ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 71

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سهیلا گفته:
    مدت عضویت: 3500 روز

    سلام بر عزیز آن دل وهمه هم فرکانسی ها

    سپاسگزارم استاد از طرح هوشمندانه سوال ها

    در مورد قسمت اول باید بگم افراد خیلی موفق دورو برم نیست همه در حد معمولی هستند واگر کسی کمی بهتر هست حس من قبلا ها وشاید الانهم کمی باشه این بودکه فلانی شوه ش خوب بود یا پدر ما رش درست رفتار کردن به بچه هاشوناعتماد بنفس ووحس مهم بو ن دادن واینها تونستن من تا پارسال فکر میکردم اصلا حس حسادت ندارم و همیشه میگفتم ولی از طریق برنامه دوستی به این موضوع رسیدم که من هم حسود هستم حسودی کهناتوانی هاشو میندازه گردن دیگران که اگه فلانی درهمچین موقعیتی هست بخاطر شوهرش پدرش تربیتش کم تعداد بو ن خانوادشون بوده

    من این فایل امشب وقت خواب دیدم ویک بار گوش کردن که باید خیلی بیشتر گوش وتمرین انجام بدم من به قول استاد از اون آدم هایی هستم که حس ندارم خودم نمیشناسم واصلا برای خودم ارزش نزاشتم وزندگی نکردم وهمه چیزو آن اختم به گردن عوامل بیرونی من تازه فهمیدم که احساس لیاقتم صفر وزندگی فقط برای دیگران وحفظ خانواده بوده وتلاش های من یک طرفه بوده والان هم هست البته نا گفته نماند بچه های خوب ومهربان وتقریبا موفق دارم خداروشکر

    من اقرار میکنم از وقتی با این سایت شما آشنا شدم صدو هشتاد درجه ف ق کردم تغییر ات مهمی در من اتفاق افتاده تاز به مرحله درک بهتر رسیدم ودارم با درکم کمی عمل میکنم من وقتی موفقیت بچه های سایت میبینم خوشحال میشم وفکر میکنم اونا تونستن وناتوانی خودم با این حرف ها توجیح میکنم اونا تونستن حتما سوا. ودرکشون یا موقعیت بهتری داشتن حتما شجاع تر هستند ومن موقعیت رسیدن به اون موفقیت هارو ندارم واین هارو به خ دم نمیگم اونها پا روی ت سهاشون گذشتن وقت گذاشتن عمل کردن فقط گوش نکردن فقط حرف های خوب نزدن عمل کردن من الان به این موضوع که فکر کردم که حسادتی که باعت این بشه که من هم میتونم داشته باشم می تونم برسم خیلی خوبه من نباید انتظار رشد یکیا چند روزه داشته باشم باید تالش کنم الان این شناخت درذهن آمد چرا منی که حس حسادت داشتم ولی به هیچی نر سیدم علتش چه باوری بود این بوده که هر وقت ما خواسته داشتیم وخانواده توانایی انجام خواسته مارو نداشتن با این حرف ها که اگه تو هم مثل اونو بخواهی دختر بد وحسودی میشی واین کم کم در وجود منی که دلسوزی نسبت به خانواده وبخصوص پدرم داشتم این شد که خواسته نداشته باشم و این فکر که برای داشتن هر چیزی باید خودم تلاش کنم واین حس بی لیاقتی رو هروز تقویت کنم خیلی دلم می خواد دوره احساس لیاقت بخرم ولی این نجوا میاد تو ذهنم که بعد این همه سال تو سایت بودن گوش کردن این شدی درکت وعملت این بود این دور ر هم بخری اولا وقت نداری باید بری سرکار بعد نمی تونی تمرین‌هارو انجام بدی بعد از همه مهمتر دریافتی یک ماهتو بدی بعدش چی ولی از خدا هدایت وجرعت عمل به دانسته هام دارم

    سپاسگزارم استاد از این فایلها تون با عشق گوش می‌کنم واز خدا طلب درکوعمل به دانسته هامو دارم

    سپاسگزارم الان ساعت پنج صبح من از چهار بیدارم قبل خواندن کامنت ها نوشتم مطمئنن با خواندن کامنت ها وگوش کردن چندین باره درکم بیشتر میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1906 روز

    به نام خدا

    سلام

    استادِ عزیزم، ممنونم برای این فایلِ سلسله وار و ارزشمند.

    از خداوند هدایتگرم، کمک میخوام تا توی نوشتن از خودم و ذهنیت هام، هدایتم کنه به بیرون کشیدنِ گفتگوهای ذهنیم.

    موفقیت های دیگران چه حسی رو در من برمی انگیزه؟

    – چند روز پیش متوجه شدم حقوق یه بنده خدایی از نزدیکان چقدر هست و براش خیلی خوشحال شدم و گفتم خداوند روزی شو بیشتر هم بکنه.

    اینکه دوستی یا عزیزی رشد کرده گاهی باعث حسادتم میشه، گاهی هم براش خوشحال میشم.

    بسته به اینکه روی چه موودی از خودم هستم، واکنش هام فرق میکنه.

    – دو عزیز از اقوام منزل جدید گرفتن، یکی بزرگ و دلباز، دیگری منزل مستقل از خانواده، با سلیقه وسیله های جدید گرفتن، دکور جدید بر حسب سلیقه شخصی ساختن برای قسمتهای مختلف خونه شون…

    من لذت بردم از سلیقه و خلاقیت شون برای خونه و چیدمانش.

    مبارک باشه گفتم از قلبم، کیف کردم از زیبایی های منزل جدید.

    دیدم و کیف کردم…

    دیدم و پسندیدم، نه با نگاهِ حسرت و حسادت، کاملا سالم خوشم اومد از سلیقه شون، و به خودم گفتم سمانه تو هم باسلیقه هستی و به سبک خودت زندگیتو چیدمان کردی، خرید کردی و …

    من اینو از مادرم یاد گرفتم، همیشه خیراندیش هست نسبت به دارایی های دیگران، چه افراد غریبه، چه آشنا، براش فرق نمیکنه، با قلبش تبریک میگه و خوشحال میشه از اینکه ادم ها به رشد و ثروت میرسن و در نتیجه دارم به چشم میبینم چقدر نعمت وارد زندگیِ مادرم میشه همیشه.

    من برای مادرم و هر چی وارد زندگیش میشه، خوشحال میشم.

    برام سند محکمی هست همیشه که نگاهش به زندگی، باعث نتایجِ قدرتمندش در زندگی و امکاناتش هست.

    همیشه سپاس گزارِ خداست، خوشحال میشه از دارایی های دیگران و براشون بیشترش رو آرزو میکنه با قلبش.

    – در رابطه با داشتنِ شغل توسط دیگران، وقتی خودم شاغل نیستم، گاهی جهانِ درونم حسش منفی میشه.

    این حسِ منفی فقط حسادت نیست، یاس، کمبود، حسرت، کمبود، ناتوانی، ضعف رو در من بیدار میکنه.

    فلانی درآمد مستقل داره، من ندارم.

    فلانی شغل داره، من ندارم.

    مخصوصا وقتی ارزشمندیم کم میشه، این نجواها پررنگ تر میشن داخلم.

    می دونم و برام آشکار شده، مسیله ی داشتنِ شغل و درآمدِ شخصی برای من پررنگه.

    وقتی شاغلم انگار منم نرمال هستم، وقتی شاغل (خلق کننده ی پول) نیستم، حسِ کمبود دارم نسبت به دیگران…

    مدتهاست دارم با خودم گفتگو میکنم که اول ارزشمندیمو که گره زدم به شاغل بودن، اصلاح کنم…

    اینکه من، فارغ از هر چیزی که دارم یا ندارم ارزشمندم.

    بعد در مرحله بعد ببینم کجای کارم…

    – کاوش‌هام در مورد خودم بهم میگه در رابطه با یه سری افراد، بسیار خوشحال میشم، برای برخی نه.

    اونایی که اهلِ قضاوت و چشم و هم چشمی هستن، وقتی به چیزی میرسن و میگن، من دچار اون حس شادی نمیشم.

    انگار میوفتم تو تله…

    اینکه اونا رسیدن و من بیوفتم تو یه مسابقه باهاشون، احساس کمبود میکنم و درصددِ دفاع از خودم برمیام…

    در حالت عادی اینطوری نیستم، اما در مقابل این افراد، روی دیگری از من اکتیو میشه…

    این گروه از آدما، اون موفقیت رو بولدتر میکنن، ازش صحبت میکنن به طوریکه قشنگ حس میکنم حسِ حسادت رو اکتیو میکنه.

    – وقتی یه عزیزی (تو ذهنم میدونم دارم از چه کسی یا کسانی صحبت می کنم) از ارتقای تحصیلیش میگه، مثلا اینکه کارشناسی ارشدش رو گرفته، دکتراش رو گرفته، براش خوشحال میشم.

    چرا؟

    چون حسم میگه اون آدم خواسته، تلاش کرده، موفق شده، آفرین.

    من روی تحصیل گارد خاصی ندارم، یعنی خودم علاقه ی چندانی به ادامه اش ندارم تو ذهنم، ولی اینکه کسی ادامه اش میده براش خوشحال میشم.

    خیلی مهمه هر کی با چه نگاهی وارد این مسیر میشه.

    البته یه باگ دارم:

    اونایی که هدفشون از ادامه و ارتقای تحصیلاتشون چشم و هم چشمیه، اثباتِ خودشون به دیگرانه، ارزشمند دیده شدنش در برابر و مقایسه با دیگرانه، برام حسِ ناخوشایندی ایجاد میکنه.

    درسته به من ربطی نداره انگیزه ی فرد از تصمیمی که برای خودش داره، ولی از اینکه فردی بخواد واسه رو کم کنیِ دیگران، حرکت کنه تو مسیر رشد، منو خشمگین میکنه…

    که چرا خودت نیستی؟

    چرا به خاطر دیگران داری اینکار رو میکنی؟

    البته باز هم متوجهم اینا افکار بیهوده ی منه.

    چون دقیقا وارد افکار و تصمیمات دیگری شدم، میخوام افکارش رو بهبود بدم با ذهنیت خودم، و عملا از خودم و بهبود خودم که اتفاقا خیلی مهمتر از زمان گذاشتن روی باگ های دیگران هست، دور افتادم…

    دارم تمرین میکنم به نظر و فکرِ دیگری بگم نظرت محترمه و رها کنم.

    اینکه خلافِ نظرِ خودم بشنوم، باگ های منو فعال میکنه که ورود کنم…

    دفاع کنم.

    توجیه کنم.

    ارشاد و نصیحت کنم …

    – گاهی موفقیت های یه عزیزی رو در ذهنم کوچک میکنم.

    انگار که مهم نیست، کم اهمیته…

    الان که فکر میکنم میبینم اون فرد، هدفش بوده، براش وقت گذاشته، انرژی گذاشته و رسیده به چیزی که خودش خواسته…

    اینکه من اون هدف رو مهم میدونم یا نه، واقعا مهم نیست، قشنگیش پشتکار بالایی هست که اون فرد داشته و رسیده.

    همه ی مثال های من اولش گاهی میاد.

    چون واقعیتش برام همینه.

    گاهی این وری هستم، گاهی اون وری.

    یه سوالِ اساسی:

    اینکه فردی به موفقیتی میرسه، ایا در ذهن من این جرقه رو میزنه یا این شعله رو روشن میکنه که منم میتونم؟

    پاسخ من اینه که نه!

    یا اینکه خیلی ضعیفه…

    هنوز اینو درک نکردم…

    درکم ضعیفه نسبت بهش…

    اینجا کمال گرایی ام که اتفاقا از باورهای محدود کننده ام میاد، نفوذ داره در حال حاضر و دارم روش کار میکنم…

    استاد خیلی از این گفتن که الگوها نشون میدن شدنی هست، وقتی فلانی تونسته پس منم میتونم…

    اما این نکته هنوز نَشِسته تو درک من…

    تستش میکنم، تجربه های خوب هم دارم نسبت بهش، اما اگه بخوام بگم باورش کردم، هنوز نه…

    مثلِ خلق ارزوها و خواسته هامه دقیقا که تو ستاره قطبی مینویسم.

    کم کم داره واسم جا میوفته که میشه، امکان پذیره…

    تکامل نیاز دارم، خودمم متوجه شدم.

    کشفِ اخیرم بهم نشون داده سمانه تو توی مسیر داری بهتر و بهتر درک میکنی، فرصت بده به خودت، عجله نکن.

    به چشم دیدم و میبینم چیزهایی رو که گاردِ بالایی داشتم نسبت بهشون چطور دارن کم کم نرم میشن، بهبود پیدا میکنن…

    برای این مسیله هم مطمینم با تکامل و تمرین بهتر میشم.

    که باور کنم برای دیگری شده، پس منم میتونم خلقش کنم برای خودم…

    کاملا الان باور دارم که بهتر میشم…

    – گاهی شده چیزی رو که کسی به دست آورده برام باورپذیر بوده، ولی اینکه منم بتونم نه!

    اینکه فلانی ماشینشو عوض کرده، ماشین جدیدی گرفته…

    برای اون، ساده پذیرفتم که میشه، ولی برای خودم یا یه فرد دیگه، باورم نمیشه که بشه…

    دقیقا ترمز دارم، افکار محدود کننده دارم.

    که فلانی بلد بوده راه و رسمش رو، شایستگی شو داشته، توانایی شو داشته، به عبارتِ عامیانه تر عرضه شو داشته ولی من نه…

    ولی فلانی نه…

    عجیبه این توانایی رو در بعضی ها تشخیص میدم که دارن.

    اما وقتی به خودم و بعضی دیگر میرسم، تشخیص نمیدم…

    یعنی افکارم با توجه به ویژگی های کلامی و رفتاریِ آدم ها انتخاب میکنه و خط کشی میکنه و میگه این میتونه، این نمیتونه…

    عملا باورهای محدود کننده ی خودمو روی دیگری هم تحمیل میکنم گاهی.

    شاید بهش نگم، ولی تو ذهنم این افکار رو دارم…

    این از سخت گیریِ من نسبت به خودم و بعضی افراد نزدیک خودم میاد.

    به قول بچه ها تو کامنت ها، هر چی فرد بهمون نزدیک تر میشه انگار باورهای محدود کننده بیشتر خودشون رو بروز میدن.

    – یه مورد حسادتِ ضعیف تر هم الان اومد تو ذهنم:

    روی چیزی حساس شدم که نداشتمش.

    به خودیِ خود، منو آزار نمیداد، اما وقتی فلانی وقت و بی وقت اشاره مستقیم یا غیر مستقیم میکرد به اینکه نداریمش، من به هم میریختم…

    کنترل ذهن برام سخت میشد.

    حسرت میومد بالا…

    و باعث میشد حسِ ناتوانی و ضعف بهم دست بده.

    که دیگران دارن، من ندارم!!!!

    وقتی با اون فرد نبودم و نمیشنیدم حرف هاشو آروم تر بودم، با خودم در صلح بیشتری بودم…

    اما یاداوری های اون فرد گهگاه، روی مخم راه میرفت…

    میدونم اون ادم و حرف هاشو خودم گنده کردم تو ذهنم که برام تولید ناراحتی میکرده، اما میگم که گاهی خیلی سختمه کنترل ذهن روی این فرد…

    خودم گنده اش میکنم، راهشم اینه خودم قدرتشو تو ذهنم کوچک کنم…

    گاهی موفقم، گاهی ناموفق.

    بله، این مورد شرک هست…

    از خداوند کمک میخوام…

    این چیزی که نداشتم رو خداوند از فضلش بهم داد…

    قبل دریافتش وارد این بهبودِ افکار با خودم شدم که سمانه رهاش کن.

    در بهترین زمان، هدایت میشی به داشتنش، خدا بهت میده…

    و البته که خدا بهم داد…

    الان که فکر میکنم، بخش بزرگی از دلیلِ نداشتنش، دیر رسیدن بهش، افکار ترمز دارِ خودم بود، اینکه باورم ضعیف بود که میشه، منم به دستش میارم و …

    قشنگتر و قابل درک تر اینه که مثالش رو بنویسم، اما راحت تر اینم که اینجا ننویسم چون شخصیه.

    قشنگ یادمه روی این مورد (چند سال از شکل گیریِ خواسته اش تا اجابتش زمان برد برام)، الکی الکی از همون اول ذهنم داشت بازی در میاورد و تکرار میکرد که نه نمیشه، شاید بشه ها ولی ذهنم میگفت دوره برای تو…

    به عبارت ساده تر، ذهنم مرض داشت انگار…

    دلیلی هم بر نشدنش نبودها…

    ذهنم گاهی الکی الکی هم میگه نه نمیشه، برای تو نمیشه…

    گاهی یه دلیلی منطقی میاره که گولم بزنه برای افکار محدود کننده اش.

    ولی گاهی هیچ دلیلی هم نیست…

    رفته رفته هر چی جلو رفتم با دو جبهه تو ذهنم روبه رو شدم:

    جبهه ی گفتگوهای قدرتمند، امید بخش، توحیدی، که با کار کردن روی فایلهای استاد در من شکل گرفته بودن و مسیرم رو هموارتر میکردن.

    از من فردی امیدوارتر، متوکل تر میساختن.

    که میگفتم میشه، نمیدونم چه زمانی، اما میشه…

    چون خدا میخواد من به همه ی خواسته هام برسم.

    خدا ترمز نمیذاره.

    من با افکارم ترمز میذارم رو خواسته هام.

    این اواخر درکم داره نسبت به ترمزها که همون افکار محدود کننده هست، بهتر میشه، انگار زمان نیاز دارم برای درک بهتر و بهتر، چون ترمزها همونطور که از اسمشون معلومه عامل بازدارنده هستن و باید روشون کار کرد تا اصلاح شن.

    و جبهه ی دوم: گفتگوهای محدود کننده، ترمز ها، نشد ها، توجه به نظر و قضاوتِ دیگران…

    که نمیشه، باور به اینکه برای تو نمیشه…

    خب درون من بین این دو جبهه بگیر و ببندی شکل میگرفت.

    انصافا و معدلی بخوام بگم جبهه ی امیدبخش من بیشتر ورود میکرد، هر چند که نجواها هم قدرت داشتن، اما روح من قلباً تمایلش به توحید بوده و هست.

    با خودم صحبت میکردم که درست میشه.

    منم انسانم، گاهی موفقم در کنترل ذهن گاهی نه…

    گاهی خیلی اذیت میشم، اما انقدر پررنگ نیستن که بخوام بگم گند زدن تو زندگی و لحظاتم…

    این قشنگ دیدن ماجراها رو توی لایه های زیرین و پنهانیِ خودم هم دارم علاوه بر لایه های روییِ ذهن و افکارم…

    اونا هستن که دستم رو میگیرن و برم میگردونن تو مسیر…

    اینا روزی های غیر حساب من از خداوند هستن که نجاتم میدن تو زندگی و برگشتم به مسیر…

    به خودم میگم اشکال نداره، خارج شدی از مسیر کنترل ذهن، نگران نباش، برمیگردی، موقتیه این خروج، جای تو توی مسیره، نترس برمیگردی، نگران نشو، هول نکن، استرس نگیر…

    عاشقِ این گفتگوهای درونی و تحلیل ها با خودم هستم که تو کامنتها شکل می‌گیره.

    سپاس گزارم استاد جان که سوال های خوب میپرسین و ما رو به این سمت هدایت میکنین که کنکاش کنیم داخل خودمون.

    یه بهبودی که داخل خودم حس میکنم، مخصوصا بعد از دوره احساس لیاقت، اینه که راحت تر میتونم بنویسم از خودم، قبلا پاسخ دادن به سوال هاتون برام سخت تر بود…

    گارد داشتم، ترمز داشتم…

    انگار که من چیزی برای گفتن نداشتم.

    یادم نمیومد از خودم چیزی بگم در مورد سوال…

    این نشون میده تو خودشناسی دارم بهتر میشم…

    انگار قبلا تو یه لایه محافظتیِ شدید بودم با خودم که نگو، ننویس، چون شاید ضعیف به نظر برسی پیشِ چشمِ خودت، بقیه و …

    الان خدارو شکر بهتر دارم متوجهِ اهمیتِ عمیقِ شناسایی و روبه رویی با خود میشم…

    این مسیر ادامه داره تا همیشه.

    چون هر قدم که یه چیزی رو کشف میکنم در مورد خودم،میبینم تو همون مورد باز هم لایه های زیرینی داره که دارن هر بار کشف میشن…

    حسم میگه شاید پراکنده نوشتم…

    شاید مثال با ذکر جزییات ننوشتم…

    بهبودگرایِ نازنینم میگه افرین که نوشتی.

    چون وقتی داشتی مینوشتی، خودت دقیقا متوجه بودی داری از چه شخصی و چه مثالِ حقیقی مینویسی.

    این مهمه.

    داری مینویسی که خودتو تخلیه کنی از افکارت برای شناساییِ بهتر خودت…

    اصلا مهم نیست گاهی سربسته بنویسی، گاهی آشکار.

    مهم خودتی که موقع نوشتن متوجه میشی چند چندی با خودت…

    چی بشه که من ساعت 3/5 صبح از خواب بیدار شم.

    خوابم بپره.

    بیام سایت و بعد این فایل رو گوش بدم و بخوام کامنت بنویسم…

    حتما که خیره، حتما که برام خوبی داره.

    – اهان یه چیزی هم اضافه کنم اخر کامنت.

    یه لحظه صفحه اصلی سایت رو دیدم یاد یه ترمز دیگه هم افتادم:

    صفحه اصلی سایت نتایج اعضا از دوره های مختلف نوشته میشه.

    – من گاهی نسبت به نتایج بعضی از اعضا که تو کامنت هاشون مینویسن، دچار شک و تردید میشم.

    برای بعضی ها نه، و کاملا باورشون میکنم…

    دقیقا اونجاهایی که خودم ترمز دارم، این ترمز خودشو روی کامنتهای نتایج بچه ها نشون میده…

    انگار با نتایج بزرگ راحت کنار نمیام و باور نمیکنم…

    وقتی مرحله به مرحله میخونم از کامنت بچه ها، متوجه رشد و تکاملشون طیِ کامنتها میشم، بهتر باور میکنم تغییرات و نتایجشون رو.

    تا اینکه عزیزی رو که باهاش اشنا نیستم، کامنتهاشو مرحله ای نخوندم، بعد یهو میخونم که از نتایجش مینویسه.

    این وقتا ذهنم پَس میزنه…

    خب چه بویی میاد؟

    بوی شک و تردید از اینکه آیا راست میگه؟

    اینکه من دارم حسادت میکنم به اون نتایج؟

    اینکه دارم قضاوتش میکنم؟

    ناتوانی و ضعفِ خودم در رسیدن به اون نتیجه؟

    یه چیزی رو تو این سایت بارها شنیدم و خوندم و دارم بهتر درک میکنم:

    هر چیزی که الان دارم، حاصلِ افکارِ خودمه…

    من هر طوری ببینم و توجه کنم، همونا رو برداشت میکنم و خلق میکنم تو زندگیم…

    دروغ چرا، من گاهی خیلی سرسری از نتایج صفحه اول سایت رد میشم و نمیخونمشون…

    از برخی کامنتهای هر صفحه از هر فایلی هم همینطور.

    اما گاهی هم با تمرکز میخونم و اتفاقا لذت میبرم.

    چون میخوام بدونم مسیر بچه ها چی بوده که موفق شدن!

    اصلا موفقیت هاشون چیا هست.

    مواردی بوده که بعد از خوندن کامنت بچه ها فهمیدم اینا هم موفقیت هست که من اصلا حسابش نمیکردم…

    مثلا گاهی کنجکاو خوندن نتایج بچه های دوره سلامتی هستم، گاهی هم نه…

    دقیقا به حال و موودِ اون لحظه ام خیلی بستگی داره.

    که من تو چه احوالات و افکاری هستم.

    روی کامنت خوندنم هم تاثیر بالایی داره، روی باورهام و احساساتم نسبت به فحوایِ هر کامنت…

    یعنی در حقیقت اون کامنت نیست که عوض میشه، افکار و احساساتِ اون لحظه ی منه که باعث میشه یه کامنت رو چطور ببینم و بخونم.

    خلاصه که همونطور که بالاتر گفتم من جای کار زیاد دارم روی یه مسایلی، مخصوصا مالی، ثروت و فراوانی، تا بگم باور دارم بهشون که میشن…

    حرکاتِ لاک پشتی مو تو این زمینه آغاز کردم و اتفاقا خوشحالم‌.

    چون حرکات لاک پشتی منو یاد این میندازه که آهسته و پیوسته است و نتیجه گرفتن تازه کوچکترین پاداشِ این مسیره.

    اون خوشحالی و ارامش و امنیت و صلحِ درونی که برام حرکت تو این مسیر میاره خیلی ارزشمنده.

    خیلی خوشحالم که پذیرفتم در درونم که منم این ویژگی ها رو دارم گاهی، هر چقدر هم که کتمان کنم و نقاب بزنم باعث نمیشه حذف بشن، اتفاقا روبه رویی و پذیرفتنشون کمکم میکنه صلح درونیم بیشتر شه با خودم:

    – گاهی حسادت دارم، همونطور که گاهی خیراندیشم برای دیگران.

    – گاهی حسرت میخورم، همونطور که گاهی بی نهایت سپاس گزارم.

    – گاهی خشمگین میشم و کینه دارم، همونطور که گاهی خوش اخلاقم و مهربان و لطیف.

    – گاهی خسیس میشم، همونطور که گاهی بخشنده هستم.

    – گاهی باور به کمبودها دارم، همونطور که گاهی باور به فراوانی ها دارم.

    – گاهی کنترل ذهن ندارم و نجواها جولان میدن، همونطور که گاهی کنترل ذهن عالی دارم و خوب مدیریت میکنم اوضاع و چالش ها رو.

    – گاهی با کمال گرایی تصمیم میگیرم و عمل میکنم، همونطور که گاهی بهبودگرایی ام عالی تصمیم میگیره و عمل میکنه.

    و …

    این صفحه، این سلسله فایل ها با عنوان کاملا مناسب و به جای خودشناسی جایی هست که نیاز دارم بارها و بارها بیام و بنویسم و خودمو تحلیل کنم.

    الهی شکرت برای حضورت هر لحظه تو زندگیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    حسین امیری گفته:
    مدت عضویت: 1391 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    باسلام خدمت استاد عباس منش استاد شایسته و تمام دوستان توحیدی

    1.اگر یکی از دوستان یانزدیکان به موفقیت قابل توجهی برسد شما چه احساسی درباره موفقیت اون فرد داری؟

    اگه بخام به این سوال به صورت سطحی جواب بدم و خودم رو گول بزنم میگم که تحسینش میکنم و خیلی خوشحال میشم و انگیزه می گیرم بالاخره من نزدیک 2سال و خوردهای هست که با استاد آشنا شدم و می دونم که باید موفقیت دیگران رو تحسین کنم و ازشون الگو بگیرم اما حقیقت اینه که من فقط می دونم ولی درکش نکردم وجزیی از باورهام نشده وقتی که موفقیت کسی رو میبینم مخصوصا آشنایان رو همون اول چنتا احساس بهم دست میده هم ناراحت میشم هم یکم شایداحساس تنفر میکنم و هم میترسم و غصه می خورم ناراحت میشم که چرا خدا به اون داده به من نداده احساس تنفر یا قضاوت بهم دست میده که درسته حالا به فلان موفقیت رسیده ولی چه فایده داره مثلااخلاق نداره یا مثلا رابطش با خانمش فلان جوره و دوست دارم یه جوری اون موفقیت رو کوچیک کنم یا وقتی یه خبر بدی از اون طرف میشنوم انگار یه جورایی خوشحال میشم و اینجوری یه سر پوش روی نرسیدنهای خودم میزارم یا ذهنم دنبال نقطه ضعفهای طرف می گرده و بدمم نمیاد که بقیم مطلع بشن از این موضوع ووقتی اون طرف رو می بینم یه حس بدی بهم دست می ده که ببین اینم تونست اما توهنوز نتونستی وترسمم از اینه که پس من کی و چجوری با این حقوق کارگری و با این تورم به خاسته هام میرسم چرا من هیچ ایده ای برای پول ساختن ندارم چرا من هیچ تخصصی ندارم و کارگرم نکنه من نتونم و با کلی حسرت از این دنیا برم یا گاهی که توی خیابون هستم و مغازه هارو میبینم میگم خوش به حالشون که از اول رفتن دنبال علایقشون و الان ببین چقدر راحت پول می سازن و راحت به خواسته هاشون میرسن توام هستی تا آخر عمرت باید کارگر باشی و برای بقیه کار کنی

    البته اینا در همون اول که این خبر رو میشنوم هست و بعد از شاید 1یا2ساعت با کنترل افکار و آگاهانه حال خودم رو خوب میکنم ولی همون ابتدای شنیدن این احساسات رو دارم

    ادامه تمرینات رو هم در دفترم انجام میدم

    موفق و شاد و پیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 77 رای:
    • -
      زهرا دیواندری گفته:
      مدت عضویت: 1548 روز

      درود برشما چقدر انگار خودم نوشته بودم احساس واقعی منم همیطوره اولش خودمو گول میزنم ولی واقعیت ته مونده حسادت واحساس کم بودن خودت میمونه ،بعد شروع میکنم به اینکه اون براش مهم نیس الان چطور زندگی میکنه ویا اونطور که من برا بچهام وهمسرم مایه گذاشتم نزاشته یا مهم نیس از دیگران استفاده کرده وزیر منت اونا باشه براش حرف بزنن و……

      ولی انگار اخرش این حقیقت عریان میمونه که موفقیت نتیجه باور من نبوده بازم خداروشکر که میشه با اموزه های استاد حال خودمون رو خوب کنیم وبرا رفع ایرادامون سعی کنیم

      متشکرم از شما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    امیر تقوایی گفته:
    مدت عضویت: 1086 روز

    باسلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی

    نگاه اول اینه که قطعاً از موفقیت این فرد نزدیک خوشحال میشم

    اما چون بزرگ خانواده خودم هستم این احساس بد رو هم میتونم بگیرم که بقیه با خودشان بگن حالا که فلانی در همون خانواده تونسته در شرایط مشابه موفق شده پس ایراد از منه که مثل اون موفق نشدم

    واین عقب بودن احساس بدی بهم می‌ده

    احساس بی عرضه بودن

    چون بنظر خودم بی عرضه و تنبل نیستم و خیلی زحمت‌ها کشیدم برای موفقیت خودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  5. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2024 روز

    با سلام و خداقوت خدمت استاد عزیزم و مریم جان مهربانم

    جواب سوالات این فایل:

    من معمولا از موفقیتهای اطرافیانم که می شنوم خوشحال می شوم و تحسینشون می کنم . و به خودم می گم ببین فراوانی رو و قانون رو توی موفقیتهای اونها پیدا می کنم.

    ولی فقط نسبت به یکی از اقوام هست که کمی احساس ناراحتی از مقایسه شدن به خصوص توسط همسرم رو دارم.

    چون که یه زمانی ایشون در شرایطی بود که حسرت من رو می خورد و حتی به زبون می زد . چون خانواده اش یه جورایی پشتکار و موفقیتهای من رو تحسین می کردن.من در سالهای فعالیت شغلی ام تا به حال در 3 جای مختلف مشغول به کار بودم که در هردسه مورد به نسبت همکارانم موفق بودم و دلیل تغییر شغلهایم هم تغییر خواسته هام در هر کدوم بوده .آخرین شغلم نماینده بیمه بودم ولی از یه جایی که با آموزه های استاد آشنا شدم و فهمیدم انرژی و رشد و ثروت بی انتها در مسیر علایق هر کس با باورهای درست وجود داره ، و هر چه بیشتر به فایلهای روانشناسی ثروت 1 گوش می دادم ، بیشتر می فهمیدم که درسته که در کاری که هستم موفق هستم و درآمد نسبتا خوبی دارم ولی انتخاب من برای این کار آزادی زمانی و مکانی اون بوده و لذت پولسازی اون و واقعا من از سر علاقه و لذت انجام اون کار مشغول به اون نیستم و تصمیم گرفتم برم علاقه ام رو پیدا کنم. هر چه روی خودم کار می کردم و سعی می کردم ترمزهای موجود در اون لحظه برای افزایش درآمد در همون کار رو رفع کنم، مثلا کارهای عقب افتاده مثل بایگانی ام رو به روز کردن، مثل نقدی کار کردن ، مثل تسویه بدهی هام به شعبه و دست نزدن و خرج نکردن پول مردم که دستم بود و بلافاصله پس از گرفتن پول از مشتری با اینکه می تونستم تا تاریخ سررسید بدهی توی حساب خودم نگه دارم، بلافاصله به حساب شعبه واریز می کردم. تمام حسابهام صاف و شفاف و به روز شدند و واقعا خودم لذت می بردم ولی درآمدم افزایش پیدا نمی کرد تا اینکه وقتی همه کارهام به روز و درست شد به گونه ای که در خودم می دیدم بتونم مشتری از سراسر ایران رو پاسخگو باشم و هیچ ترمزی از بایگانی، دفتر و کارمند و… نداشتم ، درونم در جواب اینکه حالا دیگه چه ترمزی هست و باید برای افزایش درآمدم چه کار کنم به من گفت حالا دیگه از کارت انصراف بده. یادمه وقتی شنیدم جا خوردم و گفتم اگر همینطور پیش برم دیگه تا 2 الی 3 ماه دیگه قراردادم تمام می شه و شعبه باهام قراردادنمی بنده ، بهم گفت ، پاداش با مهاجرین است.

    و بعد که با ترس و لرز نامه انصراف رو زدم و به شعبه اعلام انصراف کردم و نشانه روز از سایت گرفتم ، اون قسمت سفر به دور آمریکا که استاد و مریم جون ،پیله های پروانه که تبدیل به پروانه شدند ، برام اومد و انگار خدادبه من گفت ، فاطمه جان پروانه شدنت مبارک ولی باید صبر کنی تا بالهات خشک بشه و عجله نداشته باشی . و الان که تقریبا هر روز دارم به ورزشی که هدایت شدم یوگا کار می کنم و روی باورهام هم سعی می کنم کار کنم ، در شرایطی هستم که هنوز در انجام این قدم و این دوره هدایتی هستم و تا امروز نیمه از دوره رو بعد از 5 ماه رفتم. و برای کامل شدن اون که تا سطح پیشرفته هست نیم دیگر باقی مونده.

    و هنوز به پولسازی از این مسیر نرسیدم.

    بعضی اوقات همسرم رشد و پیشرفت این دوست عزیز که ابتدای کامنت نوشتم رو به رخم می کشه که فلانی این قدر به درآمد رسیده و تو توی توهم هستی و همه چیز رو خراب کردی. و این من رو آزار می ده.

    البته می دونم این حرفها از باورهای غلط خودم که مهم بودن تایید همسرم هست ، و اینکه ارزش کارها یا خودم رو به پولساز بودنم می دونم، رو به نشات می گیره و به خودم بارها و بارها می گم که من یکبار زندگی می کنم و دوست دارم به سبکی که دوست دارم زندگی کنم و این مسیر رو ادامه بدم و من به ذاته ارزشمندم چون بخشی از ربم هستم بخشی از انرژی مبدا ، پس به ذاته بی نهایت ارزشمندم و اگر چه همیشه دوست داشتم و دارم که از نظر مالی مستقل باشم ولی ارزش من بیش از این است که به دنبال پول باشم ، بلکه من ارزشمندم و به دنبال لذتها و علایق و خواسته های خودم حرکت می کنم و این پول است که باید به دنبال من بیاید یعنی من همان روزی بی حسابی که خودش به دنبالم می آید و خداوند وعده داده را می خواهم. من لایق رسیدن به هر چیزی که می خواهم هستم . من لایق بی نهایت ثروت ، نعمت ، سلامتی، آرامش ، عشق و عاشقی با خدا ، و روابط عاطفی عالی، موفقیتها و پیروزی های پی در پی در مسیر علایق و استعدادها و خودشکوفایی ، به گونه ای که هر چه پیش می روم ذوق و اشتیاق و لذتم بیشتر می شود و می توانم بهترین ورژن خودم رو تجربه کنم و بهترینهایی رو که سراغ دارم به جهان هستی ارایه کنم.

    و مطمین هستم من که خودم رو به ربم سپردم و فقط اون رو هادی و راهنمای خودم می دونم و گوش به فرمانش هستم به موقع آنچنان بلندم می کنه که هر کس من رو بببینه ایمانش به خداوند یکتا و به وعده های اون به همه ما ،قوی تر بشه ، به خصوص همسرم. اون موقع هست که محکم نظر خودم رو در مورد تربیت فرزندانم و دلایل رفتارهای مطابق با قانون رو با مدرک محکمی که توی دستم دارم داد می زنم و می گم بله اینه نتیجه قدرت رو از غیر خدا گرفتن و به خود خدا دادن. اینه که مدرک تحصیلی و مورد تایید معلم بودن اصل و اساس موفقیت فرزند من نیست. اینه که مهمترین هدیه به فرزندم دادن احساس خودارزشی و تشویق اون در مسیر علاقه ش و دادن باورهای فراوانی و توکل به خدای یکتاست. و کار کمی نیست که بتونی فرزندانت رو به خدا بسپاری که شده جوک ما مسلمانهای به ظاهر امروزی. من می خوام الگوی عملی برای فرزندانم باشم . من می خوام نتیجه حرفهام و عقایدم ، با رسیدن به استقلال مالی ، مکانی و زمانی در مسیر علایق و استعدادهای درونی و خودشکوفایی ام ،در دستانم باشه. من می خوام این جمله الیس الله بکاف عبده رو با رسیدن به همه خواسته هام فریاد بزنم.

    من برای این فامیل عزیزم آرزوی موفقیت روز افزون دارم و از خداوند برای حضورش در زندگی ام سپاسگزارم.

    چون من با دیدن موفقیتهای اون و ویژگی های شخصیتی ش الگویی برای من شد برای تایید باورهای خود ارزشی و احساس لیاقت داشتن هر چیزی که دوست داره و لذت بردن از هر چیز به ظاهر کوچک در زندگی ش و حرکت در دل ترسها و به خود باوری رسیدن و حرکت در مسیر علاقه ش و بها دادن به خواسته ها و چیزهایی که بهش لذت می دهد.

    استاد عزیزم سپاسگزارم به خاطر زمانی که برای ادامه این بخش الهام شده می گذارید و امیدوارم که رهرو خوبی در این مسیر الهی باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
  6. -
    ریحانه گفته:
    مدت عضویت: 1943 روز

    به نام خدا

    سلام

    خب تصمیم گرفتم که تمرین سوم رو توی قسمت کامنت ها انجام بدم.

    قبل از اون دوست دارم به بخشی از چیزایی که از فکر کردن به دو تمرین اول رسیدم صحبت کنم. اینکه انگار هرچی اون شخص بهم نزدیکتر باشه و شرایطش به من نزدیکتر باشه، با توجه به شرایطم اون حس انگیزه یا درمقابلش اون حس ناتوانی و بدبختی و ضعفی که بهم دست میده به همون نسبت بیشتره. و اینکه چه درحالتی که حس انگیزه و خوشحالی داشتم چه حالتی که حس ضعف و ناتوانی داشتم، در هرحالت قصدم توجیه کردن تلاش ها و نتایج خودم بود! یعنی وقتی یکی تو شرایط یکسان با من قرار داره و من دلم نمیخواد تلاشی کنم و تنبلی می کنم به هردلیلی، انگار دلم میخواد اونم کاری نکنه تا نسبت به خودم حس بهتری داشته باشم! بعضی وقتام دلم میخواد یکاری بکنن که منم حس رقابت یا عقب افتادگی درونم باعث حس انگیزه بشه برام تا حرکت کنم، که در هر دو حالت بنظرم سمه و مخرب! ولی حقیقت اینه که این چیزیه که تا الان گوشه ذهنم بود. البته بعضی وقتا انگیزه ای که می گیرم باعث میشه مدت کوتاهی توی جو اون بیوفتم و منم یه حرکتی بزنم ولی خب بازم به حالت قبل برمیگرده و تهشم حس سرخوردگی که بحث پشتکار و انگیزه ادامه دادن نداشتنه جدا. خلاصه که چیزای جالبی بهم یادآوری شد که این مدت اتفاقا زیاد باهاش دست و پنجه نرم میکردم.

    و یه چیز جالب تر که فهمیدم این بود که من چرا دور و برم آدمایی که به موفقیتی فراتر از دوران دانشجویی و نمره و کار پاره وقت رسیده باشن ندارم؟! و برام سئوال شد چرا تا حالا با افراد خیلی لول بالاتر (فراتر از حالت عادی الانم منظورمه) نتونستم ارتباط برقرار کنم؟ احساس می کنم این خودش یه نقطه ضعفه برام که نمیتونم با سطوح دیگه جامعه ارتباط نزدیک برقرار کنم. البته اگه ببینمشون میتونم ولی گویا تو مدار دیدنشونم نیستم هنوز! خب این خودش هم بهم انگیزه میده هم احساس ضعف که بازم با مسائلی که بالاتر گفتم مواجه می شم. خب انگار داره الگوش کم کم دستم میاد هنوز جای کار داره بازم ولی خدا رو شکر

    حالا بریم سراغ جواب دادن به تمرین سومی (دوتای اولو توی کاغذ برای خودم نوشتم)

    سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:

    به خودباوری برسم

    الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛

    جوابی که الان میدونم اینه که اولا از مقایسه ظاهری خودم با طرف مقابل دست بردارم ولی بنظرم مقایسه رفتار و باور نیازه البته که نباید به دید خودتخریبی باشه، به این فکر کنم که اولا موفقیت اون باعث میشه کیفیت و شاید حتی شخصیت زندگی همون آدمی که اطراف منه بالاتر بره و خودش به رشد من کمک می کنه چون آدما به هرحال از هم و محیط تاثیر میگیرن، دوم اینکه نقاط قوت وضعف آدما با هم فرق داره ( این روشو تو ذهنم زیاد انجام میدم که اوکی در عوض من تو اینیکی خوبم البته خب بازم مسابقه نیست که میفهمین چی میگم؟) حالا به هردلیلی یکی تو یه کاری خوبه یکی نیست، به جاش بهتره اگه برام اون مسئله مهمه، از باورها و رفتاراشون ایده بگیرم(کپی نه چون شیوه هرکسی از نظر من منحصر به فرده، ایده و الگو گرفتن) و این فکر هم خیلی کمکم میکنه که: “اگه باورم درست باشه و در راه درست و تمرکز درستی روی مسیر و هدفم باشم مهم نیست که ظاهر چی باشه، برای شخص من مسیر من یه دری باز میشه که به اصل چیزی که میخوام (خواسته خوب یا بد، خودآگاه یا ناخودآگاه که استاد قبلا اشاره داشتن) میرسم. منظورم خواسته ای که الکی یه حرفی بزنم نیست، چیزی که عمیقا ذهنم باور داره اون خواسته منه. اینا چیزایین که الان به ذهنم میان

    سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟

    اینکه خواسته ای که داری باوری که داری با تلاش و انرژی ای که میذاری رابطه مستقیمی داره پس با الگو گرفتن از این افراد با دیدن چیزی که خواستن، تلاش و نتایجشون و یا درس عبرت گرفتن برای دوری از چیزی، میتونم نتایج خودمو بهبود بدم و با دور کردن باور مخرب مسابقه ای بودن موفقیت یا احساس ضعف، انگیزه ی “عه، منم میتونم” بگیرم و به این فکر کنم که ایول الان کیفیت آدمای دورم بیشتر شد چون این آدمی که به من نزدیک بود به درجات بالاتری رسید و یه نشونه ببینمش که تو هم باید تغییر کنی که بیشتر لذت ببری از اوقاتت. البته بنظرم این زمانی کارسازه که منم بخوام حرکت کنم وگرنه میشه همون ماجرایی که گفتم ترجیح میدی آدمای دورت تلاش زیادی نکنن یا به نسبت اونا تلاش خودتو پایینتر میاری تا به ظاهر تاکید میکنم به ظاهر حس بهتری نسبت به خودت داشته باشی (این گول زدن خودمونه حتی اگر خودمون پیش خودمونم سعی کنیم انکارش کنیم بازم حقیقت اینه که ته دلمون انگ بی عرضه و پوچی به خودمون می زنیم و دنبال یکی هستیم بیاد نجاتمون بده که میشه ظلم به خودمون قشنگ .. مخاطب اصلی این حرفا الان خودمم حواست باشه من عزیز) خلاصه که این چیزی که برای سئوال دوم گفتم ایده هایی که گفتم بنظرم زمانی کارسازه که من واقعا دنبال حرکت و تجربه باشم اگر قراره مثل قبل اهمال کاری کنم چیزی جز احساس ضعف و ناتوانی نیست.

    ممنونم استاد عزیزم که این شرایط رو فراهم کردی که به این چیزا فکر کنیم و از این خواب و بی تحرکی طولانی مدت بیدار بشیم.

    خدایا شکرت بابت این فرصتی که دراختیارم در اختیارمون قرار دادی خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  7. -
    رضا گفته:
    مدت عضویت: 2153 روز

    با سلام

    استاد دوست داشتنی و عزیزم

    – سوال اول : چه احساسی دارم ، وقتی می بینم یکی از اطرافیان نزدیک و دوستانم به موفقیت بزرگی دست پیدا کرده است ؟

    + خدای مهربان و سپاسگزارم که منو هدایت کرد این فایل عالی ببینم ، چقدر این فایل تلنگر عالی به آدم میزنه ، وقتی عمیق میام و این سوال و از خودم میپرسم ، میبینم در گذشته ریشه های حسادت و باور محدود کننده خیلی زیاد در من بوده ، خیلی خیلی زیاد ، انگار هر کسی یه موفقیتی می‌رسید ، ذهن من میخواست ربطش بده به اینکه یا اون شخص پول داشته یا پارتی داشته و یا شانس و فرصت ها داره کمتر میشه برای من ، اصن تا چند سال قبل نمی‌تونستم بپذیرم که کسی می‌تونه شرایط دلخواه خودش و خلق کنه و پاشنه آشیل بزرگی داشتم در مورد باور فراوانی , اوایل آشنایی خیلی زیاد فایل ها و گوش میکردم ، ولی فقط گوش میکردم ، عمل کردنی در کارم نبود و یا خیلی کم بود و به همون نسبت نتیجه هم کمتر بود ، تحسین کردن دیگران برام سخت بود ، انگار که ذهنم مثل یک سد بزرگ ، جلوی جریان آبی که میخواست راه خودشو پیدا کنه و می‌گرفت ، با طی کردن دوره تکامل خودم و اینکه از تحسین های خیلی کوچیک در مورد دیگران شروع کردم به عمل کردن ، مدت ها زمان برد ، انرژی گذاشتم ، با خودم خیلی زیاد خلوت کردم و العا در حال حاضر وقتی میبینم اطرافیان یا دوستان خودم به موفقیت بزرگی رسیده ، اول از همه تحسینش میکنم و خوشحال میشم و سعی میکنم تمرکز کنم رو این موضوع که ، ببین چقدر فراوانی زیاده ، چقدر فرصت ها زیاده و چقدر برکت و نعمت زیاده و چقدر راحت میشه شرایط دلخواه خودتو خلق کنی ، اصلا نمیتونم بگم العا تو این کار عالی هستم ، هنوز گاها ریشه هایی و تو خودم پیدا میکنم ، که حاصل حسرت و عدم تحسین و باور محدود کننده هست ، ولی واقعا اگه بخوام صادق باشم انقدر کم شده و داره کم میشه که باورم نمیشه انقدر تونستم روی خودم عالی کار کنم و بسیار زیاد پیشرفت کنم در این مورد و واقعا لذت میبرم از تغییر فکر خودم در این مورد .

    اگه بخوام به عنوان مثال موردی و بگم : مدت ها قبل در یک دوره ای که شرایط کسب و کار من و تعدادی از همکارانم در یک شرکت به مشکل برخورده بود و شرکت بسته شد و مجبور به خروج از اونجا شدیم ، هر بار که می دیدم بعد از اونجا یکی از همکارانم به شرایط کاری ایده آل و عالی در شرکت هایی که دوست داشتن ، دست پیدا کردن و با وجود اینکه من هنوز بیکار بودم ، واقعا از صمیم قلبم خوشحال میشدم و مرتب به خودم میگفتم ، ببین چقدر فراوانی هست ، تحسین میکردم و میگفتم ببین چقدر فرصت ها زیاده ، چقدر شغل مناسب با شرایط عالی زیاده ، و گفتم و تحسین کردم تا در نهایت برای خودم شرایط عالی که باورم نمیشد پیش اومد ، بهترین سمت ، عالی ترین درآمد ، بهترین مکان ، و فهمیدم چقدر قانون داره دقیق عمل می‌کنه و استاد عزیزم که من سپاسگزار هستم از ایشون ، با بیان عالی ، آگاهی های ناب و بی نظیر و با تاثیر گذاری 100٪ به ما میگن ، ولی گاها چون در مدار نبودم ، زمان برد تا به اون فرکانس برسم و اینکه با تمام وجودم لمس کنم که قانون واقعا داره درست و با دقت کامل جواب میده و ایمانم واقعا به قانون و خداوند بخشنده و مهربانم بیشتر شد.

    جمله کلیدی :

    من اگه می‌خوام نتایج بزرگتر بگیرم ، باید بتونم باورهای خودمو تغییر بدم .

    – تمرین : اسامی و موفقیت های اطرافیان نزدیک به خودمو بنویسم و در جلوی اون واضح توضیح بدم که چه احساسی از موفقیت اون ها دارم و همینطور چه درسی از اون نگرش دارم :

    + موفقیت خواهرم در بزرگتر کردن کسب و کار خودش و ورودش به یک پاساژ عالی در تهران و بهبود درآمد در کسب و کارش : واقعا خوشحال میشم وقتی میبینم فروش عالی به دست میاره ، بهترین گوشی موبایل میخره و واقعا به خودم میگم ببین چقدر فرصت ها برای راه اندازی کسب و کار شخصی زیاده ، چقدر راحت میشه به ثروت رسید ، چقدر فراوانی زیاده ، تو وقتی بخوای ( توضیح استاد در مورد ریشه کلمه یشاء الله و بررسی آن در سایت ) خدا هم همون رو برای تو میخواد و خیلی لذت میبرم وقتی با چند سوال مناسب ازش سعی میکنم ریشه باورهایش و تو این مورد می‌دونم و میبینم ، چقدر باورهای عالی داره در این مورد که نتیجه عالی براش رقم زده .

    « درسی که گرفتم این بود که برای موفقیت از این شاخه به اون شاخه نپرم ، دنبال علاقه ام برم ، پشتکار داشته باشم ، وقتی ناامید میشم ، به خودم انگیزه بدم ، نترسم و جسارت به خرج بدم ، شجاع باشم ، اهرم رنج و لذت ایجاد کنم برای خودم و سعی کنم آگاهانه در همه لحظه ها زیبایی و فراوانی و ببینم ، اخبار و شبکه های اجتماعی کامل قطع کنم از زندگیم که خدارو شکر سال هاست اینکار و انجام دادم و به خدا ایمان داشته باشم ، حرکت کنم ، توکل و اعتماد کنم به خدا به عنوان تنها خالق قدرتمند جهان هستی »

    + موفقیت دوست و همکار قدیمم در ورود به شغل مناسب با شرایط عالی در شرکتی عالی با مزایای عالی تر : اول که شنیدم واقعا خوشحال شدم ، به خودم گفتم ببین تو شرایطی که همه میگن کار نیست و باید برای پیدا کردن شغل مناسب پارتی داشته باشی و انتهای سال نمیتونی جایی استخدام بشی ، دقیقا بر عکس همه اون ها برای دوستم اتفاق افتاد ، و واقعا بارها و بارها به خودم گفتم ببین فرصت ها چقدر زیاده ، نعمت ها چقدر زیاده و واقعا در همین کشور چقدر فرصت برای موفقیت هست ، چقدر کارهای راحت که به دلخواه افراد هست با درآمد عالی وجود دارن .

    « درسی که گرفتم این بود که در سخت ترین روزها ایمان خودم و به خداوند از دست ندم و بپذیرم در هر چیز خیریتی هست ، الخیر و فی ما الوقع ( و چقدر فایل استاد در این مورد در قدم هشت جلسه پنج با بیان زیبا ، رسا ، و آگاهی بی نظیر در این مورد زیبا و نتیجه بخش هست ) »

    + ورود همکارم بعد از تغییر شغل به یک شرکت بین المللی با سمت مدیریت ارشد از همون ابتدا : من در سال ها قبل در اون شرکت کار می کردم و حدود 7 سال زمان برد تا به سمت دلخواهم و مدیر ارشد در اونجا برسم ، به خاطر باورهای مخربی داشتم در نهایت به هدفی که میخواستم اونجا رسیدم ، ولی واقعا پوستم کنده شده تا بهش رسیدم و این به این دلیل بود که قانون و نمی‌دونستم و چقدر العا خوشحالم و به خودم افتخار میکنم که خداوند لطف کرد و منو از طریق استاد عزیزم به این مسیر زیبا هدایت کرد و واقعا با شنیدن خبر ورود همکارم به این کمپانی از ته قلبم خوشحال شدم و به خودم گفتم ببین چقدر باورهای عالی داشته که بدون سختی و به راحتی مسیری که تو 7 سال برای من طول کشید بهش برسم و تو یک روز طی کرد و چقدر راحت میشه به خواسته ها رسید و اگه طبق قانون عمل کنی و مقاومت نکنی و راه و درست بری و سعی کنی آگاهانه هر روز تمرکز کنی روی رشد و پیشرفت و بهبود خودت ، دیدن زیبایی ها ، لاجرم جهان هستی همون رویی که مناسب با باورهای تو هست و نشونت میده و بارها به خودم گفتم ببین چقدر فرصت و نعمت زیاده ، چقدر راحت میشه به خواسته ها رسید ، هیچ چیز شانسی نیست و ایشون هیچ پارتی نداشتند و اتفاقا جالبه اضافه کنم که شخصی با ایشون در اون کمپانی مصاحبه کردند که ملیت فرانسوی داشتند و در سال ها قبل در دوره ای مدیر مستقیم من در اون کمپانی بودند و به بد اخلاقی معروف بودند ( سالها قبل وقتی با قانون آشنا نبودم ، اکثر مواقع روی نامناسب ایشون به من نشون داده میشد ) ولی چون دید این همکار من در مورد اون شخص عالی بود و فقط نقاط مثبت و در اون می دید ، طبق اصل برانگیختگی در روابط ( که استاد در دوره عشق و مودت در روابط فرمودند ، اون شخص فرانسوی ، روی خوش و مهربان خودش و به همکار من نشون داد و با چند دقیقه صحبت ، اپلای ایشون و برای کار در کمپانی تایید کردند و به راحتی استخدام شدند ) و چقدر ایمان من بیشتر شد که قانون دقیق و درست عمل می‌کنه .

    « درسی که گرفتم این بود که هیچ وقت به خواسته ام نچسبم ، رها کنم ، کارهایی که مربوط به من هست و از سمت خودم انجام بدم و مطمئن باشم و ایمان داشته باشم که خداوند از سمت خودش به عالیترین و بهترین روش کار و انجام میده ، و درس بعدی این بود که ما توانایی کنترل رفتار همه افراد با خودمون و داریم اونم 100٪ و این قانون در اصل برانگیختگی در روابط برای من واضح تر شد و ایمان من بیشتر شد که وقتی زیبایی و ببینی ، لاجرم جهان و خداوند زیبایی بیشتری و از اون دست وارد زندگیت می‌کنه »

    خدایا شکرت برای این مسیر و قانون بدون تغییر

    استاد جان از شما سپاسگزارم برای این فایل بی نظیر

    تمام سعی خودم و میکنم ، متعهدانه شاگرد خوبی باشم

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
    • -
      مجتبی عاشری گفته:
      مدت عضویت: 775 روز

      سلام و عرض ادب

      خیلی لذت بردم

      خداوند بهتون خیر بده

      دمتون گرم

      عالی عالی عالی

      این قانون برانگیختگی که نوشتید

      پاشنه آشیل من بود

      خیلی برام راهگشا بود در بهترین زمان

      از استاد عزیز وخانم شایسته

      وهمچنین خانواده ی بهشتی عباسمنش کمال تشکر رو دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    نیما احمدزاده گفته:
    مدت عضویت: 1221 روز

    1402/11/15

    سلام

    من اخیراً که دقیقا میکنم متوجه میشم که توی چه حالی باشم و یا از زبان چه کسی شنیده باشم و یا دیده باشم

    زمانی که حالم خوبه و همه چیز رو چرخه هست با حس که می‌دونم خیلی عالی هست تشویق میکنم و خوشم میاد از اون کارش و باعث میشه که من هم بخوام توی کارم همچین ایده ای رو پیاده کنم و به اون موفقیت برسم و الگو های که دارم هرچقدر هم که حالم بده باشه باز هم میتونم تشویق شوند کنم و با دیدنشون باعث میشه که بخوام به اون نقطه برسم توی این مثال الگو من دیور هست که خیلی بهم انگیزه میده و لذت میبرم از کارهاش

    ولی زمانی که از زبان اطرافیان می‌شنوم با اون لحن های که بیانش میکنن حس بدتری دریافت میکنم و ترجیح میدم نشنوم و حالم بده میشه که هیچ کاری انجام نمی‌دم و میخوام همه چیز رو تمومم کنم

    یه موضوع ‌که خیلی مدته اذیت شدم سرش این باور محدوده که من فقط از طریق فالو ور ها میتونم به درآمد برسم و خیلی اون بازدید و یا نادیده گرفتن ویدیو ها اذیتم می‌کنه ولی وقتی کار های بچه هارو میبینم که بازدید خیلی خوبی خوردن تحسین میکنم و این افکار که میاد شما به فایلی دارید که اشاره کردید به این فضای مجازی و وقتی شماره میبینم که از بی نهایت طریق به این موفقیت رسیدید باعث میشه آرام تر بشم و حسم رو از اون شدت بد یکم بهتر کنم و این پاشنه آشیل باید کم رنگ بشه

    موفقیت افراد نزدیک:

    1خاله : توی این مدت برند لباس خودش رو توی شهرمون گسترش داده و 2تا شعبه زده و کلیپ های با همکاری های که داره خیلی فوق العاده کار کردن و بجای رسیدن که سفارش عمده میگیرن و بالای 60دست لباس که کار دست رو برای عمده ارسال کردن

    و این موفقیتش حس توانستن بهم دست میده و از نزدیک دیدم که چقدر فروش خوبی داره و تحسینش میکنم

    2 عمو: 20سال توی حوزه کفش داره که می‌کنه و شعبه دومش رو هم راه انداخته و هر سریعی که مشتری میاد توی مغازه عمو محال ممکنه که مشتری دست خالی برگرده مگر اینکه موجود نباشه اون سایز و این خیلی بهم احساس خوبی میده که چقدر فراوانی زیاده و با حس خیلی صمیمی با مشتری برخورد می‌کنه و مشتری راضی از مغازه بیرون می‌ره و این همه هماهنگی رو توی کارش که اینقدر اطلاعاتش فوق العاده است توی اون کفش ها که لذت میبرم از دیدنش و بهم خیلی درس ها میده توی صحبت هایش که تمرکزش روی گسترش و خیلی به اهداف بزرگ و ایده های جدید فکر می‌کنه و تحسین می‌کنه اون کارمند هاش رو و خیلی حس خوبی بهشون منطقل می‌کنه این حد از اطمینان که باعث شده کارمنده دلش بخواد بیشتر توانش رو برداره و خیلی دیدگاه خوبی داره که دارم نتایج هارو میبینم و عمو باعث میشه من هم بخوام این حس در من ایجاد بشه که کارمند هام دریافت کنن این صمیمت و توقع نداشتن چون خدا همیشه بهترین کار هارو براش تحویل میده و تحسین میکنم این باور و دیدگاهش رو

    امیر: خیلی کیپ های فوق العاده ای میگیره و قبل از اینکه روی پیجش کار کنه می‌دیدم که چقدر با دوربین و زاویه های مختلف داره فیلم میگیره و توی مدت کمی که داره کاره می‌کنه به تولید کلیپ و میره توی مردم باهاشون گپ میزنه کاری که من نمیتونم انجام بدم و کلیپ ها میلیونی ویو میخوره تحسینش میکنم واقعا خیلی لذت بخشه و حس خوبی بهم میده ولی بعضی مواقع حس مقایسه و منفی میاد سراغم و حالم رو بد می‌کنه و انگار که من هم میخوام به اون موفقیت برسم ولی باور ندارند که میشه و این حس از اونجا نشعت میگیره که باید روی باور های فراونیم کار کنم و وابسته چندتا ویو کم تر یا بیشتر نباشم

    الان دارم کم کم آرام تر میشم

    دای: من وقتی شنیدم کلی خوشحال شدم که رسید به خواسته ای که این مدت داشته روش کار می‌کرده

    اما زمانی که میرفتم خونشون احساس حقیر بودن و کمبود میکردم و طوری که دلم نمی‌خواد توی جو فرار کنم و اونجا نباشم

    و اون حس های منفی جدا از اینکه باور های کمبودم هست این دیدگاه هست که میام اون اخلاق ها و شخصیت که داره رو مقایسه میکنم با موفقیت که بدست آورده و یه جا هایی که شرک درونشون رو با صحبت بیان میکردن و اپن با هایی که از آدم ها ساخته بودم که به اون دستاورد رسیدن باعث میشد بیشتر به نکات منفی توجه کنم و تمرکز رو روی ناخواسته قرار بدم که حس منفی از اینکه من دیگه دلم نمی‌خواهد هیچ کاری انجام بدم و همه توی ذهنم آدم های بدی میشدن

    ولی الان 3ماه که دارم زیبای هارو تحسین میکنم و فراوانی های که هرروز مغازه ها دارن بیشتر میشن و بجای اون منفی ها من سکوت هی موارد زیبا رو به خودم یاد آوری میکنم

    و اون اطلاعات تی که راجب کسب و کارشون هی آپدیت میکنن و اهداف بزرگ اقدام کردن ها و ارتقاء دادن خودشون و وابسته نبودنشون و این ها درس هایی بود که من حس کردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  9. -
    پریسا کرد گفته:
    مدت عضویت: 3259 روز

    سلام استاد جان ببینید من از وقتیکه یادم میاد روی دورها بهخصوص دوازده قدم کار کردم واقعااا حسادتم کم شد رفته رفته یعنی یه روندی طول کشید تا جایی که از ته قلب خوشحال میشدم از دیدن ادم های موفق ومیگفتم ای ول این یعنی من تو این فرکانس هستم که دارم این چیزا رو میبینم و یهو دیدم که خودمم اون موفقیت ها رو خلق کردم به راحتی.چون یادمه که مقایسه رو به صورت ناخوداگاه گذاشته بودم کنار و تمرکزم روی بهبود خودم بود.راستش الان چون به چندین موفقیت بزرگ و ارزوهام رسیدم خودم برای خودم شدم الگو و اون روند رو همش مرور میکنم .چون من اتفاقا این اخلاق و خیلییی داشتم که میرفتم میپرسیدم که تو به این موفقیت رسیدی چه نگاهی داشتی و دلیلش فکر میکنی چی بوده . بعد من یادمه که سعی میکردم هی زور بزنم تا منم مثل اونا فکرکنموعمل کنم و از خود طبیعیم خارج میشدم.راستش من این کار و الان به ندرت دیگه انجام میدم.چون بیشتر دوست دارم همین اگاهی های دوره ها برام باشه و خودم پیش برم اینجوری احساس بهتری دارم. حالا این فکر الانه منه شاید بعدا تغییر کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  10. -
    حلیمه فقهی گفته:
    مدت عضویت: 1727 روز

    سلام امروز که این فایل جدید رو گذاشتید خیلی خدا رو سپاسگزارم چون حس میکنم در این برهه واقعا به این آگاهی ها نیاز داشتم در حقیقت وقتی تا پایان فایل استاد چند بار گوش کردم متوجه شدم من در اغلب مواقع از موفقیت‌های افراد مورد توجه بودن و محبوب بودن آنها احساس حسادت و خشم و ناتوانی در خودم میکردم و گاها هم میکنم مثلاً با قبول شدن در آزمونهای استخدامی خواهر و برادرهای م و رد شدن خودم حس شکست و حسادت در من شعله ور میشد در صورتی که نمره کسب شده ی من بیشتر از آنها بود و حتی تلاش فیزیکی زیادی هم کرده بودم ولی آنها راحتتر و بدون استرس و نگرانی و شاید با اطمینان به خود و توکل به خدا راحت این مسیر راطی کرده بودند ولی بعد از آشنایی با سایت شما و تا حدودی روی خودم کار کردن در بعضی موارد توانسته ام ذهنم را کنترل کرده و تا حدودی به اصطلاح پایم را از روی ترمز تحقق خواسته هام برداشته و به بعضی از آنها رسیدم درست زمانی که این موفقیتها رو در اطرافم میدم و به جای حسادت شروع به تحسین و باور پذیری میکردم مثل خرید ماشین بهتر به راحتی و خرید خانه بعد از ده سال مستاجر بودن و … ولی احساس میکنم خیلی باید روی این مسأله متمرکز شد و باور های محدود کننده که بیشتر آنها هم از عدم احساس لیاقت خود ارزشی و مقایسه با دیگران می آید دور بمانیم. جالب هست من قبل از فایل استاد چند روز پیش. ای مطلب را خوانده بودم که وقتی حضرت ذکریا مریم مقدس را در حال تناول میوه های چهار فصل آنهم در اتاقکی بسته دید پرسید اینها رو چه کسی به تو داده و مریم گفت این رزق بی حساب از طرف خدا هست و حضرت ذکریا دقیقا طبق قانون به جای حسادت و ناباوری با کنترل ذهن و باور به فراوانی با دیدن این نشانه سریعا درخواست داشتن فرزندی در سن پیری میکند که مورد اجابت واقع میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: