک که پدر و مادر و خاله و دایی و عمه عمری زندگی کرده‌اند، ما هم زندگی کنیم. یک نفر جلوی چشم من، داره روز‌به‌روز موفق‌تر می‌شه و دلیل موفقیت‌هاش رو می‌دونم. او جسوره، باور داره که هر کاری در دنیا بخواد انجام بده می‌تونه، خودش رو لایق بهترین‌ها می‌دونه و ثروت بالاترین خواسته او در جهان بوده و هست. واقعا وقتی می‌بینم یه پرونده از کجای دنیا پیدا می‌کنه که چندین میلیارد حق‌الزحمه وکالتشه، می‌فهمم که مشتری رو خدا باید بفرسته؛ ‌وگرنه شوهر دوستم هم وکیله و حتی یک پرونده بیست میلیونی هم گاهی پیدا نمی‌کنه. بسیاری از باورهایی که استاد در ثروت یک گفته‌اند، درون این مرد وجود داره، خودش رو لایق می‌دونه که حتما با افراد بالاتر از خودش از نظر مادی در ارتباط باشه. روی انجام خواسته خودش تمرکز می‌کنه. یک مورد بگم که شاید برای دوستا قابل تأمل باشه؛ همسر سابق من با اینکه مشکل لکنت زبان داره، مخصوصا در مواردی که استرس می‌گیره بسیار شدید می‌شه؛ اما اصلا به این موضوع به چشم یک ضعف نگاه نکرده و با اینکه حرفه وکالت نیاز به سلیس و روان حرف‌زدن داره؛ اما او به‌راحتی با اعتماد به نفس پرونده‌های بزرگ می‌گیره و در دادگاه شرکت می‌کنه.

    این‌ها نکات مثبت و منفی‌ای بود که در مواجهه با موفقیت این فرد در زمینه مالی با آن روبه‌رو شده‌ام.

    2. مورد دومی که می‌خواهم مثال یزنم درباره یکی از دوستان ویراستارم است. این دوستم بسیاااار فرد مستعدی است؛ اما بسیار درونگراست و خیلی تلاشی برای موفقیت نمی‌کنه. ضمن اینکه ویرایش را خیلی هم دوست نداره و برای همین دست‌وپایی هم برای موفقیت در این زمینه از خودش نشان نمی‌دهد؛ اما من خیلی تلاش کردم از لاک خودش بیرونش بکشم و کمک کردم که وارد جرگه ویراستاران بشه (به درست و غلط کارم الان کاری ندارم). این دوستم که که از قضا بسیار هم قبولش دارم و دوستش هم دارم؛ چون ویژگی‌های فوق‌العاده‌ای دارد که از همه مهم‌ترش فهم زیبا و عمیق‌بودنش هست. با فرهنگه، مهربانه، خوش‌برخورده، زیباست، قدبلنده، اندام فوق‌العاده‌ای داره، بسیار صبوره و هزار تا ویژگی دیگه داره که لایق دوست داشتن هست. وقتی این دوستم در زمینه ویرایش موفقیت‌هایی کسب کرد، انگار تلنگری به من زده شد که پس چرا تو از پارسال تا حالا در این زمینه پیشرفت زیادی نداشتی؟ بیشتر حرفم سر این بود که چرا پس من پیشرفت نکردم، نه اینکه چرا او پیشرفت کرده. توقع داشتم پیشنهادی که به او شده است، به من می‌شد. مدتی (کمتر از یک روز) با خودم در کلنجار بودم. بعد نشستم با خودم دودوتا چهارتا کردم. دیدم من باید چند تا از باورهام رو اصلاح کنم. اینکه چشمم نباید به دست دیگران باشد، اینکه مگه همین یک مورد موفقیت بود؟ باید به فراوانی راه‌ها ایمان داشته ‌باشم. اینکه اصلا خودت نمی‌خواستی چنین پیشنهادی بهت بشه؛ چون دلت دنیای بزرگ‌تری رو می‌خواست و نمی‌خواستی محدود به اداره باشی. از همه مهم‌تر این بود که حواسم جمع باشه، جمع جمع جمع که نگاهت جز به دست خدا به دست احدی نباشه. این حس بسیار آرومم می‌کنه. این نگاه باعث می‌شه فکر کنم درِ خزائن آسمان و زمین به روی من گشوده شده و حالا هر کی می‌خواد به هر جا برسه، اصلا برام مهم نیست. چون نمی‌ترسم موقعیت‌ها تموم بشه، دارم می‌بینم بی‌نهایت موقعیت داره از آسمون نازل می‌شه، درست مثل یه بارون تند که نمی‌شه دونه‌هاش رو شمرد.

    اما اینکه آیا از موفقیت دیگران خوشحال هم می‌شم یا نه، حقیقتا نمی‌دونم. (این صادقانه‌ترین حرفیه که در تمام عمرم دارم می‌زنم). فکر می‌کنم اگر موفقیت خیلی زیاد یک نفر رو بشنوم، اگه با خودم روراست باشم، یک جاهایی حسودیم بشه و به‌نظرم خیلی هم طبیعیه. انسان سالم هر چیز زیبای خوبی رو می‌خواد، چرا نباید بخواد، اما اینکه چه رفتاری از خودمون نشون بدیم، مهمه. دشمنی کنیم، بی‌ادبی کنیم، بدی کنیم، بخواهیم طرف شکست بخوره یا حتی غصه بخوریم و اندوهگین بشم…. این موارده که اشتباهه.

    غریبه‌ها رو که می‌شنوم موفق شدن، خیلی ذوق می‌زنم، اما هرچی درجه آشنایی نزدیک‌تر می‌شه، انگار با شنیدن موفقیت آن‌ها به فکر فرو می‌رم، نه اینکه ناراحت بشم، اما یک ای‌کاشی از نهاد من بلند می‌شه. شاید این به‌خاطر شدت علاقه من به پیشرفت و یک‌جا نموندن و تغییر کردن باشه. من حتی فکر اینکه اگر بمیریم و اون دنیا تغییر و پیشرفت و یادگیری‌ای نداشته باشیم، چه دنیای کسل‌کننده بی‌روحی خواهیم داشت، آزارم می‌ده.

    استاد عزیزم، ممنون بابت سلسله فایل‌هایی که قراره برامون بذارین. یه مدت بود که کامنت نمی‌ذاشتم. ذوق این فایل‌های جدید و البته لطف دوستان مهربانم توی سایت (سمانه و نفیسه عزیز) من رو به نوشتن دوباره کشوند. تا اونجا که با قلبم بنویسم، ادامه می‌دم و از خداوند کمک می‌خوام که در صداقتم یاری‌م کنه.

    در پناه خدای مهربان باشید!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1075 روز

      سلام زهرای عزیزم

      سراسر کامنتت را که می خواندم لبخند روی لبم بود

      خوشحالی از اینکه دوباره اومدی و با نوشته هات به خودت و من و دوستان دیگر آگاهی می بخشی .

      الان فقط یکبار متنت را خوندم و همین نکته ای که نوشتی کارها را به تعویق نندازیم اومدم و برایت بنویسم البته بیشتر برای خودم که یادم بمونه چه درس هایی را گرفتم ، اینکه همه ما مثل هم فکر می کنیم موفقیت غریبه ها خوشحالمون می کند اما در مورد آشنا ها این ضعف را داریم که چرا من نرسیده چرا من ندارم اینکه چون علاقه داریم خوبی ها را داشته باشیم و نداریم این احساس ها بهمون دست میدهد و طبیعی است که ما هم دوست داریم از خوبی ها و لذت ها بهره مند بشیم .

      چقدر خوب تحلیل کردی خودت را دو هر دو موردی که بیان کردی تا قبلش تلاش می کردی دعا می کردی براشون خیر اتفاق بیفتد و بعدش احساس عقب افتادن یا عدم لیاقت که حتما من مشکلی دارم من مدارم پایینه گنجشک روزی ام چون منم تو این موقعیت همین سلف تاکینگ ها را با خودم دارم .

      و باور های خوب ثروت سازی را که بولد کردی ، اینکه لکنتشون براشون ضعف نیست ،باور دارد هر کاری را بخواهد تو دنیا می تواند انجام بدهد ، خودش را قبول دارد، لایق بهترین ها میدونه ، با افراد که مدار مالی بالا تر از خودش دارند همنشین است و از همه مهمتر روزی را مشتری را از اون سر دنیا خدا می فرستد .

      عزیز دلم ، زهرای قشنگم توی دو متن اخیرت به روانشناسی ثروت یک اشاره کرده بودی باعث شد مصمم بشم و باور های محدود کننده ام را کنار بگذارم و شروع کنم به ادامه این راه خوشبختی

      دستت تو دستان خدا تو مسیر پیشرفت روی لیموزین سوار باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    شاهین حسن زاده گفته:
    مدت عضویت: 1382 روز

    به نام خداوند بخشاینده مهربان

    سلام به احستاد عزیزم و خانم شایسته نازنین

    وهمهی دوستان عزیز در این مسیر توحیدی

    سپاسگذار خداوندم که به من این فرصت رو داد که امروز هم در این مسیر قدم بردارم

    اگه بخوام راجب به این فایل بنویسم با توجه به اینکه الان حدود یک ماه از اخرین کامنتم میگذره باید بگم که

    یه هم زمانی خاصی برام رخ داده با توجه به این فایل

    یک ماهه که تصمیم گرفتم که به طور خیلی جدی ومتعهدانه

    روی خودم کار کنم چون به تضادهایی بر خورردم از لحاظ مالی

    وهرچقدر دنبال ریشه های این تضاد میگشتم اون رو در باور احساس عدم لیاقت و کمبود میدیدم که به شدت بهم وصل هستند

    که اگه روی فراوانی کار میکردم اما این احساس عدم لیاقت در برخورد با اولین موفقیت دیگران کاری میکرد که خودمو یه انسان ناتوان وبی عرضه بدونم که ازپس خرج و مخارج

    خودش بر نمیاد وبه صورت ناخوداگاه شروع میکردم به سرزنش کردن خودم

    خب با توجه به فایل های رایگان واستفاده کردن از اونها فهمیدم که اولا من دست اوردهای خودم رو نه میبینم یا اگر هم موفقیتی به دست اوردم انقدر اونو با دیگران مقایسه میکردم

    که اصلا نمیتونستم تو احساس سپاسگذاری از اون موفقیت بمونم ودوباره صفر میشدم و دوباره ودوباره

    که تصمیم گرفتم یک بار بیام و از ریشه حلش کنم وشروع کردم به خوندن کتاب رویاهای که رویا نیستن فصل شش سبک شخصی که خیلی کمک کرد به من در این زمینه

    سوال

    اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد شما چه احساسی در باره اون موفقیت داری؟

    خب من واقعا وقتی موفقیت نزدیکان و دوستان خودم ررو میدیم یا میشنیدم به شدت بهم میریختم و احساس پوچی میکردم و همش به خودم میگفتم پس چرا برای من اتفاق نمیفته چرا من نمیتونم اون فرد که از هیچ لحاظی با من قابل قیاس نیست من خیلی بهترم خیلی تواناترم خیلی با استعدادترم خیلی خوشتیپ ترم خیلی با شخصیت ترم و….

    و ذهنم شروع میکرد به قضاوت فرد مورد نظر و اونو پایین اوردن و بی ارزش دونستن دستاوردهاش و بیشتر که میشد با دیگرانم درباره درست نبودن اون ادم و موفقیت هاش صحبت میکردم

    اما این نزدیکان

    1.پسر عموم /تونسته بود تو شهر خودمون یه مغازه لوازم ارایشی و بهداشتی بزنه و خونه بخره و ماشین بخره و از دیدگاه طایفه ما فرد موفقی بود (احساس بدی داشتم بهش و همیشه تمرکزم رو این بود نقاط منفیشو ببینم و دنبال این بودم که یه مسئله ای براش پیش بیاد وبگم دیدی اینجوری فلانه اونو بزرگ میدیم و خودمو کوچیک )(البته الان هروقت میبینمش براش ارزوی موفقیت بیشتر میکنم)

    هر چند ما 20سال اختلاف سنی داریم

    2/دوست دوران مدرسه م که درس رو ادامه نداد و شروع کرد به میکانیکی و خونه ماشین وزمین خرید (اوایل که باهم بودیم دوران نوجوانی رابطه خوبی داشتیم اما وقتی اون تو حرفه خودش پیشرفت کرد ومن شکست های پی درپی خوردم تو زندگیم به خاطر باورهای اشتباهم شروع کردم به حسادت کردن در موردش و دست اوردهاش وتوجه به نکات منفیش والبته مقایسه دوباره خانواده من با اون)

    3/دوست دیگه م که همکارمم بود تا یک ماه پیش همیشه تو کار از من موفق تر بود وبهتر پول میساخت ازدواج کرد و ماشین خرید موتور خرید (این دوستم یه زمانی باهم کار میکردیم بعد از هم جدا شدیم بعد چند سال که من از اون کار اوندم بیرون وبه صورت اتفاقی بهش زنگ زدم و گفت بیا پیش من کار کن خب منم رفتم پیشش واوایل کار که من داشتم یاد میگرفتم خیلی به من کمک کرد ودستی از دستان خدا بود واقعا اون خیلی تو زمینه کاری که باهم هم کاری داشتیم خوب عمل میکرد وتو دفتر کاریمون و تو رنج ما بهترین بود اما کم کم من خودمو شروعذکردم به مقایسه

    کردن باهاش و حسادت بهش رابطه مون کم کم از اون صمیمیت در اومد البته الانم رابطه داریم اما من به خاطر غرور وکمبود عزت نفس و اعتماد به نفس ونبود احساس لیاقت شدید هیچ وقت ازش الگو نمیگرفتم البتته اون رو باور فراوانی و سپاسگذاری خوب کار میکرد واز این دو خوب نتیجه میگرفت وبه صورت نا خوداگاه احساس لیاقت میکرد تو همه زمینه ها )اما الان ارزوی موفقیت بیشتر براش میکنم

    4/همسایه مون که چند تا داداشن و توی تهران طلا فروشی دارند و میلیاردرن که اتفاقا دیروز یکیشون بهم زنگ زد که یه مغازه براش پیدا کنم تو منطقه دو برای خرید حدود 16میلیارد

    این شخص که یه 25سالی با من فاصله سنی دارم

    حالا هدفم از گفتن سن اینه که مهم نبود طرف چند سالشه و چه تکاملی رو طی کرده اما من خودمو مقایسه میکردم باهاش اصلا روزی رو به خاطر ندارم تا به الان که خودمو با کسی مقایسه نکنم این همسایه ما کل روستای ما بهشون یه جورایی حسودی میکنن و میگن که اینا فلان کردن و اینجوری کردن من همیشه وقتی در موردش میشنیدم یا خانواده میکوبیدن تو سرم به شدت حالم بد میشد

    (اما الان براش ارزوی موفقیت بیشتر دارم که ایشالله این مغازه رو هم براش بخرم و به موفقیت هاش بیشتر بشه وبیشتر باور کنم که منم میتونم اگه این فرد تونسته )

    خب از اونجایی که من تو خانواده یادم نمیاد که یک روز مقایسه نشده باشم توسط والدینم با دیگران یعنی حتی الان که به مادرم زنگ میزنم اگه مکالممون به 5دقیقه برسه امکان نداره منو مقایسه نکنه با شخصی که حتی اگه 1درصد از من موفقت تر ه پدرم تو این زمینه بهتره اما مادرم نه تنها برا من بلکه برای همه ی بچه هاش اینجوریه وهمین باعث شده که از لحاظ احساسی خیلی ازهم دور باشیم البته من باهاش کنار اومدم چون واقعا هیچ اگاهی در این زمینه نداره خدا حفظش کنه برامون نعمت بزرگیه مادر

    واقعا خیلی جای کار داره که روی این باور احساس لیاقت و این ذهنیت قدرتمند کننده کار کنم خیلی خیلی

    خدا داره هدایت میکنه واین فایل هم هدایت الله بود که به قلب استاد نازل کرده که ماهم بتونیم بیشتر به خودشناسی برسیم

    ممنونم استاد عزیز سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    Mehrnaz گفته:
    مدت عضویت: 949 روز

    به نام خدای مهربونم

    سلام خدمت استاد خوبم

    در مورد این فایل هر چقدر که فکر میکنم من آدم حسودی نبودم و نیستم اما حس میکنم اگر فردی که بهم نزدیکه موفقیتی رو کسب کنه براش خوشحال میشم شاید هم درونا به شناخت کامل خودم نرسیدم .اما وقتی به تازگی یکی از بستگانم به ترکیه رفته بود برای مسافرت که این یکی از آرزوهای منه واقعا از صمیم قلب براش خوشحال بودم و تحسینش میکردم و برام باورپذیر تر شد که من هم میتونم اصلا تو وجودم حس بدی نداشتم .

    راستش استاد دوره های شما خیلی کمکمون کرده که باورهام بهتر بشه هرچقدر هم الان میام تو ذهنم برای خودم بسازم که فلانی اگر به این خواسته برسه چه حسی داری ناراحت میشی یا خوشحال فقط به ذهنم میاد که اگر اون بتونه تو هم میتونی و خوشحال میشم و میدونم که باید تحسینش کنم

    برادر من چندسال پیش مهاجرت کرد به تهران و الان زندگی عالی رو داره هیچ وقت نشده حسادت کنم براش و همیشه براش خوشحال بودم و دوست دارم که باز هم موفق تر بشه و میدونم که پشتکار خوبی داره که شاید من ندارم منم اگر بخوام میتونم

    مثلا قبلا من خیلی دوست داشتم بینی ام عمل کنم و کسی می‌گفت می‌خوام بینی ام عمل کنم خیلی حسم بد میشد اما الان با آگاهی های که دارم حتی پیش اومده که کسی گفته میخواد می‌ره اما من دیگ حس بدی ندارم که چرا من نرم بینی ام بزرگ دیده میشه یا هر چیزی .واقعا استاد خوبم شما بهترینی انقد زندگی ام رنگ و بویی خوبی گرفته انقد با خدای خودم رابطه ام خوب شده که همه اینها با هدایت الله به دستان خداوند یعنی شما میرسه

    خیلی ازتون سپاسگزارم هم از شما هم از خواهر عزیزم مریم جون با اون صدای دلنشینش

    خیلی دوستون دارم

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    سید میثم حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2232 روز

    مرحله اول :

    موفقیت دوستم که کنکور قبول شد و کارهای بزرگی انجام میده و اعتماد به نفس بالایی داره

    زن عموم:از حساب کتاب مسائل مالی خیلی خوب سردرمیاره

    مرحله ی دوم

    احساسی که به دوستم دارم حسادت هست که هرسری باعث میشود من روحیم را از دست بدهم و دست از تلاش کردن قدرتمندانه بردارم

    نسبت به زن عمو همیشه با حس یاداوری و تخریب ضعف هایش خودم را اروم میکنم

    مرحله سوم:

    دوستم خیلی ایمانش بالاست به خدا و خودش رو قبول داره و پشتکار بالایی داره و زمان میزاره برای موفقیتش

    زن عموم: رشته ی حسابداری خوانده طبیعیه که در حساب کتاب عالی عمل کنه برای این زمان گذاشته

    میتونم ازین زاویه به موفقیت افراد نگاه کنم که برای من یک الگوی فوق العاده هستن و من میتونم ازشون راهنمایی و کمک بخوام. افراد موفقیت باعث میشن ادم انگیزه و انرژی بگیره و پیش خودش بگه من هم میتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    زهرا بهنام گفته:
    مدت عضویت: 1260 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم

    امیدوارم که حال دلتون عالی باشه

    سوال اول

    اگر یکی از افراد نزدیک به شما به موفقیت بزرگی برسه چه احساسی داری

    از موقعی که با برنامه های شما آشنا شدم،سعی کردم که تحسین کنم واقعا یه جاهایی خیلی خوشحال میشم

    اما خب یجاهایی حس حسادت میاد سراغم

    حس مقایسه کردن خودم با اون شخص

    سرزنش کردن خودم

    اون حس عقب افتادن از قافله،

    غرور کاذبم اجازه نمیده که ازشون سوال کنم

    این حسها شاید در چند دقیقه اول باشه

    اما بعدش میتونم حسم رو خوب کنم

    موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را بیاد بیاور و لیستی از آنها بنویس

    یه مورد رو اینجا مینویسم:

    برادرهمسرم و خانومش:خانومش کاملا از نظر مالی مستقل هست،تونستن خونه بخرن،ماشین خارجی بخرن،رابطه عاطفی خیلی خوبی باهم دارن

    چه احساسی از موفقیتهاشون داری؟

    وقتی خبر ماشین خریدنشون رو شنیدم واقعا خوشحال شدم،وقتی تو سفر رفتار آروم و با حوصله جاریم با بچه هاش رو دیدم،خیلی تحسینش کردم

    اما خودم رو خیلی سرزنش کردم که چرا من چنین رفتاری با پسرم و همسرم ندارم،خودم رو اینجوری توجیح میکردم خب همسرش هواش رو داره و وظایف رو باهم تقیسم کردن

    اما تمام مسئولیت پسرم با منه و…

    وقتی توی سفر میدیدم چقدر راحت از پول خودش برا بچه هاش خرید میکنه،بهش تبریک گفتم بخاطر مستقل بودنش

    اما گوشه ذهنم مقایسه میکردم خودم رو و سرزنش میکردم

    از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود

    به خودباوری برسم

    الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛

    چون میدونم از کجا شروع کرده تا به این جایگاه برسه

    این باور رو در من بوجود میاره که منم میتونم

     چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟

    استمرار دارن در کارشون

    احساس لیاقتی ک بابت کارشون دارن و کارشون رو ارزشمند میدونن،و بخاطر بقیه از کار و علاقشون نمیگذرن

    براشون مهم نیس بقیه چ فکری در موردشون میکنن

    و سبک شخصی خودشونو دارن

    _

    سپاسگزارم استاد عزیزم،که این آگاهی ها رو بعنوان هدیه در دسترس ما قرار میدین

    هرکجا ک هستین در پناه الله مهربان باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    اعظم جم نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2622 روز

    سلام به استاد عزیزم .مریم جان و دوستان گل.استاد جان یک دنیااااااا ممنونتونم برای تهیه این فایل و هر فایل دیگه چه هدیه ای چه پولی . فایل های هدیه تون به همون نسبت برام ارزشمنده که فایل های دوره ها .و این از سخاوت و لطف شما به ماست که همین فایل های دانلودی هم به صورت هدیه در اختیارمون میگذارید.

    بریم سراغ جواب سوالات . یه خانوم جوان هست توی نزدیکانم که توی موضوع روابط خیلی خوش بحالشه. راحت میتونه اگر رابطه ای مورد پسندش نبود و طرف مقابلش از خط قرمزهاش رد شد از اون رابطه بیاد بیرون و بعد یه مدت کوتاه وارد یه رابطه جدید بشه با اینکه از طرف قبلی کلی عشق و محبت و هدیه و …دریافت کرده بود . توی ترک کردن رابطه اول خیلی اذیت شد اما رابطه دومی رو خیلی راحت‌تر ازش بیرون اومد و وابستگی زیاد ایجاد نشده بود و الان توی رابطه سوم هست با جنس مخالف .چند روز پیش دیدم چند تا هدیه گران‌بها از اون شخص سوم دریافت کرده .از خدا که پنهون نیست از شما هم پنهون نباشه خخخخ یه مقدار به هم ریختم و حسودیم شد که ببین اگه من به روش سنتی ازدواج نکرده بودم راحت میتونستم مثل این آدم از رابطه م خارج بشم .ببین چه راحت رابطه ای که مورد پسندش نیست رو ترک میکنه ؟ولی بعد از چند دقیقه سعی کردم حس خودمو خوب کنم و با صحبت هایی که قبل از این باهاش داشتم اینو ازش شنیده بودم که خیلی زیاد در مورد رابطه ای که میخواد و در مورد هر چیزی ،با خودش صحبت میکنه ،ناخودآگاه داشت از قانون استفاده می‌کرد. بهم گفته بود از رابطه اولم که بیرون اومدم فهمیدم که خیلی زیاد از خودم گذشتم و این اشتباه بود و این خانوم با اینکه یه مقدار خود خواهه و اینو از چند نفر دیگه هم شنیدم ،همیشه می بینم که خودشو در اولویت قرار میده برای هر چیزی و بعد پدر و مادر و خواهر و برادر …با اینکه من طبق فرهنگی که توش بزرگ شدم همیشه اول بقیه رو در اولویت قرار دادم و نفر آخر خودم بودم یا کلا خودم حذف بودم البته الان با کار کردن روی دوره های شما خیلی بهتر شدم .باز توی صحبت هایی که جدیدا باهاش داشتم به این ها رسیدم که سعی کرده وابسته نشه که اذیت بشه و خودش و آزادیش رو مهم تر از طرف مقابل و هدیه های طرف مقابل و اون همه لطف ،قرار بده.استاد من از این بشر خیلی یاد می گیرم .این ترسو نیست این توحیدیه. این حرفشو میزنه و هممممیشه راه درست خودشو میره این بشر مثل من توی فرهنگ مذهبی خشک بزرگ نشده که نظر افراد نزدیکش براش مهم باشه یا بگه که گناه میکنم اگه احترام به حرفشون نگذارم یا ناراحتشون کنم و …حتی با اینکه خواستند مذهبی بارش بیارن اما هرگز قبول نکرد و جوری در ظاهر و رفتار عمل کرده که خودش صلاح دونسته همیشه راحت نیازهای مالی شو در خواست میکرد و باور کمبود و …رو خیلی درش نمی بینم یا باور دلسوزی که بگه خانواده م گناه دارن و ….توی وجودش کلا نیست ….و من دیگه بعد از همون چند دقیقه اول که حسم بد شد سریع حس خودمو خوب کردم و به این فکر کردم که مسیری که الان دارم میرم هم همین مسیر این خانومه و ان شاءالله در زمان مناسبش از این رابطه خارج میشم و رابطه خوبتری رو تجربه میکنم و همین طوری که توی حوزه سلامتی تونستم به خواسته های زیادی برسم توی اینم میتونم و من خالق زندگی خودمم و این شرکت که فکر کنم راهی ندارم و به زور اینجا هستم …این طور نیست که جبری وجود داشته باشه چیزی که من بخوام رخ میده مثل خونه ای که داخلش هستیم و دقیقا ذره به ذره ش همونی هست که من در ذهنم ساخته بودم و ….سپاااااااسگذارتونم در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    اکرم جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1604 روز

    باسلام به استاد وخانواده صمیمی عباس منش خوب استپ کردم تا جواب روبدهم تا قبل آشنا شدنم باقوانین کیهانی حس حسادت وناتوانیو قربانی شدن رو داشتم بعد که دوره سلامتی ودوره دوازده قدم رو خریداری کردم این حس رودیگه ندارمولی با تمام وجود باید رو خودم کار کنم که بهتر ازاین بشم امسال بهمن سال دومی هست که دوازه قدم روشروع کردم امیدوارم که بهتر از سال قبل نتیجه بگیرم چون خواستهام بزرگتر شده به قول استاد ظرفم بزرگتر شده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    عبداله رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 842 روز

    سلام به شما استاد عزیز ودوستان خوب.

    من بیشتر نسبت به افراد نزدیک خانواده ام احساس حسادت میکنم ولی نسبت به دوستانم خوش‌حال میشم از موفقیت هاشون. ولی کلا اگه ازمن کوچیکتر باشن حسادت میکنم ولی اگه بزرگتر باشن عادیم یا خوشحال….

    از یه نفر که بهش حسادت میکنم چیزهای که میتونم یاد بگیرم

    1.درخواست فقط از خدا و به او امید داشتن

    2.دوری از خرافات

    3.اقدام سریع در موقعیت های خوب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: